others/special
شهید محمد جهان‌آرا به روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

روایت شهید جهان‌آرا از روزهای حماسه

شهید محمد جهان‌آرا به روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن‌ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک‌ها همه طرف را می‌زدند و پیش می‌آمدند. با رسیدن آن‌ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم.
ماجرای خرید نظامی از انگلیس

ویژه‌نامه پلاک

ماجرای خرید نظامی از انگلیس

یک روز یکی از مسئولان با من تماس گرفت و گفت کار واجبی دارم. من به دفتر او رفتم و گفت که می‌دانی چه اتفاقی در حال وقوع است؟ گروهی تصمیم دارند که در اوج جنگ، از انگلیسی‌ها رادارهای «مارتلو» بخرند...
می‌خواهم دل ولایت را راضی کنم

خاطره‌ای از شهید حاج‌حسین خرازی

می‌خواهم دل ولایت را راضی کنم

اگر قبول دارید امام ولی فقیه هستند که مسلماً هستند، پس ما باید با او باشیم؛ هرچه گفت بپذیریم، هرکه را انتخاب کرد قبول کنیم. اگر کسی مسئولیتی دارد از برکت خون شهدا دارد از وجود نازنین امام دارد. ما درباره سیاست باید به او اقتدا کنیم.
بنی‌صدر ما را به جلسه راه نمی‌داد!

خاطره رحیم صفوی از شهید باقری

بنی‌صدر ما را به جلسه راه نمی‌داد!

حضرت آقا یک نگاهی به ما کردند. آن موقع خود من حداکثر پنجاه کیلو بودم؛ خیلی لاغر. فانوسقه را دو دور، دور کمرم می‌بستم. حسن باقری که دیگر از من خیلی لاغرتر بود. آقا یک نگاهی به ما کردند که این جوان حالا جلوی بنی‌صدر چه می‌خواهد بکند؟
خاطراتی از حضور آیت‌الله خامنه‌ای در دفاع مقدس

خاطراتی از سردار باقرزاده

خاطراتی از حضور آیت‌الله خامنه‌ای در دفاع مقدس

آقا در همان اوائل جنگ با حکم امام(ره) در جبهه‌ها بودند. بعد از آن هم دوباره با حکم دیگری از امام(ره) همراه با شهید چمران در شورای عالی دفاع بودند که با هم در جبهه‌ها حضور داشتند.
می‌گفتند این لوله بخاری است یا موشک؟

می‌گفتند این لوله بخاری است یا موشک؟

در آن برهه بسیاری از مقامات برای بازدید از روند کار آمدند. بدنه موشک‌ شبیه یک استوانه بود. خوب یادم هست که برخی از مسئولان که برای بازدید آمده بودند می‌گفتند این‌ها لوله ساخته‌اند و مدعی هستند که موشک می‌سازند!
به بابایی درجه ندهند، پس به ما بدهند؟!

ویژه‌نامه «پلاک»

به بابایی درجه ندهند، پس به ما بدهند؟!

بابایی با شنیدن صحبت‌‌های این دو سرهنگ، قرآن را بست و به بیرون قرارگاه رفت. از حرف‌هایی که این دو سرهنگ با هم می‌‌زدند خیلی ناراحت شدم؛ ولی از آن‌جایی که اخلاق شهید بابایی را می‌‌دانستم، او را معرفی نکردم. به دنبال او از قرارگاه بیرون رفتم ...
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی