پيشرفت غرب با ظلم و غارت كشورهای ديگر ما اگر دنبال پیشرفت هستیم و پیشرفت علمی را شرط لازم پیشرفت عمومی كشور میدانیم، توجه داشته باشیم كه مراد ما از پیشرفت، پیشرفت با الگوی غربی نیست. دستور كار قطعی نظام جمهوری اسلامی، دنبال كردن الگوی پیشرفت ایرانی - اسلامی است. ما پیشرفت را به شكلی كه غرب دنبال كرد و پیش رفت، نمیخواهیم؛ پیشرفت غربی هیچ جاذبهای برای انسان آگاهِ امروز ندارد. پیشرفت كشورهای پیشرفتهی غربی نتوانست فقر را از بین ببرد، نتوانست تبعیض را از بین ببرد، نتوانست عدالت را در جامعه مستقر كند، نتوانست اخلاق انسانی را مستقر كند. اولاً آن پیشرفت بر پایهی ظلم و استعمار و غارت كشورهای دیگر بنا شد. شما ببینید همین حالا یكی از آقایان راجع به حملهی پرتغال به ایران مطالبی گفتند. خب، فقط ایران نبود. در این منطقهی شرق آسیا، جاهای مختلفی پرتغالیها رفتند، هلندیها رفتند. مگر هلند چه اندازه عرض و طول جغرافیائی و تاریخی و ارزش علمی دارد؟ یا پرتغال یا اسپانیا یا انگلیس همین جور؟ تمام این قارهی عظیم آسیا را، قارهی آفریقا را اینها در مشت گرفتند و فشردند؛ اینها مراكز ثروت بود. نگاه كنید به نوشتهی نهرو در «نگاهی به تاریخ جهان»؛ او تشریح میكند پیشرفتهای علمی و فنی موجود در هند را پیش از ورود انگلیسها. بنده تا قبل از اینكه این مطلب را از نگاه آدم مطلعی مثل نهرو - كه آن روز این را نوشته بود - بخوانم، از چنین مسئلهای مطلع نبودم. یك كشوری در مسیر علمیِ معقول و صحیحی حركت میكند، بعد میآیند به كمك علم و به كمك سلاح این كشور را تصرف میكنند، بیدریغ انسانها را میكُشند، منابع ثروت او را از بین میبرند و خودشان را بر او تحمیل میكنند. ثروت را از هند بیرون میكشند، میروند در كشور خودشان سرمایهگذاری میكنند، ذخیره درست میكنند. انگلیسها آمریكا را با پولی كه از هند به دست آوردند، گرفتند. تا قبل از سالهای استقلال آمریكا كه انگلیسها بر كشور آمریكا مسلط بودند، عمدهی درآمد تجار انگلیسی از تجارتی بود كه از هند به سواحل آمریكا میكردند؛ كه بعد با مقابلهی ساكنان آمریكا - البته نه ساكنان بومی، بلكه باز هم همان مهاجرین انگلیسی و اسپانیائی و دیگران - و جنگی كه انجام گرفت و سپس استقلال آمریكا، دوران تسلط انگلیس تمام شد. بههرحال اینها پایهی تمدن خودشان را با مكیدن خون ملتها شروع كردند؛ بعد هم با پیشرفتهای گوناگون، نه ظلم را در كشورهای خودشان برطرف كردند، نه تبعیض را برطرف كردند، نه جوامع فقیر را توانستند به بینیازی برسانند؛ میبینید امروز هم وضع اقتصاد در این كشورها چه جوری است، وضع اجتماعی چه جوری است، وضع اخلاقی چه جوری است؛ این انحطاط اخلاقی، این لجنزار اخلاق جنسی در غرب. پیشرفت تمدن غربی، یك چنین پیشرفتی است با این خصوصیات؛ این را ما بههیچوجه نمیپسندیم. ما دنبال الگوی مطلوب و آرمانیِ خودمان هستیم، كه یك الگوی اسلامی و ایرانی است؛ از هدایت اسلام سرچشمه میگیرد، از نیازها و سنتهای ایرانی بهره میبرد؛ یك الگوی مستقل.1392/05/15
مصادیق تهاجم فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگ ها ما برای ساختن این بخش [ اصلی و اساسی] از تمدن نوین اسلامی[كه همان سبك زندگی است ]، بشدت باید از تقلید پرهیز كنیم؛ تقلید از آن كسانی كه سعی دارند روشهای زندگی و سبك و سلوك زندگی را به ملتها تحمیل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر این زورگوئی و تحمیل، تمدن غربی است. نه اینكه ما بنای دشمنی با غرب و ستیزهگری با غرب داشته باشیم - این حرف، ناشی از بررسی است - ستیزهگری و دشمنیِ احساساتی نیست. بعضی بمجرد اینكه اسم غرب و تمدن غرب و شیوههای غرب و توطئهی غرب و دشمنی غرب میآید، حمل میكنند بر غربستیزی: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدركشتگیِ آنچنانی نداریم - البته پدركشتگی داریم! - غرض نداریم. این حرف، بررسیشده است. تقلید از غرب برای كشورهائی كه این تقلید را برای خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّی آن كشورهائی كه بظاهر به صنعتی و اختراعی و ثروتی هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است كه فرهنگ غرب، یك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهی فرهنگهاست. هرجا غربیها وارد شدند، فرهنگهای بومی را نابود كردند، بنیانهای اساسیِ اجتماعی را از بین بردند؛ تا آنجائی كه توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند. هر جا انگلیسها وارد شدند، زبان مردم بومی را تبدیل كردند به انگلیسی؛ اگر زبان رقیبی وجود داشت، آن را از بین بردند. در شبهقارهی هند، زبان فارسی چند قرن زبان رسمی بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههای حكومتی، دولتی، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهای برجسته، با زبان فارسی انجام میگرفت. انگلیسها آمدند زبان فارسی را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگلیسی را رائج كردند. شبهقارهی هند كه یكی از كانونهای زبان فارسی بوده، امروز در آنجا زبان فارسی غریب است؛ اما زبان انگلیسی، زبان دیوانی است؛ مكاتبات دولتی با انگلیسی است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسی است - باید انگلیسی حرف بزنند - این تحمیل شده. در همهی كشورهائی كه انگلیسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است. ما زبان فارسی را بر هیچ جا تحمیل نكردیم. زبان فارسی كه در هند رائج بود، به وسیلهی خود هندیها استقبال شد؛ شخصیتهای هندی، خودشان به زبان فارسی شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجری تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیسها، شعرای زیادی در هند بودند كه به فارسی شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی - كه اهل دهلی است - و بسیاری از شعرای دیگر. اقبال لاهوری اهل لاهور است، اما شعر فارسی او معروفتر از شعر به هر زبان دیگری است. ما مثل انگلیسها كه انگلیسی را در هند رائج كردند، زبان فارسی را رائج نكردیم؛ فارسی با میل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعی رائج شد؛ اما انگلیسها آمدند مردم را مجبور كردند كه باید فارسی حرف نزنند؛ برای فارسی حرف زدن و فارسی نوشتن، مجازات معین كردند. فرانسویها هم در كشورهائی كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجباری كردند. یك وقتی یكی از رؤسای كشورهای آفریقای شمالی - كه سالها فرانسویها بر آنجا سلطه داشتند - زمان ریاست جمهوری با بنده ملاقات داشت. او با من عربی حرف میزد؛ بعد میخواست یك جملهای را بگوید، واژهی عربیِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه این جمله به عربی چه میشود؟ او هم گفت كه بله، این جمله به عربی میشود این. یعنی یك عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربی ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید كه این است! یعنی اینقدر اینها از زبان اصلیِ خودشان دور مانده بودند. این مسئله را سالها بر اینها تحمیل كردند. پرتغالیها هم همین جور، هلندیها هم همین جور، اسپانیائیها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل كردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است. غربیها آنجائی كه توانستند، بنیانهای فرهنگی و اعتقادی را از بین بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقیم وجود نداشت و به بركت مجاهدت یك عده از بزرگان، انگلیسها نتوانستند به طور مستقیم وارد شوند، افرادی را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، یعنی 1919 میلادی - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ایران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضی از آزادیخواهانِ دیگر مواجه نمیشد و این قرارداد عملیاتی میشد، استعمار ایران حتمی بود - مثل هند - مردانی نگذاشتند این اتفاق بیفتد. اما آنها به وسیلهی عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوی و تقویت او و گذاشتن روشنفكران وابستهی به غرب در كنار او - كه باز لازم نیست من اسم بیاورم، دوست ندارم اسم بیاورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحمیل كردند. بعضی از وزرا و نخبگان سیاسی دستگاه پهلوی كه جنبهی فرهنگی داشتند، اینها عامل غرب بودند برای دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ یك مقولهاش مسئلهی كشف حجاب بود، یك مقولهاش فشار بر روحانیون و زدودن حضور روحانیون از كشور بود، و مقولات فراوان دیگری كه در دوران رضاخان پهلوی دنبال میشد. فرهنگ غربی، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائی میكند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربی، ذهنها را، فكرها را مادی میكند، مادی پرورش میدهد؛ هدف زندگی میشود پول و ثروت؛ آرمانهای بلند، آرمانهای معنوی و تعالی روحی از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربی این است.1391/07/23
ترویج تریاک در جنوب خراسان توسط انگلیسها در قبل انقلاب یکی از خصوصیات فرهنگ غربی، عادیسازی گناه است؛ گناههای جنسی را عادی میکنند. امروز این وضعیت در خود غرب به فضاحت کشیده شده؛ اول در انگلیس، بعد هم در بعضی از کشورهای دیگر و آمریکا. این گناه بزرگِ همجنسبازی شده یک ارزش! به فلان سیاستمدار اعتراض میکنند که چرا او با همجنسبازی مخالف است، یا با همجنسبازها مخالف است! ببینید انحطاط اخلاقی به کجا میرسد. این، فرهنگ غربی است. همچنین فروپاشی خانواده، گسترش مشروبات الکلی، گسترش مواد مخدر. من سالها پیش - در دههی 30 و 40 - در منطقهی جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فکر و پیرمردهائی را دیدم که یادشان بود که انگلیسها چگونه تریاک را با شیوههای مخصوصی در بین مردم رائج میکردند؛ والّا مردم تریاک کشیدن بلد نبودند؛ این چیزها وجود نداشت. این افراد یادشان بود، سراغ میدادند و خصوصیاتش را میگفتند. با همین روشها بود که مواد مخدر بتدریج در داخل کشور توسعه پیدا کرد. فرهنگ غربی اینجوری است.1391/07/23
استعمار هندو برمه ؛ عامل پیشرفت انگلیسیها نباید بگذاریم این حركت[علمی بوجود آمده در کشور] از دوْر بیفتد. اگر حركت از دوْر افتاد، بازیابی و بازسازی آن دشوارتر خواهد بود. و این كارِ شما جوانهاست. جوانها باید همتهای خود را زیاد كنند. احساس كنید كه هم شما در آغاز یك راه طولانی و مهمید، هم كشور در آغاز یك راه طولانی و مهم است. البته من به هیچ وجه توصیه نمیكنم كه شما مرعوب پیشرفتهای غرب شوید - ابدا - آن پیشرفتها به خاطر زودتر وارد یك مرحله شدن و متكی به ظلم و استكبار و استعمار است. اگر انگلیسیها هند را، برمه را، آن منطقهی ثروتمند آسیا را استعمار نمیكردند، غصب نمیكردند، ثروتهایش را بالا نمیكشیدند - كه خود هندیها در یك دورهی تاریخی، خیلی خوب این وضع را ترسیم كردند - مسلّماً نمیتوانستند به اینجا برسند. اینها مثل زالو از دیگران مكیدند و خودشان را فربه كردند؛ ما نمیخواهیم این كار را بكنیم. ما به هیچ وجه به دنبال مكیدن دیگران نیستیم. ما درونزائی و درونجوشی را تقویت میكنیم، و معتقدیم میشود، و انشاءالله پیش خواهیم رفت.1391/07/12
استعمار شبهقاره توسط انگلستان با سوء استفاده از قدرت علمی یکی از بزرگترین جنایتهائی که به بشریت شد، این بود که در انقلاب صنعتی در دنیا در این دو سه قرن، علم وسیلهای شد برای زورگوئی. انگلیسها که جزو پیشروان انقلاب صنعتی بودند، از این امکانِ خودشان استفاده کردند برای راه افتادن در اطراف دنیا و به زنجیر کشیدن ملتها. شما میدانید در دوران حاکمیت انگلیسها در شبهقاره، در این صحنهی بزرگ و ثروتمند چه گذشت؟ فقط هم شبهقاره نبوده؛ تمام منطقهی شرق آسیا سالهای متمادی - بیش از یک قرن - زیر چکمهی اینها بوده و با ابزار علم که اینها داشتند، بر مردم مسلط شدند؛ مردم به جان آمدند، چه انسانهائی نابود شدند، چه آرزوهائی نابود شد، چه ملتهائی عقب افتادند، چه کشورهائی خراب شدند. اینها از ابزار علم یک چنین استفادهای کردند. این بزرگترین خیانت به علم است؛ همچنان که بزرگترین خیانت به بشریت است. اینها میخواهند این انحصار شکسته نشود. هر ملتی که بتواند با استقلال - نه زیر بلیط آنها و با مجوز آنها و در اختیار آنها و در مشت آنها - روی پای خود بایستد، یک ضربه به این انحصار زده؛ و این کار امروز خوشبختانه در ایران راه افتاده.1390/12/03
خدمت مردم بوشهر به عزت ایران با ایستادگی مقابل استعمارگران استان بوشهر جزو اصیلترین و کهنترین استانهای این کشور و دارای مردمِ امتحان دادهای است. هر کس با تاریخ این منطقه آشنا باشد، میداند که مردمِ این کرانهی طولانی خلیج فارس، به کشورشان، به استقلال کشور، به عزت ملت ایران خیلی خدمت کردهاند. در یک دورهای، مستکبران متجاوز و سلطهطلب که اهمیت این منطقهی از عالم را درک کرده بودند، تصمیم داشتند این حوزهی ثروتمند خلیج فارس را به طور کامل قبضه کنند و در اختیار بگیرند. همان استعمارگرانی که شبهقارهی هندوستان را به آن روز درآوردند و با حضور خودشان آن ضربههای جبرانناپذیر را به آن مردم زدند، و در شمال آفریقا به نحو دیگر، و در شرق آسیا به نحو دیگر، حاضر نبودند از این منطقه دل بکنند و طمع ببُرند. در آن روز، مردم این کرانهی طولانی، هم بخصوص در استان بوشهر، و هم در استان هرمزگان، خیلی خدمت کردند، ایستادگی کردند، شهامت نشان دادند، عزت و ایستادگی ملت ایران را به اثبات رساندند؛ که این یک سابقهی تاریخی است برای این منطقه، و این چیزها از حافظهی تاریخ هرگز زدوده نخواهد شد.1390/01/08
نابودی منافع ملتها در خاورمیانه بر اثر زد و بند قدرتها امروز خاورمیانه بیدار شده است، دنیای اسلام بیدار شده است. سالهای سلطهی قدرتمندانِ دور از این منطقه - كه به خاطر وجود منابع عظیم این منطقه هجوم آوردند و دوران استعمار و استعمار نو و استعمار بالاتر از نو را تجربه كردند - دارد به پایان میرسد؛ این یك واقعیتی است. یك روزی در منطقهی ما این دو قدرت بزرگی كه آن روز بودند - یعنی آمریكا و شوروی سابق - بر همهی امور سیاسی این منطقه مسلط بودند. یك بخشی مربوط به چپ بود، یك بخشی مربوط به راست بود؛ با هم اختلاف و دعوا، بعد هم یك وقتی با هم میساختند - در رأس، قدرتهای پشت سر اینها، آمریكا و شوروی با هم میساختند - یكهو میدیدیم مصر را فروختند! كمااینكه در یك دورهای فروختند. در واقع جنگ بین دو اردوگاه بود. بعد در بالا با هم نشستند پشت پرده مذاكره كردند، ملتها، زمامدارانشان، منافعشان، همه زیر پا له میشد. امروز اینجوری نیست. امروز ملتهای منطقه افول تدریجی قدرتها را میبینند. و در این زمینه، پیشرو، ایران اسلامی است با پشتوانه و عقبهی عظیم فرهنگی و امكاناتی كه در این كشور هست؛ آن هم ایران متكی به اسلام، كه اسلام آمیخته است با جان و روح و فكر این ملت و این مجموعه. این را بایستی نگه داشت؛ این خیلی باارزش است.1389/11/19
