بررسی نسخه های قلابی و بعضا خائنانه پیشرفت در زمان قاجار و پهلوی باید راه آزاد اندیشی و نوآوری و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مدیریت كرد تا به ساختارشكنی و شالودهشكنی و بر هم زدن پایههای هویت ملی نینجامد. این كار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه كسی باید مدیریت كند؟ نگاهها فوراً میرود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوی فعال و مجموعههای فعال دانشجویی. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پیدا كردن حرف نو حركت كنید؛ اما مراقب باشید كه این حرف نو در كدام جهت دارد حركت میكند؛ در جهت تخریب یا در جهت ترمیم و تكمیل؛ اینها با هم تفاوت دارد. این وظیفهای است به عهدهی خود شماها. امثال بنده كه مسئول هستیم؛ البته مسئولیتهایی داریم و شكی نیست در این زمینهها؛ اما كار، كارِ خود شماهاست. گمان نكنید كه نهضت آزاداندیشی و حركت تحول و شجاعت در كارهای گوناگون را، به جای شما كه دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممكن است مسئولان دولتی یا بنده بیاییم انجام بدهیم؛ نه، من نقشم این است كه بیایم بگویم این كار را خوب است بكنیم.نهضت نرمافزاری و جنبش نرمافزاری و نهضت تولید علم را ما مطرح كردیم؛ الان حدود ده سال میگذرد و امروز یك غوغایی راه افتاده است. چه كسی این را راه انداخته؟ من كه یك كلمه بیشتر نگفتم. این كار را شما كردید؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از این قبیل است. وظیفهی نخبگان فكری و فرهنگی جامعه و حوزه و دانشگاه، مدیریت این تحول است. نه باید تحولات را سركوب كرد، نه باید تسلیم هر تحولی شد. خوب، این تحول برای چیست؟ برای پیشرفت. پیشرفت چیست؟ باید آن را معنا كنیم. اولاً این سؤال را باید از خودمان بكنیم: پیشرفت چیست؟ اگر سؤال نكنیم كه پیشرفت چیست، پیداست به فكر پیشرفت نیستیم. بنابراین، باید اول این سؤال را از خودمان بكنیم و به دنبال پاسخش حركت بكنیم تا آن را پیدا بكنیم. اینكه «پیشرفت چیست؟» حرفهای گوناگونی در سطح دنیا مطرح است. همهجور حرفی هست؛ نسخههای قلابی، توصیههای متناقض، عجیب و غریب و بعضاً خائنانه، كه این بلایی بود كه در آغاز شروع مدرنسازی كشور به جان ما ایرانیها افتاد.
اول كه نشانههای پیشرفت اروپایی برای ایرانیها معلوم شد، كم كم به فكر افتادند كه ببینند در اروپا، در آن طرف دنیا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند كه در دنیا چه خبر است! سلاطین قاجاری آنقدر گرفتار حرمسراها و سفرهخانهها و گرفتاریهای شخصی و مسائل بیارزش خودشان بودند كه اصلاً از اینكه در دنیا چه دارد میگذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتیجهاش چه شد؟ اصلاً این قضایا را تا دوران فتحعلی شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد كه جنگ ایران و روس شد و دستگاه قاجاری به واسطهی سلاحهای پیشرفتهی روسها - كه آن روز از امكانات جدید و سلاحهایی كه برای خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنی محكمی خورد، تازه كسانی را به اروپا فرستادند و سفرای اروپایی هم كه در ایران زندگی میكردند، دست و پایی باز كردند. پیغامآورها و مأموران ویژهای هم برای زمینهسازی نفوذ سیاسی به ایران گسیل شدند و با روشهای خودشان به ایران آمدند.
اولین كسانی كه با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه كسانی بودند؟ شاهزادهها، رجال دربار قاجاری و شخصیتهای متنفذ سیاسی آن روز. عامهی مردم كه خبری نداشتند، علما كه اطلاعی نداشتند و دیگران كه چیزی نمیدانستند. اینها هم به جز خیلی افراد معدود، عموماً - تقریباً میشود گفت بدون استثنا - در مواجههی با این فرهنگ و پیشرفتهای غربی مات و مبهوت شدند؛ دست و پای خودشان را گم كردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به كار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فكر پیشرفت خود بیفتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشنفكرهای درجهی اول ما عقیدهشان این شد كه اگر ایران بخواهد پیشرفت كند، باید از فرق سرتا پا غربیِ كامل بشود! این، یعنی تقلید محض. و همینطور هم عمل كردند و این روند تا حكومت پهلوی ادامه داشت.
