![]() |
[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان سیستان و بلوچستان - 1396/11/16 عنوان فیش :بی اعتنائی به سیستان و بلوچستان در قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : ایرانشهر, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, سیستان و بلوچستان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خیلی برای بنده جذّاب است که مشاهده میکنم جمعی از برجستگانِ قشرهای مختلفِ استانِ سیستان و بلوچستان و مسئولین محترم این استان گِرد یکدیگر آمدهاند تا برای شهدای این استان -که استان مظلومی است- بزرگداشتی را تهیّه ببینند و از آنها یاد کنند و آنها را تعظیم کنند؛ برای بنده خیلی جالب است، خیلی خوب است. جذّاب بودن این قضیّه برای این حقیر ناشی از چند عامل است. یک عامل، علاقهی خود من به این استان است. ما یک برههای در استان سیستانوبلوچستان توقّف داشتیم که مدّت طولانیای هم نبود، لکن خدای متعال شرایط را جوری پیش آورد که اُنس ما با این استان و مردمِ این استان مثل یک اُنس چندینساله بشود؛ این کار خدا بود وَالّا ما در آنجا خیلی نماندیم. ایرانشهر بهقدری برای من در آن دوره جالب بود که همان وقت وصیّت کردم و گفتم اگر من در این سفر، در این مدّت، از دنیا رفتم، من را حتماً در خود ایرانشهر دفن کنید، از ایرانشهر خارج نکنید. رفتم قبرستان آنجا را هم دیدم -قبرستان ایرانشهر را- [لکن] قسمت نبود. مردم بلوچ مردمی هستند که محبّتشان زیاد است؛ مردم گرم، صمیمی، باصفا و البتّه بااستعداد؛ استعداد هم در آن استان خیلی زیاد است. منتها در طول تاریخ -چه زمان قاجاریّه، چه زمان پهلوی- در این سالهای طولانی، به آن منطقه و مردم آن منطقه جفا شده، بیاعتنائی شده. در آنوقتی که ما آنجا بودیم، با مردم اُنس داشتیم و صحبت میکردیم؛ [امّا حتّی] یک مأمور نیمهکاره به شهری مثل ایرانشهر که در واقع مرکز سیاسی و جغرافیایی بلوچستان محسوب میشد، قدم نگذاشته بود؛ یا سراوان که مرکز علمی و معنوی بلوچستان محسوب میشد، [حتّی] یک مأمور -یکی مثل استاندار- آنجا قدم نگذاشته بود. خب بعد از انقلاب، رؤسای جمهور رفتند، مسئولین رفتند، همه رفتند، به همهی این شهرها رفتند، حتّی به روستاها رفتند؛ فاصله خیلی زیاد است. در آن دوره نسبت به مردم بیاعتنائی شد، نسبت به مسائل بلوچستان بیاعتنائی شد؛ استعداد این مردم ظهور و بُروز پیدا نکرد، این مجال را پیدا نکردند؛ در بخش سیستان هم همینجور. مردم سیستان مردمی هستند که ازلحاظ گذشتهی تاریخی در بین همهی اقوام ایرانی کمنظیرند. گذشتهی سیستان یک گذشتهی خیلی فوقالعاده برجسته و درخشانی است؛ آنجا هم همینجور، آنجا هم مورد بیتوجّهی و بیاعتنائی قرار گرفته بود، [و این بیتوجّهی] با حوادث طبیعی [هم] همراه بود. مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران همایش بررسی اندیشههای فلسفی علامه جعفری - 1396/08/22 عنوان فیش :جامعیّت شخصیت مرحوم علامه جعفری کلیدواژه(ها) : تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, علامه جعفری, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکی از بارزترین خصوصیّات مرحوم علّامهی جعفری، جامعیّت بود. یعنی ایشان در یک رشتهی خاص منحصر نشده بود. در کارهای طلبگیِ ماها، ایشان هم در فقه و هم در فلسفه کار کرده بود. در فقه، ایشان در تبریز شاگرد مرحوم آمیرزا رضی تبریزی بودند. آمیرزا رضی شاگرد آخوند بود؛ بنده دیده بودم مرحوم آمیرزا رضی را؛ شخص اوّل از علمای تبریز بود؛ در یک برههای از زمان، شخص اوّل روحانی تبریز بود. آقای جعفری در دورهی جوانی با ایشان مأنوس بودند، به درس ایشان میرفتند و شاگرد ایشان بودند که خود ایشان قضایایی را در مورد ارتباط با مرحوم آمیرزا رضی نقل میکردند برای ما. بعد هم ایشان میروند نجف. خب چند سال در نجف به درس آقای خویی، درس دیگر بزرگان و علیالظّاهر مرحوم آشیخ کاظم شیرازی [میرفتند]؛ اینها خب [از آدم] فقیه میسازد دیگر؛ یعنی با اینجور درسها، کسانی که دستاندرکار مسائل علمی و دینی هستند حس میکنند که این فقیه [است]. بعد هم ایشان در زمینهی مسائل فلسفی هم کار کرده بودند و ازجملهی خصوصیّات ایشان در این بخشِ مربوط به فلسفه، توجّه به نظرات فلاسفهی غربی بود که از قدیم، از همان دورهی جوانی که ما ایشان را در مشهد زیارت کردیم، به همین مسائل -حرفهای هگل و مانند آن؛ این چیزهایی که آنوقت هنوز معمول نبود و از اینها هیچکسی در حوزههای علمیّه هیچ یادی نمیکرد و بلد نبود یا مرتبط نبود با این مسائل- ایشان وارد بود و بحث میکرد. من سال ۳۳ یا ۳۴ بود که ایشان را در مشهد دیدم؛ خب ما نوجوان بودیم و ایشان تازه از نجف آمده بودند. در مشهد یک خویشاوندی داشتند؛ عمویشان در مشهد بود و به مناسبتی -که حالا [ذکر] جزئیّاتش لزومی ندارد- ایشان و برادرانشان در مشهد بهاصطلاح یک جاپایی داشتند، یک حقّ آبوگلی در مشهد داشتند؛ به همین مناسبت ایشان آمدند مشهد و مدّتی -حالا یادم نیست چقدر- در مشهد بودند. مدرسهی نوّاب که ما بودیم، جایی بود که ایشان بهطور مستمر میآمدند، میرفتند، مینشستند، حرف میزدند؛ آنهم با آن بیان گرم و شیرین و لهجهی زیبا؛ و کار ایشان جذّاب بود. آن کتاب ایشان که ارتباط انسان - جهان [نام داشت] -ایشان اصرار داشتند که نگویید «انسان و جهان»، بگویید «انسان - جهان»؛ ایشان بخصوص این را تأکید کرد؛ خود من شنفتم از ایشان که میگفت نه، «انسان و جهان» نیست- تازه جلد اوّلش چاپ شده بود؛ ایشان میآوردند مدرسهی نوّاب و بعضی از طلبهها جمع میشدند، ایشان شرح میدادند که این کتاب این است، این را میخواهیم بگوییم، این کار را میخواهیم بکنیم. البتّه بیان علمی ایشان بیان آسانی نبود، کمااینکه بیانِ علمیِ مکتوبِ ایشان هم بیان آسانی نیست؛ لذا حالا بنده نمیتوانم در مورد نظرات فلسفی ایشان حرفی بزنم و ادّعایی بکنم، کسانی از دوستان که بیشتر مرتبط بودند، بیشتر میتوانند [نظر بدهند]، لکن ایشان خب وارد بود، مطّلع بود. ایشان بسیار پُرکار بود. واقعاً شخصیّت آقای جعفری (رحمةاللهعلیه) ازاینجهت که هیچ بخشی از گسترهی عظیم علمی و فکری، ایشان را از بخش دیگر غافل نمیکرد [برجسته بود]. حالا ملاحظه کنید ایشان در آنِ واحد، هم شرحمثنوی دارد، هم شرحنهجالبلاغه دارد؛ خب مثنوی و نهجالبلاغه یک تفاوتهای عمقی و جوهری با هم دارند. ایشان یک شرح مفصّل برای مثنوی، بعد هم یک شرح مفصّل برای نهجالبلاغه نوشتهاند، و در اختیار افکار عمومی گذاشتهاند. مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران همایش بررسی اندیشههای فلسفی علامه جعفری - 1396/08/22 عنوان فیش :مرحوم علامه جعفری؛ پای ثابت جلسه شعر کلیدواژه(ها) : تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, علامه جعفری, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ایشان[مرحوم علّامهی جعفری] روحاً یک انسان هنرمند بود و هنرشناس. من یادم هست اوایل انقلاب، یک جلسهی کوچکی هفتهای یک بار یا دو هفتهای یک بار تشکیل میشد که بنده هم با همهی گرفتاریهای فراوانی که داشتم، سعی میکردم شرکت کنم. ایشان در تهران پای ثابت آن جلسه بودند؛ شعرهایی خوانده میشد، شعرهای مشکلی هم گاهی خوانده میشد، [امّا] ایشان آنچنان مسلّط بر فهم شعر و شعرفهمی و شعرشناسی و مانند اینها بود که من تعجّب میکردم! مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران همایش بررسی اندیشههای فلسفی علامه جعفری - 1396/08/22 عنوان فیش :مرحوم علامه جعفری؛ انسانی متفکّر و دارای حافظهی فوقالعاده کلیدواژه(ها) : علامه جعفری, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : معروف است کسانی که حافظهی خوبی دارند، ازلحاظ فکری عمق ندارند؛ آنهایی [هم] که از لحاظ فکری عمق دارند، حافظهی خوبی ندارند؛ میگویند این دو با هم نمیسازد. آقای جعفری غلط بودن این فکر را اثبات کرده بود؛ یعنی آدم فکوری بود، متفکّر بود و حافظهی فوقالعادهای [هم] داشت؛ یعنی واقعاً و حقیقتاً حافظهی ایشان جزو عجایب بود! ما در مشهد یک سفر ییلاقیِ پیادهرَویای داشتیم با مرحوم آقای جعفری و سه نفر دیگر از دوستان -که پنج نفر بودیم؛ یک نفر از آن دوستان حیات دارد و آن سه نفر دیگر که ازجمله خود ایشان باشند، از دنیا رفتهاند- در این ییلاقات مشهد پیادهرَوی میکردیم روی این کوهها و صحبت [میکردیم]؛ آقای جعفری نمیگذاشت آدم طول راه را حس کند، از بس خوشصحبت و گرم و مسلّط و حاضریراق در همهی بحثها بود. آنوقت ازجمله، حافظهی ایشان [عجیب بود]. آدم یک اشاره به یک شعری میکرد [بقیّه را میخواند]. من یادم هست به یک مناسبتی صحبت منوچهری شد، من یک اشاره کردم، گفتم بله «الا کجاست جمْل بادپای من»؛یک مصرع از یک قصیده [را خواندم]. ایشان شروع کردند قصیده را از اوّل تا آخر خواندن؛ از حفظ! یعنی ایشان اینجوری بود؛ حافظه، حافظهی فوقالعاده و همهچیزحاضر. مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران همایش بررسی اندیشههای فلسفی علامه جعفری - 1396/08/22 عنوان فیش :احساس مسئولیت مرحوم علّامهی جعفری نسبت به گستردن معارف اسلامی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, علامه جعفری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ازجملهی خصوصیّات ایشان[مرحوم علّامهی جعفری]، احساس مسئولیّت نسبت به گستردن معارف اسلامی بود. ایشان اهل سخنرانی [بود] و خب لهجهی شیرینی هم داشت و زبان گویایی هم داشت. از قبل از انقلاب من یادم هست ایشان دعوت میشدند؛ ما آنوقت مشهد بودیم. مشهد گاهی بعضی از جلسات خاص، ایشان را دعوت میکردند و از تهران میآمدند؛ در خود تهران، در جاهای دیگر، بعد از انقلاب هم که فراوان ایشان جلسات داشتند برای جوانها، برای دانشجویان، برای اساتید، برای علما، برای عامّهی مردم و به تبلیغ و ترویج معارف دینی میپرداختند؛ یعنی سطح علمی و جایگاه فکری و علمی ایشان مانع از این نمیشد که ایشان بیاید در سطح افکار مخاطبین خودش و بحث کند. مربوط به :بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان - 1396/08/11 عنوان فیش :جلسات حضرت آیت الله خامنه ای با بچه های دبیرستانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در کشور ما سنین تحرّک و شور جوانی پایین آمده است؛ یعنی نوجوان سیزدهساله، چهاردهساله، پانزدهساله، همان کاری را میکند، همان چیزی را میبیند، همان هدفی را دنبال میکند، همان روحیه و نیرویی را خرج میکند که در جاهای دیگر از یک جوان ۲۰ساله، ۲۲ساله، ۲۵ساله توقّع میرفت. در کشور ما سطح حرکت، سطح شورآفرینی، سطح پیشرانی به نوجوانان رسیده است. این خصوصیّت کشور ما است. از کجا این حرف را میزنیم؟ هم قبل از انقلاب، هم در حین حوادث مهمّ انقلاب، هم در دوران دفاع مقدّس و هم در دوران کنونی، اینها چیزهایی است که داریم مشاهده میکنیم. قبل از انقلاب بنده در مشهد بودم، مشهد را میدیدم و گاهی که تهران میآمدیم، تهران را میدیدم؛ در خیلی از جاها مراجعهی جوانانه برای دریافت مفاهیم اساسی انقلاب مخصوص جوان دانشجو و سنین جوانی به آن معنا نبود. خود من در همین تهران جلسه داشتم برای یک تعداد محدودی از بچّههای دبیرستانی -یعنی شانزدهساله، هفدهساله، هجدهساله- در آن دوران سخت اختناق؛ بعد هم همهی آنها یا اغلب آنها وارد میدانهای مبارزه شدند؛ بعضیشان امروز جزو شهدای نامدار ما هستند -همان افراد، همان بچّهها- بعضی هم در دوران فعّالیّت مبارزاتی، داستانهای مهم و حسّاسی را از سر گذراندند. در مشهد هم همینجور بود؛ نوجوانهای دبیرستانی و کسانی که هنوز دوران جوانی را تجربه نکرده بودند و وارد دوران جوانیِ به آن معنا نشده بودند، داخل میدان مبارزه بودند؛ این مال قبل از انقلاب. مربوط به :بیانات در دیدار طلاب حوزههای علمیه استان تهران - 1396/06/06 عنوان فیش :لزوم توجه طلاب جوان به جدّی گرفتن درس کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, طلاب جوان, خیلی خوب درس خواندن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من دو سه نقطهی کوتاه را بگویم؛ البتّه یادداشتهایی کردهام که با شما درمیان بگذارم -حالا اگر شد انشاءالله بعضی از آنها را هم در میان میگذارم- لکن این دو سه نکتهی کوتاه را عرض بکنم. اوّلاً درس خواندن را دستِ کم نگیرید. این حرفهایی که شما زدید، این عبارات خوب، این مطالب خوب، معنایش این نیست که شما خوب درس خواندهاید؛ معنایش این است که شما خوشفکرید، خوشبیانید؛ امّا آیا درس هم خوب خواندهاید؟ از این حرفها نمیشود فهمید که شما خوب درس خواندهاید. باید خوب درس بخوانید. من مشهد درس رسائل و مکاسب میگفتم، هر چند وقت یکبار هم ما را میگرفتند، زندان میبردند، شاگردهای ما متفرّق میشدند؛ بعد که از زندان میآمدیم، درس را شروع میکردیم، باز جمع میشدند میآمدند؛ شوق مبارزه و ملاحظهی حال بنده -آن کتکخوریِ ویژهای که ما آن روز از دستگاه داشتیم- گاهی آنها را نسبت به این درسی که ما به آنها میدادیم، دچار تردید میکرد؛ حالا جزئیّات فرمایش شیخ در مکاسب یا مثلاً کفایه که مراد از عبارت این است [را وقتی میگفتم]، من میدیدم دچار تردیدند؛ همیشه من به اینها میگفتم: بچّههای عزیز من! بدانید اگر درس نخوانید نمیتوانید تأثیرگذار خوبی باشید؛ به اینها میگفتم بیمایه فطیر است، باید درس بخوانید. اگر میخواهید افکارتان، پیشنهادهایتان، خصوصیّات برجستهای که روحیّهی شما بحمدالله از آن برخوردار است، در جامعه تأثیر بگذارد، باید باسواد باشید، باید درس بخوانید، باید ملّا باشید. درس را جدّی بگیرید؛نگویید حالا دنیا دارد براساس پیشرفتهای فنّی و فنّاوری و مانند اینها اداره میشود، ما نشستهایم داریم مثلاً فرض کنید حاشیهی ملّاعبدالله میخوانیم یا فرض کنید منطق مظفّر میخوانیم! نه، این منطق مظفّر را باید بخوانید؛ این کتاب نحو را یا کتاب صرف را بهعنوان مقدّمه باید بخوانید؛ این کتاب فقه را و کتاب اصول را باید بخوانید تا بتوانید بهعنوان یک روحانی -که حالا عرض خواهم کرد روحانی یعنی چه- اثرگذار باشید. باید درس خواند. ما در بین روحانیّون کسانی را داشتیم که ازلحاظ مبارزه چیزی کم نداشتند، امّا ازلحاظ علمی، نصاب لازم را نداشتند؛ اینها نتوانستند تأثیر قابل توجّهی در پیشرفت این مبارزه یا در ایجاد این حرکت عظیم بگذارند. آن کسی توانست که -مثل امام- در حدّ نصاب کامل بود. درس بخوانید! این توصیهی اوّل من است؛ درس را جدّی بگیرید. مربوط به :بیانات در دیدار طلاب حوزههای علمیه استان تهران - 1396/06/06 عنوان فیش :تدوین کتب مختلف دفاع از تشیّع بعداز کتاب فجرالاسلام کلیدواژه(ها) : فجر الاسلام, پاسخگویی به شبهات, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکی از امتیازات امروز، کثرت سؤالات است؛ سؤال زیاد است. وقتی سؤال زیاد بود، مسائلی که به وجود میآید، میدان را باز میکند برای فعالیّت ذهنی، برای عبور از مرزهای علم؛ آنوقت آثار تولید میشود. یک نویسندهی متعصّب مصری سالها پیش یک کتابی علیه تشیّع نوشت بهنام فجرالاسلام؛ [که] در آن حرفهای واقعاً غیرمنصفانهای علیه تشیّع [بود]. البتّه بعد دنبالهی آن ضحیالاسلام و ظهرالاسلام و عصرالاسلام و مانند اینها را هم نوشت. اینها همه را بنده آنوقتها در همان سالهای اواخر [دههی] ۴۰ یا اوایل [دههی] ۵۰ خواندهام. این کتاب فجرالاسلام موجب شد که چند نفر از برجستگان علمای ما چند اثر برجسته به وجود بیاورند. یکی از آن آثار برجسته الذّریعة است؛ ذریعهی آشیخ آقا بزرگ تهرانی. یکی از آن آثار برجسته تأسیسالشّیعةلفنونالاسلام است؛ مال مرحوم صدر. همهی اینها در مقابل فجرالاسلام [نوشته شد]. گمان میکنم یکی از آن آثار برجستهای که تحت تأثیر کار فجرالاسلام -نوشتهی احمد امین مصری- به وجود آمد، کتاب مرحوم سیّدمحسن امین است؛ این کتابِ شرح حال علما یا اعیانالشّیعة. خب، یعنی یک مسئله ایجاد شد، برای پاسخ به آن مسئله چند کار مهم انجام گرفت که اگرچنانچه آن سؤال نبود، این کارهای مهم انجام نمیگرفت. این هم یک نکته. بنابراین امتیازات این دوره امتیازات زیادی است؛ خدا را شکر کنید که در این دوره قرار گرفتهاید و میتوانید از امتیازاتش استفاده کنید. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب - 1396/03/20 عنوان فیش :سرودن منظومه حسینی توسط مرحوم قمشهای در پی شفاء فرزندش کلیدواژه(ها) : شعر, امیری فیروزکوهی, شیخ مهدی الهی قمشهای, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکی از کارهای نکردهی ما منظومهسازی است. یک موضوعی را در نظر بگیرید، یک منظومه برایش بسازید؛ کمااینکه این کار را شعرای گذشتهی ما انجام دادند. یکی از کارهای جالب مرحوم امیری فیروزکوهی منظومهسازی بود. ایشان سه جور شعر داشت، سه شیوه، سه سبک: غزل داشت، [این] یک سبک، سبک هندیِ زیبای شیوای مثلاً پُرمضمون؛ بعد قصیده داشت به سبک خاقانی -قصیدهی امیری فیروزکوهی را کسی نگاه کند، گاهی اوقات ممکن است اشتباه کند با خاقانی؛ واقعاً به سبک قصائد خاقانی- و منظومه داشت خارج از هر دوی این سبکها؛ سبکهای نو. فرض کنید دربارهی درختی در سیمیندشت -محلّ ملکی که در شمال داشتند، مثلاً یک درختی آنجا بوده- یک منظومه گفته بود؛ یعنی این کارها بوده در گذشته. یا همین مرحوم آقای الهی قمشهای، این نغمهی حسینی او یک منظومه است، نغمهی حسینی را ایشان برای همین پسرش حسین آقا -که حالاها مطرح است- گفته. خود مرحوم آقای الهی برای من شخصاً تعریف کرد این قضیّه را که این بچّه مریض بود و ایشان قطع امید کرده بودند از اینکه این بچّه که شیرخواره بوده، زنده بماند؛ نذر میکند که اگر این بچّه زنده بماند، ایشان یک منظومهای بگوید دربارهی امام حسین. گفت مشغول فکر شدم، دیدم بچّهام داشت میمرد، بچّه در آن ساعتهای آخر بود و داشت از بین میرفت، میمرد؛ برای اینکه مادرش نبیند جان کندن بچّه را، به او گفتم برود بالای پشت بام؛ گفتم برو بالای پشت بام، سرت را برهنه کن، دعا کن، فلان کن؛ به این بهانه خواستم از بالای سر بچّه دورش کنم که جان کندن بچّه را نبیند امّا خودم این نذر به ذهنم رسید که اگر این بچّه خوب شد، من یک منظومهای بگویم دربارهی امام حسین؛ بعد شروع کردم فکر کردن که بله مثلاً از کجا شروع میکنم، چهجوری میگویم و ازاینقبیل، همینطور ذرّه ذرّه در ذهنم [میگفتم] که ناگهان رسیدم به علیاصغر و تشنگی علی اصغر؛ ناگهان به ذهنم آمد که این بچّه سه چهار روز است به دستور دکتر، نه آب خورده، نه شیر؛ دکتر گفته بوده آب و شیر برای این [بچّه] ضرر دارد، اگر بخورد میمیرد؛ گفتم با خودم این بچّه تشنه است، اینکه دارد میمیرد، بگذار من آب به او بدهم [بعد] بمیرد؛ دیگر حالا که دارد میمیرد، اقلّاً تشنه نمیرد؛ میگفت بلند شدم آب آوردم و با قاشق چایخوری ذرّه ذرّه آب ریختم لای لبهای این بچّه؛ دو سه بار که این کار را کردم، دیدم چشمهایش وا شد؛ بیشتر آب به او دادم، شروع کرد گریه کردن؛ رفتم دمِ راهپلّه، مادرش را صدا کردم گفتم که بیا بچّهات شیر میخواهد؛ گفت مادره فکر کرد بچّه مُرده، من با این زبان دارم میگویم که «بیا بچّهات را شیر بده»؛ آمد پایین دید نه، بچّه دارد گریه میکند و شیر میخواست، بنا کرد شیر دادن؛ گفت بچّه خوب شد! البتّه این داستان را ایشان در همان مقدّمهی نغمهی حسینی ذکر کرده؛ آنچه ایشان به من گفت و حالا نقل کردم با آنچه در مقدّمهی نغمهی حسینی است اندکی تفاوت دارد: در [ورق] دفتر نام و نشان نامْ حسین آمدش از آسمان این حسین الهی [قمشهای] که برنامه اجرا میکند همین است؛ این بچّه مال این [ماجرا] است. غرض خب، نغمهی حسینی را گفته ایشان، و یکی از بهترین شعرهای آقای الهی قمشهای همین نغمهی حسینی است؛ یعنی جزو بهترین شعرهای آقای الهی، همین منظومهی نغمهی حسینی است. خب ما منظومه نداریم. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت چهارهزار شهید استان گلستان - 1395/09/15 عنوان فیش :سوابق وفاداری مردم گلستان به انقلاب کلیدواژه(ها) : استان گلستان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, گرایشات مارکسیستی در ایران, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی, تجزیه ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک چند جملهای ما در مناقب گلستان عرض بکنیم. منطقهی گلستان منطقهای است که از لحاظ نیروی انسانی و مردمی، به دلایل گوناگون، حقّاً یکی از مناطق ممتاز است ... یک نکته هم مسئلهی وفاداری این مردم به انقلاب و مسائل انقلاب است. من سال ۴۳ آمدم گرگان، آنجا منبر میرفتم. حدود یک سال بعد از قضایای پانزدهم خرداد بود؛ دههی دوّم یا سوّم صفر بود؛ آن اجتماع و حرکتی که مردم میکردند و آن استقبالی که مردم میکردند و آن هیجانی که مردم نشان میدادند، برای من شگفتآور بود؛ نشاندهندهی بیداری و علاقهمندی مردم به این حرکت بود؛ هنوز آنقت خبر زیادی هم که نبود، هنوز مبارزه همهگیر و فراگیر که نشده بود. بعد هم قضایای دوران انقلاب. همین مسئلهی پنجم آذر -که آقایان اشاره کردید- روز مهمّی در قضایای گرگان است. مردم در گرگان، قضایای حملهی به حرم امام رضا در مشهد را شنیدند و بهطور خودجوش به حرکت درآمدند؛ نه کسی دعوت کرد، نه کسی پذیرایی کرد، آمدند وسط میدان که خب به آنها حمله شد. یکی دو هفته بعد در گنبدقابوس هم این اتّفاق افتاد، در گالیکِش هم این اتّفاق افتاد؛ یعنی مردم وسط میدان آمدند. یا اوایل انقلاب در این حرکتی که در آنجا از طرف مارکسیستها اتّفاق افتاد -آن کشتار و آن تجزیهطلبی و اینها- عمدهی آن چیزی که توانست گرگان را نجات بدهد یا آن منطقه را نجات بدهد یا ترکمنصحرا را نجات بدهد، ایستادگی مردم بود. چون آنهایی که آمده بودند آنجا لانه کرده بودند و از خودِ آنجا یک مقدار سربازگیری کرده بودند، اینها پشتوانهی مردمی نداشتند. وقتی یک گروهی پشتوانهی مردمی ندارد، زود شکست میخورَد. مردم با این طرف بودند، مردم با انقلاب بودند، مردم طرفدار امام بودند. بههرحال بحمدالله مناقب مردم زیاد است. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت آیتالله سیدمحمود طالقانی - 1395/05/25 عنوان فیش :آیت الله طالقانی؛ مردی در کمال اعتماد به نفس کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شخصیت آیت الله طالقانی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [مرحوم طالقانی در عین ] صفا و صداقت و راستی و درستی، مردی بود در کمال اعتماد به نفس؛ یعنی یکی از خصوصیّات ایشان، اعتماد به نفس بود؛ مطلقاً تحت تأثیر قدرتها و ظواهر و مانند اینها قرار نمیگرفت. من اوّلْباری که آقای طالقانی را دیدم، یا آخر سال ۴۲ بود یا اوائل ۴۳ که ایشان در عشرتآباد محاکمه میشدند. رفتم من در دادگاهشان [شرکت کردم]؛ گفتند دادگاه عمومی است منتها صندلی محدودی گذاشتند؛ ما خیلی زود رفتیم آنجا که شرکت کنیم و الحمدلله جا پیدا کردیم، رفتیم داخل. من تا آنوقت آقای طالقانی را از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان و مرحوم مهندس بازرگان و دیگران بودند -آن عدّهی نهضت آزادی- که آنجا محاکمه میشدند و به نظرم آن محاکمهی دوّم هم بود؛ از آن دادگاههای پنج قاضی که پنج نفر آن بالا با درجه و نشان و واکسیل و اینها نشسته بودند؛ آقای طالقانی هم آن جلو بیاعتنا نشسته بود؛ اسم ایشان را آوردند، ایشان باید بلند میشد حرف میزد، [ولی] ایشان اعتنایی نکرد، همانطور که نشسته بود و عصا هم دستش بود -آنوقت با اینکه سن ایشان هم زیاد نبود امّا عصا داشت؛ این عصا هم دستش بود- اصلاً اعتنایی نکرد، بلند نشد، جواب نداد؛ یعنی اینجور بود، آن دادگاهی که جوری آن را ترتیب میدادند که آن متّهم خودش در آن بهاصطلاح هیمنهی ظاهری دادگاه هضم بشود -معمولاً اینجور بود؛ ما هم چند بار دادگاه رفتیم، دیدیم- ایشان اصلاً و مطلقا اعتنائی نداشت. وقت تنفّس هم ما رفتیم جلو، ایشان با ما گرم، گیرا -حالا بنده آنوقت یک طلبهای مثلاً بودم، یک طلبهی جوانی؛ و شنیده بودند من چون اندکی قبلش زندان قزلقلعه بودم و ایشان و مهندس بازرگان شنیده بودند- [وقتی] بنده را معرّفی کردند، گرم گرفتند، محبّت کردند؛ به آن مقامات، بیاعتنا؛ به ما که یک طلبهای بودیم، اینجور گرم و گیرا و با محبّت و مانند اینها. خود ایشان میگفتند در مسجد هدایت که مال هدایتها و خاندان هدایت و مربوط به آنها بود که اینها فواتحشان را اینجا میگرفتند -در فواتح خاندان هدایت که یک خاندان قدیمی مرتبط با دربار و دستگاه بودند؛ خب ایشان هم پیشنماز مسجد هدایت بودند و گاهی شرکت میکردند- من رفتم؛ یکی از زنهایشان یا مردهایشان مُرده بودند و مجلس ترحیم داشتند و من هم آنجا رفتم؛ دمِ در، این امرای بلندپایه با درجههای سرلشکری و سپهبدی و فلان همینطور ایستاده بودند با لباسهای فلان؛ از جمله، آن ارتشبد هدایت معروف آن زمان هم ایستاده بود؛ ایشان گفتند من نگاه کردم دیدم من در ردیف اینها نمیتوانم [بنشینم]، رفتم آنطرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت] سلام عرض میکنم؛ [گفتم] علیکمالسّلام، شما کی هستید؟ [گفت] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا افتاده زندان. ایشان میگفت دیدم آن آدم با آن جاه و جلال و با آن کَرّوفَر، یک آدم کوچک حقیرِ واقعی است؛ ولی من نه در آن مجلس نه اینجا، فرقی نکرده بودم، من همین خودم بودم! اینجور بود، با این اعتمادبهنفس و احساس شخصیّت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از دانشجویان - 1395/04/12 عنوان فیش :مصادیق دشمنی آمریکا و غرب با ملت ایران کلیدواژه(ها) : تاریخ دشمنی آمریکا با ایران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دخالتهای آمریکا, دخالتهای آمریکا در ایران, کودتای 28 مرداد, حمایت آمریکا از رژیم پهلوی, نفوذ آمریکا در رژیم پهلوی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, تجربه برجام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این کسانی که امروز طرفدار گرایش به غربند، به نظر من عقلشان را باختهاند، تعقّل نمیکنند. اینهایی که میگویند برای پیشرفت کشور باید به غرب تکیه بکنیم و به غرب پناه ببریم و با آنها رفاقتمان را تشدید بکنیم، به نظر من عاقلانه حرف نمیزنند. خب غرب به ما تجربههایی داده. اوّلین کاری که عقل میکند [این است که] باید از تجربهها استفاده کند. رضاخان را غربیها بر ما تحمیل کردند، بیست سال آن استبداد و دیکتاتوری عجیبوغریب و بینظیر؛ بعد غربیها محمّدرضا شاه را بر این کشور تحمیل کردند، مردم که نقشی نداشتند، غربیها نشستند و گفتند ایشان به جای پدرش باشد؛ بعد غربیها به او کمک کردند تا بتواند یک حکومت ملّی را سرنگون کند، غربیها خودشان مستقیماً در بیستوهشتم مرداد حکومت مصدّق را -که یک حکومت ملّی بود، کاری به اعتقادات مصدّق ندارم، بالاخره حکومت ملّی بود- سرنگون کردند؛ غربیها در این کشور ساواک را راه انداختند [بهعنوان] وسیلهای برای سرکوب عجیبوغریب هر فکر مخالف! من یکوقتی گفتم؛ یک نفر با من همزندان بود در قزلقلعه، جرمش این بود که در تقویم بغلیاش یک شعر خیلی چرند -یعنی واقعاً از لحاظ شعری سطح پایین- [نوشته بود]؛ شعرش این بود: همه برگویید از برنا و پیر لعنةالله رضاشاه کبیر این را به شش ماه زندان محکوم کردند! برای خاطر همین شعر غلطِ چرند؛ ازاینقبیل الیماشاءالله. اصلاً داشتن یک اطّلاعیّهای که علیه خواستههای دستگاه بود، برای ما قابل تصوّر نبود. همان اوقات یک نفر از دوستان ما از پاکستان آمده بود مشهد، میگفت که بله، نشسته بودیم فلان اطّلاعیّه را در پارک میخواندیم. بنده با تعجّب گفتم در پارک! اطّلاعیّه را انسان در پارک میتواند بخواند؟ اصلاً برای ما قابل تصوّر نبود که بشود آدم در پارک بنشیند یک اطّلاعیّه را مطالعه کند؛ اختناق اینجوری بود. خب این را غربیها به وجود آوردند. اینهمه اعدام، اینهمه کشتار، اینهمه سختگیری، اینهمه تبعید، اینهمه زندان؛ این تا انقلاب. از انقلاب به این طرف هم که خب دیدهاید دیگر، معلوم است: اوّلین تحریمها، اوّلین حملهها، اوّلین خیانتها، اوّلین جاسوسیها، اوّلین نفوذهای امنیّتی، اوّلین تهاجمات وسیع و همهجانبهی تبلیغاتی علیه انقلاب اسلامی از طرف غربیها شد دیگر؛ از طرف آمریکا و از طرف اروپا؛ و بعد همینطور جلو بیایید: قبل از جنگ تحمیلی، کمک به گروهکهای چپ؛ گروهکها چپ بودند، [امّا] حامیشان آمریکای راست بود! در جنگ تحمیلی، کمک به صدّام، کمک موشکی، کمک بیولوژیکی -بهاصطلاح کمک بمبهای شیمیایی- اینجوری کمک کردند به صدّام؛ نقشهی نظامی به او دادند و همهجور کمک کردند؛ [به خاطر این] جنگ هم هشت سال طول کشید! هشت سال شوخی نیست. بعد از جنگ هم آن کارهایی که کردند: اسقاط هواپیما است؛ نزدیک سیصدنفر را در یک هواپیمای مسافری زدند؛ آن مرد بیشرم که رئیسجمهور آمریکا بود، آمد گفت من از ایران عذرخواهی نمیکنم؛ خب به دَرَک؛ عذرخواهی نکن! عذرخواهی هم حتّی نکردند؛ اینها چه کسانی هستند؟ تجربه به ما چه میگوید؟ بعد قضایای مختلف تا امروز؛ تا قضیّهی برجام. خب همین کشور فرانسه نبود که وزیر خارجهاش با آن وقاحت وارد میدان شد و به قول آن روز، نقش پلیس بد را بازی کرد؛ سختگیریها و فشارها و بهانهگیریهای جدید؟ آمریکاییها هم که یکجور دیگر. راجع به خود قضیّهی برجام هم من دیگر صحبت کردهام؛ هم در آن جلسه صحبت کردم، هم در جلسهی هیئت دولت صحبت کردم و بیشتر از آن هم مصلحت نمیدانم که حالا من در آن زمینه صحبت کنم، به دلایلی؛ امّا خب در برجام یک چیز ثابت شد و آن اینکه آمریکاییها دارند دشمنی میکنند با ما، دارند دشمنی میکنند؛ نهفقط کنگرهی آمریکا که حالا نقش شمر را دارد بازی میکند بهاصطلاح، اینهایی هم که نقش شمر را نمیخواهند بازی کنند -یعنی دولت آمریکا- اینها هم دارند دشمنی میکنند منتها شکل دشمنیشان فرق دارد با آنها؛ امّا دارند دشمنی میکنند؛ اینکه خب [معلوم شد]. خب، اینها را ما تجربه قرار بدهیم. عقلانیّت این است که انسان با یک چنین دشمنی، با خرد، با تدبیر، با حذر، با فریب نخوردن، با نزدیک نشدن به میدان توطئهی او، با وارد نشدن در میدانی که او ترسیم کرده، با اینها باید انسان پاسخ بدهد. مربوط به :بیانات در دیدار شاعران - 1395/03/31 عنوان فیش :تاثیر نوحه و مرثیه در مبارزات انقلاب کلیدواژه(ها) : شعر, شعر آئینی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نوحه خیلی اثر دارد، خیلی میتواند تأثیر بگذارد؛ [البتّه] اگر مضمونی در این نوحهها وجود داشته باشد. فرض بفرمایید در کشور حالا ایّام عاشورا یا بعض ایّام عزاداری دیگر، شما ببینید میلیونها افراد و امروز غالباً جوان، میایستند به یک گویندهای که دارد نوحه میخواند گوش میکنند و آن شعر و آن آهنگ در آنها حالت هیجان به وجود میآورد؛ سینه میزنند، گریه میکنند، اعتقاداتشان، احساساتشان، عواطفشان نسبت به مفاهیم دینی بیشتر میشود، این خیلی فرصت مهمّی است؛ ما از این فرصت باید استفاده کنیم. ما که میگویم یعنی کشور باید استفاده کند، اسلام باید استفاده کند، نظام جمهوری اسلامی باید استفاده کند؛ این را من البتّه به مجموعههای مدّاح و مانند اینها هم تذکّر دادهام، به شما هم که اهل شعرید تذکّر میدهم. مثلاً ایّام انقلاب -در همان ایّام محرّم- یادم است نواری برای من آوردند از سینهزنی در جهرم -ما مشهد بودیم- به قدری این مؤثّر [بود]؛ اوّلاً زیبا بود از لحاظ خود شعر و لفظ و معنای شعر؛ ثانیاً از لحاظ آهنگ؛ ثالثاً مهیّج، محرّک، راهنما؛ خیلی ارزش داشت. بعد از آن از یزد [نواری] آوردند، که از این دو شهر من یادم است، جایی دیگری من ندیدم؛ خب مفاهیم سیاسیِ آن روز را که در مبارزه مطرح بود، در قالب نوحه منتقل کرده بودند. ما شبیه این را در دورهی دفاع مقدّس داشتیم؛ این نوحههایی که آقای آهنگران خواند -و آن شاعر محترمی که خدا رحمتش کند، آقای معلّمی، که در اهواز برای ایشان شعر میگفت- آنها هم همینجور، اینها هم شعرهایی و نوحههایی بود که آموزشدهنده بود. ما باید این کار را جدّی دنبال بکنیم؛ البتّه شعر نوحه یک خصوصیّاتی دارد؛ یعنی از لحاظ لفظ، از لحاظ ترکیب، از لحاظ ساخت شعری یک خصوصیّاتی را باید داشته باشد تا جا بیفتد، تا نوحهخوان بتواند آن را بخواند. امّا من خواهش میکنم این کسانی که اهل نوحهخوانیاند، اهل مرثیهخوانیاند، اینها توجّه کنند؛ بخواهند و بپذیرند، بگیرند استفاده کنند و شما شعرای عزیز هم در این زمینه هرچه ممکن است دنبال کنید. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزه علمیه قم - 1394/12/25 عنوان فیش :فرق مبارزات حوزههای علمیّه و دانشگاهها بر علیه پهلوی کلیدواژه(ها) : خدمات جنبش دانشجویی به انقلاب اسلامی, نقش دانشجویان در انقلاب اسلامی, مبارزه روحانیت علیه رژیم پهلوی, جلوداری روحانیت در انقلاب اسلامی, جایگاه روحانیون در روند انقلاب اسلامی, مبارزه روحانیت علیه رژیم پهلوی, خصوصیات جنبش دانشجویی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در مبارزات سیاسی در کشور -هم این مبارزات سیاسی منتهی به انقلاب و هم سایر مبارزات- عموم مردم تا حدودی ورود داشتند لکن دو مجموعه، ورود واضح و اثرگذار و بیّنی داشتند: یکی حوزههای علمیّه و علمایند -علمای شیعه- یکی هم دانشگاهها؛ این دو جریان در ادامهی مبارزات و تحرّک مبارزاتی در کشور، هم امروز حضور دارند، هم در گذشته -در قضیّهی مشروطه، قضایای نهضت ملّی، قضایای نزدیک به زمان ما در جاهای دیگر- حضور داشتند؛ لکن یک فرق اساسیای بین حوزه و دانشگاه در این زمینه وجود دارد که این فرق باید مورد توجّه قرار بگیرد. دانشگاه بهطور طبیعی جایی است که مبارزات در آن معمولاً پا میگیرد، معمولاً بهوجود میآید؛ در همهجای دنیا همینجور است؛ علّتش هم معلوم است؛ چون در دانشگاه یک مجموعهی جوان هستند، با مسائل روز آشنایند، طبعاً محیط روشنفکری است، محیط آگاهی از مسائل جهانی و با اوضاع حال حاضر و اوضاع جاری است؛ [لذا] معترض میشوند و اعتراض میکنند. همهجای دنیا مبارزات دانشگاهی وجود دارد و در کشور ما هم وجود داشت؛ مال این دوران مبارزات اسلامی هم نیست، قبل از آن هم وجود داشت؛ خود بنده یادم هست، سال ۴۰ که هنوز مبارزات ما شروع نشده بود، بنده در تهران بودم، دانشجوها در این خیابانها گروهگروه جمع میشدند، شعار میدادند، پلیس حمله میکرد، فرار میکردند؛ قبل از آن در دورهی نهضت ملّی هم بوده است و این مبارزات دانشجویی وجود داشته. خصوصیّت مبارزات دانشجویی؛ محدود ماندن در محیط دانشگاه به علّت نداشتن امتداد اجتماعی منتها مبارزات دانشجویی همیشه، هم در کشور ما، هم در جاهای دیگر، محدود مانده است در محیط دانشگاه، یا اندکی تأثیرگذاری بر روی برخی از مسائل عمومی کشور [داشته]؛ هیچوقت مبارزات دانشجویی تبدیل به یک انقلاب و به یک حرکت عمومی و تحوّل عمومی نشده؛ این خصوصیّتشان است. وقتی اظهارات عمومی را انسان میبیند، گفته میشود و میگویند که مثلاً حوزه و دانشگاه بنیانگذار این مبارزات بودند؛ خیلی خب، حرفی نیست؛ بله، مبارزات دانشگاه، مبارزاتی است که در خود دانشگاه تحوّلاتی ایجاد میکند، حوادثی در شهرها بهوجود میآورد منتها تفاوتش این است که اوّلاً همهی دانشجوها در مبارزات معمولاً شرکت نمیکنند؛ یک گروهی هستند [که مبارزه میکنند]؛ آن گروه هم فعّالیّتهایی میکنند، کارهایی انجام میدهند منتها هرگز ما نه در دورهی خودمان، نه در کشور خودمان، نه در کشورهای دیگر ندیدهایم که مبارزات دانشجویی در یک جایی منتهی بشود به تغییر نظام و تغییر رژیم و تحوّل عمومی و انقلاب و از این حرفها؛ حدود دانشجویی این است؛ علّتش هم این است که دانشجو نفوذ و امتداد اجتماعی ندارد؛ حدّاکثر تأثیری که دانشجو دارد، این است که در خانوادهی خودش یک فکری را ایجاد بکند یا یک چیزی را مثلاً فرض کنید ترویج کند در داخل خانواده یا یک محیطهای محدود. در کشور ما هم همینجور بود؛ بله، ما قدردان مبارزات دانشجویان هستیم، همراهی آنها با انقلاب را خیلی قدر میشناسیم، اهمّیّت میدهیم لکن در ارزیابی و در تقویم تأثیر این مبارزات، این چیزی که عرض کردم این درست است؛ یعنی این مبارزات اگر منها میشد از مبارزات روحانیّت و مبارزات روحانیّت نمیبود، مثل همهی مبارزات دانشجویی دیگر، در همان محیط دانشگاه -یا دانشگاه تهران، یا چند دانشگاه در سراسر کشور- محدود میشد و یک حملهای میکردند، یک حرکتی میکردند، یک مبارزهای میشد، یک معارضهای میشد و تمام میشد؛ [امّا] حوزه اینجور نبود. مبارزات حوزه اوّلاً تقریباً همهگیر بود؛ یعنی در حوزهی علمیّه -نمیخواهیم بگوییم تحقیقاً اینجور بود- تقریباً همهی طلّاب یا اغلب طلّاب درگیر مبارزه شدند. وقتی در مبارزاتِ روحانیّت، حوزهی قم وارد شد، تقریباً همه درگیر شدند؛ مربوط به :بیانات در دیدار اعضای مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزه علمیه قم - 1394/12/25 عنوان فیش :گسترده شدن مبارزات بر علیه پهلوی توسط طلاب کلیدواژه(ها) : نقش حوزه های علمیه در انقلاب اسلامی, جلوداری روحانیت در انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حوزهی قم مرکّب است از یک مجموعهای که این مجموعه در جامعه میتواند اثر بگذارد. یک جزء این مجموعه، مرجعیّت است؛ مرجع تقلید مثل امام بزرگوار یا آن اوایلِ مبارزه که هر دو سه نفر از مراجع اعلامیّه میدادند؛ بعد البتّه امام بهتنهایی تقریباً بار همه را بر دوش میکشیدند. این مرجع تقلید بود که بهعنوان دین، بهعنوان حکم شرعی، بهعنوان وظیفهی دینی حرف او امتداد پیدا میکرد در بین مردم؛ این بخش مرجعیّتی. لکن در کنار این، بخشِ طلّابی وجود داشت؛ اگر طلّاب نبودند این حرکت اینطور گسترش پیدا نمیکرد. طلبهها از جاهای مختلف، از شهرهای مختلف و نقاط مختلف کشور جمع میشوند، بعد در ایّام تعطیلات یا غیر تعطیلات متفرّق میشوند و میروند در جلسات منبر، جلسات سخنرانی، جلسات هفتگی، جلسات دینی، این فکر را منتشر میکنند در سطح مردم؛ این خیلی مهم است. یک طلبه وقتیکه فرض کنید رفت در یک روستایی یا در یک شهر کوچکی یا بزرگی و آن فکر را بنا گذاشت که تبلیغ بکند و تبیین بکند و منعکس و منتقل بکند به مخاطبین، فرقش با یک دانشجو از زمین تا آسمان است؛ دانشجو نمیتواند این کار را بکند امّا طلبه میتواند. آن عاملی که توانست پیام مراجع را در دورهی اوّل -آن چند ماه اوّل- و بعد پیام امام بزرگوار را که تنها این کار را انجام میدادند و این رهبری را انجام میدادند -چه در دورهی قم، چه در دورهی نجف- منتشر کند در اقصی نقاط کشور و در دلهای مردم نفوذ بدهد عامل طلبگی بود؛ طلبهها بودند که این کار را کردند، طلبهها بودند که این فکر را منتقل کردند به سرتاسر کشور. یکوقتی در سال اوّل انقلاب -چند ماه بعد از پیروزی انقلاب- که سالگرد مرحوم آقا مصطفی، فرزند بزرگوار امام عزیزمان بود و در قم مجلس ترحیم گرفته بودند، از من خواستند که من بروم آنجا صحبت کنم؛ رفتم آنجا، امام هم داخل مسجد اعظم حضور داشتند. بنده یک صحبتی آنجا کردم و این آیهی شریفه را مطرح کردم: وَ اَوحی رَبُّکَ اِلَی النَّحلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الجِبالِ بُیوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعرِشونَ * ثُمَّ کُلی مِن کُلِ الثَّمَرت فَاسلُکی سُبُلَ رَبِّکَ؛ خطاب به امام گفتم این زنبورهای عسل، همان طلبهها بودند که نشستند این شهد را -حرف شما را- مکیدند، بعد منتشر شدند در اطراف کشور و در جاهای مختلف و این شهد را به کام مردم ریختند؛ آنجایی هم که لازم بود نیش زدند؛ نیش هم زدند! طلبهها این کار را کردند، حوزهی قم این کار را کرد. اگر حوزهی قم نبود، اگر امام بزرگوار مثلاً در جایی مثل تهران یا یک جایی که حوزهی علمیّهای وجود نداشت این حرکت را شروع میکرد، معلوم نبود به این موفّقیّت برسد؛ این حرکت در قم بود که توانست به این موفّقیّت برسد و تبدیل بشود به یک انقلاب. امام (رضواناللهعلیه) در یک صحبتی گفته بودند که -نمیدانم من خودم شنفتم یا از دیگری شنفتم که گفتند- وقتی در پاریس بودیم آمدند گفتند که در فلان دِه، یکی از دِهات خمین، یکی از روستاهای اطراف خمین، مردم راهپیمایی کردند. راهپیمایی عمومی بوده و در آن دِه هم مردم راهپیمایی کردند؛ ملّای ده، یک پیرمردی جلوی جمعیّت حرکت میکرده و مردم شعار میدادند، همان شعارهایی که در تهران میدادند؛ امام فرموده بودند که وقتی من این را شنیدم، گفتم این انقلاب پیروز خواهد شد. این انقلابی که اینجور نفوذ دارد که تا فلان دِه که آن را امام میشناختند و تا فلانجا میرود و مردم آنجا هم حرکت میکنند، پیروزشدنی است؛ یعنی همهی ملّت، همهی آحاد مردم آمدند به میدان و این بود که رژیم پرسابقهی متّکی به قدرتهای درجهی یک عالم را توانست شکست بدهد و به زانو دربیاورد و از میدان خارج کند. ما که اینجا توپ و تفنگی مصرف نکردیم؛ انقلاب ایران با توپ و تفنگ و کودتا و نیروی نظامی که پیش نرفت، فقط با حضور مردم پیش رفت؛ حضور بدنهای مردم، جسمهای مردم. دلها خوبند، دلها مؤثّرند امّا دلها وقتی در خانهها بتپند و بیرون نیایند، هیچ اثری نمیگذارند؛ وقتی این دل تأثیرش آنچنان شد که جسم را حرکت داد و آورد به خیابان، آنوقت میشود آن راهپیماییها، میشود آن حرکت عظیم؛ و رژیم پادشاهی، با آن سابقه، با آن حمایتی که آمریکا از او میکرد و دیگران میکردند -فقط آمریکا هم نبود؛ آنوقت کشورهای کمونیستی هم از روی رقابت حمایت میکردند از رژیم شاه- بهوسیلهی مردم شکست خورد. مردم را چه کسی آورد به خیابان؟ شماها آوردید، طلبهها آوردند. بله، امام رهبر بود، اگر امام نبود بدون شک این اتّفاق اصلاً نمیافتاد؛ امّا ابزار امام چه بود؟ آن وسیلهای که فکر امام را، خواستهی امام را، آن نیّت امام را تحقّق بخشید، عملیّاتی کرد، اجرایی کرد، حوزهی علمیّه بود، طلّاب بودند؛ ارتباط انقلاب با حوزهی قم این است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم نجفآباد - 1394/12/05 عنوان فیش :حضور مردم نجف آباد در صفوف مقدّم انقلاب کلیدواژه(ها) : مردم نجف آباد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, حضور آیت الله خامنه ای در دفاع مقدس, لشکر 8 نجف اشرف نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : مردم نجفآباد امتیازی بر بسیاری از مناطق کشور دارند؛ در صداقتشان، در وفاداریشان، در سابقهشان نسبت به انقلاب. آنوقتی که مبارزات اسلامی و نهضت اسلامی در غربت بود، نجفآباد محلّ شکوفایی تفکّرات این مبارزات بود. بنده در همان دوران -سالهای پیش از انقلاب- آمدم و از نزدیک نجفآباد را دیدم و شور مردم، شعور مردم، حضور مردم و فهمشان از مسائل انقلاب را؛ همهی قشرها؛ نهفقط قشر جوانِ آن روز یا قشر روشنفکرِ آن روز؛ با بعضی افراد روستایی و عامی هم انسان وقتی در[بارهی] مسائل انقلاب حرف میزد، میدید روشنند، آگاهند، پایبندند. رحمت خدا بر آن کسانی که در این راه زحمت کشیدند، تلاش کردند، مردم را آگاه کردند. و انقلاب که پیروز شد، نجفآباد باز هم در صفوف مقدّم قرار داشت. اشاره کردند به لشکر نجف، شهید کاظمی و دیگر شهدای این لشکر؛ آن فرماندهان صادق، مؤمن، وفادار، غیور، کارآمد. بنده رفتم لشکر را در منطقهی عملیّات در خودِ جبهه بازدید کردم -بیش از یکبار- نشانههای همین خصوصیّات بارز را انسان در آنجا هم میدید. ایستادید، ایستادگی کردید، صدق و وفا بهخرج دادید، شهید دادید، جانباز دادید؛ اجر شما پیش خداوند محفوظ است؛ نام شما در لوحهی زرّین تاریخ انقلاب درخشنده است. راه را باید ادامه بدهید؛ هنوز به آخر منزل نرسیدهایم؛ باید همچنان پیش برویم، باید همچنان تلاش کنیم، باید همچنان جهاد کنیم؛ میدانها تفاوت کرده است امّا اصل جهاد برقرار است. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش - 1394/11/19 عنوان فیش :حمایت مردم از همافران نیروی هوایی کلیدواژه(ها) : یومالله ۱۹ بهمن, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, نیروی هوایی ارتش نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حرکت روز نوزدهم بهمن سال ۵۷ از سوی نیروی هوایی، بلافاصله از سوی مردم پاسخ داده شد. این هم یک درس است؛ یعنی شب بیستویکم و بیستودوّم بهمن، وقتیکه مقرّ نیروی هوایی از طرف لشکر گارد مورد تهدید قرار گرفت -حمله کردند؛ قصدشان هم این بود که نیروی هواییِ به تعبیر آنها متمرّد را تنبیه کنند- اینجا مردم به کمک نیروی هوایی شتافتند. ببینید، فوراً عکسالعمل نشان داده میشود؛ یعنی با مردم بودن، در خدمت مردم بودن، پیوسته به مردم بودن یک مجموعهی نظامی، فوراً جواب میدهد؛ یعنی مردم پشتیبان میشوند. خیلی فرق میکند که یک مجموعهی نظامی متّکی به مردم باشد یا نباشد؛ این خیلی تفاوت دارد. آنجا نتیجهی آن حرکت را بلافاصله دریافت کردند. من یادم نمیرود نیمههای آن شب -که شب بیستویکم یا شب بیستودوّم بود و ماها در خیابان ایران در یک منزلی شبها میرفتیم و متفرّقاً بیتوته میکردیم- شنیدم صدای افرادی از داخل خیابان ایران میآید که مردم را به کمک میطلبیدند برای خیابان پیروزی که بیایید آنجا، لشکر گارد حمله کرده؛ این را من به چشم خودم دیدم. یعنی یک عدّهای همانجا رفته بودند برای کمک به نیروی هوایی؛ یک عدّهای هم راه افتاده بودند در سطح شهر -آن بخشی که من بودم خیابان ایران بود، بقیّهی جاها هم حتماً رفته بودند- و مردم را صدا میکردند و طلب میکردند که بیایید به نیروی هوایی کمک کنید؛ مردم هم میشتافتند و میرفتند و کمک میکردند. این هم یک نکته است؛ یعنی وقتی شما با مردمید، مردم پشت سر شما هستند و ارتشی که مردم پشت سرش باشند، هیچ دغدغهای در مواجههی با دشمن ندارد. مربوط به :بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضاى هیأت دولت - 1394/06/04 عنوان فیش :لزوم تبادل و توارد عادلانهای با تولیدکنندهی خارجی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تعدیل بازرگانی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک مسئله در باب اقتصاد که من روی آن تکیه دارم و اصرار دارم، مسئلهی مدیریّت جدّی بازرگانی خارجی است؛ بازرگانی خارجی یک چیز خیلی مهمّی است. خارجیها عادت کرده بودند در طول سالیان دراز، به کشورهایی از جمله کشور ما، نگاهشان در مورد تجارت اینجوری باشد که اینجا موادّ خامی دارد، بیایند بردارند موادّ خام را ببرند و ارزش افزوده برای خودشان درست کنند؛ یک بازار و مطالبهای هم دارد که [کالا] بردارند بیاورند. در دوران پیش از انقلاب، دستگاه حاکمهی کشور این را پذیرفته بودند؛ یکوقتی تصادفاً یک جایی ما با یک نمایندهی مجلسِ آن روز، برخورد کردیم، صریحاً به خود من میگفت که این چیز خیلی خوبی است! اصلاً همین خوب است که ما پول میدهیم و اروپاییها مثل نوکر میآیند برای ما جنس تهیّه میکنند و میآورند. یعنی واقعاً منطق داشتند برای این کار؛ منطق ابلهانه و احمقانهای که کشور را به این سمت میبُرد. ما امروز -یعنی بعد از انقلاب- نگاهمان نگاه دیگری است؛ ما معتقدیم که نه؛ خیلی خب، بخشی از بازارهای ما متعلّق به تولیدکنندهی خارجی، امّا بخشی از بازارهای همان تولیدکنندهی خارجی هم متعلّق به ما؛ یعنی یک تبادل و توارد عادلانهای انجام بگیرد؛ این خب خیلی چیز مهمّی است. مربوط به :بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضاى هیأت دولت - 1394/06/04 عنوان فیش :لزوم استقرار صنایع تبدیلی در روستاها کلیدواژه(ها) : ظرفیت درونزا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک مسئلهی اساسیای که این عمدتاً [مربوط به] وزارت کشاورزی است -منتها فقط کار وزارت کشاورزی نیست- تمرکز بر روستا است. یعنی واقعاً این را یکی از بخشهای اساسیِ برنامهریزی دولت باید قرار داد: ما متمرکز بشویم روی روستا. حرفش را در سالهای مختلف خیلی زدهایم امّا این کار عملاً اتّفاق نیفتاده. ما بایستی صنایع تبدیلی را به روستاها ببریم، به بعضی از شهرها ببریم. من در ارومیه دیدم سیب روی زمین ریخته بود! گفتند اصلاً نمیارزد؛ پول کارگر خیلی بیشتر از آن پولی است که ما از فروش این سیب بهدست [میآوریم] یا هلو، زردآلو، انگور؛ خب، آنجا صنایع تبدیلی میخواهد. خیلی از جاهای گوناگون کشور، ما این میوهها را داریم که در بعضی از اوقات، صرف نمیکند برای صاحب باغ که این میوه را جمع بکند. ما اگر صنایع تبدیلی داشته باشیم، خشککننده داشته باشیم، بتوانیم آنجا از اینها استفاده بکنیم، این کار را باید بکنیم. و ظرفیّتها فوقالعاده است؛ واقعاً فوقالعاده است. من در ایرانشهر یک گوجه فرنگی دیدم به قدر یک گرمک! یک دانهی اختصاصی نبود؛ اصلاً گوجه فرنگی [همین اندازه بود]. آنجا یک باغی بود بین بمپور و ایرانشهر -وقتی که ما آنجا تبعید بودیم، دعوت کردند ما را، گوجه فرنگی آوردند به قدر یک گرمک! پیاز آوردند بهقدر همین مشت من! من یادم است، پیاز را گرفتم در دستم، گفتم من میخواهم این را اندازه بگیرم، بتوانم بگویم؛ به همین اندازهی [مشت من] بود؛ انگشتهای من خم نشد، وقتی این پیاز را در دست گرفتم. یعنی به این بزرگی! خب ما اینها را داریم. خیلی جاها در سرتاسر کشور، این امکانات وجود دارد. اگر به صنایع روستایی اهمّیّت بدهیم، اگر به روستاها اهمّیّت بدهیم، اگر به این باغدارها اهمّیّت بدهیم، اینها بهترین خدمت به روستاها و به فقرای ما در روستاها و در جاهای دیگر است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از دانشجویان - 1394/04/20 عنوان فیش :شعار هم حرف است، هم عمل کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, جلسات تفسیر قرآن رهبری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک جملهای را یکی از عزیزان و دانشجویان مطرح کردند، گفتند از شعار کاری ساخته نیست؛ بله، اگر چنانچه این [شعار] به این معنا باشد که ما دائم شعار بدهیم امّا دنبالش عمل نباشد، بله راست است، کاری از صِرف شعار ساخته نیست؛ لکن شعار را چیز کمخاصیّتی ندانید؛ شعارها مهمّند. من یادم نمیرود، سالها قبل از انقلاب در مشهد، یک جلسهی دانشجویی داشتیم که من تفسیر میگفتم. یکعدّه دانشجو که نسبت به جمعیّتهای آنروز جمعیّت زیادی بود - چندصد نفر دانشجو [یا] کمتر یکجا جمع میشدند - و بنده تفسیر میگفتم؛ حالا تفاصیلش زیاد است. یکی در آن جلسه شعار داد؛ بنده آن جلسه را با یک ترتیبی، با یک پیشبینیای پیش میبردم؛ یعنی مباحث اساسی و اصولیِ انقلابی را در خلال تفسیر آیات منتقل میکردم؛ دلم نمیخواست با کارهای ظاهری، دستگاه حسّاس بشود و جلوی کار ما را بگیرد. من در صحبتم گفتم خواهش میکنم شعار ندهید؛ شعار نه حرف است، نه عمل است؛ حرف نیست، چون یک کلمه است؛ عمل نیست، چون یک صدایی است که از حنجرهی شما میآید بیرون؛ این را من در سخنرانی آنجا گفتم. هفتهی بعد در روز جلسه یکی از دانشجوها گفت من به مطلبی که هفتهی گذشته فلانی گفت، میخواهم اعتراض کنم؛ گفتیم اعتراض کن. گفت ایشان گفتند شعار نه حرف است، نه عمل؛ درحالیکه اتّفاقاً شعار هم حرف است، هم عمل. حرف است، برای خاطر اینکه یک کلمه است و مضمون مهمّی دارد؛ بله، یک جمله است لکن نشاندهندهی یک مجموعهی مضمون و محتوا است؛ بنابراین شما که اهل حرفید - ما اهل حرف بودیم؛ حرف میزدیم، بیان میکردیم - این حرف را باید مغتنم بشمرید. و امّا عمل است، برای خاطر اینکه برانگیزاننده است؛ شعارها انسانها را در صحنه میآورند، اینها را بسیج میکنند، جهت میدهند؛ پس عمل است. بله، برخلاف گفتهی استاد - بنده را میگفت - که گفتند شعار نه حرف است، نه عمل؛ شعار هم حرف است، هم عمل. آن جوان دانشجویی که آن روز این حرف را زد، امروز یکی از مسئولین کشور است که همهی شماها او را میشناسید. من نشسته بودم آنجا و آماده بودم برای صحبت؛ وقتی گوش کردم، گفتم حق با این آقا است، راست میگوید؛ شعار هم حرف است، هم عمل است. حالا هم همین را بِهتان میگویم؛ اگر شعار، خوب، پُرمحتوا، پُرمضمون، حاکی از یک حقیقت قابل گسترش فکری انتخاب بشود، این میشود هم حرف، هم عمل؛ مطرح کردن آن جهتدهنده و برانگیزاننده است. بنابراین کسی بیاید مثلاً فرض کنید فقط یک کلمهی «اقتصاد مقاومتی» را که ما گفتیم، دائم بیاید تکرار بکند، دنبالش عملی نباشد، بله، از صِرف گفتن این حرف، کاری ساخته نیست؛ امّا خود این شعار «اقتصاد مقاومتی» اگر در دل و زبان فعّالان کشور که از جملهی مهمتریناش شما دانشجوها هستید، دنبال بشود و تکرار بشود - که حالا اگر انشاءالله فرصت شد تا قبل از اذان، عرض میکنم - آنوقت مهم است. مربوط به :بیانات در دیدار شاعران - 1394/04/10 عنوان فیش :واکنش سریع امیری فیروزکوهی به ربوده شدن هواپیمای اسرائیلی کلیدواژه(ها) : شاعران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ آسیا و آفریقا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : از جملهی کارهایی که خیلی خوب است در کشور ما که بحمدالله در این جلسه هم آثارش دیده شد و قبلاً هم دیده شد و من خیلی از این راضی هستم، واکنش سریعی است که شعرای جوان ما به حوادث نشان میدهند، این خیلی با ارزش است، این خیلی خوب است. مبادا کسی خیال کند که این چیز منفی است؛ نه، این بسیار مثبت است. ما در طول تاریخ و در زمان معاصرِ نزدیک به خودمان هم داشتیم مواردی را که همین واکنشهای سریع بهترین آثار را بهوجود آورد. وقتی که آن هواپیمای اسرائیلی را آن دختر ربود، مرحوم امیری فیروزکوهی [قصیدهای گفت] حالا امیری فیروزکوهی، دوستانی که ایشان را میشناسند [میدانند]، خب ایشان جوان و انقلابی و مانند اینها که نبود امّا روی آن احساسی که پیدا کرد، یک قصیدهی زیبا و عالی همانوقت -سال چهل و چند- گفت، متناسب با موقع، متناسب با زمان؛ «آنجا غزالهای...»، حالا خیلی از ابیاتش را یادم نیست، آنوقتها خیلی از بیتهایش را بلد بودیم؛ من از خود ایشان شنیده بودم.(1) علیایّحال، این خیلی خوب است، اینکه به حوادث واکنش سریع نشان داده بشود و تبیین بشود، این بسیار خوب است. 1) اشاره به قصیدهی «آنجا غزالهای بین خورشید در حبالش / عزمش ز هفت مردان، رزمش به هفت میدان» که امیری فیروزکوهی دربارهی «شادیه ابوغزاله» سروده است. لیلا خالد -که نام سازمانی او همنام اولین شهیدهی فلسطینی «شادیه ابوغزاله» بود- از اعضای جبههی خلق برای آزادی فلسطین بود که در سال ۱۹۶۹ (۱۳۴۸ هجری شمسی) به تصوّر حضور اسحاق رابین در هواپیمای مسیر رم به آتن، این هواپیما را ربود و آن را در فرودگاه دمشق بر زمین نشاند. مربوط به :پیام به یادوارهی آیتالله سیّدهاشم میردامادی نجفآبادی - 1394/01/25 عنوان فیش :تسلط آیتالله سیّدهاشم میردامادی نجفآبادی بر حدیث کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای, سیدهاشم میردامادی نجفآبادی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : غّل (1) و تبحّر [آیتالله سیّدهاشم میردامادی نجفآبادی] در کلمات اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز خصوصیّت برجستهی دیگر این عالم متّقی و متعبّد بود. تسلّط او بر حدیث چنان بود که در هر مجلس و محفل، حتّی در جمع خانوادگی ـ که این حقیر در دوران کودکی و نوجوانی تا اوائل جوانی از اقبال حضور در آن برخوردار بودم ـ رشحهئی از آن کلمات نورانی را به کام حاضران میریخت و مجلس را با ذکر کلمات امامان هدایت (سلام الله علیهم) منوّر میساخت. 1.ورود عمیق، تعمّق مربوط به :پیام به یادوارهی آیتالله سیّدهاشم میردامادی نجفآبادی - 1394/01/25 عنوان فیش :برپایی مجلس ترحیم آیتالله نجفآبادی توسط آیتاللهالعظمی بروجردی کلیدواژه(ها) : سیدهاشم میردامادی نجفآبادی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : مرحوم آیتالله نجفآبادی، عالِمی جامع و عامل و مراقب بود، و در مشهدِ آن روز ارادتمندان و مخلصان فراوان داشت، و هنگامی که خبر وفات ایشان در سال ۱۳۸۰ قمری به قم رسید ـ و اینجانب در آن سالها در قم اقامت داشتم ـ مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی مجلس ترحیم مجلّلی در مدرسهی فیضیّه اقامه فرمود و این حقیر و برادر بزرگ و مکرّم مرا مورد تفقّد قرار داد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از فرماندهان و کارکنان نیروى هوایى - 1393/11/19 عنوان فیش :نوزدهم بهمن، یک حادثهی با مضمون پرمغز و ماندگار کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, یومالله ۱۹ بهمن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حادثهی نوزدهم بهمن، یک مضمون پرمغز و ماندگار است؛ یعنی این حادثهای که اتّفاق افتاد و جوانهای نیروی هواییِ نظام پادشاهی پا شدند، آمدند با امام بیعت کردند، با آن وضوح، با آن شجاعت - که من حاضر بودم در آن مراسم؛ برخی از اینها، کارتهای شناساییشان را بالای دست گرفته بودند و نشان میدادند - این یک معنایی دارد، یک مضمونی دارد، که آن مضمون را باید حفظ کرد؛ [ این] یک وظیفهی انقلابی است. آن مضمون چیست؟ آن این است که انقلاب، یک سخن حق و پرجاذبهای بود که توانست دلها را - دلهای بیغرض و مرض را، دلهای آگاه و روشن را - در هر نقطهای از کشور که بودند به سمت خود جذب کند؛ حتّی در جایی مثل نیروی هوایی ارتش پادشاهی که نورچشمی و سوگلیِ دستگاههای حاکم آن روز، بلکه سوگلیِ آمریکا بود. با نیروی هواییِ ارتش، آن روز مثل یک سوگلی رفتار میشد؛ هم آمریکاییها، هم عوامل آنها در کشورمان - که متأسّفانه در رأس امور قرار داشتند و حکومت دست آنها بود - اینجوری با نیروی هوایی رفتار میکردند و برخورد میکردند. آنوقت همین نیروی هوایی، تحت تأثیر جاذبهی حقیقت انقلاب، آنچنان به هیجان آمد که یک چنین کار بزرگی را انجام داد؛ یعنی در روز روشن، جلوی چشم این همه مأمور و در معرض تهدیدهای گوناگونی که آن روز وجود داشت، بلند شدند آمدند با امام در خیابان «ایران» بیعت کردند، سرود خواندند، ایستادند و کارتهای شناساییشان را سرِ دستشان گرفتند. آن مضمون مهمّ این حادثه این است؛ جاذبهی عجیب انقلاب، و آن حقیقتی که در درون انقلاب نهفته بود که دلها را به سمت خودش جذب میکرد؛ این را ما بایستی بشناسیم، بدانیم و حفظ کنیم. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای ستاد مرکزی اعتکاف و اعضای سوّمین جشنوارهی سراسری علمی فرهنگی اعتکاف - 1393/02/15 عنوان فیش :کمرنگی مراسم اعتکاف در قبل انقلاب کلیدواژه(ها) : اعتکاف, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خوشبختانه اقبال مردم به این سنّت [اعتکاف]خیلی بالا است؛ شوق جوانها و عشق جوانها حیرتانگیز است. من یادم است آن وقتی که ما در مشهد بودیم، اصلاً ندیده بودیم اعتکاف چه جوری است، شنیده بودیم؛ قم که رفتم در همین ایّامالبیض در مسجد امام اعتکاف میشد. شاید من یک وقت رفته بودم دیده بودم، طلبهها میآمدند دو نفر، سه نفر، یک گوشهای را انتخاب میکردند در آن شبستان مرحوم حاج ابوالفضل - آن شبستان بالایی - چادر میکشیدند؛ شاید مجموع افرادی که در آن شبستان اعتکاف میکردند به سی نفر، چهل نفر نمیرسید. البتّه بعدها که مسجد آقای بروجردی ساخته شد، بعضیها ظاهراً آنجا هم میآمدند اعتکاف میکردند که آن را من ندیده بودم، لکن مسجد امام را دیده بودیم. این، همهی مظهر این سنّتِ پر مغزِ پر معنا در آن دوره بود: مخصوص قم، آن هم با این تعداد اندک. امروز شما بروید دانشگاههای کشور را نگاه کنید - حالا غیر از مسجد گوهرشاد و مسجد جمکران و مساجد مهمّ دیگر و جاهای دیگری که هجوم جمعیّت است؛ در این مساجد دانشگاهها، مسجد دانشگاه تهران و جاهای دیگر - دانشجوهای ما، جوانهای ما، از مدّتی پیش صف کشیدهاند، نوبت میگیرند و نوبتشان نمیرسد، یعنی جا نیست، وسیله نیست برای ادارهی آنها؛ این شوق عمومی به این عبادت، اینجور است؛ خب، این یکی از برکات الهی است. مربوط به :خاطره رهبر انقلاب از پدر شهید کاوه - 1392/12/25 عنوان فیش :تبیین شخصیت شهید کاوه از نگاه رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید محمود کاوه, مسجد امام حسن(علیه الاسلام) مشهد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من در خود سپاه عناصر بسیار خوبی را سراغ دارم که اینها آمادگی خودسازی و دیگرسازی داشتند و دارند، خوب است من از برادر شهید عزیزمان محمود کاوه یاد کنم؛ که من او را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن بود - که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم - دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد، و من میدانستم همین یک پسر را دارد، پدرش هم میشناسید شما دیگر - قاعدتاً برادرهای مشهدی میشناسند - از همان وقتها همینجور بود. پرشور و بیمهابا در برخورد، گاهی حرفهای تندی هم میزد که در دوران اختناق آنجور حرفی کسی نمیزد. این بچه آنجور توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد و خوراک فکری او از دوران نوجوانیش - که شاید آن سالهایی که من دیدم ایشان مثلاً دوازده - سیزده سال چهارده سال شاید بیشتر نداشت - حالا دقیقاً البته درست یادم نیست - عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن. که اگر از شماها برادرهایی آن وقت بودند میدانند چه صنف مطالبی بود؟ و میشود فهمید دیگر. از نوارها و آثار آن مسجد [میشد فهمید] که چه نوع مطالبی بود. در یک چنین محیط فکری این جوان تربیت شد، و جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم؛ حقیقتاً اهل خودسازی بود - هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی، هم خودسازی رزمی - در یکی از عملیات اخیر دستش مجروح شده بود - که آمد مشهد و مدتی هم اینجا بیمارستان بود، مدت کوتاهی ظاهراً، بعد برگشت مجدداً جبهه - تهران آمد سراغ من؛ من دیدم دستش متورّم است. بنده نسبت به این کسانی که دستهایشان آسیب دیده یک حساسیتی دارم، فوری میپرسم دستت درد میکند. پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهای که آنجا بودند، برادرهای مشهدیای که آنجا هستند، گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت - که این مستحب است، که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید - یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت. یک فرماندهی بسیار خوب بود، از لحاظ ادارهی واحد خودش که تیپ ویژهی شهدا - تیپ ویژهی آن روز شهدا فکر میکنم حالا لشگر شده، آن وقت تیپ بود - یک واحد خوب بود جزو واحدهای کارآمد ما محسوب میشد و به این عنوان از آن نام برده میشد، خود او هم در عملیات گوناگونی شرکت داشت، و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم ادارهی واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر و از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت توجه و ذکر یک انسان جوان اما برجسته بود. این هم یکی از خصوصیات دوران ماست، که برجستگان همیشه از پیرها نیستند، آدم جوانها و بچهها را میبیند که جزو چهرههای برجسته میشوند. رهبان اللیل و اسد النهار غالباً توی همین بچههایند، توی همین جوانهایند. ما نشستیم از دور داریم نگاه میکنیم حسرت میخوریم، و آرزو میکنیم کاش برویم توی محیط آنها. کمتر وقتی است که بنده همین حالاها دلم پرواز نکند به سمت محفل سنگرنشینان؛ آنجا انسان ساخته میشود و خوب هم ساخته میشود، و این جوانها خوب ساخته شدند، و شهید کاوه حقیقتاً خوب ساخته شد. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت مرحوم عسگراولادی - 1392/10/17 عنوان فیش :مرحوم عسگراولادى؛شخصیتی خوش فکر در مسائل سیاسى و اجتماعى کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, حبیب الله عسگراولادی, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حیات و ممات مؤمن مبارک است، داراى برکات است؛ و آقاى عسگراولادى این جورى بود، هم حیاتش حیات بابرکتى بود، هم بعد از ممات برکاتى داشته، به نظر من مرحوم عسگراولادى در سه بخش آدم برجسته اى بود: ... جنبه ى سوم آقاى عسگراولادى جنبه ى فکرى بود، ایشان یک آدم فکرى بود؛ آدم بسیار خوش فکر در مسائل سیاسى و در مسائل اجتماعى [بود] و به هیچ وجه ایشان یک آدم عامى نبود؛ در همه ى مسائلى که وارد میشد اهل فکر بود، هم در مسائل اقتصادى. در مسائل سیاسى [هم] همین جور؛ آدمى بود اهل فکر، اهل فهم، میفهمید، تشخیص میداد. من آقاى عسگراولادى را خب دورادور مى شناختم، از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان خب زندان بود، تا اینکه آزاد شدند. ایشان با آقاى حیدرى آمدند منزل ما مشهد؛ خب من بار اولى بود که آقاى عسگراولادى را از نزدیک میدیدم، قبل از آن ایشان را ندیده بودم. ایشان آمدند نشستند و شروع کردند به گزارش دادنِ مسائل زندان و یک تحلیلى و در واقع تصویرى از آن دوستانى که هم زندان شان بودند و با همدیگر درگیرى و مشکل داشتند، براى من بیان کرد. من واقعا مجذوب شدم؛ ایشان وضعیت اینها را - که همین منافقین بودند دیگر - به قدرى خوب و زیبا و واقعى و مستدل، خیلى آرام آرام، تبیین کرد [که] من واقعا گفتم این انسان چقدر خوب میفهمد و میشناسد. عنصر فکرى [بود]. همیشه با بنده هم که ملاقات داشتند - ایشان گاهى مى آمدند اینجا - و راجع به مسائل گوناگون صحبت میشد، همین جور وجههى ایشان وجههى فکرى بود؛ یعنى آدمى بود اهل فکر، خوش فکر، اهل استدلال، اهل منطق، واقعا در مسائل گوناگون ذهنش کار میکرد، انسان جامعى بود. مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران کنگره ملی شهدای نجف آباد - 1392/04/10 عنوان فیش :استقبال کم نظیر مردم نجف آباد از نهضت امام(ره) کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مردم نجف آباد, حسینعلی منتظری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : انصافا نجفآباد یکی از پیشروترینِ شهرستانها[در نهضت اسلامی] بود؛ کمتر جایی را ما سراغ داریم که مثل نجفآباد از نهضت امام (رضواناللهعلیه) استقبال کرده باشند؛ که البته عمدهاش به برکت مرحوم آقای منتظری بود. ایشان خب شاگرد امام و علاقهمند به امام و ارادتمند به امام و معتقد به مبارزه و به انقلاب بودند؛ لذا در نجفآباد - همان زمان، پیش از انقلاب، من نجفآباد رفتم، اوضاع نجفآباد را دیدم - با اینکه تبلیغات ضد مذهبی هم هست و از جاهای مختلف، مذاهب باطل و غیره فعالند، لکن حقیقتا یک مجموعه ی مردم یکپارچهی مؤمن و معتقد به انقلاب و علاقهمند به انقلاب [بودند]. مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در اجلاس جهانی اساتید دانشگاههای جهان اسلام و بیداری اسلامی - 1391/09/21 عنوان فیش :نظامسازی نکردن؛ ضعف انقلابهای اواسط قرن بيستم در شمال آفریقا کلیدواژه(ها) : بیداری اسلامی, تاریخ آسیا و آفریقا, نظامسازی, نظامسازی, بیداری اسلامی, انقلابهای قرن بیستم, انقلابهای منطقه, انحراف انقلابها, انقلابهای شمال آفریقا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [بیداری اسلامی را باید] آسیبشناسی كنید. در كنار آسیبشناسیها، تبیین هدفهاست. اگر هدفها تبیین نشد، سردرگمی به وجود میآید، آشفتگی به وجود میآید. باید هدفها تبیین شود. یكی از مهمترین هدفهای این بیداری، رهائی از شرّ سلطهی استكبار جهانی است؛ این را باید صریح گفت ... یكی دیگر از هدفها، نظامسازی است. اگر در این كشورهائی كه انقلاب كردند، نظامسازی نشود، آنها را خطر تهدید میكند. در همین كشورهای شمال آفریقا ما یك تجربهای داریم مربوط به شصت هفتاد سال پیش؛ اواسط قرن بیستم. در همین تونس انقلاب شد، نهضت شد، كسانی آمدند سر كار؛ در همین مصر انقلاب شد، كودتا شد، نهضت شد، كسانی آمدند سر كار - در جاهای دیگر هم همین طور - اما نتوانستند نظامسازی كنند؛ نظامسازی كه نكردند، این موجب شد كه نه فقط آن انقلابها از بین رفت، بلكه حتّی آن كسانی كه به نام آن انقلابها سر كار آمده بودند، خودشان از این رو به آن رو شدند، صد و هشتاد درجه جایشان را عوض كردند؛ خودشان هم خراب شدند. هم در تونس این اتفاق افتاد، هم در مصر این اتفاق افتاد، هم در سودان آن روز این اتفاق افتاد. حدوداً در سالهای 1343 یا 1344 یا 1345، من و چند نفر از دوستان در مشهد رادیوی صوتالعرب را گرفته بودیم و گوش میكردیم - كه صوتالعرب مصر از قاهره پخش میشد - آنجا سخنرانی جمال عبدالناصر و معمر قذافی و جعفر نُمیری را كه هر سه در یك جا جمع شده بودند، با هم پخش میكرد. ما در مشهد زیر فشار استبداد و دیكتاتوری له میشدیم، اما از این حرفهای تند و آتشین به هیجان میآمدیم و لذت میبردیم. خب، عبدالناصر كه از دنیا رفت، دیدید جانشینهایش چه كردند؛ قذافی هم دیدید چه جوری شد؛ نُمیری هم كه وضعش معلوم بود چه جوری شد. خود آن انقلابها هم عوض شدند؛ هم فكر نداشتند، هم نتوانستند نظامسازی كنند. باید در این كشورهائی كه انقلاب كردند، نظامسازی شود؛ باید یك قاعدهی مستحكمی به وجود بیاید. این هم یكی از مسائل مهم است. مربوط به :بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی - 1391/07/19 عنوان فیش :متصل بودن روحانیت با نظام اسلامی کلیدواژه(ها) : جلوداری روحانیت در انقلاب اسلامی, فعالیتهای اجتماعی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نظام، مرتبط و متصل و همزاد است نسبت به روحانیت. اگر روحانیت نبود، شما بدانید این نظام تشکیل نمیشد؛ این انقلاب پیروز نمیشد. بنده از قبل از انقلاب در محافل روشنفکرى بودهام، با گروههاى سیاسى ارتباط نزدیک داشتهام، همهى آنها را هم میشناختم، با خیلىهاشان هم بحث و جدل کرده بودیم. این را من از روى اعتقاد و با استدلال میگویم: اگر جامعهى روحانیت نبود، این انقلاب پیروز نمیشد؛ تا صد سال دیگر هم پیروز نمیشد. روشنفکران سیاسى ما که بعضىشان هم آدمهاى خوبى بودند، دلسوز هم بودند - همه، آدمهاى ناراه و منحرفى نبودند - توانائىاش را نداشتند، مقبولیت نداشتند، در بین مردم نفوذ نداشتند، نمیتوانستند بر دلهاى مردم حکومت کنند. آن که میتوانست اولاً از حیث سطح، تمام کشور را فرا بگیرد، ثانیاً از حیث عمق و تأثیر، تا اعماق دلها نفوذ کند، روحانیت بود؛ که همه جا بود. بنده یک وقتى در اوائل انقلاب، این آیهى شریفهى سورهى نحل را خواندم: «اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم. و اوحى ربّک الى النّحل ان اتّخذى من الجبال بیوتا و من الشّجر و ممّا یعرشون. ثمّ کلى من کلّ الثّمرات فاسلکى سبل ربّک ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للنّاس». گفتم بله، این جوانهاى طلبه مثل زنبورهاى عسل رفتند بر روى گلهاى معرفتى که از بیان امام روئیده بود، نشستند تغذیه شدند، بعد راه افتادند به سرتاسر کشور، به مردم عسل دادند، به دشمنان نیش زدند؛ هم عسل، هم نیش؛ نیش و نوش با هم. از هیچ دستهاى، از هیچ حزبى، از هیچ جمعیت دیگرى غیر از روحانیت، این کار برنمىآمد. و اگر این نمیشد، این انقلاب اجتماعى به وقوع نمیپیوست؛ انقلابى که همان شعارى که در تهران روز عاشورا داده میشود، در فلان کورهدهِ یک استان دورافتاده هم مردم راهپیمائى میکنند، همان شعار را میدهند، همان حرف را میزنند، همان درخواست را میکنند. این میشود انقلاب اجتماعى؛ که نتیجهاش سقوط آنچنان حکومتى است، و تشکیل اینچنین نظامى. استقامت و استحکام و ریشهدارى این نظام به گونهاى است که به توفیق الهى، قرنها این نظام پابرجا خواهد بود. مبانى فکرى را هم باز خود روحانیون آماده کردند. امثال شهید مطهرى، امثال علامهى طباطبائى و بزرگانى از این قبیل، مبانى فکرىِ مستحکم را آماده کردند؛ این زیرساختهاى فکرى را که بر اساس آنها میشود نشست فکر کرد، پرورش داد، گسترش داد، تفریع فروع کرد و نیازهاى فکرى امروز جوانها را پاسخ داد. در کشور ما آن سخن قاطعى که توانست تفکرات مارکسیستى را مثل پنبهاى حلاجى کند، به هم بزند و باد هوا کند، فرمایشات مرحوم مطهرى بود - که ایشان شاگرد آقاى طباطبائى بود - و بعضى دیگر از شاگردان مرحوم علامهى طباطبائى. این نظام در یک چنین بسترى به وجود آمده.بنابراین وظیفه سنگین است، کار هم زیاد است. مربوط به :بیانات در جلسه پایانی بازدید از مناطق زلزلهزده آذربایجان شرقی - 1391/05/26 عنوان فیش :تفاوت اظهار علاقه مردم تبریز به انقلاب نسبت به دیگر شهرها کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, مردم تبریز, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : انس و علاقهی من به تبریز و آذربایجان، یك علاقهی ذاتی است. قبل از انقلاب من دو سفر آمدم تبریز، رفتیم خامنه، رفتیم شبستر؛ بعد از انقلاب هم چند بار آمدیم، باز خامنه رفتیم، شبستر رفتیم. آنجاها را از نزدیك دیدیم. من مردم تبریز را هم متفاوت از همه جا دیدم. سفر اوّلی كه بعد از انقلاب آمدم تبریز، وقتی برگشتم تهران، به امام گفتم آقا اینجا مردمش با همه جا فرق میكند. خب، ما هر جا رفته بودیم، مردم محبت میكردند، اظهار علاقهی به انقلاب میكردند؛ اما تبریز یك جور دیگر است. این علاقهی ماست و دوست داریم كه انشاءاللّه تحقق پیدا كند؛ ببینیم حالا چه جور میشود. مربوط به :بیانات در جلسه پایانی بازدید از مناطق زلزلهزده آذربایجان شرقی - 1391/05/26 عنوان فیش :بی توجهی حکومت طاغوت پهلوی به زلزله زدگان شهر فردوس کلیدواژه(ها) : فعالیتهای اجتماعی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله, عملکرد حکومت پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, زلزله فردوس, مناطق محروم در رژیم پهلوی, وضعیت اجتماعی در رژیم پهلوی, عملکرد حکومت پهلوی, مقایسه عملکرد نظام اسلامی و رژیم پهلوی, زلزله آذربایجان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من خودم شخصاً تجربهی امداد در زلزله و سیل را دارم؛ در سالهای خیلی قدیم، پیش از انقلاب هم در ویرانیهای زلزله حضور داشتم؛ رفتیم آنجا، گروه امداد تشکیل دادیم. خب، آن وقت که کارهای دولتی نبود؛ شیر و خورشیدِ آن روز صفر بود. در زلزلهی فردوس، که این شهر بزرگ تقریباً با خاک یکسان شده بود، در طول دو ماه، دو بار شیر و خورشید به مردم کمک جنسی و غذائی کرد؛ حالا چادر و پتو و اینها که هیچ، آن که خیلی خیلی کم و غیر قابل ذکر بود! من همان وقت منبر رفتم و سخنرانی کردم و از مردم پرسیدم که شیر و خورشید به شماها چه داده. به نظرم گفتند در طول این دو ماه، صد گرم شکر دادند! به همین تناسب، اجناس مختصری داده بودند، نه اجناس لازم زندگی. خب، ما آنجا رفتیم، دیدیم، کار کردیم. موقعی که من در ایرانشهر تبعید بودم، آنجا سیل آمد؛ تقریباً نود درصد شهر از بین رفت، اغلب خانهها خوابید، نخلستانها خراب شد. ما آنجا باز مدتی با همان تبعیدیهائی که بودند، امداد میکردیم. بنابراین با مشکلات این کار آشنا هستم. کاری که این دفعه در آذربایجان انجام گرفته، بینظیر است؛ هم از لحاظ جستجو، و هم از لحاظ امدادهای اولیه و نصب چادر. برای آسیبدیدگان، چادر یکی از وسائل درجهی اول است. وقتی چادر بود، آن آسیبدیده که خانهاش خراب شده، احساس میکند یک سرپناهی دارد؛ خود این در حفظ امنیت روانی خیلی مؤثر است. خب، الحمدللّه دیدیم چادرهای خیلی زیادی نصب شده و اسکان موقت داده شدهاند. مربوط به :بیانات در جمع فرماندهان نیروی زمینی ارتش - 1391/02/03 عنوان فیش :مخالفت بعضی از ارتشیها با کلیت ارتش دوران طاغوت کلیدواژه(ها) : ارتش دوران پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بحمداللّه نیروی زمینی ارتش رشد و بالندگی پیدا کرده؛ انسان این را احساس میکند. این حرکت، این روند مبارک، از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نظام جمهوری اسلامی شروع شد. نه اینکه کسی تصور کند که در دوران رژیم طاغوت، در بین ارتش، نیروهای مؤمن نبودند یا کم بودند؛ نه، اینجور نیست. بنده همان موقع هم با بعضی از ارتشیها مرتبط بودم - با بعضی ارتباط دوستی داشتیم، با بعضی ارتباطهای انقلابی و مبارزاتی داشتیم - آن روز هم در بدنهی ارتش، انسانهای مؤمن، علاقهمند و صادق کم نبودند؛ انسان اینها را در مناسبتهای مختلف، در جاهای مختلف میدید؛ که بنده دیده بودم. رفقای دیگری هم بودند که آنها هم با بدنههائی، با گوشههائی آشنا بودند. منتها جهتگیریهای افراد یک معنا دارد، جهتگیری سازمان و کلیت، یک معنای دیگری دارد. وقتی جهتگیری کلیت یک جامعه، یک سازمان، یک مجموعه غلط بود، تلاشهای فردی هرچه هم در آن جامعه انبوه باشد، نتیجهی خودش را نخواهد بخشید. آن روز اینجوری بود. مربوط به :بیانات در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگرهی بزرگداشت عبدالجلیل قزوینی رازی - 1391/01/28 عنوان فیش :نوشته شدن کتاب النّقض توسط عبدالجلیل قزوینی در پاسخ به کتاب یک ناصبی کلیدواژه(ها) : عبدالجلیل قزوینی رازی, سید مرتضی رازی, تاریخ علما و فقهای سلف, النقض, تاریخ شهر ری, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, کتابخوانی رهبری, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این شخصیّت بزرگ [عبدالجلیل قزوینی رازی]، هم از لحاظ علمی، هم از لحاظ ادبی، یك مرد برجستهای بوده. كتاب النّقض ایشان، غیر از اینكه اعتقادات و معارف اهلبیت و شیعه را بیان كرده و جواب داده به آن ناصبیای كه كتاب نوشته بوده، مملوّ است از استدلالهای منطقی و قابل فهم برای همه؛ این خیلی چیز مغتنمی است. علاوهی بر این، متن یك متن ادبی است، یعنی یك نثر قرن ششمیِ استوار، محكم و بسیار قوی. یك مشكل اساسی ما در كارهای اعتقادی و علمیِ اسلامی، برخوردار نبودن از آرایههای هنری و ادبی است. خیلی از كتابهای ما كتابهای خیلی خوبی است، لكن هیچ خوانندهی اهل ذوق و اهل ادبی را جذب نمیكند، مگر كسی انگیزهی زیادی داشته باشد و فقط محتواها را بخواهد بفهمد؛ چون خودِ آرایهی كتاب - از لحاظ ادبی - چیز جذّابی نیست. این كتاب اینجور نیست؛ این كتاب كتابی است كه از لحاظ ادبی نثر بسیار متین، قوی و محكمی دارد و خیلی زیبا نوشته شده. البتّه نثر قرن ششم است، لكن كسانی كه با زبان فارسی، با ادب فارسی، با نثر فارسی آشنایی دارند، این كتاب را بسیار میپسندند... از لحاظ كار محتوایی هم، خود او در مقدّمهی كتاب - البتّه من این كتاب را و این مقدّمه را دهها سال پیش و تقریباً در نوجوانی دیدم و این را خواندم؛ از دیشب تا حالا هم كه به من گفتند امروز در خدمت آقایان هستیم، خواستم مراجعه كنم امّا حقیقتش وقت نكردم كه مراجعه كنم و دوباره این را نگاه كنم؛ خیلی زمان فاصله شده، اینكه میگویم نقل از سالهای 35 و 36 است، یعنی تقریباً قبل از تاریخ؛ آن وقتها من این كتاب را با شوق و عشق فراوان نگاه میكردم و میخواندم؛ بعد از آن گاهی مراجعه داشتهام، امّا دیگر نشده آنجور و مثل آن وقت به این كتاب نگاه كنم؛ از آن وقت یادم است، ممكن است بعضی از كلمههایش در ذهنم دقیق نباشد؛ مراجعه كنید، به نظر من توجّه به این نكته خوب است - میگوید كه وقتی كتابِ آن ناصبی نوشته شد - بعض فضائح الرّوافض - همه گفتند كه كسی نیست به این جواب بدهد مگر عبدالجلیل این كار را بكند، و به من مراجعه كردند و من هم نشستم و این كار را كردم. و ری در آن وقت پرورشگاه بزرگان زیادی بوده - خب، ابوالفتوح هم مال همین زمان است و ایشان معاصرند با ابوالفتوح - یعنی باید تاریخ ری را هم از این راه به دست آورد. ایشان البتّه قزوینی و رازی است، لكن به هر حال اهل ری است. و من یك نفر دیگر را هم به شما عرض كردم آن وقتی كه راجع به عبدالجلیل سفارش میكردم، و او سیّد مرتضای رازی است؛ او هم یك شخصیّت برجستهی دیگری است. حالا شما برای سیّد مرتضای بغدادی دارید بزرگداشت میگیرید - عیبی هم ندارد؛ لازم است، چون آن بزرگوار از مفاخر دنیای اسلام است - لكن سیّد مرتضای رازی را هم حتماً از قلم نیندازید؛ او هم شخص بزرگی است؛ و ناشناخته، كسی او را نمیشناسد. مربوط به :بیانات در سومین نشست اندیشههای راهبردی - 1390/10/14 عنوان فیش :مخالفت عده ای از علما با حضور زنان در تظاهرات انقلاب کلیدواژه(ها) : زن, حضور زنان در صحنه, نگاه غلط به زن, حضور مردم در انقلاب اسلامی, اعتماد امام خمینی(ره) به مردم, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اصلاً نمیشود نقش زنان را محاسبه کرد. و من اقرار کنم، اعتراف کنم؛ اول کسی که این نقش را فهمید، امام بزرگوار ما بود - مثل خیلی چیزهای دیگری که اول او فهمید، در حالی که هیچکدام از ماها نمیفهمیدیم - همچنان که امام نقش مردم را فهمید. امام تأثیر حضور مردم را درک کرد، آن وقتی که هیچ کس درک نمیکرد. بزرگانی با یک تعبیرات زشتی به ما میگفتند که شما فکر میکنید با همین مردم میشود کار بزرگی انجام داد؟! آنچنان با تحقیر حرف میزدند، کأنه اصلاً انسان نیست آن کسی که به او اشاره میکنند! امام نه؛ امام قدر مردم را دانست، مردم را شناخت، توانائیهای آنها را درک کرد، کشف کرد، فراخوان داد. امام چون صادق بود، چون سخن از آن دل پاکِ بزرگِ نورانی بیرون میآمد، اثر گذاشت؛ لذا همه آمدند توی میدان. آن روزی که روز تشکیل کمیته بود، از همهی قشرها آمدند توی کمیته؛ دانشجو آمد، استاد آمد، طلبه آمد، عالم طراز بالا آمد، مردم کوچه و بازار آمدند؛ آمدند عضو کمیته شدند. آن روزی که نوبت جنگ شد، همه به دستور امام رفتند داخل میدان جنگ شدند. آن روزی که امام در اواخر عمرش فرمود باید بروید، بسازید، درست کنید - استغناء - آمدند وارد میدان سازندگی شدند. آن راهگشائیها تا امروز هم ادامه دارد. به نظر من الان هم هرچه ما داریم پیش میرویم، ضرب دست امام است. ایشان آنچنان این گوی را محکم پرتاب کرده، که حالا حالاها امثال بنده باید دنبالش بدویم. این مردم حرکت کردند. نسل به نسل هم دارد دست به دست میشود. امام در زمینهی زن هم همین جور بود. امام نقش زنان را فهمید؛ والّا بودند بزرگانی از علما که ما با اینها بگومگو داشتیم، که اصلاً زنها در تظاهرات شرکت بکنند یا نکنند! آنها میگفتند زنها در تظاهرات شرکت نکنند. آن حصار محکمی که انسان به او تکیه میداد، خاطرجمع میشد، تا بتواند در مقابل اینجور نظراتی که از مراکز مهمی هم ارائه میشد، بایستد، حصار رأی امام و فکر امام و عزم امام بود. رحمت خدای متعال تا ابدالآبدین بر این مرد بزرگ باد. مربوط به :بیانات در دیدار دانشجویان کرمانشاه - 1390/07/24 عنوان فیش :پایه ریزی حزب جمهوری اسلامی در قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : تحزب, حزب جمهوری اسلامی, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اندیشه سیاسی آیت الله خامنهای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : به طور اجمال بگویم ما با تحزّب مطلقاً مخالف نیستیم. این که خیال کنند ما با حزب و تحزّب مخالفیم، نه، اینطور نیست. قبل از پیروزی انقلاب، پایههای یک حزب بزرگ و فعال را خود ما ریختیم؛ اول انقلاب هم این حزب را تشکیل دادیم، امام هم تأیید کردند، چند سال هم با جدیت مشغول بودیم؛ البته بعد به جهاتی تعطیل شد. همان وقت به ما اشکال میکردند که تحزّب با وحدت عمومی جامعه مخالف است. من آن وقت یک سخنرانی مفصلی کردم، که بعد هم پیاده شد و چاپ شد و پخش شد؛ تحت عنوان «وحدت و تحزّب». تحزّب میتواند در جامعه انجام بگیرد، در عین حال وحدت هم صدمهای نبیند؛ اینها با هم منافاتی ندارد. منتها آن حزبی که مورد نظر ماست، عبارت است از یک تشکیلاتی که نقش راهنمائی و هدایت آحاد مردم را به سمت یک آرمانهائی ایفاء میکند. مربوط به :بیانات در دیدار بسیجیان استان کرمانشاه - 1390/07/22 عنوان فیش :نبود ابتکار در ورزش باستانیِِ قبل انقلاب کلیدواژه(ها) : ورزش باستانی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, روحیه ابتکار, حماقت دشمنان, روحیه بسیجی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در همهی زمینهها باید ابتکار کرد. من حالا نگاه میکردم به همین ورزش باستانی؛ به قول قدیمیها، این نیمگودی که اینها اجرا کردند، پر از ابتکار بود. خب، ما گودهای ورزش باستانی را در دوران جوانی دیدیم؛ مکرر، همه جا، همه جور؛ یک روش ثابت و مستقری داشت، همیشه و همه جا هم همان تکرار میشد. البته بد هم نبود، خوب بود، اما این همه نوآوری در آن نبود. امروز من میبینم که این جوانها همان پایههای ورزشىِ قدیمی را گرفتهاند، این را با انواع و اقسام ابتکارها و زیبائیها و ظرافتها مُذهّبش کردند، خراطی کردند، نقاشی کردند، یک چیز زیبائی از آب درآوردند؛ این ابتکار است. حالا این در زمینهی ورزش باستانی است؛ در همهی زمینهها این ابتکار ممکن است. ابتکار در نوع فرماندهی، ابتکار در نوع جنگیدن، ابتکار در نوع جنگافزار، ابتکار در نوع سازماندهی؛ این مال محدودهی نیروهای مسلح. بعد برویم بیرونِ نیروهای مسلح. ابتکار در نوع دیپلماسی. عرصهی عظیم دیپلماسی با انواع شیطنتها همراه است. عرصهی دیپلماسی، عرصهی شیطنت است؛ میبینید دیگر. البته خدا را شکر که دشمنان ما را از کسانی قرار داده که نمیفهمند چه کار باید بکنند؛ هی اقدام میکنند، هی غلط میکنند، اشتباه میکنند، هی پاشان توی چاله میرود؛ عبرت هم نمیگیرند، دوباره همان را تکرار میکنند؛ مثل همین حرفهائی که در تبلیغاتشان، در اظهاراتشان میگویند و انجام میدهند. عرصهی دیپلماسی، یک چنین عرصهای است؛ هوشمندی لازم است، ابتکار عمل لازم است، نوع برخورد مبتکرانه لازم است؛ اینها ناشی از همین روحیهی انقلابی ای است که ما از آن تعبیر میکنیم به روحیهی بسیجی، روحیهی جوان، مبتکر، پیشرو، دارای اعتماد به نفس. مربوط به :بیانات در جمع روحانیون شیعه و اهل سنت کرمانشاه - 1390/07/20 عنوان فیش :نظر آیت الله طالقانی درباره سخنان امام خمینی(ره) در رابطه با رفتن شاه کلیدواژه(ها) : سیدمحمود طالقانی, سلسله پهلوی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, وابستگی سلسله پهلوی به مستکبرین, دستاوردهای انقلاب اسلامی, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : به استقبال کارهای دشوار و سخت بروید. کارهای نشدنی را انجام بدهید. مگر در ایران نشد؟ در ایران یک کاری انجام گرفت که اگر همهی تحلیلگران عالم، ساعتها، روزها و شبها مینشستند وقتشان را صرف میکردند، جز به این نتیجه نمیرسیدند که وقوع این کار محال است. آن کار چه بود؟ آن این بود که این کشوری که از لحاظ فرهنگی وابستهی به غرب بود، از لحاظ سیاسی زیر سرپنجهی اقتدار غرب بود، از لحاظ اقتصادی بازیچهی غرب بود و رؤسای کشور، خودشان را مطیعِ گوشبهفرمانِ ناچارِ در مقابل آمریکا میدانستند - که البته همان دستگاه محمدرضا و غیره از اینکه مجبورند حرف آنها را گوش کنند، ناراحت هم بودند؛ اما مثل نوکری بودند که از دستور اربابش ناراحت است؛ بله، ناراحت است؛ اما چشمش کور، باید انجام بدهد - کشوری که آن فرهنگش است، آن سیاستش است، آن اقتصادش است، آن مسئولینش هستند، و همه در جهت وابستگی به غرب و دوری از اسلام، ناگهان در این کشور صد و هشتاد درجه قضایا برگشت و نظامی سر کار آمد که به غرب با چشم سوءظن و در مواردی به چشم دشمنی نگاه کرد و جهتگیری را به سمت اسلام و تحقق اسلام قرار داد؛ یعنی تشکیل نظام جمهوری اسلامی. هر تحلیلگری میگفت این کار محال است، چنین چیزی ممکن نیست؛ اما شد، این محال اتفاق افتاد. من به شما بگویم؛ حتّی بعضی از مبارزین خود ما میگفتند نمیشود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت که امام میگوید «شاه باید برود»؛ خب، معلوم است که شاه نمیشود برود. باورش نمیآمد که ممکن است شاه برود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت این مرد حرفهایش عجیب است؛ چیزهائی که نشدنی است، او میگوید و میشود؛ یکیاش رفتن شاه بود. این را بعد گفت. امام گفت شاه میرود، هیچ کس باور نمیکرد؛ اما رفت. نه فقط شاه رفت، آمریکا رفت، غرب رفت، استعمار و استکبار رفت. هیچ کس باور نمیکرد، اما شد. مربوط به :بیانات در جمع روحانیون شیعه و اهل سنت کرمانشاه - 1390/07/20 عنوان فیش :مخاطب شناسی شرط لازم در تبلیغ کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مبلغان, تبلیغ, وظایف روحانیت نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر میخواهید[شما طلاب] تبلیغِ خوب بکنید، از قبل مخاطب خودتان را انتخاب کنید. میخواهید با جوانها حرف بزنید؛ خیلی خوب، اگر مخاطب خودتان را انتخاب کردید - که جوانها هستند - باید بدانید سؤال او چیست. یک طلبهای بود، مشهد درس ما میآمد؛ بعد مدتی بود، نبود؛ او را توی درس نمیدیدم. بعد از مدتی او را دیدم، گفتم کجا بودی؟ گفت فلان جا - یکی از شهرهای دور استان خراسان - مشغول تبلیغ بودم. گفتم خب، بالاخره چی؟ گفت به نتیجهای که رسیدم، این است که من هیچی برای این مردم یاد نگرفتم. گفت من هرچه بلدم، به درد اینها نمیخورد! خب، این مخاطبنشناسی است. مخاطب را باید شناخت؛ روستائی، شهری، تحصیلکرده. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1390/05/19 عنوان فیش :استمرار در آرمانها و جهتگیری؛ وجه ممیزه انقلاب اسلامی با سایر انقلابها کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, ثبات انقلاب اسلامی, استقرار نظام جمهوری اسلامی, انحراف انقلابها, تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, ناپلئون بناپارت, تاریخ شکلگیری، استقلال و جنگهای داخلی آمریکا, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تاریخ آسیا و آفریقا, انقلابهای شمال آفریقا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اهداف انقلاب اسلامی, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, جوان امروز انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهورى اسلامى از جملهى مهمترین عواملى بوده است که ملتهاى منطقه و ملتهاى مسلمان را امیدوار کرده و میتوان گفت نقش مؤثرى در ایجاد این حرکت عظیم اسلامى منطقه و آزادى و بیدارى ایفاء کرده. امروز میخواهم یک مقدارى راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبى را عرض کنم؛ یک مقدارى آن را باز کنم. تحولات بزرگى در جامعه رخ میدهد، که نمونهى بارزش انقلابهاى سیاسى و اجتماعى است. این تحول را کى به وجود مىآورد؟ یک نسلى به وجود مىآورد؛ که البته معلول شرائطى است که براى آن نسل پیش آمده، اما براى نسل قبل و نسلهاى قبل پیش نیامده بود؛ مثل انقلاب اسلامى. یکى از دو حال پیش خواهد آمد: یا این است که وقتى این تحول به وسیلهى این نسل به وجود آمد، نسلهاى بعدى این را پى میگیرند، دنبال میکنند، تکمیل میکنند، ادامه میدهند. در این صورت، این یک جریان ماندگارى خواهد شد؛ «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الأرض»(1) خواهد شد؛ یعنى جایگزین میشود، مستقر میشود. یا این است که نه، نسلهاى بعد - حالا نسلهاى بعد که میگوئیم، نه لزوماً نسل سنى؛ یعنى کسانى که از آن گروه اول تحویل میگیرند، که ممکن است خودشان هم جزو همان نسل سنىِ آن گروه اول باشند - تحت تأثیر عوامل گوناگون، کار را دنبال نمیکنند؛ دچار رکود میشوند، دچار انحراف میشوند، دچار زاویه میشوند. در این صورت، آن تحول فوائدش را براى مردم از دست میدهد و خسارتهائى که بالاخره در یک تحول پیش مىآید، براى مردم میماند و جبران هم نمیشود. کلىِ مسئله این است. در تحولاتى که در طول دو سه قرن اخیر، که قرن انقلابهاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه کردم - حالا شما مطالعه کنید، شاید مواردى را شما پیدا کنید - موردى را پیدا نکردم که مثل انقلاب اسلامى، تحولى که در دورهى اول پدید آمد، در دورههاى بعد یا دهههاى بعد، با همان شکل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگیرىها ادامه پیدا کند. یا اصلاً ادامه پیدا نکرده، مثل انقلاب شوروى؛ یا ادامه پیدا کرده، منتها با یک فترتى، با یک فاصلهى طولانى زمانى، همراه با مرارتها و محنتها و سختىهاى فراوان، مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل استقلال آمریکا؛ حالا تعبیر کنیم به انقلاب یا هرچه. آن اهداف اولیه در نهایت به یک شکلى تأمین شد، اما با زحمات زیاد و با یک فاصلهى طولانى. مثلاً در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانوادهى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشهدارتر و مقتدرتر بودند از این خانوادهى پیزُرى پهلوى ما! خانوادهى بوربنها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد. خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعهى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردمسالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصلهى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیلهى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضىشان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکسالعمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عدهاى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسىاى از گروههاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مىآید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیلهى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، بهآسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانهى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخىها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران. البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خردهاى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورىها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردمسالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همهى تحولاتى که در این دورهى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد. عین همین قضیه در آمریکا اتفاق افتاده. انقلاب آمریکا - یعنى به اصطلاح آزادى آمریکا از دست دولت انگلیس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ یعنى حدود سال 1782. البته آن وقت آمریکا جمعیت چهار پنج میلیونىاى بیشتر نداشته. یک حرکتى کردند، یک دولتى تشکیل دادند، شخصیتهائى سر کار آمدند - مثل همین شخصیت معروف جورج واشنگتن و دیگران و دیگران - لیکن اینها هم همین طور. بعد از آن حرکت اولیهاى که اینها انجام دادند، ملت آمریکا محنتها کشیدند و جنگهاى داخلىِ عجیب و غریبى را پشت سر گذاشتند، که در یکى از جنگهاى داخلى - که مهمترین جنگ داخلى بین شمال و جنوب است؛ یعنى در واقع شمال شرقى و جنوب شرقى؛ چون آن وقت غرب آمریکا تازه هنوز در اختیار این کشور و این دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً یک میلیون نفر کشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن کسانى که نوشتند و حرف زدند، این را میگویند. تا بالاخره بتدریج بعد از گذشت تقریباً صد سال از استقلال آمریکا، دولت یک استقرارى پیدا کرده و توانسته حرکت خودش را در همان بسترهاى قبلى ادامه بدهد. البته ماجراى جنایتهائى که اتفاق افتاده، فاجعههائى که به وسیلهى همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غمانگیز طولانى عجیبى است: حملهى به کشورهاى همسایه، تعرض به شهروندان اصلى - یعنى سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهاى ما این قضایا را نمیدانند. وقتى انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضى از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکارى و بدعملى و سنگدلى و بىانصافى است، آن وقت نسبت به کارى که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفهاى که انسان دارد، یک افق دید دیگرى پیدا میکند. در شوروى هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت تودهاى است، سوسیالیست است؛ حکومت تودهاىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دورهاى در رأس بودند. حالا در دورهاى مثل دورهى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دورههاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همهکارهى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دورهها نوشتههائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضىهایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشاندهندهى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعدههاى اولیه عمل نشد. خب، اینها انقلابهاست. حالا یک شبهانقلابهائى هم در منطقهى خاورمیانه و عمدتاً شمال آفریقا و آمریکاى لاتین داریم که در واقع انقلاب نبود؛ غالباً کودتا بود. در اواخر دههى 50 و اوائل دههى 60 در کشورهاى شمال آفریقا - یعنى مصر و لیبى و سودان و تونس - یک حرکتهاى انقلابى با گرایش چپ اتفاق افتاد. همهى این کشورها، کشورهاى انقلابى بودند؛ اما جز استثناهاى معدودى، همان کسانى که خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاى چپ بود، ضد آمریکائى بود، ضد انگلیسى یا ضد فرانسوى بود؛ مردم را اینجورى توى میدان آورده بودند؛ اما همان کسانى که خودشان در رأس این انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نیروهاى استعمارگر غلتیدند! یکىاش همین بورقیبهى تونس بود. خب، بورقیبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبدیل شد به یک عنصر دستنشاندهى غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، که بعد هم بنعلى بود که دنبال او آمد. یا در مصر، انورسادات جزو یاران جمال عبدالناصر بود؛ جزو کسانى بود که کودتا یا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حرکت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطین» بود؛ اما کارشان به آنجا رسید که با غاصب فلسطین آشتى کردند، علیه مردم فلسطین توطئه کردند، و در این اواخر کار به جائى رسید که حتّى با صهیونیستها همکارى کردند براى محاصرهى فلسطین، براى محاصرهى غزه، براى نابودى مردم فلسطین! یعنى صد و هشتاد درجه جهت آن حرکت اولیه عوض شد. یا در سودان. به نظرم شماها یادتان نیست از نُمیرى. ما از روى کار آمدن نُمیرى هم یادمان هست. نُمیرى یک افسر انقلابى بود که در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همین نُمیرى بتدریج رفت به سمت غرب، تبدیل شد به یک عامل غرب؛ که این انقلابیون بعدى که امروز در سودان سر کار هستند، علیه او قیام کردند و کشور را از دست او بیرون آوردند. جعفر نُمیرى از یک عنصر ضد غربى که علیه حکومت غربى کودتا میکند، بتدریج تبدیل میشود به یک عنصر غربىِ مستخدم غرب و کارگزار غرب و مزدور غرب! بقیه هم همین جورند. من یادم هست که در سالهاى دههى 40 شمسى در مشهد، ما رادیوى صوتالعرب مصر را - که زمان عبدالناصر بود - میگرفتیم و میشنیدیم. جمال عبدالناصر به لیبى رفته بود و به اتفاق همین قذافى - که آن وقت یک جوان بیست و هشت نُه سالهاى بود که کودتا کرده بود - و همان جعفر نُمیرى، هر سه در رادیوى صوتالعرب مصر سخنرانى میکردند. آنها با همدیگر اجتماع داشتند و حرفهاى انقلابى و تند میزدند. همین قذافى شعارهائى میداد که ما آن وقت به هیجان مىآمدیم. ماها غالباً در عین مبارزه بودیم. گرفتن این رادیو هم خلاف قانون بود. ما با بعضى از رفقا - که یکىمان رادیو داشت - شب میرفتیم در یک خانهاى مىنشستیم و رادیوى صوتالعرب را گوش میکردیم. حرکتها اینجورى بوده. یعنى انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، یا از همان اول منحرف شدند، یا بعد از اندکى منحرف شدند. گاهى این انحراف، دهها سال هم طول کشیده. در کشورى مثل فرانسه، این انحراف هفتاد و چند سال به طول انجامید، تا اینکه توانست بتدریج پارهاى از اهداف را - آن هم نه همهى اهداف را - تحقق ببخشد. انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى - ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهائى کلى بود؛ بتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود - به وجود آمد. هدف اسلامخواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامتبخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى و فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتى در فرمایشات امام (رضوان اللَّه علیه) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مىبیند که همهى اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم، عقاید مردم و انگیزههاى مردمى و عواطف مردمى، جزو پایههاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثهى مهمى است. این ثبات انقلاب و استقرار انقلاب که ما میگوئیم، یعنى این. ما یک حرفى را زدهایم: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا».(2) ملت ایران «ربّنا اللَّه» را گفت، پایش ایستاد. این ایستادن پاى این سخن، از نسلى به نسل دیگر منتقل شد. امروز شما جوانهائى که این بیانات پرنشاط و شاداب و صادقانه و پرتپش را اینجا مطرح کردید، احتمالاً هیچکدامتان در آغاز انقلاب در این دنیا نبودید، دورهى انقلاب را ندیدید، دورهى جنگ را ندیدید، زمان امام را درک نکردید؛ اما خط، همان خط است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدفهاست؛ مطالبى که گفته میشود، درست همان مطالبى است که آن روز اگر میخواستیم بگوئیم، میگفتیم. من هفتهاى یک بار دانشگاه تهران مىآمدم و آنجا با دانشجوها جلسه داشتیم و نماز میخواندیم؛ بعد از نماز هم پاسخ به سؤالات و سخنرانى بود که مدتها ادامه داشت. همان حرفهائى که آن وقت ما آنجا میگفتیم و دانشجوها میگفتند، همان حرفهاست؛ البته امروز پختهتر است، سنجیدهتر است، کارشناسانهتر است. احساسات به همان اندازه وجود دارد، اما در مطالبى که امروز توى محیط دانشجوئى گفته میشود، عقلانیت، بیشتر از آن زمان است؛ این خیلى باارزش است. خب، این تا حالا تحقق پیدا کرده؛ از حالا به بعد چى؟ آنچه که من میخواهم بگویم، همین یک جمله است: از حالا به بعد تکلیف نسل جوان کنونى و عمدتاً دانشجوئى همین است که این خط را در همان جهتگیرى، به سوى تکاملِ بیشتر ادامه بدهد و پیش ببرد. این مشخص میکند که در محیط دانشجوئى تکلیف ما چیست. کار مال شماست. این نسلى که ماها در آن حضور داشتیم و فعال بودیم و نیروى جوانى داشتیم و جوانىمان را مصرف کردیم، رو به اضمحلال است؛ مثل همهى چیزهاى عالم، رو به فنا و زوال است. نسلى که امروز این حقیقت را تحویل میگیرد، شما هستید؛ جوانهاى امروز، دانشجوهاى امروز هستند. در آینده مسئولیتهاى کشور با شماست. طراحان کشور، تصمیمگیران و تصمیمسازان، شماها خواهید بود. میتوانید همین راه را ادامه بدهید، آن را به تکامل برسانید، از ظرفیتهاى استفاده نشده استفاده کنید، خلأها را پر کنید و همین چیزهائى را که هى شما میگوئید این اشکال هست، این اشکال هست، این اشکال هست، انتقاد، انتقاد، انتقاد - که درست هم هست - برطرف کنید؛ میتوانید هم این کار را نکنید. نسل جوانِ امروز میتواند تصمیم بگیرد بر بىعملى. البته چنین تصمیمى نخواهد گرفت؛ من شک ندارم. نسل جوان به خاطر ریشهى دینىِ این حرکت و پایهى مستحکم اعتقادىِ این حرکت، این راه را ادامه خواهد داد. براى اولین بار در تاریخ انقلابهاى گوناگون در دنیا، انقلابى به وجود آمده است و خودش را به دنیا عرضه خواهد کرد و حرف اول و اصول و ارزشهاى اولیهى خودش را با همهى وجود، بدون انقطاع استمرار بخشیده و انشاءاللَّه آن را به هدفهاى نهائى خودش میرساند. مربوط به :بیانات در دیدار قاریان و حافظان و اساتید قرآنی - 1390/05/11 عنوان فیش :کم توجهی به قرآن در دوران پیش از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تشکیل سازمان اوقاف در دوران پهلوی, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در گذشته این همه تلاوت کنندهی قرآن، این همه حافظ قرآن، این همه آشنای با متن قرآن، این همه عاشق و علاقهمند به تلاوت قرآن وجود نداشت؛ در حالی که همین کشور بود، همین ملت بود.من یادم هست که یکی از قرّاء برجستهی مصری - مرحوم ابوالعینین شعیشع - آمده بود مشهد و در مسجد گوهرشاد قرآن تلاوت میکرد، که خیلی هم خوب میخواند. چون جلسه مال اوقافِ آن زمان بود و اوقاف هم برخلاف امروز که الحمدللَّه سازمان مفتخری است، آن روز سازمان بدنامی بود، بنده با اینکه خیلی شائق بودم تلاوت آن قاری را بشنوم، نمیخواستم بروم توی آن مجلس بنشینم؛ از دور نگاه میکردم و صدا را میشنفتم. همهی کسانی که در آن مجلس شرکت داشتند، گمان نمیکنم پنجاه نفر، شصت نفر میشدند. یک عدهای مأمورین دولتی بودند، یک عده هم همین قرّاء معروف مشهدی خودمان بودند.امروز این شوقی را که به قرآن در همه جا هست، باید زیاد کرد؛ این را باید روزبهروز افزایش داد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از شاعران و ذاکرین اهل بیت(ع) - 1390/03/03 عنوان فیش :خوشحالی مردم ایران از بین رفتن دیکتاتوری اسپانیا کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, انقلاب نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : وقتی یک انقلاب اتفاق میافتد، خیلیها را در دنیا خوشحال میکند؛ تودههای مردم معمولاً اینجورند. من یادم هست که در دوران اختناق، دیکتاتور اسپانیا از دنیا رفت. اگرچه فوت او هیچ ربطی هم به ما نداشت، ولی ما اینجا در تهران یا در مشهد خوشحال شدیم؛ کأنه برای ما یک جشنی بود که آن دیکتاتوری که سالها در اسپانیا حکومت میکرد، از بین رفته. یا یک دیکتاتور دیگری در پرتغال - که حالا در این کشورها سر و صدا بزرگ است دیگر؛ حرکت، خیلی حرکت عظیمی است - از دنیا رفت، ما اینجا خوشحال شدیم. بنابراین وقتی انقلابها پیش میآیند، هر کسی که در دلش امیدی هست، آرزوئی هست، یک ایدهی بلندی در او وجود دارد و از وضع موجود محیط خود و نظام خود ناراحت است، خوشحال میشود. انقلاب ما که به وجود آمد، خیلیها خوشحال شدند. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران + ترجمه خطبه عربی - 1389/11/15 عنوان فیش :ایجاد فضای خفقان در ایران؛ به علت امنیتی بودن حکومت طاغوت کلیدواژه(ها) : وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, وضعیت اجتماعی در رژیم پهلوی, عملکرد حکومت پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, دستاوردهای انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این انقلابی که در ایران اتفاق افتاد، تغییراتی را به وجود آورد که از لحاظ عمق و ژرفا تغییرات مهمی است، تغییرات اساسی است. بر اساس این تغییرات است که میشود جامعه را پیش برد و تغییرات گستردهای به وجود آورد. این پایههای اصلی، محکم گذاشته شد. من چند مورد از این تغییراتی را که اتفاق افتاد، عرض میکنم. البته اینها را همه میدانید، همه میدانیم، جلوی چشم ماست؛ لیکن همان طوری که خدای متعال در قرآن، ما را متوجه خورشید میکند - «والشّمس و ضحیها»؛ خورشید جلوی چشم ماست، اما سوگند یاد میکند تا ما توجه پیدا کنیم که این پدیده، این حادثه، این موجود اینقدر دارای عظمت است - ما هم باید به این پدیدههای عظیمِ اطراف خود توجه کنیم؛ لذا گفتن اینها از این جهت لازم است که خودمان توجه پیدا کنیم ... قبل از انقلاب، حکومت سلطنتی بود. نقطهی مقابل آن، مردمسالاری است. در حکومت سلطنتی، مردم هیچکارهاند؛ در حکومت مردمسالاری، مردم همهکارهاند. قبل از انقلاب، حکومت، وراثتی بود؛ یکی میمرد، یکی را به جای خودش معین میکرد؛ یعنی مردم هیچ نقشی نداشتند؛ میخواستند، نمیخواستند، ناچار باید قبول میکردند. در جمهوری اسلامی به برکت انقلاب، حکومت انتخابی است؛ مردم انتخاب میکنند؛ مذاق مردم، خواست مردم تعیین کننده است. قبل از انقلاب، حکومت، دیکتاتوریِ امنیتی بود؛ دیکتاتوریِ سخت و سیاه. بنده یادم هست؛ یکی از دوستان ما از پاکستان آمد پیش من - قاچاقی آمده بود مشهد - نقل میکرد، صحبت میکرد؛ گفت بله، فلان اعلامیه را ما توی پارک، با دوستان داشتیم میخواندیم. من تعجب کردم؛ توی پارک؟! اعلامیه؟! ممکن است چنین چیزی؟! اصلاً به ذهن ما خطور نمیکرد که کسی یک اعلامیه توی جیبش باشد و مقداری انتقاد از دستگاه در آن اعلامیه باشد و بتواند توی کوچه راه برود. این وضع دیکتاتوری امنیتیِ آن روز بود. انقلاب آمد فضای آزاد را، فضای نقد را، فضای اصلاح را، فضای تذکر را، حتّی فضای مخالفت و اعتراض را برای مردم باز کرد. در طول این سی و دو سال همین جور بوده است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اساتید و فضلا و طلاب نخبه حوزه علمیه قم - 1389/08/02 عنوان فیش :لزوم توجه به توصیه های معنوی به طلاب در کلاس های حوزه کلیدواژه(ها) : تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, سید علی قاضی, معنویتگرایی, معنویت امام خمینی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی, درس خارج امام خمینی (ره), شیخ هاشم قزوینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : کار معنویت، کار دلدادگی به عالم معنا، در حوزه اساس کار است؛ این را باید همه توجه داشته باشیم. کمبود این معنا در حوزه به ما لطمه میزند. در حوزه بحمدلله کسانی هستند که میتوانند از زلال معنویاتی که از دل آنها سرازیر میشود - فقط لقلقهی زبان هم نیست - همهی ما را سیراب کنند؛ بخصوص طلاب جوان را که بیش از همه احتیاج دارند، بیش از همه هم از این بیانات آمادگی و تأثر دارند. گاهی سر درس، استاد به یک مناسبتی دو کلمه چیزی بگوید، طلبه از این رو به آن رو می شود. امام (رضوان الله علیه) به مناسبتهای مختلف سر درس - گاهی روز شروع درس، گاهی روز آخر درس - با آن بیان عجیبی که ایشان در مسائل معنوی و روحی و آن احتظاظات معنوی داشت، گاهی یک جملاتی میگفت، طلبهها گریه می کردند. بعد از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی، در مسجد سلماسی برای امام منبر گذاشتند - قبل از آن امام منبر نمیرفت، روی زمین مینشست درس میگفت، ظاهرا به احترام آقای بروجردی - ایشان رفتند روی منبر نشستند. خب چیز جدیدی بود، به امام یک حالت تبسمی دست داد. بعد بلافاصله ایشان تغییر حالت داد و فرمود: روز اولی که مرحوم آقای نائینی (رضوان الله علیه) روی منبر نشست، گریه کرد؛ فرمود این همان منبری است که شیخ انصاری روی آن نشسته، حالا کار به جایی رسیده است که ما باید روی آن بنشینیم. این حرف، طلبهها را، دلها را تکان داد. بعد هم ایشان مفصل صحبت کردند. در مشهد مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، مدرس معروف و نامدار حوزه علمیه خراسان که از حیث بیان و تسلط بر مطلب، نظیرش را ما در هیچ حوزهی دیگری ندیدیم؛ نه در قم، نه در نجف، گاهی اوقات وسط درس سطح - درس مکاسب و کفایه - که حدود یک ساعت طول می کشید، ده دقیقه یا بیشتر نصیحت میکرد؛ طلبهها اشک می ریختند. دل جوان آماده است؛ این را از دست ندهید. یک حدیث بخوانید، دو کلمه نصیحت کنید. اول، نصیحت به خود ماست. این حدیث را که من میخوانم، اول کسی که مخاطب است و انشاءالله اول کسی که باید از آن متأثر بشود، خود گویندهی حدیث است؛ برای خودتان هم مفید است. حوزه به این احتیاج دارد. شما ببینید یک نفس گرم مثل حاج میرزا علی آقای قاضی در نجف چقدر برکات درست کرد. شاگردهای مرحوم آقای قاضی هر جا که بودند، مایهی برکت شدند؛ یک نمونهاش مرحوم علامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) که قم را روشن کرد؛ چراغ علوم عقلی را در قم ایشان روشن کرد و ادامه داد و با مشکلات ساخت. بقیه تلامذهی مرحوم آقای قاضی و متأثرین از ایشان هر جا بودند، همینجور بود. در تهران، در آذربایجان، در خود نجف، در بروجرد، در جاهای دیگر، هر جا شاگردهای ایشان بودند، مرکز معنویت و مرکز اشعاع روحانیت بودند. نمیشود اینها را ندیده گرفت. طلبه ها را نصیحت کنید. طلبه ها را به تفکر، تأمل، ذکر موت و پرهیز از درس خواندن و تلاش کردن برای رسیدن به مقامات عالی برای جلب توجه مردم به سمت خود، هدایت کنید. طلبهها درس بخوانند لله، فی الله و بالله؛ این آن وقت میشود حوزهی با برکت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اساتید و فضلا و طلاب نخبه حوزه علمیه قم - 1389/08/02 عنوان فیش :قبل از شروع درس از طلاب امتحان میگرفتم. کلیدواژه(ها) : حوزههای علمیه, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق علمی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [امتحان در حوزه]چیز بسیار لازم و خوبی است. البته از سابق امتحان بود، اما به این شکل منظم و مرتب و برنامهریزی شده نبود؛ امروز هست، بسیار هم خوب است؛ هیچ نباید به این امتحانات دست زد؛ لیکن این منافات ندارد با اینکه استاد سر درس امتحان کند. شما قبل از اینکه درس را شروع کنید، ده دقیقه را به سوال از طلبه اختصاص بدهید؛ این کار تجربه شدهای است. بنده خودم وقتی در مشهد همین سطوح را تدریس میکردم - کفایه و مکاسب و این چیزها - همین کار را می کردم. قبل از درس کتاب را باز میکردیم و به یکی از طلبهها میگفتم آقا شما درس دیروز را بخوان یا بگو. این کار خیلی تأثیر داشت؛ هم ما میفهمیدیم که طرف ما چکاره است، هم او میفهمید که سوال و حساب و کتابی در کار است، هم دیگران آن نکته را اگر بلد نبودند، یاد میگرفتند؛ فواید دیگری هم وجود دارد. این وادار کردن طلبه به فکر، به خصوص در دروس سطح، خیلی مهم است. در جلسهای که این شبها داشتیم، با یکی از آقایان صحبت شد، من این نکته به ذهنم رسید و گفتم دروس سطح خیلی مهم است. فراگیری امهات مطلب اصولی و فقهی موجب می شود که طلبه در درس خارج بتواند استفاده کند؛ والا استفاده نخواهد کرد. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان مؤسسه روایت سیره شهدا - 1389/04/14 عنوان فیش :مرحوم حاجی رکن؛ نمونهای یک منبری هنرمند کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اتقان کاری, روضهخوانی, هنر مداحی, شهید نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : سعی کنید در تبیین، عنصر اتقان مطلقاً به دست فراموشی سپرده نشود؛ اتقان. اتقان خیلی مهم است. گاهی اوقات انسان خیال میکند برای شیرین کردن یک قضیه در چشم مخاطبین، باید آن را با پیرایهها و اغراقهائی بیامیزد؛ بعد که از یک افق بالاتری نگاه میکند، میبیند نه، این پیرایهها - چون مصنوع ما بود - نه فقط بر ارزش آن عنصر حقیقی نیفزود، بلکه گاهی از آن کاست. اتقان را در نظر بگیرید و روایت را روایت صحیح قرار بدهید؛ نگذارید روضهخوانی برای شهدا، به سرنوشت روضهخوانی برای سیدالشهداء (علیه الصّلاة و السّلام) - در دورههائی - دچار بشود. همان چیزی که هست را بیان کنید؛ منتها بیان هنرمندانه. ما میخواهیم کمبودهای هنرمندی خودمان را در تبیین حوادث عاشورا، با اضافه کردن افزودنیهای غیرلازم پر کنیم؛ در حالی که نه، اگر ما بلد باشیم و ما هنرمند باشیم، هیچ افزودنیای لازم نیست. ما در مشهد یک واعظی داشتیم، مرحوم حاجی رکن؛ به او میگفتیم آقای رکن و حدود شاید چهل سال، چهل و پنج سال قبل از این - یا بیشتر - ایشان از دنیا رفته. منبری پیرمرد محاسن سفیدی بود، واعظ خوبی بود و منبر بسیار شیرین و جذابی هم داشت. میرفت منبر و روضه میخواند؛ این روضه مجلس را منقلب میکرد؛ زیر و رو میکرد. در حالی که مطلقاً - تعبیر خودش این بود و بارها در منبر میگفت که خاک بر دهانم اگر اسمی از نیزه و شمشیر و خنجر بیاورم - از این چیزهائی که متعارف است که گفته بشود، هیچ نمیگفت؛ اصلاً و ابداً. حادثه را تصویر میکرد؛ تصویر هنرمندانه. یک هنرمند غریزی و بالذات بود. واقعاً یک هنرمند بود. اگر اینجور هنرمندها شناخته بشوند و تربیت بشوند، خیلی باارزشند. اینجوری است قضیه؛ ما اگر بتوانیم ابعاض و ابعاد حادثه را با نگاه هنرمندانه و با زبان هنرمندانه، ببینیم و تبیین و تصویر بکنیم، به افزودنی هیچ احتیاج ندارد؛ این افزودنیهای مضر و رنگآمیزیهای غیرلازم هیچ لزومی ندارد. در مورد شهدا هم همین کار را بکنید. خوشبختانه ما به عهد شهدا نزدیکیم، وصیتنامههای اینها را داریم، پدر و مادرهای اینها خیلیشان هستند و همرزمان اینها حضور دارند؛ آدم میبیند. کتابی از همین کتابهای شهدا را من نگاه میکردم که با همرزمهای او مصاحبه شده بود و جزئیات را ذکر میکردند؛ بعضی از آن همرزمها خودشان شهید شده بودند و بعضیها زنده بودند؛ انسان در هنگام خواندن کتاب به گریه میافتاد! هیچ لازم نبود که کسی برای انسان نوحهسرائی کند. مسئلهی شهدا اینجوری است. مسئلهی شهدا خیلی مسئلهی بزرگی است، خیلی مسئلهی داغی است؛ ما کمتر پرداختهایم، کمتر میپردازیم. مربوط به :بیانات در دیدار وزیر علوم و استادان دانشگاه تهران - 1388/11/13 عنوان فیش :سابقه ارتباط رهبری با دانشگاه تهران کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, دانشگاه تهران, مسجد دانشگاه تهران, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بنده با اینکه یک عنصر دانشگاهی نیستم - حالا یکی از آقایان فرمودند «دانشگاهی»؛ نه، من دانشگاهی نیستم - لیکن با دانشگاه و دانشجو و دانشگاهی از قدیم ارتباط طولانی ای داشتم. گاهی به یک مناسبتی در دانشگاه تهران کار داشتم، می آمدم دانشگاه تهران؛ احساس میکردم که به یک محیط خودمانی وارد شدم. با اینکه محیط از لحاظ ظواهر آن روز با لباس ما و عمامهی ما و اینها هیچ تناسبی نداشت، اما آدم احساس میکرد که یک محیط خودمانی است. دوستان دیگری هم که از قبیل ما بودند، همین جور احساسی میکردند. شاید همین هم موجب شد که مجموعهی دستاندرکاران و سررشتهداران امور استقبال امام بعد از اینکه آمدن ایشان در مثل این روزها به تأخیر افتاد، محل تحصن را دانشگاه تهران انتخاب کردند. این یک تصادف محض نبود، این نشاندهندهی یک نوع ارتباط معنوی و روحی با دانشگاه بود؛ بخصوص با این دانشگاه. من فراموش نمیکنم آن روز با مرحوم آقای بهشتی دو نفری آمدیم و از در شرقی دانشگاه وارد شدیم. یکی از دوستان عزیز و علمای محترم که الان هم بحمداللَّه تشریف دارند، قبلاً رفتند آنجا، هماهنگی کردند و در شرقی دانشگاه را باز کردند - چون در جنوبی که در اصلی بود، روی ما باز نمیشد - و ما از آنجا وارد دانشگاه شدیم، رفتیم توی مسجد دانشگاه، و بنده رفتم توی آن اتاق عقب مسجد - که یک اتاق کوچکی بود، نمیدانم حالا هم هست یا نه - آنجا مستقر شدیم و از همان روز اول، نشریهی تحصن را راه انداختیم. ما یک نشریه منتشر کردیم که چند شماره از همان روز اول آنجا منتشر شد؛ نشریهی تحصن. این انسها و این ارتباطها ریشه در ذهنیات دارد، ریشه در سوابق دارد. یعنی هم ما نسبت به دانشگاه حسن ظن و نگاه مثبت داشتیم، هم دانشگاه نسبت به ما یک حالت خودمانی و پذیرائی داشت.