حسینعلی منتظری / مهدی هاشمی/قائم مقام رهبری/منتظری/شهید محمد منتظری / آیتالله منتظری
امام از نامهی آقای منتظری این جور فهمیده بودند که آقای منتظری دیگر بکلّی کنار خواهد کشید و مشغول درس و بحث میشود و دیگر ضرر و خطر و ادّعا و حرکتی ندارد. من در نوشتهی خودم نوشتهام که معلوم است امام از آینده نگرانند و فکر میکنند ملّایی مثل آقای منتظری در آیندهی نظام و با رهبری آیندهی نظام آرام نخواهد نشست و مزاحمت ایجاد میکند. [بنابراین امام (قدّسسرّه)] خواستند جلوی این مزاحمت را بگیرند. در آن نامهی اوّل [نامهی ۶۸/۱/۶] قضیّه این جور بوده. اما در نامهی دوّم [نامهی ۶۸/۱/۸] امام خاطر جمع شده بودند که دیگر چنین چیزی اتّفاق نمیافتد، آقای منتظری میرود کنار و مشغول کارش میشود. علّت نامهی دوّم و منشأ اختلاف لحن دو نامه این است. و الّا فکر امام در این دو نامه اصلاً عوض نشده. یعنی اگر خلاصه کنیم نامهها را، ایشان در هر دو جا آقای منتظری را مناسب رهبری نمیدانند و نظر میدهند که شما باید کنار بروی منتها در نامهی اوّل، آقای منتظری را با تعبیرات و اظهارات گوناگون و با اظهار غم خود، در واقع از صحنه بهکل خارج میکند اما در نامهی دوّم ایشان را در صحنه نگه میدارد -البتّه در صحنهی علمی- ولی از رهبری برکنار میکند. این به خاطر این بوده که در نامهی دوّم، امام این خاطرجمعی را پیدا کرده بودند که اگر ایشان در صحنه بماند کسی را اذیّت نخواهد کرد، مزاحمتی نخواهد کرد، در آیندهی نظام اختلالی ایجاد نمیکند. ... خصوصیّت امام همین بود. امام آدمی بود که وقتی تشخیص میداد [به آن عمل میکرد.] تشخیصهایش هم به خصوص تشخیص در نامهی ۶۸/۱/۶ عجولانه نبود. خب مقدّمات آن نامه، مقدّمات طولانی -یک سال یا بیشتر- بود تا بالاخره به اینجا رسید. وقتی [کاسهی صبر امام] پر شد به نامهی ۶۸/۱/۶ رسید. بعد هم که وضع ایشان [آیتالله منتظری] را گفتند و او نامهای نوشت، امام فکر کردند که دیگر تخریب شخصیّت او به این اندازه شایسته نباشد، بنابراین نامهی ۶۸/۱/۸ را نوشتند. البتّه امام در نامهی ۶۸/۱/۸ هم آقای منتظری را از سیاست بهکل کنار گذاشته منتها خواسته که دیگر به همان اندازهای که لازم است، ایشان کنار برود و از لحاظ شخصیّتی بکلّی نابود نشود.1398/03/14
لینک ثابت
در آن جلسه [بررسی اعتصاب آقای منتظری در سال ۶۵] امام به ایشان اصرار میکردند که شما این کار را نکنید. لحن امام در آن جلسه خیلی لحن ملایم و مهربانانهای بود. لحن آقای منتظری تند و ستیزهگرانه بود. من یادم نمیرود، امام آن شب بیحال هم بودند، همین طور یک وری به بالشی تکیه داده بودند. آقای منتظری هم طرف چپ ایشان با یک فاصلهای نشسته بود. من هم تقریباً رو بروی ایشان بودم و دوستان هم نشسته بودند. امام میگفتند نه، مصلحت نیست، کارهایتان را شروع کنید، ادامه بدهید، ایشان هم قرص و محکم میگفت نه. هِی امام استدلال میکردند، وجهی ذکر میکردند، ایشان با یک لحن تندی جواب میداد. این حالت طول کشید. شاید مثلاً ده بیست دقیقه یا بیشتر همین طور هِی امام یک چیزی میگفتند، خیلی با حلم. ماها هم تعجّب میکردیم و واقعاً از امام مستَبعَد بود که در مقابل ناسازگاری یک نفر این مقدار حلم به خرج بدهد و ملایمت کند و او با جوابهای تندی چیزهایی بگوید. من حوصلهام سر رفت. یک مقداری گذشت، به امام گفتم: «آقا! اجازه میدهید من یک کلمه بگویم؟» ایشان مثل اینکه همچین یک نفس راحتی کشیدند. رو کردم به آقای منتظری، گفتم: «آقای منتظری! شما با چه کسی داری حرف میزنی؟ ایشان مگر ولیامر من و شما نیستند؟ ایشان دارند دستور میدهند، شما تخلّف میکنید. شما ولایت فقیه را قبول داری یا نداری؟» آقای منتظری ماند. خیلی تند شدم به ایشان. گفتم: «شما مثل اینکه نمیدانید با چه کسی دارید حرف میزنید. امام دارد به شما اصرار میکند، با ملایمت میگوید، دستور میدهد به شما، چندین بار تا حالا در خلال صحبت دستور دادند؛ شما همین طور هِی میگویید نه، نه. خب پس دستور ولی فقیه کجاست؟ شما چرا برخلاف مبانی خودت حرف میزنی؟» ایشان ساکت شد؛ هیچی نگفت آقای منتظری. بعد چند لحظهای گذشت و امام گفتند: «خب من میروم دیگر.» پا شدند رفتند. ماها افتادیم دور و بر آقای منتظری و با ایشان بحثکردن و ایشان واقعاً هیچ جواب هم نداشت یعنی آقای منتظری هیچ منطق قابل قبولی بر این اصرار نداشت. گفتیم خب اتفاقی نیفتاده، یک نفری است که متّهم به یک امری است و او را بازداشت کردهاند فقط اشکال کار این است که او با شما ارتباط دارد. آیا این موجب میشود که اگر کسی اتّهام پیدا کرد، تعقیب نشود؟ خب محاکمه میکنند. در محاکمه معلوم میشود مجرم است یا مجرم نیست. واقعاً ایشان هیچ حرف منطقیای که بگوید، نداشت. خب خود ایشان از این حرفها دم میزد که باید فرقی نباشد، از این شعارها در بیانات ایشان گاهی دیده میشد. در اینجا ایشان درست نقطهی مقابل این قرار گرفته بود.1398/03/14
لینک ثابت
علت اینکه آقای محمّدی گیلانی از امام سؤال میکند [این بود که] خودش با این قضیّه موافق نبود. این را ما در سالهای بعد از رحلت امام فهمیدیم. [این را] آقای محمّدی گیلانی به خود من یک وقت گفت. مضمون حرف ایشان این بود که من آقای منتظری را اصلاً در قوارهی رهبری نمیدیدم. بعد ایشان خاطرهای نقل کرد که روزی با آقای منتظری سر یک قضیّهای صحبتی میشود. آقای منتظری حرفی میزند که میگفت من اصلاً مبهوت ماندم که این حرف چطور از دهان یک آدم مسنّ عاقل فاضلی ممکن است دربیاید. میگفت حیرت کردم. لذا ایشان میگفت من اصلاً آقای منتظری را در این قوارهها نمیدانستم. البتّه آقای منتظری فاضل است اما شخصیّت ایشان با شخصیّت رهبری متناسب نیست. معلوم میشود این در آن وقت در ذهن ایشان بوده. علّت این هم که به امام مراجعه میکند همین نقطه بوده.1398/03/14
لینک ثابت
من خوب واقف بودم [به اینکه] آن کسانی که حول و حوش آقای منتظری بودند، چکار دارند میکنند و [اینکه] آنها بر ذهن آقای منتظری تسلّط داشتند. این را میدانستیم منتها این از اینکه ما نسبت به آقای منتظری یک چنین تصمیمی بگیریم مانع نمیشد. ما سعیمان بر این بود بلکه آقای منتظری را از زیر نفوذ آنها خارج کنیم یا ایشان را از آنها جدا کنیم یا تصمیمات آنها را خنثی کنیم که در خیلی موارد معدودی هم احتمالاً شده بود اما اغلب موارد نمیشد یعنی آنها بر ذهن آقای منتظری تسلّط داشتند. بنابراین ما میدانستیم که گروهی حول و حوش ایشان هستند و دارند فعّالیّت میکنند. البته آنچه بعدها با دستگیری سید مهدی هاشمی آشکار شد، نه. برای ما معلوم نبود که اینها یک گروه سازمانیافتهی منظّمی هستند که مقدّمات حتّی حرکت مسلحانه را برای یک روزی دارند فراهم میکنند. این برای ما روشن نبود امّا اینکه اینها گروه خطرناکی هستند و خیلی خود رأیند، تندرواند چرا، برای ما روشن بود.1398/03/14
لینک ثابت
از اوایل انقلاب ما سعیمان بر این بود که برای ایشان [آیتالله منتظری] یک تمیّز و تشخّصی را هم فرض کنیم، هم تحقّق ببخشیم. بعضیهای دیگر هم این را که ماها در این فکر هستیم احساس کرده بودند. یک عدّه هم ناراحت بودند. من یادم است در یک جلسهی شورای انقلاب یکی از همین آقایان عضو نهضت آزادی که جزو شورای انقلاب بود، رو کرد به من و بعضی دیگر و گفت: «آقای خمینی نوکرش هم هستیم، امّا اگر شما بخواهید بعد از آقای خمینی، منتظری، پُنتظری، بگذارید، ما قبول نمیکنیمها!» این مربوط به آن اوایل است که هنوز شورای انقلاب بود و ماها عضو شورای انقلاب بودیم. یعنی افراد حس میکردند که ماها روی آقای منتظری یک حساب ویژهای باز کردهایم. البتّه این به معنای این نبود که آقای منتظری برای این کار یک شخصیّت کامل و تمامعیار بود؛ نه، ضعفهای آقای منتظری را ماها بیش از دیگران میدانستیم و فاصلهی بین ایشان و امام را ماها میدانستیم.1398/03/14
لینک ثابت
حاج احمد آقا وقتی نامه را خواند، گفت امام میگویند که فلانی و آقای هاشمی بروند قم و نامه را به ایشان بدهند. این کار برای ما خیلی تلخ بود. گفتیم از امام سؤال میکنیم، اگر امام تأکید کردند بروید میرویم و الّا اگر خود امام تأکید نکردند، ما نمیرویم. بین من و آقای هاشمی این صحبت شد. بعد که رفتیم، معلوم شد که امام اصرار نداشتهاند که من و آقای هاشمی نامه را ببریم. بعداً نامه را کس دیگری -ظاهراً آقای عبدالله نوری- برده بود و به ایشان داده بود.1398/03/14
لینک ثابت
نامه [ششم فروردین ۶۸ امام به آقای منتظری] خیلی تکان دهنده بود برای ما. بعد هم ارتباط قطع شد، یعنی گوشی را گذاشتیم و گفتیم حالا چه کار کنیم؟ آقای هاشمی گفت من گفتهام آقای مشکینی و هیأت رئیسهی خبرگان بیایند اینجا که بنشینیم صحبت کنیم و الان میآیند اینجا. آمدند. وقتی که آمدند، قضیّه را مطرح کردیم که یک چنین اتّفاقی افتاده و امام یک چنین نامهای به آقای منتظری نوشتهاند. آنها هم مثل ما نگران شدند. مشورت کردیم که چه کنیم. به ذهنمان رسید که برویم با امام ملاقات کنیم و ایشان را از این کار منصرف کنیم. حرکت ما به سمت منزل امام اصلاً به این قصد بود که برویم امام را از این اقدام منصرف کنیم. ما چهار نفر -من و آقای هاشمی و آقای مشکینی و آقای امینی- رفتیم بیت امام. آن دو نفر دیگر که آقای مؤمن و آقای طاهری بودند نیامدند.1398/03/14
لینک ثابت
