بهره وری انگلیس از ساخت راهآهن در زمان رضاخان وقتیکه یک کشوری در ذیل یک قدرتی تعریف شد، همهی امکانات او در واقع به طور خواه یا ناخواه متعلّق میشود به آن قدرت؛ او میآید از امکانات استفاده میکند، از نفت استفاده میکند، از منابع استفاده میکند، از موقعیّت سوقالجیشی و راهبردی استفاده میکند. در جنگ جهانی، قدرتهای دنیا با همدیگر میجنگیدند، به ما هم ربطی نداشت منتها چون روسیه یک طرف ما و انگلیس در یک طرف ما، امکاناتی داشتند و پایگاهی داشتند، اینها ایران را به اختیار خودشان و بدون اینکه از کسی اجازه بگیرند، وسیلهی عبور سلاح از یک نقطه به یک نقطهی دیگر قرار دادند. این خطّ راهآهن سراسری -که اسمش سراسری بود که سراسری هم نیست- در آنوقت ساخته شد برای خاطر اهداف آنها؛ یعنی یک طرف خلیج فارس است، یک طرف شمال است که منطقهی شوروی است؛ انگلیس و شوروی باید با همدیگر وصل میشدند -که در این قضایا حرفهای فراوانی وجود دارد- منابع کشور و بازار کشور میشد مال اینها، متعلّق به اینها، یک کشوری بنشیند تا بیایند مسش را ببرند، فولادش را ببرند، آهنش را ببرند، امکانات گوناگونش را ببرند، نفتش را ببرند، گازش را ببرند با قیمت بخس، بعد هرچه خودشان ساختند که باید فروش برود، باید درآمد برایشان تولید بکند، آن را بفرستند در این کشور؛ بدون تعرفه، بدون گمرک، بدون هیچ مانع و رادعی آن کشور را بازار سودبخش محصولات خودشان قرار بدهند؛ این، آن چیزی بوده که در ایران قبل انقلاب اتّفاق افتاد.1395/07/28
همکاری چپهای تند دههی ۳۰، با دستگاه پهلوی در دههی ۴۰ آنها[غربی ها] میخواستند دانشگاه محلّ پمپاژ افکار غربی و سبک زندگی غربی باشد، خب تا حدودی هم در یک جاهایی موفّق شدند، در این تردیدی نیست -آن کسانی که در رأس کار بودند؛ بخصوص در همان دورهی تأسیس دانشگاه در زمان رضاخان، آنها کسانی بودند که سرتاپا معتقد به غرب و به تمدّن غربی بودند که حرفهایشان را شنیدهاید- امّا در نهایت موفّق نشدند؛ [چون] هویّت ایرانی کار خودش را کرد. هویّت ایرانی یک چیز عجیبی است در تاریخ؛ همهی کسانی که به ایران تهاجم کردند به یک نحوی، در ایران بعد از مدّتی حل شدند: زبانشان، آدابشان، فرهنگشان؛ تنها چیزی که مستثنی است، اسلام است که اسلام آمد ایران و در ایران غرق نشد، ماند و ایرانی اسلام را از بُن دندان قبول کرد؛ والّا در کشورهای مورد تهاجمِ عربهای مسلمان، هرجا رفتهاند زبان عوض شده است؛ مصر زبانش عوض شد، فلسطین زبانش عوض شد، شامات زبانش عوض شد، زبانشان عربی شد، [امّا] ایران زبانش عوض نشد، فارسی باقی ماند؛ یعنی یک چیز عجیبی است در ایران؛ این خصوصیّتی است که مال کشور ما است. اینجا هم همینجور شد، هویّت ایرانی کار خودش را کرد.
اوّلاً در داخل دانشگاه افرادی که ظواهر دینی را حفظ کردند، وجود داشتند؛ با اینکه این بشدّت مورد نفی طرف مقابل بود؛ یعنی رضاخان اصلاً با ظواهر دینی موافق نبود؛ آنهایی هم که دانشگاه را در ایران تشکیل دادند -که من نمیخواهم اسم آن رجال را حالا بیاورم- آنها هم همینجور، مثل خود رضاخان [بودند]؛ اصلاً آنها این فکرها را بیشتر توی کلّهی رضاخان تزریق کرده بودند؛ آنها اصلاً مایل نبودند که در دانشگاه کسی نماز بخواند، در دانشگاه کسی اسم خدا بیاورد امّا این اتّفاق افتاد؛ همینطور که اشاره کردند، انجمنهای اسلامی تشکیل شد، مسلمانهایی در داخل دانشگاه به مقام استادی رسیدند، دین را ترویج کردند، در مقابل افکار غیردینی ایستادند؛ یعنی از اینجا شروع شد. هرچه گذشت، این روحیّهی دینی و ایمانی در داخل دانشگاه تقویت شد تا رسید به نهضت اسلامی سال ۴۱؛ اینجا دانشگاه یک حرکت عظیمی در جهت دینی شدن، ایمانی شدن انجام داد، با اینکه آن روز کمونیستها هم بودند؛ آن روز کمونیستها و مارکسیستها در داخل دانشگاه خیلی فعّال بودند. حالا در مشهد که بنده زیاد مرتبط بودم از نزدیک میدیدم، در جاهای دیگر هم -تهران و بعضی جاهای دیگر که مسافرت میکردیم و با دانشجوها بنده ارتباط داشتم- حضور تفکّر مارکسیستی را در دانشگاهها میدیدم؛ و عجیب این است که کسانی که تفکّر مارکسیستی در داخل دانشگاه داشتند، با دستگاه همکاری میکردند در مقابل تفکّر رو به رشد اسلامی در داخل دانشگاه! کتابهایشان چاپ میشد، آزادانه فروش میرفت؛ درحالیکه کتابهای انقلابیّون مسلمان و جوانهای مسلمان -چه آن کتابهایی که خودشان تولید میکردند که البتّه کم بود، چه آن کتابهایی که میخواستند بخوانند- در کمال شدّت با آنها مقابله میشد و با کمال عسرت آن کتابها را میتوانستند به دست بیاورند. دستگاه پهلوی در دوران نهضت اسلامی، در واقع تمام توجّهش به حرکت اسلامی بود و با آن معارضه میکرد؛ [امّا] با چپها و مارکسیستها و مانند اینها مدارا میکردند، خب اینها هم به آن مدارا جواب دادند، خیلیهایشان رفتند در دفتر فرح پهلوی عضو شدند! خیلیهایشان رفتند در صداوسیما، در تلویزیون و رادیو عضو شدند، همکاری کردند، همان چپهای تند دههی ۳۰، در دههی ۴۰ شدند همکاران دستگاه! [امّا] حرکت دانشگاه به سمت تفکّر اسلامی روزبهروز پایدارتر، قویتر، عمیقتر شد.1394/08/20
مبارزه با رضاخان مهمترین کار علیمردانخان مهم ترین برجستگی علیمردانخان حضور در جنگ بختیاریها در مشروطه نیست - آنوقت یک جوانی بوده، هجده نوزده سال یا بیست سالش بوده - مهمترین کارش مبارزهی با رضاخان است که بعد هم دستگیر شد و بعد هم اعدام شد به دست رضاخان. و ایستادگی کرد. البتّه اشاره کردند آقای رضایی، مادر او - بیبی - ضدّ انگلیسی و ضدّ بیگانه بوده؛ واقعاً این هم نشاندهندهی این است که چگونه تربیت مادر، شخصیّت فرزند را اصلاً شکل میدهد؛ یعنی این مادر توانست این بچّه را اینجور بار بیاورد که یک شخصیّت برجستهای بشود. تجلیل از شخصی مثل علیمردانخان و مادر او و شخصیّتهایی از این قبیل که مبارزه کردند با استبداد و با رضاخان و با سلسلهی پهلوی، کار شایستهای است، کار خوبی است.1392/12/26
نبود حاکمیت مردم، قبل از جمهوری اسلامی ملت ما تا قبل از انقلاب اسلامی مزه ی حاكمیت مردم را نچشیده بود. از اعلام مشروطیت در ایران تا سالی كه انقلاب پیروز شد، هفتادوپنج سال طول كشید؛ از این هفتادوپنج سال، پنجاه وپنج سال دیكتاتوری خاندان پهلوی بود؛ دیكتاتوریِ خشن و وابسته به قدرتهای جهانی؛ یعنی اول به انگلیس، بعد به آمریكا. بدون ملاحظه ی خواست مردم، در این پنجاه وپنج سال، زمام امور كشور در دست انسانهائی قرار گرفت كه نه به سرنوشت این ملت، نه به منافع این ملت، نه به عظمت و شكوه و عزت این كشور اعتنائی نداشتند و به منافع شخصی خود و منافع قدرتهائی كه از آنها حمایت میكردند، دلبسته بودند. بیست سال قبل از آن هم كشور دچار هرج و مرج بود. یعنی از آغاز دوران مشروطیت تا انقلاب اسلامی، بجز یك فرصتِ حدود دو سالهای در این میان ،كه یك دولت ملیِ ضعیفی تشكیل شده بود - كه این هم با توطئه ی مشترك انگلیس و آمریكا از بین رفت - بقیه ی این مدت، تمام به استبداد و دیكتاتوری گذشت. مزه ی مردمسالاری را مردم در جمهوری اسلامی چشیدند. از آغاز پیروزی انقلاب تا امروز، در همه ی مسائل مهم، در همه ی مسئولیتهای اساسی كشور، مردم بودند كه نقش ایفا كردند.1392/05/12
تبیین قیام میرزا کوچک خان جنگلی قضیّهی مرحوم میرزا كوچك جنگلی یك قضیّهی ویژه است؛ اگرچه كه در آن دورهی خاص - یعنی در دورهی فاصلهی بین مشروطیّت و سرِ كار آمدن رضاخان - حوادث گوناگونی در كشور بهوجود آمده و همزمان با نهضت جنگل، چند كار بزرگ دیگر هم در گوشه و كنار كشور - مثل مرحوم شیخ محمّد خیابانی در تبریز، یا كلنل محمّدتقی خان پسیان در مشهد - اتّفاق افتاده كه اینها همه تقریباً همزمان است، لكن قضیّهی جنگل یك قضیّهی ویژه است. خب ما قضایای تبریز را و حضور مرحوم شیخ محمّد خیابانی و اینها را خوب میدانیم دیگر، هم در تاریخ نوشته شده و هم قضایای خصوصی و اطّلاعات زیادی داریم، امّا آن صبغهی مردمی و نجابتی كه در كار مرحوم میرزا كوچك خان جنگلی هست، در هیچ كدام از این دو سه كار دیگری كه همزمان در آن دوره اتّفاق افتاد در سرتاسر ایران، نظیر ندارد. میرزا كوچك - همین طور كه اشاره كردید - یك روحانی است، یك طلبه است. البتّه من شنیده بودم، نقل شد برای ما از سالها پیش كه ایشان مرحوم میرزای شیرازی را درك كرده، لكن خیلی باوركردنی نیست. این را مرحوم پدرم نقل میكرد از مرحوم آ سیّد علیاكبر مرعشی - كه شوهر خواهر پدر ما بود، یعنی باجناق مرحوم شیخ محمّد خیابانی بود - كه او از بزرگان علمایی بود كه منزوی بود در تهران؛ او گفته بود كه میرزا كوچك درس میرزا را درك كرده. به نظرم نمیآید این خیلی قابل تأیید باشد، زیرا كه سنّ میرزا كوچك در وقتی كه میرزای شیرازی از دنیا رفته، چهارده پانزده سال بیشتر نبوده، بعید به نظر میرسد كه ایشان توانسته باشد درك كند مرحوم میرزای شیرازی را؛ لكن در اینكه طلبه بوده، در اینكه روحانی بوده، هیچ شكّی نیست؛ در حوزهی خودِ رشت، بزرگانی هم در آن وقت بودهاند كه میتوانسته از آنها استفاده كند، در این هیچ تردیدی نیست. بنابراین منشأ حركت میرزا كوچك خان یك منشأ صددرصد دینی و اعتقادی است. رفتار او هم یك رفتار دینی و اعتقادی است، یعنی انسان مشاهده میكند با اینكه در درون تشكیلات خودشان مخالفینی داشت، بعضی از اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت میكردند، امّا مرحوم میرزا كوچك در برخورد با اینها كاملاً حدود شرعی را رعایت میكرده و اهل درگیری با داخل نبوده. مثلاً كسانی بودند كه مخالفتهای اعتقادی با ایشان داشتند؛ همراهان ایشان - آن افراطیها - میگفتند اینها را بزنیم سركوب كنیم! میرزا كوچك نمیگذاشته، جلوی اینها را میگرفته و مانع میشده از اینكه این كار را بكنند؛ یعنی رفتار هم یك رفتار دینی است. و حركت، یك حركت صددرصد اسلامی و ایرانی است. خب آن زمان - میدانید دیگر - آن غوغای نهضت ماركسیستی و تشكیل شوروی و هیاهویی كه در دنیا و در بین ملّتها راه افتاده بود و جاذبهای كه برای بعضی از ملّتها بهوجود آورده بود، طبعاً یك عدهای را مجذوب خودش كرده بود و دوروبریهای ایشان هم از این طریق به ایشان خیانت كردند؛ لكن این مرد، هم بهخاطر پایبندیاش به اسلامْ جذب تفكّر ماركسیستی نشد و رد كرد بهطور صریح و قاطع آن نظریّه را - با اینكه جزو نزدیكترینهایی كه با او از اوّل همراه بودند، گرایش پیدا كردند؛ البتّه آنها هم ناكام از دنیا رفتند، هیچكدام آنها هم خیری از این زندگی ندیدند و از آن جریان بلشویكی هیچ خیر و تجاوب جوانمردانهای مشاهده نكردند - و مخالفت كرد، هم با اجنبی مخالف بود؛ یعنی چون سیاستی بود كه از طرف اجانب بود، با اینكه اینها مقابلهشان با دستگاههای حاكم مثل انگلیس و روسهای قزّاق و مانند اینها بود، امّا درعینحال به آن طرف هم جذب نشد؛ استقلال را حفظ كرد. یك نمونهی خیلی برجستهای است میرزا كوچك خان.1391/08/29
نشانه های ذلت ایران در دویست سال گذشته ما ایرانیها در طول تاریخ طولانی خودمان دورانهای متفاوتی را گذراندهایم؛ عزت هم داشتیم، ذلت هم داشتیم؛ اما در این دوران طولانیِ دویست سالهی منتهی به انقلاب، ما یك دوران سختِ تاریكِ ذلت را گذراندیم. خیلیها از تاریخ بیخبرند، و خیلیها تاریخ را سرسری نگاه میكنند. باید در تاریخ تعمق كرد، از تاریخ درس گرفت. ما در این دویست سال، یك دوران تاریكِ ذلت را از سر گذراندیم. نشانههای این ذلت، زیاد است. ما در تمام این دوران، در حوزهی سیاست، یك ملت منزوی بودیم؛ در فعل و انفعالات منطقهی خودمان - چه برسد به فعل و انفعالات جهان - هیچ تأثیری نداشتیم. در این دوران دویست ساله، استعمار به وجود آمد. دولتهای مستعمر از اقصی نقاط عالم به منطقهی ما آمدند؛ كشورهائی را گرفتند، ملتهائی را اسیر كردند، منابع ثروت ملتها را غارت كردند. در این دویست سال، دولت ایران و ملت ایران، بیخبر و غافل، به حوادث نگاه