news/content
نسخه قابل چاپ
1370/04/25

بیانات در دیدار اعضاى دفتر «هنر و ادبیّات مقاومت» حوزه ى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)


من مطلبى که باید عرض کنم به برادرها بیش از همهچیز، همان مراتب تشکّر خودم است. خیلى از حرفهایى که در ذهنم بود به شما بگویم اگر یک وقتى دیدمتان، در خلال گزارش آقاى زم بود؛ معلوم میشود خود شما بحمدالله به همهى این جوانب قضایا توجّه دارید. بنده همین اندازه تشکّر کنم از شما که به این فکر افتادید و در این راه استقامت ورزیدید و آن سرمایهاى را که خداى متعال به شما داده ــ چون هیچیک از این چیزهایى که ما داریم که مال ما نیست؛ متعلّق به او است و در راه رضاى او و خواست او و ارادهى او هم باید به کار برود ــ شما دارید صمیمانه و بحق در این راه مصرف میکنید؛ این خیلى چیز باارزشى است و من به عنوان یک برادر شما و یک مسلمانى که نسبت به این مفاهیم احساس دلسوزى میکند و خالى از دغدغهاى نسبت به گذشت زمان از اینگونه مسائل نیست و همچنین به عنوان یک خوانندهاى که میخواند و التذاذ معنوى میبرد از این نوشتهها، از شما تشکّر میکنم. بله همان‌طور که عرض کردم، تقریباً همهى این کتابهایى که از دفتر هنر و ادبیات مقاومت شماها منتشر کردهاید، بنده خواندهام؛ به نظرم این‌چنین میرسد؛ هم آن داستانهایتان را و هم بعضى دیگر [را]؛ و بعضى از آنها را بسیار فوقالعاده یافتم. همین فرمانده من(۲)  که ذکر شد، از آن بخشهاى بسیار برجستهى این کار است. نفْس این فکر، فکر مهمّى است. آنچه هم آنجا نوشته شده ــ حالا یا شما نوشتید یا خود آن افراد نوشتند و فرستادند براى شما و ویراستارى و کارهایى مانند این انجام شده؛ به هر حال همان که الان عرضه شده ــ بسیار چیز برجستهاى است. و من وقتى میخواندم اینها را، به این فکر مىافتادم که اگر ما براى صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوهها را، همین کتابها را منتشر بکنیم، کار کمى نکرده‌ایم؛ کار زیادى انجام گرفته؛ که حالا ایشان(۳) مژده دادند که بحمدالله به فکر ترجمهى اینها هم هستید. اینها بسیار باارزش است.

یا یک جزوهاى بود به نام مقتل(۴) به نظرم؛ این شکافتن آن لحظههاى حسّاس و تعیینکننده، آن نقاطى که مفاهیم اسلامى اصلاً آنجا خودش را نشان میدهد ــ چون در لشکرکشى، مفاهیم اسلامى در کلان کار که دیده نمیشود؛ خب همهى دنیا لشکرکشى میکنند، همهى دنیا میجنگند، همهى دنیا بالاخره یک روز میبَرند، یک روز میبازند، همه گریز دارند، همه هم حمله و فداکارى دارند؛ آنجایى که تفکّر اسلامى و روحیهى اسلامى و منش اسلامى خودش را بخصوص مشخّص میکند، یک جاهاى خاصّى است ــ آن جاها را جستن و روى آنها تکیه کردن و آنها را خوب بیان کردن، حقیقتاً کار برجسته و مهمّى است. کارهاى شما خوشبختانه از همین قبیل است.

بله، من هم با شما برادرها در این نگرانى ــ که حالا آقایان گفتند ــ شریکم، که این فرهنگ جنگ و در حقیقت فرهنگ انقلاب، روحیهى انقلاب و آن روحیهاى که در جنگ، میدانى براى رشد و بالندگى پیدا کرده بود، از بین برود؛ این دغدغه در ذهن بنده هم هست. البتّه به خداى متعال باید توکّل کرد و به آینده باید خوشبین بود که من حقیقتاً هستم؛ خیلى افقها را خوب میبینم و روشن میبینم، لکن این دغدغه به هر جهت وجود دارد و راه زایل کردن این دغدغه هم این است که ما تلاش بکنیم، یعنى وقتى به قدر وسعمان تلاش کردیم، دیگر دغدغهاى نخواهیم داشت.

اعتقادم این است که از این هشت سال جنگى که ما داشتیم ــ که چون جنگ اگرچه به خودىِ خود موضوعیّتى ندارد امّا عرصهى بسیار مهمّى است براى بُروز روحیهى اسلامى و روحیهى انقلابى و خصلتهاى مسلمانىِ درست و از این جهت بسیار ارزشمند است ــ و از بودنِ آن‌چنان زمانى و محیطى بایستى شکرگزار بود و از نبودن آن باید آدم واقعاً متأسّف باشد و غصّه بخورد؛ اگرچه کسى از جنگ خوشش نمىآید ــ از حیث جنگ [بودن] ــ امّا این بخش دیگر قضیّه و این روى دیگر سکّه بسیار چیز عظیمى است براى ما.

خب حالا جنگ که نداریم، نمیخواهیم هم به دست خودمان یک جنگ درست کنیم که بشود عرصهى انقلاب، لکن آن هشت سال جنگ بایستى تاریخ ما را تغذیه کند. باید از این هشت سال جنگ و از آنچه اتّفاق افتاده، آن روحیهى مقاومت را، آن روحیهى فداکارى همراه با اخلاص را ــ همان که حقیقتاً در عرصههاى جنگ ما وجود داشت ــ [استفاده کرد،] و لذا آنجایى که نوشتههاى شماها حاکى از اخلاص است، آن نقطه، انسان را تکان میدهد. هر چیزى که شما ارائه کنید که نشانگر اخلاص باشد، خیلى اهمّیّت دارد؛ وَالّا خب همه فداکارى میکنند و خطر مرگ هم دارد؛ یا براى تعصّب فداکارى میکنند، یا براى خودنمایى فداکارى میکنند ــ مثلاً خلبان میرود در یک مانورى جلوى چشم مردم پنج تا معلّق هم میزند، صدى پنجاه هم ممکن است بیاید پایین، [امّا] قبول میکند براى خودنمایى؛ خب این ارزشى ندارد ــ و بیش از این را هم میکنند برای خودنمایی؛ [حتّی] بعضى خودشان را آتش میزنند براى خودنمایى ــ نه، آنجایى که با اخلاص همراه است یعنى انسان فقط براى خاطر خدا، براى خاطر انجام وظیفهى الهى، کارى را انجام میدهد و آن صفا و درخشندگى را دارد؛ در نشان دادن این نقطهها و جارى کردن این روحیه در طول و امتداد تاریخِ ما خیلى باید تلاش کرد. از آن هشت سال جنگ باید استفاده کرد. کمااینکه حادثهى عاشورا خب اوّل تا آخر بهیکمعنا یک نصفهروز بوده، به یک معنا مثلاً دو شبانهروز بوده، به یک معنا هم هفت هشت روز بوده دیگر؛ بیشتر از این که نبوده ــ از روزى که امام حسین وارد سرزمین کربلا شد، تا [وقتى] از آنجا بیرون میرفتند، مگر چند روز بوده؟ از روز دوّم محرّم تا یازدهم محرّم، هشت نُه روز بوده دیگر؛ خودِ آن حادثه هم که نصف روز است ــ شما ببینید این نصف روز حادثه چقدر برکت کرده در تاریخ ما و تا امروز هم زنده است، تا امروز هم الهامبخش است. فقط این نیست که یک حادثهاى است که مثلاً فرض بفرمایید که بخوانند و بگویند و مردم خوششان بیاید یا متأثّر عاطفى بشوند؛ نخیر، منشأ برکات است، منشأ حرکت است؛ که در انقلاب ما محسوس بود، در جنگ محسوس بود، در گذشتهى تاریخ ما هم محسوس بوده. در تاریخ تشیّع بلکه در تاریخ انقلابهاى ضدّ ظلم در اسلام،  ولو از طرف غیر شیعیان، حادثهى کربلا اثر بخشیده و به صورت درخشان و نمایانی اثربخش بوده؛ شاید در غیر محیط اسلامى هم اثربخش بوده؛ نقل میکنند از بعضىها، [مثل] گاندى و غیره ــ من حالا آنها را درست نمیدانم ــ و بعید هم نیست که واقعاً در جاهاى دیگر هم اثر کرده باشد. حالا در تاریخ خود ما که در این هزار و سیصد چهارصد سال، همان نصفه‌روز حادثه اثر کرده؛ پس عجیب نیست، بعید نیست. ما اگر چنانچه هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت نُه ساعت عاشوراى امام حسین نخواهیم مقایسه کنیم یا آن را خیلى درخشانتر بدانیم ــ که واقعاً هم همین است، یعنى هیچ حادثهاى هنوز اتّفاق نیفتاده، یعنی بنده نمىشناسم در تاریخ که قابل مقایسهى با فداکارىِ آن نصفه‌روز باشد و همه‌چیز کوچکتر از آن است ــ لکن بالاخره طرحى از آن است، یک نَمى از آن یم(۵) است؛ چرا ما فکر نکنیم که میتواند منشأ اثر باشد براى سالهاى متمادى در داخل جامعهى ما؟