توسعه و ترقی؛ بهانه استعمارگری بیگانگان و فاجعهآفرینی مستبدین بحث لزوم بازشناسی الگوی توسعه و پیشرفت است. ما میخواهیم پیشرفت كنیم. مدل این پیشرفت چیست؟ این مدل را باید بازشناسی كنیم... تحول، سنت الهی است در زندگی بشر. با او سینه به سینه نباید شد؛ از او استقبال باید كرد. باید تحول را مدیریت كرد، تا به پیشرفت بینجامد؛ جامعه را پیش ببرد... كارهای بزرگ از ایدهپردازی آغاز میشود. این ایدهپردازی كاری نیست كه در اتاقهای دربسته و در خلأ انجام بگیرد. باید فكرهای گوناگون، اندیشههای گوناگون با آن سروكار پیدا كنند، تماس پیدا كنند تا آنچه كه محصول كار هست، یك چیز عملی و منطقی از آب در بیاید. پس جان كلام، در این بحثی كه امروز من میخواهم بكنم، این است كه ما باید توسعه و پیشرفت را بازشناسی كنیم، ببینیم برای كشور ما، برای جامعهی ما، مدل پیشرفت چیست. دو گرایش غلط همیشه در بارهی پیشرفت و تحولِ منتهی به پیشرفت وجود داشته است. یك گرایش عبارت است از خیانتهائی كه به نام پیشرفت و تحول انجام گرفته؛ ضربههائی كه به نام خدمت و زیر پرچم اصلاحگری بر پیكر ملت ما وارد شده است. از دوران قاجار خیلی از درباریان قاجار و شاهزادگان قاجاری- كه هم بیسواد بودند، هم دنیاپرست بودند، هم در عین حال با محافل غربی ارتباط داشتند- عامل و وسیلهی وابستگیِ نادانستهی كشور و فرهنگ ما به غرب شدند و ادعایشان این بود كه این، پیشرفت و تحول است! در قضیهی مشروطه، آن خطِّ انگلیسیِ ماجرای مشروطه حرفش ترقیخواهی بود؛ شعارش توسعه و پیشرفت بود. همان كسانی كه رهبران مشروطه را نابود كردند؛ شیخ فضل الله را به دار كشیدند، مرحوم آیتاللَّه بهبهانی را ترور كردند، ستارخان و باقرخان را غیر مستقیم به قتل رساندند و خلع سلاح كردند، رهبران صادق مشروطه را زیر فشار قرار دادند و یك عده افرادی را كه وابستهی به غرب و سیاستهای استعماری بودند، به نام مشروطهخواه بر مردم مسلط كردند، شعار آنها هم همین ترقیخواهی بود! آنها هم میگفتند: پیشرفت، تحول! زیر این نام، آنچنان خیانت بزرگی انجام گرفت. رضا خان با شعار ترقی و اصلاح آمد سر كار. كودتا كرد؛ حكومت كودتا، بعد هم آن دیكتاتوریِ سیاه و بینظیر، كه همه تحت عنوان و زیر پرچم پیشرفت و توسعه و ترقی انجام گرفت. محمد رضا پسر او- حكومت موروثی و بعد هم كودتا در مرداد 32- هم ادعای حركت اصلاحی داشت و این همه فاجعه برای این كشور به وجود آوردند. ضربهای كه به این كشور و به این ملت زدند، این طوری بود. در سطح جهانی هم همین طور است. استعمار ملتها- كه لكهی ننگ تاریخ بشر در یكی دو قرن اخیر هست- به نام پیشرفت ملتها انجام گرفت. استعمار یعنی نوسازی. انگلیسها، هلندیها، پرتغالیها، فرانسویها در نقاط مختلف آسیا و آفریقا و امریكای لاتین رفتند بومیها را قتل عام كردند، سرزمینها را تصرف كردند، دزدی كردند، خیانت كردند، هزار فاجعه به وجود آوردند؛ زیرِ نام نوسازی، پیشرفت، استعمار. در دورهی بعد هم كه نواستعمار پدید آمد، بازهم همین بود. این همه تجاوز، این همه جنگافروزی، این همه كودتا كه به وسیلهی سرویسهای امنیتی كشورهای غربی- چه امریكا، چه انگلیس و چه غیر اینها- انجام گرفته، همه زیر پرچم تجددخواهی و پیشرفت و تحول و توسعه انجام گرفته. همین الآن شما افغانستان و عراق جلوی چشمتان است. امریكاییها آمدند وارد عراق شدند برای اینكه دنیای نوئی را؛ دنیای آزادی، دمكراسی و توسعه را برای مردم عراق به وجود بیاورند. شما ببینید الآن در عراق چه خبر است! شاید در طول دوران حكومتهای كودتائیِ عراق- كه آخرینش صدام بود- محنتی را كه امروز مردم عراق دارند از دست امریكاییها میكشند، تا حالا تحمل نكرده باشند. زن و مرد عراقی تحقیر میشوند. جوان امریكایی چكمهاش را میگذارد پشت گردنِ یك جوان عراقی؛ چرا؟ چون از خیابان عبور میكرده و به او مشكوك شده؛ او را میخواباند و جلوی چشم زن و بچهاش، صورتش را به خاك فشار میدهد. یا مرد را جلوی چشم مرد خانه كتك میزنند؛ مردها زن خانه را به اسم توسعه و پیشرفت و به اسم نجات ملت عراق بازرسی بدنی میكنند. در افغانستان هم همین طور است. پس نام توسعه از یك طرف مورد چنین سوءاستفادههائی در طول تاریخ و در زمان خود ما در سرتاسر دنیا و در كشور خود ما انجام گرفته است. از یك طرف هم در نقطهی مقابل، كسانی بودهاند و هستند كه با هر نوع نوآوری و تحولی مخالفت كردهاند؛ به اسم اینكه این سابقه ندارد، این را نمیشناسیم، این را نمیدانیم، به این مشكوكیم. حدیثِ «شرّ الأمور محدثاتها» را بد معنا كردهاند. بااینكه نوآوری سنت تاریخ است؛ سنت طبیعت است و بدون نوآوری زندگی بشر معنا پیدا نمیكند؛ اما اینها مخالفت كردند. این دو گرایش متضاد وجود داشته است. پس ما باید پیشرفت و آن چیزی را كه از تحول اراده میكنیم و میخواهیم، درست برای خودمان معنا كنیم و بفهمیم دنبال چه هستیم، تا نه آن سوءاستفاده انجام بگیرد، نه این مخالفت و ضدیت. البته این به معنای این نیست كه ما تازه میخواهیم پیشرفت را شروع كنیم، لذا الگو برای پیشرفت میخواهیم؛ نه، پیشرفت در كشور ما با انقلاب و با نهضت انقلابی شروع شد. یك جامعهی ایستای راكد، زیر فشار، استعدادهای خفته، بدون اجازهی هیچ تحركی در دریای عمیق استعدادهای ملی ما، با حركت انقلابی دگرگون شد.1386/02/25
تبیین دوران انحطاط-ازاواسط دوران قاجار تا پايان دورهی پهلوی-در ایران وقتی یك كشوری در سراشیبیِ انحطاط اجتماعی یا سیاسی یا فنی واقع میشود، مهمترین ضایعهیی كه برای كشور پیش میآید، این است كه سرمایههای كشور به كار گرفته نمیشود؛ این طبیعیِ دوران انحطاط است. ما در یك دوران تقریباً صد ساله، انحطاط بسیار تأسفباری را گذراندیم. این دوران از اواسط دورهی قاجار آغاز میشود تا پایان دورهی پهلوی؛ یعنی حتی در دورهی پهلوی هم كه دورهی مدرنیزاسیون ایران طبق نگاه خود متولیان دولتی و روشنفكرهای آن روز است، متأسفانه ما در سراشیب انحطاط حركت كردیم. چرا میگوییم انحطاط؟ شاید اوایل دورهی قاجار هم ما خیلی هنر بزرگی در زمینههای مختلف علمی و صنعتی نشان ندادیم؛ اما من آن را دوران انحطاط نمیگویم؛ دوران انحطاط، مربوط به اواسط دورهی قاجار و بعد است. چرا؟ چون این دوران، دورانی است كه ملت ایران از حركت طبیعی خود - كه گاه سرعت میگرفت، گاه دچار بُطئ و كندی میشد - كنار افتاد؛ یعنی افسون شد. یك ملت، همیشه پیشتاز نیست. یك ملتِ بااستعداد گاهی بهخاطر عوامل مختلف، پیشروی و سرعت و شتاب دارد؛ گاهی هم كندی دارد؛ اما یك وقت یك ملت افسون میشود؛ این افسون تحقق پیدا كرد. افسون در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یك موجود تازه نفسِ زندهی نگاه كنندهی به مسائل جهان بهصورت ریز و كلان؛ و آن، تمدن صنعتی و پیشرفت علمی غرب بود. این موجود، با نگاهِ تصرف جهان به میدان آمد؛ لذا برای خودش مفید شد، ولی برای دنیا مایهی زیان شد. تا یك برههی طولانی از زمان، مثل بختكی افتاد روی ملتهای غافلی از قبیل ملت ما و ملتهای آسیا و آفریقا و نقاط دیگری از جهان؛ نگذاشت اینها حركت طبیعی خود را - كه گاهی شتاب داشت و گاهی كند بود - ادامه دهند؛ اینها را افسون كرد.
از اواسط دورهی قاجار نشانههای پیشرفت اروپایی در كشور ما بتدریج شروع كرد ظاهر شدن. روشنفكران ما كسانی بودند كه به اروپا میرفتند یا نوشتههای آنها را میخواندند؛ لذا با پیشرفتهای آنها آشنا میشدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر میدیدند. این حرفِ تكرار شدهیی است از طرف روشنفكرهای صدر مشروطه، كه ما فقط و فقط باید دنبال غربیها راه بیفتیم و به هرچه آنها میگویند، در همهی شؤون زندگیمان عمل كنیم؛ این حرفی كه از تقیزاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها میگفتند ما باید صددرصد به نسخهی آنها عمل كنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتكار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبهی اینها نمیگنجید. این را از این طرف حساب كنید؛ حالا طرف مقابلی كه ما توصیه میشدیم به اینكه از او تبعیت كنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمییی است كه نگاهش فقط محدود به چارچوب كشور خود نمیشود؛ بلكه به دنیا به چشم یك ذخیره و یك انبار بزرگ كه باید از آن استفاده كند و ببلعد تا اینكه بتواند حجم خودش را بیشتر كند و خود را توسعه دهد، نگاه میكند. این زمانی كه من اشاره میكنم، زمانی است كه بیش از صد سال از شروع استعمار گذشته بود؛ یعنی پرتغالیها، اسپانیاییها، انگلیسیها، هلندیها و بخشهای مختلف اروپا به مناطق ثروتمندِ دستنخوردهی دنیا، از جمله منطقهی ما، منطقهی اقیانوس هند، شبهقارهی هند، اندونزی، آفریقا و بقیهی مناطق گوناگون دست انداخته بودند و آن ثروتهای عجیب و دستنخورده را پیدا كرده بودند. البته خُلقیات اروپاییها هم در این كار تأثیر داشت. بعضی از این خُلقیات مثبت است، بعضی از آنها منفی. من از كسانی نیستم كه غربیها را یكسره دارای خُلقیات منفی بدانم؛ نه، خلقیات مثبتی هم دارند؛ خطرپذیرند، شجاعند، دنبالگیرند. اینها سوار كشتی شدند، راه افتادند، رفتند تا به كشورها و مناطق دستنخورده برسند؛ یعنی انبارهای ثروت طبیعی. آسیا را فتح كردند، آفریقا را فتح كردند، طبعاً آمریكا را هم فتح كردند.
وقتی در ایران، متفكرِ عالمِ سیاسی ما میگوید ما باید صددرصد كوچك ابدال غربیها و دنبالهروِ آنها شویم، چه وضعی پیدا میكنیم؟ اگر آن طرفی كه ما میخواستیم كوچك ابدال و نوچه و دنبالهروِ او بشویم، انسان منصف و موجود عادلی بود و قصد تجاوز و تعرض نداشت، خیلی خوب بود؛ اما طرف مقابل ما كی بود؟ آن موجود متعرض، متجاوز و نگرندهی به گسترهی عظیم جهانی با عنوان یك انبار مواد رشد و تعالی زیستی؛ ما شدیم كوچك ابدالِ او. او هم وارد شد و علم و صنعت خودش را به ما نداد؛ ما را تربیت علمی و فرهنگی نكرد، مثل استاد دلسوزی كه شاگرد را تربیت میكند؛ ما در دوران نوسازی علمی و صنعتی ایران و به قول آقایان، دوران مدرنیزاسیون - كه بنده از اینگونه تعبیرات خوشم نمیآید - شدیم مثل یك كارگر سادهی ساختمانی در اختیار یك معمار و یك مهندس. یك كارگر سادهی ساختمانی چه كار میتواند بكند؟ بله، در ساختن خانه نقش دارد، اما صرفاً نقش جسمانی و غیرفكری؛ گِل بده، آجر بده، گچ بده، یا اینها را روی هم بچین. دورهی انحطاط ما از این جهت است.
ایرانیِ هوشمند و بااستعداد، در این فضا مجبور بود یكی از دو كار را بكند؛ یا تن بدهد و تسلیم این وضعیت بشود، یا از كشور خارج شود و در خدمت دیگران قرار بگیرد. در صنایع نظامی و هوایی - صنایعی كه ما در طول چند سال گذشته اطلاعاتی راجع به آنها پیدا كردهایم - مهندسانی كه امروز در این كشور میتوانند هواپیما و پیچیدهترین قطعات را بسازند و ساخت معكوس كنند، در آن زمان وظیفهشان این بود كه چك لیست هواپیما را بگیرند، بروند سركشی كنند و بیایند بگویند این قطعه درست است یا درست نیست. اگر قطعهیی هم معیوب بود، آن را دربیاورند، تحویل مهندس بیگانه بدهند تا او آن را به خرج ما سوار هواپیما كند و به امریكا ببرد و در آنجا آن را تعمیر یا تعویض كنند و برگردانند؛ بیش از این اجازه داده نمیشد. این مهندس و این آدم خوشفكر و با استعداد و قابل جهش، یا این وضع را تحمل میكرد - كه بیشتر اینگونه بودند؛ با همین وضع زندگی میكردند - یا اگر روح ماجراجویی داشت، از این كشور خارج میشد و میرفت در خدمت دیگران قرار میگرفت، یا اصلاً نمیآمد؛ كه از این قبیل هم تعداد زیادی داشتیم. بعد از انقلاب، بنده با برخی از اینها برخورد و دیدار و آشنایی هم داشتهام.
البته آقایان وزرا كه آمدند گزارش دادند، گزارشهای خوبی دادند؛ لیكن این گزارشها بههیچوجه نمایانگر واقعیتهایی كه آن روز بوده و امروز هست، نیست؛ واقعیتها خیلی فراتر از این است؛ آقایان فرصت نكردند مفصل گزارش بدهند. آن روزها كشور و نظام به مهندسِ ما برای ساخت و تحقیق و رشد علمی و حتی برای بهرهبرداری میدان نمیداد. من قبلاً در مصاحبهیی، بعد از آنكه از سد دز بازدید كردم، این نكته را گفتم؛ شاید شما هم شنیده باشید. بعد از آنكه شركتهای خارجی قسمتی از سد دزِ ما را ساختند، برای مدت كوتاهی بهرهبرداری از نیروگاه آن را به یك شركت داخلی دادند. بعد میخواستند ظرفیت نیروگاه را دو برابر كنند. یك شركت امریكایی كه متعهد شد بیاید ظرفیت نیروگاه را دو برابر كند، وقتی دید بهرهبردار، ایرانی است، گفت اینها باید بیرون بروند؛ بنابراین اجازه نداد. دولت ایران بهرهبردار ایرانی را بیرون كرد و بهرهبرداری از نیروگاه دز را به یك شركت ایتالیایی داد؛ آن وقت امریكاییها ظاهراً حاضر شدند بیایند پنجاه درصدِ دیگر نیروگاه را تكمیل كنند. بنابراین به ایرانی اصلاً اجازه داده نمیشد؛ حتی در زمینهی بهرهبرداری. برای همین هم هست كه ما در زمینههای ساخت - چه ساختهای صنعتی، چه سازههای ساختمانی، عمران و مهندسیهای گوناگون در آن زمان - واقعاً یك چیز قابل ذكر و قابل عرضهیی كه ساخت ایرانی باشد، نداریم؛ درحالیكه نیروهای ما همان نیروهایند و نسل امروز از نسل دیروز متمایز و متفاوت نیست. همین جوانهایی كه امروز توانستهاند این سدها، این نیروگاهها، این بزرگراهها، این خط آهنها، این كارخانجات گوناگون، این طراحی ماشینها و هواپیماها، این سلاحهای نظامی و این فنآوری پیچیدهی هستهیی را تولید كنند، در نسل گذشتهی ما هم بودند؛ اما از این چیزها خبری نبود. این بزرگترین خدمت انقلاب به كشور است. به نظر من در زمینههای علمی، بزرگترین خدمت این است كه این باور را به ما ایرانیها بخشید كه ما میتوانیم؛ همان تعبیری كه امام كردند: «ما میتوانیم».
آن روز به ما میگفتند شما بروید لولهنگ بسازید؛ آفتابههایِ گلییی كه آن وقتها میساختند؛ یعنی آفتابهی حلبی هم نه! ما حتی دستهی بیل را هم از خارج وارد میكردیم؛ همچنین بقیهی چیزهای مورد مصرف و مورد نیاز روزافزون صنعتی را. سطح زندگی پیشرفت میكرد و نیازهای فراوان روزبهروز پیش میآمد؛ همهی اینها را ما باید از دیگران میگرفتیم و وارد میكردیم. برنامهریزانِ آن وقت افتخار هم میكردند! سال 44 یا 45 در مشهد به دیدن دوستی رفته بودیم و تصادفاً یكی از نمایندگان مجلس شورای ملیِ آن روز هم به این جلسه آمده بود. دورهی جوانی و پرشوری ما بود و از وابستگی و تسلط بیگانگان و اینگونه مطالب حرفهایی زدیم؛ بیتوجه به اینكه این آقا نمایندهی مجلس است. نمایندهی مجلسِ آن وقت - یعنی كسی كه دربار لیست داده بود كه ایشان باید نمایندهی فلانجا شود؛ آن وقت كه انتخابات نبود - در جواب من یك مقدار با تفرعن و تكبر و اخم و تخم حرفهایی زد؛ از جمله اینكه گفت شما چه میگویید و به چه چیزی اعتراض میكنید؟ امروز اروپاییها و غربیها مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند. ما نفت داریم، پول داریم، پول میدهیم و آنها كارگر مایند و مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند! این، منطق یك نمایندهی مجلسِ آن روز است! دورهی انحطاط كه میگویم، یعنی این. فكر این بود كه ما چرا تولید كنیم؟ چرا بسازیم؟ چرا یاد بگیریم؟ ما در خانههای خود مثل آقاها مینشینیم، برایمان میآورند و وسایل لازم را در اختیار ما میگذارند؛ ما هم پول نفت داریم، میدهیم و زندگی اشرافی میكنیم. این، منطق آن روزِ یك دولتمردِ در سطح بالا بود. فرهنگ حاكمِ آن روز بر دستگاههای ادارهكنندهی كشور، همین بود؛ لذا آن صد سال، دورهی انحطاط ماست.1383/12/05
مصادیق ایستادگی مردم مختلف جهان مقابل اشغالگران در تاریخ مسألهی اصلی این است كه ما جایگاه كشور و نظام جمهوری اسلامی را در جغرافیای بشریِ عالم بشناسیم و ببینیم در جبههبندیهای بسیار وسیع و متنوع و پیچیدهیی كه در دنیا وجود دارد، ما كجا قرار داریم. وقتی به این نكته توجه شد، نقش رسانهی ملی در این مجموعه، بیشتر بارز و آشكار خواهد شد. من تشبیهی میكنم: یك شهر اشغال شده یا در حال اشغال را در نظر بگیرید- فرض كنید بصره یا كابل- شهری كه نیروهای نظامیِ دشمن و بیگانهای یا وارد آن شده و آنجا را اشغال كرده، یا در حال اشغال آن است و دارد پیشروی میكند. مردمی كه در این شهر هستند، بهطور منطقی چند دسته خواهند شد: یك دسته كسانی هستند كه از پیش با اشغالگر تفاهم كردهاند؛ الآن هم به استقبالش میروند؛ از آمدن او هم برای خودشان سودی تصور میكنند و با او همكاری میكنند. اسم اینها را مثلًا گروه خائنین بگذاریم. یك دسته كسانی هستند كه این كار را نكردهاند؛ استقبال نمیكنند، اما الآن كه دشمن دارد میآید یا آمده است، فرصتطلبی میكنند و میروند خود را به او نزدیك میكنند و به او كمك میرسانند؛ به امید اینكه از او كمكی، سایهی دستی و توجهی دریافت كنند. اسم این گروه را فرصتطلبان بگذاریم. یك گروه بهطور طبیعی حال و حوصلهی این كارها را ندارند؛ یا ترسو هستند، یا جبان هستند، یا آگاهی لازم را ندارند؛ بنابراین در خانهها میمانند و تسلیم سرنوشت میشوند. یك گروه احتمالًا یا منطقاً كسانی هستند كه تحت تأثیر تبلیغات اشغالگر قرار میگیرند؛ چون اشغالگر بالاخره با خودش تبلیغاتی دارد، كاغذهایی پخش میكند، بلندگوهایی روشن میكند و به نحوی حضور خود را توجیه میكند. این افراد تحت تأثیر قرار میگیرند و میگویند حضور دیگران چه عیبی دارد. بنابراین آنها هم اینگونه تسلیم میشوند. یك گروه هم، احتمالًا یا میتوان گفت غالباً كسانی هستند كه ایستادگی میكنند. ایستادگی آنها ناشی از این است كه میدانند اشغالگری به زیان آنهاست؛ میدانند از بین رفتنِ هویت ملی چه معنای مصیبتباری برای یك مجموعهی ملی دارد؛ میدانند كه اشغالگر وقتی خوب مسلط شد، به هیچكس و به هیچچیز رحم نخواهد كرد؛ بنابراین عشق به خانه و شهرِ خودشان، آنها را از خانه بیرون میكشاند و مشغول مقاومت میشوند. البته بعضیها فقط از خانهی خودشان دفاع میكنند؛ بعضیها همتشان بیشتر است و از محله یا كلّ شهر دفاع میكنند؛ طبعاً این گروه میشوند آماج اصلی دشمن. دشمن همهی امكاناتش را بسیج میكند برای اینكه این گروه را از سر راه خود بردارد. مطالبی كه عرض میكنیم، تخیل نیست؛ واقعیتی است كه تقریباً در سراسر دنیا اتفاق افتاده. نمیخواهیم گذشتههای خیلی دور را در تاریخ كاوش كنیم؛ اما در یكی دو قرن اخیر شما ماجراهای فراوانی را شنیدهاید. در آسیا، در آفریقا، در قارهی امریكا و در كشور كنونی امریكا، همین اتفاق افتاد. به تعبیر خودشان كُتسرخها- یعنی سربازان انگلیسیِ اشغالگر- آمده بودند و كشور در اختیار آنها بود؛ عدهیی تسلیم و سازگار و كمككار آنها بودند، یك عده هم ایستادگی میكردند- ماجراهای جورج واشنگتن و وقایعی كه لا بد در تاریخ و رمانها خواندهاید یا در فیلمها دیدهاید- و بالاخره هم پیروز شدند. در آسیا، هندوستان از همین قبیل است؛ نود سال- از 1857 تا 1947- با انگلیسیها جنگیدند و مبارزه كردند. آنجا هم یك عده سازشكار بودند، یك عده مسالمتآمیز برخورد میكردند، یك عده در خانهها بودند؛ اما یك عده هم جنگیدند و بالاخره پیروز شدند؛ گاندی رهبر كشور شد؛ جواهر لعل نهرو رئیس مقتدر دولت استقلال شد و تا امروز هند یكی از كشورهای سرافراز در دنیاست؛ كشوری است كه با یك میلیارد جمعیت دارد حركت و پیشروی میكند و مشكلات خودش را یكی پس از دیگری پشت سر میگذارد. در جنگ جهانی دوم، در پاریس و اروپای شرقی و رومانی هم این اتفاق افتاد؛ در جاهای دیگر هم این اتفاق افتاده است؛ در آسیا هم فراوان این اتفاق افتاده است. در مقابل نیروی اشغالگرِ مسلطی كه قدرت او با قدرت نیروی مقاومتكنندهی داخل شهر یا داخل كشور قابل مقایسه نیست و اشغالگر خیلی قویتر است، درعینحال ایستادگی و غیرت و ایمان آن جمعیت بر قدرت ظاهریِ اشغالگر فائق میآید و بُرد را آنها میكنند، نه آن چند گروهی كه فرصتطلب بوده و با دشمن سازش و همكاری كردهاند؛ اینها جزو اولین كسانی خواهند بود كه توی سرشان میخورد. رماننویس معروف رومانیایی- زاهاریا استانكو - كتابی دارد؛ نمیدانم شماها خواندهاید یا نه. من این كتاب را سالها پیش خواندهام. داستان، مربوط به اشغال بخارست بهوسیلهی آلمانیهاست. یك عده به جنگل میروند و مبارزه میكنند و بالاخره هم پیروز میشوند- البته به دنبال شكست آلمان در كلّ جنگ- یك عده هم در داخل فرصتطلبی میكنند و اشغالگر اولین ضربه را به اینها میزند. ماجرایی در آنجا نقل میشود كه واقعاً هیچوقت یادم نمیرود. این، تصویر نه چندان دور از ذهنی است كه همهی ما در مقابل خود داریم. شما این تصویر را در سطح بینالمللی توسعه دهید؛ واقعهیی است كه در حال حاضر هم دارد اتفاق میافتد. الآن منطقهی خاورمیانه، یا بگویید منطقهی اسلامی- خاورمیانه و شمال آفریقا- حكم همان شهری را دارد كه دشمن آن را اشغال كرده یا در حال اشغال است. البته این نوع اشغال با اشغالِ سنتیِ نظامیِ قدیم تفاوت دارد؛ سیطرهی فرهنگی و اقتصادی و سیاسیِ كامل است؛ حتّی در مواردی ممكن است بدون حضور اشغالگر باشد؛ مگر اینكه حضور نظامی یا حضور فوقالعاده لازم باشد؛ این اتفاق الآن دارد میافتد. اینكه من منطقه را مثال میزنم، چون نمیخواهم ماجرا را باز كنم؛ و الّا اگر ما به سمت اقصای آسیا یا امریكای لاتین برویم، آنجا هم همین قضایا با كموبیش تفاوتهایی وجود دارد؛ منتها من میخواهم منطقهای كه مورد ابتلای خودمان است و وحدت خاصی دارد، مطرح كنم. الآن اشغالگر- مثل همان اشغالگری كه بخارست یا پاریس یا فلان كشور را تصرف كرده بود- در حال اشغال تدریجی است. این اشغالگر كیست؟ پاسخ این نیست كه این اشغالگر دولت امریكا یا فلان دولت دیگر است؛ نه، این اشغالگر یك طبقهی اجتماعی است؛ طبقهیی كه دولت امریكا و دولتهای دیگر را به قدر توانایی و قدرت خود و آمادگیِ آنها دارد هدایت میكند. البته در بافت و ساخت این دولتها هم بدون شك افراد این طبقه حضور دارند؛ اما هدایت، هدایت یك دولت نیست؛ هدایت یك مجموعهی طبقاتی است، كه اگر بخواهیم در یك عبارت برای اینها اسم معین كنیم، باید بگوییم «زرسالارانِ اقتدارطلب». هدفشان هم سیطره بر منابع حیاتی و مالی همهی دنیاست. البته این سیطره، یك الزامات سیاسی دارد كه همان نظم نوین جهانی است؛ یك الزامات علمی و اداری دارد كه بتدریج خود را به آن نزدیك میكنند. مسألهی جهانیسازی كه امروز در تجارت، پول، فرهنگ و شبكههای فرهنگی- مثل اینترنت و مانند آن- مطرح است، همه دانسته و نادانسته در خدمت این مجموعهی طبقاتی است. البته تحلیل جامعهشناختیِ اینها خیلی دقیق، ریز و مفصل است. جمهوری اسلامی همان گروه مقاوم است. خیلیها فرصتطلبی كردند؛ خیلیها خیانت كردند و از پیش با دشمن ساختند- نظامها را میگوییم؛ فعلًا به ملتها كاری نداریم- خیلیها خودشان را كنار كشیدند و به بستر عافیت رفتند، به خیال اینكه زندگی را بگذرانند؛ خیلیها فریب خوردند و شعارها و حرفها و تبلیغات را پذیرفتند. یك گروه هم ایستاده و میداند این سیطره به زیان اوست؛ میداند این سیطره، او و منطقه را مصیبتزده و بدبخت خواهد كرد؛ میداند اگر این سیطره كامل شود، صد سال- شاید هم بیشتر- مجموعهی بشریِ عظیمی كه در این منطقه زندگی میكند، از كاروان علم و تمدن و معرفت و خوشبختی دور خواهد ماند؛ میداند كه این سرآغاز و دهلیز یك استعمارِ تعریف نشده است. استعمار را برای ما تعریف كردند، استعمار نوین را هم در كتابهای گوناگون برای ما تعریف كردهاند؛ اما استعمار را وقتی تعریف كردند كه سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعمار نو را هم جامعهشناسهای دنیا زمانی برای ما تعریف كردند كه سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعماری كه امروز مطرح است، بالاتر از نو است؛ كاملًا جدید است؛ استعمار تازهای كه ملتها را در چنبرهی خودش گرفتار میكند و مجال تكان خوردن را به آنها نمیدهد و دقیقاً باید طبق میل همان مجموعه عمل شود. در این ذیلِ بشری- كه میلیاردها انسان در آنجا حضور دارند- گرسنگی و فقر و بیسوادی و ناكامی و محرومیت در حد اعلی وجود خواهد داشت. در رأس، حد اعلای كامیابی و سلطه و اقتدار زر و زور وجود خواهد داشت؛ قدر متوسطی هم وجود دارند كه به نحوی زندگی خود را میگذرانند. چشمانداز و چیزی كه در نهایتِ این سیطره و سلطه پیشبینی میشود، این است. لذا مجموعهی غیور باایمانِ توانای آگاه از جوانب امر كه مقابل این حادثه ایستاده، ایران اسلامی است. البته این صرفاً یك تشبیه است؛ یعنی جمهوری اسلامی به عنوان یك نظام، با همراهی اكثریت بزرگی از مردم، داخل این تعریف است؛ اما در جاهای دیگر، نظامها مشمول این حُكمند؛ مردم غالباً یا بیخبرند و یا احساسات دگرگونهای دارند؛ بنابراین بحث مردم نیست. البته در آرایش و نظم و ساخت علمی، این كلمات معانیِ قویتر و شكل روشنتری پیدا میكند. امروز وضع جمهوری اسلامی این است: ایستادگی در مقابل یك حركت متجاوزانهی سیطرهخواهانهی همهجانبه. این ایستادگی فقط مربوط به امروز نیست؛ ما بیست و پنج سال است كه ایستادهایم. آن روز به آقای چاوز هم گفتم، اعتقاد من این است كه در همهی میدانهایی كه آنها با ما پنجه درافكندند و مقابله كردند، ما پیروز شدیم. پیروزی به یكی از دو معنا؛ یا ما فائق آمدیم و غلبه كردیم، یا نگذاشتیم طرف مقابل پیروز شود و او را ناكام گذاشتیم. در همهی تجربههای بیست و پنج سال گذشته، وضعیت از این قرار است. امروز هم وقتی به خودمان نگاه میكنیم، من سرتاپا امیدم. من با جزئیات مسائل كشور آشنایم و ضعفها و كاستیها و ضعف مدیریتها و ضعف تصمیمگیریها را میشناسم؛ اما در مقابل آن آنقدر نقاط قوت و رویشزا وجود دارد كه احساس میكنم ما در بسیاری از موارد فقط یك «بسم اللّه» و یك حركت لازم داریم. گاهی در همین زمینهها كوتاهی میكنیم؛ حركت نمیكنیم یا دیر حركت میكنیم؛ لذا پدیدهای پیش میآید؛ لیكن در همهی زمینهها ما توانایی اقدام و حركت داریم. ما از لحاظ انسانهای بافكر، سرمایهیی غنی داریم. استعدادها در میان ما خیلی زیاد است؛ از لحاظ مدیران و مدیریتهای كلان. ما انسانهای باتجربه و قابل اعتمادی داریم. از لحاظ ابتكار و نوآوری، انسانهای بااستعداد و شجاعی داریم. تمام این آفاق روی ما گشوده است؛ لذا ما اعتماد به نفس داریم، ما روحیه داریم، ما احساس میكنیم میتوانیم. ما میتوانیم گرههای خود را باز كنیم؛ ما میتوانیم مشكلات اقتصادی را برطرف كنیم؛ ما میتوانیم صدای رسای خود را با محتوای درست در همه جا مطرح كنیم؛ اینها تواناییهای ماست. باید «بسم اللّه» بگوییم و دست به زانو بگیریم و راه بیفتیم. در این وضعیت، رسانهی ملی چه جایگاهی دارد؟ ببینید نقش رسانهی ملی در چنین وضعیتی چقدر اهمیت پیدا میكند.1383/09/11
نقش موثر انگلیس در غضب سرزمین فلسطین جوان، طبیعتش ظلم ستیزی و مقابلهی با قلدری است. جوان، طبیعتش این است که وقتی ببیند دولتی در صحنهی بینالملل، در عرصهی عالم وجود دارد که اساس موجودیتش عبارت است از ظلم - نظام و حکومت صهیونیستی؛ اساسش ظلم است دیگر - با آن مخالف خواهد بود. خوب است شما تاریخچهی فلسطین را بخوانید. این کتاب سرگذشت فلسطین و کتابهای فراوان دیگری را که در باب مسألهی فلسطین است، بخوانید. ببینید صهیونیستها این نقطهی بسیار مهمِّ خاورمیانه را با چه ترفندهایی بهدست آوردهاند! اوّل رفتند زمینهای فلسطینیها را خریدند - البته عدّهای یهودی آنجا بودند و انگلیسیها آنجا قیمومیت داشتند - هدف این بود که آنجا را بگیرند. هدف را اوّل در آن کنگرهی بزرگ صهیونیزم - در سال ۱۸۹۷ - مشخّص کردند که باید سرزمین فلسطین گرفته شود. اینجا نکتهی اساسی است. آنوقت هنوز امریکا مطرح نبود؛ برای انگلیسیها هم مهم بود که این نقطه را بگیرند. به یاد بیاورید که آن روز، هنوز کشور عثمانی بود و انگلیسیها در این منطقه، جای پایی نداشتند. بعد از جنگ بینالملل اوّل، کشور عثمانی از هم پاشیده شد. آن وقت اردن و عراق و مصر و حجاز و غیره، در واقع تحت قیمومت و حمایت انگلیسیها درآمد. لبنان و سوریه و اینها هم در اختیار فرانسه قرار گرفت - فاتحین جنگ بینالملل، تقسیم کردند - لیکن آن روزی که بحث گرفتن سرزمین فلسطین و گذاشتن یهودیها و صهیونیستها در آن مطرح شد، هنوز این خبرها نبود. برای انگلیسیها خیلی مهم بود که اینجا یک جا پا داشته باشند.
بعد از آنکه جنگ بینالملل اوّل تمام شد، تقریباً آغاز حکومت پهلوی در ایران است. آنها در این مدت، مقداری زمینهای فلسطینیها را در داخل فلسطین خریدند و تعدادی از صهیونیستها را وارد کردند. بین صهیونیستها - یعنی یهودیها - و مسلمانان اختلافاتی بهوجود میآمد. سربازان انگلیسی برای یهودیها بهطور قاچاق، اسلحه وارد کردند و جنگهای داخلی راه انداختند! نهضتهایی را که آگاهانه شروع شده بود - از طرف آنهایی که میفهمیدند اینها چه کار میکنند - سرکوب کردند! بعد هم رسماً در قسمتی از کشور فلسطین - در سال ۱۹۴۸ - یک دولت صهیونیستی درست کردند و آنجا گذاشتند! بعد هم در پی جنگهای مختلف - در سال ۱۹۵۶ و در سال ۱۹۷۴ - بخشهای گوناگون دیگر را از فلسطین گرفتند و این فلسطین کنونی را تبدیل به دولت اسرائیل کردند! یعنی دولتی که براساس زور و ظلم و بیرون کردن مسلمانان و صاحبان خانه، در درجهی اول، تحت کمک مستقیم انگلیسیها بهوجود آمد؛ بعد که امریکاییها در صحنه آمدند و فعّال شدند، در اختیار آنها و دیگر کشورهای اروپایی و شوروی آن روز قرار گرفت.
طبیعی است هرجای دنیا جوانی باشد که بخواهد با فطرت جوانی خود رفتار کند، با این مخالف خواهد بود؛ مگر اینکه آنقدر حجم تبلیغات، علیه صاحبان این خانه زیاد باشد که قضیه را بهعکس کند! مثل کجا؟ مثل مطبوعات امریکا و اروپا! الان شما ببینید در مطبوعات امریکا اینگونه است. من تعدادی از این مطبوعات امریکایی را گاهی نگاه میکنم و غالباً در جریان یک شمای کلّی از اینها قرار میگیرم. هر جا اتّفاقی بیفتد که در آن چهار نفر، یا دو نفر صهیونیست، کشته شوند، مطبوعات امریکایی برای اینکه احساس ترحّم مردم را نسبت به آنها جلب کنند؛ عکس بچههایشان، عکس زنانشان، عکس مادران پیرشان و گریه کردنشان؛ در تابوت گذاشتن و دفن کردنشان را چاپ میکنند!
