الف: آسیبشناسی «اعتماد به غرب»
ب: آسیبشناسی مراحل تحول از اعتماد به بیاعتمادی نسبت به غرب
ج: آسیبشناسی مرحلهی بیاعتمادی به غرب
برای تفصیل مراحل مذکور میتوان به چهارده موضوع اشاره کرد:
۱. اساس و ذات انقلاب اسلامی نشان میدهد که این حرکت یک انقلاب ضدغربی است. لذا، نشناختن چنین امر مهمی از سوی مدیران ارشد نظام این معنا را به ذهن متبادر میکند که برخی دولتمردان در سالیان اخیر در شناخت اصول اوّلیهی انقلاب اسلامی ضعیف بودهاند!
۲. پذیرش نکتهی فوق بهعنوان شاخص اوّلیه میتواند ما را به یک مطلب مهمتری رهنمون سازد و آن پُرنشدن فاصلهی بین دولتمردان و انقلاب اسلامی است. برخی از مدیران ارشد نظام در«تراز» انقلاب اسلامی نبوده و نیستند. این موضوع نشان میدهد که تا حدودی تاریخ صدر اسلام و تاریخ نهضت مشروطه ممکن است تکرار شود.
۳. پرسش مهمی که در اینجا دربارهی بیاعتمادی به غرب مطرح میشود این است که آیا در سطح «استراتژی» است و یا صرفاً «تاکتیک» مقطعی برای نظام است؟ بهعبارت دیگر، اگر بنا باشد از ماجرای تلخ «اعتماد به غرب» در دولت یازدهم و دوازدهم درس سیاست بگیریم، تفاوت این مسئله در سطح کلان، متوسط و جزییتر چگونه و به چه نحو ارزیابی میشود؟
۴. در سالیان اخیر بهمحض کوچکترین نقد به سیاستهای فرهنگی و اقتصادی غربگرایان، انگشت اتهام بهسمت منتقدین گرفته میشد و با نوعی سفسطهگری متهم به طرفداری از کشور کره شمالی میشدند! این نگاه تبلیغی، بدبختیهای کره شمالی را نه بهخاطر کمونیستیبودن و یا نگاه سلطنتی حزبی، بلکه بهخاطر سیاست مقابله با آمریکا میداند؛ درحالی که انقلاب اسلامی با نظامهای الحادی تعارض ذاتی دارد؛ حتی استکبارستیزی این دو جبهه متعارض از هم و در یک منطق و افق فکری نبوده و نیست.
۵. عبرتگرفتن از بیاعتمادی به غرب در سطح جناحی نباید تاریخ مصرف داشته باشد، چراکه تقلیل آن به جناحهای سیاسی آن را از حالت شاخص و معیار در سطح کلان خارج میکند. البته جناح مقابل دولت هم نباید در این زمینه هرطور خواست رفتار کند و خطوط قرمز نظام را بشکند و یا تفسیر به رأی کند!
۶. نکتهای که نباید از آن غفلت کرد، رسوخ نفوذ اجنبی از قرون گذشته در سطوح مختلف کشور است. این آسیبشناسی مربوط به دولتهای قبل از انقلاب هم میشود. البته اثرات آشکار و پنهان آن در دولتهای بعد از انقلاب هم دیده میشود. لذا، این مطلب فقط منحصر به دولت یازدهم و دوازدهم نیست و امکان این مسئله وجود دارد که «خط نفوذ» پشتیبانکنندهی «اعتماد به غرب» باشد و در اشکال و سطوح دیگری برنامهریزی شده باشد و خود را دوباره تحمیل کند. بنابراین، هوشیاری ملی در این زمینه در سطوح مختلف از اوجب واجبات است.
۷. همانطور که میدانید، ایران بهخاطر استقلال و هویت نیرومندی که از عصر صفویه بهدست آورد، هیچ زمانی مستقیماً مستعمرهی کشورهای بیگانه قرار نگرفت؛ امّا همین امتیاز مهم گاهی به غفلتی خطرناک مبدل میشود و آن نشناختن استعمار در ابعاد واقعی است. از طرفی هرچند که کشور ما از استعمارگران غربی بهخصوص انگلستان در مقطعی و روسیه در مقطع دیگر ضربات مهلکی خورد و در دهههای اخیر آمریکا دشمن اصلی کشور ما بوده است، ولی با این همه نتوانسته نفرتی را که بایسته و شایستهی استعمار است در افکار عمومی مردم ما بهطور عمیق و ممتد ایجاد کند. متأسفانه در اینباره نوعی «آلزایمر تاریخی» ما را رنج میدهد، چراکه این موضوع را میتوان در فراموشکردن نسلکشی میلیونها تن از ایرانیان در قحطی بزرگ در قرن گذشته، انحراف نهصت مشروطه، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عیان دید. همین عدم نفرت و عدم بصیرت کافی باعثشده در اعتمادی مجدد به غرب، ماجراهایی مثل زیادهخواهی غربیها در برچام برای کشور ما رقم بخورد و این هزینه تکرار تاریخ در زمانهی ما گردد.
۸. خطر دیگر «اعتماد به غرب» این است که اعتماد سادهلوحانه در مرحلهی تبدل به بیاعتمادی در سطح و ظاهر متوقف گردد و با پنهانشدن از ظاهر به باطن منتقل شود و در مرحلهی شعار بماند و به عمل واقعی و همه جانبه و عمیق مبدل نگردد.
۹. یکی از موانعی که باعثشده جریان «اعتماد به غرب» در مرحلهی انتقال به بیاعتمادی در برخی مراحل حساس متوقف گردد و تا درجات عمیقتر پیش نرود این است که غربگرایی بهصورت ظاهری به «غربستیزی» مبدل گردد، ولی در این تغییر شناخت کافی از «غرب» بهدرستی صورت نگیرد. بهعنوان مثال، تبدیل نهضت بزرگ مشروطیت به نظام کودتایی پهلوی، ضربهای بود که به ملت ایران وارد شد.
۱۰. مطلب قبلی میتواند به ما افق دید بهتری بدهد تا بفهمیم چرا کشورهای غربی برای مدتهای طولانی جریانهای شرقشناسی، ایرانشناسی و اسلامشناسی به راه انداختهاند و چرا تا این حد بین سیاستهای غرب و جریانهای علمی- تحقیقی آنها ارتباط عمیق و نظاممند و کارشناسانه وجود دارد! بااینوجود، ضرورت مطالعهی عمیق تاریخ سیاسی و شناخت از غرب و داشتن بصیرت لازم در این زمینه بهعنوان نوعی خط قرمز برای مدیران ارشد نظام اسلامی باید تلقی گردد و صرف تجربهی سیاسی در این زمینه، دولتمردان ما را از مطالعهی عمیق بینیاز نمیکند. چینش مدیران رده بالا برای این مسئله میتواند جزو اولویتهای اصلی و معیارهای سنجش قرار بگیرد.
۱۱. هرچند تجربهی دولت یازدهم و دوازدهم نسبت به نتایج اعتماد به غرب بسیار مهم است، ولی نباید این مسئله را منحصر به این دولت بدانیم و از ابعاد وسیع آسیب آن غفلت کنیم. بنابراین، آسیبشناسی این مسئلهی مهم در سطح عموم و خواص ضروری است. همچنین تقلیل ابعاد این مسئله به سیاست و سیاستمداران و دولتمردان اشتباهی بزرگ است، چراکه ابعاد این ویروس سیاسی مهلک در مراکز علمی، دانشگاهی، مطبوعاتی و حوزوی قابل مشاهده است. بنابر تمهیدات مذکور، این مسئله تمامی مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما را تحتالشعاع قرارداده و برخورد با آن در سطح ملی ارزشمند است و باید برنامهریزی وسیعی برای آن انجام شود. در این برنامهریزی نیز باید زنجیرهای از مفاهیم اساسیتر از جمله لیبرالیسم، استعمار، توسعه، شرقشناسی و ... مورد بررسی قرار بگیرد.
۱۲. عدم «اعتماد به غرب» از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی در شعار نه شرقی، نه غربی قابل مشاهده است و در تاریخ قرون قبلی در سیاست موازنهی منفی در مقابل سیاست موازنهی مثبت دیده میشد؛ امّا متأسفانه این اولویت و شعار و نماد اصلی انقلاب در برنامهها و سیاستهای کلان دولتمردان سازندگی و توسعه و تدبیر رنگ باخت تا جایی که امروز ارتباط سیاست ما نهتنها با تاریخ اوّلیهی انقلاب کمرنگشده، بلکه در تاریخ سیاسی ایران نوعی گسستگی جدی دیده میشود.
۱۳. بیاعتمادی به غرب مثل هر مسئلهای میتواند دستخوش تحول گردد. این مسئله از جمله مسائلی است که نباید بهصورت ایستا و غیرتحولی به آن نگریست. بهعنوان مثال، این بیاعتمادی در سطح استعمار کهنه با استعمار نو و استعمار فرانو متفاوت است و صورت مسئله در هرکدام از اینها ابعاد خاص خودش را دارد. همچنین این صورت مسئله در سطح نهضت با نظام و یا در سطح تمدن متفاوتبوده و هریک آسیبهای مشترک، غیرمشترک و خاص خودش را داشته و دارد.
۱۴. بیاعتمادی به غرب از منظر انقلابی جهانی و فرامنطقهای همچون انقلاب اسلامی بسیار مهم است، امّا صرفنظر از عامل مذکور باید گفت که این بیاعتمادی از منظر ملیت و ایرانیبودن حیاتی است؛ چراکه غرب دشمن منافع ملی و ایرانیبودن ماست. البته تجربهی «اعتماد به غرب» و تحول به بیاعتمادی و سیر مراحل آن نهتنها مختص آسیبشناسی انقلابها نیست، بلکه مربوط به ملتها و کشورهای غیرانقلابی هم میشود و بهنوعی بصیرت فراملی و بینالمللی است.
در پایان، متأسفانه باید گفت که در ذهنیت بسیاری از نخبگان و مدیران ما نوعی مطلقانگاری نسبت به «پارادایم ترقی و توسعه» و انحصار آن در مغرب زمین وجود دارد. این نظریه و نظریات کلان پنهان در ذهنیتها و در مواقع بسیاری در عمق باورها و تحلیلها اثرکرده و اذهان را بهسمت قبلهای سوق میدهد که دولتمردان یازدهم و دوازدهم را در چنبرهی خود گرفتار ساخت. مسئلهای که ریشهی آن قبل از این دولت کاشته شد و ابعادش بعد از این دولت در اشکال دیگر قابل تداوم است. بنابراین، ریشهکنی و مصونیت از «کرونای سیاسی» نوعی بصیرت و یا واکسیناسیون فراگیرِ ممتد و برنامهریزیشدهای را میطلبد.