انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 1357 تاکنون موضوع بحث و تحلیلهای گوناگون از سوی متفکرین اجتماعی قرار گرفته و تحلیلهای مختلفی از چگونگی وقوع، عوامل و ریشههای آن ارائه شده است. آنچه در این میان از اهمیت بهسزایی برخوردار است، نوع تحلیل نیروهای انقلاب از این واقعهی عظیم است؛ چرا که نوع تحلیل از ریشهها و عوامل انقلاب اسلامی تأثیر مستقیمی در راهبردهای اتخاذ شده از سوی نیروهای انقلاب در مسیر ادارهی امور نظام خواهد داشت.
بر همین اساس، مقولهی ادارهی امور عمومی مربوط به تربیت و آموزش نیروی انسانی کشور نیز نمیتواند فارغ از چارچوب مبانی انقلاب اسلامی صورت پذیرد. ادارهی این بخش از امور عمومی در صورت عدم تناسب با ارزشها و مبانی انقلاب اسلامی -اگر تحولی برای هماهنگسازی این بخش با چرخهی تکاملی انقلاب اسلامی رخ ندهد- فعالیتی بیهوده و حتی مضر برای جامعهی در حال تکامل بهوسیلهی انقلاب اسلامی است. ایجاد تحول و تغییر تکاملی در این بخش نیز بدون اتخاذ رویکردی کلنگرانه نسبت به انقلاب و نظام اسلامی که این بخش بناست نیروی انسانی مورد نیاز آن را تربیت کند، امکانپذیر نیست.
در نتیجه وجود تحلیلی کلان و بنیادی از انقلاب اسلامی، ریشهها و آرمانهای آن و نیز مسائل امروز انقلاب و نظام اسلامی برای روشن شدن چارچوبهای این تحول ضرورت مییابد. تحلیل صحیح از انقلاب اسلامی است که ما را به فلسفهی تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش در نظام اسلامی رهنمون میسازد و پس از این مرحله است که میتوان به چیستی و چگونگی تحول در نظام آموزش و پروش کشور پرداخت.
تحلیل کلان از انقلاب اسلامی
کلانترین نوع تحلیل از انقلاب اسلامی، تحلیلی است مبتنی بر نوعی نگاه فلسفهی تاریخی. بنابراین نوع نگاه و همچنین براساس میراثی که از معمار کبیر انقلاب به ما رسیده است، انقلاب اسلامی ایران جریانی است در امتداد مبارزات تاریخی انبیاء و اولیاء الهی که با بلوغ تاریخی جامعهی شیعیان، همزمان با تکامل دستگاه فقاهت و همچنین حضور اجتماعی علمای انقلابی شیعه و به پشتوانهی مردم پاکباز ایران به وقوع پیوسته است؛ حرکتی ریشهدار از اعماق تاریخ، آرمانخواه و تمامیتطلب که مدینهی فاضلهی خود را در جامعهی جهانی عدل و عبودیت مهدوی(عج) جستجو میکند.
از سوی دیگر و با تمسّک به همین نوع از تحلیل فلسفهی تاریخی، به جریان رقیب برمیخوریم که در سوی دیگر دنیا و با جهتگیری کاملاً متفاوت و با عمری به درازای تاریخ بشری، شانهبهشانهی جریان الهی تاریخ و با آرمانی کاملاً زمینی و مادی در حرکت است. با این تفاوت که بر خلاف تمدّن رقیب، جریان مادی تاریخ توانسته است غلبهی جهانی و استظهار کامل خود را در تمامی عرصههای زندگی بشری بهدست آورد. به این معنا که الگوهای خود را در تمام سطوح فردی، سازمانی و ملی به دورافتادهترین نقاط جهان صادر کرده و قدم به سوی جهانیسازی علم، فرهنگ، اقتصاد و سیاست برداشته است و این همه را در لفافهی عبارات زیبا و البته علمی "الگوی توسعه" به خورد جامعهی بشری دهد. و صد البته که در صدر برنامههای توسعه، "برنامهی توسعهی عوامل انسانی" قرار دارد.
با این تفاسیر انقلاب اسلامی 1357 را میبایست آغاز درگیری جدید میان این دو جبهه دانست که مرحلهی اول این سطح جدید درگیری با تشکیل نظام اسلامی -آن هم از درون نظام شاهنشاهی که با سرعت و قدرت سعی در رساندن جامعهی ایران به دروازههای تمدن بزرگ غربی داشت- و تثبیت این نظام بهوسیلهی تصویب قانون اساسی، گذار از بحرانهای امنیتی، جنگ تحمیلی و بحرانهای نرم پس از آن به پایان رسیده است. تحول بزرگی که نه تنها جهتگیری جامعه را کاملاً عوض کرد، بلکه تعریف جدیدی از مفاهیم سیاسی -همچون منافع و امنیت ملی- ارائه کرد و حتی موضوعات تازهای مانند ایثار، شهادت، استضعاف، استکبار و عدالتخواهی را وارد ادبیات سیاسی جهان ساخت.
اهداف این تحول عظیم نیز به شهادت مصادر امور چیزی نبود مگر عدالتخواهی، استقلالخواهی و آزادیطلبی و احیای ایمان و معنویت و در یک کلمه "تشکیل جامعهی اسلامی". به بیانی دیگر، چشمانداز تاریخی انقلاب اسلامی، جهانیسازی معنویت، توحید و بندگی خدای متعال خواهد بود و بر این اساس، انقلاب 1357 هنوز در ابتدای راه است و نه در موضع پیروزی تمام و کمال و نیل به این اهداف متعالی.
توسعهی بومی، مهمترین مسألهی امروز نظام اسلامی
حال اولین سؤالی که به ذهن متبادر میشود این است که نیل به این اهداف چگونه میسر میشود؟
این همان سؤالی است که نخبگان علمی حوزه و دانشگاه میبایست در سال 1357 به آن پاسخ میدادند، اما این سؤال را مدیران تکنوکرات نظام در دههی دوم انقلاب اسلامی عملاً پاسخ دادند و آن چیزی نبود مگر "توسعه". اما سؤال اساسی این است که کدام توسعه؟ توسعه در چه؟ توسعه به کجا؟ و توسعه بر اساس کدام الگو؟ البته این مقاله درباره موضوع توسعه نیست؛ اما به دلیل جایگاهی که موضوع توسعه در روشن شدن محورها و راهبردهای تحول در آموزش و پرورش دارد به ناچار در حدی که مسئله را برای ما روشن کند به موضوع توسعه میپردازیم.
اگر توسعه را تغییر و تکامل تدریجی و همهجانبهی جامعه و ساختارهای آن به سمت اهداف آن جامعه بدانیم؛ کاملاً طبیعی است که تفاوت در اهداف، لزوماً نمایانگر وجود تفاوت در مفهوم، جهت، الگو، اولویت و برنامههای توسعه خواهند بود. تفاوت در الگوهای توسعه نیز به نوبهی خود موجبات تفاوت در ساختارهای اجتماعی را به بار میآورند و این ساختارهای اجتماعی هستند که به صورت انبوه تولید نیروی انسانی مؤمن انقلابی، بیتفاوت و یا لامذهب را به دنبال دارند. بنابراین بسیار سادهاندیشانه است که بر اساس الگو و روشهای توسعهی غربی در پی ساختن جامعهی اسلامی باشیم؛ این مقولهای است که بیش از سهدهه مورد غفلت بدنهی کارشناسی نظام اسلامی واقع شده و علیرغم هشدارهای مکرر رهبر معظم انقلاب اسلامی هنوز عدهای بر طبل جدایی دانش از ارزش میکوبند و به بهانهی احترام به رهاوردهای تجربهی بشری، سعی در کشاندن نظام در مسیر توسعهی غربی داشته و رؤیای انحلال آن در اقتصاد جهانی را در سر میپرورانند.
