دکتر رضا امیری مقدم، عضو هیأت مذاکرهکننده ایران با آمریکا در موضوع عراق است. او در گفتار زیر، چرایی اشغال عراق توسط آمریکا را تحلیل کرده و ضمن بررسی دلایل درخواست آمریکا برای مذاکره با ایران، ناگفتههایی را از جلسات مذاکره بیان کرده است:
حملهی دوم
آمریکا پس از حمله به افغانستان و اشغال این کشور مهیای حملهی دوم خود میشد. در محافل آمریکای آن روز بحث این بود که گزینهی ما بعد از افغانستان بهتر است ایران باشد یا عراق یا سوریه؟ آمریکاییها تردید داشتند که اول سر را بزنند یا بدنه. در آن شرایط خاص بحث این بود که آیا آمریکا میتواند به ایران حمله کند یا نه؟ در حالی که نظر برخی نئوکانها مانند جان بولتون این بود که ما باید به ایران حمله کنیم، آمریکاییها به مجموعه دلایلی به ایران حمله نکردند و عراق را انتخاب کردند.
آنها به این نتیجه رسیدند که ایران هدف سختی است و ما نباید خودمان را درگیر این سختی کنیم. هدف آسانتر پیش روی آنها عراق بود. بنابراین تصمیم به حمله به عراق گرفتند؛ چرا؟ چون کشور عراق چند ویژگی داشت: اول اینکه سابقهی حمله به ایران و کویت را داشت و صدام در منطقه و جهان منفور بود. دوم اینکه پس از سال ۱۹۹۱ که ایران و عراق به پیشنهاد مارتین ایندینگ که مدتها سفیر آمریکا در اسرائیل بود، در سیاست مهار دو جانبه قرار گرفته بودند، عراق کاملاً منهدم شده بود و شکاف مردم و حاکمیت در اوج و اوضاع اقتصادی این کشور بهشدت بد بود. همچنین بر اساس تبلیغات آن روز آمریکا، عراق متهم بود که دارای سلاح هستهای و کشتار جمعی است و با تروریستها ارتباط دارد. در نهایت کنگرهی آمریکا باتوجه به این زمینهها قانونی با عنوان «آزادسازی عراق» را تصویب نمود.
در جواب آمریکاییها گفتیم که مسألهی تروریسم یک بستهای است که گروههای زیادی را دربرمیگیرد. نمیتوان با آن گزینشی برخورد کرد. با یکی برخورد کرد و یکی را آزاد گذاشت. آنها گفتند بله، ولی ما نیامدهایم که مشکل شما را حل کنیم. برای این با شما مذاکره میکنیم که مشکل ما حل شود.
استراتژی «شهری بر فراز تپه»
همهی مؤلفههای لازم برای حمله به عراق وجود داشت. اما هدف آنها یقیناً عراق نبود، بلکه جمهوری اسلامی ایران بود. آنها میخواستند حکومت ضعیف عراق را ساقط کرده و آن را تبدیل به یک حکومت با الگوی مورد نظر خود برای تمام جهان کنند. ساختن «شهری بر فراز تپه» بخشی از ادبیات و اعتقادات آنها است. با این عمل دیگر نیازی به جنگ با ایران، عربستان یا مصر نیست. چراکه مثلاً مردم ایران با دیدن این حکومت، از آن الهام میگیرند و خودشان حکومتشان را نابود میکنند.
آمریکا در نظر داشت که اگر این نقشه هم راهگشا نبود از تدابیر دیگری استفاده کند و چند بار نیز اقدام به توطئه علیه ایران کرد ولی نتیجهای نگرفت. فضای آن روز هم چنین بود که اگر آمریکا به عراق حمله میکرد، هیچ تضمینی وجود نداشت که به بخشی از خاک ایران هم حمله نکند و حتی یکی از گزینههای محتمل امنیتی آن روز این بود که منافقین به کرمانشاه یا ایلام حمله کنند. به هر حال ورود آمریکا به عراق مسئلهای بسیار جدی و مهم برای ما بود؛ بهطوری که ما بعد از جنگ تحمیلی، هیچ مسألهای به این مهمی در کنار مرزهای خود نداشتیم.