در زمان خود ما هم اتّفاقاً من به یاد دارم، همیشه این دو در ذهنم بوده. حادثهى دوّم فروردین که اتّفاق افتاد ــ حادثهى مدرسهى فیضیّه(۶) ــ خب حادثهى مدرسهى فیضیّه یک حادثهى کوچکى بود در مقابل پانزدهم خرداد؛(۷) اصلاً قابل مقایسه نبود. از یک [ساعت] به غروب فرض بفرمایید یا دو [ساعت] به غروب مثلاً یک حادثهاى شروع شد تا یک [ساعت] از شب. سه ساعت، چهار ساعت، طلبهها را در محیط مدرسهى فیضیّه به صورت شدید و [به صورت] رقیقتر در تقریباً خیابانهاى اصلى قم زیر فشار قرار دادند، کتک زدند، تهدید کردند، اهانت کردند. کشتهى آن حادثه هم تا آنجایى که ما اطّلاع داشتیم آن وقتها، گمانم یکى دو نفر بیشتر نبود؛ یک نفر، دو نفر ظاهراً در آن حادثه کشته شدند، البتّه عدّهى زیادترى مجروح شدند؛ حادثه ابعاد خیلى زیادى نداشت. امام آن حادثه را توانست مورد استفاده قرار بدهد براى به حرکت درآوردنِ همهى ملّت ایران. [قیام] پانزدهم خرداد را که امام به وجود نیاورد، پانزدهم خرداد امام در زندان بود. [قیام] پانزدهم خرداد یک حادثهى خودجوش بود. [قیام] پانزدهم خرداد محصول حرکتى بود که امام در دوّم فروردین به وجود آورد. من این را همان سال به امام عرض کردم. من همان سال ۴۲ نزدیک عید بود ــ نزدیک عید سال ۴۳ بود ــ که از زندان آزاد شده بودم؛ توانستیم با یک تدبیرى برویم خدمت امام که آن وقت در قیطریّه بودند. در قیطریّه در یک خانهاى بودند. من همان چند لحظهاى که توانستم بروم خدمت ایشان و دست ایشان را ببوسم و با آن حال منقلبى که از دیدن ایشان داشتم، چند کلمه با ایشان حرف بزنم، همین مطلب را به ایشان گفتم. گفتم نبودن شما در بیرون، موجب شد که پانزدهم خرداد با این عظمت نتواند مورد استفاده قرار بگیرد. یعنى ماها که بیرون بودیم ــ امثال ماها ــ و کسانى که بودند، چون امام نبود، از پانزدهم خرداد نتوانستند عُشرى از اعشارِ(۸) آن استفادهاى را بکنند که امام از دوّم فروردین کرد؛ ببینید؛ در حالى که پانزدهم خرداد کانون عظیمى بود. خب بعد هم که امام آمد بیرون و بعد هم که تبعید شد، اشارههاى ایشان، حرفهاى ایشان، پانزدهم خرداد را آن‌چنان منشأ برکت کرد در هوشیار کردن مردم و در خط آوردن جوانها و زنده کردن روحیهى مبارزه در مردم، که در آن مدّتِ مثلاً یک سالى یا هشت نُه ماهى که امام نبودند و این حادثه با آن جوش و خروش اتّفاق افتاده بود، هیچ کس نتوانسته بود از آن حادثه یک چنین استفادهاى بکند.

میخواهم بگویم این یک گنج است، آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه؟ این هنر ما است که بتوانیم استخراج کنیم. امام سجّاد توانست آن گنج را استخراج کند. امام باقر و ائمّهى بعد از او استخراج کردند گنج عاشورا را؛ همان چند ساعت را. آن‌چنان این چشمهى جوشان را جارى کردند که هنوز هم جارى است و همیشه هم در زندگى مردم منشأ خیر بوده؛ همیشه بیدار کرده، همیشه درس داده، یاد داده که چهکار باید کرد. الان هم همین‌جور است. الان هم هر کدام از ماها هر جملهاى از جملات امام حسین را که براى ما مانده، میخوانیم یا به یاد مىآوریم، احساس میکنیم که یک روح تازهاى میگیریم، یک حرف تازهاى میفهمیم. البتّه این جاها معناى حرف تازه فهمیدن مثل یک فرمول کشفنشدهاى نیست که حالا کشف میکنیم؛ نه، صد بار هم شنفتهایم، [منتها] آدم در یک لحظهاى از لحظات یک حقیقتى را درک میکند، بعد یک غفلتى مىآید، همان چیزی که درک کرده از ذهنش میرود ــ طبیعت انسان این‌جورى است ــ لذاست این فکر مستمرّى که ما احتیاج داریم بکنیم، این تذکّر مستمرى که ما احتیاج داریم، براى این است که آن لحظههاى فهم، لحظههاى معرفت، لحظههاى افروختگى ذهن و روح، استمرار پیدا کند؛ انسان حالت بسط داشته باشد ــ این قبض و بسطى که درویشها میگویند یا عرفا میگویند، یک واقعیّتى است؛ انسان گاهى قبض دارد، اصلاً گرفته است، مقبوض است، بسته است، همهى حقایق هم جلوى انسان است [امّا] ترشّحى به انسان نمیشود از آن حقایق و از آن معارف؛ و گاهى انسان باز است، مبسوط است، همهچیز، همهى شعاعها، همهى انوار به انسان میتابد؛ در آن لحظه انسان، گاهی مثل خورشید نور میدهد؛ خود آدم مثل خورشید نور میدهد و خود انسان هم احساس میکند نورانیّت خودش را ــ این لحظهها را انسان بایستى در این کلمات و فرمایشات امام حسین جستجو کند و براى خودش به وجود بیاورد؛ و آن‌چنان لحظههایى را در انسان ایجاد میکند.

