1370/10/12
بیانات در دیدار مدیران و مسئولان استان بوشهربسماللَّهالرّحمنالرّحیم در ابتدا لازم است به همهی شما برادران عزیز و متصدیان خدمت به مردم متدین و اصیل و نجیب این منطقه، که حقیقتاً تلاش میکنید و در این خطهی دورافتادهی از مرکز، با شرایط دشوار اقلیمی، کار گروهی را انجام میدهید، صمیمانه خستهنباشید عرض کنم و از زحماتتان تشکر کنم. هر کاری که شما برای مردم انجام میدهید، در هر پست و سِمتی که باشید، یک حسنه است؛ و علاوه بر اینکه به نفع مردم است، چنانچه کار ماندگار و اصیل و ریشهداری هم باشد، یک صدقهی جاریه است و در دستگاه عظیم الهی - که ارتباطات میان کارها و بازدهی آنها، بسی پیچیده و مبسوط و مشروح است و عقل قاصر ما قادر نیست که این روابط کار و بازده را بفهمد و تحلیل بکند - این کارهای شما خواهد ماند و آثار نیک خود را خواهد بخشید و ثمرات آن را خواهید دید؛ هم در دنیا و هم در عالم آخرت؛ همان روزی که هر انسانی محتاج حسنه و صدقهیی است که از پیش فرستاده باشد. اگر آنچه را که انجام میدهید، با توجه به لوازم آن، یعنی همراه با استحکام و دوام و خلوصنیت و دقتِ لازم باشد - که از نبىّاکرم است که فرمود: «رحم اللَّه امرأ عمل عملا فأحکمه»؛(1) رحمت خدا بر آن انسانی که کاری را بکند و محکم بکند - سرهمبندی و کوتهنگری و سستگیری در کار نباشد، دیگر وصف و بیان کسی مثل این حقیر، قادر نیست که ارزش آن را بیان کند. انشاءاللَّه که همهتان مشمول این مسائل باشید و هرروزی که میگذرد، سطر و برگی بر پروندهی کارىِ خودتان در دیوان الهی - که دقیقتر از دیوانهای بشری است - بیفزایید. همچنین لازم است به خاطر همین مسألهی آب که وزیر محترممان به آن اشاره کردند،(2) از شخص ایشان، از کارکنان سازمان آب این منطقه و منطقهی فارس - که ظاهراً یکی است - و از استاندار فعالِ بااخلاصِ خوشروحیهی خوبمان،(3) و از هر کدام شما که به نحوی در این کار و در کارهای دیگر سهیم بودید، صمیمانه تشکر بکنم. استان شما با این که محرومیت و تلخی، زیاد دارد، خوشبختانه شیرینی و زیبایی هم زیاد دارد؛ من بعضی از شیرینیهای حضور شما در این استان را عرض بکنم: شیرینی اول این کار، همین انسجامی است که آقای استاندار به آن اشاره کردند؛ این چیز بسیار باارزشی است. آنجایی که دلها با هم نباشند و دست و زبانها بر ضد یکدیگر کار بکنند، برای کسی که میتواند با محبت و انس و عشق زندگی کند، جهنمی است. اینجا بحمداللَّه بهشت است؛ «بهشت آنجاست کآزاری نباشد»؛(4) آزاری نسبت به یکدیگر در اینجا نیست؛ بلکه همکاری هست؛ که این را در درجهی اول باید از خوشقلبی و نجابت و عقل و صداقت و صحت عمل این دو مأمور عزیز استان دانست؛ یعنی جناب آقای فاضل فردوسی، امام جمعهی خوب و روشنفکر و فعال و بااخلاص اینجا، و استاندار عزیزمان که شرح حال ایشان را هم میدانید و عرض شد. بحمداللَّه در سطوح مختلف، این معنا جریان دارد؛ این را حفظ کنید و نگهدارید، که این زمینهی شیرینی کار شماست. شیرینی دوم این کار این است که شما در اینجا به مردمی خدمت میکنید که بهطور طبیعی و بهطور مصنوعی - هر دو - دچار محرومیتند. بهطور طبیعی دچار محرومیتند؛ زیرا در نظامهای باطل و فاسد، هر نقطهیی که از مرکز دور باشد - چه مرکز سیاسی، چه مرکز انسانی - هندسهی معیوب آن نظام، موجب محرومیت آن نقطه میشود؛ یعنی در نظامهای باطل و فاسد، هرکسی یا هر دستگاهی که به مرکز قدرت نزدیکتر است، بهرهمندتر است؛ و هر دستگاهی که از مرکز قدرت دورتر است، بهطور عادی محرومتر است؛ مگر این که بتواند با چنگ و دندان خودش را بهنحوی سرپا نگهدارد! این یک هندسهی معیوبی است که همیشه در نظامهای باطل وجود داشته است و در ایران پادشاهی هم این معنا وجود داشت. چیزی که کسی به فکر آن در مرکز نبود، رفع محرومیت در نقاط محروم بود. اگر یک وقت شما مشاهده میکردید که در آن دوران کاری هم انجام میگرفت که به نحوی در خدمت محرومان بود - که البته نادر و کم بود - این بهخودیخود بهخاطر رفع محرومیت نبود؛ بهخاطر دلسوزی برای محرومان نبود؛ بهخاطر جهت دیگری بود. فرض بفرمایید برای فلان پایگاه جاده درست میکردند تا بتوانند ارتباط امریکاییها را با منطقهی دریا از راه زمین آسان کنند؛ یا جاده میکشیدند تا مثلاً کشورهای عضو پیمان سنتو(5) را به هم وصل کنند؛ البته قهراً چهار تا شهر و روستا هم از این جاده استفاده میکردند. برای اینکه منطقهیی صدایشان در نیاید، مجبور میشدند یک وقتی یک کاری برای آن منطقه بکنند؛ اما اگر از منطقهیی نمیترسیدند و در آن، هدفِ مربوط به خودشان را تأمین شده نمییافتند، آن منطقه در عزلت مطلق باقی میماند! ما بعد از انقلاب جاهایی را در این کشور پهناور و بزرگ دیدیم که با وجود جمعیت فراوان، از آبادانی بویی نبرده بودند؛ محرومیت، طبیعت ثانوی پارهیی از مناطق - عمدتاً مناطق دوردست - شده بود؛ بخصوص آن منطقهیی که جنبهی استراتژیک برای آن دستگاه نداشت و هدف و کاری در آنجا نبود، دیگر در آنجا نه راهآهنی بود، نه جادهی آسفالتهی درستی بود، نه از آب و برق مردم خبری بود، نه از ارتباطات مردم خبری نبود، نه از کارخانجات در آنجا خبری بود؛ این طبیعت آن دستگاه بود! پنجاه سال ضربه زدن لازم است تا سرزمین و منطقهیی، به مثابهی یک طبیعت، به محرومیت خو بگیرد! در همین خصوص، پنجاه سالهایی گذشت! خدا نگذرد از سردمداران این دو رژیم خبیث منحوس - یعنی رژیم قاجار و رژیم پهلوی - که حدود دویست سال بر این کشور حاکم بودند و در گوشه و کنار این کشور بد خاطرههایی گذاشتند؛ بد نشانههایی از اختلاف و تبعیض و نامردمی و بیتوجهی به مردم باقی گذاشتند. من پیش از انقلاب، مدتهایی را در منطقهی بلوچستان سپری کرده بودم. تا سال 1357 که بنده در آنجا بودم، شاید شماها بدانید، شاید هم ندانید که هنوز به فارسها «گجر» - یعنی قاجار - میگفتند! البته بحمداللَّه بعد از انقلاب، این تصور برگشته است. رژیم قاجار در آنجا کاری کرده بود و نشانی گذاشته بود که کلمهی قاجار - و به تعبیر و لهجهی محلی آنها «گجر» - معنایش وحشی و بیرحم و سنگدل و آدمکش و غیرقابل اعتماد بود! شاید منطقهی بوشهر ما و شما، از جملهی جاهایی بوده است که آن رژیم خبیث و دارای سیاست غیرانسانی و ضدانسانی، به خاطر سوابق مبارزات این مردم با انگلیسیها، اصرار داشته که آنجا را محروم نگهدارد. بالاخره اگر مردمی نشان دادند که سلحشوری دارند، بیگانهناپذیری دارند، دشمنستیزی دارند، این مردم به نحوی بایستی توسری بخورند؛ هیچ بُعدی نیست! این منطقهی بوشهر و لارستان و بعضی دیگر از مناطق فارس، به خاطر آنکه سوابق انگلیسیستیزی داشتند - که چون بعضی از آنها را تاریخ ثبت کرده، غالب مردم میدانند؛ خیلی از آنها را شاید حتّی شماها هم ندانید و اینها هنوز متأسفانه در تاریخِ رسمی ثبت نشده - بهطور طبیعی مزاج آن دستگاه بهطرف بیاعتنایی نسبت به این منطقه میکشید؛ علاوه بر این که گفتم، طبیعت نظام آنها این بود که هر جایی که دور از مرکز است، بایستی محروم باشد؛ مثل باغچهیی که تراز آن غلط است؛ آب که ریختی، به همه جای این باغچه نخواهد رسید. باغچهی تراز، آن باغچهیی است که اگر از یک طرفش آب ریختی، کانالکشیها آب را بهطور برابر بهپای هر بوتهیی برساند. وقتی تراز غلط بود، آب به یک نقطههایی اصلاً نمیرسد. بنابراین، تراز یک نظام ضدبشری، تراز غلطی است. همانطور که عرض کردم، محرومیتِ مصنوعی هم اعمال میشد. چون نسبت به اینجا عناد و دشمنی و کینه داشتند، مزاج و طبیعت و روحیهی معمولی آن نظام، با چنین جاهایی سازگار نبود. در حقیقت اینجا تبعیدگاه بود، گناوه تبعیدگاه بود، برازجان تبعیدگاه بود، دیلم تبعیدگاه بود، دیّر تبعیدگاه بود. انسان معمولییی که مورد غضب نباشد، نباید او را بیاورند در اینجاها زندگی بکند؛ آدمهای مغضوب را باید به اینجاها بیاورند. جایی که دستگاهی مغضوبین خودش را به آنجا بفرستد، طبیعت آن دستگاه نسبت به آنجا چگونه باید باشد؟ معلوم است؛ طبیعت بیبرکتِ بیلطف باید باشد. در اینطور جاهایی، اصلاً بنا را بر این گذاشته بودند. جمهوری اسلامی آن هندسهی معیوب را ندارد؛ بعکس، یک نوع حالت مرکزگریزی و دور از مرکزگرایی در طبیعت جمهوری اسلامی هست. ممکن است بهطور قهری در مواردی از این طبیعت تخلف بشود؛ اما طبیعت دستگاه و برنامهریزی دستگاه، همان است. هنوز از پیروزی انقلاب دو ماه نگذشته بود که امام بزرگوار به بنده مأموریتی دادند و من را به بلوچستان فرستادند و گفتند چون شما نسبت به مسائل بلوچستان سابقه دارید، به آنجا بروید و به وضع محرومیت آن منطقه برسید؛ این اولین نشانهی یک حرکت بود؛ در حالی که امام به بلوچستان نرفته بودند! این حالتی است که از طبیعت دستگاه میجوشد. شما سراغ جاهای محروم بروید. الان دفتر مناطق محروم ریاست جمهوری وجود دارد، که همین آقای بشارتی عزیزمان مسؤول این کار هستند و من به خاطر این قضیه، به ایشان خیلی علاقه دارم. بودجهی این دفتر، جدای از بودجهها و برنامهریزیهای طبیعی کشور است. آری: مرد بیبرگ و نوا را به حقارت مشمار کوزه بیدسته چو بینی به دو دستش بردار(6) منطقهی