طبابت دکترهای هندی و فیلیپنی در ایران دوران پهلوی مردمسالاری فقط در ادارهی سیاسی کشور نیست، در خدمات شهر و روستا است؛ در زنده کردن روحیّهی کارهای بزرگ در کشور است -که شما نمونهی آن را، مصداق واقعی آن را در تشکیل سپاه پاسداران، در تشکیل جهاد سازندگی، در تشکیل بسیج مشاهده میکنید؛ ناگهان در کشور یک حقیقتی مثل جهاد سازندگی به وجود میآید و آنهمه کارهای بزرگ را در طول چند سال انجام میدهد؛ [همینطور] سپاه پاسداران یا بسیج؛ این، ناشی از حضور مردم است- در پرورش و بُروز استعدادهای مردمی، [یعنی] ظرفیّتهای انسانی کشور. حالا شما جوانها که آن زمان را ندیدید، قدیمیترها [میدانند]، از فیلیپین و از هند و مانند اینها برای ما دکتر میآمد. در روستاها و راههای دور نه، گاهی در شهرهای خیلی نزدیک، برای ما مثلاً از فیلیپین پزشک میآمد. یک کشوری که از لحاظ نیروی انسانی در این حد ناتوان بود، آنچنان بُروز پیدا میکند که مثلاً فرض کنید در همین زمینهی سلامت، میشود قطب جذّاب سلامت در منطقه که برای علاج بیماریهای دشوار از اطراف منطقه امروز به کشور ما مراجعه میکنند و در بیمارستانهای ما به دست پزشکان ما معالجه میشوند. استعدادهای بشری بُروز میکند؛ ناگهان میبینید در زمینههای فلان دانش کمیاب تازهپدید در دنیا، کشور میشود رتبهی چهارم و پنجم دنیا در بین دویستوخردهای کشور؛ این همان مردمسالاری است. اثر مردمسالاری زنده کردن استعدادها هم هست؛ وقتی مردم وارد میدان شدند، به مردم اعتماد شد، به مردم اعتنا شد، اینجوری میشود. حسّ اعتماد به نفس ملّی در مردم زنده میشود؛ آنوقت در میدانهای علمی پیشرفت میکنند، در میدانهای صنعتی پیشرفت میکنند، در دانشهای نوپدید پیشرفت میکنند، در تأثیرگذاری سیاسی در منطقه پیشرفت میکنند؛ اینها همه ناشی از حضور مردم و تأثیرگذاری مردم بر حوادث کشور است؛ کشور و ملّت عظمت پیدا میکند.1396/11/29
بی توجهی حکومت طاغوت پهلوی به زلزله زدگان شهر فردوس من خودم شخصاً تجربهی امداد در زلزله و سیل را دارم؛ در سالهای خیلی قدیم، پیش از انقلاب هم در ویرانیهای زلزله حضور داشتم؛ رفتیم آنجا، گروه امداد تشکیل دادیم. خب، آن وقت که کارهای دولتی نبود؛ شیر و خورشیدِ آن روز صفر بود. در زلزلهی فردوس، که این شهر بزرگ تقریباً با خاک یکسان شده بود، در طول دو ماه، دو بار شیر و خورشید به مردم کمک جنسی و غذائی کرد؛ حالا چادر و پتو و اینها که هیچ، آن که خیلی خیلی کم و غیر قابل ذکر بود! من همان وقت منبر رفتم و سخنرانی کردم و از مردم پرسیدم که شیر و خورشید به شماها چه داده. به نظرم گفتند در طول این دو ماه، صد گرم شکر دادند! به همین تناسب، اجناس مختصری داده بودند، نه اجناس لازم زندگی. خب، ما آنجا رفتیم، دیدیم، کار کردیم. موقعی که من در ایرانشهر تبعید بودم، آنجا سیل آمد؛ تقریباً نود درصد شهر از بین رفت، اغلب خانهها خوابید، نخلستانها خراب شد. ما آنجا باز مدتی با همان تبعیدیهائی که بودند، امداد میکردیم. بنابراین با مشکلات این کار آشنا هستم. کاری که این دفعه در آذربایجان انجام گرفته، بینظیر است؛ هم از لحاظ جستجو، و هم از لحاظ امدادهای اولیه و نصب چادر. برای آسیبدیدگان، چادر یکی از وسائل درجهی اول است. وقتی چادر بود، آن آسیبدیده که خانهاش خراب شده، احساس میکند یک سرپناهی دارد؛ خود این در حفظ امنیت روانی خیلی مؤثر است. خب، الحمدللّه دیدیم چادرهای خیلی زیادی نصب شده و اسکان موقت داده شدهاند.1391/05/26
محدود بودن بوستانهای تهران قبل از انقلاب اسلامی فضای سبز در این شهر [تهران] ، خیلی كمتر از آن مقداری است كه باید باشد. البته امروز با دورهی پیش از انقلاب طرفِ نسبت نیست - من خب، آن وقت میآمدم تهران، تهران را میدیدم؛ شهر كثیفِ شلوغِ همیشه بدهوای آلوده، بوستانها هم خیلی محدود، امكانات هم خیلی كم؛ امروز بحمداللَّه آنجوری نیست؛ تهران، تهران دیگری است - لیكن در عین حال هنوز فضای سبز تهران كم است. شما از بالا كه اینجا را نگاه میكنید، میبینید تهران یك شهر متراكمی است. بیش از اینها بایستی اینجا باز شود و این شهر فضای تنفسی پیدا كند.1389/12/17
ایجاد فضای خفقان در ایران؛ به علت امنیتی بودن حکومت طاغوت این انقلابی که در ایران اتفاق افتاد، تغییراتی را به وجود آورد که از لحاظ عمق و ژرفا تغییرات مهمی است، تغییرات اساسی است. بر اساس این تغییرات است که میشود جامعه را پیش برد و تغییرات گستردهای به وجود آورد. این پایههای اصلی، محکم گذاشته شد. من چند مورد از این تغییراتی را که اتفاق افتاد، عرض میکنم. البته اینها را همه میدانید، همه میدانیم، جلوی چشم ماست؛ لیکن همان طوری که خدای متعال در قرآن، ما را متوجه خورشید میکند - «والشّمس و ضحیها»؛ خورشید جلوی چشم ماست، اما سوگند یاد میکند تا ما توجه پیدا کنیم که این پدیده، این حادثه، این موجود اینقدر دارای عظمت است - ما هم باید به این پدیدههای عظیمِ اطراف خود توجه کنیم؛ لذا گفتن اینها از این جهت لازم است که خودمان توجه پیدا کنیم ... قبل از انقلاب، حکومت سلطنتی بود. نقطهی مقابل آن، مردمسالاری است. در حکومت سلطنتی، مردم هیچکارهاند؛ در حکومت مردمسالاری، مردم همهکارهاند. قبل از انقلاب، حکومت، وراثتی بود؛ یکی میمرد، یکی را به جای خودش معین میکرد؛ یعنی مردم هیچ نقشی نداشتند؛ میخواستند، نمیخواستند، ناچار باید قبول میکردند. در جمهوری اسلامی به برکت انقلاب، حکومت انتخابی است؛ مردم انتخاب میکنند؛ مذاق مردم، خواست مردم تعیین کننده است. قبل از انقلاب، حکومت، دیکتاتوریِ امنیتی بود؛ دیکتاتوریِ سخت و سیاه. بنده یادم هست؛ یکی از دوستان ما از پاکستان آمد پیش من - قاچاقی آمده بود مشهد - نقل میکرد، صحبت میکرد؛ گفت بله، فلان اعلامیه را ما توی پارک، با دوستان داشتیم میخواندیم. من تعجب کردم؛ توی پارک؟! اعلامیه؟! ممکن است چنین چیزی؟! اصلاً به ذهن ما خطور نمیکرد که کسی یک اعلامیه توی جیبش باشد و مقداری انتقاد از دستگاه در آن اعلامیه باشد و بتواند توی کوچه راه برود. این وضع دیکتاتوری امنیتیِ آن روز بود. انقلاب آمد فضای آزاد را، فضای نقد را، فضای اصلاح را، فضای تذکر را، حتّی فضای مخالفت و اعتراض را برای مردم باز کرد. در طول این سی و دو سال همین جور بوده است.1389/11/15
مصادیق نقض حقوق بشر در دوران پهلوی ملتها میفهمند كه امریكاییها در ادعای دفاع از حقوق بشر دروغ میگویند؛ یك نمونهی آن، رفتار آنها با كشور خود ماست. ایران در زمان طاغوت - زمان رژیم پهلوی - یكسره در مشت امریكاییها بود؛ امریكاییها بر سراسر ایران مسلط بودند؛ پایگاه نظامی در ایران به وجود میآوردند، برای تسلط بر تحرك كشورهای عرب منطقه؛ میخواستند اینها را از پایگاه ایران زیر نظر داشته باشند. ایران هم پیمان اسرائیل بود؛ بدترین دیكتاتوریها بر این كشور حاكم بود؛ مبارزان را در زندان شكنجه میكردند؛ در سرتاسر كشور - در همین شهر مشهد، در تهران و در همهی شهرهای كشور - اختناق و شدت عمل مأموران جلاد رژیم طاغوت بر مردم مسلط بود؛ نفت ما را تاراج میكردند؛ اموال عمومی و ثروتهای ملی را به نفع حكام و به نفع بیگانگان به تاراج میدادند؛ ملت ایران را از حضور در مسابقهی علمی و صنعتی دنیا مانع میشدند؛ ملت را تحقیر میكردند. آن ایران، متحد درجهی یك امریكا در این منطقه بود؛ زمامدارانش هم محبوب امریكا بودند؛ هیچ اعتراضی هم به نقض حقوق بشر و نقض دموكراسی بر آن حكومت طاغوتی وارد نبود. امروز ایران یك كشور آزاد است؛ با این مردمسالاری واضح - كه مردمسالاری ما در دنیا بسیار كمنظیر است - با این ارتباط مستحكم بین مردم و مسئولان كشور؛ این ایران از نظر امریكاییها، از نظر دولت امریكا و سیاستمداران امریكا یك كشور نامطلوب به حساب میآید؛ این نشاندهندهی جهتگیری استكبار جهانی در مقابل حقایق موجود عالم است.1386/01/01
فاسد کردن نسل جوانان؛ هدف تبلیغ به فحشا در پیش از انقلاب در امریكا فعّالترین شبكههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، شبكههای صهیونیستیاند. این خطر وجود دارد كه جوانان این كشورها علّت این همه تسلّط و فشار و نفوذ شبكههای صهیونیستی را جویا شوند و این خود مزاحمتی برای صهیونیستها فراهم میآورد. راه جلوگیری از مزاحمت جوانان این است كه آنها را سرگرم كنند. جوان در طول هفته به فكر شب یكشنبه و فرونشاندن شعلهی شهوات جنسی و عیّاشی و لذّتهای دیگر است. ماجرا در كشورهای عقبافتاده بهمراتب دردناكتر است.