[در جلسه با امام در ششم فروردین ۶۸] من نگاه میکردم به آقای مشکینی و آقای امینی که چرا شماها یک چیزی نمیگویید؟ ما همه آمدهایم که همکاری کنیم. اما آنها سکوت کرده بودند. اصلاً کانّه جرأت نمیکردند حرف بزنند. هر کدام یک جملهی کوتاهی گفتند. جلسه حدود سه ربع ساعت یا شاید بیشتر طول کشید. گفته شد پس اجازه بدهید این نامه در رادیو خوانده نشود... بعد آقای هاشمی یک مقداری بیشتر اصرار کرد و تعبیرات دیگری گفت. امام دو بار به ایشان خطاب کردند. یک بار گفتند: «اگر تا صبح هم اینجا اصرار کنید فایده ندارد.» یک بار دیگر گفتند: «اگر خیلی اصرار کنید، میگویم همین امشب نامه را بخوانند.» یعنی تهدید کردند.1398/03/14
لینک ثابت
دیر هم بود، ساعت حدود نه شب بود. اینکه امام این ساعت ملاقات بدهد، خیلی چیز غیرمتعارفی بود. لکن خب ما رفتیم و به حاج احمد آقا گفتیم که ما آمدهایم با امام ملاقات کنیم. ایشان رفت داخل و آمد گفت -گمانم گفت امام میگویند- که نامه را برای آقایان هم بخوانید. آقای هاشمی نامه را از حاج احمد آقا گرفت و شروع کرد به خواندن برای آنها. هیچ کس دیگر هم از بیت امام آن وقت آنجا نبود. بعد حاج احمد آقا آمد و گفت امام میگویند بیایید. رفتیم در همان اتاق امام و امام نشسته بودند و اخم کرده. وارد شدیم و نشستیم. اگر منظرهی اتاق امام در نظرتان باشد، فرض کنید اینجا آن مبل بزرگی بود که امام این گوشهاش مینشستند، آقای هاشمی نشست همین پهلوی دست ایشان. معمولاً که میرفتیم، آقای هاشمی همان دم مینشست. من آمدم این طرف روی زمین نشستم. این هم جای من بود، همیشه که میآمدم، اینجا مینشستم. آقای مشکینی و آقای امینی رفتند دورتر یک خردهای با فاصله نشستند. وقتی نشستیم، آقای هاشمی شروع کرد به صحبت و گفت که آمدهایم که یک فکری بکنیم برای این کار. تا این حرف از ایشان صادر شد، امام برگشتند گفتند: «چه فکری؟» یک تعبیر این جوری. «آقای منتظری «...» و «...» و «فاجر» است.» این سه تعبیر را ایشان کردند. خب واقعاً برق از چشم همهی ما پرید. این تعبیر؟! امام در حرف زدن خیلی آدم مواظبی بود. یعنی حقیقتاً آدمی بود که من داستانها دارم از این که چیزی را که میخواست نسبت به کسی مخصوصاً بیان کند، مواظبت میکرد که زیاد و کم نشود. اگر یک وقتی یک چیزی گفته میشد که یک قدری این طرف و آن طرف بود، در اوّلین وقت ممکن اصلاح میکرد، که من یک نمونهاش را برای شما بگویم. یک شب منزل حاج احمد آقا بودیم، امام هم بودند. من نام یکی از شخصیّتهای معروف دنیای اسلام را بردم و پرسیدم: نظر شما نسبت به ایشان چیست؟ امام تأمّل مختصری کردند و گفتند: «نمیشناسم.» یک جملهی دیگر هم گفتند که نشانهی بیاعتقادیِ به آن شخصیت بود. خوشبختانه آن جمله یادم رفته، یعنی بعد از همان قضیّه هم یادم رفت. گذشت. من فردا یا پس فردایش با امام کاری داشتم، رفتم منزل ایشان. ایشان گفتند: «آن مطلبی که شما پرسیدید، همان نمیشناسم.» یعنی آن جملهی بعدش را پاک کردند. یعنی اینقدر ایشان مواظب بود که یک چیزی نگوید که برخلاف موازین باشد.1398/03/14
لینک ثابت