میكردند؛ حتّی شاید از حوادث مطلع هم نمیشدند، چه برسد به اینكه بخواهند در آن حوادث دخالت كنند و تأثیر بگذارند. در حوزهی اقتصاد، وضع ما روزبهروز به طرف انحطاطِ بیشتر حركت میكرد. در حوزهی علم و فناوری، بكلی عقبمانده بودیم؛ هیچ دستاورد علمیای كه قابل توجه و قابل عرضه باشد، در مقابلهی با حركت عظیم علمی در دنیا نداشتیم. در سیاست داخلی خودمان، دستخوش سیاستهای بیگانگان بودیم. استعمارگرها، قدرتهای مسلط دنیا، بر روی حكومتهای ما اثر میگذاشتند؛ آنها را به این طرف و آن طرف میكشاندند، به آنها تحمیل میكردند، از آنها كار میكشیدند؛ و دولتهای ما، پادشاهان ما، قدرتهای مسلط ما، هیچ عكسالعمل شایستهی انسانیِ افتخارآمیزی از خودشان نشان نمیدادند. حتّی در زمینهی حفظ تمامیت ارضی كشور، حفظ حاكمیت دولتها، ضعف خجالتآوری را در این دورانِ دویست ساله مشاهده و تجربه كردیم. در همین دورانِ دویست ساله است كه معاهدهی ذلتبار تركمانچای و قبل از آن، معاهدهی گلستان اتفاق افتاد؛ هفده شهر قفقاز را از ایران جدا كردند. در همین دورانِ دویست ساله بود كه آمدند بوشهر ما را اشغال كردند، بدون كمترین مقاومتی از سوی دولت و دولتیها. در همین دوران بود كه یك دولت بیگانه آمد در قزوین اردوی نظامی زد و دولت مركزی تهران را تهدید كرد كه باید فلان كار را بكنید، فلان اقدام را بكنید، فلان كس را بیرون كنید، والّا به تهران حمله میكنند. یعنی تا قزوین جلو آمدند، تهران را تهدید كردند، دولت مركزی در تهران به خود میلرزیدند. اگر شخصیتهای نادری در این میان نبودند، قطعاً تسلیم اولتیماتوم آن دولت بیگانه میشدند. در همین دوران بود كه دولت انگلیس آمد حكومت پهلویها را در ایران به وجود آورد؛ رضاخان را انتخاب كردند، از یك مركز فرودستی او را بالا كشیدند، به سلطنت كشور رساندند و سلطنت او را در كشور به صورت یك قانون درآوردند و همهی امور را به دست او دادند و او هم در مشت خودشان و در اختیار خودشان بود. در همین دوران بود كه قرارداد ننگین 1299 - 1919 میلادی - اتفاق افتاد؛ كه بر طبق این قرارداد، اقتصاد كشور به دست بیگانه میافتاد و سیاست كشور و اقتصاد كشور یكباره در اختیار دشمنان ایران قرار میگرفت. در همین دوران بود كه رئیس سه كشور - كه متحدین جنگ بودند - به تهران آمدند و بدون اینكه از دولت اجازه بگیرند، بدون اینكه به دولت مركزی كمترین اعتنائی بكنند، در اینجا جلسه تشكیل دادند. روزولت، چرچیل و استالین به میل خودشان به تهران آمدند و جلسه تشكیل دادند؛ نه از كسی اجازه گرفتند، نه گذرنامهای نشان دادند. محمدرضا كه آن روز پادشاه ایران بود، مورد اعتنای اینها قرار نگرفت؛ آنها به دیدن او نرفتند، او به دیدن آنها رفت؛ وارد اتاق شد، برایش بلند نشدند، اعتنا نكردند! ببینید ذلت یك دولت مركزی كه سرریز میشود بر روی مردم، تا كجاها منتهی میشود؟ این، حضیض ذلت یك حكومت و یك ملت است. این، مال دوران دویست سالهی ماست. البته در این میان، استثناهائی وجود داشت: مثلاً یك امیركبیری سه سال بر سر كار آمد. یا فتوای میرزای بزرگ شیرازی توانست قضیهی تنباكو را فیصله بدهد. یا علما در قضیهی مشروطیت دخالت كردند. یا نهضت ملی شدن نفت در یك دورهای به راه افتاد. همهی اینها كارهای كوتاهمدت، موقت و بعضاً بكلی ناكام بود؛ اما روال كلی، حركت كلی، حركت ذلت بود كه بر این ملت بزرگ، بر این ملت تاریخساز، بر این ملتِ دارای مواریث عظیم تاریخی تحمیل شده بود.1391/03/14
بغض حاکمیت طاغوت از شهر قم به دلیل امتیازات معنوی آن قم در دوران حاكمیت طاغوت مبغوض بود. مبغوض بودن آن هم درست به دلیل امتیازات معنوی و واقعی این شهر بود؛ به دلیل تدینشان، به دلیل ارتباطشان با روحانیت، به دلیل حوزهی علمیهی مستقر در این شهر. اولین فریاد مقابلهی با ظلم رضاخانی از شهر قم بلند شد. مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی برای اینكه بتواند با استبداد رضاخانی در آغاز حكومت او مقابله كند، قم را پناهگاه خود قرار داد؛ به قم آمد و علمای شهرهای مختلف از نقاط مختلف كشور در قم جمع شدند؛ كه البته با سركوب حكومت مستبد چكمهپوش پهلوی مواجه شدند و مرحوم حاج آقا نورالله مسموم شد و به شهادت رسید. بعد از آن در همین صحن مطهر، یك عالم دینیِ باتقوا فریادش را علیه كشف حجاب بلند كرد و همه را متوجه خود كرد. رضاخان از تهران بلند شد آمد، آن مرد عالم و متقی و پرهیزگار و مجاهد و معنوی را زیر مشت و لگد گرفت. مقابلهی با دستگاه پهلوی در قم دارای این سوابق است. پس مسئله فقط از دوران شروع مبارزات روحانیت در سال 41 نیست. همهی اینها موجب شده بود كه حكومت طاغوت با قم به صورت یك دشمن برخورد كند. لذا آبادانی و عمران در قم نبود، صرف بودجههای لازم در قم نبود، امكانات گوناگون نبود؛ یعنی كمتر از نقاط دیگر به قم توجه میكردند. بسیاری از نیازهای مردم در دورهی طاغوت نادیده انگاشته میشد و به مردم نمیرسیدند؛ آنها كارهای دیگری داشتند؛ لیكن قم باز در مقایسهی با بسیاری از شهرهای دیگر محرومتر بود. وضع قم این است.1389/08/05
خیانتهای رضاخان [رژیم پهلوی]در زمینهی علمی، در طول صد سال، صد و پنجاه سال ما را عقب نگه داشتند. در زمینهی صنعتی همین جور، در زمینههای گوناگون اجتماعی همین جور. حكومتهای فاسد، حكومتهای مستبد، حكومتهای شهوتران، حكومتهای شكمباره، و در این چند دههی آخر قبل از انقلاب هم حكومتهای بشدت وابسته، پدر این كشور را درآوردند. یك روزی فقط استبداد بود، دیكتاتوری بود - دیكتاتوری ناصرالدینشاهی، دیكتاتوری فتحعلیشاهی - ولی دیگر وابستگی نبود؛ اما یك روز وضع این كشور به جائی رسید كه هم دیكتاتوری بود، زورگوئی بود، فشار بر مردم بود، هم نوكری بیگانه بود. رضاخان قلدر كه مثل یك گرگ وحشی به مردم میتاخت، در مقابل اربابهای انگلیسی، هر امتیازی كه خواستند، به آنها داد. قرارداد نفت را گرفت، ظاهراً انداخت توی بخاری و سوزاند؛ اما چند روز بعد یك قرارداد بدتر و ننگینتری را برای مدت طولانی - سی سال بر مدت قرارداد قبلی نفت اضافه كرد - امضاء كرد، داد دستشان رفتند! مسئولین دولتیاش هم تابع او بودند. بعد از رفتن رضاخان، به تقیزاده كه آن وقت وزیر دارائی بود، گفتند چرا آن روز این قرارداد را امضاء كردی؟ گفت من آلت فعل بودم؛ یعنی خود رضاخان مسئول بود. این آدمی كه در مقابل مردمِ خودش اینجور وحشیانه، وقیحانه، بیملاحظه و ستیزهگرانه رفتار و برخورد میكرد، در مقابل انگلیسیها خوار و ذلیل بود. آنها روی كارش آورده بودند. یك مدتی خواست یك مقداری از آن قطب به یك قطب دیگری متصل شود - به طرف آلمانها متمایل شد - برش داشتند؛ مثل یك عبد ذلیل از ایران خارجش كردند، بردند و پسرش را جایش گذاشتند. سالهای سال كشور ما اینجور زندگی كرده است. این ملت سالهای سال اینجور زیر فشار حكومتهای مستبد و فاسد و دیكتاتور و ثروتطلب زندگی كرده. در هر كجای كشور یك ملك آبادی بود، رضاخان او را به اسم خودش كرده بود؛ در مازندران، در خراسان، در بسیاری مناطق دیگر. ثروت جمع كردند، املاك جمع كردند، جواهرات برای خودشان جمع كردند؛ آخر سر هم مبالغی از ثروتهای ملی را برداشتند و فرار كردند بردند. الان میلیاردها دلار متعلق به این ملت به آمریكا برده شده است. اول انقلاب، ما از آمریكا خواستیم ثروتهائی را كه خاندان پهلوی با خودشان بردهاند، به ملت ایران برگردانند؛ گوش نكردند. خوب، معلوم هم بود كه گوش نمیكنند. اینها همه از یك جنسند.1389/08/05
مصادیق تاریخی استفاده علما از دشمنی دشمنان حوزههای علمیه - بخصوص حوزهی علمیهی قم - در هیچ دورهای از تاریخ خود، به قدر امروز مورد توجه افكار جهانی و انظار جهانی قرار نداشتهاند؛ به قدر امروز مؤثر در سیاستهای جهانی و شاید مؤثر در سرنوشت جهانی و بینالمللی نبودند. حوزهی قم هرگز به قدر امروز دوست و دشمن نداشته است. شما ملتزمان حوزهی علمیهی قم، امروز از همیشهی این تاریخ، دوستان بیشتری دارید؛ دشمنان بیشتر و خطرناكتری هم دارید. امروز حوزهی علمیهی قم - كه در قلهی حوزههای علمیه قرار گرفته است - یك چنین موقعیت حساسی را داراست. در اینجا یك مغالطهای هست كه باید به آن اشاره كنم. ممكن است بعضی بگویند اگر حوزههای علمیه وارد مسائل جهانی، مسائل سیاسی، مسائل چالشی نمیشدند، اینقدر دشمن نمیداشتند و محترمتر از امروز بودند. این مغالطه است. هیچ جمعی، هیچ نهادی، هیچ مجموعهی باارزشی به خاطر انزوا و كنارهگیری و گوشهنشینی و خنثی حركت كردن، هرگز در افكار عمومی احترامبرانگیز نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهای بیتفاوت و تنزهطلب كه دامن از مسائل چالشی برمیچینند، یك احترام صوری است؛ یك احترامِ در معنا و در عمق خود بیاحترامی است؛ مثل احترام به اشیاء است، كه احترام حقیقی محسوب نمیشود؛ مثل احترام به تصاویر و تماثیل و صورتهاست؛ احترام محسوب نمیشود. گاهی این احترام، اهانتآمیز هم هست؛ همراه با تحقیر باطنیِ آن كسی است كه تظاهر به احترام میكند. آن موجودی كه زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمیانگیزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّی در دل دشمنان خود. دشمنی میكنند، اما او را تعظیم میكنند و برای او احترام قائلند. اولاً حاشیهنشین شدن حوزهی علمیهی قم و هر حوزهی علمیهی دیگری به حذف شدن میانجامد. وارد جریانات اجتماع و سیاست و مسائل چالشی نبودن، بتدریج به حاشیه رفتن و فراموش شدن و منزوی شدن میانجامد. لذا روحانیت شیعه با كلیت خود، با قطع نظر از استثناهای فردی و مقطعی، همیشه در متن حوادث حضور داشته است. برای همین است كه روحانیت شیعه از یك نفوذ و عمقی در جامعه برخوردار است كه هیچ مجموعهی روحانی دیگری در عالم - چه اسلامی و چه غیر اسلامی - از این عمق و از این نفوذ برخوردار نیست. ثانیاً اگر روحانیت میخواست در حاشیه و در پیادهرو حركت كند و منزوی شود، دین آسیب میدید. روحانیت سرباز دین است، خادم دین است، از خود منهای دین حیثیتی ندارد. اگر روحانیت از مسائل اساسی - كه نمونهی برجستهی آن، انقلاب عظیم اسلامی است - كناره میگرفت و در مقابل آن بیتفاوت میماند، بدون تردید دین آسیب میدید؛ و روحانیت هدفش حفظ دین است. ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحریك دشمنیهاست، این دشمنیها در یك جمعبندی نهائی مایهی خیر است. آن دشمنیهاست كه غیرتها و انگیزهها را تحریك میكند و فرصتهائی برای موجود زنده میآفریند. هر جا به مجموعهی روحانیت یا به دین یك خصومتورزی و كینورزیای انجام گرفت، در مقابل، حركتی سازنده از سوی بیداران و آگاهان انجام گرفت. یك وقتی در جمعی گفتم كه نوشتن یك كتاب به وسیلهی یك نویسندهی متعصب ضد شیعه، موجب به وجود آمدن چندین كتاب منبع بزرگ شیعی شد. در همین شهر قم اگر كتاب «اسرار هزار ساله» از سوی یك فرد منحرف كه تركیبی از تفكرات سكولاریستی و گرایشهای وهابیگری داشت، منتشر نمیشد، امام بزرگوار ما نمیرفت درس خود را مدتی تعطیل كند و كتاب «كشف الاسرار» را بنویسد؛ كه در این كتاب، اهمیت حكومت اسلامی و ولایت فقیه، نخستین جوانههایش مشاهده میشود. بازتولید این تفكر مهم فقهی و شیعی در ```كتاب «كشف الاسرار» امام بزرگوار محسوس است. اگر تحرك گرایشهای چپ و ماركسیستی و حزب توده در دههی 20 و اوائل دههی 30 نمیبود، كتاب ماندگاری مثل «اصول فلسفه و روش رئالیسم» تولید نمیشد و به وجود نمیآمد. بنابراین، این دشمنیها به ضرر ما تمام نشده است. هر جا خصومتورزی انجام گرفت، موجود بیدار و آگاه - یعنی حوزهی علمیه - از خود واكنشی نشان داد و فرصتی آفرید. دشمنیها فرصتآفرینند؛ آن وقتی كه ما بیدار باشیم، آن وقتی كه ما زنده باشیم، آن وقتی كه ما غافل نباشیم. در همان دوران رضاخانی، آن حركت خصمانهای كه با روحانیت شد، موجب شد مرجع تقلیدی مثل مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) اجازهی