حكومت پهلوی آمد این را برنامهریزی كرد تا با سرعت بیشتری این كار انجام بگیرد. به آن مقداری كه در دورهی قاجار بود، قانع نبودند. پهلوی را برای این سرِ كار آوردند؛ چند تا روشنفكرِ دستنشاندهی مورد اعتماد خودشان از ایرانیهای تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگی، دور و برِ آن گذاشتند تا همین كار را بكنند. مسئلهی كشف حجاب، مسئلهی تغییر لباس و مسئلهی حذف كردن نشانههای ایرانیِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینههای نفت و آوردن مستشارهای خارجی - كه روز به روز هم بیشتر شد - از این قبیل است. بعد هم كه - انگلیسیها رضاخان را كنار گذاشتند، در دورهی بعد، امریكاییها از سال 1332 همه كارهی كشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است كه با همان مدیریت خطرناك كه گفتم، به سمت نابود كردن اصالتها رفت. ای كاش در مقابل چیزی میگرفتند! نه، هیچ چیز هم نگرفتند. یعنی ایرانیها در طول سالهای متمادی - بیش از شصت، هفتاد سال - كه در اختیار انگلیسیها و غربیها بودند، این قدرت را پیدا نكردند كه مثلاً یك مركز تحقیقات علمی در كشور به وجود آورند كه ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست كند؛ دانشمندانی را تربیت كنند كه دو، سه تا كشف جدید علمی بكنند؛ یعنی اینها این اندازه از غرب استفاده نكردند. آنها چه میخواستند؟ مصرف كننده میخواستند. مصرف كنندهی اقتصادیای كه به طور طبیعی با خودش مصرف فرهنگی و تسلیم سیاسی را هم همراه دارد. آنها این را میخواستند؛ اینها هم راحت تسلیم شدند و دادند. همهی این تشنجها، درگیریها و چالشهایی كه شما در دوران حكومت قاجاریه از زمان تنباكو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن میبینید كه بین جبههای از مؤمنین به رهبری علما از یك طرف و حكام جائر از یك طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از این قضیه است. در قضیهی امتیاز «رژی»، میرزای شیرازی در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانیِ یك منبع درآمد بزرگ در كشور به غربیها و خارجیها، مخالفت كرد. در قضیهی امتیاز «رویتر» همینطور، و در قضیهی قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» كه در واقع طبق آن، همهی كشور را به دست انگلیسها میدادند - هم همین طور بود، كه مدرس، آن روحانی برجسته، مخالفت كرد. در قضیهی ملی شدن صنعت نفت هم كه مرحوم آقای كاشانی (رضوان اللَّه علیه) دخالت كرد، همین طور بود. این چالشهایی كه علما با حكام دورانهای مختلف داشتند - كه مردم و بسیاری از روشنفكرها هم با اینها همراهی كردند - همه در این مرز است؛ مرز منافع ملی، و آن طرف هم كه تحول ناشی از اراده و تصمیمگیری قدرتهای بیگانهاست. پس نسخههای پیشرفت و نسخههای غربی و بیگانه، بعضاً حتّی خائنانه است.1385/08/18
ضدیت با سلطه ؛ ماهیت حرکت علما در مشروطه و قضایای قبل از آن وقتی به علما نگاه میکنیم، میبینیم سابقهی فعالیت[مبارزاتی] علما خیلی بیش از دورهی مشروطیت است. شاخصهی آن فعالیتهای قبلی، «ضد بیگانه بودن» بود. اصلاً وجه ضد استبدادی در فعالیتهای علما، یک وجه منطوی در جنبهی ضد بیگانه و ضد استعماری بود. مثلاً فتوای مرحوم میرزای شیرازی، اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیهی رویتر و از این قبیل، قبل از آنها در قضایای مبارزهی با روسها، اصلِ حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روسها برای اشغال ایران و بقیهی این کارهایی که شما میبینید، وجه غالب و اصلی بوده است و البته در مسألهی مشروطیت هم وجه ضد استبدادی در حرکت علما واضح و روشن شد، که حالا عرض میکنم که چگونه این مسأله شکل گرفت. ما از این مقدمه چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه این است که اگر کسی وجه ضد سلطهای بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته. خودِ این، میتواند برای ما تفسیر و تحلیل کند دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشتهاند؛ در درجهی اول مرحوم شیخ فضلاللَّه و کسانی از قبیل ایشان؛ در درجهی بعد، مرحوم سید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیهی کسانی که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. در نتیجه، مسألهی ضدسلطهی بیگانه را باید حتماً در نظر گرفت.1385/02/09
