شعار هم حرف است، هم عمل یک جملهای را یکی از عزیزان و دانشجویان مطرح کردند، گفتند از شعار کاری ساخته نیست؛ بله، اگر چنانچه این [شعار] به این معنا باشد که ما دائم شعار بدهیم امّا دنبالش عمل نباشد، بله راست است، کاری از صِرف شعار ساخته نیست؛ لکن شعار را چیز کمخاصیّتی ندانید؛ شعارها مهمّند. من یادم نمیرود، سالها قبل از انقلاب در مشهد، یک جلسهی دانشجویی داشتیم که من تفسیر میگفتم. یکعدّه دانشجو که نسبت به جمعیّتهای آنروز جمعیّت زیادی بود - چندصد نفر دانشجو [یا] کمتر یکجا جمع میشدند - و بنده تفسیر میگفتم؛ حالا تفاصیلش زیاد است. یکی در آن جلسه شعار داد؛ بنده آن جلسه را با یک ترتیبی، با یک پیشبینیای پیش میبردم؛ یعنی مباحث اساسی و اصولیِ انقلابی را در خلال تفسیر آیات منتقل میکردم؛ دلم نمیخواست با کارهای ظاهری، دستگاه حسّاس بشود و جلوی کار ما را بگیرد. من در صحبتم گفتم خواهش میکنم شعار ندهید؛ شعار نه حرف است، نه عمل است؛ حرف نیست، چون یک کلمه است؛ عمل نیست، چون یک صدایی است که از حنجرهی شما میآید بیرون؛ این را من در سخنرانی آنجا گفتم. هفتهی بعد در روز جلسه یکی از دانشجوها گفت من به مطلبی که هفتهی گذشته فلانی گفت، میخواهم اعتراض کنم؛ گفتیم اعتراض کن. گفت ایشان گفتند شعار نه حرف است، نه عمل؛ درحالیکه اتّفاقاً شعار هم حرف است، هم عمل. حرف است، برای خاطر اینکه یک کلمه است و مضمون مهمّی دارد؛ بله، یک جمله است لکن نشاندهندهی یک مجموعهی مضمون و محتوا است؛ بنابراین شما که اهل حرفید - ما اهل حرف بودیم؛ حرف میزدیم، بیان میکردیم - این حرف را باید مغتنم بشمرید. و امّا عمل است، برای خاطر اینکه برانگیزاننده است؛ شعارها انسانها را در صحنه میآورند، اینها را بسیج میکنند، جهت میدهند؛ پس عمل است. بله، برخلاف گفتهی استاد - بنده را میگفت - که گفتند شعار نه حرف است، نه عمل؛ شعار هم حرف است، هم عمل. آن جوان دانشجویی که آن روز این حرف را زد، امروز یکی از مسئولین کشور است که همهی شماها او را میشناسید. من نشسته بودم آنجا و آماده بودم برای صحبت؛ وقتی گوش کردم، گفتم حق با این آقا است، راست میگوید؛ شعار هم حرف است، هم عمل است. حالا هم همین را بِهتان میگویم؛ اگر شعار، خوب، پُرمحتوا، پُرمضمون، حاکی از یک حقیقت قابل گسترش فکری انتخاب بشود، این میشود هم حرف، هم عمل؛ مطرح کردن آن جهتدهنده و برانگیزاننده است. بنابراین کسی بیاید مثلاً فرض کنید فقط یک کلمهی «اقتصاد مقاومتی» را که ما گفتیم، دائم بیاید تکرار بکند، دنبالش عملی نباشد، بله، از صِرف گفتن این حرف، کاری ساخته نیست؛ امّا خود این شعار «اقتصاد مقاومتی» اگر در دل و زبان فعّالان کشور که از جملهی مهمتریناش شما دانشجوها هستید، دنبال بشود و تکرار بشود - که حالا اگر انشاءالله فرصت شد تا قبل از اذان، عرض میکنم - آنوقت مهم است.1394/04/20
متداول بودن لغات قرآنی در زبان فارسی متأسفانه ما حجاب زبانی داریم، حجاب لغوی داریم؛ این کمبود ماست. یعنی کمبود ملتهای غیر عرب است. کسانی که زبانشان عربی است، همینطور که قاری تلاوت میکند، اینها که نشستهاند، ولو نه بهصورت کامل، آن را میفهمند؛ بیان قرآن، بیان فصیح و بلیغ و خیلی والائی است و هرکسی جزئیات این بیان را نمیفهمد. بلاتشبیه مثل گلستان سعدی که انسان آن را مثلاً در جمعی بخواند. خوب، گلستان سعدی فارسىِ بلیغ است، مردم هم میفهمند؛ اما دقائق و جزئیاتش را فقط ادبا، اهل ذوق و اهل درک بالا میفهمند. حالا این را هزاران برابر بکنید. قرآن اینجوری است. دقائق و لطائف و جزئیات را ممکن است مستمعِ عربزبانِ معمولی نفهمد، اما بالاخره مفهوم این کلمات را میفهمد؛ لذا دلش رقیق میشود؛ لذا در شنیدن تلاوت قرآن اشک میریزد؛ چون موعظهی الهی را درک میکند. این حجابی است که ما داریم و قابل حل هم هست. نبادا کسی خیال کند حالا چه کار کنیم، نمیشود؛ نخیر، این کاملاً قابل حل است. بسیاری از کلمات و لغات قرآنی در زبان فارسی متداول ما تکرار شده است و ما میفهمیم. بنده قدیمها در مشهد، جلسهی قرآن داشتیم، همینطور مینشستیم، بنده گاهی صحبت میکردم برای آن جوانهای آن روز - آنها البته پیرمردهای امروزند - و به آنها همین را میگفتم؛ مثال میزدم که مثلاً فرض بفرمائید: «و لنبلونّکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین». این آیهی شریفه را اگر نگاه کنید، از لغات این آیه، آنچه که یک فارسیزبان نفهمد، فقط دو سهتاست، والّا بقیهی لغات را میفهمد. حالا مثلاً «لنبلونّکم» را باید برایش معنا کنند، اما «شیء» را میداند یعنی چه. خود شما شیء، اشیاء را به کار میبرید. «خوف» را میدانید چیست، «جوع» را میدانید چیست، «نقص» را میدانید چیست، «اموال» را میدانید چیست، «انفس» را میدانید چیست، «ثمرات» را میدانید چیست. اینها چیزهائی نیست که یک فارسیزبان اینها را نفهمد. بنابراین، فهمیدن آیات قرآن، فهم حرفهای رابط و ترکیب کلمات و انس با قرآن و مراجعهی به ترجمهها دشوار نیست.1386/06/22
تراكم اجتماع درس تفسیر آیت الله خامنه ای در مسجد امام حسن(ع) و مسجد كرامت دانشجویان امروز این دانشگاه[فردوسی] با دانشجویان سالهای اول دههی پنجاه- كه من به آن اشاره میكنم- سی و پنج سال فاصله دارند؛ لكن جریان دانشجوئی مثل یك شط زلال است؛ مثل یك رودخانه است. اگرچه اجزاء و قطعات آبی كه از یك رودخانه عبور میكند، هر لحظه متفاوت است، اما جریان یك جریان است. شما وقتیكه جلو كارون یا زایندهرود میایستید، این را همان رودخانهای میبینید كه در سال قبل مشاهده كردید. من به شما كه نگاه میكنم- عزیزان جوان دانشجو- مسجد كرامت و مسجد امام حسن مجتبی را به یاد میآورم؛ كه آنجا هم همین شماها- شماهای سی و پنج سال قبل- مینشستید و درس تفسیر قرآن و تفسیر نهج البلاغه و مبانی نهضت اسلامی مذاكره و بحث میشد؛ نوشته میشد و گفته میشد. چوبش را هم میخوریم؛ هم شما میخوردید، هم ما میخوردیم. دستگاه جبارِ طاغوت، آن روز تحمل نمیكرد كه یك طلبه با جمعی دانشجو بنشینند و از دین حرف بزنند؛ بخصوص كه محفل دانشجوئی ما آن روز، محفل گرمی هم بود؛ محفل پُر جمعیت و متراكمی بود. البته این جمعیتهائی كه امروز شما بعد از انقلاب میبینید، قبل از انقلاب در هیچ جا و به هیچ مناسبتی شكل پیدا نمیكرد؛ اما نسبت به جلسات و اجتماعات آن روز، هیچ اجتماعی شاید در كشور- اجتماع دانشجوئی- به یكپارچگی، یكدستی و تراكم اجتماع مسجد امام حسن یا مسجد كرامت كه بنده آنجا درس تفسیر برای دانشجوها میگفتم، وجود نداشت.1386/02/25
خاطره مقام معظم رهبری از اختناق موجود در دوران پهلوی من خاطرهیی را برای شما نقل كنم. شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادی كه بودند، میدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزلقلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم كه دارند حرف میزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر كردهاند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی كه بگذرد و بازجوییها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش میآید؛ با اینها تماس میگیریم و حرفی میزنیم و بالاخره یك همصحبتی پیدا میكنیم. شب شد؛ دیدیم یكییكی آنها را صدا كردند و بردند. یك ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یك نفر دریچهی روی درِ سلول را كنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتیم. دیدم یكی از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز كن، بیا تو. در را باز كرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آنها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواكیها هجوم میآورند و عدهیی را همینطوری میگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزلقلعه بردند. از این افراد بازجویی میكنند، میبینند نه، اینها كارهیی نیستند و فعالیت مهمی ندارند؛ لذا آنها را رها میكنند. وقتی وسایل جیب آنها را میگردند، تقویمی از این شخصی كه او را باز گردانده بودند، پیدا میكنند كه در یكی از صفحات آن با خط بدی یك بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر
لعنتاللَّه رضا شاه كبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ كرده بود، نه جایی آن را نقل كرده بود؛ فقط در تقویم جیبیاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محكوم كردند!
