همزمان با ۳۰ آبان، روز «قهرمان ملّی» و سالگرد پیروزی جبهه مقاومت و پایان سیطرهی داعش، مؤسسهی پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی، «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت را همراه با انتشار تقریظهای حضرت آیتالله العظمیخامنهای بر سه کتاب مربوط به شهدای جبهه مقاومت با عناوین «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» برگزار خواهد کرد.
«مجید بربری» روایت رندگی جوانی است که به «حُرّ مدافعان حرم» شهرت یافته و تحول درونیاش از سفر کربلا آغاز میشود. به همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR در گفتوگو با خانم کبری خدابخش دهقی، نویسنده کتاب «مجید بربری»، نگاهی به زندگی شهید قربانخانی و ماجرای نگارش این کتاب داشته است.
موضوع کتاب یک موضوع تقریباً ملتهبی است؛ بهنوعی داستان یک تحول است. از ماجرای شکلگیری کتاب برایمان بگویید. چه شد که این سوژه انتخاب شد و مراحل تحقیق و پژوهش چگونه بود؟
من در اردیبهشت و خرداد سال ۹۵ برای دو تا از سایتهای خبری در قسمت ادبیات پایداریشان از شهدای مدافع حرم مینوشتم. هفتهای از سه، چهار خانوادهی شهید مصاحبه میگرفتم. در حین این مصاحبهها به مجید رسیدم که زندگی بسیار متفاوتی داشت. وقتی از خانواده و خواهر شهید پرسیدم مجید چهکاره است، گفتند که مجید قهوهخانه دارد. این برای من خیلی جالب بود. همهی شهدایی که من درباره آنها کار کرده بودم بسیجی، پاسدار، ارتشی یا شهدای نیرو انتظامی بودند. این اولین شهیدی بود که قهوهخانه داشت. به خاطر همین خیلی کنجکاو شدم. خواهرش گفت که مجید بچهمشتی محله بوده، لوتی بوده و حتی خالکوبی هم داشته. تا آن زمان هیچ عکسی از مجید پخش نشده بود و هیچکس از خالکوبیاش اطلاع نداشت. ما خبرش را پخش کردیم و عنوان خبر این بود: «خالکوبی مجید سوزوکی در خانطومان سوریه پاک شد». این عنوان باعث شد که خبر بازدید زیادی بخورد. یادم است که سحر ماه رمضان بود که مدیر مسئول خبرگزاری به من پیام داد و گفت که انقلاب شده و ما در دو ساعت نزدیک بیست هزار بازدید داشتیم از این خبر. خیلی برای خودمان هم شگفتانگیز بود. بعد از آن تصمیم گرفتم کتابش را بنویسم و با خانواده قرار گذاشتم. آمدم تهران و یکسری از مصاحبهها را انجام دادم و بعد هم دو سه نفر دیگر کار مصاحبهها را برایم انجام دادند و تکمیل کردند و برایم فرستادند.
شما برای این کار چه مدت زحمت کشیدید؟ سختیای برایتان داشت؟
حدود یک سال و نیم طول کشید؛ اما بههیچوجه سخت نبود. در کار شهدا، نهتنها کار شهید قربانخانی، هیچ سختیای برایم نبوده است. همانطور که رهبر انقلاب میفرمایند:گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.»
۱۳۷۶/۲/۱۷ هر بار که مشکلی پیش میآید یا کارم چاپ نمیشود، این جملهی ایشان در ذهنم مرور شده و میگویم که همان راهی که آنها رفتند، ما هم داریم ادامه میدهیم.
جوانی که قهوهخانه داشته و خالکوبی کرده، چه تحولی در او رخ داده است و این تحول به چه دلیل است؟ چه ویژگیای قبلاً داشته که ناگهان این تغییر ایجاد میشود؟
اولین نکته این است که پدر مجید فردی فوقالعاده بوده که همواره بهدنبال لقمهی حلال بوده است. او تمام تلاشش را از صبح تا شب در بازار آهن میکرده تا حتی سر سوزنی لقمهی حرام سر سفرهی زن و بچهاش نبرد و این خود یک نکتهی مثبت است.