محروم بهطور طبیعی از زیر دست میگریزد و به چشم نمیآید؛ لذا دولت جمهوری اسلامی برای اینگونه مناطق، یک دفتر درست کرده است؛ این طبیعت نظام جمهوری اسلامی است. البته ما باید اعتراف کنیم که آن مقداری که نیاز و حق این مناطق بوده، هنوز به آنها نرسیدهایم؛ اما باید منصفانه قبول هم بشود که این از روی تقصیر نبوده است؛ زیرا کشوری که هشت سال جنگ داشته، بخشی از تواناییهای عمرانیش صرف جنگ شده است. کشورها یک سال که جنگ دارند، ده سال خردهریزهای جنگ را جمع میکنند! ما هشت سال جنگ داشتیم؛ آن هم آنطور جنگی. در کنار جنگ، ما محاصرهی اقتصادی شده بودیم؛ خباثتهایی با ما میشد؛ کمبودهای زیربنایی هم که از سابق وجود داشت. باید گفت که الان بهطور فوق معمولی دارد کارهای عمرانی انجام میگیرد. من شاهدم و میبینم که رئیس جمهور عزیز و فعالمان(7) و نیز وزرا چه کار دارند میکنند؛ دایم دارند تلاش میکنند، برای این که بتوانند کارها را به ثمر برسانند. آنچه که به شما برادران عزیز به طور مستقیم ارتباط و اتصال پیدا میکند، این است که شما خدمت به مردم محروم این منطقه را، یکی از شیرینیهای کار اینجا بدانید. هر کاری که بتوانیم برای این مردم محروم انجام بدهیم، باید کوتاهی نکنیم. اینجا همان جایی است که اگر یک نفر بعد از آنکه از کار اداری خود فارغ شد، وقتی دید کار هست، بنشیند بکند، باید بداند که خدای متعال و ملائکه و کرامالکاتبین، آن لحظات کار اضافی او را به صورت حسنات مضاعف محاسبه میکنند. هرچه میتوانید، کار کنید. این کار، برای گرفتن اضافهکاری نیست؛ اضافهکاری، کمتر از آن است که با اینگونه کارها مقایسه شود. این کار را باید برای نگارش و ثبت و ضبط کرام الکاتبین - بهترین و کریمترین و بزرگوارترین نویسندگان - انجام داد. گاهی اوقات آدم خسته است، فکر میکند که حالا خوب است قدری استراحت کنم؛ بعد میبیند که یک کار باقی است؛ میگوید اگر این کار را انجام بدهم، یک گره - ولو ریز - گشوده میشود. چهقدر زیبا و بافضیلت است که انسان در همان لحظه، آن کار را هم انجام بدهد. یک نکتهی دیگر که باز آن هم میتواند جزو زیباییها و شیواییهای کار شما به حساب بیاید، این است که این مردم، مردم بسیار خوب و بافهم و باشعور و نجیب و صادقی هستند. ما در سفرهایی که به برخی از مناطق کشور میرویم - در زمان ریاست جمهوری هم همینطور بود - مردم میآیند و نامههای خود را به دست برادران «ارتباطات مردمی» ما میدهند. گاهی اوقات یک گونی بزرگ از نامههای مردم جمعآوری میشود، که البته یک دانهاش هم نخوانده نمیماند؛ میخوانند و تفکیک میکنند. بهطور طبیعی بعضی از افرادی که در سخنرانی حاضر میشوند، نامه دارند، که نامهی خود را میدهند. این نامههایی که دیروز عصر جمع کرده بودند، امروز تفکیک شدهاش را برای من آوردند. برداشت اعضای «دفتر ارتباطات مردمی» ما - که مسؤولیت این کار را به عهده دارند - این بود که این مردم از حجب و مناعت و استغنای بیشتری برخوردارند. اگر نمیدانستیم که این مردم، مردم محرومی هستند، میگفتیم لابد محرومیت و گرفتاری ندارند؛ اما خوب میدانیم که اینطور نیست؛ میدانیم که محرومیت دارند؛ میدانیم که زیاد احتیاج دارند. پس، عامل، چیز دیگری است؛ حجب است. در حالی که نامه را راحت میشود نوشت و آنجا هم دهها دست برای گرفتن نامههای مردم آماده است، و هرجا بنده برای سفرهایم میروم، همهی کسانی که با من هستند، مأمورند نامههای مردم را بگیرند و به مرکز خاصی هدایت کنند؛ یعنی میشود راحت نامه را داد، اما اینها نامهیی ندادند! آنهایی هم که نامه دادند، آنهایی هم که نوشتند، با حجب نوشتند! میبینید، این صفتِ خیلی مهم و باارزشی است؛ این خیلی انسانی است. امروز تا ظهر چند هزار نفر آدم روبهروی من آمدند و با من سلام و علیک و مصافحه کردند و رفتند. در میان این چند هزار نفر - که یقیناً صدها خانوادهی شهید و آزاده و جانباز هم بودند - کسانی که به بنده گفتند ما پدر شهیدیم، یا پسر شهیدیم، یا جانبازیم، یا آزادهایم، یا پسرمان آزاده است، یا شوهرمان آزاده است، ده نفر نشدند! این، همان مناعت و حجب است. برای گروههای مردمی، اینها صفات خیلی عجیب و باارزشی است. انسان دلش میخواهد که اصلاً برای این مردم کار کند؛ از بس اینها خوب و شایستهاند. امروز نظام جمهوری اسلامی، بر دیرباورترین تحلیلگران عالم ثابت کرده است که یک نظامِ ماندنی است. نمیخواهیم پیشگویی کنیم - منظور من پیشگویی نیست - هرچند پیشگویی هم میشود کرد. طبیعت این نظام، طبیعت زوالپذیری نیست. بعضی از نظامها بِزور سر کار میآیند؛ مثل مردهیی که زیر بغلش چند تا چوب زده باشند و اِپل درست کرده باشند و آنجا نگهش داشته باشند؛ خیلی از نظامها اینطوری است. شما ببینید، تا دو سال قبل از این - بلکه شاید تا یک سال قبل از این - نظام اتحاد جماهیر شوروی هنوز یک ابرقدرت بود؛ سینهها ستبر، قد بلند، ایستاده، با دست و پای بلند خود بر اروپای شرقی و بخشی از آفریقا و بخشی از آسیا و همینطور تا احزاب کمونیست دنیا سایه گسترده بود. آیا نظامی اگر حقیقتاً استواری و استحکام داشته باشد و چهار ستون اصلی بدنش سالم باشد، ممکن است در ظرف یک سال اینطور خرد و خمیر و اوراق بشود؟! پس، همان نظامی هم که شما میبینید آنطور ایستاده، بیپایه و بیاساس بوده؛ به تعبیر قرآن، «اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»(8) بوده؛ مثل درختی بوده که ریشه نداشته است. ما در آن سالهای حاکمیت طاغوت دیده بودیم که وقتی شاه به مشهد میآمد، کسی به استقبالش نمیرفت؛ و چون میخواستند به مسیری که او عبور میکرد و درخت و گلکاری هم نداشت، سر و صورتی بدهند، من دیده بودم که شهرداران بیعُرضه و استاندارانِ بخوربخورِ آنچنانی در آن سالها، درخت سبز میآوردند و روی همین خاکهای اطراف آن خیابانی که مسیر او بود، آن را میکاشتند! اگر بد میآوردند و او آمدنش چهار روز عقب میافتاد، همهی درختها خشک شده بود! قرآن میفرماید: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»؛(9) کلمهی خبیثه، مانند درخت خبیثه است که روی زمین میروید و ریشه ندارد؛ اما «مثلا کلمة طیّبة کشجرة طیّبة اصلها ثابت و فرعها فی السّماء. تؤتی اکلها کلّ حین بأذن ربّها».(10) درخت طیبه، همیشه دارد میوه میدهد؛ بهار و تابستان و پاییز و زمستان هم نمیشناسد؛ این برگها و شاخهها دایم در حال شکوفه کردن و میوه دادن است. وقتی ما دیدیم که نظام، نظام ریشهداری است و دارد میوه میدهد، پس کلمهی طیبه است؛ زوالپذیر نیست. اما اگر خود ماها بیاییم بلایی سر درخت بیاوریم؛ فرضاً مثل بعضی از حیوانات، برگهای درخت را کَلَف بزنیم؛ یا بر تنهی درخت با تبر و اره ضربه بزنیم - نه اینکه نشود نابود کرد - درخت خواهد خشکید. دست گناهکار انسان میتواند همین شجرهی طیبه را هم خشک بکند. اگر ما بد عمل کنیم، همین شجرهی طیبه و این کار الهی و بافت الهی و رزق الهی را میشود خرابش کرد. قدرت ویرانگری انسان، از این حرفها بیشتر است. همچنان که قدرت سازندگی انسان نهایت ندارد، قدرت ویرانگریش هم نهایت ندارد. این درخت، به طور طبیعی سرپاست؛ امروز دنیا این را فهمیده است. نظام جمهوری اسلامی، نظامی که حالا صبر کنیم تا فلان حادثه اتفاق بیفتد، پس برگهایش بپژمرد، نیست. یک روز میگفتند بلکه بتوانیم با جنگ این نظام را از بین ببریم، یک روز میگفتند بلکه بتوانیم با رحلت امام بزرگوار نظام را تغییر شکل بدهیم، یک روز میگفتند بلکه بتوانیم با ایجاد اختلافات داخلی نظام را نابود بکنیم؛ اما فهمیدند که دیگر کاری نمیشود کرد؛ این نظام را به عنوان یک واقعیت باید پذیرفت؛ البته توطئهی درازمدت هم دارند میکنند. پس، این مسأله در دنیا تمام شده است؛ یعنی فهمانده شده است که این نظام، یک واقعیت است. آنهایی که دشمن ما هستند، عاقلترها و واقعبینترهاشان باید این را تحمل و قبول کنند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ چشمشان چهار تا، دندشان هم نرم، باید قبولش بکند؛ چارهیی هم ندارند. آنهایی که بیتفاوتند، نه؛ آنهایی که دوستند، خوشحالند. ما در داخل چه مسؤولیتی داریم که آن ویرانگری بیمنتهایی که عرض کردم، از سوی ما نتراود؟ هر کدام از ما مسؤولیتی داریم. برادران شاغل در دستگاههای اجرایی - منظور من فقط قوهی مجریه نیست؛ دستگاههایی که اجرا دارند؛ یعنی قوهی مجریه، قوهی قضاییه، نیروهای مسلح، و کلاً کسانی که اجرای کاری به عهدهی آنهاست - باید سر پُست خودشان، بیدار و هوشیار و دارای احساس مسؤولیت باشند. فقط خودتان را هم نمیگویم؛ «قوا انفسکم و اهلیکم»؛(11) هم خودتان، هم زیردستهایتان. خودتان را هم نگه دارید، زیر دستهایتان را هم نگه دارید. بازرسی، مسألهی مهمی است. باید دایم مشغول نگرش باشید و چشم شما داخل دستگاه را ببیند؛ یک مدیر خوب این است. مدیر خوب این نیست که زیر بار پروندهها خم بشود. مرحوم شهید رجایی میگفت که در زمان نخستوزیری وارد اتاق وزیری شدم، دیدم که پروندههای بسیاری مثل کوه روی میز آن وزیر جمع شده است و آن شخص اصلاً دیده نمیشود! آن روزها زرنگهایی که از سابق در دستگاهها مانده