نقش عنصر ایمان دینی در پیروزهای تاریخ ملت ایران وظیفهی ما این است که ما کشور را، هم نیرومند کنیم، هم مقاوم کنیم؛ قدرت کشور را بالا ببریم و آن را مقاومسازی کنیم. قدرت کشور چهجوری بالا میرود؟...چهجوری نیرومند کنیم؟ عناصر اقتدار برای کشور چه چیزهایی است؟ من چند موردش را میشمرم: یکی ایمان اسلامی است، ایمان دینی است. ایمان دینی جزو مهمترین عناصر مقاومت و تحرّک این کشور است؛ مال امروز هم نیست، از ۱۳۰ سال، ۱۴۰ سال پیش به اینطرف، هر حرکتی در این کشور انجام گرفته است که اثرگذار، جریانساز و مؤثّر بوده است، عنصر ایمان دینی حرف اوّل را در آن میزده است. شما از قضیّهی تنباکو شروع کنید، قضیّهی تنباکو که یک حرکت عظیم مردمی در کشور بود، عنصر دینی داشت؛ مرجع تقلید حکم کرد، مردم بر طبق حکم او بهخاطر ایمان دینی عمل کردند و یک خیانت بزرگ را که برای سالهای متمادی پدر این ملّت را درمیآورد، از سر این ملّت دور کردند؛ این یکی.
مشروطیّت؛ مشروطیّت حرکتی بود که با پیشآهنگی علما که مظهر دینداری مردم بودند، توانست پیش برود. بله، فلان روشنفکر، فلان نویسنده، فلان محفلِ پنهانی در کشور بود، نهاینکه نبود امّا پیش نمیرفت، کاری نمیتوانستند بکنند، نفوذی در مردم نداشتند. آنچه در مشروطه مردم را به میدان آورد، عبارت بود از حضور علمای تراز اوّلی مثل مرحوم شیخ فضلالله نوری، مثل مرحوم سیّدمحمّد طباطبائی، مثل مرحوم سیّدعبدالله بهبهانی؛ اینها علمای بزرگ بودند؛ در تهران و در تبریز علمای بزرگ، در اصفهان علمای بزرگ، در بعضی از شهرهای دیگر هم همینجور، در فارس همینجور، علمای بزرگ جلو افتادند و مردم دنبال اینها آمدند؛ منتها خب انگلیسها اینجا زرنگتر از ما بودند؛ هم بین علما اختلاف ایجاد کردند [هم بین مردم]. در تهران بین آن دو بزرگوار و شهید بزرگوار شیخ فضلالله نوری اختلاف ایجاد کردند. شیخ فضلالله نوری که پیشقدمترین عالم برای برقراری مشروطه بود، به اتّهام ضدّیّت با مشروطه به دار کشیده شد! این کاری بود که آنها کردند. مردم را کشاندند به سفارت و یک عدّهای دودستی مشروطه را تقدیم انگلیسها کردند؛ و مشروطه آن شد که دنبالش رضاخان بود و پنجاه سال، شصت سال عقبماندگی این کشور، امّا شروع حرکت با دین بود.
نهضت ملّی شدن صنعت نفت؛ ببینید اینها تاریخ است. اینکه من مدام میگویم تاریخ را بخوانید، در تاریخ تأمّل کنید، برای اینها است. اگر علما نبودند و انگیزهی دینی نبود، قطعاً نهضت ملّی شدن صنعت نفت پیش نمیرفت؛ این را همه بدانند. در مقدّمهی این نهضت آیتالله کاشانی بود. پشتیبان او مرجع تقلیدی مثل مرحوم آسیّدمحمّدتقی خوانساری در قم بود. مروّجان این فکر، یک جمعی در قم و در مشهد ما یک عالم دینی، یک منبریِ درجهی یک و یک فعّال مذهبی گویندهی متفکّر درجهی یک [بودند]؛ اینها مروّجین نهضت ملّی بودند، مردم بهخاطر دین آمدند. بعد که مرحوم کاشانی را جدا کردند، علما را طرد کردند، مذهبیها را کنار گذاشتند، مصدّق شکست خورد. تا دین بود، تا عنصر ایمان دینی بود، حرکت به جلو بود؛ وقتی این [عنصر] از آن گرفته شد، حرکت متوقّف شد، شکست خورد، تبدیل به عکس شد. یک آمریکایی با یک چمدان اسکناس آمد در تهران و همهی قضایا را به هم زد.
عنصر ایمان دینی در همهی حرکتها [روشن است]؛ در پانزده خرداد که روشن است، در انقلاب اسلامی که روشن است، در قضیّهی دفاع مقدّس که روشن است. در قضایای گوناگون، دین و انگیزهی دینی مردم را کشاند. آن که چهار پسر یا سه پسرش در راه خدا شهید شدند، خوشحال است که در راه خدا شهید شدند. انگیزهی دینی و انگیزهی ایمانی یک عامل اقتدار است.
این را باید نگه داشت، با این دشمنی میکنند. امروز از همه طرف با انگیزهی دینی مردم دارد دشمنی میشود؛ برای اینکه ایمانها را اوّل در جوانها و بعد در طبقات گوناگون دیگر به عناوین مختلف، به اَشکال مختلف از بین ببرند. این کاری است که دارد امروز بهوسیلهی دشمن انجام میگیرد.1395/10/19
اقتدار مجلس باید حفظ شود در قانون اساسی شما موظّف شدهاید از دستاوردهای انقلاب و مبانی اسلام دفاع کنید؛ در سوگندتان بود. من در پیامم به شما عرض کردم این سوگند، سوگند حقیقی است؛ یعنی اگر این سوگند نقض بشود، کفّاره دارد. سوگند خوردهاید که مبانی اسلام را و دستاوردهای انقلاب را حفظ کنید؛ خب، این چیز مهمّی است. این کِی ممکن خواهد شد؟ آنوقتی که مجلس واقعاً در رأس امور باشد؛ این کار هم دست شما است. «مجلس در رأس امور» تعارف نیست که بخواهیم تعارف بکنیم؛ نه واقعاً باید مجلس در رأس امور باشد؛ یعنی تصمیم بگیرد و آن تصمیم اجرائی بشود. البتّه من این را به شما عرض بکنم که در دولتهای مختلف -هم این دولت کنونی، هم دولت قبلی، هم دولتهای قبلی؛ همهشان از بعد از رحلت امام؛ و در زمان امام، دولت خود بنده- اتّفاق میافتاد یک جاهایی، در یک تنگناهایی گیر میکردیم و الان دولتها گیر میکنند که از اختیارات ولیّفقیه استفاده میکنند؛ این هست، امّا در همانها هم بنده مکرّراً در نظر داشتم مراقبت بکنم تا آنجایی که ممکن است به مصوّبهی مجلس خدشه وارد نشود. یکی از دولتهای گذشته آمده بودند یک چیزی میخواستند که درست نقطهی مقابل قانون بودجهی آن سال بود؛ آنوقت [قانون] برنامه نبود، قانون بودجه بود. هرچه اصرار کردند، من زیرِ بار نرفتم؛ با اینکه مشکلاتی داشتند امّا گفتم ما یک مجلسی داریم که نشستهاند تصمیم گرفتهاند و قانون بودجه را با اینهمه زحمت تصویب کردهاند، حالا شما بیا با یک کلمه حرف، همهی قانون را برگردان از اینطرف به آنطرف؛ اینکه نمیشود. مجلس را باید در رأس امور قرار داد. احترام مجلس، وقار مجلس، هیبت مجلس باید محفوظ باشد.
