ماجرای حضور رهبر انقلاب در جبههها پیش از راهیان نور و دوران رهبری ایشان است؛ حتی پیش از ریاست جمهوری، ایشان بارها به جبههها آمده بودند. آقا در همان اوائل جنگ با حکم امام(ره) در جبههها بودند. در آن زمان مسئولیت دفتر مشاور نظامی امام(ره) در ارتش بهعهده ایشان بود. بعد از آن هم دوباره با حکم دیگری از امام(ره) همراه با شهید چمران در شورای عالی دفاع بودند که بارها در کنار هم در جبههها حضور داشتند.
در دوره ریاست جمهوری ایشان به خاطر کارهای کشور و نیز نهی حضرت امام(ره) به خاطر مسائل حفاظتی، این هدایت را از طریق وزارت دفاع تعقیب میکردند. در اواخر جنگ مجدداً به خاطر شرایط شکنندهای که پیش آمد، ایشان احساس خطر کردند و از روی حس تکلیفی که داشتند، به جبهه آمدند. بعد از آن هم بیانیهای تاریخی را خطاب به ائمه جمعه صادر نمودند که در آن (قریب به مضمون) فرمودند: من رفتم، دیگران هم اگر میخواهند، بپیوندند. این بیانیه هم به عنوان رئیسجمهور و هم امام جمعه تهران صادر شد. البته تأکید و مانور اصلیشان بر قسمت دوم بود، چرا که جنبه مردمی و عمومیش پررنگتر بود. نکته دیگر آن هم این بود که ائمه جمعه باید مردم را بسیج میکردند.
مواقعی هم بود که خطراتی ایشان را تهدید میکرد و حتی تا آستانه شهادت هم میرفتند. نمونهاش در قضیه فتح سوسنگرد بود. مثلاً در اطراف گمبوئه هم که دشمن گرا را گرفته بود، چند ثانیه بعد از خروج رهبر معظم انقلاب از یک نقطه مشخص، دقیقاً همانجا را آماج حملات خودش قرار داد. این مربوط به اوایل جنگ است؛ یعنی سال 1359.
در اواخر جنگ هم حضرت آقا حضوری نسبتاً طولانی در جبههها داشتند و تمام یگانها را از نزدیک بازرسی میکردند. ایشان کاملاً سعی میکردند آمادگی نیروها را حفظ کنند و بالا ببرند. همین اواخر جنگ هم چندین بار آقا بهطور جدی در معرض خطر قرار گرفتند. مثلاً در
دزلی در حال سخنرانی بودند که همان نقطه بمباران شد. باز در یک قرارگاه دیگری (بیمارستان فاطمهالزهراء) ایشان در حال صحبت بودند که دشمن آنجا را مورد حمله قرار داد. یعنی کاملاً مشخص بود که دشمن اوضاع را رصد میکرد و دنبال این بود که شخصیتهای مؤثری را که به جبهه میآیند، هدف قرار دهد. این حضور بیمحابا و کاملاً شجاعانه رهبر انقلاب، خودش یک پشتوانه معنوی و قوت روحی برای رزمندگان بود.