در غرب شبیه این هرگز برای کشتارهای دستجمعی مسلمانان اتّفاق نیفتاده است! در «دیریاسین» در یک شب، در یک ساعت، چند صد نفر مرد، زن، بچه، بزرگ و کوچک را گلولهباران کردند و از بین بردند؛ اما انعکاسی در افکار عمومی غرب پیدا نکرد! لذا شما اگر میبینید جوان فرانسوی، یا انگلیسی، یا امریکایی، بهطور طبیعی احساس همدردی با عرب فلسطینی نمیکند، بلکه بهعکس، احساس همدردی با صهیونیست غاصب میکند، بهخاطر تبلیغات است، والّا چنانچه حقیقت قضیه را آنچنان که اتّفاق افتاده، در مقابل هر جوانی قرار دهند، نسبت به آن، احساس موضع دارد. طبیعت جوان این است. جوان با ظلم مخالف است. جوان با زورگویی، با قلدری و با ناحق طلبیهای زورگویانه مخالف است.1377/10/24
تبیین حدود آزادی در غرب در غرب، حدّ آزادى را منافع مادّى تشکیل مىدهد. ابتدا براى آزادیهاى اجتماعى و فردى، محدودیتهایى را معیّن کردند؛ این یکى از آنهاست. آن وقتى که منافع مادّى به خطر بیفتد، آزادى را محدود مىکنند. منافع مادّى، مثل عظمت این کشورها و سلطه علمى این کشورها. تعلیم و تربیت، یکى از مقولاتى است که آزادى در آن، جزو مسلّمترین حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند یاد بگیرند؛ اما همین «آزادى» در دانشگاههاى بزرگ دنیاى غربى محدود مىشود! دانش و فنآورى والا - به قول خودشان HIGH TEC - قابل انتقال نیست! انتقال فنآورى به کشورهاى معیّنى ممنوع است! چرا؟ چون اگر این دانش و این علم انتقال داده شد، از انحصار این قدرت خارج شده است و این قدرت مادّى و این سلطه، به حال خود باقى نخواهد ماند. آزادى مرز پیدا مىکند؛ یعنى استاد حق ندارد که فرضاً به شاگرد کشور جهان سومى - شاگرد ایرانى، یا دانشپژوه چینى - فلان راز علمى را بیاموزد! آزادى انتقال اطّلاعات و اخبار هم اینگونه است. امروز همه جنجال دنیا، براى آزادى اطّلاعات و اخبار است؛ بگذارید مردم باخبر شوند؛ بگذارید مردم بدانند. ترویج آزادى در غرب، یکى از مصادیق و مصرعهاى بلندش این است؛ اما در حمله امریکا به عراق - در زمان ریاست جمهورى بوش - براى مدّت یک هفته یا بیشتر، رسماً همه اطلاعات سانسور شد. افتخار هم کردند و گفتند که هیچ خبرنگارى حق ندارد یک عکس یا یک خبر از حمله امریکا به عراق منتقل و منتشر کند! همه مىدانستند که حمله شده؛ خود امریکاییها هم خبر دادند؛ اما از جزئیات آن هیچکس مطّلع نبود؛ چون مدّعى بودند که این کار، امنیت نظامى را به خطر مىاندازد! پس، امنیت نظامى، حقّ آزادى را محدود کرد؛ یعنى یک مرز مادّى و یک دیوار مادّى. استحکام پایههاى این حکومت هم، مرز دیگر است. چند سال قبل از این - حدود چهار، پنج سال پیش - در امریکا گروهى پیدا شدند، که خبرش را هم همه کسانى که اهل روزنامهاند، خواندهاند. البته بنده همان وقت تفاصیل بیشترى را از آن اطّلاع پیدا کردم؛ لیکن همه در روزنامههاى ما هم نوشتند و گفتند. گروهى پیدا شدند که اینها با گرایش مذهبى خاصى علیه حکومت فعلى امریکا - زمان همین آقاى کلینتون - اقدام کردند. علیه آنها مقدارى کارهاى امنیتى و انتظامى شد، اما فایدهاى نبخشید. خانهاى را که آنها در آن جمع شده بودند، محاصره کردند و آتش زدند که حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عکسهایش را هم منتشر کردند و همه دنیا هم دیدند. در میان این هشتاد نفر، زن هم بود، کودک هم بود، شاید یک نفرشان هم نظامى نبود. ببینید؛ آزادى زنده ماندن، آزادى عقیده، آزادى مبارزه سیاسى، به این حد محدود مىشود. بنابراین، آزادى در دنیاى مادّى غرب هم حدود و مرزهایى دارد؛ منتها این مرزها، مرزهاى مادّى است. ارزشهاى اخلاقى در آنجا، هیچ مانعى براى آزادى نیستند. مثلاً نهضت همجنسبازى در امریکا، یکى از نهضتهاى رایج است! افتخار هم مىکنند؛ در خیابانها تظاهرات هم راه مىاندازند؛ در مجلّهها عکسهایشان را هم چاپ مىکنند؛ با افتخار هم ذکر مىکنند که فلان تاجر و فلان رجل سیاسى جزو این گروه است؛ هیچ کس هم خجالت نمىکشد و انکار نمىکند! بالاتر از این، بعضى از اشخاصى که با این نهضت مخالف مىکنند، مورد تهاجم شدید بعضى از مطبوعات و روزنامهها واقع مىشوند که ایشان با نهضت همجنسبازى مخالف است! یعنى ارزش اخلاقى، مطلقاً حدّ و مرزى براى آزادى معیّن نمىکند.1377/06/12
تاریخچه مجاهدت مردم بندرعباس در طول تاریخ معاصر ایران شاید در میان شهرهای کشورمان، غیر از بندرعبّاس، شهری نداشته باشیم که تاریخچهی بنای آن همراه با مبارزهی قهرمانانهی مردمی با خارجیان باشد و اساساً شهر بر این اساس شکل گرفته باشد. اگر هم باشد، بسیار معدود است. شهر بندرعبّاس، از آغاز بر اساس مبارزه با اشغالگران پرتغالی شکل گرفت؛ بیگانگانی که طبق عادت همهی استعمارگران، محلّ و زمین و دریا و امکانات و بلکه مردم را متعلّق به خود و مملوک خود خیال میکردند. از آن سر عالم، گروهی اروپایی آمده بودند و منطقهی حسّاس تنگهی هرمز و لبِ این آبراه عظیم تجاریِ جهانی و تاریخی را اشغال کرده بودند. تقریباً چهارصد سال قبل، مردم ایران با فرماندهی فرماندهان غیور و میهندوست و بیگانهگریز، توانستند این پایگاه مهم را که متعلّق به خودشان بود، از دست بیگانه خارج کنند و از آن وقت اینجا شد بندرعباس؛ به عنوان یک شهر، به عنوان یک پایگاه اساسی و حسّاس برای هم تجارت و هم نظارت بر این آبراه عظیم و مهّم جهانی. بعد از آن، انگلیسیها و هلندیها و انواع و اقسام بیگانگان، در این منطقه بساط حاکمیت و زورگویی خودشان را گستردند. بالاخره ملت ایران بر همهی آنها فائق آمده و این منطقه و این ساحل حسّاس، به صاحبان حقیقی و اصلی آن متعلّق شده است.1376/11/28
ورود فرهنگ غربى به دنیاى عرب توسط ناپلئون اسلام فرهنگ جامعه را با همهى خیرات و حسناتى که در فرهنگهاى دیگر وجود دارد، تکمیل مىکند؛ لیکن فرهنگهاى مختلف در دنیا، در مقابل هم صفآرایى مىکنند. این صفآرایى ممکن است که در مواردى طبیعت فرهنگها باشد. فرض کنید فرهنگ مادّیگرى، طبعاً در مقابل فرهنگ معنوى یک نوع صفآرایى دارد؛ و طبعاً - ولو عملاً متولیّانشان نخواهند - این ضدّ آن و علیه آن است و آن نیز ضدّ این است. یک وقت هم هست که بحث طبیعت دو فرهنگ نیست، بلکه مجموعاً متولیّان و صاحبان یک فرهنگ، به دلایلى سعى مىکنند که فرهنگ خودشان را بر فرهنگ دیگرى غلبه دهند؛ چنانچه استعمارگران در دوران استعمار، یکى از اوّلین کارهایى که مىکردند، این بود که فرهنگ خودشان را وارد آن منطقهى تحت نفوذ استعمارى کنند. یعنى این را حساب شده مىکردند؛ نه به این معنا که لشکریانشان مىآمدند، سالها مىماندند و فرهنگ قهراً منتقل مىشد؛ نه. براى این کار، محاسبه مىکردند. استعمار از اوّل - از قرن هجدهم، از قبل از انقلاب فرانسه - چنین مىکرد. البته «ناپلئون» قبل از این قضایا به مصر رفت و سعى کرد که با مصریان به شکل - علىالظّاهر - غیراستعمارى برخورد کند؛ لیکن تمام آنچه را که از ورود فرهنگ غربى به دنیاى عرب - بخصوص به مصر - ذکر مىکنند، به همان مدّت کوتاه یکى دو ساله که ناپلئون در مصر