صرف وجوهات را در تولید نشریههای دینی و مجلات دینی بدهد؛ كه این یك چیز بیسابقهای بود، در آن روز هم چیز عجیبی بود. بنابراین نشریهی دینی با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دینی با اتكای به سهم امام به وجود آمد. یعنی شخصیتی مثل سید اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) برخلاف آنچه كه برخی تصور میكردند و میكنند، به فكر مسائل فرهنگی كشور ما و دنیای شیعه و كشور شیعه است و صرف سهم امام را در یك چنین كاری مجاز میشمرد؛ اینها فرصتهاست. دشمنیها یك چنین فرصتهای بزرگی را به وجود میآورند. رابعاً با بیطرف ماندن روحانیت در مسائل چالشیِ اساسی، موجب نمیشود كه دشمن روحانیت و دشمن دین هم بیطرف و ساكت بماند؛ «و من نام لمینم عنه». اگر روحانیت شیعه در مقابل حوادث خصمانهای كه برای او پیش میآید، احساس مسئولیت نكند، وارد میدان نشود، ظرفیت خود را بروز ندهد، كار بزرگی را كه بر عهدهی اوست، انجام ندهد، این موجب نمیشود كه دشمن، دشمنی خود را متوقف كند؛ بعكس، هر وقت آنها در ما احساس ضعف كردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال كردند، به فعالیت خودشان افزودند و پیش آمدند. غربیها ظرفیت عظیم فكر شیعه برای مواجههی با ظلم جهانی و استكبار جهانی را از مدتها پیش فهمیدهاند؛ از قضایای عراق، از قضایای تنباكو؛ لذا آنها ساكتبشو نیستند؛ آنها به تجاوز خود، به پیشروی خود ادامه میدهند. سكوت و بیطرفی علما و روحانیون و حوزههای علمیه به هیچ وجه نمیتواند دشمنی دشمن را متوقف كند. بنابراین حركت حوزههای علمیه، بیطرف نماندن حوزههای علمیه در قبال حوادث جهانی، در قبال مسائل چالشیِ ملی و بینالمللی یك ضرورتی است كه نمیشود از آن غافل شد.1389/07/29
بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ سیاست خبیث حاکم در دوران طاغوت یك سیاست خبیثی از دوران طاغوت بر كشور حاكم بود و آن عبارت بود از بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ كُرد بیگانه بود، بلوچ بیگانه بود، ترك بیگانه بود، عرب و تركمن بیگانه بودند، اینها را بیگانه حساب میكردند. در عملكرد آنها هم این معنا مشهود بود. شما ببینید در دوران طاغوت، در این استان [کردستان] نه كار عمرانیِ درستی انجام گرفته است، نه كار فرهنگی درستی انجام گرفته است؛ رسیدگی نمیكردند و كاری نداشتند. در این استان، كارهای عمرانی در دوران طاغوت در حد صفر بود؛ كارهای فرهنگی هم همینجور. اگر شما امروز مشاهده میكنید كه در استان كردستان نزدیك به پنجاه هزار دانشجو وجود دارد كه در بیست و چند مركز آموزش عالی مشغول تحصیل هستند، این رقم در دوران طاغوت فقط 360 نفر بود! نسبت بیسوادی هم در این استان در دوران طاغوت وحشتآور بود: فقط 29 درصد مردم در این استان باسواد بودند! طاغوت نمیخواست مردم كُرد - این مردم با استعداد و این مردم دارای هوش و ذكاوت - باسواد بشوند. فقط 29 درصد استانی با این خصوصیات و با این كیفیت، باسواد بود! آن كار عمرانیشان، این هم كار فرهنگیشان! نگاهشان نسبت به این استان، نگاه شیطنتآمیز و غلط بود. نظام اسلامی آمد و این نگاه را تصحیح كرد؛ نه فقط در سطح مسئولان، بلكه در سطح آحاد مردم.1388/02/22
نمایشی بودن انتخابات در رژیم پهلوی ملت ما در طول تاریخ چند قرنیِ خود یك عنصر بیتأثیر در نظام مدیریت كشور بود. چرا؟ چون خاصیت حكومت استبدادی این است؛ خاصیت حكومت پادشاهی این است. ملت، كارهای نیست. حالِ ملت چگونه خواهد بود؟ بسته به انصاف آن كسی كه آن بالا نشسته است. اگر یكوقتی اقبال ملت بلند باشد، یك نفر دیكتاتوری بر سر كار بیاید كه یك مقداری رحم در دلش باشد- مثلًا حالا در تاریخ ما كریمخان زند را اسم میآورند- خوب، یك مقدار وضع مردم بهتر خواهد شد. اما اگر چنانچه كسانی مثل رضا خان قلدر و ناصر الدّین شاه و سلاطین گوناگون دیگر- مستبدین- بر سر كار باشند، اینها كشور را ملك خودشان میدانند، ملت را هم كه نقشی نداشتند، رعیت خودشان میدانند. تاریخ را نگاه كنید- نمیگویم تاریخ قرنهای متمادی را؛ تاریخ همین دوران مشروطه به این طرف را- مشروطه اسماً در كشور به وجود آمد؛ اما از وقتیكه رژیم پهلوی بر سر كار آمد، انتخابات به معنای یك حركت نمایشیِ محض تلقی شد؛ جز در یك برههی كوتاهی در دوران نهضت ملی؛ در دوران دوسالهای كه یك مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولی آن هم اشكالات فراوانی داشت؛ مجلس را تعطیل كردند، اختیارات مجلس را به دولت دادند كه اینها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقیهی این دوران، انتخابات نمایش محض بود. در آن برههای كه بنده و امثالی كه در سنین من هستند یادشان هست، همه میدانستند كه انتخابات مطلقا به معنای انتخاب مردم نیست. یك كسانی را دستگاههای قدرت، دربارِ آن روزِ شاهان در نظر میگرفتند، رقابتهائی بین خود آنها انجام میگرفت، با همدیگر زدوخورد هم میكردند؛ اما آن كسی كه میخواستند بیاورند توی مجلس بنشانند كه مطیع باشد، سربهزیر باشد، منافع آنها را تأمین كند، حق مالی غاصبانهی آنها را بدهد، او را میآوردند توی مجلس مینشاندند. مردم هم برای خودشان میرفتند. در تمام این دوران، كمتر وقتی اتفاق افتاد كه مردم احساس كنند حالا باید بروند در این صندوق رأی یك رأیی بیندازند تا در مدیریت كشور تأثیری ببخشد. مطلقاً چنین چیزی نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامهها میشنفتیم كه میگویند: حالا انتخابات است. نمیفهمیدیم روز انتخابات كِی هست؛ مردم نمیفهمیدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق میگذاشتند یكجا، خودهاشان هم گفتگو و هیاهوی مختصری میكردند و همان كاری كه میخواستند، انجام میدادند و تمام میشد میرفت. مردم نقشی نداشتند. انقلاب اسلامی ورق را بكلی برگرداند؛ مردم نقش پیدا كردند؛ نه فقط در انتخاب نمایندهی مجلس، در انتخاب رئیسجمهور، در انتخاب خبرگانی كه رهبر را بناست انتخاب كنند، در انتخاب شوراهای شهر كه شهردارها را باید انتخاب كنند. در همهی این مراحل حساس، نظر مردم شد تعیینكننده. قانون اساسی بر این اساس تدوین شد.1388/02/09