برتری تربیت علما نسبت به خون شهدا من اینطور احساس میکنم که همهی رفتارهای فردی و جمعىِ ما بهعنوان مسؤول و رفتارهای ملتمان، تحت تأثیر دو مجموعه عوامل است: یک مجموعه، آن استعدادها و امکانات و اینهاست - هوش، تواناییها و استعدادهای مردم - فرض بفرمایید یک فرد را که در نظر میگیریم، یک قسمت از تلاش و فعّالیتش در هر میدانی از میدانها، مربوط به آن استعدادها و تواناییها و ظرفیتهای وجودی خودش یا فضایی است که از آن استفاده میکند. بخش دوم، آن عامل مؤثّر و جهت دهندهی ذهنیت است. مراد ما از فرهنگ، همان ذهنیتهاست. هرجا که من تعبیر فرهنگ را بهکار میبرم، مرادم آن معنای عام فرهنگ است؛ یعنی آن ذهنیتهای حاکم بر وجود انسان که رفتارهای او را به سمتی هدایت میکند - تسریع، یا کُند میکند - این، حدّاقل نیمی از عوامل تعیین کننده و پیش برنده و جهت دهنده به همهی رفتارهاست. برای اینکه مسأله، کاملاً محسوس شود و آن نگرانی که در ذهن بنده است، بیشتر واضح گردد - که چرا گاهی اوقات به این مسأله، زیاد میپردازم - یک جبههی جنگ را فرض بفرمایید که یک مجموعه سرباز، با فداکاری، با قدرت تصمیم، با اراده و با ایستادگی میجنگند؛ مثل جنگی که ما هشت سال در جبهه داشتیم. در آن زمان، شما وارد منطقهای میشدید، میدیدید یک مشت جوان مؤمنِ حزبالّلهىِ فداکارِ از جان گذشته، ایستادهاند و مبارزه میکنند. از هر کدام سؤال میکردید چرا مبارزه میکنید؟ میگفت: «وظیفهی من است. امام گفتند، دستور دینی من است. دشمن به کشور من تجاوز کرده، مرزها و ناموس مرا تهدید میکند؛ ما ملت زندهای هستیم و باید از خودمان دفاع کنیم!» او مجموعهای از باورهای ذهنی را برای شما در میان میگذارد که اعتقاد به خدا، اعتقاد به قیامت، اعتقاد به شهادت، اعتقاد به دستور امام، لزوم اطاعت از امام، اعتقاد به متجاوز بودن این دشمن، اعتقاد به اینکه من ملتی هستم که باید از خودم دفاع کنم، در آن هست. این مجموعهی در هم آمیختهی در هم تنیدهی اعتقادات دینی و اینها در بیان او بروز میکند. شما میبینید که این اعتقادات موجب شده است تا این جوان بایستد، از آسایش خانهاش، از زندگی، از تحصیل و دانشگاهش دست بکشد، به جبهه برود و جان خودش را به خطر بیندازد؛ احیاناً هم کشته یا مجروح شود و تا آخر عمر با آن بسازد که الان روی چرخ، تعدادی از آنها را مشاهده میکنید.
حالا اگر در همین حالی که این جوان در این میدان با این حرارت میجنگد، یک نفر بیاید، بنا کند در این باورها خدشه کردن و مثلاً بگوید: «اینکه شما میگویید این دشمن، متجاوز است، چه تجاوزی؟ ما اوّل حمله کردیم!»؛ شروع کند در ذهنیت او رخنه کردن و اعتقاد او را به متجاوز بودن این دشمن و به فضیلت و ارزش شهادت، ضعیف کند، اعتقاد او را به اینکه وقتی امام دستور داد، باید دستور امام عمل شود، تضعیف کند؛ اعتقاد و باور او را به اینکه یک فرد باید از کشور، از میهن و از مرزهای خودش دفاع کند، ضعیف کند؛ خوب، شما ببینید این جوان مؤمنِ آمادهای که مثل گلولهی سوزانی به سمت سینهی دشمن حرکت میکرد، با این تبدیل باورها تبدیل به چه میشود؟! به یک موجود پشیمان، متزلزل، مردّد و احیاناً پشت به جبهه کرده، تبدیل میشود. یعنی همین آدم، همین شخصیت، با همان استعدادها، با همان قدرت بدنی، با همان هوش، با همان توانی که از لحاظ جسمانی و مغزی و قدرت اراده و تصمیمگیری داشت، با تبدیل محتوای ذهنی خودش، از یک موجود فعال پیشروِ اثرگذار، تبدیل به یک موجود منفعلِ منهزم میشود. این امر بسیار واضحی است. خوب؛ ممکن است کسی هم برود، آن احساسات، آن ایمان و آن باور را در او تقویت کند، یا در کسیکه آنچنان نیست، این ایمان را بهوجود آورد و از او یک موجود اثرگذارِ فعّالِ پیشروِ آنچنانی بسازد. من به این نکته، متنبّه شدم که اینکه میگویند: «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء»،(۱) معنایش این است. آن عالِم است که میتواند محتوای ذهن انسانی را تبدیل به چیزی کند که از این جسم - به اصطلاح رایج امروز، از این سختافزارِ موجودِ بشری - یک انسان متعالی، یک انسان پیشرو و یک انسان فعال و مقاوم بسازد. یک عالِم میتواند این کار را بکند؛ «مداد العلماء»، واقعاً «افضل از دماء شهدا» است. برای خاطر اینکه همین جوانان طلبهی ما در میدان جنگ - آن گروه رزمی تبلیغی - به میدان جنگ میرفتند - من بارها آنها را در آنجا مشاهده کردم - و انسانها و آدمهای معمولی را تبدیل به آدمهای مقاوم میکردند؛ انسانهای سست را تبدیل به آدمهای قرص و انسانهای متزلزل را تبدیل به انسانهای ایستادهی دارای مقاومت میکردند.1378/09/23