سرانجام آمریکا در ۲۹ اسفند ۱۳۸۱ به عراق حمله کرد. با این اوصاف آمریکاییها در عراق پروندهای را باز کردند تا به وسیلهی آن ایران را از پا در بیاورند اما با اشتباهاتی که مرتکب شدند، عراق بلای جان خودشان شد. آمریکاییها در باتلاقی فرو رفتند که برای خروج از آن راهی جز مذاکره با ایران ندیدند.
دو اشتباه بزرگ
آمریکا علیرغم قدرتمندیش، یک آسیبپذیریهایی هم دارد. آمریکاییها اولاً در گفتار و رفتار خود از منطق تبعیت نمیکنند و ثانیاً از روی غرور پیش میآیند. این غرورشان باعث شده که خودشان برای خودشان مشکل ایجاد کنند. در عراق هم اوضاع همینگونه بود. آنها از مشکلات و ضعف ساختاری رنج میبردند. یک روز آقای بارزانی به من گفت این آمریکاییها بین نهادهای خودشان هم هماهنگی ندارند. در یک تیپشان هم هماهنگی ندارند. فرمانده از معاون خبر ندارد و بینظمی غوغا میکند.
یکی از اشتباهات آنها در عراق تحقیر مردم بود. روزی با آقای بارزانی دربارهی رفتارهای اشتباه آمریکا در عراق صحبت میکردیم که ماجرای عبرتآموزی را تعریف کرد. گفت که یکبار ما در منطقهی سبز بغداد جلسهای با آقای محمود عثمان -از مبارزان کرد و از فعالین سیاسی عراق- در چهارچوب شورای حکومتی عراق داشتیم. او با دو ساعت تأخیر در جلسه حاضر شد. بابت این تأخیر به او اعتراض کردیم. در جواب به من گفت که ننگتان باد! شما اینجا به اسم مسألهی شورای حکومتی عراق نشستهاید. من وقتی خواستم وارد منطقهی سبز بغداد بشوم، افسر عراقی جلوی مرا گرفت و گفت که آمریکاییها گفتند نمیتوانی وارد شوی و باید بازرسی شوی. گفتم خوب بازرسی کن. گفت نمیتوانم، باید افسر آمریکایی بیاید. گفتم خوب بگو بیاید. دیدم افسر آمریکایی آمد و گفت من نمیتوانم تو را بازرسی کنم. باید سگ بیاید، گفتم خوب سگ بیاورید. گفت الان ساعت استراحتش است، استراحتش که تمام شد میآید. من دو ساعت معطل ماندم تا استراحت سگ تمام شد و آمد مرا بو بکشد و من توانستم بیایم داخل! آیا در دل این عراقی چیزی جز کینه از آمریکاییها باقی میماند؟ یا مسألهی بازرسی بدنی زنها که به دلیل ریشههای اسلامی و اعتقادی مردم عراق بسیار برای آنها سخت و سنگین بود.
مسألهی دوم اما نادیده گرفتن نقش عراقیها در حکومت عراق بود. آنها حتی به معارضین عراقی گفتند که شما در حد مشاور با ما هستید و حاکمیت عراق با ما است. آمریکاییها به مجلس اعلا گفتند که اگر هر نیروی سپاه بدر سوار تانکهای غیر آمریکایی شود ما آنها را میزنیم و حتی بعدها بهطور رسمی به آنها گفتند که شما حق ورود به عراق را ندارید. آمریکاییها درصدد انکار مردم عراق بودند.
[گزیدهای از تحلیل رهبر انقلاب دربارهی شکست آمریکا در عراق را از ایـــنجا بخوانید]
در مذاکرات چه گذشت؟
زمانی که بحران عراق عمیق شد و برخی مردم عراق، علیه آمریکا دست به اسلحه بردند، آمریکاییها احساس ناامنی کرده و در سیاست خود تجدید نظر کرده بودند و دو تن از سناتورهای آنها به نامهای بیکر و همیلتون شروع به تحقیق کردند. آنها در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجات، مذاکره با سوریه و ایران است.
واقعاً مذاکرات در شرایط سختی انجام شد. از یکسو کشور عراق در یک ناامنی بدی فرو رفته بود و برای کشور ایران حفظ حکومت عراق یک اولویت اساسی بود. از آن طرف هم مهم بود که مواضع و اصول نظام اسلامی ایران محفوظ بماند. دهها جلسه برگزار شد که خروجی آن جلسات، محتوای موضع تیم مذاکرهکنندهی ایرانی بود. جلساتی که سناریوهای مختلف در آن بررسی میشد. اگرچه آمریکا قلدری خود را نمایش میداد اما موضع اقتدار از آن ما بود چراکه اولاً او از سر نیاز پای میز مذاکره آمده بود و دوم اینکه در اشغالگریش شکست خورده بود.
آمریکاییها تبلیغ میکردند که ایرانیها میخواهند دولت عراق پا نگیرد اما وقتی آقای مالکی بهعنوان نمایندهی عراق به داخل جلسات آمد به خوبی دید که جمهوری اسلامی انگیزهی کافی برای ریشهکن کردن تروریسم از عراق دارد، اما آمریکاییها این انگیزه را ندارند.
آمریکا به ما پیشنهاد مذاکره داد. بنابراین ما نیاز به مذاکره با او نداشتیم، بلکه آمریکا به آن نیاز داشت. نه تنها آمریکا از ایران درخواست مذاکره کرد بلکه تمام رهبران شیعه و کرد عراق نیز از ایران درخواست کمک کردند. بعضی دولتمردان عراق از رهبر انقلاب درخواست کمک کردند و گقتند که شما بیایید برای نجات عراق با آمریکاییها مذاکره کنید و به همین دلیل ایشان به ما اجازه دادند که در مورد عراق با آمریکا مذاکره کنیم.
سرانجام مذاکرات در سطح سفرای دو کشور آغاز شد. البته آمریکاییها از روی ناچاری به سمت مذاکره با ما آمدند. همواره در مذاکرات حالت قلدری و دیکتاتور مآبی میگرفتند و چون خیلی احساس میکردند قدرت دارند فکر میکردند هر چیزی که از موضع بالا بگویند بقیه باید بپذیرند. به ما میگفتند که در مسألهی عراق دخالت نکنید و مدام به مسألهی تروریسم اشاره میکردند. ما در جواب گفتیم که عراق امروز به مرکزی برای تروریستها و گروههای خونریزی چون پژاک تبدیل شده است. مسألهی تروریسم یک بستهای است که گروههای زیادی را دربرمیگیرد. نمیتوان با آن گزینشی برخورد کرد. با یکی برخورد کرد و یکی را آزاد گذاشت. شما بیایید تا کاری کنیم که ریشهی تروریسم در عراق بخشکد. مگر شما نمیگویید که از این ترورها و کشتهشدن سربازان و مردم عراق رنج میبرید. آنها میگفتند بله، ولی ما نیامدهایم که مشکل شما را حل کنیم. ما هم میگفتیم پس ما چرا مشکل شما را حل کنیم؟
آنها در مذاکرات به استدلال پایبند نبودند. حرفی برای گفتن نداشتند. حتی عراقیها هم میگفتند که شما گفتید مذاکره کنیم، ما هم اینها را آوردیم اینجا برای مذاکره. مذاکره هم بده بستان است. شما اگر میخواهید امنیت سربازانتان را حفظ کنید باید به فکر خواستهی ایران هم باشید.
اینها در حالی بود که آمریکاییها چندین بار به مردم ما در عراق حمله کردند و حتی دیپلماتهای ما را دستگیر کردند و به فجیعترین حالت شکنجه کردند و به دنبال این بودند که به ما بگویند این تروریستها از القاعدهاند و همانطور که از ما میکُشند با شما نیز دشمنی دارند. اما برای ما روشن بود که این تروریستها همان آمریکاییها هستند.
آمدیم تا فقط مشکل خودمان حل شود
به آنها گفتیم که ریشهی تروریسم به این برمیگردد که شما ارتش و دستگاه امنیتی عراق را منحل کردید. ما به شما گفیتم از پیشمرگهای کرد و سپاه بدر استفاده کنید. شما گفتید استفاده از بدر مانند سوار شدن بر یک ببر وحشی است. شما یک خلأ ایجاد کردید. طبیعتاً گروههای معارض توانمند در این فضا رشد میکنند. خودتان را حاکم عراق کردید، آمدید با احساسات و غرور مردم عراق بازی کردید. به اعتقادات این مردم توجهی نکردید. مردم عراق برآشفتند و علیه شما دست به اسلحه بردند. دو سال تمام مرزهای عراق را رها کردید و تروریستها از هر جای دنیا وارد این کشور شدند. مقصر این وضعیت خود شما هستید.
گفتیم شما با این ارتش نظامی آمدید و یک کشور را اشغال کردید و گفتید ما حاکم نظامی اینجا هستیم. بعد از اینکه حضرت آیتالله سیستانی و مراجع و مردم عراق جلوی شما ایستادند آمدید حاکم غیرنظامی گذاشتید. دوباره خودتان در سازمان ملل گفتید که ما اشغالگر هستیم. شما خودتان برای خودتان مشکل ایجاد کردید. طبیعی است که ما نگهبان شما نیستیم.
در نهایت آنها اعلام کردند که ما برای این با شما مذاکره میکنیم که مشکل ما حل شود. ما گفتیم چطور مشکل شما باید حل شود اما مشکل ما نباید حل بشود؟ اگر سرباز آمریکایی کشته شود بد است، اما اگر شیعهی عراقی کشته شد خوب است؟ چطور شما به منافقین کمکهای نظامی میدهید؟ آنوقت اگر آنها با آن سلاحها مردم عراق را بکشند ایراد ندارد؟ اگر القاعده و بعثیها آمدند و از شما کشتند ایراد دارد؟ اگر جیشالمهدی از خودش دفاع کند ایراد دارد، اما اگر منافقها و پژاک از خودشان دفاع کنند ایراد ندارد؟
مذاکرات خیلی محکم و تند انجام گرفت. جالب است که پس از اتمام دور اول مذاکرات، «کراکر» سفیر آمریکا تمام خبرنگارها را به سفارت آمریکا برد و آنها را محترمانه بازداشت کرده بود. زمانی که رئیس هیأت ایرانی از جلسه بیرون آمد، حتی یک خبرنگار در محوطه حضور نداشت که او بتواند با آنها صحبت کند. این کار برای آن بود که اولین خبر از طرف کراکر پخش شود. همین کار را هم کرد و در مصاحبهاش مدام گفته بود که ما به ایرانیها فلان مسائل را گوشزد کردیم و... در حالی که فضای مذاکره اصلاً اینگونه نبود. آنها بر خلاف روند توافقشده برای مصاحبهی مطبوعاتی، به صورت یکجانبه مصاحبه کردند.
دست آمریکا برای عراقیها رو شد
پس از پایان دور اول، مذاکرات دو دور دیگر هم در سطح سفیر و کارشناسی ادامه یافت که این مذاکرات هم به پیشنهاد آمریکا انجام شد. آن مذاکرات هم باز تکرار مکررات بود. این مذاکرات طولانی شد و به دور چهارم کشید که قبل از شروع این دور، مذاکرات قطع شد.
مذاکرات عراق دستاوردهایی برای ما و مردم عراق داشت. مذاکرات باعث شد که دولت عراق یک گام به سمت تثبیت پیش برود. هرچند برای ما و عراقیها ثابت شد که آمریکاییها در گفتار و رفتار خود صادق نیستند. آمریکاییها تبلیغ میکردند که ایرانیها میخواهند دولت عراق پا نگیرد اما در این مذاکرات برای عراقیها هم ثابت شد که این ادعا دروغ است. وقتی آقای مالکی بهعنوان نمایندهی عراق به داخل جلسات آمد به خوبی دید که جمهوری اسلامی انگیزهی کافی برای ریشهکن کردن تروریسم از عراق دارد، اما آمریکاییها این انگیزه را ندارند.
آمریکاییها میخواستند در عراق بمانند و هدفشان از مذاکرات این بود که امنیتشان در عراق تضمین بشود تا به راحتی به غارت سرمایههای عراق بپردازند که این اتفاق نیفتاد. برای عراقیها کاملاً روشن شد که آمریکاییها در مذاکرات صداقت ندارند. بعد از مذاکرات خود عراقیها بهشدت بر مسألهی خروج منافقین و دیگر گروهکهای تروریستی از عراق اصرار و نسبت به آن ایستادگی کردند.