![]()
1369/10/22
بیانات در دیدار فرماندهان عالىرتبه نظامی و انتظامی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به برادران عزیز، مسئولین نیروهاى مسلّح که اینجا تشریف دارید خوشامد عرض میکنم و امیدوارم انشاءالله امروز که آئیننامهى انضباطى براى کلّیّهى نیروهاى مسلّح رسماً ابلاغ میشود، یک مقطع نویى باشد براى جریان بهتر نیروهاى مسلّح در آینده. من چند جمله عرض بکنم از حسّاسیّتهاى مربوط به نظام فرماندهى در نیروهاى مسلّح. اساساً محور اصلى نیروهاى مسلّح، فرماندهى است. همهى آنچه در نیروهاى مسلّح تأثیر و کارایى و بُرندگى دارند ــ چه آنچه مادّى است، چه آنچه انسانى است ــ بدون نظام فرماندهى در حقیقت هیچ و پوچ، بىاثر یا بسیار کماثر خواهد بود. این ستون فرماندهى را به همین جهت باید بسیار مستحکم و ثابت کرد در نیروهاى مسلّح. فرماندهى در یک سازماندهى یک امر صرفاً شخصى نیست و نمیتواند باشد. در مجموعهى یک سازمان، فرماندهى و سازمان با یکدیگر ارتباط مستحکم دارد. فرماندهى بر عدّههاى سازمانیافتهى نظامى، تفاوت میکند با فرماندهی طبیعى بر یک مجموعه و تودهى انسان بىنظم و بىسازمان. در مجموعههاى نظامى آن چیزى که فرماندهى را به معناى واقعى کارآمد میکند، سازماندهى درست و مستحکم و روان و کامل و زنده و پویا است. این دو وقتى با هم همراه شد، یعنى سازماندهى زنده و فعّال و روان و دور از زوائد با یک فرماندهى قوى و کارآمد، آن وقت آن سازمان یک سازمانى خواهد بود و آن مجموعه، مجموعهاى خواهد بود که قطعاً کارایى خواهد داشت و کارآمد خواهد بود. یک حرفى را من چند سال قبل از این از یک فرد نظامى سابقهدار و کارآمدى شنیدم، بعد آن را در عملِ فرماندهان نیروهاى مسلّح بارها مشاهده کردم و تجربه کردم؛ و آن، این بود که او میگفت ــ و درست هم هست ــ که فرماندهى یک جوهرى از رهبرى در خودش باید داشته باشد و دارد و بدون آن فرماندهى نیست.(۱) فرماندهى فقط فرمان دادن نیست که بکن یا نکن؛ فرماندهى یک امر معنوى است، یک نوع رهبرى است، یک نوع ادارهى همهجانبه است، یک چیز متّکى به ذهن، احساس، عمل، جسم و روح [است]؛ یک چیز اینجورى است؛ این فرماندهى با سازماندهى صحیح، با سازمان صحیح ــ شکل سازمانى صحیح ــ همان چیزى است که در نیروهاى مسلّح موجب کارایى کامل میشود. آن وقت ابزارها به کار مىافتد؛ ابزارها اگر کهنه است، نو میشود؛ اگر نو است، نگهدارى میشود؛ ابزارها به وجود مىآید و ساخته میشود؛ بدون این فرماندهى، بدون این سازماندهى ابزارهاى نو هم از کار مىافتد؛ ابزارهاى کهنه هم زود از رده خارج میشود؛ همانهایى که نو هم هست، به درد نمیخورد؛ کمااینکه نمونهاش را، نظایرش را، هم در برخى از بخشهاى تشکیلات نیروى مسلّح خود ما مشاهده کردید ــ شماها بیش از من در جنگ مشاهده کردید؛ یک جاهایى ابزار هم بوده، [امّا] بىفایده ــ و هم در برخى از کشورهاى دیگر و بعضى از همین کشورهاى خلیج فارس الان مشاهده میکنید؛ ابزارهاى مدرن در اختیارشان است، آن چیزى که کسر دارند، ابزار نیست؛ امّا به خاطر کمبود آنچه کمبود واقعى است در یک نیروى مسلّح، وجودشان کالعدم است، مثل صفر است؛ آن چیزى که هست هیچ چیز نیست؛ مجبورند دیگرى بیاید از اینها دفاع کند و آنها را در آغوش بگیرد و در بازوى خودش نگه دارد. به نظر بنده آن چیزى که روح این آئیننامهاى است که در اختیار آقایان قرار داده خواهد شد، حفظ رابطهى صحیح فرماندهى است با اجزاى این سازماندهى؛ این رابطه را بایستى به صورت دقیق رعایت کنید و در طول سلسلهمراتب تا پایینترین مراتب رعایت کنند. این خطاب فقط به شما چند نفر آقایانى که در رأس نیروهاى مسلّح هستید نیست؛ خطاب به فرماندهان قسمتها و یگانها است تا آن پایین؛ یعنى این هم یکى از خصوصیّات فرماندهى در مجموعههاى سازمانیافتهى درست است که فرماندهى قائم به شخص نیست؛ یک فرمانده بهتنهایى کارهاى نیست؛ فرماندهى یک عمودى است، فرماندهى یک سلسهاى است؛ این سلسله بایستى محفوظ بماند و این جز با رابطههاى صحیح امکانپذیر است. فرماندهان در نیروهاى مسلّح باید خصوصیّات اصلى لازم براى فرماندهى را دارا باشند یا دارا بشوند. این چیزى است که آقایان به آن باید واقعاً اهمّیّت بدهند. حالا این خصوصیّات چیست؟ شماها میدانید این خصوصیّات را؛ من هم اجمالى عرض خواهم کرد. لکن قبلاً این را عرض بکنم که واقعاً امروز ما ملّت ایران شایستهترین ملّت هستیم براى ایجاد یک نیروى نظامى حقیقتاً کارآمد. کمتر ملّتى الان در منطقه و در سطح جهان شاید وجود داشته باشد که به این اندازهاى که ما شایستهى این کار هستیم ــ منظورم از «شایسته» صلاحیّتها نیست؛ یعنى سزاوار است که به این فکر باشیم ــ لازم باشد و سزاوار باشد که به فکر تقویت نیروهاى مسلّح خودش باشد. علّت هم این است که ما تنها ملّتى هستیم که به خودمان متّکى هستیم؛ ما به هیچ کس دیگر متّکى نیستیم؛ ما به نیروهاى خودمان، به نیروى ذاتى خودمان، به قدرتها و توانایىهاى خودمان، به لیاقتهاى خودمان متّکى هستیم؛ باید هم متّکى باشیم. اگر به این متّکى نباشیم، موجودیّت این کشور و این ملّت بشدّت مورد تهدید و در خطر است. معناى این حرف این نیست که اگر ملّت ایران و مجموعهى نظام ایران از جایى کمک بخواهند، به آنها کمک داده نخواهد شد؛ چرا، شاید امروز آغوشهایى باز است، دستهایى دراز است که با کمترین اشارهاى از جمهورى اسلامى ایران، دوستىهایى را نشان بدهند، کمکهایى را ارائه بدهند؛ منتها آن کمکها و آن دوستىها به قیمت گزافى تمام خواهد شد، به قیمت وابستگى، به قیمت از دست دادن ارزشهاى اساسى یعنى استقلال، یعنى متّکى نبودن به هیچ قدرتى که انقلاب براى آنها به وجود آمد؛ واقعاً اینجور است؛ بخصوص در دنیاى امروز که یک دوقطبىگرى بسیار شدیدى در دنیا وجود دارد ــ قطب قدرتها و قطب وابستگان به قدرتها ــ فاصلهى اینها هم از لحاظ نیروى نظامى و سیاسى و اقتصادى یک فاصلهى ژرف و ناپیمودنى است. با این وضعى که امروز در دنیا هست، قدرتهایى که میتوانند به کسى کمک بدهند، چه اروپا ــ حالا امروز میشود اسم اروپا را آورد ــ و چه آمریکا، فقط به قیمت وابستگى، به کسى کمک میدهند و لاغیر. آنچه معنایش کمک باشد؛ داد و ستد را نمیگویم، بدهبستان را نمیگویم؛ بدهبستان یک امر معقولى است؛ هر کسى به قدر توان خودش یک چیزى میدهد، یک چیزى میگیرد. کمک، [یعنی] آن چیزى که امروز به عربستان سعودى میدهند؛ آن چیزى که براى کویت تدارک مىبینند؛ آنچه دیروز در جنگ با ما به عراق میدادند ــ کمک یعنى حمایت ــ این به قیمت وابستگى انجام میگیرد؛ به قیمت از دست دادن شرف، به قیمت از دست دادن ناموس ملّى یک کشور و یک ملّت انجام میگیرد. براى ملّت ایران با این انقلاب، با آن پیشینیه، با این ظرفیّت عظیم فکرى و علمى که این ملّت دارد، طبیعى و بدیهى است که چنین چیزى محال است و نظام جمهورى اسلامى بر مبناى دیگرى اصلاً به وجود آمده. در حال حاضر من در دنیا نمىشناسم کشور دیگرى را با این خصوصیّات؛ هر کسى به همان اندازهاى که متّکى است به قدرتهاى بزرگ، به همان اندازه وابستگى هم دارد؛ و همه هم متّکىاند، حتّى کشورهاى اروپایى. همین کشورهاى اروپایى که مجموعشان امروز در جهت یک «ابرقدرتى» دارند پیش میروند، تکتکشان همین الان وابستهى به قدرت برتر آمریکایند و بدون اجازهى آمریکا کارهاى اساسى و حسّاس انجام نمیگیرد. شما نمونههایش را خودتان در مسائل مربوط به نیروهاى مسلّح اطّلاع دارید و میدانید. کشورى با ما رابطهاش هم خوب بود، به ما هم احتیاج داشت، براى ما ابزارى ساخته بود ــ [چون] آمریکایىها در آن شریک بودند ــ از ترس آمریکایىها در تمام طول جنگ جرئت نکرد آن ابزار را به ما بدهد؛ در حالى که به این کار احتیاج داشت، برایش هم خیلى خوب بود. اگر این کار را میکرد، میتوانست محبّت ایران را جلب کند که این محبّت برایش مفید بود. الان در همین قضیّهى برخوردهاى خاورمیانه و خلیج فارس(۲) مسئله همین است. یک شوروى بود که آن هم تمام شد ــ گفت: «آنان که غنىترند محتاجترند»(۳) ــ محتاجتر از آب درآمد؛ تبدیل شدند به یک صدقهبگیر از غربىها و بخصوص از آمریکا. ما اگر بخواهیم دفاع کنیم از آن چیزى که بین همهى آحاد ملّت ایران، آن چیز مورد اشتراک است و آن، حیثیّت این کشور است ــ حالا بعضىها حیثیّت این کشور را به اسلام و تعالیم عالیهى اسلام و ارزشهاى اسلامى میدانند، که اینها اکثریّت این مردمند؛ یک عدّه هم هستند که ممکن است این حرفها را قبول نداشته باشند لکن آنها هم بالاخره حیثیّت ملّى این کشور را قبول دارند ــ هر کسى که امروز این حیثیّت را قبول دارد، باید در صدد تقویت نیروهاى مسلّح باشد. البتّه دشمن از بقیّهى جهات حملههایى دارد لکن باز کارآمدترین روش استکبار ضربهى نظامى است. آن وقتى که قدرتها قدرتنمایىشان را میخواهند نشان بدهند، به ضربهى نظامى متوسّل میشوند. آن وقتى که آن را نتوانند، البتّه چرا، راههاى بلندمدّت را در پیش میگیرند؛ امّا میدانید، همیشه روشهاى بلندمدّت و تدریجى بعد از یأس از روشهاى فورى و کوتاهمدّت است؛ در کوتاهمدّت که نتوانستند کارى بکنند، مجبورند بروند سراغ مسائل مدّتطلب. بنابراین بایستى نیروهاى مسلّح قوى باشند، آماده باشند. و همانطور که گفتم این احتیاج دارد در درجهى اوّل به سازماندهى مستحکم، خوب، منعطف، روان، آشنا با ارزشهاى اسلامى و آمیختهى با این ارزشها، و در کنار آن یا در قلب آن، فرماندهىاى با همهى خصوصیّات لازم براى فرمانده. این خصوصیّات در درجهى اوّل، ایمان است. آقایان! فرمانده بىایمان به درد فرماندهى نمیخورد؛ ظرفیّت ایمانى به قدر ثقل کارى که به او محوّل میکنید، باید داشته باشد؛ اگر نداشت، فایدهاى ندارد. بارها ما این را تکرار کردهایم و ضربهاش را هم خوردهایم؛ خوردهاید و دیدهاید. هرچه سطح کار بالاتر مىآید، بایستى ایمان بیشتر باشد. منظورمان از ایمان، برخى از تظاهرات ایمانى(۴) نیست؛ [باید] به اسلام، به این نظام، به این حرکت حقیقتاً مؤمن باشد و باور آورده باشد. فرمانده باید مسئولیّتپذیر باشد. فرماندهى که بگوید خب دیگر چه کار کنیم، اینجورى است، اینجورى شد، این فرمانده قادر نیست. باید آن مسئولیّتى را که به او سپرده میشود و او قبول میکند، حقیقتاً قبول کرده باشد و تبعات ناشى از آن مسئولیّت را بپذیرد. مترتّب بر این مسئولیّتپذیرى، دلسوزى و پشتکار و خستگىناپذیرى است. فرمانده تنبل، فرمانده خستهبشو، فرماندهى که از دنبال کردن کار خیلى راحت صرف نظر میکند، هرگز فرمانده موفّقى نخواهد بود. طبیعى است فرماندهىِ یک یگان بزرگتر، یک سازمان وسیعتر، خصوصیّات بیشترى از این قبیل لازم دارد و فرماندهىِ یک یگان کوچکتر خصوصیّات کمترى را احیاناً. روشن است که هر کسى به قدر مسئولیّتى که پذیرفته، بایستى این خصوصیّاتى را که عرض کردیم ــ تلاش، دلسوزى، دنبالگیرى ــ همراه داشته باشد. فرمانده باید از ارکان و اجزاى مختلف حیطهى مأموریّت خودش دائماً بااطّلاع باشد. فرمانده غافل، فرماندهى که نمیداند چه دارد میگذرد در بخشهاى مختلف فرماندهى او و حیطهی مأموریّت او، قطعاً فرمانده ناموفّقى خواهد بود. راه آن هم بازرسىهایى است که بایستى پىدرپى انجام بگیرد. ابزار بازرسى در دست شما است؛ بازرسىها را باید فعّال کنید. البتّه عرض کردیم این حرف فقط خطاب به شما نیست؛ شما این حرفها را منتقل خواهید کرد و باید بکنید به تمام سلسلهمراتب فرماندهى تا فرمانده یک دسته، تا فرمانده یک قسمت کوچک؛ [هر کسی] به قدر حیطهى کار خودش بایستى مواظب باشد. نمیشود قبول کرد از یک فرماندهى، بىاطّلاعى و ناآگاهى از حوزهى مأموریّت خودش را. تلاش، خبرگیرى، سؤال، خسته نشدن از این قضیّه و نظمپذیرى به معناى حقیقى کلمه [لازم است]؛ همان چیزى که از اوایل به عنوان سلسلهمراتب، دائم تکرار شده. از اوایل انقلاب دلسوزانى به این نتیجه رسیده بودند که علاج نیروهاى مسلّح به حفظ سلسلهمراتب است. البتّه میدانید آن وقت ستون فقرات ارتش را داشتند میشکستند؛ یک عدّهاى از روى تعمّد براى اینکه بکلّى نیروهاى مسلّح را متلاشى کنند، زمزمههاى خائنانهى حاکى از یک بینش دروغ و غلط را اوایل انقلاب دائم ترویج میکردند. با اینکه امام هیچ وقت نظامى نبودند، هیچ وقت در سازمانهاى نظامى حضور نداشتند [امّا میگفتند سلسلهمراتب را حفظ کنید]. واقعاً این جزو آن حکمتهاى آن مرد بود. بنده حقیقتاً هر وقتى فکر کردم راجع به برخى از اقدامات این بزرگوار، دیدم همان حکیمى که قرآن دربارهى پیغمبران، دربارهى لقمان میگوید: ءاتَینا لُقمانَ الحِکمَة؛(۵) آن حکمت به معناى واقعى در این مرد بود؛ حکیم بود. حکیم یعنى آن کسى که ماوراى این ظواهر، یک چیزهایى را مشاهده میکند که چشمهاى عادّى و معمولى از دیدن آن عاجزند؛ در مقایسهى با دیگر مردم، مثل پیر مجرّبى است در مقابل جوان خام و تازهوارد. همین که شنفتهاید: آنچه در آینه جوان بیند پیر در خشت خام آن بیند(۶) واقعاً ایشان اینجورى بود؛ نسبت به دیگران، نسبت به ماها، نسبت به همین مسئولینى که بودند و بودیم و میدیدیم، واقعاً یک چیزى را در زیر جریانات، همیشه احساس میکرد و میدید. گاهى انسان با استدلال به یک چیزى میرسید، او بدون استدلال به آن رسیده بود! واقعاً لطف الهى بود، واقعاً الهام خدایى بود، همانطور که خودش فرمود، دست قدرتى بود که او را هدایت میکرد. این کلمه، کلمهى نظامى است، تعبیر «سلسلهمراتب» یک تعبیر نظامى است؛ خیلى دور از محیط علمائى و آخوندى و حوزهاى است که ایشان در آن تربیت شده بود و هیچ وقت هم در مسائل ارتش و سازمانهاى نظامى نبود امّا این بزرگوار مکرّر تکرار کرد که سلسلهمراتب را حفظ کنید؛ بارها شنیدهاید خطاب به سپاه، خطاب به ارتش، در اوایل، بعدها؛ این[طور] است؛ یعنى هر فردى هر جا که قرار گرفته، نظمپذیرى او اینجورى باشد که قاطعاً به زیردست خود از روى فرماندهى فرمان بدهد و از مافوق خود فرمانپذیر باشد؛ آن را عمل کند و عمل به فرمانِ خودش را از زیردست بخواهد. البتّه اطاعت در چهارچوب ضوابط؛ در همین آئیننامه هم شما ملاحظه کردید و میکنید که اطاعت ضابطه دارد. یک جاهایى هست که باید زیردست از مافوق اطاعت نکند که مشخّص است کجا. اطاعت در چهارچوب ضوابط مشخص است؛ این خصوصیّات یک فرمانده [است]. باید فرماندهان به این نکات توجّه کنند، آن وقت مسئولیّت را بر عهده بگیرند. کوچکترین حادثه در حوزهى مأموریّت شما مربوط به شما است و مسئولید؛ باید بتوانید پاسخگو باشید؛ منتها از شما مؤاخذه نخواهند کرد که چرا فلان سرباز فلان جا خودزنى کرد؛ از شما مؤاخذه خواهند کرد اگر شما این خودزنى را دنبال نکرده باشید. خودزنى یک سرباز همه جاى دنیا هم معمول بوده که سربازى در جبههى جنگ یک وقتى به انگیزههاى گوناگون ممکن است خودش را مجروح بکند امّا شما که فرمانده کلّ سپاه هستید، یا رئیس ستاد مشترک ارتش هستید، باید این قضیّه را دنبال بکنید. از فرمانده نیرویتان سؤال کنید، او از فرمانده یگان سؤال کند؛ باید این سلسله دائماً به کار بیفتد دربارهى هر یک حادثهى جزئى، و فعّالیّت خود را [انجام دهد]؛ مثل سلسله اعصاب سالمِ بدن انسان [که اگر] هر گوشهى بدن شما یک نوک سوزن بخورد، تمام این سلسله اعصاب یک کار منظّم صحیحى را انجام میدهند، فوراً درد در مغز حس میشود. مسئول باید باشید. من دیده بودم در نظام گذشته و رژیم گذشته ــ که البتّه واقعاً کمبود داشتند، حقیقتاً کمبودهاى اصلى داشتند ــ آن قالب ظاهرى را که میخواستند حفظ کنند، یکى از ارکان آن همین مسئلهى سلسلهمراتب و توان فرماندهى بود؛ منتها خب فساد در آن رژیم جزو ذات دستگاه بود؛ واقعاً ارکانش ارکان فسادآلودهاى بود. رشوه تا آن سطوح بالا و تا آن سطوح پایین از همه جا در جریان بود؛ فسادهاى اخلاقى، فسادهاى جنسى نمیگذاشت که آن بنا درست سر پا بِایستد؛ امّا در همان حدّى که آئیننامههاى جهانىِ مشابه بود، اینها دقّت میکردند آن جهات از جمله سلسلهمراتب را حفظ بکنند. شاید به بعضى از برادرها گفته باشم؛ من در سال ۴۹ دیده بودم در زندان، نظامىاى را آوردند که پنج ماه و خردهاى یا شش ماه شاید، محکوم شده بود براى پنج پوکهى فشنگ که تحویل نداده بود! رفته بودند مانور و تمرین ــ همین مانورهاى کوهستانى که میروند و تیراندازى میکنند ــ وقتى که برگشته بودند که پوکهها را تحویل بدهند، او پنج شش پوکه کم آورده بود. البتّه آن وقت رفته بود دادگاه و محاکمه شده بود و ظاهراً محکوم هم شده بود؛ منتها [چون] اواخر خدمتش بود و خدمتش هم مثل اینکه حسّاس بود، او را نگه داشتند؛ بعد از دو سه سال که خدمتش تمام شد و بازنشسته شد، [وقتی] رفت تسویه حساب بکند، به او ورقه دادند و او را به زندان فرستادند. او باورش هم نمىآمد که این قدر میمانَد در زندان! ما در زندان ارتش بودیم؛ آن وقتها محکومین امنیّتى و سیاسى و مانند اینها را غالباً به زندانهاى ارتش میبردند ــ لااقل اوایل کار ــ بنده آنجا بودم این بنده خدا را آوردند. گفتیم چه شده؟ گفت [ماجرا] این است. قبل از این قضیّه، سال ۴۵، ۴۶ هم مشهد زندان بودیم ــ باز هم همین زندان نظامى بود ــ که کسانى را آورده بودند آنجا. یک ستون نظامى که به یک جایى میرفتند، یک تخلّف آئیننامهای کرده بودند و افراد را خلاف آئیننامه با مهمّات در کامیون گذاشته بودند؛ بعد اشکالى پیش آمد و کامیون منفجر شد و چند نفرى کشته شدند. فرمانده ستون رفت خانهاش، فرمانده یگان رفت خانهاش، فرمانده تیپ رفت خانهاش ــ آن وقت اطراف مشهد چند تیپ بود، قوچان و چند جای دیگر ــ [همه] رفتند خانهشان، چند نفر از این بیچارههاى پاییندست را آوردند زندان که با ما بودند! اینها را یک سال، دو سال محکوم کردند [به زندان]! متأسّفانه بالادستها را رها میکردند، مىچسبیدند به پاییندستها؛ مبنا این بود؛ البتّه همینطور که گفتیم، ظلم جزو خواصّ آن نظام بود، نمیتوانست ظلم نکند؛ لذا بالادستها غالباً معاف میشدند، ولی انضباط تا حدود زیادى در آن پاییندستها وجود داشت. [به هر حال] این اصل، اصل درستى است؛ [حتّی اگر] آدمِ فاسدى [به آن عمل] میکند، آدمِ بدى میکند. بنده مکرّر این را گفتهام ــ غالباً به برادرهاى سپاه این را من همیشه طىّ سالهاى گذشته تکرار میکردم ــ این چیزهایى که امروز به صورت آئیننامههاى شناختهشدهى نظامى درآمده، مال کس خاصّى نیست؛ اینها نتیجهى چند هزار سال نظامىگرى است در طول تاریخ و در سطح عالم. لشکرکشىهاى قدیم ایران در این چیزى که امروز جزو تجربیّات ما است، تأثیر گذاشته؛ لشکرکشىهاى اسکندر و لشکرکشىهاى اروپا تأثیر گذاشته، لشکرکشىهاى دوران اسلامى تأثیر گذاشته؛ منتها تدوین آن یک کارى بوده که اوّل یک دستهى خاصّى، یک ملّت خاصّى توانستند اینها را تدوین کنند و [بتدریج] تکمیل شده. این چیزهایى که امروز مشاهده میشود، مخصوص کس خاصّى نیست، مال رژیم گذشته نیست، مال دستگاه پهلوى نیست؛ آنها عملکنندگان و یادگیرندگان ناقص این مسائل بودند. آئیننامههاى انضباطى غالباً مثل بقیّهى حقیقتها و نوامیس آفرینش و طبیعت است؛ نمیخواهم خیلى هم کلّیّت [بدهیم] و مطلق کنیم اینها را؛ البتّه ممکن است یک نقصهایى هم در آن وجود داشته باشد و حتماً هم دارد، امّا شبیه قوانین طبیعت است و کشفشدنى است. بر اساس طول مدّت اینها کشف شده، تکمیل شده و تدوین شده، حالا هم به اختیار ما رسیده. البتّه اصول ارزشى و مبانى ارزشى در اینها تأثیر تام و تمام دارد. شما اگر همین آئیننامهاى را که الان ما به شما میدهیم، بگذارید پهلوى آئیننامههاى دیگران، مىبینید در کلّیّات تفاوتى ندارد؛ یک روح ارزشى در این سریان داده شده. ساختها شبیه ساختهاى معمول در دنیا است؛ منتها آنجایى که یک مکتبى، یک مجموعهى اندیشهاى، و ارزشهایى بر مجموعهاى حکومت میکند، آن [ارزشها] دخالت خواهد کرد که در اینجا هم دخالت میکند. یکى از خصوصیّات این آئیننامهى انضباطى این است که نیروهاى مسلّح را از این جهت همسان میکند. حالا انشاءالله ما آن مجموعهى درجات سپاه را هم که ابلاغ بکنیم ــ که کمیته هم با آنها همراه است، اگر چه حالا در آینده دیگر نیروهاى انتظامى خواهد بود و شکل خاصّ خودش را خواهد داشت که همه همسان خواهند بود ــ باز بیشتر، روال و هماهنگى و هموزنى خاصّى در بین نیروهاى مسلّح به وجود خواهد آمد که برادرهاى ما در ستاد فرماندهى کل بیشترین مسئولیّتشان را، همّتشان را روى این قرار دادند که یک همسانى، هماهنگى قرار بدهند. البتّه مأموریّتها متفاوت است، پارهاى از خصوصیّتها در سازمانها ناهمسان است ــ اصرارى هم نیست که این خصوصیّتها یکسان بشود ــ به حَسَب مأموریّتها هر کسى خصوصیّاتى دارد، لکن آن چیزى که اصل است یعنى ایمان و عمل صالح، بایست در همهى نیروهاى مسلّح به یک سطح برسد. بعد هم از لحاظ ظواهر و تشریفات و مقرّرات و بقیّهى امور سازمانى و ادارى، بایستى هر چه بیشتر با هم همرنگ بشوند؛ صد درصدش را نمیخواهیم، چون صد درصد معلوم نیست لازم باشد یا خیلى هم مفید باشد امّا اصولاً بایستى یکسان باشند؛ فروعاً نه، یکسان نبودنِ بعضى از فروع اشکالى هم ندارد. این آئیننامه را به هر حال با دقّت، با مراقبت ابلاغ بکنید و سختگیرى کنید در اجراى این آئیننامه. من البتّه یک نکتهاى را گفتم، نمیدانم برادران در آن آئیننامه آوردند یا نه؛ در نیروهاى مسلّح اهانت را ریشهکن کنید؛ اهانت ممنوع؛ هیچ کس به هیچ کس اهانت نکند. اینکه یک فرماندهى، هر که هست ــ یک افسر است، یک درجهدار است ــ به یک سربازى [اهانت کند، ممنوع است]. من دیده بودم در آن رژیم، حتّى افسرهاى ارشد مورد اهانت قرار میگرفتند. من خودم مشاهده کردم یکى از فرماندهان معروف ــ که حالا نمیخواهم اسم بیاورم و به درک واصل شده و از آن افراد خبیثِ خشن بود ــ در مشهد سال ۴۲ فرمانده بود و بنده هم زندانى بودم که بردند ما را آنجا تحویل بدهند. او من را دید و به طرف من آمد. این شخص آن وقت سرتیپ بود؛ سرهنگهایى دُور و برش بودند. آنچنان به اینها اهانت میکرد که من تعجّب کردم که لااقل جلوى منِ زندانىِ مخالفِ دستگاه ــ که به همین عنوان هم من را گرفتند آوردند و خیلى هم جوان بودم و طبعاً با خصوصیّات جوانى ــ اقلّاً نباید این حرفها را بزند؛ نه، اِبائى نداشتند، آنهایى هم که مورد اهانت قرار میگرفتند، امتناعى ظاهراً نداشتند! من این را مکرّر دیده بودم؛ حالا آن یک مورد بود؛ در پایینترها هم من دیدم؛ فحش میدادند، اهانت میکردند، بد میگفتند. یک درجه فاصله کافى بود براى این [اهانت]؛ حالا ممکن بود یک کسى یک شخصیّت قوىّ محکمى داشته باشد و مافوقش جرئت نکند به او خیلى فحش بدهد؛ چنین چیزهایى هم البتّه بود، نه اینکه نباشد، لکن اهانت کردن کار خلافى محسوب نمیشد؛ اهانت میکردند، فحشهاى چاروادارى ــ حالا چاروادار هم نباید گفت، چاروادارها بیچارهها خیلى نجیبتر از خیلىهایند ــ فحشهاى اراذلمآبى [میدادند]. واقعاً من دیده بودم در پادگانها مثل اراذل به هم فحش میدهند! یک چیزهاى عجیب و غریبى ــ ما هم طلبه بودیم و این چیزها به گوشمان نخورده بود ــ که به قدرى من تعجّب میکردم که چطور از دهن اینها این حرفها خارج میشود! حالا ممکن است واقعاً بعضى از این حرفها براى بعضى از آقایان حتّى براى خود ارتشىهایى هم که اینجا هستند به گوششان سنگین بیاید؛ بعضى از این برادران ارتشىِ فعلى شاید خیلى هم درست یادشان نباشد و این خصوصیّات را آن زمانها تجربه هم نکرده باشند. به هم فحش میدادند، به زیردستش فحش میداد، من دیده بودم کسى را که [حتّى] به همدرجهى خودش در محیط نظامى فحّاشى میکرد! چون این فعلاً مأمور بر او بود، مافوق او بود ــ مثلاً این افسر نگهبان بود، حالا او نبود امّا درجهشان یکى بود ــ بسیار چیز شرمآورى [بود]! خب، همین اهانتها به کتک هم منتهى میشد؛ کتک میزدند سربازها را؛ اصلاً زیر مشت و لگد بىرحمانه میزدند یک سرباز بیچاره را. این کارها را اصلاً ممنوع کنید. هر کس هم کرد مجازات کنید. هیچ مانعى ندارد که شما به کسى که زیردست شما است، بخواهید جملهى توبیخآمیزى بگویید امّا این را با تعبیرات جمع مثلاً [به کار ببرید]: شما این کار را اشتباه کردید، من شما را توبیخ میکنم؛ شما باید مورد توبیخ قرار بگیرید؛ شما باید مورد شماتت قرار بگیرید؛ از اینجور حرفها. لازم نیست بگویید مرتیکهى مثلاً فلانفلانشده، چرا این کار را کردى؟ اهانت را در کلمات، در برخوردها، مطلقاً بربیندازید، ریشهکن کنید، خلاف شئون اسلامى است. امیرالمؤمنین فرمود: لاتَکونوا سَبّابین؛(۷) فحّاش نباشید، بددهن نباشید، بددهنى چیز بدى است؛ لکن آن [کار] بد است، سهلانگارى در این کارها هم بد است؛ رفیق و غیر رفیق را هم ملاحظه نکنید؛ رودربایستى هم گیر نکنید؛ آئیننامهى انضباطى را با قدرت تمام اِعمال کنید. و البتّه عرض کردم، آئیننامهى انضباطى سمبل انضباط است؛ اصل انضباط، فرماندهىِ خوب است؛ فرماندهىِ آگاه، سرپا، حسّاس، نسبت به جزئیّات امور دنبالگیر؛ البتّه در موارد خودش داراى انعطاف امّا بدون غفلت؛ غفلت غلط است، سهلانگارى غلط است؛ و کسانى هم که زیردست شما هستند همینجور باشند. ما میخواهیم اینجورى نیروهاى مسلّح اداره بشود؛ چه ارتش و چه سپاه و چه نیروهاى انتظامى، فرقى نمیکند، اینجور باید اداره بشود. نیروى مسلّح اسلامى اینجورى است؛ اگر دیدید کسى حاضر نیست اینجورى کار بکند، بار سنگینى را از دوش او و از دوش خودتان بردارید، رها کنید برود؛ نگذارید که نیروهاى مسلّح به خاطر بودن کسى که ناهماهنگ و ناجور است، لطمه و ضربه ببیند. کسانى هم که بر اثر درجات و رستههاى خاصّى که داشتهاند، عادت کردهاند به بىنظمى و شلوغى ــ حالا هم بعضى از بىنظمىها، بعضى جاها به گوش میخورد ــ اینها را هم نگذارید [کارشان را ادامه دهند]؛ یعنى با انگشت نیرومند و آهنین همین آئیننامههاى نظامى، گوش اینها را بپیچانید؛ نه با انگشت خودتان که شخصى باشد؛ نه، با انگشت قانون و با انگشت آنچه مقرّر و موظّف است. امیدواریم که خداوند انشاءالله به شما، به ما و به همه توفیق بدهد تا بتوانیم این کار بزرگ را انجام بدهیم. امروز تکلیف ادارهى نیروهاى مسلّح واقعاً تکلیف بزرگى است؛ تکلیف سنگینى است و بر دوش همهى شما آقایان است. امیدوارم که انشاءالله موفّق و مؤیّد باشید.(۸)
(۱ شهید ولیالله فلّاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران)
(۲ ر.ک: بیانات در دیدار مسئولان، فرماندهان و جمعی از پاسداران کمیتههاى انقلاب اسلامی (۱۳۶۹/۱۰/۱۰)، پینوشت شمارهی ۶
(۳ سعدی. گلستان، باب اوّل در سیرت پادشاهان، حکایت ۱۰؛ «درویش و غنى بندهى این خاک درند / وآنان که غنىترند محتاجترند»
(۴ نمایش، ظاهرسازی
(۵ سورهى لقمان، بخشى از آیهى ۱۲؛ «... لقمان را حکمت دادیم ...»
(۶ ضربالمثلی بر اساس بیتی از مولوی. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۷۶؛ «آنچه بیند آن جوان در آینه / پیر اندر خشت میبیند همه»
(۷ نهجالبلاغه، خطبهى ۲۰۶ (با اندکی تفاوت)
(۸ در پایان بیانات، آئیننامهی انضباطی نیروهای مسلّح به آقای سیّدحسن فیروزآبادی (رئیس ستاد فرماندهی کلّ قوا) ابلاغ شد.
![]() جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|