کشاندن مبارزه به سطح مردمی؛ راز پیروزی امام خمینی(ره) مبارزات با رژیم پهلوی، از دیرباز شروع شده بود؛ یعنی از دورهی رضاخان و از سال 1314. البته قبلاً مرحوم مدرّس مبارزاتش را شروع كرده بود، اما ایشان را به شهادت رساندند. در سال 1314، نهضت بزرگ علما از مشهد شروع شد و مرحوم آیةاللَّه قمی و عدّهای از علما كه با ایشان همراه بودند، مبارزهی خود را شروع كردند. در اواخر دورهی رضاخان، گروههای غیر اسلامی تجمّعهایی داشتند و مبارزاتی را شروع كردند. بعد در دههی بیست، باز مبارزات حزبی و گروهی از یك طرف و نهضت علمایی و مردمی از طرف دیگر آغاز گردید. در سالهای بعد هم همینطور بود و مبارزات زیادی شروع شد. البته همهی این مبارزات هم تأثیراتی داشت؛ اما همانطور كه میگویید، هیچكدام از اینها قدرت بسیج تودهها را نداشت و نتوانست مبارزه را از جمعهای كوچك و خواص، به جمع عظیم مردم بكشاند. راز پیروزی امام هم این بود كه توانست این هنر بزرگ و این معجزهی بزرگ را انجام دهد و مبارزه را به سطح مردم بكشاند. اما علّتش چه بود؟ البته برخی از این علل، به خصوصیّات شخص امام بزرگوارمان برمیگردد كه آنها را هم عرض خواهم كرد؛ لیكن عمدهی علت، عبارت بود از اینكه امام در موضع یك روحانی والا مقام و مورد اعتماد، از اسلام حرف میزدند. اسلام، باور عمومی مردم بود و هست. این، خاصیت حركت دینی و خاصیت انگیزهی دینی است. انگیزهی دینی، با انگیزههای مادّی و حزبی فرق میكند. در انگیزههای مادّی و حزبی، كسب قدرت و حكومت، بیشتر مطرح است. اشخاصی كه وارد مبارزه میشوند، هر كدام برای خودشان جایگاه و موضعی را تعریف میكنند: در نظام آینده، ما چه كار باید بكنیم؟ چهكاره باید بشویم؟ اما در حركت دینی، این حرفها نیست؛ همه برای انجام تكلیف وارد میشوند. امام بر اسلام تكیه كردند و تعالی اسلام را بیان نمودند. عمق حركت مردمی از اینجا شروع شد؛ چون همهی مردم، با ایمان خودشان وارد شده بودند. شما مثلاً میدیدید كه در فلان روستا، مردم نسبت به مسائل پاسخ میدهند. حالا شما ببینید اگر یك حزب سیاسی بخواهد مردمِ یك روستای دور افتاده را با خودش همراه نماید، چقدر باید تلاش كند تا فرد فرد آنها را به خودش متوجّه سازد؛ در حالی كه امام چنین تلاشی با این خصوصیت نداشتند؛ اما با پیام ایشان آنها با ایمان وارد میدان میشدند. در شهرهای بزرگ هم همینطور بود. در تهران كه مركز هم بود، همینگونه بود. بنابراین، عمده، مسألهی اسلام بود؛ یعنی امام به اسلام تكیه داشتند. البته خصوصیّات دیگری هم بود. امام طبیعتاً یك شخص مردمی بودند و به مردم اتّكاء داشتند. من فراموش نمیكنم كه در سال چهل و یك - كه هنوز امام بزرگوار ما اینقدر هم معروفیت و شهرت نداشتند - در یكی از سخنرانیهایی كه آن سال در قم و در همان محلّ درس انجام میدادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند كه اگر مثلاً به این رفتارتان ادامه دهید، من این صحرای بیپایان قم را از مردم پُر میكنم! همه تعجّب میكردند كه امام چطور از گوشهی مسجدی در قم، اینطور به مردم متّكی و معتقد و خاطرجمع از مردمند. چند ماه بیشتر نگذشت؛ در سال چهلودو كه امام آن سخنرانی را در مدرسهی فیضیّه كردند، دو روز بعدش در تهران حادثهی پانزده خرداد اتّفاق افتاد و با آن وضع خونین، مردم در مقابل تانكها و مسلسلها و تفنگها ایستادند. البته عرض كردم كه خصوصیّات شخصِ امام خیلی دخیل بود. امام به معنای حقیقی كلمه، مردی با اراده و عزم پولادین بودند؛ شخصی بودند صددرصد مؤمن به راه خود؛ همانطور كه در قرآن نسبت به پیامبر آمده كه «امن الرسول بما انزل الیه من ربّه». ایشان به راه خود ایمان كامل داشتند؛ مردی بودند صادق و صریح؛ اهل سیاستبازی و سیاستكاری نبودند؛ مردی بودند بسیار هوشمند و آیندهنگر. هوشمندی امام، آیندهنگری امام و قدرت تشخیص قدمهای بعدی، در امام بسیار بالا بود. ایشان پیگیر و خستگیناپذیر بودند. بد نیست به یاد بیاورید كه امام این مبارزات را در سن شصت و سه سالگی شروع كردند. یادم هست كه در همان سال چهل و یك ایشان در سخنرانی خود گفتند كه من امسال شصت و سه سال دارم، كه اگر مرا بكُشند، تازه در سنّی از دنیا رفتهام كه پیامبر و امیرالمؤمنین در این سن از دنیا رفتند. مرد شصت و سه ساله، جوانان را گرم میكرد و به آنان نیرو و نشاط میداد. ایشان وقتی كه وارد تهران شدند و وقایع روزهای دوازده بهمن به بعد و حادثهی پیروزی انقلاب اتّفاق افتاد، مردی نزدیك هشتاد ساله بودند. ببینید پیرمردی در این سن - كه وقت بازنشستگی و خستگی و بیكارگی است - اینگونه با نشاطِ جوانان وارد میدان میشوند. بنابراین، خصوصیّات شخصی امام بسیار مؤثّر بود؛ مسألهی تكیه به اسلام و دین و ایمان و باور مردم هم كه وجود داشت.1377/11/13
تاثیر رهبری آیتالله سید عبدالاعلی سبزواری در قیام مردم عراق بر علیه رژیم بعث ایشان [آیتالله سید عبدالاعلی سبزواری] از فقهای عالیمقام و از مدرسین و علمای بزرگی بودند که عمر با برکت خود را در نجف به تدریس و تحقیق و تربیت شاگردان و تألیف کتب سودمند و با ارزش گذرانیده بودند و دو کتاب بزرگ مبسوط در فقه و تفسیر از ایشان به طبع رسیده و به یادگار مانده است. در آخرین سالهای عمر شریف این روحانی بزرگوار حوادث خونین عراق و قیام فداکارانهی مردم در برابر حکومت ستمگر بعثی پیش آمد که ایشان در رهبری و هدایت مردم دارای نقش و تأثیر بودند و بدین جهت پس از سرکوب قیام تا چندی در محنت فشارهای رژیم بعثی گذرانیدند و بنا بر مسموع جنازهی مطهر ایشان نیز دیروز در نجف غریبانه تشییع و دفن شده و از حضور مردم و طلاب و علمای حوزهی نجف در آن مراسم ممانعت شده است.1372/05/27
آیةاللَّه العظمی خویی قطب اصلی نهضت خونین مردم عراق در رمضان سال 1411 هجری آن بزرگوار[آیت الله خویی]، یکی از نخستین کسانی بود که پس از شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی رضواناللَّهتعالیعلیه، حوزهی علمیهی نجف را به اهمیت حوادث ایران متوجه ساخت و سعی و کوششی ارجمند در همراهی با حرکت عظیم روحانیت و مردم در ایران، مبذول کرد. در نهضت خونین مردم عراق در رمضان سال 1411 هجری قمری، قطب اصلی نهضت و مرکز صدور حکم قیام اسلامی بود و به همین سبب، پس از سرکوب شدن این نهضت به وسیله رژیم خونخوار بعثی، این کهن مرد دانشمند، مورد آزار و شکنجه و اهانت مأموران سنگدل بعثی قرار گرفت و در معرض خطر جدی واقع شد؛ و پس از آنکه به فضل الهی از خطر نجات یافت، تا مدتها در شرایط سخت، زیرنظر مأموران بعثی قرار داشت.1371/05/18
حرکت مبارزاتی میرزای شیرازی علیه استعمار، استبداد و غربزدگان آن عالم [میرزای شیرازی]، بزرگ تاریخ روحانیت و پرچمدار یک مبارزهی پُرمغز و پُرمعنا علیه مراکز فساد و کانونهای طغیان و انحراف. حرکت میرزای شیرازی - که برخلاف بسیاری از حوادث صدوپنجاه سال اخیر، متأسفانه هنوز کار درست و کاملی دربارهی آن نشده است - یک حرکت ذوابعاد و پُرمعنا و بسیار پُربرکت بوده است. آن یک سطری که میرزای شیرازی نوشت و آن روز بساط کمپانی انگلیسی را از ایران برچید و سلطهی استعماری را موقتاً از کشور قطع کرد، یک مبارزهی چند جانبه بود: اولاً، مبارزه با دستگاه استبدادی سلطنت مطلقهی ناصرالدینشاهی بود که در اوج خود هم بود؛ یعنی تا آن روز چهل و چند سال بود که آن پادشاه ظالم بر ایران حکومت مطلقه میکرد و حقیقتاً هیچ چیز هم جلودار او نبود. مفاسد حکومت ناصرالدینشاهی، هم دامنهی اقتصادی داشت، هم دامنهی سیاسی داشت، هم دامنهی معارفی و دینی داشت؛ مثلاً یکی از اهداف ناصرالدین شاه - طبق اسنادی که امروز در اختیار هست - این بود که نفوذ علما را در جامعه کم کند. بعضی از غربزدهها و قدرتزدههای زمان ما میخواستند مبارزهی رضاخان با روحانیت را به حساب جریانات روشنفکری بگذارند؛ که بله، رضاخان میدید که علما مرتجعند، و چون میخواست کشور را نوسازی کند، لذا با علما مبارزه میکرد! معلوم میشود که این قضیه اینطورها نیست؛ مسألهی مبارزهی با علما، در دستور کار همهی سلاطین مستبد بود؛ نمیتوانستند در کنار و روبهروی خود کانون قدرتی را تحمل کنند که تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضاخان با همان انگیزهیی با علما برخورد میکرد که ناصرالدین شاه میخواست برخورد کند. در همین قضیه، میرزای بزرگ (رضواناللَّهعلیه) قبلاً یکی، دو نامه به ناصرالدین شاه نوشت و او را از این کارها نهی کرد؛ اما او با تعبیرات توهینآمیز و سبکی به میرزا جواب داد: شما مشغول درس و کار خودتان باشید؛ به این کارها کاری نداشته باشید! میبینید که این عبارت هم عبارت آشنایی است و در طول این صد و چند سال، طرفداران قدرت مطلقهی