بودند، بلد بودند که وزرای انقلابی را چهطور زمینگیر کنند. همینطور مرتب پرونده میبردند و کارهای بیربطِ چرند را جلویشان میگذاشتند؛ او هم که بیتجربه بود، در این پروندهها غرق میشد و اصلاً تمام نیرویش را روی اینگونه کارها میگذاشت! مدیر خوب کسی است که در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، یعنی اینکه در دستگاه، دایم در حال گردش و دَوَران باشد. ما هرچه در سطح رؤسا و مدیرکلها و وزرا بالاتر برویم، این معنا مهمتر و حساستر میشود. شما دایم باید مواظب باشید و ببینید که افرادتان چه کار دارند انجام میدهند. در کار اداری، «حمل بر صحت» وجود ندارد؛ مثلاً بگویید لابد بیچارهها دارند کارشان را میکنند؛ نخیر. البته همهی برادران خوبند؛ اما خوب، معنایش معصوم که نیست. خوبند، یعنی خیانت نمیکنند؛ اما اشتباه هم نمیکنند؟ تنبلی هم نمیکنند؟ گاهی سستی هم گریبانشان را نمیگیرد؟ بنده به خودم که نگاه میکنم، میبینم آدم ضعیف و سستی هستم و در جاهایی همین احساسات بشری گریبان بنده را میگیرد. اگر نهیب نزنم، اگر حواسم جمع نباشد، اگر به خودم نرسم، در تنبلی غرق میشوم. بنده اینطورم، شما هم همینطورید؛ ما بالاخره مثل هم هستیم. ما باید مواظب خودمان و زیردستهایمان باشیم. باید مواظب باشیم که اولاً کار انجام بگیرد؛ ثانیاً درست انجام بگیرد؛ یعنی غلط و بد انجام نگیرد؛ محکم انجام بگیرد. گاهی میشود که دو تا چکش باید روی میخ زد، تا محکم بشود؛ اگر یکی زدی، این سستکاری است. پس، اولاً اصلِ انجام گرفتن است؛ ثانیاً در جهت بودن و درست بودن است؛ ثالثاً محکمکاری است؛ رابعاً سرعت عمل است. آن وقت شما آقایانی که مراجعهی مردمی دارید، یک خامساً هم دارید، و آن گشادهرویی در کار است؛ «چو وا نمیکنی گرهی، خود گره مشو». ممکن است یک نفر به شما مراجعه کند، اما شما نتوانید گرهی از کار او باز کنید. اگر نمیتوانید گره او را باز کنید، اقلاً با گرهافزونی خودتان، گرهی بر کار او اضافه نکنید. چو وا نمیکنی گرهی، خود گره مشو ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست(12) اگر نمیتوانید کاری برایش انجام دهید، لااقل گشادهرو باشید و با خنده و تبسم و ملاطفت و با تبیین با او برخورد کنید. اگر مشکلش حل نمیشود، لااقل دلیل آن را برایش تبیین کنید. برای این کار، آدم داشته باشید. ممکن است بگویید من خودم نمیرسم؛ اما شما باید آدم توجیهگر و تبیینکننده برای مُراجع داشته باشید. امروز که همین مردم به من مراجعه کردند، هرچند خدمت شماها جسارت هم میشود، اما یکی از چیزهایی که به من گفتند، این بود که به این ادارات برسید و بگویید جواب ما را بدهند. شما باید جواب مردم را بدهید. بههرحال، مردم را باید راضی برگرداند. اگر اینطور شد، بدانید که واللَّه تیزترین پیکانها در بدنهی این کشتی نفوذ نخواهد کرد؛ بدنهاش محکم، قطبنمایش هم دقیق، هدفش هم روشن، و اتفاقاً باد موافق هم دارد؛ یعنی سنتهای الهی در جهت حرکتِ درست است. این، بحث مفصلی میخواهد و من الان نمیخواهم