پیش از انقلاب، تبلیغات رسمی و عمومی و همیشگی كشور ما، تبلیغاتی بود كه مردم را به فحشا و هرزگی و عیّاشی سوق میداد. حتّی در نقاط فقیر و عقبافتاده - جاهایی كه مردم به نان شب محتاج بودند - هم به نحوی برای عیّاشی و هرزگی امكاناتی فراهم بود. این امر بهطور عمد در محیطهای جوان مثل دانشگاهها و سربازخانهها - نه آن مقداری كه مقتضای طبیعی غریزهی جوانی است - برای سرگرم كردن و فاسد شدن نسل، تشدید میشد. وقتی كه جوانان یك نسل فاسد شدند، دیگر ملتی وجود ندارد و مقاومتی به چشم نمیخورد.
حال بعد از گذشت بیست سال، علیه ملت ایران و قشر جوانِ بعد از انقلاب، این توطئهها دائماً تكرار میشود تا جوانان را از حقیقت انقلاب دور كنند. در حقیقت آنها میخواهند این سرمایهها را از كشور بگیرند و آن را فلج كنند و بر آیندهی روشن و درخشان آن، خط بطلان بكشند و مانع رسیدن به آن شوند.1381/12/06
مقابله امام خمینی(ره) با وابستگی و فساد بر جای مانده از دوران طاغوت با نسخه اسلام او[امام خمینی(ره)] این میدان[مبارزه با طاغوت] را طی كرد تا به نقطهی نزدیك پیروزی یعنی سال 1357 رسید. امام حالا در مقابل حادثهی عجیبی قرار گرفته است و آن، پیروزی نهضت اسلامی به پشتیبانی یك ملت با همهی وجودش است. آن پیروزی، نه فقط پیروزی بر یك رژیم فاسد و ارتجاعی بود، بلكه آن رژیم فاسد چون از پشتیبانیِ تقریباً همهی قدرتهای استكباریِ آن روز برخوردار بود، این پیروزی، پیروزی بر همهی آن قدرتهای استكباری به حساب میآمد. او میخواهد این مملكت را با سلیقه و نظر و نسخهی اسلام اداره كند. در مقابل او چیست؟ كشوری كه نزدیك دویست سال از جوانب گوناگون بر آن فشار آوردند تا همهی خصوصیات ممتاز یك ملت بزرگ را در آن بكوبند و ضعیف و سركوبش كنند. اگر به تاریخ این دویست سال اخیر مراجعه كنید، عظمت كار امام را بهتر درمییابید. من تأكید میكنم كه جوانان، این مقطعِ تاریخی را بخوانند. دستگاههای تبلیغی هم حقایقی را كه در این مدّت بر سر این كشور آمده، برای مردم تبیین كنند. به نظر من در این خصوص كار كمی شده است. از اوایل قرن نوزدهم میلادی كه مأمور انگلیسی «سرجان ملكم» از مرز هندوستان وارد ایران شد؛ یعنی از زمان حكومت فتحعلی شاه قاجار كه با هدایای اغواكننده و گرانقیمت برای رجال درباری و سیاستمداران فاسد وارد ایران شدند و استعمار انگلیسی، یا به تعبیر دیگر، نفوذ ویرانگر انگلیسی چون استعمار به معنای متداولش در ایران پیش نیامد؛ اما بدتر از استعمار پیش آمد حكومتهای ایرانی را به شدّت در مشت گرفت و هر كار خواست به وسیلهی آنها انجام داد؛ از آن روز تا روزی كه انقلاب پیروز شد، در حدود صد و هفتاد، هشتاد سال طول كشیده است. در تمام این مدّت، همهی عوامل قدرت قدرتهای بزرگ جهانی، عوامل قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی كار كرده بودند برای اینكه این ملتِ ریشهدارِ تاریخیِ بافرهنگِ شجاعِ بزرگ را آنچنان ضعیف و خُرد و ناامید و مأیوس كنند كه هیچ خطری از ناحیهی آن، قدرتهای بزرگ را تهدید نكند. امام در مقابل چنین واقعیتی قرار گرفت. البته از این صد و هفتاد، هشتاد سال، عمدهی مدّتش دولت انگلیس، از سال سی و دو به بعد دولت امریكا و در اواسط هم نفوذ دولت روسیه و رقابتهای روس و انگلیس در ایران بود؛ در دوران قاجاریه یك طور، در دوران رژیم پهلوی به مراتب خطرناكتر و سختتر. آنها هر كاری توانسته بودند، با این ملت كردند. نتیجه این شد كه در مقابل امام، كشوری وجود داشت كه از لحاظ سیاسی وابسته و تابع بود. هر كاری كه دولت امریكا در آن برهه اراده میكرد، در ایران انجام میگرفت. هر كاری میخواستند، میتوانستند بكنند؛ در زمینهی اقتصادی، در زمینهی نفت، در زمینهی انتصابات، در زمینهی دولتها فلان دولت برود، فلان دولت بیاید در زمینهی ارتباطات بینالمللی، در زمینهی عادات و رفتاری كه بر مردم تحمیل میشد، در زمینهی دانشگاهها. بنابراین، هر كار میخواستند در ایران بكنند، میتوانستند. ما كاملًا تابع و وابسته شده بودیم. از لحاظ اقتصادی، كاملًا مصرفكننده و فقیر بودیم؛ همه چیز را باید وارد میكردیم. من یكوقت گفتم، اما بعضیها باور نمیكردند؛ اما باور كنید كه در كشور ما «دستهی بیل» وارد میكردند؛ سوزن خیاطی وارد میكردند؛ انواع و اقسام خوراكیها وارد میكردند؛ انواع و اقسام محصولات صنعتی وارد میكردند! همه چیز مصرفی بود؛ یعنی این ملت، این