نظام سلطه پس از غافلگیری در برابر تحولات منطقه و بیداری اسلامی، سعی میکند تا آن را تحت کنترل خود درآورد و به نوعی مدیریت این تحولات را به نفع خود در دست بگیرد. از طرفی هم نگرانی از افزایش موج بیداری اسلامی این تلاشها را دو برابر میکند. محمد صادقالحسینی، کارشناس مسائل خاورمیانه درباره سناریوهای غرب برای مهار و کنترل موج بیداری اسلامی و مقاومت به اظهار نظر پرداخته است:
اتاق بحران نظام سلطه چه برنامهای را برای مهار این انقلابها در منطقه مد نظر دارد؟
وقتی حوادث تونس و به دنبال آن مصر اتفاق افتاد، غرب به خوبی دریافت که در برابر این اتفاقات غافلگیر شده و مجبور شد تا اتاقهای مدیریت بحران خود را تشکیل دهد. طی سالهای گذشته نیز به موازات ناامیدی و بیاعتمادی غرب از رژیمهای مرتجع وابسته به خودش در کشورهایی مثل مصر، تونس و یمن و ضعف روزافزون آنها در به ثمر رساندن اهداف غربیها، تودههای مردمی و نیروهای مقاومت تقویت شدند. این باوری که امام خمینی (ره) فرموده بودند که «خودتان را باور کنید»، برای این مردم محقق شد و آن لحظه تاریخی را تشخیص دادند که الان باید حرکت کرد و این رژیمها را باید پایین کشید و آن آزادمنشی، آزادی ،عزت و کرامت 40، 50 ساله که به دست این رژیمها ربوده شده را دوباره به دست بیاورند.
از دارالفتوای بزرگ عربستان شخصی به نام علی حیدان فتوا داد که کشتن یکسوم مردم سوریه حلال است چون علویون هستند و جزو کافرانند! بنابراین هم مجوز قتل و هم مجوز اخراج و هم عملاً مجوز فتنه داخلی سوریه را اینگونه فراهم کردند و مردم سوریه را به جان هم انداختند.
به هر حال غرب بعد از به راه انداختن اتاق مدیریت بحران چه برای تونس و چه برای مصر - که بحمدلله هنوز هم موفق نشدند کنترل کنند- سعی کردند از ادامه این تحرکات به سوی ریشهدارتر شدن و به اصطلاح ارزشیتر شدن جلوگیری کند. در همین اثنا حرکت مردم لیبی اتفاق افتاد که آنجا دیگر غافلگیر نشدند. در لیبی همزمان دو خط موازی یعنی مردم و نیروهای غرب هم حرکت میکنند و نبردشان هم به یک جنگ فرسایشی تبدیل شده که هدف غربیها هم این است که هم نیروهای مردمی را تضعیف و هم در عین حال آن رژیم را تضعیف کنند تا بتوانند رژیم جدید را با توان و تلاش جدید و نیروی بیشتر سرکار بیاورند که وابستهتر و گوش به فرمانتر کار کند. درواقع از تجربه لیبی آموختند که بیایند و دست به شبیهسازی بزنند.
شبیهسازی به چه معناست؟
شبیهسازی اینگونه است که اگر بهخاطر داشته باشید، وقتی مقاومتهای مردمی در افغانستان و عراق علیه اشغالگران شروع شد، استعمارگران حرکتهای کور و خشنی به نام القاعده و احیاناً گروههای دیگر را راه انداختند. کشتار مردم در حسینیهها و مکانهای عمومی، اشاعهی عملیاتهای انتحاری در مقابل عملیاتهای استشهادی و کشتار کور برای مشبه کردن آدمهای معارض، همگی در راستای انحراف حرکتهای مردمی بود. به جای اینکه حمله علیه نیروهای اشغالگر اتفاق بیافتد، سنی را روبهروی شیعه و یا نیروهای مسلح را در برابر تجمعات مردمی قرار دادند و مردم را به جان هم انداختند. در جریانات اخیر هم به جای اینکه ادامه این حرکتها در کشورهایی که حکومتهای مرتجع وابسته به آمریکا و صهیونیسم بینالملل ادامه پیدا کند، سراغ کشورهایی که حکومتهای یاریدهنده و کمکدهنده به نیروهای مقاوم در منطقه در آن حاکم بود رفتند؛ مثل سوریه، الجزایر و سودان.
این شبیهسازی مفهومش آن است که کاری کنیم تا این کشورها را به انقلابهای مصر و تونس و سایر انقلابهای مردمی تشبیه کنیم و بگوییم این انقلابها خشونتی برای هرج و مرج و برهم زدن نظم و امنیت جامعه و کشتارهای داخلی است. در عین حال با یک تیر، دو نشان بزنیم و آن اینکه بیاییم این حکومتهایی که یاریدهنده به حزبالله، فلسطین و ایران هستند را تضعیف کنیم. اینجا بود که سوریه را به عنوان بهترین مورد برای این شبیهسازی انتخاب کردند.
بعد از انتخاب سوریه دقیقاً چه اقداماتی انجام دادند؟
در ابتدا آمدند از مرزهای اردن، ترکیه و لبنان سلاح، پول و امکانات تلفنهای ماهوارهای را وارد سوریه کردند. بعد به تحریک مردم سوریه علیه رژیم بشار اسد پرداختند تا به این وسیله به مردم مصر، تونس، لیبی، یمن و... اعلام کنند آن چیزی که در کشورهای شما اتفاق افتاده، اگر برایتان انقلاب بود و حقتان هم بوده در اینجا هم همین اتفاق در حال وقوع است. آنها یک عده را هم از داخل مردم سوریه که نارضایتی از مواجهه با فساد اداری، مالی و مشکلات جامعه سوریه را داشتند، تحریک کردند و اینگونه مردم را به جان هم انداختند و شعارها و تحرکات خطرناکی به راه انداختند.
چه شعارهایی؟
مثلاً میگفتند: «مسیحی به بیروت، علوی به تابوت»
یعنی میخواهیم مسیحیها را از سوریه بیرون بیندازیم و علویان را هم قتلعام کنیم. از دارالفتوای بزرگ عربستان شخصی به نام علی حیدان فتوا داد که کشتن یکسوم مردم سوریه حلال است چون علویون هستند و جزو کافرانند! بنابراین هم مجوز قتل و هم مجوز اخراج و هم عملاً مجوز فتنه داخلی سوریه را اینگونه فراهم کردند و مردم سوریه را به جان هم انداختند. در عین حال به جای انقلاب مردمی مسالمتآمیزی که در تونس و مصر اتفاق افتاد، آمدند و گروههای سوری را مسلح کردند و حملات پیدرپی و روزانه به گروههای ارتش، پلیس، اماکن عمومی و مراکز تجاری و حکومتی آغاز شد. همین ملیتاریزه کردن این حرکت موجب شد تا به یکباره، موجی از مقالات، تحلیلها و گزارشات در منطقه به وجود آید که همانطوری که حاکم مرتجع مصر و تونس سرنگون شد، حاکم مرتجع سوریه یعنی بشار اسد هم باید سرنگون شود و این یعنی حامی حزبالله و همپیمان ایران یک آدم مرتجع، سرکوبگر و وابسته به خارج است و با مردم خودش در آشتی و همزیستی مسالمتآمیز زندگی نمیکند!
اسرائیل، شکستهایی که از سوی حماس و حزبالله متحمل شدند را به پشتیبانی ایران و سوریه میدانند و همین هم باعث شده تا دائما به فکر ایجاد بحران در این کشورها باشند.
این مسئله در درجه اول برای تضعیف جریان مقاومت در منطقه و در درجه دوم فشار بر رژیم بشار اسد برای وادار کردن او به اصلاحات جدی در سوریه از جمله قطع رابطه با ایران، قطع کمک به حزبالله و بیرونراندن نیروهای فلسطینی که در سوریه است. حتی رسماً سفیر آمریکا و نمایندههای رژیمهای مرتجع منطقه عرب فرستاده ویژهای را به سوریه فرستادند و این حرفها را مستقیماً و گستاخانه به او گفتند و شرط کردند تا به این دستورات عمل نکند، این فشارها علیهاش ادامه خواهد یافت.
درواقع برای طراحی و پیشبرد این توطئه در سوریه یک جبهه بینالمللی تشکیل شد که از آمریکا و صهیونیسم بینالملل تا گروه چهارده مارس لبنان، نیروهای مرتجع پادشاه اردن، شورای همکاری خلیج فارس و بندر بن سلطان دبیر شورای امنیت ملی عربستان (که یکی از رادیکالترین سعودیها و همکار سیآیای است) در آن فعال هستند.
کدام گروهها و افراد توسط این جبهه بینالمللی در سوریه مسلح شدند؟
اینها به سه گروه اصلی تقسیم میشوند؛ گروه اول یک گروه لیبرالمنش وابسته به غرب است که دستوراتش را از خارج میگیرد. رهبر آن رفعت اسد عموی بشار اسد و عبدالحلیم خدام و مجموعههای دیگر که نخبگانی غربزده و وابسته به واشنگتن هستند. این افراد در جامعه به عنوان گروههای مدنی یا غیر حکومتی فعالند و از راههای مختلف از جمله فیسبوک و توییتر به تحریک مردم برای تظاهرات و ریختن در خیابانها میپردازند.
گروه دوم از قبایل مرزی هستند که با اردن هممرز هستند و ارتباطات بسیار تنگاتنگ سببی و نسبی با همدیگر دارند. این گروهها از طریق پادشاه اردن و شورای همکاری مسلح شدهاند و جزو قبایلی هستند که هنوز به آداب و رسوم پوسیده و غلط قبیلهای همچون انتقامگیری و کشتار پایبند هستند و ارزشهای اسلامی و انسانی را در نظر نمی گیرند.
گروه سوم که غربیها آن را احیا و کمک کردند، نیروهای جنبش إخوانالمسلین به عنوان یک جنبش سنی در مقابل اقلیت علوی حاکم در سوریه است.
هدف این گروهها چیست؟
از مجموعه فعالیتهای این سه گروه که اکثراً از خارج سوریه در حال مدیریت و هدایت شدن هستند برمیآید که هدف اصلی آنها ساقط کردن رژیم بشار اسد نیست، بلکه تضعیف این رژیم تا آن حدی است که تسلیم بشود و امتیاز بدهد. درواقع آنها نمیخواهند حکومت اسد سرنگون شود، چراکه حکومت حافظ اسد و به دنبال آن بشار اسد ایجادکننده حدود چهل سال ثبات در سوریه بوده است و این در کشوری مثل سوریه با تنوع قومیت و قبیلهها متعدد بسیار سخت است. ترس اصلی آنها از به هم خوردن ثبات در سوریه این است که در اثر این بیثباتی ممکن است دو حالت به وجود آید.
یک حالت اینکه یک رژیم کاملاً و صد در صد مردمی و اسلامی شبیه انقلاب اسلامی ایجاد شود و این برای اسرائیل بسیار خطرناک است. حالت دوم اینکه یک هرج و مرج و جنگ داخلی رخ دهد که باز خطری برای رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ چون این هرج و مرج به مناطق دیگر منتقل خواهد شد و آن وقت در آن هرج و مرج فضاسازی برای مانور مقاومتهای لبنانی و فلسطینی منطقه بیشتر میشود که بازهم برای منافع اسرائیل خطرناک است.
آیا اسرائیل در تحولات سوریه نقش دارد؟
صهیونیستها بعد از شکستهایی که از سوی حزبالله و حماس متحمل شدند محتاطتر عمل میکنند و بهخاطر ترس و وحشتی که در وجوشان قرار گرفته، به دنبال فرافکنی و انتقال بحران به بیرون از مرزهای خود هستند. آنها شکستهایی که از سوی حماس و حزبالله متحمل شدند را به پشتیبانی ایران و سوریه میدانند و همین هم باعث شده تا دائما به فکر ایجاد بحران در این کشورها باشند. لذا نقش اسرائیل بسیار پررنگ است و مزدورانی هم که در این درگیریها دستگیر شدند به ارتباطشان با اسرائیل معترف بودند.
موضع ایران را در مقابل این تحولات را چگونه ارزیابی میکنید؟ با توجه به موضعگیری ایران در قبال کشورهای دیگر برخی میگویند که این یک تناقض در عمل برای ایران محسوب میشود. این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظرم تا حدودی میشود گفت مواضعی که ایران در مقابل سوریه گرفته قابل قبول است؛ علتش را هم میگویم. چون دو گروه ممکن است ناراحت شوند. آن گروهی که میگویند باید مثلاً همانطوری که از انقلاب مصر دفاع کردیم، از تظاهرکنندگان و شورشیهای سوریه دفاع کنیم. اینها ناراحتند و میگویند قابل قبول نیست. گروه دوم کسانی هستند که میگویند باید از بشار اسد حمایت شدید کنید و در سرکوب تروریستها پشتیبان باشید. ایران هیچکدام از دو موضع ذکرشده را نداشت و به نظرم این عاقلانهتر و حکیمانهتر بوده است. چرا؟ چون موضع اول اصلاً واقعیت ندارد و این بحران یک شبیهسازی است و یک انقلاب واقعی نیست. اگر انقلاب واقعی مردم سوریه بود برای ریشهکن کردن فساد و دیکتاتوری و استبداد کشور وابسته به آمریکا و صهیونیسم، ما هیچ ابایی برای حمایت از مردم نداریم. رژیم اسد هم به دنبال اصلاحات است و هم در مقایسه با رژیمهای دیگر وابستگیاش به آمریکا و صهیونیسم در پایینترین حد ممکن بوده و در مقابل آنها ایستاده است.
به نظرم تناقضی در کار نیست. چون دقیقاً به همان اندازه که ما در رابطه با مقاومت مردم شریف افغانستان و عراق در مقابل اشغالگران دفاع میکنیم، عملیات انتحاری و مخرب القاعده و غیر القاعده علیه مردم افغانستان و عراق را محکوم میکنیم. گروههای تروریستی، یازده کارگر سوریه را که در حال بازگشت از لبنان بودند با تیراندازی همهشان را کشتند؛ چرا؟ چون علوی بودند. ما چگونه از این حرکت دفاع کنیم؟ این انقلاب است؟ یا مسجد را به آتش بکشند یا در خیابانها به ماشینهای هلال احمر سوریه تیراندازی کنند. این کجایش انقلاب مردمی است که ما در تناقض بیفتیم؟! به نظرم این تحرکات سوریه یک انقلاب مردمی نیست که ما از آن دفاع کنیم و یا در تناقض بیفتیم. ضمن اینکه اگر انقلاب مردمی در سوریه در حال وقوع بود، قطعاً اخباری هم از آن در رسانهها پخش نمیشد؛ مثل حرکت مردمی بحرین که با سرکوب شدید مواجه شده و نیز سانسور خبری بر جنایاتشان حاکم است.