من یکوقت -ظاهراً یا با آقای لاریجانی یا یکی از رؤسای مجلس- گفتم که از اوّل مشروطه اینجوری بود تا وقتی رضاخان سرِ کار آمد. رضاخان که آمد، مجلس و قانون و قانونگذاری و مانند اینها همه دود شد رفت هوا؛ امّا قبل از آمدن رضاخان -که خب مسئلهی قانونگذاری و مجلس و مجلس شورا است و تازه هم مشروطیّت سرِکار آمده بود؛ ظاهراً در دورهی دوّم یا سوّم مجلس؛ بالاخره قبل از قدرت گرفتن رضاخان- رئیس مجلس مؤتمنالملک بود که از رجال خوشنامِ زمان قاجار است، برادر مؤتمنالملک، نخستوزیر بود که مشیرالدّوله است. او هم اتّفاقاً از رجال خوشنام است؛ یعنی این دو برادر جزو رجال نسبتاً خوشنام دورهی قاجار و اوّل پهلوی هستند. پس برادر بزرگتر که مشیرالدّوله بود، رئیس دولت بود، نخستوزیر بود؛ مؤتمنالملک -برادر کوچکتر- رئیس مجلس بود. رئیس دولت -نخستوزیر- از مجلس وقت گرفت که بیاید آنجا یک گزارشی بدهد؛ مثلاً ساعت هشت صبح یک سخنرانی بکند. ساعت هشت صبح شد، مشیرالدّوله نرسید؛ مؤتمنالملک به ساعتش نگاه کرد، دید پنجدقیقه از هشت گذشت، گفت نخستوزیر را دیگر راه ندهید؛ نخستوزیر را راه ندهید؛ پنجدقیقه بعد مشیرالدّوله رسید به مجلس، راهش ندادند! اینجور است. نخستوزیر پنجدقیقه از وقت معیّن تأخیر کرده، رئیس مجلس که برادرش بود -برادر کوچکترش هم بود- راهش نداد؛ این یعنی اقتدار مجلس، هیبت مجلس این است؛ این را باید حفظ کنید. این دست خود شما است و شما میتوانید این کار را بکنید.1395/03/16
مهم بودن حرکت مردم چهارمحالوبختیاری در ابراز بیزاری از شاپور بختیار نکتهای که آقای نکونام گفتند دربارهی آمدنِ مردم چهارمحالوبختیاری [به تهران] برای ابراز بیزاری از بختیار،(۱) خیلی مهم است. ممکن است مردم شیراز، مردم مشهد، مردم تبریز هم بیایند از بختیار ابراز بیزاری بکنند امّا خیلی فرق میکند که مردم بختیاری بیایند از یک فرد سیاسیِ شاخص بختیاری که در مقابل انقلاب و در مقابل امام قرار گرفته، ابراز بیزاری کنند؛ این نکته مهم است. این هم که ایشان گفتند که مردم توقّع دارند که آن روز روز شاخصی باشد، درست است، این واقعاً جا دارد؛ چون در بین عشایر این وابستگیها و پیوندهای عشایری، چیز کوچکی نیست، چیز خیلی مهمّی است. اینها همان کسانی هستند که در قضیّهی مشروطه، بلند شدند از شهرکرد -آنوقت دهکرد- آمدند اصفهان و اصفهان را گرفتند و آمدند تهران و کارهای بزرگی را انجام دادند، بیشتر با پیوندهای محلّی این کار را میکردند؛ یعنی تأثیرات قبایلی و عشایری بر روی مردم وجود داشت که حرکت میکردند میآمدند. امّا همین پیوندها در آنجایی که پای دین در میان است، پای انقلاب در میان است، پای امام در میان است، بکلّی کمرنگ میشود و بیخاصیّت میشود و از بین میرود؛ این خیلی چیز مهمّی است. بنابراین خیلی کار بجا و بموقعی است این بزرگداشتی که دارید انجام میدهید. ۱) اشارهی حجّتالاسلام والمسلمین محمّدعلی نکونام (نمایندهی ولیّفقیه در استان چهارمحال و بختیاری و امام جمعهی شهرکرد) به حرکت جمعی از مردم استان به سمت تهران و دیدار ایشان با حضرت امام خمینی (قدّسسرّهالشّریف)در نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ برای ابراز بیزاری از شاپور بختیار (آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی)1394/07/13
هماهنگی مبارزات ستارخان با هدایت علمای نجف یك خصوصیتی در مردم عزیز آذربایجان انسان بوضوح مشاهده میكند؛ این خصوصیت در بعضی از مناطق كشور هست، اما در آذربایجان به شكل بارزی وجود دارد و آن این است كه مبارزات و حركت غیرتمندانهی مردم آذربایجان در دورههای مختلف؛ در قضیهی مشروطه، در قضیهی اشغال نظامی، در قضایای گوناگون - كه در اغلب این قضایا، پیشروِ دیگران هم بودند - همواره با دین و ایمان دینی همراه بوده است. با اینكه جریان روشنفكری چپ و همچنین جریان روشنفكری وابستهی به غرب در منطقهی آذربایجان فعال بود - از همان روزهای اولِ ورود روشنفكری بیمار به كشورمان - و سعی میكردند مردم را از دین جدا كنند، در عین حال اگر شما نگاه كنید به نهضتهائی كه در آذربایجان شكل گرفت و خیلی از آنها نهضتهای عمومی ملت ایران بود كه آذربایجانیها جلوتر از دیگران بودند، میبینید با وجود آن تلاشها، حركت مردم و پیشروان و سرسلسلههای حركتهای مردمی در آذربایجان، بر پایفشاری و پایبندی خود به مسائل دینی، صریحتر از همه بودند. در تبریز، ستار خان میگفت: فتوای علمای نجف در جیب من است. یعنی این مرد بزرگِ مبارزِ شجاع، كار خودش را با هدایت علما و مراجع نجف تنظیم میكرد؛ درست نقطهی مقابل آنچه كه آن روز تفكرات جریانهای روشنفكریِ شرق و غرب میخواستند در این كشور اعمال كنند. همیشه همین جور بوده، امروز هم همین جور است، فردا هم همین جور خواهد بود. ملت ایران در مجموعهی خود، ایمان دینی را معیار و ملاك و راهنما قرار داده است. مثال را ما از آذربایجان زدیم، اما در سرتاسر كشور، با اندازههای كم و زیاد، همهی ملت ایران اینجورند. حركت، حركت همراه با غیرت و شجاعت و احساس مسئولیت است؛ اما با راهنمائی دین، با پشتوانهی ایمان دینی؛ این خیلی ارزشمند است.1391/11/28