خب، ما هشت سال فداکارى داشتیم؛ شوخى که نیست. حالا همین برادرهایى که ملاحظه میکنید؛ این برادر جانباز، برادرهاى آزادهاى که هستند، واقعاً هر حادثهاى که براى هر کدام از اینها اتّفاق افتاده، هر تجربهى مخلصانهاى که اینها یا خودشان نشان دادند یا در دیگرى دیدند، به نظر من کافى است تا انسانهایى را هدایت کند؛ ماها را واقعاً هدایت میکند و خود من احساس میکنم. بنده کتابهایى که میخوانم، پشت آن معمولاً یادداشتى، تقریظى مینویسم. یک چیزى به ذهنم آمده، یادداشت میکنم پشت آن. این کتاب فرمانده من را که خواندم، بىاختیار پشت آن زیارتنامه نوشتم: اَلسَّلام علیکُم یا اَولِیاءَاللّهِ و اَحِبّائَه؛(۹) یعنى واقعاً دیدم در مقابل این عظمتها، انسان احساس حقارت میکند؛ من حقیقتاً در نفْس خودم احساس حقارت کردم وقتى که این شُکوه را دیدم در این کتاب. چه کسى میتواند این شُکوه را به ما نشان بدهد؟ این شُکوه وجود دارد و یک نفر باید آن را به ما نشان بدهد. او کیست؟ او شما هستید. یعنى اگر شماها قدر خودتان را بدانید، میتوانید حامل آنچنان نورى باشید، آنچنان نورانیّتى باشید که انسانها را تکان میدهد یعنى آن‌طور حقایق، واقعاً ماها را منقلب میکند. خب در معیار مادّى آن حقیقت یک لحظه اتّفاق افتاد و از بین رفت دیگر؛ در ملکوت البتّه باقى است، امّا در عالم ناسوت(۱۰) ما، در مادّیّت ما، در حساب زمان و مکان ما، یک لحظه یک حادثهاى اتّفاق افتاد و تمام شد رفت. چه کسى میتواند  این حادثه را ماندگار کند؟ چه کسى میتواند آن را آن‌جورى که حتّى چشم عادّى در حضور نمىبیند، در غیاب آن حادثه، آن را به دل انسان و بصیرت انسان تفهیم بکند؟ چه کسى؟ هنر. هنر این نقش را دارد و این کار را میتواند انجام بدهد. خود بنده شاید حوادثى را به چشم خودم دیدهام که چشم مادّى نتوانسته آن حادثه را درک کند. بعد که شمای هنرمند آن را یا به نگارش درمىآورید یا به نمایش درمىآورید یا به زبان قصّه بیان میکنید، من بازبینى که میکنم آن حادثه را، میبینم عجب حادثهاى بوده، تازه شروع میکنم [به] فهمیدن آن حادثه؛ آن چیزى که خود من شاهد آن بودم. توجّه میکنید؟ لذا به نظر من نقش هنرمند مسلمان، نقش فوقالعاده برجستهاى است.

خب، میدان هنر در مملکت هنوز متأسّفانه دست شماها نیست. اوّلاً عدّهی شماها کم است، یعنى یکى از معجزات انقلاب پرورش هنرمندها و روایتگران تاریخ انقلاب است. خب بحمدالله تعدادى هم هستید امّا کسانى هم هستند که از لحاظ عِدّه و عُدّه(۱۱) بر شما ترجیح دارند، از شما جلو هستند؛ امکانات دارند، بعضىشان از لحاظ هنرى هم سرشارند؛ ثروتى است در خدمت بیگانگان، تیغى است در دست دشمن. بنده در آن هنرمند هیچ احساس عظمت نمیکنم. انسان خودش را در مقابل هنرمند معمولاً کوچک احساس میکند، یعنى بنده که این‌جور هستم؛ هنرمندها را وقتى نگاه میکنم، در مقابل خودم میبینم آنها جایگاه رفیعى دارند، امّا [نسبت به] این هنرمندها نه؛ هنرشان هم بالا است، بعضىشان بسیار برجستهاند از لحاظ هنرى، امّا من ارزشى حس نمیکنم در هنرى که او دارد. پول و ثروت و قوّت بازو و زبان گویا و بقیّهى ثروتهایى که در خدمت حق نباشد، در خدمت انسانها نباشد، در خدمت راستى و درستى نباشد، چه ارزشى دارد؟ ارزشى ندارد. الان علم در خدمت سلاحهاى اتمى است در دست اسرائیل؛ این ارزشمند است؟ نخیر، هیچ ارزشى ندارد. ارزش این چیزها نسبى است؛ ارزش مطلق، متعلّق به اینها نیست. البتّه ارزش مطلق وجود دارد و چیزهاى ارزشمند مطلق وجود دارد. اصلاً مبناى ادیان، مطلق کردن ارزشهاى صحیح و راستین است، منتها علم از آن ارزشهاى مطلق نیست؛ صنعت و تکنولوژى از آن ارزشهاى مطلق نیست؛ [بستگى دارد] تا در کجا به کار برود، تا در دست چه کسى باشد، تا از آن چگونه استفاده بشود؛ و هنر هم از این قبیل است. لذا اگرچه عدّه و عُدّه‌ی شماها در مقابل آن خیل مردمِ آنچنانى شاید کمتر باشد، در عین حال ارزشتان بمراتب از آنها بالاتر و بیشتر است؛ اگرچه حالا عِدّهتان هم من حالا فکر میکنم ممکن است ما نمىشناسیم ــ واقع آن هم این‌جور است ــ گمان میکنم که شاید از لحاظ عِدّه هم [کم نباشید]؛ بنده اطّلاعى ندارم. حالا بعد در این زمینه شماها اگر لازم دانستید که مطلبى را به من بگویید، بگویید. حالا یادم آمد از آن نامهى مفصّلى که آقایان نسبت به بنده اظهار محبّت کرده بودند و یک شرح مبسوطى [داده بودند]، یک ستون اسم از هنرمندها بود. اگرچه من خیلى از این اسمها را نمىشناختم امّا خب خیلى بود. ما یقیناً نیروهاى خوب هم زیاد داریم، باید اینها را بشناسیم. یک وقتى آن اوایل انقلاب بعضىها میگفتند قحطالرّجال است، ما میگفتیم جهلالرّجال است؛ واقع هم همین است که نمىشناسیم شخصیّتها [را]. به هر حال کارتان، کار مهمّى است.

