اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم، درسی دائمی جلوی چشم سپاه تأکید میکنم بر اینکه یک درس دائمی جلوی چشم سپاه وجود دارد و آن عبارت است از آیهی کریمه: بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرَّحیمِ * وَ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِه عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُم.(1) که چند نکته هست: اوّلاً اِعداد -[یعنی] آماده کردن- به اندازهی استطاعت؛ یعنی هیچ قانع نباشید به یک حدّی؛ هر چه میتوانید، این آمادگی را در بخشهایی که در خود آیه ذکر شده بایستی تأکید بکنید و زیاد کنید. سپاه روزبهروز باید آمادگیهای خودش را بیشتر کند. آنچه دربارهی آن باید آمادگی ایجاد کنید، اوّلاً «قُوَّة» است، ثانیاً «رِباطِ الخَیل» است. «قُوَّة» یعنی قدرت، یعنی توان و نیرو؛ «رِباطِ الخَیل» یعنی ابزار؛ ابزارهای گوناگون؛ در هر دورهای ابزار متناسب با آن [دوره] است. هدف چیست؟ تُرهِبونَ بِه عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُم؛ «تُرهِبون» فقط به معنای این نیست که آنها را بترسانید که از شما بترسند؛ نه، این ترس، بازدارنده است. اگر چنانچه دشمن بیمناک شد از قدرت شما، از آمادگی شما، آن وقت این بیمناکی، بازدارندهی دشمن است. باید کاری کنید که دشمن از هیبت مردان جوان مؤمن فداکار پرُانگیزه احساس بیم بکند؛ و خودِ این مهمترین بخشِ بازدارنده است. این «قُوَّة» در «اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة» یعنی قدرت؛ این قدرت در جنبههای مختلفی خودش را نشان میدهد: اوّلاً قدرت سازمانی که سازمان، قوی، مستحکم و جامع [باشد]. این قدرت سازمانی جزو مسائلی است که در سپاه باید مورد نظر باشد. قدرت علمی و تخصّصی؛ همهی حرکتِ موفّقِ مجموعههای گوناگونِ بشری ابتدائاً در سایهی علم انجام گرفته؛ در سایهی علم است که به قدرت، به ثروت، به اقتدار بینالمللی، به عزّت دست پیدا میکنند؛ این همه هم که در اسلام روی علم تکیه شده، به خاطر این است. پس یک بخش مهم از «قُوَّة» عبارت است از علم. قوّهی در بخش تاکتیک و راهبرد؛ دائم بایستی مجموعهی نظامیِ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمینهی مسائل تاکتیکی و مسائل راهبردی و استراتژیکی، آمادگی و حرکت روزافزون و روبهپیش داشته باشد. [قوّهی] در زمینهی بیداری و آمادهبهکاری. غفلت مطلقاً مورد قبول نیست، بایستی دائم بیدار بود، دائم بایستی هوشیار بود؛ چون امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: مَن نامَ لَم یُنَم عَنه؛(2) اگر شما در سنگر خوابت برد، معنایش این نیست که سنگر مقابل شما هم خوابش برده، او ممکن است بیدار باشد؛ باید همواره در سنگر بیدار و آمادهبهکار بود. قوّت [یعنی] عزم راسخ و پولادین؛ قوّت [یعنی] ایمان قوی و خالص، قوّت [یعنی] انگیزهی روزافزون؛ اینها همه قوّت است؛ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة، همهی اینها را باید آماده کنید. قوّت، تربیت جوانان بلندهمّت و پُرانگیزه است. مظهر قوّت در اینجا دانشگاه افسری امام حسین است؛ جوانِ باهمّت و جوانِ باایمان تربیت میکند؛ اینها همه «قُوَّة» و مشمول «اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّة» است. «وَمِن رِباطِ الخَیل» یعنی ابزار؛ ابزار بایستی ابزار پیشرفته باشد. ما در زمینهی مسائل ابزار، در دوران حکومت طاغوت، هم وابسته بودیم، هم عقبمانده بودیم، هم نابلد بودیم؛ بعضی از چیزها را داشتیم امّا بلد نبودیم از آنها استفاده کنیم! خصوصیّت حاکمیّت طاغوت همینها است. ابزار بایستی پیشرفته باشد؛ بایستی ناوابسته باشد؛ ابزار مال خود شما باید باشد؛ خود شما بایستی ابزار را به وجود آورده باشید، تولید کرده باشید، ابداع کرده باشید؛ به معنای حقیقی کلمه مالک ابزار باید باشید. [ابزار] بهروز باید باشد. یک ابزاری است که از دَه سال قبل مورد استفاده قرار میگیرد، امروز ممکن است به درد نخورد؛ ببینید امروز چه چیزی لازم داریم. در مورد ابزار بایستی بهروز باشید. ابزار بایستی متنوّع باشد؛ [متناسب با] زمین و آسمان و فضا و دریا و مرز و درون قلب کشور، همه جا؛ و ابزار اطّلاعاتی و ابزار عملیّاتی و همه جور ابزار. تنوّع در ابزار هم جزو چیزهایی است که بایستی مورد توجّه باشد. مسئلهی فضای مجازی، امروز جزو ابزارها است؛ مسئلهی بازی جنگ، امروز جزو ابزارها است؛ به اینها بایستی توجّه کنید. پس بنابراین آن «قوّه»، این هم «ابزار»؛ هر چه میتوانید -مَا استَطَعتُم- بایستی در این زمینهها خود را آماده کنید. در نظام طاغوت و رژیم وابستهی فاسد، انبارهای ما پُر بود از ابزارهای آمریکایی که متعلّق به آنها بود؛ ما حق نداشتیم در آن زمان بسیاری از اینها را حتّی باز کنیم، نگاه کنیم، قطعه را بشناسیم، اگر امکان داشت خودمان قطعه را عوض کنیم. برادران عزیز ارتشیای که آشنا بودند، آگاه بودند از مسائل آن روز، آن وقت به بنده خبر دادند و گفتند که گاهی اوقات در همین مجموعهِی ابزار، یک ابزاری را که دربسته بود ــ که داخلش مثلاً فرض کنید بیست یا سی جزء بود ــ همین جور میگذاشتند داخل هواپیما میفرستادند آمریکا که آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند اینجا افسر فنّی مربوطه یا برادر نظامی ارتشی مربوط به این کار، این را باز کند و نگاه کند و او تعمیر کند؛ اجازهی این داده نمیشد. یعنی انبارها پُر بود از سلاح، منتها سلاحی که مال دیگران بود، اجازهاش دست دیگران بود؛ هر جا او میگفت باید مصرف میشد؛ اگر او اجازه نمیداد، نمیتوانست مصرف بشود. این کارخانهجات اسلحهسازی دشمن را با پول ملّت، با هزینهِی ملّت، بایستی آباد میکردند. یکی از دو مؤلّفهی قدرت رژیم طاغوت این بود، مؤلّفهی دیگر هم این بود که ما به دستور آمریکا، ژاندارم منطقه باشیم؛ یعنی رژیم طاغوتی ایرانِ قبل از انقلاب منطقه را برای آمریکا بیمانع کند، هر صدای ضدّآمریکایی را در آنجا سرکوب کند و خفه کند؛ یعنی با هزینهی ملّت ایران، با هزینهِی نیروی انسانی ایران و پول ملّت ایران، منافع دیگران تأمین بشود. امروز صددرصد مسئله بعکس است؛ امروز ملّت ایران برای خودش اقدام میکند و با ارادهی خودش کار میکند، با توان خودش حرکت میکند و آنچه به مصلحت کشور است انجام میدهد. قوّت یعنی همهی اینها را در نظر داشته باشیم.1398/07/21
1 )
سوره مبارکه الأنفال آیه 60 وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُم وَآخَرينَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ يَعلَمُهُم ۚ وَما تُنفِقوا مِن شَيءٍ في سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيكُم وَأَنتُم لا تُظلَمونَ ترجمه: هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [= دشمنان]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! و (همچنین) گروه دیگری غیر از اینها را، که شما نمیشناسید و خدا آنها را میشناسد! و هر چه در راه خدا (و تقویت بنیه دفاعی اسلام) انفاق کنید، بطور کامل به شما بازگردانده میشود، و به شما ستم نخواهد شد!
2 )
نامه 62 : از نامههاى آن حضرت است به اهل مصر كه با مالك اشتر فرستاد، زمانى كه او را به حكومت مصر منصوب كرد أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ( صلى الله عليه وآله ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ( عليه السلام ) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ( صلى الله عليه وآله ) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ( صلى الله عليه وآله ) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ
وَ مِنْهُ : إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ . ترجمه: اما بعد، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ترساننده جهانيان از عذاب فردا، و گواه بر انبيا فرستاد. چون از جهان در گذشت- صلّى اللّه عليه و آله- پس از او مسلمانان در رابطه با خلافت به نزاع برخاستند.
