· چکیده گفتوگو را اینجا ببینید
- بیایید از آغاز آشناییتان با آقا شروع کنیم. اولین برخورد شما با ایشان به چه سالی برمیگردد؟
حدود سال چهل و پنج. مرحوم آقاجعفر طباطبایی- برادر مرحوم آقای قمی در مشهد- استاد قرآن و از دوستان خیلی صمیمی آیتالله خامنهای بود. ایشان به خاطر همان رفاقتی که با آقا داشت، منزل آقای افشار هم میآمد و گاهی هم جلسه را اداره میکرد. استاد قوی قرآن بود و با لحنهای جدید آشنایی داشت. مصریها را میشناخت. مرحوم طباطبایی چون با آقای خامنهای دوست صمیمی بودند، یک روز به ایشان میگویند: «یکی از فامیلهای ما نوجوانی هست که صدای زیبایی دارد و قرآن را قشنگ میخواند.» آقا هم میگویند خب یک جلسه یا برنامه بگذاریم که من ببینمش. این را بعداً فهمیدیم. آقا جعفر طباطبایی جلسهای ترتیب داد که من به اتفاق مرحوم پدرم رفتیم خدمت آیتالله خامنهای. خود آقا جعفر طباطبایی هم بود. آقا فرمودند خب تنهایی قرآن بخوان شما، خواندم و ایشان خیلی تشویق کردند.
بعد از این ماجرا یک روز آیتالله خامنهای من و پدرم و آقا جعفر را- شاید دیگران هم بودند- دعوت کردند منزلشان برای ناهار. رفتیم خدمتشان. بعد از ناهار آقا با یک ضبط- از این ضبطهای ریلی ژاپنی که با برق و باتری کار میکرد- صدای من را ضبط کردند. میگفتند بخوان و صدای من را ضبط میکردند.
رفته رفته ما زیاد مأنوس شدیم و جلساتی که معمولاً آقا تشریف میآوردند یا جلساتی که خود ایشون داشتند مثل جلسهی مسجد امام حسن مجتبی در خیابان دانش که آنجا پشینماز بودند، ما هم میرفتیم. بعدها مسجد کرامت هم یکی از پایگاههای ایشان شده بود که آنجا هم نماز میخواندند و تفسیر میگفتند. به پیشنهاد آقا صبحهای جمعه در مسجد کرامت هم جلسهی قرآن گذاشتیم.
- اول مسجد امام حسن بود؟
- مسجد امام حسن که از قبل بودند؛ در مسجد کرامت هم آقا نماز جماعت میخواندند. در مسجد امام حسن مجتبی(ع) ابتدا پدر آقا نماز میخواندند؛ در ادامهاش آقا آمدند و آنجا هم جلساتی را داشتند. بهخصوص یک جلسات تفسیرگونهای داشتند در ظهرهای ماه مبارک و بحثی را شروع فرموده بودند با عنوان «طرح کلی اندیشههای اسلامی در قرآن» که بعدها چاپ شد. نوارش را هم خود آقا به من فرمودند که شما ضبطی تهیه کن و بیا این بحث را ضبط کن.
من دوتا از این ضبطهای بزرگ سونی خریدم؛ یکی برای خودم و یکی برای آقا. توی کار لوازم صوتی و اینها بودم و مغازهای داشتم. ضبط را بردم خدمت آقا و آن جلسات را ضبط کردم؛ بیست و هفت یا بیست و هشت نوار شد. چهارده یا پانزده روزش را من قرآن خواندم و چهارده روزش را دو نفر از دوستان دیگر؛ آقای رضایی و آقای روحانینژاد. یک روز درمیان من قاری بودم.
- به همان صورت که آقا اول تفسیر آیات را میگفتند و بعد شما قرائت میکردید؟
- بله. بعد نوارش را هم تکثیر میکردم. گاهی هم خود آقا فردی را معرفی میکردند که این نوار را به او بدهم. من آن نوارها را زیاد تکثیر کردم. در پوششی که نوار قرآن داریم ضبط میکنیم، کارهای انقلابی میکردیم. دانشجوها زیاد از من نوار میگرفتند؛ از شهرستانها هم زیاد میآمدند و از ما نوار میگرفتند.