برایتان بحث اسلامی و دینی بکنم. اگر شما در ماشینی که پشت فرمانش نشستهاید، کار درست انجام دادید؛ یعنی سویچ را بجا باز کردید، پدال گاز را به اندازه فشار دادید؛ وقتی که پا را به میزان از روی کلاچ برداشتید، این ماشین در جهتی که شما میخواهید، حرکت خواهد کرد. قوانینی که در ساختن این ماشین به کار گرفته شده است، قوانینی است که اگر شما اینطور که من گفتم، درست عمل کنید، این ماشین حرکت خواهد کرد؛ به سمتی هم که شما میخواهید، میرود. این فرمان را طوری درست کردهاند که هر طرف شما میخواهید، بچرخد؛ مهم این است که شما بدانید کجا باید فرمان را چرخاند و چه موقع باید چرخاند. اگر شما نفهمیدید که فرمان را چه موقع باید چرخاند، دیرتر و زودتر چرخاندید، به صخره خورد و در دره افتاد، این تقصیر شماست. آن قانونی که بر این ماشین حاکم است، قانونی است که اگر شما درست عمل کردید، شما را بوقت و راحت و بسرعت به مقصد خواهد رساند؛ طبیعت زندگی بشر اینطوری است. آن قوانینی که در ساختن من و شما و در ساختن این طبیعتی که ما در آن زندگی میکنیم - آب، خاک، باد، زمین، صنعت، معدن، دریا، حیوانات و سایر موارد - بهکار رفته، قوانینی است که اگر شما برطبق دستورالعمل شرع و دستورالعمل اسلام عمل کردید، این قوانین در خدمت شمایند؛ مثل همین که گفتم اگر شما کشتی را درست هدایت کنید، اتفاقاً باد موافق هم در سمت شماست. وقتی که شما با اسلام حرکت کنید، خلاف جریان حرکت طبیعی نیستید؛ زود پیشرفت میکنید؛ چیزی نمیگذرد که میبینید کشور آباد شد، اقتصاد رونق گرفت، مناطق کویری آباد شد، مناطق محروم آباد شد، کارخانجات به نفع مردم به راه افتاد و درخت زندگی مردم سرشار از رونق و حیات خواهد گردید. انشاءاللَّه خداوند همهی شما را توفیق بدهد و کمک کند، تا بتوانید بیشتر برای مردم کار کنید. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) بحارالانوار، ج 79 ، ص 49 2) گزارش آقای زنگنه - وزیر وقت نیرو - درخصوص انتقال آب از استان فارس به استان بوشهر 3) آقای صحراییان 4) مصاحب نائینی 5) سازمان پیمان مرکزی (سنتو). در سال 1958 کشورهای عراق و ترکیه «پیمان نظامی بغداد» را امضاء کردند و در همان سال، ایران و پاکستان و انگلستان به آن پیوستند و امریکا به عنوان عضو ناظر در کنار پیمان بود. در سال 1959 با دگرگونىِ وضع عراق و شروع حکومت عبدالکریم قاسم، عراق از این پیمان خارج شد و نام «پیمان مرکزی» به آن دادند و مقر آن که در بغداد بود، به آنکارا انتقال یافت. در سال 1976 به دلیل آن که «سنتو» از پاکستان در مسألهی بنگلادش حمایت نکرد، این کشور از آن کنارهگیری نمود و با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، عملاً این پیمان از هم گسست. 6) امیرخسرو دهلوی 7) حجةالاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی 8) ابراهیم: 26 9) ابراهیم: 26 10) ابراهیم: 24 و 25 11) تحریم: 6 12) صائب تبریزی جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|