به خدا قسم در قلبم نمىافتاد، و بر خاطرم نمىگذشت كه عرب پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خلافت را از خاندانش بيرون برند، يا آن را بعد از او از من دور دارند.
چيزى مرا شگفت زده نكرد مگر شتافتن مردم به جانب فلان كه با او بيعت مىكردند. از مداخله در كار دست نگاه داشتم تا آنكه مشاهده نمودم گروهى از اسلام باز گشته، و مردم را به نابود كردن دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله دعوت مىكنند،
ترسيدم اگر به يارى اسلام و اهلش برنخيزم رخنهاى در دين ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من بزرگتر از فوت شدن حكومت بر شماست، حكومتى كه متاع دوران كوتاه زندگى است، و همچون سراب از بين مىرود، يا همچون ابر از هم مىپاشد.
بنا بر اين در ميان آن فتنهها قيام كردم تا باطل از بين رفت و نابود شد، و دين به استوارى و استحكام رسيد.
و قسمتى از اين نامه است
به خدا قسم اگر به تنهايى با دشمنان روبرو شوم در حالى كه تمام زمين را پر كرده باشند، مرا نه باك است و نه ترس. من بر گمراهى آنان و هدايت خويش از جانب خود بر بصيرت از سوى پروردگارم بر يقينم. هر آينه من آرزومند لقاى خدايم و به پاداش نيك او در انتظار و اميد،
اما تأسّفم از اين است كه حكومت اين امت به دست بىخردان و تبهكاران افتد، و مال خدا را در بين خود دست به دست كنند، و عباد حق را به بردگى گيرند، و با شايستگان به جنگ خيزند، و فاسقان را همدست خود نمايند،
زيرا از اينان كسى است كه در ميان شما شراب حرام نوشيد، و حدّى كه در اسلام مقرر بود بر او جارى گشت، و هم از اينان كسى است كه مسلمان نشد تا اينكه براى اسلام آوردنش به او بخشش كمى شد.
اگر از حكومت اين نابكاران بر شما نمىترسيدم اين مقدار شما را ترغيب و توبيخ نمىكردم، و در جمع و تحريك شما كوشش روا نمىداشتم، و زمانى كه سر باز زديد و سستى نموديد رهايتان مىكردم.
آيا شما نمىبينيد سرزمين شما با حمله دشمن كم شده، و شهرهايتان تحت فرمان آنان در آمده، و كشورهايتان ربوده شده، و در شهرهاى شما جنگ در گرفته
خدا شما را بيامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان كوچ كنيد، و خود را بر زمين سنگين مسازيد كه تن به خوارى بسپاريد، و به ذلّت برگرديد، و پستترين برنامه نصيب شما شود. مرد جنگجو هميشه بيدار و هوشيار است، و هر كه از دشمن آسوده بخوابد دشمن نسبت به او نخواهد خفت. و السلام
عصبانیت شاه از دست آمریکایی ها در عین وابستگی وابستگی سیاسی به برکت انقلاب از بین رفت؛ [امّا رهایی از] وابستگیهای دیگر دشوار و سخت است؛ تلاش میخواهد. این حرفی نیست که من امروز بزنم، من زمان ریاست جمهوری در خطبهی نمازجمعه این حرف را زدم، که وابستگی سیاسی ما از بین رفت، الحمدللّه نجات پیدا کردیم امّا وابستهایم؛ ازلحاظ اقتصادی وابستهایم، از لحاظ فرهنگی وابستهایم؛ باید فکر کنیم روی این زمینه. وابستگی بیچارگی میآورد. من به شما عرض بکنم انسان وقتی به این خاطراتی که از دوستان محمّدرضای پهلوی باقی مانده، نگاه میکند ــ من در خیلی از این کتابها خواندهام ــ [میبیند] یک مواردی پیش میآید که خود این محمّدرضا شاه طاغوتی، از دست آمریکاییها بشدّت عصبانی است. به آنها فحش هم میدهد، ناسزا هم میگوید؛ البتّه در اتاق خصوصی، با یاران نزدیکش! مثل آن که رفت روی پشتبام خانهاش، به آن پاسبانِ شهرِ دوردست فحش داد، ایشان هم اینجوری بود؛ در اتاق خصوصی بدگویی هم میکند امّا در همان حال، اگر چنانچه سفیر انگلیس یا سفیر آمریکا یک پیغامی میداد، یک تلفنی میکرد، یک دستوری میداد؛ این دستبهسینه حاضر بود آن دستور را انجام بدهد؛ چارهای نداشت؛ مجبور بود. وابستگی این است؛ این باید از بین برود. خب خوشبختانه ازلحاظ سیاسی، وابستگی بکلّی در کشور ما ریشهکن شده امّا در بخشهای دیگر خیلی بایستی برایش تلاش کرد و یکی از عناصر اصلیِ راه نجات هم همین پیشرفت علمی است که بهوسیلهی شماها دارد انجام میگیرد.1396/07/26
نبود حاکمیت مردم، قبل از جمهوری اسلامی ملت ما تا قبل از انقلاب اسلامی مزه ی حاكمیت مردم را نچشیده بود. از اعلام مشروطیت در ایران تا سالی كه انقلاب پیروز شد، هفتادوپنج سال طول كشید؛ از این هفتادوپنج سال، پنجاه وپنج سال دیكتاتوری خاندان پهلوی بود؛ دیكتاتوریِ خشن و وابسته به قدرتهای جهانی؛ یعنی اول به انگلیس، بعد به آمریكا. بدون ملاحظه ی خواست مردم، در این پنجاه وپنج سال، زمام امور كشور در دست انسانهائی قرار گرفت كه نه به سرنوشت این ملت، نه به منافع این ملت، نه به عظمت و شكوه و عزت این كشور اعتنائی نداشتند و به منافع شخصی خود و منافع قدرتهائی كه از آنها حمایت میكردند، دلبسته بودند. بیست سال قبل از آن هم كشور دچار هرج و مرج بود. یعنی از آغاز دوران مشروطیت تا انقلاب اسلامی، بجز یك فرصتِ حدود دو سالهای در این میان ،كه یك دولت ملیِ ضعیفی تشكیل شده بود - كه این هم با توطئه ی مشترك انگلیس و آمریكا از بین رفت - بقیه ی این مدت، تمام به استبداد و دیكتاتوری گذشت. مزه ی مردمسالاری را مردم در جمهوری اسلامی چشیدند. از آغاز پیروزی انقلاب تا امروز، در همه ی مسائل مهم، در همه ی مسئولیتهای اساسی كشور، مردم بودند كه نقش ایفا كردند.1392/05/12
وابستگی رژیم طاغوت پهلوی به انگلیس و آمریکا وابستگی رژیم طاغوتی پهلوی - که بدتر از رژیم مرتجعِ روسیاهِ قاجار بودند - به انگلیس و بعد به آمریکا، چیزهای زیادی هست که جوانهای عزیز ما باید بدانند. وابستگی اینها به حالت شرم آور رسیده بود. بعد از انقلاب، یکی از دیپلماتهای برجسته ی آمریکا این را گفت و نوشت؛ گفت ما بودیم که به شاه میگفتیم شما به فلان چیز احتیاج دارید، به فلان چیز احتیاج ندارید! آنها بودند که میگفتند این رابطه را باید برقرار کنید، این رابطه را باید قطع کنید؛ نفت را این مقدار تولید کنید، این مقدار بفروشید؛ به کی بفروشید و به کی نفروشید! کشور با سیاست آمریکا، با نقشه ی آمریکا، و پیش از آن با سیاست و نقشه ی انگلیس اداره میشد. این کشور وابسته تبدیل شد به ایران مستقل، ایران سرافراز.1392/03/14
نظر آیت الله طالقانی درباره سخنان امام خمینی(ره) در رابطه با رفتن شاه به استقبال کارهای دشوار و سخت بروید. کارهای نشدنی را انجام بدهید. مگر در ایران نشد؟ در ایران یک کاری انجام گرفت که اگر همهی تحلیلگران عالم، ساعتها، روزها و شبها مینشستند وقتشان را صرف میکردند، جز به این نتیجه نمیرسیدند که وقوع این کار محال است. آن کار چه بود؟ آن این بود که این کشوری که از لحاظ فرهنگی وابستهی به غرب بود، از لحاظ سیاسی زیر سرپنجهی اقتدار غرب بود، از لحاظ اقتصادی بازیچهی غرب بود و رؤسای کشور، خودشان را مطیعِ گوشبهفرمانِ ناچارِ در مقابل آمریکا میدانستند - که البته همان دستگاه محمدرضا و غیره از اینکه مجبورند حرف آنها را گوش کنند، ناراحت هم بودند؛ اما مثل نوکری بودند که از دستور اربابش ناراحت است؛ بله، ناراحت است؛ اما چشمش کور، باید انجام بدهد - کشوری که آن فرهنگش است، آن سیاستش است، آن اقتصادش است، آن مسئولینش هستند، و همه در جهت وابستگی به غرب و دوری از اسلام، ناگهان در این کشور صد و هشتاد درجه قضایا برگشت و نظامی سر کار آمد که به غرب با چشم سوءظن و در مواردی به چشم دشمنی نگاه کرد و جهتگیری را به سمت اسلام و تحقق اسلام قرار داد؛ یعنی تشکیل نظام جمهوری اسلامی. هر تحلیلگری میگفت این کار محال است، چنین چیزی ممکن نیست؛ اما شد، این محال اتفاق افتاد. من به شما بگویم؛ حتّی بعضی از مبارزین خود ما میگفتند نمیشود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت که امام میگوید «شاه باید برود»؛ خب، معلوم است که شاه نمیشود برود. باورش نمیآمد که ممکن است شاه برود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت این مرد حرفهایش عجیب است؛ چیزهائی که نشدنی است، او میگوید و میشود؛ یکیاش رفتن شاه بود. این را بعد گفت. امام گفت شاه میرود، هیچ کس باور نمیکرد؛ اما رفت. نه فقط شاه رفت، آمریکا رفت، غرب رفت، استعمار و استکبار رفت. هیچ کس باور نمیکرد، اما شد.1390/07/20
