دکتر عادل پیغامی*
آیندهی مطلوب برای اقتصاد ایران چیست؟ یک اقتصاد صنعتی؟ یا یک اقتصاد دانشبنیان؟ وابستگی اقتصاد ایران به فروش نفت خام چه وضعیتی پیدا میکند؟ سهم بخشهای سنتی اقتصاد همچون کشاورزی، خدمات، صنعت و انرژی در اقتصاد آینده چقدر باید باشد؟ اینها پرسشهایی است که پیش از پاسخ به آنها باید به مقدماتی اشاره کرد.
اگر به تاریخ چند صدسالهی اخیر دقت کنیم، میبینیم که نخستین لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان «کشاورزی» بوده است. این دوره قبل از انقلاب صنعتی و تقریبا پیش از قرن پانزدهم میلادی بود. حدوداً بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ میلادی، «تجارت» لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان شد. یعنی هر کشوری که تجارت مناسبی داشت، پیشرفته به حساب میآمد. اما از سال ۱۷۰۰ تا اواسط قرن بیستم این «صنعت» بود که محور اصلی پیشرفت شد. جالب اینکه بدانیم نخستین عرصه ای که انقلاب صنعتی از آن آغاز شد، صنعت ریسندگی و نساجی بود. پس از آن، صنعت بخار بود که در قطار و کشتی و سپس احتراق در موتور اتومبیل ظهور یافت و هریک موتور جهش اقتصادی شدند. تا اینکه دوره فناوری الکترونیک آغاز شد و صنایع الکترونیک اقتصاد و بلکه کل زندگی بشر را متحول ساخت. بشر از این تحولات علم و فناوری و محصولات جدید و متنوعی که میساخت، موتوری برای پیشرفت پیدا کرده بود. نکته مهم اینجاست که «کالا» و تولید بیشتر و ارزانتر، تمام همّ و غم انسان صنعتی شده بود. البته لابهلای اینها همیشه «خدمات» هم بهعنوان تولیدی دوم انسان وجود داشته، اما اینکه خدمات تبدیل بشود به لوکوموتیو رشد و پیشرفت، مسألهای است که در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ با عنوان اقتصاد بیوزن و دقیقتر از آن «اقتصاد دانشبنیان» مورد توجه نخبگان دنیا قرار گرفت. اما چرا صنعت و کشاوزی علیرغم اهمیت و لزوم بهرهمندی از آنها دیگر نمیتوانند و نباید محور انتخابی کشور برای پیشرفت باشند؟
به دنبال اقتصادی صنعتی یا کشاورزی؟
توضیح آنکه در اقتصاد، اقتدار و درآمد و رفاه منوط است به تولید و تولید مشتمل است بر دوگونه: کالا و خدمات. کالا سختافزار است و ملموس، اما خدمات نرمافزار است و ناملموس. کار رانندگان تاکسی، آرایشگران و نویسندگان ناملموس است. لذا ایشان را تولیدکنندگان خدمات می نامند. خانم خانه وقتی فرزندش را پرورش میدهد، یک خدمتی تولید میکند، اما اگر آشپزی بکند، درواقع یک کالا تولید کرده است.
اما «خدمات» که به لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان در اواخر قرن ۲۰ تبدیل شده، خود بر دو نوع است. بعضی از انواع خدمات مثل آرایشگری، اصطلاحاً خدمات غیر قابل مبادله و غیر قابل تجارت هستند. من نمیتوانم خدمات آرایشگری را بفرستم مثلاً به افغانستان، مگر اینکه با صادرات نیروی انسانی آرایشگرم را بفرستم که برود آنجا و خدمات ارائه بدهد. اما یک سری خدمات قابل مبادله و تجارت هستند ضمن اینکه ارزش آفرینی بالایی هم دارند؛ مثل خدمات علمی. شما میتوانید اینجا یک فرمولی را کشف کنید و آن طرف دنیا از این فرمول استفاده کنند و کالا تولید کنند. مهمترین این خدمات که هم قابل تجارت است و هم بسیار ارزشآفرین، علم و فناوری است، منتها فناوری نرم و نه فناوری سخت. فناوری سخت میشود تولید صنعتی. مثلاً ما به فناوری نانو دست مییابیم و حتی چه بسا خودمان پارچهی نانویی تولید نمیکنیم، بلکه طرح علمی آن را میفرستیم به کشوری دیگر تا آنجا «کالایش» تولید شود. این میشود صادرات خدمات با مصداق فناوری نرم.
