نظر آیت الله طالقانی درباره سخنان امام خمینی(ره) در رابطه با رفتن شاه به استقبال کارهای دشوار و سخت بروید. کارهای نشدنی را انجام بدهید. مگر در ایران نشد؟ در ایران یک کاری انجام گرفت که اگر همهی تحلیلگران عالم، ساعتها، روزها و شبها مینشستند وقتشان را صرف میکردند، جز به این نتیجه نمیرسیدند که وقوع این کار محال است. آن کار چه بود؟ آن این بود که این کشوری که از لحاظ فرهنگی وابستهی به غرب بود، از لحاظ سیاسی زیر سرپنجهی اقتدار غرب بود، از لحاظ اقتصادی بازیچهی غرب بود و رؤسای کشور، خودشان را مطیعِ گوشبهفرمانِ ناچارِ در مقابل آمریکا میدانستند - که البته همان دستگاه محمدرضا و غیره از اینکه مجبورند حرف آنها را گوش کنند، ناراحت هم بودند؛ اما مثل نوکری بودند که از دستور اربابش ناراحت است؛ بله، ناراحت است؛ اما چشمش کور، باید انجام بدهد - کشوری که آن فرهنگش است، آن سیاستش است، آن اقتصادش است، آن مسئولینش هستند، و همه در جهت وابستگی به غرب و دوری از اسلام، ناگهان در این کشور صد و هشتاد درجه قضایا برگشت و نظامی سر کار آمد که به غرب با چشم سوءظن و در مواردی به چشم دشمنی نگاه کرد و جهتگیری را به سمت اسلام و تحقق اسلام قرار داد؛ یعنی تشکیل نظام جمهوری اسلامی. هر تحلیلگری میگفت این کار محال است، چنین چیزی ممکن نیست؛ اما شد، این محال اتفاق افتاد. من به شما بگویم؛ حتّی بعضی از مبارزین خود ما میگفتند نمیشود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت که امام میگوید «شاه باید برود»؛ خب، معلوم است که شاه نمیشود برود. باورش نمیآمد که ممکن است شاه برود. مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت این مرد حرفهایش عجیب است؛ چیزهائی که نشدنی است، او میگوید و میشود؛ یکیاش رفتن شاه بود. این را بعد گفت. امام گفت شاه میرود، هیچ کس باور نمیکرد؛ اما رفت. نه فقط شاه رفت، آمریکا رفت، غرب رفت، استعمار و استکبار رفت. هیچ کس باور نمیکرد، اما شد.1390/07/20
تخريب قاجاريه ؛یکی از کارهای مهم پهلويها نكتههای بجا را، هم در زمینهی مسائل دینی میشود آورد، هم در زمینهی مسائل سیاسی و هم در زمینهی فجایع رژیم طاغوت، كه متأسفانه فیلمها و مجموعههای تولیدی ما در این زمینه خیلی خالی است و این حقیقتاً نقص بزرگی است. در طول این بیست و چند سال كارهایی شده، بنده هم آشنا هستم؛ اما آنقدر فجایع و زشتیها در زندگی اینها - طاغوتیان - هست كه هرچه گفته شود، كم است و مردم ما باید بدانند. وقتی پهلویها سرِكار آمدند، یكی از همّتهای مهمّ خود را تخریب قاجاریه قرار دادند. قاجاریه خیلی بد بودند، اما نه به بدی پهلویها! آنها هم مستبد و وابسته و فاسد بودند، اما پهلویها بهمراتب از آنها بدتر بودند. بین آنها هم باكفایت و بیكفایت بود، بین اینها هم باكفایت و بیكفایت بود؛ یعنی نمیشود مقایسه كرد. یقیناً خیلی از كارهایی كه آنها در گذشته كرده بودند، از كارهایی كه اینها كرده بودند یا نسبت به زمان بهتر بود و یا در همان حدها بود. اما اینها سالهای متمادی وقت صرف كردند برای اینكه آنها را بهكلّی ضایع كنند و خودشان را حق جلوه دهند.
ما یك رژیمِ بیكفایت، فاسد، وابسته، بیدین، سوءاستفادهچی و خودخواه و دارای دیگر ممیّزات زشت را بركنار كردهایم؛ ولی به مردم معرفی نمیكنیم كه اینها چهكار كردند. بیكفایتی آنها یك كتاب است. وابستگی آنها یك كتاب است. فسادهای اخلاقی و شهوانیشان یك كتاب است. فسادهای اقتصادیشان یك كتاب است. هر كدام از این بخشها یك فصل مشبعی است. خوب؛ اینها باید به نسل جوان داده شود تا آنها دیگر جرأت نكنند نقاط منفی و تاریك خودشان را پنهان سازند و یك تاریخ مجهول و غلط را خلق نمایند و به ذهن جوانِ ناآشنای ما منتقل كنند. یكی از كارهایی كه باید بشود، این است. این مثلاً در دیالوگها میتواند بگنجد. گاهی این را میتوان در یك جملهی كوتاه گنجاند. از جملهی مواردی كه شما باید از نویسنده یا كارگردان یا تهیهكننده بخواهید، یكی همین است كه این محاورهها، جهتدار و معنادار باشد.1381/11/15
نوزدهم بهمن؛ روز حضور ارتش در صفوف مقدّم ملت اگر روز نوزدهم بهمن و حركتی را كه نیروی هوایی انجام داد، بهطور درست بشكافیم، انسان معانی زیادی در این حركت و در این روز، مشاهده میكند. آن روز در واقع، ارتش آمد و خود را در صفوف مقدّم ملت قرار داد؛ با همان هدفها، با همان آرزوها، با همان انگیزهها و با همان روشها. ملت رنج میبرد؛ انقلاب حركت عظیمی بود كه این ملت بزرگ، برای رنجزدایی و آیندهسازی انجام داد. ملت از دیكتاتوری و استبداد سیاهِ حاكم بر این كشور رنج میبرد. اوّلاً، این از لوازم سلطنت بود؛ چون نظام پادشاهی نظام مالكیت و مَلِكیّت و فرو بردن پنجهی اقتدار در همهی اركان جان یك ملت است و تحمّل آن بسیار دشوار است. ثانیاً آن خاندان طاغوتی حاكم، این استبداد و خودكامگی را با فساد اخلاقی و فسادآفرینی و بدتر از همه با تسلیمِ یكپارچهی این كشور و این ملت به بیگانگان و دشمنان، آمیخته بودند. ملت از این رنج میبرد. وقتی یك ملت، زیر سلطهی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی یك قدرت بیگانه باشد، مجال رشد و حركت در سمت مورد آرزوی خود را پیدا نمیكند. هر موجود زندهای میخواهد رشد كند. اگر شما بخواهید جلوِ رشد یك گیاه را بگیرید، آن ظرفی را كه در اطراف او به وجود آوردهاید میشكند و آن سنگ را میشكافد تا رشد كند. یك انسان و یك ملت هم همینگونه است. راهی كه قدرتمندان برای اینكه این احساس و انگیزه را در یك ملت از بین ببرند، اندیشیدهاند، بیحس كردن، بیخیال كردن و تخدیر كردن ملتهاست. این كار را رژیم فاسد و مفسد پهلوی، با استفاده از همهی ابزارهای ممكنی كه در اختیارش گذاشته میشد، انجام میداد: بیحس كردن، بیخیال كردن، غافل كردن، غرق در توهّمات كردن و البته گاهی ظواهر و تشریفاتی هم با زرقوبرق، جلوِ چشمها نشان دادن. آن روز ارتش را به همین بلا دچار كرده بودند؛ ارتش تحمّل نكرد و پوسته را شكست. آمدن جوانان نیروی هوایی در چنین روزی به مدرسهی علوی كه من آنجا بودم و از نزدیك آن شور و حماسه را دیدم همان شكستن آن پوسته بود. ارتش را از باطن پوك میكردند. به ارتش، تا آنجایی كه برایشان صرفه داشت و به خودشان و جلال و شكوه ظاهری خودشان مربوط بود، ظواهر و تشریفات و زرق و برقی میدادند؛ اما علم، فناوری، تحقیق، ساخت و تولید، ابدا! اینكه نیروی هوایی بتواند به یك ابزار و وسیلهای اشاره كند و بگوید این را من به وجود آوردهام و فرزندان من از محصول اندیشهی خودشان ساختهاند، ابدا! اینگونه نبود؛ یعنی اجازه نمیدادند. انسان همان انسان است؛ جوانِ آن روز نیروی هوایی، از لحاظ استعداد و كیفیت، مثل جوانِ امروز نیروی هوایی بود؛ اما او اجازه پیدا نمیكرد. تحصیلات در یك چهارچوب خاص و در محیط مشخصی در كشور بیگانه؛ دستورها، اندازهها و روشها نه فقط در حوزهی كار نظامی، كه در زمینهی فرهنگ و اعتقادات تحت تأثیر و در مشت بیگانه بود. چهار تا ابزار هم در اختیارش میگذاشتند! ارتشی كه یك ابزار را در اختیارش بگذارند، اما اگر یك قطعهی این ابزار جابهجا یا خراب شد، قدرت استفادهی از آن را نداشته باشد، چگونه ارتشی است و چقدر میتواند مستقل باشد؟ قضیه اینگونه بود. در آن روز، صحبت از این نبود كه ارتش ایران بتواند از تولید و از محصول تحقیقات خود استفاده كند؛ ابدا. حتّی صحبت این نبود كه بتواند آن هواپیما یا رادار یا وسیلهی مدرن الكترونیكیای را كه در اختیارش میگذارند، درست بشناسد! اجازهی این هم داده نمیشد. این همان سنگ و حجاب و محفظهای است كه جلوِ رشد یك موجود را میخواهد بگیرد. این موجود تا مادامی كه بیحسّ و بیخیال باشد، این محفظه هست و وقتی به خود آمد، آن وقت است كه محفظهها را میشكند و مانعها را برمیدارد. این اتّفاق افتاد و ارتش، خود را در صفوف مقدّم ملت ایران قرار داد. ملت ایران محفظهها را شكست و حجابهایی را كه در مقابل او قرار داده بودند تا حقیقت را درك نكند، برداشت. آن چیزی كه او را بیدار كرد، یاد خدا، نام خدا، نام اسلام، نفس گرم آن مرد الهی و خدایی، زنده شدن آرمانها و هدفهای بلند اسلامی و افق آینده بود؛ و این راه بسیار خوش عاقبت در مقابل او باز شد.1378/11/19
مقابله امام خمینی(ره) با وابستگی و فساد بر جای مانده از دوران طاغوت با نسخه اسلام او[امام خمینی(ره)] این میدان[مبارزه با طاغوت] را طی كرد تا به نقطهی نزدیك پیروزی یعنی سال 1357 رسید. امام حالا در مقابل حادثهی عجیبی قرار گرفته است و آن، پیروزی نهضت اسلامی به پشتیبانی یك ملت با همهی وجودش است. آن پیروزی، نه فقط پیروزی بر یك رژیم فاسد و ارتجاعی بود، بلكه آن رژیم فاسد چون از پشتیبانیِ تقریباً همهی قدرتهای استكباریِ آن روز برخوردار بود، این پیروزی، پیروزی بر همهی آن قدرتهای استكباری به حساب میآمد. او میخواهد این مملكت را با سلیقه و نظر و نسخهی اسلام اداره كند. در مقابل او چیست؟ كشوری كه نزدیك دویست سال از جوانب گوناگون بر آن فشار آوردند تا همهی خصوصیات ممتاز یك ملت بزرگ را در آن بكوبند و ضعیف و سركوبش كنند. اگر به تاریخ این دویست سال اخیر مراجعه كنید، عظمت كار امام را بهتر درمییابید. من تأكید میكنم كه جوانان، این مقطعِ تاریخی را بخوانند. دستگاههای تبلیغی هم حقایقی را كه در این مدّت بر سر این كشور آمده، برای مردم تبیین كنند. به نظر من در این خصوص كار كمی شده است. از اوایل قرن نوزدهم میلادی كه مأمور انگلیسی «سرجان ملكم» از مرز هندوستان وارد ایران شد؛ یعنی از زمان حكومت فتحعلی شاه قاجار كه با هدایای اغواكننده و گرانقیمت برای رجال درباری و سیاستمداران فاسد وارد ایران شدند و استعمار انگلیسی، یا به تعبیر دیگر، نفوذ ویرانگر انگلیسی چون استعمار به معنای متداولش در ایران پیش نیامد؛ اما بدتر از استعمار پیش آمد حكومتهای ایرانی را به شدّت در مشت گرفت و هر كار خواست به وسیلهی آنها انجام داد؛ از آن روز تا روزی كه انقلاب پیروز شد، در حدود صد و هفتاد، هشتاد سال طول كشیده است. در تمام این مدّت، همهی عوامل قدرت قدرتهای بزرگ جهانی، عوامل قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی كار كرده بودند برای اینكه این ملتِ ریشهدارِ تاریخیِ بافرهنگِ شجاعِ بزرگ را آنچنان ضعیف و خُرد و ناامید و مأیوس كنند كه هیچ خطری از ناحیهی آن، قدرتهای بزرگ را تهدید نكند. امام در مقابل چنین واقعیتی قرار گرفت. البته از این صد و هفتاد، هشتاد سال، عمدهی مدّتش دولت انگلیس، از سال سی و دو به بعد دولت امریكا و در اواسط هم نفوذ دولت روسیه و رقابتهای روس و انگلیس در ایران بود؛ در دوران قاجاریه یك طور، در دوران رژیم پهلوی به مراتب خطرناكتر و سختتر. آنها هر كاری توانسته بودند، با این ملت كردند. نتیجه این شد كه در مقابل امام، كشوری وجود داشت كه از لحاظ سیاسی وابسته و تابع بود. هر كاری كه دولت امریكا در آن برهه اراده میكرد، در ایران انجام میگرفت. هر كاری میخواستند، میتوانستند بكنند؛ در زمینهی اقتصادی، در زمینهی نفت، در زمینهی انتصابات، در زمینهی دولتها فلان دولت برود، فلان دولت بیاید در زمینهی ارتباطات بینالمللی، در زمینهی عادات و رفتاری كه بر مردم تحمیل میشد، در زمینهی دانشگاهها. بنابراین، هر كار میخواستند در ایران بكنند، میتوانستند. ما كاملًا تابع و وابسته شده بودیم. از لحاظ اقتصادی، كاملًا مصرفكننده و فقیر بودیم؛ همه چیز را باید وارد میكردیم. من یكوقت گفتم، اما بعضیها باور نمیكردند؛ اما باور كنید كه در كشور ما «دستهی بیل» وارد میكردند؛ سوزن خیاطی وارد میكردند؛ انواع و اقسام خوراكیها وارد میكردند؛ انواع و اقسام محصولات صنعتی وارد میكردند! همه چیز مصرفی بود؛ یعنی این ملت، این استعدادها، این مغزها و این جوانان، قدرت یا فرصت این را نداشتند كه بخشی از نیازهای خودشان را خودشان تولید كنند، كه بتوانند بگویند ما به خارج احتیاجی نداریم. اگر صنعتی را هم در داخل كشور میآوردند مثل صنعت اتومبیلسازی، یا ذوب آهن و امثال اینها، كه به شكل بسیار ناقصی وارد كشور شده بود سرتاپای آن صنعت، وابستگی بود. وسایل پیشرفته و مدرنی هم كه میفروختند مثل هواپیماهای جنگی اجازهی تعمیرش را حتّی به داخل نمیدادند؛ تعمیرش هم باید در خارج انجام میگرفت! از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته و مصرفكننده؛ از لحاظ علمی، تقریباً صفر؛ این ملت هیچ حرف تازهای در بازار علم و دانشِ نویِ جهانی نداشت. در دانشگاهها كه البته از لحاظ كمیت هم بسیار كم بودند؛ كه در آخرین سالهای رژیم پهلوی، در حدود یك دهم وضعِ فعلی، دانشجو در كشور بود اگر درسی در كلاسی گفته میشد در هر زمینهای؛ چه علوم انسانی، چه علوم فنّی و صنعتی، چه علوم طبیعی همان حرفهای دیگران بود؛ چیز نویی از لحاظ علمی وجود نداشت! از لحاظ ثروت ملی، غارتزده بودیم: نفت را میبردند، معادن را میبردند، همه چیز را میبردند؛ با هر قیمتی كه خودشان میخواستند! از لحاظ اجتماعی و وضعیت فقیر و غنی، كشور به شدّت مفلوك بود. هزاران، بلكه دهها هزار روستا در این كشور بود كه برق و آب تصفیه شده و امثال اینها را نه دیده بودند، نه امیدش را داشتند! فقط به تهران و چند شهر بزرگ میرسیدند؛ آن هم به آن شكلی كه همان روز تهران یكی از كثیفترین و زشتترین پایتختهای دنیا محسوب میشد! فقط به خودشان میرسیدند؛ هرجا خودشان جا پایی داشتند، آنجا فرودگاه هم بود، وسایل راحتی هم بود؛ اما آنجایی كه مربوط به خودشان نبود، بهكلّی رها شده بود! شكاف طبقاتی در اعلی درجهی خود بود. از لحاظ اخلاقی، ترویج فساد بود. در دورهی پیش از انقلاب همان سالهای اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه بارها در سخنرانیهایی كه برای جوانان تشكیل میشد، از روی شواهد و قرائن میگفتم این وضعیتی كه ما از لحاظ بیبندوباری و بیحجابی و فحشا در كشورمان داریم، در كشورهای اروپایی نیست! واقعا هم نبود؛ من اطّلاع داشتم. البته در كشورهای اروپایی ممكن بود فلان مركزِ فسادی وجود داشته باشد؛ اما عرف زندگی مردم در آنجا مثلًا وضع و پوشش و رفتار زنان بهتر از آن چیزی بود كه انسان بخصوص در بعضی از شهرهای ما ملاحظه میكرد و میدید! از لحاظ اخلاقی، مردم دچار انواع و اقسام آسیبهای اخلاقی بودند؛ نه فقط اخلاق شهوانی. توسط آنها، ارتباطات مردم، مراودات مردم، تكیه و اعتماد مردم، همهاش آفتزده شده بود. اینطوری پیش برده بودند و اداره كرده بودند؛ بحثِ تعمّد بود. مردم را بیحال و بیحوصله و ناامید میخواستند. اخلاقهای پیشبرندهی یك ملت، امید و تحرّك و جدّیت است. ملتی كه ناامید باشد، ملتی كه از آیندهی خود مأیوس باشد، ملتی كه خود را تحقیر كند، پیشرفت نخواهد كرد. هر جنسی كه گفته میشد در داخل تولید شده است، خودِ این داخلی بودن، معنایش این بود كه ارزشی ندارد! خود افراد، تحصیلكردهها، دیگران، به هم میگفتند كه ایرانی یك لولهنگ آن آفتابههای گِلی قدیمی هم نمیتواند بسازد! یعنی نسل پیشرفتهی علمی هم نسبت به آیندهی علمی این كشور ناامید بود. این، آن مشكل اخلاقی است. ما از قافلهی علم و تمدّن دنیا عقب بودیم. از لحاظ نظام حكومتی و حكّامی كه بر این كشور حكومت میكردند، یكی از مرتجعترین حكومتها را داشتیم. سلطنت موروثی بود؛ یك نفر بمیرد، مردم مجبور باشند فرزند او را در هر سنّی، با هر شرایطی و با هر خصوصیّاتی، به حاكمیت مطلق خودشان قبول كنند؛ نه معیاری، نه علمی، نه تقوایی، نه عقلی، هیچچیز ملاك نباشد! چنین رژیمی را در ایران در قانون اساسی هم برده بودند؛ قانون اساسیای كه زیر چكمههای رضا خان و زیر برق نگاههای مأموران رضاخانی در همین تهران تصویب شده بود. ایران در دنیا ذلیل شده بود. در مجامع جهانی، نامی از ایران به عنوان صاحبِ یك نظر، صاحبِ یك رأی و صاحبِ یك شخصیت، وجود نداشت؛ صدقهبگیر و محل آزمایش دیگران شده بود! بعضی از نظرات اقتصادی و غیره را برای اینكه آزمایش كنند، اینجا عمل میكردند، تا ببینند چگونه جواب میدهد! از لحاظ معنوی، فقیر؛ از لحاظ مادّی، فقیر؛ از لحاظ سیاسی، فقیر؛ از لحاظ شخصیتی، فقیر! امام در مقابل چنین جامعه و چنین كشوری قرار گرفته بود. البته نكتهی بسیار مهمی در اینجا وجود داشت و آن این بود كه ملت ایران، ملت بزرگ و بااستعدادی است. آن حالتی كه به وجود آورده بودند، یك حالت عارضی بود. وقتی فریاد امام بلند شد، ملت خود را تكان داد. البته از روزی كه امام شروع كرد، تا روزی كه این اقیانوس عظیم تموّج یافت و به خروش افتاد، پانزده سال طول كشید پانزده سالِ پُررنج اما ملت، ملتی اصیل، ریشهدار، بااستعداد، بافرهنگ، باغیرت و بادین بود و توانست خود را از آن حالت تخدیری و خوابآلودگی نجات دهد و بلند شود؛ توانست شخصیت خود را در دوران مبارزه بخصوص در یكی، دو سال اخیر نشان دهد. این، آن نقطهی قوّت بود؛ اما آن واقعیتها كه در طول سالهای متمادی بر این كشور تحمیل شده بود و آثارش را در زندگی گذاشته بود، در مقابل امام بود؛ حالا امام میخواهد این جامعه را به شكل مطلوب و آرمانی بسازد؛ چه كار باید بكند؟ ببینید چقدر این مهم است؛ شوخی نیست. شما مثلًا به نقطهای رفتهاید كه مصالح هست، امكانات هست، فضا هست، اما ساختمان ویرانه و درهم ریخته است؛ میخواهید از این مصالح و از این فضا، یك بنای شامخ و باعظمت و ماندگار درست كنید؛ هر مهندسی نمیتواند این كار را بكند. اینجاست كه آن هویّت و شخصیت عظیم، خودش را نشان میدهد. امام به این ملت و به این كشور و به این صحنه و به این مصالح نگاه كرد. او اسلام را میشناخت، آرمانهای اسلامی و احكام اسلامی را هم میدانست و میخواست با مصالح اسلامی و به دست این مردم، بنای شامخ یك حكومت عظیم، مستقل، سربلند، خوشبخت خوشبختكننده، پیشرونده و جبرانكنندهی ضعفهای گذشته را به وجود آورد. در این مردم، چه چیزی را باید بیش از همه چیز دنبال كند؟ اولویّت چیست؟ امام، اولویّتها را تشخیص داد و انتخاب و دنبال كرد. به نظر من، این اولویّتها در درجهی اوّل دو چیز بود. ما كه از روز اوّل خیلی از فرمایشها و افكار و قضاوتها و نحوهی برخورد امام را با قضایا از نزدیك شاهد بودیم، میتوانیم درست بفهمیم. امروز شما هم اگر به بیانات امام نگاه كنید، رفتار امام را ببینید و آنچه را كه از امام میدانید، جلوتان بگذارید، همین دو چیز را بهطور برجسته مشاهده میكنید: اول، احیای روح خودباوری و استقلال در مردم. در طول سالیان دراز به مردم تفهیم شده بود كه شما نمیتوانید. هرچه افراد از همهی طبقات روحانی، غیر روحانی، دانشگاهی، عالم، جاهل میگفتند، پاسخ میدادند كه نمیشود و فایدهای ندارد. این روحیه باید عوض میشد. اینگونه خُلقیّات اجتماعی، مثل خُلقیّات فردی نیست. خُلقیّات فردی هم به آسانی عوض نمیشود؛ اما خُلقیّات اجتماعی خیلی دشوارتر است. امام باید این را به روح خودباوری و اتّكاءِ به نفس و مشی مستقل تبدیل میكرد. برای خاطر این خصوصیت، امام باید هیچگونه دخالت و نفوذی را از غیر این ملت بر این ملت تحمّل نكند و نكرد. اینكه میبینید امام اینگونه در مقابل امریكا و در مقابل شورویِ آن روز میایستاد، بهخاطر این بود. آمریكاییها بیست و پنج سالِ تمام، سرشان را پایین انداخته بودند و به اینجا آمده بودند. سفرهی گستردهای بود كه اینها و یكمشت مزدور، هر كار خواسته بودند، كرده بودند؛ تا ماههای اوّلِ انقلاب هم هنوز قطع امید نكرده بودند! من قضایایی را در ذهن دارم كه حالا وقت نیست آنها را بگویم. امام، بهكل نوك همهی این پُرمدّعاها را چید! اگر اندك غفلتی از امام سرمیزد، از طرق مختلف و از پنجرههای متعدّد، همان كسانی كه از در بیرون شده بودند، دوباره وارد میشدند. امام قرص و محكم جلوِ نفوذ و تسلّط بیگانه را به هر كیفیّتی بست و ایستاد. این اوّلین نقطه بود. دومین چیزی كه امام بر روی آن نهایت اهتمام را داشت، احیای روح دینی و تقویت ایمان در مردم بود؛ همان ایمانی كه در خودش وجود داشت؛ لذا روی مسائل دین تعبّد و هرآنچه كه به دین مربوط میشد نهایت كوشش و دقّت را داشت و هیچ حاضر نبود در این زمینه كوتاه بیاید؛ چون دین علاجكننده است. وقتی روح دینی در ملتی بود، اثر آن فقط این نیست كه از لحاظ شخصی، مردمِ خوب و پاكیزه و پارسایی خواهند شد؛ اثر روح دینی، در زندگی اجتماعی منعكس میشود؛ اگر دینِ درست باشد. برای همین هم بود كه با دینی كه امام ترویج میكرد، اسلامی كه امام آن را اسلام ناب مینامید، همهی دشمنان بزرگ دنیا و دنبالههایشان