امروز جهان در آستانهی یک نظم جدید است؛ یک نظم بینالمللی جدید در پیش است برای دنیا، در مقابل نظم دوقطبیای که بیست و چند سال پیش بود ــ آمریکا و شوروی؛ غرب و شرق ــ و در مقابل نظم تکقطبیای که بوش پدر بیست و چند سال پیش اعلام کرد. بعد از خراب شدن دیوار برلین و از بین رفتن دستگاه مارکسیستی دنیا و حکومتهای سوسیالیستی، بوش گفت امروز دنیا، دنیای نظم نوین جهانی، نظم تکقطبی آمریکا است؛ یعنی آمریکا در رأس دنیا قرار دارد. او البتّه اشتباه میکرد؛ بد فهمیده بود. از همان بیست سال قبل، بیست و چند سال قبل تا امروز روزبهروز آمریکا ضعیفتر شده؛ روزبهروز ضعیفتر شده؛ هم در درون خودش و در سیاستهای داخلیاش، هم در سیاستهای خارجیاش، هم در اقتصادش، هم در امنیّتش، در همهی چیزها آمریکا از بیست سال پیش تا امروز ضعیفتر شده، لکن به هر حال امروز دنیا در آستانهی یک نظم جدید است.1401/02/06
لینک ثابت
تحوّل، یک عنوان عامّی است؛ خیلیها در دنیا هم وقتی راجع به ما صحبت میکنند، بحث تحوّل را مطرح میکنند؛ در داخل کشور هم بعضیها که گرایشهای بیشتر غربی و میل به شیوههای غربی و مفاهیم غربی دارند، بحث از تحوّل میکنند، منتها آن تحوّلی که مورد نظر آنها است، تحوّل در اصلِ انقلاب است؛ یعنی در واقع به یک معنا ارتجاع؛ یعنی تحوّل آنها به معنای ارتجاع است؛ برگشت به عقب. مفاهیم انقلابی را میخواهند نفی کنند. میبینیم در اظهاراتی که در باب تحوّل میکنند، راجع به عادّیسازی، یعنی به هنجارِ جهانی نزدیک شدن کشور و انقلاب، بیشتر تحریض(۳) میکنند و تحریص(۴) میکنند و این را در واقع خطّ نشان تحوّل به شمار میآورند. در واقع حرف ما، مراد ما از تحوّل، تحوّل برای تقویت انقلاب است؛ مراد آنها از تحوّل، تحوّل برای نفی انقلاب و نفی مبانی انقلاب است، مراد آنها نزدیک شدن به هنجارهای نظام سلطه است. خب پس بنابراین آن کلمهی تحوّل کافی نیست. مراد از تحوّل در بیان ما و در منطق ما عبارت است از اینکه ما به سمت تقویت مبانی انقلاب و اصول انقلاب و خطوط اصلی انقلاب حرکت کنیم، منتها با شیوههای نو و با نوآوری و ابتکار.1400/02/21
لینک ثابت
دو دسته کشور در دنیا به وجود آمد -که [این] مربوط به مثلاً دو سه قرن پیش به اینطرف است- کشورهای مسلّط و کشورهای زیر سلطه. کشورهای مسلّط، البتّه عمدتاً یا عموماً کشورهای اروپا بودند. حالا دلایلی هم دارد که چرا و چگونه شد که این کشورها شدند کشورهای مسلّط؛ چه خصوصیّتی وجود داشت که به اینجا منتهی شد؛ آیا ازلحاظ خلقت، اینها مثلاً یک امتیازی دارند؟ ازلحاظ ذهنیّت، اینها یک برتریای دارند؟ یا نه، یک عواملی پیش میآید و یک بخشی از دنیا یا یک کشوری از کشورهای دنیا یک رجحانی بر دیگران پیدا میکند. بالاخره دلایلی دارد که حالا نمیخواهیم وارد آن دلایل بشویم؛ یعنی بحث ما این نیست. بههرحال این اتّفاق افتاد: کشورهای مسلّط و کشورهای زیر سلطه.
خب، یک دوگانههایی به وجود آمد
...