پیشینیه تاریخی بحث آزادی در ایران تا قبل از مشروطیت، ما یك موقعیتی از آن قبیل كه یك موج فكری ایجاد كند تا به فكر مقولهای مثل آزادی بیفتیم، نداشتیم. مشروطیت فرصت خیلی خوبی بود. مشروطیت حادثهی بزرگی بود، به طور مستقیم مرتبط هم بود با مسئلهی آزادی؛ لذا جای این داشت كه این دریاچهی آرام فكر علمی ما را - چه در حوزههای روحانی، چه در غیر روحانی - برآشوبد؛ یك طوفانی به وجود بیاورد و یك كاری انجام دهد؛ كمااینكه كرد. تفكرات مربوط به آزادی آمد مطرح شد، منتها یك نقیصهی بزرگی وجود داشت كه این نقیصه نگذاشت ما به آن راه درست در این تفكر بیفتیم و در آن راه پیش برویم؛ آن نقیصه عبارت از این بود كه از چند سال قبل از مشروطه - شاید از دو سه دههی قبل از مشروطه - تفكرات غربی بتدریج به وسیلهی عوامل اشرافی، شاهزادهها و عوامل سلطنت، داخل ذهن یك مجموعهای از روشنفكران راه باز كرده بود. روشنفكر هم كه میگوئیم، در آن دوران اولیه، روشنفكر مساوی است با اشرافی. یعنی ما روشنفكر غیراشرافی نداشتیم. روشنفكران درجهی اول ما همین رجال دربار و وابستگان و متعلقین به آنها بودند؛ اینها از اول با فكر غربی در زمینهی آزادی آشنا شدند. لذا شما وقتی كه وارد مقولهی آزادی در مشروطیت میشوید - كه یك مقولهی خیلی پرجنجال و شلوغی هم هست - میبینید همان گرایش ضد كلیسائی در غرب كه شاخصهی مهم آزادی بود، در اینجا هم به عنوان ضد مسجد و ضد روحانیت و ضد دین بروز پیدا میكند. خب، این یك قیاس معالفارق بود. اصلاً جهتگیری رنسانس، جهتگیری ضد دینی بود، ضد كلیسائی بود؛ لذا بر پایهی بشرگرائی، انسانگرائی و اومانیسم پایهگذاری شد. بعد از آن هم همهی حركات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همین جور است. با همهی تفاوتهائی كه به وجود آمده، پایه، پایهی اومانیستی است؛ یعنی پایهی كفر است، پایهی شرك است - كه اگر مجال بود، بعداً اشاره خواهم كرد - عین همین آمد اینجا. شما میبینید مقالهنویس روشنفكر، سیاستمدار روشنفكر، حتّی آن آخوندِ تنهزدهی به تنهی روشنفكر هم وقتی در باب مشروطیت كتاب و مقاله مینویسد، همان حرفهای غربیها را تكرار میكند؛ چیزی بیش از آن نیست. این بود كه زایش به وجود نیامد. ببینید، خاصیت فكر تقلیدی این است. شما وقتی كه نسخه را از طرف میگیرید برای اینكه همان نسخه را بخوانید و عمل كنید، دیگر زایش معنی ندارد. اگر چنانچه دانش را، یا انگیزه و فكر و ایده را از او گرفتید، خب بله، خودتان به كار میافتید، زایش به وجود میآید. این اتفاق نیفتاد؛ لذا زایش بعداً به وجود نیامد؛ لذا در زمینهی كار مربوط به آزادی، هیچ حرف نو، هیچ ایدهی نو، هیچ منظومهی فكری نو - مثل منظومههای فكری كه غربیها دارند - به وجود نیامد. خیلی از این صاحبان فكر در غرب، یك منظومهی فكری در خصوص آزادی دارند. همین نقدهائی كه بر لیبرالیسم قدیمی انجام گرفته و همچنین نقدهائی كه بعداً بر نسخههای جدید لیبرالیسم و لیبرالدموكراسی و آن چیزهائی كه بعد از لیبرالیسمِ مثلاً قرن هفدهم یا شانزدهم است، وارد آوردند، هر كدام برای خودش یك منظومهی فكری است؛ اوّلی دارد، آخری دارد، پاسخ سؤالات فراوانی دارد. ما یك دانه از آنها را در كشورمان به وجود نیاوردیم؛ با اینكه منابع ما زیاد است، ما فقر منبعی نداریم - همین طور كه دوستان اشاره كردند - یعنی واقعاً میتوانیم یك مجموعهی فكری مدون، یك منظومهی كامل فكری در مورد آزادی - كه به همهی سؤالات ریز و درشت آزادی پاسخ دهد - تأمین كنیم. البته این كار همت میخواهد؛ كار آسانی نیست. ما این كار را نكردهایم. ما در عین حال كه منابع داریم، اما همان منظومههای فكری آنها را آوردیم؛ حالا هركسی به هرجا دسترسی پیدا كرد؛ یكی با اتریش ارتباط داشت، از آنچه كه دانشمند اتریشی گفته بود؛ یكی زبان فرانسه بلد بود، از آن كه در فرانسه حرف زده بود؛ یكی با انگلیس یا آلمان مربوط بود، از آن كه با زبان انگلیسی یا زبان آلمانی حرف زده بود، تقلید كرد؛ شد تقلیدی. مخالفین هم كه مخالفین آزادی محسوب میشدند، در واقع از همین سوراخ گزیده شدند - كه هر دو گروه از یك سوراخ گزیده شدند - آنها هم چون دیدند كه حرفها، حرفهای ضد دینی است، حرفهای ضد الهی است، با آن مواجه شدند.1391/08/23
جهات برجستگی مرحوم آسیّد محمّدکاظم یزدی در مرحوم آسیّد محمّدکاظم یزدی سه جهت به نظر من وجود دارد که این سه جهت در کمتر ملّایی در این سطح با همدیگر دیده میشود. یکی تسلّط و تبحّر و مهارت فقهی این مرد است؛ فقیه انصافاً بزرگی است. آن طور که خواندم من در همین نوشتجات – هم کتاب مرحوم مُنذر، هم بعضی جاهای دیگر این را نقل کردند – مرحوم آخوند خراسانی که خب مستغنی از تعریف و توصیف است، ایشان را از لحاظ فقهی بر همه ی معاصرین خودش ترجیح میدهد؛ معاصرین ایشان مرحوم آمیرزا محمدتقی شیرازی است – با آن مقام دقتی که آن مرد دارد – مرحوم آقای آسیّد اسماعیل صدر است که ملّای بزرگی است، همین جور مرحوم حاج آقا رضای همدانی است، مرحوم آسیّد محمد اصفهانی است، این بزرگانی که بودند. از آقای آخوند که سؤال میکنند که شما افقهید یا مثلاً آسیّد محمد کاظم، ایشان – ظاهراً تعبیر ایشان از مرحوم آسید محمد کاظم معمولاً «آقا» [است] - یک ابراز تردیدی میکند؛ بعد راجع به تفاضل مرحوم آخوند با دیگران میپرسند، ایشان میگوید وقتی آقا اینجور باشد، دیگران وضعشان روشن است! یعنی یک ترجیح واضحی را مرحوم آخوند نسبت به ایشان قائل است. این خیلی چیز مهمی است. یک معاصری آن هم در حدّ مرحوم آخوند خراسانی، اینجور یک معاصر خودش را مثلاً تجلیل کند، تعظیم کند؛ این خیلی مهم است. بنابر این جنبه ی علمی ایشان خیلی به نظر من برجسته است. هم در عروه این معنا واضح است، هم در حاشیه ی مکاسب این معنا واضح است. این یک جهت است در شخصیّت این بزرگوار. یک جهت دیگر، آن جهت تقوایی و ملاحظات فردی و شخصی و جهات معنوی است که این هم در نقلهای فراوانی که از ایشان میشود، واضح است. حتّی در همین قضیّه ی مشروطه، خب مرحوم آسیّد محمد کاظم جزو اولین کسانی است که مشروطه را امضاء کرد و قبول کرد در اول کار. وقتی مرحوم شیخ فضل الله نوری نوشت که یک چنین کاری در تهران دارد انجام میگیرد، جزو اولین کسانی که این را امضاء کردند و قبول کردند، مرحوم آسیّد محمد کاظم بود. بعد که اساسنامه – یعنی همان قانون اساسی – مطرح شد، ایشان گفت که من باید قانون اساسی را ببینم، من باید این که بنا است تأیید بکنم را ببینم. مرحوم آشیخ فضل الله از تهران نوشت که ما دیدیم، درست است، خوب است. خب، آشیخ فضل الله هم معاصر اینها بود، هم دوره ی اینها بود، مرد بزرگی بود، به او اطمینان داشتند. ایشان گفت نه، من خودم باید ببینم! این نهایت اهتمام این مرد را نشان میدهد که با اینکه کسی مثل شیخ فضل الله نوری که