نابودی نظام استبدادی و مقابله با وابستگی؛ نتیجه حضور مردم و رهبری امام خمینی(ره) [یك نكته در باب شناخت]تاریخچهی پرماجرای انقلاب ما این است كه توجه كنیم كه كشور ما بعد از اینكه سالهای متمادی دچار استبداد سلطنتی بود تا دورهی مشروطه، مشروطیت یك فرصتی بود برای تنفس؛ یعنی انتظار این بود كه حادثهی نهضت مشروطیت یك مجال تنفسی برای این ملت به وجود بیاورد، به آنها آزادی بدهد؛ اما اینجور نشد. مشروطیت از همان اول به وسیلهی بیگانگان، به وسیلهی قدرت مسلط آن روزِ دنیا یا یكی از قدرتهای مسلط آن روزِ دنیا كه دولت انگلیس بود، مصادره شد. بعد از هرج و مرجی كه در اوائل مشروطه به وجود آمد، به فاصلهی چند سال، همان دولت بیگانهی سلطهگر خارجی - یعنی انگلیس - یك دیكتاتور خشن و بیرحم و بسیار خطرناكتر از سلاطین قبل از مشروطه - یعنی مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه - را بر سر كار آورد كه او رضا خان بود. دیكتاتوریِ رضا خان بمراتب از دیكتاتوری ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای كشور و ملت ما بدتر و خشنتر بود كه انگلیسها او را سر كار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادی نشدیم، بلكه وارد دوران استبداد دیگری همراه با وابستگی شدیم؛ یعنی ملت طعم آزادی را نچشید. لذا وقتی نهضت اسلامی در ایران شروع شد و امام هدف از این نهضت را ریشهكن كردنِ حكومت استبدادی و حكومت سلطه و قطع نفوذ بیگانگان اعلام كرد، خیلی از مبارزین قدیمی و افرادی كه دستشان تو كار مبارزه بود، زیاد باورشان نمیآمد؛ نمیتوانستند درست تصور كنند كه چطور ممكن است چنین چیزی! سلطنت را در این كشور انسان از بین ببرد؟! من یادم است در همان سالهای آخر مبارزه - كه امام بحثهای اساسی مربوط به حكومت را كرده بودند و این بحثها در بین مردم پخش شده بود و ایشان اعلام كرده بودند كه شاه خائن است و شاه باید برود - بعضی از عناصر مبارز، فعال و خوب - كه بعد هم در انقلاب فعالیتهای زیادی داشتند - حتّی آنها، میگفتند: مگر ممكن است؟! چطور امام مسئلهی سلطنت را مطرح میكند؟ مگر میشود با سلطنت درافتاد؟! باورشان نمیآمد. علت این بود كه دوران طولانی اختناق و استبداد در این كشور همراه شده بود با نفوذ بیگانه، سلطهی بیگانه و حمایت بیگانگان از نظام سلطنت. ولی این اتفاق افتاد. نهضت عظیم اسلامی، همت مردم، رهبریِ شخصیت بینظیری مثل امام - كه حقاً و انصافاً شخصیت بینظیری بود - كار خودش را كرد. «صبر» و «بصیرت». بنده بارها از كلام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) این را نقل كردهام: «لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ بصیرت - آگاهی - و صبر؛ یعنی استقامت، پافشاری، خسته نشدن. این دو خصوصیت در ملت ایران پیدا شد و كار خودش را كرد و انقلاب پیروز شد. در واقع تشكیل نظام جمهوری اسلامی، پاسخی بود به نیاز بلندمدتِ تاریخیِ ملت ایران. ملت ایران از دل آرزوهای تاریخی خودشان، جمهوری اسلامی را عَلم كردند و سر پا كردند. خوب، بدیهی است وقتی كه یك نظامی اینجور در آرزوهای دیرین مردم ریشه دارد، این نظام ماندنی است؛ این نظام قابلیت بقاء دارد، قابلیت رشد دارد، ریشه میدواند و دشمنی با این نظام آسان نیست. و این اتفاق افتاد. یقیناً هیچ جریان مبارز دیگری نمیتوانست در كشور ما نظام سلطنتی را از بین ببرد - جوانهای عزیز! این را بدانید و مطمئن باشید - جز جریان اسلامی و دینیای كه پیش آمد. هیچ جریان دیگری، هیچ حزبی، هیچ مجموعهی مبارزی امكان نداشت بتواند نظام استبدادی وابستهی به قدرت آمریكا را در این كشور سرنگون كند؛ كمااینكه جریانهای مبارز قدیمی در این كشور، همه از كار افتاده بودند؛ چه جریانهای چپ، چه جریانهای راست، چه گروههای مسلح. در سالهای 54 و 55 همهی این گروهها به وسیلهی آن دستگاه قلع و قمع شده بودند. تنها چیزی كه میتوانست آن رژیم باطل را ساقط كند، موج عظیم ملی بود؛ حضور یكپارچهی مردم، كه این هم جز با انگیزهی دین و با پیشوائی روحانیت مبارز و مرجعی مثل امام بزرگوار امكانپذیر نبود. بعد هم كه آن رژیم فاسد سرنگون شد، هر نظام دیگری غیر از نظام جمهوری اسلامی - چه نظام چپ، چه نظام راست - اگر سر كار میآمد، امكان نداشت بتواند در مقابل نفوذ دشمن، در مقابل دخالتهای گوناگون دشمن مقاومت كند. ما دیدیم كه چطور انقلابهائی كه سر كار آمدند، چند سالی هم بودند؛ چه از نوع چپ، چه از نوع میانه، اما نفوذ و دخالت آمریكا - دخالت سیاسیاش، دخالت نظامیاش، محاصرهی اقتصادیاش - اینها را نابود كرد؛ از بین برد. شما امروز نگاه كنید به اروپای شرقی - كه یك مركز عمدهی حكومتهای سوسیالیستی و چپ بود - و ببینید كه كارشان به آنجا رسیده كه پایگاههای نظامی و موشكی آمریكا در همان كشورهای چپِ سابقِ اروپای شرقی گذاشته میشود و آمریكائیها آنجا حضور پیدا میكنند! بنابراین، هیچ نظامی جز جمهوری اسلامی نمیتوانست در مقابل نفوذ و فشار آمریكا مقاومت كند.1387/09/24
