newspart/index2
سوابق مبارزاتی آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (مدظله) / آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) / مبارزات سیاسی آیت‌الله العظمی خامنه‌ای/ مبارزات سیاسی رهبری
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
دیدار یدالله بهزاد با آیت الله خامنه ای در دوران مبارزات

من از قبل از انقلاب با بعضی از چهره‌های نخبه و برجسته‌ی استان [کرمانشاه] آشنا بودم؛ از جمله، مرحوم یدالله بهزاد که دوست قدیمی ما بود. ایشان مکرر مشهد می‌آمدند. مرحوم بهزاد ضمن دارا بودن از طبع شعرِ خیلی خوب - بخصوص در قصیده و قطعه، که ایشان انصافاً در کشور برجسته و ممتاز بود - همان روحیه و خلقیات پهلوانیِ کرمانشاه هم در ایشان بود. ایشان یک سفر مشهد آمده بود، و همان موقع من تحت تعقیب بودم؛ از مشهد خارج شده بودم، رفته بودم یک محل دوردستی. یک وقت دیدم آقای بهزاد و بعضی از دوستان دیگرِ انجمن ادبی مشهد آمدند آنجا برای دیدن ما؛ با اینکه این کار خطرناک بود. این مرد اهل کارهای مبارزاتی به آن شکل نبود، اما رفاقت و دوستی و صمیمیت، او را به این وادی کشانده بود. اینها تحسین‌برانگیز است.
با مرحوم کیوان سمیعی هم - که حقاً و انصافاً یک دانشمند محقق و کم‌نظیر بود - آشنا بودم. ایشان علاوه بر کتابی که در شرح حال مرحوم سردار کابلی نوشته - که خود آن کتاب با اینکه شرح حال است، اما پر از مطلب و تحقیق و مضمون است - یک کتاب دیگری هم دارد که هر چه فکر کردم، اسمش یادم نیامد ...(1) بله، درست است؛ «تحقیقات ادبی» است. واقعاً انسان احساس میکند که این مرد در حد محمد قزوینی و شخصیتهای اینجوری قرار میگیرد، از لحاظ تحقیق، اطلاعات وسیع در زمینه‌ی ادبیات، تاریخ و همه چیز؛ انصافاً شخصیت برجسته‌ای بود.
مرحوم آقای نجومی (رضوان‌الله علیه) هم که ما از اوائل انقلاب خدمت ایشان رسیدیم و با ایشان آشنا شدیم؛ انصافاً مرد جامعی بود - هم فقیه بود، هم ادیب بود، هم هنرمند بود - شخصیت کم‌نظیری در بین روحانیون بود.
البته در گذشته، از دوران قم هم با نخبگان روحانی این استان آشنا بودیم؛ مرحوم آقای حاج آقا مجتبی حاج آخوند (رحمة الله علیه)، مرحوم شهید حاج آقا بهاء محمدی عراقی و بعضی دیگر از دوستان؛ در عین حال باید عرض کنم که چهره‌ی حقیقی علمی و هنری و ادبی کرمانشاه، آنچنان که باید، شناخته شده نیست؛ و این جای افسوس و دریغ است. حق این است که مسئولین تبلیغات کشور و صدا و سیما، به کمک خود زبدگان و نخبگان این منطقه، کرمانشاه را معرفی کنند.
1) یکی از حاضران: «تحقیقات ادبی»1390/07/26

لینک ثابت
شکل‌گیری فکر هفته وحدت در دوره تبعید رهبری به بلوچستان

یکی از ابزارهای همیشه مورد استفاده‌ی دشمنان ملتهای مسلمان برای اختلاف، مسئله‌ی اختلافات مذهبی، شیعه و سنی و از این قبیل بوده. دعوا درست کنند، اختلاف ایجاد کنند، برادران را به جان هم بیندازند، اختلافات را بزرگ کنند، برجسته کنند، موارد اشتراک و اتحاد را ضعیف کنند، کمرنگ کنند، یک چیز کوچک را بزرگ کنند، برجسته کنند؛ این همه نقاط اشتراک را که بین برادران سنی و شیعه هست، کوچک کنند، ضعیف کنند؛ این کاری است که دائم انجام گرفته است، الان هم دارد انجام میگیرد.
جمهوری اسلامی از اولین روز در مقابل این توطئه ایستاده است؛ علت هم این است که ما ملاحظه‌ی کسی را نمیکنیم؛ این عقیده‌ی ماست. قبل از اینکه نظام اسلامی تشکیل بشود، برادران ما، بزرگان نهضت، بزرگان مبارزه‌ی انقلابی در آن روز - که هنوز خبری از حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی نبود - در جهت وحدت شیعه و سنی تلاش میکردند. من خودم در بلوچستان تبعید بودم. از آن زمان تا حالا با علمای سنیِ حنفیِ شهرهای بلوچستان - ایرانشهر و چابهار و سراوان و زاهدان - با آنهائی که بحمداللَّه زنده هستند، رفیقیم، نزدیکیم، صمیمی هستیم. من آنجا تبعیدی بودم، دستگاه‌ها نمیخواستند بگذارند تلاشی از سوی ما انجام بگیرد؛ اما در عین حال ما گفتیم بیائید کاری کنیم که یک نشانه‌ای از اتحاد شیعه و سنی را در این شهر نشان بدهیم؛ که این مسئله‌ی هفته‌ی وحدت - ولادت نبی اکرم در دوازدهم ربیع‌الاول به روایت اهل سنت، و در هفدهم ربیع‌الاول به روایت شیعه - آن روز به ذهن ما رسید و در ایرانشهر آن را عمل کردیم؛ یعنی از دوازدهم تا هفدهم جشن گرفتیم. این یک فکر عمیقی بوده است، مال امروز و دیروز نیست.1390/07/25