مورد قبول اینها بوده تأیید میکند، ایشان میگوید من [باید ببینم]؛ چون کار، کار بزرگی است، میفهمیده که کار ریشه دار و دنباله داری است، نمیشود این را با سهل انگاری از سر گذراند؛ که بعد هم قضایای بعدی تأیید کرد که همین درست بوده؛ یعنی باید از اول همین کار را میکردند. خود مرحوم شیخ فضل الله سر قضیه ی متمّم قانون اساسی چه کشید در تهران! آخرش هم چه شد؛ هم ایشان، هم مخالفین ایشان از علمای بزرگ، به چه وضعی دچار شدند. این دقّت و احتیاط این مرد را نشان میدهد در امر دین. این به نظر من خیلی مهم است. با اینکه فشار هم زیاد بود – یعنی شرائط، شرائط عادی نبود؛ فشار فکری، فشار سیاسی، از اطراف روی این مرد [بود]؛ عشایر نجف و اینها مرید ایشان بودند، لکن در خود حوزه ی نجف اغلب مخالف بودند – ایشان ایستاد. این هم جنبه ی تقوایی و معنویی این مرد. جنبه سوم هم – که باز شاید بر میگردد به همین جنبه ی دوم – جنبه ی آمادگی برای جهاد است. قضایای مبارزه ی با انگلیسهای اشغالگر و جنگی که در عراق اتفاق افتاد، بر محور مرحوم آسیّد محمد کاظم یزدی میگردد. ایشان پسر خودش – مرحوم سید محمد – را فرستاد؛ البته مرحوم سید محمد در جنگ به شهادت نرسید، بعداً از دنیا رفت؛ لکن فرزند خودش را فرستاد. بزرگانی از علما آن وقت بودند – مرحوم سید علی داماد بود، مرحوم سید مصطفای کاشانی پدر مرحوم آقای کاشانی بود، بزرگان دیگری بودند – اما محور پسر مرحوم آسیّد محمد کاظم بود که خب همه به عنوان شخصیّت برجسته ای دنبال او بودند. آمدند در مناطق جنوبی عراق – در همین مناطق مرزی ایران – جنگیدند، مبارزه کردند. من آن سفری که رفته بودم خوزستان چند سال قبل از این، چند پیر مرد از بازمانده های دوران آن جنگ آمدند در یک جلسه ای با من ملاقات کردند، پرچم آن جنگ را برای ما آوردند – یک پرچم مندرس شده ی فرسوده ای بود – آن را دادند، گفتند این پرچم مرحوم سید محمد کاظم یزدی است؛ عربهای خوزستانی خودمان به نسبت این پرچم به این بزرگوار توجه داشتند. بنابراین ایشان شخصیت جامع الاطراف بزرگی بوده. اگر در قضیه ی مشروطه نظر ایشان تأمین میشد و آن شرطی که ایشان گذاشته بود تحقق پیدا میکرد، بنده گمان میکنم مسیر مشروطه عوض میشد؛ یعنی آدم احتمال میدهد که مسیر مشروطه عوض میشد، سهل انگاری هایی که انجام گرفت انجام نمیگرفت.1391/03/22
حضور زنان باحجاب در جریان مبارزات مشروطیت امام (رضوان الله علیه) در یك بیانی خطاب به زنها میفرمودند: اینكه شما قبول كردید روز ولادت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) روز زن باشد، این برای شما مسئولیت و تكلیف به وجود میآورد. روز شما، روز زن، روز مادر، روز فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است؛ معنای این چیست؟ این یك حركت نمادین است؛ این كار، سمبلیك است. معنایش این است كه زن باید در این صراط حركت كند؛ عظمت و جلالت و علوّ مقام و مقدار برای زنان در این راه است؛ راهی كه در آن تقوا هست، عفاف هست، دانش هست، نطق هست، ایستادگی در میدانهای گوناگونِ محتاج ایستادگی هست، تربیت فرزند هست، زندگی خانوادگی هست؛ همهی زینتها و فضیلتهای معنوی در آن هست؛ زنان باید در این جهت حركت كنند. خوشبختانه زنان جامعهی ما حقاً و انصافاً نه فقط در انقلاب ما، بلكه از گذشته هم همین جور بوده است؛ زنان متدین ما در میدانهای گوناگون و در همهی قضایا جزو پیشروان بودند. قبل از شروع مبارزات تند مشروطیت، زنها در میدان بودند. در یك برههای، مبارزات مشروطیت آرام بود؛ بعد شدت پیدا كرد، كه همه وارد شدند. آن وقتی كه هنوز همه وارد نشده بودند و در واقع فقط یك عدهای از علما و خواص دنبال این قضایا بودند، زنها بلند شدند، یك اجتماعی تشكیل دادند، آمدند اینجا سر راه حاكم و زمامدار وقت را گرفتند، او از دست اینها فرار كرد، رفت در كاخش مخفی شد! رفتند آن طرف، فراشباشیهای دستگاه حكومت، اینها را كتك زدند. آن زمان با چادر و چاقچور وارد میدان شده بودند. اكثر قریب به همهی شماها چاقچور را ندیدهاید. چادر و چاقچور و روبند، نوع بستهی حجاب اسلامی - ایرانی بود. با آن حالت، اینها وارد این میدان شدند. حالا یك عدهای خیال میكنند زن تا وقتی كه بیحجاب نباشد، بیاخلاق نباشد، نمیتواند در میدانهای گوناگونِ اجتماعی و سیاسی وارد شود. در همین انقلاب خود ما، در بعضی از نقاط كشور، زنها زودتر از مردها اجتماع راه انداختند، در خیابانها حركت راه انداختند و مقابله كردند؛ كه ما اطلاع قطعی داریم. در دوران انقلاب همین جور، در مبارزات گوناگون بعد از پیروزی انقلاب همین جور، در جنگ تحمیلی همین جور.1391/02/23
تدین و غیرت دینی؛عامل نقشافرینی مردم آذربایجان در تحولات تاریخ معاصر مردم آذربایجان و به طور مشخص مردم تبریز و بسیاری از شهرهای دیگر آذربایجان، اینها کسانی هستند که از بیش از صد سال قبل در عمدهترین حوادث و تحولات مثبت این کشور در صف اول قرار داشتند و نقشآفرینی کردند؛ از تحریم تنباکو که مرحوم حاج میرزا جواد مجتهد تبریزی وارد میدان شد تا نهضت مشروطیت - چه نهضت مشروطیت اول، چه آنچه که بعد از استبداد صغیر پیش آمد - کانون جوشش مبارزات، آذربایجان بود، شهر تبریز بود. قهرمانان نامدار تبریز توی جیبشان نامهها و احکام علمای بزرگ را داشتند؛ به آنها استناد میکردند، تصریح میکردند، امثال ستارخان و باقرخان؛ حالا غیر از علمای بزرگی که در این نهضت حضور داشتند. حتّی امثال این قهرمانان و رزمندگان دلاور آذربایجان تصریح میکردند که پیرو علمای دین و پیرو احکام مراجع تقلیدند؛ این آثار و اسناد مسلّمِ باقیماندهی از آن روز این را به ما میگوید. اینجور نبود که این حرکت یک حرکت بیجهت و خودبخودی باشد؛ حرکت دینی بود، از روی احساس غیرت دینی بود. همه متدین بودند در سرتاسر کشور، منتها بعضی از نقاط به خاطر خصلتهای بومی - آن غیرت، آن شجاعت، آن مردانگی - این حرکت دینی را برجستهتر کردند؛ تبریز و آذربایجان اینجور بوده.
بعد از آنی که نهضت اسلامی شروع شد از پانزده خرداد سال 42 همین جور بود. از آنجا علمائی زندانی شدند، تبعید شدند، به زندان تهران آورده شدند. در طول این سالها هم همین جور بود. در شروع انقلاب هم خب، بیست و نه بهمن یک شاخص عمده است، یک سنگ نشان است در این جادهی عظیم حرکت مردم ایران. من مکرر گفتم، نمیخواهم تکرار کنم؛ اگر بیست و نه بهمن نبود، نوزده دی قم معلوم نبود بتواند این اثر را بگذارد. حرکت بیست و نه بهمن تبریزیها بود که خون شهدای مظلوم نوزده دی قم را جوشاند، زنده کرد، پیام آن را به همهی دنیا رساند، به همهی کشور رساند. حرکت مردم تبریز اینجور اثرگذار بود. بعد هم مسائل انقلاب، مسائل جنگ.
اولین امام جمعهی شهید و شهید محراب از تبریز بود؛ از پنج شهید محراب، دو نفرشان مال تبریزند. در بین لشکرها، در بین سردارها، لشکر عاشورا و رزمندگان آذربایجانی و تبریزی و سرداران آنها جزو برجستگانند. یک لشکر مجموعهای از جوانهاست، همهی مردم تو لشکر نیستند؛ اما اگر همهی مردم در راه نباشند، همهی مردم دلشان در این جهت نباشد، یک لشکر دلاورِ قهرمانی مثل آن لشکر به وجود نمیآید. جنازهی شهدا را هی بیاورند، تشییع کنند، هی مردم مشتاقتر بشوند؛ پدر مادرها جوانهاشان را بیشتر بفرستند جبهه؛ اینها همه معنا دارد. اینها همان راز موفقیت ملت ایران است.1390/11/26
جدایی از مردم و مکر انگلستان؛ عامل انحراف مشروطیت و شکست نهضت ملی شدن نفت مسئلهی اصلی ما، مسئلهی مردم است؛ حضور مردم، میل مردم، ارادهی مردم، عزم راسخ مردم. این را باید عرض کنیم؛ در همهی تحولات و جنبشهای گوناگون اجتماعی بزرگ، نقش مردم، نقش معیار است. یعنی گسترش یک تحول، گسترش یک فکر، گسترش نفوذ یک مصلح اجتماعی، وابستهی به این است که با مردم چقدر ارتباط داشته باشد. هرچه ارتباط او و آن جریان و آن جنبش و آن تحول با مردم بیشتر باشد، امکان موفقیت او بیشتر است؛ اگر از مردم منقطع شد، دیری نخواهد پائید، کاری نخواهد کرد. البته در تاریخ کشور ما جابهجائیهای قدرت، آمدن سلسلههای سلاطین و رفتن آنها، به مردم ارتباطی نداشته است؛ لیکن همین سلسلههای حکومتی و سلطنتیای که در طول تاریخ ما وجود داشتهاند، هر کدام از آنها که توانستهاند رابطهی خودشان را با مردم به یک نحوی محکم و گرم و دوستانه کنند، پایداریشان، موفقیتشان در ادارهی کشور و در عزت ملی بیشتر بوده است؛ هر کدام، از مردم منقطع شدند، همه چیز را از دست دادند؛ که نمونهی اتمّ آن، سلسلهی قاجار و سلسلهی منحوس پهلوی در این دورههای اخیر است. ما یک تجربهی مشروطیت را داریم در دوران نزدیک خودمان، و یک تجربهی ملی شدن صنعت نفت را. در این دو، مردم حضور داشتند، شرکت داشتند؛ عامل پیروزی هر دو نهضت، مردم بودند؛ ولی از مردم جدا شدند. در نهضت مشروطیت، انگلیسها با مکر و کلک خودشان، با حیله و خدعهی خودشان، آمدند بر امواج مشروطیت سوار شدند، مردم و رهبران مردمی را کنار زدند؛ مشروطیت سر از قلدری رضاخان درآورد. در قضیهی صنعت نفت و ملی شدن نفت هم در اول دههی 30 شمسی در کشورمان، مردم عامل بودند، مردم مؤثر بودند، حضور آنها موفقیتآور بود؛ لیکن دیری نپائید که از مردم جدا شدند، به مردم پشت کردند؛ کودتای آمریکائی آمد امور را قبضه کرد و کشور را مجدداً به استبداد کشاند.1390/07/20
پیشرو بودن آذربایجانیها، در حوادث صد و پنجاه سال اخیر ایران ما همواره با نگاه به این خطهی دلاورپرور [آذربایجان] ، خطهی ایمان، خطهی اخلاص، احساس سربلندی و افتخار کردهایم. هر وقت در هر نقطهای از تاریخ، انسان به آذربایجان نگاه میکند و مردم آذربایجان را میبیند، احساس افتخار میکند، احساس عزت میکند. در حوادث پیدرپی صد و پنجاه سال اخیر ایران، آذربایجانیها پیشرو بودند؛ گاهی پیشرو بودند، گاهی تک بودند. در قضیهی تحریم تنباکو که میرزای شیرازی از سامره دستور دادند، جزو اولین نقاطی که مردم پاسخ دادند، علمای بزرگ آذربایجان - مرحوم حاج میرزا جواد مجتهد و دیگران - پاسخ دادند و مردم آمدند توی میدان، تبریز بود؛ که کمر استعمار را در یک دورهای، در یک برههای شکست. در قضیهی مشروطیت همین جور، در قضایای بعد از دورهی استبداد صغیر همین جور، در قضایای بعدی تا دورهی انقلاب اسلامی همین جور؛ که این 29 بهمن شد یک پرچم، شد الگوساز؛ مهم این است. مهم این است که یک ملتی، یک جماعتی، یک مجموعهای، یا یک فردی بتواند الگو درست کند، تا این الگو تولید مثل کند. کار تبریزیها در قضیهی 29 بهمن این بود؛ والّا قضیهی 19 دی قم ممکن بود فراموش شود. تبریزیها نگذاشتند آن حادثهی مهم و خونین قمیها به وسیلهی تبلیغات، به وسیلهی غفلتها یا غرضورزیها از یاد برود؛ یعنی کار حضرت زینب را کردند. اگر زینب نبود، کربلا نبود. اگر زینب نبود، حادثهی عاشورا معلوم نبود این گسترش را پیدا کند و این ماندگاری را در تاریخ داشته باشد. حرکت مردم اینجوری بود. آن وقت شد الگو. اربعینِ اول را تبریزیها راه انداختند، اربعینهای بعدی پیدرپی راه افتاد و منتهی شد به این حرکت عظیم.1389/11/27
غفلت علمای صدر مشروطه از غربزدگان باید دشمنیها را شناخت. مشکل ما این است. اینکه بنده مسئلهی بصیرت را برای خواص تکرار میکنم، به خاطر این است. گاهی اوقات غفلت میشود از دشمنیهائی که با اساس دارد میشود؛ اینها را حمل میکنند به مسائل جزئی. ما در صدر مشروطه هم متأسفانه همین معنا را داشتیم. در صدر مشروطه هم علمای بزرگی بودند - که من اسم نمیآورم؛ همه میشناسید، معروفند - که اینها ندیدند توطئهای را که آن روز غربزدگان و به اصطلاح روشنفکرانی که تحت تأثیر غرب بودند، مغلوب تفکرات غرب بودند، طراحی میکردند؛ توجه نکردند که حرفهائی که اینها دارند در مجلس شورای ملىِ آن زمان میزنند، یا در مطبوعاتشان مینویسند، مبارزهی با اسلام است؛ این را توجه نکردند، مماشات کردند. نتیجه این شد که کسی که میدانست و میفهمید - مثل مرحوم شیخ فضلاللَّه نوری - جلوی چشم آنها به دار زده شد و اینها حساسیتی پیدا نکردند؛ بعد خود آنهائی هم که به این حساسیت اهمیت و بها نداده بودند، بعد از شیخ فضلاللَّه مورد تعرض و تطاول و تهتک آنها قرار گرفتند و سیلی آنها را خوردند؛ بعضی جانشان را از دست دادند، بعضی آبرویشان را از دست دادند. این اشتباهی است که آنجا انجام گرفت؛ این اشتباه را ما نباید انجام بدهیم.
امام (رضوان اللَّه تعالی علیه) که جامعالاطراف بود، یکی از اطراف شخصیت ایشان همین بود؛ حساس بود. مثلاً بمجرد اینکه نسبت به قانون قصاص یک حرکتی انجام گرفت - که خوب، یک قانون بود - فوراً حساسیت امام مطلب را درک کرد؛ فهمید که معارضهی با قانون قصاص اسلامی، معنایش چیست؛ و آن برخورد عجیب و قاطع را که یادتان هست، انجام داد. ما باید اینجور باشیم؛ باید حساس باشیم.1388/12/06
توسعه و ترقی؛ بهانه استعمارگری بیگانگان و فاجعهآفرینی مستبدین بحث لزوم بازشناسی الگوی توسعه و پیشرفت است. ما میخواهیم پیشرفت كنیم. مدل این پیشرفت چیست؟ این مدل را باید بازشناسی كنیم... تحول، سنت الهی است در زندگی بشر. با او سینه به سینه نباید شد؛ از او استقبال باید كرد. باید تحول را مدیریت كرد، تا به پیشرفت بینجامد؛ جامعه را پیش ببرد... كارهای بزرگ از ایدهپردازی آغاز میشود. این ایدهپردازی كاری نیست كه در اتاقهای دربسته و در خلأ انجام بگیرد. باید فكرهای گوناگون، اندیشههای گوناگون با آن سروكار پیدا كنند، تماس پیدا كنند تا آنچه كه محصول كار هست، یك چیز عملی و منطقی از آب در بیاید. پس جان كلام، در این بحثی كه امروز من میخواهم بكنم، این است كه ما باید توسعه و پیشرفت را بازشناسی كنیم، ببینیم برای كشور ما، برای جامعهی ما، مدل پیشرفت چیست. دو گرایش غلط همیشه در بارهی پیشرفت و تحولِ منتهی به پیشرفت وجود داشته است. یك گرایش عبارت است از خیانتهائی كه به نام پیشرفت و تحول انجام گرفته؛ ضربههائی كه به نام خدمت و زیر پرچم اصلاحگری بر پیكر ملت ما وارد شده است. از دوران قاجار خیلی از درباریان قاجار و شاهزادگان قاجاری- كه هم بیسواد بودند، هم دنیاپرست بودند، هم در عین حال با محافل غربی ارتباط داشتند- عامل و وسیلهی وابستگیِ نادانستهی كشور و فرهنگ ما به غرب شدند و ادعایشان این بود كه این، پیشرفت و تحول است! در قضیهی مشروطه، آن خطِّ انگلیسیِ ماجرای مشروطه حرفش ترقیخواهی بود؛ شعارش توسعه و پیشرفت بود. همان كسانی كه رهبران مشروطه را نابود كردند؛ شیخ فضل الله را به دار كشیدند، مرحوم آیتاللَّه بهبهانی را ترور كردند، ستارخان و باقرخان را غیر مستقیم به قتل رساندند و خلع سلاح كردند، رهبران صادق مشروطه را زیر فشار قرار دادند و یك عده افرادی را كه وابستهی به غرب و سیاستهای استعماری بودند، به نام مشروطهخواه بر مردم مسلط كردند، شعار آنها هم همین ترقیخواهی بود! آنها هم میگفتند: پیشرفت، تحول! زیر این نام، آنچنان خیانت بزرگی انجام گرفت. رضا خان با شعار ترقی و اصلاح آمد سر كار. كودتا كرد؛ حكومت كودتا، بعد هم آن دیكتاتوریِ سیاه و بینظیر، كه همه تحت عنوان و زیر پرچم پیشرفت و توسعه و ترقی انجام گرفت. محمد رضا پسر او- حكومت موروثی و بعد هم كودتا در مرداد 32- هم ادعای حركت اصلاحی داشت و این همه فاجعه برای این كشور به وجود آوردند. ضربهای كه به این كشور و به این ملت زدند، این طوری بود. در سطح جهانی هم همین طور است. استعمار ملتها- كه لكهی ننگ تاریخ بشر در یكی دو قرن اخیر هست- به نام پیشرفت ملتها انجام گرفت. استعمار یعنی نوسازی. انگلیسها، هلندیها، پرتغالیها، فرانسویها در نقاط مختلف آسیا و آفریقا و امریكای لاتین رفتند بومیها را قتل عام كردند، سرزمینها را تصرف كردند، دزدی كردند، خیانت كردند، هزار فاجعه به وجود آوردند؛ زیرِ نام نوسازی، پیشرفت، استعمار. در دورهی بعد هم كه نواستعمار پدید آمد، بازهم همین بود. این همه تجاوز، این همه جنگافروزی، این همه كودتا كه به وسیلهی سرویسهای امنیتی كشورهای غربی- چه امریكا، چه انگلیس و چه غیر اینها- انجام گرفته، همه زیر پرچم تجددخواهی و پیشرفت و تحول و توسعه انجام گرفته. همین الآن شما افغانستان و عراق جلوی چشمتان است. امریكاییها آمدند وارد عراق شدند برای اینكه دنیای نوئی را؛ دنیای آزادی، دمكراسی و توسعه را برای مردم عراق به وجود بیاورند. شما ببینید الآن در عراق چه خبر است! شاید در طول دوران حكومتهای كودتائیِ عراق- كه آخرینش صدام بود- محنتی را كه امروز مردم عراق دارند از دست امریكاییها میكشند، تا حالا تحمل نكرده باشند. زن و مرد عراقی تحقیر میشوند. جوان امریكایی چكمهاش را میگذارد پشت گردنِ یك جوان عراقی؛ چرا؟ چون از خیابان عبور میكرده و به او مشكوك شده؛ او را میخواباند و جلوی چشم زن و بچهاش، صورتش را به خاك فشار میدهد. یا مرد را جلوی چشم مرد خانه كتك میزنند؛ مردها زن خانه را به اسم توسعه و پیشرفت و به اسم نجات ملت عراق بازرسی بدنی میكنند. در افغانستان هم همین طور است. پس نام توسعه از یك طرف مورد چنین سوءاستفادههائی در طول تاریخ و در زمان خود ما در سرتاسر دنیا و در كشور خود ما انجام گرفته است. از یك طرف هم در نقطهی مقابل، كسانی بودهاند و هستند كه با هر نوع نوآوری و تحولی مخالفت كردهاند؛ به اسم اینكه این سابقه ندارد، این را نمیشناسیم، این را نمیدانیم، به این مشكوكیم. حدیثِ «شرّ الأمور محدثاتها» را بد معنا كردهاند. بااینكه نوآوری سنت تاریخ است؛ سنت طبیعت است و بدون نوآوری زندگی بشر معنا پیدا نمیكند؛ اما اینها مخالفت كردند. این دو گرایش متضاد وجود داشته است. پس ما باید پیشرفت و آن چیزی را كه از تحول اراده میكنیم و میخواهیم، درست برای خودمان معنا كنیم و بفهمیم دنبال چه هستیم، تا نه آن سوءاستفاده انجام بگیرد، نه این مخالفت و ضدیت. البته این به معنای این نیست كه ما تازه میخواهیم پیشرفت را شروع كنیم، لذا الگو برای پیشرفت میخواهیم؛ نه، پیشرفت در كشور ما با انقلاب و با نهضت انقلابی شروع شد. یك جامعهی ایستای راكد، زیر فشار، استعدادهای خفته، بدون اجازهی هیچ تحركی در دریای عمیق استعدادهای ملی ما، با حركت انقلابی دگرگون شد.1386/02/25