بحث این نبود كه كسی در جایی شعار بدهد، حرفی بزند یا در تریبونی اظهارنظری بكند. بنده سال 50 در مشهد برای دانشجوها درس تفسیر میگفتم و اوایل سورهی بقره - ماجراهای بنیاسرائیل - را تفسیر میكردم. بنده را به ساواك خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنیاسرائیل حرف میزنید؟ گفتم آیهی قرآن است؛ من دارم آیهی قرآن را معنا و تفسیر میكنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنیاسرائیل - چون اسم اسرائیل در آن بود - تعطیل كردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت امریكا، نه از سوی دولت فرانسه، و نه از طرف دولتهای دیگر مطلقاً رژیم طاغوت به مخالفت با آزادی و دمكراسی متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار میشد؛ اما مردم اصلاً نمیفهمیدند كی آمد، كی رفت و چه كسی انتخاب شد. به آن صورت رأیگیری وجود نداشت؛ صندوق رأیی درست میكردند و اسم نمایندهیی را كه خودشان میخواستند و از دربار تأیید شده بود، از صندوق بیرون میآوردند. با این كار، صورت مسخرهیی از یك رأیگیری را به نمایش میگذاشتند. امروز هم كه در بعضی از كشورهای منطقهی ما از این چیزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نیستند؛ اما ایران اسلامی كه در طول بیست و شش سال تقریباً بیست و پنج انتخابات برگزار كرده، باز متهم به این است كه مردمسالاری ندارد و اینجا انتصابات است و انتخابات نیست!1384/02/19
حمایت غربی ها از حکومت پهلوی با وجود اختناق آن دوران آنها[غربی ها] نمىخواهند ما از درون بجوشیم، جوانه بزنیم و رشد کنیم. آنها فقط اسم آزادى و دمکراسى را مىآورند.
من خاطرهیى را براى شما نقل کنم. شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادى که بودند، مىدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزلقلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف مىزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى که بگذرد و بازجویىها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشایشى پیش مىآید؛ با اینها تماس مىگیریم و حرفى مىزنیم و بالاخره یک همصحبتى پیدا مىکنیم. شب شد؛ دیدیم یکىیکى آنها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچهى روى درِ سلول را کنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتیم. دیدم یکى از همان تهرانىهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکىها هجوم مىآورند و عدهیى را همینطورى مىگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزلقلعه بردند. از این افراد بازجویى مىکنند، مىبینند نه، اینها کارهیى نیستند و فعالیت مهمى ندارند؛ لذا آنها را رها مىکنند. وقتى وسایل جیب آنها را مىگردند، تقویمى از این شخصى که او را باز گردانده بودند، پیدا مىکنند که در یکى از صفحات آن با خط بدى یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر
لعنتاللَّه رضا شاه کبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایى آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبىاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند!
بحث این نبود که کسى در جایى شعار بدهد، حرفى بزند یا در تریبونى اظهارنظرى بکند. بنده سال 50 در مشهد براى دانشجوها درس تفسیر مىگفتم و اوایل سورهى بقره - ماجراهاى بنىاسرائیل - را تفسیر مىکردم. بنده را به ساواک خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنىاسرائیل حرف مىزنید؟ گفتم آیهى قرآن است؛ من دارم آیهى قرآن را معنا و تفسیر مىکنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنىاسرائیل - چون اسم اسرائیل در آن بود - تعطیل کردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت امریکا، نه از سوى دولت فرانسه، و نه از طرف دولتهاى دیگر مطلقاً رژیم طاغوت به مخالفت با آزادى و دمکراسى متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار مىشد؛ اما مردم اصلاً نمىفهمیدند کى آمد، کى رفت و چه کسى انتخاب شد. به آن صورت رأىگیرى وجود نداشت؛ صندوق رأیى درست مىکردند و اسم نمایندهیى را که خودشان مىخواستند و از دربار تأیید شده بود، از صندوق بیرون مىآوردند. با این کار، صورت مسخرهیى از یک رأىگیرى را به نمایش مىگذاشتند. امروز هم که در بعضى از کشورهاى منطقهى ما از این چیزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نیستند؛ اما ایران اسلامى که در طول بیست و شش سال تقریباً بیست و پنج انتخابات برگزار کرده، باز متهم به این است که مردمسالارى ندارد و اینجا انتصابات است و انتخابات نیست!1384/02/19
شرکت دانشجویان در درس تفسیر رهبری برای مقابله با مارکسیستها یک دانشجو هم میتواند در درس خود باتقوا باشد؛ در معاشرت خود باتقوا باشد؛ در تلاش سیاسی خود باتقوا باشد؛ در موضعگیری خود باتقوا باشد؛ در انتخاب آیندهی خود باتقوا باشد. میتوان با تقوا حرکت کرد؛ شاخصش هم این است که آنجایی که وظیفه را شناختید و آن را حس کردید و احساس کردید که این وظیفه شما را فرا میخواند، هیچ عامل دیگری نتواند شما را از حرکت به سوی آنچه که وظیفه است، باز بدارد. خصوصیت عمدهی دانشجویان هم از اوّل همین بوده است.
بنده از دورهی جوانی با دانشجویان سروکار داشتهام. در دورهای که برای اقامت از قم به مشهد رفتم، برای طلاّب درس تفسیر را شروع کردم. بعد دیدم که یک مشت جوان هم لابلای طلبهها پیدا میشوند و میآیند شرکت میکنند. فهمیدم که اینها دانشجو هستند. احساس کردم که در بین جوانهای دانشجو علاقهای نسبت به تفسیر قرآن وجود دارد و اینها مایلند که در مقابل تفکّرات مارکسیستی - که آن روز هم بهشدّت ترویج میشد - یک منطق مستحکم و قوی را در اختیار داشته باشند، که آن منطقِ قرآن است.
این نکته را هم به شما بگویم؛ شاید برای شما بسیار تعجّبآور باشد. در همان دوران اختناق، با اینکه نظام، یک رژیم امریکایی بود؛ رژیمی بهشدّت ضد کمونیسم و باندهای کمونیستی بود و با گروههای کمونیستی، بسیار هم دست و پنجه نرم کرده بود و تار و مارشان کرده بود؛ اما درعینحال در آن برههای که من عرض میکنم - یعنی اواخر دههی ۴۰ و اوایل دههی ۵۰ - ترویج مفاهیم مارکسیستی و کتابهای مارکسیستی در محیط عمومی جوانان و دانشگاه و دانشجو، به مراتب جرم کمتری از ترویج تفکّرات اسلامیِ انقلابی داشت! من میدیدم گاهی که میخواستیم مثلاً جزوه یا کتابی منتشر کنیم، در مراکز سانسور و مراقبت، با چه موانعی مواجه میشد و واقعاً به چاپ نمیرسید. اگر هم یک وقت به شکلی ممکن بود این جزوهها و کتابها چاپ شوند و از زیر دستشان در بروند، مگر کتابفروشها جرأت میکردند اینها را در پیشخوان مغازهی خود بگذارند؟! در همان حال، پیشخوانهای کتابفروشیها از این جزوههای مارکسیستی پُر بود! این وضعیت در تهران بدتر از همه جا بود؛ اما در مشهد هم دیده میشد. نزدیک مسجدی که بنده در آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم، یک جلوخان وجود داشت. یک روز از آنجا عبور میکردم، دیدم شاید حدود هفت، هشت جلد کتاب مارکسیستیِ صد صفحهای، صدوپنجاه صفحهای و دویست صفحهای در معرض فروش گذاشته شده است. آن کتابها را از روی جلوخان جمع کردم و خریدم تا به دوستان نشان دهم که وضعیت اینطوری است.
جوانهای مسلمان و مبارز در محیط دانشگاه، دنبال این بودند که سنگر مستحکمی بیابند تا بتوانند با این تفکّرات مقابله کنند. من یک مسجدِ جداگانه را برای تفسیر قرآن مخصوص دانشجویان تعیین کردم و گفتم روزهای جمعه فقط برای دانشجویان قرآن تفسیر میکنم. همهی کسانی که مجامع جوان را دیده بودند، این استقبال باعث تعجّبشان شده بود. مسجدی را که تعیین کرده بودیم، از جوانان پُر شد و چون ظرفیت آن جوابگو نبود، جای دیگر رفتیم. البته به یک سال هم نکشید که از طرف ساواک آمدند و جلسه را تعطیل کردند؛ بهانهای هم آوردند که اینجا شما فلان تبلیغ را میکنید! من آیات سورهی بقره را تفسیر میکردم - آیات اول سورهی بقره دربارهی بنیاسرائیل است - اینها گفتند مراد شما از بنیاسرائیل، همین دولت اسرائیل است و این هم جرم است! لذا جلوِ سخنرانی و تفسیر مرا گرفتند.
این آمادگی جوانها، مقابلهی با خطرات، ایستادن بر سر تصمیم و جواب گفتن به ندای وظیفهای که آنها را دعوت میکند، از خصوصیاتی است که بنده همیشه آن را در محیط جوان مشاهده کردهام.1379/09/17
اختناق و خفقان شدید در پهلوی من بارها [در طول مبارزات] بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است. دوره زندگى ما در آن زمانها، براى ایرانیها دوران بسیار بدى بود. اوّلاً نکته خیلى مهمّى که امروز شاید شما واقعاً نتوانید آن را درست تصوّر کنید، این است که آن دوران، مسائل کشور - سیاست و دولت - مطلقاً براى مردم مطرح نبود. امروز مردم ما در کشور، وزرا را مىشناسند، رئیس جمهور را مىشناسند، آن وقتى که نخستوزیر بود، او را مىشناختند، کارهاى عمده را مىدانند، در مبارزات سیاسى خیلى چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامى کرده و چه تصمیمى گرفته است؛ ولى آن زمان، دولتها مىآمدند و مىرفتند و اصلاً مردم نمىفهمیدند! یک نخستوزیر مىرفت، یک نخستوزیر دیگر مىآمد، کابینه عوض مىشد، انتخابات مىشد و اصلاً مردم خبر نمىشدند! توجّه مىکنید؟! به کل نسبت به مسائل دولت، بىتفاوت بودند. دولت براى خودش کارهایى مىکرد، مردم راه خودشان را مىرفتند، دولت راه خودش را مىرفت، فشار روى مردم، خیلى زیاد بود و آزادى اصلاً نبود. من یادم است که دوستى از دوستان ما از پاکستان آمده بود، براى ما نقل مىکرد که بله، من در داخل پارک، فلان کس را دیدم که اعلامیهاى را به فلانى داد؛ من تعجّب کردم که مگر در پارک کسى مىتواند به کسى اعلامیه بدهد! او از تعجّب من تعجّب کرد و گفت: چرا نشود؟! پارک است دیگر، انسان اعلامیه را درمىآورد و به آن طرف مىدهد. گفتم: چنین چیزى مىشود؟! این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دوره نوجوانى را هم گذرانده بودم؛ یعنى اختناق در ایران آنقدر زیاد بود که اصلاً تصوّر نمىکردیم ممکن است کسى بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوِ چشم مردم، حرف سیاسى به کسى یا به دوستى بزند، یا کاغذى را به او بدهد، یا کاغذى را از او بگیرد! از بس فشار و خفقان بود. به کوچکترین سوءظن، افراد را مىگرفتند و به خانههاى مردم مىریختند! بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشتههاى مرا بارها بردند! خیلى از نوشتهها و یادداشتهاى علمى و غیر علمى من از بین رفته و غارت شده است؛ بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند! یا وقتى دادند، همهاش را ندادند! زندگى از لحاظ سیاسى، زندگى سختى بود؛ یعنى زندگى سیاسى بسیار زندگى سختى بود. خفقان بود و آزادى نبود. من در دوره مبارزات، براى جوانان و دانشجویان در مشهد، مدّتها درس تفسیر مىگفتم. یک وقت به بخشى از قرآن رسیدیم که راجع به قضایاى «بنىاسرائیل» بود؛ قهراً راجع به بنىاسرائیل هم تفسیر قرآن مىگفتیم. یک مقدار راجع به بنىاسرائیل و یهود صحبت کردم؛ بعد از مدّت کمى مرا بازداشت کردند! البته نه به آن بهانه، به جهت و به عنوان دیگرى بازداشت کردند و به زندان بردند. جزو بازجوییهایى که از من مىکردند، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود حرف زدهاید! توجّه مىکنید؟ یعنى اگر کسى آیه قرآنى را که راجع به بنىاسرائیل حرف زده بود، تفسیر مىکرد و درباره آن حرف مىزد، بعد باید جواب مىداد که چرا این آیه قرآن را مطرح کرده است! چرا این حرفها را زده و چرا راجع به بنىاسرائیل، بدگویى کرده است! یعنى وضع سیاسى، اینگونه وضع سخت و دشوارى بود و سیاسها اینقدر ضدّ مردمى و وابسته به خواست اربابها بود! البته با این دو سه کلمه نمىشود اوضاع و احوال دوران اختناق را بیان کرد. من این را به شما بگویم که حقّاً و انصافاً اگر ده جلد کتاب هم نوشته شود و همه آنها تشریح و توصیف آن دوران باشد، باز هم نمىشود بیان کرد! البته بعضى از حرفها هست که اصلاً نمىشود با زبانِ معمول بیان کرد؛ بعضى از تصوّرات هست که جز با زبان ادب و هنر بیان نمىشود. در شعر مىشود بیان کرد، در کارهاى ادبى و هنرى مىشود بیان کرد؛ اما خیلى از آنها را در زبان معمولى نمىشود گفت.1376/11/14
استادمان گفتند «شعار، نه حرف است و نه عمل». من میخواهم بگویم که شعار، هم حرف است، هم عمل! یک وقت شعار، به معنای مصاحبه کردن و حرف زدن است؛ بهکل از این اجتناب کنید. یک وقت شعار، به معنای مفاهیم شعاری است؛ نه، از آن خیلی هم اجتناب نکنید. قدری چاشنی شعار را در این مجموعهی کارتان بگنجانید، عیبی ندارد. سالهای پنجاهویک و پنجاهودو در مشهد، برای یک مشت دانشجوهای جوان، درس تفسیر میگفتم. جلسهی خیلی شلوغی هم بود، میآمدند - الان هم خیلی از اینهایی که در کشور مسؤولند، آقایان دکتر فرهادی و فیروزآبادی و دیگران که در مشهد بودند، همه جزو بچههای آن جلسهاند - همه هم دانشجو بودند. برای آنها تفسیر میگفتم. آن جلسه، جلسهی خیلی پرتأثیر و پُرجاذبهی عجیب و غریبی بود! سعی داشتم طوری نشود که این جلسه تعطیل شود. وضع من در مشهد طوری نبود که اصلاً اجازه بدهند تا جماعتی را که اطرافم جمع میشوند،داشته باشم! ما این را چند مدّتی نگه داشته بودیم، بالاخره هم تعطیل شد! سعی داشتم که این جلسه باشد، حیفم آمد تعطیل شود.
یک روز یک نفر از دانشجوهای آن جلسه شعاری داد. من اوقاتم تلخ شد، رفتم آنجا ایستادم و گفتم: چرا شعار میدهی؟ شعار، نه عمل است و نه حتی حرف؛ چون حرف، این چیزی است که من اینجا به شما میگویم - حرف است دیگر - ما که اینجا عملی نداریم، حرف میزنم، درس تفسیر میگویم. حرف یعنی این؛ شعار، حرف هم نیست، عمل هم که نیست، چرا بیخود شعار میدهی و جلسهی ما را اینگونه با تهدید مواجه میکنی؟!
شخصی که امروز هم شخصیت معروفی است و همه او را میشناسید، آن زمان دانشجو بود و در جلسه حضور داشت. چون بحثِ باز بود، در جلسه اجازه میدادند که بروند، بایستند و صحبت کنند. رفت جلوِ تریبون ایستاد و گفت: استادمان گفتند «شعار، نه حرف است و نه عمل». من میخواهم بگویم که شعار، هم حرف است، هم عمل! شعار، عمل است، چرا که ما امروز از این عمل بهتر نداریم. شعار دادن یک عمل است. حرف هم هست؛ چون شعار، محتوا دارد. دیدم راست میگوید؛ رفتم ایستادم و گفتم: من قبول کردم، شعار، هم حرف است، هم عمل است؛ اما خواهش میکنم اینجا شعار ندهید! جلسهی ما را تعطیل نکنید.