اولین نکتهی بسیار مهم -که در نشست اندیشههای راهبردی هم به آن اشاره کردم- این است که هرچند کشاورزی به عنوان یک بخش استراتژیک شرط لازم اقتدار و پویایی ما است و افزایش بهرهوری آن بسیار ضروری و اولویت اول ماست، اما اگر بخواهیم کشاورزیمان را تبدیل کنیم به لوکوموتیو رشد اقتصادی خودمان، درواقع کشورمان را برمیگردانیم به ۶۰۰ سال پیش. همچنین اگر بخواهیم لوکوموتیو رشد اقتصادیمان تجارت باشد، برمیگردیم به ۴۰۰ سال پیش. اگر به صنعت هم به این منظور رویبیاوریم، -کما اینکه در سدهی گذشته روی آوردهایم و پیشرفتهشدن کشور را مساوی صنعتیشدن آن پنداشتهایم!- باز همینطور؛ یعنی به چرخهی پیشرفتی و رشد ۲۰۰ سال پیش پیوستهایم که دیگر مایهی پیشرفت نیست. اما اگر وارد حوزهی خدمات تجارتپذیر و ارزشآفرینی -مثل دانش و فناوری نرم- بشویم، گویی به سراغ آینده و شیوههایی از پیشرفت رفتهایم که امروزه مد نظر تمام کشورهای پیشرفته بوده و لوکوموتیو امروزی رشد است.
برخلاف این ذهنیت عمومی که ما کشورهای پیشرفته را صنعتی میدانیم، باید گفت که دیگر کشورهای پیشرفته عموماً کشورهای صنعتی نیستند. الان اغلب مردم ما -حتی برخی دانشجویان نخبهی ما- میگویند که ما باید صنعتی شویم تا پیشرفته به حساب بیاییم، اما این نگاه متعلق به ۲۰۰ سال پیش است. امروزه دیگر اگر کشوری صنعتی بود و کالاهای صنعتی تولید کرد، یک کشور کارگر است و این دقیقاً اشتباهی است که رژیم پهلوی و برخی از امروزیها، با توصیه به صنعتی شدن مرتکب شده و ادامه هم دادهاند.
اینگونه فرصتهای جدید در اقتصاد دانشبنیان بسیار زیاد است. یک شبکهی تلویزیونی اروپایی حدود دو ماه پیش برنامهای پخش کرد که یک کلاس مقطع ابتدایی را نشان میداد و مجری گفت: ۶۰٪ این بچهها که میبینید، ۲۰ سال بعد در صنعتی مشغول به کار خواهند شد که هنوز خلق نشده است!
در این میان برخی هنوز خطی میاندیشند و میگویند که ما نردبان را پلهپله بالا برویم. اول باید برویم چرخ را بسازیم و نمیتوانیم ناگهان از نانو شروع کنیم. درواقع این عده اعتقادی ندارند که ما راههای میانبر هم داریم و میتوانیم ۵۰ سال آتی را زودتر طی کنیم و یا حتی در مسیری جدید و نو در زمرهی پیشگامان شویم و عقبماندگیهای گذشته را پشتسر بگذاریم. ما مانند اتومبیلی هستیم که در مسابقهی قبلی دیر متوجه شده و وارد شده بودیم و لذا عقب مانده بودیم، اما نیازی نیست در همان مسابقه و مسیر بمانیم. برندگان مسابقهی قبلی، در مسابقه جدیدی ثبتنام کرده و آمادهی آغاز مسابقهای دیگر هستند. هوشمندی رهبر معظم انقلاب در تأکید بر «اقتصاد دانشبنیان» در همین تشخیص راهبردهای پیشرفت جدید در قرن جدید است.
اقتصاد دانشبنیان اشباعپذیر نیست
دانشمندان معتقدند که یک ویژگی در خدمات ارزشآفرین جدید وجود دارد که در هیچکدام از انواع دیگر تولید نیست. دنیای ماده و تولید صنعتی بالاخره یک درجهی اشباع دارد (به تعبیر فنی اقتصاددانان قانون بازدهی نزولی بر آن حاکم است). در بهترین خوردنیهای دنیا، اگر لقمهی دهم را بخورید، برایتان دیگر مثل لقمهی اول لذیذ نیست. کمی بیشتر که بخورید، ممکن است حتی دچار تهوع هم بشوید و نه تنها لذتی از آن نبرید بلکه اذیت هم بشوید. این خاصیت جهان مادی و سختافزار است که نمیتواند بینهایت باشد. سرمایه و تولید سخت افزاری را میتوان افزایش داد، اما شیب افزایشش مدام کُند میشود و حتی ممکن است منفی بشود! از نظر فیلسوفان اقتصاد، تولید صنعتی ذاتاً پایدار و قابل تداوم نیست. نتیجه اینکه ما امروزه هرقدر که سرمایه در حوزهی کشاورزی و صنعت تزریق کنیم و ماشینآلات بخریم، تولید کل کشور افزایش مییابد اما نهایتاً مسیرش کاهنده است؛ یعنی بالاخره به نقطهی اشباع میرسد. این مفهوم را در اقتصاد با مقعربودن تابع تولید و خصیصهی نزولیبودن عائدیها معرفی میکنند. چرا رشد تولید ملی آمریکا ۱.۵ درصد است، اما رشد افغانستان ۱۷ درصد؟ آیا افغانستان خیلی کشور اقتصادی و پیشرفتهای است؟ نه. افغانستان در ابتدای راه است و آمریکا در انتهای تابع تولید.
ولی حوزهی خدمات و نرمافزار مربوط به حوزهی غیرکالایی است؛ یعنی یک شیب فزاینده غیر قابل اشباع دارد. شما نگاه کنید، اولین حافظههای رایانه (Memory) که آمده بود، ظرفیتشان مثلاً ۳.۲ کیلوبایت بود. بعد از آن فلاپیدیسک آمد که ظرفیتش ۱.۲ مگابایت بود و بعد سیدی و دیویدی و ... آمد. دانش هرقدر پیش میرود، سرعت رشدش بیشتر میشود. بنابراین شما هراندازه در جهان ماده از فضای ماکرو بروید به فضای میکرو تا نانو، این ویژگیها بیشتر میشود و شما به نرمافزار نزدیکتر میشوید.
خب حال سؤال این است که اگر انسانهایی داریم و سرمایهای، بهتر است صرف چه بکنیم؟ منابع مولد اقتصادمان را صرف چه بکنیم؟ علم و تجربهی بشر و عقل و شرع یکچیز میگویند. ما به لحاظ شرعی نباید اسراف کنیم، تبذیر هم نباید بکنیم. اسراف و تبذیر یعنی چه؟ اسراف یعنی اینکه مثلاً شما برای شستن خودروی خود نیازی به بیش از یک سطل آب ندارید اما اگر بیشتر از یک سطل آب استفاده کنید، میشود اسراف. اما تبذیر غیر این است. تبذیر یعنی اینکه مثلاً همین ماشین را نباید اصلاً میشستی، بلکه خودروی دیگری کثیف بوده و شما چهبسا اتومبیل تمیز را با یک سطل آب شستهاید و اسراف هم نکردهاید. پس کارآیی شما عالی بود، ولی منابع را بهجا مصرف نکردید و تبذیر داشتید ولذا اثربخشی نداشته اید. جمع اسراف و تبذیر یعنی اینکه شما از نعمات خدا درست و بهجا و بهینه استفاده نکنید.