بود، مىرسانند! به آنجا چاپخانه برد و بنا کرد افکار و مفاهیم رایج آن روز فرانسه را در مصر آن روز گسترش دادن! کار استعمارگران این است! انگلیسیها هم همین کار را در هند کردند. استعمارگران در آفریقا و هر جا که رفتند، این کار را کردند! این امرى قهرى است که استعمارگران فرهنگ خودشان را در یک سلطهى استعمارى مىبردند - هر جایى را که مىگرفتند - لذاست که این فرهنگها ماندگار هم شده است. امروز در آنجاها که به وسیلهى انگلیسیها فتح شده است، فرهنگ انگلیسى ماندگار است. بعد از گذشت قرنها، حتّى هنوز شکل سیاسى حکومت انگلیس و بسیارى چیزهاى دیگر وجود دارد! اگر یک وقت قدرتمندان عالم و کسانى که مىتوانند کارى بکنند، ملاحظه کنند که بخشى از فرهنگ یک کشور، مزاحم آنها و معارض منافع آنهاست، بدیهى است که با آن بخش، معارضهى فرهنگى مىکنند! این نوع معارضه، دیگر معارضهى توپ و تفنگ و کارهاى امنیتى و سیاسى نیست؛ بلکه معارضهى فرهنگى است. هر کس که زبان رساتر، قوّت استدلال و منطق قویتر؛ بخصوص امکانات تبلیغى و تجربهى بیشترى در این زمینهها داشته باشد، او برنده است. یعنى امروز در دنیا، این تجربه شده است.1376/11/04
تلاش استعمارگران برای زایل کردن اعتقاد به مهدویت در شمال آفریقا این عقیده[مهدی موعود]که همه مسلمانان هم به آن معتقدند، مخصوص شیعه نیست. البته در خصوصیات و جزئیّاتش، بعضى فِرَق، حرفهاى دیگرى دارند؛ اما اصل اینکه چنین دورانى پیش خواهد آمد و یک نفر از خاندان پیامبر چنین حرکت عظیم الهى را انجام خواهد داد و «یملأاللَّه به الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً»، بین مسلمانان متواتر است. همه، این را قبول دارند. خوب؛ این عقیده از آن عقاید بسیار کارگشاست که من مختصرى راجع به آن عرض خواهم کرد. به دلیل همین که کارگشاست، دشمنان از یک طرف و البته دوستان نادان هم از طرف دیگر بر آن مىتازند. گاهى دوستان نادان، از روى نادانى و بر اثر بىتوجّهى، کارى مىکنند که هیچ دشمن دانایى به آن خوبى نمىتواند ضربه بزند! حال بحث ما در مورد دشمنان داناست که سراغ این عقیده آمدند. من سندى را دیدم که مربوط به دهها سال قبل؛ یعنى اوایل ورود استعمار به شمال آفریقاست. کشورهاى شمال آفریقا، گرایش بسیارى به اهل بیت دارند. مذهبشان هر مذهبى از مذاهب اسلامى که هست باشد؛ اما محبِ اهل بیتند. در کشورهاى سودان و مغرب و غیره عقیده به مهدویّت خیلى پُررنگ است. آن زمان که استعمار وارد مناطقِ مذکور شد - که ورود استعمار به آن مناطق در قرن گذشته است - یکى از مسائلى که مزاحم استعمار شد، عقیده به مهدویّت بود! در سندى که من دیدم، بزرگان استعمار و فرماندهان استعمارى توصیه مىکنند که ما باید کارى کنیم که عقیده به مهدویّت، بتدریج از بین مردم زایل شود! آن روز استعمارگران فرانسوى و انگلیسى در بعضى کشورهاى آن مناطق افریقایى بودند - فرقى نمىکند که استعمار از کجا باشد - استعماران خارجى، قضاوتشان این بود که تا وقتى عقیده به مهدویّت در بین این مردم رایج است، ما نمىتوانیم کشورهایشان را درست در اختیار گیریم! ببینید، عقیده به مهدویّت چقدر مهمّ است! چقدر خطا مىکنند کسانى که به اسم روشنفکرى و به عنوان تجدّدطلبى مىآیند و عقاید اسلامى را بدون مطالعه، بدون اطّلاع و بدون اینکه بدانند چهکار مىکنند، مورد تردید و تشکیک قرار مىدهند! اینها همان کارى را که دشمن مىخواهد، راحت انجام مىدهند! عقاید اسلامى اینگونه است. خوب؛ حالا چرا این کار را انجام مىدهند؟ چند خصوصیت در عقیده مهدویّت هست که این خصوصیات براى هر ملتى، به منزله خون در کالبد و در حکم روح در جسم است. یکى، امید است. گاهى اوقات دستهاى قلدر و قدرتمند، ملتهاى ضعیف را به جایى مىرسانند که امیدشان را از دست مىدهند. وقتى امید را از دست دادند، دیگر هیچ اقدام نمىکنند؛ مىگویند چه فایدهاى دارد؟ ما که دیگر کارمان از کار گذشته است؛ با چه کسى در بیفتیم؟ چه اقدامى بکنیم؟ براى چه تلاش کنیم؟ ما که دیگر نمىتوانیم! این، روح ناامیدى است. استعمار این را مىخواهد. امروز استکبار جهانى مایل است که ملتهاى مسلمان و از جمله ملت عزیز ایران، دچار روح ناامیدى شوند و بگویند: دیگر نمىشود کارى کرد؛ دیگر فایدهاى ندارد! مىخواهند این را به زور در مردم تزریق کنند.1376/09/25
بی تفاوتی آمریکا نسبت به قتل عام مسلمانان سربرنیتسا وضع دشمن اسلام و جمهوری اسلامی و دشمن این حق و این گوهر گرانمایهای که در اختیار و در مشت شماست، در همهجا گسترده است. از دولت استکباری آمریکا بگیرید تا فرهنگ حاکم بر بسیاری از جوامع امروز دنیا - اعم از جوامع غربی و دنباله روهای آنها، تا دلهای فریب خوردهای که حتی در خانه شما، یعنی در چهار دیواری همین کشور الهی و حسینی زندگی میکنند - گسترده است؛ مدّعی هم هستند! ناگهان با یک نشست و بر خاست، جمهوری اسلامی را به چیزی متّهم میکنند که اگر برای مردم دنیا تشریح شود، مردم دنیا تعجّب خواهند کرد! همان طور که امیرالمؤمنین را به نماز نخواندن متّهم میکردند! یکی همین دولت آمریکاست که در کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای گوناگون دنیا و در آسیا، هزار نوع فاجعه انجام داده است؛ آمریکایی که از کشتار هزاران انسان مؤمن در «سربرنیتسا» و در مناطق بوسنی هرزگوین، اندکی اظهار ناراحتی نکرد. الان هم که تظاهر میکنند، واقع نمیگویند. به طور جدّی دنبال نمیکنند. آن روز ایستادند و همین طور نگاه کردند تا مسلمانان را قتل عام کردند و از بین بردند. هزاران هزار را نابود کردند. ما مرتّب فریاد کشیدیم؛ ولی آنها گفتند: نه، اصلاً خبری نیست! من یاد داشتی را از سال ۷۴ - همان زمان مربوط به «سربرنیتسا» - نگاه میکردم. در آن یاد داشت آمده بود که چند نفر از سر کردگان سرشناس سیاسی دنیا گفته بودند: از این حرفهایی که گفته میشود، خبری نیست! در صورتی که بعد از گذشت چند ماه - حدود دوازده، سیزده یا پانزده ماه - گورهای دستجمعی در سربرنیتسا کشف شد! ما آن روز پی در پی فریاد میکردیم؛ آنها میگفتند: خبری نیست! برای خونهای به نا حق ریخته مردم فلسطین، یک ذرّه ارزش قائل نیستند. برای هزاران نفری که به وسیله رژیم بعثی عراق، در قضایای حلبچه و غیر آن، دچار آسیب شیمیایی شدند، اهمیتی قائل نشدند. برای فاجعه آفرینیهای گوناگون در دنیا و برای بشر، اصلاً ارزش قائل نیستند. این دولت آمریکا و اشباه و نظایرش - که من نمیخواهم دانه دانه اسم اشخاص و دولتها را بیاورم. بدتر از همه آمریکاست؛ دیگران هم مقداری به او دور یا نزدیک هستند - میآیند و جمهوری اسلامی را به عدم رعایت حقوق انسان متّهم میکنند! این طور هم نیست که فقط را دیوها بگویند؛ روزنامهها مینویسند و قطعنامه میکنند. شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل مطرح میکنند و هر اقدامی بتوانند از قبیل پول دادن و تهدید کردن، انجام میدهند! حالا این یک قلم است. در قضایای مختلف، در محاصره اقتصادی و در کارهای گوناگون و تهدیدهای مختلف هم این گونه است.1375/09/24