اجازه شاه ایران از آمریکا برای عزل دکتر امینی از نخست وزیری این انقلابی که در ایران اتفاق افتاد، تغییراتی را به وجود آورد که از لحاظ عمق و ژرفا تغییرات مهمی است، تغییرات اساسی است. بر اساس این تغییرات است که میشود جامعه را پیش برد و تغییرات گستردهای به وجود آورد. این پایههای اصلی، محکم گذاشته شد. من چند مورد از این تغییراتی را که اتفاق افتاد، عرض میکنم. البته اینها را همه میدانید، همه میدانیم، جلوی چشم ماست؛ لیکن همان طوری که خدای متعال در قرآن، ما را متوجه خورشید میکند - «والشّمس و ضحیها»؛ خورشید جلوی چشم ماست، اما سوگند یاد میکند تا ما توجه پیدا کنیم که این پدیده، این حادثه، این موجود اینقدر دارای عظمت است - ما هم باید به این پدیدههای عظیمِ اطراف خود توجه کنیم؛ لذا گفتن اینها از این جهت لازم است که خودمان توجه پیدا کنیم. ... قبل از انقلاب، کشور از لحاظ سیاسی وابسته بود؛ یعنی حکومت، چه خود محمدرضا، چه دستگاههای گوناگون، مطیع آمریکا بودند؛ منتظر اشارهی آمریکا بودند. باز شواهد فراوان است. آدمی پا میشود از اینجا میرود آمریکا - دکتر امینی - برای اینکه آمریکائیها را قانع کند که بشود نخستوزیر در ایران. آمد، شد نخستوزیر! بعد از یکی دو سال، شاه که با او مخالف بود، بلند شد رفت آمریکا، آمریکائیها را قانع کرد که او را از نخستوزیری عزل کند. آمد او را از نخستوزیری عزل کرد! این، وضع مملکت ما بود. برای انتخاب نخستوزیر، شاه مملکت، رئیس کشور محتاج موافقت و رضایت آمریکا بود! در بسیاری از مسائل، شاه سفیر آمریکا و سفیر انگلیس را به کاخ خود دعوت میکرد تا تصمیمی را که میخواهد بگیرد، با آنها در میان بگذارد! اگر آنها مخالف بودند، تصمیم عملی نمیشد. وابستگی سیاسی یعنی این. مطیع آمریکا بودند؛ قبل از دورهی آمریکا هم مطیع انگلیس. رضاخان را انگلیسیها خودشان آوردند سرکار؛ وقتی دیدند دیگر به دردشان نمیخورد، خودشان از حکومت عزلش کردند، از کشور بیرونش کردند، پسرش را آوردند سر کار. این قبل از انقلاب بود. انقلاب آمد استقلال کامل سیاسی را به کشور داد. یعنی امروز در این دنیای بزرگ، در میان این قدرتهای بزرگ، یک قدرت وجود ندارد که بتواند ادعا کند خواست او، ارادهی او بر ارادهی مسئولین کشور یا ملت ایران اندک تأثیری دارد. این نکتهی بخصوص - یعنی ایستادگی، استقلال، عزت سیاسی - بیشترین جذابیت را برای ملتها دارد. اینکه میبینید ملتها نسبت به ملت بزرگ ایران احساس احترام میکنند، بخش عمدهاش مربوط به این قسمت است: استقلال سیاسی.1389/11/15
13 آبان؛ نماد مبارزه ملت ایران با دخالت و زیادهخواهی آمریکا مناسبتهای تاریخی غالباً حكم یك نماد و یك سمبل را دارند. روز سیزده آبان به خودی خود با روزهای قبل و روزهای بعد تفاوتی ندارد؛ اما یك نماد است. نماد یعنی چه؟ یعنی یك رمزی كه پشت سر خود، در دل خود، معانی فراوانی نهفته دارد. انسان یك كلمه بر زبان میآورد، معانی و حقایق بسیاری در دل این كلمه هست؛ سیزده آبان از این قبیل است. این روز یك نماد است و عقبهی وسیعی دارد از مطالب مهم، مسائل مهم؛ مسائلی كه به هیچ وجه تاریخی نیستند، بلكه مسائل امروز ما هم به حساب میآیند. یك نگاهی بكنیم به مناسبتهای این روز. اولین مناسبت این روز این است كه در سال 1343 در مثل یك چنین روزی، امام بزرگوار ما را تبعید كردند. چرا تبعید كردند؟ چون امام چند روز قبل از آن، در یك سخنرانی پرشور كه در قم ایراد شد و بعد بلافاصله به وسیلهی نوار و نوشته در سراسر كشور پخش شد، یك حق ملی را مطالبه كردند. آن حق ملی، شكستن قانون ظالمانهی كاپیتولاسیون بود. خوب است نسل جوان ما اینها را بروشنی بداند؛ بداند كه ما از چه گذرگاههائی عبور كردهایم كه حالا به اینجا رسیدهایم. آمریكائیها چند ده هزار مأمور در ایران داشتند - حالا رقم دقیقش مهم نیست؛ پنجاه هزار، شصت هزار، بیشتر - اینها مأمورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعهی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامهریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای آمریكا كار میكردند. این كار بدی بود كه در كشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت پهلوی به خاطر وابستگیاش به آمریكا، به خاطر مزدوریاش برای آمریكا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل كشور آورده بود. تا اینجای كار، بد بود؛ اما آنچه كه اتفاق افتاد، یك چیز بدِ مضاعف بود، بدِ به توان چند بود. آن كار بدِ مضاعف این بود كه آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب كردند كه مأمورین آمریكائی از دادگاههای ایران و امكانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض كنید یكی از این مأمورین جرم بزرگی در ایران مرتكب شود، دادگاههای ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاكمه كنند و محكوم كنند؛ این اسمش كاپیتولاسیون است. این نهایت ضعف و وابستگی یك ملت است كه بیگانگان بیایند در این كشور، هر كاری دلشان میخواهد، بكنند؛ دادگاههای كشور و پلیس كشور اجازه نداشته باشند اندكتعرضی به اینها بكنند. آمریكائیها این را از رژیم طاغوت خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان كرد: قانون كاپیتولاسیون. البته بیسر و صدا این كارها را میكردند، نمیگذاشتند در مطبوعات انعكاس پیدا كند؛ ولی امام اطلاع پیدا كردند. امام در سخنرانی قبل از سیزده آبان در جمع طلاب و مردم قم فریاد كشیدند كه این چه قانونی است. تعبیر امام این بود كه اگر یك مأمور دونپایهی آمریكائی در كشور، یك مرجع تقلید را مورد اهانت قرار بدهد، با ماشین زیر بگیرد و هر جنایتی انجام بدهد، قوانین ایران نسبت به این مأمور كاملاً خنثی هستند؛ هیچ كسی حق تعرض به او را ندارد؛ خود آمریكائیها میدانند با او چه كار كنند؛ كه خوب، معلوم است چه كار میكردند. امام در مقابل این قانون ظالمانه فریاد كشید. امام آن وقت تازه هم از زندان آزاد شده بودند. حبس چند ماههی امام چند ماهی بود كه تمام شده بود. امام ایستاد و فریاد خفتهی ملت ایران را به گوش همگان رساند. البته خیلی از آحاد مردم اطلاع هم نداشتند كه ملت ایران اینجور دارد تحقیر میشود، اما امام اطلاع داشت. دیدهبان حقیقی منافع و مصالح یك كشور اینجور است؛ وقتی اطلاع پیدا میكند كه چه بلائی دارند سر ملت میآورند، چطور دارند ملت را تحقیر میكنند، چطور دارند شرف یك ملت را پامال میكنند، ساكت نمیماند؛ فریاد میزند. آن روز، فریاد هم خطرناك بود؛ لذا بلافاصله امام را دستگیر كردند و به تهران آوردند. امام را در ایران هم نگه نداشتند؛ ایشان را به تركیه تبعید كردند. این، حادثهی اول. پس سیزده آبان، اینجا شد نماد دو حقیقت بزرگ، دو حقیقت بسیار حساس و خطیر: یكی طمعورزی آمریكائیها؛ كه اگر یك ملت از حق خود، از شرف خود دفاع نكند، استبداد و استكبار تا اینجا پیش میآیند كه یك قانون ظالمانهای مثل كاپیتولاسیون را بر این ملت تحمیل میكنند. هدف سلطههای استكباری این است. اینجور نیست كه روابط دولتی مثل دولت آمریكا با یك كشوری كه به قدر او زور و قدرت ندارد، مثل دو تا كشور عادی باشد؛ نه، از نظر خود آمریكائیها، رابطهی بین آمریكا و كشورهای به قول خوشان جهان سوم، رابطهی ارباب و رعیت است؛ آنها اربابند، اینها رعیتند. آنها هر اختیاری در این كشور دارند؛ نفتش را ببرند، گازش را ببرند، منافعش را ببرند، پولش را بگیرند، منافع آمریكا را در اینجا تأمین كنند، ملت را هم اینجور تحقیر كنند. یك استوار آمریكائی توی گوش یك امیر ارشد ارتش ایران میزد، كسی هم جوابگویش نبود! توی همین پادگانهای گوناگون كشور، وقتی یك نظامی دونپایهی آمریكائی با یك افسر ارشد ایرانی روبهرو میشد، مثل یك ارباب حرف میزد! ارتشیها ناراحت بودند، جرأت نمیكردند؛ اما كاری نمیتوانستند بكنند. این مطلب اول است، كه سیزده آبان نماد استكبار آمریكائی است؛ نماد روح تعدی و تجاوز استكبار نسبت به ملتها، از جمله نسبت به ملت ایران است. رؤسای جمهور آمریكا در دورههای مختلف بعد از پیروزی انقلاب خیلی دولّا راست شدند، خیلی حرفهای چرب و نرم زدند، شاید بتوانند این راه بسته را دوباره باز كنند. ظاهراً حرفهائی میزنند، اما باطن قضیه همان پنجهی چدنی است كه من گفتم در زیر دستكش مخملی پنهان شده است. پس سیزده آبان یادآور یك حقیقت تلخ و بسیار مهم است و آن حقیقت عبارت است از روح استكبار در قدرتهای استكباری و سلطههای استكباری. آحاد ملتهای كشورهای گوناگون - از جمله ملت ما - باید هرگز این را از یاد نبرند؛ بدانند این چهرهای كه در آنجا قرار گرفته است، چهرهی متجاوز است، چهرهی متعرض است، قصد پیشروی دارد؛ تا اینجا كه شرف یك ملت را لگدمال كند، تجاوز ناموسی بكند، تجاوز عرضی بكند، به جان و مال تجاوز كند و كسی هم نتواند از او سؤال كند و توضیح بخواهد. دومین مطلبی كه سیزده آبان نماد آن محسوب میشود، فریاد رسای امام بزرگوار ماست. آن فریاد، سالمترین و پاكیزهترین فریادها بود كه از پاكترین حلقومها بیرون آمد. خیلیها ممكن است گوشه و كنار یك حرفی بزنند، یك چیزی بگویند، یك اعتراضی بكنند؛ لیكن حلقومی كه فریاد سیزده آبان را در سال 43 در عالم منتشر كرد، پاكیزهترین حلقومها بود. اولاً این فریاد، برخاستهی از حس دین بود؛ ثانیاً برخاستهی از آن عِرق پاكیزهی مسلمانی و ملی بود - نمیتوانست تسلط دشمن را بر این ملت تحمل كند - ثالثاً فریادی متكی به حمایت عمومی مردم بود. گفتم؛ با اینكه مردم اول اطلاع نداشتند، اما وقتی فریاد امام بلند شد، مردم حمایت كردند. همان حمایتها بود كه چهارده سال بعد به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید. آن فریاد پاكیزه مثل فریاد رسائی بود كه پیامبران الهی در میان مردم سر دادند و مردم و دلهای مردم را جذب كردند. امام یك چنین حركت عظیمی را در كشور انجام داد، بعد هم متحمل هزینهاش شد؛ امام را از خانه و زندگی و خانواده و دوستان و نزدیكانش جدا كردند و به یك گوشهی دنیا تبعید كردند. پس مطلب دوم هم این بود كه سیزده آبان نماد یك چنین فریادی است. مطلب بسیار مهم سومی كه پشت سر این نماد قرار دارد، قضیهی دانشآموزان سال 57 است. چهارده سال از آن حادثه كه گذشت، در سال 57 جوانهای ما، نوجوانهای ما، دانشآموزان دبیرستانی ما به عنوان پاكترین و بیآلایشترین قشرها توی میدان آمدند و كشته شدند. سیزده آبان روز كشتار دانشآموزان است توی همین خیابانهای تهران. وقتی این نوجوانها و جوانها توی میدان آمدند و فریاد چهارده سال قبل امام را در فضا انعكاس دادند، جلادان مزدور آمریكا از اینها انتقام گرفتند؛ روی اینها آتش گشودند، خون اینها روی اسفالت خیابانهای تهران ریخت و آن را رنگین كرد. این هم مطلب مهمی است؛ نه فقط به خاطر اینكه تعدادی جوان و نوجوان به شهادت رسیدند - البته این مهم است - بلكه به خاطر این نكتهی مهمتر كه حركت عظیمی كه امام در سال 42 و 43 آغاز كرد، آنقدر زنده و باطراوت و بانشاط است كه یك عده جوان پاكیزهی دانشآموز را توی میدان میآورد، احساس مسئولیت میكنند، احساس تعهد میكنند و در مقابل سرنیزهی دستگاه جبار و طاغوت میایستند. در دنیا اینجور چیزی كمنظیر است. امروز هم همینجور است. امروز هم دانشآموزان دبیرستانی ما در كنار دانشجویان، در كنار قشرهای دیگر، در كنار بسیج و در جاهای دیگر، جزو پیشقدمترین گروههای اجتماعی ما هستند. در دوران دفاع مقدس هم باز دانشآموزان جزو پیشروان و خطمقدمها محسوب میشدند. شما اگر با خانوادههای شهدا تماس بگیرید - من با خیلی از اینها تماس دارم و میبینم - و از آنها بپرسید جوانتان چند ساله بود، میگویند شانزده ساله، هفده ساله، چهارده ساله. این یعنی چه؟ یعنی احساس تعهد، روحیهی انقلابی، احساس مسئولیت ناشی از روشنبینی و بصیرت به اینجا رسیده كه جوان دانشآموزِ این ملت وسط میدان میآید، سینهی خودش را سپر میكند، از همهی آرزوهای جوانیاش میگذرد، برای اینكه آرمانهای بزرگ و هدفهای الهی و اسلامی را در جامعه تحقق ببخشد. این هم حادثهی بزرگ دیگری بود كه در سال 57 اتفاق افتاد؛ مفهوم بسیار عظیم دیگری كه پشت سر كلمهی سیزده آبان قرار دارد. سیزده آبان نماد اینهاست. آخرین قضیهای كه در سیزده آبان پیدا شد، تسخیر لانهی جاسوسی بود. در سال 58 به مناسبت سالروز تبعید امام و شهادت دانشآموزان، باز هم جوانها آمدند كاری كردند كه دنیا را خیره كرد و آمریكا را به زانو درآورد. این واقع قضیه است؛ اینها شعار نیست. شما بدانید؛ آن روزی كه لانهی جاسوسی تسخیر شد، دولت آمریكا آبرو و اعتبار و هیمنهاش چندین برابر امروز بود. شما امروز را نگاه نكنید كه آمریكا در چشمها سبك شده، كوچك شده، ملتها علناً علیه آمریكا دشنام میدهند و آنها را نفرین میكنند. آن روز اینجور نبود؛ آن روز آمریكا در دنیا یك هیمنهی ابرقدرتیِ درجهی یك داشت. جوان دانشجوی ما با شجاعت، با شهامت، به عنوان لبهی اصلی جبههی مقاومت ملت ایران، سفارتخانهی آنچنان آمریكائی را تسخیر كرد؛ كسانی را كه آنجا بودند، زندانی كرد. البته امام محبت كردند، ملاطفت كردند و بعد از اندكی گفتند عناصری از آنها - مثل زنهاشان - برگردند بروند آمریكا؛ لیكن آن عناصر اصلی تا مدتی طولانی در اینجا ماندند. این هم حركت عظیمی بود كه قدرت آمریكا را در دنیا متزلزل كرد؛ آمریكای با آن هیمنه و با آن عظمت، ناگهان در چشم ملتها فروكش كرد. كار به جائی رسید كه رئیس جمهور آمریكا برای نجات این گروگانها دست به حملهی نظامیِ پنهانی و شبانه به ایران زد. جاسوسانشان را در اینجا بسیج كردند، مقدمات فراوانی فراهم كردند، آدم دیدند، جا دیدند، با هلیكوپتر و هواپیما حمله كردند، آمدند كه طبس پیاده شوند و از آنجا بیایند و به خیال خودشان گروگانها را خلاص كنند و ببرند؛ كه آن ماجرای معروف طبس اتفاق افتاد، خدای متعال آبروی اینها را برد، هواپیماها و هلیكوپترهاشان آتش گرفت و مجبور شدند از همان طبس برگردند و بروند. قضایای سیزده آبان اینهاست. سیزده آبان نماد است؛ در دل خود، در عقبهی خود معانی فراوانی دارد؛ كه این معانی، همه برای ما درس است؛ باید اینها را به یاد داشته باشیم: طمعورزی آمریكا، وابستگی رژیم طاغوت به آمریكا و فساد آن دستگاه، ایستادگی ایمانِ متكی به بصیرت امام بزرگوار و مردم، حضور نسل جوان، شجاعت و جسارت نسل جوان انقلابی در مقابل هیمنه و چهرهی آرایش كرده و بزك كردهی آمریكا؛ اینها همه در دل كلمهی سیزده آبان است. پس سیزده آبان یك حرف كوچكی نیست.1389/08/12