- کتاب «طرح کلی اندیشهی اسلامی» حاصل همان جلسات است؟
- بله؛ دقیقاً پیاده شدهی همان نوارهاست. شاید یک مقداری بازنگری و کم و زیاد شده باشد، اما اصل مطلب همان است. آقا ایستاده آیات را معنی میکردند و تفسیر میگفتند؛ بعد ما قرآن میخواندیم. خیلی هم آقا تجلیل میکردند؛ این روش برای مردم هم تازگی داشت. دانشجوها پای بحث بودند. روزهای آخر جوری شده بود که خیابان دانش را میبستند و مردم در سوارهرو حصیر پهن میکردند و مینشستند. فکر میکنم سال پنجاه و سه یا پنجاه و چهار بود.
- مسجد امام حسن(ع)؟
- بله مسجد امام حسن مجتبی. نزدیک اوجگیری انقلاب بود. چند روزی هم وسط خیابان بسته شد و دیگر کار از دست ساواک خارج شد. چون دانشجوها زیاد میآمدند، ساواک حساس بود. ابتدا شاید جلسه با جمعیت زیادی شروع نشد، اما آرام آرام جمعیت خیلی زیاد شد. روزهای آخر مسجد شلوغ شد و مردم مجبور شدند در خیابان بنیشینند. خیابان بسته شد اصلاً.
انقلاب داشت شکل میگرفت و مردم روشن شده بودند؛ بهخصوص قشر دانشجو که حسابی وارد عمل شده بودند. جلسه عنوانش تفسیر قرآن بود و رژیم نمیتوانست به این راحتیها تعطیلش کند. یک بهانهی قوی لازم داشتند. البته آقا را خیلی محدود کردند. کار به جایی رسید که ایشان را ممنوع المنبر کردند. از نماز جماعت خواندن هم ایشان را منع کردند. تبعید هم شدند؛ مرتب ایرانشهر و این طرف و آن طرف؛ زندانشان کردند و شکنجه و...
- مدل برگزاری این جلسات، مردم را آنطور جذب کرده بود؟
- ایشان میایستادند و چکیدهای از تفسیر و مفاهیمی که در نظر داشتند را در مورد آیات میگفتند. نکات مهم را قبلاً توی برگههایی پُلیکپی میکردند و پخش میکردند بین دانشجویان و مستمعان. یعنی افراد میدانستند که راجع به این آیات میخواهد این بحثها بشود و یک مضمونی از آیه را در نظر داشتند؛ ترجمهی تحتاللفظیاش را میدیدند و زمینهای داشتند. بعد آقا پا میشدند و این را شرح میدادند. بعد میفرمودند حالا که معنی این آیات را فهمیدید، این قاری عزیزمان بیاید بخواند با لحن و صدای خوش تا شما بیشتر لذت ببرید. مردم چون معنی قرآن را فهمیده بودند، راحت ارتباط برقرار میکردند.
ایشان برای سوق دادن مردم به مفاهیم قرآن، مجالس سنتی قرآن را تبدیل کردند به یک شکل جدید. نیامدند نفی کنند آن روش گذشته را، بلکه تغییر مثبتی ایجاد کردند در شیوهی جلسه. آقا از دید مردم نگاه میکردند به قضیه. ایشان از زمینهای که در جامعه بود، بهرهبرداری کردند و گفتند حالا که این جلسات هست، ما بیاییم و مردم را علاقمند به مفاهیم قرآن هم بکنیم. یعنی جلسهی قرائت قرآن بهتنهایی کافی نیست، بلکه باید مقدمهای باشد تا مردم با مفاهیم قرآن آشنا شوند و انس بگیرند. بذر آشنایی با مفاهیم قرآن را در بین نوجوانان و جوانان مشهد در آن دوره، ایشان پاشیدند؛ بهخصوص بین قشری که به آن جلسات میآمدند، آقا این انس را ایجاد کردند.
- اتفاق خاصّی هم توی آن جلسات افتاد؟ مثلاً بحثی صورت بگیرد و ساواک بریزد و...
- نه؛ اصلاً جرأت نمیکرد ساواک. چون دانشجوها خیلی قوی آمده بودند پای کار. البته همه صنفی شرکت میکردند در این تجمعات. چون نام مسجد و نماز رویش بود و بعد از نماز این مراسم برگزار میشد، قشر مذهبی شرکت میکردند. تک و توکی هم شاید گروههای دیگر بودند. اگر میخواستند کاری بکنند، باید با مردم درگیر میشدند. بحث خیلی جدی بود؛ خیلی عالی، علمی و دقیق. وقتی مخاطب داشجو باشد، با آن علاقمندی عجیب، خوب وضع فرق میکند.
این خودش مقدمهای شده بود که دانشجوها بروند دنبال تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و صحیفهی سجادیه و... اینها را واقعاً آقا در قشر جوان و نوجوان مشهد جا انداختند؛ قبلش این خبرها نبود. ما جلسات قرآن زیاد میرفتیم؛ فقط یک قرائت قرآن بود و والسلام؛ تمام میشد میرفت دنبال کارش.
آقا آمدند از فرصت استفاده کردند و عوض کردند روال جلسهها را تا هم جلسهی قرائت قرآن باشد و هم در کنارش تفسیر و معانی قرآنی گفته شود. آیات قرآن را معنی میکردند، بعد مینشستند و قاری میرفت روی منبر و همان آیات تفسیر شده را میخواند. آقا هم مینشستند، گوش میدادند و تشویق میکردند. مردم برایشان خیلی لذت بخش بود. اینطوری آیات، بیشتر برای مستمع جا میافتاد و درک میکرد که چی دارد گوش میدهد.
در مسجد کرامت هم ما صبحهای جمعه جلسات قرآن داشتیم؛ همان جلسات سنتی. شاید تنها فرقش با جلسات سنتی دیگر آن زمان این بود که اولاً خود آقا میآمدند و شرکت میکردند؛ رسماً میآمدند و آن بالا مینشستند کنار استاد قرآن. خب جلسه یک وزن دیگری پیدا میکرد. دوم اینکه قشری که میآمد، یک مقداری عوض شده بود. اگر در جلسات دیگر بیشتر پیرمردها و افراد مُسنّ بودند و جوان و نوجوان کمتر در بینشان دیده میشد، در جلسهی مسجد کرامت، خیلی مرتب و منظم و رحلها دورچیده میشد و جلسهی خیلی با ابّهتی بود؛ بیشتر هم جوانها میآمدند.
یکی از شاگردهای ما توی همان مسجد کرامت، شهید کاوه بود. شهید کاوه هم با پدرش میآمد توی جلسه. من عکس این بچههایی را که میآمدند توی جلسهمان- آنهایی که ثابت بودند- داشتم؛ گرفته بودم ازشان. چهار پنج سال پیش بود که پدر شهید کاوه آمد و گفت آقای فاطمی، من فکر میکنم تو عکس پسر من را داشته باشی؛ مال آن دوران نوجوانیش که به جلسهتان میآمد. گفتم بله در خانهمان نگهشان داشتهام. گفت ممکن است که برای ما بیاوری؟ ما عکس آن سن و سالش را نداریم. عکس را دادم به ایشان.
یک روز به آقا عرض کردم که یاد مسجد کرامت بهخیر، آن جلسات و حال و هوا. در ضمن شهید کاوه هم از شاگردهای خودتان بود در مسجد کرامت. آقا تبسمی فرمودند و سری تکان دادند و گفتند که بله بله ایشان بود، اما فلانی هم بود! نفری بود که بعدها جزو گروهکها درآمد و اعدام شد.
در مسجد کرامت که من معلم قرآن بودم، آن کسی که قشنگ میخواند و بهتر میخواند، بیشتر اجازه میدادند که بخواند و آن کسی که ضعیفتر بود، کمتر. آن کسی که آقا گفتند جزو گروهکها شد، همهاش معترض بود که آقا شما عدالت را برقرار نمیکنید. اصلاً نفهمیده بود عدالت یعنی چه؟ میگفتیم آن که بد میخواند با آن که خوب میخواند، باید مساوی هم بخوانند!؟ این عدالت نیست؛ عدالت «وضع شیء فی موضعه» است. هر چیزی را سر جای خودش گذاشتن عدالت است. آن چیزی که شما میگویید، مساوات است؛ یعنی همه برابر هم. عدالت این است که به هر کسی در حد و حدود خودش میدان داده شود. کسی هم که بهتر میخواند، باید بیشتر تشویق شود. آقا هم حمایت میکردند از نظر من و میفرمودند: "راست میگوید آقای فاطمی. کسی که بهتر میخواند، مردم شارژ میشوند و کیف میکنند و لذت میبرند، خب بگذارید بیشتر بخواند. کسی که ضعیفتر میخواند، در حدی بخواند که یاد بگیرد و غلطهایش را درست کند و همین کافی است؛ خیلی وقت مردم را نگیرید."
جلسات مسجد کرامت خاطرات عجیبی داشت. اواخرش دیگر آقا هم تشریف برده بودند تهران و ما جلسه را ادامه میدادیم. شاید چند ماهی مانده بود به پیروزی انقلاب که من یک روز صبح رفتم، دیدم مرحوم حاج آقای غنیان که از هیئت امناء مسجد بود، خیلی نگران و ناراحت نشسته است. گفتم چی شده حاج آقا، خدا بد نده! گفت: "رئیس کلانتری آمده و از خادم مسجد اسم معلم قرآن را پرسیده. طرف- بیانصاف- گفته آقای فاطمی و جلسه مال فلانی است. اسم شما را برده و رئیس کلانتری هم گفته باید بیاید و خودش را معرفی کند؛ جلسه هم باید تعطیل شود."
انگار خدا به دهانم انداخت که با حال عادی، بدون نگرانی خندیدم و گفتم حالا که طوری نشده که حاج آقا، شما چقدر نگرانی؟ ایشان گفت: "نه آقا، گفته باید خودت را معرفی کنی!" گفتم: "غلط کرده که گفته خودت را معرفی کن! ما اینجا جلسهی قرآن داریم، من هم معلم قرآن هستم. این رژیم که ادعا دارد و قرآن چاپ میکند و میگوید با قرآن سر جنگ ندارم، نباید ناراحت باشد. من جلسه را تعطیل نمیکنم، او بیاید همینجا من را ببیند." با همین لحن گفتم من جلسه را اصلاً تعطیل نمیکنم و او اگر مرد است، صبح جمعه چهارتا پنجتا پاسبان با لباس فرم بردارد و بیاورد در جلسهی ما و بچهها را از پای قرآن بکشاند بیرون و ببرد؛ بگویند حق ندارید جلسه داشته باشید. خلاصه ما اعتنا نکردیم و او هم انگار یک سنگی انداخته بود و یک هارت و پورتی کرده بود، دیگر دنبال کار را نگرفت؛ جلسهی ما هم ادامه پیدا کرد تا نزدیک پیروزی انقلاب.
یک روز راهپیمائی بود که حمله کردند به تظاهرکنندگان. توی آن حمله یک عده پناه آوردند به مسجد کرامت. تعداد قابل توجهی جمع شدند توی مسجد. دیدیم دیگر با این وضع، جلسهی قرآن نمیتواند ادامه پیدا کند. کمکم- شاید سه چهار ماه مانده به پیروزی انقلاب- دیگر جلسهمان تعطیل شد. یعنی در مردم آمادگی برای جلسهی قرآن واقعاً دیگر نبود. انقلاب و تظاهرات و راهپیمائیها هیجانی شده بود؛ ما هم همراه شدیم و گفتیم جلسهی ما برای همین بوده؛ ما میخواستیم این مقدمات را فراهم کنیم تا مردم آشنا بشوند با این مسائل؛ حالا که آشنا شدهاند، ما دیگر مانع نشویم.
- آیتالله خامنهای همیشه در این جلسات شرکت داشتند؟
- بله؛ تا حدود شاید یک سال به انقلاب. بعدش تبعید شدند و بعد هم آمدند به تهران. ایشان ممنوعالمنبر شده بودند و حق نداشتند به هر عنوانی سخنرانی داشته باشند. تا قبل از این ماجرا، معمولاً آقا بعد از نماز پا میشدند و یک مقدار صحبت میکردند؛ تفسیری میگفتند. بعد که ساواک ممنوع کرد، یک روز زیرکانه به من گفتند آقای فاطمی! میدانی که من دیگر نمیتوانم صحبت کنم؛ شما گاهی به بچهها بسپار که یکیشان معنی یک آیه را از من سؤال کند تا من به این بهانه جواب بدهم! یا به این آیه که رسیدیم که بحث روز است، بگو بپرسند. نمیگفتند تو سؤال کن؛ اگر من سؤال میکردم، تابلو بود. چون من معلم جلسه و با آقا هماهنگ بودم. میگفتند بچهها همانطور که دور تا دور نشستهاند، یک دفعه یک نفر دستش را بلند کند و بگوید آقا ببخشید، همین آیه را معنیش را بفرمایید. بعد آقا شروع میکردند به صحبت کردن دربارهی همان مطلب.
ایشان مرتب هر راهی را که به رویشان میبستند، راه جدیدی باز میکردند. با این عنوان که من در جلسهی قرآن نشستهام، چون روحانی هم هستم اگر کسی یک آیهی قرآن از من سؤال کند، نمیتوانم جوابش را ندهم! به ساواک میگفتند: "آبروی خود شماها میرود اگر من بگویم ساواک من را ممنوع کرده و من حتی نباید معنی قرآن را بگویم. این که دیگر خیلی بد میشود برای شما!" قطعاً ساواکیها هم میآمدند اما کاری نمیتوانستند بکنند.
بعد از پیروزی انقلاب ما جامعهی قاریان قرآن را در مشهد راهاندازی کردیم که رهبر انقلاب هم این را تأیید فرمودند و خیلی لطف کردند به این جمع. با همکاری جامعهی قاریان و ارشاد، این مرکزی که الان شما در آن تشریف دارید، تأسیس شد. الان هم برنامهها ادامه دارد. دانشجویان زیادی از اینجا فارغ التحصیل شدهاند. اکثراً هم جذب مدارس غیرانتفاعی و حتی مؤسسات آموزش قرآن شدهاند و فعالانه کار میکنند.
- توصیههایی که آیتالله خامنهای در این جلسات داشتند، چه بود؟
- خیلی روی اینها تأکید داشتند که مردم وقتشان را در ماشین هم از دست ندهند. میتوانند مطالعهی قرآن بکنند و قرآن جیبی کوچکی همراه داشته باشند. مقصود آقا این بود که مردم مأنوس بشوند با قرآن و قرآن منحصر نشود به جلسهی قرآن آمدن و فقط در آن جلسه قرآن خواندن یا شنیدن. تأکیدشان بیشتر روی مفاهیم قرآن بود تا ضمن این که مردم انس با قرائت میگیرند، آن را پلکانی برای یادگیری مفاهیم قرآن قرار دهند.
یک روز به من فرمودند: "آقای فاطمی! حیفت نمیآید که مصطفی اسماعیل نمیخوانی؟" مصطفی اسماعیل از قراء بسیار بزرگ و درجهی یک مصر است. گفتم که آقا مصطفی اسماعیل مشکل است، چون لحنش خیلی گسترده و قوی است. فرمودند: "از شما خیلی بعید است! یعنی چی؟ اگر بخواهی، میتوانی." عرض کردم آقا من نوارش را هم ندارم. واقعاً هم آن موقعها نبود این همه امکاناتی که در اختیار مردم هست این روزها.
آن موقع این خبرها نبود که کسی نوار قرآن را به راحتی تهیه کند. عبدالباسط را یک مقدار افراد رفته بودند و آورده بودند و صفحههای گرامش بود، اما نوار مصطفی اسماعیل نبود. آقا فرمودند: "من خودم نوارش را دارم، به شما میدهم." دو تا نوار از مصطفی اسماعیل به ما دادند؛ یکی نوار سورهی بقره بود، یکی هم آل عمران که خیلی تلاوتهای زیبایی بود. آرام آرام تمرین کردم و کمکم توانستم.
آقا میفرمودند مصطفی اسماعیل با توجه به معنی و مفاهیم میخواند. بعضی از قراء فقط با تکیه بر صوت میخوانند و غرضشان این است که یک لحن زیبایی پیاده کنند و مردم شارژ بشوند، اما مصطفی اسماعیل در عین این که زیبا میخواند، مردم را به معنی توجه میدهد؛ حتی توی وقف و ابتداهایی که انجام میدهد هم این دیده میشود. بعضی وقتها یک وقف و ابتداهای عجیب و غریبی میکند که واقعاً قراء دیگر نمیکنند. این فقط با توجه به معناست. حتی نوع ادای کلماتش هم واقعاً حساب شده است؛ بعضی وقتها با تأکید و با صوت بلند و بعضی وقتها خیلی نرم و آرام.
بعضیها فکر میکنند که آقا همینجوری از مصطفی اسماعیل خوششان میآید! نه، قیافهی مصطفی اسماعیل که مطرح نیست، حتی صدایش هم اینطور نیست که بگوییم زیباترین صدای دنیاست. تأکید آقا این است که مصطفی اسماعیل بیش از دیگران توجه به معنی دارد و دیگران را سوق میدهد به معنی.
آقا در مشهد، این چیزها را ترویج میکردند و افراد را ترغیب میکردند. مصطفی اسماعیل خیلی در مشهد جا افتاد و لحن او در محافل انقلابی ساری و جاری بود و جوانها را به این طرف میکشاند. الآن هم آقا در بیشتر سخنرانیها و به بهانههای مختلف نسبت به مسئلهی قرآن اشاره میکنند؛ حتی جلساتی که در ارتباط با قرآن هم نیست. هنوز هم تأکید دارند که صِرف قرائت مطرح نیست. قرائت قرآن را مقدمهای میدانند برای انس با قرآن و مفاهیم آن. مفاهیم قرآن را هم اگر مردم بفهمند، باز کافی نیست؛ برای به مفاد آن عمل کرد. اگر مردم ما به قرآن عمل کنند، جامعهی ما خیلی از مشکلاتش برطرف میشود. این نکتهی اساسیای است که آقا رویش تأکید دارند.
- وقتی آقا تبعید شدند یا برای مبارزات رفتند تهران، شما ارتباطات خودتان را حفظ کردید؟ ایشان کار را از شما پیگیری میکردند یا اصلاً فضا رفته بود سمت دیگری؟
- ارتباط من با آقا در حد افرادی نبود که تماسهای خیلی مهم و فراوانی با ایشان داشتند و در سطح بالایی دربارهی انقلاب کار میکردند. اصلاً در آن حد و قواره نبودم؛ سن و سالی هم نداشتم. آقا افراد قویتری را داشتند و با آنها در ارتباط بودند. ارتباط من با آقا در حد همان قرائت و قرآنآموزی بود. البته ایشان خیلی به من محبت داشتند.
در تبعید که بودند، قرار گذاشتیم با یکی از رفقا که ماشین تویوتایی داشت، برویم ایرانشهر ملاقات ایشان. البته برنامه ردیف نشد و نتوانستیم برویم. بعد از پیروزی انقلاب مدارکی از ساواک درآمد که آقای فاطمی با آقای فلانی قرار است با ماشین تویوتای سفید رنگی بروند دیدن آقای خامنهای. ما نرفته بودیم؛ اگر هم میرفتیم، قطعاً ما را گرفته بودند. شاید هم لطف خدا بود که نمیخواست ما درگیر و گرفتار بشویم. چون من نوار انقلابی و اینها پخش میکردم؛ شاید کارهایمان کمی لنگ میماند.
- بعد از پیروزی انقلاب هم این ارتباط برقرار بود و هست؟
- این چیزی است که خیلیها از من میپرسند. اول پیروزی انقلاب، افرادی به ما گفتند آقا که شماها را میشناختند قبل از انقلاب، الان هم همانطور تماس دارید؟ همان طور محبت دارند؟ میگفتم محبت آقا بیشتر هست که کمتر نیست. زمانی که ایشان امام جمعهی تهران بودند و بعد که به ریاست جمهوری رسیدند، افراد میگفتند حالا چی؟ میگفتم حالا هم همینطور برخورد دارند.
یکبار من رفتم تهران خدمتشان در نهاد ریاست جمهوری، دورهی اول ریاست جمهوری ایشان بود، آقا فرمودند: "من تأکید کردهام به دفتر و پستهای بازرسی و اطرافیان که دوستان قبل از انقلاب من وقتی میآیند با من تماس بگیرند، برایشان محدودیت قائل نشوید تا راحت بتوانند با من تماس داشته باشند." ما واقعاً راحت میرفتیم خدمت آقا.
سال نو همین امسال که آقا مشرف بودند مشهد و سخنرانی داشتند، قرآن قبل از سخنرانی ایشان در صحن جامع رضوی را من خواندم. اتفاقاً آقا یک کم دیرتر آمدند و به من فرمودند که حیف شد ما دیر رسیدیم قرآن شما را نشنیدیم. گفتم نه آقا اتفاقاً خوب شد و من شانس آوردم که شما دیر رسیدید؛ به خاطر این که من به هر حال پنجاه و هشت سالم هست و آنجا ایستادم توی جایگاه و قرآن خواندم. صحن جامع رضوی هم فضای باز است؛ سخت است واقعاً و خیلی آماده نبودم. آقا فرمودند میگفتید که یک صندلی برای شما بگذارند. گفتم آقا جایگاه خیلی گود بود، اگر مینشستم کسی من را نمیدید. گفتند عجب عجب!
البته آقا فقط نسبت به من اینطور نیستند؛ اصولاً قاریان قرآن را دوست دارند و احترام میکنند. من کسی نیستم، یک قاری قرآنم. ایشان دوست دارند که ما را بکشانند به وادی مفاهیم. واقعاً هم ایشان روی جامعهی قرآنی کشور تأثیرگذارند. اگر قاریان با توجه به معنا بخوانند، خودشان یک مبلغند. ما وقتی به خارج اعزام میشویم، گاهی سفرا به ما میگویند سفیر واقعی ما شما هستید؛ قاری قرآن اگر بفهمد که کجا چی بخواند و چه جور بخواند و چه جور برخورد کند یا حتی صحبت کند، خیلی تأثیر دارد.
آقا میفرمودند کسی را که به عنوان قاری قرآن اعزام میکنید به خارج از کشور، باید قوی باشد، معلوماتی داشته باشد، دو تا سؤال ازش میکنند به تته پته نیفتد. البته تا حدود زیادی این کار دارد میشود و قراء قوی را- چه از نظر قرائت و چه از نظر انس با مفاهیم قرآن- میفرستند.
مصریها وقتی میآیند اینجا، آیات را انتخاب میکنند؛ اینجور نیست که بیاید و شانسی یک جزء قرآن را حفظ کند و شروع کند به خواندن. وقتی میآید توی حرم امام هشتم و میخواند، میآید آیات راجع به «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت» را میخواند؛ سورهی احزاب را میخواند. دقیقاً مشخص است که اینها را انتخاب کرده. اگر ما یک قاری را خدای نخواسته جایی بفرستیم اما در باغ نباشد و توجه به معنی نداشته باشد- مثلاً وقف و ابتدا را خراب کند- همه میفهمند او سوادی ندارد و فقط یک لحن و صدای قشنگی دارد؛ چیزی بلد نیست.
من رفته بودم پاکستان. آنجا ایالت ایالت است و هر ایالت برای خودش وزارتخانهای دارد و وزیری. وزیرش دعوت کرده بود از ما، رفتیم با رایزن فرهنگی. به ما گفتند بخوان- اتاق وزیر با آن میزهای کنفرانس بزرگ و جلوی هر کسی یک میکروفن و...- من آنجا آیاتی از سورهی آل عمران را از حفظ خواندم. «یا أیها الّذین آمنوا اتّقوا الله حق تقاته و لاتموتنّ إلا و أنتم مسلمون. و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا» طرف خیلی شارژ شد. آخر برنامه تشویق و تقدیر کرد و گفت درهای مساجد ما به روی قاریان ایران باز است، قدم شما روی چشمهای ماست.
- ملاحظات اینگونه در قرائت، برای تأثیرگذاری بیشتر صورت میگیرد؟
بله؛ قاری باید حتی بداند که چقدر بخواند. باید موقع شناس باشد. اگر به مجلسی دعوتش کردند- فرض کنید مجلس شورای اسلامی- طرف خدای نخواسته برود و مثلاً آیاتی راجع به زنا را بخواند، این اصلاً معنی نمیدهد آنجا؛ باید آیات مناسبی بخواند. خود آقا هم وقتی مراسمی دارند، شنیدهام روی افراد حساسیت دارند که مثلاً فلانی بیاد بخواند؛ گاهی خودشان تعیین میکنند.
روزی خدمت آقا بودیم در ماه مبارک. ایشان راجع به اختلاف قرائات صحبت کردند. بعد یکی از بچهها آمد و از من پرسید که آقای فاطمی مگر آقا وقف و ابتدا و قرائات مختلف هم میدانند؟ گفتم چه میگویی؟! قبل از پیروزی انقلاب که آقا مشهد بودند- ما جزو اولین کسانی بودیم که این لحنها را میخواندیم و حالا جزو پیشکسوتها شدهایم- ما اصلاً نمیفهمیدیم اختلاف قرائت یعنی چه. حتی بعضی از قرآننویسان را ما نمیشناختیم، اما آقا اینها را میشناختند و به ما میگفتند. حالا شما میگویی که آقا میدانند یا نه؟!
- آشنایی آقا با این قاریان چگونه بود؟
- گویا آقا نوارشان را از رادیو قاهره میگرفتند و گوش میدادند. کار خودشان بود. یکی از دوستان آقا، رادیو قاهره را به چه زحمتی میگرفت؛ سوت سوت میزد، سر و صدا میکرد. گاهی هم یک مسافری میرفت و از آن طرفها میآورد. یکی از فامیلهای آقای جعفر طباطبایی بود به نام مرحوم آقای آملی؛ ایشان رفته بود مصر و یکی دوتا نوار آورده بود. آقا چون علاقه داشتند این نوارها را جمعآوری میکردند و گوش میدادند.
یک جریانی را هم به خاطر دارم از آقا که خاطرهی جالبی است. زمانی که آقای رجائی وزیر آموزش و پرورش بود. من آمدم تهران برای مسابقات قرآنی کشوری. اتفاقاً در مسابقات اول شدم. ظهر جمعه در دارالتحفیظ ابتدای خیابان ایران، جلسه بود. از جمع قاریهایی که آمده بودند- بهخصوص از مشهد- دعوت کرده بودند که ناهار را دور هم باشیم. من با آقا تماس داشتم، فرموده بودند که آقای فاطمی شما جمعه آنجا هستی، اولاً بیا قرآن و اذان نمازجمعه را تو بخوان، بعدش ظهر با هم یک جا دعوتیم، صبر کن با هم میرویم. گفتم چشم.
رفتیم نماز جمعه؛ من رفتم زیر جایگاه- آن جایی که افراد مینشینند و پذیرایی میشوند- آقا هم نشسته بودند. به من فرمودند که آقای فاطمی فعلاً بنشین؛ من گفتهام سخنران پیش از خطبهها- که شهید رجایی بود آن روز- سخنرانیاش را اول انجام دهد، بعد قرآن خوانده بشود. قرآن مقدمه نیست؛ اصل برنامه است! ببینید چقدر تأکید روی قرآن دارند که آقای رجائی سخنران پیش از خطبهها باشد، بعد قرآن خوانده شود و خطبهها و نماز جمعه.
شهید رجائی رفتند صحبت کردند و آمدند پایین. من رفتم بالا قرآن بخوانم؛ آقا خودشان هم آمدند بالا. بغلهای جایگاه که دیده نمیشود، یک صندلی گذاشتند و نشستند؛ من را میدیدند. شروع کردم به قرآن خواندن و تمام شد. وقتی خواستم بیایم پایین، آقا فرمودند: "احسنت تلاوت خوبی داشتی." بعد فرمودند که بایست، میخواهم اذان را هم تو بگویی. گفتم چشم، من هستم. ایستادم و اذان را هم گفتم.
مراسم تمام شد. در خدمت آقا با یک ماشین بلیزر قدیمی کهنه و عجیب غریبی رفتیم. فقط شیشههایش را دودی گذاشته بودند. آقا عقب ماشین نشستند، بعد شهید رجائی نشست و بعد هم من نشستم. هر سه نفر کنار هم. به محض اینکه ما سوار شدیم و ماشین راه افتاد، آقا من را به آقای رجائی معرفی کردند و گفتند این آقای فاطمی از دوستان قبل از انقلاب ماست در مشهد و قاری قرآن است. بعد هم فرمودند: "آقای فاطمی! این آقای رجائی خودش هم قاری قرآن است ها!" بلافاصله هم به آقای رجائی گفتند که مسئلهی قرآن را توی مدارس جدی بگیرید. آقای رجایی گفت بله ما هم خودمان اصرار داریم اما الان اگر بخواهیم بخشنامه کنیم از وزارتخانه، برای کل کشور باید این کار را بکنیم معلم قرآن به اندازه کافی نداریم. راست میگفت ایشان، اول انقلاب آنهمه برای مدارس معلم قرآن نداشتیم. حالا میبینیم مرکز حوزه به تنهایی بیش از هزار نفر را در این زمینه تربیت کرده و فرستاده برای فعالیت. آن موقع این خبرها نبود؛ تک و توکی معلم قرآن داشتیم.
آقا کوتاه نیامدند و فرمودند بالاخره باید از یک جایی شروع کرد. این که بگوییم نداریم، تکلیف را ساقط نمیکند. شروع کردن به این معنی نیست که یک دفعه بخشنامه کنیم و در همهی ایران معلم قرآن برود سر کلاسها. همانطور که تربیت معلم داریم برای آموزش و پروش، معلم قرآن را هم پرورش دهیم.
و نکته آخر؟
تأکید آقا بر تشکلهای قرآنی مردمی، شاید روی این جنبه باشد که نهادهای دولتی قادر به ترویج قـرآن نیستند. دغدغهی ایشان خیلی جدی است و میبینند که متأسفانه تشکلهای دولتی خیلی کارآیی ندارند در این زمینه. حتی تجلیل مفصلی که از جامعهی قاریان قرآن فرمودند، شاید تأکید بر این باشد که خیلی دل نبستهاند و امیدی ندارند که تشکلهای دولتی بخواهند یا بتوانند کار قرآنی آنچنانیای انجام بدهند؛ امید ایشان بیشتر به همین تشکلهای مردمی است.