اجباری شدن پوشش کلاه پهلوی یا شاپو در زمان پهلوی یكی از كارها[ی جریان دانشجویی]، مشخص كردن اصول است. ما اصولی داریم كه باید از این اصول تخطی نشود. یعنی به نام فكرپردازی و اندیشهپردازی، از اصول انحراف پیدا نشود. اصول، شاخصهای راه صحیح و صراط مستقیم است. خطاست اگر اصول را به دیوارههائی تشبیه بكنیم كه انسان از وسط این دیوارهها باید حركت كند؛ نه، اصول شاخصند. یك راه مستقیمی وجود دارد، یك صراط مستقیمی هست كه این، انسان را به هدف میرساند. این صراط مستقیم را باید شناخت، باید كشف كرد. هیچكس در محدودهی صراط مستقیم زندانی نشده. اجبار به پیمودن صراط مستقیم در هیچكس نیست. این اصول كسی را اجبار نمیكند، الزام نمیكند، محدود نمیكند، بلكه این اصول انسان را هدایت میكند و به او میگوید كه اگر چنانچه برطبق این اصول حركت كردی، به آن نتیجهی مطلوب خواهی رسید؛ اگر از این اصول تخطی كردی، به هدف نخواهی رسید. آخر، اشكال بیراهه همین است. بیراهه، دو اشكال دارد: یك اشكال این است كه انسان به سرمنزل مقصود نمیرسد؛ اشكال دیگر این است كه وقت انسان تلف میشود؛ فرصتها از دست میرود. این كسانی كه در طول این صد سال، صد و پنجاه سال اخیر در كشور ما داعیهی اصلاح و پیشرفت و ترقی سر دادند و ما را حقاً و انصافاً به بیراهه كشاندند، این گناه بزرگ را انجام دادند؛ هم ما در طول این صد و پنجاه سال به مقصد نرسیدیم و عقب ماندیم، هم وقتمان تلف شد. چند نسل پیدرپی باید بیایند، ضایع شوند، در این تیه سرگردانی بروند و به نتیجه نرسند، تا یكوقت یك نسل متوجه بشود كه اشتباه كردهاند؛ راه را برگردد، شروع كند از نو حركت كردن. گناه آن كسانی كه جوامع بشری را به بیراهه میكشانند، این است كه وقت آنها و عمر آنها و فرصتهای آنها را ضایع میكنند. یك روز به جامعهی ما اینجور تفهیم كرده بودند كه راه پیشرفت این است كه ما از غربیها تقلید كنیم؛ آن هم نه تقلید در دانشآموزی و دانشاندوزی، تقلید در ظواهر؛ زنهایمان بیحجاب بشوند؛ مردهایمان كلاه فلان جور و لباس فلان جور بپوشند. میدانید در كشور ما، دورهای بر مردم ما گذشت كه گذاشتنِ یك كلاه مخصوص به نام كلاه پهلوی اجباری شد و اگر كسی این كلاه را بر سر نمیگذاشت، مجرم شمرده میشد! بعد یكقدم جلوتر رفتند، گفتند یا كلاه پهلوی یا شاپو؛ چون غربیها- اروپائیها- این لباس را میپوشند. انواع و اقسام لباسهائی كه در داخل كشور- لباسهای محلی- پوشیده میشد، همه منسوخ و ممنوع شد؛ برای اینكه لباس متحد الشكلِ از غرب آمده، پوشانده بشود. برای چی؟ برای پیشرفت! پیشرفت كشور را در این دانستند كه مردم ما كت و شلوار بپوشند، كروات ببندند، زنهای ما بیحجاب حركت بكنند؛ رسوم و عادات غربی را یاد بگیرند. ببینید چقدر خسارتبار است برای یك كشور؛ چقدر مایهی شرمندگی است، وقتی انسان فكر بكند. آن روز نه فقط شرمنده نمیشدند، افتخار هم میكردند، با صدای بلند هم این را فریاد میكردند. این، بیراهه است. نسخهی پیشرفت، نسخهی غلط؛ بیراهه. اصول برای این است كه این اشتباهات پیش نیاید.1387/07/07
انتقال تجهیزات ونیروهای متفقین؛ دلیل ساخت راه آهن خلیج فارس- خزر توسط رضاخان مردم كازرون و كلًا به یك معنا استان فارس، از نظر رژیم طاغوت یك استان مطلوب نبود؛ یك استان مغضوب به حساب میآمد. نگاه كنید به شیراز و ببینید تلاش فرهنگسازیهای طاغوتی را، تلاش استحاله را در آن دورهی طاغوت. این را مقایسه كنید با فعالیتهائی كه یك دولت باید برای یك استانی مثل استان فارس انجام بدهد؛ از لحاظ عمرانی و آبادانی. میبینید كه در رژیم طاغوت كأنه برای آبادانی این استان و ساخت زیربناهای لازم برای رشد این استان، توجهی نشده است. راههای استان مشكل دارند؛ آب استان مشكل داشته است، سدبندی، راهسازی، ایجاد صنایع بزرگ در سرتاسر این استان مورد غفلت قرار گرفته است. استانی در قلب كشور و با این عظمت تاریخی، از لحاظ راههای مواصلاتی و ارتباطی جزو استانهای عقبافتاده محسوب میشده است؛ نمیخواستند. نگاه به این استان و به طور كلی به مسائل كشور در دوران حاكمیت طاغوت، نگاه دلسوزانه، علاججویانه و معطوف به رفع مشكلات نبود. نگاه، نگاه دیگری بود؛ با محاسبات دیگری بود. شما ببینید آن روزی كه راهآهن به این كشور آمد، آنچه كه در وهلهی اول به ذهن هركسی میرسید، این بود كه مركز كشور را از راه این استانهای مركزی- یعنی اصفهان و فارس- به خلیج فارس متصل كنند؛ این طبیعیترین كاری بود كه در این كشور ممكن بود انجام بگیرد. اینها این كار را نكردند. آن نویسندهی سیاسی انگلیسی كه خودش سیاستمدار است- وابستهی به همان دستگاه استعماری خائنِ به منافع این كشور- در كتابی كه نوشته- كه ترجمه شده به فارسی- به نام «ایران و قضیهی ایران»، اعتراف میكند كه راهآهن ایران باید از تهران میآمد، از مركز كشور- از استان اصفهان، از استان فارس- عبور میكرد، میرفت تا میرسید به خلیج فارس؛ اما این كار انجام نگرفت. راهآهن ایران را در دوران طاغوت، در دوران رضا خان، با محاسبهی منافع قدرتهائی كه دشمنان بزرگ این كشور محسوب میشدند- یعنی انگلیس و روسِ آن روز- كشیدند، اسمش را هم گذاشتند راهآهن سراسری! دروغ محض؛ كدام سراسری؟ برای اینكه جبههی آن روزِ متفقِ جنگ- یعنی انگلیس و روس- بتوانند در دو طرف كشور ما سلاح و مهمات منتقل كنند، از نفت كشور بتوانند استفاده كنند، آمدند از بخشی از خلیج فارس، آن هم با یك فاصلهای، راهآهنی كشیدند به تهران؛ از آنجا هم به بخشی از دریای خزر، برای اینكه قشون روس و قشون انگلیس بتوانند به همدیگر متصل شوند و سلاح و تجهیزات و امكانات منتقل كنند و نفت ایران را بردارند ببرند هرجائی كه میخواهند، مصرف كنند. یعنی سیاست حاكم بر یك عمل عمرانی در كشور كه عبارت است از ساخت خط آهن اینقدر تحت تأثیر سیاستهای استعماری و نفوذ بیگانگان در كشور انجام میگرفت. آن وقت نتیجه این میشود كه شیراز در قلب كشور راهآهن ندارد. البته به فضل الهی، به توفیق الهی، اولًا در این سالهای دوران انقلاب از لحاظ راههای مواصلاتی در این استان كارهای خوبی انجام گرفته؛ ثانیاً همین خط آهن و همین راههای متصلكنندهی این منطقه به مناطق آب و مناطق دیگر كشور، به لطف الهی، به حول و قوهی الهی، به دست جمهوری اسلامی انجام خواهد گرفت؛ این كار خواهد شد. این حقِ استان فارس است و باید انجام بگیرد.1387/02/16
تظاهرات زنان در مشهد با شعار حفظ حجاب در هفده دی ماه 56 آنچه كه نظام طاغوت بر سر این كشور و این ملت آورد، در طول سالهای متمادی حاكمیت سیاه و ننگین خود، حقیقتاً یكی از فصول تلخ تاریخ ماست. یكی از همین فعالیتهای فاجعهآمیز، قضایای هفدهم دی بود كه در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشهی دشمنان اسلام و ایران، به كمك روشنفكران آن روزِ متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند كه زن ایرانی را از دائرهی عفاف و حجاب خود بیرون كنند و این نیروی عظیم ایمانی را كه به بركت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود كنند و بر باد بدهند. یكی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئلهی هفده دی هست. كشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصلهای كه در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - كه این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی كه بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل كشور انجام داد. زن غربی با ورود در منجلاب فساد، دستاوردش نابودی خانواده بود. اینجور نبود كه زن با برداشتن حجاب در میدان علم یا در میدان سیاست یا در میدان فعالیتهای اجتماعی پیشرفت كند؛ همهی اینها با حفظ حجاب و عفت ممكن بود و ما در نظام اسلامی این را تجربه كردیم. برداشتن حجاب، مقدمهای برای برداشتن عفت بود؛ برای برداشتن حیا در جامعهی اسلامی بود؛ برای سرگرم كردن مردم به عامل بسیار قوی و نیرومند جنسی بود؛ برای اینكه از همهی كارهای دیگر بمانند؛ و یك مدتی هم موفق شدند، اما ایمان عمیق ملت ایران نگذاشت. زنهای مسلمان ما با وجود سختگیریها در طول زمان، در مقابل این فشار سركوبگر مقاومت كردند؛ بعد از رفتن رضاخان به نحوی، در زمان خود او به نحوی، در طول دوران بقیهی طاغوت هم به نحوی. لذا در همان دیماه 1356، روز هفدهم دیماه در مشهد، یك اجتماع عظیمی، تظاهراتی از زنان مسلمان با شعار «حفظ حجاب» راه افتاد. ما آنوقت در تبعید بودیم؛ خبر آن را شنیدیم كه زنان مؤمن و مسلمان و شجاع یك چنین حركتی را به راه انداختند. این، گوشهای از فجایع رژیم طاغوت بود؛ نابود كردن آرمانهای دینی، ارزشهای اخلاقی، پیشرفتهای اقتصادی، عزت بینالمللی و خلاصه بر باد دادن سرمایههای یك ملت جزو كارهائی بود كه آن رژیم طاغوت و سیاهكار انجام داد.1386/10/19
رویکرد ضد دینی موسسان آموزش و پرورش جدید در دوره رضاخان از روزی كه نظامی به نام نظام آموزش و پرورش در این كشور به وجود آمد- از آغاز كار- بنای كار بر آن فلسفهای نبود كه ما امروز دنبال آن فلسفه هستیم. دو عیب بزرگ وجود داشت. یك عیب از جنبهی اعتقادی و ایمانی، یك عیب از جنبهی سیاسی و مدیریتی كشور. عیبِ جنبهی ایمانی این بود كه آن كسانی كه آموزش و پرورش جدید را وارد كشور كردند، نه فقط نیتشان متدین كردن مردم و جوانها نبود، بلكه بعكس، نیتشان دور كردن مردم از عقاید دینی بود. به طور مسلم این است. البته آن كسانی كه طراحان اولیهی وزارت آموزش و پرورش در كشور بودند، برنامهها را ریختند، كتابهای درسی را نوشتند، بعضیشان كاملًا جزو آدمهای بیدین نبودند؛ نه، در بین آنها آدمهای متدین هم بودند، لكن كلانِ برنامه این بود. همان برنامهای بود كه در آموزش و پرورش به یك شكل، در مسئلهی كشف حجاب به یك شكل، در مسئلهی كوبیدن مراكز مذهبی به وسیلهی رضا خان به یك شكل خودش را نشان میداد؛ یعنی توسعهی تفكرات غیر دینی، بلكه ضد دینی. آموزش و پرورش بر اساس یك چنین فكری به وجود آمد. و آن كسانی كه از اول، آموزش و پرورش را درست كردند- عرض كردیم- بعضیشان آدمهای بیدینی هم نبودند، متدین هم بودند؛ نشانههای تدینشان هم بعضاً گوشه و كنار در آن نظام قدیمیِ آموزش و پرورش و كتابهای قدیمی پیداست؛ كه ما بعضی را از گذشته در زمان نوجوانی دیده بودیم و یك چیزهائی پیدا بود، لكن اساس، اساسِ ضد دینی بود، نه غیر دینی؛ بر اساس ضدیت با دین بود. هرچه هم گذشت، این جنبهی ضد دینی، پیوسته و تا آخرِ دوران پهلوی بیشتر و بیشتر شد. آن جنبهی سیاسی و مدیریتی، جنبهی ضد ملی آموزش و پرورش بود. اگرچه كه آن رژیم دعوی ملیت داشت، واقعاً هم دنبال ملیت میگشت؛ چون ایدئولوژی كه نداشتند؛ ناچار بودند- وقتی ایدئولوژی كنار زده میشود، دین كنار زده میشود، یك جایگزین لازم دارد. این جایگزین را ملیت قرار داده بودند؛ مثل خیلی از كشورهای دیگر. لذا ملیت را دنبال میكردند- لكن آن ملیتی كه دنبال میكردند، به معنای واقعی به معنای حفظ هویت ملی نبود. به چه دلیل؟ به دلیل اینكه وابستگیهای سیاسی آنها روز به روز بیشتر میشد و همین در كیفیت تعالیم و آموزشهای آموزش و پرورش خودش را نشان میداد؛ همچنانی كه در تدوین دستگاههای حقوقی ما و قضائی ما خودش را نشان میداد؛ همچنانی كه در ساخت ادارات دولتی ما و تشكیلات عمومی دولت خودش را نشان میداد؛ یعنی غربزدگیِ مطلق. این، در آموزش و پرورش هم بود. نظام آموزش و پرورش ما یك نظام غربزده، تقلیدی، مبتنی بر باورها و مبانی پذیرفتهی در اروپا بود. حالا یكی بلژیك را ترجیح میداد، یكی انگلیس را ترجیح میداد، یكی فرانسه را ترجیح میداد؛ بالاخره مربوط به آنها بود. در بخشهای مختلف اداری و تشكیلات دولتی ما، این محسوس بود. آموزش و پرورش هم عیناً به همین كیفیت شكل گرفت و همینطور ماند. حالا نكتهی قابل توجه این است كه آن كسانی كه الگوی آموزش و پرورش سنتی و قدیمی ما بودند، آنها به همان شكلها و قالبهای آن روز بسنده نكردند؛ مرتباً تحولات به وجود آوردند و خودشان را پیش بردند؛ اما این مقلدان آن تحولات را دیگر نفهمیدند و همان شكل سنتی را نگه داشتند. این، آموزش و پرورشِ شكلگرفتهی سنتی كشور ما بود. البته این، خطوط اساسیاش بود؛ نه اینكه بخواهیم یك تعریف كاملی از آموزش و پرورش كرده باشیم. این دو عیب بزرگ؛ یعنی اول، جنبهی ضدیت با دین- حد اقل مغایرت با مبانی دینی و اخلاق دینی و تربیت دینی- و دوم هم بشدّت ترجمهای بودن، وابسته بودن، تقلیدی بودن، از نیازهای حقیقی كشور و ملت ایران نجوشیده بودن، عیب اساسی آموزش و پرورش ما بود كه ماند تا دورهی انقلاب اسلامی.1386/05/03