حالا گاهی اوقات شعار، هم حرف است، هم عمل است. بگذارید در آن یک ذرّه چاشنی شعار هم باشد. بگذارید به خاطر شعار شما، بعضیها از شما اجتناب کنند. من این را میخواهم که عدّهای حریم انقلابی را حفظ کنند.1376/08/13
تحت فشار قرار گرفتن افراد توسط رژیم پهلوی به دلیل مخالفت با اسرائیل در کشورهای عربی، چه تعداد انسانهایی هستند که دلشان از قضایای مربوط به سازش با دشمن صهیونیستی خون است ولی نمیتوانند چیزی بگویند. درست مثل دوران رژیم گذشته در اینجا که ما نمیتوانستیم علیه صهیونیستها مطلبی به زبان بیاوریم. دلهای ما آن روز خون بود، ولی نمیتوانستیم چیزی بگوییم. بنده در همان سالها، یک وقت در جمع دانشجویان، به مناسبتِ تفسیر آیات مربوط به بنی اسرائیل - در اوایل سورهی بقره - مطالبی گفته بودم. بعد، در یکی از بازداشتها زیر منگنهی سؤال و بازجوییام قرار دادند که شما اسم از اسرائیل آوردهاید! آیات مربوط به بنیاسرائیل را مطرح کرده بودم؛ گفتند: چرا اسم از اسرائیل آوردهاید؟! یعنی کسی که تفسیر قرآن هم میکرد، حق نداشت یک کلمه از بنیاسرائیل بگوید که مبادا به متّحد آن رژیم خبیث و خائن - که آن زمان با اسرائیل روابط گرمی داشت - بر بخورد! امروز در بسیاری از کشورهای اسلامی، وضعیت به همانگونه است.1373/09/23
روحانی که با آمدن پسرش به جلسات تفسیر مخالف بود! عوامل محیط و وراثت در وجود انسان [ وسرنوشت انسان] نقش مقتضی دارد. نه نقش علت. بله اگر کسی در خانوادهی فاسد یا در محیط فاسدی متولد شد و یا در محیط گمراهی متولد شد که هدایت دینی ندارد اقتضای آن محیط همین است که این آدم گمراه و فاسد بشود اما وقتی که یک عامل ضد این وجود نداشته باشد و اگر یک روشنبینی و تذکر در اینجا بوجود آمد، یعنی همین کسی که در خانوداهی فاسد زندگی کرده اگر آدم اهل ذکری بود که قرآن هم میفرماید: «انما تنذر من اتبع الذکر» تو کسی را میتوانی انذار کنی که او پیرو ذکر باشد. همین جوانی که در چنین خانوادهی رشد کرده، اگر اندکی تأمل کند به روشنی احساس میکند که این وضعیت خوبی نیست، و لذا اگر از بیرون این محیط یک بارقهی هدایت که مخالف این وضعیت باشد به چشم او بخورد به دنبال او میرود. پس اگر اینجا یک عامل هدایت و راه رشد و صلاح برای آن کسی که در این محیط فاسد دارد زندگی میکند مطرح شد و او عزم کرد و تصمیم گرفت به دنبال او برود، همانطور که مکرر اتفاق افتاده و شما خودتان هم شاید در مواردی دیده باشید کسی از یک خانوادهای را که همه ضدانقلابند و این انقلابی محض است.
قبل از انقلاب در مشهد و در آن دوران سخت مبارزات جوانهایی میآمدند پیش من پدرشان را من میشناختم. از مخالفین سرسخت این راه بودند، یک وقت یکی از این پدرها که روحانی و مخالف این مسائل بود آمد منزل ما و من تعجب کردم این آقا که میانهاش با ما خوب نیست چرا منزل ما آمد!؟ بعد معلوم شد او که فهمیده پسرش درس تفسیر ما میآید آمده است بگوید چرا پسرش درس تفسیر شما میآید؟ من خندیدم و گفتم من از شما سؤال میکنم، چرا پسر شما درس تفسیر من میآید؟ نگذارید بیاید، اما او نمیتوانست نگذارد. یعنی آن پسر بر آن محیط خانوادگی ارتجاعی ضدانقلاب فائق آمده بود و شما وقتی نگاه کنید، از این قبیل فراوان خواهید دید، در تاریخ هم زیاد دیدهاید.1371/03/06
محجوریت قرآن در دوران پهلوی ما در سالهای قدیم، دورهی بیقرآنی را در این مملکت گذراندیم؛ قرآن بتدریج داشت از همه جای کشور جمع میشد. در گذشتههای دور، مکتبخانهیی بود که بچهها قرآن را در آنجا یاد میگرفتند؛ لیکن در دوران پهلوی اینها را بکلی از بین برده بودند؛ این مدارس رسمی هم که مطلقاً چنین چیزی نداشت. البته فقط تعدادی از این جلسات و دورههای قرآن فعالیت داشتند و بعضی از افراد در گوشه و کنار کشور - تهران، مشهد، اصفهان و سایر جاها - مشغول بودند؛ اما هیچ چیز نبود؛ هرچه شده، از انقلاب به این طرف است؛ درعینحال ما احساس میکنیم که از کاروان فراگیری و انس با قرآن عقب هستیم.
در آن دوران طاغوت، من در مشهد جلسات تفسیر و درس قرآن داشتم؛ به جوانانی که میآمدند، میگفتم که هر کدام از شماها یک نسخهی قرآن در جیب بغلتان داشته باشید؛ اگر در جایی منتظر کاری میایستید و فراغتی پیدا میکنید - یک دقیقه، دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت - قرآن را باز کنید و به تلاوت آن مشغول شوید، تا با این کتاب انس پیدا کنید. تعدادی که اینطور عمل کرده بودند، هرچند بسیار اندک بودند، لیکن احساس میکردم که اینها با اینکه غالباً هم عربی نمیدانستند، اما از لحاظ فهم معارف اسلامی، از دیگران برجستهتر بودند و به طور ممتازی با آنها تفاوت داشتند.1370/11/03
نحوه برگزاری جلسات تفسیر رهبری در قبل از انقلاب [شما قراء محترم باید] آداب تلاوت مجلسى را فرا بگیرید. فرض کنید عدهیى از این مردم و مسلمین حزباللَّه در جایى نشستهاند و از شما دعوت کردهاند که برایشان قرآن بخوانید. دأب و فکر من این است و مىخواهم در جامعهى ما کارى بشود که براى قرّاء قرآن منبر بگذاریم و همچنان که الان وعاظ منبر مىروند، قاریان قرآن هم منبر بروند و مثلاً نیمساعت قرآن بخوانند و مردم آن زلال کلام الهى را مستقیم از او بشنوند و دلهایشان بلرزد و اشک بریزند و موعظه بشوند و بلند شوند و بروند؛ ولى ما حالا قرآن کریم را فقط مقدمهى سخنرانى قرار دادهایم! من در سالهاى 51 و 52 و 53 در مشهد سخنرانى مىکردم؛ مىایستادم سخنرانى مىکردم. بعد هم که حرف من تمام مىشد، روى زمین مىنشستم. سپس صندلى مىگذاشتیم، تا قارى قرآن تلاوت کند. همین آقاى فاطمى و بعضى از برادران دیگر، روى صندلى مىنشستند و قرآن مىخواندند. من مىگفتم که حرف من مقدمهى تلاوت قرآن است. من ایستاده صحبت مىکردم؛ اما صندلى بلند و قشنگى - مثل منبر - گذاشته بودیم و اینها روى آن مىنشستند و بعد از صحبت من قرآن مىخواندند؛ همان آیاتى که من قبلاً تفسیر کرده بودم. فکر من این است. من مىگویم که در جامعه، قرآن اصل است. امت حزباللَّه باید یواشیواش با قرآن آشنا بشوند؛ آنطورى که بتوانند مستقیم قرآن را از شماها گوش کنند و بفهمند. شما باید بتوانید در یک مجلس بالاى منبر بروید، آیات قرآن را بخوانید و مردم با شنیدن این آیات اشک بریزند؛ ما این را مىخواهیم. اگر شما مىخواهید این کار را بکنید، باید بتوانید با صوت خودتان این مجلس را جذب کنید. این، آداب و فنونى دارد. شما برادران باید بر حسب استعداد و طبیعت و فطرت خود و گوش کردن نوارهایى که از قرّاء معروف مىآید، این فنون را یاد بگیرید. البته مقدارى از اینها تأمین شده، اما مقدار دیگرش را هم بایستى تأمین کنید.1370/01/22