بعد هم باز علیالظاهر به همین دلیل، محل نماز جمعه، دانشگاه تهران انتخاب شد. خوب، در تهران انسان میتوانست جور دیگری عمل کند. محل نماز جمعه، شد چمن دانشگاه تهران؛ تا الان هم ملجأ و محل رجوع مردم با انگیزهی قلبی در روزهای جمعه دانشگاه تهران است، که این خیلی چیز مهمی است. آن سالهای اول و دوم انقلاب هم بنده هفتهای یک بار به دانشگاه تهران میآمدم و با دانشجوها دیدار و گفتگو میکردم. حضور در مسجد دانشگاه شاید به نظرم مستمراً بیش از یک سال طول کشید. میآمدیم دانشگاه تهران، آنجا در مسجد با دانشجوها صحبت میکردیم و به سؤالات پاسخ میدادیم. مربوط به :بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی - 1388/04/03 عنوان فیش :توجه امام خمینی(ره) به سختی کار دولت کلیدواژه(ها) : کار اجرایی, حمایت امام خمینی(ره) از دولتها, حمایت از مسئولین, مدارا با دولت, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی, رهبری امام خمینی, دوران رهبری امام خمینی, تاریخ دفاع مقدس, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من هم توی مجلس بودم، مثل شماها نماینده بودم، هم توی دولت بودم؛ هر دو حالت را من درک کردم. خوب، بله، نماینده متوقع است که من زحمت میکشم، مینشینم قانون میگذارم، باید به این قانون عمل بشود؛ این حرف درستی است، حرف حقی است؛ اما دولت هم حرف حقی دارد؛ دولت میگوید من توی این سنگلاخ، توی این راه دشوار، توی این سربالائىِ نفسگیر، دارم با این همه بار میروم؛ یک جا گیر میکنم، کمکم کنید؛ سختگیری نکنید. دولت، آن عنصر وسط میدان است؛ وسط معرکه است. توی این دستهجات سینهزنی عَلمهائی حمل میشود - ظاهراً اینجاها به آن میگویند عَلم یا علامت؛ ما در مشهد به آن میگوئیم جریده، یعنی همین علامتهای بزرگ - که گاهی ده شاخه، دوازده شاخه است و خیلی هم سنگین است. این گردنکلفتهای مشهد مأمور کشاندن این جریده بودند؛ خیلی هم سخت بود. یادم هست این جریدهها را توی بازار میآوردند. یک جائی از بازار بود که یک قدری وسیعتر هم بود؛ آنجا باید این را دور میزدند و نمایش میدادند و کارهائی میکردند. این یک نفری که داشت جریده را حمل میکرد، ده نفر، دوازده نفر از او پذیرائی میکردند: یکی عرقش را پاک میکرد، یکی آب توی دهنش میکرد، یکی خداقوّت میگفت، یکی گاهی شانهاش را مالش میداد. کار اجرائی سخت است. من یادم هست افراد خدمت امام میرفتند، میگفتند که آقا فلانجا اشکال دارد، بازرگانی چنین شده. خوب، هر بخشی از کشور نابسامانیها زیاد است و همیشه هم هست؛ آن روز هم بود، خیلی هم بود. میرفتند به امام شکایت میکردند. بنده دیده بودم یا از بعضیها شنیده بودم که امام حرفها را گوش میکردند و بعد میگفتند آقا کار سخت است. واقعش هم همین است. کار توی برنامهریزی و روی کاغذ و چارت و نمودارهای گوناگون و فلان یک معنا دارد، اما کار در میدان عمل یک معنای دیگری دارد. همانی که انسان روی کاغذ خیلی راحت میکشد، در عمل خیلی سخت است. این کالکهای جنگ را میآوردند توی اتاق بنده، دوستانِ دستاندرکار در مسائل جنگی هم جمع میشدند؛ فرماندهان جنگ توضیح میدادند که نقشهی عملیات این است، از اینجا میرویم اینجا. من میدیدم بعضی از دوستان ما نگاه میکردند، میگفتند عجب، اینکه خیلی کار آسانی است. این یک خط کوتاه مثلًا به قدر نصف چوب کبریت، حرکت است. خوب، این نصف چوب کبریت، یعنی مثلًا فرض کنید ده کیلومتری که بناست چند هزار نفر در اینجا درگیر بشوند و تعداد خیلی زیادی کشته و مجروح بشوند. روی نقشه، نصف چوب کبریت راه است و به نظر میرسد زحمتی هم ندارد؛ اما در عمل سخت است. غرض، مشکل است؛ باید با دولت مدارا کرد. مربوط به :بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی - 1388/04/03 عنوان فیش :تاثیر پذیری معنوی رهبری از رفیق طلبه اش کلیدواژه(ها) : خودسازی اخلاقی, نمایندگان مجلس شورای اسلامی, مراقبت معنوی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شما [نمایندگان مجلس] که میخواهید رعایت اخلاق اسلامی را در قوانینتان مورد توجه قرار بدهید، خوب است که عملاً هم جلسات اخلاقی و معرفتی داشته باشید. انسان خالی میشود. در بحبوحهی کار، انسان تهی میشود. یک مقداری باید در وسط این گرماگرمِ کارهای اجرائی، آسمانی شد، خدائی شد، بالا رفت، سبک شد و دوباره برگشت. بنده یک وقتی مثال میزدم به این آبی که از آسمان میآید پاکیزه و طاهر و طیب، بعد توی این استخرها و توی این دریاها و دریاچهها آلوده میشود؛ بعد از آلوده شدن، باز تبخیر میشود، میرود بالا؛ دوباره پاکیزه میشود، برمیگردد. برویم بالا و پاکیزه شویم و برگردیم. من و شما خیلی احتیاج داریم. ما از دورانی که در قم بودیم، یک رفیقی داشتیم که از لحاظ معنوی خیلی من به او دلبستگی داشتم؛ از جلسات ایشان - جلسات دوستانهی دو نفری، سه نفری که مینشستیم با هم گعدههای طلبگی میکردیم - من خیلی بهره میبردم؛ از معنویات او، از خلقیات او، از گفتارها و رفتارهای معرفتی او. ایشان را سالها ندیده بودیم؛ چون رفته بود نجف و ما هم که اینجاها مشغول بودیم، سرگرم بودیم. بعد از آنکه من رئیس جمهور شده بودم، ایشان به ایران آمده بود. یک وقت تصادفاً ایشان را دیدم، گفتم رفیق! من الان به تو احتیاجم بیشتر از آن وقت است. من حالا رئیس جمهورم؛ آن وقت یک طلبهی معمولی بودم. قرار گذاشتیم که هر هفتهای، دو هفتهای یک بار بیاید پیش ما؛ و همین جور هم بود تا از دنیا رفت؛ رحمة اللَّه علیه. ما نیاز داریم. هر کدام مسئولیتمان بیشتر است، نیازمان بیشتر است. «آنان که غنیترند، محتاجترند» به این جلسات اخلاقی، به این جلسات معنوی. مربوط به :بیانات در دیدار برگزیدگان استان کردستان - 1388/02/24 عنوان فیش :مطالعه اولین کتاب ترجمه در 40سال پیش توسط رهبری کلیدواژه(ها) : فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, رولان، رومن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : به مناسبت حضور آقاى احمد قاضى که اطلاع پیدا کردیم ایشان برادر مرحوم محمد قاضى، مترجم معروف، هستند، بگویم که من شاید چهل سال پیش یا بیشتر، اولین ترجمه را از مرحوم محمد قاضى خواندم که گمان میکنم ترجمهى کتاب «مهاتما گاندى» نوشتهى رومن رولان بود. هم کتاب، کتاب بسیار ممتازى است، هم ترجمهى محمد قاضى حقاً ترجمهى برجسته و ممتازى است. البته چند سال بعد هم ترجمهى دیگر ایشان را از یک اثر بسیار مهم دیگرى از رومن رولان خواندم که «جانِ شیفته» - است به نظرم سه، چهار جلد است - با نثر بسیار فاخر و حقیقتاً مرصع و مزین. البته من از جهت اینکه ترجمه چقدر با اصل مطابق است، اظهار نظرى نمیتوانم بکنم؛ کسانى که زبان اصل را میدانند، آنها باید اظهار نظر کنند، لیکن از نظر زبان و نثر، حقاً یک چیز برجستهاى است. ما با آثار مترجمین و نویسندگان فارسى آشنا هستیم و تقویم و ارزیابى این آثار، فى الجمله در ذهن هست. با این محاسبه، به نظر من ترجمهى مرحوم قاضى ترجمهى برجستهاى است. من البته خود ایشان را هم یک بار دیدم؛ در اواخر دوران ریاست جمهورى در شیراز در کنگرهى حافظ با ایشان ملاقات کردم - ایشان را معرفى کردند - حنجرهى ایشان مشکلى پیدا کرده بود، با میکروفون صحبت میکرد؛ چند جملهاى با ایشان صحبت کردیم. مربوط به :بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت - 1387/09/24 عنوان فیش :نمونه هایی از مبارزات تاریخی جنبش دانشجویی علیه استکبار کلیدواژه(ها) : جنبش دانشجویی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ دفاع مقدس, احمد متوسلیان, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تحصن مشهد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی, حضور روحانیون در دانشگاه, ارتباط روحانیون با دانشگاه, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, خدمات جنبش دانشجویی به انقلاب اسلامی, تاریخ دفاع مقدس, تاریخ شکلگیری و تثبیت جمهوری اسلامی, خصوصیات جنبش دانشجویی, نقش دانشجویان در انقلاب اسلامی, جهاد سازندگی, حضور گروهکهای مسلح در دانشگاهها نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در کشور ما[جنبش دانشجویی] تاریخ بسیار جالبی دارد. این را از این جهت میگویم و رویش تکیه میکنم که این حرکت باید ادامه پیدا کند و این چیزی نیست که بتواند متوقف بشود؛ چون کشور در شرائطی است و نظام جمهوری اسلامی، ساخت و ویژگیها و مختصاتی دارد که حتماً جنبش دانشجوئی در کنارش بایستی حضور داشته باشد. این جنبش دانشجوئی در کشور ما در تاریخِ ثبت شده و شناخته شدهی خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است. این ممیزات جنبش دانشجوئی ما از روز اول است تا امروز. اگر کسی مدعی جنبش دانشجوئی باشد، اما این ممیزات را نداشته باشد، صادق نیست. دست جنبش دانشجوئی نمیتواند در دست کسانی باشد که در فلسطین قتل عام میکنند، در عراق جنایت میکنند، در افغانستان مردم را از دم تیغ میگذرانند؛ این جنبش دانشجوئی نیست. جنبش دانشجوئی خصلت و خاصیتش در کشور ما لااقل اینجور است - شاید در خیلی از کشورهای دیگر هم باشد - که ضد استکباری، ضد سلطه، ضد دیکتاتوری و طرفدار عدالت است. شروع این حرکت یا مقطع شناخته شدهی این حرکت، همین 16 آذر است. جالب است توجه کنید که 16 آذر در سال 32 که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتیدند، تقریباً چهار ماه بعد از 28 مرداد اتفاق افتاده؛ یعنی بعد از کودتای 28 مرداد و آن اختناق عجیب - سرکوب عجیب همهی نیروها و سکوت همه - ناگهان به وسیلهی دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در فضا و در محیط به وجود میآید. چرا؟ چون نیکسون که آن وقت معاون رئیس جمهور آمریکا بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتای 28 مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات میکنند، که البته با سرکوب مواجه میشوند و سه نفرشان هم کشته میشوند. حالا 16 آذر در همهی سالها، با این مختصات باید شناخته شود. 16 آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است. بعد، از آن سال تا سال 42 - که شروع نهضت روحانیت و نهضت دینی و اسلامی در کشور ماست - جنبش دانشجوئی کم و بیش تحرکاتی دارد. من یادم است سالهای 38 و 39 و 40 و ...، دانشجوها تحرکاتی داشتند، منتها بشدت سرکوب میشد و اجازه نمیدادند بروز پیدا کند؛ تا نهضت روحانیت در سال 1341 و اوجش در سال 42 شروع شد، که اینجا باز شما نشانهی جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید؛ یعنی در تمام پانزده سالی که بین 1342 است که شروع نهضت روحانیت باشد، تا 1357 که پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، شما در همه جا و دوشادوش روحانیت و در کنار او، جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید. دانشگاههای کشور، محیطهای دانشجوئی کشور، مرکز تحرک و فعالیت است و یکی از بازوهای اساسی نهضت در تمام طول این مدت - که این را ما از نزدیک هم خودمان شاهد بودیم؛ هم دوستانی که در کار نهضت و مبارزات بودند و هم همه این را تجربه کردهاند و آزمودهاند - دانشجویانند. بنابراین، دانشگاهها یک بخش لاینفک از نهضت روحانیت بودند. البته در دانشگاهها جریانهای الحادی و ضد دینی و مارکسیست و غیره هم بودند، لکن آن حرکت غالب، مربوط بود به دانشجوهای مسلمان. لذا گروههائی که تشکیل میشد - گروههای مبارز - و کارهائی که انجام میگرفت مثلاً در زندانها - این زندانهای گوناگون در سالهای مختلف که ما خودمان تجربه کردیم - در همه جا، دانشجوها هم حضور داشتند؛ یعنی روحانیون و دانشجویان عمدهی زندانیها را تشکیل میدادند. همین موجب شد که ما روحانیون مشهد، علمای مشهد و جمع کثیری از مردم مشهد در سال 57، قبل از پیروزی انقلاب، وقتی میخواستیم تحصن انجام بدهیم، این تحصن در مرکز دانشگاهی پزشکی امام رضا انجام گرفت؛ یعنی مرکزیت دانشگاه. در تهران هم تحصنِ علما و روحانیون و انقلابیون و مبارزین برای ورود امام - که در ورود ایشان تأخیر شده بود - در دانشگاه تهران انجام گرفت. اینها نشاندهندهی نقش دانشگاه و نقش دانشجوست، تا انقلاب پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب این حرکت دانشجوئی - جنبش دانشجوئی، حضور دانشجوئی - صحنهی عجیبی است. در همان ماههای اول، مسئلهی تشکیل سپاه پاسداران و حضور فعال دانشجویان در سپاه است و به فاصلهی چند ماه، تشکیل جهاد سازندگی به وسیلهی خود دانشجوهاست، که خود دانشجوها جهاد سازندگی را تشکیل دادند و خودشان آن را توسعه دادند؛ خودشان آن را پیش بردند، که یکی از برکات و افتخارات نظام اسلامی، جهاد سازندگی بود. چند ماه بعد از این، موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابلهی با عناصر مسلحی بود که دانشگاه را لانهی خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلی از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند برای اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسی که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند؛ حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد. سال 59 با شروع دفاع مقدس، حضور دانشجوها در جبهه است که نمونههای مختلفی از آن وجود دارد که یکی از آنها همین حاج احمد متوسلیان و امثال اینها بودند که بلند شدند رفتند منطقهی غرب در کردستان، در عین غربت - بنده در همان ماههای اول جنگ، پنج شش ماه بعد از اول جنگ، منطقهی کردستان را از نزدیک دیدم؛ گرد غربت آنجا بر سر همه کأنه پاشیده شده بود - و در تنهائی، بیسلاحی و با حضور فعال دشمن و بمباران دائمی دشمن، این مخلصترین نیروها در آنجا کارهای بزرگی را انجام دادند که قبل از عملیات فتحالمبین - عملیاتی که این سردار بزرگوار و دوستانش انجام دادند - عملیات محمد رسولاللَّه (صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم) را انجام دادند که آن، یک نمونه از حضور دانشجویان است. یک نمونهی دیگر دانشجوهائی هستند که در ماجرای هویزه حضور پیدا کردند که آن دانشجوها را هم بنده، تصادفاً در همان روزی که اینها داشتند میرفتند - روز 14 دی - به طرف منطقهی نبرد و درگیری، دیدم؛ شهید علمالهدی و شهید قدوسی و دیگران. این مربوط به سالهای 60 و 61 است که البته ادامه پیدا کرد تا آخر جنگ. یعنی واقعاً یکی از بخشهای تأمین کنندهی نیروهای فعال ما در طول دوران هشت سال دفاع مقدس، دانشگاهها بودند. بعد هم که در همان اوائل دههی 60، وقتی بازگشائی دانشگاهها انجام شد، جهاد دانشگاهی تشکیل شد که یکی از نقاط حساس و یکی از مراکز مایهی افتخار، جهاد دانشگاهی است. قبل از اینها هم در سال 58، تسخیر لانهی جاسوسی به دست جنبش دانشجوئی است. حالا دانشجو به حیث دانشجو، عضو جنبش دانشجوئی است. ممکن است آن کسی که خودش در تسخیر لانهی جاسوسی فعال بوده، بعد از مدتی از کار خودش پشیمان شود - کمااینکه ما پشیمانشدههائی هم داریم! خیلی از کسانی که در جنبش دانشجوئی حضور داشتند، در برههی دیگری، گرفتاریهای زندگی و انگیزههای مختلف، ثبات قدم را از اینها گرفت - لکن حرکت بزرگ مربوط به دانشجوست، که این حرکتِ تسخیر لانهی جاسوسی یکی از مهمترینِ این حرکات است. حالا این یک تاریخچه است، تا امروز هم ادامه دارد. در تمام دورانهای مختلف، در طول انقلاب، حوادث گوناگون، لحظههای حساس و خطیر، حضور دانشجویان مؤمن، متعهد، عدالتخواه، باگذشت، توانسته فضا را در جهت صحیح هدایت کند. این برداشت من از جنبش دانشجوئی و نگاه من به جنبش دانشجوئی است: ضد استکباری، ضد فساد، ضد اشرافیگری، ضد حاکمیت تجملگرایانه و زورگویانه، ضد گرایشهای انحرافی؛ اینها خصوصیات جنبش دانشجوئی است. مربوط به :بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت - 1387/09/24 عنوان فیش :نابودی نظام استبدادی و مقابله با وابستگی؛ نتیجه حضور مردم و رهبری امام خمینی(ره) کلیدواژه(ها) : انحراف مشروطه, انحراف مشروطه, نفوذ انگلستان در نهضت مشروطیت, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, رهبری امام خمینی, عملکرد استعمار انگلیس در ایران, دخالتهای انگلیس در ایران, تاریخ استعمار انگلیس در ایران, استبداد رضاخان, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, برسر کار آمدن رضاخان, استبداد رضاخان, دستاوردهای امام خمینی(ره), تمایزات نظام جمهوری اسلامی, نظام جمهوری اسلامی ایران, استقرار نظام جمهوری اسلامی, نابودی نظام سلطنتی در ایران, حضور مردم در انقلاب اسلامی, حضور مردم در صحنه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [یك نكته در باب شناخت]تاریخچهی پرماجرای انقلاب ما این است كه توجه كنیم كه كشور ما بعد از اینكه سالهای متمادی دچار استبداد سلطنتی بود تا دورهی مشروطه، مشروطیت یك فرصتی بود برای تنفس؛ یعنی انتظار این بود كه حادثهی نهضت مشروطیت یك مجال تنفسی برای این ملت به وجود بیاورد، به آنها آزادی بدهد؛ اما اینجور نشد. مشروطیت از همان اول به وسیلهی بیگانگان، به وسیلهی قدرت مسلط آن روزِ دنیا یا یكی از قدرتهای مسلط آن روزِ دنیا كه دولت انگلیس بود، مصادره شد. بعد از هرج و مرجی كه در اوائل مشروطه به وجود آمد، به فاصلهی چند سال، همان دولت بیگانهی سلطهگر خارجی - یعنی انگلیس - یك دیكتاتور خشن و بیرحم و بسیار خطرناكتر از سلاطین قبل از مشروطه - یعنی مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه - را بر سر كار آورد كه او رضا خان بود. دیكتاتوریِ رضا خان بمراتب از دیكتاتوری ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای كشور و ملت ما بدتر و خشنتر بود كه انگلیسها او را سر كار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادی نشدیم، بلكه وارد دوران استبداد دیگری همراه با وابستگی شدیم؛ یعنی ملت طعم آزادی را نچشید. لذا وقتی نهضت اسلامی در ایران شروع شد و امام هدف از این نهضت را ریشهكن كردنِ حكومت استبدادی و حكومت سلطه و قطع نفوذ بیگانگان اعلام كرد، خیلی از مبارزین قدیمی و افرادی كه دستشان تو كار مبارزه بود، زیاد باورشان نمیآمد؛ نمیتوانستند درست تصور كنند كه چطور ممكن است چنین چیزی! سلطنت را در این كشور انسان از بین ببرد؟! من یادم است در همان سالهای آخر مبارزه - كه امام بحثهای اساسی مربوط به حكومت را كرده بودند و این بحثها در بین مردم پخش شده بود و ایشان اعلام كرده بودند كه شاه خائن است و شاه باید برود - بعضی از عناصر مبارز، فعال و خوب - كه بعد هم در انقلاب فعالیتهای زیادی داشتند - حتّی آنها، میگفتند: مگر ممكن است؟! چطور امام مسئلهی سلطنت را مطرح میكند؟ مگر میشود با سلطنت درافتاد؟! باورشان نمیآمد. علت این بود كه دوران طولانی اختناق و استبداد در این كشور همراه شده بود با نفوذ بیگانه، سلطهی بیگانه و حمایت بیگانگان از نظام سلطنت. ولی این اتفاق افتاد. نهضت عظیم اسلامی، همت مردم، رهبریِ شخصیت بینظیری مثل امام - كه حقاً و انصافاً شخصیت بینظیری بود - كار خودش را كرد. «صبر» و «بصیرت». بنده بارها از كلام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) این را نقل كردهام: «لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ بصیرت - آگاهی - و صبر؛ یعنی استقامت، پافشاری، خسته نشدن. این دو خصوصیت در ملت ایران پیدا شد و كار خودش را كرد و انقلاب پیروز شد. در واقع تشكیل نظام جمهوری اسلامی، پاسخی بود به نیاز بلندمدتِ تاریخیِ ملت ایران. ملت ایران از دل آرزوهای تاریخی خودشان، جمهوری اسلامی را عَلم كردند و سر پا كردند. خوب، بدیهی است وقتی كه یك نظامی اینجور در آرزوهای دیرین مردم ریشه دارد، این نظام ماندنی است؛ این نظام قابلیت بقاء دارد، قابلیت رشد دارد، ریشه میدواند و دشمنی با این نظام آسان نیست. و این اتفاق افتاد. یقیناً هیچ جریان مبارز دیگری نمیتوانست در كشور ما نظام سلطنتی را از بین ببرد - جوانهای عزیز! این را بدانید و مطمئن باشید - جز جریان اسلامی و دینیای كه پیش آمد. هیچ جریان دیگری، هیچ حزبی، هیچ مجموعهی مبارزی امكان نداشت بتواند نظام استبدادی وابستهی به قدرت آمریكا را در این كشور سرنگون كند؛ كمااینكه جریانهای مبارز قدیمی در این كشور، همه از كار افتاده بودند؛ چه جریانهای چپ، چه جریانهای راست، چه گروههای مسلح. در سالهای 54 و 55 همهی این گروهها به وسیلهی آن دستگاه قلع و قمع شده بودند. تنها چیزی كه میتوانست آن رژیم باطل را ساقط كند، موج عظیم ملی بود؛ حضور یكپارچهی مردم، كه این هم جز با انگیزهی دین و با پیشوائی روحانیت مبارز و مرجعی مثل امام بزرگوار امكانپذیر نبود. بعد هم كه آن رژیم فاسد سرنگون شد، هر نظام دیگری غیر از نظام جمهوری اسلامی - چه نظام چپ، چه نظام راست - اگر سر كار میآمد، امكان نداشت بتواند در مقابل نفوذ دشمن، در مقابل دخالتهای گوناگون دشمن مقاومت كند. ما دیدیم كه چطور انقلابهائی كه سر كار آمدند، چند سالی هم بودند؛ چه از نوع چپ، چه از نوع میانه، اما نفوذ و دخالت آمریكا - دخالت سیاسیاش، دخالت نظامیاش، محاصرهی اقتصادیاش - اینها را نابود كرد؛ از بین برد. شما امروز نگاه كنید به اروپای شرقی - كه یك مركز عمدهی حكومتهای سوسیالیستی و چپ بود - و ببینید كه كارشان به آنجا رسیده كه پایگاههای نظامی و موشكی آمریكا در همان كشورهای چپِ سابقِ اروپای شرقی گذاشته میشود و آمریكائیها آنجا حضور پیدا میكنند! بنابراین، هیچ نظامی جز جمهوری اسلامی نمیتوانست در مقابل نفوذ و فشار آمریكا مقاومت كند. مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در هفدهمین اجلاس نماز - 1387/08/29 عنوان فیش :پریدن به بیرون از قطار برای اقامه نماز کلیدواژه(ها) : مسجد, پیوست نمازخانه, اهمیت نماز, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : همهی کارهای مهندسی بزرگ بایستی یک پیوست مسجد و نمازخانه داشته باشد. وقتی مترو طراحی میکنیم، برای ایستگاه مترو، مسجد در آن ملاحظه شود؛ ایستگاه قطار طراحی میکنیم، فرودگاه طراحی میکنیم، مسجد در آن حتماً دیده شود. شهرک طراحی میکنیم، مسجد در مراکز لازم که ممکن است بیش از یکی لازم باشد، در او حتماً ملاحظه شود. آیا ممکن است ما یک شهرک را طراحی کنیم، خیابانکشیِ او را فراموش کنیم؟ میشود شهرکِ بدون خیابان؟ با این چشم باید به مسجد نگاه کرد. شهرک بدون مسجد معنی ندارد. وقتی انبوهسازان ساختمان میخواهند مجوز بگیرند برای انبوهسازی و ساختمان بسازند، در نقشهای که ارائه میدهند که مجوز بر اساس او صادر میشود، باید نمازخانه دیده شود. ما باید با نمازخانه اینجوری برخورد کنیم. اشاره کردند به پروازها؛ نه فقط پروازهای حج، در پروازهای گوناگون - داخلی، خارجی، دوردست - که وقت نماز را پوشش میدهد، حتماً رعایت مسئلهی نماز بشود. اگر امکان دارد قبل از پرواز و بعد از پرواز، وقت نماز وجود داشته باشد؛ اینجور نباشد که مثلاً فرض بفرمائید از قبل از اذان صبح راه بیفتند و بعد از آفتاب به مقصد برسند؛ نه، برنامه را جوری تنظیم کنند که مردم بتوانند نمازشان را بخوانند؛ یا قبل، یا بعد. اگر امکان ندارد - گاهی ضرورتهائی از لحاظ پروازهای داخلی، خارجی، خطوط هوائی، پیدا میشود که امکان ندارد - در داخل هواپیما امکانات نماز خواندن را فراهم کنند که البته کاملاً میشود قبله را تشخیص داد؛ یعنی خلبانها واردند، میفهمند، میدانند؛ تا افرادی که مایلند در داخل هواپیما نماز بخوانند، بتوانند. البته مسئلهی حرکت قطارها هم به طریق اولی اینجور است. امروز در کشور ما این جهات قابل مقایسهی با قبل از انقلاب نیست. شماها اغلب قبل از انقلاب را یادتان نیست. عجیب بود! هم اینجا، هم بعضی جاهای دیگر. ما عراق رفته بودیم، یک سفر عتبات مشرف شدیم، هر کار کردیم برای نماز صبح، توقف نکرد؛ یعنی اصلاً نمیشد؛ جوری تنظیم کرده بودند که نمیشد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - که نزدیک ایستگاه یا اوائل ایستگاه بود - خودم را از پنجره بیندازم بیرون، که بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار کثیف بود و نمیشد نماز خواند. به هر حال، این چیزها هیچ رعایت نمیشد. حالا خیلی تفاوت کرده؛ منتها بیش از اینها انتظار هست. اهمیت نماز باید معلوم باشد. مربوط به :بیانات در دیدار شاعران در ماه مبارک رمضان - 1387/06/25 عنوان فیش :توافق نظر رهبری و شهید مطهری درباره مثنوی و اختلاف نظر در مورد حافظ کلیدواژه(ها) : شعر آئینی, بیدل دهلوی, شعر عرفانی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید مطهری, مولوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک بخش مهمی از شعر آئینی ما میتواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. و این هم یک دریای عظیمی است. شعر مولوی را شما ببینید. اگر فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم و اگر آن را کسی یک قدری دوردست بداند، مثنوی، مثنوی؛ که خودش میگوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است. یک وقتی مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوی چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول ... . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیدهام همین است. البته در مورد حافظ یک مقدار با هم اختلاف عقیده داشتیم. یا در همین اواخر، این بیدل. آن دیوان عظیم، دریای عمیقی که بیدل دارد و چقدر عرفان تو این مفاهیم توحیدی و عرفانی هست - که آقای کاظمی کار خوبی روی گزیده غزلیات بیدل کردند که من مقداری از آن را تورق کردم. البته ایشان انتخاب کردهاند که شاید یک دهم غزلیات بیدل هم نباشد؛ لیکن به هر حال کار خوبی شده - بالاخره شعر بیدل که از لحاظ شعری در سبک هندی یکی از آن کارهای هنری پیچیدهی قدرتمندانه است و نشاندهندهی مهارت اوست - حالا ممکن است خواننده از یک جاهایی به خاطر همین هنرمندیها خیلی لذت نبرد؛ اما واقعاً هنرمندانه است و استحکام شاعرىِ این مرد غیر ایرانی را نشان میدهد که ظاهراً زبان مادریاش فارسی نیست – نمیدانم بیدل زبان مادریاش هم فارسی بوده؟ در دهلی فارسی حرف میزدند؟... بله دیگر، حالا اینها را بعداً شما جوابهایش را بدهید - ولی خوب، اینجور فارسی را خوب حرف میزند - دریای عرفان است. خوب، جای این تو این شعر امروز جوانهای ما خالی است. مربوط به :بیانات در مراسم نظامی مشترک یگانهای نیروهای مسلح استان فارس - 1387/02/12 عنوان فیش :حضور نیروهای نظامی شیراز در دوران دفاع مقدس کلیدواژه(ها) : تاریخ دفاع مقدس, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, حضور مردم شیراز در دفاع مقدس نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در آن دورهی آغاز جنگ تحمیلی در سال اول - كه دورهی محنت نیروهای مسلح بود - در اهواز مژدهی گسیل تیپ 37 زرهی و تیپ 55 هوابرد، دلهای مسئولان دفاع را در آنجا خرسند میكرد. در بازدید از خرمشهر در آن روزهای بسیار سخت و دشوار، جوانان جان بر كفی را دیدم كه آمادهی فداكاری و جانبازی بودند؛ گفتم: از كجا آمدید؟ گفتند: از شیراز. بعد هم بمرور تشكیل لشگر فجر و لشگر المهدی، آن روز از مجموعهی استان فارس و شیراز، یكی از نقاط قوّت عرصهی نبرد بود. واحدهای پشتیبانی، واحدهای آموزشی، مركز پیاده، مركز زرهی، بخشهای مربوط به صنایع الكترونیك و پشتیبانیهای وزارت دفاع هر كدامی یادی و نامی و خاطرهای و نشانی از خود در این دوران پر ماجرای دفاع مقدس و پس از آن به یادگار گذاشتند. مربوط به :بیانات در دیدار معلمان استان فارس - 1387/02/12 عنوان فیش :از نظر اسلام متعلم هم باید تکریم شود کلیدواژه(ها) : تکریم معلم و استاد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تکریم شاگرد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : از نظر اسلام همانطور که معلم احترام دارد و باید تکریم شود، متعلم هم باید تکریم شود؛ شاگرد را هم باید تکریم کرد. به شاگرد اهانت نباید کرد. این یک جنبهی پرورشی بسیار عمیقی دارد. اینجا هم یک روایتی است که اینطور نقل شده: «تواضعوا لمن تعلّمون منه و تواضعوا لمن تعلّمونه»؛ از کسی که فرامیگیرید، تواضع کنید و کسی هم که از شما فرا میگیرد، تواضع کنید. «و لا تکونوا جبابرة العلماء». جبار دو نوع است: جبار سیاسی، جبار علمی. جبار علمی نباشید؛ جباران عالِم نباشید؛ مثل فرعون. بنده اینجور استادی را در یکی از دانشگاههای کشور، سالها پیش، شاید چهل سال، چهل و پنج سال قبل دیده بودم که جوری با شاگردهایش حرف میزد و تعلیم میداد و برخورد میکرد، که برخوردش فرعونی بود، نه برخورد پدر با فرزند. معلم ممکن است درشتی هم بکند، اما درشتی غیر از تحقیر است؛ غیر از اهانت است. شاگرد را باید تکریم کرد. مربوط به :بیانات در دیدار معلمان استان فارس - 1387/02/12 عنوان فیش :حفظ اشعار گلستان در دوران دبستان توسط رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آموزش تفکر محور, آموزش حفظ محور نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حافظه برای حفظ کردن بد نیست. حفظ کردنِ بچهها، کتاب خواندنِ بچهها، زیاد خواندنِ بچهها هیچ اشکالی ندارد؛ این چیز خوبی است؛ چون این معلومات میماند. البته ممکن است بعضیاش را هم نفهمند. ما دبستان که میرفتیم، یک دبستانی بود که برنامههایش با برنامههای متعارف در آموزش و پرورش فرق داشت. در آنجا به ما گلستان درس میدادند. بعضی از عبارات و اشعار گلستان را بنده از آنوقت به یاد دارم. آنوقت که ما گلستان را میخواندیم، معنایش را نمیفهمیدیم؛ بعدها یواش یواش در طول زمان، معنای آن اشعار و آن جملات را فهمیدیم. این خوب است. انسان یک چیزهائی را ممکن است درست نفهمد، لکن این محفوظات برای فعالیت ذهن زمینه درست میکند. محفوظات خوب است؛ اما حفظ محوری بد است که محورِ تلاش، عبارت باشد از حفظ. محورِ تلاش باید عبارت باشد از فکر، ولو با حفظ هم همراه باشد. خوب، این یک عیب بزرگی است؛ این باید اصلاح شود. مربوط به :بیانات در دیدار نخبگان استان یزد - 1386/10/15 عنوان فیش :بحث و تبادل چهار ساعته رهبری در دوران جوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, نشاط و نیروی جوان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این جوانی را قدر بدانید؛ این حوصله و نشاط جوانی را قدر بدانید. ماها در دوران اختناق - حالا نباید خیلی از خودمان بگوئیم؛ شماها از آن وقت ماها خیلی جلوترید؛ اما حالا بد نیست این را هم بدانید - که به سن حالاهای شما بودیم، جوان بودیم، وضعیت از لحاظ امنیتی یا غیره طوری بود که نمیشد رفت یک جائی نشست؛ وقتی مجبور بودیم یک جائی صحبت کنیم، سه ساعت، چهار ساعت سر پا به بحث و تبادل نظر و گفتن و شنفتن میگذشت! جوان نیرو دارد، نشاط دارد، توانائی دارد؛ میتواند با پشتوانهی همین نیروی جوانی خود اثرگذاری کند. مربوط به :بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاههای استان یزد - 1386/10/13 عنوان فیش :واردات سلاحهای ابتدائی در زمان جنگ کلیدواژه(ها) : اعتماد به نفس ملی, کمبود امکانات در دفاع مقدس, خودکفایی, از خود بیگانگی, خودکفایی, روحیه خوداتکایی, از خود بیگانگی, تاریخ دفاع مقدس, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اعتماد به نفس ملی که باید در نخبگان یک کشور بروز کند، مهمترین تأثیرش این است که حالت انتظار کمک و دستگیری از دیگران را از انسان میگیرد. ملتی که به خودش اعتماد ندارد، همیشه منتظر است برای او چیزی فراهم کنند و به او بدهند. وقتی منتظر بودید برایتان غذای آماده بیاورند، دیگر غذا درست نمیکنید؛ غذا درست کردن هم بلد نمیشوید. این یکی از خطرات عمده است، خیلی هم واضح است؛ یعنی چیز فلسفیِ پیچیدهی مشکلی نیست. اما همین شیء واضح و سازوکار واضح برای عقب ماندگی کشور، گاهی از نظر ماها مورد غفلت قرار میگیرد. من فراموش نمیکنم؛ بر حسب تصادف، سالها پیش از پیروزی انقلاب منزل دوستی رفته بودیم - اهل یکی از شهرستانهای شمال کشور بود، آمده بود مشهد، ما رفتیم دیدنش - نمایندهی آن شهر در مجلس شورای ملیِ آن روز هم اتفاقاً مشهد بود و او هم آمده بود دیدن این شخص. تصادفاً ما با یک نمایندهی مجلس یک ساعتی همنشین شدیم. ما آن وقت جوان بودیم، مثل حالای شماها - که هر چه دلتان میخواهد، میگوئید - ما هم ملاحظهی جوانب قضیه را نمیکردیم. بنده شروع کردم انتقاد از دستگاه، و همان حرفهائی که آن وقتها در ذهن ما بود، گفتیم. او نمایندهی مجلس شاه بود، به او برخورد؛ لذا بنا کرد با ما مجادله کردن. از جملهی حرفهائی که من به او زدم، این بود که گفتم: آقا مملکت را راکد نگه داشتهاید؛ همهاش واردات، همهاش واردات، همهاش مصنوعات دیگران؛ پس خود ما چرا کاری نمیکنیم؟ جوابی که او داد، جالب است، که شما بدانید طرز فکرها چه بود. گفت: آقا بهتر، بهتر! اروپائیها مثل نوکر برای ما کار کنند، ما از نتیجهی کارکرد آنها استفاده کنیم! ببینید چطور این زهر را گاهی تا اعماق جان آحاد یک ملت و نخبگان یک ملت نفوذ میدهند که اینطوری صحبت میکنند. وقتی اعتماد به نفس نبود، حالت انسان، حالت انتظار کمک دیگران و انتظار دستگیری دیگران است. مثل آدم مفلوک و زمینگیر یک گوشهای نشسته، منتظر است یک نفری از آنجا عبور کند، یک کمکی به او بکند. نقطهی مقابلش حالت استغناء است: انسان منتظر نباشد که برای او بیاورند. وقتی منتظر نبود، در اندیشهی فراهم کردن نیازهای خود بود، این استعدادهای موجود در وجود او - استعدادهای نهفتهی در وجود یک ملت - به کار میافتد. استعدادها که به کار افتاد؛ استعدادی که بالقوه بود، بالفعل شد و موفقیت کسب کرد، یک موفقیت به صورت خوشهای موفقیتهای بعدی را به وجود میآورد. یک موفقیت، یک خوشه موفقیت را پشت سر خودش میآورد؛ طبیعت کار این است. در دوران دفاع مقدس، اوائل کار، بخصوص بچههای سپاه و بسیج واقعاً چیزی نداشتند؛ سلاح لازم را نداشتند؛ عمدهی سلاحشان همین کلاشینکف بود؛ یک تفنگ انفرادی. نمیشد با این سلاح جنگید؛ لذا به فکر افتادند. خود این به فکر افتادن، بابهائی را به روی آنها باز کرد. من توصیهام به جوانهای عزیز این است که شرح حال سرداران شهید را بخوانید. در لابهلای حرفهای اینها، حالا یک بخشهائی عاطفی و معنوی و اینهاست - که آنها هم به نوبهی خود منافعی دارد - اما بخشهائی هم بخشهای تجربیِ کارهای اینهاست که در میدان جنگ چگونه عمل میکردند. من بارها گفتهام که در دوران جنگ، ما بایستی آر.پی.جی هفت را به صورت قاچاقی با پولِ چند برابر از کشورهای دیگر میآوردیم و نهایت سختی را متحمل میشدیم؛ پولِ چند برابر هم میدادیم تا یک تعداد سلاحهای ابتدائیِ اینطوری را به دست بیاوریم. نتیجهی آن تجربهها و اعتماد به نفس این شد که ملت ایران به جائی برسد که سلاحهائی که خودش تولید میکند، در منطقه بخشیاش درجهی یک و بی نظیر باشد، بخشی هم کم نظیر باشد. این به خاطر همین نیاز بود؛ چون به ما نمیفروختند، چون به ما نمیدادند. ما احساس کردیم که باید به خودمان تکیه کنیم. جوانهای ما به خودشان تکیه کردند. این تکیهی به خود، استعدادها را جوشاند. این جوشش استعدادها فراورده دارد؛ فراوردهها هر یکی چندین دنباله دارد. این در همه جا هست. این اعتماد به نفس، هم در کشفیات هست، هم در علم هست، هم در ساخت و تولید هست، هم در الگوی توسعه هست. مربوط به :بیانات در دیدار مردم یزد - 1386/10/12 عنوان فیش :برپایی باغستانهای بین کربلا و نجف توسط یزدیها کلیدواژه(ها) : مردم یزد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [شما مردم یزد]در دانشگاه خوبید، در میدان جنگ خوبید، در میدان صنعت خوبید، در میدان کشاورزى هم با وجود خشکى طبیعى این منطقه و این اقلیم، خوبید. یک یزدى چشمهى آبى اگر در گوشهاى پیدا مىکند که ساعتى به قدر یک سطل کوچک از آن آب مىآید، همین آب را قدردانى مىکند، هدایت مىکند؛ با او یک کشتزار را، یک مزرعه را، یک باغ را به وجود مىآورد و از برکات آن، خود و دیگران را برخوردار مىکند. اینها خیلى قیمت دارد؛ سختکوشى. پنجاه سال قبل من در عراق باغستانهائى را دیدم بین کربلا و نجف؛ همهى مردم عراق- آنهائى که ما دیدیم- مىدانستند اینها کار یزدیهاست. گفتند یزدیها از ایران آمدهاند این باغستانهاى بین کربلا و نجف را در آن منطقهاى که کار و تلاش خیلى معنى ندارد، انجام دادند. هرجا در سرتاسر کشور رفتند، این سختکوشى خودش را نشان داده است؛ سختکوشى همراه با قناعت. مربوط به :بیانات در دیدار قاریان - 1386/06/22 عنوان فیش :متداول بودن لغات قرآنی در زبان فارسی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلسات تفسیر قرآن رهبری, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, فهم قرآن, ترجمه قرآن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : متأسفانه ما حجاب زبانی داریم، حجاب لغوی داریم؛ این کمبود ماست. یعنی کمبود ملتهای غیر عرب است. کسانی که زبانشان عربی است، همینطور که قاری تلاوت میکند، اینها که نشستهاند، ولو نه بهصورت کامل، آن را میفهمند؛ بیان قرآن، بیان فصیح و بلیغ و خیلی والائی است و هرکسی جزئیات این بیان را نمیفهمد. بلاتشبیه مثل گلستان سعدی که انسان آن را مثلاً در جمعی بخواند. خوب، گلستان سعدی فارسىِ بلیغ است، مردم هم میفهمند؛ اما دقائق و جزئیاتش را فقط ادبا، اهل ذوق و اهل درک بالا میفهمند. حالا این را هزاران برابر بکنید. قرآن اینجوری است. دقائق و لطائف و جزئیات را ممکن است مستمعِ عربزبانِ معمولی نفهمد، اما بالاخره مفهوم این کلمات را میفهمد؛ لذا دلش رقیق میشود؛ لذا در شنیدن تلاوت قرآن اشک میریزد؛ چون موعظهی الهی را درک میکند. این حجابی است که ما داریم و قابل حل هم هست. نبادا کسی خیال کند حالا چه کار کنیم، نمیشود؛ نخیر، این کاملاً قابل حل است. بسیاری از کلمات و لغات قرآنی در زبان فارسی متداول ما تکرار شده است و ما میفهمیم. بنده قدیمها در مشهد، جلسهی قرآن داشتیم، همینطور مینشستیم، بنده گاهی صحبت میکردم برای آن جوانهای آن روز - آنها البته پیرمردهای امروزند - و به آنها همین را میگفتم؛ مثال میزدم که مثلاً فرض بفرمائید: «و لنبلونّکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین». این آیهی شریفه را اگر نگاه کنید، از لغات این آیه، آنچه که یک فارسیزبان نفهمد، فقط دو سهتاست، والّا بقیهی لغات را میفهمد. حالا مثلاً «لنبلونّکم» را باید برایش معنا کنند، اما «شیء» را میداند یعنی چه. خود شما شیء، اشیاء را به کار میبرید. «خوف» را میدانید چیست، «جوع» را میدانید چیست، «نقص» را میدانید چیست، «اموال» را میدانید چیست، «انفس» را میدانید چیست، «ثمرات» را میدانید چیست. اینها چیزهائی نیست که یک فارسیزبان اینها را نفهمد. بنابراین، فهمیدن آیات قرآن، فهم حرفهای رابط و ترکیب کلمات و انس با قرآن و مراجعهی به ترجمهها دشوار نیست. مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در هماندیشی علمای اهل تسنن و تشیع - 1385/10/25 عنوان فیش :تلاش رهبری برای وحدت شیعه وسنی در تبعید به بلوچستان کلیدواژه(ها) : وحدت اسلامی, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما نه فقط بعد از دوران انقلاب، بلکه از سالها پیش از انقلاب برای اینکه دلهای شیعه و سنی به هم نزدیک شود و اهمیت این وحدت برای همه معلوم شود، تلاش میکردیم. من در بلوچستان - سالهای قبل از انقلاب هنگامی که آنجا تبعید بودم - به مرحوم مولوی شهداد (از علمای معروف بلوچستان بود که آقایان بلوچ ایشان را میشناسند؛ مرد فاضلی بود. آن زمان ایشان در سراوان بود و ما در ایرانشهر بودیم) پیغام فرستادم که بیایید فرصتی است بنشینیم و مبانی یک اتحاد عملی، حقیقی و واقعی قلبی بین اهل سنت و شیعه به وجود آوریم. ایشان هم متقابلاً از این قضیه استقبال کرد؛ منتها بعد به مسائل انقلاب رسید؛ بعد از انقلاب در اولین کنگرهی نماز جمعهای که ما تشکیل دادیم، عدهای از علمای اهل سنت حضور داشتند؛ از جمله ایشان هم بود؛ بحثهایی شد و در همین زمینهها صحبت کردیم. مربوط به :بیانات در دیدار مردم شاهرود - 1385/08/20 عنوان فیش :حضور آیت الله خامنه ای در جمع جوانان شاهرودی در اوج انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مردم شاهرود, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نهضت اسلامی، حرکت عظیم روحانیت و مردم در دوران سالهای منتهی به پیروزی انقلاب همین بود که مردم را نسبت به هویت خودشان، نسبت به تواناییهای خودشان و نسبت به گذشته و تاریخ خودشان خوشبین کنند و پردهی دروغ و توهمی را که دشمنان بر روی باورهای ملی ما کشیده بودند، آن را بِدَرَد؛ و موفق هم شدند و شاهرود یکی از شهرهایی بود که مردم و جوانهای آن استقبال کردند. من خودم در دوران مبارزات ارتباط نزدیک با شاهرود داشتم. دوستان ما، رفقای همراه و همگام ما به شاهرود میآمدند و مورد استقبال جوانان اینجا قرار میگرفتند؛ در مساجد مختلف این شهر جلساتی که در آنها مبانی انقلاب و مفاهیم انقلابی و مسائل مربوط به نهضت اسلامی گسترش پیدا میکرد و تبیین میشد، در این شهر فراوان بود. خدا رحمت کند مرحوم آقای توحیدی و بعضی از علمای دیگر این شهر را که به این جوانهای ما کمک میکردند و با بنده هم مرتبط بودند. تعدادی از جوانهای مؤمن و پُرشور این شهر با ما در مشهد در ارتباط بودند. من هم چند بار شاهرود آمده بودم. از جمله در روزهای اوج انقلاب، شبی را در شاهرود در جمع جوانان پُرشور و مؤمن این شهر گذراندم. این تجربهها از یاد انسان نمیرود. مردم شاهرود، شما برادران و خواهران و خانوادههای محترم و عزیز، در طول دوران دفاع مقدس هم آزمایش خوبی دادید. مربوط به :بیانات در دیدار روحانیون استان سمنان - 1385/08/17 عنوان فیش :به طلاب جوان میگفتم: بیمایه فطیر است کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), طلاب جوان, وظایف روحانیت نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکی از کارهای دیگر ما که مهم است، کسب مهارتهای دینی است. ما باید در رشته و حرفهی خودمان مهارت پیدا کنیم. باید عالم و با سواد بشویم؛ فارسی اش این است. در دوران مبارزات و بحبوحهی مبارزات - که دائم ما را میگرفتند و آزاد میکردند - یک مشت طلبهی جوان با ما مرتبط بودند و ما با اینها کار سیاسی میکردیم. من به اینها میگفتم: بیمایه فطیر است. باید درس را هم بخوانید. آن رفقایی که آن وقت ما در مشهد داشتیم - که از لحاظ سیاسی و انقلابی با ما مرتبط بودند - همهشان جزو طلبههای درسخوان بودند. باید با سواد شد و درس خواند. مربوط به :بیانات در دیدار روحانیون استان سمنان - 1385/08/17 عنوان فیش :نوشته شدن کتاب لؤلؤ و مرجان توسط میرزا حسین نوری در شرایط منبر روضهخوانان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مبلغان, وظایف روحانیت, میرزا حسین نوری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : همانطور که عرض کردیم، این ارتباط با مردم که در مسجد و جلسات مذهبی هست، از آن کارهای اثر گذار است؛ ولی شرایطی دارد. من سالها پیش - شاید چهل، پنجاه سال قبل - یک کتاب از مرحوم شیخ محمد باقر بیرجندی - که از علما و بزرگان خراسان و از شاگردان میرزای شیرازی بوده است؛ پدرِ مرحوم آیتی بیرجندی که او هم از علمای بزرگ بود. ما مرحوم آیتی را دیده بودیم - به نام «لؤلؤ و مرجان در شرایط پلهی اول و دوم منبر روضهخوانان» (شاید هم از مرحوم آمیرزا حسین نوری است؛ الان شک کردم) دیدم. آن روز، یعنی صد سال قبل، یک عالم حرِّ فاضلِ درس خواندهای برای پلهی اول و دوم منبر روضهخوانان شرایط قائل میشد. من عرض میکنم این شرایط، امروز شده هزار برابر. شما با همهی قشرها مواجه میشوید و باید خودتان را آماده کنید. جامعهی روحانیت در مجموع با قشر عامی، با قشر تحصیلکرده، با جوانان، با پیر، با زن، با مرد، با فقیر، با غنی، با وابستگان به جناحهای مختلف سیاسی، مواجه میشود و باید برای همهی اینها خودش را آماده کند. ببینید، چقدر سخت است مربوط به :بیانات در دیدار نمایندگان مجلس - 1384/03/08 عنوان فیش :مشورت رهبری در میان دو راهی زندگی شخصی دوران جوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, نصیحت به مسئولان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بنده گاهی به آقایان وزرا و مسؤولان گوناگون دستگاههای مختلف این نکته را عرض میکنم؛ به شما هم عرض میکنم: این چهار سال مسؤولیت را از دورانی که بناست برای آیندهی مادی زندگیتان منشأ سودی باشد، خارج کنید. ممکن است انسان شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال عمر کند؛ در طول عمرش هم برای آیندهی خود فکر و تمهید و مقدمهسازی داشته باشد - فلان چیز را بخریم، فلان چیز را نگهداریم - ولی این چند سالی که وزیر هستیم، از دورهیی که باید به فکر آیندهی خود باشیم، خارج کنیم. وکالت مجلس هم همینطور است؛ این چند سال را از آن دوره خارج کنید. خیال خودتان را راحت کنید؛ نخواهید پایهی زندگی آیندهی مادی را در این چند سال بچینید؛ نه، این چند سال را وقف کنید؛ خدای متعال به شما عوض خواهد داد. یک وقت در دورهی جوانیِ بنده قضیهای پیش آمد و من در میان دوراهیِ مهمی در زندگی شخصی قرار گرفتم. برای مشورت، به شخصی مراجعه کردم و گفتم اگر من بخواهم این کار را بکنم، در واقع روگرداندن از دنیا و آخرت است - یعنی اگر دنیا هم بخواهم، آنطرف است؛ آخرت هم بخواهم، آنطرف است - آن شخص تأملی کرد و به من گفت: شما بیا برای خدا این عملِ دیگر را انجام بده؛ خدا دنیا و آخرت تو را از آنجا برمیدارد و به اینجا میآورد. این حرف تا اعماق دل من اثر کرد؛ لذا به آن عمل کردم. شما برای خدا این چهار سال را وقف کنید - مثل اینکه انسان مالی را، زمینی را، خانهیی را وقف میکند - و بگویید برای زندگی و آیندهی خودمان نمیخواهیم از این چهار سال و از این موقعیت استفاده کنیم؛ خدای متعال هم متقابلاً چشم شما را روشن میکند؛ هر طور که به مصلحت شما باشد. خدای متعال کریم و اکرمِ از شماست - اکرمالأکرمین است - شما چیزی را در راه خدا دادید، محال است که او در مقابلش چیزی به شما ندهد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان استان کرمان - 1384/02/19 عنوان فیش :حمایت غربی ها از حکومت پهلوی با وجود اختناق آن دوران کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلسات تفسیر قرآن رهبری, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, شهید باهنر, دستگاه امنیتی پهلوی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آنها[غربی ها] نمىخواهند ما از درون بجوشیم، جوانه بزنیم و رشد کنیم. آنها فقط اسم آزادى و دمکراسى را مىآورند. من خاطرهیى را براى شما نقل کنم. شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادى که بودند، مىدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزلقلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف مىزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى که بگذرد و بازجویىها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشایشى پیش مىآید؛ با اینها تماس مىگیریم و حرفى مىزنیم و بالاخره یک همصحبتى پیدا مىکنیم. شب شد؛ دیدیم یکىیکى آنها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچهى روى درِ سلول را کنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتیم. دیدم یکى از همان تهرانىهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکىها هجوم مىآورند و عدهیى را همینطورى مىگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزلقلعه بردند. از این افراد بازجویى مىکنند، مىبینند نه، اینها کارهیى نیستند و فعالیت مهمى ندارند؛ لذا آنها را رها مىکنند. وقتى وسایل جیب آنها را مىگردند، تقویمى از این شخصى که او را باز گردانده بودند، پیدا مىکنند که در یکى از صفحات آن با خط بدى یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود: جمله بگویید از برنا و پیر لعنتاللَّه رضا شاه کبیر او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایى آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبىاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند! بحث این نبود که کسى در جایى شعار بدهد، حرفى بزند یا در تریبونى اظهارنظرى بکند. بنده سال 50 در مشهد براى دانشجوها درس تفسیر مىگفتم و اوایل سورهى بقره - ماجراهاى بنىاسرائیل - را تفسیر مىکردم. بنده را به ساواک خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنىاسرائیل حرف مىزنید؟ گفتم آیهى قرآن است؛ من دارم آیهى قرآن را معنا و تفسیر مىکنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنىاسرائیل - چون اسم اسرائیل در آن بود - تعطیل کردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت امریکا، نه از سوى دولت فرانسه، و نه از طرف دولتهاى دیگر مطلقاً رژیم طاغوت به مخالفت با آزادى و دمکراسى متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار مىشد؛ اما مردم اصلاً نمىفهمیدند کى آمد، کى رفت و چه کسى انتخاب شد. به آن صورت رأىگیرى وجود نداشت؛ صندوق رأیى درست مىکردند و اسم نمایندهیى را که خودشان مىخواستند و از دربار تأیید شده بود، از صندوق بیرون مىآوردند. با این کار، صورت مسخرهیى از یک رأىگیرى را به نمایش مىگذاشتند. امروز هم که در بعضى از کشورهاى منطقهى ما از این چیزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نیستند؛ اما ایران اسلامى که در طول بیست و شش سال تقریباً بیست و پنج انتخابات برگزار کرده، باز متهم به این است که مردمسالارى ندارد و اینجا انتصابات است و انتخابات نیست! مربوط به :بیانات در دیدار مردم شهرستان جیرفت - 1384/02/17 عنوان فیش :استقبال گرم مردم جیرفت از رهبری در دوران تبعید ایشان به جیرفت کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تقریباً بیست و هفت سال قبل در یک روز گرم تابستانی بنده با چند مأمور ژاندارمری وارد شهر جیرفت شدم. در شهر هیچکس را نمیشناختم. در ابتدای ورود، مأموران، بنده را به شهربانی جیرفت راهنمایی کردند. با این وضعیت وارد جیرفت شدم؛ اما هنوز چند روزی از ورود من به این شهر نگذشته بود که احساس کردم در میان خویشاوندان، برادران و عزیزان خود هستم. مردم جیرفت آغوش محبت خود را روی این بندهی ضعیف و دیگر افرادی که آن روز در این شهر بهوسیلهی رژیم طاغوت تبعید شده بودند، باز کردند و همراهی و همدلی و حمایت خود را نسبت به کسانی که آنها را سربازان راه حق و حقیقت میدانستند، مبذول کردند. البته آن روز شهر جیرفت به این بزرگی و زیبایی نبود؛ شهر کوچکی بود با خیابانهای معدود؛ ولی دریایی از محبت و صمیمیت در این شهر موج میزد. ماه رمضان، در گرمای تابستان، این مسجد جامع جیرفت زنان و مردان و جوانان بسیاری را به سمت خود جذب میکرد تا بتوانند حقایقی را از زبان طلبههای تبعیدی بشنوند. من خودم آن شبها در مسجد جامع جیرفت چندین سخنرانی کردم. مأموران رژیم طاغوت مانع بودند، اما شوق و علاقهی مردم این مانعها را برمیداشت. بنده لازم میدانم بخصوص از بانوان شجاع و آگاه و هوشمند جیرفتی یاد کنم. در همان جلساتی که با سایر دوستان تبعیدی در مسجد جامع شرکت میکردیم و مردم میآمدند، اولین شعار انقلابی و فریاد اعتراض علیه رژیم طاغوت، از پشت پردهیی که زنها نشسته بودند، بلند شد.زنهای جیرفتی، آن روز همان شعارهایی را در مسجدِ خودشان با صدای بلند تکرار کردند که مردم قم و تهران و سایر شهرهای مرکزی کموبیش آن شعارها را میدادند. مردم این منطقه، مردمی مؤمن، وفادار و از بن دندان معتقد به دین و ولایت بودهاند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از معلمان استان کرمان - 1384/02/12 عنوان فیش :سابقه ارتباط رهبری با کرمانی ها از لحاظ تعلیم و تربیت کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اینکه جلسهى دیدار ما با معلمان در کرمان برگزار شد، به نظر من تصادف عجیبى است؛ زیرا من از لحاظ تعلیم و تربیت با کرمان ارتباط ویژهیى دارم. البته ارتباط من با کرمانىها در عرصههاى مختلف خیلى زیاد بوده؛ خیلى از دوستان نزدیک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگى، رفقاى کرمانى بودهاند - مثل آقاى هاشمى رفسنجانى، آقاى حجتى کرمانى، آقاى باهنر و بعضى دیگر - دوستان کرمانى از غیرطلاب هم داشتم که بین من و آنها خیلى محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلامیت و بعضى دیگر - لیکن در زمینهى تعلیم و تربیت، ارتباط من با کرمان از همهى اینها قدیمىتر است. دبستانى که من در مشهد مىرفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانى بود. تنها مدرسهى دینى مشهد هم مدرسهى ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتى». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقاى تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابى بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهورى هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهى به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتى است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنهیى که داشت، در حیاط مدرسه راه مىافتاد و چوبى به دستش مىگرفت و البته گاهى هم بچهها را فلک مىکرد؛ بنده را هم یکبار فلک کرد. ایشان مرد محبوبى بود. در همان دورهى بچگى هم بنده و شاید همهى بچهها به ایشان علاقهمند بودیم. وقتى درسم در آن مدرسه تمام شد، یکى از برادرانم در آنجا مشغول تحصیل شد؛ ولى باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتى مىرفتم شهریهى برادرم را بدهم، ایشان را مىدیدم؛ باز هم با همان منش و چهرهى محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتى؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت.ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاصگاه، که بچهها در آنجا مجازات میشدند؛ بنده هم در همانجا یکبار قصاص شدم! آنجا، هم محل مجازات بچهها بود، هم نوعی زبالهدانی؛ یعنی بچهها خربزه یا هندوانه میخوردند و پوستهایش را باید در آنجا میریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه میرفت، با همان لهجهی کرمانی به بچهها خطاب میکرد: هر کس مِیْوه میخورد، پوستهایش را بریزد قصاصگاه. از آن سالها، این صدا هنوز در گوش من هست. غرض، این ارتباط نزدیکِ عاطفى را من با مسألهى تعلیم و تربیت در کرمان و با عنصر کرمانى از این سابقهى طولانى دارم. این هم تصادف عجیبى است که این جلسهى تعلیم و تربیتىِ معلمى، با این سابقه، در کرمان اتفاق بیفتد. البته بعد از آن هم من با بعضى از معلمان کرمانى ارتباط داشتم. سالهاى آخر دهه 40 و شاید اوایل دهه 50 وقتى براى سخنرانىهاى مذهبى به کرمان مىآمدم، چند نفر از جوانهاى فعال، مبارز و مذهبى دور و بر ما بودند؛ یکى از آنها آقاى محمدرضا مشارزاده بود، که ایشان هم معلم بود. بنابراین با معلمها ارتباط خوبى داشتیم. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانوادههای شهدای استان کرمان - 1384/02/12 عنوان فیش :شهادت ؛ مرگ تاجرانه کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهادت, جهاد, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شهادت یک هدیهى الهى است. بنده قبل از انقلاب در مسجدى در مشهد نماز مىخواندم و براى مردم صحبت مىکردم؛ جوانها هم جمع مىشدند. آن وقت شهادت مثل دوران بعد از انقلاب، اینطور ارزان نبود؛ اما شهدایى داشتیم. به آنها مىگفتم: جوانها! برادرها! شهادت، مرگ تاجرانه و مرگ آدمهاى زرنگ است. این هدیه را خدا به چه کسى مىدهد؟ خدا این هدیه را ارزان نمىدهد؛ به کسانى مىدهد که در راه او مجاهدت کنند. جوانهاى شما، شهیدان شما، همسران شهدا! همسران شما؛ پدر و مادرها! فرزندان شماها؛ بچههاى شهدا! پدران عزیز شما، این هدیهى الهى را آسان و رایگان بهدست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت بهدست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان کرمان - 1384/02/11 عنوان فیش :سابقه آشنایی رهبری با حوزه و روحانیون کرمان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, روحانیون کرمان, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آشنایی بنده با حوزهی علمیهی کرمان خیلی قدیمی است. اول بار در سال 42 به مدرسهی معصومیه - که جناب آقای جعفری از آن اسم آوردند - آمدم و این مدرسه را زیارت کردم و سه روز میهمان جناب آقای حجتی شدم، که ایشان آن وقت در اینجا مستقر بودند. ماه رمضان برای منبر به زاهدان میرفتم، که بهخاطر آقای حجتی و مرحوم آقاسید کمال شیرازی سه روز در مدرسهی معصومیهی کرمان ماندم و اوضاع حوزهی علمیه و طلاب آن را از نزدیک دیدم و با چهرههایی آشنا شدم که بحمداللَّه بعضی از آنها هستند؛ همین آقای دعاییِ خودمان که تشریف دارند، و آقای فهیم که در قم هستند؛ آن وقت اینها طلابِ تازهواردِ آن حوزه بودند. حوزهی علمیه کانون اصلی مبارزه بود. بین حجرهی آقای حجتی در مدرسهی معصومیه و درِ مدرسه، جوانهایی تردد میکردند؛ اعلامیه میگرفتند، کاغذ میدادند، دستور میگرفتند، راه میرفتند. این رفت و آمدها قطع نمیشد؛ مرتب من میدیدم افراد در حال تحرک دائمی هستند. حوزه هم سر و سامانی داشت. مرحوم آیتاللَّه آشیخ علیاصغر صالحی (رضواناللَّهعلیه) رئیس حوزه و مورد احترام همه بودند. همین آقایانی که الان تشریف دارند و جزو پیرمردها هستند، آن روز جوانهای حوزه بودند. آقای نیشابوری مدیریت حوزه و فعالیت فراوان حوزه را بر عهده داشتند. در واقع ایشان و بعضی از دوستان دیگری که الان چهرههایشان را میبینیم، همه کارهی آقای صالحی بودند. حوزهی خوب و گرمی بود و صادرات خوبی هم داشت. این حوزه چهرههای باارزشی را اول به قم و بعد هم به کل کشور صادر کرد. امروز وظایف حوزه بمراتب از وظایف حوزه در آن روز سنگینتر است. البته بعد از آن سالها من دیگر از حوزهی کرمان خبری نداشتم؛ اما با روحانیت کرمان آشنا بودهام؛ بارها به کرمان آمدم و در همین مسجد جامع منبر رفتم. کرمان علمای محترم و روحانیون و وعاظ خوبی داشت که مردم را هدایت میکردند؛ جوانها از اینها راضی بودند؛ در میدان مبارزه وارد بودند و شخصیتهای نظیف و نزیهی بهحساب میآمدند. البته از آن گذشتگان کمتر کسی باقی مانده. بعضی از دوستان را امروز زیارت کردم؛ بعضی هم شنیدم کسالت دارند و در منزل هستند؛ خداوند انشاءاللَّه به آنها هم شفای عاجل عنایت کند. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی - 1383/10/23 عنوان فیش :خوشرفتاری رهبری با جوانهای نمازگزار مسجد کلیدواژه(ها) : انس با مردم, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : همیشه گرمترین نماز جماعتها متعلق به پیشنمازهاى مردمى است: با مردم گرم مىگیرند؛ با مردم خوش اخلاقى مىکنند؛ بىحوصلگى نشان نمىدهند؛ بدخلقى نشان نمىدهند، جواب مسألهشان را مىدهند؛ یک وقت اگر کسى بیمارى و مشکلى داشته باشد، اگر با پول نتوانند، با اخلاق آن مشکل را تسکین مىدهند. گفت: چو وا نمىکنى گرهى خود گره مباش ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست به عنوان آخوندى، دست ما گشاده نیست؛ اما ابرویمان که مىتواند گشاده باشد. بنده خودم سالها پیشنمازى کردهام؛ مىدانم انسان چگونه باید با مردم رفتار کند. وقتى نماز تمام مىشد، برمىگشتم رو به مردم مىنشستم. تسبیحات حضرت زهرا را هم که مىگفتم، افراد مىآمدند و مىدیدند راه باز است. جوان مىآمد، مزلّف مىآمد، بازارى مىآمد، ریشدار مىآمد، بىریش مىآمد. آن زمان، پوشیدن پوستینهاى وارونه در میان جوانهاى بیتل مد شده بود. یک روز رفتم نماز، دیدم یکى از همین جوانهاى آلامد که موهایش را روغن زده، آمده و صف اول کنار متدینین و بازارىهاى خوب و افراد محاسن سفید نشسته. احساس کردم این جوان با من حرفى دارد. نشستم و به او پاسخِ نگاه دادم؛ یعنى اجازه دادم بیاید حرفش را بزند. جلو آمد و گفت آقا! من صف اول بنشینم، اشکال دارد؟ گفتم نه، چه اشکالى دارد؟ شما هم مثل بقیه. گفت: این آقایان مىگویند اشکال دارد. گفتم: این آقایان بیخود مىگویند! این جوان، دیگر از این مسجد پا نمىکِشد. این جوان، دیگر از این پیشنماز دل نمىکند. همینطور هم بود؛ از ما دل نمىکندند. بنده وقتى مسجد مىرفتم، در میان صد نفر، اقلاً نود نفرش جوانها بودند. بنده هیچ چیز خاصى نداشتم؛ نه یک مایهى آنچنانىِ معنوى، نه یک مایهى دنیوى؛ اما با مردم بودم. در پادگان هم همینطور است؛ در محیط نیروى انتظامى هم همینطور است؛ در پاسگاه هم همینطور است؛ هرجا که ما میان مردم هستیم. یکجا مردم ما بازارىاند، یکجا مردم ما دانشگاهىاند، یکجا هم نظامىاند؛ سپاه و ارتش و نیروى انتظامى؛ فرقى نمىکند. مربوط به :بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت - 1383/08/20 عنوان فیش :محسوس نبودن کم شدن ایمان در انسان کلیدواژه(ها) : جنگ اُحد, ایمان, عمر انسان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شما به اتفاقی که در جنگ احد افتاد، توجه کنید. آن پنجاه نفری که دچار نفرین و شکوه ی همه ی مسلمانها در طول این چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پیغمبر بودند؛ خیلی از آنها در جنگ بدر شرکت کرده بودند؛ مردمان بدی نبودند؛ اما همین ها دچار آن آفت شدند؛ یعنی به خاطر جمع آوری غنیمت، گردنه را رها کردند؛ میدان را به دشمن دادند و موجب شدند که مقدار زیادی از خونهای پاک بر زمین ریخته شود؛ خونی مثل خون حمزه ی سیدالشهداء بر زمین ریخته شد؛ پیغمبر زخم خورد و حکومت اسلام و نظام نوپای اسلامی دچار تزلزل شد؛ به خاطر کوتاهی این پنجاه نفر. قرآن درباره ی این پنجاه نفر می فرماید: «انّ الّذین تولّوا منکم یوم التقی الجمعان انّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ یعنی کاری که اینها کردند، نتیجه ی اشتباهات و لغزشهایی بود که قبل از این کرده بودند. هر لغزشی به نوبه ی خود لغزشهای دیگری را بر انسان تحمیل می کند؛ یعنی پایه ی ایمان را سست می کند، و سستی ایمان، تأثیر سوء خودش را در عمل بعدی ما می گذارد. وقتی ما لغزش پیدا می کنیم، این لغزش روی ایمان ما - ولو نامحسوس - تأثیر می گذارد. «انّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ کار خطایی را قبلاً یک نفر انجام می دهد، بعد این خطا در ایمان او تأثیر منفی می گذارد، بدون این که خود انسان هم متوجه شود؛ مثل خیلی از وقتها که انسان از حالی به حالی می رود، لیکن تغییر حال خود را متوجه نمی شود. خدا رحمت کند مرحوم آقای خاتمی (رضوان اللَّه علیه)؛ پدر بزرگوار رئیس جمهور محترممان را. سال 57 وقتی از تبعید برمی گشتم، اردکان خدمت ایشان رسیدم. آن موقع حدود هفتاد سالشان بود. می گفتند من خودم را احساس نمی کنم. به زبان می گویم پیرم، اما اصلاً احساس نمی کنم پیرم؛ خودم را مثل تصویر سی سالگی، سی وپنج سالگی می بینم. من سالها بعد از ایشان پرسیدم شما یک وقت چنین چیزی به من گفتید؛ آیا الان هم همان طور است؟ گفتند بله، همان طور است. حالا خود ما هم همین طوریم. تصویری که از ما ریش سفیدها و پیرمردها در ذهنمان هست، تصویر سی سال پیش خودمان است. ما گذران عمر و تحول عجیبی که پیدا شده، با همه ی آثار محسوس جسمانی یی که دارد، درک نمی کنیم. تحول ایمان هم همین طور است؛ یعنی کم شدن ایمان را هم انسان حس نمی کند؛ چون حتّی آثار محسوس جسمانی هم ندارد که انسان بفهمد و درک کند. پس آن لغزش و اشتباه، در ایمان اثر گذاشت. کم بودن ایمان، در عمل بعدی ما اثر می گذارد. مربوط به :بیانات در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان همدان - 1383/04/17 عنوان فیش :سفر آیت الله خامنه ای به همدان در دهه 40 برای سخنرانی در جمع گروهی از جوانان کلیدواژه(ها) : همدان, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اولین سفر من به همدان در سالهای دههی 40 اتفاقاً برای شركت در یك جلسهی مربوط به جوانان بود. من تا آن وقت همدان نیامده بودم. همین آقای آقامحمدی - كه الان اینجا هستند - آن وقت یك جوان شاید بیست سالهیی بودند. ایشان به تهران آمد و بنده را پیدا كرد؛ من هم آن موقع تصادفاً در تهران بودم. گفت ما در همدان یك مشت جوان هستیم، شما بیایید برای ما سخنرانی كنید. حالا چه كسی بنده را به ایشان معرفی كرده بود، من دیگر نمیدانم. پرسیدم وقتی به همدان آمدم، كجا بروم؛ آدرسی به من دادند و گفتند اینجا بیایید. من در روز معین رفتم. حتّی پول كرایهی ماشین هم به ما ندادند! رفتم بلیت اتوبوس گرفتم. عصر بود كه راه افتادم. پنج شش ساعتی شد تا به همدان رسیدم. شب بود. آدرس را دستم گرفتم و شروع كردم به پرسوجو. ما را به خیابانی راهنمایی كردند كه از یك میدان منشعب میشد؛ همین میدانی كه پنج شش خیابان دور و بر آن هست. وارد كوچهیی شدیم كه منزل آقای سیدكاظم اكرمی در آنجا بود؛ همین آقای اكرمییی كه وزیر و نماینده بودند و الان هم بحمداللَّه در تهران استاد دانشگاه هستند. ایشان هم جوان بود، البته سنش بیشتر از آقای آقامحمدی بود. ایشان معلم سادهیی بود در همدان. منتظر من بودند. معلوم شد شب، محل پذیرایی ما، خانهی آقای اكرمی است. فردای آن روز بنده را به مسجد كوچكی بردند كه حدود بیست، سی نفر جوان در آنجا حضور داشتند و همه دانشآموز. وقتی این جوانِ عزیزِ دانشآموز اینجا صحبت میكردند، من به یاد آن جلسه افتادم و آن صحنه جلوی چشمم مجسم شد. آنها در سنین ایشان بودند. صندلی گذاشته بودند و من رفتم بحث گرمِ گیرایِ جذابی برای آنها انجام دادم. یك ساعت و خردهیی برایشان صحبت كردم. وقتی پا شدم بروم، این جوانها من را رها نمیكردند؛ میگفتند باید باز هم بنشینیم حرف بزنیم. چون در شبستان نماز جماعت برگزار میشد و بنا بود امام جماعت بیاید، اینها با دستپاچگی میز و نیمكتها را جمع كردند و بنده را به اتاقك بالای شبستان بردند. من دیگر زمان نمیشناختم؛ شروع كردم با این جوانها مبالغی صحبت كردن. این اولِ آشنایی من با همدان است. مربوط به :بیانات در دیدار خانوادهی شهید آیتالله سید محمدباقر صدر - 1383/03/19 عنوان فیش :اولین زیارت رهبری با آیتاللّه سید محمدباقر صدر در سال 1336 کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید سید محمدباقر صدر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من سال 1336 به عراق رفتم و آقای سید محمدباقر صدر را آنجا دیدم. ایشان خیلی جوان بود؛ حدود بیستوپنج سالش بود. ایشان همان وقت هم معروف به فضل بود. آن موقع من جوانتر از ایشان بودم؛ حدود هجده سال داشتم. الحمدللَّه سایر اعضای خانوادهی شما هم صاحبان استعدادهای بالا و خوب بودند؛ مثل مرحوم آقای آقا رضا، آقای آقا موسی. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1382/11/24 عنوان فیش :طرد سلطه بر ایران و ایجاد امیدواری در دنیای اسلام ؛ علت دشمنی با انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, امیدآفرینی, امیدواری مسلمین, راه حل مسئله فلسطین, لبنان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید چمران, اثرات انقلاب اسلامی, اثرات فرهنگی انقلاب اسلامی, دستاوردهای انقلاب اسلامی, تاریخ آسیا و آفریقا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : دشمنیها[برعلیه انقلاب به خاطر] چیست؟ عدّهای خیال میکنند مسئولان انقلاب یا امام رضوان اللّه علیه دشمنتراشی کردهاند؛ نه، قضیه این نیست. اگر شما خانهای داشته باشید که گردنکلفت و ظالمی سالها آن را غصب کرده باشد، بعد شما با اسناد و مدارک به مراکز قانونی مراجعه کنید و ایستادگی کنید تا خانه را پس بگیرید، طبیعی است که آن غاصب با شما دشمن خواهد شد. نمیشود شما را ملامت کرد که دشمنتراشی کردهاید؛ شما خواستهاید حقّ خود را بگیرید؛ این دشمنتراشی نیست. سفرهای در مقابل بیگانگان پهن بود و بر سر این خوان یغما هر کاری میخواستند، میکردند. انقلاب این سفره را جمع کرده؛ معلوم است دشمن میشوند و کینه بر دل میگیرند و غیظ پیدا میکنند. این انقلاب در دنیای اسلام و دنیای عرب امیدها را زنده کرد. وقتی انقلاب ما پیروز شد، بهطور کلّی دنیای عرب و دنیای اسلام در یک حال رکود و سکوت و نومیدی بهسرمیبرد؛ صهیونیستها کار خودشان را پیش برده و همه را ترسانده بودند و هیچ ملتی گمان نمیکرد درِ امیدی برایش باز باشد. ناگهان دروازهی عظیم فَرَج گشوده شد و ملتها امید پیدا کردند. صهیونیستها خیال میکردند فلسطین را خوردهاند و تمام شده است. شما ببینید امروز ملت فلسطین با همهی وجود و با همهی توان وسط میدان آمده است و بااینکه فشار زیادی هم روی او وارد میکنند، بازایستاده است. این فقط شکست اسرائیل نیست؛ این شکستِ امریکاست؛ این شکستِ همهی قدرتهای صهیونیستی است که بر دنیا مسلّطند. یک ملت بیسلاحِ محصور در اراضی فلسطین، همهی اینها را عاجز و بیچاره کرده است. این روح امیدواری بود که ملت لبنان را بیدار کرد. همان ایام انقلاب ما، لبنان غوغایی بود؛ صهیونیستها هر کاری میخواستند، با لبنان میکردند: حمله میکردند، میکشتند، تجاوز میکردند و هواپیماهایشان در آسمان لبنان میآمدند و میرفتند؛ مثل اینکه آسمان کشور خودشان است! در عوض، گروههای لبنانی به جان هم افتاده بودند. نزدیک پیروزی انقلاب، یکنوار دوساعته از مرحوم دکتر «چمران» آورده بودند؛ بنده در مشهد آن را گوش میکردم. خودش در لبنان بود و جزئیات مصیبتهای مردم لبنان را در آنجا شرح میداد. الآن کار مردم لبنان به جایی رسیده است که به اسرائیل ضربهای میزنند که از اوّل حضور صهیونیستها در این منطقه، هیچ دولت عربی چنین ضربهای به آنها نزده است. دو سال قبل، آنها را وادار به عقبنشینی کردند؛ چند هفتهی پیش هم علیرغم صهیونیستها چند صد زندانیِ خود را آزاد کردند و قدرتمندانه جشن گرفتند. اگر در دل ملتی امید نباشد، این چیزها پیش نمیآید؛ این امید را شما دادید. امروز این امیدآفرینی در همهی دنیای اسلام و عرب به چشم میخورد، که مجال نیست جزئیات نمونهها را به شما عرض کنم. انقلاب ایران دنیای اسلام را امیدوار و زنده کرد. معلوم است وقتی انقلاب با این خصوصیات وارد میدان میشود، کسانی که از رکود و ضعف دنیای اسلام بهرهمند بودند، با آن دشمن میشوند؛ یک موجود زنده هم که ما باشیم، از خود دفاع میکنیم. یک ملت وقتی زنده است و با او دشمنی کردهاند، طبیعی است که عکسالعمل نشان میدهد. نمیشود ما دست بسته بنشینیم، با ما دشمنی کنند- دشمنیِ سیاسی، دشمنیِ اقتصادی- ما هم بگوییم چون نمیخواهیم دشمنتراشی کنیم، ساکت بمانیم و از خود دفاع نکنیم! اینکه منطق عقلایی نیست. مسألهی دشمنیها این است. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان حاضر در شهرستان بم - 1382/10/08 عنوان فیش :امدادرسانی رهبری به زلزله زدگان شهر فردوس کلیدواژه(ها) : فعالیتهای اجتماعی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, زلزله فردوس, زلزله بم نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بنده در کار امداد رسانی - هم برای زلزله و هم برای سیل - تجربه دارم و از نزدیک در این مناطق بودهام. البته آن جاهایی که ما بودیم، وسعت حادثه این مقدار نبود. ما در شهر فردوس بودیم که همهی جمعیت آن، دوازده یا سیزده هزار نفر بود. وسعت شهر هم یک پنجم، یا یک ششم بم بیشتر نبود. بم واقعاً شهر بزرگی است و جمعیت زیادی دارد؛ بنابراین مصیبت آن خیلی سنگین است. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی - 1382/02/22 عنوان فیش :نبود نمازخانه در دانشگاه شهید بهشتی قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی, وضعیت اخلاقی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : گرایش به فحشا و فساد، البته یک چیز بسیار بد و منفی است؛ اما چون در بخشی از جامعه یا در گوشهای از آن وجود دارد، نمیشود کلّ جامعه را متّهم کرد که دغدغه دین ندارند. شما جوانان عزیز، دوران قبل از انقلاب را ندیدهاید. وضع فعلی را میبینید؛ انتظاراتتان هم بالاست؛ حق هم دارید. میدانید قبل از انقلاب این مملکت چگونه بود؟ در طول پنجاه سال چگونه پایههای اخلاقی در این مملکت عمداً و با حساب و پیگیری متزلزل شد؛ زنان و دختران و جوانان را به چه وضعی کشاندند؟ اگر میدانستید، آنگاه میفهمیدید طبقه جوانِ صالح و نورانی - چه دختران و چه پسران که در بخشهای مختلف جامعه هستند - چقدر ارزش دارند. در دانشگاهها و در همین دانشگاه شهید بهشتی، قبل از انقلاب چند جوان متدیّن بودند که اگر اسم بیاورم، بعضی از آنها را میشناسید. بعضی از آنها با بنده دوست و خویشاوند بودند؛ میآمدند از این جا - که آن زمان اسمش دانشگاه ملی بود - مطالبی برای بنده نقل میکردند. اوّلاً مراسم مذهبی که هیچ، حتّی یک محیط کوچک هم برای نماز خواندن نداشتند. خودشان دور هم جمع شدند و با پول شخصی جای کوچکی را به عنوان نمازخانه درست کردند. مگر دستگاه اجازه میداد؟ آن روز همین دانشگاه - که عمدتاً محل اعیان و اشراف و بچه پولدارها بود - اینگونه بود؛مرکز چه فجایع و فسادهایی! دانشگاههای دیگر هم همینگونه بود. واقعاً استاد و دانشجوی متدیّن در دانشگاه زیر فشار بودند. در سطح جامعه هم همین مسائل بود. زنی که مایل بود حجابش را حفظ کند - نه اینکه با چادر و روگیری، بلکه با یک حجاب معقول - مگر میتوانست در جامعه راه برود؟! ما ماجراها دیدیم و شنیدیم و اطّلاع داریم، که الان نه وقتش هست، نه مناسب است آنها را بگوییم. آن وقایع را شما ندیدید. امروز جامعه ما، جامعه دینی و اخلاقی است؛ البته در آن فساد هم هست. زمان امیرالمؤمنین هم فساد بود. شما خیال میکنید آن زمان فساد و بدی نبود؟ آن زمان آدمهایی که احیاناً دچار فساد و فحشا بشوند، نبودند؟ چرا، آن زمان هم بودند. عمده این است که در هر نظامی اگر به فکر اصلاح هستند، برای مقابله با عوامل فساد همّت بگمارند. باید برای مبارزه با فساد همّت گماشت؛ چه با پدیدهها، چه با زیربناها و ریشهها. اینکه باشد، جامعه رشد خواهد کرد، پیش خواهد رفت و همین مقدار فسادی هم که میبینید، بهمرور از بین خواهد رفت. مربوط به :بیانات در دیدار جوانان و دانشجویان سیستان و بلوچستان - 1381/12/06 عنوان فیش :قبل از انقلاب حتّی یک معاون استاندار هم به ایرانشهر سفر نکرده بود! کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, مناطق محروم در رژیم پهلوی, عملکرد حکومت پهلوی, مقایسه عملکرد نظام اسلامی و رژیم پهلوی, ایرانشهر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در سالهای گذشته کارهای فراوانی انجام گرفته است. شما جوانان، سیستان و بلوچستانِ قبل از انقلاب را ندیدید. دیشب آقای استاندار آماری را در جلسهای که حضور داشتم، دادند. شاخصهای رشد و توسعه در استان هزاردرصد، شش درصد، پانصد درصد، دوهزار درصد پیشرفت کرده است. این اقدامات بعد از انقلاب انجام شده است. قبل از انقلاب وقتی در ایرانشهر تبعید بودم، مردم آن شهر میگفتند: تابهحال حتّی یک معاون استاندار هم به این شهر سفر نکرده است! ایرانشهر روستا نیست، یک شهر است و در آن زمان تا به این حد مورد غفلت بود. آنها به مناطقی سفر میکردند که بتوانند جیبهای خود را پُر و لذّت و آسایش خود را فراهم کنند و با ایرانشهر و خاش و چابهار کاری نداشتند. توجّه مسؤولان، ارتباط و پیوند و علقهی مستحکم بین مردم و مسؤولان و کارهایی که انجام گرفته و فعّالیتهای فراوان که فهرستش بسیار طولانی است، به بعد از انقلاب برمیگردد. البته نیازهای استان بیش از اینهاست؛ باید باز هم تلاش شود. اینطور نیست که کار جدیدی شروع شود؛ نوبهنو باید همّت مسؤولان، در هر برههای از زمان مصروف شود. مربوط به :بیانات در دیدار جوانان و دانشجویان سیستان و بلوچستان - 1381/12/06 عنوان فیش :سابقه آشنایی رهبری با جوانان سیستان وبلوچستان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اوّلین باری که من با نسل جوان این شهر[زاهدان] روبرو شدم، تقریباً در سنّ و سال شما بودم؛ بیستوچهار سال داشتم. این موضوع به حدود چهل سال قبل برمیگردد. آن روز نوعی احساس مسؤولیت، مرا به زاهدان و به مرکز این استان کشاند. آن زمان این مرکز از مراکز فکر و اندیشه و حرکت عمومی کشور، بهمراتب دورتر از امروز بود؛ امروز اینجا مرکز است. در آن زمان زاهدان واقعاً منطقهای دورافتاده بود. من وقتی که به این استان تبعید شدم، همان سابقهی ذهنی کمکم کرد تا با جوانان این استان، از بلوچ و سیستانی و فارس ارتباط برقرار کنم؛ دلها به هم نزدیک شد. حالا که شما جوانان عزیز با من حرف میزدید، بعضی از جوانانی را که در آن زمان با آنها در همین استان ارتباط برقرار کرده بودم، به یاد آوردم. بهترین آنها شهید شدند. شهید «کریمپور» جوانی از شهر زاهدان بود و شور و شوق همین جوانانی را داشت که امروز در اینجا سخن میگفتند.شهید «آتشدست» هم جوانی از ایرانشهر بود. برادران دیگری هم بودند که نامشان را نمیآورم. بعضی بحمداللَّه زنده هستند. در میان آنها هم بلوچ بود و هم فارس. امروز این استان از لحاظ سطح فکر و اندیشه و مدّ نگاه جوانان، از زمین تا آسمان با آن روز فرق کرده است و همین امر، نقطهی امیدی است که ما را دلگرم و به آینده امیدوار میکند. مربوط به :بیانات در دیدار مردم زاهدان - 1381/12/02 عنوان فیش :دستگیری رهبری در شهر زاهدان توسط مامورین حکومت پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این استان [سیستان وبلوچستان] براى شخص من، استان خاطرههاست. به گذشته ذهنِ خود که مراجعه مىکنم، یادگارهاى ذهنى فراوان از این استان بهصورت پىدرپى در طول سالیان، موجود است. اگرچه این خاطرهها برخى ناهنجاریها و تلخیها را دارد؛ اما شیرینى آنها بیشتر است. در دوران رژیم طاغوت، تبعید تلخ بود، اما آشنایى با مردم عزیز این استان بسیار شیرین بود. در سالهاى قبل از انقلاب، یعنى سال پنجاهوشش و پنجاهوهفت که به توفیقِ جبرى در این استان اقامت داشتم، گنجینهاى از زیباییها و خاطرههاى شیرین در ذهن من انباشته شد. سالها قبل از آن هم مردم عزیز و مؤمن همین شهر زاهدان از زبان من حقایقى را درباره نهضتِ تازه آغاز شده اسلامى شنیدند. در سال 1342 در همین شهر زاهدان دلهاى گرم و بامحبّتِ مردم این جرأت و امید را به من بخشید که بتوانم درباره حسّاسترین مسائلِ آن روز با آنها حرف بزنم. البته عکسالعمل رژیم جبّار طاغوت سخت بود. مأموران در همین فرودگاهى که امروز وارد زاهدان شدم، مرا به هواپیما سوار و به قزلقلعه تهران منتقل کردند. ممکن است این خاطره به نظر تلخ بیاید؛ اما به شما صادقانه عرض کنم این یکى از شیرینترین خاطرههاى زندگى من در دوران مبارزات طولانى با طاغوت است؛ زیرا من آن روز زاهدان و مردم آن را کشف کردم و از مرد و زن، سیستانى و بلوچ، یزدى و بیرجندى و کرمانى و سایر اقوامى که در این استان هستند، محبّتها دیدم و آنها را شناختم. در سال 1356 که بار دیگر در حال تبعید به زاهدان و از آنجا به ایرانشهر آمدم، این آشنایى به من کمک کرد تا بتوانم به اعماق دل پُرمحبّت و گرم مردم این استان راه پیدا کنم. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اعضای انجمن قلم - 1381/11/08 عنوان فیش :واکنش فعّالان سیاسی چپ نسبت به انتقاد به مبانی مارکسیسم کلیدواژه(ها) : اصولگرایی, تحجّر, تاریخ روشنفکری در ایران, گرایشات مارکسیستی در ایران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : متأسّفانه یک عدّه اصولگرایی را با تحجّر اشتباه گرفته و خیال کردهاند که اصولگرایی یعنی تحجّر! در حالی که اصولگرایی به معنای تحجّر نیست. اصولگرایی یعنی اصول مستدلِّ منطقی را قبول داشتن و به آنها پایبند ماندن و رفتارهای خود را با آن اصول تطبیق کردن؛ مثل شاخصهایی که انسان را در یک جاده هدایت میکند. «انّالّذین قالوا ربّنااللَّه ثمّ استقاموا، این استقامت کردن، اصولگرایی است. معنای تحجّر این است که از هر آنچه که بهصورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههای استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بی دلیل و متعصّبانه دفاع کردن. «اذ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیّة». «حمیّت جاهلیّه» گریبان کسانی را میگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع میکنند. اصولگرایی با این دفاع جاهلانه و حمیّت متعصّبانه و متحجّرانه اشتباه نشود. تا گفته میشود تحجّر، ذهن بعضی به تحجّر جناحهای دینی میرود. در حالیکه جناحهای به اصطلاح روشنفکر و متجدّد ما در تحجّر دست کمی از متحجّرین دینی ندارند، بلکه در مواردی بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمیرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعّالان سیاسی چپ تشکیل میشد، اگر کسی حرفی میزد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، میگفتند این حرف باطل و غلط است! همان که در قرآن میگوید: «انّا وجدنا ابائنا علی أمّة». چون این را شنیدهاند، بر آن پای میفشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل میکردند. تحجّر در آنجا بیشتر است. بنابراین اصولگرایی یک حرف است و تحجّر یک حرف دیگر. مربوط به :بیانات در دیدار با اعضای کنگره بزرگداشت شهید آیتالله مدنی - 1380/06/12 عنوان فیش :تبعید آیتالله مدنی به گنبد قابوس توسط رژیم پهلوی کلیدواژه(ها) : شهید آیت الله مدنی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, مبارزه علما با رژیم پهلوی, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), ارتباط آیت الله خامنه ای با علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [شهید آیتالله مدنی]عالمی بود که اهل مبارزه و دید سیاسی و بینش سیاسی بود. حالا من البتّه از مبارزات ایشان در سالهای دههی ۳۰ اطّلاعی نداشتم، که در این نوشتجاتی که دوستان دادند، دیدم آنوقت هم ایشان مبارزاتی در آذرشهر و در تبریز و مانند اینها داشتهاند که از آنها من کمّاً و کیفاً اطّلاعی ندارم؛ امّا آنکه ما در مقابل چشممان مشاهده کردیم، از وقتی ایشان حدود سال ۵۰ وارد ایران شدند، تا پیروزی انقلاب، تقریباً در غالب اوقات ایشان در تبعید بود. من خودم در گنبد قابوس به دیدن ایشان رفتم. از مشهد یک جماعتی را برداشتیم، رفتیم به دیدن ایشان در گنبد قابوس. اول رفتم به یکی از شهرهای نزدیک گنبد قابوس و شب را آنجا بودیم، روز [بعد] من گفتم که دارم میروم به دیدن آقای مدنی؛ [بعد ]دیدیم مردم همینطور آمدند که ما هم میآییم، ما هم میآییم! من در راه که میرفتیم، به جادّه که نگاه کردم، دیدم یک زنجیرهی طولانی از ماشین پشت سرما همینطور دارند میآیند [برای ]دیدن ایشان! [در حالی که] ایشان تازه هم به گنبد قابوس رفته بودند. یعنی در آنچنان جایی که هیچ کس ایشان را در آنجا نمیشناخت؛ در این محیط نامأنوس من دیدم آنچنان مردم همینطور با شوق و علاقه [میآیند]. یک جماعتی بودیم که به منزل ایشان رفتیم؛ ایشان با آن چهرهی نورانی آمدند نشستند و چند کلمهای صحبت کردند. یعنی دید سیاسی [داشتند] و نسبت به مسائل کشور آگاه و اهل عمل و اقدام بودند. مطلقاً دچار وحشت بشود؛ نه، مرد شجاع، صریح، آمادهی خطرپذیری. مربوط به :بیانات در دیدار با اعضای کنگره بزرگداشت شهید آیتالله مدنی - 1380/06/12 عنوان فیش :شجاعت آیت الله مدنی در بیان اعلمیّت امام و مقابله با فتنهی خلق مسلمان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, شهید آیت الله مدنی, فتنه حزب خلق مسلمان, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [شهید آیتالله مدنی]مرد[ی] شجاع، صریح، [و] آمادهی خطرپذیری[بودند]. لذا ایشان وقتی که در نجف هم بودند، جزو کسانی بودند که شجاعتشان را در نجف هم ثابت کردند؛ یعنی در نجف آن کسی که بایستد و صریح مرجعیّت امام یا اعلمیّت امام را بیان بکند و تصریح بکند [خیلی شجاعت میخواهد]. خیلیها حاضر نبودند؛ با اینکه قلباً هم ممکن بود معتقد باشند، امّا حاضر نبودند؛ ایشان یکی از چند نفر معدودی بود که به مرجعیّت امام و اعلمیّت امام شهادت داد؛ و پخش شد. ما آن وقت در مشهد بودیم، خبرش از نجف به مشهد رسید و چقدر در قشرهای اهل علم و اهل معرفت تأثیر گذاشت که خب یک شخصی مثل آقای مدنی، اینجور ترویجی از امام کرده بود. هم در آنجا با این اعلام صریح شجاعت نشان داد، هم در وقتی که به ایران آمدند، در مقابل دستگاه شجاعت نشان دادند. و بالاتر از همه در تبریز بود، در اوایل رفتن ایشان [ به تبریز و] در آن فتنهی موسوم به فتنهی خلق مسلمان که یک آمیختهی نفاقآمیزی بود از احساسات قومی و ضدّ اسلامی و در هدف، ضدیّت با نظام جمهوری اسلامی. یک چنین حرکتی را درست کرده بودند و از جاهای مختلف، از نقاط مختلف مردم را به تبریز ریختند برای ایجاد آشوب و فتنه. این مرد مثل کوه ایستاد و حتّی جانش در خطر افتاد و در آن جمعیّت، در آن میدان، نزدیک بود ایشان را به شهادت برسانند؛ که خب، بعد جوانهای حزبالّلهی و مردم مؤمن تبریز آمدند و خودشان غائله را ختم کردند و تمام کردند. اگر ایستادگی ایشان نبود، معلوم نبود که چه میشد. ما آن روزها در شورای انقلاب بودیم و لحظه به لحظه مسائل تبریز را دنبال میکردیم و در جریان بودیم. افرادی میرفتند، میآمدند، با علما تماس میگرفتند، با مردم تماس میگرفتند، چه در رابطهی با قم، چه با تبریز یک ارتباط دائمی بود. نقش آقای مدنی، یک نقش حقیقتاً مؤثّر و تعیین کنندهای در آن قضایا بود. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر - 1379/12/22 عنوان فیش :پیشرفت زیاد جمهوری اسلامی به سمت آرمانهای انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, فساد رژیم پهلوی, وابستگی سلسله پهلوی به مستکبرین, دشمنی آمریکا با انقلاب و نظام اسلامی, مصادره اموال ایران توسط آمریکا, پیشرفت ملت ایران, پیشرفت علمی ایران, پیشرفت علمی ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر از من بپرسید که چقدر[به سمت آرمانهای انقلاب] پیش رفتهایم، خواهم گفت ما زیاد پیش رفتهایم. همانطور که گفتم، اگر کسى با گذشتهى این کشور آشنا باشد، خواهد دید که ما بسیار پیشرفت کردهایم. در این کشور مردم به حساب نمىآمدند، اما امروز مردم محور تصمیمگیریهایند. معنویت در این کشور بهشدّت مورد تهاجم بود؛ سعى مىشد معنویت ازاله شود؛ اما امروز چراغ معنویت در بین مردم روشن و پُرفروغ است. آن روزها جوانها عمداً به فساد کشانده مىشدند. شاید شما شنیدهاید که رؤساى کشور و خانوادههایشان، مهمترین شرکاى باندهاى مواد مخدّر در این کشور بودند! اوّل بار آنها هروئین را به این کشور آوردند و پخش کردند. فساد و اعتیاد و بدبختى را به دست خودشان ترویج مىکردند. امروز شما مىبینید که نظام، با همهى وجود و با تلاش فراوان، در مقابل این مشکلات ایستاده - که همهى دنیا هم کار او را تصدیق مىکنند - اما آن روز براى مسؤولان کشور کارهاى نمایشى در درجهى اوّل بود. به روستاها، به جادههاى روستایى، به برقرسانى روستایى، به بقیهى چیزهایى که در شهرهاى دور بود، مطلقاً اعتنایى نمىشد. اسم مىآوردند که ما مىخواهیم زبده پرورش بدهیم؛ اما در طول پنجاه سال، آنها توانسته بودند حدود صدوپنجاه هزار دانشجو در این کشور داشته باشند. من در استان سیستان و بلوچستان تبعید بودم - آن روز دقیقاً آمارش را مىدانستم، اما الان درست یادم نیست - گمانم در همهى استان که آن روزها حدود ششصد، هفتصد هزار نفر جمعیت داشت، سه نفر لیسانسیه بودند! تعداد دیپلمههاى آن استان بسیار کم بود؛ مثلاً بیست نفر بودند! امروز شما مىبینید که تمام شهرهاى کشور دانشگاه دارند. حتّى در بسیارى از شهرها دانشگاههاى متعدّد و دانشجویان فراوان و رشتههاى متنوّع و پیشرفتهاى علمىِ فراوانى دارند. من این مطلب را بارها گفتهام که امریکاییها هواپیماهاى جنگى و بقیهى ابزارهاى خودشان را به ما مىفروختند؛ ولى اجازهى تعمیر آنها را به ما نمىدادند! البته داستان آن فروشها هم داستان عجیبى است. آن روز صندوق مشترکى بین ایران و امریکا وجود داشت که بنده اوایل انقلاب که به وزارت دفاع رفتم و در آنجا مشغول کار شدم، این را کشف کردم؛ بعد به مجلس رفتم و آن را پیگیرى کردم، که متأسفانه تا امروز هم امریکاییها جواب ندادهاند! صندوقى با نام اختصارى F.M.S داشتند که دولت ایران پول را در آن صندوق مىریخت؛ اما قیمت جنس و نوع جنس و برداشت پول را امریکاییها به عهده داشتند! وقتى انقلاب پیروز شد، میلیاردها دلار در این صندوق پول بود که هنوز هم امریکاییها جوابى ندادهاند و آن پولها را به ملت ایران برنگرداندهاند. وقتى همین وسیلهى پرنده به ایران مىآمد، بعد از مدتى محتاج تعمیر مىشد. شما خیال مىکنید اینجا تعمیرگاه و کارگاه و امثال اینها داشتند؟ ابداً. آن قطعهاى که خراب شده بود و آن را از داخل هواپیما بیرون آورده بودند - چون قطعههاى بزرگى وجود دارد که گاهى مرکّب از دهها قطعه است - اجازه نمىدادند که در اینجا باز شود و روى آن تعمیرى صورت گیرد. با هواپیما به امریکا مىبردند و آن را با قطعهاى جدید عوض مىکردند و مجدداً به ایران باز مىگرداندند! با این ملت، اینگونه رفتار کرده بودند. امروز ملت ایران، مثل همان هواپیما را مىسازد. هواپیماى «تندر»ى که پرسنل ما ساخته بودند، پرواز کرد. این وضعیت اصلاً با آن دوره قابل مقایسه نیست. بنابراین ما پیشرفتِ زیادى کردهایم؛ منتها اگر از من بپرسید که آیا به این حد قانعم، پاسخ من این است: ابداً. ما هنوز راه زیادى داریم. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر - 1379/12/22 عنوان فیش :تاثیرپذیری عده ای از جوانان قبل انقلاب ازگروه بیتلها کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, معنویتگرایی, بیتلها, تقلید فرهنگی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : « نیهیلیسم» یعنى پوچگرایى. پوچگرایى، مقولهى محکومى است. البته این مکتب جزو فرآوردهها و میوههاى زندگى مادّى در غرب است؛ یعنى فقد و فقر معنویت، عمدتاً جوانها را به پوچى مىکشاند و این مربوط به امروز هم نیست؛ از زمان جوانى، من این جریان را به یاد دارم. آن موقع گروهى به نام « بیتلها» بودند که زلفهایشان را به گونهى مخصوصى مىآراستند و مىرفتند موسیقى اجرا مىکردند. چندى قبل هم در یکى از مجلّات خارجى عکسهاى اینها را دیدم که پیرمرد شده بودند. عدّهاى هم در کشورهاى مجذوب و منفعل در برابر غرب - که به زبانم نمىآید بگویم کشورهاى جهان سوم یا عقبافتاده؛ این تعبیرات درست نیست - دنبالهروِ اینها مىشدند. من در جلسهى قبلى گفتم، عدّهاى ذائقه و فکر ترجمهاى دارند. مردمى که چنین حالتى دارند، هر کارى که آنها بکنند، تقلید مىکنند. همان زمانِ جوانى ما، تا «بیتلها» در یک کشور اروپایى ظاهر شدند، اینجا فوراً دیدیم که عدّهاى از جوانها زلفهایشان را مثل آنها آرایش مىکنند! این چیز بدى است؛ خاستگاه آن هم زندگى مادّى غرب و فقد معنویت است. اگر بخواهیم پوچگرایى در جامعهى ما نباشد، راهش این است که معنویت و انگیزهها را تقویت کنیم. خوشبختانه امروز در جامعهى ما همین هم وجود دارد و من بهشدّت توصیه مىکنم که نگذارید این روحیهى پُرانگیزگى و این شور و هیجان و میل به آرمانها در شما اندکى کاهش پیدا کند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از پرسنل نیروی هوایی ارتش - 1379/11/19 عنوان فیش :افتخار آفرینی نیروی هوایی در 19بهمن 57 کلیدواژه(ها) : نیروی هوایی, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, یومالله ۱۹ بهمن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [حرکت نیروی هوایی در 19 بهمن 57] افتخارى نه از شیوه معمول افتخارات نیروهاى نظامى، بلکه افتخار به وسیله یک حرکت عظیم انقلابى[است]. آن جوانها - که شاید بعضى از آنها امروز در بین همین جمعیت باشند - به مرکز اقامتگاه امام - که من خودم آنجا بودم - آمدند. اینها سلاح و تجهیزات نظامى نداشتند؛ اما جان خودشان را کف دست گرفته و آمده بودند. براى این که اشتباه نشود، کارتهاى شناسایى خودشان را در خیابان ایران سرِ دست گرفته بودند و جلو مىآمدند. این حرکت، حرکت بزرگى بود. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1379/09/17 عنوان فیش :شرکت دانشجویان در درس تفسیر رهبری برای مقابله با مارکسیستها کلیدواژه(ها) : دانشجو, نیاز دانشجو, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, تبلیغات کمونیستی, گرایشات مارکسیستی در ایران, جلسات تفسیر قرآن رهبری, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, عملکرد حکومت پهلوی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک دانشجو هم میتواند در درس خود باتقوا باشد؛ در معاشرت خود باتقوا باشد؛ در تلاش سیاسی خود باتقوا باشد؛ در موضعگیری خود باتقوا باشد؛ در انتخاب آیندهی خود باتقوا باشد. میتوان با تقوا حرکت کرد؛ شاخصش هم این است که آنجایی که وظیفه را شناختید و آن را حس کردید و احساس کردید که این وظیفه شما را فرا میخواند، هیچ عامل دیگری نتواند شما را از حرکت به سوی آنچه که وظیفه است، باز بدارد. خصوصیت عمدهی دانشجویان هم از اوّل همین بوده است. بنده از دورهی جوانی با دانشجویان سروکار داشتهام. در دورهای که برای اقامت از قم به مشهد رفتم، برای طلاّب درس تفسیر را شروع کردم. بعد دیدم که یک مشت جوان هم لابلای طلبهها پیدا میشوند و میآیند شرکت میکنند. فهمیدم که اینها دانشجو هستند. احساس کردم که در بین جوانهای دانشجو علاقهای نسبت به تفسیر قرآن وجود دارد و اینها مایلند که در مقابل تفکّرات مارکسیستی - که آن روز هم بهشدّت ترویج میشد - یک منطق مستحکم و قوی را در اختیار داشته باشند، که آن منطقِ قرآن است. این نکته را هم به شما بگویم؛ شاید برای شما بسیار تعجّبآور باشد. در همان دوران اختناق، با اینکه نظام، یک رژیم امریکایی بود؛ رژیمی بهشدّت ضد کمونیسم و باندهای کمونیستی بود و با گروههای کمونیستی، بسیار هم دست و پنجه نرم کرده بود و تار و مارشان کرده بود؛ اما درعینحال در آن برههای که من عرض میکنم - یعنی اواخر دههی ۴۰ و اوایل دههی ۵۰ - ترویج مفاهیم مارکسیستی و کتابهای مارکسیستی در محیط عمومی جوانان و دانشگاه و دانشجو، به مراتب جرم کمتری از ترویج تفکّرات اسلامیِ انقلابی داشت! من میدیدم گاهی که میخواستیم مثلاً جزوه یا کتابی منتشر کنیم، در مراکز سانسور و مراقبت، با چه موانعی مواجه میشد و واقعاً به چاپ نمیرسید. اگر هم یک وقت به شکلی ممکن بود این جزوهها و کتابها چاپ شوند و از زیر دستشان در بروند، مگر کتابفروشها جرأت میکردند اینها را در پیشخوان مغازهی خود بگذارند؟! در همان حال، پیشخوانهای کتابفروشیها از این جزوههای مارکسیستی پُر بود! این وضعیت در تهران بدتر از همه جا بود؛ اما در مشهد هم دیده میشد. نزدیک مسجدی که بنده در آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم، یک جلوخان وجود داشت. یک روز از آنجا عبور میکردم، دیدم شاید حدود هفت، هشت جلد کتاب مارکسیستیِ صد صفحهای، صدوپنجاه صفحهای و دویست صفحهای در معرض فروش گذاشته شده است. آن کتابها را از روی جلوخان جمع کردم و خریدم تا به دوستان نشان دهم که وضعیت اینطوری است. جوانهای مسلمان و مبارز در محیط دانشگاه، دنبال این بودند که سنگر مستحکمی بیابند تا بتوانند با این تفکّرات مقابله کنند. من یک مسجدِ جداگانه را برای تفسیر قرآن مخصوص دانشجویان تعیین کردم و گفتم روزهای جمعه فقط برای دانشجویان قرآن تفسیر میکنم. همهی کسانی که مجامع جوان را دیده بودند، این استقبال باعث تعجّبشان شده بود. مسجدی را که تعیین کرده بودیم، از جوانان پُر شد و چون ظرفیت آن جوابگو نبود، جای دیگر رفتیم. البته به یک سال هم نکشید که از طرف ساواک آمدند و جلسه را تعطیل کردند؛ بهانهای هم آوردند که اینجا شما فلان تبلیغ را میکنید! من آیات سورهی بقره را تفسیر میکردم - آیات اول سورهی بقره دربارهی بنیاسرائیل است - اینها گفتند مراد شما از بنیاسرائیل، همین دولت اسرائیل است و این هم جرم است! لذا جلوِ سخنرانی و تفسیر مرا گرفتند. این آمادگی جوانها، مقابلهی با خطرات، ایستادن بر سر تصمیم و جواب گفتن به ندای وظیفهای که آنها را دعوت میکند، از خصوصیاتی است که بنده همیشه آن را در محیط جوان مشاهده کردهام. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1379/09/17 عنوان فیش :کمتر بودن جرم ترویج مفاهیم مارکسیستی از تفکّرات اسلامیِ انقلابی در دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, گرایشات مارکسیستی در ایران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : دوران اختناق، با اینکه نظام، یک رژیم امریکایی بود؛ رژیمی بهشدّت ضد کمونیسم و باندهای کمونیستی بود و با گروههای کمونیستی، بسیار هم دست و پنجه نرم کرده بود و تار و مارشان کرده بود؛ اما درعینحال در آن برههای که من عرض میکنم - یعنی اواخر دههی ۴۰ و اوایل دههی ۵۰ - ترویج مفاهیم مارکسیستی و کتابهای مارکسیستی در محیط عمومی جوانان و دانشگاه و دانشجو، به مراتب جرم کمتری از ترویج تفکّرات اسلامیِ انقلابی داشت! من میدیدم گاهی که میخواستیم مثلاً جزوه یا کتابی منتشر کنیم، در مراکز سانسور و مراقبت، با چه موانعی مواجه میشد و واقعاً به چاپ نمیرسید. اگر هم یک وقت به شکلی ممکن بود این جزوهها و کتابها چاپ شوند و از زیر دستشان در بروند، مگر کتابفروشها جرأت میکردند اینها را در پیشخوان مغازهی خود بگذارند؟! در همان حال، پیشخوانهای کتابفروشیها از این جزوههای مارکسیستی پُر بود! این وضعیت در تهران بدتر از همه جا بود؛ اما در مشهد هم دیده میشد. نزدیک مسجدی که بنده در آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم، یک جلوخان وجود داشت. یک روز از آنجا عبور میکردم، دیدم شاید حدود هفت، هشت جلد کتاب مارکسیستیِ صد صفحهای، صدوپنجاه صفحهای و دویست صفحهای در معرض فروش گذاشته شده است. آن کتابها را از روی جلوخان جمع کردم و خریدم تا به دوستان نشان دهم که وضعیت اینطوری است. مربوط به :بیانات در جمع اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه - 1379/07/14 عنوان فیش :مجذوب شدن مرحوم آمیرزا جواد آقای تهرانی از عبادت امام(ره) در جوانی کلیدواژه(ها) : معنویت امام خمینی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امام بزرگوار ما - آنگونه که من از بزرگان خودمان شنیدهام - از جوانی در این حرم مطهّر حضرت معصومه عبادت میکرد. مرحوم آمیرزا جواد آقای تهرانی در مشهد، سالها قبل از انقلاب برای ما نقل میکرد؛ میگفت من رفتم قم به عنوان طلبه؛ حرم که مشّرف میشدم، هر روز یک چهرهی نورانی، یک مرد محترم، یک جوان نورانی، یک سیّد نورانی را میدیدم که غرق در عبادت است. میگفت از نورانیّت و عبادت او دل من مجذوب شد؛ پرسیدم ایشان کیاند؟ گفتند ایشان حاج آقا روحاللَّه خمینی هستند. این مربوط به زمانی است که امام بزرگوار ما - این شخصیّت برجسته - هنوز سی سال از عمرشان نگذشته بود.آری؛ همان عبادتها و همان توجّهات و همان ارتباط و اتّصال با معدن نورانیّت غیب الهی و اولیای الهی، همین نتایج را هم دارد. مربوط به :خطبههای نمازجمعه در دهمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1378/03/14 عنوان فیش :درخشندگی های وجود امام(ره) از نگاه رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اخلاص امام خمینی, اخلاق امام خمینی, درس خارج امام خمینی (ره), دوران پیش از مبارزه امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این شخصیتِ [امام خمینی رحمه الله] دارای ابعاد گوناگون، هیچ اصرار و عجلهای نداشت که آن زیباییها و درخشندگیهای وجود خود را به رخ کسی بکشد. هر وقت هر جا تکلیف شرعی او را وادار به حرکتی کرد، بُعدی از ابعاد او آشکار شد. من از سال 37 شروع میکنم؛ سالی که خودم به قم رفتم و اوّلبار امام را از نزدیک دیدم؛ البته قبل از آن در مشهد شنیده بودیم که در قم یک مدرّس و استاد بزرگی هست که جوانپسند و برجسته است. طلبه جوانی که به قم وارد میشود، دنبال استاد میگردد. در حوزههای علمیه، انتخاب استاد، اجباری نیست و هر کس طبق پسند و سلیقه خود، استاد را انتخاب میکند. استادی که طلّاب جوان و مشتاق را در وهله اوّل به خود جلب میکرد، همین مردی بود که آن روز در میان شاگردانش به عنوان «حاجآقا روحاللَّه» شناخته میشد. مجموعه جوانان فاضل و درسخوان و پُرشوق در محفل درس او جمع بودند. ما در چنین فضایی وارد قم شدیم. او مظهر نوآوری علمی و تبحّر در فقه و اصول بود. بنده قبل از ایشان استاد بزرگی را در مشهد دیده بودم - یعنی مرحوم آیةاللَّه میلانی - که از فقهای برجسته بود. در قم هم همان وقت رئیس حوزه علمیه قم - که استاد امام هم بود؛ یعنی مرحوم آیةاللَّه العظمی بروجردی - حضور داشت؛ بزرگان دیگری هم بودند؛ اما آن محفل درسی که دلهای جوان و مشتاق و کوشا و علاقهمند به استعدادهای خوب را جذب میکرد، درس فقه و اصول امام بود. یواش یواش از قدیمیترها شنیدیم که این مرد، فیلسوف بزرگی هم هست و در قم درس فلسفه او، درس اوّل فلسفه بوده است؛ لیکن حالا ترجیح میدهد که فقه تدریس کند. شنیدیم که این مرد، معلّم اخلاق هم بوده است و کسانی در درس اخلاق او شرکت میکردند و او به تقویت فضایل اخلاقی در جوانان همّت میگماشته است. در خلال درس در طول سالها، این را ما از نزدیک هم مشاهده کردیم. اما تا اینجا شخصیت این مرد بزرگ - که باطن او سرشار از خصوصیات ناشناخته بود - برای اکثر مردم در آن روز فقط به عنوان یک استاد عالم و شاگردپرور و یک تهذیبکننده اخلاق طلّاب و شاگردان شناخته میشد. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویی - 1377/12/04 عنوان فیش :وجود ریشه حزب جمهوری اسلامی در قبل انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تحزب, حزب جمهوری اسلامی, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : راجع به خودِ تحزّب. اوّلاً بدانید من خودم قبل از پیروزى انقلاب، سالهاى متمادى دنبال همین تحزّب بودم. بعد هم دو، سه سال به پیروزى انقلاب مانده بود که ما نشستیم و یک حزب را پایهریزى کردیم. البته آن وقت تشکیل حزب خیلى خطرناک بود؛ چون به ما که اجازه نمىدادند؛ باید مخفى مىبود و کار مخفى هم واقعاً خطر داشت. کافى بود که یک مجموعهى مثلاً ده نفرى، بیست نفرى دور هم جمع شوند ولو برود؛ هرچند هنوز هیچ کار هم نکرده باشند، یا یک کار سیاسى خیلى ساده کرده باشند، که هر کدام به سالهاى متمادى زندان محکوم شوند و بعضى از آنها زیر شکنجهها تلف گردند. لذا اینطور بود که ما آن وقت مصلحت نمىدانستیم که بیاییم اساسنامهى حزبى براى این تشکّل درست کنیم. البته تشکّل بود، ارتباطات بود؛ حتّى بعد از آن هم که من در سال پنجاه و شش به ایرانشهر تبعید شده بودم، ارتباط حزبى ما برقرار بود؛ یعنى مثلاً گاهى اوقات مرحوم باهنر از تهران به آنجا مىآمدند و با هم تبادل نظر مىکردیم. در آن زمان بعضى مواقع بحثهایى مطرح مىشد و مثلاً مىگفتند که این موضوعات را شما بررسى کنید؛ اما نه روى کاغذ. تا اینکه پیروزى انقلاب شد و ما همان چند روز اوّل نشستیم و آن اساسنامه را تدوین کردیم و حزب[جمهوری] را راه انداختیم. بنابراین، من به حزب به معناى صحیحش معتقدم؛ لیکن آن چیزى که امروز در جامعهى ما مىگذرد - این تشکیلات حزبىاى که الان به وجود مىآید - شکل غلط حزبى است. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان) - 1377/11/13 عنوان فیش :تشکیل شورای انقلاب قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شورای انقلاب, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : «شورای انقلاب»، قبل از انقلاب در ایران تشکیل شد و عدّهای را بهعنوان اعضای «شورای انقلاب» معیّن کردند؛ محتاج هیچکس هم نشدند و مشکلی هم پیدا نکردند البته این عده آن زمان ناشناخته بودند؛ حتّی خودشان هم از عضویتشان خبر نداشتند. بنده خودم یکی از اعضای «شورای انقلاب» بودم، اما نمیدانستم که عضو این شورا هستم. مرا برای عضویت در این شورا معیّن کردند و بعدها به من خبر دادند؛ من هم از مشهد به تهران آمدم و مشغول کار شدم. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان) - 1377/11/13 عنوان فیش :معرفی کتابهای خوب به جوانانِ قبل از انقلاب، توسط رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, کتابخوانی رهبری, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : قبلها در دوران مبارزات، خود من این کار [معرفی کتابهای خوب به جوانان] را میکردم؛ یعنی اصلاً کتابهایی را میخواندم، به قصد این که ببینیم به درد چه کسی میخورد، یا کجاهایش به درد چه کسانی میخورد و یادداشت میکردم. جوانانی که با من رفت و آمد داشتند - عمدتاً در مشهد، یا در دورهای که مشهد نبودم؛ تبعید بودم - من اسم میدادم که این کتابها را بخوانید؛ این کتابها هم متنوّع بود. الان هم میشود این کار را کرد و مجموعهای را در نظر گرفت. البته پخش آن از رسانهها مصلحت نیست؛ بهخاطر این که وقتی ما یکسری کتاب را رسماً از رسانهها معرفی میکنیم، در واقع کأنّه دایره کتابخوانی را محدود میکنیم. این مصلحت نیست که ما بگوییم این کتابها مجاز است و معنایش این است که خوب است؛ معنایش این است که غیر این کتابها خوب نیست؛ شاید این شکلش صحیح نباشد. اما این که هرکس به ما مراجعه کرد و گفت من چه کتابی را بخوانم، بشود یک فهرست و سیاهه خوبی به او داد. البته کار قابل بررسی ای است. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تربیت مدرس - 1377/06/12 عنوان فیش :شهید لاجوردی؛ شخصیتی پولادین در خط مبارزه کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید لاجوردی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ایشان [شهید لاجوردی] شخصیت برجستهاى بودند. من از قبل از انقلاب - دهه چهل - ایشان را مىشناختم. در آن دوره، ایشان در چشم خود من و بیشتر کسانى که در خطّ مبارزه بودند، فردى پولادین به حساب مىآمدند. همانطور که من در اطّلاعیه شهادت ایشان هم نوشتم، واقعاً آدمى بودند که در میدانهاى سخت همیشه حاضر بودند و هیچ ابایى از ورود در کارهاى دشوار نداشتند. خداوند انشاءاللَّه جایگاه ایشان را عالى کند. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :همکاری بخشی از روشنفکران دهه 30 با دستگاه حکومت کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلال آل احمد, روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خیلى از کسانى که [ از روشنفکران] در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سى به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین روشنفکرى دهه سى حرف مىزند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتى صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتى است به کارى مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینههاى خاصى مطالبى مىخواست، که فکر مىکرد ما از آنها اطّلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مىنویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنى کتابى نبود که در رژیم گذشته اجازهى پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعى محسوب مىشد و امکان نداشت پخش شود. البته در اینجا آل احمد مواضع خیلى خوبى را اتّخاذ مىکند؛ اما درعینحال شما مىبینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهاى ایرانى و بومى و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسى و بیگانه از غرب و دشمن غربزدگى، باز درباره مسائل روشنفکرى، در همان فضاى روشنفکرى غربى فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! این که مىگویم روشنفکرى در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیمارى ادامه پیدا کرده است. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :مشخصات جریان بیمارگونه روشنفکری در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, روشنفکری, تاریخ روشنفکری در ایران, ژان پل سارتر, آخوندزاده، فتحعلی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلال آل احمد, فرانسه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این بیماری[روشنفکری] چه بود؛ یعنى کجا بروز مىکرد؟ این را از زبان آل احمد براى شما ذکر مىکنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر مىگوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه روشنفکر است. او مىگوید معناى «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را اینگونه تصوّر مىکنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهى همینطور فکر مىکند. این خصوصیات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین - یعنى روشنفکر لزوماً بایستى با دین مخالف باشد! - دوم، علاقهمندى به سنن غربى و اروپارفتگى و اینطور چیزها؛ سوم هم درسخواندگى. این دیگر برداشتهاى عامیانه از روشنفکرى است؛ ممیّزات روشنفکر این است. یعنى اگر کسى متدیّن شد، چنانچه علّامه دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد مىگوید این سه خصوصیتى که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه روشنفکرى است، در حقیقت سادهشده دو خصوصیت دیگرى است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکرى مىشود آنها را بیان کرد. یکى از آن دو خصوصیت، عبارت است از بىاعتنایى به سنّتهاى بومى و فرهنگ خودى - که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمى است - دیگرى، اعتقاد به جهانبینى علمى، رابطه علمى، دانش و قضا و قدرى نبودن اینها؛ مثالهایى هم مىزند. این در حالى است که در معناى روشنفکرىِ ساخته و پرداخته فرنگ - که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - بههیچوجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنى چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنّتهاى بومیش بىاعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکرى، عبارت است از آن حرکتى، شغلى، کار و وضعى که با فعّالیت فکر سر و کار دارد. روشنفکر، کسى است که بیشتر با مغز خودش کار مىکند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار مىکند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکر است. لذا در طبقات روشنفکرى که سپس در فصلهاى بعدى کتابش ذکر مىکند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال اینها شروع مىکند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامهنگار - که آخرین آنها روزنامهنگار و خبرنگار است - مىرسد. چرا باید کسى که با تفکر خودش کار مىکند، لزوماً به سنّتهاى زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّى با آنها دشمن باشد، یا بایستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهاى خود این مرحوم، یا بعضى حرفهاى دیگرى که در این زمینهها زده شده، به دست مىآید. علّت این است که آن روزى که مقوله روشنفکرى - مقوله «انتلکتوئل» - اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتى بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایىِ سیاهِ خشنِ خرافىِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را مىکُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه مىکند، تبعید مىکند، نابود مىکند، کتاب علمى را از بین مىبرد. این بدیهى است که یک عدّه انسانهاى فرزانه پیدا شوند و آن مذهبى که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایى که هیچ انسان خردپسندى آن را قبول نمىکند ، پُر بود، به کنارى بیندازند و به کارهاى جدید رو بیاورند و دائرةالمعارفِ جدیدِ فرانسه را بنویسند و کارهاى بزرگ علمى را شروع کنند. بدیهى است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلّد ایرانى در دورهى قاجار، که اوّل بار مقوله «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منوّرالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر» - با همان خصوصیت ضدّ مذهبش - تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى که منطقىترین تفکّرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفّافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامى که همان وقت در ایران همان کارى را مىکرد که روشنفکران غربى مىخواستند در غرب انجام دهند! یعنى در برههاى از دوران استعمار، روشنفکران غربى، با مردم مناطق استعمارزده غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آنجا - شکر کوبا - را در اختیار گرفته بود، «ژان پلسارتر» فرانسوى از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چهگوارا»، علیه دولت استعمارى فرانسه دفاع مىکرد و کتاب مىنوشت: «جنگ شکر در کوبا». به عبارت دیگر، روشنفکر غربى در برههاى از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهاى ضعیف مبارزه مىکرد. این کار در ایران به وسیله چه کسى انجام مىگرفت؟ به وسیله میرزاى شیرازى؛ به وسیله میرزاى آشتیانى در تهران؛ به وسیله سیدعبدالحسین لارى در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه مىکردند؛ اما چه کسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار کمک مىکرد؟ میرزا ملکمخان و امثال او و بسیارى از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنى درست مواضع جابهجا شده بود؛ اما در عینحال مبارزه با دین خرافى مسیحیّت در روشنفکرى ایران، جاى خودش را به مبارزه با اسلام داد! بنابراین، یکى از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد. البته هنوز هم که هنوز است، دنبالههاى همان خیل روشنفکران دوره پهلوى، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محقّقشان، تا مصحّحشان، تا بیوگرافى نویسشان، گاهى با صراحت همان خط را دنبال مىکنند و از مثل «میرزا فتحعلى آخوندزاده»اى، آنچنان تجلیل مىکنند، که گویى از پیامبرى تجلیل مىکنند! براى اینکه میرزا فتحعلى به برکت ضدّیتش با دین و مبارزهاش با اسلام، هم رفت سر سفره تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد و هم بعداً وقتى که بلشویکها و کمونیستها به خامنه ما آمدند، به نام میرزا فتحعلى آخوندزاده کنسرت راه انداختند! من خودم چون در آن دوران، کودکى را نگذراندم، آنهایى که کودکیشان را در آنجا گذرانده بودند و یادشان بود، سالها پیش این ماجرا را براى من نقل مىکردند. مىگفتند وقتى در زمان «پیشهورى» - سالهاى 1324 و 1325 - تبریز و بخشى از آذربایجان در اختیار نیروهاى پیشکرده شوروى قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلى تشکیل گردید و بعد هم تار و مار شدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتى به نام میرزا فتحعلى آخوند زاده راه انداختند! یعنى یک نفر، هم در حکومت تزارى طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویکها که حکومت تزارى را برانداخته است! شخصیت مضطرب را مىبینید!؟ نقطه مشترک حکومت تزارى و حکومت کمونیستى چیست؟ ضدّیت با مذهب، ضدّیت با اسلام؛ و ایشان منادى ضدّیت با اسلام بوده است. البته به نظر ما، در روشنفکرى به معناى حقیقى کلمه، نه ضدّیت با مذهب هست و نه ضدّیت با تعبّد. یک انسان مىتواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایى که همه روشنفکر را تعریف کردهاند - کسى که به آینده نگاه مىکند، کار فکرى مىکند، رو به پیشرفت دارد - و هم مىتواند مذهبى باشد، مىتواند متعبّد باشد، مىتواند مرحوم دکتر بهشتى باشد، مىتواند شهید مطهّرى باشد، مىتواند بسیارى از شخصیتهاى روشنفکرِ مذهبىِ کاملاً مؤمن ما باشد که ما دیدهایم. هیچ لزومى ندارد که مخالف مذهب باشد. جالب اینجاست که وقتى قید عدم تعبّد را جزو قیود حتمى و اصلى روشنفکرى ذکر مىکنند، نتیجه این مىشود که علّامه طباطبایى، بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهاى برجستهاى مثل «هانرى کربن» به اینجا مىآیند و چند سال مىمانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعرى که به مبانى مذهب و مبانى سنّت و مبانى ایرانیگرى اعتقادى ندارد و چند صباحى هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هرچه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبى به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود! مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :کنارگیری روشنفکران از نهضت پانزده ساله اسلامی در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران, نهضت پانزده خرداد, کودتای 28 مرداد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات [مخالفت با مذهب و دین، علاقهمندى به سنن غربى وبىاعتنایى به سنّتهاى بومى و فرهنگ خودى ] حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه 28 مرداد، هیچ مبارزه حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خیلى قدیمى و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوى در قضیه 28 مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقهاى هم داشتند، کارى کرد که بهکل کنار رفتند و هیچ مبارزه حقیقى از طرف مجموعه روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفه روشنفکرى ایجاب مىکرد که به نفع مردم و به نفع آینده آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت. بعد به قضیه پانزده خرداد مىرسیم که بزرگترین حادثهاى بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانى امام رضواناللَّهعلیه در قم و در روز عاشورا، آنچنان ولولهاى ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمى، بدون هیچ گونه رهبرى مشخّصى در تهران، فردا و پسفرداى آن روز به راه افتاد. اسنادى هم چاپ شده که نشاندهنده مذاکرات هیأت دولت براى مقابله با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانى و آن حضور مردم، چه زلزلهاى به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلى که ممکن بود انجام گیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم - در این ماجرا کشته شدند و خونها ریخته شد. آل احمد در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» مىگوید: روشنفکران ایرانى ما - به نظرم چنین تعبیرى دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنى لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایى که شعر مىگفتند، قصّه مىنوشتند، مقاله مىنوشتند، تحلیل سیاسى مىکردند؛ همینهایى که داعیه رهبرى مردم را داشتند؛ همینهایى که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایاى اجتماعى، وقتى آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظرى مىکنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دورى همچنان ادامه پیدا کرد. گاهى نشانههاى خیلى کوچکى از آنها پیدا مىشد؛ اما وقتى که دستگاه یک تشر مىزد، برمىگشتند مىرفتند! یکى از نمونههاى جالبش، آدم معروفى بود که چند سالى است فوت شده است - حالا نمىخواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را مىگویم؛ هر کس فهمید، که فهمید - این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامهاى به نام: «آ باکلاه، آ بىکلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بىکلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه»امریکاییها! در پرده اوّل، نمایشنامه نشاندهنده دوره نفوذ انگلیسیها بود و در پرده دوم، نشاندهنده دوره نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهاى مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمایشنامه «آقاى بالاى ایوان» نام دارد - بهکل برکنار مىماند! مىبیند، احیاناً کلمهاى هم مىگوید، اما مطلقاً خطر نمىکند و وارد نمىشود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجویان و جوانان صحبت مىکردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقاى نویسنده کتاب هم، همان «آقاى بالاى ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ بهکلّى برکنار! بنابراین، بدترین کارى که ممکن بود یک مجموعه روشنفکرى در ایران بکند، کارهایى بود که روشنفکران ما در دوره پانزده ساله نهضت اسلامى انجام دادند؛ بهکل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودى، تعداد خیلى معدودى وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّى شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلى دورادور حرکتى کردند. زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبهها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول این سالهاى متمادى، بیشترین تعداد زندانیان را، زندانیان مربوط به نهضت امام تشکیل مىدادند؛ چون تلاششان، تلاشى بود که دستگاه را به ستوه مىآورد. این چهرههاى معروفى که همه مىشناسید، زندان رفتند و ساعتهاى متمادى زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه! البته بعضى از اینها که به خاطر چیز مختصرى به زندان مىافتادند، تقریباً به فوریت به توبهنامه مىرسیدند! الان در میان همین چهرههاى معروفى که مىخواهند عامل ارتجاع روشنفکرى در زمان ما شوند - که بعد عرض مىکنم - کسانى بودند که در زندان نامه مىنوشتند و التماس و گریه مىکردند! ما اینها را کاملاً از نزدیک مىشناسیم؛ خودشان هم مىدانند که ما آنها را مىشناسیمشان؛ اما جوانان اینها را نمىشناسند. آن مجموعه آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که یک قشر غیر قابل اعتماد براى رهبرى فکرى مردم است. البته یکى، دو سال به انقلاب، حرکتى به وجود آمد. این حرکت هم به این شکل بود که موج نهضت، با بار معرفتى و اعتقادى خودش، وارد محافل گوناگون شد. خیلیها بودند که به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به برکت نهضت، به اسلام اعتقاد پیدا کردند. خیلى از دختران بودند که به حجاب هیچ اعتقادى نداشتند؛ اما در دوران نهضت، بدون اینکه کسى به آنها حتّى یک کلمه بگوید، خودشان باحجاب شده بودند؛ یعنى نهضت امام، نهضت اسلامى، با گسترش خودش، با اوج خودش، با کربلایى شدن خودش، هرچه بیشتر تلفات مىداد، هرچه بیشتر شهید مىداد، هرچه بیشتر فدایى مىداد، طرفداران بیشتر و پیام گستردهترى پیدا مىکرد. هرچه پیام انقلاب پیش مىرفت، پیام نهضت هم که همان پیام دین و پایبندى به اصول و معارف اسلامى بود، گسترش پیدا مىکرد و البته مجموعهاى را هم شامل شد. اینها - اشخاص مشخصى که البته من نمىخواهم اسم بیاورم - وارد میدان شدند، تا انقلاب شد. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :سابقه آشنایی رهبری با آقای هاشمی و خاتمی کلیدواژه(ها) : اکبر هاشمی رفسنجانی, سیدمحمد خاتمی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آقای هاشمی از سال 1336 - یعنی چهلویک سال - با من همکاری و رفاقت دارد. رفاقت چهلویک ساله، خیلی است؛ یعنی دو برابر عمر شما. حالا تصادفاً نکتهی جالبی وجود دارد. آن روزی که من این را گفتم[هیچکس برای من مثل هاشمی نیست]، آقای خاتمی که انتخاب نشده بود. عجیب است که آقای خاتمی هم اتّفاقاً همین مقدار با من سابقه دارد؛ از سال سی و هفت. البته آن وقت ایشان کوچک بودند. سال 1337 که من میخواستم به قم بیایم، پدر ایشان، مرحوم آیةاللَّه خاتمی - که مرد بسیار عزیز و بزرگی هم بود - مشهد بودند و ما با ایشان در آنجا آشنا شدیم. ایشان و برادرانشان، پانزده، شانزده ساله بودند؛ من هم سنّاً خیلی از آنها بزرگتر نبودم - پنج، شش سال بزرگتر بودم - لیکن در آن سنین، پنج، شش سال کاملاً مشخّص است. با ایشان هم سابقهی زیادی داریم. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :حاکمیت فضای سوء ظن در دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, ریاضی یزدی، سید محمد علی, مسجد دانشگاه تهران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : جوانیهای ما به یک معنا، جوانیهای خیلی پُرهیجان و پُرماجرایی بود؛ به یک معنا هم از آن جوانیهایی نیست که آدم حسرتش را بخورد. این را بدانید، وقتی انسان جوانىِ شما را ندارد، جا دارد که حسرتش را بخورد. عزیزان من! شما در دوران آزادی و بروز استعدادها زندگی میکنید؛ اما دوره جوانی ما اینطور نبود. من جلوِ دانشکده حقوق همین دانشگاه آمدم، منتظر برادری بودم؛ با هم قرار داشتیم که من بیایم و با هم برویم. شاید به اندازه ده دقیقه من در اینجا منتظر ایستادم. احساس کردم از سوی عناصری که همه جا پُر بودند - عناصر ساواکی و مأموران اطّلاعاتی و حراستی دانشگاهی - با چشم سوءظن به من نگاه میشود؛ چون من دانشجو که نبودم؛ با خود میگفتند این آقای معمّم در اینجا جلوِ دانشکده حقوق، با چه کسی کار دارد؛ چه کار دارد و هدفش چیست؟ مبادا کار سیاسی بکند! سالهای اواخر دهه چهل یا اوایل دهه پنجاه بود - درست یادم نیست - اتّفاقاً در همین هنگام، مرحوم «ریاضی یزدی» به ما رسید. او شاعری نسبتاً خوب بود و کارمند دانشکده پزشکی بود - اخیراً دیدم که دیوانش هم چاپ شده است - او با ما خیلی دوست بود. اسم من را صدا کرد و سلام و علیکی گفت. بعد گفت شما مسجد دانشگاه را دیدهاید؟ چون من ندیده بودم، گفت برویم مسجد دانشگاه را به شما نشان بدهم. به نظرم همین جاها بود؛ حالا من درست یادم نیست. احتمال میدهم که بعد از آن، وضع مسجد تغییر کرده است؛ چون آنجا کتیبههایی بود که رویش شعر نوشته شده بود. ما را کنار آن کتیبهها آورد و گفت این شعرها را ببینید؛ بنا کرد به خواندن. بعد که شعرها را خواند، به آخرش رسیدیم، دیدیم شعرها متعلّق به خود ایشان است! خدا ایشان را رحمت کند؛ ما را آورده بود که اینها را ببینیم. بههرحال، ما از شعرهای ایشان خیلی استفاده کرده بودیم؛ این هم یک نمونه دیگرش بود. علیاىّحال، فضا، فضای سوءظن و فضای خطرناکی بود. حالا من که در میدان مبارزه بودم و زندان رفته بودم، حتّی در دانشگاه به قدر ده دقیقه که جلوِ دانشکده حقوق میایستادم، مورد فشار نگاه سوءظنآمیز مأموران بودم. بنابراین، زندگی تلخ بود. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان - 1377/02/07 عنوان فیش :نقل مرحوم امیری درباره تدین نیما یوشیج کلیدواژه(ها) : نیما یوشیج, نیما یوشیج, اخوان ثالث، مهدی, شعر نو, شعرای معاصر, شعر نو, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من شعرای معاصر را تقسیم میکنم به شعرایی که غزلسرا بودند، شعرایی که قصیدهسرا بودند و شعرایی که نوسرا بودند. هر کدام چند نفری هستند که من به ایشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «امیری فیروزکوهی» است که من با ایشان دوست هم بودم و ایشان به من هم خیلی علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در زمان ریاست جمهوری من، ایشان از دنیا رفتند. البته غیر از «امیری» هم یکی، دو نفر شاعر غزلسرا بودند که شعرهایشان را دوست میداشتم؛ یکی مرحوم «رهی معیّری» بود که او را از نزدیک ندیده بودم، یکی مرحوم «شهریار» بود که از شعرش خیلی خوشم میآمد. با ایشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ایشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم. در درجه اوّل، قصیدهسرا «ملکالشّعرای بهار» بود که قصیدههایش مرا خیلی به خودش جلب میکرد. مرحوم «امیری فیروزکوهی» هم یک نوع قصیده سبک خاقانی میگفت که آن هم در نوع خودش قصیده بسیار فخیم و برجستهای بود؛ از آن هم من خیلی خوشم میآمد. در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی میپسندیدم. یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجستهای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجستههای شعر نو بودند و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو میگفتند. اگر چه او شروع کنندهی این راه بود؛ اما به نظر من اینها از او بهتر و پختهتر و برجستهتر شعر میگفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچکدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم. نیما یوشیج - برخلاف آن چیزی که میگفتند - مردی متدیّن بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل میکرد و میگفت «نیما یوشیج» آدم متدیّنی است. او به شعر سنّتی هم علاقهمند بود؛ منتها این سبک را هم میپسندید. البته میدانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلاً سبک شعر نوِ ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد. حتّی سبک جملهبندی انگلیسی، در شعر نوِ فارسی ما گرتهبرداری شده است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان - 1377/02/07 عنوان فیش :درجوانی با شعر هیجاناتم را تخلیه میکردم کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر جوان بتواند منطقه مورد علاقه خودش را - هرچه که هست - پیدا کند، بهراحتی میتواند آن هیجان را در خود ارضاء کند. مثلاً آن هنگامی که من جوان بودم و لباس طلبگی تنم بود، محدودیتهای لباس و محدودیتهای محیط وجود داشت؛ اما درعینحال ما هم هیجان داشتیم و آن هیجان ارضاء هم میشد. چگونه؟ من به شعر علاقه داشتم. ممکن است باور این برای شما خیلی سخت باشد. جلسه شعری بود که چهار، پنج نفر دوستی که به شعر علاقهمند بودند، دو ساعت، سه ساعت مینشستند و راجع به شعر حرف میزدند و شعر میخواندند. این برای کسی که به این مقوله علاقهمند است، روحیه هیجانش را به همان اندازه ارضاء میکند که یک فوتبالیست در میدان فوتبال، یا یک علاقهمند به فوتبال در حین تماشای فوتبال. بنابراین، میدانها محدود نیستند. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :بازیهای کودکی رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در مورد بازى کردن [در دوران کودکی] پرسیدید؟ بله؛ بازى هم مىکردیم. منتها در کوچه بازى مىکردیم؛ چون در خانه جاى بازى نداشتیم و بازیهاى آن وقت بچهها فرق مىکرد. یک مقدار هم بازیهاى ورزشى بود؛ مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازى مىکردیم. من آن موقع در کوچه، با بچهها والیبال بازى مىکردم؛ خیلى هم والیبال را دوست مىداشتم. الان هم اگر گاهى بخواهیم ورزش دستجمعى بکنیم - البته با بچههاى خودم - به والیبال رو مىآوریم که ورزش خیلى خوبى است. بازیهاى غیر ورزشىِ آن وقت، «گرگم به هوا» و بازیهایى بود که در آنها خیلى معنا و مفهومى نبود؛ یعنى اگر فرض کنیم که بعضى از بازیها ممکن است براى بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکّر آنها را انتخاب کند، این بازیهایى که الان در ذهن من هست، واقعاً این خصوصیت را نداشت؛ ولى بازى و سرگرمى بود. چیزى که حتماً مىدانم براى شما جالب است، این است که من همان وقت، معمّم بودم؛ یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى - که ایشان سؤال کردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. از اوایلى که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مىرفتم، زمستان که مىشد، مادرم عمامه به سرم مىپیچید. مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مىپیچید و به مدرسه مىرفتیم. البته اسباب زحمت بود که جلوِ بچهها، یکى با قباى بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقدارى حالت انگشتنمایى و اینها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شیطنت و اینطور چیزها جبران مىکردیم و نمىگذاشتیم که در این زمینهها خیلى سخت بگذرد. بههرحال، بازى در کوچه بود. البته خاطراتى هم در این زمینه دارم که اگر مناسب شد، ممکن است در خلال صحبت بگویم. بازى ما بیشتر در کوچه بود؛ در خانه کمتر به بازى مىرسیدیم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :خاطرات مکتب خانه و دبستان حضرت آیت الله خامنه ای کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : باید بگویم اوّلین مرکز درسى که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود - در سنین قبل از مدرسه - شاید چهار سال، یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگتر از مرا - که از من، سه سال و نیم بزرگتر بود - با هم در مکتب دخترانه گذاشتند؛ یعنى مکتبى که معلّمش زن بود و به جز چند نفر پسر، بقیه شاگردان، دختر بودند. البته من خیلى کوچک بودم. تجربهاى که از آن زمان مىتوانم به یاد بیاورم این است که بچه را در سنین چهار، پنج سالگى اصلاً نباید به مدرسه و مکتب و غیر آن گذاشت؛ براى اینکه هیچ فایدهاى ندارد. من به نظرم مىرسد که از آن دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمى و درسى نکردم. طبعاً ما را به مکتب فرستاده بودند تا قرآن یاد بگیریم؛ چون در مکتبها معمولاً قرآن درس مىدادند. آن زمان در مدرسهها قرآن معمول نبود و درس نمىدادند. بد نیست بدانید که من متولد سال ۱۳۱۸ هستم. این دورانى که مىگویم، مربوط به سالهاى ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ است - اوایل مکتب رفتن ما - بنابراین یک دوره آن است؛ که اوّلین روز مکتب اوّل را یادم نیست. پس از مدتى - یکى دو ماه - که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبى گذاشتند که مردانه بود؛ یعنى معلمش مرد مسّنى بود. شاید شما در داستانهاى قدیمى، «ملّا مکتبى» خوانده باشید. درست همان ملّامکتبىِ تصویر شده در داستانها و در قصّههاى قدیمى به ما درس مىداد. من کوچکترین شاگرد آن مکتب بودم - شاید آنزمان، حدود پنج سالم بود - و چون هم خیلى کوچک بودم، هم سیّد و پسر عالِم بودم، آقاى «ملّامکتبى»، صبحها مرا کنار دست خودش مىنشاند و پول کمى، مثلاً اسکناس پنج قرانى - آن وقتها اسکناس پنج ریالى بود، اسکناس یک تومانى و دو تومانى بود. شما ندیدهاید - یا دو تومانى از جیب خود بیرون مىآورد، به من مىداد و مىگفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش مىکرد به اینکه به این ترتیب - مثلاً - پولش برکت پیدا کند؛ چون او و امثال او درآمدى نداشتند. روز اوّلى که ما را به آن مکتب بردند، به یاد دارم که از نظر من روز بسیار تیره، تاریک، بد و ناخوشایندى بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاقى کرد که به نظرم خیلى وسیع مىآمد. البته شاید آن موقع به قدر نصف این اتاق، یا مقدارى بیشتر از نصف این اتاق بود؛ اما به چشم کودکىِ آن روز من، جاى خیلى وسیعى مىآمد و چون پنجرههایش شیشه نداشت و از این کاغذهاى مومى داشت، تاریک و بد بود. مدتى هم آنجا بودیم. لیکن روز اوّلى که ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود؛ روز شلوغى بود. بچهها بازى مىکردند، ما هم بازى مىکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگى بود - باز به چشم آن وقتِ کودکى من - و عدّه بچههاى کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر مىکنم، شاید سى نفر، چهل نفر، بچههاى کلاس اوّل بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم. البته چشم من ضعیف بود، هیچکس هم نمىدانست، خودم هم نمىدانستم؛ فقط مىفهمیدم که چیزهایى را درست نمىبینم. بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است؛ پدر و مادرم هم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. آن زمان - وقتى که من عینکى شدم - گمان مىکنم حدود سیزده سالم بود؛ لیکن در دوره اوّل مدرسه این نقصِ کار من بود. قیافه معلم را از دور نمىدیدم، تخته سیاه را که روى آن مىنوشتند، اصلاً نمىدیدم و این، مشکلات زیادى را در کار تحصیل من به وجود مىآورد. حالا خوشبختانه بچهها در کودکى، فوراً شناسایى مىشوند و اگر چشمشان ضعیف است، برایشان عینک مىگیرند و رسیدگى مىکنند. آن زمان اصلاً این چیزها در مدرسهاى معمول نبود. البته مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتى بود؛ بعلاوه مدرسه دینى بود که معلّمین و مدیرانش از افراد بسیار متدّین انتخاب شده بودند و با برنامههاى اندکى دینىتر از معمولِ مدارسِ آن روز، اداره مىشد؛ چون آن مدرسهها اصلاً برنامه دینى درستى نداشتند و کسى توجّهى و اعتنایى به آن نمىکرد. در مورد معلّمین اوّل ما، بله یادم است که مدیر دبستان ما آقاى «تدّین» بود که تا چند سال پیش هم زنده بود. من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادى با او داشتم. مشهد که مىرفتم به دیدن ما مىآمد. پیرمرد شده بود. یک معلّم دیگر داشتیم که اسمش آقاى «روحانى» بود و الآن نمىدانم کجاست. عدّهاى از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلى از معلّمین را دورادور مىشناختم. متأسفانه الان هیچ کدام را نمىدانم کجا هستند. اصلاً زندهاند، نیستند و چه مىکنند؛ لیکن بعد از دوره مدرسه هم با بعضى از آنها ارتباط و آشنایى داشتم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :دروس مورد علاقه رهبری در دوران دبستان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در اواخر دوره دبستان - یعنى کلاس پنجم و ششم - به ریاضى و جغرافیا علاقه داشتم. خیلى به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاى دینى هم خیلى خوب بودم؛ قرآن را با صداى بلند مىخواندم - قرآنخوانِ مدرسه بودم - یک کتاب دینى را آن وقت به ما درس مىدادند - به نام تعلیمات دینى - براى آن وقتها کتاب خیلى خوبى بود؛ من تکّههایى از آن کتاب را که فصل، فصل بود، حفظ مىکردم. در همان دوره آخر دبستان - یعنى کلاس پنجم و ششم - تازه منبر آقاى «فلسفى» را از رادیو پخش مىکردند که ما از رادیو شنیده بودیم. من تقلید منبر او را - در بچگى - مىکردم و به همان سبک، آن بخشهاى کتاب دینى را با صدا بلندى و خیلى شمرده، پشت سر هم مىخواندم. معلّمم و پدر و مادرم خیلى خوششان مىآمد؛ مرا تشویق مىکردند. بله؛ این درسهایى بود که آن زمان دوست مىداشتم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :کتب مورد علاقه رهبری در دوران نوجوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, کتابخوانی رهبری, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من در دوران جوانى زیاد مطالعه مىکردم. غیر از کتابهاى درسى خودمان که مطالعه مىکردم و مىخواندم، کتاب تاریخ، کتاب ادبیات، کتاب شعر و کتاب قصّه و رمان هم مىخواندم. به کتاب قصّه خیلى علاقه داشتم و خیلى از رمانهاى معروف را در دوره نوجوانى خواندم. شعر هم مىخواندم. من با بسیارى از دیوانهاى شعر، در دوره نوجوانى و جوانى آشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم و چون درس عربى مىخواندم و با زبان عربى آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم. الان احادیثى یادم است که آنها را در دوره نوجوانى خواندم و یادداشت کردم؛ دفتر کوچکى داشتم که یادداشت مىکردم. احادیثى را که دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمىماند، مگر اینکه یادآورى وجود داشته باشد؛ اما آنهایى را که در آن دوره خواندم، کاملاً یادم است. شما هم واقعاً باید قدر بدانید؛ هرچه امروز مطالعه مىکنید، برایتان مىماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمىشود. دوره نوجوانى براى مطالعه و یاد گرفتن، دوره خیلى خوبى است؛ واقعاً یک دوره طلایى است و با هیچ دوران دیگرى قابل مقایسه نیست. من خیلى کتاب نگاه مىکردم؛ منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتابخانه خوبى داشت و خیلى از کتابها هم براى من مورد استفاده بود. البته خود ما هم کتاب داشتیم، کرایه هم مىکردیم. نزدیک منزل ما کتابفروشى کوچکى بود که کتاب، کرایه مىداد. من رمان و اینها که مىخواندم، معمولاً از آنجا کرایه مىکردم. الان یادم افتاد که به کتابخانه آستان قدس هم مراجعه مىکردم. آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه خیلى خوبى دارد. در دوره اوایل طلبگى - در همان سنین پانزده، شانزده سالگى - به آنجا مراجعه مىکردم. گاهى روزها آنجا مىرفتم - نزدیک آستان قدس است - و مشغول مطالعه مىشدم؛ صداى اذان با بلندگو پخش مىشد، به قدرى غرق مطالعه بودم که صداى اذان را نمىشنیدم! خیلى نزدیک بود و صدا خیلى شدید داخل قرائتخانه مىآمد و ظهر مىگذشت، بعد از مدتى مىفهمیدیم که ظهر شده است! با کتاب اُنس داشتم. البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگى هستم - همانطور که گفتید بعضى از شما جاى فرزند من هستید و بعضى مثل نوه من مىمانید - از خیلى از نوجوانان بیشتر مطالعه مىکنم؛ این را هم بدانید. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :رمانهای مطالعه شده توسط رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, کتابخوانی رهبری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من نمىخواهم به بچهها خیلى کتاب و رمان معرفى کنم؛ حالا ممکن است اسم مؤلّفینش را بگویم. مثلاً یک نویسنده معروف فرانسوى هست به نام «میشل زواکو» که کتابهاى زیادى دارد. من اغلب رمانهاى او را در آن دوره خواندم. یا نویسنده معروف فرانسوى «ویکتور هوگو» من کتاب «بینوایان» او را اوّلین بار در همان دوره نوجوانى از کتابخانه آستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکى دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :سرگرمی ها و تفریحات رهبری در دوران جوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی, سیاستهای رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما متأسّفانه سرگرمیهاى خیلى کمى [در سنین جوانی] داشتیم؛ اینطور سرگرمیها آن وقت نبود. البته پارک بود، ولى کم و خیلى محدود. مثلاً در مشهد، فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهاى خیلى بدى بود. ما هم عضو خانوادههایى بودیم که پدرها و مادرها مقیّد بودند؛ اصلاً نمىتوانستیم برویم. براى امثال من در دوره جوانى، امکان اینکه بتوانند از این مراکز عمومىِ تفریحى استفاده کنند، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبى نبود، غالباً مراکز آلودهاى بود. دستگاههاى آن روز هم مقدارى سعى داشتند که مراکز عمومى را آلوده به شهوات و فساد کنند! این کار، تعمّداً و طبعاً با برنامهریزى انجام مىشد. آن زمانها این را حدس مىزدیم؛ ولى بعدها که قرائن و اطّلاعات بیشترى پیدا کردیم، معلوم شد که واقعاً همینطور بوده است؛ یعنى با برنامهریزى، محیطهاى عمومى را فاسد مىکردند! لذا ما نمىتوانستیم برویم. بنابراین تفریحات آن وقت ما از این قبیل نبود. تفریح من در محیط طلبگى خودم در دوران جوانى، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسه خودمان - مدرسهاى داشتیم به نام مدرسه نوّاب - مىرفتیم؛ جوّ طلبهها براى ما جوّ شیرینى بود. طلبهها دور هم جمع مىشدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطّلاعات مىکردند و حرف مىزدند. محیط مدرسه براى خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب مىشد؛ در وقت بىکارى آنجا دور هم جمع مىشدند. علاوه بر این در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلى خوبى بود. آنجا هم افراد متدیّن، طلّاب، روحانیون و علما مىآمدند، مىنشستند و با هم بحث علمى مىکردند. بعضى هم صحبتهاى دوستانه مىکردند. تفریحات ما اینها بود. البته من آن زمان ورزش مىکردم؛ الان هم ورزش مىکنم. متأسّفانه مىبینم جوانان ما در ورزش سستى مىکنند که این خیلى خطاست. آن زمان ما کوه مىرفتیم و پیادهرویهاى طولانى مىکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههاى اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه و روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از اینگونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحات سرگرم کنندهاى بود که خارج از محیط شهر محسوب مىشد. حالا در تهران، این دامنه زیباى البرز و ارتفاعات به این قشنگى و خوب هست؛ من خودم هفتهاى چند بار به این ارتفاعات مىروم. متأسفانه مىبینم نسبت به جمعیت تهران، تعداد کسانى که آنجا مىآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده مىکنند، خیلى کم است! تأسف مىخورم که چرا جوانان ما از این محیط طبیعى و زیبا استفاده نمىکنند! اگر آن زمان در مشهدِ ما چنین کوههاى نزدیکى وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، کوههاى به این خوبى و به این نزدیکى نداشتیم - ما بیشتر هم استفاده مىکردیم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :سابقه شاعری رهبری از دوران جوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, انجمنهای ادبی مشهد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من در دوره جوانى شعر گفتن را شروع کردم و گاهى شعر مىگفتم؛ منتها به دلایلى تا سالهاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى - که آن وقت در مشهد تشکیل مىشد و من هم شرکت مىکردم - نمىخواندم. حالا عیبى ندارد آن دلیلى را که گفتم به آن دلیل نمىخواندم، بگویم. علّت این بود که من سابقه زیادى با شعر داشتم، شعر را مىشناختم؛ یعنى خوب و بد شعر را مىشناختم. در آن انجمن، وقتى که شعرى خوانده مىشد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند - که بعضى از آنها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شدهاند - نقدى که من نسبت به شعر انجام مىدادم، نقدى بود که غالباً مورد تأیید و تصدیق حضّار - از جمله خود سراینده شعر - قرار مىگرفت. وقتى که شعر خودم را، با دید یک نقّاد نگاه مىکردم، مىدیدم این شعر، مرا را راضى نمىکند؛ لذا نمىخواستم شعرم را بخوانم. یعنى اگر شعرى بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتماً مىخواندم؛ لیکن مىنشستم، فکر مىکردم، شعر را مىگفتم، مىنوشتم و پاکنویس مىکردم؛ اما در آن انجمن نمىخواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایى که مىشد - از جمله خود من زیاد نقد مىکردم - بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایى خوانده مىشد که از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما مورد نقد قرار مىگرفت. بههرحال، مىتوانم اینطور بگویم که آن شعر، مرا به عنوان یک ناقد، راضى نمىکرد. اتّفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن - انجمنهاى دیگرى در بعضى از شهرهاى دیگر؛ یک شهر از شهرهاى معروفِ شعرخیز ایران که حالا نمىخواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آنجا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛ از من شعر خواستند، لذا من خواندم - همان سالهاى قدیم.- اینکه مىگویم، مربوط به سالهاى ۱۳۳۶ و ۳۷ و آن وقتهاست که در حدود سنین بیست، بیستویک ساله، یا حداکثر بیستودو ساله بودم. البته این تا سالهاى ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴ - تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدنِ در کارهاى مبارزات، ما را از کار شعر به کلّى دور کرد؛ انجمن هم دیگر نمىرفتم. بههرحال، آن زمان شعر مىگفتم؛ بعد شعر گفتن را رها کردم و نمىگفتم، تا چند سال قبل از اینکه تصادفاً یک طورى شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهى چیزى بر زبان، یا بر ذهن، یا روى کاغذ بیاورم. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :همراهی نوجوانی و جوانی رهبری با معنویت و دعا کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من در دوره نوجوانى - یعنى همان دورانى که تازه از دبستان بیرون آمده و طلبه شده بودم - به دعا و توجّه و توسّل خیلى اهتمام مىورزیدم؛ اما این را که چه تصوّرى از خدا داشتم، الان نمىتوانم چیزى به یاد بیاورم که دربارهى خدا چگونه فکر مىکردم، کمااینکه انسان درباره ذات مقدّس پروردگار هم نباید خیلى فکر کند و راجع به ذات مقدّس پروردگار، در فکر فرو برود. وجود خداى متعال، یک وجود بدیهى و روشن و واضحى است که همه وجود یک انسان، به او گواهى مىدهد؛ یعنى اگر انسان دچار وسوسه نشود و خودش را در وسوسهها غرق نکند، ذهن انسان، دل و جان انسان به وجود خدا گواهى مىدهد. واقعاً وجود خدا حتّى به برهان و استدلال، احتیاج ندارد؛ اگر چه برهان و استدلال زیادى هم در مورد وجود پروردگار هست. آنچه که آن وقت براى من مطرح بود و عملاً وجود داشت، این بود که اهل دعا و ذکر و دعاهاى مأثور و اعمالى که وارد شده بود، بودم. مثلاً یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم. اعمال آن روز، طولانى هم هست - لابد آشنا هستید؛ خیلى از جوانان با آن اعمال آشنا هستند - چند ساعت طول مىکشد. اعمال، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع مىشود و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شاید تا نزدیک غروب - روزهاى نه چندان بلند - به طول مىانجامد. آن وقت من یادم است که با مادرم - چون مادرم هم خیلى اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّى بود - مىرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکى داشت - آنجا فرش پهن مىکردیم - چون مستحب است که زیر آسمان باشد - هوا گرم بود؛ آن سالهایى که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مىنشستیم و ساعتهاى متمادى، اعمال روز عرفه را انجام مىدادیم. هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم مىخواند، من و بعضى از برادر و خواهرها هم بودند، مىخواندیم. دوره جوانى و نوجوانى من اینگونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش. البته ما آن وقت از یک امتیاز برخوردار بودیم که اگر آن امتیاز، امروز در جوانى باشد، دعا و ذکر و نماز براى او شیرین خواهد بود و مطلقاً خسته کننده نخواهد شد؛ و آن توجّه به معانى است. ببینید؛ هر کس که از نماز خسته مىشود، یا معناى نماز را نمىداند، یا توجّه نمىکند، والّا اگر کسى معناى نماز را بداند و به نماز هم توجّه کند، امکان ندارد از نماز خسته شود؛ اصلاً امکان ندارد. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :علاقه مند شدن رهبری به مسائل سیاسی بوسیله شهید نواب صفوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران نوجوانی آیت الله خامنه ای, شهید نواب صفوی, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوى» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به کّلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مىشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مىتوانم بگویم که آنجا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مىگوییم، علاقهمند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مىدانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم «آیةاللَّه کاشانى» با او همکارى مىکردند - مرحوم آیةاللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مىفرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مىآمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آنجا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد. در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجاها را غارت مىکردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است! بنابراین من مقولههاى سیاسى را کاملاً مىشناختم و دیده بودم؛ لیکن به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دلهاى جوانانى که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتى ما به این دوران برمىگردد؛ یعنى به سالهاى ۱۳۳۳ و ۳۴ به بعد. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :اختناق و خفقان شدید در پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), وضعیت سیاسی در رژیم پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, عملکرد حکومت پهلوی, جلسات تفسیر قرآن رهبری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من بارها [در طول مبارزات] بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است. دوره زندگى ما در آن زمانها، براى ایرانیها دوران بسیار بدى بود. اوّلاً نکته خیلى مهمّى که امروز شاید شما واقعاً نتوانید آن را درست تصوّر کنید، این است که آن دوران، مسائل کشور - سیاست و دولت - مطلقاً براى مردم مطرح نبود. امروز مردم ما در کشور، وزرا را مىشناسند، رئیس جمهور را مىشناسند، آن وقتى که نخستوزیر بود، او را مىشناختند، کارهاى عمده را مىدانند، در مبارزات سیاسى خیلى چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامى کرده و چه تصمیمى گرفته است؛ ولى آن زمان، دولتها مىآمدند و مىرفتند و اصلاً مردم نمىفهمیدند! یک نخستوزیر مىرفت، یک نخستوزیر دیگر مىآمد، کابینه عوض مىشد، انتخابات مىشد و اصلاً مردم خبر نمىشدند! توجّه مىکنید؟! به کل نسبت به مسائل دولت، بىتفاوت بودند. دولت براى خودش کارهایى مىکرد، مردم راه خودشان را مىرفتند، دولت راه خودش را مىرفت، فشار روى مردم، خیلى زیاد بود و آزادى اصلاً نبود. من یادم است که دوستى از دوستان ما از پاکستان آمده بود، براى ما نقل مىکرد که بله، من در داخل پارک، فلان کس را دیدم که اعلامیهاى را به فلانى داد؛ من تعجّب کردم که مگر در پارک کسى مىتواند به کسى اعلامیه بدهد! او از تعجّب من تعجّب کرد و گفت: چرا نشود؟! پارک است دیگر، انسان اعلامیه را درمىآورد و به آن طرف مىدهد. گفتم: چنین چیزى مىشود؟! این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دوره نوجوانى را هم گذرانده بودم؛ یعنى اختناق در ایران آنقدر زیاد بود که اصلاً تصوّر نمىکردیم ممکن است کسى بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوِ چشم مردم، حرف سیاسى به کسى یا به دوستى بزند، یا کاغذى را به او بدهد، یا کاغذى را از او بگیرد! از بس فشار و خفقان بود. به کوچکترین سوءظن، افراد را مىگرفتند و به خانههاى مردم مىریختند! بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشتههاى مرا بارها بردند! خیلى از نوشتهها و یادداشتهاى علمى و غیر علمى من از بین رفته و غارت شده است؛ بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند! یا وقتى دادند، همهاش را ندادند! زندگى از لحاظ سیاسى، زندگى سختى بود؛ یعنى زندگى سیاسى بسیار زندگى سختى بود. خفقان بود و آزادى نبود. من در دوره مبارزات، براى جوانان و دانشجویان در مشهد، مدّتها درس تفسیر مىگفتم. یک وقت به بخشى از قرآن رسیدیم که راجع به قضایاى «بنىاسرائیل» بود؛ قهراً راجع به بنىاسرائیل هم تفسیر قرآن مىگفتیم. یک مقدار راجع به بنىاسرائیل و یهود صحبت کردم؛ بعد از مدّت کمى مرا بازداشت کردند! البته نه به آن بهانه، به جهت و به عنوان دیگرى بازداشت کردند و به زندان بردند. جزو بازجوییهایى که از من مىکردند، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود حرف زدهاید! توجّه مىکنید؟ یعنى اگر کسى آیه قرآنى را که راجع به بنىاسرائیل حرف زده بود، تفسیر مىکرد و درباره آن حرف مىزد، بعد باید جواب مىداد که چرا این آیه قرآن را مطرح کرده است! چرا این حرفها را زده و چرا راجع به بنىاسرائیل، بدگویى کرده است! یعنى وضع سیاسى، اینگونه وضع سخت و دشوارى بود و سیاسها اینقدر ضدّ مردمى و وابسته به خواست اربابها بود! البته با این دو سه کلمه نمىشود اوضاع و احوال دوران اختناق را بیان کرد. من این را به شما بگویم که حقّاً و انصافاً اگر ده جلد کتاب هم نوشته شود و همه آنها تشریح و توصیف آن دوران باشد، باز هم نمىشود بیان کرد! البته بعضى از حرفها هست که اصلاً نمىشود با زبانِ معمول بیان کرد؛ بعضى از تصوّرات هست که جز با زبان ادب و هنر بیان نمىشود. در شعر مىشود بیان کرد، در کارهاى ادبى و هنرى مىشود بیان کرد؛ اما خیلى از آنها را در زبان معمولى نمىشود گفت. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :ناپدید شدن امام (ره) بعد از سخنرانی در بهشت زهرا کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ورود امام خمینی(ره) به ایران, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [از دوران انقلاب و به طور اخص، در رابطه با امام (ره)]خیلى خاطره هست؛ یعنى همه محفوظات ما به یک معنا خاطره است. یکى از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلىکوپتر بلند شدند و رفتند. تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلىکوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواست جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مىریختند و اصلاً اجازه نمىدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مىخواستند دور امام را بگیرند. هلىکوپتر در نقطهاى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلى امام را سوار کرد. همین آقاى «ناطق نورى» اتومبیلى داشتند، امام را سوار مىکنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام مىگویند: مرا به خیابان ولىعصر ببرید؛ آنجا منزل یکى از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مىروند و سراغ به سراغ، آدرس مىگیرند، بالاخره پیدا مىکنند - منزل یکى از خویشاوندان امام - بىخبر، امام وارد منزل آنها مىشوند! امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح که ایشان آمدند - ساعت حدود نه و خردهاى - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکى استراحت کرده بودند! آنجا مىروند که نمازى بخوانند و استراحتى بکنند. دیگر تماس با کسى نمىگیرند؛ یعنى آنجا که مىروند، با کسى تماس نمىگیرند. حالا کسانى که در این ستادهاى عملیاتى نشسته بودند - ماها بودیم که نشسته بودیم - چقدر نگران مىشوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مىآیند، کسى دنبالشان نرود! من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایى را که من عهدهدار بودم، انجام مىگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر مىکردیم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّهاى آنجا بودیم که کارهاى مربوط به خودمان را انجام مىدادیم. آخر شب - حدود ساعت نهونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى که کار مىکردم، نشسته بودم و مشغول کارى بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایى از داخل حیاط مىآید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صداى گفتگویى مىآید؛ مثل اینکه کسى آمد، کسى رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مىآیند! براى من خیلى جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را مىبینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شاید حدود بیست، سى نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خستهاند. براى ایشان در طبقه بالا اتاقى معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام دوازده بهمن، گرامى مىدارند - به نحوى طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پاى پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه مىکردیم. روى پلهها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمىآید که این بیست، سى نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روى پلهها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند. البته فرداى آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوى شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه تهران - 1376/11/11 عنوان فیش :سابقه ارتباط رهبری با دانشجویان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, حضور گروهکهای مسلح در دانشگاهها, دانشگاه تهران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر ما معنای دانشجو و مفاهیمی را که منطوی و مندرج در عنوان دانشجوست، به دقّت مورد ملاحظه قرار دهیم، باید نسبت به سرنوشت قشر دانشجو خیلی حسّاس شویم - هر که هستیم؛ چه خودمان دانشجو باشیم، چه استاد، چه از مسؤولان آموزش عالی کشور، چه از مسؤولان کشور و چه آدمی معمولی باشیم که در خیابان راه میرویم - اگر بدانیم دانشجو یعنی چه، باید نسبت به سرنوشت دانشجو خیلی حسّاس باشیم. خوشبختانه بنده شخصاً این حسّاسیت را از قبل از انقلاب داشتم؛ لذا بخش عمدهای از عمر من با دانشجویان گذشته است. در دورهی پیش از انقلاب هم، مسجدی که در مشهد میرفتم، مرکز دانشجویان بود. بعد از انقلاب هم در آن برههی اوّلِ انقلاب - یعنی قبل از مسألهی انقلاب فرهنگی و آن قضایا که در واقع دانشگاه، ستاد جنگهای نامنظّمِ نیروهای ضدّ انقلاب شده بود - بنده در دانشگاه، رفت و آمد دائمی داشتم. شما در برههی اوّلِ انقلاب، در دانشگاه نبودید؛ آن وقت کوچک بودید و وقت دانشجوییتان نبوده است. من آن زمان، هر هفته به این مسجد میآمدم، نماز میخواندم، سخنرانی میکردم و پاسخ به سؤالات میدادم. حتّی روزی از روزها در همین دانشگاه تهران، دانشجویان عضو آن احزاب غیر قانونی - که الحمدللَّه اسمهای خیلی از آنها هم از یاد همه، از جمله از یاد بنده رفته است - بنا داشتند که نیروهای انقلابی را در دانشگاه، تار و مار کنند. واقعاً در این دانشگاه تهران، وحشت، تمام فضا را گرفته بود! من اتّفاقاً پیش از ظهر آن روز، کاری داشتم - چون آن وقت، سال پنجاهوهشت کارهای زیادی بر دوش من بود - آن کار را انجام دادم و ظهر که شد، طرفِ دانشگاه آمدم. دو سه نفر از بچههای سپاه که به عنوان محافظ با من بودند گفتند: به دانشگاه نروید، امروز دانشگاه خطرناک است. گفتم؛ نه، اتّفاقاً امروز هم باید به دانشگاه برویم؛ وقتش امروز است. به دانشگاه تهران آمدم؛ هیچ کس نبود - در مسجد دانشگاه، شاید چهار پنج نفر بودند. دقیقاً یادم نیست چند نفر؛ تعداد خیلی کمی بودند - آنها هم به من گفتند که آقا، زودتر از اینجا بروید، خطرناک است. اگر آن گروهها مرا میشناختند - از دور که میشناختند، میدانستند من فلانیم - واقعاً برای من خطرهای جدّی هم داشت. آنها ترسیدند و ما را از دانشگاه، بیرون بردند! غرض؛ من از دانشگاه جدا نشدم. بعد هم در دوران ریاست جمهوری، با آن همه گرفتاری که داشتم، گاهی به دانشگاه میآمدم. آن وقتها را ممکن است بعضی از شما یادتان باشد. به دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر، رفت و آمد میکردم؛ سخنرانی و پاسخ به سؤالات داشتم. منبعد هم انشاءاللَّه خواهم آمد. بههرحال این چند سالی هم که فاصله شده است، من خودم هیچ وقت راضی نبودم که به دانشگاه نیایم. انشاءاللَّه برنامهریزی میکنم و باز هم به دانشگاههای مختلف - از جمله دانشگاه تهران - میآیم. یعنی من نمیتوانم رابطهام را با قشر دانشجو قطع کنم؛ مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1376/10/12 عنوان فیش :دیندارتر بودن مردم نسبت به قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : توطئه تبلیغاتی, وضعیت اخلاقی در رژیم پهلوی, نقشه دشمن, نظام جمهوری اسلامی ایران, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر من بخواهم به صورت خلاصه عرض کنم که اینها[دشمنان نظام جمهوری اسلامی در تبلیغاتشان] بر روى چه چیزهایى حسّاسیت دارند، باید عرض کنم در درجه اوّل، این سه چیز است: یکى اختلاف... نقطه سوم هم بىاعتقادى مردم به اسلام و نظام و ایمان اسلامى است. این را هم به شدّت تبلیغ مىکنند. خوب؛ در داخل کشور، جوانان ما، دانشجویان ما، همین دانشگاه تهران ما، همین مسجد دانشگاه، شاهد عبادت و راز و نیاز و نماز جماعت و اعتکاف و روزهدارىِ برجستهترین جوانان این مملکت است. بهترین جوانان هر کشور، جوانانى هستند که صاحب فکر و با اندیشه باشند. قاعدتاً و غالباً در میان دانشجویان، اینطور کسانى به صورت وافر پیدا مىشوند؛ البته در بین غیردانشجویان هم اینطور جوانان خوب هستند. ولى در زمان قدیم - زمان ما که جوان بودیم - در میان دانشجویان، در دانشگاه تهران و بعضى دانشگاههاى دیگر و در همه ایران، شاید هزار نفر اعتکاف نمىکردند! در قم که مرکز دین و عبادت بود، شاید چند صدنفر طلبه اعتکاف مىکردند. معمول نبود؛ مردم دور بودند. عزیزان من! من این را همینجا بگویم که دستهایى - تبلیغات دروغین و گاهى احمقانه و گاهى خبیثانه - مىخواهند اینطور وانمود کنند که مردم در سابق، از حالا دیندارتر و با اخلاقتر بودند! این، دروغ است. سابق یعنى چه وقت؟ یعنى دویست سال قبل؟ بله، ممکن است؛ البته آن را هم ما چیزهایى شنیدهایم، ندیدهایم. آن سابقى که ما یادمان است - پنجاه سال قبل، چهل سال قبل، سىسال قبل - انسان که در ماه رمضان به شهر تهران وارد مىشد، اصلاً حال و هواى روزه در این شهر نبود! مردم راه مىرفتند و راحت سیگار مىکشیدند، غذا مىخوردند، ساندویچ مىخوردند! اصلاً کسى احساس نمىکرد که اینجا روزه است! مشهد که شهرى مذهبى بود - ما در مشهد بودیم - مردم راحت و علنى روزه مىخوردند؛ کانّه در بعضى از بخشهاى شهر، اصلاً ماه رمضان نیامده است! در مساجد - ظهر ماه رمضان در غالب مساجدى که انسان سر مىزد و مىرفتیم، مىدیدیم - پنجاه نفر، چهل نفر، حداکثر صد نفر جمعیت نشسته بودند؛ مگر این که در جایى یک منبرىِ معروفِ خوشبیانى باشد! امروز شما نگاه کنید! همهجا روزهدار است، همه جا در حال ذکر و در حال توجّه است و بهترین روزهداران از میان جوانانند. جلسات قرآن، جلسات دعا، جلسات توسّل، جلسات تضّرع و سخنرانیهاى طولانى هست. اصلاً آیا با گذشته قابل مقایسه است؟ اعتکاف نیز همینطور بود. اصلاً اعتکاف در گذشته خیلى کم بود؛ سخت بود، کار مشکلى بود. باید سه روز، روزه مىگرفتند، در مسجد مىماندند و از مسجد بیرون نمىرفتند؛ همه کس حاضر نبود. امروز جوانان ما - در دنیایى که نسل جوان روز به روز، رو به فساد بیشتر مىرود - در این مملکت، روزبهروز پاکیزهتر، طاهرتر و نورانىتر مىشوند. آن وقت تبلیغات استکبارى، این کشور و این جوانان، این دانشگاه، این دانشجو و این استاد دانشگاه و نیز این طبقات گوناگون مردم را که همه سعى مىکنند به خدا نزدیک شوند، و خودشان را بیشتر با اسلام و احکام اسلامى منطبق کنند، مىکوشد اینگونه وانمود کند که از اسلام دور شدهاند! نظام اسلامى آنچنان جوانان را تربیت کرده و آنچنان حکومتى آورده است که وقتى همه دنیا از فسادهاى اخلاقى رنج مىبرند، اینها درامانند. در کشور بزرگ امریکا، بسیارى از مصلحین و متفکّران و مردان روحانى، فریادشان از فسادى که در آنجا حاکم است، بلند است، همه مىنالند و راه علاجى پیدا نمىکنند؛ اما نظام جمهورى اسلامى در چنین شرایطى توانسته است محیطى امن و امان براى نسل جوان به وجود آورد. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای دفتر همکاری حوزه و دانشگاه - 1376/08/13 عنوان فیش :استادمان گفتند «شعار، نه حرف است و نه عمل». من میخواهم بگویم که شعار، هم حرف است، هم عمل! کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, جلسات تفسیر قرآن رهبری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یک وقت شعار، به معنای مصاحبه کردن و حرف زدن است؛ بهکل از این اجتناب کنید. یک وقت شعار، به معنای مفاهیم شعاری است؛ نه، از آن خیلی هم اجتناب نکنید. قدری چاشنی شعار را در این مجموعهی کارتان بگنجانید، عیبی ندارد. سالهای پنجاهویک و پنجاهودو در مشهد، برای یک مشت دانشجوهای جوان، درس تفسیر میگفتم. جلسهی خیلی شلوغی هم بود، میآمدند - الان هم خیلی از اینهایی که در کشور مسؤولند، آقایان دکتر فرهادی و فیروزآبادی و دیگران که در مشهد بودند، همه جزو بچههای آن جلسهاند - همه هم دانشجو بودند. برای آنها تفسیر میگفتم. آن جلسه، جلسهی خیلی پرتأثیر و پُرجاذبهی عجیب و غریبی بود! سعی داشتم طوری نشود که این جلسه تعطیل شود. وضع من در مشهد طوری نبود که اصلاً اجازه بدهند تا جماعتی را که اطرافم جمع میشوند،داشته باشم! ما این را چند مدّتی نگه داشته بودیم، بالاخره هم تعطیل شد! سعی داشتم که این جلسه باشد، حیفم آمد تعطیل شود. یک روز یک نفر از دانشجوهای آن جلسه شعاری داد. من اوقاتم تلخ شد، رفتم آنجا ایستادم و گفتم: چرا شعار میدهی؟ شعار، نه عمل است و نه حتی حرف؛ چون حرف، این چیزی است که من اینجا به شما میگویم - حرف است دیگر - ما که اینجا عملی نداریم، حرف میزنم، درس تفسیر میگویم. حرف یعنی این؛ شعار، حرف هم نیست، عمل هم که نیست، چرا بیخود شعار میدهی و جلسهی ما را اینگونه با تهدید مواجه میکنی؟! شخصی که امروز هم شخصیت معروفی است و همه او را میشناسید، آن زمان دانشجو بود و در جلسه حضور داشت. چون بحثِ باز بود، در جلسه اجازه میدادند که بروند، بایستند و صحبت کنند. رفت جلوِ تریبون ایستاد و گفت: استادمان گفتند «شعار، نه حرف است و نه عمل». من میخواهم بگویم که شعار، هم حرف است، هم عمل! شعار، عمل است، چرا که ما امروز از این عمل بهتر نداریم. شعار دادن یک عمل است. حرف هم هست؛ چون شعار، محتوا دارد. دیدم راست میگوید؛ رفتم ایستادم و گفتم: من قبول کردم، شعار، هم حرف است، هم عمل است؛ اما خواهش میکنم اینجا شعار ندهید! جلسهی ما را تعطیل نکنید. حالا گاهی اوقات شعار، هم حرف است، هم عمل است. بگذارید در آن یک ذرّه چاشنی شعار هم باشد. بگذارید به خاطر شعار شما، بعضیها از شما اجتناب کنند. من این را میخواهم که عدّهای حریم انقلابی را حفظ کنند. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای دفتر همکاری حوزه و دانشگاه - 1376/08/13 عنوان فیش :توجیه بیّنات شرعی توسط مجموعه های دینی برای جذب جوانان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شهید مطهری, روحانیها, مبارزه با التقاط نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نکات اساسی مسائل دین و پایبندی به دین و مسألهی تعبّد و بخصوص مسائلی که وابستهی به انقلاب است - مثلاً دربارهی مسائل جامعهشناسی - با دید یک مسلمان انقلابی که در محیط انقلاب رشد کرده، تحلیل کنید. هیچ وقت دید علمی نمیتواند انسان را از این انگیزهها و از این جهتگیریها مجرّد کند. البته چیزهایی میگویند، برای اینکه از ارزشها و از آن جهتگیریها و هدفگیریهای درست لخت کنند! لیکن نخیر؛ این به نظر بنده اصلاً منطقی و صحیح نیست. با همان دید انقلابی، با همان تفکّر اسلامی محض و با تکیهی به طور کامل به منابع اسلامی، وارد شوید. هیچگونه معاملهای را بر سرِ این قضیه نپذیرد و به طور قاطع رد کنید. ما یک روز - قبل از انقلاب - برای جذب مجموعهای از جوانان، به این بلیّه دچار شدیم - ما، یعنی مجموعهی دینی - البته بعضی بیشتر دچارش شدند، بعضی کمتر، بعضی هم اصلاً - بینی و بیناللَّه - دچار نشدند. که حالا بیاییم چیزی را برطبق آنچه او دلش میخواهد، ببینیم آن را میشود کاری کرد! آن وقت دنبال این «آن را میشود کاری کرد»، به توجیه و تأویل افتادیم - توجیههایی که خود ما هم که حالا نگاه میکنیم، قطعاً، قاطعاً رد میکنیم! این، به حرکتهای التقاطىِ بسیار بسیار خطرناک منتهی شد. تعجّب نفرمایید اگر بگویم که حرکتهای التقاطیای که کشور و ملت ما را لرزاند و هنوز هم که هنوز است، تأثیرهای منفی خودش را میگذارد، از ما شروع شد! ما که عرض میکنم، یعنی طبقهی ما. کسانی از معمّمین، روی ملاحظهی اینکه حالا اینها بدشان نیاید، آمدند و بیّنات شرعی و اسلامی را از قرآن و حدیث، تأویل و توجیه کردند! بهخاطر اینکه با نظر و فکر آنها تطبیق کند! اینگونه بود. خیلی خوب است که من همینجا بگویم: آن کسی که من دیدم در این زمینه، انصافاً به سر مویی انعطاف - همان «شیئاً قلیلاً» که در قرآن است، «و لولا ان ثبّتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا» - هم راضی نشد، مرحوم مطهری بود؛ یعنی هیچ! بقیه، هر کسی، کمی، زیادی، یک طور؛ بعضی که دیگر تا انتها رفتند! مرحوم آقای حاج آقا حسین قمی به شخصی گفته بود شنیدهام تو آدم رفیقبازی هستی. من هم رفیقبازم؛ اما من تا دم جهنّم با رفیقم میروم، جلوتر نمیروم! شنیدم که تو، تا آن توتوها هم میروی! غرض؛ بعضیها برای این جهت، تا آن توتوها هم رفتند! غرض؛ اصولگرایی به معنای حقیقی و صددرصد، لازم است؛ چون شما آن رکنی هستید که میخواهند به شما تکیه کنند و باید این رکن، مستحکم باشد. مربوط به :بیانات در دیدار مردم کرج - 1376/07/24 عنوان فیش :درخشندگی مردم کرج در احساس مسئولیت نسبت به انقلاب کلیدواژه(ها) : کرج, پیروزی انقلاب اسلامی 57, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, نقش مردم کرج در انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امروز در شمار امتیازات درجهی اوّل هر شهری این است که مردم آن شهر چقدر نسبت به سرنوشت خود، نسبت به کشور خود، نسبت به انقلاب خود، نسبت به نظام انقلابی خود، احساس مسؤولیت میکنند و در شمار ملت عظیم ایران، به وظایفی که برای سربلندی ملت و پیشرفت کشور بر عهدهی همه است، عمل میکنند. من اگر بخواهم در این زمینه نسبت به شهر کرج مطلبی بگویم، باید بگویم که شهر کرج در این زمینه، در طول انقلاب امتحان بسیار خوبی داده است. این را ما شاهد بودهایم و از نزدیک مشاهده کردهایم. از همان لحظات حسّاسی که انقلاب اسلامی پیروز میشد و دشمن با چنگ و دندان سعی میکرد در مقابل انقلاب، موجودی خود را حفظ کند، شهر کرج و مردم کرج و جوانانِ آن روز کرج، نقش خود را ایفا کردند. در اینجا بود که مردم شنیدند قرار است از منطقهای تانکهای نظامی به سمت تهران سرازیر شود، تا از پادگانهایی که در تهران در دست مردم قرار گرفته است، دفاع کند و پادگانها را از دست مردم خارج نماید. مردم کرج اعلان آمادگی کردند که در مقابل آن تانکها بایستند و مانع شوند که تهران مورد حمله قرار گیرد. شاید همین اعلام آمادگی، مشکل را از تهران دفع کرد. این اوّلین قدمی بود که این شهر بیدار و جوان و سرزنده در انقلاب برداشت. البته من هیچ تعجّبی نمیکنم؛ چون از قبل از انقلاب این شهر را در مایههای انقلابی، در زمینههای مربوط به نهضت و حرکت، از نزدیک دیده بودم. در سال 1345 - یعنی درست سیویک سال قبل - در مسجد جامع این شهر جمعیت پرشور و مؤمنی جمع میشدند، تا در آن ایام اختناق مطلق، سخنانی را بشنوند. من روزها و شبهای ماه رمضان از تهران میآمدم و با این مردم حرف میزدم. البته پلیس و دستگاه امنیت آن رژیم اختناقی و خفقانبار و ضدّآزادی، اجازه ندادند که آن ماه رمضان به شکل مطلوب تمام شود، و جلسات را قطع کردند. من از آن وقت، مردم کرج و روحیهی کرج و نشاط و سرزندگی را در این شهر میشناختم؛ لذا تعجّبی نمیکنم. از لحظات پیروزی انقلاب هم هر چه گذشته است، همین روحیه تکرار شده است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از پرستاران - 1376/06/19 عنوان فیش :تقسیم مبارزان به افراطی ومعتدل؛ سیاست رژیم پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, سیاستهای رژیم پهلوی, نقشه دشمن, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تبعید آیت الله خامنه ای به جیرفت نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من از روز هفدهم شهریور سال 1357 خاطرهاى در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خونبار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهى به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطى و معتدل تقسیم کند. این، نکته خیلى قابل توجّهى است که امروز مثل آیینهاى، همه عبرتها را به ما درس مىدهد. کسى که روزنامههاى آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهى را مطالعه مىکرد، مىفهمید که اینها مىخواهند کسانى را که در مقابل آنها هستند و مبارزه مىکنند، از هم جدا کنند. عدّهاى را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار مىکردند، به عنوان تندرو و افراطى و متعصّب معرفى مىکردند. در مقابل اینها هم، بعضى از کسانى را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولى خیلى جدّى در آن راه نبودند، یا جدّى بودند، ولى دستگاه آنطور خیال مىکرد اینها جدیّتى ندارند، به عنوان افرادى که معتدلند و با اینها مىشود مذاکره و صحبت کرد، معرفى مىکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم. آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز چهاردهم یا پانزدهم شهریور بود. به یکى از آقایان معروف که در قم بود، نامهاى نوشتم و این سیاست رژیم را براى آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثتآمیز مىخواهند بهانهاى براى سختگیرى بر مخلصان و عشّاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون اینکه خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامهها، خبر کشتار هفده شهریور را پخش کردند. فرداى آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطّلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه براى آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله مسافر، براى آن آقاى محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقى راه انداختن که نمونهاش کشتار هفدهم شهریور بود. عین همین سیاست را دشمنان ما از چند سال بعد از آغاز پیروزى انقلاب، در خارج شروع کردند که تا امروز هم ادامه دارد. مىنشینند تحلیل مىکنند که فلان کسان تندروند، متعصّبند، متحجّرند؛ فلان کسان معتدلند، فلان کسان قابل مذاکره نیستند، فلان کسان هستند! با آن برداشتهاى غلط و ناقص، پیش خودشان مىنشینند و تحلیل مىکنند و در رادیوهایشان پخش مىشود! من آنچه را که براى آگاهى ملت عزیز مىخواهم عرض کنم، این است که بدانید این همان سیاست است؛ این همان تدبیر خباثتآمیز است که هجده، نوزده سال پیش، به وسیله عوامل آنها در داخل ایران انجام مىگرفت؛ امروز هم به وسیله همان طرّاحان و سیاستگذاران در سطح جهانى، باز ناظر به نظام اسلامى و انقلاب اسلامى انجام مىگیرد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از روحانیون - 1376/02/13 عنوان فیش :مصداق روشن بینی امام خمینی (ع) در نگاه رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی, جدایی دین از سیاست, سفرهای خارج از کشور آیت الله خامنه ای, توصیههای امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بعد از انقلاب تا امروز، شاید بیشترین حملهاى که به اصول فکرىِ سیاسىِ نظام جمهورى اسلامى شده است، حمله به همین «عدم انفکاک دین از سیاست» است. همه جاى دنیا به این حمله کردند؛ امروز هم حمله مىکنند. امروز کسانى در اطراف دنیا نشستهاند، کتاب مىنویسند، مقاله مىنویسند، به زبانهاى مختلف و در محیطهاى دور از ایران و در همه جاى جهان، گفتار تلویزیونى ارائه مىکنند؛ براى این که ثابت کنند دین از سیاست جداست. سبحاناللَّه! این قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست»، در شکستن هیمنه قدرتهاى ظالم و ناحق، چقدر نقش عظیمى دارد که رهایش نمىکنند! روز به روز علیه قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست» حرف گفته مىشود،مطلب نوشته مىشود. البته عدّهاى هم در داخل، گاهى مثل طوطى - که بىتوجّه، چیزهایى را تکرار مىکند - مانند همان حرفها را تکرار مىکنند. البته بعضى هم اصلاً دلشان با بیگانگان است و دین را با کلیّت خودش قبول ندارند! در آن سالهاى ریاست جمهورى که براى شرکت در یک اجتماع جهانى، مىخواستم به یک کشور خارجى سفر کنم، سخنرانىاى فراهم کرده بودم و طبق معمول، خدمت امام ارائه کردم که ایشان نظر بدهند. ایشان در حاشیه یادداشت کردند که راجع به «عدم انفکاک دین از سیاست» هم در این سخنرانى مطلبى بگنجانید. من اوّلش قدرى تعجب کردم که این قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست»، چه ارتباطى مىتواند با سران کشورها - مثلاً صد کشور غیر مسلمان - داشته باشد؟ در عین حال، چون امام دستور داده بودند، نشستم چند صفحه نوشتم. وقتى وارد مطلب شدم، تأمّل کردم و دیدم که نه، درست همین است. جاى این بحث، در منبرهاى عظیم جهانى است. چرا؟ چون علیه این بحث، در منبرهاى جهانى کار مىشود. بعد هم به آن جا رفتیم و آن بحث را القا کردیم و بسیار هم در نفوس مؤثّر واقع شد و اهمیت این حرف آشکار گردید. این عدم تفکیک دین از سیاست، روشنبینى آن مرد بزرگ را مىرساند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اعضای تشکّلهای دانشجویی - 1375/09/15 عنوان فیش :آلوده بودن محیط دانشجویی دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : جنبش دانشجویی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [جنبش دانشجویی] یکی دو تا خصوصیت منفی هم دارد که باید به آنها هم کاملاً توجّه داشته باشید. یکی این است که چون محیط دانشجویی، محیط احساسات است - جوان احساساتی است - همیشه یک عدّه رند ناقلای کمین گرفته، مایلند که اگر بتوانند، برای کارهای مختلف، از این مجموعهی حسّاس آمادهی به تحرّک استفادهای بکنند. نه اینکه حالا همه هم میتوانند استفاده کنند؛ نه. خیلیها میخواهند در محیط دانشجویی سوء استفاده کنند؛ ولی اصلاً محیط دانشجویی آنها را نمیپذیرد. راهشان نمیدهد. اما بعضی هم زرنگند. فرض بفرمایید فلان حزب سیاسی یا گروه اقتصادی، فلان مجموعهی فرهنگی یا فلان شخصیت، اگر بخواهد از محیط دانشجویی، در جهت مقاصد و اغراض خودش استفاده کند، در صورتی که تواناییهای لازم را داشته باشد، کاملاً شدنی است. یعنی میتواند وارد محیط دانشجویی شود و با کیفیتی از محیط دانشجویی بهره ببرد. لذا اگر شما ملاحظه کنید، خواهید دید فسادهای اخلاقی در محیط دانشجویی زیاد است. البته امروز در جامعهی ما خیلی کمتر است؛ امّا در کشورهای دیگر، بخصوص کشورهای جهان سوم، خیلی زیاد است. کسانی که رفته باشند، مشاهده کردهاند. من در کشورهای آسیایی، مواردی را از نزدیک دیدم. گاهی انحطاط اخلاقی در جوانان، به شدّت مشاهده میشود که البته آن هم عواملی دارد و وارد آن بحث نمیخواهیم بشویم. اینها غالباً دانشجو هستند. من جوانی را در یکی از کشورهای اسلامی دیدم که نصف سرش را تراشیده بود و یا آن زمانهای قبل از انقلاب، معمول بود که پوستین را چپه میپوشیدند - پوستین را معمولاً باید بپوشند برای گرم شدن - برای اینکه یک نوع حرکتی کرده باشند، یا این لباسهای «لی» را سنگ پا میزدند، برای اینکه یک خرده نخنما شود و بپوشند. اینها غالباً در همین محیطهای دانشگاهی و همین جوانان دانشجو بودند. البته در محیطهای غیر دانشجویی هم بودند؛ نه اینکه نبودند. رژیم پهلوی - رژیم طاغوت - اصرار داشت که محیط دانشگاه را آلوده کند؛ برای اینکه در آنجا، تفکّرات صحیح پا نگیرد. یا گرایشهای چپ در دانشگاه رواج داشت. البته از آن طرف گرایشهای اسلامی هم رواج داشت. حسّاس و قابل اشتعال و زود پذیر بودن و نرم و لطیف بودن روح و دل جوان، مثل یک شمشیر دو لب است. هم تفکّرات صحیح میتوانند این فرصت را مورد بهره برداری قرار دهند؛ وارد دانشگاه شوند و آن را به یک بهشت برین تبدیل کنند؛ هم تفکّرات و روشهای غلط میتوانند وارد دانشگاه شوند. این یک نقطهی ضعف است. یعنی نقطهای است که باید در معاشرت و در برخورد دانشجویی به آن توجّه داشت. دانشجو جوان و آزاد فکر است. به طور طبیعی حسّاس و احساساتی است. ممکن است تحت تأثیر هر حرف پر هیجان، یا حرف خوش ظاهری قرار گیرد. باید به این توجّه داشته باشید. این یک نقطهی ضعف است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اعضای تشکّلهای دانشجویی - 1375/09/15 عنوان فیش :سابقه ارتباط رهبری با دانشجویان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, فعالیتهای اجتماعی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله, دانشجو نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این خصلت دانشجویی است که با ورود خود، با تحرّک، با گرایش، با استنباط و با فهم خود، فضا را تغییر میدهد و تحرّکی در مجموعه ایجاد میکند. این مربوط به امروزِ دانشجوست و ربطی به فردای دانشجو ندارد. تمام دانشگاهها این خصوصیت بالقوّه را دارند. حالا گفتم، من با شما که صحبت میکنم، در نظر ندارم که شما دانشجو هستید. البته تقریباً همهی شما دانشجو هستید؛ اما من با شما به عنوان و به اعتبار کسانی که در محیط دانشجویی مسؤولیتی قبول کردهاید - جزو انجمن یا بسیج یا دفتر نمایندگی هستید - حرف میزنم. علّتش هم این است که دورهی جوانىِ روحانیت خودم را پیوسته با دانشگاه و دانشجویان گذراندم. از وقتی که در مشهد، کار فکری و مبارزاتی را شروع کردم، آن جریان روشنفکری مذهبی را - جماعتی که من هم جزو آن بودم - وارد دانشگاه کردیم و بحثهای روشنفکری و قرآنی و حدیثی را با مبانی فکری نو ارائه میکردیم. تقریباً همه، یا اغلب سر و کار ما در این مجموعه با دانشجویان بود. در سراسر کشور هم که ما حرکت میکردیم - من آن وقت به تهران میآمدم؛ جاهای دیگر هم میرفتم - بیشترین تماس ما با دانشجویان بود. من نسبت به مسؤولیت در محیط دانشگاه، یک حسّاسیت دارم. یعنی احساس میکنم شما هر چه قدر و قیمت دارید، به مجرّد اینکه در محیط دانشجویی مسؤولیت به عهده گرفتید، این قدر و قیمت، مضاعف خواهد شد. همهی خصوصیات فکری و ذهنی و عملی و مَنشها و رفتارهای شما اهمیت پیدا میکند. مربوط به :مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما هنگام کوهپیمایی - 1375/06/02 عنوان فیش :کوهپیماییهای یک هفتهای رهبری در جوانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, دوران جوانی آیت الله خامنه ای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من کوهنوردى را از جوانى دوست مىداشتم و از همان ایام به کوه مىرفتم. البته نمىتوان به این کار، کوهنوردىِ فنّى اطلاق کرد. این در واقع، نوعى کوهپیمایى است. در زمان جوانى به ارتفاعات مىرفتم و گاهى اتّفاق افتاده بود که سه، چهار روز - بلکه تقریباً یک هفته - شب و روز در کوهستان حرکت مىکردیم. امروز البته اینطور نیست که بتوانم آن مسافتها و ارتفاعات را طى کنم. هم سن اجازه نمىدهد، هم وقتم اینقدر نیست که بتوانم. حالا گاهى به کوه مىآیم. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) - 1375/03/20 عنوان فیش :تصمیم گیری و عمل بر اساس فکر و تحلیل ملاک خواص بودن کلیدواژه(ها) : عوام و خواص, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ عصر حضور ائمه اطهار (ع) و حادثه کربلا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ببینید عزیزان من! به جماعت بشرى که نگاه کنید، در هر جامعه و شهر و کشورى، از یک دیدگاه، مردم به دو قسم تقسیم مىشوند: یک قسمْ کسانى هستند که بر مبناى فکر خود، از روى فهمیدگى و آگاهى و تصمیمگیرى کار مىکنند. راهى را مىشناسند و در آن راه - که به خوب و بدش کار نداریم - گام برمىدارند. یک قِسم اینهایند که اسمشان را «خواص» مىگذاریم. قسم دیگر، کسانى هستند که نمىخواهند بدانند چه راهى درست و چه حرکتى صحیح است. در واقع نمىخواهند بفهمند، بسنجند، به تحلیل بپردازند و درک کنند. به تعبیرى دیگر، تابع جَوّند. به چگونگى جوّ نگاه مىکنند و دنبال آن جوّ به حرکت در مىآیند. اسم این قسم از مردم را «عوام» مىگذاریم. پس، جامعه را مىشود به «خواص» و «عوام» تقسیم کرد. اکنون دقّت کنید تا نکتهاى در باب «خواص» و «عوام» بگویم تا این دو با هم اشتباه نشوند: «خواص» چه کسانى هستند؟ آیا قشر خاصّى هستند؟ جواب، منفى است. زیرا در بین «خواص»، کنار افراد با سواد، آدمهاى بىسواد هم هستند. گاهى کسى بىسواد است؛ اما جزو خواص است. یعنى مىفهمد چه کار مىکند. از روى تصمیمگیرى و تشخیص عمل مىکند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانى نپوشیده است. بههرحال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است. در دوران پیش از پیروزى انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکى از شهرهاى همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکى از آنها راننده بود، یکى شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معناى خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها «عامى» اطلاق مىشد. با این حال جزو «خواص» بودند. آنها مرتّب براى دیدن ما به ایرانشهر مىآمدند و از قضایاى مذاکرات خود با روحانى شهرشان مىگفتند. روحانى شهرشان هم آدم خوبى بود؛ منتها جزو «عوام»بود. ملاحظه مىکنید! رانندهى کمپرسى جزو «خواص»، ولى روحانى و پیشنماز محترم جزو «عوام»! مثلاً آن روحانى مىگفت: «چرا وقتى اسم پیغمبر مىآید یک صلوات مىفرستید، ولى اسم «آقا» که مىآید، سه صلوات مىفرستید؟!» نمىفهمید. راننده به او جواب مىداد: «روزى که دیگر مبارزهاى نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمىفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است!» راننده مىفهمید، روحانى نمىفهمید! این را مثال زدم تا بدانید «خواص» که مىگوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصى نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانى باشد که در دستگاههاى دولتى خدمت مىکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههاى دولتىِ طاغوت باشد. «خواص» که مىگوییم - از خوب و بدش - (خواص را هم باز تقسیم خواهیم کرد) یعنى کسانى که وقتى عملى انجام مىدهند، موضعگیرىاى مىکنند و راهى انتخاب مىکنند، از روى فکر و تحلیل است. مىفهمند و تصمیم مىگیرند و عمل مىکنند. اینها خواصند. نقطهى مقابلش هم عوام است. عوام یعنى کسانى که وقتى جوّ به سمتى مىرود، آنها هم دنبالش مىروند و تحلیلى ندارند. یک وقت مردم مىگویند «زنده باد!» این هم نگاه مىکند، مىگوید «زنده باد!» یک وقت مردم مىگویند «مرده باد!» نگاه مىکند، مىگوید «مرده باد!» یک وقت جوّ این طور است؛ اینجا مىآید. یک وقت جو آن طور است؛ آنجا مىرود! یک وقت - فرض بفرمایید - حضرت «مسلم»وارد کوفه مىشود. مىگویند: «پسر عموى امام حسین علیهالسّلام آمد. خاندان بنىهاشم آمدند. برویم. اینها مىخواهند قیام کنند، مىخواهند خروج کنند» و چه و چه. تحریک مىشود، مىرود دُور و بَرِ حضرت مسلم؛ مىشوند هجده هزار بیعت کننده با مسلم! پنج، شش ساعت بعد، رؤساى قبایل به کوفه مىآیند؛ به مردم مىگویند: «چه کار مىکنید؟! با چه کسى مىجنگید؟! از چه کسى دفاع مىکنید؟! پدرتان را در مىآورند!» اینها دور و بر مسلم را خالى مىکنند و به خانههایشان بر مىگردند. بعد که سربازان ابن زیاد دور خانهى «طوعه» را مىگیرند تا مسلم را دستگیر کنند، همینها از خانههایشان بیرون مىآیند و علیه مسلم مىجنگند! هر چه مىکنند، از روى فکر و تشخیص و تحلیل درست نیست. هر طور که جوّ ایجاب کرد، حرکت مىکنند. اینها عوامند. بنابراین، در هر جامعه، خواصى داریم و عوامى. مربوط به :بیانات در مراسم هفتمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1375/03/14 عنوان فیش :مصادیق استقامت امام(ره) در قبل و بعد از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, ایستادگی امام خمینی(ره), قطعنامه 598, دشمنی استکبار با انقلاب و نظام اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امام بزرگوار ما در این خصوصیت[استقامت]، به طور کامل دنباله رو امام حسین علیهالسّلام شد. لذا، این خصوصیت امام، انقلاب را به پیروزى رساند. ثانیاً، پیروزىِ بعد از رفتن خودش را هم تضمین کرد؛ هم پیروزى فکرش و هم پیروزى راهش را که مظهر آن، همین اجتماع عظیم شما مردم و مظهر وسیعترش در سطح عالم، گرایش ملتها به اسلام و به راه امام است. کسب این پیروزیها، به خاطر استقامت او بود. روزى به امام گفتند: «اگر شما این نهضت را ادامه دهید، حوزهى علمیهى قم را تعطیل خواهند کرد.» اینجا صحبتِ جان نبود که امام بگوید: «جان مرا بگیرند. اهمیت ندارد.» خیلى کسان حاضرند از جانشان بگذرند؛ اما وقتى بگویند «با این اقدام شما ممکن است حوزهى علمیهى قم تعطیل شود.» پاى همه مىلرزد. اما امام نلرزید؛ راه را عوض نکرد و پیش رفت. روزى به امام گفتند: «اگر این راه را ادامه دهید، ممکن است همهى علماى بزرگ و مَراجع را علیه شما بشورانند و تحریک کنند.» یعنى اختلاف در عالم اسلام پیش آید.» پاى خیلى کسان، اینجا مىلرزد. اما پاى امام نلرزید و راه را ادامه داد تا به نطقهى پیروزىِ انقلاب رسید. بارها به امام گفته شد: «شما ملت ایران را به ایستادگى در مقابل رژیم پهلوى تشویق مىکنید. جواب خونهایى را که بر زمین مىریزد چه کسى مىدهد؟» یعنى در مقابل امام رضواناللَّه علیه، خونها را - خونهاى جوانان را - قرار دادند. یکى از علماى بزرگ، در سال 42 یا 43، به خود بنده این مطلب را گفت. گفت: «در پانزده خرداد که ایشان - یعنى امام - این حرکت را کردند، خیلى کسان کشته شدند که بهترین جوانان ما بودند. جواب اینها را چه کسى خواهد داد؟» این طرز فکرها بود. این طرز فکرها فشار مىآورد و ممکن بود هر کسى را از ادامهى حرکت منصرف کند. اما امام، استقامت ورزید. عظمت روح او و عظمت بصیرتى که بر او حاکم بود، در اینجاها دیده مىشد. بههرحال؛ این همه، مربوط به دوران مبارزه با رژیم ستمشاهى بود. آنچه که براى ما درس است، مربوط به بعد از پیروزى انقلاب است. همه باید به این نکته التفات و توجّه داشته باشند و همانطور که عرض کردم، اندیشمندان سیاسى، صاحبان فکر سیاسى و اهل تحلیل، روى این کار کنند. واقعاً مهمّ است. خوب؛ جمهورى اسلامى تشکیل شد. تا قبل از آن، مبارزه با رژیم ستمشاهى بود. از وقتى رژیم جمهورى اسلامى تشکیل شد و نظام جمهورى اسلامى به وجود آمد، دایرهى مبارزه، وسیع شد. شکل مبارزه عوض شد؛ اما دایره، وسیع گشت. مبارزه با نظام جمهورى اسلامى، از سوى دشمنان جهانى آغاز گردید. دشمنان جهانى چه کسانى هستند؟ کسانى هستند که ما به آنها «استکبار جهانى» مىگوییم. استکبار جهانى، همهى زورگوهاى عالم، همهى قلدرها و همهى پُرروهاى مسلّط بر ملتها را شامل مىشود. این، استکبار جهانى است. چرا با جمهورى اسلامى مبارزه مىکردند؟ جواب این سؤال، طولانى است و بارها هم گفته شده است. به طور خلاصه مىتوان گفت: منافعشان به خطر افتاده بود. توسعهطلبىشان به خطر افتاده بود. حضور جمهورى اسلامى در میان کشورهاى مسلمان، ادامهى تسلّط آنها را بر آن کشورها به خطر انداخته بود و از این قبیل. بههرحال، مبارزهى سختى را شروع کردند. هر قدم به قدم این مبارزه، جاى این بود که اگر انسان ضعیفى به جاى امام بود، حرکت را متوقّف کند و به سبب وجود مانع و عذر بگوید: «نمىشود با استکبارى چنین عریض و طویل مبارزه کرد. چارهاى نیست؛ لذا عقبنشینى مىکنیم.» اما امام، عقبنشینى نکرد. به این دو، سه مقطع توجّه کنید تا اهمیت قضیه معلوم شود: یک حملهى از همهى جوانب به ایران، از جهت سیاسى بود. همهى دستگاههاى تبلیغاتى، در چند برهه به ما حملهى سیاسى کردند که فلج کننده است. گاهى حملهى سیاسى، براى کشورها به ستوهآورنده است. امروز که تبلیغات رسانههاى صوتى و تصویرى، همهى دنیا را فرا گرفته است، غالباً حملات سیاسى، دولتها را خیلى مىترساند؛ چون روى افکار ملتهایشان اثر مىگذارد. چنین حملهاى را علیه نظام جمهورى اسلامى، از همه طرف شروع کردند. البته ملت ما بصیر و مستحکم بود و تکان نخورد. امام هم نگفت «حال که همه علیه ما همدستند، پس عقب بنشینیم.» نگفت «به تنهایى با امریکا مىشود مبارزه کرد؛ اما امریکا و شوروى را چطور از عهده برآییم؟» چون آن زمان که دنیا دو قطبى بود، هر دو قطب، علیه ما اتّحاد و اتّفاق و همدستى داشتند. امام استقامت ورزید؛ عقبنشینى نکرد و از حرف و شعار و راهش برنگشت. یک کلمه از آن حرفهایى که دشمنان مىخواستند بر زبان امام جارى شود، بر زبان او جارى نشد. این، استقامتِ حسینى است. شبیه ایستادگیهاى امام حسین علیهالسّلام در مقیاس و در قالبهاى امروز است. یا آن وقتى که جنگ تحمیلى شروع شد. شما فکرش را بکنید! ملتى با آن همه ویرانیهاىِ دوران ستمشاهى و آن همه احتیاج به کار و نوسازى، ناگهان مورد حملهى دشمن قرار گیرد و همان چیزى را هم که دارد از کار بیندازند! راه آهن را از کار انداختند، پالایشگاهها را از کار انداختند، صادرات نفت را از کار انداختند، کارخانههاى آهن را از کار انداختند. خوب؛ هر کس باشد، در مقابل چنین حرکتى به زانو در مىآید. طرف هم که فقط رژیم عراق نبود! همه مىدانستند که رژیم عراق، به اضافهى شوروى، به اضافهى فرانسه، به اضافهى «ناتو»، به اضافهى کارشناسان امریکایى - همه و همه - بودند. اگر امام ضعیف بود، اینجا ممکن بود بگوید «دیگر تکلیف از ما برداشته شده است. اینها مىخواهند که ما بر قوانین اسلام چندان اصرار نکنیم؛ خیلى خوب، نمىکنیم! اینها مىخواهند که ما با اسرائیل مبارزه نکنیم؛ خیلى خوب، مبارزه نمىکنیم. چون فشار زیاد است. چه کار کنیم؟!» امام، چنین چیزى نگفت و ایستادگى کرد. قطعنامه را هم که امام قبول کرد، بهخاطر این فشارها نبود. قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتى بود که مسؤولین آن روزِ امورِ اقتصادى کشورْ مقابلِ روىِ او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمىکِشد و نمىتواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید امریکا نبود؛ بهخاطر این نبود که امریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون امریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت مىکرد. وانگهى؛ اگر همهى دنیا در امر جنگ دخالت مىکردند، امام رضواناللَّه علیه، کسى نبود که رو برگرداند. بر نمىگشت! آن، یک مسألهى داخلى بود؛ مسألهى دیگرى بود. در تمام عمر ده سالهى حیات مبارک امام رضوان اللَّه تعالى علیه، پس از پیروزى انقلاب، یک لحظه اتّفاق نیفتاد که او به خاطر سنگینىِ بارِ تهدیدِ دشمن، در هر بُعدى از ابعاد، دچار تردید شود. این، یعنى همان برخوردارى از روحیهى حسینى. مربوط به :مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از بازدید از نمایشگاه کتاب - 1375/02/22 عنوان فیش :مطالعه چند کتاب قطور در اتوبوس توسط رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, کتابخوانی رهبری, کتاب و کتابخوانی, مغتنمشمردن فرصتها نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من مىخواهم خواهشى از مردم بکنم و آن این است: کسانى که وقتهاى ضایعشوندهاى دارند؛ مثلاً به اتوبوس یا تاکسى سوار مىشوند، یا سوار وسیلهى نقلیهى خودشان هستند و دیگرى ماشین را مىراند، یا در جاهایى مثل مطبّ پزشک در حال انتظار به سر مىبرند و بههرحال اوقاتى را در حال انتظار به بىکارى مىگذرانند، در تمام این ساعات، کتاب بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشستند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتى هم به مقصد رسیدند، نشانهاى لاى کتاب بگذارند و باز در فرصت یا فرصتهاى بعدى آن را باز کنند و از همان جا بخوانند. بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! البته قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزى براى انجام کارى از مشهد به تهران آمده بودم. بنا به دلایلى نمىخواهم اسم کتاب را بگویم. وضعیت و فضاى اتوبوسهاى آن روزگار براى ما خیلى آزار دهنده بود و نمىتوانستیم تحمّل کنیم. دلم مىخواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیتى بهترین کار بود. ساعتى را که به این حالت مىگذراندم احساس نمىکردم ضایع مىشود. آن وقتها تقریباً یک ساعت طول مىکشید تا آدم با اتوبوس از جایى به جاى دیگر مىرفت. بعضى وقتها این جابجایى کمتر یا بیشتر هم طول مىکشید. بههرحال چنین یک ساعتهایى را احساس نمىکردم که ضایع مىشود؛ چون کتاب مىخواندم. همه بایستى این طور عمل کنیم. گاهى مىبینید یک نفر پاى تلویزیون نشسته و منتظر یک فیلم است. تلویزیون آگهى تبلیغاتى پخش مىکند و گاهى پخش تبلیغات بیست دقیقه طول مىکشد. یک وقت است کسى به آن تبلیغات احتیاج دارد. اما کسى که احتیاج ندارد آگهیهاى تبلیغاتى را ببیند، این بیست دقیقه را چرا بىکار بنشیند؟! یک کتاب دم دستش باشد؛ بردارد و بیست دقیقه مطالعه کند. اگر مردم ما عادت کنند که از این وقتهاى ضایعشونده براى مطالعهى کتاب استفاده کنند، جامعه خیلى پیش خواهد رفت و فرهنگ کشور، خیلى ترقّى خواهد کرد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از پاسداران - 1374/10/05 عنوان فیش :امام(ره)؛شخصیتی شکست ناپذیر کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ایستادگی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خداى متعال، امام بزرگوار و آن شخصیت را این طور آفریده بود که احساس شکست و خستگى نمىکرد و ناکامى در روح او راه نداشت. در سختترین حالات هم قصد پیشرفت داشت. شما خودتان در دورهى هشت سالهى جنگ، از نزدیک دیدید که در سختترین حالات هم، آن کسى که تصمیم بر عقبنشینى نداشت، شخص امام بود که مثل کوه محکم ایستاده بود. وقتى یک کوه به آن استوارى، پشت سر انسان است، راحت مبارزه مىکند. او در دوران مبارزه نیز همینطور بود. با این همه شکست و سختى و کتک و فشار و تبعید و کهولت سن، باز هم به مبارزه ادامه مىداد. امام بزرگوار که مشغول مبارزه شد، جوان نبود. ایشان، در ابتداى شروع مبارزه، یک مرد شصت و سه ساله بود! من یادم است که در همان سخنرانیهاى سال چهل و یک مىگفتند که من چرا و از چه چیزى بترسم؟ اگر مرا هم بکشند، شصت و سه سالم است و تازه در سن پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهما السّلام که از دنیا رفتند، از دنیا خواهم رفت. چه سعادتى از این بهتر؟ این، منطق او بود. آن روز، امام شصت و سه سالش بود که از همان دوران پیر مردى، شروع به مبارزه کرد و چون موقعیت آن روز مناسب بود، ایشان تمام زحمات را در دوران پیرى، تحمّل کرد. در هشتاد سالگى هم رهبرى این انقلاب با عظمت را به عهده گرفت و تا نود سالگى، آن را با قضایاى عظیمى که شما شاهدش بودید، هدایت کرد. تهدید امریکا و شوروى و اتّحاد دو ابرقدرت و جنگ هشت ساله و حمله به طبس و محاصرهى اقتصادى و تبلیغاتى و سیاسى و ... هیچ گاه این کوه استوار را تکان نداد: «لا تحرکه العواصف». هیچ توفانى نتوانست او را تکان دهد و لذا پیروز شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از روحانیون - 1374/09/16 عنوان فیش :لزوم توجه طلاب به معنویت کلیدواژه(ها) : معنویت امام خمینی, ایستادگی امام خمینی(ره), عزم امام خمینی, وظایف روحانیت, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تربیت اخلاقی, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : طلبه امروز باید به این بُعد از زندگی خود [معنویت]، بسیار توجّه کند. شما جوانید؛ دلهای شما نورانی است و تعلّقاتتان کم است؛ اما همیشه این طور نمیمانید. این سرمایه را امروز فراهم کنید تا آن روز که گرفتاریها و تعلّقاتْ از اطراف به شما حمله کرد، بتوانید از آن ذخیره معنوی خود استفاده کنید. من یقین دارم، آن پیرمرد نورانی، معنوی، عالم، زاهد و عارف که این انقلاب با دست توانای او بنا، غرس، آبیاری و میوه چینی شد، اگر در جوانی، آن راز و نیازها و آن عبادتها، تفکّرها و توسّلها را نداشت و آن دل مؤمن و نورانی در او پدید نمیآمد، این کارهای بزرگ از او صادر نمیشد. مرحوم آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی که از علمای بسیار مؤمن، زاهد و خالص بود و در مشهد، بسیاری ایشان را میشناختند، نزدیک سی سال پیش از این، به بنده گفت: «من در جوانی برای تحصیل به قم رفتم و آن زمان، امام را در حرم مطهّر دیدم. نمیشناختم ایشان کیست. دیدم که یک سیّد طلبه جوان و نورانی در حرم ایستاده، تحت الحنک را انداخته، نماز میخواند و اشک میریزد و تضرّع میکند.» حاج میرزا جواد آقای تهرانی میگفت: «من او را نشناخته، مجذوبش شدم و از بعضی پرسیدم این آقای نورانی کیست؟ گفتند این آقا روحاللَّه خمینی است. وقتی آقا روحاللَّه، در دوره جوانی، آن سرمایه و ذخیره را پدید میآورند، آن وقت در سنّ هشتاد سالگی، امام و بنیانگذار حکومت جمهوری اسلامی میشوند.» معمولاً پیرمردها، در زودتر از این سن بازنشسته میشوند و حال اداره زندگی شخصی خودشان را هم ندارند؛ اما امام در آن سن، چنین بنای عظیم و توصیف ناپذیری را به وجود آوردند و در مقابل دشمن، آنطور ایستادند که انسان از شجاعت و پایداری ایشان در مقابل حوادث و مصائب، مبهوت میماند. در همین قم، اوایل انقلاب، به مناسبتی ما خدمت ایشان رسیده بودیم. صحبتی شد و ایشان درباره سیّد احمد آقا مطلبی را فرمودند که درست و دقیق، یادم نیست. اما مضمون آن این بود که «اگر این احمد را بگیرند یا شکنجه کنند و یا بکشند، من در باطن قلبم هم متزلزل نخواهم شد. نه اینکه بخواهم خودم را نگهدارم؛ تظاهر و تصبّر کنم.» این، تعبیر ایشان بود. مفهوم «لا تحّرکه العواصف و قور عند الحزائز»، این است. عزیزان من! وقتش حالاست. از این فضای معنوی، مواریث و یادگارهای معنویای که در این فضا انباشته است، استفاده کنید. مرحوم سیّد حسین رضوی، از همین آستان مقدّسه و از علمای اوایل قرن چهاردهم است که از حالاتش نقل میکنند، مثلاً در قنوت نماز وتر، دعای «ابی حمزه» را از ابتدا تا انتها میخوانده است! چنین عابدان و زاهدانی رااین حوزه تربیت کرده است. من از بزرگان حوزه خواهش میکنم، درس اخلاق و تهذیب را برای جوانان مستعد، روشن و نورانی - که در این حوزه فراوان هستند - جدّی بگیرند. مربوط به :گفتوگو با آیتالله خامنهای درباره حاج احمد آقای خمینی - 1374/03/11 عنوان فیش :سابقه آشنایی رهبری با حاج احمدآقا خمینی کلیدواژه(ها) : سید احمد خمینی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ابتدا که من ایشان [حاج احمد آقا] را دیدم، حدود سال چهل و یک بود که ما به منزل امام در قم، زیاد رفت و آمد میکردیم. ایشان ظاهراً در آن ایام به دبیرستان میرفتند. من ایشان را میدیدم که با دوچرخه از درِ اندرونی بیت رفت و آمد میکردند. البته ما از در بیرونی رفت و آمد میکردیم. من اوّل ایشان را نمیشناختم. بعد گفتند آقازادهی امامند. بعد از آن دیگر ایشان را ندیدم. در جریانات سال چهل و دو، من هیچ از ایشان یادم نیست و خبر ندارم که چه میکردند و کجا بودند. تا اینکه گمان میکنم در سال چهل و چهار یا چهل و پنج شنیدم ایشان طلبهی خوبی شدهاند و بسیار جدّی مشغول تحصیلند. گفته میشد که امام در آن ایام به ایشان فرمودهاند که اگر شما میخواهی به دانشگاه بروی، هزینههایت به عهده خودت است؛ اما اگر طلبه بشوی من شهریّهای به تو میدهم. یعنی امام به این وسیله تشویق میکردند که ایشان به سمت طلبگی بروند. بعدها کمکم آشنایی ما با ایشان بیشتر و از نزدیک شد. من حتّی یک بار به منزل ایشان در قم رفتم که آن روزها در کوچهای، عمود بر خیابان بیمارستان و موازی با صفائیّه واقع شده بود. نام آن کوچه را نمیدانم؛ ولی بالای شهر قم محسوب میشد و جای خوبی بود. زمانیکه ایشان تازه ازدواج کرده بودند، من در سفری از مشهد به قم آمده بودم و گفتم بروم فرزند امام را ببینم. به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک با هم آشنا شدیم. این، اوایلِ آشنایی ماست. بعداً که ایشان به نجف رفتند و از نجف به قم برگشتند، یک بار ایشان را گرفتند و به زندان انداختند. وقتی از زندان آزاد شدند. -اتّفاقاً من در تهران بودم- برای دیدنشان به منزل مرحوم آقای ثقفی رفتم. ایشان در آنجا وارد بودند و جماعتی هم از دوستان آمده بودند. بعد ایشان در بعضی از کارها -مثل کارهای مربوط به مبارزه- با ما ارتباط پیدا کردند. مثلاً چند مورد از اعلامیههایی که از نجف آمده بود، ایشان لای جلد کتاب جاسازی و صحافی میکردند و برای من به مشهد میفرستادند. بنابراین، ارتباط ایشان با ما، هم در زمینههای مربوط به مبارزه و هم در بعضی زمینههای روشنفکری بود. مثلاً ایشان برای چاپ کتاب «روشنفکرانِ» آل احمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمیگذاشت چاپ شود، اقدام کردند. اینکه در این زمینه با چه اشخاصی در ارتباط بودند، درست یادم نیست. بعد ایشان برای اینکه از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه برای من فرستادند و من نظراتی دادم. بههرحال، ارتباطاتی از این نوع داشتیم، تا وقتی که زمان پیروزی انقلاب شد. سوابق آشنایی ما با ایشان اینهاست. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1373/11/14 عنوان فیش :راهپیایی شب و روز مردم مشهد در آستانه پیروزی انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, نقش مردم در انقلاب اسلامی, پایبندی مردم ایران به دین, مبارزه سیاسی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ملت ایران، ملتی دینی، مذهبی و معتقد به روحانیت و علما بود و همین خصوصیت، نقطه انفجار عظیمِ مردمی علیه رژیم ستمشاهی شد. یک مرجع تقلیدِ متّفقٌ علیه نزد همه؛ یک روحانی موجّهِ عظیمالشأن که هر کس او را میشناخت به خوبی میشناخت و حتّی دشمنانش اعتراف میکردند که «انسان خوبی است»؛ یک انسان پرهیزکارِ متّقی که تنها عیب او از دیدگاه دشمنانش این بود که میگفتند مثلاً فلان جا به ما محل نگذاشته، یا معتقد به فلان عقیده فلسفی است؛ یک انسان با علم و با تقوای در سطح بالا، با امداد الهی قدم به میدانِ مبارزه گذاشت. او در طول پانزده سال، یک عدّه شاگرد، یک عدّه همکار و یک عدّه علمای در سطح مراجعِ دیگر را با خود همراه کرد. مردم هم وقتی حضور علمای مورد اعتماد را دیدند، ابتدا کم کم، بعد گروه گروه و آخر سر یکپارچه به میدان آمدند. در سال ۵۶ عدّهای از ما را به شهرهای مختلف کشور تبعید کردند که این تبعید، در اوایل یا اواسط پاییز ۵۷ به پایان رسید. بنده وقتی از تبعید به مشهد برگشتم، آنچه که در این شهر مقدّس دیدم، برایم غیر قابل باور بود. با اینکه ما در تبعید خبرها را میشنیدیم، اما واقعیتی که با آن مواجه شدیم، واقعیت عظیمی بود. در مشهد، مردم شب و روز راهپیمایی میکردند و آن راهپیماییها برایشان به صورت عادت درآمده بود. نه تنها مشهد، که همه جای کشور این گونه بود. تهران در این زمینه نقش محوری داشت؛ بعد شهرهای بزرگ؛ سپس شهرهای کوچک و نهایتاً روستاها به جنبش در آمدند و مردم در همه جا به راهپیمایی پرداختند. کیفیّت راهپیماییها هم این گونه بود که مثلاً در مراسمی، از طرف مرکزی اعلام میشد به فلان مناسبت، فلان روز راهپیمایی است. یا از طرف امام، که آن زمان در پاریس بودند، و یا از طرف مسؤولین سطح بالاىِ روحانی در تهران و شهرهای دیگر، چنین اعلانی میشد. آن گاه مردم مثل سیل به خیابانها میریختند. بتدریج دستگاههای وابسته به دولت، اداریها، نظامیها و حتی مسؤولینِ وقت هم به مردم پیوستند. بدینترتیب، نشانههای تلاشىِ رژیمِ پادشاهی آشکار شد و نهایتاً رژیم از هم پاشید. روزی که محمّدرضا از ایران فرار کرد، در واقع رژیم پادشاهی از بین رفته بود. او دید ماندنش دیگر فایدهای ندارد. لذا مجسّمهای از فرد بیچاره بدبختِ[شاپور بختیار] بدنامی که بدنامتر هم شد، درست کردند تا چند روزی رژیمِ در آستانه انحلالِ کامل را نگه دارند. او سی، چهل روز بر سرِ کار ماند، تا اینکه امام آمد و با یک اشاره دستِ ایشان، همه چیز روی هم ریخت. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1373/11/14 عنوان فیش :اعتراف همه سیاسیون به نقش امام (ره)در پیروزی انقلاب کلیدواژه(ها) : حضور مردم در انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نظام پادشاهی در ایران پوک شده بود. به خاطرِ چه؟ به خاطرِ حضور مردم. مردم به چه خاطر به میدان آمدند؟ به خاطر دین. چون شعار، شعارِ اسلامی بود؛ چون پیشوایان، پیشوایانِ اسلامی و روحانیونِ مورد اعتمادِ مردم بودند. در بین مردم، کسان زیادی بودند که به روحانیون کمک میکردند و به آنها مشورت میدادند. حتّی در بعضی از شهرها، روحانیون را راهنمایی میکردند. اما عامه مردم و تودههای میلیونی در سرتاسر کشور، چون میدیدند در رأسِ علمای بزرگ و روحانیون موجّه، امام بزرگوار قرار دارند، که هم مرجع تقلید و هم روحانیای در سطح عالی دینیاند، به صحنه میآمدند. این انقلاب استثنایی، این گونه پدید آمد و به پیروزی رسید. به تعبیری دیگر، انقلاب ما به برکت حضور مردم شکل گرفت؛ مردمی که حضورشان در صحنه، ناشی از اعتقادات دینی بود. در آن روزگار، همه سیاسیّون - حتی گروههای پارتیزانی چپ؛ کمونیستها و التقاطیها که از زندانها یا بیرون زندانها با ما دوست و مرتبط بودند وبا هم رفت و آمد داشتیم و ما با آنها جلسه میگذاشتیم - یک صدا اعتراف میکردند وضعیتی که در ایران پیش آمده است، جز به پیشوایی کسی مثل امام و جز با شعارهای دینی، ممکن نبود پیش آید. یکی از مطالبی که در باب انقلاب میتوان گفت، این است. این، حقیقتی است که جلو چشم همه بود. هر کس هم اهل تحلیل باشد، غیر از این نمیتواند بگوید؛ چنان که در روزهای اوّل، احدی جز این نمیگفت. فقط یک عدّه گروهکیهای پُر رویِ گستاخ که چهار، پنج سال در زندان بودند و به برکت انقلاب و حضور مردم از زندانها نجات پیدا کردند، به محض خلاص شدن، پرچمهای خود را جلو مردم برافراشتند. مردم هم پرچمهای آنان را گرفتند، پاره کردند و به دور افکندند. مربوط به :بیانات در دیدار طلّاب و دانشجویان - 1373/09/27 عنوان فیش :تلاش خاندان پهلوی برای جداسازی حوزه و دانشگاه از یکدیگر کلیدواژه(ها) : وحدت حوزه و دانشگاه, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, استبداد رضاخان, وضعیت علمی در رژیم پهلوی, وابستگی سلسله پهلوی به مستکبرین, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مخالفت سلسله پهلوی با حوزههای علمیه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حوزهی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد. حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزههای علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزهی علمیّهای بر اساس ضدیّت با تازههای علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟ در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است. این، آن کاری بود که در سالهای میانىِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود. این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد. در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم. پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبهی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود. میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشهای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبهها در چنان شرایطی درس خواندند. ایشان میگفتند ما روزها به باغهای اطراف قم میرفتیم و درس و مباحثه را زیر درختها و در کوچه باغها، به دور از چشم پلیس رضاخان انجام میدادیم. شب هم که هوا تاریک میشد، آهسته میآمدیم در یک گوشه؛ در اتاق مدرسهای، جایی، بیتوته میکردیم. اوّل اینگونه شروع کردند. چرا؟ چون میخواستند دانشگاه باشد و حوزه نباشد. رضاخان، آن شکل را انتخاب کرده بود. بعد دیدند نمیشود. دیدند امکان ندارد. حوزه در این کشور ریشهای عمیق دارد. دیدند هر چه جلوِ طلّاب را میگیرند، علما و روحانیون در گوشه و کنار رشد میکنند. قادر به از بین بردن این نهال علمی نیستند؛ چون با دین و ایمان و اعتقادات مردم سروکار دارد. از این رو آمدند و در سالهای میانی سلطنت پهلوی، نقشهی دوم را پیاده کردند. البته آن طاغوت رفت، طاغوت دیگری آمد. اما پشت پرده، دستها و سیاستهای دیگری بود که این کارها را دنبال میکرد. اینها - آن پدر و پسر - دو عاملِ اجرایی بیش نبودند. سیاست دوم این بود که حوزه باشد، منتها حوزهای که مطلقاً رابطهای با دانشگاه برقرار نکند و براساس بدبینی به دانشگاه و هر دانش و فناوری جدید پیش برود. این از یک طرف. از طرف دیگر هم، تا آنجا که میتوانند با تبلیغات و روشهای گوناگون، دانشگاه را ضدّ حوزه، ضدّ دین و ضدّ روحانیّت بار بیاورند. واقعاً از لحاظ تبلیغاتی، روحانیّت و علم دین را در محیطهای دانشجویی و محیط علمىِ جدید، بمباران کردند! روحانیون را به عنوان یک عدّه انسانهای مزاحم، مضر، بیسواد و دنبال موقوفه و از این چیزهای عجیب و غریب معرفی کردند. چرا؟ برای اینکه جوان دانشجوی پاک و مؤمن و باصفا و بااخلاص، اصلاً رغبت نکند که سراغ یک روحانی برود. در محیطهای دانشگاهی هم سرگرمیهای گوناگونی درست کردند که اصلاً قید همه چیز را بزند. این نقشهی آنها بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در یک دورهی نسبتاً طولانی، در دانشگاه ما اشخاصی تربیت شدند که کشور و ملّت ایران، از علم آنها هیچ استفادهای نکردند. نشانهی استفاده نکردن از آنها را هم عرض میکنم. امروز دهها سال - شصت، هفتاد سال - از آغاز بهوجود آمدن بساط دانش جدید در این کشور میگذرد. غیر از چند سالِ پس از پیروزی انقلاب که یک حرکت حقیقی در راه تکیه به تحقیقات ایرانی انجام گرفته است، در گذشته، حقیقتاً کار قابل توجّهی انجام نگرفته است. کدام اختراع مهم، کدام کشف بزرگ، کدام قطع وابستگی به بیگانه از سوی دانشگاه دوران رضاخان و پسر رضاخان انجام گرفت؟ در آن دوران، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد. البتّه تقصیرِ جوانان دانشجو هم نبود. من به عنوان آدمی که از نزدیک قضایای آن روز را در مقابل چشم داشته است، شهادت میدهم. جوانان دانشجوی آن روزِ ما، خودشان هیچ تقصیری نداشتند. محیطی درست کرده بودند که در آن کارِ علمی اصیل، امکان نداشت. در این اواخر، چنان فرهنگ غربی و غربیها - بخصوص امریکا - را در چشم جوان، بزرگ و موضع و موقع آن را دست نیافتنی کرده بودند که جوان مسلمان دانشجوی ما به هر جا هم میرسید، اصلاً فکر نمیکرد که ممکن است این فاصلهی ژرف علمی را کسی طی کند و به آنجاها برسد! اصلاً فکرش را نمیکرد. لذا تلاشی هم انجام نمیگرفت. نهایت پرواز علمی یک درس خوانده و تحصیلکرده، این بود که بتواند از آنچه غربیها تولید کرده و ساختهاند، استفاده کند؛ همین. آنها چیزی بسازند و این بتواند از آن استفاده کند. من مکرّر گفتهام که حتّی اجازهی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند. میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند؛ یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در اینجا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ اینکه دیگر یک مسألهی وارداتی نیست. اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همانطور عمل کنند. گاهی میگوییم: آقا! حقوق اسلامی ما غنیتر از حقوق غربی است. کدام حقوقدان غربی میتواند در زمینههایی که شیخ انصاری - که این روزها بحث دربارهی او زیاد است - تألیفی در آن زمینهها دارد و صاحب تحقیقاتی است، به غبار حرکت سریع این مرد و به گرد پای او برسد؟ ما دانشمندان بزرگی در زمینهی حقوق اسلامی داریم. چطور باز هم باید در مسألهی حقوق به حقوق غربی مراجعه کنیم، ببینیم آنها در زمینهی مرافعات و حقوق مدنی و حقوق جزا چه تحقیقاتی کردهاند؛ برویم از آنها یاد بگیریم؟ حتّی امروز هم بعضی میخواهند این حقایق را نادیده بگیرند. این جزو آثار شوم همان قضایای آن روزهاست.اینگونه درست کردند: دانشگاهی پشت به حوزه و حوزهای پشت به دانشگاه. دانشگاهی جدا از ارزشهایی که حوزه برای آن کار میکند و حوزهای بیخبر از تحقیقات علمی ای که دانشگاه انجام میدهد. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی روآوردنِ این دو به یکدیگر. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1373/09/23 عنوان فیش :مخالفت اولیه امام(ره) از نوشتن رساله بعد از رحلت آیةاللَّهالعظمی بروجردی کلیدواژه(ها) : قدرت طلبی, مرجعیت دینی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اخلاق امام خمینی, تاریخ جمهوری اسلامی بعد از رحلت امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در قضیهی رحلت مرحوم آیةاللَّهالعظمی اراکی و موضعگیریها و حضور در تشییع و حضور در نماز و حضور در مجالس فواتح، واقعاً ملّت سنگ تمام گذاشت. باید از آقایان قم و تهران هم واقعاً تشکّر کرد که فهرست از کسانی درست کردند که مردم میتوانند از آنها تقلید کنند و آن فهرست را به مردم دادند. این آقایان، اینجا به وظیفهی خودشان عمل کردند. البتّه نمیشود گفت آنهایی که اسمشان در آن فهرست نیست، از کسانی که نامشان در فهرست، ذکر شده است، کمترند. عرض کردم اگر شما امروز به قم بروید، حداقل صدنفر را میتوانید پیدا کنید که میشود اسمشان را فهرست کرد و گفت این آقایان جایزالتّقلیدند. بر خلاف گفتهی دشمن که وانمود کرد جنگ قدرتی بر سر مرجعیّت در ایران است؛ عجلهای ندارند. گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد»؛ اینها خودشان برای در دست گرفتن یک قدرت کوچک در کشورهای اروپایی، در امریکا و در دیگر جاهایی که با تمدن مادّی اداره میشود - مثلاً برای شهردار شدن در فلان ایالت یا فلان شهر، یا برای گرفتن فلان کرسی نمایندگی - حاضرند همهی مقدّسات را زیر پا بگذارند تا به آن مقام برسند. خودشان اینگونهاند. افسوس میخورم که شما مردم عزیز، فرصت ندارید بعضی از نوشتهها و اطّلاعاتی را که ما با آنها سروکار داریم ببینید تا بدانید که چقدر سطح دنیا در مقام پرستی و جاهطلبی نازل است. همین شخصیتهایی که در دنیا میبینید با چهرههای مرتّب و منظّم، اتو کشیده، کراوات بسته و با لبخندهای مصنوعی جلوِ دوربینهای تلویزیون ظاهر میشوند، حاضر بودهاند برای گرفتن این مقام، به همهی جنایتهای ممکن دست بزنند! اغلب اینگونهاند. بنده دربارهی یک حادثه در امریکا کتابی خواندم؛ یک کتاب کاملاً مستند و صحیح. این کتاب حقایق عجیب و تکان دهندهای را بیان میکند که برای تصدّی فلان پُست، چه گروههایی و چگونه با هم جنگیدند. خیال میکنند اینجا هم همانطوری است؛ مرجعیّت هم همانطوری است. نه آقا، اشتباه کردید! هیچ جنگ قدرتی نیست؛ هیچ دعوایی نیست. در باب مرجعیّت، کسانی هستند که با وجود شایستگی، یک کلمه از خودشان اسم نمیآورند تا سی، چهل سال میگذرد. بعد از این مدّت به فکر آنها میافتند، پیششان میروند و اصرار میکنند؛ بعد از اصرار، رساله میدهند. ما مثل مرحوم آیةاللَّهالعظمی اراکی زیاد داریم. امروز در قم کسانی از همین عدّه هستند که شایستهی مرجعیّتند؛ اما اگر هزاران نفر بروند و بخواهند اینها را به میدان بکشانند، میگویند ما نمیآییم! بحمداللَّه چنین کسانی امروز هستند. کسانی هستند که خودشان را اعلم از همه میدانند، اما بر زبان هم جاری نمیکنند. غالباً مجتهدین خودشان را اعلم از دیگران میدانند - البتّه نمیگویم همه؛ غالباً اینگونهاند - اما با وجود اینکه خود را اعلم از دیگران میدانند، حتّی بر زبان جاری نمیکنند. اینها اینگونهاند. حاضر نیستند خودشان را مطرح کنند. حاضر نیستند به میدان بیایند. بعد از رحلت مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی، همین امام بزرگواری که دیدید دنیایی را متوجّه خود کرد و مشت او آن چنان گنجایش داشت که میتوانست بشریّت را در مشت بگیرد، رساله نداد و رفت در خانه نشست. هر چه اصرار کردند، رساله نداد. بنده خودم جزو کسانی بودم که به ایشان عرض کردم. ایشان آن وقت جواب نمیداد و فقط میفرمود: آقایان هستند. تا اینکه بالاخره یک عدّه رفتند و ایشان را وادار کردند. فتاوی ایشان معلوم بود؛ رسالهی ایشان را تنظیم کردند و بیرون دادند. از این قبیل فراوان است. امروز در گوشه و کنارِ حوزهها کسانی از بزرگان هستند که سی یا بیست سال پیش، شایسته بودند که اسمشان آورده شود. اما نه خودشان اسم خودشان را آوردند و نه به آنهایی که میشناختند اجازهی این کار را دادند. دیگران هم که نمیشناختند. چه جنگ قدرتی!؟ کسانی که اطراف شبههی مرجعیّتند، بیشترین کاری که ممکن است انجام دهند این است که تعدادی رسالهی خودشان را چاپ کنند و در خانهشان بگذارند، تا اگر کسی مراجعه کرد، بگویند: آقا، این هم رسالهی ما؛ بگیر و برو. بیشترین کاری که میکنند این است. بیشتر از این کاری نمیکنند. رادیوها را پرکردند که: آقا، جنگ قدرت است! چه جنگ قدرتی!؟ از جمله حرفهای بیاساس و مفتضحی که خواستند در این تبلیغات عنوان کنند. مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :مقایسه شخصیت عناصر جبهه فرهنگی خودی و غیرخودی کلیدواژه(ها) : خودی و غیرخودی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [از عوامل سایش جبهه ی خودی فرهنگی]خودباختگىِ عناصر جبههی خودی، در مقابل شخصیّتهای جبههی دشمن، به خاطر احساسِ برترىِ صنفىِ آن شخصیّتها بر این عناصر بود. این حقیقت قابل انکار نیست. مثلاً فرض بفرمایید وقتی یک هنرمندِ این جبهه، در رشتهای از هنر، سرافراز و بیاعتنا، مقداری پیش میرفت و بعد در جایی احساس خستگی میکرد و میخواست لحظهای بایستد و نفس تازه کند، تا چشمش به هنرمند رشتهی خودش در جبههی مقابل میافتاد، مرعوب او میشد! اصلاً نسبت به آن طرف، احساس مرعوبیّت داشت. البته این مرعوبیّت، گاهی مرعوبیّتِ صرف و گاهی تأثّر و انجذاب از طرف مقابل بود. بنده در موارد زیادی دیدم که هنرمند جبههی خودی، به هنرمند جبههی مقابل به چشمی نگاه میکند که گویی آن هنرمند، «بزرگ» است! دیگر این را نمیدانست که ممکن است هنرمند جبههی مقابل، هنرش بالاتر باشد، اما شخصیّتش کوچکتر از شخصیّت اوست که در جبههی خودی است. نمیدانست که هنرمند جبههی مقابل، از شجاعت، آزادگی و همّتی که او دارد، بیبهره است و در محیط باز، پرورش نیافته است. نمیدانست که او همان کسی است که روی پاهای نوکران شاه و فرح افتاده و کفش آنها را بوسیده است. پس چه اهمیت دارد!؟ لقبِ با طنطنهی «استاد» چه ارزشی دارد و مگر میتواند واقعیت را تغییر دهد!؟ یک وقت عدّهای از آقایانِ ادبا به اینجا آمده بودند؛ و من خاطرهای را که به یادم آمده بود، برایشان تعریف کردم. مضمون حرفم این بود که گفتم: «من، بزرگِ این اساتید و هنرمندان جبههی مقابل را دیدم که روی پای شاه افتاد و کفش او را بوسید!» این را که میگویم «دیدم»، نه اینکه خودم به عینه دیده باشم؛ بلکه در زمان ما و علی مرئی و مسمع ما واقع شد. آری؛ به مناسبتی، اساتید و رؤسای دانشکدههای آن روزگار، در صفِ سلام ایستاده بودهاند که آن فرد، با آن همه تحقیق و کتاب و اسم و رسم، روی پای شاه افتاد. مدّتی از این رسوایی گذشته بود که یک روز به او گفتم: «استاد! این چه کاری بود شما کردید!؟ این مردک بیسواد کیست که روی پایش افتادید!؟» گفت: «هیبتِ سلطانی، مرا گرفت!» این عذرش بود! به آن آقایانِ ادبا گفتم: «عناصر جبههی غیر خودی، کسانی هستند که رئیسشان چنان فردی بود. آن وقت شما میخواهید من که دلباختهی انقلابم، برای کسی که در مقابل آن بت، آنطور جبهه بر زمین میسایید - بتی که ما آن را با دست خودمان شکستیم - اندک ارزش و حرمتی قائل باشم!؟ معلوم است که قائل نیستم!» هنرمندان جبههی خودی که مرعوب عناصر جبههی غیرخودی میشدند، غالباً نمیدانستند آنها کیاند و چه کارهاند. نمیدانستند آنها همان کسانی هستند که منّت کشی میکردند و پول میگرفتند، تا بتوانند به فلان قهوهخانهی روشنفکری بروند و تا ساعت دوىِ بامداد، عرق بخورند! در یکی از خیابانهای تهران - که نمیخواهم اسمش را ذکر کنم - به شاعری مدّعی - هم مدّعىِ شعر و هم مدّعىِ آزاداندیشی و روشنفکری - خانهای دادند و او در آن خانه اقامت گزید. اجازه هم دادند منقل تریاکش رو باشد و او بهکلّی از همهی آرمانهایش چشم پوشید! عناصری چنین، در همین شهر تهران، حاضر بودند در مقابل کسی که با رئیس دفترِ فلان شخصیّت وابسته به دربار ارتباط داشت، تا کمر خم شوند؛ برای اینکه به فلان سفر تحقیقی و علمی اعزامشان کنند، یا به آنها فلان بورس و فلان امتیاز را بدهند و یا اگر در جیبشان تریاک دیدند، به زندان نبرندشان! عناصر جبههی مقابل، چنین آدمهایی هستند. آن جوانی که وسط میدان ایستاده، در مقابل شیطان بزرگ صلاىِ مردی و مردانگی سرداده و اصلاً نظام جهانی را به محاکمه کشیده است و همهی دنیا روی او حساب میکنند و از او میترسند، چرا باید در برابر آدمی که گیرم هنرش از او بالاتر است، اما شخصیّت انسانیاش یک صدم او نیست، احساس مرعوبیّت کند!؟ متأسفانه نمیشناختند و احساس مرعوبیّت میکردند. آن وقت، از مرعوب کنندهها، عدّهای که در ایران بودند، به سوراخها خزیده بودند و در اوایل حتی جرأت نمیکردند خودشان را نشان دهند! آن عدّه هم که در خارج به سر میبردند، به خیال خودشان به جمهوری اسلامی متلک و لیچار میگفتند؛ آن را مذمّت میکردند؛ در ذمّش شعر میسرودند و مقالهی صد تا یک غاز مینوشتند. مانند امروز، هیچ کس هم به حرفهای آنها اعتنایی نداشت. من به شما عرض کنم: همینهایی که گاهی در مجلاّت ایران اسمشان را با عظمت میآورند، هیچ آبرویی در محیطهای علمی و فرهنگی دنیا ندارند! چون متصدّیان محیطهای مذکور میدانند که اینها مأمور و نانخورِ سازمانهای اطّلاعات و امنیّت آنهایند! شما ملاحظه کنید: اگر بزرگترین شخصیّت فرهنگی دنیا، در زمان رژیم طاغوت به ایران میآمد و بعد معلوم میشد که وی مهمان ساواک بوده است، ممکن بود کسی - ولو کسانی که خودشان هم چندان مقابل با ساواک نبودند - اندک ارزشی برایش قائل شود؟ اینها در دنیا چنین وضعیتی دارند. معلوم است که از «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» پول میگیرند و نوکر آنهایند. اینها در دنیا آبرویی ندارند. اما وقتی نوبت به ما - به جمهوری اسلامی و به مردم ایران میرسد - زبان پیدا میکنند. گفت: «اسد علی و فی الحروب نعامة.» به ما که میرسند شیرند، اما در میدان نه؛ شتر مرغ یا روباه یا از این قبیل جانورانند. جوان هنرمندِ جبههی خودی، نمیدانست که اینها از لحاظ شخصیت، اینقدر پستند. لذا مجذوب و مرعوبشان میشد. یکی از عوامل سایش در جبههی خودی، همین بود. این را قبول کنید. متأسفانه من چنین سایشی را دیدهام. مدّت زمانی که گذشت، عناصر جبههی مقابل، مقداری دل و جرأت پیدا کردند و شیر شدند! آنگاه بدجنسی را هم شروع کردند. کافی است غربیها از هنرمندی که در ایران است، ناگهان تمجید کنند. بدیهی است جوان هم فوراً جذب میشود. خوب؛ انسان که از تمجید بدش نمیآید. امثال ما که پیریم و مدّعی هزار تجربه، در مقابل چنین مؤثّراتی، دلهایمان میلرزد. آنکه جوانِ نرمِ روشنِ مصفّاست، معلوم است چه حالی پیدا میکند! طوری وارد شدند که اگر از آن طرف دنیا بگویند، فلان کس عجب شعری گفت و عجب مقالهای نوشت، آنکه این طرف دنیا نشسته است و جوان هم هست، احساس کند با آنها پیوندی دارد! متأسفانه از این کارها کردند و نوعی مرعوبیّت، به اضافهی نوعی رابطه و علقهی عاطفی به وجود آوردند. واقعاً یکی از عوامل سایش، خودباختگی عناصر جبههی خودی در مقابل عناصر جبههی دشمن بود. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش - 1373/01/24 عنوان فیش :یکی از نویسندگان معروف عرب گفت:در هیچ کشوری ندیدم هنگام نماز،قطار توقف کند کلیدواژه(ها) : پایبندی مردم ایران به دین, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : از نقاط قوّتِ بزرگ ملت ایران، ایمان و دینباوری، معرفت دینی و مذهبی و علاقهی شدید به مسائل الهی و معنوی است. این هم نقطهی قوّتی است که کسی نمیتواند انکارش کند. همیشه بزرگترین کارها را کسانی کردهاند که با منبع غیبی در ارتباط بودهاند. این، امر واضحی است. به عنوان مثال، در جهاد هشتسالهی ملت ایران، اگر توسّل و توجّه و تکیه به غیب و اتکا به خدا به عنوان منشأ تمام قدرتهای عالم وجود نداشت، آن پیروزیهای درخشان به دست نمیآمد. در مقابل آن جبههی مستحکم، تکیه بر معنویت بود که توانست همه گرهها را باز کند. وقتی به این ملت میگفتند «دشمنان، همهی امکانات تسلیحاتی را فراهم آوردهاند تا شما را در جنگ شکست دهند»، جواب ملت این بود که «خدا بالاتر و قویتر از اینهاست.» ملت ایران با این اعتقاد در جنگ تحمیلی، در انقلاب بزرگ اسلامی و در طول تاریخ در همهی مراحل پیش رفته است. این هم از خصوصیات ملت ایران است. ملت ایران ملت دینباوری است. البته در دنیا ملتهایی هستند که دینباورند. در بین ملتهای غربی هم بعضی به دین، باور و اعتقاد دارند. اما بعضی هم، اساساً مردمانی لاابالیاند که با دین و ایمان و خدا و معنویت سرو کاری ندارند. در دنیا، در بین مسیحیان و غیر مسلمانان و ادیان دیگر، چنین انسانهایی وجود دارند. ملت ایران جزو ملتهایی است که از سابق، گرایش دینی داشته است. در قبل از انقلاب، زمانی یکی از نویسندگان معروف عرب به ایران آمده بود. در دیداری که باهم داشتیم، به من گفت: «من به همهی کشورهای اسلامی سفر کردهام؛ اما در هیچ کشوری ندیدم وقتی مردم سوار بر قطارند و به مسافرت میروند، به هنگام نماز، ناگهان قطار توقف کند و همه برای ادای نماز پیاده شوند.» میگفت: «من برای اوّل بار در ایران است که شاهد چنین موضوعی هستم و در هیچ جای دیگر نظیرش را ندیدهام.» مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1372/10/06 عنوان فیش :تلاش حضرت آیت الله العظمی اراکی برای دوری از مرجعیت کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, محمدعلی اراکی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : مرجع تقلید بزرگی [حضرت آیت الله گلپایگانی] از میان مردم رفت و مردم حقِّ مطلب را ادا کردند. آن تشییع جنازه، آن عزاداریها، آن تلگرافها، آن تسلیتها، آن وفاداریها. آنوقت عدّهای توی مردم افتادند که «آقا، مرجعیّت رفت. دیگر نیست. دیگر نداریم. بعد از این، چه کنیم؟» یک عدّه از متدیّنین را مضطرب کردند. خدای متعال، به فضل و لطف خودش، یکی از ذخایرش را در حوزهی علمیه قم، در معرض تقلید مردم قرار داد. این پیرمردِ کهنسالِ قوی البنیه معنوی و دینی، این استخوان بسیار مهم و استوار فقه و حوزه را، خدای متعال دهها سال نگهداشت، برای این روزها. این، چیز عجیبی است. آنوقتها که ما در قم بودیم و این مرجع بزرگوار حضرت آیةاللَّهالعظمی آقای اراکی را میدیدیم، ایشان مردی بود که علمش مورد قبول همه، تقوایش مورد قبول همه. اما احتمالِ مرجعیتِ ایشان نمیرفت. از بس ایشان خودش را از این خطوطی که به مرجعیّت منتهی میشود، کنار میگرفت. به زهد و ورع و تقوا و کنارهگیری، معروف بود. خدای متعال این مرد را نگهداشت، عمر او را طولانی کرد، حواس او را حفظ کرد، قوّت معنوی و روحی و علمی او را حفظ کرد، برای امروز. و من به شما عرض کنم: در همهی زمانها، در این حوزهی علمیه قم، به فضل پروردگار، شخصیتها و رجالی هستند که شما برای تقلید از آنها، هیچ مشکلی پیدا نخواهید کرد. مربوط به :بیانات در مصاحبه صدا و سیما، در ششمین «نمایشگاه بینالمللی کتاب» - 1372/02/21 عنوان فیش :یک دورهی کتاب هشت جلدی را در اتوبوس خواندم کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, کتابخوانی رهبری, کتاب و کتابخوانی, فرهنگ کتابخوانی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : افرادی که کار روزانه دارند مثلاً کارمند اداری، کارگر، کاسب و یا کشاورز هستند وقتی به خانه میآیند، بخشی از زمان را ولو نیم ساعت برای کتاب خواندن بگذارند. چقدر کتابها را در همین نیم ساعتها میشود خواند! بنده دورههای بیست جلدی و بیست و چند جلدی کتاب را در همین فاصلههای ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعته خواندهام. پشت این کتابها را هم یادداشت میکنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همینطور در این فاصلههای کوتاه ده دقیقهای خواندهام. بسیاری از افراد را هم میشناسم که این گونهاند. من یک دورهی کتاب هشت جلدی را که یک نویسندهی عرب نوشته است و از کتابهای معروف هم هست نمیخواهم اسم بیاورم در سالهای دور، وقتی به تهران میآمدم و در اتوبوس زیاد معطل میشدم، خواندم. همهی این دورهی هشت جلدی را که راجع به تاریخ ادبیات و علوم و معارف اسلامی است، تقریباً در اتوبوس خواندم. کتابخوانی باید یک سیره و سنّت رایج بین مردم ما بشود. کتاب بخوانند و به فرزندانشان هم یاد بدهند. مربوط به :بیانات در جلسه بیست و هشتم تفسیر سوره بقره - 1371/03/06 عنوان فیش :محقق شدن حرکتهای اساسی جامعه توسط تودههای مردم، نه روشنفکران کلیدواژه(ها) : عملکرد استعمارگران در الجزایر, مقایسهی انقلابهای جهان, انحراف انقلابها, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, روشنفکری در ایران, روشنفکران, توجه به عامه مردم, اعتماد به مردم, آگاهی مردم, مردم باوری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در طول سالهای پیش از انقلاب و بعداز انقلاب در محافل دانشجویی مکرر گفتم و اکنون باز هم تکرار میکنم ـ یک بخش کار[ حرکتهای اصیل و اساسی در جامعه]دست روشنفکر است، یعنی حرکتها که عبارت از تبیین و راهاندازی و تشریح حقایق سیاسی و اجتماعی است، این کار روشنفکر است و همانطور که گفتم، مردم بدون داشتن یک معلم و بدون کسی که آنها را ارائهی طریق کند این مسائل را مثل مسائل دیگر نمیدانند. پس از اول کار این روشنفکرها هستند که در هر کشوری با نوشتن مقاله، با گفتن شعر، با تنظیم آثار هنری، با نوشتن نمایشنامه، با ساختن فیلمهای گوناگون ـ حقایق سیاسی را وارد جامعه میکنند و اینجا نقش روشنفکرها نقش برجسته است. البته این کار با آن بینش خاص روشنفکری انجام میگیرد روشنفکران حرفهای و به اصطلاح، روشنفکران ویژه دارای بینش برتری هستند و یک چیزهایی را میفهمند و چون مطالعه کردند و کار کردند و دقت کردند، کَاَنَّ یک چیزی را میبینند که آدم معمولی در جامعه، آن را نمیبیند، مثلاً در دوران اختناق که مردم مشغول زندگی و کسب و کار خودشان بودند یک عدهای روشنفکرها که البته فقط روشنفکرهای غیردینی نبودند، بلکه روشنفکرهای دینی نقش بیشتری هم داشتند، مثل گویندگان مذهبی و طلاب حوزهها که میرفتند در شهرستانها سخنرانیهای خوب میکردند، یا نویسندگان مذهبی و کسانی که از این قبیل کارها میکردند و در کنارش نویسندگان وروشنفکرهای غیرمذهبی هم فعالیت داشتند، اینها خطر استعمار را برای مردم میگفتند و مسائل جاری جامعه و اینکه حکومت باید چگونه باشند را توضیح میدادند و مردم را به یک بینشی میرساندند. پس روشنفکر نقش تبیین و راهاندازی دارد و آنها در اینجا پیشرو هستند، اما بعد که مردم بر اثر این تبیین به آگاهی رسیدند و یک چیزهایی را فهمیدند، نوبت حرکت و اقدام میرسد که حرکت و اقدام را مردم انجام میدهند و روشنفکرها غالباً اهل حرکت و اقدام نیستند، چون آنها ملاحظه دارند، ترس دارند، وابستگی دارند، احساس تکلیف نمیکنند و میگویند ما کارمان را انجام دادیم. بنده با بسیاری از روشنفکرهای نسل خودمان، آن زمان که در دانشگاهها و بیرون دانشگاهها رمان مینوشتند یا شعر میگفتند و کارهای سیاسی میکردند، از نزدیک رابطه داشتیم و میدیدیم اینها طلبکارند، مثلاً یک آقایی که شاعر خوبی بود و انصافاً شعرهایش هم اثر داشت خودش را تشبیه میکرد به ماکسیمگورکی انقلاب اکتبر شوروی! میگفت من دیگر کار خودم را کردهام، و با اینکه هنوز سالها مانده بود به پیروزی انقلاب و پیروزی مستلزم زندان رفتن و کتک خوردن بود، او همهی اینها را حذف میکرد و میگفت من ماکسیمگورکی انقلابم، به قول شماها فاکتور میگرفت و میگفت بقیه کارها را دیگران بکنند، و لذاست که اقدام را مردم میکنند. حالا اینجا برای اینکه شما بدانید این نکته از نکات روشنفکری است، یعنی وقتی نوبت به اقدام و حرکت میرسد آن وقت دیگر پای روشنفکر میلنگد، خود این یک حقیقت روشنفکری است و روشنفکرها همین را تحلیل میکنند. یک نویسندهای بود که الان مرده است البته این شخص ضدانقلاب است شد و گریخت، بعد هم مرد، یعنی ضایع شد و از بین رفت. در سالهای پیش از انقلاب نویسنده خوبی بود، نمایشنامههای خوبی هم مینوشت. یک نمایشنامهای نوشته بود بنام آی باکلاه، و آی بیکلاه که حاصل این نمایشنامه یک صحنهای را ترسیم میکرد که یک جمعی در یک کوچه هستند و یک آقایی بالای ایوانی ایستاده این جمع عصبانی و ناراحت را از وضعیت یک خانهای که در انتهای کوچه واقع شده از آنچه که در آن خانه هست و او میبیند اما مردمی که پشت دیوار بودند داخل خانه را نمیدیدند آن آقا از اطلاعات خودش به اینها کمک میکرد، یعنی به آن جمع میفهماند اینهایی که در خانه هستند دشمنند و در چه وضعیتی هستند؟ بعد که نوبت به اقدام شد و آن جمع خواستند حرکت بکنند هر چه به آن آقا اصرار کردند که میخواهیم حمله کنیم به این خانه تو هم از بالای ایوان بیا پائین او حاضر نشد بیاید پائین و دوباره این منظره تکرار میشود: یکی در مورد آی بیکلاه که منظورش انگلیس است و یکی هم در مورد آی باکلاه که منظورش آمریکاست، یعنی یک روشنفکر ایرانی وجود انگلیس و وجود آمریکا را در دو دورهی متمایز در داخل کشور تشخیص میدهد، کار زشت اینها و حرکت استعماری اینها و خیانتهای اینها را میبیند و برای مردم که در بینشان صنوف مختلف هستند بیان میکند (البته او چون ضد دین بود نگفته بود آخوند هم بینشان هست) و مردم که راه میرفتند بروند یک کاری بکنند به او میگویند تو هم بیا اما او میترسد و میلرزد و ناراحت میشود، بعد فرار میکند به یک گوشهای میگریزد. این نقش روشنفکر است!! من در همین بعد از انقلاب نوشتهای را از یکی از نویسندهها دیدم که نمیخواهم اسم او را ببرم اما نوشتهی خوبی بود، نقش روشنفکر زمان رژیم محمدرضاخان را به خوبی تشریح میکرد، که درست منطبق بود با آن عده از روشنفکرهایی که حالا رفتهاند اروپا، در خیابانهای پاریس و لندن و لوسآنجلس و جاهای دیگر، در قهوهخانه مینشینند و گپ میزنند و او در این داستان که نوشته، نقش روشنفکر جماعت را روشن میکند. روشنفکر جماعت در کشور ما به شدت ترسو بود و از اسم پلیس میترسید، اهل اقدام و اهل حرکت و کار نبود و از این گذشته آلودهی به تمام گرفتاریها بود، اهل مشروب، اهل مواد و از این قبیل چیزها بود، غالباً شب تا صبح را مینشینند و گپ میزنند، صبح تا نزدیک ظهر میخوابند بعد هم عصر که میشود در خیابان شاهرضای آن روز یا جاهای دیگر قدم بزنند و سرشب به فلان قهوهخانه، سری بزنند، و به فلان بار بروند دمی به خمره بزنند و بعد بقیه شب را باز برگردند به همان گپ زدن، کارشان این بود! یک سیکل بسیار، بسیار غلط زشت! این کار عمدهی روشنفکرها و همین نام نشاندارهایی است که شما میشنوید، یعنی همینهایی که حالا اسمشان در روزنامههای ضدانقلاب خارج از کشور با تجلیل میآید که چند کلمهای در فلان مجلهی ضد انقلاب داخلی نوشته (در داخل هم مجلهی ضد انقلاب کم نداریم که چاپ میکنند) یا اگر شعری گفته با آب و تاب شعرشان را مینویسد. یکی از همین آقایان شعرا که از دوستان مشهدی من بود و در طول مبارزات تقریباً با ما ارتباط داشت عیال او آمده بود به من شکایت میکرد که او رفته تهران و با اینها مأنوس شده. غالباً اینطور بودند که از حرکات مردمی و این چیزی که در بین مردم وجود داشت اینها خبری نداشتند و اصلاً جرأت ورود در حرکتهای مردمی را نداشتند. پس وقتی نوبت اقدام میرسد، بطور غالب روشنفکر غیبش میزند، مگر موارد استثنایی و آنها که واقعاً یک احساس ایمانی داشتند که عمدتاً مستلزم ایمان به غیب است و ایمان به غیب در اینجاها کمک میکند، اما آنهایی که ایمانی ندارند غیبشان میزند و همانطور که در جریان انقلاب دیدهاید اقدام و خطرپذیری را کردند خود این ورود در صحنهی اقدام، یک روشن بینی ویژهای به انسان در صحنه میدهد و آن آدمی که در صحنه هست چیزهایی را میبیند که آدم بیرون صحنه از دیدن آنها عاجز است، یعنی همین جوان معمولی که یا کاسب، یا دانشجو یا کارگر است و جزو آن قشر مخصوص روشنفکر نیست وقتی وارد میدان اقدام و حرکتهای کذائی کتک خوردنها و کتک زدنها میشود و روی صحنه میآید، خود این یک روشنبینیهایی پیدا میکند که این روشبینی با آْن روشبینی روشنفکرانه تفاوت عمده دارد، یعنی این روشنبینی، گستاخانه و همراه با تهاجم است، همین چیزی که در مردم ما دیده شده. شما وقتی نگاه کنید، میبینید مفاهیم روشنفکری امروز در تودهی مردم تقریباً به شکل خیلی واضحی عمومیت پیدا کرده است، یعنی هر کس به انقلاب نزدیکتر است این روشن بینی را دارد، مگر کسانی که از صحنهی انقلاب دورند و الان هم کسانی را داریم که با مظاهر انقلاب سروکاری ندارند، ولذا به همین نسبت از روشنبینی دور هستند و چون این روشنبینی گستاخانه است، با آن روشنفکری محافظه کارانه در تعارض قرار میگیرد، به آن معنا که آن روشنفکر هم نمرده و زنده است. بازهم فکر میکند، اما فکر او با این فکر متفاوت است او روشنبینیاش گستاخانه و همراه با اقدام و همراه با شجاعت و عمل و همراه با گشودن بنبستهاست، اگر چه غالباً از فرمها و قالبهای مخصوص روشنفکری بیرون است. اما آن روشنفکری که همچنان باقی مانده و یک چیزهایی سرهم میکند محافظه کارانه و دور از واقعیت و اقدام. دچار بنبستهاست لذا بعد از انقلاب آن کسی که روشنبینی گستاخانه دارد همچنان حرکت و اقدام میکند و به تدریج به اهدافش میرسد، یعنی اگر همین روشنبینی در ملت ادامه پیدا بکند هر مرحلهای، مرحلهی بعدی را بوجود میآورد و بعد از هر گامی، گام بعدی را برمیدارد تا برسد به هدف و نتیجه، آن وقت آن روشنفکر دیروزی که تا امروز زنده مانده، از دو حال خارج نیست، یا این است که میبیند حق مردم بوده و از آن چیزی که اتفاق افتاده عبرت میگیرد و برمیگردد تصدیق میکند که اشتباه کرده، یا اینکه روی همان دگم بودن خودش قرص و محکم میایستد و همان مواضع اولیه را حفظ میکند، منتها به یک شکل دیگر. در آستانهی انقلاب، شاید سه چهار ماه به انقلاب مانده بنده مشهد بودم که در تهران حوادث زیادی به وقوع میپیوست و در گرماگرم شروع مبارزات که همهجا راه پیمائیهای بزرگ و تظاهرات عظیم میلیونی تازه داشت شروع میشد، در مرکز گوته تهران که متعلق به آلمانیها بود یک عده انجمنی دست کردند و سخنرانیهای شبانه داشتند که شاید بعضی از شما سنتان اقتضا میکند به خاطر داشته باشید، چهارده سال پیش. در حدود فصل پاییز بود که در آن مرکز هر شب دو سه نفر سخنرانی میکردند و نوار سخنرانیها را میفرستادند برای ما، در مشهد، من که آن سخنرانیها را گوش میکردم میدیدم غالباً سخنهایشان یأسآمیز بود. مثلاً یک نفری در همان روزها سخنرانی کرده بود و گفته بود مگر میشود مشت با درفش مبارزه کند!؟ و این اصطلاح مشت با درفش در طول سالهای مبارزه همیشه تکیه کلام محافظه کارها بود، اما حالا که دیگر مردم حرکت کردهاند و حرکت عمومی شده و دستگاه سلطنت به لرزه در آمده وقتی این حرف بزند پیداست که خیلی ترسیده و دور از معرکه است و در حالی که آن شخص از نویسندههای معروف آن روزگار بود، این عبارت مشت با درفش را میگفت، که البته آنوقت چپگراها و لیبرالها و وابسته به جناح غرب یا به جناح شرق هر دو در این جهت یکسان بودند. حالا این روشنفکر اگر ده سال بعد هم زنده مانده باشد، یا این است که عبرت میگیرد و میفهمد که آنوقت اشتباه میکرد و حق با مردم بود که اهل اقدام و حرکت بودند، که اگر این باشد، همان است که ما گفتیم تحصیل کردگان و روشنفکران نهایتاً چیزی را میفهمند که تودهها فهمیدهاند، و یا اینکه حرف دیگری میزنند و بهانهی دیگر میگیرند. یعنی نسبت روشنفکر جماعت در مبارزه با سیر تودهی مردم این است که ما عرض کردیم که البته این مردم باید یک هدایت معنوی و الهی و دینی داشته باشند! والا چنانچه یک هدایت معنوی و دینی فائقی نداشتند وضع مردم خراب خواهد شد، همانطور که بیست و چند سال متأسفانه در الجزایر شد. آنجا هم حرکتها دینی بود و مردم از مساجد بلند شده بودند، یک عده روشنفکر تحصیل کرده عرب فرانسوی زبان بودند و چون تحصیلاتشان در فرانسه بود زبان فرانسه را بهتر از زبان عربی میدانستند. من خودم یک کسی را که با او صحبت میکردم به عربی، یک تعبیری را نفهمید، از وزیر خودش با زبان فرانسه پرسید فلان چیز چه میشود؟ گفت این میشود. یعنی باید عربی را برایش به فرانسه ترجمه میکردند تا میفهمید آن جملهی عربی چیست؟ یک عده از این قماش آدمها سرکار آمدند و جریان امور را بدست گرفتند، یعنی چون یک هدایت معنوی فراگیر و یک رهبری حسابی در الجزایر نبود وضع بدان منوال شد که دیدید و هنوز هم دنبالههایش را دارید میبینید که حرکت مردم خنثی میشود!! و البته آگاهیهای مردم از بین نخواهد رفت. مربوط به :بیانات در جلسه بیست و هشتم تفسیر سوره بقره - 1371/03/06 عنوان فیش :روحانی که با آمدن پسرش به جلسات تفسیر مخالف بود! کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلسات تفسیر قرآن رهبری, اختیار نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : عوامل محیط و وراثت در وجود انسان [ وسرنوشت انسان] نقش مقتضی دارد. نه نقش علت. بله اگر کسی در خانوادهی فاسد یا در محیط فاسدی متولد شد و یا در محیط گمراهی متولد شد که هدایت دینی ندارد اقتضای آن محیط همین است که این آدم گمراه و فاسد بشود اما وقتی که یک عامل ضد این وجود نداشته باشد و اگر یک روشنبینی و تذکر در اینجا بوجود آمد، یعنی همین کسی که در خانوداهی فاسد زندگی کرده اگر آدم اهل ذکری بود که قرآن هم میفرماید: «انما تنذر من اتبع الذکر» تو کسی را میتوانی انذار کنی که او پیرو ذکر باشد. همین جوانی که در چنین خانوادهی رشد کرده، اگر اندکی تأمل کند به روشنی احساس میکند که این وضعیت خوبی نیست، و لذا اگر از بیرون این محیط یک بارقهی هدایت که مخالف این وضعیت باشد به چشم او بخورد به دنبال او میرود. پس اگر اینجا یک عامل هدایت و راه رشد و صلاح برای آن کسی که در این محیط فاسد دارد زندگی میکند مطرح شد و او عزم کرد و تصمیم گرفت به دنبال او برود، همانطور که مکرر اتفاق افتاده و شما خودتان هم شاید در مواردی دیده باشید کسی از یک خانوادهای را که همه ضدانقلابند و این انقلابی محض است. قبل از انقلاب در مشهد و در آن دوران سخت مبارزات جوانهایی میآمدند پیش من پدرشان را من میشناختم. از مخالفین سرسخت این راه بودند، یک وقت یکی از این پدرها که روحانی و مخالف این مسائل بود آمد منزل ما و من تعجب کردم این آقا که میانهاش با ما خوب نیست چرا منزل ما آمد!؟ بعد معلوم شد او که فهمیده پسرش درس تفسیر ما میآید آمده است بگوید چرا پسرش درس تفسیر شما میآید؟ من خندیدم و گفتم من از شما سؤال میکنم، چرا پسر شما درس تفسیر من میآید؟ نگذارید بیاید، اما او نمیتوانست نگذارد. یعنی آن پسر بر آن محیط خانوادگی ارتجاعی ضدانقلاب فائق آمده بود و شما وقتی نگاه کنید، از این قبیل فراوان خواهید دید، در تاریخ هم زیاد دیدهاید. مربوط به :بیانات در جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره بقره - 1371/02/30 عنوان فیش :مرسوم بودن اشکال بین ِ درس در حوزهی علمیه کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, کرسیهای آزاداندیشی در حوزه علمیه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در درسهای حوزهی علمیه مرسوم این است که: اشکال در بین درس انجام میگیرد، سؤال هم نیست، غالباً به حرف استاد اشکال و اعتراض میکنند که آن محسنات خاص خودش را دارد و فیالمجلس انجام میگیرد. مثلاً این سؤالات شما را که الان من مطرح میکنم، ایبسا بعضی از سؤال کنندهها یا همهی آنها امروز اینجا و حضور نداشته باشند و در طول چند هفته این سؤالات شده باشد، اما در آنجا اینطور نیست و به محض اینکه سؤال مطرح شد پاسخ داده میشود و مطلب روشن میگردد، البته این روش در این بحث خیلی میسور نیست، چون در حوزههای علمیه این یک سنت جا افتاده است و چون جا افتاده مشکلاتی بر آن مترتب نمیشود. مثلاً فرض کنید گاهی شاگرد یک سؤالی از استاد میکند که استاد میبیند سؤال بیربط است، یا جوابی نمیدهد، یا اینکه تشر میزند به شاگرد، این معمول است و بنده در مشهد در درس یک عالمی حضور داشتم، دیدم، یک نفر اشکال میکرد، استاد آن قدر عصبانی شد که با یک کلمهی انزجار آمیزی دستش را بلند کرد میخواست بزند بر سر شاگرد، اما آن بندهی خدا سرش را پس زد و کتک نخورد یعنی اینطور است و آن شاگرد هم ناراحت نمیشود. حالا اگر اینجا یک دانشجویی سؤال کند و ما بگوئیم تو نفهمیدی، چنین چیزی در عرف درس و بحث دانشگاهی شما اصلاً مرسوم نیست، یا اگر جواب داده نشود، یا جواب تند داده بشود این شاگرد بدش میآید که آقا جواب ما را ندادند! در حالی که اگر حرف درست و حسابی باشد دلیلی ندارد که استاد جواب ندهد، یعنی این جواب ندادن دلیل بر آن نیست که استاد از جواب دادن درمانده، این مطلب در حوزههای علمیه جا افتاده و معلوم است که آن استاد، استاد این فن است، ولذا اگر جواب ندهد. آن شاگرد به اشتباه تصور نمیکند که چون استاد بلد نبود جواب نداد، بلکه میفهمد که حرف خودش اشتباه بوده، لکن در محیطهای دانشگاهی چون هنوز این روش جا نیفتاده، خیلی عملی نیست و گذشته از این، در حوزه علمیه اشکالات خیلی تلگرافی است. یعنی شاگرد اشکال خودش را در چند جمله خلاصه میکند و استاد میفهمد که او چه میخواهد بگوید، اما در این محیطها من خیال میکنم اگر بنا باشد سؤال مطرح باشد، شاگرد خودش را محتاج میبیند که مقداری توضیح بدهد، ولذا چون وقت زیادی گرفته خواهد شد، عملی نیست. مربوط به :بیانات در جلسه بیست و دوم تفسیر سوره بقره - 1371/01/26 عنوان فیش :تعصب جوانان مارکسیسمی نسبت به نظرات مارکسیسم کلیدواژه(ها) : گرایشات مارکسیستی در ایران, عبودیت اجتماعی, عبودیت, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در این آیه(1) و آیات دیگر یک نوع اندادالله[شریک گرفتن برای خداوند] از چیزهایی که بشر آنها را عبادت میکند هست، لذا اینها در طول تاریخ تقریباً وجود داشته، در دوران زندگی مدرن هم وجود دارد و آن عبودیت نظامهای ساخته و پرداختهی دست بشر است. یعنی قوانینی که بشر آنها را ساخته و دستوراتی که افراد بشر آنها را صادر کرده، عمل کردن به اینها عبادت غیر خداست و عبادت همان کسانی است که اینها را بوجود آوردهاند. فرضاً متفکرینی پیدا میشوند یک مکتبی را پایهگذاری میکنند، بعد این مکتب برای زندگی بشر سرمشق مینویسد و دستور میدهد که اقتصاد این چنین باشد، حکومت آنچنان باشد، روابط اجتماعی و روابط اخلاقی اینگونه باشد، مثا اینکه نمونهی برجسته و بارزش همین مارکسیسم بود که هفتاد سال در دنیا عمر کرد و بعد هم بخودی خود خاموش شد و افول کرد. هفتاد سال هم انسانهایی با تعصب این مکتب را پذیرفتند و هر چیز دیگر را بصورت صد در صد دگم همرا با تحجّر رد کردند اکنون شما جوانها خوشبختانه در یک دورانی وارد میدان زندگی و فکر و عمل شدید که از این حرفها خبری نیست لکن یک روزی بود که در همین دانشگاه تهران و دانشگاههای کشور و محیط دانشگاهی و دانشجویی کسی جرأت نداشت در مقابل این جوجه مارکسیستها راجع به یک معرفتی یا مثلاً اقتصاد یک کلمه حرف بزند، اگر کسی یک کلمه میگفت مسخره میکردند که این حرفها چیست میگوئید؟ بعد یک جملهای از مارکسیسم بیان میکردند، کانه یک آیه غیر قابل تشکیک بود که مثل وحی منزل همه باید قبول کنند، حتی با ما هم که روحانی و آخوند بودیم و در این کار حرف داشتیم وقتی روبرو میشدند همینطور بود. افرادی از همین جوانها در مشهد خانهی ما میآمدند وقتی یک چیزی میگفتیم میگفتند: نه، اینطور است! اصلاً خودشان را بطور قاطع محتاج استدلال کردن نمیدانستند، گویا آیه نازل میکردند که اینطور است. چقدر آدمهای خوشفکر و با استعداد، چقدر انسانهای سادهی معمولی و چقدر نیرو و تلاش انسانی و جسمی و فکری همه رقم در جهت بنای دنیا به آن شکلی که مارکسیسم نسخه داده بود و آیه نازل کرده بود صرف شد و همهی آنها هدر رفت؟! این نوع عبودیت بشر و بندهی سردمداران نظام مارکسیسمی شدن است در حالی که سردمداران اصلیاش مرده بودند، اما سردمداران زنده و آنهایی که کارگردانها و متولیان نظام در هر زمانی بودند، یا سردمداران نظامهای غربی و همین دموکراسی و حقوق بشر جعلی که اسمش را گذاشتند آزادی و در باطن به هیچوجه آزادی نیست، بلکه اسارت است. آن کسانی که چشم بسته تسلیم این تفکر میشوند. در حقیقت دارند عبودیت میکنند و کسانی که گردانندگان و سردمداران این تفکرند. این هم عبودیت غیر خداست، چون آن کسی که این حرفها را آورده و این فکر را برای بشر به عنوان سرمشق و دستورالعمل مطرح میکند او غیر از خداست، پس اطاعت از آن سخن، عبودیت کردن و بندگی کردن غیر از خدا و پذیرفتن یک بندی است بر دست و پا و بر ذهن انسان. 1) مائده: 116 وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ مربوط به :بیانات در دیدار قاریان - 1370/12/27 عنوان فیش :پایین بودن سطح تجوید قرآن آموزان در قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آموزش قرآن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در تجوید هم الحمدللَّه پیشرفت قاریان ما خیلى خوب است؛ آدم مىبیند کأنه تجوید دارد جزو طبیعت قرآنیون ما مىشود؛ این فایدهى محیط قرآنى است. من یادم هست پیش از انقلاب که ما در مشهد جلسات قرآن داشتیم - این برادرانى که در اینجا تشریف دارند، اکثرشان یا خیلیشان در آن جلسات بودند - گاهى اوقات براى آنکه این قارى اداى یک حرف یا اداى تجویدى را به شاگرد بیاموزد؛ مثلاً یک تفخیم و یا یک ترقیق بجا را یاد بدهد، جلساتى وقت صرف مىشد؛ اما این طرف هم با آنکه جوان بود، یاد نمىگرفت، یا به زحمت یاد مىگرفت؛ مگر کسانى که استعداد داشتند؛ چون محیط، محیط تلاوت قرآن نبود و این صوت با گوشها انس نداشت؛ باید کسى در آن جلسات مدتها مىماند، تا یواش یواش به این سبک خواندن مأنوس مىشد و مىتوانست درست ادا کند. امروز اینطور نیست؛ انسان مىبیند که این نوجوان اینطور بخوبى تلاوت مىکند و صداى صاد و ضاد و طاء و ظاء را مثل خود عربزبانها ادا مىکند؛ گویا اصلاً او عرب متولد شده است! این قرّاء عربى که به اینجا مىآیند، مکرر به من مىگویند که ما تعجب مىکنیم که قاریان شما چهطور این کلمات و حروف را - که صدایش با زبانشان بیگانه است - ادا مىکنند! این براى چیست؟ براى آن است که محیط، محیط تلاوت قرآن شده است. ما سالهاى متمادى این حرف را تکرار مىکردیم که اگر جریان به سمتى حرکت کرد، تربیت آسان مىشود؛ این از برکات جمهورى اسلامى است. چون جهت حرکت، جهت قرآنى است، خیلى راحت و آسان، فرم و شکل قرآنى در جوانان و حتّى در استعدادهاى متوسط به وجود مىآید. بنابراین، از جهت تجوید و اداى حروف و کلمات هم ما مشکلى نداریم؛ الحمدللَّه روزبهروز دارد بهتر هم مىشود؛ مخصوصاً این جوانانِ با استعداد و خوبى که دارند مىخوانند؛ اصلاً هر دفعه که مىخوانند، مىبینم ماشاءاللَّه از دفعهى قبل بهتر شدهاند مربوط به :بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران - 1370/12/13 عنوان فیش :اهتمام شهید بهشتی، شهید باهنر و جلال الدین فارسی به تألیف کتب درسی معارف کلیدواژه(ها) : شهید بهشتی, شهید باهنر, جلال الدین فارسی, تدوین کتب تعلمیات دینی قبل از انقلاب اسلامی, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, معارف اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : معارف بایستی در سطح راقی و اعلی ارائه بشود. معنای اعلی، پیچیده بودن نیست - پیچیدهترین حرفها را میشود ساده بیان کرد - منظور ما متینترین حرفهاست. باید متینترین و صحیحترین و پیشرفتهترین حرفها گفته بشود. من خاطرهای را برای شما بگویم. سال 57 در ایرانشهر تبعید بودم؛ یک روز مرحوم باهنر به دیدن من آمد. قبل از تبعید، به اتفاق یک جمع ده، پانزده نفری کاری را شروع کرده بودیم؛ اما در دورهی تبعید، دنبالهی کارها را به ایرانشهر برده بودم تا از فراغت زمان تبعید استفاده کنم. آقای باهنر که به دیدن من آمد، به عنوان سوغاتی، چند جلد از این کتابهای تعلیمات دینی که آن وقت تازه درآمده بود برای من آورد. در آن موقع این کتابها را شهید باهنر و شهید بهشتی (رحمة اللّه علیهما) و آقای جلال الدین فارسی و امثال اینها مینوشتند. در حقیقت مرحوم آقای بهشتی برنامهریزی و عنوانبندی میکرد و سپس مرحوم باهنر و آقای فارسی تدوین میکردند؛ کار عمده هم بر دوش مرحوم دکتر باهنر بود. ایشان آن کتابها را آورد و به من داد و گفت شما اینها را ببینید؛ ما سطح معارفی که داریم به بچههای دبیرستان میدهیم، اینهاست؛ اگر شما چیزی میخواهید بدهید، باید بالاتر از اینها باشد. آقای بهشتی نشسته بود و تمام محتوای ذهن خودش را که میتوانست از مطالب اسلامی خارج کند، به زبان جوانپسند درآورده بود و در این کتاب تعلیمات دینی ریخته بود و مرحوم باهنر هم کار را ادامه داده بود؛ این سطح کمی نیست؛ این سطح خیلی بالایی است. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران - 1370/12/13 عنوان فیش :برگزاری جلسه بررسی روایات توسط علامه طباطبایی برای خواص کلیدواژه(ها) : رادیو, محمدتقی مصباح یزدی, علامه طباطبایی, زندگی ائمه اطهار (علیهم السلام), برنامههای معارفی صدا و سیما, مشاوره محتوایی در رسانه, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شما [گروه معارف اسلامی رادیو] باید یک گروه مشاورهی محتوایی از مناسبترین شخصیتهایی که امروز میتوانید پیدا کنید، داشته باشید؛ مثلاً از آقای مصباح دعوت کنید و اصرار هم بکنید؛ یا مثلاً از شاگردان آقای مصباح دعوت کنید. خوشبختانه یکی از موفقیتهای آقای مصباح یزدی در قم این است که ایشان برخلاف خیلی از فضلای ما که فضلشان در خودشان منحصر مانده، فضلش در شاگردانِ خوب سرریز شده است؛ فرضاً از همین آقای محمّدی عراقی که از شاگردان آقای مصباح است و طلبهی بسیار فاضل و چیزفهمی هم است، استفاده کنید. سراغ شخصیتهایی هم که کنار هستند و در صحنهی معارف مذهبی خیلی حضور پیدا نمیکنند، اما آماده هستند که به شما کمک کنند، بروید؛ مثلاً سراغ آقای محمّدرضا حکیمی بروید و از ایشان استفاده کنید. بنابراین، یک گروه مشاوره درست کنید و از اینها خوراک فکریِ محتوایی بخواهید؛ اینها هم برنامهریزی کنند و اصلاً به شما بگویند که امروز چه چیزی لازم است... زندگی ائمه، عرض عریضی دارد؛ از تاریخ تولد و عدد فرزندان و نام ازواج و سالهای عمر گرفته، تا بحثهای علمی، مباحثات، مناظرات، مجادلات، ورود در معرکههای سیاسی، برخورد با حکام، فرارها، تبعیدها، زندانها و تحریکها. سال 38 و 39 که بنده تازه به قم رفته بودم، مرحوم آقای طباطبایی آن فیلسوف و عارف بزرگ جلسهی خواصی داشتند که روی روایتهای مختلفی بحث میکردند؛ مثلًا یک روایت را که آدم خیال میکرد روایت معروفی است و همهی زوایای آن شناختهشده است، از «کافی» انتخاب میکردند، بعد آنچنان در آن تعمق میکردند که ابعاد جدیدی از آن روایت برای حاضران در جلسه مکشوف میشد. ما واقعاً در برنامههای معارفیِ خود کدام قسمت از این معارف عجیب را میخواهیم بیان کنیم؟ کدامیک بیشتر مورد نیاز مردم است؟ با چه زبانی میخواهیم آن را بیان کنیم؟ اینها مسائلی است که از عهدهی کسی که حالا مثلاً چند تا مدرک و مرجع و کتاب را نگاه میکند و مطالبی را جمعآوری میکند، برنمیآید؛ این محقق مذهبی میخواهد. شما نمیتوانید در زمینهی ادبیات کسی را بیاورید که اصلاً از ادبیات سابقهیی ندارد؛ مثلاً یک گلستان و یک بوستان و یک شاهنامه و یک خمسهی نظامی در دستش باشد و بخواهد مطالبی را از آنها انتخاب کند؛ مگر میشود؟! پس امکان ندارد؛ باید کسی باشد که متخصص باشد، تا محتواها را معین کند و به برنامهسازان شما بدهد. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران - 1370/12/13 عنوان فیش :جلسه شعرخوانی در خانه مرحوم فرخ در مشهد کلیدواژه(ها) : فرخ، سید محمود, قرائت دعا, جلسات شعر, انجمنهای ادبی مشهد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خیلی اهمیت دارد که در قرائت دعاها، قطع و وصل جملات، صحیح و بجا باشد؛ تا آن کس که معنای دعا را میفهمد، حالش خراب نشود! مثلاً خوانده میشود: «بأبی انتم و امّی طبتم، و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم»؛ در صورتی که باید گفته شود: «بأبی انتم و امّی، طبتم و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم». این دعاها عبارات زیبایی است که اگر در قطع و وصل آن دقت نشود، واقعاً به زیبایی آن لطمه میخورد. من یادم میآید که یکوقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسهای در روزهای جمعه تشکیل میشد و ما هم گاهی در آن شرکت میکردیم. در یکی از آن جلسات، یک نفر هندی که از اساتید زبان فارسی بود شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمدهاند و استاد زبان فارسیاند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدری آن غزل را بد خواند که بیاختیار همه خندهشان گرفت! حالا وقتی من میبینم که بعضی از آقایان دعاها را اینطوری میخوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ میافتم که آن استاد هندی خوانده بود! مربوط به :بیانات پس از بازدید از منزل حضرت امام خمینی(ره) - 1370/12/01 عنوان فیش :خاطره مقام معظم رهبری از امام(ره) در واقعه دوم فروردین سال 42 کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ایستادگی امام خمینی(ره), حادثه مدرسه فیضیه, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اینجا[منزل امام (ره)] همان جایى است که اولین جرقههاى این انقلاب عظیم زده شده و درخشیده است. فرمایشهاى جاودانهى امام بزرگوارمان از این منزل به همهى دنیا فرستاده شده است. آن بزرگوار، سختترین امتحانها را در اینجا از سر گذراندند و در این خانه چگونگى استقامت در مقابل باطل و امید به حق را به دنیا یاد دادند. روز دوم فروردین سال 42 مثل همین حالا در مقابل چشمم قرار دارد. بعد از قضایاى مدرسهى فیضیه و آن حوادث کذایى، اولِ شب خودمان را با دوستان به اینجا رساندیم - چون همه از این خانه نگران بودند که چه خواهد شد - از آن درِ حیاط کوچک وارد شدیم و دیدیم که ایشان آن گوشهى حیاط ایستادهاند و مشغول اقامهى نماز مغرب و عشا هستند و جمعى هم با ایشان مشغول نمازند. آنچنان طمأنینهیى در وجود ایشان بود که هر اضطرابى را تمام مىکرد؛ اصلاً کأنه هیچ حادثهیى اتفاق نیفتاده است؛ واقعاً مثل کوه استوار ایستاده بودند و مشغول نماز بودند؛ بعد هم از آن پلهها بالا آمدند و به اتاق دست چپ تشریف بردند و نشستند؛ طلبهها هم ریختند که بیانات ایشان را بشنوند. از جملهى حرفهاى ایشان در آن روز - که عین شدت اختناق و تسلط دستگاه ستمگر بود - این بود که گفتند اینها خواهند رفت و شماها خواهید ماند و ما از این سختترش را هم دیدهایم؛ تحمل و ایستادگى کنید. این براى ما درس امید است. حقیقتاً استقامت ایشان در مقابل شداید و امیدشان به آینده این بود؛ و همین است که امروز هم مىتواند ملت ما را پیش ببرد؛ یعنى امید به آینده و ایستادگى در مقابل مشکلات. ایشان درس عملى و عینىِ این را دادند و راهشان این راه بود. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان مجلهی حوزه - 1370/11/28 عنوان فیش :جلسه پرسش و پاسخ آیت الله خامنه ای با طلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, حوزه و نیازهای روز نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : از مسائل حوزه، خلأهای فکری حوزه است. من نمیدانم الان در طرح این تفسیرها یا عقاید یا بحثهای سیاسی - همینهایی که الان در مجلهی حوزه هست - آیا شما با آماری به این نتیجه میرسید که الان در حوزه به این مباحث نیاز هست یا نه؛ یعنی طلبه برای منبر خودش، برای قرار گرفتن در جایگاه سیاسی لازم خودش، حتّی برای اندرون خودش، به این مطالب احتیاج دارد یا نه. یک روز هست که ما مثلاً باید اثبات توحید و اثبات صانع بکنیم؛ یک روز هم هست که ما بایستی مثلاً دربارهی مسألهی عدم وابستگی سیاسی بحث کنیم؛ این هم الان یک مسألهی طلبهی حوزه است؛ این جزو مسائل حوزه است؛ این را شما در شمار مسائل بیرون از حوزه جستجو نکنید. اگر آن مجموعهیی که غم مسائل طلبهها و سرنوشت حوزه را میخورد، نتواند طلبهیی را که الان در حوزه زندگی میکند و نهالی است برای اینکه یک روز درخت تناوری بشود، با ایمان خودش حفظ بکند، خیلی خسارت است. گاهی اوقات ممکن است طلبه فکر کند که مثلاً این جنجال و این شکنجهی تمامنشدنییی که ما در مجادلهی با دولتهای بزرگ داریم، واقعاً چه لزومی دارد. اگر این سؤال برای طلبه پیدا شد، آیا شما جوابی برای آن فراهم میکنید، یا نمیکنید؟ آیا ما موظف هستیم جوابی فراهم کنیم، یا موظف نیستیم؟ من در اواخر دوران ریاست جمهوری یک سفر به قم آمدم؛ که شاید آخرین سفر، یا یکی از آخرین سفرهای من به قم بود. در آن دیدار، یک جلسهی پاسخ به سؤالات گذاشتم. ایدهی این قضیه از اینجا هم شروع شد که من در اواخر دوران جنگ به اهواز رفته بودم؛ در آنجا یک طلبهی خیلی معمولی به من رسید و گفت شما به دانشگاه میروید، پاسخ به سؤالات میگذارید؛ مگر حوزهی به این عظمت، از یک دانشگاه کمتر است!؟ دیدم راست میگوید. این نکته در ذهنم بود و در وقتی که ممکن شد، این کار را کردم و به قم رفتم. در آنجا طلبهها هم زیاد آمدند و از من سؤالاتی کردند؛ من دیدم عجب مسائلی در حوزه مطرح است؛ یعنی واقعاً آدم تا برخورد نکند، نمیفهمد. ما مقاله مینویسیم، کتاب مینویسیم؛ اما آیا این چیزی که ما مینویسیم، خلأ لحظهها را پُر میکند؟ مربوط به :بیانات در دیدار اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی - 1370/11/27 عنوان فیش :کار احمد آرام؛ عامل تشویق شدن به کار ترجمه کلیدواژه(ها) : آرام، احمد, ترجمه, ترجمه قرآن, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق علمی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بعضی نثرها از لحاظ زیبایی و شیوایی، انصافاً از شعر کمتر نیستند؛ نثرهای خیلی قوییی هم وجود دارد. حدود سی، چهل سال قبل از این، من خودم وارد باب ترجمه شدم و از یک نوشتهی جناب آقای آرام استفاده کردم. آن چیزی که بنده را تشویق کرد که مشغول کار ترجمه بشوم و با ترجمه انس پیدا کنم، کار ایشان بود. در همان زمان، ایشان ظاهراً در بیروت متنی پیدا کرده بودند و آن را ترجمه کرده بودند؛ من به آن متن نگاه میکردم، میدیدم که واقعاً نوشتهی ایشان خیلی قوی و متین و بدون حشو و کلام زاید است؛ که انسان لذت میبُرد. الآن هم که گاهی نوشتههای ایشان را میبینیم، همینطور است؛ البته بقیهی آقایان هم همینطورند. در آن زمان من مشکلی داشتم که خدمت شما آمدم؛ قاعدتاً یادتان نیست. بله، کتابی را ترجمه میکردم، کلمهیی را نفهمیدم؛ فکر کردم که از چه کسی بپرسم. آن موقع اتفاقاً در تهران بودم؛ لذا به یاد ایشان افتادم. از دوستان تحقیق کردم که ایشان کجایند؛ گفتند که در مؤسسهی فرانکلین هستند. به آنجا رفتم و ایشان را دیدم؛ ایشان هم خیلی جدی و عبوس و بیاعتناء بودند و من را خیلی محل هم نگذاشتند! ولی من حرفی نداشتم؛ رفته بودم کار داشتم و میخواستم مشکلم برطرف شود. ایشان مشکل ما را برطرف کردند؛ تشکر کردیم و آمدیم... ترجمهی قرآن ایشان هم واقعاً بسیار خوب است. تا قبل از این ترجمه، من هیچ ترجمهیی را به خوبی ترجمهی ایشان ندیدم. البته بعد ترجمههای متعددی درآمده که اگر آدم بخواهد قضاوت کند، بایستی یکخرده دقت و تأمل کند؛ اما مطمئناً تا قبل از ترجمهی ایشان، تا آنجا که من دیدم، ترجمهیی به این خوبی انجام نگرفته بود؛ ترجمهی بسیار خوب و متینی است. شما خدمت بزرگی هم کردید. ترجمهی قرآن واقعاً چیز بسیار مهم و باارزشی است. مربوط به :بیانات در دیدار قاریان مصری - 1370/11/03 عنوان فیش :محجوریت قرآن در دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلسات تفسیر قرآن رهبری, انس با قرآن, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما در سالهای قدیم، دورهی بیقرآنی را در این مملکت گذراندیم؛ قرآن بتدریج داشت از همه جای کشور جمع میشد. در گذشتههای دور، مکتبخانهیی بود که بچهها قرآن را در آنجا یاد میگرفتند؛ لیکن در دوران پهلوی اینها را بکلی از بین برده بودند؛ این مدارس رسمی هم که مطلقاً چنین چیزی نداشت. البته فقط تعدادی از این جلسات و دورههای قرآن فعالیت داشتند و بعضی از افراد در گوشه و کنار کشور - تهران، مشهد، اصفهان و سایر جاها - مشغول بودند؛ اما هیچ چیز نبود؛ هرچه شده، از انقلاب به این طرف است؛ درعینحال ما احساس میکنیم که از کاروان فراگیری و انس با قرآن عقب هستیم. در آن دوران طاغوت، من در مشهد جلسات تفسیر و درس قرآن داشتم؛ به جوانانی که میآمدند، میگفتم که هر کدام از شماها یک نسخهی قرآن در جیب بغلتان داشته باشید؛ اگر در جایی منتظر کاری میایستید و فراغتی پیدا میکنید - یک دقیقه، دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت - قرآن را باز کنید و به تلاوت آن مشغول شوید، تا با این کتاب انس پیدا کنید. تعدادی که اینطور عمل کرده بودند، هرچند بسیار اندک بودند، لیکن احساس میکردم که اینها با اینکه غالباً هم عربی نمیدانستند، اما از لحاظ فهم معارف اسلامی، از دیگران برجستهتر بودند و به طور ممتازی با آنها تفاوت داشتند. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای شورای عالی ویرایش زبان فارسی در صدا و سیما - 1370/09/18 عنوان فیش :حضور رهبری در انجمن ادبی در مشهد کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, نگارنده، عبدالعلی, جلسات شعر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در باب ویراستارى، من معتقد به همان معناى وسیع علمى ویراستارى هستم. ویراستارى در معناى متداول رایجش، به معناى درست کردن متن از اغلاط است؛ یعنى نوعى پیراستن است - ویراستن، یعنى پیراستن - در حالى که در معناى اصلى و علمى ویراستارى، ویراستن، پیراستن نیست؛ آماده کردن و قابل عرضه کردن است؛ و این چیز بسیار وسیعى است. در باب کتابها هم همینگونه است؛ در باب مطالبى هم که در رادیو و تلویزیون خوانده مىشود، همینطور است. اى بسا مطلبى که از لحاظ لفظ هم ایرادى ندارد، لیکن از لحاظ نسق و ترتیب طولى ایراد دارد. ما در مشهد یک انجمن ادبى داشتیم که در منزل مرحوم نگارنده تشکیل مىشد. عبدالعلى نگارنده، سرگرد بازنشسته و پیرمرد خیلى نازنینى بود. چیزى که به او نمىآمد، این بود که یک روز سرگرد بوده باشد! همیشه من تعجب مىکردم و مىگفتم شما که سرگرد بودى، چهکار مىکردى؟! مرد بسیار لطیفى بود. خانهى او مرکز انجمن ادبى فردوسى بود، که من هم هر وقت از قم به مشهد مىآمدم، حتماً در آن شرکت مىکردم. یکى از کارهایى که آنجا انجام مىگرفت، این بود که وقتى کسى غزلى یا قصیدهیى مىخواند، آن را ویراستارى طولى مىکردند؛ یعنى مىگفتند که جاى این بیت اینجا نیست؛ جایش قبل از این بیت قبلى است. این، نکتهى مهمى است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از هنرمندان - 1370/09/04 عنوان فیش :متهم کردن روحانیون مبارز به بیسوادی در دوران مبارزات کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق علمی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), نقشه دشمن, هنر انقلابی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر شما الان میبینید که از بچهمسلمانها به بی هنری، به تعصب، به دگم بودن، به پُرتوقع بودن و از این قبیل چیزها انتقاد میشود، این جزیی از طرح حمله[دشمن] است. ما وقتی بدانیم که این جزیی از طرح حمله است، طبیعی است که خودمان را در مقابل این حمله مصونیتی خواهیم بخشید. در دوران مبارزات طولانی در آن سالهای اختناق - که شماها در دنیای مخصوص آخوندی و طلبگی ماها نبودید - یکی از کارهایی که معمول بود، این بود که روحانیون مبارز را به بیسوادی رمی کنند؛ در صورتی که اینها از خیلی از آنها باسوادتر بودند! ما در مشهد مسجدی به نام مسجد کرامت داشتیم، که اجتماع عظیمی از جوانان و نوجوانان در آنجا گرد میآمدند. من یک وقت در آنجا در خلال صحبت، به یکی از این حرفهایی که دربارهی ما گفته شده بود، اشاره میکردم، این شعر - که ظاهراً متعلق به میرزا حبیب است - به زبانم آمد: زین علم که رسمی است پی بحث و جدل نیز افزون ز تو چندین ورق باطله داریم بعد گفتم اگر نوشتههای علمی و نوشتههای فقه و اصولیم را به سر هر کدامتان بزنم، سرتان میشکند؛ اینقدر زیاد است!ببینید، یک وقت هست که من احساس میکنم که ای داد، من سرگرم مبارزه شدم، آنها درس را خواندند و بردند و من ماندم. اگر این احساس وارد ذهن من شد، این خوره است؛ این همان حل سیاسی است - یعنی در مبارزه حل شده است - باید مواظب بود که این پیش نیاید. وقتی او به شما میگوید اصلاً نمیفهمید که هنر چیست، اگر هم به زبان نمیشود گفت، باید در دل گفت که آره تو بمیری، خودتی! میفهمم که قضیه چیست. نخیر، تو هم میدانی که من هنرمندم و اهل هنرم و هنر پیش من است. اصلاً هنر اصیل پیش شماست. من این را به صورت شعار نمیگویم؛ این استدلال من است؛ این یک امر منطقی است. مربوط به :بیانات در دیدار قضات هیأتهای هفتنفرهی واگذاری زمین - 1370/08/06 عنوان فیش :ظرفیت کشاورزی در سیستان وبلوچستان در بیان رهبری کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, سیستان و بلوچستان, کشاورزی, ایرانشهر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : از این یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع زمینى که در کشور ما وجود دارد، به احتمال زیاد بخش عمدهاش قابل کشت است. ما هنوز استفاده از آب کویر را تجربه نکردهایم. کسى نمىتواند بگوید که در کویر امکان کشت نیست. مثلاً بلوچستان یک قلم است. بلوچستان از لحاظ مساحت، بعد از خراسان، دومین استان کشور است. تصور عمومى هم این است که بلوچستان یک منطقهى خشک و بىآب و علف است؛ و حال آنکه منطقهى خشک و بىآب و علفى نیست. البته بىعلف است، اما بىآب نیست. در بلوچستان، آبهاى نزدیک به سطح زمین بسیار است و قاعدتاً اگر چاههاى عمیق بزنند، ممکن است آبهاى تحتالارضى خیلى زیادى هم داشته باشد، که من از آن اطلاعى ندارم؛ اما آنکه من اطلاع دارم، آنجا آبهاى نزدیک به سطح زمین فراوان است؛ یعنى مثلاً در مناطقى یک متر، و در مناطقى سه متر که زمین را بکنند، آب فراوانى پیدا خواهد شد. من یادم نمىرود که در خاش یک وقت بالاى سر چاهى رفتیم؛ آب آن چاه واقعاً مثل یک رودخانهى عظیم مىجوشید. سه متر کنده بودند و با موتور آب مىکشیدند؛ یک رودخانه راه انداخته بود. در منطقهى ایرانشهر هم که ما رفتیم، اینطور بود. متأسفانه کار لازم در آنجا نشده است. البته خیلى کار شده است؛ چه دستگاههاى رسمى دولت، چه جهاد سازندگى، و چه گروههاى کوچکى که اول انقلاب خود ما در جریانش بودیم، مىرفتند و کار مىکردند؛ من کارهاى آنها را منکر نیستم و مىدانم که خیلى کار انجام شده؛ اما آن کارى که باید بشود، نشده است. من فراموش نمىکنم وقتى که ایرانشهر بودم، یک بار با لباس بلوچى با ماشین به طور قاچاق از ایرانشهر به زاهدان مىرفتم، تا مسافرى را که از خانوادهى ما به زاهدان آمده بود، بیاورم. من به طور قاچاق تردد مىکردم؛ زیرا مجاز نبودم که این راه را بروم. یک تبعیدى دیگر هم از اهل نقده پهلوى من سوار بود؛ او را هم با خودم مىبردم. وقتى که مىرفتیم، من در راه همینطور به این دشتهاى افتاده و بدون استفاده نگاه مىکردم. مىدانید که آن منطقه، یک مقدار کوهستانى و یک مقدار هم دشتهاى بازى است که کمتر دشتى به آن خوبى هست؛ دشتهاى صاف و مسطح، که واقعاً براى زراعت خیلى خیلى مناسب و مساعد است. این دشتها پُر از بوتههاى علف است؛ یعنى کاملاً حاکى از وجود رطوبت در زمینهاست که بوتههاى علف زیادى را ایجاد کرده است. در آن وقتها با اینکه واقعاً هیچ امید نقدى هم در دل نداشتیم، اما درعینحال همینطورى در حال تبعید، به شوخى - که در آن ایام از این شوخیها با دوستان و رفقا مىکردیم - به همراهم گفتم: انشاءاللَّه در تشکیلات آینده، تو را استاندار بلوچستان مىکنیم؛ به شرط اینکه این زمینها را مثل «ریکه پوت» بکنى! «ریکه پوت»، باغى در نزدیک ایرانشهر است که یکوقت ایتالیاییها - حدود سى، چهل سال قبل از این - آمدند آنجا را سرسبز کردند؛ که وقتى انسان وارد «ریکه پوت» مىشود، خیال مىکند مازندران است. واقعاً «ریکه پوت» مثل مازندران است. درخت اکالیپتوس آنجا، بیست متر ارتفاع دارد! ما همیشه اکالیپتوس را دو متر، سه متر، چهار متر دیده بودیم؛ اما در آنجا این درخت بیست متر ارتفاع داشت! آن منطقه از لحاظ عظمت استعداد، چیز عجیبى است. یا مثلاً در آنجا گوجهفرنگى بهقدر یک گرمک یا طالبى مىرویید! البته چون نمىتوانستند استحصال کنند، آن را دور مىریختند. یک مقدارش را آب مىگرفت، و یک مقدار دیگر را بزور به ماها و به دوست و آشناها و به مردم شیعهى آنجا مىدادند؛ غالبش را هم دور مىریختند. یا مثلاً پیازهاى محصول آنجا را براى ما مىآوردند، که به قدر یک طالبى بود؛ مبالغه نیست! غرض، من به همراهم گفتم که وقتى استاندار این منطقه شدى، باید اینجا را مثل «ریکه پوت» بکنى؛ و این مىشود. متأسفانه نه او - که البته توان این کارها را نداشت - بلکه آن استاندارهایى هم که بعد از تشکیلات جدید گذاشتیم، واقعاً هیچکدام نتوانستند یک «ریکه پوت» دیگر در آنجاها درست کنند. مربوط به :بیانات در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره - 1370/07/24 عنوان فیش :اهتمام کم دانشجویان دانشگاه تهران به نماز در دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, دانشگاه تهران, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در جمهوری اسلامی اقامهی نماز قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. قبل از انقلاب نمازخواندن یک عیب بود و در همین مسجد دانشگاه تهران یک عدهی بسیار محدودی میرفتند نماز میخواندند، بهطوری که من یک وقتی کار داشتم و رفته بودم آنجا دنبال کسی مسجد خلوت بود و هیچکس سراغ مسجد نمیرفت مگر یک چند نفر معدودی از چند هزار دانشجو. در محیط نماز خواندن مخصوصاً در بعضی از محیطها اگر جایی انسان گیر میافتاد و میخواست نماز بخواند همه تماشا میکردند و مایه تعجب بود. در آن زمان اگر میخواستند از یک جوانی تعریف کنند، میگفتند این جوان خیلی خوب است و نمازخوان است، نمازخوان یعنی خیلی خوب. نمازخوان یک نوع مقدس مآبی به حساب میآمد، تازه همان آدم هم یک وقتی اگر کاری داشت و جلسهای داشت، یا درسی داشت، یا قرار شیرین خوبی داشت نماز را خیلی راحت ترک میکرد، اما امروز آنطور نیست. امروز جوانهای ما در دانشگاه و در غیر دانشگاه دنبال نماز و علاقمند به نماز و مقید به نماز هستند، لکن این کافی نیست، و لذا در محیطتان باید کاری بکنید که نماز رواج پیدا کند، کاری در جهت اقامهی صلوة . مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دفتر هنر و ادبیات مقاومت - 1370/04/25 عنوان فیش :استفاده خوب امام (ره) از حوادث فیضیه و پانزده خرداد کلیدواژه(ها) : دفاع مقدس, روحیه انقلابی, فرهنگ انقلاب, فرهنگ جنگ, عاشورا, حادثه عاشورا, حادثه مدرسه فیضیه, نهضت پانزده خرداد, تاثیرات حادثه عاشورا, حفظ فرهنگ دفاع مقدس, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این دغدغه در ذهن من هست که فرهنگ جنگ و فرهنگ انقلاب و درحقیقت روحیهی انقلاب - آن روحیهیی که در جنگ، میدانی برای رشد و بالندگی پیدا کرده بود - از بین برود. البته باید به خدای متعال توکل کرد و به آینده خوشبین بود؛ که من حقیقتاً به آینده خوشبینم و خیلی از افقها را خوب و روشن میبینم. به هر جهت، این دغدغه وجود دارد و راه زایل کردن آن هم این است که ما تلاش بکنیم؛ یعنی وقتی به قدر وسعمان تلاش کردیم، دیگر دغدغهیی نخواهیم داشت. اعتقادم این است که اگرچه جنگ به خودی خود موضوعیتی ندارد، اما عرصهی بسیار مهمی برای بروز روحیهی اسلامی و انقلابی و خصلتهای مسلمانیِ درست است؛ از این جهت بسیار ارزشمند است. از بودن آنچنان زمان و محیطی بایستی شکرگزار بود؛ از نبودنش باید آدم واقعاً متأسف باشد و غصه بخورد. اگرچه کسی از جنگ - از حیث جنگ - خوشش نمیآید، اما این روی دیگر سکه، چیز بسیار عظیمی برای ماست. ما حالا که دیگر جنگ نداریم و نمیخواهیم هم به دست خودمان یک جنگ درست کنیم که عرصهی انقلاب بشود، لیکن آن هشت سال جنگ بایستی تاریخ ما را تغذیه کند. ما باید از آنچه که در این هشت سال جنگ اتفاق افتاده، آن روحیهی مقاومت، آن روحیهی فداکاری همراه با اخلاص - همانی که حقیقتاً در عرصههای جنگ ما وجود داشت - استفاده کنیم. آنجایی که نوشتههای شما حاکی از اخلاص است، آن نقطه انسان را تکان میدهد. هر چیزی شما ارایه کنید که نشانگر اخلاص باشد، خیلی اهمیت دارد؛ والّا همه فداکاری میکنند؛ برای تعصب و خودنمایی هم فداکاری میکنند؛ خطر مرگ هم دارد. مثلاً خلبانی در یک مانور، جلوی چشم مردم چند معلق میزند و صدی پنجاه هم ممکن است سقوط کند؛ اما او این را برای خودنمایی قبول میکند. به خاطر خودنمایی، بیش از این را هم میکنند؛ مثلاً بعضی خودشان را آتش میزنند! اینها ارزشی ندارد. آنجایی که کار با اخلاص همراه است، یعنی انسان فقط برای خاطر خدا و برای انجام وظیفهی الهی کاری را انجام میدهد، آن صفا و درخشندگی این را دارد. در نشان دادن این نقطهها و جاری کردن این روحیه در طول و امتداد تاریخ ما، باید خیلی تلاش کرد؛ از آن هشت سال جنگ باید استفاده کرد. از اول تا آخر حادثهی عاشورا، به یک معنا نصف روز بوده؛ به یک معنا دو شبانه روز بوده؛ به یک معنا هم هفت، هشت روز بوده؛ بیشتر از اینکه نبوده است. از روزی که امام حسین وارد سرزمین کربلا شد، تا روزی که از خاندان خود جدا گردید، مگر چند روز بوده است؟ از روز دوم تا یازدهم محرّم، هشت، نه روز بوده؛ خود آن حادثه هم که نصف روز است. شما ببینید این نصف روز حادثه، چهقدر در تاریخ ما برکت کرده و تا امروز هم زنده و الهامبخش است. این حادثه فقط این نیست که آن را بخوانند و بگویند و مردم خوششان بیاید یا متأثر عاطفی بشوند؛ نخیر، منشأ برکات و حرکت است. این، در انقلاب و جنگ و گذشتهی تاریخ ما محسوس بوده است. در تاریخ تشیع، بلکه در تاریخ انقلابهای ضد ظلم در اسلام - ولو از طرف غیرشیعیان - حادثهی کربلا به صورت درخشان و نمایان اثربخش بوده؛ شاید در غیر محیط اسلامی هم اثربخش بوده است. در تاریخ خود ما - یعنی در این هزاروسیصد، چهارصد سال - همان نصف روز حادثه اثر کرده است. پس، عجیب و بعید نیست. ما اگر نخواهیم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت،نه ساعت عاشورای امام حسین مقایسه کنیم، یا آن را خیلی درخشانتر بدانیم - که واقعاً هم همین است؛ یعنی من هیچ حادثهیی را در تاریخ نمیشناسم که با فداکاری آن نصف روز قابل مقایسه باشد؛ همه چیز کوچکتر از آن است - لیکن بالاخره طرحی از آن، یا نمی از آن یم است. چرا ما فکر نکنیم که در داخل جامعهی ما، برای سالهای متمادی میتواند منشأ اثر باشد؟ همیشه این نکته در ذهنم بوده که حادثهی دوم فروردین حادثهی مدرسهی فیضیه در مقابل حادثهی پانزده خرداد، حادثهی کوچکی بود؛ اصلًا قابل مقایسه با آن نبود. حادثه از یک ساعت یا دو ساعت به غروب شروع شد، تا یک ساعت بعد از شب ادامه داشت؛ یعنی سه، چهار ساعت به صورت شدید طلبهها را در محیط مدرسهی فیضیه کتک زدند و تهدید و اهانت کردند، و به صورت رقیقترش تقریباً در خیابانهای اصلی قم آنها را زیر فشار قرار دادند. تا آنجایی هم که ما اطلاع داشتیم، گمانم یکی، دو نفر در آن حادثه کشته شدند و البته عدهی زیادتری هم مجروح گردیدند. بنابراین، حادثه ابعاد خیلی زیادی نداشت. امام توانست آن حادثه را برای به حرکت درآوردن همهی ملت ایران مورد استفاده قرار دهد. پانزده خرداد را که امام به وجود نیاورد در این روز امام در زندان بود پانزده خرداد یک حادثهی خودجوش بود. پانزده خرداد، محصول حرکتی بود که امام در دوم فروردین به وجود آورد. من در همان سال، این نکته را به امام عرض کردم. نزدیک عید سال 43 بود که من از زندان آزاد شده بودم و توانستم با تدبیری خدمت امام که آنوقت در خانهای در قیطریه بودند بروم. من در همان چند لحظهیی که توانستم خدمت ایشان بروم و دستشان را ببوسم و با آن حال منقلبی که از دیدنشان داشتم، چند کلمه با ایشان حرف بزنم، همین مطلب را عرض کردم. گفتم نبودن شما در بیرون، موجب شد که پانزده خرداد با این عظمت، نتواند مورد استفاده قرار بگیرد. یعنی امثال ماها که در بیرون بودند، نتوانستند عشری از اعشار استفادهای را که امام از دوم فروردین کرد، از پانزده خرداد بکنند؛ درحالیکه پانزده خرداد کانون عظیمی بود. بعد هم که امام بیرون آمدند و تبعید شدند، اشارهها و حرفهای ایشان در هشیار کردن و زنده کردن روحیهی مبارزه در مردم و به خط آوردن جوانان، پانزده خرداد را آنچنان منشأ برکت کرد که در آن مدت مثلًا یک سال یا هشت، نه ماهی که امام نبودند و این حادثه با آن جوش و خروش اتفاق افتاده بود، هیچکس نتوانسته بود از آن حادثه چنین استفادهای بکند. میخواهم بگویم که این یک گنج است. آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم، یا نه؟ این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران حج - 1370/04/23 عنوان فیش :اهتمام امام(ره) به مراسم حج از ابتدای مبارزات کلیدواژه(ها) : تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, حج, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی, اولویتهای امام خمینی(ره), تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : جمهورى اسلامى حج را شناخت. این، بصیرت امام بود. امام درست در سربندهاى اساسى انگشت گذاشته بود. در اسلام خیلى واجب وجود دارد، روزه هم یک واجب اساسى است؛ اما امام روى نماز جمعه و روى حج - یعنى آن بخشهاى حساس و سربندهاى مهم - خیلى تکیه کرد و دایم از سال اول نسبت به حج حرف داشت و پیام مىداد. البته من یادم است که ایشان از قبل هم - یعنى سال 41 - به حجاج پیام مىدادند. بعد از آن مبارزات اولیهى مربوط به انجمنهاى ایالتى و ولایتى، و بعد از آنکه دولت انجمنها را قبول کرد، فاصلهیى شد. در این فاصله که بین زمستان تا فروردین بود، حادثهى مدرسهى فیضیه واقع شد، که فاصلهى تلخى بود؛ تحرک بود و تلاش بود و خطر، و ما نمىدانستیم که چه کار مىخواهد بشود. من یادم است که یک شب به همراه مرحوم آقاى شیخ على حیدرى نهاوندى - از شهداى حزب جمهورى اسلامى - و دو نفر دیگر خدمت امام رفتیم، تا پیشنهادهایى که راجع به حج به ذهنمان مىرسید، با ایشان در میان بگذاریم. یکى از پیشنهادهاى ما این بود که به مناسبت موسم حج، خوب است پیامى از جانب ایشان صادر شود؛ اما ایشان گفتند که من نوشتهام! معلوم شد که ایشان براى حج اعلامیه نوشتهاند و فرستادهاند. یعنى در سال 41 که هنوز اول مبارزات بود و هیچ خبرى نبود، ایشان آن مواقع اساسى دین را شناخته بودند و به آن اهمیت مىدادند. مربوط به :بیانات در مراسم اجرای خطبهی عقد ازدواج - 1370/04/20 عنوان فیش :برگزاری میهمانی های پُرخرج توسط طاغوتی ها کلیدواژه(ها) : تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تجملگرایی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : میهمانیهای پُرسروصدا و هتلگرفتنها و خرجهای زیاد، کار آن طاغوتیها بود. اخیراً در روزنامه هم موردی را نوشته بودند، که چهقدر خوب کردند که نوشتند؛ تامردم بفهمند که این کارها زشت است. ماها همیشه در خانههای خودمان - یک اتاق، دو اتاق - عقد و عروسی میگرفتیم. اگر هم نداشتیم، از همسایه قرض میگرفتیم. مقداری شیرینی و میوه چیده میشد؛ میگفتیم، میخندیدیم، شوخی میکردیم؛ خیلی هم خوش میگذشت. البته آن طاغوتها و آدمهای بدی که بحمداللَّه ازاله شدند، اینطور برگزار نمیکردند. آنها به این وضع قانع نبودند؛ در آن هتلها میرفتند و میهمانیهای پُرخرج و چنین و چنان برپا میکردند. حالا ما که بر سر کار آمدهایم، نباید کار آنها را تکرار بکنیم. اگر تکرار بکنیم، ما هم مثل آنها میشویم؛ آن بد بود. نه اینکه وقتی آدم نمیتواند کار پُرخرجی بکند، نکند؛ ولی وقتی که توانست، برود بکند! پس چی شد؟! آن منطق صحیح، این را ایجاب نمیکند. باید بنا را بر سادگی گذاشت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از قاریان قرآن - 1370/03/16 عنوان فیش :خاطره مقام معظم رهبری از شیخ ابوالعینین کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آشنایی با قرآن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نزدیک سى سال است که با نوارهاى آقاى شیخ ابوالعینین آشنا هستم. مدتها قبل یک نفر در مشهد نوارهاى ایشان و نوارهاى مرحوم شیخ عبدالفتاح و شیخ مصطفى اسماعیل را براى من آورد و من از آنجا با صداى این آقایان آشنا شدم. البته گاهى هم در فرصتهایى، از رادیوهاى کشورهاى عربى تلاوت قرآن شما را گوش مىکردم. الحمدللَّه حالا شما در شرایطى به ایران آمدهاید که کشور ما بحمداللَّه در همهجایش پُر از شوق به قرآن است. خدا را شکر مىکنیم که جوانان ما، بچههاى ما، همهى ملت ما، سراسر وجودشان شوق به قرآن است و قرائتاً، تجویداً، فهماً و فقهاً با قرآن مأنوسند. سابق اینطور نبود. در گذشته، این سلاطین و حکام طاغوتى، مردم را از قرآن دور نگهداشته بودند. گاهى کسانى پیدا مىشدند و یک کارهاى قرآنى مىکردند؛ اما خیلى در سطح پایین بود. یادم است که همین آقاى شیخ ابوالعینین به مشهد آمد، من تازه از زندان آزاد شده بودم. ایشان در ایوان مقصورهى مسجد گوهرشاد قرآن تلاوت مىکرد. شاید صد نفر آدم نشسته بودند و همینطور مجلس را تماشا مىکردند و نمىفهمیدند که قرآن چیست؛ چون رهگذر بودند و دیده بودند که اینجا مجلسى است، همانجا هم نشسته بودند! اما اگر حالا شما به همانجا بروید و قرآن تلاوت کنید، مىبینید که هزاران نفر مردم مىریزند و قرآن را استماع مىکنند. مربوط به :بیانات در دیدار زائرین و مجاوین حرم مطهر رضوی - 1370/01/29 عنوان فیش :به رگبار بسته شدن مردم مشهد توسط ارتش پهلوی کلیدواژه(ها) : صدام حسین, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ایستادگی در راه خدا, مردم عراق, ارتش دوران پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما نصیحت میکنیم. نصیحت فقط مخصوص دوستان نیست؛ ما به قلدران و دشمنانمان هم نصیحت میکنیم. ما به قلدران همیشه نصیحت کردهایم و گفتهایم که راه قلدری، راه موفقی نیست؛ سرتان به سنگ میخورد؛ حالا یکی زودتر، یکیدیرتر. این، صحنهی آزمایشگاه تاریخ است. نگاه کنید ببینید، آقای صدام حسین یکی از همین قلدرهاست؛ سرش به سنگ خورد و دارد بیشتر هم میخورد. آیا این آزمایشگاه کافی نیست؟ آیا او میگذاشت در برههیی از زمان ملت عراق نفس بکشند؟ آیا دنیا همیشه همانطور که قلدر و زورگو دلش میخواهد، میماند؟ ببینید وضع چگونه است. در شمال و جنوب عراق، علیه زورگوییها سر بلند کردهاند. البته مردم را میزنند و قیامشان را سرکوب میکنند؛ اما نمیتوانند از بین ببرند. این حرکتهای اسلامی، اگر دو شرط را داشته باشد، یعنی متکی به اسلام و توأم با فداکاری باشند، تمامشدنی نیستند. ویران کردن اعتاب مقدس، آنجایی که قبلهی دل میلیونها انسان است، اشتباه بزرگتری است که میکنید. آنهایی که این بارگاهها را خراب کردند، امروز قبر خودشان مزبله است. آنهایی که میخواستند جلوی دین مردم را بگیرند، امروز جز در زبالهدان پسماندههای یادهای تاریخی جایی ندارند. رضاخان چه شد؟ محمّدرضا چه شد؟ متوکلها چه شدند؟ تو هم به همان سرنوشت دچار میشوی. ای کسی که با اعتاب مقدس، با خانههای اولیای خدا، با کعبهی دلهای مردم روبهرو میشوی، ما اینها را میگوییم. آیا اینها حرفهای خلافی است؟ آیا اینها دخالت است؟ ما به ملت عراق میگوییم، برادران و خواهران شما در ایران، با تانک و توپ و مسلسل مواجه شدند. شما یادتان است که در همین خیابانهای مشهد، کامیون ارتشی راه افتاد و صف مردمی را که در انتظار خرید نفت یا نان بودند، با مسلسل زد. اینها که افسانه نیست؛ اینها همین قضایای دیروز خود ماست. من به چشم خودم دیدم، شاید هزاران نفر از شماها هم به چشم خودتان دیدید که در همین خیابان خسروینو و خیلی از جاهای دیگر، این برادران و خواهران شما با تانک روبهرو شدند. در همین استانداری شهر مشهد، تانک وارد شد. مردم مشهد! مگر نبود؟ جوانان و زنان و مردان! شماها دیدید، ما هم بودیم و دیدیم. تانک داخل استانداری شد، ولی مردم تانک را مثل حلقهی دور نگین انگشتر محاصره کردند. کار به جایی رسید که آن کسی که در تانک بود، بنا کرد به استغاثه کردن! من خودم رفتم و آن افسری را که در تانک بود، از لابلای مردم نجاتش دادم. مردم میخواستند او را تکهپارهاش کنند؛ ولی ما کاری کردیم که توانست فرار کند و برود. مردم با طاغوت روبهرو شدند، ایستادند و فداکاری کردند. ما به مردم عراق این را میگوییم که اگر انسان در راه خدا ایستادگی کرد، به نتیجه خواهد رسید. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از قاریان قرآن - 1370/01/22 عنوان فیش :نحوه برگزاری جلسات تفسیر رهبری در قبل از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلسات تفسیر قرآن رهبری, تلاوت قرآن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [شما قراء محترم باید] آداب تلاوت مجلسى را فرا بگیرید. فرض کنید عدهیى از این مردم و مسلمین حزباللَّه در جایى نشستهاند و از شما دعوت کردهاند که برایشان قرآن بخوانید. دأب و فکر من این است و مىخواهم در جامعهى ما کارى بشود که براى قرّاء قرآن منبر بگذاریم و همچنان که الان وعاظ منبر مىروند، قاریان قرآن هم منبر بروند و مثلاً نیمساعت قرآن بخوانند و مردم آن زلال کلام الهى را مستقیم از او بشنوند و دلهایشان بلرزد و اشک بریزند و موعظه بشوند و بلند شوند و بروند؛ ولى ما حالا قرآن کریم را فقط مقدمهى سخنرانى قرار دادهایم! من در سالهاى 51 و 52 و 53 در مشهد سخنرانى مىکردم؛ مىایستادم سخنرانى مىکردم. بعد هم که حرف من تمام مىشد، روى زمین مىنشستم. سپس صندلى مىگذاشتیم، تا قارى قرآن تلاوت کند. همین آقاى فاطمى و بعضى از برادران دیگر، روى صندلى مىنشستند و قرآن مىخواندند. من مىگفتم که حرف من مقدمهى تلاوت قرآن است. من ایستاده صحبت مىکردم؛ اما صندلى بلند و قشنگى - مثل منبر - گذاشته بودیم و اینها روى آن مىنشستند و بعد از صحبت من قرآن مىخواندند؛ همان آیاتى که من قبلاً تفسیر کرده بودم. فکر من این است. من مىگویم که در جامعه، قرآن اصل است. امت حزباللَّه باید یواشیواش با قرآن آشنا بشوند؛ آنطورى که بتوانند مستقیم قرآن را از شماها گوش کنند و بفهمند. شما باید بتوانید در یک مجلس بالاى منبر بروید، آیات قرآن را بخوانید و مردم با شنیدن این آیات اشک بریزند؛ ما این را مىخواهیم. اگر شما مىخواهید این کار را بکنید، باید بتوانید با صوت خودتان این مجلس را جذب کنید. این، آداب و فنونى دارد. شما برادران باید بر حسب استعداد و طبیعت و فطرت خود و گوش کردن نوارهایى که از قرّاء معروف مىآید، این فنون را یاد بگیرید. البته مقدارى از اینها تأمین شده، اما مقدار دیگرش را هم بایستى تأمین کنید. مربوط به :بیانات در مراسم تودیع قاریان قرآن، استاد شحات محمّد انور و استاد محمّد بسیونی - 1369/12/01 عنوان فیش :جو قرآنی کشور؛دستاورد انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : دستاوردهای انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اثرات فرهنگی انقلاب اسلامی, فعالیتهای فرهنگی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله ا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خدای متعال، ملت ما را که یک حرکت و یک مجاهدت کردند، هزاران پاداش داد. یکی از نعم همین است که الحمدللَّه جو، جو قرآنی است. من یادم میآید که در سابق، بعضی از این موجهای رادیویی را با زحمت پیدا میکردم. رادیوهای مصر را باز میکردم و با زحمت آن را میشنیدم. ما رفیقی داشتیم - خدا رحمتش کند - او به مصر رفته بود، چند ماه در آنجا مانده بود و نوارهای ابوالفتاح، شیخ مصطفی اسماعیل و محمّد رفعت و امثال آنان را به اینجا آورده بود. مخصوصاً من از نوار ابوالفتاح خیلی خوشم میآمد؛ آن را گوش میکردم. بعدها هم با صدای شیخ مصطفی اسماعیل آشنا شدم. بعد که شیخ مصطفی اسماعیل را شناختم، بقیه یادم رفت. صدای شیخ مصطفی اسماعیل، خیلی فوق العاده بود. این را هم بگویم که الان در ایران، میل عمومی به طرف شیخ مصطفی اسماعیل است. یعنی قرّای ما، حتماً روی سبک قرائت شیخ مصطفی اسماعیل تمرین دارند و روی دیگران کمتر. اعتقادم این است که این حرکت، از مشهد و از دستگاه ما شروع شد. در تهران، هیچکس غیر از عبدالباسط را نمیشناخت. من یک وقت که به تهران آمده بودم، فقط عبدالباسط مطرح بود. جاهای دیگرهم که میرفتیم، فقط عبدالباسط را میشناختند. ما در مشهد، نوار شیخ مصطفی اسماعیل را داشتیم. یکی از دوستانم میخواست به مسافرت برود، من گفتم که هرچه توانستی، نوار شیخ مصطفی اسماعیل پیدا کن و بیاور. او هم رفت و چند نوار از نوارهای بسیار خوب شیخ مصطفی اسماعیل را آورد. من آنها را به آقای مرتضی فاطمی - که در آن وقت نوارهای ما را تکثیر میکرد - دادم، تا تکثیرشان کند. او هم همین کار را کرد و نوارها را به این چند نفری که از تهران آمده بودند، داد. در نتیجه، همهی نوارها به طرف تهران سرازیر گردید و شیخ مصطفی اسماعیل شایع شد. انصافاً هم چیز عجیبی بود. مربوط به :بیانات در دیدار استاد شحات محمّد انور و استاد محمّد بسیونی - 1369/11/20 عنوان فیش :انقلاب اسلامی؛عامل توجه به قرآن کلیدواژه(ها) : مقایسه عملکرد نظام اسلامی و رژیم پهلوی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تربیت قرآنی, غفلت از قرآن نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [قبل از انقلاب]گاهی در گوشه و کنار، چند نفری دور هم جمع میشدند و تلاوتی میکردند؛این رشد روزافزون و این سیل عظیم توجه جوانان و بچهها به قرآن، اصلاً مربوط به بعد از انقلاب است. به همین جهت، گاهی قبل از انقلاب، بعضی از قرّاء به ایران میآمدند؛ ولی کسی نمیفهمید که اینها چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند. قبل از انقلاب، «شیخابوالعینین» با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود. من نوارهای او را قبلاً زیاد شنیده بودم و دورادور از خواندن او خیلی خوشم میآمد. ما با کسانی که او را دعوت کرده بودند، بکلی قطع رابطه کرده بودیم و با این که خیلی هم دوست میداشتم صدای او را گوش کنم، اما اصلاً به مجالسی که درست کرده بودند، نرفتم. در مسجد گوهرشاد مشهد، در آن ایوان مقصوره جلسهیی درست کرده بودند و قرآن میخواندند. آن کسانی که در آنجا نشسته بودند، گمان نمیکنم که به صد نفر میرسیدند. همینطور دورتادور نشسته بودند و به تلاوت قرآن گوش میکردند. در آن موقع، هوا سرد بود و مجتبای ما هم که کوچک بود، همراهم بود. چون نمیخواستم به داخل جلسه بروم، ناگزیر در آن هوای سرد در غرفهی بیرون نشستم، تا صدایی را که پخش میشد، بشنوم. آن زمان، جمعیت حدود صدنفر بود؛ در حالیکه حالا وقتی شماها در جایی وارد میشوید، واقعاً همهی شهر تکان میخورد. بله، ما به عشق قرآن و به برکت قرآن زنده هستیم. مربوط به :بیانات در دیدار مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزهی علمیهی قم - 1369/11/04 عنوان فیش :توجه به درس؛اولویت اول طلاب مبارز کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, وظایف روحانیت نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : حوادث گوناگونی برای انقلاب هست؛ طلاب باید حاضر و آماده باشند. مسألهی امریکا پیش میآید، اظهار نفرت از دشمنان و مستکبران پیش میآید، مسایل خلیج فارس پیش میآید، مسایل گوناگون دیگری پیش میآید؛ طلبه اول کسی باشد که احساس کند مسؤولیتی دارد و آن مسؤولیت را استفسار کند، ببیند چیست. هنگامی که مسؤولیتش مشخص شد، در جای مسؤولیت خودش باشد. اینها با طلبگی میسازد. تصور نشود که اگر بخواهم اینطور بکنم، پس کی درس بخوانم؟ درس را همیشه بخوان. جنگ که همیشه نیست، راهپیمایی که همیشه نیست، حضور در صحنههای ضروری که هرساعت نیست. درس هم باید بخواند و بیدرس و بیتحقیق و بیمباحثه، طلبه معنای خودش را از دست میدهد. در آن دوران مبارزات، عدهیی از طلبهها غرق در عالم مبارزه بودند؛ آن هم مبارزات آن زمانها که طور دیگری بود و آمیختگیها و پیچیدگیهایی داشت. یک جریان، جریان روشنفکری و یک جریان، جریان مبارزه بود و اینها در مواردی با هم التقا میکردند و البته در آن موارد، التقایشان هم خوب بود و طلبههای مبارز، گاهی یک حالت روشنفکری پیدا میکردند. من که در مشهد بودم، با طلبهها انس داشتم. طلبهها و جوانان قم هم مکرر پیش من میآمدند و میرفتند و مسأله مطرح میکردند و من میدیدم که اینها نسبت به درس بیرغبتند. مکرر به این طلبهها میگفتم که برادران! این درس رسایل و مکاسب را باید بخوانید، این کفایه را باید یاد بگیرید. اینکه خیال کنید ما دیگر مبارزیم، پس دیگر این حرفها چیست، معنای حرفی به چه درد میخورد، این اجتماع امر و نهی و مقدمهی واجب را ولش کن، اشتباه فکر کردهاید. نخیر، اینطوری نمیشود. باید اینها را یاد بگیرید. این، فن ماست. مکرر میگفتم و الان هم همین را میگویم که بیمایه، فطیر است. طلبهیی که در درس و علم، غور و خوض نداشته باشد، طلبه نیست و موضوع، منتفی است. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان نظامی و انتظامی - 1369/10/22 عنوان فیش :محصور بودن انضباط در ارتش پهلوی به پایین دستی ها کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, فساد رژیم پهلوی, ارتش دوران پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آن بزرگوار[امام(ره)]، سلسله مراتب را با همین کلمه تکرار میکرد. این کلمه، یک تعبیر نظامی است و از محیط علمایی و آخوندی و حوزهیی - که ایشان در آن تربیت شده بود و هیچوقت هم در مسایل ارتش و سازمانهای نظامی نبود - خیلی دور است؛ اما بارها شنیدهاید که ایشان در اوایل و بعدها، این کلمه را خطاب به سپاه و ارتش، مکرر تکرار میکرد و میفرمود که سلسله مراتب را حفظ کنید. این، یعنی هر فرد در هرجا که قرار گرفته، نظمپذیری او اینطوری باشد که به زیردست خود، از روی فرماندهی، قاطعاً فرمان بدهد و از مافوق خود، فرمانپذیر باشد و آن را عمل کند و عمل به فرمان خودش را در چارچوب ضوابط از زیردست بخواهد. در همین آییننامه هم که شما ملاحظه کردید و میکنید، ضابطه وجود دارد. اطاعت، ضابطه دارد. جاهایی هست که زیردست باید از مافوق اطاعت نکند. این، مشخص است. فرماندهان باید به این نکات توجه کنند؛ آن وقت مسؤولیت را برعهده بگیرند. ... باید مسؤول باشید. لذا من در رژیم گذشته - که حقیقتاً کمبودهای اصلی داشت - دیده بودم که میخواستند آن قالب ظاهری را حفظ کنند. یکی از ارکانش، همین مسألهی سلسله مراتب و توان فرماندهی بود؛ منتها در آن موقع، فساد جزو ذات دستگاه بود و ارکان رژیم، واقعاً ارکان فساد آلودهیی بود. رشوه، تا آن سطوح بالا و پایین، از همه جا در جریان بود. فسادهای اخلاقی و جنسی نمیگذاشت که آن بنا، درست سرپا بایستد؛ اما در همان حدی که آییننامههای جهانی مشابه بود، اینها دقت میکردند که آن جهات، از جمله سلسله مراتب را حفظ بکنند. شاید به بعضی از برادران گفته باشم که در سال 49 در زندان، فردی نظامی را دیده بودم که برای پنج عدد پوکهی فشنگ که تحویل نداده بود، به حدود شش ماه محکوم شده بود! برای تمرین و مانور، به کوهستان رفته بود، تا تیراندازی کند. موقع برگشت، این چند عدد پوکه را کم آورده بود. البته در آن وقت، به دادگاه رفته بود و محاکمه و محکوم هم شده بود؛ منتها اواخر خدمتش بود و چون خدمتش هم حساس بود، او را نگهداشته بودند. خدمتش که تمام شد، رفت تصفیه حساب بکند، به او ورقه دادند و به زندان فرستادند! او باورش هم نمیآمد که اینقدر در زندان بماند. ما در زندان ارتش بودیم. آن وقتها، محکومان امنیتی و سیاسی را غالباً به زندانهای ارتشی میبردند. لااقل اوایل کار، اینطور بود. من در آنجا بودم که دیدم او را آوردند. گفتیم چه شده است؟ ماجرا را گفت. البته - همانطور که گفتم - ظلم، جزو خواص آن نظام بود و نمیتوانست ظلم نکند؛ لذا بالادستها غالباً معاف میشدند! قبل از این قضیه، سال 46 - 45 هم که در مشهد زندان نظامی بودیم، شبیه همین ماجرا را دیده بودیم. یک ستون نظامی به جایی میرفتند و برخلاف آییننامه، افراد را همراه با مهمات در کامیون گذاشته بودند. بعد اشکالی پیش آمد و کامیون منفجر شد و چند نفری کشته شدند. پس از این واقعه، فرماندهی ستون و فرماندهی یگان و فرماندهی تیپ - آن وقت در اطراف مشهد چند تیپ بود - به خانهشان رفتند و در این میان، چند نفر بیچارهی پاییندست را به زندان آوردند و به یکی، دو سال محکوم شدند! متأسفانه بالادستها را رها میکردند و به پاییندستها میچسبیدند؛ مبنا این بود. لذا تا حدود زیادی، در آن پاییندستها انضباط وجود داشت. اصل انضباط، اصل درستی است. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان نظامی و انتظامی - 1369/10/22 عنوان فیش :رواج اهانت به زیردستان در ارتش دوران پهلوی کلیدواژه(ها) : اهانت, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتش دوران پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در نیروهای مسلح، اهانت را ممنوع و ریشهکن کنید. هیچکس، به کس دیگر اهانت نکند. اینکه فرماندهی - هر کس هست؛ افسری، درجهداری - به سربازی اهانت کند، درست نیست. من در آن رژیم دیده بودم که حتّی افسرهای ارشد، مورد اهانت قرار میگرفتند. یکی از فرماندهان معروف و از آن افراد خبیثِ خشن - که به درک واصل شده و نمیخواهم اسمش را بیاورم - در سال 42 در مشهد فرمانده بود. من هم در آن موقع زندانی بودم. ما را به آنجا بردند، تا تحویل بدهند. او من را دید و به طرفم آمد. در آن وقت، این شخص سرتیپ بود و سرهنگهایی دور و برش بودند. او آنچنان به اینها اهانت میکرد، که من تعجب کردم. فکر نمیکرد که لااقل جلوی منِ زندانىِ مخالفِ دستگاه - که به همین عنوان هم من را گرفتند آوردند و خیلی هم جوان بودم و طبعاً خصوصیات جوانی داشتم - نباید این حرفها را بزند. نه، ابایی نداشتند. آنهایی هم که مورد اهانت قرار میگرفتند، ظاهراً امتناعی نداشتند! من شبیه این قضیه را مکرر دیده بودم؛ آن یک موردش بود. در پایینترها هم من دیده بودم که فحش میدادند، اهانت میکردند و بد میگفتند. یک درجه فاصله، برای اهانت کردن کافی بود. البته ممکن بود که کسی شخصیت قوىِ محکمی داشته باشد و مافوقش جرأت نکند به او خیلی فحش بدهد. چنین چیزهایی هم بود؛ لیکن اهانت کردن، کار خلافی محسوب نمیشد! به زیردست خود اهانت میکردند و فحشهای اراذلمآبی میدادند. من واقعاً در پادگانها دیده بودم که مثل اراذل، به هم فحشهای عجیب و غریبی میدادند. ما که طلبه بودیم و این چیزها به گوشمان نخورده بود، به قدری تعجب میکردیم که این حرفهای رکیک، چهطور از دهن اینها خارج میشود. بعضی از این حرفها ممکن است حتّی به گوش خود ارتشیهایی هم که در اینجا هستند، سنگین بیاید. البته شاید خیلی از برادران ارتشی فعلی ما، درست هم یادشان نباشد و این خصوصیات را در آن زمانها، تجربه هم نکرده باشند. من کسی را دیده بودم که به همدرجهی خودش در محیط نظامی فحاشی میکرد؛ چون فعلاً مأمور بر او، یا مافوقش بود. مثلاً با درجهی یکسان، این فرد افسر نگهبان بود؛ ولی او نبود. چیز بسیار شرمآوری بود! همین اهانتها، به کتک هم منتهی میشد و سربازان بیچاره را زیر مشت و لگد، بیرحمانه کتک میزدند. این کارها را ممنوع کنید. هر کسی هم کرد، مجازاتش کنید. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان و جمعی از پاسداران کمیتههای انقلاب اسلامی - 1369/10/10 عنوان فیش :مرعوبیت ریئس جمهور یکی از کشورهای آفریقایی در مقابل هیأت ایرانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, یاد امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در زندانهای فلسطین، در گوشهی کشورهای آفریقایی، در تونس و مراکش، تحت اختناق به نام او [امام(ره)]شعار میدهند. چه کسی این کار را کرده است؟ ما تبلیغ کردهایم؟ آیا دستگاههای تبلیغی میتوانند بگویند که این کارها را ما کردهایم؟ من هشت سال رئیس جمهور بودم؛ میدانم که در این مملکت چه خبر است. هیچکس نمیتواند بگوید که اسم امام را من در فلان جا بردم. اسم امام، خودش مثل سرازیر شدن آب در یک سرزمین صاف و مستعد رفت. نمیخواهد کسی آن را پارو بزند؛ خودش سرازیر میشود و میرود، تا چشنده و نوشندهی خودش را پیدا کند. در ایام ریاست جمهوری، به یکی از کشورهای آفریقایی سفر رسمی داشتم. از پلکان هواپیما که پایین آمدم، دیدم که رئیسجمهور آن کشور، مرعوب من شده است. این وضعیت، در چهرهاش کاملاً آشکار بود. در ماشین تشریفاتی نشستیم، تا ما را به محل مهمانسرا ببرند. در ماشین دیدم که این شخص، بدون آنکه خودش بخواهد، یک طرف نشسته و جرأت نمیکند به صورت من نگاه کند! من با زحمت و با تبسم و خنده و نرمگویی، یواش یواش او را به صحبت آوردم. وقتی به ایران برگشتم، به امام گفتم، من در آنجا دیدم که اینها در ما رشحهیی از وجود شما را میبینند. آن رئیسجمهور، در مقابل من که اینطور خاضع نبود - من که کسی نبودم - او در مقابل امام خاضع بود؛ امامی که مظهر انقلاب بود. آن شخص - که نمیخواهم اسمش را بیاورم - نمیتوانست خودش را نگهدارد. او یک رئیسجمهور گردن کلفت و معروفِ حسابی هم است؛ از این آدمهای خردهریز نیست؛ اما از هیأت ایرانی، امام را میدید و بویش را میشنید. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1369/09/14 عنوان فیش :کوتاهی در مبارزه ،بین سالهای ۲۰ و ۳۲ کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, عمل به تکلیف نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من این نکته را فراموش نمیکنم که در آن سالهای اختناق، همیشه در حوزههای علمیه و در جمعهای مبارزی و روشنفکری، ماها در بین خودمان، آن کسانی را که در فاصلهی بین سالهای ۲۰ و ۳۲ - که اختناق مجدد محمّدرضاخانی بر این مملکت مسلط شد - کاری نکرده بودند، محاکمه میکردیم و میگفتیم: در آن ده، دوازده سالی که مقداری گشایش بود و میشد کاری کرد، چرا کاری نکردند؟ شاید همین حالا بعضی از ماها، خودمان یا دیگری را، در برهههایی از همین ده، دوازده سال گذشته، مورد سؤال و ملامت قرار بدهیم، که فلانجا که میشد فلان کار را بکنیم، چرا نکردیم؟ یا در آینده، مردم این کشور و مسلمانان دنیا، از ما سؤال خواهند کرد که فرصت گرانبهایی در اختیار شما قرار گرفت، در این فرصت چه کردید؟ آیا به همهی وظیفهی خود عمل کردید، یا نه؟ اگر ما ذرةٌمثقالی کوتاهی کرده باشیم، زیر ذرهبینها مورد مداقه و مؤاخذه قرار خواهد گرفت. مربوط به :بیانات در دیدار با رهبران گروههای جهادی افغانستان و جمعی از مسؤولان وزارت امور خارجه - 1369/08/29 عنوان فیش :لطف الهی و مجاهدتهای مردم؛عامل پیروزی مردم افغانستان کلیدواژه(ها) : تاریخ آسیا و آفریقا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, افغانستان, تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر, حمله شوروی به افغانستان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اوضاع جهانی به سمتی میرود که پیروزی مسلمین در افغانستان، حتمی و قطعی است. دوسال پیش، ما نمیتوانستیم اینطور حرف بزنیم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، من با آقایانِ افغانیهای مبارز، دوست بودم. وقتی که «تَرَکی» کودتا کرد، من در ایرانشهر تبعید بودم. ماجرا را شنیدیم، ولی نمیدانستیم که چه خبر است؛ چون خبری به ما نرسید. ما فقط فهمیدیم که در افغانستان، حادثهیی اتفاق افتاده است. علاقهمند شده بودیم که ببینیم در آنجا چه خبر است. یعنی ارتباطات ما با افغانستان، به این شدت بود. البته بعد فهمیدیم که اینها کمونیستند؛ ولی اول روشن نبود. بنابراین، پیوندهای قلبی و عاطفی من با افغانستان و با برادران افغانی، خیلی زیاد است. از قدیم که در مشهد بودم، این ارتباطات را با برادران داشتم. من هر وقت به یاد مسألهی افغانستان میافتادم، دلم بر مظلومیت مردم افغانستان میسوخت و میگفتم، اینها چه راهی برای پیروزی دارند؟ چون همهی راهها به حسب ظاهر بسته بود و هرچه نگاه میکردیم، بنبست بود. آن قدرت اهریمنی مارکسیستی، با آن همه نیرو و با اهداف بلندمدت، تنها به افغانستان قانع نبود. مسألهی او، مسألهی استراتژیک بود؛ رسیدن به آبهای جنوب. دویست سال، روسیهی تزاری و شوروی، مجموعاً دنبال این هدف بودند. حالا از افغانستان قدم جلو گذاشتند و روزبهروز هم دارند تقویت میکنند. تمام این راهها، به حسب ظاهر بسته بود. به عراق هم که فکر میکردیم، میدیدیم که از افغانستان آسانتر است. به کشورهای دیگر هم که فکر میکردیم، میدیدیم آسانتر است. من همیشه هر وقت به یاد افغانستان میافتادم، قلبم برای این ملت واقعاً میسوخت و میگفتم: پروردگارا! به این مردم که اینطور مبارزه میکنند، ترحمی بکن. با لطف الهی و بر اثر مجاهدتها و ایمان و اخلاص مردم، تمام محاسبات جهانی به هم خورد. کار خدا این است. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دادگاه و دادسرای ویژهی روحانیت - 1369/08/13 عنوان فیش :تبلیغات منفی رضاخان علیه روحانیت کلیدواژه(ها) : تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, مخالفت سلسله پهلوی با حوزههای علمیه, عملکرد استعمار انگلیس در ایران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تبلیغ علیه روحانیون نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکی از برنامههای رضاخان در این مملکت - که یقیناً هدایتشده از سوی انگلیسیها و قدرتهای پشت سر رضاخان بود؛ چون عقل خودش و تشکیلاتش به این چیزها نمیرسید - همین بود که روحانیون را بدنام کند. او به برداشتن عمامهها اکتفا نکرد؛ به بدنام کردن روحانیون مشغول شد و کار را به جایی رساند که در کوچه و خیابان، بچههای مردم اگر آخوندی میدیدند، مسخره میکردند. این کار، عرف رایج شده بود! این قضیه، مربوط به سالهای 29 و 30 است؛ یعنی من در آن زمان، یازده یا دوازده سالم بود. این جوّ، تا حدود ده سال بعد از رفتن رضاخان و کم و بیش تا قُبیل انقلاب - که من طلبهیی شده بودم - ادامه داشت. ما در مشهد، تشکیلات و جلسات مهمی داشتیم. در جلسات من، چهقدر دانشجو و دکتر میآمدند و من برای آنها تفسیر میگفتم. با جوانی از دوستان خودم - که فارغالتحصیل و آدم باسوادی بود - میخواستم به تهران بیایم. در ایستگاه راهآهن، با هم قدم میزدیم که وقتِ قطار بشود. در همین موقع، چند جوان که معلوم نبود اصلاً سوادی هم دارند یا ندارند - تیپهای اروپایی آن روز که لباس جین میپوشیدند و تازه در ایران معمول شده بود - به شکلی من را مسخره کردند که رفیقم خجالت کشید. این مسخرهکردنها رایج شده بود و دیگر مخصوص بچهها و یا یک طبقهی خاص نبود. این کارها برای آن بود که روحانیت را از چشمها زایل کنند. برای آن بود که آنها نقش روحانیت و ایمان به روحانیت را خوب فهمیده بودند. در قضیهی مدرّس و مرحوم کاشانی، و قبل از آن در قضیهی مشروطیت و میرزای شیرازی، این نقش را فهمیده بودند و میدانستند که باید این گروه و این طایفه را از چشم مردم انداخت. برای این کار، مثل ریگ پول خرج میکردند و از هر وسیلهیی هم استفاده میکردند. مربوط به :بیانات در دیدار رؤسای دانشگاههای علوم پزشکی - 1369/08/01 عنوان فیش :استاد معروفی که روی پای محمدرضاپهلوی افتاد! کلیدواژه(ها) : عالِم, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, مخالفان نظام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما کسانی از مدعیان علم را در این دوران انقلاب یافتیم که شرف علم را نگه نداشتند. من خیلی از کسانی را که مدعی علم بودند و شرف علم را نگه نداشتند، در طول زندگیم دیدهام. عالم بودن مهم نیست؛ شرف علم و عالم بودن را نگهداشتن مهم است. من در دوران اختناق، استادِ معروفِ عالیمقامی را میشناختم که روی کفش شاه آنوقت - محمّدرضا - افتاد! اساتید در صفی ایستاده بودند و محمّدرضا از برابر آنها عبور میکرد و این شخص روی پای او افتاد! از این کارها میکردند، اما چه کسانی؟ تیمسارها. اما یک عالم، یک دانشمند، یک محقق - که واقعاً هم این آدم محقق است. در رشتهی شما نیست، در رشتهیی است که به ما بیشتر میخورد - فاضل، نامآور، نامدار، چهقدر تحقیقات، چهقدر کتاب، روی پای او افتاد! شاگردهایش ملامت کردند: استاد شما؟! آخر آن شخص که بیسواد است. عالمْجماعت کسی را قبول ندارد، سیاست برایش مسألهیی نیست، نگاه میکند ببیند چه کسی عالم است. اصلاً برای عالم، جاذبه و ارزشی بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم، لقب «بیسوادی» است. هیچ فحشی از این بالاتر نیست. در همهی محیطهای علمی همینگونه است. آنوقت، آن عالم روی پای یک جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقایش ملامت کردند و این هم جوابی نداشت. گفت: هیبت سلطانی من را گرفت(!) این عبارت، همان وقتها در محیطهای دانشگاه که دوستان ما میرفتند و میآمدند، معروف شد و علما و دانشمندان آنوقت، به کسانی که هیبت سلطانی آنها را میگیرد و کسانی که جز هیبت علم چیزی آنها را نمیگیرد، تقسیم میشدند! البته همان وقت هم دانشمندانی مثل همان آدم داشتیم که حتّی با فقر میساختند، برای اینکه به سمت آنها نگاه نکنند، نه اینکه روی پایشان نیفتند، یا دستشان را نبوسند، یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این میدانستند که به فکر آن دستگاههای جاهل و دور از معرفت بیفتند. زندگی پولی و مادّی را اصلاً کم ارزشتر از این میدانستند که خودشان را به آن آلوده کنند. کسانی که اینطور زندگیشان را در ذلتِ در مقابل قدرتها گذراندند، حالا که نوبت جمهوری اسلامی میرسد، گردنکشی میکنند! این گردن، ارزش ندارد. این، گردنفرازی نیست. برافراشتن آن گردنی خوب است و افتخار دارد که نشان داده باشد گردن افراز است. کسانی که حتّی عزت علم را نگه نداشتند، حالا وقتی نوبت به یک نظام مردمی رسید که هیچ ادعایی ندارد جز اینکه از مردم و برای مردم و در خدمت مردم است و با هدایت دین عمل میکند و نوکر بیگانگان و امریکا و دیگران نیست، یکمرتبه نوبت سرفرازی و گردنفرازی اینها رسید و در مقابل این نظام ایستادند. باید توی سر اینها زد. این بیاحترامی به علم است که ما اینها را در عداد علما راه و جایشان بدهیم. آن کسی که احترام نظامی را که مبتنی بر معرفت و علم است، نگه نمیدارد؛ احترام ملتی را که در این نظام، مندمج و مندرج است، نگه نمیدارد، اینها را واقعاً بشناسید. مربوط به :بیانات در دیدار رؤسای دانشگاههای علوم پزشکی - 1369/08/01 عنوان فیش :نهادینه بودن فرهنگ احترام شاگرد به استاد در حوزه های علمیه کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, احترام شاگرد به استاد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بعد از فوت مرحوم آیةاللَّه بروجردی(رضواناللَّهعلیه) که همه جا تا سطح کشور به هم خورد و چند هزار طلبهی قم زارزار گریه میکردند، مسألهی استادىِ در حوزهها و استادىِ در دانشگاهها، در محیطهای دانشگاهی مطرح شد. من آنوقت به مناسبت همین قضیه، یک سخنرانی از مرحوم «جلال همایی» که در همین دارالفنون در خیابان ناصرخسرو ایراد کرد، شنیدم. دوستانی داشتیم که در آنجا از این حرفها زیاد میگفتند. ما در آنوقت، طلبهی خیلی جوانی بودیم و همان محیط روحانی را دیده بودیم و درست نمیدانستیم که تفاوت این محیطهای روحانی،علمی ما و دیگران چگونه است. من در آن وقتها از آن حرفها خیلی نکات فهمیدم. یکی از حرفهایی که در آن وقتها گفته میشد، این بود که علم و دین چندین قرن با هم توأم بودند؛ یعنی علما غالباً کسانی بودند که اهل دین بودند و علم دین و علم غیر علوم دینی، با هم مخلوط بود و دست یکدسته از افراد بود. محمّدبنزکریای رازی یا ابن سینا، یک فقیه هم بودند، ضمن اینکه مثلاً یک دانشمند بزرگ هم بودند. دیگران هم همینطور. در آداب المتعلمین - یعنی آداب احترام شاگرد به استاد - کتابها نوشته شد. شهید ثانی، کتابی تحت عنوان «منیةالمرید فی اداب المفید والمستفید» دارد؛ یعنی استاد و مستفید (شاگرد) آدابشان در مقابل هم چیست. شاگرد بایستی مثل نوکرِ استاد باشد. واقعاً هم ماها در حوزههای علمیه همینگونه بودیم. حقیقتاً اگر استادی اجازه میداد که شاگرد دنبال سرش تا خانه او را بدرقه کند، این شاگرد خوشحال بود. اصلاً شاگرد، استاد را انتخاب میکند. حوزه، برای انتخاب استاد، اجباری نیست. هنوز هم همینطور است. طلبه، این درس و آن درس میرود و بالاخره یکی را انتخاب میکند. بعد سر درس اشکال میکند و هیچ حرفی را از استاد تعبدی قبول نمیکند. الان هم همینطور است. الان هم هرکس باشد، فرقی نمیکند. من وقتی در اینجا درس میدهم، طلبهها میآیند اشکال میکنند و تا وقتی که باور و قبول نکنند، ساکت هم نمیشوند. اگر هم ساکت بشوند، میگویند اشتباه کردیم. یعنی در محیطهای علمی ما، نسبت به حرف استاد هیچ تعبدی نیست و شاگرد اینطور با استاد جری برخورد میکند. اما همین شاگرد با آن استادی که اینگونه جری برخورد میکند، مثل نوکر اوست. حالا البته به آن شدت سابق نیست. تا زمانهای ما واقعاً بود، ولی هنوز هم با محیط دانشگاه خیلی فرق دارد. یعنی شاگردی رد بشود و به استادش احترام نکند، اصلاً چنین چیزی معقول نیست؛ چه رسد به اینکه به استادش اهانت کند. اگر اهانت کند، میگویند چرا اهانت میکنی، به درسش نیا، چه اجباری داری؟ غرضم حرف آن آقاست که میگفت: چندین قرن - مثلاً دوازده یا سیزده قرن - علم و دین همراه بود. شاگرد در تاریکی باید جلوتر از استاد برود که اگر چالهیی هست، او بیفتد، استادش نیفتد. باید مثل نوکرِ استادش باشد. آن روز میگفتند که پنجاه سال است علم و دین از هم جدا شده است. ...اگر دانشگاه ما دانشگاه اسلامی است، یکی از بزرگترین مظاهرش بایستی احترام بیش از حد معمول دنیا به اساتید باشد؛ مخصوصاً از طرف شاگردان. شاگرد باید به استاد، بیقید و شرط احترام کند. اگر آن استاد بد هم است، باید او را احترام کنند مربوط به :بیانات در دیدار معلمان و کارگران - 1369/02/12 عنوان فیش :تأثیر جنگ جهانی دوم بر زندگی مردم ایران کلیدواژه(ها) : تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, تاریخ جنگ جهانی دوم, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, حمایت مردم از نظام اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بعد از دوران جنگ (در سالهای 1320) - که من خیلی کوچک بودم، اما اجمالاً یادم میآید - با اینکه آنوقت در ایران جنگ نبود، بلکه در دنیا جنگ بود و به ایران ربطی نداشت، اما باد جنگ که به ایران خورده بود، تا مدتها نان گندم پیدا نمیشد! ما در خانهی خودمان، نان جو میخوردیم؛ نان گندم پیدا نمیشد که مردم بخورند. مردم، در شدیدترین وضع زندگی میکردند. قند و شکر پیدا نمیشد که مردم بتوانند چایی خود را با آن بخورند. امروز، بحمداللَّه ما هشت سال جنگ را تحمل کردیم و آنطور مشکلاتی را نداریم. این، بهخاطر آن است که ملت پشت سر دولت است؛ به خاطر آن است که ملت بیدار است؛ بهخاطر آن است که مسؤولان کشور، دلسوز و علاقهمندند. مربوط به :سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سیام ماه مبارک رمضان) - 1369/02/06 عنوان فیش :استهلال در مشهد رایج بود کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, استهلال نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در حال حاضر، متأسفانه خیلی کم معمول است که استهلال کنند؛ سابق بیشتر بود. بخصوص من در مشهد میدیدم که استهلال خیلی رایج بود. معمول بود که در شب مظنون به اول شوال، مردم دسته دسته در گذرها، در خیابانها، سر بازارها، روی پشت بامها، مخصوصاً پشت بام مساجد جمع میشدند، تا ماه را ببینند. پس، یادتان باشد که باید این عادت را در خودمان به وجود بیاوریم که همهی ماهها، بخصوص این ماههای حساس - مثل ماه شوال، ماه رمضان و ماه ذیحجه - را مواظب باشیم و اول ماه را به دست بیاوریم. مربوط به :بیانات در جمع فضلا و طلاب و روحانیون مشهد - 1369/01/04 عنوان فیش :احساس مسئولیت و احترام به بزرگان در سیره امام خمینی(ره) کلیدواژه(ها) : امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه), درسهای امام خمینی, مبلغان, احساس مسئولیت, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی, حاج میرزا حسین نوری, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امام فقید عظیمالشأن(رضواناللَّهتعالیعلیه) که حقاً از همه جهت اسوه بودند - این کلمهی «همه جهت» را من باتوجه عرض میکنم - واقعاً ازهربعدی انسان نگاه میکند، میبیند جا دارد که انسانها وطلاب علم و روّاد طریق هدایت مردم، بهایشان اقتدا کنند. آن بزرگوار در قم، اولین روزی که برای درس روی منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم. ایشان قبلاً روی زمین مینشستند و درس میگفتند و بعد از چندی که جمعیت زیاد شد و طلاب میخواستند چهرهی ایشان را زیارت کنند و صدایشان را درست بشنوند، اصرار کردند که روی منبر بنشینند. گمان میکنم ایشان بعد از رحلت مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی(رضواناللَّهعلیه) این را قبول کردند. تا آن بزرگوار حیات داشتند، ایشان منبر ننشستند. این بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحیت گذراندند. اولین مطلبی که بعد از «بسماللَّه» فرمودند، این بود که مرحوم آقای نائینی(رحمةاللَّهعلیه)، روز اولی که برای درس روی منبر نشست، گریه کرد و گفت: این همان منبری است که شیخ انصاری(ره) روی آن نشسته، حالا من باید روی آن بنشینم. ایشان از همینجا، شروع به نصیحت کردن طلاب کردند که بفهمید چه کاری میکنید و چهقدر این مسؤولیت سنگین است. البته جزییات فرمایشهای آن روز، الان در ذهنم نیست. ایشان در آن روز که این صحبتها را میکردند، در حد یک مدرّس بزرگ و یک فقیه عالیمقامِ مهیای مرجعیت بودند. احساس مسؤولیت، اینقدر مهم است. از آنجا بگیرید، تا معممان و روحانیونی که در طبقات پایینتر هستند، تا برسد به یک مرثیهخوان و یک روضهخوان معمولی، که او هم در آن کاری که برعهده گرفته، باید احساس مسؤولیت بکند. اگرچه رتبهی وجودی شغل در مورد چنین کسی، به مراتب ضعیفتر از رتبهی وجودی شغل در مورد یک مدرّس عالیمقام است، لیکن این فرد هم باید احساس مسؤولیت بکند. یکوقت در جمع آقایان گفتم، شاید هم خودتان دیده باشید که محدّث عالیمقام، مرحوم آقا میرزا حسین نوری(رضواناللَّهتعالیعلیه)، کتابی به نام «لؤلؤ و مرجان» دارند. دنبالهی اسم لؤلؤ و مرجان، این است: در شرایط پلهی اول و دوم منبر روضهخوانان. ایشان یک کتاب نوشته است که نگویند حالا ما که ادعای علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداریم؛ فقط روضهخوانیم! سابق که این منبرهای چند پله بود، همه نمیرفتند که آن بالای منبر بنشینند. وعاظ درجهی اول این کار را میکردند، لیکن متوسطان و پایینها، همین پلهی اول مینشستند و این حرمت را نگه میداشتند. کار خوبی هم بود، حالا هم خوب است که همین مراعاتها بشود و هر کسی حد خودش را رعایت بکند. تا همین زمانهای ما هم بود. مثلاً یک نفر که فقط مسأله میگفت، آن بالا نمیرفت. همین فرد، اگر میخواست از روی کتاب مسألهیی بگوید، یا اگر یک نفر میخواست روضه بخواند، پلهی اول و دوم مینشست. همین هم شرایطی دارد. پس، ببینید که احساس مسؤولیت باید باشد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از قاریان قرآن - 1368/11/20 عنوان فیش :علاقه رهبری به تلاوت شیخ مصطفی اسماعیل کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آیتالله العظمی سید علی خامنهای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من یک خاطرهاى هم از شیخ راغب مصطفىٰ دارم، بد نیست آن را هم براى ایشان بگویم. خیال میکنم در سال ۴۵، ۴۶ یا ۴۷، [یعنى] بیست و دو سه سال یا بیست و یکى دو سال قبل از این، ما در مشهد و در رادیو -رادیوهاى کشورهاى عربى و رادیوى مصر و مانند اینها- با دقّت دنبال خواندن شیخ مصطفىٰ اسماعیل میگشتیم تا بلکه خواندن او را پیدا کنیم؛ چون نوارهایش نبود و در ایران هم رادیو قرآن نبود؛ ما از رادیوهاى خارجى گوش میکردیم و تلاوتهاى شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا میکردیم. ماها عاشق تلاوت شیخ مصطفىٰ اسماعیل بودیم. من یک رفیقى داشتم -مرحوم آقا جعفر(۴) که آقایان او را میشناسند- که با هم پاى رادیو مینشستیم و گوش میکردیم. یک روز من را دید، گفت که امروز در رادیوى مصر، صداى پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا کردم. گفتم چطور؟ از کجا فهمیدى پسرش است؟ گفت که یک کسى است به نام راغب مصطفىٰ -«غلوش»اش را نمیدانست- که پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! آن را ضبط کرده بود، من گوش کردم؛ من که گوش کردم گفتم قاعدتاً باید همان پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل باشد؛ چون صدایش شبیه شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! و آیات هم همین آیات معروف بود «وَ استَمِع یَومَ یُنادِ المُنادِ مِن مَکانٍ قَریب».(۵) خیلى نوار خوبى است؛ مال ایشان است. خب، حالا خوشحالیم که آقایان آمدند. ما دوست داریم از خواندن آقایان هم استفاده کنیم. اگرچه شنیدم امشب قرار است به حسینیّه بیایند،(۶) امّا حالا فیالمجلس هم بد نیست از تلاوت آقاى شیخ راغب مصطفىٰ استفاده کنیم.(۷) طیّب الله انفاسکم. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران - 1368/11/09 عنوان فیش :فوق تصور بودن پیروزی انقلاب اسلامی در اذهان مبارزان کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آیا آن روزى که امثال ماها و شماها، در سیاهچالها، در سلّولها، در خانههاى مخفى، در محیط غربت میرفتیم، میدویدیم -در همین تهران، من یادم نمیرود یک روز داشتم حرکت میکردم از یک جایى به یک جایى، با فشار زیادى که آن روزها روى ماها بود؛ از دو طرف بنده مورد تهدید دستگاه بودم، بهخاطر دو جریان و دو پرونده دنبال من بودند؛ یک جایى را سراغ کرده بودم که چند روزى بروم آنجا باشم، از یک محلّى به آن محل میرفتم؛ در خیابان که میرفتم، وضع خودم را تشبیه کردم به آن آدمى که روى زمین صاف یخِ مثلِ شیشه دارد حرکت میکند، که با کمال دقّت باید راه برود و هیچ لحظهاى نمیداند که آن لحظهی بعد محکم زمین نخواهد خورد و استخوانهایش نخواهد شکست؛ دیدم وضع من درست همانجور است و همهی این برادرانى که در دستگاهها بودند، سالها اینجور زندگى کردیم- [آیا] فکر میکردیم که یک روزى این ایرانى که قلعهی مستحکم استکبار جهانى است، تبدیل بشود به قلعهی مستحکم مبارزه در مقابل استکبار جهانى؟ [امّا] شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از علماى اهل سنّت - 1368/10/05 عنوان فیش :تلاش آیت الله بروجردی و مرحوم شلتوت برای تقریب مذاهب کلیدواژه(ها) : تقریب مذاهب اسلامی, پایههای تقریب مذاهب اسلامی, سیدحسین بروجردی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : سالها پیش از انقلاب که با بعضی از برادران اهل سنت صحبت میکردم، به آنها میگفتم که اگر ما بخواهیم وحدت اسلامی تحقق پیدا بکند، باید خودمان را از گذشته جدا و قیچی کنیم. البته، وحدت یعنی همین که پیروان این دو مذهب با هم برادر باشند و احساس برادری کنند؛ نه این که شیعه، سنی و سنی، شیعه بشود. نه، مراد از وحدت این نیست؛ بلکه وحدت به معنای احساس برادری است و همین که هر طرفی احساس کند که دیگری هم مسلمان است و حق اسلامی او را بر گردن خود احساس کند و متقابلاً او هم به همین ترتیب عمل نماید. من میگفتم که اگر بخواهیم این کار را بکنیم، باید خودمان را از گذشته جدا کنیم. اگر به گذشته برگردیم، دعواست. این قدر بحث و تکذیب و تغلیط و درگیری و خونریزی و این طور چیزها اتفاق افتاده که اگر نگاهی به گذشته بکنیم، باز دعوا خواهد شد. اگر کسی مخلصاًللَّه احساس میکند که باید امروز بین برادران، برادری واقعی و عملی باشد، باید کوشش کند که گذشته را به یادها نیاورد؛ والّا او میرود کتاب «احقاق الحق» را میآورد و به رخ این میکشد و این هم میرود کتاب «تحفهاثنی عشریه» را میآورد و به رخ آن میکشد! هر دو هم به قدر کافی کتابِ پُر از طعن و دفع علیه همدیگر نوشتهاند! اگر ما بخواهیم گذشته را مطرح کنیم، نمیشود به وحدت رسید. باید نگاه کنیم، بگوییم: گذشته، گذشته است. «رحماللَّه معشرالماضین». ما کاری به کار آنها نداریم. اگر آنها هر کاری کردهاند، ما امروز میخواهیم تکلیف خودمان را - بیننا و بیناللَّه - نگاه کنیم. بینناوبیناللَّه، امروز ما باید با همدیگر توحید کلمه و رفاقت و برادری داشته باشیم. اگر بخواهیم این را عمل بکنیم، باید از گذشته صرف نظر کنیم. این دارالتّقریبی هم که ما مطرح کردیم، برای این است. دارالتّقریبی که در مصر بود، از نظر ما عزیز و بسیار محترم بود؛ الان هم محترم است. متأسفانه نمیگذارند و نگذاشتند کار کند. فقط در یک برهه از زمان که مجلات «رسالةالاسلام» منتشر میشد و مرحوم «شلتوت» و «شیخسلیم» و رؤسای شریف ازهر حیات داشتند، دارالتّقریب خوب حرکت میکرد. مرحوم «آیةاللَّه بروجردی» که مرجع تقلید ما بود، پشتیبان دارالتّقریب مصر بود. رئیس ازهر، اول «شیخسلیم» بود که پایهگذار و در حقیقت زمینهساز دارالتّقریب بود و بعد مرحوم «شیخ محمود شلتوت» رئیس ازهر شد که مفتی دیار مصریه بود. او هم خودش رئیس این دارالتّقریب بود.اینها پشتیبان تقریب بودند. اینها که از طرفین رفتند، نه در تشیع و نه در تسنن، دیگر آن عالمی که روی این مسأله خیلی پافشاری کند، دیده نشد. البته، بعد از مرحوم «آیةاللَّه بروجردی» آقایان علمایی بودند. نه این که قبول نداشته باشند؛ همه معتقد بودند، لیکن آن انگیزهیی را که مرحوم «آیةاللَّه بروجردی» روی مسألهی تقریب داشت، آنها نداشتند. در بین تسنن هم همین طور بود. بعضی از آنها به مشهد آمده بودند و من بعضی از آقایان بعد از مرحوم «شلتوت» را دیده بودم. علمای ازهر به ایران میآمدند و با علمای شیعه هم تماس میگرفتند؛ لیکن آن انگیزهی فعال و جوشانی را که دنبال این قضیه بروند، نداشتند؛ لذا «دارالتّقریب»، اسم بی مسمایی شده بود. ما که نمیتوانیم منتظر بنشینیم که در قاهره یا در فلان شهر دیگر دنیای اسلام، یک وقت یک نفر به فکر تقریب بیفتد. خودمان بایستی این دارالتّقریب را بهوجود آوریم؛ البته بر مبنای هماهنگی و همکاری فکری و فقهی با هر مرکزی که در دنیا برای تقریب وجود داشته باشد. یعنی در اینجا، بایستی کسانی از علمای ایران - چه اهل سنت و چه شیعه - پایههای اصلی این دارالتّقریب را تشکیل بدهند. مربوط به :بیانات در دیدار اعضاى مجمع نمایندگان طلّاب و فضلاى حوزهی علمیّهی قم - 1368/09/07 عنوان فیش :دغدغه¬های طلاب نسبت به اصلاح نظام حوزه در طول تاریخ کلیدواژه(ها) : تحول در حوزه, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, سیّد حسن تهامی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ارتباط آیت الله خامنه ای با علما, سیدابوالحسن اصفهانی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نفس عنوان «مجمع نمایندگان طلّاب قم» یک عنوان شیرین و امیدبخش و بیدارکنندهی آرزوهای دیرین در باب حوزهی علمیه است. اینکه طلّاب قم به این عزم راسخ برسند که باید تشکّل و حضور و تلاشی برای بهسازی حوزه داشته باشند و این عزم در مقام عمل به آنجا برسد که انتخاباتی صورت بگیرد و نمایندگانی برگزیده بشوند، مژدهی بسیار بزرگی است. مسألهی اصلاح حوزه، چیزی نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم، این مسأله مطرح بوده است. در آن سالهای اولی که وارد قم شدم (سال 37)، فضلای جوانی را یافتم که دور هم مینشستند و این آرزوها را به زبان میآوردند و تکرار میکردند و برای تحقق آن، تلاش مینمودند. بعد در آن وقت برای ما معلوم شد که در دورهی قبل از ما - یعنی قبل از ورود مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی(رضواناللَّهعلیه) به قم - نیز همین افکار مطرح بوده است و فضلای برجسته و خوشفکر و خوشنام، دنبال آن بودهاند. بعد که قدری بیشتر با مسائل مربوط به حوزهها آشنا شدیم، فهمیدیم که حتّی ریشهی این قضایا قبل از اینهاست و در نجف زمان مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی(رضواناللَّهعلیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشنفکرِ آن روز مطرح بوده است. دو نفر برای من مشروحاً و مفصلاً جریانی را که ده دوازده نفر از فضلای آن روز نجف - مثل مرحوم آقای میلانی، مرحوم آقا سید علی مددقاینی و عدهیی دیگر - پیش مرحوم آقا سیّد ابوالحسن رفتند و درخواست خود را با ایشان در میان گذاشته بودند، نقل کردهاند: یکی مرحوم علامهی امینی - صاحبالغدیر - بود و دیگری مرحوم آقا سیّد حسن تهامی(رضواناللَّهعلیه) که از مجتهدان و علمای برجستهی کشور ما محسوب میشد و سالهای متمادی در بیرجند منزوی شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد. ایشان هم قبل از مرحوم امینی، در سال 41 یا 42 که من برای منبر به بیرجند رفته بودم، عین همان صحبتِ مرحوم آقای امینی را نقل کرد و جزییات قضیه را به من گفت که حالا نمیخواهم با تفصیل آن را مطرح کنم. سؤالی که پیش میآید، این است که چرا تفکر و اندیشهیی که بیش از نیم قرن در حوزههای علمیه سابقه دارد، جامهی تحقق نپوشیده است. مرحوم آقاسیّدابوالحسن، در سال 1325 وفات کردند. این افکار ممکن است مثلاً پنج یا ده سال قبل از وفات ایشان مطرح بوده باشد. از سال 1320 تا آن سالهایی که ما به قم رفتیم - یعنی تا سال 36 یا 37 - و بعد از آن تا زمان فعلی، چرا آن آرزوها و چیزهایی که همیشه زبدگان و روشنفکران و فضلا و دلسوزان و دردمندانِ حوزهها دنبالش بودند، تحقق پیدا نکرده است؟خواهش میکنم یکی از کارهایی که شما آقایان مجمع نمایندگان طلّاب در دستور کار قرار میدهید، تحقیق در مورد همین مسأله باشد. آیا ما خیلی تنبل بودیم؟ آیا انگیزهها کم بوده است؟ آیا ابزار کار در اختیار نبوده است؟ آیا مانعی به صورت شناخته وجود داشته یا موانع و روادعی به صورت مبهم و مرموز ایجاد میشده است؟ همهی اینها قابل بررسی است و علت هرکدام باشد، امروز حجت بر ما تمام است که آنچه را که در طول سالهای متمادی انجام نشده، انجام بدهیم. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1368/07/12 عنوان فیش :مقایسه تفکرات چپ التقاطی با اسلام در احسان به مردم و قرض الحسنه کلیدواژه(ها) : فقرزدایی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, گرایشات مارکسیستی در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : صندوقهای قرضالحسنه، یکی از نهادهای اسلامی اصیل هستند و من لازم میدانم روی این نکته تکیه کنم. قبلاً هم در سال گذشته به مناسبتی در جمعی، دربارهی صندوقهای قرضالحسنه صحبت کردم و الان هم لازم است این نکته را بگویم که صندوق قرضالحسنه، یک عمل اسلامی و یک حسنه است و اگر کسی به انجام این کار اقدام کند و نیت خیر داشته باشد، در صورتی که سودجویی نخواهد بکند و از روشهای غلط استفاده نکند (که شنیدم در گوشه و کنار، بعضی از صندوقها این کارها را میکنند و صندوقهای قرضالحسنه را بدنام میکنند)، یکی از حسنات و انفاقهای بزرگی است که کسی انجام میدهد. این کار را دنبال کنید. قبل از پیروزی انقلاب، کسانی که تفکرات چپ و التقاطی داشتند، از اینکه کسی به فقرا و مستمندان کمک و احسان کند، ناراحت و ناراضی بودند. به ما میگفتند: چرا وقتی که زمستان میشود، میآیند به شما ذغال میدهند که به فقرا بدهید و شما هم قبول میکنید و به آنها میدهید؟! آن وقت در مشهد معمول بود که آدمهای اهل خیر میآمدند و حوالههای ذغال را به امثال ما میدادند و ما هم به فقرا میدادیم که بروند بگیرند و استفاده کنند. میگفتند: چرا این کار را میکنید؟! بگذارید اینها سرما بخورند تا در سایهی سرما خوردن، از دستگاه عصبانی بشوند و انقلاب جلو بیفتد! یک تحلیل ابلهانهی غلط و متکی به تفکرات مادّی، و درست دور از واقعیات و حقایق اسلامی. آنها با احسان و همین کارهای قرضالحسنه و امثال اینها هم مخالف بودند. همان وقت در روزهای اختناق، بعضی از همین برادرانی که امروز هم میبینم بحمداللَّه در کارهای این صندوقها هستند، در ابتدا چند صندوق و بعد بیشتر تشکیل دادند و این کار در آن وقت، چه کمکهایی میکرد. ما که در جریان بودیم، میفهمیدیم که این پولها به چه کسانی قرضالحسنه داده میشد و چه گرههایی را باز میکرد. مربوط به :بیانات در دیدار کارکنان نهاد ریاست جمهورى - 1368/05/18 عنوان فیش :بروز روحیه خدمت گزاری رهبری در شورای انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, شورای انقلاب, ورود امام خمینی(ره) به ایران, عمل به تکلیف نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نسبت به آینده، بایستی خودمان را برای خدمت در هر جا و به هر گونه آماده کنیم؛ بدون اینکه قبلاً در جایی، خدمت خود را نشان و مشخص کرده باشیم. از اول انقلاب، خودم اینگونه بودم و بنایم بر این بود. هنگامی که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار میکردیم و همهشان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی - با هم مینشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت میکردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران میشوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیاییم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود. ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت، این موضوع را نمیدانستند و حتّی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمیدانستند که ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم. ما با هم کار میکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتی ایشان وارد میشوند، مسؤولیتهایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یک سازماندهی بکنیم. ساعتی را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آنجا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. میشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهدهی من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما میخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آنجا را انجام بدهیم، خوب است.این، روحیهی من بوده است. مربوط به :بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح - 1364/09/26 عنوان فیش :سابقه مبارزاتی شهید مفتح کلیدواژه(ها) : شهید آیتالله مفتح, شهید مطهری, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, دانشگاه تهران, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : هنگامی که نهضت روحانیت و نهضت اسلامی شروع شد و مبارزات حادّ روحانیت در سالهای چهلویک، چهلودو و بعد از آن یکی از روحانیون با نام و نشان که عملاً در صحنههای مبارزه بود و با سخنرانی و بیان حقایق تلاش خودش را به صورت خیلی قوی ابراز میکرد، مرحوم مفتح بود. ایشان منبر گرم و گیرائی هم داشتند ظاهراً من ندیده بودم، آن وقتها مسافرت میکردم، آبادان میرفتم که جای حساسی بود و دستگاه هم روی آن جاها خیلی حساس بود و جاهای دیگر مسافرت میکردم، تهران هم که بودند یا میآمدند سخنرانی میکردند. یکی از آن گویندگان پرشور فاضل روشنفکر و آگاه به مسائل اسلام و انقلاب، یک چنین عنصری بود از ابعاد کار انقلابی و کار مبارزی. در دانشکدهی الهیات حضور این شهید عزیز در دوران اختناق یک حضور بسیار بابرکتی بود. هم از نظر رشد و اشاعهی تفکرات اسلامی عمیق و جدید، هم از لحاظ مقابلهی با امواج خنثیسازی حرکت دانشکدهی الهیات، در خود این دانشکده یک امواج ضد اسلامی وجود داشت. شاید به عمد مراکز فکری ضد اسلامی در اینجا کاشته شده بود، بوجود آورده شده بود. برای اینکه از داخل خود دانشکدهی الهیات که دانشکدهای برای ساختن عالم ضد الهی یا لااقل کماعتقاد به الهیات بیرون بیاید، اینکار شده بود و وجود داشت. بنده همان وقت هم باور نمیکردم که حضور بعضی از اساتیدی که جزو پایگاههای الحاد، از لحاظ فکری شمرده میشدند در دانشکدهی الهیات یک چیز تصادفی باشد. به نظر من یک چیز تعمدی میآمد. و این یک واقعیتی بود که آن روز وجود داشت. مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری جزو کسانی بودند که ملجأ و ملاز جوانهای دانشجوی مسلمان بودند. آن کسانی که میخواستند واقعاً اسلامی باشند، اسلامی بیاندیشند، اسلام را یاد بگیرند، الهیات را بفهمند، و آن چیزی که فرض میشد که دانشکدهی الهیات برای آن بوجود آمده، آن بشوند، این دو شهید عزیز سالیان متمادی اینجا ملجأ بودند، و تحرک داشتند، و مخصوصاً مرحوم شهید مفتح خیلی هم بیپروا که مرحوم مطهری برای من نقل میکردند از برخورد شدید ستیزهآمیز بعضی از اساتید با ایشان و ایشان با بعضی از اساتید اینجا به مناسبت همین مسائل بنیانی فکری و اعتقادی و اینکه اینجا اهانت میشد به بعضی از مقدسات حتی بوسیلهی همان کسانی که به گمان من تعمّد بود در گذاشتن اینها، و این شهید عزیز بیمهابا و بدون رعایت بعضی از ملاحظات و با کنار گذاشتن آن متانت ظاهریای که یک استاد برای خودش قائل است. برخورد کرده بود و در مقابل آن مسائل ایستاده بود. یک چنین شخصیت انصافاً همهجانبهای بود، این عزیز بزرگوارمان. بعد از انقلاب هم حقاً شخصیت نافع و مفیدی بود. اگر چه از ایشان کم بهره گرفته شد و عمر بابرکت ایشان کفاف نداد که بمانند و انقلاب را بهرهمند کنند. مربوط به :بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح - 1364/09/26 عنوان فیش :انعکاس زندگی طلبگی در کتاب سیاحت غرب مرحوم آقانجفی قوچانی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آقانجفی قوچانی, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, سنتهای حوزه, منش طلبگی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : درس در حوزههای علمیه یک عبادت محسوب میشود. تربیت طلبگی از اوّل این است، درس یک عمل عبادی است. لازمهاش این است که این کار مقدس به حساب بیاید. اساتیدی که قبل از درس وضو میگیرند تا با وضو بروند سر درس و طلابی که پیش از رفتن به جلسهی درس وضو میگیرند تا با وضو در درس حاضر بشوند، در حوزهها کم نیستند. این یکی از چیزهای معمولی و رائج است که وضو بگیرند بروند درس. درس را آن روزی که در حوزهها هیچ امتحانی وجود نداشت و هیچکس از کسی نمیپرسید که شما چقدر درس خواندید و بیا ببینم چی خواندید. درس را در همان روزها هم طلبهی حوزه با شوق و رغبت و به صورت خستگیناپذیر و با فراموش کردن بسیاری از جلوههای زندگی دنبال میکرد هیچ انگیزهای جز انگیزهی معنوی و اخروی و الهی نمیتواند یک طالب علم را آن وقتی که از او نمیپرسند آقا شما چی خواندید و پیش کی خواندی؟ اینجور وادار به درس خواندن نمیکند. ما متأسفانه یک تحلیل درست و حسابی از زندگی طلبگی نداریم. تا این نکات و ظرائف توی آن منعکس شده باشد. معمولاً شرح حالهایی که هست متوجه به این خصوصیات و این نکات نیست. این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه میکنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم. و به من میگفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بودند. کتاب دیگری ایشان دارد به نام سیاحت غرب که در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شکل داستانی. مرحوم مطهری میگفتند من احتمال قوی میدهم که اینها مکاشفات این مرحوم هست، که به این شکل در کتاب سیاحت غرب آن را ثبت کرده. یک چنین شخصیتی. آنجا منعکس است، که طلبه چهجوری درس میخواند و چهجوری تلاش میکند و چهجور پای درس استاد میرود، و استاد را انتخاب میکند و چهجور عبادت میکند و چهجور گرسنگی میکشد، البته زمان آقانجفی با حالا یک مقداری فرق میکند، و ما نمیگوئیم صد در صد آنجور است، نه، خیلی چیزها هست که زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست. آن روز طلبهها جهاد در راه خدا و مبارزهی در راه خدا را مثل امروز بلد نبودند و حضور در میدانهای خطر را. و همتهای این چنین بلند که ناظر به ادارهی دنیای اسلام است و حاکمیت اسلام در کل دنیای بشریت. از آن طرف هم البته تجرد و غنای نفس طلبههای آن روز شاید بیشتر بود. توجهاتشان یک مقداری بیشتر بود. طبعاً جلوههای زندگی صنعتی یک تأثیراتی میگذارد روی روحها و فکرها. اما عبادت دانستن درس و به عنوان یک کار عبادی یک وظیفهی شرعی و الهی درس خواندن، این یک چیز فوقالعاده مهمی در حوزههای علمیه هنوز هم هست. |