البته در این زمینه نیز میبایست متفکرین و علمای مسلمان و انقلابی را مورد نقد قرار داد که چرا هنوز پس از گذشت سهدهه از انقلاب اسلامی هنوز اندر خم کوچهی اول، یعنی اثبات و مفاهمهی ضرورت تبیین الگوی توسعه و پیشرفت اسلامی- ایرانی ماندهایم، چه رسد به تبیین و تولید چنین مفهومی؟
رهبری معظم به درستی بر این موضوع اصرار دارند و در فرصتهای مختلف به طرح ضرورت این موضوع پرداختهاند. "بحثی که برای الگوی پیشرفت میکنیم، برای این نیست که میخواهیم پیشرفت را شروع کنیم؛ پیشرفت از انقلاب شروع شده، بلکه به این معناست که با بحث نظری و تعریف شفاف و ضابطهمند از پیشرفت، قصد داریم یک باور همگانی در درجهی اول در بین نخبگان، بعد در همهی مردم به وجود بیاید که بدانند دنبال چه هستیم و به کجا میخواهیم برسیم و بخشهای گوناگون نظام بدانند چه کار باید بکنند. ما باید پیشرفت را با الگوی اسلامی-ایرانی پیدا کنیم. این برای ما حیاتی است. چرا میگوئیم اسلامی و چرا میگوئیم ایرانی؟ اسلامی بهخاطر اینکه بر مبانی نظری و فلسفی اسلام و مبانی انسانشناختی اسلام استوار است. چرا میگوئیم ایرانی؟ چون فکر و ابتکار ایرانی، این را به دست آورده؛ اسلام در اختیار ملتهای دیگر هم بود اما این ملت ما بوده که توانسته یا میتواند این الگو را تهیه و فراهم کند. پس الگوی اسلامی ایرانی است."1
این جمله را بار دیگر مرور کنید: "بخشهای گوناگون نظام بدانند چهکار باید بکنند."
سؤال بعدی این است که مؤلفهها و شاخصههای این توسعه کدامند؟ این توسعه چگونه اتفاق میافتد. اما متأسفانه باز هم شاهد انفعال نخبگان در این زمینه بودیم تا جایی که رهبری نظام مجدداً مجبور به ورود به این موضوع و روشن کردن چگونگی و الزامات تبیین الگوی پیشرفت اسلامی-ایرانی شدند. ایشان در سخنرانی خود در اولین روز سال 1387 در صحن جامع رضوی با نامگذاری دههی چهارم انقلاب اسلامی به "دهه عدالت و پیشرفت" عملاً نظام اسلامی را به عرصهی تبیین و اجرای یک الگوی ایرانی و اسلامی از پیشرفت وادار کرده و سپس به طرح برخی از مؤلفههای پیشرفت بومی پرداختند:
"کشور باید پیشرفت کند؛ پیشرفت در همهی بخشها: پیشرفت در تولید ثروت، پیشرفت در افزایش بهرهوری، پیشرفت در عزم و ارادهی ملی، پیشرفت در اتحاد ملی و نزدیکی قشرهای مختلف به یکدیگر، پیشرفت در دستاوردهای علم و فناوری، پیشرفت در اخلاق و در معنویت، پیشرفت در کم کردن فاصلهی طبقاتی، در رفاه عمومی، در انضباط اجتماعی، در بوجود آمدن وجدان کاری در یکایک آحاد ما مردم، پیشرفت در امنیت اخلاقی، پیشرفت در آگاهی و رشد سیاسی، پیشرفت در اعتمادبهنفس ملی. پیشرفت در همهی این زمینهها لازم است؛ اما همهی این پیشرفتها باید در سایهی عدالت و در کنار تأمین عدالت باشد."2
در طول مدتی که از طرح این موضوع در فضای گفتمانی انقلاب اسلامی میگذرد ایشان در غالب بیانات خود بر ضرورت وقوع این موضوع تاکید کرده و میتوان گفت که عبارات "عدالت و پیشرفت" و "توسعه بومی" از پربسامدترین کلمات در بیانات ایشان در این مدت بوده است. نهایت تاکید رهبر معظم انقلاب اسلامی در تببین بیشتر و علمیتر ضرورت توسعه بومی و همچنین تببین چیستی و چگونگی آن را باید بیانات مستوفای ایشان در دانشگاه کردستان3 دانست؛ که مسائلی از قبیل" علت واحد نبودن الگوی توسعه برای همه کشورها، تاثیر مبانی معرفتی بر الگوی توسعه، لزوم دوساحتی دانستن انسان و غیره" تاکید کردند.
توسعهی انسانی، محور توسعهی اسلامی
سؤال بعدی این است که محور توسعه چیست و بخش اساسی که باید بر آن همت گماشت، کدام است؟ این همان سؤالی است که ما را به فلسفهی آموزش و پرورش میرساند.
باید توجه کرد که اولاً قسمت عمدهای از شاخصههای مورد نظر ما در پیشرفت اسلامی و ایرانی شاخصههای عامی است که بناست در اخلاق و رفتار مردمان جامعه تجلی پیدا کند. بهعبارت دیگر شاخصههایی همچون تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، میزان صادرات و واردات، میزان سرمایهگذاری خارجی، میزان پتنتها و اختراعات ثبت شده، ضریب نفوذ تلفن ثابت و همراه و اینترنت، رشد جمعیت، امید به زندگی و دیگر شاخصهای اقتصادی و اجتماعی از این دست، یا اساساً برای ما موضوعیت ندارند، یا محتوای آنها از نظر ما متفاوت است و یا حداقل اینکه محوریت ندارند. بلکه شاخصهایی فرهنگی همچون دینداری، اخلاق، عقلانیت، عدالت، صداقت، ایثار و از این دست شاخصهها که نوعاً از جنس فرهنگ هستند، برای ما موضوعیت و محوریت دارند. چرا که محوریت در توسعهی اسلامی در میان بخشهای سیاست، فرهنگ و اقتصاد با بخش فرهنگ است؛ درحالیکه در توسعهی غربی اقتصاد بخش محوری است.
در ثانی، در دیگر شاخصههای توسعه که از جنس اقتصادی و سیاسی میباشند نیز بار اصلی توسعه را تودههای انسانی هر جامعه به دوش دارند. نیل به جامعهی اسلامی با توصیفات فوقالذکر، آنهم در ابعاد جهانی نیازمند مردمانی است شجاع، مستقل، دارای شوق و نشاط، عالم، اهل فکر و تدبیر، دارای ابتکار وخلاقیت، دارای توان مدیریتی، پرهیزگار، پاکدامن، اهل توسل و توکل و تضرع، نظمپذیر، قانونپذیر، اهل اقدامهای بزرگ، آرمانخواه، عدالتطلب و بسیاری خصوصیات روحی، فکری و رفتاری دیگر. بنابراین بدیهی است که محور توسعهی اسلامی را میبایست "توسعهی انسانی" بدانیم.
این نوع انسانها بناست چگونه شکل بگیرند؟ فرآیند تربیت چنین انسانهایی آن هم در ابعاد انبوه چیست؟ پاسخ به این سؤال دو قسمت دارد:
1. طراحی و تنظیم ساختارهای اجتماعی بر اساس مؤلفههای انسانی فوقالذکر
2. طراحی نظام آموزش و پرورش جامعه -همراه با ارتباطات درونی و بیرونی آن- به نحو متناسب
به اقتضای عنوان بحث به موضوع اول نمیپردازیم، اما در مورد موضوع دوم چه میتوان گفت؟
قدم اول؛ تبیین فلسفهی آموزش و پرورش
اولین فعالیت اساسی در این زمینه تبیین فلسفهی آموزش و پرورش است. باید برای ما مشخص شود که خروجی مورد انتظار ما از نظام آموزش و پرورش چگونه انسانیاست؟ باید تعریف کرد که انسان مطلوب ما دارای چه مشخصات روحی، فکری، علمی و رفتاری باید باشد. شاخصههای سنجش هرکدام چیست؟ اولویتهای آنها کدام است؟ ارتباط و تأثیر و تأثر هر کدام از خصوصیات با دیگر خصوصیات چگونه است؟ اجمالاً میتوان گفت که ما به دنبال انسانهایی هستیم مهذّب، عالم و انقلابی. همانطور هم که رهبر انقلاب در دیدار معلمان استان فارس4 بیان فرمودند، هدف تربیت انسانهایی کارآمد برای جامعه است؛ سوای از اینکه این افراد دارای چه شغلی و یا چه سطحی از تحصیلات دانشگاهی و یا کمتر باشند.
دومین نوع فعالیت را باید طراحی فرآیندی دانست که دانشآموز در طول دورهی آموزش خود طی میکند و به تبع آن طراحی ساختار مورد نیاز، برای نهاد آموزش و پرورش که میبایست مشخص شود که برای رسیدن به آن انسان مورد نظر، چه آموزشهایی، در چه زمانی و در چه قالبی باید به دانشآموز منتقل گردد؟
چه مفاهیمی از کدام رشتهی علوم و با کدام ترکیب در کتب درسی گنجانده شود؟ طول دورهی تحصیل و طول هر کدام از مقاطع چقدر باشد؟ مدل تشکیل گروه دانشآموزان با محوریت معلم -که در مدل کنونی آن را کلاس مینامیم- چگونه باشد؟ معلم در این نظام چه جایگاهی دارد؟ شاخصههای مطلوب برای معلمی در این نظام کدامند شیوهی ارزشیابی چگونه باشد؟ اساساً آیا در دورههای مختلف آموزش و پرورش نیازی به ارزشیابی وجود دارد یا خیر؟ و بسیاری سؤالات دیگر از این دست که همگی از نوع خرد اما کاملاً مبناییاند. و اصلاً اگر این حرکت بر مبنای فلسفهی جدید صورت گیرد شاید هیچکدام از سؤالات فوق محلی از اعراب نداشته باشند.
نوع دیگر سؤالاتی است که برای ما مشخص میکند برای پشتیبانی از این فرآیند چه ساختارهایی در این نهاد باید تعبیه شود که در یک تقسیم کار نظاممند، نیازهای کلان این نظام اجتماعی را برای ما تأمین کند و حتی کلانتر اینکه دیگر نهادها و ساختارهای اجتماعی در این زمینه میتوانند چه نقشی بر عهده داشته و یا احیاناً چه تغییراتی باید در سیاستها و ساختار خود به وجود آورند؟
فعالیت دیگر طراحی فرآیندگذار از وضعیت کنونی به وضعیت جدید است؛ فرآیندی که به جهت تغییرات دائمی در جوامع، ساختارهای اجتماعی، فرهنگها و تبعات ناشی از مدرنیته و همچنین به جهت ارتباط تمامی مقولات اجتماعی به یکدیگر مرحلهای بسیار پیچیده و حساس است. فرآیندی دائمی و تکاملگرا که بتواند در هر لحظه خود را با تغییرات جدید سازگار سازد. در این فرآیند، برای همجهت سازی فعالیتها در سه مرحله کوتاهمدت، میانمدت و بلند مدت اصلاحی، فرآیندهای کارشناسی ذکر شده برای تولید الگوهای بومی، میبایست با دو رویکرد اساسی دیگر نیز پیوند بخورد.
الف) گزینش از میان الگوهای موجود بشری
از آنجا که تولید علم و اندیشه فرآیندی است تابع تکامل اجتماعی - فرهنگی و از سوی دیگر زمانبر؛ طبیعی است که آنچه در افق کوتاه مدت بیش از هرچیز دیگر اهمیت دارد، گزینش صحیح و جهتدار از میان روشها، الگوها و ابزارهای تمدن رقیب است. این گزینش باید با دو ملاک حداکثر کارآمدی و حداقل تبعات منفی اتفاق بیافتد. از میان رویکردهای سهگانه، آنچه در کوتاه مدت محوریت مییابد گزینش الگوهای مناسب است.
ب) بومیسازی الگوهای گزینش شده
آنچه در دوره میانمدت محوریت مییابد بومیسازی الگوهای گزینش شده است. به عبارت دیگر در این رویکرد، تغییر الگوهای وارداتی و تطبیق آنها با فرهنگ و نیازهای بومی و افزایش تدریجی مؤلفههای بومی در نظام آموزش و پرورش مورد توجه قرار میگیرد. این رویکرد از طرفی به بررسی و تفکر در تجربههای پیشین و از طرف دیگر به ابتکار و نوآوری نیاز دارد. البته که فعالیتهای سهگانهی مذکور (تبیین فلسفه، طراحی ساختار و طراحی مسیر گذار) و همچنین رویکردهای سهگانهی ذکر شده (گزینش، بومیسازی و تولید الگوها) لزوماً دارای همزمانی بوده و هر چه از روبنا به زیربنا برویم امکان استفاده از الگوهای غیربومی برای ما کمتر میشود.
پینوشتها:
1. بیانات در دیدار با دانشجویان مشهد 25/2/1388
2. بیانات در صحن جامع رضوی 1/1/1387
3. بیانات در جمع دانشجویان و اساتید کردستان 27/2/1388
4. 12/2/1387