شخصی، بارها آن را به علما گفتند: بروید مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشید؛ به سیاست چه کار دارید؟! پس ناصرالدین شاه دارای یک حکومت مطلقه و مستبدهی فردی بود که با اخلاق و اقتصاد و دین و روحانیت محبوب مردم معارضه و ناسازگاری داشت. بنابراین، یک بعد فتوای میرزای شیرازی، مبارزه با این خودکامه و کشیدن دندان قدرتمند این پلنگ تیزدندان بود؛ و حقیقتاً دندان او کشیده شد و قدرت او کم شد. این قضیه مربوط به سال 1308 هجری است؛ یعنی چهار سال پیش از رحلت میرزا، و تقریباً پنج سال پیش از مرگ ناصرالدین شاه. ثانیاً، مبارزهی با استعمار و نفوذ خارجیها در این کشور بود. در چند سال آخر عمر ناصرالدین شاه - سالهای اول قرن چهاردهم؛ یعنی از سال 1300 به بعد - کار دربار ناصرالدین شاه، امتیاز دادن به این دولت و آن دولت، این کمپانی و آن کمپانی، و گرفتن پول و فروختن مملکت شده بود؛ مثل امتیاز رویتر و همین امتیاز تنباکو و غیره! با آن حرکت عظیم میرزا و آن فتوای کوبنده، جلوی این انحصارها و امتیازها و دخالتهای خارجی هم گرفته شد. ثالثاً، مبارزهی با غربزدگانی بود که در همان ایام، تازه شروع به ایجاد جریانهای فکری در داخل کشور کرده بودند و روی خودشان نام «روشنفکر» گذاشته بودند؛ از قبیل میرزا ملکمخان و امثال او؛ که اینها نه فقط با این حرکت خیانتبار ناصرالدین شاه مبارزه نکردند، بلکه همین شخص نامبرده - که او را به اصطلاح بنیانگذار و پدر روشنفکری در ایران دانستهاند - حتّی خود دلال انحصارات خارجی هم بود! آنهایی که دم از روشنفکری و دفاع از منافع ملت میزدند، آنطور برخورد کردند؛ اما روحانیت و در رأس آن میرزای بزرگ، اینگونه قاطع و کوبنده با همهی اینها مبارزه کرد؛ این پرچم پُرافتخاری است که میرزای شیرازی آن را بلند کرد و بعد از او این پرچم نخوابید. اگرچه قبل از میرزا هم از اینگونه قضایا بود - زمان میرزای قمی، زمان کاشفالغطاء و دیگران و دیگران، که در دفاع از منافع ملت اسلامی و اسلام و مسلمین و ورود در مسائل اجتماعی سعی وافری داشتند - لیکن نمونهی کامل آن، این حرکت بود. بعد از میرزا نیز شاگردان او و بزرگان حوزهی علمیهی نجف و کربلا و سامرا و قم و بقیهی مراکز اسلامی، هرجا که محل حضور یک رهبر اسلامی و حضور قدرتمندانهی اسلام بود، اینها حضور داشتند؛ و این یکی از عجایب تاریخ ایران است؛ و عجیبتر این است که این حادثه برای مردم ما شناخته شده نیست! مردم ما نمیدانند که وقتی ایتالیاییها وارد لیبی شدند و آن کشور را اشغال کردند، مرحوم سیّدمحمّد کاظم طباطبایی - صاحب عروه - و بعضی دیگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیاییها فتوای جهاد دادند. مردم نمیدانند که وقتی انگلیسیها در بوشهر نیرو پیاده کردند، مرحوم آیةاللَّهالعظمی سیّد عبدالحسین لاری - آن ملای مجاهد طراز اول - اعلام جهاد داد و مردم را مسلح کرد و خودش نیز مسلح شد و پیشاپیش مردم حرکت و جهاد کرد. مردم ایران نمیدانند که مرحوم شیخالشریعهی اصفهانی - مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف - فتوا داد که استعمال اجناس مصنوعهی در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، تا به این ترتیب دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. همه میدانند که در ژاپن، حدود صد سال پیش از این گفتند که مردم حق ندارند از مصنوعات خارجی استفاده کنند، تا در داخل آن کشور چرخ اقتصاد به کار بیفتد؛ اما نمیدانند که در همان زمان، بلکه زودتر از آن، عین همین پیشنهاد و همین فتوا، از طرف مراجع و علمای شیعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل کشور، هیچ کس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سیاست و روشنفکران کمکشان نکرد! فتوای میرزای شیرازی دوم - مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی - در مقابلهی با انگلیسیها، و فتوای تحریم انتخابات قلابی انگلیسیها در عراق، نمونهیی دیگر از حضور علما در صحنهی سیاست است. آن روز مرحوم شریعت اصفهانی فتوا داد که شرکت در انتخابات قلابی انگلیسیها حرام است؛ کار سیاسی از این روشنتر، از این قویتر، از این روشنبینانهتر؟ امروز مسألهی آن انتخابات یواش یواش دارد از لابلای کتابها خارج میشود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. این است معنای آن مطلبی که امام بزرگوار ما مکرر میفرمودند که علما پیشوایان نهضت مردم علیه ظلم و استبداد در طول سالیان متمادی بودهاند؛ و اینهاست که به شخصیتهایی مثل مرحوم سیّدحسن مدرس و مرحوم آیةاللَّه کاشانی منتهی شد؛ اینها طلبههای همان مدرسه و شاگردان همان اساتید بودند که اینطور در ایران درخشیدند.1370/12/14
سابقه ورود علمای قبل و بعد از میرزای شیرازی به صحنه سیاست این پرچم پُرافتخاری است که میرزای شیرازی آن را بلند کرد و بعد از او این پرچم نخوابید. اگرچه قبل از میرزا هم از اینگونه قضایا بود زمان میرزای قمی، زمان کاشف الغطاء و دیگران و دیگران، که در دفاع از منافع ملت اسلامی و اسلام و مسلمین و ورود در مسائل اجتماعی سعی وافری داشتند لیکن نمونهی کامل آن، این حرکت بود. بعد از میرزا نیز شاگردان او و بزرگان حوزهی علمیهی نجف و کربلا و سامرا و قم و بقیهی مراکز اسلامی، هرجا که محل حضور یک رهبر اسلامی و حضور قدرتمندانهی اسلام بود، اینها حضور داشتند؛ و این یکی از عجایب تاریخ ایران است؛ و عجیبتر این است که این حادثه برای مردم ما شناختهشده نیست! مردم ما نمیدانند که وقتی ایتالیاییها وارد لیبی شدند و آن کشور را اشغال کردند، مرحوم سیّد محمّد کاظم طباطبایی صاحب عروه و بعضی دیگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیاییها فتوای جهاد دادند. مردم نمیدانند که وقتی انگلیسیها در بوشهر نیرو پیاده کردند، مرحوم آیتاللّه العظمی سیّد عبد الحسین لاری آن ملای مجاهد طراز اول اعلام جهاد داد و مردم را مسلح کرد و خودش نیز مسلح شد و پیشاپیش مردم حرکت و جهاد کرد. مردم ایران نمیدانند که مرحوم شیخ الشریعهی اصفهانی مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف فتوا داد که استعمال اجناس مصنوعهی در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، ، تا به این ترتیب دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. همه میدانند که در ژاپن، حدود صد سال پیش از این گفتند که مردم حق ندارند از مصنوعات خارجی استفاده کنند، تا در داخل آن کشور چرخ اقتصاد به کار بیفتد؛ اما نمیدانند که در همان زمان، بلکه زودتر از آن، عین همین پیشنهاد و همین فتوا، از طرف مراجع و علمای شیعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل کشور، هیچکس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سیاست و روشنفکران کمکشان نکرد! فتوای میرزای شیرازی دوم مرحوم میرزا محمّد تقی شیرازی در مقابلهی با انگلیسیها، و فتوای تحریم انتخابات قلابی انگلیسیها در عراق، نمونهیی دیگر از حضور علما در صحنهی سیاست است. آن روز مرحوم شریعت اصفهانی فتوا داد که شرکت در انتخابات قلابی انگلیسیها حرام است؛ کار سیاسی از این روشنتر، از این قویتر، از این روشنبینانهتر؟ امروز مسألهی آن انتخابات یواشیواش دارد از لابلای کتابها خارج میشود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. این است معنای آن مطلبی که امام بزرگوار ما مکرر میفرمودند که علما پیشوایان نهضت مردم علیه ظلم و استبداد در طول سالیان متمادی بودهاند؛ و اینهاست که به شخصیتهایی مثل مرحوم سیّد حسن مدرس و مرحوم آیتاللّه کاشانی منتهی شد؛ اینها طلبههای همان مدرسه و شاگردان همان اساتید بودند که اینطور در ایران درخشیدند.1370/12/14
حیثیت عمومی ذخیره شده از تلاش علما؛ زمنیه پیروزی نهضت اسلامی این لباس ما و شأن ما، همیشه دارای مسئولیت بوده است. نه اینکه ما فرض کنیم زمانی را میشود پیدا کرد که در آن، عالم دینی از مسئولیتهای خطیری که فوق مسئولیتهای مردم معمولی بوده، فارغ بوده؛ نه، همیشه اینطور بوده است. این به خاطر طبیعت علم است که «صنفان من امّتی اذا صلحا صلحت امّتی و اذا فسدا فسدت امّتی»؛ که اولش فقهاست، بعد هم امراست. تلفیق این دو هم در زمان ما اتفاق افتاده است، که واویلاست! پس، مسئولیت سنگینی بر دوش کسانی که این دو را باهم داشته باشند، قرار دارد. در زمانهای گذشته همیشه اینطور بوده است؛ لذا ما علمای بزرگی را از میان مسلمین ایران میبینیم که شئون بسیار تعیینکنندهیی در امر حرکت تاریخ بر عهده گرفتهاند. اگر به مبارزات دوران مشروطه و بعد از مشروطه و قبل از مشروطه و مبارزات علمای همین استان فارس و مبارزات و مجاهدات عجیب و بسیار برجستهی مرحوم آسید عبد الحسین لاری و مبارزات علمای همین بوشهر خودتان، مثل مرحوم آسید عبد الله بلادی و بعد حضور مراجع عظام تقلید در اغلب قضایای مهم این کشور و سپس مبارزات علمای سایر شهرها را در سرتاسر کشور نگاه کنید، نقش تعیینکنندهای را از علمای بزرگ مشاهده خواهید کرد.البته ممکن است از دیگر علما نقشی ثبت نشده باشد؛ به خاطر اینکه عظمت آنها آنقدر نبوده است؛ و الّا مثلًا مرحوم میرزای قمی (رضوان الله تعالی علیه) نقشش در دفاعی که ایرانیها در مقابل تهاجم روسها میکردند، مشخص است. ایشان آن «رسالهی عباسیه» را در جهاد نوشته است. یا مرحوم کاشف الغطاء (رضوان اللّه علیه) که در همان زمان، همین نقش را ایفا کرد و احکام بسیار مهمی را بیان نمود؛ و هلمّ جرّا. این نقش، زیاد است؛ مگر آن وقتیکه علمای ما در انزوا قرار داشتند؛ یعنی مغلوبٌ علی أمرهم بودهاند و از طرف کسانی که سررشتهی کارها در دستشان بوده، به آنها اعتنایی نمیشده است.همین مجاهدتها و از خودگذشتگیها بود که یک ذخیرهی تمامنشدنی را پدید آورد. البته همه چیز تمام میشود؛ حتّی این ذخایر آبرویی هم دیر یا زود تمام میشود؛ بسته به عمل ماست. علمای اسلام بخصوص علمای شیعه در ایران ذخیرهی عظیمی از حیثیت عمومی به وجود آوردند، که آن ذخیره توانست این انقلاب را به پیروزی برساند. اگر کسی خیال کند که این انقلاب عظیم با آن قدرت روحی و آن صلابت معنوی امام که آنطور که ما دیدهایم و تجربه کردهایم، در هزاران هزار انسان، یکی آنطور پیدا نمیشود بدون آن اعتقاد معنوی عمیق مردم ایران به علما که این ذخیره، همین اعتقاد است ممکن بود با همان رهبری پیروز بشود، مطمئن باشید اشتباه کرده است. اگر آن ذخیرهی ایمان عمیق نسلهای پیدرپی نمیبود، هیچ دستی نمیتوانست به صورت خلق الساعه چنین انقلابی را به وجود بیاورد و به پیروزی برساند. امام، یکی از همان سلسلهی اطیاب بود؛ یکی از همان کسانی بود که خود بر این ذخیره، سهم بسیار عظیمی را اضافه کرد؛ به روحانیت و به رهبران اسلامی آبرو داد؛ اما از آن ذخیره، این بزرگوار حد اکثر استفاده را در جای خود و به نحو صحیح انجام داد. وقتیکه امام بزرگوار ما در سال 1341 نهضت را شروع فرمود، آن کسانی که به ندای او پاسخ گفتند، از هزار نفر، یک نفر نمیشناخت این مرد کیست. خیلیها اسم ایشان را هم درست نمیتوانستند تلفظ کنند، اما اجابت کردند؛ میدانستند عالِم بزرگی است که برای حفظ اسلام در قم سینه سپر کرده و ایستاده است. جاذبه این بود: عالِم دین. بعد که مردم با ایشان آشنا شدند و ایشان را شناختند، آن وقت آن پیوند عاشقانهی بینظیر پدید آمد، که در بین علمای ما چنین چیزی نبود و به این آسانیها هم نخواهد بود. این، آن ذخیرهی معنوی است. هر عالمی از علمای بزرگ که آمد، چیزی بر آن ذخیره افزود. میرزای شیرازی و شیخ انصاری و آخوند خراسانی و آشیخ عبد الله مازندرانی و آسیّد محمّد کاظم یزدی و آشیخ میرزا محمّد حسن آشتیانی و مرحوم مدرّس و مرحوم آیتاللّه کاشانی و مرحوم آیتاللّه بروجردی و دیگران، برگی بر این دفتر افزودند و این کتاب مفصل و مطوّلِ پُر از فضایل دین و افتخارات علمای دین پدید آمد؛ این شوخی نیست. این، زمینهی پیروزی این نهضت بود؛ و این متعلق به گذشته است.1370/10/11
علمای اسلام, مبارزه علما, نقش تعیینکننده علمای بزرگ, مبارزات ضد استعماری علما آنچه توانست در شرق دنیای اسلام - یعنی شبهقارهی هند - و در غرب دنیای اسلام - یعنی آفریقا - و در میان این دو، دست استعمار را از سر مردم كوتاه كند و فرهنگ اسلامی را حفظ نماید و در مقابل فرهنگ متجاوز و مهاجم بایستد، نفوذ علما بود.1369/12/22
آگاهی علما از جریانات دنیا؛ عامل برنده شدن در مقابل دشمن ما در طول تاریخ تشیع، به خاطر عدم آگاهی علما از حقایق جریانات دنیا، خیلی ضربه خوردیم؛ بخصوص در دویست سال اخیر که دنیا شکل جدیدی پیدا کرد و استعمار پدید آمد و سیاستها عوض شد و دولتهای اروپایی وارد میدان سیاست جهانی شدند و به کشورهای اسلامی تعرض کردند. هرگاه ما عالِم دین و تقیّ و باهوش و زرنگ و دقیقی مثل میرزای شیرازی و شیخ انصاری داشتیم، از شر دشمن محفوظ میماندیم و برنده بودیم؛ ولی آنجا که قدری غفلت و ناآگاهی در کار بوده است، ضرر میکردیم، که آن ضرر، به یک نفر و یک حوزه و یک مجموعه و یک شهر و یک سال و چند سال محدود نمیشد؛ بلکه در برخی موارد اثرش تا پنجاه سال تمام، جامعهی اسلامی را تحت فشار قرار میداد. دیگر نباید تسلیم ناآگاهیها شویم. باید آگاهی و بصیرت را در خودمان تقویت کنیم.1368/04/20