استعدادها، این مغزها و این جوانان، قدرت یا فرصت این را نداشتند كه بخشی از نیازهای خودشان را خودشان تولید كنند، كه بتوانند بگویند ما به خارج احتیاجی نداریم. اگر صنعتی را هم در داخل كشور میآوردند مثل صنعت اتومبیلسازی، یا ذوب آهن و امثال اینها، كه به شكل بسیار ناقصی وارد كشور شده بود سرتاپای آن صنعت، وابستگی بود. وسایل پیشرفته و مدرنی هم كه میفروختند مثل هواپیماهای جنگی اجازهی تعمیرش را حتّی به داخل نمیدادند؛ تعمیرش هم باید در خارج انجام میگرفت! از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته و مصرفكننده؛ از لحاظ علمی، تقریباً صفر؛ این ملت هیچ حرف تازهای در بازار علم و دانشِ نویِ جهانی نداشت. در دانشگاهها كه البته از لحاظ كمیت هم بسیار كم بودند؛ كه در آخرین سالهای رژیم پهلوی، در حدود یك دهم وضعِ فعلی، دانشجو در كشور بود اگر درسی در كلاسی گفته میشد در هر زمینهای؛ چه علوم انسانی، چه علوم فنّی و صنعتی، چه علوم طبیعی همان حرفهای دیگران بود؛ چیز نویی از لحاظ علمی وجود نداشت! از لحاظ ثروت ملی، غارتزده بودیم: نفت را میبردند، معادن را میبردند، همه چیز را میبردند؛ با هر قیمتی كه خودشان میخواستند! از لحاظ اجتماعی و وضعیت فقیر و غنی، كشور به شدّت مفلوك بود. هزاران، بلكه دهها هزار روستا در این كشور بود كه برق و آب تصفیه شده و امثال اینها را نه دیده بودند، نه امیدش را داشتند! فقط به تهران و چند شهر بزرگ میرسیدند؛ آن هم به آن شكلی كه همان روز تهران یكی از كثیفترین و زشتترین پایتختهای دنیا محسوب میشد! فقط به خودشان میرسیدند؛ هرجا خودشان جا پایی داشتند، آنجا فرودگاه هم بود، وسایل راحتی هم بود؛ اما آنجایی كه مربوط به خودشان نبود، بهكلّی رها شده بود! شكاف طبقاتی در اعلی درجهی خود بود. از لحاظ اخلاقی، ترویج فساد بود. در دورهی پیش از انقلاب همان سالهای اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه بارها در سخنرانیهایی كه برای جوانان تشكیل میشد، از روی شواهد و قرائن میگفتم این وضعیتی كه ما از لحاظ بیبندوباری و بیحجابی و فحشا در كشورمان داریم، در كشورهای اروپایی نیست! واقعا هم نبود؛ من اطّلاع داشتم. البته در كشورهای اروپایی ممكن بود فلان مركزِ فسادی وجود داشته باشد؛ اما عرف زندگی مردم در آنجا مثلًا وضع و پوشش و رفتار زنان بهتر از آن چیزی بود كه انسان بخصوص در بعضی از شهرهای ما ملاحظه میكرد و میدید! از لحاظ اخلاقی، مردم دچار انواع و اقسام آسیبهای اخلاقی بودند؛ نه فقط اخلاق شهوانی. توسط آنها، ارتباطات مردم، مراودات مردم، تكیه و اعتماد مردم، همهاش آفتزده شده بود. اینطوری پیش برده بودند و اداره كرده بودند؛ بحثِ تعمّد بود. مردم را بیحال و بیحوصله و ناامید میخواستند. اخلاقهای پیشبرندهی یك ملت، امید و تحرّك و جدّیت است. ملتی كه ناامید باشد، ملتی كه از آیندهی خود مأیوس باشد، ملتی كه خود را تحقیر كند، پیشرفت نخواهد كرد. هر جنسی كه گفته میشد در داخل تولید شده است، خودِ این داخلی بودن، معنایش این بود كه ارزشی ندارد! خود افراد، تحصیلكردهها، دیگران، به هم میگفتند كه ایرانی یك لولهنگ آن آفتابههای گِلی قدیمی هم نمیتواند بسازد! یعنی نسل پیشرفتهی علمی هم نسبت به آیندهی علمی این كشور ناامید بود. این، آن مشكل اخلاقی است. ما از قافلهی علم و تمدّن دنیا عقب بودیم. از لحاظ نظام حكومتی و حكّامی كه بر این كشور حكومت میكردند، یكی از مرتجعترین حكومتها را داشتیم. سلطنت موروثی بود؛ یك نفر بمیرد، مردم مجبور باشند فرزند او را در هر سنّی، با هر شرایطی و با هر خصوصیّاتی، به حاكمیت مطلق خودشان قبول كنند؛ نه معیاری، نه علمی، نه تقوایی، نه عقلی، هیچچیز ملاك نباشد! چنین رژیمی را در ایران در قانون اساسی هم برده بودند؛ قانون اساسیای كه زیر چكمههای رضا خان و زیر برق نگاههای مأموران رضاخانی در همین تهران تصویب شده بود. ایران در دنیا ذلیل شده بود. در مجامع جهانی، نامی از ایران به عنوان صاحبِ یك نظر، صاحبِ یك رأی و صاحبِ یك شخصیت، وجود نداشت؛ صدقهبگیر و محل آزمایش دیگران شده بود! بعضی از نظرات اقتصادی و غیره را برای اینكه آزمایش كنند، اینجا عمل میكردند، تا ببینند چگونه جواب میدهد! از لحاظ معنوی، فقیر؛ از لحاظ مادّی، فقیر؛ از لحاظ سیاسی، فقیر؛ از لحاظ شخصیتی، فقیر! امام در مقابل چنین جامعه و چنین كشوری قرار گرفته بود. البته