مصادیق مقدم بودن مردم آذربایجان و تبریز در حفظ مصالح عظيم تاریخی ایران همیشه در طول این سالهای طولانی هر وقت با مردم آذربایجان دیداری داشتهایم - چه در اینجا، چه در تبریز و سایر شهرها - نشانهی زنده بودن و طراوت و نشاط و ابتكار در رفتار مردم و در شعارهای مردم دیده میشد؛ امروز هم همینطور است، در تاریخ كشور ما هم همینطور است، گذشتهها هم همینطور بوده است؛ ولی تاریخ دوران نزدیك به زمان ما وقتی مورد كاوش قرار بگیرد، انسان میبیند در صف مقدم غالباً مردم آذربایجان و مردم تبریز حضور و جایگاه خودشان را تثبیت كردهاند؛ مخصوصاً آنجایی كه مصالح عظیم تاریخی كشور درمیان بوده است. مثلاً در قضیهی تنباكو كه مقطع بسیار مهمی بود و دشمنان استقلال كشور قصد داشتند كشور را یكجا ببلعند، یكی از نقاط حساسی كه مردم و روحانیتِ آنجا ایستادگی كردند و اثرگذاری كردند، تبریز بود؛ مرحوم آمیرزا جواد مجتهد - عالم معروف تبریزی - و تودههای عظیم مردم، دنبال او. در قضیهی مشروطیت، قضایای تبریز شگفتآور است. در مورد نقش آذربایجان در مشروطیت و جهتگیری مردم آذربایجان خیلی كتاب نوشتهاند؛ اما به نظر من هنوز هم حرفهای نگفتهای وجود دارد كه میشود نوشت و باید نوشت. پدرم در قضایای مشروطهی تبریز جوانی بوده است در این شهر. خود او شاهد قضایا بوده است. مرحوم باقرخان، هممحلهی آنها بوده است در كوچهی قرهباغیها. ایشان از نزدیك مسائل را دیده بود و نقل میكرد. میدانیم كه جهتگیری ستارخان و باقرخان در مشروطیت، درست نقطهی مقابل جهتگیری كسانی بود كه مشروطیت انگلیسی و مشروطیتِ زیر پرچم بیگانه را میخواستند. ستارخان در سخنرانی و اعلامیهاش میگفت: «من میخواهم زیر پرچم اباالفضل العباس حركت كنم». بودند كسانی كه میخواستند نهضت را بكشانند به سمت حركت انگلیسی، اما ستارخان ایستادگی كرد. بعد هم همانها بودند كه مرحوم ستارخان و مردم باقرخان را كشاندند تهران و در باغ اتابك، آنها را از بین بردند؛ هر كدام را به نحوی. جهت حركت مردم آذربایجان و مردم تبریز در مشروطیت، چنین جهتی بود: ایستادگی، اقتدار، حضور عظیم مردمی، و در خط درست دین و استقلال كشور. در قضایای بعد هم همینطور بود. در قضیهی مرحوم شیخ محمد خیابانی - كه تبریز یك تنه ایستاد - مسأله، مسألهی قرارداد وثوقالدوله بود. در تهران، عمال حكومت ضعیف با یك قرارداد، امور مالی و امور نظامی كشور را دودستی تقدیم كردند به انگلیسیها. تبریزیها ایستادند. مرحوم خیابانی و دیگران در مقابل این قضیه بود كه ایستادند و آن حوادث عجیب تبریز پیشآمد كرد. تبریز همیشه اینطور بود. 29 بهمنِ تبریز هم از همین قبیل قضایاست كه سرنوشتساز بود؛ والّا اگر مردم تبریز قیام 29 بهمن را نكرده بودند، این حركت عظیم اتفاق نمیافتاد. در قضیهی قم یك عده شهید شدند - مثل بقیهی شهادتها - كه ممكن بود مدتی سر زبانها باشد، بعد بتدریج كمرنگ شود؛ اما تبریزیها و آذربایجانیها نگذاشتند این قضیه گم و فراموش شود. 29 بهمن را به عنوان چهلم شهدای قم برپا كردند. در واقع با اقامهی عزا در چهلم شهیدان، حوادث انقلاب را به مردم دیگر ایران یاد دادند. این یك ابتكار بود، منشأ سایر حركات بود، بابركت بود. بعد مردم مناطق دیگر، چهلم شهدای تبریز را گرفتند و منتهی شد به حركتهای عظیمی كه به پیروزی انقلاب رسید. اینكه من بارها گفتهام كه طراحان سیاستهای امریكایی و انگلیسی در ایران، آذربایجان را نشناختهاند، به خاطر این است؛ اینكه من میگویم مردم تبریز را نشناختهاند، به خاطر این است. اینها میخواهند با توهمات، ملت ایران را تكهتكه كنند؛ بیعقلی میكنند میآیند سراغ آذربایجان. آذربایجان نقطهی ثقل ملت ایران است؛ یكی از عمدهترین مراكز حیات ملت ایران است. این ایراننشناسها، آذربایجاننشناسها برای مقاصد ابلهانهی خودشان میآیند سراغ تبریز و سراغ آذربایجان و یك مشت مزدور نادان از اینها پول میگیرند، آنها را فریب میدهند، طراحان سیاستهای خارجی هم فریب این چهار تا مزدور را میخورند. تا حالا هر حادثهای از سوی ضدانقلاب در تبریز یا در آذربایجان اتفاق افتاده است، خود آذربایجانیها جواب دادهاند. شما یادتان هست - حالا شاید خیلی از جوانها یادشان نباشد، اما اغلب یادشان است - كه اول انقلاب، عدهای را از خارج تبریز به اسم مبارز و به اسم اپوزیسیون آوردند كه مرحوم شهید مدنی را محاصره كردند. از بیرون كه كسی نیامد برای دفاع از انقلاب، خود مردم تبریز وقتی صحنه را دیدند، آمدند بیرون. تبریز، خودكفاست؛ آذربایجان، از لحاظ غیرت انقلابی و دفاع از انقلاب خودكفاست. این چیزهاست كه انسان میفهمد اینها آذربایجان را نمیشناسند، ایران را نمیشناسند، مردم ایران را نمیشناسند. طراحان سیاستهای ضدانقلاب در دنیا - چه در سرویسهای اطلاعاتی امریكا، چه در سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و دیگران - كه برای ملت ایران و برای سرنوشت انقلاب، به خیال خودشان دارند طراحی میكنند، مردم ایران و این حقایق ماندگار در میان ملت ما را نمیشناسند.1385/11/28
مصادیق تاریخی پیش قدم بودن روحانيت در تحولات عظيم اجتماعی ایران خصوصیت- با مردم بودن- [روحانیت]باعث شده است كه در تحولات عظیم اجتماعی كشور ما- كه مهمترین كشور شیعهی دنیاست- روحانیت پیشقدم باشد. شما ببینید كدام تحولبزرگ و اساسی- سیاسی محض- در كشور انجام گرفته است كه در آن روحانیت در صف مقدم نباشد؛از ایستادگی در مقابل دستاندازی اقتصادی خارجیها- مظهرش ماجرای تنباكو و «قرارداد رژی» در زمان میرزای شیرازی بود؛ نمونهی دیگرش در قرارداد «رویتر» بود كه باز آنجا روحانیون مخالفت كردند؛ نمونهی دیگرش در شروع مشروطیت بود كه روحانیون پیشقدم بودند، از نجف تا ادامهی روحانیت در همهی بلاد، و اگر روحانیون نبودند، امكان نداشت استبداد سلطنتی قاجاری از بین برود- تا قضایای بعد از مشروطیت كه مخالفتهای گوناگونی میشد. وقتی هم كه عوامل روسها و بقیهی دستاندازهای سیاسی در شهرها اخلال میكردند، باز روحانیون همه جا پیشقدم، حفظ كننده و مهاركننده بودند. حتّی اگر در یك قضیهی سیاسی مردم هم دو دسته میشدند، در رأس این دسته هم روحانی بود و در رأس آن دسته هم روحانی بود؛ یعنی مردم دل به روحانیت میدادند. در قضیهی مشروطیت هم آن كسانی كه مخالف مشروطه بودند- البته این را بدانید كه از روحانیون كسی مخالف مشروطه نبود، بلكه مخالفت از وقتی شروع شد كه ظهور و حضور انگلیسها و انگشت پنهانی آنها در مشروطه واضح شد؛ و الّا از اول هیچكس حتّی در نجف، كه مداركی وجود دارد، با مشروطه مخالفت نداشت- و در آنجایی كه دو دسته شدند، باز مردم به اعتماد روحانیای كه در رأس كار بود، سر كار آمدند و دنبال این فكر را گرفتند؛ در مشهد یكجور، در زنجان یكجور، در تهران یكجور، و در مناطق دیگر هم یكجور. در قضیهی ملی شدن صنعت نفت هم باز روحانیون بودند كه جلو افتادند. اگر مرحوم آیتاللَّه كاشانی نبود، مطمئن باشید كه مسئلهی ملی شدن صنعت نفت بههیچوجه در این كشور پا نمیگرفت. حالا یك عده به تعبیری كه بنده كردم، نمكخوردگانِ نمكدانشكن هستند؛ نان نهضت ملی را میخوردند، بعد به مرحوم آیتاللَّه كاشانی بدگویی میكنند! در حالی كه او جلودار این قضیه بود. و اگر او نبود، قطعاً مسئلهی ملی شدن صنعت نفت در این كشور، به جایی نمیرسید. بعد هم در انقلاب اسلامی كه دیگر واضح است. ببینید، با مردم بودن این است. روحانی كه راه افتاد، دنبالش مردم راه میافتند. فإذا ولیّ أبو دلف ولّت الدّنیا علی أثره این خاصیت روحانی شیعه است.1385/08/17
برجستگی نقش علما نسبت به دیگران در مشروطیت در مشروطیت، نقش علما نقشی نیست كه قابل مقایسه با نقش دیگران باشد. در سالهای پیش از مشروطیت - یعنی سالهای سلطنت مظفرالدین شاه - انجمنهای پنهانی تشكیل میشد و نشستهای گوناگونی بود كه هم علما، هم غیرعلما بودند و آثار آنها در مشروطیت منعكس بود؛ منتها آن چیزی كه مشروطیت را به ثمر رساند، این انجمنها نبود؛ آن حضورِ مردمیای بود كه جز با فعالیت و تأثیر علما امكانپذیر نبود؛ یعنی اگر فتوای آخوند نبود، فتوای آشیخ عبداللَّه مازندرانی و امثال اینها نبود، اصلاً امكان نداشت این حركت در خارج تحقق پیدا كند. علاوه بر اینكه در همان كارهای دستهجمعیِ خواصی - نه عوامی - هم باز علما نقش غالب را داشتهاند. شما نگاه كنید ببینید در همان وقتی كه انجمنهای مشروطیت - یعنی انجمنهای بعد از فرمان - تشكیل شد، مؤثرترین آدمها در مهمترین مراكز كشور، علمایند. انجمن تبریز را ببینید، انجمن مشهد را ببینید، انجمن رشت را ببینید؛ اینها جاهای حساسند كه عناصر اصلی و مؤثرشان، علما هستند. بنابراین، نقش روحانیت در مشروطیت، اولاً نقشی نیست كه قابل انكار باشد، ثانیاً قابل مقایسه باشد با نقش دیگرانی كه بودند؛ روشنفكرها، و در مرحلهی بعد، بعضی از صاحبان قدرت و متنفذان دولتی.1385/02/09
ضدیت با سلطه ؛ ماهیت حرکت علما در مشروطه و قضایای قبل از آن وقتی به علما نگاه میکنیم، میبینیم سابقهی فعالیت[مبارزاتی] علما خیلی بیش از دورهی مشروطیت است. شاخصهی آن فعالیتهای قبلی، «ضد بیگانه بودن» بود. اصلاً وجه ضد استبدادی در فعالیتهای علما، یک وجه منطوی در جنبهی ضد بیگانه و ضد استعماری بود. مثلاً فتوای مرحوم میرزای شیرازی، اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیهی رویتر و از این قبیل، قبل از آنها در قضایای مبارزهی با روسها، اصلِ حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روسها برای اشغال ایران و بقیهی این کارهایی که شما میبینید، وجه غالب و اصلی بوده است و البته در مسألهی مشروطیت هم وجه ضد استبدادی در حرکت علما واضح و روشن شد، که حالا عرض میکنم که چگونه این مسأله شکل گرفت. ما از این مقدمه چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه این است که اگر کسی وجه ضد سلطهای بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته. خودِ این، میتواند برای ما تفسیر و تحلیل کند دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشتهاند؛ در درجهی اول مرحوم شیخ فضلاللَّه و کسانی از قبیل ایشان؛ در درجهی بعد، مرحوم سید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیهی کسانی که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. در نتیجه، مسألهی ضدسلطهی بیگانه را باید حتماً در نظر گرفت.1385/02/09