صدور جهانبینی و فرهنگ و رسوم و عادات؛ یکی از بهاصطلاح لوازم و تبعات این نظام سلطه، این است که آن کشورهایی که ابتکار دارند، پیشرفت دارند، اعتماد به نفس دارند؛ عادات خودشان و رسوم خودشان و جهانبینی خودشان را منتقل میکنند به کشورهای زیر سلطه؛ اینها هم از آنها قبول میکنند؛ بهصورت کتاب، بهصورت تحقیقات و انواع و اقسام [دیگر] که اینها هرکدام شواهد تاریخی واضح و روشنی دارد که [اگر] اهل مطالعه باشید و اینها را دنبال کنید، کاملاً پیدا میکنید. آنوقت علاوهی بر همهی اینها، برنامهریزی برای ادامهی همین حالت. یعنی آن کشورهایی که مسلّط بودند، برنامهریزی علمی دقیقی کردند برای اینکه این حالت ادامه پیدا کند؛ یعنی ابدی بشود؛ تغییرپذیر نباشد. یک همچنین حالتی در دنیا به وجود آمد. این وضعیّت دنیا در این دو سه قرن اخیر بوده.1396/03/17
لینک ثابت
ملّت، ملّت بزرگی است، ملّت خوبی است امّا در درون ملّت -مثل همهی ملّتهای دیگر- آدمهای غریبپرست، آدمهای سستعنصر، آدمهای مادّی، آدمهای فریببخور هستند؛ اینها شروع کردند بازتولیدِ همان فرهنگ وابستگی، منتها با یک ادبیّات شیک و رنگآمیزی شده و قالببندی شده و بستهبندی شده به اسمهای دیگر: جهانی شدن، وارد شدن در خانوادهی جهانی. امروز هم این توصیههایی که غربیها و آمریکاییها در جلسات به ما میکنند این است: ایران خودش را با خانوادهی جهانی همراه کند، یکسان کند؛ جهانی بشود. مرادشان همان وابستگی است، این همان است. اشتباه نشود، بنده با ارتباط هیچ مخالفتی ندارم -من یک زمان رئیسجمهور بودم؛ از همان زمان، یکی از اساسیترین کارهایی که بنده میکردم در سیاست خارجی، مسئلهی ایجاد ارتباطات بود؛ چه ارتباطات دوجانبه با همهی کشورها، اروپا، دیگران، دیگران؛ جز یکی دو استثنا، و چه ارتباطات تشکیلات جمعی- [امّا] اینها دو مقوله است؛ جهانی شدن معنای دیگری دارد. جهانی شدن یعنی زیر بار فرهنگی که چند قدرت بزرگ توانستهاند بر اقتصاد دنیا، بر سیاست دنیا، بر امنیّت دنیا تحمیل بکنند [رفتن]؛ زیر بار این سیاست رفتن، در این قالب خود را جا کردن؛ این معنای جهانی شدن از نظر آنها است. وقتی میگویند جهانی بشوید، وقتی میگویند وارد خانوادهی جهانی بشوید معنایش این است؛ این همان وابستگی است، فرقی نمیکند.1395/07/28
لینک ثابت
روحیه وابستگی به بیگانه, جهانیسازی
آفت وابستگی، بعد[از انقلاب] به شکلهای دیگری در کشور بازتولید شد... بازتولیدِ همان فرهنگ وابستگی، منتها با یک ادبیّات شیک و رنگآمیزی شده و قالببندی شده و بستهبندی شده به اسمهای دیگر: جهانی شدن، وارد شدن در خانوادهی جهانی.1395/07/28
لینک ثابت
جهانیسازی, وابستگی به غرب
جهانی شدن یعنی زیر بار فرهنگی که چند قدرت بزرگ توانستهاند بر اقتصاد دنیا، بر سیاست دنیا، بر امنیّت دنیا تحمیل بکنند [رفتن]؛ زیر بار این سیاست رفتن، در این قالب خود را جا کردن؛ این معنای جهانی شدن از نظر غربیها و آمریکاییها است.1395/07/28
لینک ثابت
اگر بخواهیم این پیشرفت حقیقی انجام بگیرد، باید خصوصیّات انقلابیمان را حفظ کنیم، حرکت جهادیمان را حفظ کنیم، عزّت و هویّت ملّیمان را حفظ کنیم، هضم نشویم، و در هاضمهی خطرناک فرهنگی و اقتصادی جهانی هضم نشویم؛ اگر اینها را رعایت بکنیم، این درست خواهد شد.1394/12/20
لینک ثابت
[میخواهند] باور به استقلال را عوض کنند. بعضیها البتّه ناشیگری میکنند؛ میبینیم گاهی اوقات در بعضی از مطبوعات، صریحاً استقلال کشور را یک امر قدیمی و کهنهشده میدانند و میگویند امروز دیگر استقلال کشورها مطرح نیست. یعنی چه؟ یعنی در نقشهی جغرافیای جهانی یک قدرتی وجود دارد، آن قدرت تصمیم میگیرد و همه عمل میکنند -مثل حرارت مرکزی- یک جایی یک چیزی تولید میکند، بقیّه مصرف میکنند. این را دارند ترویج میکنند؛ نفوذ یعنی این. البتّه این کاری است که دارد انجام میگیرد.1394/12/20
لینک ثابت
یک وظیفهی دیگری که من اینجا یادداشت کردهام که همیشه باید مورد نظرمان باشد بخصوص امروز، وظیفهی مرزبندی صحیح و صریح با جبههی دشمن است؛ مرزبندی. آیهی شریفه میفرماید: قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءآؤُا مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُمُ العَداوَةُ وَالبَغضآءُ [ابداً] حَتّی تُؤمِنوا بِاللهِ وَحدَه. قرآن فقط تاریخ نگفته، تصریح میکند که این اسوهی حسنهای است برای شما - قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبراهیم - یعنی باید اینجوری باشید، مرزبندی باید بکنید. مرزبندی به معنای این نیست که ما رابطهمان را قطع بکنیم؛ توجه بکنید، مغالطه نکنند که شما میگویید ما با همهی دنیا دشمنیم؛ نه، مرزبندی کنید، مرزها مخلوط [نشود]. مثل مرز جغرافیایی؛ در مرز جغرافیایی شما بین کشور خودتان و کشورهای اطرافتان مرز معین میکنید؛ معنای این مرز این نیست که شما نمیروید آنجا، آنها نمیآیند اینجا؛ معنای این مرز این است که هر رفتوآمدی منضبط خواهد بود. معلوم باشد کِی میرویم، چه کسی میرود، چهجور میرود؛ چه کسی میآید، کِی میآید، چهجور میآید، چرا میآید؛ مرزبندی در مرزهای جغرافیایی اینجور است؛ در مرزهای عقیدتی هم همینجور است. در همین آیهی شریفه، بعد از آنکه خدای متعال این اسوهی حسنه را و عمل ابراهیم را بیان میفرماید، بعد میفرماید: اِلّا قَولَ ابراهیمَ لِاَبیهِ لَاَستَغفِرَنَّ لَک؛ یعنی این مرزبندی، مانع این نیست که ابراهیم به پدرش بگوید که من به تو ترحم میکنم، برای تو استغفار میکنم؛ اینها همه هست. بنابراین معنای مرزبندی این است که مشخص باشد ما چه کسی هستیم، شما چه کسی هستید. من گمان میکنم سورهی مبارکهی "قل یا ایها الکافرون" همین مرزبندی را بیان میکند: لا اَعبُدُ ماتَعبُدون، و لا اَنتُم عابِدُونَ مااَعبُد؛ یعنی مرز مشخص باشد، مرز مخلوط نشود. کسانی که سعی میکنند این مرز را کمرنگ کنند یا محو کنند یا از بین ببرند، اینها خدمت نمیکنند به مردم، اینها خدمت نمیکنند به کشور؛ چه مرزهای دینی و عقیدتی، چه مرزهای سیاسی. استقلال، مرزی است برای کشور؛ این کسانی که سعی میکنند اهمیت استقلال یک ملت را - بهعنوان جهانی شدن و حل شدن و منطبق شدن با جامعهی جهانی - از بین ببرند و کمرنگ کنند، مقاله مینویسند، حرف میزنند، اینها هیچ خدمتی نمیکنند به این کشور. شما میگویید ارتباط داشته باشیم با دنیا، خیلی خب، ارتباط داشته باشید، منتها معلوم باشد با چه کسی ارتباط دارید، چرا ارتباط دارید، چه جور ارتباطی دارید، اینها مشخص باشد؛ مرزبندی یعنی این. در جبههبندیهای داخلی هم همینجور است. این هم به نظر ما یکی از چیزهایی است که بایستی به آن توجه کنیم؛ جزو وظایف ما است که مرزبندیها را [مشخص کنیم].1392/12/15
لینک ثابت
یک نکتهای را در اینجا من عرض بکنم و آن مسئلهی جهانی شدن است. جهانی شدن، اسم خیلی قشنگی است و هر کشوری فکر میکند بازارهای جهانی به رویش باز میشود. اما جهانی شدن به معنای تبدیل شدن به یک پیچ و مهرهای در ماشین سرمایهداری غرب، نباید مورد قبول هیچ ملت مستقلی باشد. اگر قرار است جهانی شدن به معنای درست کلمه تحقق پیدا بکند، باید کشورها استقلال خودشان- استقلال اقتصادی و استقلال سیاسی- و قدرت تصمیمگیری خودشان را حفظ کنند؛ و الّا جهانی شدنی که دهها سال پیش از طریق بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی و امثال اینها- که همه ابزارهای آمریکائی و استکباری بودند- به وجود آمده، ارزشی ندارد. بنابراین، یک اصل مهم، مسئلهی استقلال است؛ که اگر این نباشد پیشرفت نیست، سرابِ پیشرفت است.1388/02/27
لینک ثابت
وقتی مسئلهی تجارت جهانی و ورود به بازارهای جهانی مطرح میشود، این امید در آنها بهوجود میآید که شاید بناست نظام اسلامی هم بتدریج در نظام بینالمللی مادّی حل شود؛ که اگر چنین اتّفاقی بیفتد، همهی محاسباتش در اختیار آنهاست. فرض بفرمایید اگر کشوری وارد سازمان تجارت جهانی شد، دست غالب و قوی در سازمان تجارت جهانی مال آنهاست؛ سیاستگذاری مال آنهاست، انتفاع بیشتر متعلّق به آنهاست؛ حالا گیرم سودی هم گیر فلان کشور یا دولت بیاید؛ امّا آنها هستند که محاسبه میکنند. در زمینهی سیاستهای گوناگون جهانی هم همینطور است؛ گویا بتدریج این امید در آنها بوجود آمده بود.1383/12/27
لینک ثابت
الآن اشغالگر- مثل همان اشغالگری که بخارست یا پاریس یا فلان کشور را تصرف کرده بود- در حال اشغال تدریجی است. این اشغالگر کیست؟ پاسخ این نیست که این اشغالگر دولت امریکا یا فلان دولت دیگر است؛ نه، این اشغالگر یک طبقهی اجتماعی است؛ طبقهیی که دولت امریکا و دولتهای دیگر را به قدر توانایی و قدرت خود و آمادگیِ آنها دارد هدایت میکند. البته در بافت و ساخت این دولتها هم بدون شک افراد این طبقه حضور دارند؛ اما هدایت، هدایت یک دولت نیست؛ هدایت یک مجموعهی طبقاتی است، که اگر بخواهیم در یک عبارت برای اینها اسم معین کنیم، باید بگوییم «زرسالارانِ اقتدارطلب». هدفشان هم سیطره بر منابع حیاتی و مالی همهی دنیاست.
البته این سیطره، یک الزامات سیاسی دارد که همان نظم نوین جهانی است؛ یک الزامات علمی و اداری دارد که بتدریج خود را به آن نزدیک میکنند. مسألهی جهانیسازی که امروز در تجارت، پول، فرهنگ و شبکههای فرهنگی- مثل اینترنت و مانند آن- مطرح است، همه دانسته و نادانسته در خدمت این مجموعهی طبقاتی است. البته تحلیل جامعهشناختیِ اینها خیلی دقیق، ریز و مفصل است.1383/09/11
لینک ثابت
مصادیق ایستادگی مردم مختلف جهان مقابل اشغالگران در تاریخ
مسألهی اصلی این است كه ما جایگاه كشور و نظام جمهوری اسلامی را در جغرافیای بشریِ عالم بشناسیم و ببینیم در جبههبندیهای بسیار وسیع و متنوع و پیچیدهیی كه در دنیا وجود دارد، ما كجا قرار داریم. وقتی به این نكته توجه شد، نقش رسانهی ملی در این مجموعه، بیشتر بارز و آشكار خواهد شد.
من تشبیهی میكنم: یك شهر اشغال شده یا در حال اشغال را در نظر بگیرید- فرض كنید بصره یا كابل- شهری كه نیروهای نظامیِ دشمن و بیگانهای یا وارد آن شده و آنجا را اشغال كرده، یا در حال اشغال آن است و دارد پیشروی میكند. مردمی كه در این شهر هستند، بهطور منطقی چند دسته خواهند شد:
یك دسته كسانی هستند كه از پیش با اشغالگر تفاهم كردهاند؛ الآن هم به استقبالش میروند؛ از آمدن او هم برای خودشان سودی تصور میكنند و با او همكاری میكنند. اسم اینها را مثلًا گروه خائنین بگذاریم.
یك دسته كسانی هستند كه این كار را نكردهاند؛ استقبال نمیكنند، اما الآن كه دشمن دارد میآید یا آمده است، فرصتطلبی میكنند و میروند خود را به او نزدیك میكنند و به او كمك میرسانند؛ به امید اینكه از او كمكی، سایهی دستی و توجهی دریافت كنند. اسم این گروه را فرصتطلبان بگذاریم.
یك گروه بهطور طبیعی حال و حوصلهی این كارها را ندارند؛ یا ترسو هستند، یا جبان هستند، یا آگاهی لازم را ندارند؛ بنابراین در خانهها میمانند و تسلیم سرنوشت میشوند.
یك گروه احتمالًا یا منطقاً كسانی هستند كه تحت تأثیر تبلیغات اشغالگر قرار میگیرند؛ چون اشغالگر بالاخره با خودش تبلیغاتی دارد، كاغذهایی پخش میكند، بلندگوهایی روشن میكند و به نحوی حضور خود را توجیه میكند. این افراد تحت تأثیر قرار میگیرند و میگویند حضور دیگران چه عیبی دارد. بنابراین آنها هم اینگونه تسلیم میشوند.
یك گروه هم، احتمالًا یا میتوان گفت غالباً كسانی هستند كه ایستادگی میكنند. ایستادگی آنها ناشی از این است كه میدانند اشغالگری به زیان آنهاست؛ میدانند از بین رفتنِ هویت ملی چه معنای مصیبتباری برای یك مجموعهی ملی دارد؛ میدانند كه اشغالگر وقتی خوب مسلط شد، به هیچكس و به هیچچیز رحم نخواهد كرد؛ بنابراین عشق به خانه و شهرِ خودشان، آنها را از خانه بیرون میكشاند و مشغول مقاومت میشوند. البته بعضیها فقط از خانهی خودشان دفاع میكنند؛ بعضیها همتشان بیشتر است و از محله یا كلّ شهر دفاع میكنند؛ طبعاً این گروه میشوند آماج اصلی دشمن. دشمن همهی امكاناتش را بسیج میكند برای اینكه این گروه را از سر راه خود بردارد.
مطالبی كه عرض میكنیم، تخیل نیست؛ واقعیتی است كه تقریباً در سراسر دنیا اتفاق افتاده. نمیخواهیم گذشتههای خیلی دور را در تاریخ كاوش كنیم؛ اما در یكی دو قرن اخیر شما ماجراهای فراوانی را شنیدهاید. در آسیا، در آفریقا، در قارهی امریكا و در كشور كنونی امریكا، همین اتفاق افتاد. به تعبیر خودشان كُتسرخها- یعنی سربازان انگلیسیِ اشغالگر- آمده بودند و كشور در اختیار آنها بود؛ عدهیی تسلیم
و سازگار و كمككار آنها بودند، یك عده هم ایستادگی میكردند- ماجراهای جورج واشنگتن و وقایعی كه لا بد در تاریخ و رمانها خواندهاید یا در فیلمها دیدهاید- و بالاخره هم پیروز شدند.