تبعید امام خمینی(ره) در سال 43، به علت مخالفت با قانون کاپیتولاسیون مناسبتهای تاریخی غالباً حکم یک نماد و یک سمبل را دارند. روز سیزده آبان به خودی خود با روزهای قبل و روزهای بعد تفاوتی ندارد؛ اما یک نماد است. نماد یعنی چه؟ یعنی یک رمزی که پشت سر خود، در دل خود، معانی فراوانی نهفته دارد. انسان یک کلمه بر زبان میآورد، معانی و حقایق بسیاری در دل این کلمه هست؛ سیزده آبان از این قبیل است. این روز یک نماد است و عقبهی وسیعی دارد از مطالب مهم، مسائل مهم؛ مسائلی که به هیچ وجه تاریخی نیستند، بلکه مسائل امروز ما هم به حساب میآیند. یک نگاهی بکنیم به مناسبتهای این روز. اولین مناسبت این روز این است که در سال 1343 در مثل یک چنین روزی، امام بزرگوار ما را تبعید کردند. چرا تبعید کردند؟ چون امام چند روز قبل از آن، در یک سخنرانی پرشور که در قم ایراد شد و بعد بلافاصله به وسیلهی نوار و نوشته در سراسر کشور پخش شد، یک حق ملی را مطالبه کردند. آن حق ملی، شکستن قانون ظالمانهی کاپیتولاسیون بود. خوب است نسل جوان ما اینها را بروشنی بداند؛ بداند که ما از چه گذرگاههائی عبور کردهایم که حالا به اینجا رسیدهایم. آمریکائیها چند ده هزار مأمور در ایران داشتند - حالا رقم دقیقش مهم نیست؛ پنجاه هزار، شصت هزار، بیشتر - اینها مأمورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعهی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامهریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای آمریکا کار میکردند. این کار بدی بود که در کشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت پهلوی به خاطر وابستگیاش به آمریکا، به خاطر مزدوریاش برای آمریکا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل کشور آورده بود. تا اینجای کار، بد بود؛ اما آنچه که اتفاق افتاد، یک چیز بدِ مضاعف بود، بدِ به توان چند بود. آن کار بدِ مضاعف این بود که آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب کردند که مأمورین آمریکائی از دادگاههای ایران و امکانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض کنید یکی از این مأمورین جرم بزرگی در ایران مرتکب شود، دادگاههای ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاکمه کنند و محکوم کنند؛ این اسمش کاپیتولاسیون است. این نهایت ضعف و وابستگی یک ملت است که بیگانگان بیایند در این کشور، هر کاری دلشان میخواهد، بکنند؛ دادگاههای کشور و پلیس کشور اجازه نداشته باشند اندکتعرضی به اینها بکنند. آمریکائیها این را از رژیم طاغوت خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان کرد: قانون کاپیتولاسیون. البته بیسر و صدا این کارها را میکردند، نمیگذاشتند در مطبوعات انعکاس پیدا کند؛ ولی امام اطلاع پیدا کردند. امام در سخنرانی قبل از سیزده آبان در جمع طلاب و مردم قم فریاد کشیدند که این چه قانونی است. تعبیر امام این بود که اگر یک مأمور دونپایهی آمریکائی در کشور، یک مرجع تقلید را مورد اهانت قرار بدهد، با ماشین زیر بگیرد و هر جنایتی انجام بدهد، قوانین ایران نسبت به این مأمور کاملاً خنثی هستند؛ هیچ کسی حق تعرض به او را ندارد؛ خود آمریکائیها میدانند با او چه کار کنند؛ که خوب، معلوم است چه کار میکردند. امام در مقابل این قانون ظالمانه فریاد کشید. امام آن وقت تازه هم از زندان آزاد شده بودند. حبس چند ماههی امام چند ماهی بود که تمام شده بود. امام ایستاد و فریاد خفتهی ملت ایران را به گوش همگان رساند. البته خیلی از آحاد مردم اطلاع هم نداشتند که ملت ایران اینجور دارد تحقیر میشود، اما امام اطلاع داشت. دیدهبان حقیقی منافع و مصالح یک کشور اینجور است؛ وقتی اطلاع پیدا میکند که چه بلائی دارند سر ملت میآورند، چطور دارند ملت را تحقیر میکنند، چطور دارند شرف یک ملت را پامال میکنند، ساکت نمیماند؛ فریاد میزند. آن روز، فریاد هم خطرناک بود؛ لذا بلافاصله امام را دستگیر کردند و به تهران آوردند. امام را در ایران هم نگه نداشتند؛ ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این، حادثهی اول. پس سیزده آبان، اینجا شد نماد دو حقیقت بزرگ، دو حقیقت بسیار حساس و خطیر: یکی طمعورزی آمریکائیها؛ که اگر یک ملت از حق خود، از شرف خود دفاع نکند، استبداد و استکبار تا اینجا پیش میآیند که یک قانون ظالمانهای مثل کاپیتولاسیون را بر این ملت تحمیل میکنند. هدف سلطههای استکباری این است. اینجور نیست که روابط دولتی مثل دولت آمریکا با یک کشوری که به قدر او زور و قدرت ندارد، مثل دو تا کشور عادی باشد؛ نه، از نظر خود آمریکائیها، رابطهی بین آمریکا و کشورهای به قول خوشان جهان سوم، رابطهی ارباب و رعیت است؛ آنها اربابند، اینها رعیتند. آنها هر اختیاری در این کشور دارند؛ نفتش را ببرند، گازش را ببرند، منافعش را ببرند، پولش را بگیرند، منافع آمریکا را در اینجا تأمین کنند، ملت را هم اینجور تحقیر کنند. یک استوار آمریکائی توی گوش یک امیر ارشد ارتش ایران میزد، کسی هم جوابگویش نبود! توی همین پادگانهای گوناگون کشور، وقتی یک نظامی دونپایهی آمریکائی با یک افسر ارشد ایرانی روبهرو میشد، مثل یک ارباب حرف میزد! ارتشیها ناراحت بودند، جرأت نمیکردند؛ اما کاری نمیتوانستند بکنند. این مطلب اول است، که سیزده آبان نماد استکبار آمریکائی است؛ نماد روح تعدی و تجاوز استکبار نسبت به ملتها، از جمله نسبت به ملت ایران است.1389/08/12
همراهی دیکتاتوری و پیشرفت در دوران ناپلئون [پیشرفتهای بسیار مهم علمی]در سایهی آزادی و آزادفکرىِ ناشی از انقلاب اسلامی هم به وجود آمده؛ والّا اگر در نظام دیکتاتورىِ وابستهی دوران طاغوت زندگی میکردیم، قطعاً این برای ما پیش نمیآمد؛ یعنی گذشت زمان این پیشرفت را به ما نمیداد. دیکتاتوری بود و وابستگی هم بود. حالا یک وقت دیکتاتوری هست، پیشرفت هم هست؛ مثلاً در رأس، یکی مثل ناپلئون است، که در دورهی خودش دیکتاتور است، اما فرهنگستان درست میکند. پیشرفتهای بزرگ علمیای در همان چهارده پانزده سال حکومت ناپلئون در فرانسه به وجود آمد که شاید تا هفتاد هشتاد سال بعد از ناپلئون هم این مقدار پیشرفت برای آنها پیش نیامد. این پیشرفتها هنوز هم مایهی افتخار فرانسویهاست. ناپلئون بالاخره یک آدم هوشمندی بود، علاقهمند بود، پرکار بود، فهمیده بود و آدمهای فهمیدهای هم همراهش بودند. لیکن یک وقت همان دیکتاتوری هست، همراه با وابستگی، همراه با نوکرصفتی؛ این چیزی بود که ما در سالهای متمادی دچارش بودیم؛ در دوران پهلویها یک جور، در دوران قاجار یک جور دیگر. در دوران قاجار هم ما به نحو دیگری وابسته بودیم. یعنی قبل از دوران شکوفائی استعمار که امثال ناصرالدین شاه حکومت میکردند، در همان وقت هم متأسفانه ما زیر سلطه بودیم. خوب، این حالت استبداد و دیکتاتوری که آزادی را از مردم میگیرد؛ بعد آن وقت وابستگی است که سیاستهای بیگانه را بر کشور تحمیل میکند. اگر آن استبداد و وابستگی بود، ما پیشرفت نمیکردیم؛ پیشرفت کنونی که آغاز شده، ناشی از انقلاب اسلامی است. اگر ما بخواهیم این پیشرفت ادامه پیدا کند، کار لازم است، تلاش لازم است؛ لذا خیلی باید تلاش کرد. دانشگاه در این زمینه نقش عمدهای دارد.1388/11/13