لینک ثابت
پایه ریزی حزب جمهوری اسلامی در قبل از انقلاب

به طور اجمال بگویم ما با تحزّب مطلقاً مخالف نیستیم. این که خیال کنند ما با حزب و تحزّب مخالفیم، نه، اینطور نیست. قبل از پیروزی انقلاب، پایه‌های یک حزب بزرگ و فعال را خود ما ریختیم؛ اول انقلاب هم این حزب را تشکیل دادیم، امام هم تأیید کردند، چند سال هم با جدیت مشغول بودیم؛ البته بعد به جهاتی تعطیل شد. همان وقت به ما اشکال میکردند که تحزّب با وحدت عمومی جامعه مخالف است. من آن وقت یک سخنرانی مفصلی کردم، که بعد هم پیاده شد و چاپ شد و پخش شد؛ تحت عنوان «وحدت و تحزّب». تحزّب میتواند در جامعه انجام بگیرد، در عین حال وحدت هم صدمه‌ای نبیند؛ اینها با هم منافاتی ندارد. منتها آن حزبی که مورد نظر ماست، عبارت است از یک تشکیلاتی که نقش راهنمائی و هدایت آحاد مردم را به سمت یک آرمانهائی ایفاء میکند.1390/07/24
لینک ثابت
هفت ساعت سخنرانی پشت تریبون، برای مقابله با توطئه گروهای مارکسیستی

در نظام اسلامی، در جمهوری اسلامیِ عزیز کشورمان، قشر کارگر از اول انقلاب تا امروز، یک امتحان بسیار خوبی پس داده است. در دوران جنگ تحمیلی، همه‌ی کسانی که بودند، شاهد بودند و دیدند حضور قشر عظیم کارگر را، کارگر شهری و روستائی را، کارگر صنعتی و کشاورزی را، کارگرهای خدماتی و غیره را؛ حضور اینها را در عرصه‌های نظامی یا در عرصه‌های پشتیبانیِ نظامی، همه مشاهده کردند و دیدند که کارگران ما در آن هشت سال نقش‌آفرینی کردند. غیر از آن، از اول انقلاب تا امروز، کارگران در نظام جمهوری اسلامی، یکی از بهترین امتحانها را پس دادند.
میدانید قشر کارگر و شعارهای سیاسی‌ای که در دنیا برای قشر کارگر فراهم میشود، همیشه یکی از اهرمهای فشار بر ضد حکومتهاست. در نظام جمهوری اسلامی، از روز اول دشمنانی سعی کردند از این اهرم فشار علیه جمهوری اسلامی استفاده کنند. بنده خودم در روزهای نوزدهم و بیستم و بیست و یکم و بیست و دوم بهمن سال 57 چند روز متوالی به خاطر یک حادثه‌ای، یک علتی، خبری که به ما دادند، رفتم به یکی از کارخانجات جاده‌ی کرج. خود کارگرها به ما خبر دادند، از خود کارخانه به ما خبر رسید که یک عده‌ای از وابستگان به گروهکهای مارکسیستی و چپ رفتند آنجا، تصمیم دارند آنجا را پایگاهی قرار بدهند - آنجا هم که خوب، ولوله‌ی کارگر است؛ این همه کارخانه در جاده‌ی قدیم کرج به صورت متراکم حضور دارند - کارگرها را از آنجا جمع کنند، راه بیفتند به طرف بیت امام و به طرف مدرسه‌ی علوی که امام در آنجا ساکن بودند، و به خیال خودشان اوضاع را قبضه کنند و در دست بگیرند. بنده رفتم آنجا. آن کارخانه حدود سیصد چهارصد نفر کارگر داشت. عده‌ای که در آن سالن اجتماع کرده بودند، هفتصد هشتصد نفر بودند؛ یعنی غیر کارگرها هم آمده بودند. چند روز من در آن کارخانه صبح رفتم، عصر برگشتم؛ صبح رفتم، شب برگشتم؛ یک روز نزدیک به هفت ساعت بنده پشت تریبون ایستادم، صحبت کردم، حرف زدم؛ کسی از آنها آمد، شعار داد، استدلال کرد، جواب دادم، توجیه کردم. بالاخره کارگرها خودشان آن گروه مخرب را از کارخانه اخراج کردند، بیرونشان کردند. از آن روز تا امروز، ایجاد شعار سیاسی، به دست گرفتن اهرم سیاسی به وسیله‌ی کارگر علیه اسلام و علیه نظام اسلامی، در برنامه‌ی دشمنان اسلام و دشمنان جمهوری اسلامی بوده است. سی سال است که آنها تلاش میکنند از این اهرم علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند، و سی سال است که کارگران کشور ما توی دهن آنها میزنند. این، شناخت ما از قشر کارگر است. این، صمیمیت بین قشر کارگر و نظام اسلامی است، که تکیه دارد بر ایمان؛ تکیه دارد بر آن پایه‌ی مستحکمی که نظام اسلامی بر اساس آن به وجود آمده است. لذاست که حرکت مجموعه‌ی کشور، در جهت تولید، با محوریت کارگر و تولیدکنندگان کار - اعم از کارگر و کارفرما - پیش خواهد رفت و نمیتوانند اخلالی به وجود بیاورند.1389/02/08

لینک ثابت
سابقه ارتباط رهبری با دانشگاه تهران

بنده با اینکه یک عنصر دانشگاهی نیستم - حالا یکی از آقایان فرمودند «دانشگاهی»؛ نه، من دانشگاهی نیستم - لیکن با دانشگاه و دانشجو و دانشگاهی از قدیم ارتباط طولانی ای داشتم. گاهی به یک مناسبتی در دانشگاه تهران کار داشتم، می آمدم دانشگاه تهران؛ احساس میکردم که به یک محیط خودمانی وارد شدم. با اینکه محیط از لحاظ ظواهر آن روز با لباس ما و عمامه‌ی ما و اینها هیچ تناسبی نداشت، اما آدم احساس میکرد که یک محیط خودمانی است. دوستان دیگری هم که از قبیل ما بودند، همین جور احساسی میکردند. شاید همین هم موجب شد که مجموعه‌ی دست‌اندرکاران و سررشته‌داران امور استقبال امام بعد از اینکه آمدن ایشان در مثل این روزها به تأخیر افتاد، محل تحصن را دانشگاه تهران انتخاب کردند. این یک تصادف محض نبود، این نشان‌دهنده‌ی یک نوع ارتباط معنوی و روحی با دانشگاه بود؛ بخصوص با این دانشگاه.

من فراموش نمیکنم آن روز با مرحوم آقای بهشتی دو نفری آمدیم و از در شرقی دانشگاه وارد شدیم. یکی از دوستان عزیز و علمای محترم که الان هم بحمداللَّه تشریف دارند، قبلاً رفتند آنجا، هماهنگی کردند و در شرقی دانشگاه را باز کردند - چون در جنوبی که در اصلی بود، روی ما باز نمیشد - و ما از آنجا وارد دانشگاه شدیم، رفتیم توی مسجد دانشگاه، و بنده رفتم توی آن اتاق عقب مسجد - که یک اتاق کوچکی بود، نمیدانم حالا هم هست یا نه - آنجا مستقر شدیم و از همان روز اول، نشریه‌ی تحصن را راه انداختیم. ما یک نشریه منتشر کردیم که چند شماره از همان روز اول آنجا منتشر شد؛ نشریه‌ی تحصن. این انسها و این ارتباطها ریشه در ذهنیات دارد، ریشه در سوابق دارد. یعنی هم ما نسبت به دانشگاه حسن ظن و نگاه مثبت داشتیم، هم دانشگاه نسبت به ما یک حالت خودمانی و پذیرائی داشت.بعد هم باز علیالظاهر به همین دلیل، محل نماز جمعه، دانشگاه تهران انتخاب شد. خوب، در تهران انسان میتوانست جور دیگری عمل کند. محل نماز جمعه، شد چمن دانشگاه تهران؛ تا الان هم ملجأ و محل رجوع مردم با انگیزه‌ی قلبی در روزهای جمعه دانشگاه تهران است، که این خیلی چیز مهمی است.

آن سالهای اول و دوم انقلاب هم بنده هفته‌ای یک بار به دانشگاه تهران میآمدم و با دانشجوها دیدار و گفتگو میکردم. حضور در مسجد دانشگاه شاید به نظرم مستمراً بیش از یک سال طول کشید. میآمدیم دانشگاه تهران، آنجا در مسجد با دانشجوها صحبت میکردیم و به سؤالات پاسخ میدادیم.1388/11/13

لینک ثابت
نمونه هایی از مبارزات تاریخی جنبش دانشجویی علیه استکبار

در کشور ما[جنبش دانشجویی] تاریخ بسیار جالبی دارد. این را از این جهت می‌گویم و رویش تکیه میکنم که این حرکت باید ادامه پیدا کند و این چیزی نیست که بتواند متوقف بشود؛ چون کشور در شرائطی است و نظام جمهوری اسلامی، ساخت و ویژگی‌ها و مختصاتی دارد که حتماً جنبش دانشجوئی در کنارش بایستی حضور داشته باشد. این جنبش دانشجوئی در کشور ما در تاریخِ ثبت شده و شناخته شده‌ی خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است. این ممیزات جنبش دانشجوئی ما از روز اول است تا امروز. اگر کسی مدعی جنبش دانشجوئی باشد، اما این ممیزات را نداشته باشد، صادق نیست. دست جنبش دانشجوئی نمیتواند در دست کسانی باشد که در فلسطین قتل عام میکنند، در عراق جنایت میکنند، در افغانستان مردم را از دم تیغ میگذرانند؛ این جنبش دانشجوئی نیست. جنبش دانشجوئی خصلت و خاصیتش در کشور ما لااقل اینجور است - شاید در خیلی از کشورهای دیگر هم باشد - که ضد استکباری، ضد سلطه، ضد دیکتاتوری و طرفدار عدالت است. شروع این حرکت یا مقطع شناخته شده‌ی این حرکت، همین 16 آذر است.
جالب است توجه کنید که 16 آذر در سال 32 که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتیدند، تقریباً چهار ماه بعد از 28 مرداد اتفاق افتاده؛ یعنی بعد از کودتای 28 مرداد و آن اختناق عجیب - سرکوب عجیب همه‌ی نیروها و سکوت همه - ناگهان به وسیله‌ی دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در فضا و در محیط به وجود می‌آید. چرا؟ چون نیکسون که آن وقت معاون رئیس جمهور آمریکا بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتای 28 مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات میکنند، که البته با سرکوب مواجه میشوند و سه نفرشان هم کشته میشوند. حالا 16 آذر در همه‌ی سالها، با این مختصات باید شناخته شود. 16 آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است.
بعد، از آن سال تا سال 42 - که شروع نهضت روحانیت و نهضت دینی و اسلامی در کشور ماست - جنبش دانشجوئی کم و بیش تحرکاتی دارد. من یادم است سالهای 38 و 39 و 40 و ...، دانشجوها تحرکاتی داشتند، منتها بشدت سرکوب میشد و اجازه نمیدادند بروز پیدا کند؛ تا نهضت روحانیت در سال 1341 و اوجش در سال 42 شروع شد، که اینجا باز شما نشانه‌ی جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید؛ یعنی در تمام پانزده سالی که بین 1342 است که شروع نهضت روحانیت باشد، تا 1357 که پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، شما در همه جا و دوشادوش روحانیت و در کنار او، جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید. دانشگاه‌های کشور، محیطهای دانشجوئی کشور، مرکز تحرک و فعالیت است و یکی از بازوهای اساسی نهضت در تمام طول این مدت - که این را ما از نزدیک هم خودمان شاهد بودیم؛ هم دوستانی که در کار نهضت و مبارزات بودند و هم همه این را تجربه کرده‌اند و آزموده‌اند - دانشجویانند. بنابراین، دانشگاه‌ها یک بخش لاینفک از نهضت روحانیت بودند. البته در دانشگاه‌ها جریانهای الحادی و ضد دینی و مارکسیست و غیره هم بودند، لکن آن حرکت غالب، مربوط بود به دانشجوهای مسلمان. لذا گروه‌هائی که تشکیل میشد - گروه‌های مبارز - و کارهائی که انجام میگرفت مثلاً در زندانها - این زندانهای گوناگون در سالهای مختلف که ما خودمان تجربه کردیم - در همه جا، دانشجوها هم حضور داشتند؛ یعنی روحانیون و دانشجویان عمده‌ی زندانی‌ها را تشکیل میدادند. همین موجب شد که ما روحانیون مشهد، علمای مشهد و جمع کثیری از مردم مشهد در سال 57، قبل از پیروزی انقلاب، وقتی میخواستیم تحصن انجام بدهیم، این تحصن در مرکز دانشگاهی پزشکی امام رضا انجام گرفت؛ یعنی مرکزیت دانشگاه. در تهران هم تحصنِ علما و روحانیون و انقلابیون و مبارزین برای ورود امام - که در ورود ایشان تأخیر شده بود - در دانشگاه تهران انجام گرفت. اینها نشان‌دهنده‌ی نقش دانشگاه و نقش دانشجوست، تا انقلاب پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب این حرکت دانشجوئی - جنبش دانشجوئی، حضور دانشجوئی - صحنه‌ی عجیبی است. در همان ماه‌های اول، مسئله‌ی تشکیل سپاه پاسداران و حضور فعال دانشجویان در سپاه است و به فاصله‌ی چند ماه، تشکیل جهاد سازندگی به وسیله‌ی خود دانشجوهاست، که خود دانشجوها جهاد سازندگی را تشکیل دادند و خودشان آن را توسعه دادند؛ خودشان آن را پیش بردند، که یکی از برکات و افتخارات نظام اسلامی، جهاد سازندگی بود. چند ماه بعد از این، موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابله‌ی با عناصر مسلحی بود که دانشگاه را لانه‌ی خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلی از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند برای اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسی که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند؛ حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد.
سال 59 با شروع دفاع مقدس، حضور دانشجوها در جبهه است که نمونه‌های مختلفی از آن وجود دارد که یکی از آنها همین حاج احمد متوسلیان و امثال اینها بودند که بلند شدند رفتند منطقه‌ی غرب در کردستان، در عین غربت - بنده در همان ماه‌های اول جنگ، پنج شش ماه بعد از اول جنگ، منطقه‌ی کردستان را از نزدیک دیدم؛ گرد غربت آنجا بر سر همه کأنه پاشیده شده بود - و در تنهائی، بی‌سلاحی و با حضور فعال دشمن و بمباران دائمی دشمن، این مخلص‌ترین نیروها در آنجا کارهای بزرگی را انجام دادند که قبل از عملیات فتح‌المبین - عملیاتی که این سردار بزرگوار و دوستانش انجام دادند - عملیات محمد رسول‌اللَّه (صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم) را انجام دادند که آن، یک نمونه از حضور دانشجویان است. یک نمونه‌ی دیگر دانشجوهائی هستند که در ماجرای هویزه حضور پیدا کردند که آن دانشجوها را هم بنده، تصادفاً در همان روزی که اینها داشتند میرفتند - روز 14 دی - به طرف منطقه‌ی نبرد و درگیری، دیدم؛ شهید علم‌الهدی و شهید قدوسی و دیگران. این مربوط به سالهای 60 و 61 است که البته ادامه پیدا کرد تا آخر جنگ. یعنی واقعاً یکی از بخشهای تأمین کننده‌ی نیروهای فعال ما در طول دوران هشت سال دفاع مقدس، دانشگاه‌ها بودند. بعد هم که در همان اوائل دهه‌ی 60، وقتی بازگشائی دانشگاه‌ها انجام شد، جهاد دانشگاهی تشکیل شد که یکی از نقاط حساس و یکی از مراکز مایه‌ی افتخار، جهاد دانشگاهی است. قبل از اینها هم در سال 58، تسخیر لانه‌ی جاسوسی به دست جنبش دانشجوئی است.
حالا دانشجو به حیث دانشجو، عضو جنبش دانشجوئی است. ممکن است آن کسی که خودش در تسخیر لانه‌ی جاسوسی فعال بوده، بعد از مدتی از کار خودش پشیمان شود - کمااینکه ما پشیمان‌شده‌هائی هم داریم! خیلی از کسانی که در جنبش دانشجوئی حضور داشتند، در برهه‌ی دیگری، گرفتاری‌های زندگی و انگیزه‌های مختلف، ثبات قدم را از اینها گرفت - لکن حرکت بزرگ مربوط به دانشجوست، که این حرکتِ تسخیر لانه‌ی جاسوسی یکی از مهمترینِ این حرکات است.
حالا این یک تاریخچه است، تا امروز هم ادامه دارد. در تمام دورانهای مختلف، در طول انقلاب، حوادث گوناگون، لحظه‌های حساس و خطیر، حضور دانشجویان مؤمن، متعهد، عدالتخواه، باگذشت، توانسته فضا را در جهت صحیح هدایت کند. این برداشت من از جنبش دانشجوئی و نگاه من به جنبش دانشجوئی است: ضد استکباری، ضد فساد، ضد اشرافیگری، ضد حاکمیت تجمل‌گرایانه و زورگویانه، ضد گرایشهای انحرافی؛ اینها خصوصیات جنبش دانشجوئی است.1387/09/24

لینک ثابت
سابقه آشنایی رهبری با فضلای شیرازی

ما با فضلای شیرازی، با برجستگان و علمای فارس در دوران مبارزه، ماجراها، خاطره‌ها و داستانهای زیادی داریم، که من اشاره کردم به مرحوم آیت‌اللَّه شهید سید عبد الحسین دستغیب و بقیه‌ی علما در همین سال آخر و ما قبل آخرِ قبل از پیروزی انقلاب؛ و مرحوم آیت‌اللَّه ربانی شیرازی که از علمای برجسته بودند، از فضلای تراز اول قم بودند و از مبارزین بسیار پرسابقه؛ با ایشان که در تبعید باهم بودیم، راجع به مسائل گوناگون صحبت می‌شد. همان وقت یک مکاتبه‌ای بین ما و مرحوم آیت‌اللَّه شهید دستغیب انجام گرفت؛ همان روز می‌شد فهمید که استان فارس چقدر مایه‌ی مبارزه‌اش همراه با هشیاری و دانائی و عزم راسخ است؛ و این را نشان دادند؛ در دوره‌های مختلف نشان دادند. امروز هم بحمد اللَّه بعد از گذشت سه دهه- تقریباً- از پیروزی انقلاب اسلامی، انسان وقتی وارد این استان می‌شود، در شهرهای مختلف طراوت و نشاط انقلاب را در شهرها و در این استان ملاحظه می‌کند؛ بخصوص به برکت حضور شما جوانهای عزیز.1387/02/19
لینک ثابت
حضور آیت الله خامنه ای در جمع جوانان شاهرودی در اوج انقلاب

نهضت اسلامی، حرکت عظیم روحانیت و مردم در دوران سالهای منتهی به پیروزی انقلاب همین بود که مردم را نسبت به هویت خودشان، نسبت به تواناییهای خودشان و نسبت به گذشته و تاریخ خودشان خوشبین کنند و پرده‌ی دروغ و توهمی را که دشمنان بر روی باورهای ملی ما کشیده بودند، آن را بِدَرَد؛ و موفق هم شدند و شاهرود یکی از شهرهایی بود که مردم و جوانهای آن استقبال کردند. من خودم در دوران مبارزات ارتباط نزدیک با شاهرود داشتم. دوستان ما، رفقای همراه و همگام ما به شاهرود می‌آمدند و مورد استقبال جوانان اینجا قرار می‌گرفتند؛ در مساجد مختلف این شهر جلساتی که در آنها مبانی انقلاب و مفاهیم انقلابی و مسائل مربوط به نهضت اسلامی گسترش پیدا می‌کرد و تبیین می‌شد، در این شهر فراوان بود. خدا رحمت کند مرحوم آقای توحیدی و بعضی از علمای دیگر این شهر را که به این جوانهای ما کمک می‌کردند و با بنده هم مرتبط بودند. تعدادی از جوانهای مؤمن و پُرشور این شهر با ما در مشهد در ارتباط بودند. من هم چند بار شاهرود آمده بودم. از جمله در روزهای اوج انقلاب، شبی را در شاهرود در جمع جوانان پُرشور و مؤمن این شهر گذراندم. این تجربه‌ها از یاد انسان نمی‌رود. مردم شاهرود، شما برادران و خواهران و خانواده‌های محترم و عزیز، در طول دوران دفاع مقدس هم آزمایش خوبی دادید.1385/08/20
لینک ثابت
به طلاب جوان میگفتم: بیمایه فطیر است

یکی از کارهای دیگر ما که مهم است، کسب مهارتهای دینی است. ما باید در رشته و حرفه‌ی خودمان مهارت پیدا کنیم. باید عالم و با سواد بشویم؛ فارسی اش این است. در دوران مبارزات و بحبوحه‌ی مبارزات - که دائم ما را میگرفتند و آزاد میکردند - یک مشت طلبه‌ی جوان با ما مرتبط بودند و ما با اینها کار سیاسی میکردیم. من به اینها میگفتم: بیمایه فطیر است. باید درس را هم بخوانید. آن رفقایی که آن وقت ما در مشهد داشتیم - که از لحاظ سیاسی و انقلابی با ما مرتبط بودند - همه‌شان جزو طلبه‌های درسخوان بودند. باید با سواد شد و درس خواند.1385/08/17
لینک ثابت
خاطره مقام معظم رهبری از اختناق موجود در دوران پهلوی

من خاطره‌یی را برای شما نقل كنم. شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادی كه بودند، می‌دانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزل‌قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم كه دارند حرف می‌زنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر كرده‌اند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی كه بگذرد و بازجویی‌ها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش می‌آید؛ با اینها تماس می‌گیریم و حرفی می‌زنیم و بالاخره یك هم‌صحبتی پیدا می‌كنیم. شب شد؛ دیدیم یكی‌یكی آنها را صدا كردند و بردند. یك ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یك نفر دریچه‌ی روی درِ سلول را كنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتیم. دیدم یكی از همان تهرانی‌هاست. گفتم در را باز كن، بیا تو. در را باز كرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آنها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواكی‌ها هجوم می‌آورند و عده‌یی را همین‌طوری می‌گیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل‌قلعه بردند. از این افراد بازجویی می‌كنند، می‌بینند نه، اینها كاره‌یی نیستند و فعالیت مهمی ندارند؛ لذا آنها را رها می‌كنند. وقتی وسایل جیب آنها را می‌گردند، تقویمی از این شخصی كه او را باز گردانده بودند، پیدا می‌كنند كه در یكی از صفحات آن با خط بدی یك بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:

جمله بگویید از برنا و پیر

لعنت‌اللَّه رضا شاه كبیر

او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ كرده بود، نه جایی آن را نقل كرده بود؛ فقط در تقویم جیبی‌اش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محكوم كردند!

بحث این نبود كه كسی در جایی شعار بدهد، حرفی بزند یا در تریبونی اظهارنظری بكند. بنده سال 50 در مشهد برای دانشجوها درس تفسیر می‌گفتم و اوایل سوره‌ی بقره - ماجراهای بنی‌اسرائیل - را تفسیر می‌كردم. بنده را به ساواك خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنی‌اسرائیل حرف می‌زنید؟ گفتم آیه‌ی قرآن است؛ من دارم آیه‌ی قرآن را معنا و تفسیر می‌كنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنی‌اسرائیل - چون اسم اسرائیل در آن بود - تعطیل كردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت امریكا، نه از سوی دولت فرانسه، و نه از طرف دولت‌های دیگر مطلقاً رژیم طاغوت به مخالفت با آزادی و دمكراسی متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار می‌شد؛ اما مردم اصلاً نمی‌فهمیدند كی آمد، كی رفت و چه كسی انتخاب شد. به آن صورت رأی‌گیری وجود نداشت؛ صندوق رأیی درست می‌كردند و اسم نماینده‌یی را كه خودشان می‌خواستند و از دربار تأیید شده بود، از صندوق بیرون می‌آوردند. با این كار، صورت مسخره‌یی از یك رأی‌گیری را به نمایش می‌گذاشتند. امروز هم كه در بعضی از كشورهای منطقه‌ی ما از این چیزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نیستند؛ اما ایران اسلامی كه در طول بیست و شش سال تقریباً بیست و پنج انتخابات برگزار كرده، باز متهم به این است كه مردم‌سالاری ندارد و این‌جا انتصابات است و انتخابات نیست!1384/02/19

لینک ثابت
حمایت غربی ها از حکومت پهلوی با وجود اختناق آن دوران

آنها[غربی ها] نمى‌خواهند ما از درون بجوشیم، جوانه بزنیم و رشد کنیم. آنها فقط اسم آزادى و دمکراسى را مى‌آورند.

من خاطره‌یى را براى شما نقل کنم. شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادى که بودند، مى‌دانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزل‌قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف مى‌زنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کرده‌اند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى که بگذرد و بازجویى‌ها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشایشى پیش مى‌آید؛ با اینها تماس مى‌گیریم و حرفى مى‌زنیم و بالاخره یک هم‌صحبتى پیدا مى‌کنیم. شب شد؛ دیدیم یکى‌یکى آنها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچه‌ى روى درِ سلول را کنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتیم. دیدم یکى از همان تهرانى‌هاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکى‌ها هجوم مى‌آورند و عده‌یى را همین‌طورى مى‌گیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل‌قلعه بردند. از این افراد بازجویى مى‌کنند، مى‌بینند نه، اینها کاره‌یى نیستند و فعالیت مهمى ندارند؛ لذا آنها را رها مى‌کنند. وقتى وسایل جیب آنها را مى‌گردند، تقویمى از این شخصى که او را باز گردانده بودند، پیدا مى‌کنند که در یکى از صفحات آن با خط بدى یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:

جمله بگویید از برنا و پیر

لعنت‌اللَّه رضا شاه کبیر

او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایى آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبى‌اش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند!

بحث این نبود که کسى در جایى شعار بدهد، حرفى بزند یا در تریبونى اظهارنظرى بکند. بنده سال 50 در مشهد براى دانشجوها درس تفسیر مى‌گفتم و اوایل سوره‌ى بقره - ماجراهاى بنى‌اسرائیل - را تفسیر مى‌کردم. بنده را به ساواک خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنى‌اسرائیل حرف مى‌زنید؟ گفتم آیه‌ى قرآن است؛ من دارم آیه‌ى قرآن را معنا و تفسیر مى‌کنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنى‌اسرائیل - چون اسم اسرائیل در آن بود - تعطیل کردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت امریکا، نه از سوى دولت فرانسه، و نه از طرف دولت‌هاى دیگر مطلقاً رژیم طاغوت به مخالفت با آزادى و دمکراسى متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار مى‌شد؛ اما مردم اصلاً نمى‌فهمیدند کى آمد، کى رفت و چه کسى انتخاب شد. به آن صورت رأى‌گیرى وجود نداشت؛ صندوق رأیى درست مى‌کردند و اسم نماینده‌یى را که خودشان مى‌خواستند و از دربار تأیید شده بود، از صندوق بیرون مى‌آوردند. با این کار، صورت مسخره‌یى از یک رأى‌گیرى را به نمایش مى‌گذاشتند. امروز هم که در بعضى از کشورهاى منطقه‌ى ما از این چیزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نیستند؛ اما ایران اسلامى که در طول بیست و شش سال تقریباً بیست و پنج انتخابات برگزار کرده، باز متهم به این است که مردم‌سالارى ندارد و این‌جا انتصابات است و انتخابات نیست!1384/02/19

لینک ثابت
استقبال گرم مردم جیرفت از رهبری در دوران تبعید ایشان به جیرفت

تقریباً بیست و هفت سال قبل در یک روز گرم تابستانی بنده با چند مأمور ژاندارمری وارد شهر جیرفت شدم. در شهر هیچ‌کس را نمیشناختم. در ابتدای ورود، مأموران، بنده را به شهربانی جیرفت راهنمایی کردند. با این وضعیت وارد جیرفت شدم؛ اما هنوز چند روزی از ورود من به این شهر نگذشته بود که احساس کردم در میان خویشاوندان، برادران و عزیزان خود هستم. مردم جیرفت آغوش محبت خود را روی این بنده‌ی ضعیف و دیگر افرادی که آن روز در این شهر به‌وسیله‌ی رژیم طاغوت تبعید شده بودند، باز کردند و همراهی و همدلی و حمایت خود را نسبت به کسانی که آنها را سربازان راه حق و حقیقت میدانستند، مبذول کردند. البته آن روز شهر جیرفت به این بزرگی و زیبایی نبود؛ شهر کوچکی بود با خیابان‌های معدود؛ ولی دریایی از محبت و صمیمیت در این شهر موج میزد. ماه رمضان، در گرمای تابستان، این مسجد جامع جیرفت زنان و مردان و جوانان بسیاری را به سمت خود جذب میکرد تا بتوانند حقایقی را از زبان طلبه‌های تبعیدی بشنوند. من خودم آن شبها در مسجد جامع جیرفت چندین سخنرانی کردم. مأموران رژیم طاغوت مانع بودند، اما شوق و علاقه‌ی مردم این مانع‌ها را برمیداشت. بنده لازم میدانم بخصوص از بانوان شجاع و آگاه و هوشمند جیرفتی یاد کنم. در همان جلساتی که با سایر دوستان تبعیدی در مسجد جامع شرکت میکردیم و مردم میآمدند، اولین شعار انقلابی و فریاد اعتراض علیه رژیم طاغوت، از پشت پرده‌یی که زنها نشسته بودند، بلند شد.زنهای جیرفتی، آن روز همان شعارهایی را در مسجدِ خودشان با صدای بلند تکرار کردند که مردم قم و تهران و سایر شهرهای مرکزی کم‌وبیش آن شعارها را می‌دادند. مردم این منطقه، مردمی مؤمن، وفادار و از بن دندان معتقد به دین و ولایت بوده‌اند.1384/02/17
لینک ثابت
دستگیری رهبری در شهر زاهدان توسط مامورین حکومت پهلوی

این استان [سیستان وبلوچستان] براى شخص من، استان خاطره‌هاست. به گذشته ذهنِ خود که مراجعه مى‌کنم، یادگارهاى ذهنى فراوان از این استان به‌صورت پى‌درپى در طول سالیان، موجود است. اگرچه این خاطره‌ها برخى ناهنجاریها و تلخیها را دارد؛ اما شیرینى آنها بیشتر است. در دوران رژیم طاغوت، تبعید تلخ بود، اما آشنایى با مردم عزیز این استان بسیار شیرین بود. در سالهاى قبل از انقلاب، یعنى سال پنجاه‌وشش و پنجاه‌وهفت که به توفیقِ جبرى در این استان اقامت داشتم، گنجینه‌اى از زیباییها و خاطره‌هاى شیرین در ذهن من انباشته شد. سالها قبل از آن هم مردم عزیز و مؤمن همین شهر زاهدان از زبان من حقایقى را درباره نهضتِ تازه آغاز شده اسلامى شنیدند. در سال 1342 در همین شهر زاهدان دلهاى گرم و بامحبّتِ مردم این جرأت و امید را به من بخشید که بتوانم درباره حسّاسترین مسائلِ آن روز با آنها حرف بزنم. البته عکس‌العمل رژیم جبّار طاغوت سخت بود. مأموران در همین فرودگاهى که امروز وارد زاهدان شدم، مرا به هواپیما سوار و به قزل‌قلعه تهران منتقل کردند. ممکن است این خاطره به نظر تلخ بیاید؛ اما به شما صادقانه عرض کنم این یکى از شیرین‌ترین خاطره‌هاى زندگى من در دوران مبارزات طولانى با طاغوت است؛ زیرا من آن روز زاهدان و مردم آن را کشف کردم و از مرد و زن، سیستانى و بلوچ، یزدى و بیرجندى و کرمانى و سایر اقوامى که در این استان هستند، محبّتها دیدم و آنها را شناختم. در سال 1356 که بار دیگر در حال تبعید به زاهدان و از آن‌جا به ایرانشهر آمدم، این آشنایى به من کمک کرد تا بتوانم به اعماق دل پُرمحبّت و گرم مردم این استان راه پیدا کنم.1381/12/02
لینک ثابت
تبعید آیت‌الله مدنی‌ به گنبد قابوس توسط رژیم پهلوی

[شهید آیت‌الله مدنی‌]عالمی بود که اهل مبارزه و دید سیاسی و بینش سیاسی بود. حالا من البتّه از مبارزات ایشان در سالهای دهه‌ی ۳۰ اطّلاعی نداشتم، که در این نوشتجاتی که دوستان دادند، دیدم آن‌وقت هم ایشان مبارزاتی در آذرشهر و در تبریز و مانند اینها داشته‌اند که از آنها من کمّاً و کیفاً اطّلاعی ندارم؛ امّا آنکه ما در مقابل چشممان مشاهده کردیم، از وقتی ایشان حدود سال ۵۰ وارد ایران شدند، تا پیروزی انقلاب، تقریباً در غالب اوقات ایشان در تبعید بود. من خودم در گنبد قابوس به دیدن ایشان رفتم. از مشهد یک جماعتی را برداشتیم، رفتیم به دیدن ایشان در گنبد قابوس. اول رفتم به یکی از شهرهای نزدیک گنبد قابوس و شب را آنجا بودیم، روز [بعد] من گفتم که دارم میروم به دیدن آقای مدنی؛ [بعد ]دیدیم مردم همین‌طور آمدند که ما هم می‌آییم، ما هم می‌آییم! من در راه که میرفتیم، به جادّه که نگاه کردم، دیدم یک زنجیره‌ی طولانی از ماشین پشت سرما همین‌طور دارند می‌آیند [برای ]دیدن ایشان! [در حالی که‌] ایشان تازه هم به گنبد قابوس رفته بودند. یعنی در آن‌چنان جایی که هیچ کس ایشان را در آنجا نمیشناخت؛ در این محیط نامأنوس من دیدم آن‌چنان مردم همین‌طور با شوق و علاقه [می‌آیند]. یک جماعتی بودیم که به منزل ایشان رفتیم؛ ایشان با آن چهره‌ی نورانی آمدند نشستند و چند کلمه‌ای صحبت کردند. یعنی دید سیاسی [داشتند] و نسبت به مسائل کشور آگاه و اهل عمل و اقدام بودند. مطلقاً دچار وحشت بشود؛ نه، مرد شجاع، صریح، آماده‌ی خطرپذیری.1380/06/12
لینک ثابت
تلاش آیت الله خامنه ای برای بیرون کشیدن جوانان از كمند فرهنگی رژيم پهلوی

