| افضل قربانخانی
مجید به همراه دوازده نفر دیگر شهید میشود. از این سیزده نفر، دو پیکر را ساعت ده صبح فردایش به عقب میآورند. هر دو هم بچهمحل خودمان بودند. یکیشان حسین امیدواری بود و یکی هم علیرضا مرادی. ما میگفتیم چرا فقط اینها را آوردند؟ وقتی به محل شهادت رفتیم متوجه موضوع شدیم...
| خانم کبری خدابخش
مجید یک جوانی است که خیلی از ما شبیهشان را اگر در خیابان ببینیم، با چشمانمان قضاوتشان میکنیم؛ اما شاید یک روزی، یک زمانی به نقطهای برسند که شبیه مجید، راهشان و مسیرشان عوض بشود. خدا دست مجید را گرفت و امام حسین علیهالسلام مسیر زندگیاش را تغییر داد.
|خانم زارع
هر کسی که یک مقدار با شهید عبداللّهی آشنا بود، یک روحیهی حمایتگری خاصی از ایشان سراغ داشت. برای همین هم شاید ما مدل رفاقتمان هم با همدیگر خیلی قویتر از یک رابطه زن و شوهری بود. او هیچ کاری را بیجبران نمیگذاشت، اگر برای او یک زیارت عاشورا میخواندی قطعاً شما را بیجواب نمیگذاشت. این مرام و لوطیگری خیلی در ایشان بارز بود.
| خانم زینتسادات موسوی
با دیدن یک قسمت از سریال زندگی شهید بابایی نشست و تا آخرش را دید. بعد از دیدن فیلم بهیکباره متحول شد. گفت مامان دوست دارم خلبان بشوم، مثل شهید بابایی و شهید دوران. میخواهم هواپیمایم را پر از مهمات کنم و بروم بزنم به قلب تلآویو، این غدهی سرطانی را میخواهم نابود کنم.
| خانم سمانه خاکبازان
سیّدمصطفی یک جوان کاملاً امروزی بود؛ با تمام مختصات یک پسر دههی هفتادی. اگر من او را در خیابان میدیدم هیچوقت باورم نمیشد که پا بگذارد به سوریه؛ اگر جزو خویشان و نزدیکانش بودم هیچوقت گمانم بر این نمیرفت که این پسر نازپرورده پا بگذارد به جایی مثل سوریه؛ حتی باورم نمیشد که بخواهد کارهای نظامی انجام بدهد.
|رسول ملاحسنی
امروز راه نجات ما فرهنگ دفاع مقدس است از این جهت که ما طبیعتاً باید یک الگوهایی را داشته باشیم که به نسل جوان خودمان معرفی کنیم و این شهدا الگوهای خیلی خوبی هستند که بگوییم این کار شدنی است و ما نشد نداریم.
از خصوصیّات برجستهی کتاب میتوان به پرداخت صادقانه و بیاغراق نویسنده از زندگی شهید اشاره کرد؛ آنگونه که مخاطب، سیّدمصطفی را فردی ماورائی و دورازدسترس نمیپندارد، بلکه او را نوجوانی همچون بسیاری از نوجوانان مییابد.
کتاب «مجیدبربری» روایت تحوّل یک جوان است برای وصل شدن به قافلهی کربوبلاییها. این کتاب، قصّههایی است از یک قصّهی متفاوت؛ از عوض شدن، از خواستن و طلبیدن، از «مجیدبربری» تا «شهید مجید قربانخانی» شدن. کتاب «مجیدبربری» نه لغات درهموبرهمِ سخت و پیچیده دارد و نه حتّی مفاهیم دور از ذهن غیر قابل تأمّل؛ فصلها و قصّهها مثل یک دورهمیِ دوستانه چیده شده است، برای شنیدن از دوستی به اسم «مجید» و ماجراهایش...
«هواتو دارم» از دوازده فصل تشکیل شده و قصّهی زندگی شهید مهندس مرتضی عبداللهی است که از سال ۱۳۸۵ شروع میشود و در سال ۱۳۹۷ تمام میشود؛ روایت دوازده سال از زندگی پُرپیچوخم و مملو از لحظههای ناب یک قهرمان. داستان از یک خواب شروع میشود؛ خوابی که سرچشمهی تغییرات اساسی در یک انسان است؛ خوابی که همسر او قبل از ازدواجشان میبیند و تحوّل عجیبی را در او ایجاد میکند.