ایشان [آقای هاشمی رفسنجانی] احساس نگرانی میکرد. ایشان هم مثل من واقعاً احساسش همین احساس نگرانی بود. امام گفته بودند یکی از سه چیز باید انجام بگیرد: یا ایشان قول بدهد که اصلاح کند کارش را، بیتش را، حرفهایش را، اینها را درست کند؛ یا اینکه استعفا بدهد؛ یا اینکه مجلس خبرگان تشکیل بشود و تصمیمگیری کنند. معلوم بود که امام خیلی جدّی عازم این قضیّهاند. در همین حین که ما صحبت میکردیم، حاج احمد آقا تلفن زد به آنجا و آقای هاشمی گفت که فلانی اینجا است. ایشان گفت پس فلانی هم بشنود. من هم رفتم پای تلفن. گفت امام این نامه را به آقای منتظری نوشته و شروع کرد نامه را خواندن. خب نامه خیلی تکان دهنده بود برای ما.1398/03/14
لینک ثابت
امام گفتند که آقای منتظری عدالت ندارد یا ایشان از عدالت ساقط است. یک تعبیر این جوری کردند: از عدالت ساقط است. من ترسیدم که حالا بیاییم بیرون و این آقایان اینجا و آنجا بگویند امام گفت آقای منتظری از عدالت ساقط شد و این بکلّی پخش بشود. واقعاً از این قضیه وحشت کردم. گفتم آقا من خواهش میکنم ما را منع کنید از اینکه این حرف شما را در خارج نقل کنیم. ایشان یک تأمّلی کردند و گفتند «خیلی خب، نقل نکنید. این را از قول من نباید کسی نقل کند.» نقل آن را ممنوع کردند و حرام شد بر ما. ایشان نفی عدالت کردند از آقای منتظری. این البتّه مربوط به چند ماه مانده به فوت ایشان است. قبل از سال ۶۸ است.1398/03/14
لینک ثابت
ما مشهد بودیم، ایّام عید بود. آقای هاشمی تلفنی دنبال من میگشت. گفتند آقای هاشمی تماس گرفته، شما را میخواهد. من در آستان قدس بودم. اقامتم در آستان قدس و در همان اتاقهای بالا بود. گفتند که ایشان میخواهد با شما تماس بگیرد. یک بار دو بار نشد، بالاخره فهمیدم که ایشان کار واجبی دارد. تماس برقرار شد. ایشان گفت که شما باید فوری بیایی تهران. گفتم چرا؟ گفت کار بسیار مهمّی است، قضیّهی آقای منتظری دارد به یک جاهای خیلی باریکی میرسد و بیا ببینیم چکار باید بکنیم. من از آن نامهی امام که روز دوّم فروردین پخش شد، حس کرده بودم که امام به شدّت از قضایا ناراحتند. در واقع ایشان مثل کسی که طغیان میکند، آنچه را در دلش هست بیرون میریزد و با اشارات و کنایات حرف میزند، حرف زده بود. ایشان خیلی رنجیده و ناراحت بود. حس کرده بودم که ممکن است قضیّهی آقای منتظری به یک جای مهمّی رسیده باشد، و خب ما هم حقیقتاً فکر اینکه ممکن است برکناری آقای منتظری پیش بیاید ناراحت بودیم. یعنی هیچ واقعاً راضی نبودیم که این کار انجام بگیرد. گفتم خیلی خب، میآیم.1398/03/14
لینک ثابت
از جمله چیزهایی که در همین جلسه [حل و فصل ماجرای اعتصاب آقای منتظری در سال ۶۵] مطرح شد و جزو حرفهای امام بود این بود که امام گفتند: «یک وقتی در مشهد بین مرحوم حاج شیخ علیاکبر نهاوندی و آمیرزا علیاکبر نوقانی اختلاف شدیدی شد. حاج شیخ علیاکبر نهاوندی خب ملّای معروف مشهد بود و پیشنماز مسجد گوهرشاد و پیرمرد و معروف بود. آمیرزا علیاکبر نوقانی ملّای بزرگی بود، اما آن معروفیت را در حوزه نداشت. گفتند آقای بروجردی من را فرستاد مشهد بروم ببینم قضیّه چیست و مسأله را حلّ و فصل کنم. ایشان گفتند من رفتم مشهد، تحقیقاتی کردم. بعد رفتم پیش آمیرزا علیاکبر نوقانی و گفتم ولو حق با شما باشد اما امروز آقای حاج شیخ علیاکبر نهاوندی مثل یک منارهای است در مشهد و فرد شاخصی است و مقابله و مبارزهی شما با ایشان مصلحت نیست. و حالا من به شما [آیتالله منتظری] میگویم که حالا شما منارهای هستید، شاخص هستید و مناسب نیست که لطمه بخورید یا با این اصرار و پیگیری لطمه بزنید به خودتان.» اینجا البتّه یک قدری اطراف تشبیه فرق میکند، امّا امام از این استفاده کردند.1398/03/14
لینک ثابت
بیت ایشان با من خیلی برخوردهای از روی سرسنگینی و ناخشنودی داشت منتها من چون روابطم با آقای منتظری خیلی خوب بود و ارتباطاتمان نزدیک بود، اصلاً به آنها اعتنا نمیکردم... ما جلسات مشترک در قم در منزل آقای منتظری زیاد داشتیم. روابطمان هم چون دوستانه و خصوصی و صمیمانه بود، جلسات غالباً به صورت جلسات کاری نبود. ما برنامهمان این بود که هرازگاهی یک بار میرفتیم قم تا دربارهِی مسائل جاری کشور با آقای منتظری گفتگو کنیم. هم تنها میرفتیم، هم با هم [سران قوا] میرفتیم. البتّه این گفتگوها مختلف بود؛ گاهی برای کسب نظر ایشان در یک مسألهای بود، گاهی برای دادن خبرهایی از اوضاع جاری کشور به ایشان بود، گاهی برای شنیدن انتقادها و نظراتی که ایشان داشت و مایل بود با ماها درمیان بگذارد بود. میرفتیم، یکی دو ساعت آنجا بودیم، اگر مثلاً وقت شام بود، شام میماندیم، قبلش بحث میکردیم، بعدش بحث میکردیم. همه جور بحث میشد. گاهی بحثهای تند میشد، مثل جلسات معمولی خود ماها با همدیگر هم که همین جور بود. گاهی بحثهای تند و همراه با عصبانیّت و مجادله و محاجّه بود، گاهی نه، بحثهای خیلی دوستانه بود، گاهی شوخی و طنز و این چیزها بود. مختلف بود. این مضمون و محتوای جلسات گوناگون بود، متنوّع بود و همه جور بود.1398/03/14
لینک ثابت
ماها الاً فکر نمیکردیم که امام با این قضیّه مخالف باشد. ما خیلی بعدها -نه اینکه همان وقت هم بلافاصله- شنیدیم که امام مخالف بودهاند. قضیّهی آقای محمّدی گیلانی و ملاقاتش با امام و پیغام به آقای هاشمی رفسنجانی را من سالها بعد شنیدم. اصلاً گمان نمیکردیم امام با این قضیّه مخالفتی داشته باشد. فکر میکردیم این چیزی است که حتماً امام [با آن] موافق است. شاید اگر کسی آن وقت میگفت امام مخالف است، ردّش میکردیم که چطور چنین چیزی ممکن است؟ به نظر ما این کار کاملاً یک کار درست، یک پیشبینی منطقی برای آینده بود.1398/03/14
لینک ثابت
من یادم است یک روز در همین محلّ مجلس شورای اسلامی سابق، که آن وقت جلسات شورای انقلاب، آنجا تشکیل میشد، ناهار خورده بودیم و داشتیم میرفتیم بالا. من و آقای منتظری با هم داشتیم میرفتیم. پلّهها هم شلوغ بود. آقای منتظری به من گفت که شما چرا از آقا مهدی در سپاه استفاده نمیکنی؟ از آقا مهدی استفاده کن! در سپاه، یک جای خوبی بگذارش! من گفتم آخر من [نسبت به] آن قضیّهی قتل شمسآبادی، دلم چرکین است. ایشان گفت آقا، قضیّه اینجوری نیست که شما خیال میکنی. شروع کرد دفاع مفصّلی از او کردن. من هم به اعتماد حرف آقای منتظری، سیّد مهدی را آوردم در سپاه.1398/03/14
لینک ثابت