«حمایت از کار و سرمایهی ایرانی» یعنی چه؟
استفاده از منابع مولد اقتصاد کشور هم نباید با اسراف و تبذیر باشد. دقت کنید نتیجهی این حرف این است که حمایت از کار و سرمایهی ایرانی به این نیست که کارگر ایرانی هر نیازی که دارد را خود تولید کند؛ بلکه مهم این است که بداند که چه چیزی را چگونه تولید کند که از مولدیت خود بهترین استفاده را برده باشد. اسراف و تبذیر نکرده باشد و شکرگذار نعمات الهی بوده باشد. ۲۰۰ سال پیش کارگر ما اگر وارد صنعت میشد و پیچ میبست، خوب بود. اما اگر الان پیچ ببندد، عقبافتاده و از نیروی خود استفاده مطلوب نکرده است. الان باید برود سراغ صنعت نانو؛ وگرنه اسراف و تبذیر میشود. شما میتوانید خودرو را وارد کنید، اما کارگرتان را بفرستید رویان و فناوری رویانتان را صادر کنید. ما میتوانیم با دانشی که در نانو داریم، فناوری را به دنیا بفروشیم. حتی اگر قرار است هنوز بخشهایی صنعتی باشند، میتوانیم پارچهی نانو بسازیم، بعد نیممتر از این پارچه را بفروشیم به چین و ۱۰ متر پارچهی معمولی از چین وارد کنیم. دیگر نباید منابع مولد خودمان را به کارهایی بگماریم که ارزشآفرینی کمتری دارند. یک معنا از دلیل تأکید بر نوآوری، علم و جنیش نرمافزاری، اصلاح الگوی مصرف، حمایت از کار و سرمایهی ایرانی این است.
در سال ۱۹۰۰ حدود ۳۹% آمریکا درگیر تولیدات کشاورزی بودند تا بتوانند شکم ۱۰۰ میلیون نفر جمعیتشان را پر کنند.۴۰ سال بعد همین آمریکا که دیگر حدود ۱۷۰ میلیون نفر جمعیت داشت، فقط ۳ درصد جمعیتش درگیر کشاورزی بودند! در سال ۲۰۰۰ جمعیتش رسید به ۳۰۰ ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در کشاورزیاش شد ۲%.
ما تا زمانی که ظرفیتهای خالی غیر پیشرفته در اقتصادمان داریم، کارگرانی داریم که فقط میتوانند پارچه تولید کنند یا پیچ ببندند، چارهای نداریم که آنها را فعال کنیم و جنس خارجی مشابه نخریم تا برادر و خواهر ایرانیمان از خرید ما بهرهمند شوند، نه کارگر و صاحبسرمایهی خارجی. اما اگر میتوان این کارگران را وارد عرصهای با ارزشآفرینی بالاتر و درآمد و تولید بیشتر بکنیم، چرا نکنیم؟ فرزندانمان هم باید در مشاغل با ارزشآفرینی کمتر بمانند؟ الان اگر کسی بگوید برویم کارخانهی ریسندگی تأسیس کنیم و مثلاً چادرهای خانمها را خودمان تولید کنیم، هرچند در کوتاهمدت معنایی داشته باشد اما در بلندمدت و بهعنوان یک راهبرد اشتباه است. درواقع این یعنی ما میخواهیم درجا بزنیم و یا به عقب برگردیم. در ابتدای صنعتیشدن، صنعت نساجی پیشگام و پیشران رشد بود اما الان کشورهایی که در صنعت نساجی کار میکنند، در توسعه بهعنوان کشورهای «پیژامهای» معروفند؛ کشورهایی مثل ترکیه، السالوادور و بنگلادش. این کشورها عقبافتاده هستند، چون صنعت نساجی پایینترین سطح صنعت است و کمترین ارزشآفرینی را دارد. اگر نساجی دو واحد ارزش افزوده تولید کند، این رقم در الکترونیک ۱۰۰ واحد است. بنابراین صنعت نساجی یکجور خامفروشی نیروی انسانی است.
الان برَندهای مهم پوشاک اروپا در اندونزی و تایوان و بنگلادش تولید میشود؛ چرا؟ چون نیروی کار ارزان بدون دانش و مهارت بالا نیاز دارد. نیروی کار ارزانِ شرق باید در نساجی مشغول باشد تا نیروی کارگران بامهارت غرب برود در صنایع پیشرفته و هایتِک. طبق آمار، بالغ بر ۵۰ درصد از کارگرهای بنگلادشی در صنعت نساجی با سرانهی ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در سال کار میکنند. این در حالی است که در آمریکا تنها نزدیک به ۲درصد از کل کارگرها در صنعت نساجی هستند. متوسط حقوق کارگر ایرانی -که البته کم هم هست- روزی شش دلار است و متوسط حقوق کارگر چینی و بنگلادشی روزی یک دلار. بنابراین اسراف است که ما برای تولید کالایی غیراستراتژیک، کارگر یک دلاری را رها کنیم و برویم سراغ کارگر شش دلاری.
در این شرایط ما باید با منابع مولدمان، کارگر و سرمایهمان چه کنیم؟ آیا اسرافشان یا تبذیر کنیم؟ پیرمردی که پسرش درس خوانده و مهندس کشاورزی شده، آیا درست است به او بگوییم شما هم مثل پدرت کار کن؟ یا اینکه باید او را ببریم در صنایع پیشرفته و هایتِک؟ یا از آن هم بالاتر به او بگوییم تو برو در بخش خدمات کار کن؟ به این جابهجایی میگویند «سکتوریالشیفت» یعنی «انتقال بخشی». یعنی ما نیروها و منابع مولدمان را از بخشهایی مثل کشاورزی، صنعت و تجارت انتقال میدهیم به حوزهی خدمات ارزشآفرین با نرخ عائدی فزاینده و این میشود اقتصاد نوین دانشبنیان.
اقتصاد ایران نیازمند «انتقال بخشی»
اگر اقتصاد ایران خودش را در وضع کنونی نگهدارد، دیگر ما هیچوقت نمیتوانیم جنبش نرمافزاری و افزایش سهم در تولید علم داشته باشیم، زیرا جنبش نرمافزاری نیاز به نیروی انسانی دارد و باید این منابع از سایر حوزهها آزاد بشوند تا به این عرصه بیایند. مادامیکه سرمایههای ما درگیر ساختن ماشین یا این کشاورزی کمبهرهور هستند، چگونه وارد علم شوند؟ کشور ما منابعش محدود است، پس حتماً باید شیفت بخشی و آزادسازی منابع اتفاق بیفتد تا کشور در عرصههای جدیدتر و با ارزشآفرینی بیشتر رشد داشته باشد.
کارآفرینی و اشتغالزایی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسکپذیری» در یکدیگر. ضربشدن یعنی اگر هر یک از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد. حالا ما که به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم که یکی از مؤلفههای اصلی چنین اقتصادی، کارآفرینی است.
آمارها در زمینهی «انتقال بخشی» در تاریخ کشورهایی که پیشرفت اقتصادی کردند، بسیار جالب است. در آمریکای سال ۱۹۲۰، تعداد ۲میلیون و ۷۶ هزار کارگر در صنعت راهآهن مشغول بودند و این تعداد در سال ۲۰۰۲ به ۱۱ هزار نفر رسید. در سال ۱۹۰۰، یک میلیون و ۹ هزار نفر در صنعت کالسکه و یراق آمریکا کار میکردند که الان هیچکس در این صنعت کار نمیکند. در سال ۱۹۲۰ در آمریکا ۷۵ هزار نفر اوپراتور تلگراف بودند که الان نیستند. مشاغل نیز مانند انسان حیات و ممات دارند. نباید از این مسأله ترسید.
در سال ۱۹۰۰ آمریکا حدود ۱۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت و حدود ۳۹% منابع مولد آمریکا درگیر تولیدات کشاورزی بودند تا بتوانند شکم ۱۰۰ میلیون نفر جمعیتشان را پر کنند. ۲۲% هم درگیر صنعت بودند، ۱۰% درگیر تجارت، ۸% در خدمات و ۲۱% هم در دیگر موارد. ۴۰ سال بعد همین آمریکا که دیگر حدود ۲۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت، فقط ۳ درصد جمعیتش درگیر کشاورزی بودند! یعنی ظرف ۴۰ سال ۳۶% درصد از منابع انسانیاش را از کشاورزی آزاد کرد و گفت شما دیگر روی زمین کار نکنید و تجارتش را رساند به ۲۲%. جمعیت درگیر در صنعتش هم از ۲۲% شد ۱۵%. در خدماتش اما ۸% فعال بودند که شدند ۳۲%. موارد دیگرش هم بیشتر شد و به ۲۸٪ میرسید. اما آمریکا در سال ۲۰۰۰ جمعیتش رسید به بیش از ۳۰۰ ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در کشاورزیاش شد ۲%، در صنعتش هم شد ۱۳%، در تجارتش در همان ۲۲% ماند، اما در خدماتش از ۳۲% رسید به ۴۲% و در دیگر موارد هم ۲۰٪. در این آمار دقت کنید و فرایند کاهش سهم منابع مولد از صنعت یا صنعتزدایی را بهلحاظ سهمبری از عوامل مولد را در صد سال گذشته آمریکا ببینید. آمریکاییها صد سال است که میگویند منابع مولدشان نباید درگیر کشاورزی و صنعت بشوند، بلکه باید در حوزهی خدمات باشند. امروزه نیز به شکلی پررنگتر با عنوان دانشبنیان مطلب را پیگیری میکنند.
نمودار توزیع منابع انسانی در آمریکا در سالهای ۱۹۰۰، ۱۹۴۰ و ۲۰۰۰ میلادی
ممکن است کسانی بگویند که حضرت امام خمینی رحمهالله علیه و رهبر انقلاب اسلامی بر روی کشاورزی خیلی تأکید داشتهاند؛ بله، اما دقت کنید این بحث به معنای کاهش تولید کشاورزی یا وابستگی در واردات آن نیست بلکه عین آن است و معتقدم تفسیر صحیحی از راهبردهای اقتصادی رهبران انقلاب نداشتهایم. به تجربهی دنیا دقّت کنید که حجم منابع مولد درگیر در کشاورزی میتواند کم بشود، ولی تولید کشاورزی حتی افزایش یابد. دیدیم که آمریکاییها در یک مقطعی با ۴۰% از منابع مولدشان، ۱۰۰ میلیون نفر را سیر میکردند و صادرات هم نداشتند، حالا با ۲% از منابعشان بیش از ۳۰۰ میلیون نفر را سیر میکنند و صادرات کشاورزی هم دارند. این یعنی بهرهوری در کشاورزی بالا رفته است. کلید طلایی در انتقال به اقتصاد دانشبنیان، همین رشد بهرهوری در کشاورزی و صنعت است. شاید ایران دانشبنیان، تولید کشاورزی و چهسا صنایع استراتژیکش بیش از قبل هم باشد، اما سهم اصلی منابعش درگیر دانش و فناوری است.
در حال حاضر چین آلایندهترین کشور دنیا است و آمریکا و روسیه در رتبهی بعدی قرار دارند. بنابراین ما باید مراقب باشیم و بدانیم که قرار نیست مثل چین بشویم. چین صنعتیشدن را انتخاب کرده و پذیرفته که در ردهی اول آلودگی باشد. چین از حدود سال ۲۰۰۰ آلایندگیش بالا رفته، اروپا ثابت مانده و انتظار میرود آلایندگی آمریکا بهتدریج کاهش یابد.
تکلیف کارگران قدیمی چه میشود؟
اما حالا و در این شرایط تکلیف کسانی که در بخش قدیمی کار میکردهاند چه میشود؟ آیا اقتصاد دانش بنیان به معنای بیکاری کارگران کشاورزی و صنعت است؟ نه. برعکس به معنای افزایش اشتغال و درآمد هم است. در انقلاب صنعتی اروپا، وقتی اولین چرخ خیاطی را ساختند، خیاطها تجمع کردند جلوی کارخانه و شیشهها را شکستند و چرخ خیاطیها را انداختند بیرون؛ گفتند این باعث بیکاری کارگرها میشود. ظاهراً هم همینجور بود، چون هر یک چرخ خیاطی به جای ۱۰ کارگر کار میکرد، اما تاریخ نشان داد که صنعت پیشرفت خود را کرد و کارگرها هم بیکار نشدند. این به خاطر این بود که دانش همیشه خلقکنندهی فرصتهای جدید بوده است. یعنی آن کارگرها هرچند ابتدا دچار مشکل شدند اما این بیکاری منجر به رشد بیشتر و اشتغال بعدی بیشتر شد. خودشان و فرزندانشان با آموزش و کسب مهارتهای جدید، چه در صنعت پوشاک و چه در صنایع نوظهور مشغول شدند،. با ظهور صنعت بخار و بعدها که صنعت الکترونیک فرصتهای اشتغال بیشتری هم برای بشر ایجاد شد، و همینطور دوباره فرصتهای جدیدتر خلق شد.
ترکیب علم و اقتصاد، هوشمندترین راهبرد اقتصادی نخبگان دنیاست. نظام آموزشی ما اعم از رسمی و ضمن خدمت و ارتقاء مهارتی، در فرایند «انتقال بخشی» بسیار تأثیرگذار است. این نظام آموزشی است که میتواند کودکان را ریسکپذیر بار بیاورد. جامعهی ما امروز احتیاج دارد به کارآفرین.
اقتصاد دانشبنیان یعنی خلق اینگونه فرصتهای جدید برای اشتغال بیشتر و بهتر با درآمد بالاتر. یعنی کام نهادن به دنیای جدید. نیازی نیستو نباید فرزندانمان مثل ما باشند. حدود دو ماه پیش در برنامهای که در یک شبکهی تلویزیونی اروپایی پخش می شد، یک کلاس مقطع ابتدایی را نشان داده و مجری از زبان آینده شناسان عنوان کرد که: ۶۰٪ این بچههای کوچک را که میبینید، ۲۰ سال بعد در مشاغلی مشغول به کار خواهند شد که هنوز خلق نشده است!
وقتی کامپیوتر اختراع شد و به بازار آمد، همهی چرتکهاندازها دچار مشکل شدند، آنها که اهل تلاش و یادگیری نبودند یا بیکار شدند یا بازنشسته، اما برخی هم آموزش دیدند و به حسابداری با کامپیوتر پرداختند. ما هم چارهای نداریم جز اینکه راه جدید را بپیماییم. جالب اینکه این نوع بیکاری در اثر خلق صنایع جدید ایجاد میشود و بیکاری تکنولوژیک نامیده میشود -بخشی از بیکاری امروز در ایران هم ناشی از آن است- اصلاً بد نیست و خیلی هم خوب است. این پدیده وقتی بد است که با آموزش ضمن خدمت یا پیش از خدمت همراه نباشد و کارگرهای آینده با شیوههای جدید آشنا نشوند و در این انتقال بخشی از بخشهای ناکارآمد به بخش بهتر منتقل نشوند. ضمن اینکه در دوران گذار، دولت باید با تأمین اجتماعی دقیق مواظبت لازم را از انسانها و کرامت آنها بهعمل آورد. به همین دلیل گفتمان اقتصادی انقلاب اسلامی صحبت از عدالت و پیشرفت توأمان را دارد.
نظام آموزشی و کودک ریسکپذیر
یک ملاحظهای اینجا وجود دارد؛ ما در کشورمان زنان و مردان کارگری داریم که نمیتوانند آموزش نوین ببینند و این افراد باید همان کالایی را تولید کنند که میتوانند ولو صنایع دستی ساده، زیرا تولیدکردن در هر صورت بهتر از تولیدنکردن است. بنابراین ما تأکید داریم که ظرفیتهای خالی مولدمان که امکان تبدیل و ورود به عرصهی خدمات دانشبنیان را در حداقل بازهی زمانی ۱۰ساله ندارند، باید بروند همان محصول قدیمی را تولید کنند؛ حتی به همان شیوهی سنتی و قبلی. ما هم باید از تولید آنها حمایت کنیم، اما یادمان نرود باید فضایی را فراهم کنیم که فرزندان این نسل دیگر در بخش قبلی و در کار پدرانشان باقی نمانند و به بخشهای پیشرفته و دانشبنیان وارد شوند.
ترکیب علم و اقتصاد، هوشمندترین راهبرد اقتصادی نخبگان دنیاست. نظام آموزشی ما اعم از رسمی و ضمن خدمت و ارتقاء مهارتی، در فرایند «انتقال بخشی» بسیار تأثیرگذار است. این نظام آموزشی است که میتواند کودکان را ریسکپذیر بار بیاورد. جامعهی ما امروز احتیاج دارد به کارآفرین. کارآفرینی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسکپذیری» در یکدیگر. دقت کنید ضربشدن یعنی اگر هر یک از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد؛ با جمعکردن تفاوت دارد. حالا ما که به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم که یکی از مؤلفههای اصلی چنین اقتصادی، کارآفرینی است.
تحول بنیادین در آموزشوپرورش ما باید به سمتی باشد که رشد کودکان ما مطابق نیاز فردای کشور و جهان بوده و به دنبال صنایع دانشبنیان باشند. نظام آموزشی باید فرزندانمان را برای دنیای آینده و بهترینهای آیندهی کشور تربیت کند. کودکان را برای صنایعی باید تربیت کند که هنوز خلق نشده، تا آنها بتوانند کارگران مبتنی بر دانش (Knowledge worker) باشند. حتی زن خانهدار ما باید در تدبیر منزل و تولید سرمایهی اجتماعی، سرمایهی معنوی و سرمایهی عاطفی، دانشبنیان باشد. نظام آموزشی ما باید مبتنیبر این نوع نگاه باشد و بکوشد که دانشآموزان را حماسی و مطابق با اقتصاد مقاومتی و با توان کارآفرینی و برای دنیای آینده بار بیاورد و این مسأله باید حتماً در طرحهای تحول دیده شده باشد. حضرت آقا صحبت از شرکتهای دانشبنیان میکنند. آیا وزارت آموزشوپرورش و دانشگاههای ما منابع انسانی دانشبنیان تربیت میکنند؟
اقتصاد دانشبنیان در تضاد با خامخواری نفت و دیگر منابع است. اقتصاد دانشبنیان در نفت یعنی نفت را حداقل فراوری کرده و به فرآوردههای پتروشیمی تبدیل کنیم. اینکه گفته شده ما درب چاههای نفت را ببندیم، این استعاره از بستن باب خامفروشی است وگرنه ما هرگز اجازه نداریم نعمات خداداد را بدون استفاده بگذاریم، زیرا این تبذیر است.
راه صحیح اقتصادی برای کشور و تمام آنچه گفتیم مستلزم درونزایی در عین برونگرایی است. اقتصاد مقاومتی اقتصادی آیندهنگر و برونگرا است؛ یعنی تبادل با عالَم که اصلاً با خروج ارز مشکلی ندارد. این یک اندیشهی غلطی بود که برخیها اوایل انقلاب میگفتند فلان کالا را تولید کردیم تا خروج ارز نداشته باشیم. به این اندیشه میگویند اندیشهی نیومرکانتیلیسم که متعلق به دورهی تجاری است.
در شرایط فعلی کشور ما که به دلایل سیاسی با انواع تحریمها روبهرو هستیم، تنها اقتصاد مبتنی بر دانش میتواند برای ما سازنده و پیشبرنده باشد. چنین اقتصادی هم جز از مسیر درونزایی و فعالشدن نیروهای مولد داخلی ممکن نیست. الگوی اقتصاد دانشبنیان در کشور ما باید مقاومتی، تحریمشکن، درونزا، برونگرا، دیجیتالی، بدون نفت و رسانندهی کشور به تراز مثبت علمی و الگوی فعال پیشرفت باشد. اقتصادی پویا و مستحکم و جهادی و بسیجی. البته ما نباید انتظار بازدهی آنی داشته باشیم و چنین تحولات چشمگیری بهطور متعارف پس از چند دهه ظهور خواهند کرد. تجربهی همهی کشورهای موفق همین بوده است. اگرچه این مدت میتواند با لحاظ نمودن برخی دقتها، کوتاهتر هم بشود. مردم ما باید تصویری واقعی از پیشرفت داشته باشند و از این رویکرد حمایت کنند تا به ثمر برسد. البته احیاشدن حافظهی تاریخی قطعاً کمک فراوانی به این روند خواهد کرد اما بدون مشارکت مردم مسیر قابل پیمودن نیست. این هم رکنی دیگر از اقتصاد مقاومتی که از آن به اقتصاد مردمی تعبیر شده است.
* استادیار دانشکدهی معارف اسلامی و اقتصاد و معاون پژوهشی دانشگاه امام صادق علیهالسلام