در داخل كشور، شروع به مخالفت كردند؛ بهعنوان اینكه این دین، سیاسی و حكومتی است. گاهی هم دایهی دلسوزتر از مادر میشدند حالا هم گاهی میشوند كه آقا شما دینِ سیاسی و دینِ حكومتی را كه مطرح میكنید، دین از نظر مردم ضعیف میشود؛ ایمان دینی مردم سست میشود! این، درست عكس واقعیت است. وقتی دین در یك جامعه بود، روح فداكاری در آن جامعه هست. وقتی دین در یك جامعه بود، آگاهی و هوشیاری و احساس مسئولیت در یك جامعه هست. اینكه شما میبینید امروز در جامعه و كشور ما نسبت به مسائل دینی تا آنجایی كه به اطّلاع مردم میرسد در مردم احساس مسئولیت و احساس غیرت هست، این بهخاطر روح دینی است. دشمن میخواهد این روح را تضعیف كند. امام این روح را در همهی اركان جامعه چه اركان حكومتی، چه آحاد مردم به شدّت تقویت میكرد؛ یعنی در دولت، در مجلس، در قوّهی قضائیّه، در قوانین، در شورای نگهبان، در انتخابات و در همه چیز، امام بر روی ایمان دینی و تعبّد دینی و تقیّد دینی تكیه میكرد. امام این دو خصوصیت را در اولویّتِ اوّل قرار داد. غالب آنچه را كه امام بهعنوان دستورالعمل در مقابل پای این ملت گذاشته است، مربوط به این دو چیز است.1378/07/09
نابودی كشاورزی ملی؛ زمینهساز وابستگی اقتصاد کشور در دوران پهلوی رژیم پهلوی كه در بیكفایتی و فساد و سرسپردگی به بیگانگان در میان حكومتهای فاسد این منطقه از همه روسیاهتر بود در طول دهها سال حكومت خود بزرگترین ضربهها را بر ملت و كشور ایران وارد آورده بود: ملت را با دیكتاتوری خشن و سركوب بیرحمانه از صحنهی سیاسی كشور بیرون رانده، منافع كشور را قربانی بند و بست با قدرتهای مداخلهگر و كمپانیهای غارتگر كرده، جوانان را با رواج ابتذال و شهوترانی از اندیشیدن به سرنوشت كشور باز داشته و صدای هر معترض و آزادیخواهی را در گلو شكسته بود. با نابود كردن كشاورزی ملی و وابسته كردن صنعت ناقص و معیوب، و باز گذاشتن دست بیگانگان حریص و نوكران دربار و غارت منابع نفتی و بذل و بخشش ثروت ملی به اربابان امریكایی و اروپایی و ویران كردن روستاها و تبدیل ایران به بازار كالاهای بیارزش خارجی و پس ماندهی محصولات كشاورزی امریكا و برنامههای خائنانهی دیگری از این قبیل، اقتصاد كشور را دچار انحطاط مزمن و وابسته به ارادهی قدرتهای خارجی كرده و رگ حیات ملت را به دست دشمنان سپرده بود. ایمان و فرهنگ و اعتقادات ملت ایران را به تمسخر گرفته و با تحقیر آن و ترویج تحمیلی فرهنگ غرب، به مبارزهیی جدی با خود باوری و اعتماد بنفس این ملت بزرگ كمر بسته بود. دین و روحانیت را كه در طول چند قرن همیشه منشأ حقطلبی و عدالتخواهی و آزادگی و سنگر اصلی مقاومت در برابر تهاجم بیگانگان و ستمگران و مستبدان بودند، مورد سختترین انتقامها قرار داده و با همهی وسائل زور و تهدید و تهمت و تبلیغ با آنها رفتار میكرد.در حالیكه فقر و تنگدستی و گرسنگی و سطح پائین زندگی گلوی اكثریت ملت ایران را میفشرد، اسراف و ولخرجی و تجمل و زندگیهای افسانهوار و كاخهای شاه و خانواده و رجال درباری و فرماندهان نظامیاش از یكطرف و غارت منابع ملی بوسیله كمپانیهای بیگانه و دلالان داخلیشان از طرف دیگر روزبهروز عرصه را بر مردم تنگتر میكرد. احكام نجاتبخش اسلام بدست گنهكار سران رژیم بكلی از صحنهی زندگی اجتماعی خارج شده و حتی رعایت تقوای دینی و نماز و عبادت در محیطهای زیر نفوذ مستقیم رژیم مانند محیطهای نظامی و آموزشی، مورد تمسخر و در مواردی جرم بود. كمترین انتقادی از رژیم ظالم و سفاك با برخوردهای خشن و خونین روبرو میشد و ساواك جهنمی شاه كه بوسیله سیای امریكا و صهیونیستهای ضد بشر سازماندهی و تجهیز شده بود سختترین شكنجهها و مخوفترین زندانها را برای سركوب كسانیكه جرئت مقابله با آن رژیم را به خود میدادند، آماده داشت. حوزههای علمیه و طلاب و علمای مبارز و جوانان و دانشجویان و دانشگاهها بخصوص آنهایی كه از دین و مبارزات دینی دم میزدند، مورد خشنترین وحشیگریها قرار میگرفتند. كشور رو به ویرانی، ایمان دینی رو به اضمحلال، استقلال و عزت و شرف ملی مورد غارت بیگانگان و آیندهی ایران و ایرانی بشدت تیره و سیاه بود.1377/11/21
نمونههایی از فساد مالی، اخلاقی و اداری رژیم پهلوی انقلاب ما یك حركت عظیم مردمی علیه حكومتی بود كه تقریباً تمام خصوصیّات یك حكومت بد را داشت؛ هم فاسد بود، هم وابسته بود، هم تحمیلی و كودتایی بود و هم بیكفایت بود. من همین چهار خصوصیت را توضیح مختصری میدهم:آن حكومت، اوّلاً فاسد بود؛ فساد مالی داشتند؛ فساد اخلاقی داشتند؛ فساد اداری داشتند. در فساد مالیشان همین بس كه خود شاه و خانوادهی او در بیشتر معاملات اقتصادی كلان این كشور داخل میشدند. خود او و برادران و خواهرانش، جزو كسانی بودند كه بیشترین ثروتاندوزی شخصی را كردند. رضاخان در دوران شانزده، هفده سالهی سلطنت خود، ثروت كلانی اندوخت. بد نیست بدانید كه بعضی از شهرهای این كشور، به حسب سند، دربست متعلّق به رضاخان بود! مثلاً شهر فریمان تماماً ملك رضاخان بود! بهترین املاك و زمینهای این كشور، متعلّق به او بود. او به این چیزها و به جواهرات علاقه داشت. البته بچههایش قدری مَشرب وسیعتری داشتند؛ هرگونه ثروتی را دوست میداشتند و جمع میكردند! بهترین دلیل هم این است كه وقتی اینها از این كشور رفتند، میلیاردها دلار ثروتشان در بانكهای خارجی انباشته شده بود! شاید بدانید كه ما بعد از انقلاب خواستیم كه ثروت شاه را به ما برگردانند و البته طبیعی هم بود كه جواب ندهند. آن وقت تخمینی كه از مال مجموع این خانواده زده میشد، دهها میلیارد دلار بود! رفتند در جاهای مختلف دنیا مستقر گردیدند و همهشان جزو ثروتمندان شدند. این پولهای كلان را با زحمتكشی كه بهدست نیاورده بودند، كاسبیِ مشروع كه نكرده بودند؛ اینها پولهایی بود كه زراندوزیها و ثروتاندوزیهای غیرمشروع آن را بهوجود آورده بود. نظامی كه در رأس خودش اینقدر فساد مالی داشت، ببینید چگونه نظامی بود و با مردم چه میكرد! از لحاظ اخلاقی هم فاسد بودند. باندهای تبهكار معاملات قاچاق، زیر دست برادران و خواهران این شخص قرار داشتند. از لحاظ مسائل اخلاقی و جنسی، چیزهایی هست كه گفتن و شنیدنش عرق شرم بر پیشانی انسان میآورد. البته گوشهای از خاطرات این چیزها را، بعدها كسان و نزدیكان و دستیاران خودش نوشتند و منتشر كردند. از لحاظ فساد اداری هم رو به تباهی بودند. در مدیریّتها، صلاحیتها را رعایت نمیكردند؛ وابستگیهای به خودشان و دستورات سرویسهای اطّلاعاتی و امنیتی بیگانه را ملاك قرار میدادند و كسانی را سرِكار میآوردند. ببینید؛ حكومتی كه در رأس خودش رشوه میگیرد، ثروتاندوزی میكند، معاملهی قاچاق میكند و به مردم خیانت میكند، چگونه حكومتی است. اگر كسی بخواهد اینها را با دلایل و شواهدش بگوید، كتابها خواهد شد. آنها وابسته بودند. وابستگیشان بهخاطر این بود كه از مردم بهكلّی بریده بودند. برای حفظ حكومت خودشان، خود را ناچار میدانستند كه به خارجیها متّكی شوند. رضاخان را انگلیسیها سرِكار آوردند، كه جزو تواریخ مشخص و مسلّم و روشن است. محمّدرضا را هم انگلیسیها تثبیت كردند. بعد از دورهی حكومت دكتر مصدّق، كودتا را امریكاییها به راه انداختند و البته از دست انگلیسیها ربودند و آنها خودشان تسلّط پیدا كردند. اینها در اغلب امورِ این كشور، وابسته بودند. مستشاران امریكایی و دهها هزار امریكایی دیگر در مهمترین مراكز نظامی، اطّلاعاتی، اقتصادی و سیاسی این كشور شغلهای حسّاس و درآمدهای گزاف داشتند و آنها در حقیقت كارها را انجام میدادند و به آنها خط میدادند. دستگاه اطّلاعاتی این كشور را امریكاییها و اسرائیلیها بهوجود آوردند. در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات امریكاییها بودند. در زمینهی منطقهای و جهانی، حتّی در زمینههای اقتصادی - مثلاً قیمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شركتهای خارجی در نفت ایران به چه كیفیّت باشد - در همهی این مسائل مهم و حسّاس، آن چیزی كاری را انجام میدادند كه از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. برای خارجیها فداكاری نمیكردند، بلكه برای حفظ حكومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان میدادند و به آنها تكیه میكردند و دست آنها را در تطاول به این كشور و این ملت باز میگذاشتند. حكومت آنها تحمیلی و كودتایی بود. با كودتا سرِكار آمده بودند؛ هم رضاخان با كودتا سرِكار آمده بود، هم محمّدرضا با كودتا سرِكار آمد. حكومت كودتایی، معلوم است چطور حكومتی است: بر مردم تحمیل بودند و از آراءِ مردم، عقاید مردم، دلبستگیهای مردم، فرهنگ مردم و درخواست و ارادهی آنهاهیچ نشانی نبود. آنها برای آراءِ مردم، برای خواست مردم، برای عقاید مردم، برای دین مردم و برای فرهنگ مردم، هیچ احترامی قائل نبودند؛ هیچ رابطهی صمیمی و دوستانهای با مردم نداشتند. رابطه، رابطهی خصمانه بود؛ رابطهی ارباب و رعیّت بود؛ رابطهی آقایی و نوكری بود؛ سلطنت بود دیگر! سلطنت و پادشاهی، معنایش همین است؛ یعنی حكومت مطلقهای كه هیچ تعهّدی در مقابل مردم ندارد. خانوادهی پهلوی، پنجاه سال در كشور ما اینگونه زندگی كردند.1377/11/13
وابستگی کشور؛ یکی از بزرگترین گناهان رژیم محمّدرضا پهلوی یکی از بزرگترین جرائم و گناهان رژیم محمّدرضا پهلوی، عبارت بود از اینکه کشور را از لحاظ فنّی، صنعتی و اقتصادی، وابسته نگهداشت و وابستهتر کرد. سرنوشت یک کشور را در نانش، در گندمش، در سیلوی گندمش، در وسیلهی آرد کردن گندمش، در مواد غذاییش و در همه چیزش، به خارج وابسته کرد! شما از این مواد غذایی و نان بگیرید، تا سایر چیزها، ایران به خارج از مرزها وابسته شد؛ به طوری که اگر یک وقت دشمنان اراده کنند، بتوانند این ملت را از همه چیز محروم کنند. کسی که اینطور کشوری درست کند و اداره نماید و به اینجا برساند، خیانتی مرتکب شده است که هیچ خیانت دیگری جز آنکه در همین سطح باشد، با آن قابل مقایسه نیست.1377/02/09
به حاکمیت رسیدن رضاخان و محمدرضا پهلوی به وسیله انگلستان از جمله نكاتی كه باید به مردم بخصوص به جوانان بگویید، نعمت بزرگی است كه خدای متعال به وسیلهی رهبر عظیمالشّأن و عظیم القدر و كمنظیر و حركت عظیم ملت ایران در این انقلاب عظیم به ما داد. جوانان امروز، قبل از این انقلاب را ندیدند، با آن آشنا نیستند و نمیدانند در این مملكت چه بود و چه ذلّتی بر ملت ایران حاكم بود! در پنجاه سالِ آخر قبل از انقلاب، دو نفر در این مملكت حكومت كردند پدر و پسر كه هر دو را بیگانگان بر سرِ كار آوردند. رضا خان را انگلیسیها از میان فوج قزّاق پیدا كردند به یك قلدر بیباك و بیمحابا احتیاج داشتند آوردند و دست او سلاح دادند! دست، پشتش زدند، او را آوردند تا به مقام سلطنت رساندند، بعد مقاصد خودشان را به وسیلهی او اعمال كردند! آن كاری را كه میخواستند در این مملكت بكنند به وسیلهی او كردند. آن ضربهای را كه میخواستند به دین، به روحانیت، به سنّتهای قدیمی و ملی این كشور و به پایههای دینی و اعتقادی این كشور بزنند، به وسیلهی او زدند. چون آدم بیباك و گستاخی بود، به درد آنها میخورد! انگلیسیها مدّتها از قبل از مشروطیت دنبال وسیلهی نفوذی در این كشور میگشتند؛ اما نمیشد. بیشتر هم علما مانع نفوذ بودند. این آدم، آدمی بود كه میدانستند در برخورد با علما، گستاخ و بیباك است. او را بر سرِ كار آوردند و هر كار خواستند، به وسیلهی او انجام دادند! بعد هم چون دیدند كه از لحاظ سیاسی به سمتِ دیگری گرایش پیدا میكند، او را برداشتند و پسرش را جایش گذاشتند! برای یك ملت برای ملت ایران هیچ ننگی بالاتر از این نیست كه حكام، فرمانروایان، سیاستمداران و سررشتهداران امور كشور را دولت انگلیس به وسیلهی سفارتخانهی خود بیاورد و ببرد! كدام ننگ برای یك ملت، از این بالاتر است؟! خاطراتی را كه از عناصر دوران پهلوی نوشتهاند، بخوانید! بعد از آنكه در سال 1320 رضا خان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمیدانست كه آیا پادشاه خواهد بود یا نه! كسی را به سفارت انگلیس فرستاد، آنها گفتند كه بله، عیبی ندارد، پادشاه باشد، به شرطی كه فلان كار را نكند و فلان كار را بكند! خوشحال شد. اینها حقایق این كشور است. پنجاه سال حكومت ایران كه حكومت دیكتاتوری، سلطنتی، طاغوتی، فاسد و آنچنانی بود، به وسیلهی دو نفری انجام گرفت كه آنها را بیگانگان بر سرِ كار آوردند و مردم هیچ نقشی نداشتند. قبل از آن هم كه حكومت قاجار و حكومت سلاطین بود. شرحِ حال این سلاطین را ببینید! مردم كه هیچ، مردم كه اصلًا برای آنها قابل ذكر نبودند! عمّال دولت را از صدر اعظم تا پایین، نوكران خودشان میدانستند و به آنها میگفتند شما در بین نوكران ما چنین هستید، چنان هستید! چنین حكومتهایی بر این كشور حاكم بودهاند! این برای اولین بار در طول قرون متمادی است كه به بركت انقلاب در این كشور، حكومتهایی سر كار میآیند كه ملاك مسئولان حكومتها، علم، تقوا، عدالت، مردمدوستی و گزینش مردم است. با مردمند؛ برای مردم و در خدمت مردمند؛ اهل سوءاستفاده، دزدی و سرسپردگی به دشمن نیستند. این حقایق در تاریخ طولانی ایران، قرنها سابقه نداشته است. اینها را اسلام و انقلاب به این ملت داد.1377/02/02
مقایسه نظام سیاسی پهلوی با انقلاب اسلامی آن نظام سیاسیای که امام بزرگوار ما با نهضت خود و به کمک این ملت از بین برد - یعنی نظام فاسد و وابستهی پادشاهی - نظامی بود که سردمداران و مسؤولان و رؤسای آن، به سرنوشت ملت ایران و جوانان این کشور اهمیتی نمیدادند و کشور و ملت را به سمت وابستگی هر چه بیشتر سوق میدادند. سعادت مردم به عنوان یک هدف، برای آنها مطلقاً مطرح نبود. ادارهی کشور، با الگوهای غلط و نامتناسبی انجام میشد، که از کشورهای بیگانه به طور ناقص گرفته شده بود و تازه همان هم اجرا نمیشد؛ یعنی یک نظام استبدادی و دیکتاتوری محض، تحت نامهای گوناگون و با روشهایی که هیچکدام از آن روشها، برخاسته از اراده و خواست ملت و متوجّه به مصالح آنها نبود. در نظام وابستهی منسوخ و برافتادهی قبل از انقلاب، مردم دچار فساد و بیبند و باری بودند، یا به تعبیر درستتر، به سمت فساد و بیبند و باری و خودباختگی و بیایمانی سوق داده میشدند. یعنی حرکت ملت را این طور تنظیم کرده بودند که روزبهروز در کشور، بیایمانی همهگیرتر شود و مردم از ایمان معنویِ درست محروم بمانند و به فساد و بیبند و باری کشانده شوند و خودباختگی در مقابل بیگانگان در آنها تقویت گردد و استقلال اقتصادی و فرهنگی در کشور، مفهومی نداشته باشد. جهت کلّیِ حرکت در آن نظام منسوخ و فاسد، این بود. در این مرحله، هنر بزرگ امام بزرگوار در این بود که به جای آن نظام فاسد، یک نظام سیاسی در این کشور برقرار کرد که به جای بیاعتنایی به مردم، عشق به مردم بر آن حاکم است. به جای بیتوجّهی به سرنوشت ملت، بخصوص سرنوشت جوانان، عشق به سرنوشت ملت و عشق به سرنوشت جوانان و اهمیت فوقالعاده به آنها در آن مطرح است. به جای خودباختگی در مقابل بیگانگان، خودباوری در میان مردم روزبهروز توسعه پیدا میکند. به جای وابستگی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به بیگانگان، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هدف قرار گرفته است.1376/03/14
مظاهر ظلم در دوران قاجار و پهلوی از اوّل تشکیل حکومت جمهوری اسلامی تا امروز، به فضل پروردگار تلاشهای بسیاری برای استقرار عدالت شده است. آن ظلمها، آن زورگوییها، آن از بالا حقوق افراد جامعه را غصب کردنها، آن مالاندوزیهای قدرتمندان - که آن کسی که در رأس قدرت قرار داشت، از همهی مردمِ کشور ثروتمندتر بود - امری عادّی نبود. سلاطین قاجار، سلاطین پهلوی - از قبلیها ما درست خبر نداریم و کاری هم با آنها نداریم - آن کسانی که در رأس حکومت بودند و آن کسی که به عنوان پادشاه در این کشور زندگی میکرد و رئیس کشور بود، از همهی افراد ملت ثروتمندتر بودند. این، از کجاست؟ مگر جز با ظلم، چنین چیزی ممکن است؟ اموال مردم را میگرفتند. رضاخان هر جا ملک خوبی بود، هر جا چیز چشمگیری بود، هر جا عمارت زیبایی بود، دست میگذاشت و ثروت انبوه عظیمی برای خودش درست میکرد و چقدر از مناطق کشور را که یکجا دست گذاشت و آن را متعلّق به خودش کرد! بازماندگان او هم همینطور بودند. در رأس قدرت، بیعدالتیِ مطلق بود. هرچه از رأس قدرت پایینتر میآمدیم، این بیعدالتی هم پایینتر میآمد و گسترش پیدا میکرد. هر کس در آن نظام دستش میرسید که به دیگری ظلم کند، ظلم میکرد. جلوگیری هم نداشت.جلوداری هم نبود. آن نظامها، اینگونه بودند. در نظام جمهوری اسلامی، بحمداللَّه مطلب به عکس است.1376/01/01
انقلاب اسلامی؛ از بین برنده رژیم وابسته پهلوی برای یك ملت، خفّتی بالاتر از وابستگی نیست. در حقّ یك ملت از سوی مسؤولان، جنایتی سنگینتر از وابسته كردن آن ملت نیست. در مقابل، برای مسؤولان یك ملت، هیچ خدمت و وظیفهای بزرگتر از این نیست كه استقلال او را حفظ كنند. البته استقلال هم مراتبی دارد كه اوّلِ آن، استقلال سیاسی است. استقلال سیاسی آسانترینش است. یعنی حكومتی به وجود آید كه به قدرتها، وابسته نباشد. انقلاب اسلامی، چنین است. حكومت ایران در زمان رژیم طاغوت منحوس، رژیم ذلیل، رژیم فاسد كه تا گردن در لجنزار وابستگی گیر كرده بود، اصلاً وابسته زاییده شده بود. محمدّرضا كه پدرش وابستگی داشت، از ابتدای تولّد در محیط وابستگی حركت و تنفّس كرده بود و اصلاً غیر از این را تصوّر نمیكرد. آنها این ملت را به سوی وابستگی سوق داده بودند. انقلاب اسلامی كه آمد، آنها را از این ملت ازاله كرد. واقعاً ازاله شدند؛ مثل ازالهی نجاست از بدن و جامه كه برای نماز لازم است! انقلاب اسلامی، پیكر این ملت را ازاله كرد و آنها رفتند. انقلاب اسلامی، حكومتی را بر سرِ كار آورد كه مستقل است. از امریكا حرف نمیشنود. از هیچ كس دیگر هم حرف نمیشنود و از هیچ كس نمیترسد.1375/01/28
حكومت پهلوی؛ محصول انحراف از موازين ديني در جريان مشروطه شورای نگهبان در مجموعهی تشكیلات نظام جمهوری اسلامی، مثل بقیهی دستگاهها نیست كه بگوییم ارگانها و تشكیلات مختلفی هستند؛ بعضی مهمترند، بعضی كم اهمیتترند؛ این هم یكی از آنها؛ نه. شورای نگهبان مثل بعضی از پدیدههای یك نظام - مانند قانون اساسی - وضع ویژهای دارد. شورای نگهبان تشكیلاتی است كه اگر خوب باشد و درست كار كند، این نظام دیگر خطر انحراف از دین نخواهد داشت. این چیز كمی نیست. این چیز قابل مقایسهای با چیزهای دیگر نیست. ببینید از مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی بر اثر انحراف از موازین دینی چقدر ضرر كردیم! دهها سال این كشور خسارت دید؛ به خاطر اینكه از اصول دینی انحراف حاصل شد. با اینكه اساس مشروطیت بر پایهی دین بنا شده بود؛ اما رعایت نشد و آن قضیهی طراز اوّل مورد توجه قرار نگرفت. بعد هم با دین مخالفت شد و پدیدههای دینیِ آن نظام از بین رفت؛ اما غیردینیهایش تقویت گردید و آن چیزی شد كه شما دیدید یك كشور و یك ملت چه خسارتی را در طول این چند ده سالِ دوران مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی متحمل شد. یكی از بزرگترین خسارتهایش حكومت خاندان پهلوی بود؛ تسلّط آن دیكتاتوریِ عجیب و حقیقتاً كمنظیر در تاریخ. شما این را بدانید كه وقتی یك نظام، تضمین بقا بر روال دینی نداشته باشد، این چیزها در انتظارش است. شورای نگهبان مانع این است كه نظام اسلامی از خطّ دین و اسلام و همچنین از خطّ قانون اساسی - كه این در درجهی دوم اهمیت است؛ اما این هم خیلی اهمیت دارد - منحرف شود.1374/11/14
نمونههایی از وابستگی عمیق رژیم پهلوی به بیگانگان هدف انقلاب در درجهی اوّل این بود كه نظامی در داخل كشور به وجود بیاورد كه وابسته نباشد؛ بلكه مستقل باشد. وابستگی برای یك كشور و ملت، آفت بزرگی است و همهی آفتهای دیگر، بر آن مترتّب میشود. ملتی كه به یك قدرت خارج از خود وابسته است، خیرات، استعدادها و منابع عظیم انسانی و مادّیاش در جهت خواست آن قدرت خارجی مصرف میشود، نه در راه خیر ملت. شخصیتها و افرادِ دلسوز و علاقهمندِ این ملتها، یا منزوی میشوند، یا به وسیله نظام و رژیم وابسته، نابود میگردند. منابعِ نفت، گاز و معادن زیرزمینی دیگرش اگر استخراج شود، به صلاح و خیر قدرتی كه به آن وابسته است، مصرف میشود. دوستی، دشمنی و موضعگیری جهانیاش، به تبع میل و خواست قدرتی است كه به آن وابسته است. مذهب، اخلاق، فرهنگ و آدابش، آنطوری است كه آن قدرت خارجی میخواهد، انتخاب میكند و تشخیص میدهد. میل خودش و ایمان، اراده، خواست و نظر مردمش، مورد اعتنا قرار نمیگیرد. لذا، در یك نظام وابسته، مردم و مغزهای متفكّر، هیچكاره میشوند. ادارهی حقیقی كشورِ وابسته، نه به دست دولتِ خودش، بلكه در واقع به دست دولتی است كه به آن وابسته شده است. برای یك ملت، بدبختیای از این بالاتر نیست. مادرِ همهی آفتهای ملی، وابستگی است. برادران و خواهران عزیز! كشور ایران، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یك كشور وابسته بود. این وابستگی، بخصوص در پنجاه و چند سالی كه نظام منحوس و فاسد پهلوی بر سرِ كار بود، به اوج خود رسیده بود. من دو، سه نمونهی واضح و محسوس را عرض میكنم تا معلوم شود كه وجههی درونی و ایرانی انقلاب، چه عظمتی برای این ملت به وجود آورده و چه كار بزرگی انجام داده است: انگلیسیها رضاخان را در ایران بر سرِ كار آوردند و به حكومت رساندند. این، حرفی نیست كه مخالفین رضاخان بگویند. خودِ وابستگان به آن رژیم و همهی مورّخین بیطرف و بینظر هم، به همین مطلبْ تصریح و اعتراف كردهاند. خود انگلیسیها هم رضاخان را بردند؛ چون در اثنای سلطنت او احساس كردند كه رژیم پهلوی به قدرت آلمان، كه آن وقتها، در اثنای جنگ بینالملل دوم، پیشرفتهای مختصری به دست آورده بود، گرایشی پیدا كرده است. همچنین، به خاطر اینكه اخلاق رضاخانی با اخلاق هیتلری به هم شبیه بود؛ به طوری كه رضاخانْ به هیتلر علاقهمند و دلبسته شده بود. انگلیسیها این را احساس كردند. طاقت نیاوردند و رضاخان را برداشتند. انگلیسیها، بعد، محمّدرضا را به حكومت رساندند. این، مطلبی است كه خود آنها هم به آن اعتراف كردهاند و جزو مسلّمات و واضحات است. من نقلی را از یكی از وابستگان به رژیم محمّدرضا عرض میكنم؛ شما ببینید این وابستگی در چه حدِّ پستكننده و ذلتآوری بوده است! در اوایل رفتن رضاخان كه هنوز تكلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، سفیر انگلیس در تهران به كسی كه از طرف محمّدرضا به او مراجعه كرده بود كه تكلیف خودش را بداند، میگوید كه چون بر طبق اطّلاعات ما، محمّدرضا به رادیو برلین گوش میكند و پیشرفتهای آلمان را روی نقشه پی میگیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمّدرضا میدهد. او هم گوش كردن به رادیو برلین را ترك میكند و كنار میگذارد! آن وقت سفیر انگلیس میگوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ میشود او را به سلطنت انتخاب كرد.» رژیم و دولتی كه در رأس آن كسی قرار دارد كه تا این حد به یك سفارت بیگانه وابسته است كه آنها برای سلطنت او شرطهای حقیر و ذلّتآوری از این قبیل معیّن میكنند و او هم آن شرطها را میپذیرد و عمل میكند تا آنها او را به سلطنت برسانند، معلوم است كه چقدر به بیرون از این مرزها و به قدرتهای خارجی وابسته است. در اواخر حیات رژیم منحوس پهلوی هم، خاطرات و گفتههای خودِ آن كسانی كه جزو دوستان اینها بودند، همین را مشخّص میكند. در سال پنجاه هفت، سفیر امریكا و حتّی انگلیس - در آنوقت كه دولت انگلیس دیگر قدرتی جهانی هم به حساب نمیآمد - در تعیین وضع محمّدرضا، سرنوشت او و تصمیمی كه بایستی میگرفت، مؤثّر بودند. به او مراجعه میكردند و میگفتند: باید این كار را بكنی، باید این حركت را انجام ندهی. به او نظر میدادند و او هم از آنها میپذیرفت. در طول این پنجاه سال هم، همیشه همینطور بود. قرارداد نفت را به مدّت شصت سال، با رضاخان تمدید كردند. دولتهایی را به اسم، معیّن كردند، كه فلانی باید در رأس حكومت و دولت باشد. ببینید در طول این پنجاه سال، چقدر به این ملت بزرگ بیاعتنایی و اهانت شده است! انقلاب، رژیمی با این میزان وابستگی را از بیخ و بن بركند و نابود كرد. اوّلین چیزی كه برای انقلاب اهمیّت دارد، این است كه نظام و دولتمردانی بر كشور حكومت كنند كه چشم به قدرتهای خارج از این كشور ندوخته باشند. این، وجههی اول انقلاب است.1374/03/14
تلاش سلسلههای پادشاهی دوره های اخیر برای استفاده اختصاصی از ارتش همیشه سعیِ قدرتهای ظالم و خودخواه و مستکبر این است که نیروهای زنده و با نشاط در جامعه را در خدمت خود بگیرند، نه در خدمت مصالح و منافع ملی. این، خاصیت استکبار است. در ایران، سلاطین و سلسلههای پادشاهی در دورههای اخیر، میخواستند از ارتش به عنوان یک منبع قدرتمند ملی استفادهی اختصاصی کنند. لذا، شما میدیدید و خود من هم در یکی از پادگانهای تهران، در اوایل انقلاب، دیدم شعاری که آن بالا زده بودند این بود «ارتش برای شخصِ شاه است، نه برای ملت و مرزها و آرمانهای ملی.» حالا نمیگوییم برای اسلام؛ که آنها به اسلام عقیدهای نداشتند. اینقدر هم تواضع نمیکردند که بگویند «ارتش متعلّق به آرمانهای ملی و دفاع از حدود این آرمانها و هدفهاست.» بلکه میگفتند که «ارتش مال ماست، برای ماست و در خدمت ماست.» این، رسم و عقیدهی آنها بود. اما حقیقت این است که ارتش هم مثل بقیهی نهادهای ملی، به ملت متعلّق است؛ مال ملت و متشکّل از ملت است. آحاد ارتش، در هر روزگار، بچههای این کشور و مردمند. اصلاً هدف از تشکیل هر ارتشی، دفاع از ملت و کشور و آرمانهاست، نه دفاع از یک شخص. اما آنها این وقاحت را میکردند که اینگونه بگویند. نه فقط بیندیشند؛ حتّی بر زبان بیاورند و آن را در شعارهایشان علنی هم بکنند.1374/01/30
تفاوت برخورد نظام جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی با عشایر نظام جمهوری اسلامی، برای عشایر ارزش قائل است و عشایر را به عنوان یکی از برجستهترین قشرهای کشور میشناسند که هم در کار سازندگی و هم در کار دفاع از کشور، سهیمند. نظام، قدرِ این جوانان غیور و این مردان و زنان بااخلاص و مؤمن را میداند. شما هم متقابلاً قدر جمهوری اسلامی را شناخته و دانستهاید. هر رفتاری را که حکومتها با قشرهای مردم داشته باشند، مردم هم همان رفتار را با حکومتها دارند. هر گونه احساساتی که مسؤولان کشور، در هر زمانی نسبت به قشرهای مختلف مردم - از جمله عشایر - داشته باشند، همان احساسات را قشرهای مردم هم نسبت به مسؤولان کشور دارند. شما به مسؤولان محبت و اعتماد دارید؛ مسؤولان هم به شما عشق میورزند و روی احساسات و ایمانتان حساب میکنند. این احساس، طرفینی است. رژیم منحوس پهلوی، درست عکس این رابطه را با شما مردم این استان و عشایر غیور این سرزمین داشت. در ابتدای تشکیل حکومتِ ناسالم و خائن پهلوی، از اوّلین کارهای رضاخان این بود که در هرجا توانست به سرکوب عشایر پرداخت. در تمامِ دوران حکومت رضاخان - که پیرمردان لابد به یاد دارند - و بعد از آن، در بخشی از دورانِ حکومتِ فرزندِ فاسد و خائنش، بارها و بارها بین مردم مظلوم اما شجاع و ساکت و غیوری که در این استان بودند با نیروهای حکومتی تصادم شد و هزاران نفر از عشایر این مناطق، به دست مزدوران خاندان پهلوی به قتل رسیدند. رفتار حکومت دست نشاندهی پهلوی با عشایر این استان، چنین بود. اما متقابلاً، مردم مؤمن و عشایرِ مخلص و شجاع و غیور این منطقه و این سرزمین، حتی یک روز هم با نظام پهلوی از درِ آشتی وارد نشدند. البته عدّهای از کدخدایان و اربابهایی که دستشان در دست مسؤولان دولتی بود، با پهلویها آشتی بودند. اما تودهی مردم، ابداً! تشکیلات حکومت طاغوت، مردم را رها میکرد؛ اما بعضی از اربابهای ظالم و کدخداهای متعدّی را دو دستی میگرفت! مردم برای پهلویها اهمیتی نداشتند. نتیجه این شد که در تمام طول حکومت پنجاه سالهی خاندان منحوسِ پهلوی، در این استان - در مناطق بویراحمد، در مناطق کهگیلویه و نیز در مناطق عشایر و خاندانهای مختلف از فارس تا خوزستان - حتّی یک قدمِ اصلاحیِ آباد کنندهی قابل ذکر برداشته نشد.1373/03/17
وابستگی مجلس در دوران مشروطیت و پهلوی به جزء برهههایی کوتاه در این کشور، دهها سال نام مشروطیت وجود داشت؛ اما در دورانهای سلطنت خاندانِ منحوسِ زیانبارِ خفّتآورِ پهلوی بر ایران، مجلس در حقیقت کان لم یکن بود؛ جز در همان برههی کوتاهی که مرحوم آیةاللَّه کاشانی و نهضت ملی حرکتی کردند و مجلس جانی گرفت. و الّا بقیهی آن پنجاه سال، هر چه بود، اسم بود بیمسمّا؛ ظاهر بود بیلبّ و بیمعنا. این، از آن دوران پنجاه ساله. قریب به بیست سال قبل از دوران پنجاه ساله هم، در این کشور، مشروطیت بود که مجموعاً، با تعطیلها و انسدادها و به توپبستنها و غیره، تقریباً در حدود چهار دوره، مجلسِ شورایِ ملّیِ درست شده در اوّلِ مشروطیت، کار کرد. تاریخِ آن مجالس، بسیار عبرتآور است و واقعاً یکایک ملت ایران، برای اینکه بدانند جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی به این کشور و این ملت چه داده است، باید آن گذشته را بخوانند. تا ندانیم چگونه بودهایم، نخواهیم دانست که امروز چه در اختیار داریم. در آن چند سال اولیه، تا وقتی که هنوز مجلس، آن مجلسِ تحت نفوذ سلطان و سردار و دوله و سلطنه و سفارتخانهی خارجی نبود، مجلسی بود که با وجود ابتدایی بودن، تأثیر خود را در اوضاع کشور میگذاشت. هر جا که اندکی نشانهی سلطهی خارجی بود، آن مجلس، باقدرت تمام میایستاد. اولتیماتوم روس بود، مجلس ایستاد. استقراض از خارجیها بود، مجلس ایستاد. قرار داد وثوقالدوله بود، مجلس ایستاد. امثال مدرّسها در آن مجلس، کم و بیش بودند. آنهایی هم که گذشتِ زمان نشان داد نمیتوانند همیشه مدرّس باقی بمانند و مثل مدرّس باشند، در سایهی حضور مردانِ مستقلِّ با ایمانی از قبیل مدرّس، خیابانی و امثال آنها، یک حالت واقعیِ مردمی به آن مجلس دادند. این، از آن دو دورهی اوّلیه که وضعیتش اینگونه بود. بعد از آنکه نفوذ سیاستهای خارجی در همان مجلس، با همان اشخاصْ پیدا شد، کار به آنجا رسید که نخستوزیر بعد از کودتا- حسن مشیرالدولهی پیرنیا- وقتی کابینهی خودش را در مجلس شورای ملی ارائه کرد و مجلس یکی دو نفر از وزرایش را رد نمود، به مجلس گفت: «همسایهی جنوبی ما [یعنی انگلیس!] مایلند این دو نفر در کابینه باشند» و مجلس رأی داد! به صرفِ تمایل همسایهی جنوبیِ دروغی، دو وزیرِ ابتدا رد شده، رأی مجلس را به دست آوردند. و اما، از آنجا که انگلیس، غاصبِ هند و بحرین بود و در خلیج فارس حضور داشت، آن را «همسایهی جنوبی» مینامیدند و حتّی تا زمان پهلویها هم، انگلیس همسایهی جنوبی نامیده میشد! آن کشور که در اروپا واقع بود و هزاران کیلومتر با ایران فاصله داشت، اسمش «همسایه» بود! چون این همسایهی ناخواندهی دروغین، تمایل داشت که دو نفرِ مورد نظرش در کابینهی مذکور باشند، نه مشیر الدوله خجالت میکشید به مجلس بگوید که «همسایه جنوبی، مایل است این دو نفر باشند» و نه مجلس خجالت کشید از اینکه به خاطر میل همسایهی جنوبی، حضور دو وزیری را که نمیخواست، قبول کند. همان مجلسی که قبلًا در مقابل اولتیماتوم روس و قرار داد وثوق الدوله و بقیه قضایا ایستادگی کرده بود، کارش به اینجا رسید! بنده، مواردی را که مجلس اوّل و دوم ایستادگی کرد، یادداشت کردهام که احتمالًا به ده یا نزدیک به ده مورد میرسد. آن مجلس، مجلسی بود که محکم ایستاده بود؛ ملت را به نشاط آورده بود و دولتها را نیز تقویت کرده بود. اگرچه دولتهای آن روز، ذاتاً دولتهای ناتوان و مریضی بودند و بسیاری از آنها ساختمانِ ذهنیشان، اساساً ساختمانِ باج دادن به گردن کلفتهای غربی بود؛ اما بالاخره، این مجلس، همانها را تا آنجا که ممکن بود، حفظ میکرد. این مجلسی که به خاطر همان دورههای اوّلیه، در تاریخ سرافراز ماند، بتدریج کارش به آنجا رسید که بعضی از نمایندگانش، جرأت مخالفت نداشتند! بعضی در جلساتِ به خیال خودشان مسألهدار، حضور پیدا نکردند. مگر وقتی شما حضور پیدا نکردید، مسئولیتتان از بین میرود؟! شما نمایندهاید و باید احساس مسئولیت داشته باشید. بعضی از آنها افتخار میکردند که در آن جلسهای که سلطنت ایران به خاندان فاسد و ننگین پهلوی داده شد، حضور نداشتند! در حالی که بایستی میبودند و مخالفت میکردند. بعضی وابسته و فاقد استقلال بودند. شجاعت هم داشتند؛ اما آن شجاعت را در جهت باطل و خلاف حق به کار میگرفتند. جیبها و شکمهایشان از مال حرام، پر بود. طمعِ رشوه، طمعِ رسیدن به مقامات، طمعِ کمکِ فلانکسی که ممکن است قدرت را در دست بگیرد یا امروز بر سر قدرت است، چنان آنها را گیج میکرد که نمیفهمیدند مسئولیت چیست. احساس مسئولیت نبود، استقلال نبود، شجاعت نبود، آگاهی و معرفت و فرزانگی نبود و کار به آنجا رسید. و الّا اگر مشروطیت در آغاز کار، منطبق با خواستهی رهبران واقعی و مخلص و مؤمن آن نهضت- که بلاشک برترینِ آنها علمای بزرگ بودند- و هرکس منکرِ این حقیقت شود، منکرِ ضروریات و واضحات شده است. چنانکه عدهای منکر میشوند و امروز برای گذشتهی ما تاریخ مینویسند و حقایق را انکار میکنند- به پیش میرفت، کشور ما پنجاه سال در حسّاسترین مقاطع تاریخ جهان، از قافله عقب نمیماند. ما پنجاه سال ضرر کردیم. ما ملت ایران، به خاطر تسلّطِ آن قلدر بیسواد و خاندان و فرزندان و کسان و همراهانش؛ یعنی تسلّط قدرتهای مسلّط بر این کشور- که در نیم قرن آخرِ قبل از پیروزی انقلاب، انگلیسیها و بعد هم آمریکاییها بودند- و نیز به خاطر کوتاهی مجلس، ضرر کردیم و دچار خسران شدیم. مجلس میتوانست از اوّل جلو این ضرر را بگیرد. شما به تاریخ دوران مشروطیت که نگاه کنید، میبینید هرجا مجلس از خود قدرتی نشان داد، در مقابل آن قدرت، همه مجبور شدند راه و روش خود را اصلاح کنند. لذا، دشمن در مجلسِ آن وقت نفوذ کرد: «تلک أمة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم. » اینها عبرت است.1373/03/11