دومین نکته اینکه مادرش همیشه برای عاقبتبخیری مجید دعا میکرده است. حالا اینها را یکطرف قرار بدهیم. خود مجید، علاوه بر اینکه خالکوبی داشته و قهوهخانه داشته و با دوستانش همیشه در حال خوشگذرانی و گردش بوده، یک مرام لوتیگری خاصی هم در وجودش داشته که همان در وجود شهید ضرغام
(۱) هم بوده است. لوتیهای قدیم، بعد از انقلاب، میگفتند اگر کسی کار خطایی میکرده، ماه محرم خطایش را کنار میگذاشته. مجید هم همینطور بوده؛ او هر کاری که میکرده، در دههی محرم همهی کارهایش را تعطیل میکرده و صرفاً عزاداری میکرده است. دههی عزاداری را واقعاً هیچکاری نمیکرده است. اما آن یک سال که زندگیاش بهکلی تغییر میکند و مانند یک دههی محرم برایش بوده، بعد از سفر به کربلا شروع میشود. یعنی دیگر به مهمانیها نمیرفته، هر حرفی را نمیزده و هر رفتاری را انجام نمیداده و کلاً سبک زندگیاش متفاوت شده بود.
کمی دربارهی سفر کربلا را توضیح میدهید؟
مجید با دوستانش به سفر کربلا میرود. در مسیر رفتن، همان مجید همیشگی بوده، میخندیده و آهنگ میگذاشتند و در مسیر میرقصیدند؛ اما به محض اینکه وارد بینالحرمین میشوند و روبهروی حرم امام حسین
علیهالسلام میایستد، ناگهان شروع به گریه میکند و شاید چندین ساعت در بینالحرمین گریه کرده است. وقتی که مجید بر میگردد، دیگر آن مجید سابق نبود. دوستانش متوجه میشوند که او آرامآرام دارد تغییر میکند. این تغییر به این شکل بوده که مجیدی که هر جا بوده جمع را دست میگرفته، حالا کمتر اهل بگوبخند شده و ساکت است و بیشتر در حرم میماند. وقتی هم که از سفر برمیگردند، همه با او صحبت میکنند اما او میگوید: «نه، من قول دادم آدم بشوم.» و حتی وقتی از او میپرسند که چه از امام حسین
علیهالسلام خواستی، میگوید: «من فقط از امام حسین خواستم که آدم بشوم.»
و بعد چگونه متوجه میشود که میتواند به سوریه برود؟ اطلاعاتی از اقداماتش در سوریه داریم؟
بسیجیها و پاسدارهای منطقه بهخاطر نوع مراودات و روابط عمومیاش میدانستند که مجید با هر کسی که خلاف بوده، نشست و برخاست داشته است. بعد بسیجیها یا پاسدارها، هر کسی را که میخواستند بگیرند، میرفتند در قهوهخانه او. مجید از بچگی هم خیلی دوست داشت که پلیس شود. به همین خاطر پاسدارها را بهشدت دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و وقتی که میآمدند، اصلاً پول صبحانه یا ناهار یا شامشان را حساب نمیکرده است. در یکی از این ملاقاتها، مجید متوجه میشود که اینها دارند برای سوریه ثبتنام میکنند. با توجه به تغییری که در سفر کربلا کرده بوده، به آنها میگوید: «مگر ما مردهایم؟ مگر ما زنده نباشیم که بنشینیم و ببینیم که به حرم حضرت زینب
سلاماللهعلیها بخواهد تعرض بشود.» و از آنجا کمکم هیئت رفتنهایش شروع میشود. شهید مرتضی کریمی
(۲) هم به همان هیئت هفتگی میرفته است.
مجید بعد از مدتی در بسیج ثبتنام میکند. در ابتدا حاج جواد قربانی مخالف بوده، چون شخصیت مجید را میدانسته ولی از تغییر او خبر نداشته است. حاج جواد کمکم متوجه میشود که اینطور نیست. مجید خودش میرود و به گریه میافتد و از حاج جواد میخواهد که اجازه دهد بماند. به این ترتیب ثبتنام مجید در بسیج و هیئت رفتنهایش با مرتضی کریمی شروع میشود. این قضایا دستبهدست هم میدهد تا سرانجام مجید در گردان فاتحین ثبتنام کند و سپس به دورهی پادگان انارکی میرود و اعزام میشود. سرانجام مجید در عملیات خانطومان به شهادت میرسد.
این کتاب هشتمین کار شما در حوزهی ادبیات جهاد و مقاومت است. آیا با مخاطبان این کتاب تا حالا برخورد و تعامل داشتهاید؟ چه بازخوردهایی گرفتید؟
مخاطب عادت کرده است کتابی را بخواند که از ابتدای بچگی شهید آغاز شده و به شهادت او ختم شود. اما از آنجا که زندگی مجید خاص بود، دوست داشتم کتابش هم متفاوت باشد. در این راستا با اساتید زیادی مشورت کردم و تصمیم گرفتم کتاب حالت فلشبک داشته باشد. لذا این کتاب، اول صفحهی شهادت مجید را نشان میدهد، بعد به سوریهاش میپردازد و سپس خبر شهادت به خانواده را میگوید. این کتاب صحنههای متفاوتی را به تصویر میکشد تا در نهایت به اول زندگی مجید برمیگردد. خیلیها از این حالت خوششان نمیآید و انتظار دارند هر صحنه را که میخوانند، به آنچه بعدش میشود، برسند؛ اما برخی هم از این سبک خوششان آمده و میگویند که از طریق شهادتش فهمیدند چرا مجید به اینجا رسیده است. بیشتر شبیه یک فیلم سینمایی است که مخاطب در بهت میماند و منتظر میماند که بعدش چه میشود. آخر کتاب آن صحنههایی که برای مخاطب جای سؤال بوده، جواب داده میشود.
اثر شهادت مجید در محله چگونه است؟
مجید نهتنها در محله، بلکه در استان و کشور اثر گذاشته است. افراد زیادی به ما میگویند که بعد از خواندن کتاب، دچار تحول شدهاند. برخی به من زنگ میزنند و میگویند که بعد از خواندن کتاب، متوجه شدند که راهشان اشتباه بوده و حالا متحول شده و به سمت راه درست برگشتهاند.
کدام قسمت کتاب را خودتان بیشتر دوست داشتید؟
مجید دوستی به اسم حامد داشته که روزی در استخر، خالکوبی او را میبیند و وسوسه میشود که خالکوبی بزند. اصلاً بهخاطر خالکوبی حامد بوده که مجید هم روی دستش خالکوبی میزند. بعد از اینکه مجید متحول میشود، همین حامد میرسد به او. مجید میخواهد حامد را با خودش ببرد مسجد که نماز بخوانند. حامد میگوید: «آخر مجید، تو که اصلاً اهل نماز نبودی، تو که نمیدانی اصلاً وضو چه جوری میگیرند. بیا برویم قلیانمان را بکشیم، بیا برویم دنبال عشقوحالمان». اما مجید میبردش. حامد میگوید وضو بلد نیست. مجید وضو گرفتن را یادش میدهد. حامد هی میخندد و فکر میکند که یک شوخی مسخره است و هر لحظه امکان دارد که مثل همیشه مجید بزند زیر خنده و تمام بشود. ولی این اتفاق نمیافتد. مجید حامد را به داخل مسجد میبرد. حامد میگوید تا آن موقع نماز نخوانده بود. صرفاً در مدرسه یک دولا و راستی از ترس انتظامات مدرسه میشده ولی تا آن روز نماز خوانده است. بعدش هم مجید میرود دنبال کار خودش و حامد هم میگوید: «من رفتم قهوهخانه که قلیانم را بکشم.» کتاب تفاوت مجید را با بقیه در این قسمت نشان میدهد.
شخصیت مجید یک جوانی است که خیلی از ما شبیهشان را اگر در خیابان ببینیم، با چشمانمان قضاوتشان میکنیم؛ اما شاید یک روزی، یک زمانی به نقطهای برسند که شبیه مجید، راهشان و مسیرشان عوض بشود. من در مقدمهی کتاب هم آوردهام که مجید هم کسی بوده که اگر با چشمانمان میدیدیمش، قضاوتش میکردیم؛ ولی خدا خودش دستش را گرفت و امام حسین
علیهالسلام مسیر زندگیاش را تغییر داد.
کمی از موضوع کتاب دور شویم. با توجه به اینکه هشت کتاب شما در حوزهی جهاد و مقاومت است، اصولاً چرا کتابهای دفاع مقدسی را انتخاب کردید؟
من خانم هستم و امکان اینکه شغلی را انتخاب کنم که حتماً به شهادت ختم شود ندارم. با توجه به اینکه هم بچه دارم و هم خانهدار هستم، شاید شهادت برای ما خانمها محال باشد. این جملهی رهبر انقلاب که میفرمایند:گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.»
۱۳۷۶/۲/۱۷ برای من کلیدی بود؛ یعنی اگر من یاد شهید را زنده نگه دارم، ولیامر گفته که این کار کمتر از شهادت نیست.
در اولین کتابم زندگی ۳۲ نفر از فرماندهان شهید را نوشتم که با همسرانشان آشنا بشوم. این کتاب خیلی جمعوجور بود و روایت فتح آن را چاپ کرد. این خود موفقیت بزرگی برای من بود و باعث شد که وارد کار شهدا شوم. در آن زمان آقای اعلایی رئیس روایت فتح بود که واقعاً به من در این حوزه کمک کرد. بعد از آن کتاب شهید حججی و شهید موسی جمشیدیان از اصفهان را نوشتم. سپس به سراغ شهدایی رفتم که در استانها و شهرستانهای دیگر بودند.
دو سه کتاب هم در دست نوشتن و چاپ دارم. یکی از آنها کتابی دربارهی پرستار امام خمینی
رحمهالله، آقای سعید رفعتی، است که جزو تیم پرستاری امام بود و در لحظات آخر حیات مبارک امام خمینی
رحمهالله در کنار ایشان بوده است.
رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانیهای مختلف بر این موضوع تأکید دارند که فرهنگ دفاع مقدس باید در کشور ما جاری شود. فکر میکنید این فرهنگ چه ویژگیای دارد که به درد امروز جامعهی ما بخورد؟
من چند روز پیش با همسر شهید زاهدی صحبت میکردم؛ یکی از فرماندهان شهید راه قدس که در سفارتخانهی ایران در سوریه به شهادت رسید. همسر شهید گفت: «زمان هشت سال جنگ، اصلاً این تجملات نبود. انگار یک همبستگی و سادهزیستی بین مردم بود.» فرهنگ شهادت و دفاع مقدس این سادهزیستی را نشان میدهد. من در کتاب «به همین سادگی» اشاره کردهام که این شهید وقتی میخواسته ازدواج کند، حلقه نداشتند و این برایش مهم نبوده، جهیزیه نداشتند و این هم مهم نبوده، خانه نداشتند و باز هم مهم نبوده. زندگی را در خانهی مادر شوهرشان شروع کردهاند و خیلی راحت زندگی را ادامه میدادند. بنابراین، اولین مورد سادهزیستی است.
دومین مورد همبستگی بین مردم است. وقتی میگفتند که میخواهیم برای پشت جبهه کمک جمع کنیم، مردم خیلی استقبال داشتند. راوی کتاب «جامانده در سهیل» میگوید که گوشوارههایی را که بسیار برایش عزیز بوده برای کمک به جبهه داده است. مردم عزیزترین چیزهایشان را، اول جوانهایشان و بعد اموالشان، مانند طلا و پول، را برای کمک به جبهه میآوردند.
مورد دیگری که باید به آن اشاره کنیم این است که جوانان، با هر سنی، روحیهی فداکاری و ایثار داشتند. برایشان آینده مهم نبود، بلکه مهم وطن بود و اینکه از خاک کشور دفاع کنند تا خدای ناکرده ذرهای از خاک وطن به یغما نرود. اینها نکات بسیار مهمی است که در کتابهای دفاع مقدس بهطور ملموس حس میشود و میتوان این خلقیات و روحیات را بهخوبی درک کرد.
پینوشت: