صبغه اسلامی تحولات منطقه و بیداری اسلامی علیرغم تلاشهای آمریکا و نظام سلطه، هر روز پررنگتر میشود. رهبر انقلاب در بازدید خود از دانشگاه امام حسین(ع) اشاره کردند: «شکست سیاستهای شیطان بزرگ امریکا در منطقه بسیار حساس خاورمیانه و احیای نویدبخش شعارهای اسلامی در میان ملتهای به خروش آمده منطقه، تحقق بخشی از وعدههای الهی به ملت ایران است.» برای بررسی تحولات منطقه به دفتر دکتر علیاکبر ولایتی رفتیم. متن زیر حاصل گفتوگوی تفصیلی ما با مشاور امور بینالملل رهبر انقلاب است:
چه نشانههایی برای اثبات ماهیت اسلامی جنبشهای خاورمیانه و شمال آفریقا وجود دارد؟
ما باید به شعارهای مردم معترض مراجعه کنیم؛ شعارهایی که جمال عبدالناصر در زمان حکومت خودش میداد و متحدین او در سوریه، لیبی، سودان، عراق و جاهای دیگر، همگی شعارهای عربی بود. شما میبینید که در کشورهای عربی مذکور در آن زمان بر بنیامیه و بنیعباس به عنوان افتخارات عرب تکیه میکردند اما الآن در میان اینها کسی به بنیامیه و بنیعباس تکیه نمیکند. میگویند سلف صالح یعنی صدر اسلام. دقت کنید که سلفیگری با وهابیت فرق میکند؛ مثلاً إخوانیها سلفی هستند و معتقدند باید به رفتار پیامبر(ص) در زمان حیات ایشان برگردیم. میگویند اصل پیامبر(ص) و خلفای راشدین هستند؛ یعنی به بعد از امیرالمؤمنین به خلفایی نظیر معاویه، یزید، عبدالملک مروان، هارون الرشید و... تکیه نمیکنند. شاخه انحرافی سلفیها وهابیت است که همین کارهای بیربط را میکند و موجب بیآبرویی جهان اسلام میشود.
فاتحه پانعربیسم در زمان جنگ ژوئن 1967، که کشورهای عربی در سه جبهه اردن، سوریه و مصر شکست خوردند، خوانده شد؛ یعنی چه؟ یعنی تکیه بر عربیت بهجای اسلامیت. از آن زمان به بعد ما شاهد رشد آرمانهای اسلامی هستیم.
سابقه اسلامیت آن کسانی که در حال حاضر پرچمدار مبارزه هستند و اسم برخیشان در رسانهها برده میشود، امری بارز است و آنها در حرفهایشان تکیه بر اسلام میکنند. آدمهایی مثل عمروموسی و البرادعی نیز که میخواهند خودشان را کاندیدا کنند، دیگر صحبت از اسلام و آزادی فلسطین میکنند و حرفهایشان رنگ و بوی ضد صهیونیستی گرفته است. اگر ماهیت این حرکت اسلامی نبود، دلیلی نداشت افرادی که میخواهند از مردم رأی بگیرند تظاهر به اسلامیت کنند، بلکه تظاهر به عربیت میکردند!
مواضع و نقش رهبر انقلاب اسلامی در هدایت این بیداری اسلامی را چگونه میبینید؟
در مراحل نخست شکلگیری بیداری اسلامی، ایشان در یک نماز جمعه شرکت کردند و این خلاف عرف بود؛ چراکه ایشان معمولاً سالی دو، سه بار مثلاً در ماه مبارک رمضان یا محرم شرکت میکنند. ایشان در نماز جمعه بهمنماه سال گذشته تکیه صحبت خودشان را روی بیداری اسلامی و حمایت از آن گذاشتند که بعدها برخی از سران نهضت بیداری به اشکال مختلف از این حمایت اولیه ایشان تقدیر کردند. این نکته خیلی مهم بود. ایشان در این کار اغتنام فرصت کردند و در حقیقت مانع از فرصتسوزی شدند. معمولاً وقتی در کشوری انقلاب و حرکتی رخ میدهد، افراد، گروهها و کشورها در موضعگیریهای خودشان سعی میکنند اصلاحاتی بکنند و به نوعی در جهت منافع خودشان بهرهبرداری کنند.
اینکه میبینیم به عنوان مثال آمریکاییها، اروپاییها و برخی کشورهای عربی یکی به نعل و یکی به میخ میزنند، به این دلیل است که میخواهند بگویند این از جنس انقلاب اسلامی ایران نیست، در حالی که به تدریج در نقاط مختلف، چه در منطقه و چه در کشورهای غربی، همه اعتراف کردند که این از جنس انقلاب اسلامی است. لذا برای کمک به این تحلیل درست، خود رهبری به میدان آمدند. تحلیل شخصی بنده این است که یکی دیگر از دلایل حضور ایشان در آن نماز جمعه این بود که افکار عمومی در داخل کشور، سرگردان و تحتتأثیر القائات و بهرهبرداریهای سیاسی کشورها و رسانهها واقع نشوند.
سایتها و ماهوارهها همه به دنبال بهره خودشان هستند.
رهبر انقلاب میخواستند با یک تبیین درست و منطقی بگویند که این خیزشها در منطقه اسلامی هستند و تکلیف تصمیمگیران سیاسی در داخل کشور روشن شود و به نوعی هدایت سیاست افکار عمومی را ایشان در دست گرفتند تا در یک مسیر صحیح بیفتد و ما این فرصت بهدستآمده را که در جهت تقویت کلی منافع جهان اسلام و امت اسلامی است، از دست ندهیم. به غیر از بحرین، خیزشهای منطقه در کشورهایی اتفاق افتاد که اغلب برادران اهل تسنن هستند. از طرف دیگر حمایت رهبری به عنوان رهبر یک کشور شیعه از حرکتهای مربوط به جهان اهل سنت، این فایده را داشت که تا حدود زیادی از القائات تفرقه میان سنی و شیعه را خنثی کرد و نکته بعد این است که به کسانی که این حرکتها را شروع کردند دلگرمی داد که اگر آمریکا و اسرائیل در مقابل شما هستند، ولی ما از شما حمایت میکنیم و این حمایت، همانطور که در لبنان و فلسطین نشان داده شده است، محدودیت ندارد و از این بابت نه از کسی اجازه میگیریم و نه از کسی و جایی خوف داریم.
رهبر معظم انقلاب درست در زمانی که مردم مصر در حال قیام بودند و تلویزیونهای عربی، غربی و سیاستمداران آنها علیه آنان سخن میگفتند، حسنی مبارک را با لفظ «نامبارک» تلقی کردند و این در حالی بود که عدهای از سران کشورهای عربی از ابقای حسنی مبارک حمایت میکردند. ایشان با سخنان خودشان میخواستند به مردم مصر و سران کشورهای عربی بگویند که ملت ایران پشتیبان خیزش مردم مصر است. گذشت زمان نیز نشان داد که حق با ایشان بود؛
هم تحلیل درست بود و هم این حمایت بهجا. اگر این نمیشد، پراکندگی تحلیل، تحتتأثیر برخی القائات موجب میشد که ما تکلیف خودمان را ندانیم. ایشان تنها به آن فرصت نیز اکتفا نکردند و طی این مدت، اهتمام بسیاری داشتند تا به هر شکلی که شده از قیامها و خیزشهای بیداری اسلامی حمایت شود.
رفتارشناسی آمریکا در قبال این حرکتهای مردمی یکی از وجوه تحولات اخیر است. در حالی که آمریکا و اسرائیل در این قضیه غافلگیر شدند، اما تلاش میکند تا با ترفندهایی حرکت های مردمی را در جهت منافع خویش هدایت کند. البته برخی هم که اعتقاد دارند این اتفاقات از ابتدا نقشه آمریکا بوده است. تبیین شما از این مسئله چیست؟
بدون تردید آنچه که پیش آمده مطلوب آمریکا نبوده است. به چه دلیل؟ صرفنظر از دلایل نقلی، شواهد عقلی نیز وجود دارد. این دلائل عقلی از یک سو مربوط به بیداری ملتها بهطور عام و بیداری اسلامی بهطور خاص میشود و از سوی دیگر با سابقه رفتار استعمارگران بهویژه آمریکا مرتبط است. آنچه که پیش آمده تقریباً منحصر به جهان اسلام و متمرکز در جهان عرب است. اینجا باید گفت که در عصر حاضر جهان غیر عرب در بیداری اسلامی، به لحاظ زمانی، جلوتر از جهان عرب بوده است. البته این به آن معنا نیست که کشورها و ملتهای عرب در گذشته، تلاش نکردهاند.
موج جدید بیداری اسلامی با انقلاب اسلامی در ایران شروع شد که یک کشور غیر عربی است و بعد در دیگر کشورها مانند فلسطین، لبنان و افغانستان تأثیر گذاشت. در موج جدید بیداری اسلامی که از انقلاب اسلامی شروع شد، ایران پیشتاز و پرچمدار بود و این تفکر و روش در تقابل با استبداد داخلی و استعمار خارجی الگو گرفته شده از جمهوری اسلامی ایران است. این را هم دوستان ایران و هم مخالفین آن اذعان دارند. شاید بتوان چنین گفت که کشورهای عربی با وجود سابقه مکرر و طولانی در امر مبارزه ضد استعمار، برای مدتی سرکوب شدند و از این موج جدید عقب نگه داشته شدند.
اما به یکباره در ماههای اخیر این انرژی فشرده شده در جهان عرب سرباز کرد. در عصر حاضر هم با توجه به توسعه وسایل ارتباطاتی نمیشود مردم را بیخبر گذاشت. اگر کسانی نیز چنین تلاشی کنند موفق نخواهند بود. نکته دوم اینکه کشورهایی که این اتفاقات در آنها افتاده، سابقه مبارزاتی طولانی دارند. بدون تردید مهمترین نقطه این تغییر مصر بود. تحولات مصر بعد از تونس شروع شد. تأثیرگذاری مصر بر جهان عرب و اسلام بالاتر از کشورهایی مثل تونس است. مصر یک انرژی متراکمشده رو به افزایش بیداری اسلامی را در خودش ذخیره کرده بود و به محض آنکه استارت حرکتها در تونس زده شد و با اولین حرکتها، رئیسجمهور دیکتاتور این کشور فرار کرد و از دست حامیانش کاری برنیامد.
مصریها نیز متوجه شدند که زمان تغییر فرا رسیده است، بهویژه اینکه با تقلب فراگیر در انتخابات مجلس مواجه شدند. در نوبت قبلی انتخابات مجلس مصر، إخوانالمسلمین، حزب اصلی معارض حکومت حسنی مبارک، بهرغم همه فشارها، بیست درصد کرسیها یعنی حدود هشتاد کرسی داشت اما در انتخابات آخر، تنها یک کرسی به دست آوردند. در مصر هر اتفاقی بیفتد در جهان عرب به عنوان شاخص به حساب میآید. انقلاب 1952 یا 1331 شمسی مصر به رهبری ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر که ترکیبی از انقلاب و کودتا بود، یک اتحاد بین إخوانالمسلمین و ارتش مصر به وجود آورد. وقتی که ناصر روی کار آمد، این انقلاب سراسر جهان عرب را گرفت و بعد ما شاهد چیزی بین انقلاب یا کودتا در سوریه، عراق و سایر حکومتهای پادشاهی عربی بودیم که یکی پس از دیگری سقوط کردند، از شمال آفریقا تا یمن.
شاخص جهان عرب حکومت مصر و جمال عبدالناصر بود؛ بهویژه اینکه بر روی پانعربیسم نیز تکیه میکردند. شکست ناصر در جنگ ششروزه در سال 1967 موجب افول انقلاب مصر شد، در حالی که ملی کردن کانال سوئز در سال 1956 موجب اوجش شده بود. بعد هم با سپتامبر سیاه اردن مواجه شدیم که در آن فلسطینیها قتل عام شدند و با فاصله کوتاهی ناصر سکته کرد و عملاً انورالسادات، معاون رئیسجمهور، که غربیها رویش کار کرده بودند، در سال 1970 رئیسجمهور مصر شد و به تدریج تمام کارهای ناصر را خنثی کرد تا به حسنی مبارک رسید که عملاً ابزار دست آمریکا و اسرائیل بود.
مردم مصر همان مردم هستند؛ نقطه شروع إخوانالمسلمین به عنوان نهضت فراگیر جهان تسنن از مصر بوده و هر حرکت فکری و فرهنگی در جهان عرب، بخش اعظم خاستگاهش در مصر است. اینها که علیه حسنی مبارک اقدام کردند، حسنی مبارک سعی کرد مقاومت کند. لذا از مصر خارج نشد بلکه به شرمالشیخ رفت. چون به حسنی مبارک توصیه شده بود که بماند تا بلکه امور به مجاری قبلی خودش برگردد.
آمریکاییها سعی کردند تا جانشین مبارک کسی باشد که وابستگیاش به آمریکا به اندازه مبارک باشد اما کاراییاش بیشتر از مبارک و بدنامیاش کمتر از مبارک باشد. لذا روی عمر سلیمان، مسئول امنیتی تکیه کردند. مردم عمر سلیمان را نپذیرفتند. آمریکاییها پشت سر هم سعی کردند جایگزینی را جا بیندازند، اما مردم زیر بار نرفتند و بالأخره امروز کسانی در مصر دولت موقت تشکیل دادند که سابقه طولانی مبارزه و زندان رفتن در زمان حسنی مبارک را دارند.
روی کار آمدن اینها به نفع آمریکاییها نیست. ببینید، باز کردن دروازه رفح کار آسانی نیست؛ این درست نقطه مقابل سیاستهای قبلی آمریکا است. علت اینکه اسرائیل توانست غزه را محاصره کند، کمک دولت حسنی مبارک بود. حتی فلسطینیها یک تونلهایی زده بود تا بتوانند از غزه به داخل خاک مصر بروند. مصریها با پول آمریکاییها و اسرائیلیها یک دیوار آهنی طولانی و به عمق زیاد در زمین ایجاد کرده بودند تا از احداث تونل نیز ناتوان باشند. در مقابل، دولت فعلی مصر، فلسطینیها را آزاد کرد و رفت و آمد بین مصر و غزه را آزاد کرد. مصریها اعلام کردند که با ایران رابطه برقرار میکنند. تلاش آمریکاییها بر این است که ایران مورد تحریم سیاسی و اقتصادی قرار بگیرد اما به یکباره نزدیکترین کشور متحد عربیشان اعلام میکند که میخواهد با ایران رابطه داشته باشد و بعد هم اجازه میدهد که کشتیهای جنگی ایران از کانال سوئز رد شوند. اینها علائم خوبی برای آمریکاییها نیست. آمریکاییها بیش از سی سال روی حکومت حسنی مبارک هزینه کرده بودند.
بعد از اسرائیل، بیشترین کمک خارجی آمریکا به مصر بود. این همه سرمایهگذاری کردند و در سیستمهای اطلاعاتی مصر نفوذ کردند تا بیداری اسلامی را کنترل کنند، بعد وقتی مردم پیروز شدند، جزو اولین خواستهشان این بود که مخوفترین سیستم امنیتی مصر یعنی أمنالدولی بسته شود و اسنادش برملا شود. دولت زیر بار نرفت، خود مردم حمله کردند و مثل ساواک زمان شاه ایران آنجا را گرفتند، اسنادش را نیز بردند و الآن دست مردم است. لذا اگر این یک طرح آمریکایی بود، نباید چنین اتفاق میافتاد. پس از گذشت هفتاد سال از تبعید رضاشاه از ایران و قریب نود سال از تأسیس سلسله پهلوی در ایران، هنوز انگلیسیها اسناد سری مربوط به ارتباطشان با رضاشاه را برملا نکردند. برای اینکه آن کسانی که به نوعی در کشورهای تحت نفوذ انگلیس به حمایت انگلیسها مستظهر بودند و هستند، احساس ناامنی نکنند.
در حالی که اشخاصی مثل آیرونساید، فردوست، اردشیر ریپورتر، شاپور ریپورتر، علم یا حسن اعظام قدسی - که خاطرات خودش را در رابطه با کنسول انگلیس منتشر کرده است- اقرار کردند که رضاشاه را انگلیسیها سر کار آوردند، خود انگلیسیها بعد از گذشت نود سال هنوز اقرار نکردهاند. مردم میدانستند اما استناداتش تقریباً تا بعد از انقلاب درنیامده بود. آمریکاییها نیز اسناد افراد مزدور خودشان در حکومت حسنی مبارک را افشا نمیکنند برای اینکه اگر افشا کنند دیگر کسی جرأت نمیکند مزدوری آنها را در کشورهای عربی بکند و بیآبرو میشوند.
پس این نظر که مدیریت اتفاقات اخیر به دست خود آمریکا بوده است، قابل قبول نیست؟
آخر چطور ممکن است که آمریکاییها تیشه به ریشه خودشان بزنند؟! در جاهایی مثل فیلیپین، زمانی به واسطه حضور مائوئیستها و مسلمانان انقلابی، تلاش میشد تا فیلیپین از زیر سلطه آمریکا بیرون بیاید و مسلمانان استقرار پیدا کنند و مائوئیستها نیز که طرفدار چین بودند، فیلیپین را به سمت چین ببرند. آمریکاییها یک ژنرال نظامی مثل حسنی مبارک در آنجا گذاشتند به نام فردیناند مارکوس. این ژنرال، مسلمانان را در جنوب و مائوئیستها را در شمال سرکوب کرد. آمریکاییها دیدند دوره فردیناند مارکوس سر آمده، یک نفر تربیتشده آمریکا به نام آقای آکینو را مطرح کردند. آکینو وقتی وارد فرودگاه مانیل پایتخت فیلیپین شد، عوامل مارکوس وی را به گلوله بستند و کشتند. آمریکاییها همسر آکینو را مطرح کردند، از آن طرف هم بساط مارکوس را جمع کردند و زن مارکوس را تحت تعقیب قرارداده و اموالش را توقیف کردند و خانم آکینو رئیسجمهور فیلیپین شد. بعد فیلیپین زیر سلطه آمریکا ماند، منتها به شکل جدید و به روزش!
آمریکاییها اگر بخواهند حکومتی را که دورهاش سر رسیده کنار بگذارند و حکومت دیگری بیاورند، تا یک تضمین همهجانبه نداشته باشند که نفر بعدی منافع آمریکا را حفظ کند، حکومت قبلی را عوض نمیکنند. اینها دلایل عقلی و مثالهای تاریخی هستند که به ما نشان میدهد که در جریانات اخیر رشته کار از دست آمریکاییها در رفته است. آمریکاییها کاری نمیکنند که مردم را به خیابانها بکشانند - مردمی که تظاهرات میلیونی برپا میکنند- تا مخالفت با خودشان و اسرائیل و طلب آزادی فلسطین را در شعارهای مردم بشنوند. این چه نفعی برای آمریکا دارد؟
مگر میشود این انرژی آزادشده را دوباره مهار کرد؟ من معتقدم اتفاقات اخیر پیام بدی برای متحدین آمریکا در منطقه دارد. عوامل آمریکایی در کشورهای عربی به آمریکا اعتراض دارند که چرا به اندازه کافی از حسنی مبارک دفاع نکرده است. سران سایر کشورهای عربی میدانند که سرنوشت خودشان نیز همین است. آمریکاییها تلاش میکنند تا آدمهای جاافتاده، شناختهشده و تضمینشده طرفدار آمریکا ساقط نشوند و اگر شدند، آدمی که روی کار میآید به آنها نزدیکتر باشد، اگر نشد باز هم عقبنشینی میکنند.
آمریکاییها تا جایی که بتوانند سعی میکنند بخشی از منافع از دست رفته خودشان را جبران کنند. مثال دیگرش را در خود ایران داریم. موقعی که پایههای انقلاب اسلامی ایران از سال 1340 علنی شد، اینها گامهای اول عقبنشینی را برداشتند. چه کار کردند؟ هویدا را برداشتند و به جایش آموزگار را گذاشتند، بعد دیدند آموزگار نیز نشد، شریف امامی را آوردند. هویدایی را که پس از ترور منصور سیزده سال به اینها خدمت کرد را به زندان انداختند. شریفامامی تظاهر به دینداری کرد، ولی مردم به این هم رضایت ندادند. یک ازهاری نظامی را روی کار آوردند که شروع به سرکوب مردم کرد، ولی نشد.
مرتبه بعد شاپور بختیار را از جبهه ملی آوردند و بعد به شاه گفتند از ایران برو. اگرچه اسناد شاپور بختیار و وابستگی او به انگلیس در اسنادی در زمان حکومت دکتر مصدق در آمده بود، اما بالأخره خودش را به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی دوم جاانداخته بود و میخواستند بگویند حالا که شاه رفته، ملّیون سر کار آمدهاند. مردم ما به این رضایت ندادند و بختیار رفت و امام(ره) آمد. اینها از آن زمان تا به حال در خود جمهوری اسلامی ایران، هر کسی را که یک مقدار زاویه با اصل حکومت پیدا میکند مورد حمایت قرار میدهند که آخرین نمونهاش همین فتنه 88 است. برخی از آنها سوابق انقلابی داشتند، اما به محض اینکه با نظام زاویه پیدا کردند، آمریکاییها شروع به حمایت از آنان کردند؛ یعنی آمریکاییها هر چقدر که میتوانند سعی میکنند پایگاه از دست رفته خودشان را به دست بیاورند و لو اینکه میزان نفوذشان یکصدم قبل باشد. بعد به تدریج سر پل را که پیدا میکنند، بقیه نفوذشان را اعاده میکنند.
در لیبی هم ظاهراً همین اتفاق افتاد؛ یعنی تمام تلاششان را کردند تا در این کشور نفوذ کنند.
شما ببینید غربیها در رابطه با لیبی چند جور تصمیم گرفتند. اول کمی صبر کردند، وقتی دیدند که قدرت انقلابیون بالاست، قطعنامه صادر کردند. ضمن بمباران لیبی، در ایتالیا و جاهای دیگر با دولت قذافی مذاکره میکردند و همین الآن نیز با مبارزین مذاکره میکنند و هم با قذافی. هر وقت لازم ببینند یک مقدار نیروهای قذافی را بمباران میکنند و یک مقدار مبارزین را! بعد هم میگویند اشتباه شده است. مگر میشود ده، دوازده بار اشتباه شود؟ مشخص است که پایگاه مبارزین شرق لیبی است، پایگاه حکومت قذافی غرب لیبی؛ چطور هواپیماهای غربی که میتوانند کوچکترین حرکت را بر روی زمین رصد کنند برای چندمین بار انقلابیون را اشتباه بمباران کنند؟
آمریکاییها سعی میکنند که هم قذافی تضعیف شود، هم انقلابیون رشد نکنند و هم در این بین فعالیتهای سیاسی خودشان را انجام بدهند و با نوعی رفتار کجدار و مریض نگذارند مسلمانان روی کار بیایند.
آخر چطور ممکن است که آمریکاییها تیشه به ریشه خودشان بزنند؟! آمریکاییها کاری نمیکنند که مردم را به خیابانها بکشانند تا مخالفت با خودشان و اسرائیل و طلب آزادی فلسطین را در شعارهای مردم بشنوند. این چه نفعی برای آمریکا دارد؟
در جریان تحولات اخیر منطقهای، نقش عربستان سعودی به دلیل حضور در بحرین و تلاش برای سرکوب معترضین پررنگ است. چرا آل سعود دست به چنین کاری زد؟
به نظر میرسد که اقدامات عربستان یک اشتباه در محاسبه است. در اوائل دهه 60 با کمک ناصر در یمن بر علیه حکومت زیدی یمن کودتا شد و عبدالله سلال روی کار آمد. عربستان در آن زمان از حکومت زیدی یمن حمایت کرد و ناصر از عبدالله سلال و عاقبت هم سلال برنده شد. در تحولات سالهای اخیر بین یمن شمالی و یمن جنوبی به پایتختی عدن درگیری و جنگ شد. عربستان سعودی از یمن جنوبی در مقابل علی عبدالله صالح حمایت کرد، حتی پول هواپیماهای میگ مورد نیاز یمن جنوبی را عربستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه دادند؛ برای این که مخالف تشکیل یمن یکپارچه به رهبری عبدالله صالح بودند. علی عبدالله صالح نیز فردی را به واشنگتن فرستاد، با آمریکایی ها کنار آمدند و عملاً دو یمن با هم متحد شدند و عربستان موفق نشد. در قضیه لبنان مخالف این بودند که مقاومت اسلامی حزبالله قوت بگیرد ولو اینکه در مقابل اسرائیل باشد. لذا شیخی از ائمه جمعه عربستان - در آن زمانی که نبرد حزبالله علیه اسرائیل بود- در خطبه نماز جمعه گفت حرام است که کسی برای پیروزی حزبالله دعا کند. عربستان نه تنها کمک مالی، تسلیحاتی به حزبالله نکرد بلکه از حمایت سیاسی نیز دریغ ورزید و یک شیخ وهابی به مردم گفت که اگر دعا کنید حزبالله و مقاومت اسلامی علیه صهیونیستها بجنگد فعل حرام انجام دادهاید. تا اینجا نیز پیش رفتند اما موفق نشدند و در لبنان شکست خوردند. در ابقای سعد حریری هم شکست خوردند.
حالا میگوییم جنوب لبنان شیعه بودند؛ مردم فلسطین در غزه که اهل تسنن هستند! اینجا نیز عربستان حمایت نکرد و به صورت غیر مستقیم از اهداف اسرائیل و حسنی مبارک حمایت میکرد اما باز در اینجا نیز شکست خوردند.
عربستان موافق این نبود که نوری المالکی در عراق به قدرت برسد ولی مردم عراق به مالکی رأی دادند. توصیه ما به عنوان یک کارشناس سیاسی، به دوستان عربستانی این است که چند بار باید یک تجربه شکست خورده را تکرار کرد؟ شاید بشود مردم بحرین را با زور نظامیگری عربستان ساکت کرد اما مردم بحرین هرگز این را از یاد نخواهند برد که از کشور همسایه به کشورشان لشکرکشی شد، کشتار کردند، مردم را شکنجه کردند، به زندان انداختند و به زور سرنیزه مردم را ساکت کردند. تجربه مصر، تونس و بسیاری از کشورهای دیگر روبروی ماست. مگر حسنی مبارک توانست آرمانهای اسلامی را در مصر خاموش کند؟ اکنون نیز
دیر یا زود نیروهای سعودی از بحرین خارج میشوند، اما خاطرات خوبی از آلسعود در ذهن مردم بحرین نخواهند ماند و آینده روابط مردم با دولت سعودی روابط خوبی نخواهد بود.
توصیه من به عنوان یک کارشناس سیاسی به طرف سعودی این است که به منافع واقعی خودشان بیشتر فکر کنند. میشود برای مدتی عدهای را ساکت کرد، ولی برای همیشه نمیشود همه را ساکت و خفه کرد. این تجربه تاریخ در منطقه ماست.