در آسیا، هندوستان از همین قبیل است؛ نود سال- از 1857 تا 1947- با انگلیسیها جنگیدند و مبارزه كردند. آنجا هم یك عده سازشكار بودند، یك عده مسالمتآمیز برخورد میكردند، یك عده در خانهها بودند؛ اما یك عده هم جنگیدند و بالاخره پیروز شدند؛ گاندی رهبر كشور شد؛ جواهر لعل نهرو رئیس مقتدر دولت استقلال شد و تا امروز هند یكی از كشورهای سرافراز در دنیاست؛ كشوری است كه با یك میلیارد جمعیت دارد حركت و پیشروی میكند و مشكلات خودش را یكی پس از دیگری پشت سر میگذارد.
در جنگ جهانی دوم، در پاریس و اروپای شرقی و رومانی هم این اتفاق افتاد؛ در جاهای دیگر هم این اتفاق افتاده است؛ در آسیا هم فراوان این اتفاق افتاده است.
در مقابل نیروی اشغالگرِ مسلطی كه قدرت او با قدرت نیروی مقاومتكنندهی داخل شهر یا داخل كشور قابل مقایسه نیست و اشغالگر خیلی قویتر است، درعینحال ایستادگی و غیرت و ایمان آن جمعیت بر قدرت ظاهریِ اشغالگر فائق میآید و بُرد را آنها میكنند، نه آن چند گروهی كه فرصتطلب بوده و با دشمن سازش و همكاری كردهاند؛ اینها جزو اولین كسانی خواهند بود كه توی سرشان میخورد.
رماننویس معروف رومانیایی- زاهاریا استانكو - كتابی دارد؛ نمیدانم شماها خواندهاید یا نه. من این كتاب را سالها پیش خواندهام. داستان، مربوط به اشغال بخارست بهوسیلهی آلمانیهاست. یك عده به جنگل میروند و مبارزه میكنند و بالاخره هم پیروز میشوند- البته به دنبال شكست آلمان در كلّ جنگ- یك عده هم در داخل فرصتطلبی میكنند و اشغالگر اولین ضربه را به اینها میزند. ماجرایی در آنجا نقل میشود كه واقعاً هیچوقت یادم نمیرود.
این، تصویر نه چندان دور از ذهنی است كه همهی ما در مقابل خود داریم. شما این تصویر را در سطح بینالمللی توسعه دهید؛ واقعهیی است كه در حال حاضر هم دارد اتفاق میافتد. الآن منطقهی خاورمیانه، یا بگویید منطقهی اسلامی- خاورمیانه و شمال آفریقا- حكم همان شهری را دارد كه دشمن آن را اشغال كرده یا در حال اشغال است.
البته این نوع اشغال با اشغالِ سنتیِ نظامیِ قدیم تفاوت دارد؛ سیطرهی فرهنگی و اقتصادی و سیاسیِ كامل است؛ حتّی در مواردی ممكن است بدون حضور اشغالگر باشد؛ مگر اینكه حضور نظامی یا حضور فوقالعاده لازم باشد؛ این اتفاق الآن دارد میافتد. اینكه من منطقه را مثال میزنم، چون نمیخواهم ماجرا را باز كنم؛ و الّا اگر ما به سمت اقصای آسیا یا امریكای لاتین برویم، آنجا هم همین قضایا با كموبیش تفاوتهایی وجود دارد؛ منتها من میخواهم منطقهای كه مورد ابتلای خودمان است و وحدت خاصی دارد، مطرح كنم.
الآن اشغالگر- مثل همان اشغالگری كه بخارست یا پاریس یا فلان كشور را تصرف كرده بود- در حال اشغال تدریجی است. این اشغالگر كیست؟ پاسخ این نیست كه این اشغالگر دولت امریكا یا فلان دولت دیگر است؛ نه، این اشغالگر یك طبقهی اجتماعی است؛ طبقهیی كه دولت امریكا و دولتهای دیگر را به قدر توانایی و قدرت خود و آمادگیِ آنها دارد هدایت میكند. البته در بافت و ساخت این دولتها هم بدون شك افراد این طبقه حضور دارند؛ اما هدایت، هدایت یك دولت نیست؛ هدایت یك مجموعهی طبقاتی است، كه اگر بخواهیم در یك عبارت برای اینها اسم معین كنیم، باید بگوییم «زرسالارانِ اقتدارطلب». هدفشان هم سیطره بر منابع حیاتی و مالی همهی دنیاست.
البته این سیطره، یك الزامات سیاسی دارد كه همان نظم نوین جهانی است؛ یك الزامات علمی و اداری دارد كه بتدریج خود را به آن نزدیك میكنند. مسألهی جهانیسازی كه امروز در تجارت، پول، فرهنگ و شبكههای فرهنگی- مثل اینترنت و مانند آن- مطرح است، همه دانسته و نادانسته در خدمت این مجموعهی طبقاتی است. البته تحلیل جامعهشناختیِ اینها خیلی دقیق، ریز و مفصل است.
جمهوری اسلامی همان گروه مقاوم است. خیلیها فرصتطلبی كردند؛ خیلیها خیانت كردند و از پیش با دشمن ساختند- نظامها را میگوییم؛ فعلًا به ملتها كاری نداریم- خیلیها خودشان را كنار كشیدند و به بستر عافیت رفتند، به خیال اینكه زندگی را بگذرانند؛ خیلیها فریب خوردند و شعارها و حرفها و تبلیغات را پذیرفتند. یك گروه هم ایستاده و میداند این سیطره به زیان اوست؛ میداند این سیطره، او و
منطقه را مصیبتزده و بدبخت خواهد كرد؛ میداند اگر این سیطره كامل شود، صد سال- شاید هم بیشتر- مجموعهی بشریِ عظیمی كه در این منطقه زندگی میكند، از كاروان علم و تمدن و معرفت و خوشبختی دور خواهد ماند؛ میداند كه این سرآغاز و دهلیز یك استعمارِ تعریف نشده است.
استعمار را برای ما تعریف كردند، استعمار نوین را هم در كتابهای گوناگون برای ما تعریف كردهاند؛ اما استعمار را وقتی تعریف كردند كه سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعمار نو را هم جامعهشناسهای دنیا زمانی برای ما تعریف كردند كه سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعماری كه امروز مطرح است، بالاتر از نو است؛ كاملًا جدید است؛ استعمار تازهای كه ملتها را در چنبرهی خودش گرفتار میكند و مجال تكان خوردن را به آنها نمیدهد و دقیقاً باید طبق میل همان مجموعه عمل شود. در این ذیلِ بشری- كه میلیاردها انسان در آنجا حضور دارند- گرسنگی و فقر و بیسوادی و ناكامی و محرومیت در حد اعلی وجود خواهد داشت. در رأس، حد اعلای كامیابی و سلطه و اقتدار زر و زور وجود خواهد داشت؛ قدر متوسطی هم وجود دارند كه به نحوی زندگی خود را میگذرانند. چشمانداز و چیزی كه در نهایتِ این سیطره و سلطه پیشبینی میشود، این است. لذا مجموعهی غیور باایمانِ توانای آگاه از جوانب امر كه مقابل این حادثه ایستاده، ایران اسلامی است.
البته این صرفاً یك تشبیه است؛ یعنی جمهوری اسلامی به عنوان یك نظام، با همراهی اكثریت بزرگی از مردم، داخل این تعریف است؛ اما در جاهای دیگر، نظامها مشمول این حُكمند؛ مردم غالباً یا بیخبرند و یا احساسات دگرگونهای دارند؛ بنابراین بحث مردم نیست. البته در آرایش و نظم و ساخت علمی، این كلمات معانیِ قویتر و شكل روشنتری پیدا میكند. امروز وضع جمهوری اسلامی این است: ایستادگی در مقابل یك حركت متجاوزانهی سیطرهخواهانهی همهجانبه.
این ایستادگی فقط مربوط به امروز نیست؛ ما بیست و پنج سال است كه ایستادهایم. آن روز به آقای چاوز هم گفتم، اعتقاد من این است كه در همهی میدانهایی كه آنها با ما پنجه درافكندند و مقابله كردند، ما پیروز شدیم. پیروزی به یكی از دو معنا؛ یا ما فائق آمدیم و غلبه كردیم، یا نگذاشتیم طرف مقابل پیروز شود و او را ناكام گذاشتیم. در همهی تجربههای بیست و پنج سال گذشته، وضعیت از این قرار است.
امروز هم وقتی به خودمان نگاه میكنیم، من سرتاپا امیدم. من با جزئیات مسائل كشور آشنایم و ضعفها و كاستیها و ضعف مدیریتها و ضعف تصمیمگیریها را میشناسم؛ اما در مقابل آن آنقدر نقاط قوت و رویشزا وجود دارد كه احساس میكنم ما در بسیاری از موارد فقط یك «بسم اللّه» و یك حركت لازم داریم. گاهی در همین زمینهها كوتاهی میكنیم؛ حركت نمیكنیم یا دیر حركت میكنیم؛ لذا پدیدهای پیش میآید؛ لیكن در همهی زمینهها ما توانایی اقدام و حركت داریم.
ما از لحاظ انسانهای بافكر، سرمایهیی غنی داریم. استعدادها در میان ما خیلی زیاد است؛ از لحاظ مدیران و مدیریتهای كلان. ما انسانهای باتجربه و قابل اعتمادی داریم. از لحاظ ابتكار و نوآوری، انسانهای بااستعداد و شجاعی داریم. تمام این آفاق روی ما گشوده است؛ لذا ما اعتماد به نفس داریم، ما روحیه داریم، ما احساس میكنیم میتوانیم. ما میتوانیم گرههای خود را باز كنیم؛ ما میتوانیم مشكلات اقتصادی را برطرف كنیم؛ ما میتوانیم صدای رسای خود را با محتوای درست در همه جا مطرح كنیم؛ اینها تواناییهای ماست. باید «بسم اللّه» بگوییم و دست به زانو بگیریم و راه بیفتیم. در این وضعیت، رسانهی ملی چه جایگاهی دارد؟ ببینید نقش رسانهی ملی در چنین وضعیتی چقدر اهمیت پیدا میكند.1383/09/11
لینک ثابت
اروپاییها وقتی خواستند اندلس را از مسلمانان پس بگیرند، اقدامی بلند مدّت کردند. آن روز صهیونیستها نبودند؛ اما دشمنان اسلام و مراکز سیاسی، علیه اسلام فعّال بودند. آنها به فاسد کردن جوانان پرداختند و در این راستا انگیزههای مختلف مسیحی، مذهبی یا سیاسی داشتند. یکی از کارها این بود که تاکستانهایی را وقف کردند تا شراب آنها را بهطور مجّانی در اختیار جوانان قرار دهند! جوانان را به سمت زنان و دختران خود سوق دادند تا آنها را به شهوات آلوده کنند! گذشت زمان
راههای اصلی برای فاسد یا آباد کردن یک ملت را عوض نمیکند. امروز هم آنها همین کار را میکنند. البته دشمن هدفهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هم دارد. هدفهای اقتصادیاش معلوم است؛ برای آنها تسلّط اقتصادی بر منطقهی خاورمیانه حیاتی است. امروز در حال راهاندازیِ یک جنگ بزرگ در همسایگی ما و در کشور عراق هستند. همهی دنیا میدانند که هدف آنها در درجهی اوّل هدف اقتصادی است. تسلّط بر اپک، نفت عراق و سلطهی نهایی بر نفت خاورمیانه از جملهی این اهداف است. اقتصاد، خدای امروز دنیای مادّی است؛ خدای واجبالاطاعهای که همه باید در مقابل او زانو بزنند و هر کاری برای بهدست آوردن ثروت بکنند. این اقدامات برای بهبود اقتصاد بشر صورت نمیگیرد؛ بلکه در جهت پُر کردن جیب کمپانیهای نفتی و تسلیحاتی و امثال آنها که مظهر فرعونیّت و قارونیّت هستند، صورت میپذیرد.
آنها اهداف فرهنگی هم دارند. به فرهنگ اسلامی کینه میورزند و با آن عناد دارند. فرهنگ اسلامی آراءِ روشنفکران اروپا را به چالش کشیده و لیبرال دمکراسی را که پرچم برافراشتهی غرب است، مورد تردید قرار داده است. فرهنگ اسلامی روح استقلالطلبی و رشادت را در جامعهی بزرگ و یک میلیارد و چند صدمیلیونیِ مسلمانان، ترویج میکند و این امر در حسّاسترین منطقهی دنیا از لحاظ استراتژیک و منابع نفتی و زیر زمینی، شدّت بیشتری دارد. فرهنگ اسلامی، این جامعهی بزرگ را به فکر حیات مجدّد خود انداخته است؛ بنابراین به آن کینه میورزند و قصد کوبیدن آن را دارند.
البته آنها در بلندگوها از بحث آزاد و گفتگو و دمکراسی سخن میگویند؛ اما این شعاری دروغین است. آنها اهل گفتگو، دمکراسی و بحث آزاد نیستند. در داخل ایران، پلورالیسم، شکّاکیت، شک در مسلّمات و اوّلیات اعتقادی و تسامح و تساهل را ترویج میکنند؛ میگویند از عقایدتان بگذرید و نسبت به آنها تساهل و تسامح داشته باشید. اما این مربوط به داخل جامعهی ایران و جوامع اسلامی است. وقتی بحث به جایی میرسد که خودشان آن را ارزشهای امریکایی و غربی خطاب میکنند، دیگر جای گفتگو نیست. مشابهسازی، یکسانسازی و جهانیسازی، اعتقادات مسلّمی است که دنیا باید در مقابل آنها کوچکترین اعتراضی نکند! در اینجا دیگر چهرهی دیکتاتوری به خود میگیرند. پرچم دمکراسی و آزادیخواهی یک دروغ آشکار است. کدام امریکا میخواهد به مردم دنیا آزادی هدیه دهد؟! امریکایی که برای حفظ منابع خود، ملتها را با فجیعترین وضع به بدبختی سوق میدهد؟! امریکایی که فجایعش در ویتنام و افغانستان فراموش نشده و نخواهد شد- این فجایع هنوز هم ادامه دارد- و امروز هم مردم عراق را تهدید میکند؟! در اینجا با پرچم دمکراسی پیش میآید؛ اما نوبت به مردم فلسطین که میرسد، از دمکراسی خبری نیست! آیا مردم فلسطین انسان نیستند؟!1381/12/06
لینک ثابت
الآن هرچه حرف زده میشود در بارهی جهانیسازی است. امروز همهی دستگاههای مختلف، مروّج جهانیسازی شدهاند! جهانیسازی یک فرشتهی نجات شده که اگر ما به تجارت جهانی نپیوندیم، پدرمان درآمده است! خوب؛ آن طرف قضیه را ملاحظه نمیکنند که این تجارت جهانی و این جهانیسازی در تجارت و در بخشهای دیگر اصلًا کار کیست، چه کسی دنبال این قضیه است، شرایط ما در قبال آن چیست و ما با نداشتن تجهیزات و ابزار و امکانات و وسایل امنیتی لازم چگونه میتوانیم وارد این میدان عظیم درگیری شویم!؟ بنده در اساس با تجارت جهانی مخالف نیستم. از چندی پیش از این- از زمان ریاست جمهوری قبلی تا امروز- که دنبال این قضیه هستند، بارها با من صحبت کردهاند. بنده هم گفتهام آنروز که ما بتوانیم با بنیهی کافی وارد این میدان شویم، اگر نشویم به خودمان ظلم کردهایم؛ اما اوّل باید بنیهاش را ایجاد کنیم. این را توجّه نمیکنند که اگر با نداشتن آمادگیهای لازم وارد این میدان شویم، چه ضررهایی خواهیم برد. ما بایستی این را برای مردم روشن کنیم. منظورم فقط مسألهی جهانیسازی نیست؛ در عرایضی که عرض میکنم این یک موضوع درجهی دو و سه است. میخواهم بگویم از تجربههای جهانی و از حوادثی که در گذشته در جهان اتّفاق افتاده یا در زمان ما در عرض تاریخ اتّفاق میافتد، باید برای حدس زدن حوادث آینده و در شرفِ تکوین استفاده کنیم. به نظر بنده، یکی از چیزهایی که باید روی آن خیلی تکیه کرد، حسّاس کردن مردم نسبت به تلاشهای هرجومرجطلبانه است. یکی از سیاستهای دشمنان نظام اسلامی و دشمنان انقلاب، ایجاد هرجومرج در جامعه است. هرجومرج در شرایط کنونی برای دشمنان، مطلوب است. آنروز که یک حکومت دستنشانده مثل شاه سرِ کار باشد، هرجومرج بزرگترین نقطهی منفی است. میآیند تعریف میکنند که اینجا جزیرهی ثبات و جزیرهی امن است، و میخواهند اینگونه باشد؛ اما آن وقت که حکومتی علیه آنهاست، سعی در هرجومرج میکنند. ما باید مردم را نسبت به مسألهی هرجومرج حسّاس کنیم. باید جوانان را نسبت به این مسئله حسّاس کنیم که بدانند هرجومرج یعنی چه؛ چه مشکلاتی دارد، چه تبعات غیر قابل تحمّلی دارد و چه کسانی از هرجومرج در جامعه- چه هرجومرج سیاسی و چه هرجومرج اجتماعی و غیره- منتفع میشوند.1381/11/15
لینک ثابت
علاوهی بر اردوگاه غرب و اردوگاهی که رأس آن امریکاست و مردم امروز از روش و سیاست امریکا به باطنِ آنچه در آن اردوگاه است- تعابیر معرفتی و مکتب معرفتی- پیمیبرند، آن روز دستگاه وسیع دیگری به اسم مارکسیزم و کمونیزم و سوسیالیزم وجود داشت که داعیهی آن خیلی بیشتر از لیبرالهای غربی بود. هرچه هم از مبانیِ بایدهای اسلامی و بایدهای سیاسی یا معرفتی اسلام میگفتیم، اینها میگفتند: «باید چیست؟ ما باید نداریم. مارکسیزم علم است؛ شما میگویید باید بشود؟! ما میگوییم چه بخواهید، چه نخواهید، میشود.» تعبیر آنها از مسائل مارکسیستی، این بود؛ اینقدر آن را مسلّم میدانستند. در طول صد سال و یا بیشتر، نشسته بودند کلمه کلمهی چیزهایی را که باید پشت سر هم بیاید تا نظام سوسیالیستی و بعد نظام کمونیستی در دنیا به وجود آید، تدوین کرده بودند و میگفتند: «بروبرگرد ندارد؛ همین است که هست. چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگویید باید، چه بگویید نباید؛ روال مارکسیزم بهخودیخود پیش میآید و همهی دنیا را میگیرد!» امروز از آن قضاءِ لا یردّ و لایبدّلی که مارکسیستها تصویر میکردند، در دنیا هیچچیز باقی نیست. خودش که رفت، اسم و اعتبار و آبرویش هم رفت. امروز همان بایدها و همان قضاءِ لا یردّ و لا یبدّل را غربیها نسبت به مفاهیمِ خودشان تکرار میکنند: «چارهای نیست؛ جهانی شدن، سرنوشت ناگزیر بشری است. چه بخواهید، چه نخواهید، خواهد شد!» البته آنها واقعیّتهای زندگی خود را در وسط یک پردهی آهنین حبس کرده بودند تا کسی آن را نبیند و از باطنِ کارشان سر درنیاورد؛ لذا جوانان بسیاری به همین الفاظ فریب میخوردند؛ اما اینها باطن کارشان هم آشکار است؛ درعینحال خجالت نمیکشند و گستاخانه ادّعا میکنند که آنچه ما میگوییم، شدنی است و بروبرگرد هم ندارد! یک عدّه بیچارههای سادهلوح- که به نظر من خوشبینانهترین تعبیر هم همین است که آدم بگوید سادهلوح- این الفاظ را میگیرند، به خیال اینکه اینها اصلًا قابل خدشه و مناقشه نیست. این مفاهیم را در محیط فکری و معرفتی جوان و غیر جوان میآورند و ترویج میکنند؛ برایش سینه میزنند و خودشان را میکُشند، برای اینکه این مفاهیم را در ذهن افراد وارد کنند. انقلاب روزی متولّد شد که همهی این حرفها بود و انقلاب همهی این حرفها را باطل کرد.1381/06/24
لینک ثابت