من همین را خواستم عرض بکنم که بدانید؛ اگرچه شماها میدانید. باید در این خط، در این صراط، با همّت بیشتر، با تلاش بیشتر و با کوچک دیدن مشکلات و بلند برداشتن قدمها، دور دیدن اهداف و استمداد از خداى متعال و با اخلاص ــ که اساس قضیّه همین آخرى است که اخلاص است ــ انشاءالله راه را ادامه بدهید. ما هم همان‌طور که عرض کردم، واقعاً دعا میکنیم به شماها که خدا توفیقتان بدهد، کمکتان کند و خوشحالیم از اینکه این جریان طیّب و طاهر، الحمدلله در داخل جامعهى ما هست. و خداخدا میکنیم که هرچه بیشتر شماها موفّق بشوید، دلگرم بشوید و دستتان گرمتر به طرف کارهاى اساسى و خوب برود و با کمک خدا انشاءالله موانع را بردارید. انشاءالله آقایان موفّق و مؤیّد باشند.
 
 
 در ابتدای این دیدار، حجّت‌الاسلام محمّد‌على زم (مسئول حوزهى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى) و آقاى مرتضىٰ سرهنگى (عضو حوزه‌ی هنری و از مؤسّسین دفتر هنر و ادبیّات مقاومت) مطالبی بیان کردند.
 نوشتهى رحیم مخدومى و دیگران
[( مسئول حوزهى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
 نوشتهى محمّد بکائى
 دریا
 ر.ک: بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران امور حج (۱۳۷۰/۴/۲۳)، پی‌نوشت شماره‌ی ۱۲
 در سحرگاه پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، مأموران رژیم شاه به خانه‌ی امام خمینی در قم یورش بردند و ایشان را که سه روز پیش از آن، به مناسبت عاشورای حسینی، طیّ سخنان افشاگرانه‌ای در مدرسه‌ی فیضیّه پرده از جنایات شاه و آمریکا و اسرائیل برداشته بود، دستگیر و دور از چشم مردم به زندانی در تهران منتقل کردند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که خیابانهای شهر قم شاهد تظاهرات مردان و زنان مسلمان و انقلابی بود که به قصد اعتراض به دستگیری مرجع تقلیدشان از خانه‌هایشان بیرون آمده بودند. همین صحنه، در همان روز در تهران و چند شهر دیگر نیز به وجود آمد. در جریان تظاهرات مردم در شهرهای تهران و ورامین در روز پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، صدها نفر به خاک و خون کشیده شدند. در حقیقت، این حرکت سرآغاز نهضت مردمی شد که منتهی به انقلاب اسلامی در بیست‌ودوّم بهمن ۱۳۵۷ گردید.
 مقدار بسیار کم از
 الاقبال بالاعمال الحسنة، ج ۲ ص ۵۵؛ «سلام بر شما، اى اولیاى خدا و دوستداران او!»
(۱۰ عالم مادّه
(۱۱ امکانات

جمله‌های برگزیده این دیدار
آخرین‌ها
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی