در دنیایی که یک عده قلدر و گرگصفت وجود دارند، حاکم برای مواجهه با آنها نیازمند قدرت و امکانات است. امامزمان (علیهالسلام) هم بهعنوان یک رهبر به یاران مخلص و قوی نیاز دارد تا مأموریتهای الهی خود را به اجرا برساند؛ بنابراین، تأمین عده و عده پیرو، امکانات و قدرت برای امام و وجود افرادی که آمادهاند او را یاری کنند، نقش مهمی در پیشبرد اهداف امامزمان (علیهالسلام) دارد.
در قرآن هست خداوند متعال میفرماید به پیغمبرش هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. پیغمبر! خدا تو را نصرت داده، تو را تأییدت کرده، تو را کمکت کرده، با نصرت خودش و با مؤمنین.
در کتاب الغارات هست که یک عمو و برادرزاده آمدند خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند آقا ما خدمت شما هستیم، ما آمادهایم. حضرت فرمود خدا به شما خیر بدهد بروید آدم بردارید بیاورید، با دو نفر من چهکار بکنم. با دو نفر چهکار میشود کرد. بعد حضرت فرمود اگر هزار نفر داشتم میشد یک کاری بکنم.
آن حکومت زمینهساز که در ایران طبق روایات ما هست اولین کارش این هست که عده و عده و امکانات برای حضرت درست کند.
دو. تربیت مدیران و افسران لایق و کارآزموده برای حضرت حجت
دومین مسئلهای که حکومت ایرانی قبل از ظهور انجام میدهد، مدیر و افسر لایق و کارآزموده و کاربلد تحویل حضرت بدهد. امامزمان که تشریف میآورد جهان را میخواهد اداره کند، حضرت مدیر میخواهد. از ملائکه که قرار نیست بیایند مدیر بشوند. حضرت مدیر میخواهد. این مدیر پاکدست، شایستهی کاربلد کجا باید تربیت بشود؟ امثال شهید بهشتیها و شهید رجاییها، و شهید باهنرها و شهید چمرانها و شهید قاسم سلیمانیها و شهید باکریها و این افسران و این مدیران لایق و متدیّن و کارآزموده اینها کجا تربیت شدند. بله استعدادش را داشتند؛ ولی تا حکومتی نباشد که به فعلیت نمیرسد و البته هزاران نفر دیگر امثال این بزرگواران هم هستند. اینها وقتی شهید میشوند خب طبیعی است که شناخته میشوند و بزرگ میشوند و مردم میفهمند کی بودند. الان بحمداللّه بسیاری از مدیران لایق، پاکدست، متدیّن شب و روز ندارند و زحمتکش هستند. بسیاری از افسران لایق و افرادی که نظامی هستند حضرت احتیاج به اینها دارد. اینها کار حضرت را باید جلو ببرند. خب اینها کجا تربیت میشوند؟ در حکومت زمینهساز قبل از ظهور.
سه. تمرین ولایتمداری و تسلیم و تصدیق ولیعصر
سومین چیزی که آن حکومت ایرانی باید تحویل بدهد این است که تمرین تسلیم و تصدیق ولی خدا در این حکومت باید صورت بگیرد. یعنی ولی خدا که محور قرار میگیرد در فتنهها وقتی مردم میروند، در شبهات وقتی مردم میروند، در آشوبها که انواع و اقسامش را در این چهلوچند سال دیدیم آنهایی که در شبهه و در فتنه نمیلغزند و میایستند پشت ولی خدا، میایستند پای او، میایستند پایکار او. تمرین ولایت محوری، تمرین تسلیم، تمرین تصدیق ولی را کردن و شکنکردن و باورکردن او.
حداقل این سه کارکرد باید در آن حکومت قبل از ظهور، حکومت ایرانی قبل از ظهور باید انجام شود. درود خدا بر امام راحل عظیمالشأنمان، رضوان خدا بر او و همهی شهدایمان که این حرکت عظیمی که انجام دادند به همین نیّت بود. امام بزرگوارمان به همین نیّت بود که آن پرچمی که از ایران قرار است بلند بشود همان پرچم بلند بشود.
این خاطره را از آقازادهی آقای بهجت شنیدم. ایشان میگفت سال ۴۲ هنوز امام قم بود، هنوز دستگیر نکرده بودند حضرت امام را، چند سخنرانی شاید انجام داده بود. آقازادهی آقای بهجت میگفت امام آمد منزل ما. خب از جوانی با پدرم رفیق بودند. میگفت پدرم به حضرت امام گفت حاج آقا اگر میخواهید نهضتی را شروع بکنید حداقل باید ۴۰ نفر آدم مهذب و کاربلد داشته باشید. امام زد روی پای آقای بهجت گفت آقای بهجت چهار نفر هم ندارم؛ ولی شروع میکنم. اهلبیت روی دوش ما وظیفه گذاشتند. وظیفه همین روایاتی که از ایران پرچم بلند میشود. امام خودش را مخاطب میدید.
برخوردمان نسبت به مشکلات حکومت اسلامی چگونه باید باشد؟
درود خدا بر او و خلف صالحش که این ریلگذاری به سمت ظهور، جهتگیری به سمت ظهور را شروع کرده است. بله در یک حکومت فساد هم پیدا میشود، در یک حکومت آدمهای فاسد هم پیدا میشوند. نباید فکر کرد دیگر این چه حکومت اسلامی است که مدیر فاسد دارد، مدیر مثلاً ضعیف دارد، مدیر پوک دارد. زمان امیرالمؤمنین مگر نبود، زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را شما ببینید. ما گمان نکنیم زمان حضرت امیر (علیهالسلام) همه کارگزارانش سلمان و ابوذر بودند. نه، استاندار فارس زمان امیرالمؤمنین پدر ابن زیاد بود. زیاد ابن ابیه، مهرههایش هم چیده بود که البته امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعد کنارش گذاشت؛ ولی خب ضربهاش را زد.
از کتاب الکامل ابن اسیر نقل میکنم؛ که ابن عباس که زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) استاندار بصره بود آنجا یک اختلاسی کرد. که یک خطای مالی انجام داد. خبر به امیرالمؤمنین که رسید به پهنای صورت گریه کرد. فرمود من به کی دیگر اعتماد بکنم این شاگرد خصوصی ما بود. کمیل که از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین است که حضرت به ایشان گفتند آدم بسیار بزرگوار، عارف، آدم بسیار باعظمت و بزرگواری است، فرماندار منطقه هیت عراق بود. نتوانست اداره بکند، ضعف داشت، مدیریتش قوی نبود. حضرت امیر کنارش گذاشت.
خب حالا من سؤال میکنم با توجه به بعضی از افراد فاسدی که زمان حضرت امیر (علیهالسلام) بودند حکومت امیرالمؤمنین اسلامی بود یا نبود؟ اگر بگویید حکومت اسلامی بود پس با اینها چهکار میکنید با بعضی از این فسادها و فاسدها که بودند چهکار میکنید. جوابش این است که بله حکومت اسلامی بود شکی نیست. چون جهتگیری و ریلگذاری کاملاً درست است. ولو اینکه چهارتا هم خراب در آن در میآید.
امام حسن مجتبی علیهالسلام، شش ماه حکومت داشت. فرماندهی لشکرش عبیداللّه ابن عباس بود. شب عملیات بود باید دوازده هزار نفر نیرو آماده باشند که با سپاه معاویه بجنگند. شبانه هشت هزار نفر از نیروهای امام مجتبی را برداشت فرار کرد به سمت معاویه. با یک میلیون درهم خریده شد، رشوه به او دادند. هشت هزار نفر نیرو را برداشت رفت. لشکر امام مجتبی از هم پاشید و حضرت دید دیگر نمیتواند بجنگد، با اینها دیگر نمیشود. خب ببینید این فرمانده لشکر.
بنابراین ما این را باید عنایت داشته باشیم تا آدم چهارتا فاسد ببیند، یا چهارتا فساد ببیند، نبرّد. همهمان از این وضعیتی و مسئلهی حجابی که داریم میبینیم رنج میبریم. هنوز دارند پیکرهای شهدا را میآورند. هنوز دارند بچههای شهید ما را سر دست میآورند تشییع میکنند. خب همه دلشان میگیرد متدیّنینی که خودشان کف خیابانها بودند در فتنه
ها. آنهایی که در جنگ بودند، آنهایی که مدافع حرم بودند و جانباز شدهاند، آنهایی که لت و پار شدند، آنهایی که بچه دادند. خب همه غصه میخورند. در رأسش تردید ما نداریم، شکی نیست مسئولین عزیز ما متدیّن هستند. اما عنایت بفرمایید و امیدوار هم هستیم که هر چه زودتر با قاعده، مسائل درست شود. انقلاب شما کم در دنیا توانست مؤمن درست بکند وافرادی را به دین برگرداند؟ چهارتا مشکل و مسئله اینطوری هم در میآید. نه اینکه راضی به این مسئله هستیم. اما میخواهم این را عرض بکنم این باعث دلسردی نباید باشد. باعث عقب کشیدن که ما دیگر قهریم، ما دیگر اصلاً کاری نداریم و این وضعیت اصلاً حکومت اسلامی نیست نباید بشود.
وجود نازنین و مقدس حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) هنرش همین بود. مأموریت امامش را میداند چیست پایکار او میایستد تا آخر هم میایستد.
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ
التَّصْدِیقِ وَ
الْوَفَاءِ وَ
النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ. این را امام صادق (علیهالسلام) میگوید: شهادت میدهم عموجان، شما تسلیم بودی. حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) محو سیّدالشهدا بود. نسبت حضرت ابوالفضل با امام حسین شبیه امیرالمؤمنین با پیغمبر بود. زمان پیغمبر امیرالمؤمنین خیلی سخنرانی و حرف نداشت. این خطبهها و اینها مال بعد از پیغمبر است. محو پیغمبر بود و مطیع. حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) هم همین طور بود.
ذکر مصیبت
شب عاشورا وقتی امام حسین (علیهالسلام) فرمود که فردا به شهادت میرسید، چه هست چه هست یک سکوت برقرار شد. هم ابهت امام حسین (علیهالسلام) هم این خبری که داده همه به شهادت میرسند همهی این چیزها جمع شد یک سکوتی برقرار شد. بعد هم حضرت فرمود که اگر میخواهید بروید، بروید من بیعتم را برداشتم. اگر میخواهید بروید بروید. هیچ کس هیچ چیز نمیگفت. بدع بالقوم، تعبیری که دارد اولین نفری که شروع کرد ابوالفضل بود شروع کرد. دو تا کلام بیشتر نگفت، گفت و نشست گفت آقا کجا ما برویم، ما در خدمت شما هستیم تا آخر وفادار به راه شما در خدمت شما تا شهادت. حالا با همین مضمون. گرفت نشست. بعد یکی یکی بلند شدند آن حرفهای حماسی را زدند اگر ما را مثلاً فرض کنید هزار بار بکشند، بسوزانند، برگردانند دو مرتبه بعداً اما اول از همه حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) بود.
برای حضرت ابوالفضل نه جنگ موضوعیت دارد نه صلح. آن که موضوعیت دارد تسلیم امامش بودن است. این موضوعیت دارد که تسلیم امامش بشود.
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ
التَّصْدِیقِ، یک ذره تردید در سیّدالشهدا نکرد. آن زمان که دیگر تقریباً همه شهید شده بودند. امان نامه برایش آوردند. آن ناجیب امان نامه آورد و صدا زد که عباس برایت امان نامه آوردم. حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) اصلاً جوابش را نداد. سیّدالشهدا فرمود که جوابش را بده ولو فاسق هست. گفت چیست. گفت من برایت امان نامه آوردم، تمام شد دیگر کار حسین تمام شد دیگر، کشته شدند دیگر جان خودت را لااقل نجات بده. من برایت امان نامه از امیر گرفتم، عبیداللّه ابن زیاد. حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) فرمود لعنت خدا بر خودت، امیرت و امان نامهای که برای من آوردی. من در امان باشم فرزند پیغمبر در امان نباشد، لعنت خدا بر تو. یک ذرّه تردید نکرد.
ابوالفضل (علیهالسلام) آن موقعی که همه رفتند دیگر جنگ مغلوبه بود. ببینید حضرت ابوالفضل علم امام حسین را ندارد. اباعبداللّه تا آخر تاریخ را خبر دارد. امام حسین تا آخر تاریخ را خبر دارد که چه خواهد شد. حضرت ابوالفضل که این علم را ندارد. فقط ظاهر قضیه است که مغلوبش شد همه چیز تمام شد. اما در عین حال آن طور اشهد لک بالتسلیم والتصدیق. ذرهای تردید نکردی. والوفا، پر و پیمان کار کردن میشود وفا. آدم یک کاری را دستش میدهند تا آخر میایستد، تا آخر میایستد.
وقتی که وسایل غارت شدهی کربلا به دست یزید رسید، وسایلی که غارت، یک پرچم بلندی که هیچ جای سالم نداشت این پرچم فقط جای دستگیرهاش سالم بود. یزید گفت این دست کی بوده. معلوم است دست هر کسی بوده آدم شجاعی بوده که تا آن آخر در دستش بوده فقط جای دستش سالم است. جای سالم دیگر روی آن نیست. گفتند این دست عباس ابن علی بود.
نقل میکنند در تاریخ هست که یزید بلند شد ایستاد گفت عجب ما شنیده بودیم او وفادار و شجاع بود این قدر. این پرچم هیچ جای سالم ندارد معلوم است که برای اینکه نگه دارد او را خودش، بله همین طور هست. این پرچم روز قیامت شهادت میدهد که خدایا من این پرچم را نگه داشتم در دستم، دستم قطع شد والا پرچم بالا بود. دستم قطع شد دیگر نتوانستم نگهش دارم. شهادت میدهد روز قیامت. دیگر مثل روز عاشورایی که دیگر همه رفتند ابوالفضل (علیهالسلام) آخرین مرد بود. بله یکی دو تا بچه هنوز مانده بودند، هنوز حضرت علی اصغر و عبداللّه ابن حسن هنوز بودند. ولی مرد میدان جنگ آخرین نفر ابوالفضل بود آمد جلو. آن که ظرفش از همه بزرگتر است ظرفیتش، تحملش هم بیشتر است. همهی رفقایش شهید شدند، همه رفتند ایستاده همه را دید. آمد جملهای گفت که آقا لقد ضاق صدری، سینهام تنگ شده یعنی من هم پر شدم دیگر. سینهام تنگ شده که اباعبداللّه آن جمله را فرمود بنفسی انت یا عباس جانم فدای تو برو آب بیاور. جانم فدای تو برو آب بیاور.
شب ۲۱ ماه رمضان امیرالمؤمنین در بستر افتاده بود نزدیک شهادتش بود. بچههایش دورش نشسته بودند حضرت گاهی موقعها بیهوش میشد، گاهی موقعها به هوش میآمد. به هر کدام از بچههایش یک چیزی میگفت آن دم آخر. چهره زرد شده بود دیگر لحظات آخر زندگی امیرالمؤمنین بود. چشمش را باز کرد یک مرتبه دید ابوالفضل ۱۴، ۱۵ سالش بود دید عقبتر نشسته از بچههای حضرت زهرا، همیشه این ادب را داشت عقبتر نشسته. حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود عباسم بیا جلو، بیا جلو. کنار بستر آمد مؤدب نشست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود عباسم روز قیامت چشمم به تو روشن میشود. مبادا برادرت حسین در کارزاری تشنه باشد و تو آب بخوری.
وقتی رفت در شریعهی فرات امام حسین فرموده بود برو آب بیاور، وقتی رفت آب را برداشت شاید یاد همان کلام پدرش افتاد که مبادا آب بخوری. اللّه اکبر چه صحنههایی. این آب را ریخت مشک را پر کرد. تشنه لب از شریعه آمد بیرون، تیربارانش کردند. این بزرگوار را تیرباران کردند. وقتی که آن دم آخر عمود آهنین روی سرش فرود آمد دیگر حضرت ابوالفضل هم دستها قطع شده بود هم تیرباران چشم به تیرش، به چشمش تیر خورده بود. آن عمود آهنین را که زدند چه طوری افتاد و چه وضعیتی پیدا کرد بماند.
فقط دارد که سیّدالشهدا (علیهالسلام) وقتی آمد هیچ جای کربلا این را ندارد که امام حسین شکست. چهرهاش در هم شکست و همان موقع صدای هلهله و کف زدن دشمن شروع شد که کار حسین تمام شد. اباعبداللّه رفت به سمت خیمهها هیچ کسی حرف نمیزد. دیدند چهرهی امام حسین در هم شکسته. نگاه کردند ببینند آقا چهکار میکند رفت به سمت خیمهی ابوالفضل ستون خیمه را که کشید تا خیمه افتاد زینب کبری دستش را گذاشت روی سرش گفت وا ضیعتا، اسیریمان شروع شد، اسیریمان شروع شد.
دعای آخر
خدایا به آبروی سیّدالشهدا، به آبروی برادرش دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما.
فرج مولایمان امامزمان تعجیل بفرما.
همهی ما را از یاران حضرت در غیبت و ظهورش قرار بده.
خدایا به حق حضرت ولیعصر به حق سیّدالشهدا رهبر بزرگوارمان، خدمتگزاران دین، خدمتگزاران به این نظام دینی بر توفیقات و طول عمرشان بیفزا.
خدایا به حق سیّدالشهدا قسمت میدهیم امام راحلمان، شهدایمان، شهدای مدافع حرم، حاج قاسم آقای سلیمانی عزیزمان که جایش خالی هست خدایا همهشان را الساعه، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت همهشان را الساعه مهمان سیّدالشهدا قرار بده.
خدایا به آبروی سیّدالشهدا شرّ دشمنان را آمریکا، اسرائیل، انگلیس، وهابیت را خائنین به این مردم نجیب را به خودشان برگردان.
و عاقبت همهمان ختم به سعادت و خیر بفرما.