نكتهی بسیار مهمی در اینجا وجود داشت و آن این بود كه ملت ایران، ملت بزرگ و بااستعدادی است. آن حالتی كه به وجود آورده بودند، یك حالت عارضی بود. وقتی فریاد امام بلند شد، ملت خود را تكان داد. البته از روزی كه امام شروع كرد، تا روزی كه این اقیانوس عظیم تموّج یافت و به خروش افتاد، پانزده سال طول كشید پانزده سالِ پُررنج اما ملت، ملتی اصیل، ریشهدار، بااستعداد، بافرهنگ، باغیرت و بادین بود و توانست خود را از آن حالت تخدیری و خوابآلودگی نجات دهد و بلند شود؛ توانست شخصیت خود را در دوران مبارزه بخصوص در یكی، دو سال اخیر نشان دهد. این، آن نقطهی قوّت بود؛ اما آن واقعیتها كه در طول سالهای متمادی بر این كشور تحمیل شده بود و آثارش را در زندگی گذاشته بود، در مقابل امام بود؛ حالا امام میخواهد این جامعه را به شكل مطلوب و آرمانی بسازد؛ چه كار باید بكند؟ ببینید چقدر این مهم است؛ شوخی نیست. شما مثلًا به نقطهای رفتهاید كه مصالح هست، امكانات هست، فضا هست، اما ساختمان ویرانه و درهم ریخته است؛ میخواهید از این مصالح و از این فضا، یك بنای شامخ و باعظمت و ماندگار درست كنید؛ هر مهندسی نمیتواند این كار را بكند. اینجاست كه آن هویّت و شخصیت عظیم، خودش را نشان میدهد. امام به این ملت و به این كشور و به این صحنه و به این مصالح نگاه كرد. او اسلام را میشناخت، آرمانهای اسلامی و احكام اسلامی را هم میدانست و میخواست با مصالح اسلامی و به دست این مردم، بنای شامخ یك حكومت عظیم، مستقل، سربلند، خوشبخت خوشبختكننده، پیشرونده و جبرانكنندهی ضعفهای گذشته را به وجود آورد. در این مردم، چه چیزی را باید بیش از همه چیز دنبال كند؟ اولویّت چیست؟ امام، اولویّتها را تشخیص داد و انتخاب و دنبال كرد. به نظر من، این اولویّتها در درجهی اوّل دو چیز بود. ما كه از روز اوّل خیلی از فرمایشها و افكار و قضاوتها و نحوهی برخورد امام را با قضایا از نزدیك شاهد بودیم، میتوانیم درست بفهمیم. امروز شما هم اگر به بیانات امام نگاه كنید، رفتار امام را ببینید و آنچه را كه از امام میدانید، جلوتان بگذارید، همین دو چیز را بهطور برجسته مشاهده میكنید: اول، احیای روح خودباوری و استقلال در مردم. در طول سالیان دراز به مردم تفهیم شده بود كه شما نمیتوانید. هرچه افراد از همهی طبقات روحانی، غیر روحانی، دانشگاهی، عالم، جاهل میگفتند، پاسخ میدادند كه نمیشود و فایدهای ندارد. این روحیه باید عوض میشد. اینگونه خُلقیّات اجتماعی، مثل خُلقیّات فردی نیست. خُلقیّات فردی هم به آسانی عوض نمیشود؛ اما خُلقیّات اجتماعی خیلی دشوارتر است. امام باید این را به روح خودباوری و اتّكاءِ به نفس و مشی مستقل تبدیل میكرد. برای خاطر این خصوصیت، امام باید هیچگونه دخالت و نفوذی را از غیر این ملت بر این ملت تحمّل نكند و نكرد. اینكه میبینید امام اینگونه در مقابل امریكا و در مقابل شورویِ آن روز میایستاد، بهخاطر این بود. آمریكاییها بیست و پنج سالِ تمام، سرشان را پایین انداخته بودند و به اینجا آمده بودند. سفرهی گستردهای بود كه اینها و یكمشت مزدور، هر كار خواسته بودند، كرده بودند؛ تا ماههای اوّلِ انقلاب هم هنوز قطع امید نكرده بودند! من قضایایی را در ذهن دارم كه حالا وقت نیست آنها را بگویم. امام، بهكل نوك همهی این پُرمدّعاها را چید! اگر اندك غفلتی از امام سرمیزد، از طرق مختلف و از پنجرههای متعدّد، همان كسانی كه از در بیرون شده بودند، دوباره وارد میشدند. امام قرص و محكم جلوِ نفوذ و تسلّط بیگانه را به هر كیفیّتی بست و ایستاد. این اوّلین نقطه بود. دومین چیزی كه امام بر روی آن نهایت اهتمام را داشت، احیای روح دینی و تقویت ایمان در مردم بود؛ همان ایمانی كه در خودش وجود داشت؛ لذا روی مسائل دین تعبّد و هرآنچه كه به دین مربوط میشد نهایت كوشش و دقّت را داشت و هیچ حاضر نبود در این زمینه كوتاه بیاید؛ چون دین علاجكننده است. وقتی روح دینی در ملتی بود، اثر آن فقط این نیست كه از لحاظ شخصی، مردمِ خوب و پاكیزه و پارسایی خواهند شد؛ اثر روح دینی، در زندگی اجتماعی منعكس میشود؛ اگر دینِ درست باشد. برای همین هم بود كه با دینی كه امام ترویج میكرد، اسلامی كه امام آن را اسلام ناب مینامید، همهی دشمنان بزرگ دنیا و دنبالههایشان در داخل كشور، شروع به مخالفت كردند؛ بهعنوان اینكه این دین، سیاسی و حكومتی است. گاهی هم دایهی دلسوزتر از مادر میشدند حالا هم گاهی میشوند كه آقا شما دینِ سیاسی و دینِ حكومتی را كه مطرح میكنید، دین از نظر مردم ضعیف میشود؛ ایمان دینی مردم سست میشود! این، درست عكس واقعیت است. وقتی دین در یك جامعه بود، روح فداكاری در آن جامعه هست. وقتی دین در یك جامعه بود، آگاهی و هوشیاری و احساس مسئولیت در یك جامعه هست. اینكه شما میبینید امروز در جامعه و كشور ما نسبت به مسائل دینی تا آنجایی كه به اطّلاع مردم میرسد در مردم احساس مسئولیت و احساس غیرت هست، این بهخاطر روح دینی است. دشمن میخواهد این روح را تضعیف كند. امام این روح را در همهی اركان جامعه چه اركان حكومتی، چه آحاد مردم به شدّت تقویت میكرد؛ یعنی در دولت، در مجلس، در قوّهی قضائیّه، در قوانین، در شورای نگهبان، در انتخابات و در همه چیز، امام بر روی ایمان دینی و تعبّد دینی و تقیّد دینی تكیه میكرد. امام این دو خصوصیت را در اولویّتِ اوّل قرار داد. غالب آنچه را كه امام بهعنوان دستورالعمل در مقابل پای این ملت گذاشته است، مربوط به این دو چیز است.1378/07/09
تلاش آیت الله خامنه ای برای بیرون کشیدن جوانان از كمند فرهنگی رژيم پهلوی آن وقتها مثل حالا نبود؛ انصافاً وضع خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط دلنشینی نبود؛ نه برای من كه آن وقت طلبه بودم من در دورهی كودكی هم از دبستان طلبه بودم بلكه برای همهی جوانان. به جوان اعتنا نمیشد. خیلی استعدادها در داخل جوانان میمرد. ما در مقابل چشم خودمان، این را شاهد بودیم. من خودم در محیط طلبگیام این را میدیدم. بعد هم كه با محیطهای بیرون طلبگی، با محیط دانشگاه و دانشجویان ارتباط پیدا كردم سالهای متمادی، من با دانشجویان ارتباط داشتم و مأنوس بودم در آنها هم دیدم كه همینطور است. آن قدر استعدادهای درخشان بود. آنقدر افرادی بودند كه ممكن بود در این رشتهای كه درس میخوانند، استعداد چندانی نداشته باشند؛ اما ممكن بود استعداد دیگری در وجودشان باشد، كه كسی نمیفهمید و نمیدانست. همانطور كه آقای میرباقری اشاره كردند و درست هم گفتند، قبل از انقلاب، همهی دوران جوانی من غالباً با جوانان گذشته است. وقتی انقلاب پیروز شد، من حدوداً سیونهساله بودم. تمام مدت دورهی از هفده، هجدهسالگی من تا آن تاریخ، با جوانان بود؛ چه جوانان حوزهی علمی و تحصیلی دینی و چه جوانان خارج از این حوزه. چیزی كه حس میكردم این بود كه رژیم محمّد رضا پهلوی كاری كرده بود كه جوانان به سمت ابتذال میرفتند. ابتذال، نه فقط ابتذال اخلاقی؛ ابتذال هویّت و ابتذال شخصیّت. البته من نمیتوانم ادّعا كنم كه خودِ آن رژیم برنامهریزی كرده بود كه جوانان مملكت را به ابتذال بكشاند ممكن است اینطور بوده، ممكن هم هست نبوده باشد اما آنچه مسلّم میتوانم بگویم، این است كه آنها برنامههایی ریخته بودند و به گونهای مملكت را اداره میكردند كه لازمهاش این بود؛ یعنی از مسائل سیاسی دور، از مسائل زندگی دور. شما باور میكنید كه من و امثال من، تا سنین مثلًا بیست و چندسالگی، دولتهایی را كه بر سرِ كار بودند، اصلًا نمیشناختیم كه چه كسانی هستند؟! حالا شما در این مملكت كسی را میشناسید كه نداند وزیر آموزش و پرورش كیست؟ وزیر اقتصاد و دارایی كیست؟ یا مثلًا رئیسجمهور را كسی نشناسد؟ در اقصی نقاط كشور هم همه اطّلاع دارند. آن زمان، همهی قشرها از جمله جوانان اصلًا بهكل از مسائل سیاسی غافل بودند. بیشترین سرگرمی جوانان، به مسائل روزمرّه بود. بعضی در غم نان، مشغول كار سخت بودند، برای اینكه یكلقمهنان گیر بیاورند و بخورند، كه آن هم البته مقداری از درآمدشان صرف خوردن نمیشد؛ صرف كارهای حاشیهای میشد. شما اگر این كتابهایی را كه در دورهی جوانی ما در بارهی امریكای لاتین و آفریقا نوشته شده است، خوانده باشید مثل كتابهای «فرانتس فانون» و كسانی دیگر كه آن زمانها كتاب مینوشتند و امروز هم كتابهایشان به اعتبار خودشان باقی است درمییابید كه وضع ما هم همینطور بود. در مورد ایران كسی جرأت نمیكرد بنویسد؛ اما در مورد مثلًا آفریقا یا شیلی یا مكزیك راحت مینوشتند. من با خواندن این كتابها میدیدم كه عیناً وضع ما همینگونه است. یعنی آن جوان كارگر هم بعد از آنكه كار سخت میكرد و یكشاهی، صَنّار گیر میآورد، نصف این پول صرف عیّاشی و ولگردی و هرزهگری و اینطور چیزها میشد. اینها همان چیزی بود كه ما در آن كتابها میخواندیم و میدیدیم كه در واقعیّت جامعهی خودمان هم همینطور است. انصافاً خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط خوبی نبود. البته در داخل دل جوانان و محیط جوان، طور دیگری بود؛ چون جوان اساساً اهل نشاط و امید و هیجان و اینهاست. من خودم شخصاً جوانیِ بسیار پُرهیجانی داشتم. هم قبل از شروع انقلاب، به خاطر فعّالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد كه مبارزات در سال 1341 شروع شد، كه من در آن سال، بیست و سه سالم بود. طبعاً دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی كشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم؛ بازداشت، زندان، بازجویی. میدانید كه اینها به انسان هیجان میدهد. بعد كه انسان بیرون میآمد و خیل عظیم مردمی را كه به این ارزشها علاقهمند بودند، و رهبری مثل امام رضواناللَّه علیه را كه به هدایت مردم میپرداخت و كارها و فكرها و راهها را تصحیح میكرد، مشاهده مینمود، هیجانش بیشتر میشد. این بود كه زندگی برای امثال من كه در این مقولهها زندگی و فكر میكردند، خیلی پرُهیجان بود؛ اما همه اینطور نبودند. البته جوانان طبعاً دور هم كه جمع میشوند، چون طبیعتاً دلشان گرم است - یعنی یك نوع حالت سرزندگی و شادی در طینتشان است - از همه چیز لذّت میبرند. جوان از خوراك لذّت میبرد، از حرف زدن لذّت میبرد، از در آیینه نگاه كردن لذّت میبرد، از تفریح لذّت میبرد. شما باور نمیكنید كه انسان وقتی از سنین جوانی گذشت، آن لذّتی را كه شما مثلاً از یك غذای خوشمزه میبرید، دیگر نمیبرد و نمیداند چیست! آن وقتها گاهی بزرگترهای ما - كسانی كه در سنین حالای من بودند - چیزهایی میگفتند كه ما تعجّب میكردیم چطور اینها اینگونه فكر میكنند؟ حالا میبینیم نخیر؛ آن بیچارهها خیلی هم بیراه نمیگفتند. البته من خودم را بهكلّی از جوانی منقطع نكردهام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس میكنم و نمیگذارم كه به آن حالت بیفتم. الحمدللَّه تا بهحال نگذاشتهام و بعد از این هم نمیگذارم؛ اما آنها كه خودشان را در دست پیری رها كرده بودند، قهراً التذادی كه جوان از همهی شؤون زندگی خودش دارد، احساس نمیكردند. آن وقت این حالت بود. نمیگویم كه فضای غم حاكم بود - این را ادّعا نمیكنم - اما فضای غفلت و بیخبری و بیهویّتی حاكم بود. این هم بود كه آن وقت من و امثال من كه در زمینهی مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فكر میكردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم كه تا آنجایی كه میتوانیم، جوانان را از دایرهی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بكشیم. من خودم مثلاً مسجد میرفتم، درس تفسیر میگفتم، سخنرانیِ بعد از نماز میكردم، گاهی به شهرستانها میرفتم سخنرانی میكردم. نقطهی اصلی توجّه من این بود كه جوانان را از كمند فرهنگی رژیم بیرون بكشم. خود من آن وقتها این را به «تور نامریی» تعبیر میكردم. میگفتم یك تور نامریی وجود دارد كه همه را به سمتی میكشد! من میخواهم این تور نامریی را تا آنجا كه بشود، پاره كنم و هر مقدار كه میتوانم، جوانان را از كمند و دام این تور بیرون بكشم. هر كس از آن كمند فكری خارج میشد - كه خصوصیّتش هم این بود كه اوّلاً به تدیّن و ثانیاً به تفكرات امام گرایش پیدا میكرد - یك نوع مصونیتی مییافت. آن روز اینگونه بود. همان نسل هم، بعدها پایههای اصلی انقلاب شدند. الان هم كه من در همین زمان به جامعهی خودمان نگاه میكنم، خیلی از افراد آن نسل را - چه كسانی كه با من مرتبط بودند، چه كسانی كه حتّی مرتبط نبودند - میتوانم شناسایی كنم.1377/02/07
فراموش شدن شهرها و روستاهای محروم در دوران قاجار و پهلوی همان کسانی که انگلیسیها را در زمان رئیسعلی دلواری به منطقهی بوشهر راه دادند و با رئیسعلیها و با ملت ایران دشمن بودند، همانها در طول صد سال و دویست سال، بلایی بر سر این کشور آوردند که سالها باید زحمت بکشیم تا کشور را به آبادی و شکل صحیح خودش برسانیم. من همیشه در صحبتهایم گفتهام که خدا سردمداران رژیم قاجاریه و رژیم پهلوی را لعنت کند. پهلویها در این پنجاه سال قبل از انقلاب، بلایی بر سر کشور آوردند که قابل توصیف نیست؛ قبل از آنها هم پادشاهان سلسلهی منحوس قاجاریه بودند که با کشور ما و ملت ما چه کردند؛ قدرتمندانی که هرچه بود، برای خوردن و استفادهی خودشان و برای دوروبریهای خودشان و کاخنشینان تهران میخواستند؛ یادشان نبود که شهرها و روستاهای محرومی هم در ایران هست. این کشور آباد و بااستعداد و پهناوری که میتواند دو برابر جمعیت فعلی ایران را هم بخوبی اداره کند - با این همه زمین و امکانات و معدن و آب و غیرذلک - همینطور آن را رها کرده بودند و به ویرانی انداخته بودند. وقتی ما مینشینیم حساب میکنیم، میبینیم که شهرهای بسیار و استانهای متعددی از کشور ما، در لیست شهرها و استانهای محروم قرار میگیرند! چرا باید اینطور باشد؟! این کاری است که آنها کردهاند؛ این کاری است که جمهوری اسلامی به فضل الهی باید جبران بکند و خواهد کرد. بحمداللَّه از اول انقلاب تا امروز، مسؤولان کشور و افراد دلسوزی که در دولت فعالیت داشتند، تلاش کردند - که در این اواخر، بحمداللَّه تلاشها هم بیشتر شده - و تلاش میکنند؛ شاید بتوانند ویرانیهای آن نسلهای سیهرو و ملعون را برگردانند و کشور را آباد کنند.1370/10/13
محرومیت مصنوعی سیستان و بلوچستان و بوشهر در رژیم قاجار و پهلوی ما بعد از انقلاب جاهایی را در این کشور پهناور و بزرگ دیدیم که با وجود جمعیت فراوان، از آبادانی بویی نبرده بودند؛ محرومیت، طبیعت ثانوی پارهیی از مناطق - عمدتاً مناطق دوردست - شده بود؛ بخصوص آن منطقهیی که جنبهی استراتژیک برای آن دستگاه نداشت و هدف و کاری در آنجا نبود، دیگر در آنجا نه راهآهنی بود، نه جادهی آسفالتهی درستی بود، نه از آب و برق مردم خبری بود، نه از ارتباطات مردم خبری نبود، نه از کارخانجات در آنجا خبری بود؛ این طبیعت آن دستگاه بود! پنجاه سال ضربه زدن لازم است تا سرزمین و منطقهیی، به مثابهی یک طبیعت، به محرومیت خو بگیرد! در همین خصوص، پنجاه سالهایی گذشت! خدا نگذرد از سردمداران این دو رژیم خبیث منحوس - یعنی رژیم قاجار و رژیم پهلوی - که حدود دویست سال بر این کشور حاکم بودند و در گوشه و کنار این کشور بد خاطرههایی گذاشتند؛ بد نشانههایی از اختلاف و تبعیض و نامردمی و بیتوجهی به مردم باقی گذاشتند. من پیش از انقلاب، مدتهایی را در منطقهی بلوچستان سپری کرده بودم. تا سال 1357 که بنده در آنجا بودم، شاید شماها بدانید، شاید هم ندانید که هنوز به فارسها «گجر» - یعنی قاجار - میگفتند! البته بحمداللَّه بعد از انقلاب، این تصور برگشته است. رژیم قاجار در آنجا کاری کرده بود و نشانی گذاشته بود که کلمهی قاجار - و به تعبیر و لهجهی محلی آنها «گجر» - معنایش وحشی و بیرحم و سنگدل و آدمکش و غیرقابل اعتماد بود! شاید منطقهی بوشهر ما و شما، از جملهی جاهایی بوده است که آن رژیم خبیث و دارای سیاست غیر انسانی و ضد انسانی، به خاطر سوابق مبارزات این مردم با انگلیسیها، اصرار داشته که آنجا را محروم نگهدارد. بالاخره اگر مردمی نشان دادند که سلحشوری دارند، بیگانهناپذیری دارند، دشمنستیزی دارند، این مردم به نحوی بایستی توسری بخورند؛ هیچ بُعدی نیست! این منطقهی بوشهر و لارستان و بعضی دیگر از مناطق فارس، به خاطر آنکه سوابق انگلیسیستیزی داشتند - که چون بعضی از آنها را تاریخ ثبت کرده، غالب مردم میدانند؛ خیلی از آنها را شاید حتّی شماها هم ندانید و اینها هنوز متأسفانه در تاریخِ رسمی ثبت نشده - بهطور طبیعی مزاج آن دستگاه به طرف بیاعتنایی نسبت به این منطقه میکشید؛ علاوه بر اینکه گفتم، طبیعت نظام آنها این بود که هر جایی که دور از مرکز است، بایستی محروم باشد؛ مثل باغچهیی که تراز آن غلط است؛ آب که ریختی، به همه جای این باغچه نخواهد رسید. باغچهی تراز، آن باغچهیی است که اگر از یک طرفش آب ریختی، کانالکشیها آب را بهطور برابر به پای هر بوتهیی برساند. وقتی تراز غلط بود، آب به یک نقطههایی اصلاً نمیرسد. بنابراین، تراز یک نظام ضدبشری، تراز غلطی است. همانطور که عرض کردم، محرومیتِ مصنوعی هم اعمال میشد. چون نسبت به اینجا عناد و دشمنی و کینه داشتند، مزاج و طبیعت و روحیهی معمولی آن نظام، با چنین جاهایی سازگار نبود. در حقیقت اینجا تبعیدگاه بود، گناوه تبعیدگاه بود، برازجان تبعیدگاه بود، دیلم تبعیدگاه بود، دیّر تبعیدگاه بود. انسان معمولییی که مورد غضب نباشد، نباید او را بیاورند در اینجاها زندگی بکند؛ آدمهای مغضوب را باید به اینجاها بیاورند. جایی که دستگاهی مغضوبین خودش را به آنجا بفرستد، طبیعت آن دستگاه نسبت به آنجا چگونه باید باشد؟ معلوم است؛ طبیعت بیبرکتِ بیلطف باید باشد. در اینطور جاهایی، اصلاً بنا را بر این گذاشته بودند.1370/10/12