امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه) / انقلاب اسلامی/وصیتنامه امام/جمهوری اسلامی/راه امام / امام/رهبر کبیر انقلاب/معمار انقلاب/خمینی کبیر/ سید روح الله مصطفوی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحهی قبلی اینجا کلیک کنید.
نگاه پدرانه امام(ره) به مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی طلب رحمت و مغفرت میکنیم برای مرحوم آقای شاهآبادی (رضوان الله تعالی علیه) و یاد ایشان را گرامی میداریم. ایشان در میان فرزندان مرحوم آیتاللهالعظمیٰ آقای شاهآبادی جزو آن فرزندانی بودند که با امام راحل روابط نزدیک و صمیمی و مهربانانهای داشتند که امام نسبت به چند نفرشان - از جمله ایشان - نگاه پدرانه و نزدیکی داشتند و خود ایشان هم انصافاً، هم از لحاظ روحیّه، هم از لحاظ برخورد، هم از لحاظ وفاداری به انقلاب شخص برجستهای بودند؛ خداوند انشاءالله درجاتشان را عالی کند.1396/12/24
عرفان نظری باید به عرفان عملی و سلوک بینجامد. بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته میشود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیهی علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملا حسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلائی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبائی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همهی علوم است. خب، این خدا باید در زندگی کسی که اهل عرفان است، تجلی پیدا کند. ما کسانی را دیدیم که گفته میشد در عرفان نظری از همه بهترند، اما در عرفان عملی یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینجوری را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکی و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملی دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانی هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانیاند که این جنبهی معنوی در آنها وجود داشته.
حالا شما از قول مرحوم آقای فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطرهای نقل کردید؛ خود من هم یک خاطرهای دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد. البته در برخی کتابها مینویسند که امام جزو شاگردهای آ میرزا جواد آقا بودند؛ در حالی که نخیر، قطعاً ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقای آ شیخ محمدعلی اراکی آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شبهای جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. میگفتند آن وقتها ذهن ما پر بود از آن حرفها. یعنی همان حرفهای عرفان نظری. امام در سن هشتاد و چند سالگی افسوس میخورد که درس آ میرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاهآبادی بوده. یک خاطرهی دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلی که ایشان مرحوم آقای شاهآبادی را در قم دیده بودند، یک کسی گفته بود آن که شما دنبالش میگردید، این است. مرحوم شاهآبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانی - یک کس دیگری را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست - دو نفری رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسی برای ما شروع کنید. ایشان اول امتناع میکرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه میخواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشتهایم؛ «مصباح الانس» میخواهیم. ایشان گفت: اِ، «مصباح الانس»؟! خانهی ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام میگفتند از مدرسهی دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که برای ما «مصباح الانس» بگوید. امام از اول هم از «مصباح الانس» شروع کرده.ایشان خیلی هم به عرفان علاقهمند بودند. میدانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه - یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند - خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، که یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری میگفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقتها پر بود از آن حرفها. خب، حرفهای عرفان نظری، حرفهای پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ والّا نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.1391/11/23
حضور زیاد خانوادههای پرعالم در اصفهان یکی از نکاتی که غالباً در علمای اصفهان و در محیط دینی و علمی اصفهان نظر من را جلب میکند، این است که خانوادههای پرعالم در اصفهان زیاد است؛ ما کمتر جاهای دیگر این را دیدهایم. مثلاً خود همین خانواده: مرحوم حاج شیخ محمّدتقىِ صاحبحاشیه(1) - حاشیهی «هدایة المسترشدین» (2) که کتاب اصولىِ عمیقِ قوىِّ ماندگاری است و دارای حرفهای نو - که شخصیّت معروفی است در حوزههای علمیّه؛ بعد فرزند ایشان مرحوم حاج شیخ محمّدباقر؛ بعد پسرهای مرحوم حاج شیخ محمّدباقر که همین چهار پنج تا برادرند که ظاهراً از همه بزرگتر مرحوم آقای آقانجفی بوده، حاج شیخ محمّدعلی، حاج شیخ محمّدحسین؛ بعد پسر حاج شیخ محمّدحسین که مرحوم حاج شیخ محمّدرضای اصفهانی است - معروف به آقا رضای اصفهانی - که امام و دیگران در قم توانستند یک مدّت کوتاهی از درس او استفاده کنند و همین برای اینها یک نکتهای است، امام در بحث مکاسب محرّمه مطلب مرحوم آقا رضای اصفهانی را حدود دو سه صفحه تلخیص میکنند و نقل میکنند، ایشان از لحاظ ادبی شخصیّت معروفی است، حالا ایشان در اصفهان خیلی مردمی و بین مردم نبوده بلکه بیشتر نجف و در حوزههای نجف و بخصوص در بین ادبا و اینها معروف است؛ بعد مرحوم حاج آقا نورالله است؛ بعد مرحوم حاج آقا جمال(3) است - برادر دیگرشان - که سالها در تهران بودند؛ یک خانوادهی علمی. بقیّهی خانوادههای اصفهان هم همین جورند: خانوادهی کلباسیها - که خب عدّهشان هم زیاد بوده - خانوادهی شفتیها، خانوادهی درچهایها - همین آقایان درچهای، مرحوم آ سیّد محمّدباقر درچهای، آ سیّد مهدی درچهای و بعضی از اولاد اینها - خانوادهی چهارسوقیها - که اصلاً خوانساری هستند و بعد آمدند اصفهان و چقدر عالم در بین اینها از علمای بزرگ و برجسته هست - هم این خصوصیّت علمی را دارند. حضور اینها خیلی مؤثّر بوده. 1. شیخ محمّدتقی رازی صاحب هدایةالمسترشدین 2. این کتاب حاشیهای بر معالم الاصول است. 3. جمالالدّین، برادر مرحوم آقانجفی1390/07/04
مصادیق خفقان و رعب بوجود آمده برای طلاب توسط پهلوی وجود یك مجموعهی روحانیِ عالم، روشنبین، روشنفكر، شجاع، پارسا، پاكدامن، دارای آگاهی وسیع و برخوردار از خشیت الهی، در جامعهای كه در حال پیشرفت است، نویدبخش این است كه این پیشرفتها در جهت گمراهی و ضلالتِ هرچه بیشتر، و در فرایند تاریخی در جهت سقوط به كار نخواهد رفت؛ این نقش شما جوانهای طالب علم و محصل علوم دینی است؛ این را قدر بدانید؛ خیلی مهم است. البته مشكلاتی در سر راه شماها وجود دارد. امروز طلاب و روحانیون ما مشكلات بسیاری دارند؛ مشكلات مادی دارند، مشكلات حیثیتی دارند، سختیهای گوناگون دارند، محرومیتهایی دارند؛ منتها اینها در راه این هدف بزرگ صفر است. هیچ مجموعهیی بدون دست و پنجه نرم كردن با مشكلات نتوانسته است یك نقش اثرگذار و ماندگار ایفا كند و به وجود بیاورد. طبیعت بشر اینطور نیست كه با راحتطلبی و برخورداری از آسایشِ مطلق بتواند بهجای والایی دست پیدا كند؛ سختیها را باید تحمل كرد؛ این همان سمتگیری به سوی رضای الهی و نقش آفرینی در سعادت یك جامعه است. حوزههای علمیه امروز میتوانند خود را آنچنان بسازند كه به معنای حقیقی كلمه نقشآفرین باشند. حوزهی قم در سال 1340 قمری- یعنی تقریباً هشتاد و پنج سال قبل- توسط مرحوم حاج شیخ عبد الكریم حائری به وجود آمد و در سال 1355 قمری- یعنی پانزده سال بعد- با درگذشت مؤسس آن حوزه، بظاهر متلاشی شد؛ یعنی در اوج اقتدار و اختناق رضاخانی. وقتی مرحوم آقا شیخ عبدالكریم حائری از دنیا رفت، همان چند صد طلبهیی هم كه در قم بودند، متفرق شدند. گرسنه و بیپول و بیمنشأ درآمد و ترسان، روزها بیرون شهر قم میرفتند و در باغهای اطراف قم مباحثه میكردند؛ شب به مدرسهی فیضیه یا به خانههایشان برمیگشتند. اما در میان همان طلاب آوارهی پراكندهی ترسانِ مرعوبِ از اقتدار دستگاه و زیر فشار شدید اقتصادی و حیثیتی و سیاسی، كسی مثل امام خمینی بیرون آمد. چهل سال بعد از تشكیل حوزهی قم- یعنی در سال 1381 قمری- نهضت روحانیت شروع شد؛ اینها خیلی معنا دارد. تازه از این چهل سال، چندین سالش با این شدت گذشته بود. در فروردین سال 1342 شمسی كه حوادث مدرسهی فیضیه و زدن طلاب و انداختن آنها از بالای پشتبام پیش آمد، همان روز ما منزل امام رفتیم. بنده آنوقت طلبهی جوانی بودم در سن الان شماها. دستگاه اختناق محمدرضا علیه حوزهی علمیه، شمشیر را از رو بسته بود. در خیابان ارم قم طلبه جرأت نمیكرد - این را من به چشم خودم دیدم - از این طرف خیابان به آنطرف برود! كماندوهای دستگاه شاه مثل شمر میریختند سرش، كتكش میزدند، عمامهاش را برمیداشتند و لباسش را پاره میكردند. در چنین حالت رعبآوری، آن روز امام (رضواناللَّهعلیه) بعد از نماز مغرب و عشا به خانهشان رفتند - همین خانهیی كه الان هم در قم هست - طلبهها هم رفتند، بنده هم بودم. ایشان خاطرهی اختناق دوران رضاخانی و رفتن طلبهها به بیرون از قم را یادآوری كردند و گفتند آنروز ما اینطور زندگی كردیم؛ آنها رفتند و ما ماندیم؛ حالا هم اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند. این پیشگوییِ امام بود؛ پیشگوییِ مبنی بر وعدهی الهی. خدای متعال وعده كرده است كه اگر جماعتی در راه او مجاهدت و ایستادگی كنند و دارای ایمان باشند، قطعاً به هدف خواهند رسید. وعدهی الهی دروغ نیست. خدای متعال راه را جلوی پای انسان میگذارد و قدم به قدم دست انسان را میگیرد. وقتی هدف، خدا بود، «والذّین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا». عمده، وجود این انگیزه و این ایمان است؛ وارد میدان شدن و تلاش كردن است. هر جا این باشد، موفقیت بدون تردید حاصل خواهد شد.1383/03/22
برخاستن شخصیتهای بزرگ علمی و دینی از اراک استان مركزی در حقیقت سرزمین رشد فرهنگی و فكری و خدمات بسیار باارزش فرهنگی و سیاسی است. سرتاسر استان همین خصوصیت را دارد. البته استان، شهرهای قدیمی و كهنی دارد؛ اما اراك چندان قدیمی نیست و حدود دویست سال بیشتر از بنای آن نمیگذرد و در مقایسه با بسیاری از شهرهای كهن، شهر جوانی است؛ اما در همین مدت شخصیتهای برجستهای از آن برخاستهاند و هركدام منشأ آثاری شدهاند. ظهور شخصیتها و مردان بزرگ از این خطّه، نشاندهندهی حقیقتی است و آن حقیقت اینكه این منطقه از لحاظ استعداد انسانی، یك منطقهی ممتاز و كمنظیر است. از همین شهر بود كه مرحوم آیتاللّه حائری مؤسّس حوزهی علمیهی قم به قم سفر كرد و در قم ساكن شد. مردی كه جاذبهی اراك او را از نجف و سامرا به این شهر كشانده و سالها در این شهر بساط علم و تحقیق و روحانیت گسترده بود، از شهر اراك به قم رفت و حوزهی قم را تأسیس كرد. با این حساب، شهر شما مادر حوزهی علمیهی قم است. حوزهی قم در دورهی اخیر به دست مردی تأسیس شد و به وجود آمد كه جاذبهی شهر شما توانسته بود او را از مركز تحصیلات یعنی نجف و سامرا به اینجا بكشاند. بزرگان اراك در نجف هم كه بودند، برجسته بودند؛ در قم هم كه بودند، ممتاز بودند. مرحوم آقا ضیاءالدّین عراقی محقّق بزرگی است كه امروز اگر كسی سخنان و تحقیقات او را در مباحث فقهی و اصولی بتواند عمیقاً درك كند، به آن افتخار میكند. مرحوم آیتاللّه اراكی نیز كه در قم ساكن بود، از افتخارات شهر شما بود. در میان پرورشیافتگان این استان و این شهر، علمای بزرگی بودند كه در رأس آنها شخصیتی است كه ایران بزرگِ كهنِ ریشهدارِ تاریخی ما به عظمت او، به بزرگی و نفوذ او، به تأثیرگذاری او كمتر كسی را در تاریخ خود سراغ دارد؛ و او امام بزرگوار ما، امام روح اللّه الموسوی الخمینی است. استخوانبندی علمی امام عزیز ما در همین شهر شما به وجود آمد؛ در همین مدرسهای كه امروز به نام شریف او مزیّن است، درس خواند و دورهی جوانیش را چند سالی در اینجا گذراند. این مرد بزرگ از این استان به حوزهی بزرگ قم هدیه شد و حوزهی قم این گوهر تابناك را پرورش داد و به ملت ایران هدیه كرد. بنابراین، این هدیهی الهی را اوّل بار شما اراكیها و مردم استان مركزی در درون خود پرورش دادید و به جهان اسلام هدیه كردید. این خصوصیت این شهر بزرگ است.1379/08/24
ابعاد عظیم وجودي امام خميني(ره) بعد از تشكيل نظام اسلامي آنچه كه در دورهی بعد از تشكیل نظام اسلامی، از ابعاد وجودی امام مشاهده شد، به نظر من به مراتب مهمتر و عظیمتر بود از آنچه كه قبلًا دیده شده بود. در این دوران، امام این شخصیت برجسته و ممتاز در دو بُعد و دو چهره مشاهده میشود: در دوران حكومت، یك چهره، چهرهی رهبر و زمامدار است؛ یك چهره، چهرهی یك زاهد و عارف. تركیب این دو باهم، از آن كارهایی است كه جز در پیامبران، جز در مثل داود و سلیمان، جز در پیامبری مثل پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم انسان نمیتواند دیگر پیدا كند. اینها حقایقی است كه ملت ایران در طول سالهای متمادی آنها را لمس كرده؛ ما هم كه از نزدیك شاهدش بودیم و دیدیم. تربیت اسلامی و قرآنی این است. امام به چنین چیزی همه را دعوت میكرد؛ نظام اسلامی را برای تربیت انسانهایی از این قبیل میخواست و میپسندید؛ همانطور كه خود او مظهر اعلای آن بود. در چهرهی یك حاكم و زمامدار و رهبر، امامِ بزرگوار مردی هوشیار، باشهامت، باتدبیر، با ابتكار و دریادل بود. امواج سهمگین در مقابل او چیز كماهمیتی محسوب میشدند. هیچ حادثهی سنگینی نبود كه بتواند او را شكست دهد و او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار كند. در همهی حوادث تلخ و سختی كه در زمان دهسالهی رهبریِ آن بزرگوار پیش آمد كه خیلی زیاد هم بود امام از همهی آنها بزرگتر بود. هیچكدام از این حوادث آن جنگ، آن حملهی امریكا، آن توطئههای كودتا، آن ترورهای عجیب و غریب، آن محاصرهی اقتصادی، آن كارهای عظیم و عجیب و غریبی كه دشمنان با شكلهای مختلف میكردند نمیتوانست این مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شكست كند او از همهی این حوادث، قویتر و بزرگتر بود. او معتقد به مردم بود؛ حقیقتاً به آراءِ مردم اعتقاد داشت. او به نظر و به رأی مردم اعتقاد داشت... به مردم از صمیم قلب علاقه داشت؛ به مردم عشق میورزید و آنها را دوست میداشت.اغلب آن صفاتی كه در زمامداران مختلف عالم، مایهی امتیاز آنها میشد، تا آنجایی كه من بررسی كردم و به ذهنم رسیده است ما در امام مجتمع میدیدیم. او، هم عاقل بود، هم دوراندیش بود، هم محتاط بود، هم دشمنشناس بود، هم به دوست اعتماد میكرد و هم ضربهای را كه به دشمن وارد میكرد، قاطع وارد میكرد. همهی صفات و خصوصیاتی كه برای یك انسان لازم است تا بتواند در چنین جایگاه حسّاس و خطیری انجام وظیفه كند و خدا و وجدان خود را راضی نماید، در این مرد جمع بود.امام به مردم اعتماد داشت. انقلاب كه پیروز شد، امام میتوانست اعلان كند كه نظام ما، یك نظام جمهوری اسلامی است؛ از مردم هم هیچ نظری نخواهد؛ هیچكس هم اعتراضی نمیكرد؛ اما این كار را نكرد. در بارهی اصل و كیفیت نظام، رفراندم راه انداخت و از مردم نظر خواست؛ مردم هم گفتند «جمهوری اسلامی»؛ و این نظام تحكیم شد. برای تعیین قانون اساسی، امام میتوانست یك قانون اساسی مطرح كند؛ همهی مردم، یا اكثریت قاطعی از مردم هم یقیناً قبول میكردند. میتوانست عدّهای را معیّن كند و بگوید اینها بروند قانون اساسی بنویسند؛ هیچكس هم اعتراض نمیكرد؛ اما امام این كار را نكرد. امام انتخابات خبرگان را به راه انداخت و حتّی عجله داشت كه این كار هرچه زودتر انجام گیرد. در انقلابهای دنیا كه البته غالباً هم كودتاست و انقلاب نیست كسانی كه در رأس قرار میگیرند و زمامدارمیشوند، برای خودشان یك سال، دو سال فرصت قرار میدهند و میگویند تا وقتی آماده برای رأیگیری شویم، باید این مدّت بگذرد؛ اما همان را هم غالباً تمدید میكنند! امام دو ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود كه اولین انتخابات یعنی همان رفراندم جمهوری اسلامی را به راه انداخت. یكی، دو ماه بعد، انتخابات خبرگان قانون اساسی بود. چند ماه بعد، انتخابات ریاست جمهوری بود. چند ماه بعد، انتخابات مجلس بود. در یك سال كه همان سال 58 باشد امام چهار بار از آراء مردم برای امور گوناگون استفسار كرد: برای اصل نظام، برای قانون اساسی نظام كه قانون اساسی یكبار خبرگانش انتخاب شدند، یكبار خود قانون اساسی به رأی گذاشته شد برای ریاست جمهوری و برای تشكیل مجلس شورای اسلامی.امام به معنای واقعی كلمه معتقد به آراءِ مردم بود؛ یعنی آنچه را كه مردم میخواهند و آرائشان بر آن متمركز میشود. البته در این كارها هیچوقت سررشتهی كار را هم به دست سیاستبازان نمیداد. مردم، غیر از سیاستبازانند؛ غیر از مدّعیان سیاستند؛ غیر از مدّعیان طرفداری مردمند. امام به مردم اعتماد داشت. خیلی از گروهها و احزاب و داعیهداران و سیاستبازان و حزببازان و امثال اینها بودند؛ امام به اینها كاری نداشت؛ میدان هم به اینها نمیداد كه بیایند زیادهطلبی كنند و به نام مردم حرف بزنند و عوض مردم تصمیم بگیرند؛ لیكن به آراء مردم احترام میگذاشت. جنگ پیش آمد؛ در نقش فرماندهی نیروهای مسلّح ظاهر شد. مسألهی محاصرهی اقتصادی پیش آمد؛ امام پشتیبان كامل بود؛ پشتیبان روحی دستگاههای دولتی. اوّل انقلاب، برای كارهای گوناگون و برای حمایت از مستضعفان و محرومان، امام دستورات فراوانی داد و كارهای زیادی انجام گرفت. مؤسّساتی مثل جهاد سازندگی، مثل بنیاد مسكن، مثل كمیتهی امداد، مثل بنیاد مستضعفان و جانبازان و مثل بنیاد پانزده خرداد، برای كمكرسانی به مردم تشكیل شد. مسائلی كه برای امام در حاكمیت و در ادارهی كشور مطرح بود، اینها بود. این، بُعد حاكم و رهبر بودن امام در موضع یك انسان مقتدر و یك انسان بااراده بود؛ انسانی كه اگر جنگ پیش بیاید، میتواند تصمیم بگیرد؛ اگر صلح هم باشد، میتواند تصمیم بگیرد. برای ادارهی یك كشور و برای مواجهه با دشمنان، میتواند تصمیمگیری كند. اما همین انسان، در چهرهی زندگی شخصی و خصوصی خود، یك انسان زاهد و عارف و منقطع از دنیاست. البته منظور، دنیای بد است؛ همان چیزی كه خود او میگفت دنیای بد، آن چیزی است كه در درون شماست. این ظواهر طبیعت زمین و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اینها دنیای بد نیست. اینها نعمتهای خداست؛ باید اینها را آباد كرد. دنیای بد، آن خودخواهی، آن افزونطلبی و آن احساس تعلّقی است كه در درون انسان است. امام از این دنیای بد بهكلّی منقطع بود. او برای خودش هیچچیز نمیخواست. برای تنها پسرش كه عزیزترین انسانها برای امام، مرحوم حاج احمد آقا بود و ما بارها این را از امام شنیده بودیم كه میفرمود اعزّ اشخاص در نظر من ایشان است در ده سال آن حكومت و آن زمامداری و رهبری بزرگ، یك خانه نخرید. ما مكرّر رفته بودیم و دیده بودیم كه عزیزترین كس امام، در آن باغچهای كه پشت حسینیهی منزل امام بود، داخل دو، سه اتاق زندگی میكرد. آن بزرگوار برای خود، زخارف دنیوی و ذخیره و افزونطلبی نداشت و نخواست؛ بلكه بعكس، هدایای فراوانی برایش میآوردند كه آن هدایا را در راه خدا میداد. آنچه را هم كه داشت و متعلّق به خود او بود و مربوط به بیتالمال نبود، برای بیتالمال مصرف میكرد. همان آدمی كه حاضر نبود آن روز با ده پانزده میلیون تومان خانهی قابل قبولی برای پسرش بخرد و لو از مال شخصی خودش صدها میلیون تومان مال شخصی خود را برای نقاط مختلف برای آبادانی، برای كمك به فقرا، برای رسیدگی به سیلزدگان و جاهای مختلف دیگر صرف میكرد. ما اطلاع داشتیم كه در مواردی پولهای شخصی خود امام بود كه به اشخاصی داده میشد، تا بروند آنها را مصرف كنند؛ اینها هدایایی بود كه مریدان و علاقهمندان و دوستان برای امام آورده بودند. او اهل خلوت، اهل عبادت، اهل گریهی نیمهشب، اهل دعا، تضرّع، ارتباط با خدا، شعر و معنویت و عرفان و ذوق و حال بود. آن مردی كه چهرهی باصلابتش دشمنانِ ملت ایران را میترساند و به خود میلرزاند آن سدّ مستحكم و كوه استوار وقتیكه مسائل عاطفی و انسانی پیش میآمد، یك انسان لطیف، یك انسان كامل و یك انسان مهربان بود. من این قضیه را نقل كردهام كه یكوقت در یكی از سفرهای من، خانمی خودش را به من رساند و گفت از قول من به امام بگویید كه پسرم در جنگ اسیر شده بود و اخیراً خبر كشته شدن او را برایم آوردهاند. من پسرم كشته شده، اما برایم اهمیت ندارد؛ برای من سلامت شما اهمیت دارد. آن خانم این جمله را در اوج هیجان و احساس به من گفت. من خدمت امام آمدم و داخل رفتم. ایشان سرِ پا ایستاده بود و من همین مطلب را برایش نقل كردم؛ دیدم این كوه استوار و وقار و استقامت، مثل درخت تناوری كه ناگهان بر اثر توفانی خم شود، در خود فرورفت. مثل كسی كه دلش بشكند؛ روح و جان و جسم او تحت تأثیر این حرف مادر شهید قرار گرفت و چشمانش پُر از اشك شد! شبی در یك جلسهی خصوصی، با دو سه نفر از دوستان، منزل مرحوم حاج احمد آقا نشسته بودیم؛ ایشان هم نشسته بود. یكی از ما گفتیم: آقا شما مقامات معنوی دارید، مقامات عرفانی دارید؛ چند جملهای ما را نصیحت و هدایت كنید. آن مردِ باعظمتی كه آنگونه اهل معنا و اهل سلوك بود، در مقابل این جملهی ستایشگونهی كوتاه یك شاگردش كه البته همهی ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بودیم؛ رفتار ما مثل فرزند در مقابل پدر بود آنچنان در حال حیا و شرمندگی و تواضع فرورفت كه اثر آن در رفتار و جسم و كیفیّت نشستن او محسوس شد! در حقیقت ما شرمنده شدیم كه این حرف را زدیم كه موجب حیای امام شد. آن مرد شجاع و آن نیروی عظیم، در قضایای عاطفی و معنوی، اینگونه متواضع و باحیا بود. نكتهی آخری كه من میخواهم عرض كنم، این است كه همهی اینها را امام از عمل به دین، از پایبندی به دین، از تقوا و از مطیع امر خدا بودن داشت. خود او هم بارها این مضمون را در گونهگونهی كلمات خود بر زبان میآورد و بیان میكرد: هرچه هست، از خداست. او همه چیز را از خدا میدانست؛ هضم در ارادهی خدا بود؛ حل در حكم الهی بود: انقلاب را خدا پیروز كرد؛ خرمشهر را خدا آزاد كرد؛ دلهای مردم را خدا جمع كرد. او همه چیز را از منظر الهی میدید و عامل به احكام بود؛ خدای متعال هم درهای رحمت را به روی او باز كرد.1378/03/14
اتکا امام خمینی(ره) به اسلام و خواستهای مردم؛ عامل پیروی انقلاب اسلامی وقتی در سال چهل و یك فریاد امام بلند شد، بغض مردم تركید. مردم در طول دهها سال بغض كرده بودند. بعضیها به آن وضع عادت كرده بودند، بسیاری هم بغض كرده بودند. حرف امام به دلها نشست. بدانید آن روزی كه امام این فریاد را بلند كردند، هنوز مرجع تقلیدِ معروفی نبودند. البته ایشان در قم بین علما و بزرگان، فضلا و طلّاب حوزه، خیلی موجّه بودند و پایگاه بسیار بلندی داشتند؛ اما در بین مردم سراسر كشور، آنچنان شناخته شده نبودند. این فریاد كه بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود - زیرا متّكی به خواستهای مردم و در اصل به اسلام و دین متّكی بود - بلافاصله همه جا بهطور طبیعی منتشر شد؛ دهن به دهن، دست به دست، دل به دل سیر كرد، به همه جا رسید و مردم را به امام علاقهمند كرد. امام بزرگوار ما كه در سال چهل و یك به هنگام شروع مبارزات، چندان معروفیتی نداشتند، در خرداد چهل و دو وضع و پایگاهشان در دلهای مردم به آنجایی رسیده بود كه حادثهی پانزده خرداد چهل و دو در تهران اتّفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا كردند. این بر اثر حقانیت آن فریاد بود. امام تعالیم اسلام را برای مردم بیان كردند؛ معنای حكومت را بیان كردند؛ معنای انسان را بیان كردند و برای مردم تشریح كردند كه چه بر آنها میگذرد و چگونه باید باشند. حقایقی را كه اشخاص جرأت نمیكردند بگویند، ایشان بهطور صریح - نه به شكل درون گوشی، نه به شكل شبنامه، نه آن طوری كه گروهها و احزاب بهصورت بسته و سلّولهای حزبی و برای كادرهای حزبی بیان میكنند - روان، آسان، در فضا، برای عموم مردم بیان كردند. این بود كه مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزی كه امام شروع كردند، تا آن روزی كه این انقلاب پیروز شد، پانزده سال طول كشید؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دستپروردگان امام، آحاد مردم و افراد روشنبین جامعه، اعماق و روح این پیام را درك كردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهای مختلف، آن را گفتند. گفت و باز گفتِ این سخنان و ایستادگی در راه این سخنان، مشكلات فراوانی ایجاد كرد. هزاران نفر به شهادت رسیدند و تعداد چند برابر اینها زیر شكنجهها افتادند. دوران خیلی سختی گذشت. بعضیها در طول این پانزده سال، یك شب با امنیت و راحت به خانههایشان نرفتند؛ یك روز با اطمینان از اینكه به آنها آسیب نمیرسد، از خانههایشان بیرون نیامدند. سختیها گذشت و امام در تمام این دوران، مرشدانه، حكیمانه و شجاعانه رهبری میكردند و بالاخره در یكی، دو سال آخر، این امواج خروشان مردمی بهوجود آمد. هرجا كه آحاد مردم با انگیزهی دینی، با انگیزهی خدایی و بدون چشمداشت مادّی وارد میدان شوند، هیچ قدرتی نمیتواند در مقابلشان ایستادگی كند. همانطور كه امام فرمودند، آنها با همهی آن ساز و برگشان، در مقابل ملتِ دست خالی ما نتوانستند بایستند؛ لذا این انقلاب بهوجود آمد و پیروز شد.1377/11/13
کشاندن مبارزه به سطح مردمی؛ راز پیروزی امام خمینی(ره) مبارزات با رژیم پهلوی، از دیرباز شروع شده بود؛ یعنی از دورهی رضاخان و از سال 1314. البته قبلاً مرحوم مدرّس مبارزاتش را شروع كرده بود، اما ایشان را به شهادت رساندند. در سال 1314، نهضت بزرگ علما از مشهد شروع شد و مرحوم آیةاللَّه قمی و عدّهای از علما كه با ایشان همراه بودند، مبارزهی خود را شروع كردند. در اواخر دورهی رضاخان، گروههای غیر اسلامی تجمّعهایی داشتند و مبارزاتی را شروع كردند. بعد در دههی بیست، باز مبارزات حزبی و گروهی از یك طرف و نهضت علمایی و مردمی از طرف دیگر آغاز گردید. در سالهای بعد هم همینطور بود و مبارزات زیادی شروع شد. البته همهی این مبارزات هم تأثیراتی داشت؛ اما همانطور كه میگویید، هیچكدام از اینها قدرت بسیج تودهها را نداشت و نتوانست مبارزه را از جمعهای كوچك و خواص، به جمع عظیم مردم بكشاند. راز پیروزی امام هم این بود كه توانست این هنر بزرگ و این معجزهی بزرگ را انجام دهد و مبارزه را به سطح مردم بكشاند. اما علّتش چه بود؟ البته برخی از این علل، به خصوصیّات شخص امام بزرگوارمان برمیگردد كه آنها را هم عرض خواهم كرد؛ لیكن عمدهی علت، عبارت بود از اینكه امام در موضع یك روحانی والا مقام و مورد اعتماد، از اسلام حرف میزدند. اسلام، باور عمومی مردم بود و هست. این، خاصیت حركت دینی و خاصیت انگیزهی دینی است. انگیزهی دینی، با انگیزههای مادّی و حزبی فرق میكند. در انگیزههای مادّی و حزبی، كسب قدرت و حكومت، بیشتر مطرح است. اشخاصی كه وارد مبارزه میشوند، هر كدام برای خودشان جایگاه و موضعی را تعریف میكنند: در نظام آینده، ما چه كار باید بكنیم؟ چهكاره باید بشویم؟ اما در حركت دینی، این حرفها نیست؛ همه برای انجام تكلیف وارد میشوند. امام بر اسلام تكیه كردند و تعالی اسلام را بیان نمودند. عمق حركت مردمی از اینجا شروع شد؛ چون همهی مردم، با ایمان خودشان وارد شده بودند. شما مثلاً میدیدید كه در فلان روستا، مردم نسبت به مسائل پاسخ میدهند. حالا شما ببینید اگر یك حزب سیاسی بخواهد مردمِ یك روستای دور افتاده را با خودش همراه نماید، چقدر باید تلاش كند تا فرد فرد آنها را به خودش متوجّه سازد؛ در حالی كه امام چنین تلاشی با این خصوصیت نداشتند؛ اما با پیام ایشان آنها با ایمان وارد میدان میشدند. در شهرهای بزرگ هم همینطور بود. در تهران كه مركز هم بود، همینگونه بود. بنابراین، عمده، مسألهی اسلام بود؛ یعنی امام به اسلام تكیه داشتند. البته خصوصیّات دیگری هم بود. امام طبیعتاً یك شخص مردمی بودند و به مردم اتّكاء داشتند. من فراموش نمیكنم كه در سال چهل و یك - كه هنوز امام بزرگوار ما اینقدر هم معروفیت و شهرت نداشتند - در یكی از سخنرانیهایی كه آن سال در قم و در همان محلّ درس انجام میدادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند كه اگر مثلاً به این رفتارتان ادامه دهید، من این صحرای بیپایان قم را از مردم پُر میكنم! همه تعجّب میكردند كه امام چطور از گوشهی مسجدی در قم، اینطور به مردم متّكی و معتقد و خاطرجمع از مردمند. چند ماه بیشتر نگذشت؛ در سال چهلودو كه امام آن سخنرانی را در مدرسهی فیضیّه كردند، دو روز بعدش در تهران حادثهی پانزده خرداد اتّفاق افتاد و با آن وضع خونین، مردم در مقابل تانكها و مسلسلها و تفنگها ایستادند. البته عرض كردم كه خصوصیّات شخصِ امام خیلی دخیل بود. امام به معنای حقیقی كلمه، مردی با اراده و عزم پولادین بودند؛ شخصی بودند صددرصد مؤمن به راه خود؛ همانطور كه در قرآن نسبت به پیامبر آمده كه «امن الرسول بما انزل الیه من ربّه». ایشان به راه خود ایمان كامل داشتند؛ مردی بودند صادق و صریح؛ اهل سیاستبازی و سیاستكاری نبودند؛ مردی بودند بسیار هوشمند و آیندهنگر. هوشمندی امام، آیندهنگری امام و قدرت تشخیص قدمهای بعدی، در امام بسیار بالا بود. ایشان پیگیر و خستگیناپذیر بودند. بد نیست به یاد بیاورید كه امام این مبارزات را در سن شصت و سه سالگی شروع كردند. یادم هست كه در همان سال چهل و یك ایشان در سخنرانی خود گفتند كه من امسال شصت و سه سال دارم، كه اگر مرا بكُشند، تازه در سنّی از دنیا رفتهام كه پیامبر و امیرالمؤمنین در این سن از دنیا رفتند. مرد شصت و سه ساله، جوانان را گرم میكرد و به آنان نیرو و نشاط میداد. ایشان وقتی كه وارد تهران شدند و وقایع روزهای دوازده بهمن به بعد و حادثهی پیروزی انقلاب اتّفاق افتاد، مردی نزدیك هشتاد ساله بودند. ببینید پیرمردی در این سن - كه وقت بازنشستگی و خستگی و بیكارگی است - اینگونه با نشاطِ جوانان وارد میدان میشوند. بنابراین، خصوصیّات شخصی امام بسیار مؤثّر بود؛ مسألهی تكیه به اسلام و دین و ایمان و باور مردم هم كه وجود داشت.1377/11/13
تأثيرگذاري نواب صفوي و امام خميني(ره) بر شخصيت آیت الله خامنه ای آن كسی كه در دورهی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجهی اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی كه ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من بهشدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم كه از مشهد رفت، به فاصلهی چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش كردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق كرد. بعد هم امام روی من اثر گذاشتند. من قبل از آنكه به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم و بدون اینكه ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علّت هم این بود كه در حوزهی قم، همهی جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوانپسندی داشتند. من هم كه به قم رفتم، تردید نكردم كه به درس ایشان بروم. از اوّل در درس ایشان حاضر میشدم و تا آخر كه در قم بودم، به یك درس ایشان مستمرّاً میرفتم. ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلی اثر داشت. از جمله شخصیتهایی كه عمیقاً روی من اثر گذاشته، مادرم است؛ خانم خیلی مؤثّری بود.1377/02/07
تشکیل موسسه وعظ و خطابه و سازمان اوقاف در رژیم پهلوی برای قلع و قمع روحانيت یكی از بزرگترین مسؤولیتهای رضاخان، برچیدن بساط روحانیت برای نابود كردن دین بود. بنابراین به مجرّد اینكه قدرت پیدا كرد، در سالهای 1313 و 1314 شروع به برچیدن بساط روحانیت كرد. اقدام رضاخان، قلدرانه بود. خیال میكرد با قلدری میتواند كارهای خود را پیش ببرد. گذاشتن عمامه، پوشیدن لباس بلند و اسم و حوزهی آخوندی را ممنوع كرد. حوزههای قم و مشهد را تا آنجا كه میتوانست - به خیال خود - متلاشی كرد. البته نتوانست. امام عزیز ما جزو طلبههای آن دوران بودند؛ همان دورانی كه قرار بود روحانیت را شدّت فشار و خفقانِ رضاخانی به كلّی نابود كند. اما روحانیت نه تنها نابود نشد، بلكه كسانی مثل امام بزرگوار را به وجود آورد. من خود از امام شنیدم كه میگفتند:«در قم، ما صبح زود از مدرسه یا خانه بیرون میآمدیم و به باغهای سالاریّه میرفتیم كه در آن زمان یك فرسخ تا شهر فاصله داشت. در آنجا زیر درختها مشغول درس و بحث و مطالعه میشدیم. هنگام غروب وقتی كه هوا تاریك میشد برمیگشتیم كه مأمورین رضاخان ما را نبینند!» اینطور درس خواندند. این قدم اوّل بود. در دستگاه رضاخانی، فقط رضاخان نبود. عدّهای از به اصطلاح ادبا، اندیشمندان و ایدئولوگهای دستگاه رضاخانی هم بودند كه طرّاحی میكردند و فكر میدادند. وقتی دیدند فشارها كارگر نشد، با پول و پشتیبانی و ادارهی فرماندهی و سیاستگذاری رضاخانی، طرح دیگری ریختند. این طرح عبارت از درست كردن بساطی به نام مؤسّسهی «وعظ و خطابه» در تهران بود. متأسفانه این مطالب را نسل جوان نمیداند. تأسیس موسّسهی «وعظ و خطابه» به سالهای 1316 و 1317 - یعنی دو یا سه سال بعد از شروع قلع و قمع روحانیت - برمیگردد. تأسیس این مؤسّسه برای آن بود كه هر كس میخواست روحانی بماند، میتوانست تحت نظر این موسّسه كه وابسته به رضاخان بود، روحانی باقی بماند! به عبارتی آخوند باشد؛ اما آخوند رضاخانی، درباری و در خدمت سیاستهای استكبار باشد. البته آن موسّسه اساتید خوبی داشت. من نشریات مؤسّسهی «وعظ و خطابه» را در سالهای 1338 و 1339 از اوّل تا آخر مطالعه كردم. مطالب بسیار خوبی در زمینههای دینشناسی، ادیان باستانی و ادیان معاصر داشت. آنها اساتید برجستهای را جمع كرده بودند و از لحاظ مطلب، كمبودی نداشتند. تنها هدف آنها این بود كه سازمان روحانیت وجود نداشته نباشد. مطالب دینی این موسّسه به وسیلهی غیر متخصّصین نوشته شده بود. تاریخ ادیان و فلسفهی دین از جمله علومی بود كه میشد روی آن كار كرد؛ امّا هدف آنها برچیدن سازمان روحانیت در دوران رضاخان بود. بعد كه رضاخان قلع و قمع شد، مردم با احترام تمام و آغوش باز روحانیون را پذیرا شدند، حوزههای علمیّه شلوغ شد و مراجع تقلید مورد تجلیل و تقدیس مردم قرار گرفتند. بر اثر سختگیریهای قبلی، دستگاه محمّدرضا همان سیاست را با شكلهای دیگری پیش گرفت. بنده در طول عمر طلبگی خود تا دوران پیروزی انقلاب، چندین مورد از نقشههای دستگاه پهلوی را دیده بودم و میشناختم. آخرین آنها در دههی پنجاه، تشكیل سازمان اوقاف به شكل دلخواه پهلوی و كشیدن روحانیت به زیر چتر سازمان اوقاف بود. این، سیاستی بود كه سالها دنبال شد.1374/08/10
حیثیت عمومی ذخیره شده از تلاش علما؛ زمنیه پیروزی نهضت اسلامی این لباس ما و شأن ما، همیشه دارای مسئولیت بوده است. نه اینکه ما فرض کنیم زمانی را میشود پیدا کرد که در آن، عالم دینی از مسئولیتهای خطیری که فوق مسئولیتهای مردم معمولی بوده، فارغ بوده؛ نه، همیشه اینطور بوده است. این به خاطر طبیعت علم است که «صنفان من امّتی اذا صلحا صلحت امّتی و اذا فسدا فسدت امّتی»؛ که اولش فقهاست، بعد هم امراست. تلفیق این دو هم در زمان ما اتفاق افتاده است، که واویلاست! پس، مسئولیت سنگینی بر دوش کسانی که این دو را باهم داشته باشند، قرار دارد. در زمانهای گذشته همیشه اینطور بوده است؛ لذا ما علمای بزرگی را از میان مسلمین ایران میبینیم که شئون بسیار تعیینکنندهیی در امر حرکت تاریخ بر عهده گرفتهاند. اگر به مبارزات دوران مشروطه و بعد از مشروطه و قبل از مشروطه و مبارزات علمای همین استان فارس و مبارزات و مجاهدات عجیب و بسیار برجستهی مرحوم آسید عبد الحسین لاری و مبارزات علمای همین بوشهر خودتان، مثل مرحوم آسید عبد الله بلادی و بعد حضور مراجع عظام تقلید در اغلب قضایای مهم این کشور و سپس مبارزات علمای سایر شهرها را در سرتاسر کشور نگاه کنید، نقش تعیینکنندهای را از علمای بزرگ مشاهده خواهید کرد.البته ممکن است از دیگر علما نقشی ثبت نشده باشد؛ به خاطر اینکه عظمت آنها آنقدر نبوده است؛ و الّا مثلًا مرحوم میرزای قمی (رضوان الله تعالی علیه) نقشش در دفاعی که ایرانیها در مقابل تهاجم روسها میکردند، مشخص است. ایشان آن «رسالهی عباسیه» را در جهاد نوشته است. یا مرحوم کاشف الغطاء (رضوان اللّه علیه) که در همان زمان، همین نقش را ایفا کرد و احکام بسیار مهمی را بیان نمود؛ و هلمّ جرّا. این نقش، زیاد است؛ مگر آن وقتیکه علمای ما در انزوا قرار داشتند؛ یعنی مغلوبٌ علی أمرهم بودهاند و از طرف کسانی که سررشتهی کارها در دستشان بوده، به آنها اعتنایی نمیشده است.همین مجاهدتها و از خودگذشتگیها بود که یک ذخیرهی تمامنشدنی را پدید آورد. البته همه چیز تمام میشود؛ حتّی این ذخایر آبرویی هم دیر یا زود تمام میشود؛ بسته به عمل ماست. علمای اسلام بخصوص علمای شیعه در ایران ذخیرهی عظیمی از حیثیت عمومی به وجود آوردند، که آن ذخیره توانست این انقلاب را به پیروزی برساند. اگر کسی خیال کند که این انقلاب عظیم با آن قدرت روحی و آن صلابت معنوی امام که آنطور که ما دیدهایم و تجربه کردهایم، در هزاران هزار انسان، یکی آنطور پیدا نمیشود بدون آن اعتقاد معنوی عمیق مردم ایران به علما که این ذخیره، همین اعتقاد است ممکن بود با همان رهبری پیروز بشود، مطمئن باشید اشتباه کرده است. اگر آن ذخیرهی ایمان عمیق نسلهای پیدرپی نمیبود، هیچ دستی نمیتوانست به صورت خلق الساعه چنین انقلابی را به وجود بیاورد و به پیروزی برساند. امام، یکی از همان سلسلهی اطیاب بود؛ یکی از همان کسانی بود که خود بر این ذخیره، سهم بسیار عظیمی را اضافه کرد؛ به روحانیت و به رهبران اسلامی آبرو داد؛ اما از آن ذخیره، این بزرگوار حد اکثر استفاده را در جای خود و به نحو صحیح انجام داد. وقتیکه امام بزرگوار ما در سال 1341 نهضت را شروع فرمود، آن کسانی که به ندای او پاسخ گفتند، از هزار نفر، یک نفر نمیشناخت این مرد کیست. خیلیها اسم ایشان را هم درست نمیتوانستند تلفظ کنند، اما اجابت کردند؛ میدانستند عالِم بزرگی است که برای حفظ اسلام در قم سینه سپر کرده و ایستاده است. جاذبه این بود: عالِم دین. بعد که مردم با ایشان آشنا شدند و ایشان را شناختند، آن وقت آن پیوند عاشقانهی بینظیر پدید آمد، که در بین علمای ما چنین چیزی نبود و به این آسانیها هم نخواهد بود. این، آن ذخیرهی معنوی است. هر عالمی از علمای بزرگ که آمد، چیزی بر آن ذخیره افزود. میرزای شیرازی و شیخ انصاری و آخوند خراسانی و آشیخ عبد الله مازندرانی و آسیّد محمّد کاظم یزدی و آشیخ میرزا محمّد حسن آشتیانی و مرحوم مدرّس و مرحوم آیتاللّه کاشانی و مرحوم آیتاللّه بروجردی و دیگران، برگی بر این دفتر افزودند و این کتاب مفصل و مطوّلِ پُر از فضایل دین و افتخارات علمای دین پدید آمد؛ این شوخی نیست. این، زمینهی پیروزی این نهضت بود؛ و این متعلق به گذشته است.1370/10/11
احساس مسئولیت و احترام به بزرگان در سیره امام خمینی(ره) امام فقید عظیمالشأن(رضواناللَّهتعالیعلیه) که حقاً از همه جهت اسوه بودند - این کلمهی «همه جهت» را من باتوجه عرض میکنم - واقعاً ازهربعدی انسان نگاه میکند، میبیند جا دارد که انسانها وطلاب علم و روّاد طریق هدایت مردم، بهایشان اقتدا کنند. آن بزرگوار در قم، اولین روزی که برای درس روی منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم. ایشان قبلاً روی زمین مینشستند و درس میگفتند و بعد از چندی که جمعیت زیاد شد و طلاب میخواستند چهرهی ایشان را زیارت کنند و صدایشان را درست بشنوند، اصرار کردند که روی منبر بنشینند. گمان میکنم ایشان بعد از رحلت مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی(رضواناللَّهعلیه) این را قبول کردند. تا آن بزرگوار حیات داشتند، ایشان منبر ننشستند. این بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحیت گذراندند. اولین مطلبی که بعد از «بسماللَّه» فرمودند، این بود که مرحوم آقای نائینی(رحمةاللَّهعلیه)، روز اولی که برای درس روی منبر نشست، گریه کرد و گفت: این همان منبری است که شیخ انصاری(ره) روی آن نشسته، حالا من باید روی آن بنشینم. ایشان از همینجا، شروع به نصیحت کردن طلاب کردند که بفهمید چه کاری میکنید و چهقدر این مسؤولیت سنگین است. البته جزییات فرمایشهای آن روز، الان در ذهنم نیست. ایشان در آن روز که این صحبتها را میکردند، در حد یک مدرّس بزرگ و یک فقیه عالیمقامِ مهیای مرجعیت بودند. احساس مسؤولیت، اینقدر مهم است. از آنجا بگیرید، تا معممان و روحانیونی که در طبقات پایینتر هستند، تا برسد به یک مرثیهخوان و یک روضهخوان معمولی، که او هم در آن کاری که برعهده گرفته، باید احساس مسؤولیت بکند. اگرچه رتبهی وجودی شغل در مورد چنین کسی، به مراتب ضعیفتر از رتبهی وجودی شغل در مورد یک مدرّس عالیمقام است، لیکن این فرد هم باید احساس مسؤولیت بکند. یکوقت در جمع آقایان گفتم، شاید هم خودتان دیده باشید که محدّث عالیمقام، مرحوم آقا میرزا حسین نوری(رضواناللَّهتعالیعلیه)، کتابی به نام «لؤلؤ و مرجان» دارند. دنبالهی اسم لؤلؤ و مرجان، این است: در شرایط پلهی اول و دوم منبر روضهخوانان. ایشان یک کتاب نوشته است که نگویند حالا ما که ادعای علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداریم؛ فقط روضهخوانیم! سابق که این منبرهای چند پله بود، همه نمیرفتند که آن بالای منبر بنشینند. وعاظ درجهی اول این کار را میکردند، لیکن متوسطان و پایینها، همین پلهی اول مینشستند و این حرمت را نگه میداشتند. کار خوبی هم بود، حالا هم خوب است که همین مراعاتها بشود و هر کسی حد خودش را رعایت بکند. تا همین زمانهای ما هم بود. مثلاً یک نفر که فقط مسأله میگفت، آن بالا نمیرفت. همین فرد، اگر میخواست از روی کتاب مسألهیی بگوید، یا اگر یک نفر میخواست روضه بخواند، پلهی اول و دوم مینشست. همین هم شرایطی دارد. پس، ببینید که احساس مسؤولیت باید باشد.1369/01/04
قیام لله؛ محور اصلی حرکت امام خمینی(ره) این آیه، در طول زندگى امام فقید عزیزمان در مدّ نظرش بوده. من سالها پیش آن نوشتهی ایشان در دفتر یادبودهاى مرحوم وزیرى(۴) را خودم در یزد زیارت کردم. آن مرحوم من را به منزلش برد و با یک تفصیلاتى، این نوشته را که در یک صندوقچهاى گذاشته بود و تقریباً یک گوشهاى در خانهاش مخفى کرده بود، آورد و باز کرد و این نوشتهی امام را -که در سالهاى دههی بیست نوشتهاند- به من نشان داد که «قیام لله». اصلاً محور حرف در نوشتهی ایشان قیام لله است و آن ذهن جوّالِ(۲) وسیع و دید حکیمانهی ایشان، این قیام لله را در آن دوران که [مردم] تازه از اختناق رضاخانى بیرون آمده بودند، منطبق کردند بر کارهایى که به نظر شریف ایشان در آن اوقات میشده انجام بدهند و باید افراد انجام میدادند و احساس مسئولیّت میکردند. یکى دو صفحه نوشته بودند. آن نوشته، حاکى از یک حرکت ارتجالى(۸) نیست؛ و معلوم میشود در ذهن شریف ایشان «اَن تَقوموا لِله مَثنیٰ وَ فُرادیٰ»(۹) سابقه دارد. در تمام مراحل زندگى اماممان، بحمدالله دیگر چیز پوشیدهاى در کلّیّات باقى نماند؛ ماها و شما و همهی ملّت ایران دیدند که حرکت ایشان براى خدا است، گفتنش براى خدا است، امتناع از گفتن و سکوتش هم براى خدا است؛ هر کارى که ایشان انجام میداد، با قصد قیام لله بود. و تنها همین یک چیز هم بود که موجب شد به دست آن بزرگوار -که قطعاً مرتبهی تالىِ(۱۰) پیغمبران و ائمّه بود- یک معجزه اتّفاق بیفتد. این چیزى که اتّفاق افتاده، یک معجزه است. این تحوّل عظیم جهانى به دنبال انقلاب اسلامى، یک معجزه است. این معجزه به دست امام اتّفاق افتاد و امام هم با تکیه به «اَن تَقوموا لِله» توانست این کار را بکند.1368/11/09
خلاصه وصیت¬نامه امام خمینی در جریان عارضه قلبی سال 65 ایشان حفظ وحدت را اصل قرار بدهیم و اگر تکلیف شرعییی هم احساس کردیم، ولی دیدیم عمل به این تکلیف ممکن است مقداری تشنج به وجود آورد و وحدت را از بین ببرد، قطعاً انجام آنچه که تصور میکردیم تکلیف شرعی است، حرام است و حفظ وحدت واجب خواهد بود.
پس از رحلت امام(ره)، مسؤولان خوب و ارزشمند کشور در سطوح بالا، خوشبختانه با قضایا هوشمندانه و قوی برخورد کردند. همهی افراد و مراکزی که دشمن فکر میکرد بتواند روی آنها سرمایهگذاری کند، در مقابله با توطئهی دشمن، قوی و صادقانه و مخلصانه برخورد کردند. از بیت شریف حضرت امام و بازماندگان ایشان و فرزند ارجمند و عزیزشان، تا مسؤولان کشور وشخصیتهای روحانی و چهرههای طراز اول جامعهی ما، خیلی خوب و قوی و قاطع و هوشمندانه و مخلصانه و مؤمنانه با قضایا برخورد کردند و حقیقتاً دشمن را دچار حیرت کردند.
در ردیفهای بعدی، مدیران گوناگون کشور نیز همینگونه بودند. عامهی مردم هم که واقعاً در صفا و اخلاصشان هیچوقت شک و تردیدی نبوده و نیست، در این مقطع بسیار خوب عمل کردند. بایستی همین هوشمندی و توجه به کید و توطئهی دشمن، دایماً مورد توجه باشد. وقتی که دشمن میخواهد اختلاف ایجاد کند، صریحاً نیت خود را بیان نمیکند؛ بلکه حرفی را برای اذهان اشخاص مطرح میکند که فکر میکنند واقعاً حرف منطقی است و باید عکسالعمل نشان داد و اعتراض کرد. همینجاست که هوشمندی لازم است و باید با این توطئهها مقابله کرد.
بهار سال 1365 را - روزی که امام(ره) در بستر بیماری بودند - فراموش نمیکنم. ایشان دچار ناراحتی قلبی شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزی در بستر بیماری بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقای حاج احمد آقا - آقازادهی محترم ایشان (حفظهاللَّهوسلمهوایده)- به من تلفن کردند و گفتند سریعاً به آنجا بیایید؛ فهمیدم که برای امام(ره) مسألهیی رخ داده است. آناً حرکت کردم و پس از چند ساعت طی مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسؤولان کشور بودم که شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالای سر ایشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزیزمان جناب آقای هاشمی در جبهه بودند و هیچکس دیگر هم از این قضیه مطلع نبود. روزهای نگرانکننده و سختی را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامی که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزیزمان آقای صانعی هم در اتاق بودند. از ایشان کمک گرفتم، تا عین جملات امام(ره) را بازنویسی کنم. در آن لحظهیی که امام(ره) ناراحتی قلبی پیدا کرده بودند، ما بشدت نگران بودیم. وقتی که من رسیدم، ایشان انتظار و آمادگی برای بروز احتمالی حادثه را داشتند. بنابراین، مهمترین حرفی که در ذهن ایشان بود، قاعدتاً میباید در آن لحظهی حساس به ما میگفتند. ایشان گفتند: قوی باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکی باشید، «اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم» باشید، و اگر با هم بودید، هیچکس نمیتواند به شما آسیبی برساند. به نظر من، وصیت سیصفحهیی امام(ره) میتواند در همین چند جمله خلاصه شود. او واقعاً حکیم بود و مصداق کامل «صیرورت الانسان عالما عقلیّا مضاهیا للعالم العینی»محسوب میشد. انسان احساس میکرد که تمام حقایق عالم در وجود او منعکس بود. او چیزهایی را بوضوح و روشنی و با همان نورانیت نفسانی و نگاه رحمانی و حکمت خودش - نه با استدلال و تمهید مقدمات معمولی - میدید و میفهمید که دیگران عصازنان خودشان را به آن نقطه میرساندند.1368/04/12
بستری شدن امام(ره) در بیمارستان قلب در اوائل انقلاب سختترین چیزها این است که دربارهی فقدان این جانمان و عزیزمان حرف بزنیم. حقیقتاً همهی ما یتیم شدیم. ده سال بود که بعد از آن حادثهی عارضهی قلبىِ حضرت امام در سال ۵۸ - که ما اطّلاع پیدا کردیم که عارضهی قلبى براى ایشان پیدا شده و نفهمیدیم چهجورى از تهران در آن هواى برفى با جمعى که امروز اکثر آنها یا بسیارى از آنها از شهدا هستند و در جوار رحمت الهى قرار دارند، خودمان را به قم رساندیم و آن وجود عزیزى را که حیات انقلاب بستهی به او بود، برداشتیم آوردیم تهران در بیمارستان قلب؛ و چه روزهاى سختى گذشت و چه دلهرهها و نگرانیهایى که قابل توصیف نیست - از آن روزها تا همین روز شنبهی گذشته،(۲) دائماً از نگرانىِ این حادثهی تلخ در طول این ده سال دل ما لرزید. بارها به پروردگار متعال عرض میکردیم که پروردگارا! این امّت مؤمن، مخلص، با این شوق، دعایشان به درگاه تو سلامت و بقاى این قلب تپنده است، بزرگوارى کن و دعاى این امّت را مستجاب کن. همهی ماها هروقت تصوّر خالى بودن دنیا از این موجود عظیم و عزیز را میکردیم، واقعاً دنیا برایمان بیمعنى و تاریک جلوه میکرد. امروز ما در مقابل یک چنین مصیبت بزرگ و سختى قرار داریم. حقیقتاً مصیبت جانکاهى است، باورنکردنى است، با هیچ مصیبت دیگرى قابل مقایسه نیست.1368/03/18
واقعه 15 خرداد در کلام مقام معظم رهبری 15خرداد یک قیام مردمی بود. علت این قیام هم این بود که در روز عاشورای آن سال که مصادف با سیزدهم خرداد میشد، امام امت حقایق افشا نشدهی تا آن روز را با مردم بیواسطه در میان گذاشتند، که در بارهی این ارتباط بیواسطهی امام و امت حرفی دارم که عرض میکنم. در این گفتار، که توصیه میکنم اگر نوار قابل فهمی و سالمی از آن هست، رسانههای همگانی آن را پخش کنند تا مردم بفهمند که نوزده سال قبل امام چه میگفتند، حقایقی را بیان کردند که این حقایق، آنروز برای خیلیها حتی دستاندرکاران سیاست، قابل فهم نبود. اگر حافظه خطا نکرده باشد، جملات امام اینها بود که «اسرائیل میخواهد در ایران قرآن نباشد. اسرائیل میخواهد در ایران روحانیون نباشند. اسرائیل میخواهد در ایران اسلام نباشد». آن روز برای خیلیها این مطلب قابل فهم نبود که اسرائیل کجا، ایران کجا؟ و اسرائیل چه دشمنی با قرآن و با روحانیت دارد آن هم در ایران؟ حساسیت دستگاه در مقابل این مطالب به قدری بود که شب بعد از این سخنرانی، یعنی شب نیمهی خرداد که مصادف با دوازدهم محرم بود، امام را دزدانه، نیمهشب از منزلشان در قم ربودند و به تهران آوردند و زندانی کردند. روز نیمهی خرداد مردم به مجرد این که فهمیدند که امام دستگیر و ربوده شده است، بدون این که فرماندهیای، رهبریای از سوی شخصیتی، از سوی حزبی، گروهی وجود داشته باشد، به خیابانها ریختند. در تهران، در قم، در شیراز، در مشهد، در بعضی شهرهای دیگر و حتی در بعضی از روستاها در ورامین. و دستگاه جبار که باور نمیکرد نفوذ روحانیت و مرجعیت در این حد باشد، غافلگیر شد و دست به یک عمل تند وحشیانهی حساب نشده زد. مردم را در خیابانها و میدانها به رگبار بستند و آن روزها رقم پانزده هزار شهید در زبانها میگشت. این قیام یک نقطهی عطف شد. اگر چه عدهای را مرعوب کرد، اما خط مبارزه را روشن و واضح کرد. از آن روز حرکت انقلابی مردم ایران که از تقریباً نه ماه قبل از آن یا یک سال قبل از آن به تدریج آغاز شده بود، شکل قطعی و جدی گرفت و این قیام به انقلاب 22 بهمن منتهی شد و در مئال، جمهوری اسلامی را به وجود آورد.1361/03/14