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر اگر یك ملتی احساس عزت نكند، یعنی به داشتههای خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آنها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چیزی ندارد، این ملت بهراحتی در چنبرهی سلطهی بیگانگان قرار میگیرد. استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینكه بتوانند كاملًا كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آنها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آنها را نسبت به گذشتهی خود، نسبت به داشتههای خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. اینها عبرتآموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشنفكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشتهاش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! اینجور اعلان كردند. این فریاد مذلتبار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس بهراحتی میتواند بر همه چیز او- نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او- تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلانكس را بعنوان نخستوزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس- و بعدها با سفیر آمریكا- در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشتهی ماست. این ضد عزت ملی است. حكومتهای دیكتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریكهی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست كردند، بلكه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یك چنین وضعیتی قیام كرد. در مقابل یك چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار كرد و به پیروزی رسید. وقتی یك چنین روحیهای در میان مردمی حاكم شد، دستگاه سیاسی آن كشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوكرمآب میشود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام؛ «اسد علیّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی كه بخصوص در نیمهی دوم سلطنتش آنجور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشیدن نداشتند؛ توی خانههای خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمیكرد- در مقابل یك پیغام سادهی انگلیسیها كه گفتند «باید از سلطنت كناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دههی چهل و دههی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادیخواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظهای از مردم- وارد كرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریكا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع میكرد و از آنها حرف میشنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حكومت یك ملتی است كه از عزت ملی محروم است. یكی از اساسیترین قلمهائی كه انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی كه امام علناً فرمود «آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریكا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.1388/02/22
بیکفایتی و وابستگی سلاطین قاجار و پهلوی؛ عامل عقبماندگی ایران كشور و جامعهی ما بعد از انقلاب، در تمام طول این دوران، لحظات حساسی را گذرانده است كه نقش جوانها و تأثیر حالت جوانی و استعدادهای جوانی در آن، یك نقش برجسته است. با اینكه ما ملت با استعدادی هستیم و بودیم، بر اثر تسلط سیاستهای استعماری و استبدادی و سلطنتهای موروثیِ خاندانی و حكومتهای غاصب و جائر، در طول دو سه قرن، از قافلهی علم جهانی عقب ماندیم. عقبماندگی علمی همراهِ خود عقبماندگی اقتصادی و فرهنگی و نظامی و بقیهی عقبماندگیها را هم به بار میآورد. یك كشوری كه با توجه به استعداد خود، با توجه به زمینههای طبیعی و انسانی خود، با توجه به جایگاه جغرافیایی خود - كه اگر به نقشهی جهان نگاه كنید، توجه میكنید كه ایران در چه نقطهی حساسی قرار دارد - با توجه به ذخائر زیرزمینی خود، باید یكی از پیشرفتهترین و یكی از ثروتمندترین كشورهای دنیا باشد، در دورهی حكومتهای قاجاری و بعد پهلوی، تبدیل شد به حكومت عقبافتادهیِ دستنشاندهیِ فقیرِ ضعیفِ توسریخور. این، در تاریخ ما اتفاق افتاد. گناهش به گردن كیست؟ در درجه اول به گردن آن زمامداران فاسد و بی كفایت است، كه وابسته هم شدند؛ وقتی سیاستهای استعماری غرب وارد میدان شد، وابسته هم شدند. آنها همت و حمیّت نداشتند؛ فقط به فكر زندگی و آقایی خودشان و حفظ قدرت حكومت خودشان بودند. گناه، در درجه اول بر دوش اینهاست؛ حالا حداقل این دو سلسلهی سلاطین قاجاری و سلاطین پهلوی. ملت ایران حق دارد كه در روز قیامت و در پیش خدای متعال گریبان این ستمگران را بگیرد و ادعانامهی عظیم و وحشتناكی را علیه اینها در دست بگیرد، بگوید اینها كسانی بودند كه یك كشورِ با استعداد، غنی، بزرگ، دارای آن سابقهی فرهنگی بی نظیر را - كه چنین كشوری لااقل باید در عِداد كشورهای درجهی یك جهان باشد؛ والّا اصلاً درجهی یك است؛ و در بالای ستون كشورها باید قرار داشته باشد - تبدیل كردند به یك كشور درجهی چندم؛ هم فقیر، هم ضعیف، هم تحقیر شده، هم توسریخور، هم نا امید. بعد چه اتفاقی افتاد؟ در خلال این صد، صد و بیست سالی كه بخش آخر آن دوران سخت تا امروز. گذشته، وجدانهای بیدار و شخصیتهای بزرگی پیدا شدند كه هشدارهایی دادند؛ برقهایی در آسمان تاریك و ظلمانیِ زندگیِ این كشور جهاندند كه روشنیهایی به وجود آمد؛ بیداریهایی به وجود آمد كه یك نمونهاش مخالفت میرزای شیرازی با كمپانی رژیِ معروف بود كه در واقع همهی كشور را بتدریج میبلعید و میخواست سرنوشتی مثل سرنوشت استعماری هندوستان برای ایران رقم بزند؛ یا فریادهای مرحوم آیتاللَّه مدرس در صحن مجلس ملی آن روز در مقابلهی با رضا خان و دیگران و دیگران، در مقابله با آن قرارداد خائنانهای كه آن روز داشتند میبستند كه همهی كشور را تحویل انگلیسها بدهند. اینها برقهایی در این فضا روشن كرد؛ دلها را روشن كرد، عزمها را محكم كرد. نهضت به وسیلهی پیشروان این فكر شروع شد، رهبری الهی و با عزم و ارادهای مثل امام، خدای متعال در اختیار ملت گذاشت؛ بازهم همین جوانها، حركت خودشان را كردند، یك تحول عظیم و بنیادی به وجود آمد؛ میلههای زندانی كه ملت ایران در آن گرفتار بود، شكسته شد، لكن از اینجایی كه انقلاب شروع كرد، تا آنجایی كه باید ملت ایران برسد، راهِ طولانی است. این راه طولانی پر از چالشهای گوناگون است؛ همت میخواهد، نیرو میخواهد، نشاط میخواهد، ابتكار میخواهد، تراكم عظیم نیروها را میطلبد. اینها باید به وسیلهی جوانها، روحیه جوان، نشاط جوانی تأمین شود.1386/02/19
بررسی نسخه های قلابی و بعضا خائنانه پیشرفت در زمان قاجار و پهلوی باید راه آزاد اندیشی و نوآوری و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مدیریت كرد تا به ساختارشكنی و شالودهشكنی و بر هم زدن پایههای هویت ملی نینجامد. این كار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه كسی باید مدیریت كند؟ نگاهها فوراً میرود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوی فعال و مجموعههای فعال دانشجویی. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پیدا كردن حرف نو حركت كنید؛ اما مراقب باشید كه این حرف نو در كدام جهت دارد حركت میكند؛ در جهت تخریب یا در جهت ترمیم و تكمیل؛ اینها با هم تفاوت دارد. این وظیفهای است به عهدهی خود شماها. امثال بنده كه مسئول هستیم؛ البته مسئولیتهایی داریم و شكی نیست در این زمینهها؛ اما كار، كارِ خود شماهاست. گمان نكنید كه نهضت آزاداندیشی و حركت تحول و شجاعت در كارهای گوناگون را، به جای شما كه دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممكن است مسئولان دولتی یا بنده بیاییم انجام بدهیم؛ نه، من نقشم این است كه بیایم بگویم این كار را خوب است بكنیم.نهضت نرمافزاری و جنبش نرمافزاری و نهضت تولید علم را ما مطرح كردیم؛ الان حدود ده سال میگذرد و امروز یك غوغایی راه افتاده است. چه كسی این را راه انداخته؟ من كه یك كلمه بیشتر نگفتم. این كار را شما كردید؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از این قبیل است. وظیفهی نخبگان فكری و فرهنگی جامعه و حوزه و دانشگاه، مدیریت این تحول است. نه باید تحولات را سركوب كرد، نه باید تسلیم هر تحولی شد. خوب، این تحول برای چیست؟ برای پیشرفت. پیشرفت چیست؟ باید آن را معنا كنیم. اولاً این سؤال را باید از خودمان بكنیم: پیشرفت چیست؟ اگر سؤال نكنیم كه پیشرفت چیست، پیداست به فكر پیشرفت نیستیم. بنابراین، باید اول این سؤال را از خودمان بكنیم و به دنبال پاسخش حركت بكنیم تا آن را پیدا بكنیم. اینكه «پیشرفت چیست؟» حرفهای گوناگونی در سطح دنیا مطرح است. همهجور حرفی هست؛ نسخههای قلابی، توصیههای متناقض، عجیب و غریب و بعضاً خائنانه، كه این بلایی بود كه در آغاز شروع مدرنسازی كشور به جان ما ایرانیها افتاد.
اول كه نشانههای پیشرفت اروپایی برای ایرانیها معلوم شد، كم كم به فكر افتادند كه ببینند در اروپا، در آن طرف دنیا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند كه در دنیا چه خبر است! سلاطین قاجاری آنقدر گرفتار حرمسراها و سفرهخانهها و گرفتاریهای شخصی و مسائل بیارزش خودشان بودند كه اصلاً از اینكه در دنیا چه دارد میگذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتیجهاش چه شد؟ اصلاً این قضایا را تا دوران فتحعلی شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد كه جنگ ایران و روس شد و دستگاه قاجاری به واسطهی سلاحهای پیشرفتهی روسها - كه آن روز از امكانات جدید و سلاحهایی كه برای خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنی محكمی خورد، تازه كسانی را به اروپا فرستادند و سفرای اروپایی هم كه در ایران زندگی میكردند، دست و پایی باز كردند. پیغامآورها و مأموران ویژهای هم برای زمینهسازی نفوذ سیاسی به ایران گسیل شدند و با روشهای خودشان به ایران آمدند.
اولین كسانی كه با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه كسانی بودند؟ شاهزادهها، رجال دربار قاجاری و شخصیتهای متنفذ سیاسی آن روز. عامهی مردم كه خبری نداشتند، علما كه اطلاعی نداشتند و دیگران كه چیزی نمیدانستند. اینها هم به جز خیلی افراد معدود، عموماً - تقریباً میشود گفت بدون استثنا - در مواجههی با این فرهنگ و پیشرفتهای غربی مات و مبهوت شدند؛ دست و پای خودشان را گم كردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به كار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فكر پیشرفت خود بیفتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشنفكرهای درجهی اول ما عقیدهشان این شد كه اگر ایران بخواهد پیشرفت كند، باید از فرق سرتا پا غربیِ كامل بشود! این، یعنی تقلید محض. و همینطور هم عمل كردند و این روند تا حكومت پهلوی ادامه داشت.
حكومت پهلوی آمد این را برنامهریزی كرد تا با سرعت بیشتری این كار انجام بگیرد. به آن مقداری كه در دورهی قاجار بود، قانع نبودند. پهلوی را برای این سرِ كار آوردند؛ چند تا روشنفكرِ دستنشاندهی مورد اعتماد خودشان از ایرانیهای تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگی، دور و برِ آن گذاشتند تا همین كار را بكنند. مسئلهی كشف حجاب، مسئلهی تغییر لباس و مسئلهی حذف كردن نشانههای ایرانیِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینههای نفت و آوردن مستشارهای خارجی - كه روز به روز هم بیشتر شد - از این قبیل است. بعد هم كه - انگلیسیها رضاخان را كنار گذاشتند، در دورهی بعد، امریكاییها از سال 1332 همه كارهی كشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است كه با همان مدیریت خطرناك كه گفتم، به سمت نابود كردن اصالتها رفت. ای كاش در مقابل چیزی میگرفتند! نه، هیچ چیز هم نگرفتند. یعنی ایرانیها در طول سالهای متمادی - بیش از شصت، هفتاد سال - كه در اختیار انگلیسیها و غربیها بودند، این قدرت را پیدا نكردند كه مثلاً یك مركز تحقیقات علمی در كشور به وجود آورند كه ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست كند؛ دانشمندانی را تربیت كنند كه دو، سه تا كشف جدید علمی بكنند؛ یعنی اینها این اندازه از غرب استفاده نكردند. آنها چه میخواستند؟ مصرف كننده میخواستند. مصرف كنندهی اقتصادیای كه به طور طبیعی با خودش مصرف فرهنگی و تسلیم سیاسی را هم همراه دارد. آنها این را میخواستند؛ اینها هم راحت تسلیم شدند و دادند. همهی این تشنجها، درگیریها و چالشهایی كه شما در دوران حكومت قاجاریه از زمان تنباكو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن میبینید كه بین جبههای از مؤمنین به رهبری علما از یك طرف و حكام جائر از یك طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از این قضیه است. در قضیهی امتیاز «رژی»، میرزای شیرازی در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانیِ یك منبع درآمد بزرگ در كشور به غربیها و خارجیها، مخالفت كرد. در قضیهی امتیاز «رویتر» همینطور، و در قضیهی قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» كه در واقع طبق آن، همهی كشور را به دست انگلیسها میدادند - هم همین طور بود، كه مدرس، آن روحانی برجسته، مخالفت كرد. در قضیهی ملی شدن صنعت نفت هم كه مرحوم آقای كاشانی (رضوان اللَّه علیه) دخالت كرد، همین طور بود. این چالشهایی كه علما با حكام دورانهای مختلف داشتند - كه مردم و بسیاری از روشنفكرها هم با اینها همراهی كردند - همه در این مرز است؛ مرز منافع ملی، و آن طرف هم كه تحول ناشی از اراده و تصمیمگیری قدرتهای بیگانهاست. پس نسخههای پیشرفت و نسخههای غربی و بیگانه، بعضاً حتّی خائنانه است.1385/08/18
عدم موفقیت انگلیس و آمریکا در راه اندازی مس سرچشمه [ما]هیچ ننگمان نمىکند که علم را از غربىها و اروپایىها یاد بگیریم؛ اما ننگمان مىکند که همیشه شاگرد بمانیم. شاگردى مىکنیم تا استعداد خود را پرورش دهیم و از درون بجوشیم. ما نمىخواهیم مثل استخرى باشیم که آبى را در ما سرازیر کنند و هر وقت هم خواستند، آب را بکشند یا اجازه ندهند بیاید، یا هرگونه آب آلودهیى را در این استخر بریزند. ما مىخواهیم مثل چشمهى جوشان باشیم؛ مىخواهیم از خودمان بجوشیم؛ مىخواهیم استعدادهاى خود را بهکار بگیریم. من به هرجا نگاه مىکنم، امکان بهکارگیرى این استعدادها را مىبینم. فقط هم پیشرفت در انرژى اتمى است که مردم در جریان آن قرار گرفتهاند و مىدانند در این بخش چه اتفاقى افتاده است؛ یک نمونهى دیگر، بحث سلولهاى بنیادى است که حیرت بینندگان خارجى را برانگیخت. نمونههاى فراوان دیگرى هم وجود دارد.
من دیروز براى بازدید از مجتمع مس سرچشمه به آنجا رفته بودم. یک روز همین مس سرچشمه را انگلیسىها و بعد هم امریکایىها مىخواستند اداره کنند؛ چند سال هم کار و طراحى کردند، اما راهاندازى نشد. بعد وقتى انقلاب پیروز شد، مهندسان ما آمدند و آن را راهاندازى کردند؛ محصول بهدست آوردند و کارهاى خوبى انجام دادند؛ بعد هم طرح توسعه را خود مهندسان ما در دههى سوم - تقریباً از نزدیک سال 80 تا الان - راهاندازى کردند و باز هم دارند آن را توسعه مىدهند. اینکار، جزو بهترین و تمیزترین کارهایى است که بهوسیلهى دولت دارد انجام مىگیرد. آن روز اگر خارجىها سود مىبردند، استفاده مىکردند و یا منافع ملى پامال مىشد، همهى اینها به کنار؛ ملت ایران را تحقیر مىکردند؛ این تحقیر از همه چیز سنگینتر است. ملتى بنشیند و عدهیى از بیرون بیایند به او بگویند تو نمىتوانى؛ برو کنار تا ما برایت درست کنیم؛ او را کنار بزنند و اجازه ندهند حتّى از تجربهى آنها استفاده کند؛ خودشان بیایند این منبع درونى را استخراج کنند؛ چیزى به او بدهند و لُب و خلاصهى سود را هم خودشان ببرند. این کار در نفت مىشده، در مس مىشده، در آهن مىشده، در ساخت و سازهاى گوناگون مىشده، در سدسازى مىشده، در سیلوسازى مىشده، در بخشهاى دانشگاهى و علمى مىشده.1384/02/19
نقش موثر آمریکایی در روی کار آمدن محمدرضا شاه پهلوی سالهاى متمادى گذشته و به این ملت و این هویت ملى ظلم شده؛ این را باید همهى ما دائماً در برابر چشم داشته باشیم. در طول زمان، حقیقتاً به ملت ما ظلم شده است. توانایى و استعدادى که امروز در شماها هست، در همهى دورهها در نسل جوان و مردان و زنان کشور ما وجود داشته؛ اما استعداد انسانى احتیاج به تشویق، شناخت و تزریق روح اعتماد و امید دارد تا بتواند شکوفا شود. درست عکس این سیاست در دورههاى مختلف عمل شده. مقصر اصلى هم در این زمینه، حکومتها و سیاستها بودند؛ در این موضوع اصلاً نباید تردید کرد. بعضى مىفهمیدند دارند چه کار مىکنند؛ مثل اغلب مسؤولان در دوران پهلوى، که دانسته و شناخته این راه را رفتند؛ یعنى از بروز استعدادها جلوگیرى مىکردند. علت هم معلوم است؛ عقیدهى راسخ آنها این بود که ایرانى باید وابسته بماند. دشمنى آنها با نسل بااستعداد ایرانى، یک دشمنىِ طبیعى نبود. نه اینکه بخواهند واقعاً با اشخاص دشمنى کنند؛ نه، سیاستهاى قاهر و مسلط جهانى از آنها این را خواسته بود. شما ببینید حکومت پهلوى را چه کسى سرکار آورد؟ رضاخان را چه کسى در این کشور حاکم کرد؟ این که دیگر جزو نقاط مبهم تاریخ نیست. امروز همه مىدانند که رضاخان را انگلیسىها در این کشور سرکار آوردند؛ همچنانکه وقتى احساس کردند رضاخان دیگر به دردشان نمىخورد، او را برکنار کردند و محمدرضا را سرکار آوردند. این جزو بخشهاى واضح تاریخ معاصر ماست. کسانىکه آنها را سر کار آوردند، همانها سعى مىکردند با انواع سیاستهاى گوناگون، آنها را وابستهى به خودشان نگه دارند. وقتى نهضت مصدق در این کشور پیش آمد - که یک نهضت ملى بود - جایىکه بیشترین احساس خطر را کرد، دستگاه حکومت و سلطنت نبود؛ انگلیسىها بیشترین احساس خطر را کردند. بعد هم که انگلیسىها دیدند از عهدهى کار برنمىآیند، امریکایىها را وارد کار کردند. آنها به یک معنا آمدند صحنه را از دست انگلیسىها ربودند و حاکم شدند. یک نفر بلند شد و با یک چمدان دلار به اینجا آمد و با ایجاد یک بحران مصنوعى، حکومت ملى را سرنگون کرد و رژیم محمدرضا پهلوى بر کشور مسلط شد. این سیاستِ اینهاست؛ این چیز واضحى است و مدارک و اسناد و دستنوشتههاى آن امروز در دسترس همه قرار دارد. البته متأسفانه شما جوانها کمتر فرصت مىکنید به این چیزها مراجعه کنید؛ اما لازم دارید و باید بدانید. امروز اسم کسىکه رضاخان را در ایران سرکار آورد، مشخص است؛ اسم کسىکه محمدرضا را سر کار آورد، مشخص است؛ اسم کسى که به ایران آمد و پول آورد، مشخص است؛ نقشهیى که در امریکا طراحى شد و در اروپا اتاق عملیاتش تشکیل گردید، مشخص است؛ اینها نقشههاى واضح و مشخصى است که وزارتخانههاى امورخارجهى خود آنها اینها را منتشر کردهاند و امروز در اختیار همهى ماست. از استقلال و خودباورى ملت ایران، سیاستهاى زیادهخواه و دخالتجوى جهانى ضرر مىبردند. براى یک ملت، سم بزرگ عبارت است از وابستگى؛ و پادزهر این سم، عبارت است از خودآگاهى، استقلال فکرى، استقلال علمى، روى پاى خود ایستادن، خود را اداره کردن و خود را محتاج دیگران ندیدن. بنابراین، اینها باید این پادزهر را از دسترس این ملت دور نگه دارند؛ این طبیعى است.1384/01/30
اضافه شدن وابستگی به استبداد پادشاهان ديكتاتور از اواخر قاجار این انقلاب شروعِ یك دوران نو در تاریخ ما بود. در یك دوران طولانی در گذشته، ما ملت ایران دچار استبداد بودیم؛ پادشاهان دیكتاتور و مستبد و خودكامه همهی اختیار این مملكت را در دست داشتند؛ مملكت را مال خود و مردم را رعیّت خود میدانستند. در دوران اخیر- یعنی از اواخر دوران قاجار تا همهی دوران پهلوی- بر این پدیده یك درد و مرض دیگر اضافه شد و آن وابستگی بود. پادشاهان قدیم اگر دیكتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همهی دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیكتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاكم بر ایران در دوران گذشته. این دیكتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در كشور ما و روی ملت ما داشته است. همین دیكتاتوری و وابستگی بود كه كشور ما را عقبمانده نگهداشت؛ منابع و ثروتهای طبیعی ما را به كام دشمنان داد و مانع رشد و پیشرفت فكری و علمی ملت ما شد و ما كه یك روز در دنیا پرچمدار علم بودیم، دریوزهگر دانش- آن هم نقاط ضعیف و كم اهمیت و پسماندههای دانش دیگران- شدیم و دست نیاز به سمت دیگران دراز كردیم! آنها هم هر وقت خواستند، چیز كمی كف دست ما گذاشتند؛ هر وقت هم نخواستند- كه غالباً هم نخواستند- منع كردند. بنابراین ملت ما به شئامت آن دیكتاتوری و آن وابستگی، ملتی عقبافتاده و ضعیف شد. نفت و دیگر منابع ما هم رفت. برای آینده هم نقشههایی بهمراتب خطرناكتر از گذشته كشیده بودند. انسان وقتی به اسناد دوران اخیر حكومت شوم پهلوی نگاه میكند، بهوضوح میبیند كه اینها برای آیندهی این كشور و این ملت برنامههای بسیار خطرناكی داشتند كه در صورت اجرا باز صد سال دیگر ما را عقب میانداخت. انقلاب آمد این روند را قطع كرد و دوران نویی در تاریخ ملت ما شروع شد.1382/11/24