آن وقتها مثل حالا نبود؛ انصافاً وضع خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط دلنشینی نبود؛ نه برای من كه آن وقت طلبه بودم من در دوره‌ی كودكی هم از دبستان طلبه بودم بلكه برای همه‌ی جوانان. به جوان اعتنا نمی‌شد. خیلی استعدادها در داخل جوانان می‌مرد. ما در مقابل چشم خودمان، این را شاهد بودیم. من خودم در محیط طلبگی‌ام این را می‌دیدم. بعد هم كه با محیطهای بیرون طلبگی، با محیط دانشگاه و دانشجویان ارتباط پیدا كردم سالهای متمادی، من با دانشجویان ارتباط داشتم و مأنوس بودم در آن‌ها هم دیدم كه همین‌طور است. آن قدر استعدادهای درخشان بود. آن‌قدر افرادی بودند كه ممكن بود در این رشته‌ای كه درس می‌خوانند، استعداد چندانی نداشته باشند؛ اما ممكن بود استعداد دیگری در وجودشان باشد، كه كسی نمی‌فهمید و نمی‌دانست. همان‌طور كه آقای میرباقری اشاره كردند و درست هم گفتند، قبل از انقلاب، همه‌ی دوران جوانی من غالباً با جوانان گذشته است. وقتی انقلاب پیروز شد، من حدوداً سی‌ونه‌ساله بودم. تمام مدت دوره‌ی از هفده، هجده‌سالگی من تا آن تاریخ، با جوانان بود؛ چه جوانان حوزه‌ی علمی و تحصیلی دینی و چه جوانان خارج از این حوزه. چیزی كه حس می‌كردم این بود كه رژیم محمّد رضا پهلوی كاری كرده بود كه جوانان به سمت ابتذال می‌رفتند. ابتذال، نه فقط ابتذال اخلاقی؛ ابتذال هویّت و ابتذال شخصیّت. البته من نمی‌توانم ادّعا كنم كه خودِ آن رژیم برنامه‌ریزی كرده بود كه جوانان مملكت را به ابتذال بكشاند ممكن است این‌طور بوده، ممكن هم هست نبوده باشد اما آنچه مسلّم می‌توانم بگویم، این است كه آن‌ها برنامه‌هایی ریخته بودند و به گونه‌ای مملكت را اداره می‌كردند كه لازمه‌اش این بود؛ یعنی از مسائل سیاسی دور، از مسائل زندگی دور. شما باور می‌كنید كه من و امثال من، تا سنین مثلًا بیست و چندسالگی، دولتهایی را كه بر سرِ كار بودند، اصلًا نمی‌شناختیم كه چه كسانی هستند؟! حالا شما در این مملكت كسی را می‌شناسید كه نداند وزیر آموزش و پرورش كیست؟ وزیر اقتصاد و دارایی كیست؟ یا مثلًا رئیس‌جمهور را كسی نشناسد؟ در اقصی نقاط كشور هم همه اطّلاع دارند. آن زمان، همه‌ی قشرها از جمله جوانان اصلًا به‌كل از مسائل سیاسی غافل بودند. بیشترین سرگرمی جوانان، به مسائل روزمرّه بود. بعضی در غم نان، مشغول كار سخت بودند، برای اینكه یك‌لقمه‌نان گیر بیاورند و بخورند، كه آن هم البته مقداری از درآمدشان صرف خوردن نمی‌شد؛ صرف كارهای حاشیه‌ای می‌شد. شما اگر این كتابهایی را كه در دوره‌ی جوانی ما در باره‌ی امریكای لاتین و آفریقا نوشته شده است، خوانده باشید مثل كتابهای «فرانتس فانون» و كسانی دیگر كه آن زمانها كتاب می‌نوشتند و امروز هم كتابهایشان به اعتبار خودشان باقی است درمی‌یابید كه وضع ما هم همین‌طور بود. در مورد ایران كسی جرأت نمی‌كرد بنویسد؛ اما در مورد مثلًا آفریقا یا شیلی یا مكزیك راحت می‌نوشتند. من با خواندن این كتابها می‌دیدم كه عیناً وضع ما همین‌گونه است. یعنی آن جوان كارگر هم بعد از آنكه كار سخت می‌كرد و یك‌شاهی، صَنّار گیر می‌آورد، نصف این پول صرف عیّاشی و ولگردی و هرزه‌گری و این‌طور چیزها می‌شد. این‌ها همان چیزی بود كه ما در آن كتابها می‌خواندیم و می‌دیدیم كه در واقعیّت جامعه‌ی خودمان هم همین‌طور است. انصافاً خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط خوبی نبود. البته در داخل دل جوانان و محیط جوان، طور دیگری بود؛ چون جوان اساساً اهل نشاط و امید و هیجان و این‌هاست.
من خودم شخصاً جوانیِ بسیار پُرهیجانی داشتم. هم قبل از شروع انقلاب، به خاطر فعّالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد كه مبارزات در سال 1341 شروع شد، كه من در آن سال، بیست و سه سالم بود. طبعاً دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی كشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم؛ بازداشت، زندان، بازجویی. می‌دانید كه اینها به انسان هیجان می‌دهد. بعد كه انسان بیرون می‌آمد و خیل عظیم مردمی را كه به این ارزشها علاقه‌مند بودند، و رهبری مثل امام رضوان‌اللَّه علیه را كه به هدایت مردم می‌پرداخت و كارها و فكرها و راهها را تصحیح می‌كرد، مشاهده می‌نمود، هیجانش بیشتر می‌شد. این بود كه زندگی برای امثال من كه در این مقوله‌ها زندگی و فكر می‌كردند، خیلی پرُهیجان بود؛ اما همه این‌طور نبودند.
البته جوانان طبعاً دور هم كه جمع می‌شوند، چون طبیعتاً دلشان گرم است - یعنی یك نوع حالت سرزندگی و شادی در طینتشان است - از همه چیز لذّت می‌برند. جوان از خوراك لذّت می‌برد، از حرف زدن لذّت می‌برد، از در آیینه نگاه كردن لذّت می‌برد، از تفریح لذّت می‌برد. شما باور نمی‌كنید كه انسان وقتی از سنین جوانی گذشت، آن لذّتی را كه شما مثلاً از یك غذای خوشمزه می‌برید، دیگر نمی‌برد و نمی‌داند چیست! آن وقتها گاهی بزرگترهای ما - كسانی كه در سنین حالای من بودند - چیزهایی می‌گفتند كه ما تعجّب می‌كردیم چطور اینها این‌گونه فكر می‌كنند؟ حالا می‌بینیم نخیر؛ آن بیچاره‌ها خیلی هم بی‌راه نمی‌گفتند. البته من خودم را به‌كلّی از جوانی منقطع نكرده‌ام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس می‌كنم و نمی‌گذارم كه به آن حالت بیفتم. الحمدللَّه تا به‌حال نگذاشته‌ام و بعد از این هم نمی‌گذارم؛ اما آنها كه خودشان را در دست پیری رها كرده بودند، قهراً التذادی كه جوان از همه‌ی شؤون زندگی خودش دارد، احساس نمی‌كردند. آن وقت این حالت بود. نمی‌گویم كه فضای غم حاكم بود - این را ادّعا نمی‌كنم - اما فضای غفلت و بی‌خبری و بی‌هویّتی حاكم بود.
این هم بود كه آن وقت من و امثال من كه در زمینه‌ی مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فكر می‌كردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم كه تا آن‌جایی كه می‌توانیم، جوانان را از دایره‌ی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بكشیم. من خودم مثلاً مسجد می‌رفتم، درس تفسیر می‌گفتم، سخنرانیِ بعد از نماز می‌كردم، گاهی به شهرستانها می‌رفتم سخنرانی می‌كردم. نقطه‌ی اصلی توجّه من این بود كه جوانان را از كمند فرهنگی رژیم بیرون بكشم. خود من آن وقتها این را به «تور نامریی» تعبیر می‌كردم. می‌گفتم یك تور نامریی وجود دارد كه همه را به سمتی می‌كشد! من می‌خواهم این تور نامریی را تا آن‌جا كه بشود، پاره كنم و هر مقدار كه می‌توانم، جوانان را از كمند و دام این تور بیرون بكشم. هر كس از آن كمند فكری خارج می‌شد - كه خصوصیّتش هم این بود كه اوّلاً به تدیّن و ثانیاً به تفكرات امام گرایش پیدا می‌كرد - یك نوع مصونیتی می‌یافت. آن روز این‌گونه بود. همان نسل هم، بعدها پایه‌های اصلی انقلاب شدند. الان هم كه من در همین زمان به جامعه‌ی خودمان نگاه می‌كنم، خیلی از افراد آن نسل را - چه كسانی كه با من مرتبط بودند، چه كسانی كه حتّی مرتبط نبودند - می‌توانم شناسایی كنم.1377/02/07

لینک ثابت
علاقه مند شدن رهبری به مسائل سیاسی بوسیله شهید نواب صفوی

من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوى» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به کّلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مى‌شد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم که آن‌جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مى‌دانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم «آیةاللَّه کاشانى» با او همکارى مى‌کردند - مرحوم آیةاللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مى‌فرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مى‌آمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آن‌جا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد.
در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آن‌جاها را غارت مى‌کردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است!
بنابراین من مقوله‌هاى سیاسى را کاملاً مى‌شناختم و دیده بودم؛ لیکن به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقه‌مند شدم. بعد از آن‌که مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دلهاى جوانانى که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتى ما به این دوران برمى‌گردد؛ یعنى به سالهاى ۱۳۳۳ و ۳۴ به بعد.1376/11/14

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی