زبان فارسی -
تعداد فیش :
174 ،
تعداد مقاله :
0
1395/09/03
1395/03/31
1395/03/29
1395/02/13
1395/01/11
1394/10/21
1394/08/20
1394/08/20
1394/07/13
1394/03/28
1394/01/30
1393/11/29
1393/11/19
1393/04/21
1393/02/10
1393/01/01
1392/09/19
1392/09/19
1392/07/17
1392/05/15
1392/05/01
1392/02/30
1391/07/23
1391/07/22
1391/06/10
1391/05/14
1391/02/17
1391/01/28
1390/06/06
1390/05/24
1390/05/24
1390/05/19
1389/05/14
1389/04/20
1388/12/11
1388/03/14
1388/02/24
1388/02/23
1387/12/21
1387/09/24
1387/06/25
1387/02/17
1387/02/16
1387/02/11
1386/10/13
1386/06/22
1386/06/12
1386/02/18
1385/08/18
1385/07/21
1385/07/16
1385/07/13
1385/06/26
1385/05/23
1385/03/06
1384/10/28
1384/07/27
1384/07/03
1384/02/14
1384/02/12
1384/01/30
1384/01/25
1383/12/27
1383/08/08
1383/07/25
1383/04/17
1383/04/01
1383/02/28
1382/02/22
1382/01/22
1381/11/15
1381/05/23
1380/08/12
1379/12/09
1379/12/09
1379/12/09
1379/12/09
1379/09/22
1379/08/24
1379/07/14
1379/06/30
1379/04/19
1379/01/01
1378/08/12
1378/07/19
1378/01/01
1377/12/12
1377/11/13
1377/10/18
1377/09/23
1377/07/18
1377/02/23
1377/02/22
1377/02/22
1377/02/07
1377/02/07
1376/11/14
1376/11/14
1376/10/02
1376/03/26
1376/02/06
1375/11/17
1375/05/29
1375/02/13
1375/02/13
1375/02/13
1375/02/13
1375/01/23
1375/01/01
1374/10/16
1374/06/14
1374/06/13
1374/03/01
1373/12/27
1373/09/27
1373/06/20
1373/04/22
1372/12/13
1372/12/13
1372/11/24
1372/11/18
1372/10/01
1372/09/18
1372/07/14
1372/07/12
1372/06/29
1372/05/17
1372/05/08
1372/05/08
1372/05/08
1372/03/24
1371/12/07
1371/09/11
1371/09/11
1371/05/21
1371/05/19
1371/04/22
1371/02/21
1371/02/16
1371/02/02
1370/12/13
1370/12/13
1370/12/13
1370/12/07
1370/12/05
1370/12/05
1370/12/05
1370/11/30
1370/11/27
1370/11/15
1370/10/04
1370/09/18
1370/08/20
1370/08/08
1370/07/15
1370/07/04
1370/03/26
1370/02/18
1369/12/21
1369/10/17
1369/09/19
1369/07/08
1369/05/07
1369/03/07
1369/01/31
1369/01/31
1369/01/19
1369/01/18
1369/01/10
1369/01/10
1368/12/04
1368/10/28
1368/09/07
1368/09/07
من اصرار دارم این کلمهی «اتاق فکر» را که فرنگیها میگویند به کار نبرم. اتاق فکر یک تعبیر فرنگی است، میآیند آقایان مینشینند کلمات فرنگی را تبدیل میکنند به ترجمهی تحتاللفظی فارسی، همانها را مدام با افتخار به کار میبرند؛ نه، ما خودمان زبان داریم، واژهسازی کنیم. «هیئتهای اندیشهورز» از «اتاق فکر» خیلی گویاتر هم هست.
من اعتقادم این است که در زمینهی شعر کارهای نکرده زیاد است؛ همچنانکه گفتیم. یکیاش مسئلهی ترجمه است؛ حالا امشب ایشان به من گفتند که شعرهایی را به زبان اردو ترجمه کردیم. بسیار کار خوبی است؛ این کار، کار لازم است. شعر فارسی در زمینههای مختلف [ترجمه شود]. حالا مثلاً شعر فلسطین، شعر دفاع مقدّس، شعر زنان، شعر مربوط به مسائل منطقه؛ شعر یمن، اینها تدوین بشود، ترجمه بشود، ترجمه به عربی، ترجمه به اردو و انگلیسی و ترجمه به بعضی از زبانهای دیگر، ترجمههای خوب، و منتشر بشود، منعکس بشود و [به خارج از کشور] برود. حالا مثلاً فرض بفرمایید که «فلسطین در شعر فارسی» من باب مثال؛ یک موضوع است دیگر. یا در جنگ هشتسالهی بین ایران و عراق چه گذشت، یا ماجرا چه بود. خب نمیدانند دیگر. آن خانم دکتر عراقی، به این دوست ما گفته بود که من سفر اوّل و دوّمی که آمدم ایران -بعد از رفتن صدّام- به هر ایرانیای که میرسیدم، خیال میکردم که این [شخص]، دو برادر من را که در جنگ کشته شدهاند، کشته [است]، با این چشم نگاه میکردم. و بغض داشتم -حالا دنبالهی حرفش هم این است- تا اینکه «سلیمانی» را دیدم. وقتی دیدم سلیمانی آمده و اینجور فداکاری دارد میکند، قضیّه برعکس شد. حالا من این بخش اخیرش مورد نظرم نبود، آن بخش اوّل [مورد نظرم است.] یعنی یک جوان عراقی، یک زن عراقی، یک مادر عراقی که خب آن هم نمیداند قضیّه چه بود، نمیداند چه اتّفاقی افتاد. خب ما در خانهمان نشسته بودیم، هواپیماها آمدند ما را بمباران کردند، ما چه کار کنیم؟ دست بسته بمانیم؟ آمدند از مرز ما عبور کردند، چند هزار کیلومتر از مرز ما را گرفتند، ما چه کار میکردیم؟ باید همینطور مینشستیم تا بیایند جلو یا میرفتیم دفاع میکردیم؟ خب ما این کار را کردیم. این حقیقتی است، این حقیقت برای جوان عراقی، مادر عراقی، یتیم عراقی، خواهر عراقی چرا نباید روشن بشود؟ برای دیگران چرا نباید روشن بشود؟ اینها چیزهایی است که در زبان شعر میتواند اتّفاق بیفتد و انجام بگیرد.
[دانشجویان] باید احساس هویّت کنند. ما باید واقعیّتهای کشور را بدانیم؛ آنچه امروز گفته شد بخشی از واقعیّتها بود: اینکه ما در بخش فضا این کارها را کردهایم، در بخش نانو این کارها را کردهایم، در بخش هستهای این کارها را کردهایم، در بخش زیستفنّاوری این کارها را کردهایم، در بخش پزشکی اینجور پیش رفتهایم؛ اینها چیزهایی است که بایستی گفته بشود. استاد میتواند در زمینهی احساس هویّت در دل دانشجو تأثیر بگذارد تا احساس کند هویّت با ارزشی دارد و به آن افتخار بکند. اینکه استاد ما در داخل کلاس دل دانشجو را خالی کند و مدام بگوید «شما کوچکید، شما حقیرید، شما عقبماندهاید» خیانت است؛ این بیتعارف خیانت است. اینکه استاد ما دانشجوی نخبه را تشویق کند که «آقا! اینجا ماندهای چهکار کنی؟ بلند شو برو [خارج] استفاده کن!»، خب اینجا بهترین دانشگاههای کشور با هزینهی زیاد این دانشجو را آماده کردهاند، پرورش دادهاند؛ آنوقتیکه وقت استفاده و میوهچینیِ از این نهال با ارزش است، برود میوهاش را جای دیگر بدهد؟ این خیانت است. معنای احساس هویّت این است: دانشجو احساس کند که ایرانی بودن و مسلمان بودن و انقلابی بودن یک افتخار است و به این افتخار کند. بله، عقبیم امّا نیرو داریم، تلاش داریم، انرژی داریم، جوانی داریم، حرکت میکنیم، میرویم به جلو و میرسیم. اینکه من گفتم زبان فارسی -که مجری محترم برنامه اشاره کردند- منظورم بحث زبان فارسی نیست؛ البتّهزبان فارسی خیلی چیز ارزشمندی است و ما در جای خود دربارهاش زیاد تأکید کردهایم، حرف من این است که ما از لحاظ علمی به جایی برسیم که دیگری اگر بخواهد آن دانش را و آن رتبهی بالا را یاد بگیرد مجبور باشد بیاید زبان فارسی یاد بگیرد. همچنانکه شما امروز در بخشی از علوم اگر بخواهید به تازههای علمی دست پیدا کنید مجبورید زبان انگلیسی یا زبان فرانسه را مثلاً یاد بگیرید؛ حرف من این است؛ ما باید کشور را به اینجا برسانیم. بله، ما انرژی داریم، توان داریم، ظرفیّت داریم، عقب هستیم امّا خودمان را به جلو میرسانیم؛ کمااینکه خیلی عقبتر بودیم، خودمان را به اینجا رساندیم که امروز هستیم. حرف من این است.
من همینجا این حرفی را که گاهی هم گفتهام به مسئولین آموزشوپرورش [تکرار میکنم]؛ شاید به مسئولین محترم فعلی نگفته باشم امّا قبلها مکرّر گفتهام؛ این اصرار بر ترویج زبان انگلیسی در کشور ما یک کار ناسالم است. بله، زبان خارجی را باید بلد بود امّا زبان خارجی که فقط انگلیسی نیست، زبان علم که فقط انگلیسی نیست. چرا زبانهای دیگر را در مدارس بهعنوان درس زبان معیّن نمیکنند؟ چه اصراری است؟ این میراث دوران طاغوت است، این میراث دوران پهلوی است. [مثلاً] زباناسپانیولی؛ امروز کسانی که به زبان اسپانیولی حرف میزنند کمتر از کسانی نیستند که به زبان انگلیسی حرف میزنند؛ در کشورهای مختلف، در آمریکای لاتین یا در آفریقا کسان زیادی هستند. مثلاً میگویم؛ بنده حالا مروّج [زبان] اسپانیا نیستم که بخواهم برای آنها کار بکنم، امّا مثال دارم میزنم. چرا زبان فرانسه یا زبان آلمانی تعلیم داده نمیشود؟ زبانهای کشورهای پیشرفتهی شرقی هم زبان بیگانه است، اینها هم زبان علم است. آقا جان! در کشورهای دیگر به این مسئله توجّه میکنند و جلوی نفوذ و دخالت و توسعهی زبان بیگانه را میگیرند؛ ما حالا از پاپ کاتولیکتر شدهایم! آمدهایم میدان را باز کردهایم و علاوه بر اینکه این زبان را کردهایم زبانِ خارجیِ انحصاریِ مدارسمان، مدام داریم میآوریمش [در مقاطع] پایین؛ در دبستانها و در مهدِکودکها! چرا؟ ما که میخواهیم زبان فارسی را ترویج کنیم، باید یک عالَم خرج کنیم و زحمت بکشیم. [وقتی] کرسی زبانرا در یکجا تعطیل میکنند، باید تماسهای دیپلماتیک بگیریم که چرا کرسی زبان را تعطیل کردید. نمیگذارند، اجازهی دانشجو گرفتن نمیدهند، امتیاز نمیدهند، برای اینکه زبان فارسی را یکجا میخواهیم ترویج کنیم؛ آنوقت ما بیاییم زبان آنها را خودمان با پول خودمان، با خرج خودمان، با مشکلات خودمان ترویج کنیم. این عقلائی است؟ من نمیفهمم! این را داخل پرانتز گفتم، برای اینکه همه بدانند، توجّه کنند. [البتّه] نمیگویم که فردا برویم زبان انگلیسی را در مدارس تعطیل کنیم؛ نه، حرف من این نیست؛ حرف این است که بدانیم چهکار داریم میکنیم؛ بدانیم طرف میخواهد چگونه نسلی در این کشور پرورش بیابد، و با چه خصوصیّاتی.
دشمن میخواهد باورها را تغییر بدهد؛ باور به اسلام را، باور به کارآمدی نظام اسلامی را، باور به کارآمدی را، باور به امکان تداوم نظام اسلامی را. برخلاف بدیهیّات هم دشمن کار میکند و تبلیغات میکند؛ گاهی علیه یک چیز واضح هم اقدام میکنند و کأنّه با خدعه و با فریب و با چشمبندی میخواهند ثابت کنند. نظام اسلامی از روزی که متولّد شده تا امروز، دائم در معرض حملات سنگین بوده؛ حملات سنگین نظامی و تبلیغاتی و تحریم و امثال اینها و درعینحال، نظام اسلامی در این ۳۷ سال رشد کرده؛ یعنی یک روز نبوده است که توقّف پیدا کند؛ از همهجهت رشد پیدا کرده، از همهجهت قدرت پیدا کرده و عظمت پیدا کرده. دشمن امروز نگاه میکند و میبیند آن نهال باریک و نازکی که اوّل انقلاب بهوجود آمد، امروز به یک درخت تناور تبدیل شده که «تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حینٍ بِاِذنِ رَبِّها»؛ این را دارند جلوی چشمشان میبینند. خب این [نظامی] که اینقدر استعداد زنده ماندن، استعداد گسترش یافتن و استعداد قوی شدن در او هست، بعد از این هم همینجور قویتر خواهد شد، روزبهروز قویتر خواهد شد. آن چیزهایی که ما برای چشمانداز آینده در نظر گرفتهایم خیالات نیست، واقعیّات است. بنده سه چهار سال قبل از این، به جوانهای دانشجو و اهل علم گفتم که شما باید کاری کنید که پنجاه سال بعد، اگر کسی خواست به تازههای علمیِ آن روز دست پیدا کند، مجبور بشود بیاید زبان فارسی یاد بگیرد؛ این میشود، این ممکن است؛ کمااینکه در این ده پانزده سال، حرکت علمی و پیشرفت علمی همانی که گفته بودیم شد. وقتی جوانها همّت کنند، وقتی صاحبان همّت و اراده همّت کنند، همهی کارهای دشوار آسان خواهد شد؛ ما میتوانیم پیش برویم. درعینحال، دشمن دارد روی باورهای جوانهای ما اثر میگذارد: «آقا چه فایده دارد، نمیشود، فایدهای ندارد». اینها آن میدانهایی است که جنگ روانی دشمن در این میدانها است و شما بهعنوان مدّاح، میتوانید اثر بگذارید، میتوانید این جوان را از لحاظ بنیهی فکری تقویت کنید.
در مورد خواندن؛ یک روایتى در همین باب روایات غنا -که حالا ایشان اشاره کردند؛ ما هم مفصّل بحث کردیم در باب مسئلهى غنا- هست که یک نفر قرآن را با صداى خوشى [میخواند]؛ به پیغمبر گفتند این صداى خوشى دارد، قرآن را خوب میخوانَد. فرمود بخواند؛ وقتى شروع کرد خواندن، پیغمبر فرمود -آنطور که در ذهنم است- اینجورى قرآن را بخوانید؛ یعنى با صداى خوش. خب، این هنر است؛ هنر یعنى همین؛ این هنر موسیقى است و در انواع و اقسام، ترویج شده. یا مثلاً فرض کنید که در همین عبارتپردازىهایى که علماى ما دارند. شما ببینید اوایل کتابها چه سجعهاى زیبایى [دارند]؛ در این اجازات مختلفى که علما به هم دادهاند -اجازهى اجتهاد، اجازهى روایت- ببینید چه عبارات زیبایى، چه سجعهاى زیبایى را علما آوردهاند؛ اینها همین فقهایند. در عبارات کتابهایشان هم همینجور است؛ حالا آنچه فارسى نوشتند -بخصوص در این اواخر- خیلى برجسته نیست امّا مثلاً کتابهاى مرحوم مجلسى از لحاظ فارسى هم نثرهاى زیبایى است؛ خب، اینها همهاش هنر است. بنابراین اینکه ما بیاییم فکر کنیم که نظر اسلام با هنر آیا مساعد است یا مساعد نیست، به نظر من یک بحث واضحى است؛ این روشن است که اسلام مثل همهى پدیدههاى زندگى انسان، نسبت به هنر نظر مساعد دارد.
یک جملهای را من نقل کنم از جُرج سارتُن؛ چون دیگران که میگویند، باورپذیرتر میشود تا خود ما بگوییم! از این جهت بنده [میگویم]، وَالّا عادت ندارم دائم حرف این و آن را از فرنگیها و غربیها نقل کنم. امّا این جُرج سارتُن -که تاریخ علم را نوشته که معروف است و ترجمه شده و چاپ شده و لابد همه دیدهاید- میگوید: دانشمندان ایرانی، بیشترین سهم و نقش را در این تمدّن داشتهاند و آنگاه که آثار فرزانگان ایرانی را از این مجموعه برداریم، زیباترین بخش آن را کنار گذاشتهایم؛ [او] مورّخ علم است. یک حرف دیگر هم -که این را من از حافظهام نقل میکنم، چون خیلی سابق دیدهام، نمیتوانم روی کلماتش دقّت کنم- مال پییر روسو است که او هم تاریخ علوم را نوشته و این هم سالها است به فارسی ترجمه شده است؛ در دست همه است. سالها پیش من این را دیدم؛ عرض کردم میخواستم مراجعه کنم و دوباره ببینم، در حقیقت فرصت نکردم لکن آدرسش را یادداشت کردم؛ یادم هست که آدرسش را یک جایی نوشتم که این حرف را کجا زده؛ در همین کتاب «تاریخ علوم» است. او گفتگوی یک تاجر اروپایی -ایتالیایی یا فرض کنید فرانسوی- را نقل میکند با یک آدم خبرهی علمیِ آن روز؛ مال دوران قرون وسطی است. مشورت میکند و میگوید بچّهام را میخواهم بگذارم درس بخواند و عالم بشود؛ کدام کشور بگذارم، کدام دانشگاه بگذارم. آن شخص میگوید که اگر به چهار عمل اصلی ریاضیّات قانعی که برود چهار عمل اصلی را یاد بگیرد، در هرکدام از این مدارس اروپا که میخواهی بگذاری، فرقی نمیکند، بگذار؛ امّا اگر بیشتر از این میخواهی، باید بروی اندلس. اندلس آن روز دست مسلمانها بود. این تاریخ علم در اسلام [است]؛ آن اوّلی مربوط به ایران بود، این مربوط به اسلام [است]. یعنی یکچنین تاریخی ما داریم، یکچنین میراثی ما داریم؛ چه در محیط اسلامی، چه در محیط ایرانی. البتّه این را هم عرض بکنیم -حمل بر روحیّهی قومگرایی و ناسیونالیستی نشود- در بین کشورهای اسلامی قلّهی تولید فکر و تولید علم، باز هم ایران است؛ یعنی هیچجای دیگر ما نداریم شخصیّتهای بزرگی؛ مثلاً فرض کنید یک کسی مثل کِندی -که در بین فلاسفه یک نفر [است]- و از این قبیل، در ایران متعدّدند؛ یعنی اگر ما راجع به تاریخ علم اسلامی هم صحبت میکنیم، باز قلّهی آن مربوط به ایران است. این میراث ما است؛ این گذشتهی ما است؛ این تاریخ ما است.
غربیها برای دانشگاه ما برنامهریزی داشتند. این هم که من عرض میکنم، از روی اطّلاع و محاسبه عرض میکنم؛ این حرف منبری و سخنرانی نیست؛ نه، این تحقیقشده است؛ کسانی که اهل تحقیق هستند در مسائل جامعهشناسی و اجتماعی یا مسائل سیاست خارجی و مانند اینها، کاملاً تحقیق کردهاند. غربیها برای آنچه آن را جهان سوّم مینامیدند، برنامهریزی کردند برای تربیت آدمهایی که در این کشورها با اخلاق آنها، با شیوهی آنها، با سبک زندگی آنها تربیت بشوند و رشد کنند و ادارهی آن کشور را به عهده بگیرند؛ این برنامهای بوده که آنها ریختند. برای دانشگاه ما هم آنها یک چنین برنامهای داشتند؛ یعنی میخواستند دانشگاه ما پلی باشد بهسمت سرازیر شدن هرآنچه غربیها مایلند در ایران اتّفاق بیفتد؛ نظر آنها این بود امّا نشد؛ یعنی دانشگاه ما در خدمت اهداف غرب عملاً قرار نگرفت؛ این یکی از مسائل بسیار مهم و نکات بزرگ کشور ما است. آنها میخواستند دانشگاه محلّ پمپاژ افکار غربی و سبک زندگی غربی باشد، خب تا حدودی هم در یک جاهایی موفّق شدند، در این تردیدی نیست -آن کسانی که در رأس کار بودند؛ بخصوص در همان دورهی تأسیس دانشگاه در زمان رضاخان، آنها کسانی بودند که سرتاپا معتقد به غرب و به تمدّن غربی بودند که حرفهایشان را شنیدهاید- امّا در نهایت موفّق نشدند؛ [چون] هویّت ایرانی کار خودش را کرد. هویّت ایرانی یک چیز عجیبی است در تاریخ؛ همهی کسانی که به ایران تهاجم کردند به یک نحوی، در ایران بعد از مدّتی حل شدند: زبانشان، آدابشان، فرهنگشان؛ تنها چیزی که مستثنی است، اسلام است که اسلام آمد ایران و در ایران غرق نشد، ماند و ایرانی اسلام را از بُن دندان قبول کرد؛ والّا در کشورهای مورد تهاجمِ عربهای مسلمان، هرجا رفتهاند زبان عوض شده است؛ مصر زبانش عوض شد، فلسطین زبانش عوض شد، شامات زبانش عوض شد، زبانشان عربی شد، [امّا] ایران زبانش عوض نشد، فارسی باقی ماند؛ یعنی یک چیز عجیبی است در ایران؛ این خصوصیّتی است که مال کشور ما است. اینجا هم همینجور شد، هویّت ایرانی کار خودش را کرد.
شعر یکی از مقولاتی است که حوزههای علمیّه به آن میپرداختند، به جا هم هست، یعنی هیچ منافاتی با علمیّت و با فضل و مانند اینها ندارد؛ شاعر بودن و شاعر خوب بودن نه با فقاهت منافات دارد، نه با فلسفه و فیلسوف بودن منافات دارد، با هیچ یک از این مقولات مهمّی که ما در حوزهها داریم، منافاتی ندارد. مرحوم حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی غزل میگوید، قصیده میگوید، عربی میگوید، فارسی میگوید، مرحوم سیّد محمدسعید حبّوبی که از مراجع عربِ نجف و معاصر با مرحوم آخوند و مانند اینها بوده؛ ایشان یک دیوان قطور دارد و من دیوان ایشان را دارم. شعرهای عجیبی در آن است؛ شعرهای عاشقانه، غزلیّات به شکل عربی، چون عربها غزل را به شکل فارسی معمول ما ندارند امّا انواع گوناگون دیگری از غزلیّات اینها دارند. مرحوم سیّد محمّدسعید حبّوبی هم فقیه بوده، هم مجاهد بوده، جزو کسانی است که با انگلیسها جنگیده ایشان و هم درعینحال شاعر بوده. امام بزرگوار خودمان هم آخرین نمونهای است که جلوی چشم ما است که ایشان هم آن غزلیّات عاشقانه را -که البتّه معنای عرفانی دارد، امّا ظاهر غزلیّات اینجوری است- دارند. بنابراین شعر مقولهی مهمّی است و خوب است که در حوزه دنبال بشود. یک مایهی تنفّسی است برای آن فضای علمی متراکمی که در حوزه وجود دارد؛ چون فضای علمی در حوزه خیلی متراکم است و با دانشگاهها فرق دارد. کاملاً فضا علمی است؛ مثل یک اتاق دربسته است. و گاهی این رایحهی عطر شعر بلند بشود در این فضا؛ به نظر من چیز مطلوبی است. بحمدالله استعدادهای خوبی هم هستند؛ حالا آقایانی که اینجا تشریف دارند و آن خانم که شعر خواندند، خیلی خوب بود. بعضیهای دیگر هم من از حوزه میشناسم که شعرای خوبی هستند و چون تفکّرشان هم تفکّر اسلامیِ منبعث از منابع و مبادی درست دینی است، لذا شعرشان هم میتواند بسیار مفید باشد. این کار، کار بسیار خوبی است منتها قانع نشوید به کم؛ یعنی بروید سراغ سطوح بالاتر.
یکی از شرایط تلاوت این است که این آیهی قرآن را که تلاوت میکنید، بر روی نکاتی که در حال عادی اگر بخواهید آن را تفهیم کنید، روی آن تکیه میکنید، بر روی این نقاط حتماً تکیه کنید. اگر بخواهم تشبیهی بکنم، به این آقایان مدّاحی که شعر فارسیرا میخوانند، میبینید هر کلمهای را، هر مقصودی را که از یک جملهای یا از یک کلمهای یا از یک فِقرهای مطلوب است، جوری ادا میکنند که آن مفهوم در ذهن مخاطب بنشیند. در حرف زدن عادی هم همینجور است. به شکل عادی هم که شما صحبت میکنید، آن کلماتی را که مفاهیم آنها از نظر شما یک برجستگی دارد - کلمات حامل آن مفاهیم را - با تکیهی خاص ادا میکنید؛ قرآن را اینجوری باید بخوانید؛ بر روی کلمات خاص تکیه کنید؛ جملات و فقرات را آنچنانکه مضمون و معنای آن در ذهن مخاطب بنشیند ادا کنید؛ تعبیر خوب، ادای خوب. گاهی لازم است برای اینکه مطلب در ذهن مخاطب مستقر بشود، آن جمله تکرار بشود؛ این تکرار را بکنید. بنده شاید چند سال قبل از این در همین جلسه انتقاد کردم از کسانی که زیادی آیات را تکرار میکنند. میخواهم عرض بکنم یک جاهایی تکرار لازم است، حتمی است. با یک بار خواندن، معنا منعکس نمیشود و باید آن را تکرار کرد؛ دو بار، سه بار، گاهى آیه را باید تکرار کرد، گاهى دو آیه و سه آیه را باید تکرار کرد. مقصودم این نیست که در این زمینه افراط انجام بگیرد. بعضى از خوانندههاى قرّاء مصرى را دیدیم در این زمینه افراط میکنند؛ تأثیر منفى دارد. افراط منظورم نیست؛ اینکه ما ده بار یا هشت بار یک چیزى را تکرار کنیم، این مطلوب نیست. حالا شاید در آوازهخوانىهاى عربى این کار معمول است امّا در قرآنخوانى این کار مطلوب نیست. امّا تکرار به قدرى که این مفهوم در ذهن مخاطب بنشیند، لازم است. گاهى اوقات انسان احساس میکند که قارى مثل اینکه همینطور یک کتابى را گرفته و دارد میخواند، عبارت را میخواند و دنبال میکند؛ این خوب نیست؛ مطلوب نیست. شما باید مفهوم را منتقل کنید و منعکس کنید به ذهن مخاطب؛ این گاهى با تکرار است، گاهى با تکیه است، گاهى با تکیهى بر روى یک جمله است، گاهى تکیهى یک کلمه است؛ این کار باید انجام بگیرد. یک نکتهی دیگری که مورد توجّه باید قرار بگیرد، رعایت موازین لحن است. البتّه این الحان عربی، الحان قرآنی برای مردم ما و خوانندگان ما بیگانه است، اینها الحان مأنوسی نیست. لذا شما میبینید شعر فارسی را که میخواند، با آهنگ متناسب خودش میخواند؛ اگر همین آدم بخواهد یک شعر عربی را یا یک جملهی عربی را بخواند، ممکن است نتواند آهنگ مناسب را انتخاب بکند؛ [چون] این الحان بیگانه است برای ما؛ الحان آشنا و مأنوسی نیست؛ مثل الحان فارسی و آهنگهای فارسی نیست. لکن الحان قرآنی به خاطر تکرار در بین اهل قرآن و اهل تلاوت یواش یواش مأنوس شده و [مردم] آشنا شدند؛ این الحان را درست باید ادا کرد. بنده گاهی میشنوم خوانندهای تلاوتهایی را با صدای خوش، با صدای بسیار خوب، صدایی که هم جنس خوبی دارد، هم قوّت خوبی دارد، هم کشش و قدرت تحریر خوبی دارد، یک آیهای را میخواند منتها لحن را رعایت نمیکند؛ رعایت لحن کلام، یعنی آن نظم آهنگ، آن چیزی که تلاوت شما بر اساس آن است، [لازم است]؛ قرآن را به طور معمولی نمیخوانید، با آهنگ میخوانید. شاید در همهی ادیان - حالا تا آنجایی که بنده در بعضی ادیان توحیدی و حتّی ادیان غیر توحیدی دیدم - متون مقدّس را با آهنگ میخوانند؛ این را ما از نزدیک مشاهده کردیم. پس تلاوت را با آهنگ میخوانید، این آهنگ بایستی درست ادا بشود. لحن بایستی با موازین خودش ادا بشود، والّا اگر رعایت نشد، مطمئنّاً آن اثر مطلوب را نخواهد بخشید؛ گاهی اثر عکس میبخشد.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز (یکشنبه) در دیدار آقای محمد اشرف غنی رئیسجمهوری افغانستان با اشاره به ارتباطات و اشتراکات فرهنگی و تاریخی فراوان میان دو کشور، نقش عالمان و ادیبان افغانستان در رشد و ترویج معارف اسلامی و زبان فارسی را بسیار برجسته خواندند و افزودند: افغانستان، علاوه بر منابع انسانی و فرهنگی غنی، منابع طبیعی سرشاری نیز دارد، که مجموعه این ظرفیتها و اشتراکات باید در خدمت ارتقای سطح همکاریهای دو کشور قرار گیرد.
یک نکتهی دیگر، ارتقاء بهرهوری است که از تعبیرات رایجی است که میکنند؛ بنده این را خلاصه میکنم به دو کلمه در زبان فارسی. تولیدکنندهی ما، بنگاهدار ما سعی کند با کم کردنِ ریختوپاش، هزینهی تولید را کم کند، کیفیّت را بالا ببرد؛ این میشود بهبود بهرهوری. [البتّه] بخشی از هزینهی تولید مربوط به چیزهایی است که در اختیار بنگاهدار نیست؛ فرض کنید تورّم بالا است، مزد کارگر یا قیمت موادّ اوّلیّه بالا میرود؛ یک مقدار اینها است لکن یک مقدار هم ریختوپاش است؛ اسراف است؛ خرجکردنهای بیجا است؛ باید جلوی اینها را بگیرند.
این انقلاب، این توانایی را داشت که به تمام زوایای کشور نفوذ کند و حضور پیدا کند، یعنی مثلا فرض کنید نه فقط در شهرها، در روستاها هم مردم بلند میشدند و از نقطهای به نقطهی دیگر میرفتند و شعار میدادند؛ شعار به نفع امام و انقلاب، و علیه رژیم مستبد و دیکتاتور؛ اینجور همهی ملّت به پا خاستند. علاوهی بر این، در سطح جهان هم همین اتّفاق افتاد - البتّه با نوعی تدریج - یعنی در همهجای دنیا؛ در آسیا، در اعماق آفریقا، حتّی در آمریکای لاتین ملّتها از اینکه یک ملّتی پیدا شده است که این شجاعت را، این دلیری را دارد که در مقابل آمریکا بِایستد و زورگویی آمریکا را علنا رد بکند، به هیجان میآمدند. خیلیها با زحمت رادیوهای ایران را میگرفتند. من دیدم کسانی را که در کشورهای عربی بودند، و از بس رادیوی فارسی ایران را گوش کرده بودند، فارسی یاد گرفته بودند. این جاذبه است؛ جاذبهی انقلاب است که دلها را - تودههای مردم را، روشنفکران را، جوانان را، دانشگاهیان را - در همهجای دنیایی که تحت تأثیر شدید تبلیغات دشمن قرار نداشت، توانست به خودش جذب کند؛ این اتّفاق در همهجا افتاد. اینکه ببینند یک ملّتی در مقابل زورگویی میایستد، ملّتهایی را که خودشان در چالش زورگوییهای آمریکا و قدرتهای غربی بودند، به هیجان میآورْد؛ اینها را طرفدار میکرد؛ علاقهمند میکرد. این در همه جای - باید گفت - دنیای استضعاف؛ در آفریقا، در آسیا، در نقاط دوردست، در آمریکای لاتین، در همه جا تقریبا عمومیت داشت. این را ما کاملا مطّلع شدیم؛ افراد زیادی میرفتند، میآمدند و تأثیر انقلاب و تأثیر نام امام را انسان بروشنی مشاهده میکرد.
یک مسئلهى دیگر در مورد شعر، کارکرد اجتماعى شعر است؛ شعر، حافظِ هویّت ملّى است، حافظ هویّت ملّى. هویّت ملّتها عبارت است از مشخصّههاى فرهنگى آنها و مزیّتهاى فرهنگى آنها؛ این هویّت فرهنگى یک ملّت را تشکیل میدهد. این هوّیت فرهنگى، اصل است؛ اگر چنانچه این از یک ملّتى گرفته بشود، این ملّت هضم خواهد شد، یعنى درواقع به معناى حقیقى کلمه نابود خواهد شد؛ حالا در یک مشخّصهى جغرافیایى قرار میگیرد امّا چیزى نیست؛ هست، امّا بودن او مثل نبودن است؛ هویّت فرهنگى، همهى حیات یک مجموعه و یک ملّت است. شعر میتواند این هویّت فرهنگى را هم تقویّت کند و غنى کند و تغذیه کند؛ که در باب هویّت فرهنگى هم باز به شعراى تاریخ خودمان که نگاه میکنیم - زبانآوران بزرگ - مىبینیم پیامهاى اینها خیلى باارزش است: پیام توحید است، پیام خداباورى است، پیام درستکارى است؛ واقعاً منظومههایى که در این مورد وجود دارد حقیقتاً شگفتآور است. حالا بنده با اشعار ملّتهاى دیگر خیلى آشنایى ندارم؛ با بعضىها که آشنایى داریم، انصافاً شعر فارسى - بوستان سعدى، شاهنامهى فردوسى، خمسهى نظامى، دیوان حافظ، مثنوى مولوى - پر از حکمت است؛ یعنى به معناى واقعى کلمه، حکمت موج میزند در این کتابها و اندیشههاى والا؛ فکرهاى بسیار برجسته و فاخر در این کتابها هست؛ اینها توانسته یک هویّتى براى ملّت ما تعریف کند. و این را هم به شما عرض بکنم: ما هر چه امتیاز داریم، ناشى از همین هویّت فرهنگى است؛ اگر این هویّت فرهنگى نبود، انقلاب ما هم پیروز نمیشد. اگر این هویّت فرهنگى نبود، یک امامى مثل امام ما که نهضت را بهوجود آورد و به سرانجام رساند، اصلاً خلق نمیشد، درست نمیشد. امام بزرگوار، ساخته و پرداختهى همین فرهنگ است. همین هویّت فرهنگى است که آدمى مثل امام را در جامعه پرورش میدهد؛ این را باید نگه داشت. این را شما میتوانید نگه دارید. شعر باید پاسدار این هویّت باشد و این هویّت هم درواقع همان عقلانیّت معنوى است که ما روى آن - روى مسئلهى عقلانیّت معنوى و خرد جمعى جامعه - تکیه میکنیم؛ این هویّت فرهنگى درواقع همان عقلانیّت است؛ این را بایستى شما در شعر خودتان مراقبت بکنید، حفظ کنید: اخلاق والاى اسلامى را، حکمت معنوى و الهى و اسلامى را، توحید را، خداباورى را، انصاف را، صداقت را و همهى آن چیزهایى که در شعر فاخر فارسى وجود دارد. و اگر این انگیزه در شاعر امروز پیدا بشود و اهتمام پیدا کند، آنوقت تهاجمى که دارد به این مرکز میشود، برایش آشکار خواهد شد.
«عزم ملّی و مدیریّت جهادی» در سال ۹۳ بهعنوان شعار مطرح میشود، امّا این چیزی نیست که مربوط به سال ۹۳ باشد؛ این هویّت ما است، این حیثیّت ما است، این آیندهی ما است، این ترسیمکنندهی سرنوشت ما است. اگر عزم ملّی بود، اگر مدیریّت جهادی بود، اقتصاد هم پیشرفت میکند، فرهنگ هم پیشرفت میکند؛ و ملّتی که اقتصاد پیشرفته داشته باشد و فرهنگ پیشرفته داشته باشد، در اوج قرار میگیرد و تحقیر نمیشود. ما را قبل از انقلاب دهها سال تحقیر کردند؛ ملّت ایران با این سابقه، با این تمدّن کهن، با اینهمه میراث فرهنگی عمیق، با اینهمه دانشمند در رشتههای مختلف در طول تاریخ، کارش به جایی رسید که حاکمان این ملّت برای کارهای اساسی کشور باید [کسانی را ] میفرستادند سفارت انگلیس و سفارت آمریکا، از سفیر انگلیس و سفیر آمریکا اجازه میگرفتند؛ تحقیر یک ملّت بیشتر از این؟ آن روزی که در اروپا و غرب از دانش خبری نبود، آن روزی که جهل به معنای واقعی کلمه بر آن کشورها حاکم بود، ایران، فارابیها و ابنسیناها و محمّدبن زکریّای رازیها و شیخ طوسیها و این شخصیّتهای عظیم را به دنیا عرضه کرده است؛ این میراث ما است، این گذشتهی ما است، ما نباید تحقیر میشدیم؛ ما نباید اجازه میدادیم که قدرتهای غارتگر جهانی بیایند اقتصاد ما را در دست بگیرند، نفت ما را ببرند، منابع ما را تصرّف بکنند، از لحاظ سیاسی و اجتماعی هم ملّت ما را تحقیر بکنند؛ امّا این اتّفاق افتاد. اگر ملّت ایران بخواهد جایگاه شایستهی خود را پیدا بکند، این جایگاه تعریفشده است. من مکرّر گفتهام، ملّت ما باید به جایی برسد که دانشپژوهان عالَم، برای اینکه به قلّههای علم دست پیدا کنند، مجبور باشند زبان فارسی یاد بگیرند؛ این یک جایگاه تعریفشده است. ما ممکن است پنجاه سال دیگر به اینجا برسیم؛ باشد. اگر بخواهیم به این جایگاه تعریفشده دست پیدا بکنیم، راه آن این است که از دانش، از هوش، از قدرت تحرّک بالا، از قدرت ابتکار و از عزم راسخ در همهی بخشها استفاده کنیم و بهره بگیریم. باید اقتصاد را بالا آورد، و بالا آمدن اقتصاد بدون رشد فرهنگی، نه ممکن است، نه مفید؛ فرهنگ هم بایستی تعالی پیدا کند، ترقّی پیدا کند.
در هیچ جای دنیا. همان کشورهایی که ادّعای آزادی میکنند، در آن خطوط قرمزی که دارند، بشدّت سختگیرند. شما ببینید در کشورهای اروپایی کسی جرئت نمیکند راجع به هولوکاست حرف بزند که معلوم نیست اصل این قضیّه واقعیّت دارد یا ندارد، یا اگر واقعیّت دارد، به چه شکلی بوده؛ اظهار نظر دربارهی هولوکاست، تردید دربارهی هولوکاست، یکی از بزرگترین گناهان محسوب میشود، جلویش را میگیرند، طرف را میگیرند، زندانی میکنند، تعقیب قضائی میکنند؛ مدّعی آزادی هم هستند. آنچه که برای او خطّ قرمز است، در مقابل او با چنگودندان میایستد. چطور از ما توقّع دارند که خطوط قرمز اعتقادی و انقلابی کشورمان و جوانانمان را ندیده بگیریم؟ اگر یک کسی است که روح استقلال ملّی را نشانه میرود ـ الان هستند کسانی که صحبت استقلال که میشود، استقلال را مسخره میکنند، میگویند این عقبافتادگی است، استقلال چیست ـ و میخواهد وابستگی را تئوریزه کند، استقلال را مسخره کند، دلهای جوانان را برای مستقل زیستن متزلزل کند، نمیشود در مقابل او بیتفاوت ماند؛ باید در مقابل او عکسالعمل نشان داد. یکی به ضروریّات اخلاقی و دینی جامعه اهانت میکند، زبان فارسی را مسخره میکند، خلقیّات ایرانی را تحقیر میکند؛ اینها هست؛ اینها وجود دارد الان. کسانی سعیشان این است که بزنند توی سر روح عزّت ملّی جوان ایرانی؛ مکرّر خلقیّات منفی را نسبت میدهند: از اروپاییها یاد بگیرید، از غربیها یاد بگیرید، همدیگر را تحمّل میکنند، ما همدیگر را تحمّل نمیکنیم! واقع قضیّه این است؟ در خیابانهای کشورهای اروپایی و پایتختهای اروپایی ــ حالا، نه بیست سال قبل و پنجاه سال قبل ــ یک نفری که اندکی حجابش را مراعات کرده، مورد تهاجم جوانها قرار میگیرد، جلوی چشم مردم میزنند زن محجّبه را مجروح میکنند یا میکشند، کسی جرئت نمیکند بگوید چرا! کسی را بهعنوان اینکه این اهل آن کشور نیست، جلوی چشم مردم آتش میزنند! این تحمّل مخالف است؟ این چیزی است که همین تازه اتّفاق افتاد؛ چند ماه قبل از این جوانهای الواط یکی از شهرهای یکی از کشورهای اروپایی، یک ایرانی را کتک میزنند، بعد رویش بنزین میریزند، آتشش میزنند، همسایهها هم وامیایستند برّوبر نگاه میکنند، عکسالعملی نشان نمیدهند! این تحمّل مخالف است؟ آن کسانی که ملّت ایران را و ملّیّت ایرانی را و خلقیّات ایرانی را تحقیر میکنند؛ آن کسانی که مبانی اسلامی را در ذهنها متزلزل میکنند، آن کسانی که شعارهای اصلی انقلاب را مورد تعرّض جدّی قرار میدهند، آن کسانی که نهاد خانواده را بیارزش جلوه میدهند و ازدواج را بیمعنی وانمود میکنند ـ اینها امروز در جامعهی ما هست؛ کسانی این کارها را دارند میکنند ـ آن کسانی که لذّتجویی را یک امر مطلوب و یک ارزش میدانند ــ لذّت؛ «اصالةاللّذّه» همان سوغات فرهنگ غربی است؛ هرچه موجب لذّت بشود؛ خب، یکی با اعتیاد لذّت میبرد، یکی با شهوات جنسی لذّت میبرد، یکی با کتک زدن این و آن لذّت میبرد؛ هرچه مایهی لذّت کسی باشد، این را مباح میدانند ـ کسانی که این حرفها را ترویج میکنند، نمیشود در مقابل اینها بیتفاوت ماند. کسانی اباحهگری را ترویج میکنند.
مسئلهی چهارمی که عرض میکنیم، مسئلهی تهاجم فرهنگی است. ما چند سال قبل از این بحث تهاجم فرهنگی را مطرح کردیم؛ بعضیها اصل تهاجم را منکر شدند؛ گفتند چه تهاجمی؟ بعد یواش یواش دیدند که نه [فقط] ما میگوییم، خیلی از کشورهای غیرغربی هم مسئلهی تهاجم فرهنگی را مطرح میکنند و میگویند غربیها به ما تهاجم فرهنگی کردند؛ بعد دیدند که خود اروپاییها هم میگویند آمریکا به ما تهاجم فرهنگی کرده! لابد دیدهاید، خواندهاید که [گفتند] فیلمهای آمریکایی، کتابهای آمریکایی چه تهاجم فرهنگیای به ما کردهاند و دارند فرهنگ ما را تحت تأثیر قرار میدهند. بعد بالاخره به برکت قبول دیگران، این حرف ما هم مورد قبول خیلی از کسانی که قبول نمیکردند قرار گرفت! تهاجم فرهنگی یک واقعیتی است. صدها - حالا من که میگویم صدها، میشود گفت هزارها؛ منتها حالا بنده چون یکخرده در زمینههای آماری دلم میخواهد احتیاط کنم، میگویم صدها - رسانهی صوتی، تصویری، اینترنتی، مکتوب در دنیا دارند کار میکنند با هدف ایران! با هدف ایران! نه اینکه دارند کار خودشان را میکنند. یکوقت هست که فرض کنید رادیوی فلان کشور یا تلویزیون فلان کشور یک کاری دارد برای خودش میکند؛ این نیست، اصلا هدف اینجا است؛ با زبان فارسی [برنامه میسازند]؛ آن را با وقت استفادهی فارسی زبان یا عنصر ایرانی تطبیق میکنند؛ مسائل ما را رصد میکنند و بر طبق آن مسائل، موضوعات و محتوا برای رسانهی خودشان تهیه میکنند؛ یعنی کاملا واضح است که هدف اینجا است. خودشان هم میگویند، انکار هم نمیکنند. بنابراین تهاجم فرهنگی یک حقیقتی است که وجود دارد؛ میخواهند برروی ذهن ملت ما و برروی رفتار ملت ما - جوان، نوجوان، حتی کودک - اثرگذاری کنند.
مطلب ششمی که من اینجا یادداشت کردهام، مسئلهی زبان فارسی است؛ من خیلی نگران زبان فارسیام؛ خیلی نگرانم. سالها پیش ما در این زمینه کار کردیم، اقدام کردیم، جمع کردیم کسانی را دُور هم بنشینند. من میبینم کار درستی در این زمینه انجام نمیگیرد و تهاجم به زبان زیاد است. همینطور دارند اصطلاحات خارجی [بهکار میبرند]. ننگش میکند کسی که فلان تعبیر فرنگی را به کار نبرد و به جایش یک تعبیر فارسی یا عربی به کار ببرد؛ ننگشان میکند. این خیلی چیز بدی است؛ این جزو اجزاء فرهنگ عمومی است که باید با این مبارزه کرد. دوستان! زبان فارسی یک روزی از قسطنطنیهی آن روز، از استانبولِ آن روز، زبان علمی بوده تا شبه قارهی هند؛ اینکه عرض میکنم از روی اطلاع است. در آستانه(۱۶۶) - مرکز حکومت عثمانی -زبان رسمی در یک برههی طولانیای از زمان، زبان فارسی بوده. در شبه قارهی هند برجستهترین شخصیتها با زبان فارسیحرف میزدند و انگلیسها اولی که آمدند شبه قارهی هند، یکی از کارهایی که کردند این بود که زبان فارسی را متوقف کنند؛ جلو زبان فارسی را با انواع حیَل و مکرهایی که مخصوص انگلیسها است گرفتند. البته هنوز هم زبان فارسی آنجا رواج دارد و عاشق دارد؛ کسانی هستند در هند - که بنده رفتهام دیدهام، بعضیهایشان اینجا آمدند آنها را دیدیم - عاشق زبان فارسیاند؛ اما ما در کانون زبان فارسی، داریم زبان فارسی را فراموش میکنیم؛ برای تحکیم آن، برای تعمیق آن، برای گسترش آن، برای جلوگیری از دخیلهای خارجی هیچ اقدامی نمیکنیم. یواش یواش [در] تعبیرات ما یک حرفهایی میزنند - هر روزی هم که میگذرد یک چیز جدیدی میآید - ما هم نشنفتهایم. گاهی میآیند یک کلمهای میگویند، بنده میگویم معنای آن را نمیفهمم، میگویم معنای آن چیست؟ معنا [که] میکنند، تازه ما اطلاع پیدا میکنیم که این کلمه آمده؛ [این] یواش یواش کشانده شده به طبقات و تودهی مردم؛ این خطرناک است. اسم فارسی را با خط لاتین مینویسند! خب چرا؟ چه کسی میخواهد از این استفاده کند؟ آن کسی که زبانش فارسی است یا آن کسی که زبانش خارجی است؟ اسم فارسی با حروف لاتین! یا اسمهای فرنگی روی محصولات تولید شدهی داخل ایران که برای من عکسهایش را و تصویرهایش را فرستادند! خب چه داعی داریم ما این کار را بکنیم؟ بله، یکوقت شما یک محصول صادراتی دارید، آنجا در کنار زبان فارسی - فارسی هم باید باشد البته؛ هرگز نبایستی از روی محصولات ما زبان فارسی برداشته بشود - البته زبان خارجی هم به آن کشورهایی که خواهد رفت، اگر زبان دیگری دارند نوشته بشود، اما محصولی در داخل تولید میشود، در داخل مصرف میشود، چه لزومی دارد؟ روی کیف بچههای دبستانی چه لزومی دارد که یک تعبیر فرنگی نوشته بشود؟ روی اسباب بازیها همینجور؛ من واقعا حیرت میکنم. این جزو چیزهایی است که شما خیلی دربارهاش مسئولیت دارید. البته من مثالهایی در ذهن دارم برای این استعمال زبان فارسی که نمیخواهم دیگر حالا آنها را عرض کنم؛ نام شرکت، نام محصول، نام مغازه! و از این قبیل همینطور مکرر تعبیرات فرنگی و بخصوص انگلیسی؛ من از این احساس خطر میکنم و لازم است که حضرات و شورای عالی انقلاب فرهنگی نسبت به این مسئله بجد دنبال کنند و دولت به طور جدی مواجه بشود با این مسئله. حالا معنای مواجهه این نیست که فورا فردا مثلا با یک شیوهی تندی یا شیوهی خشنی برخورد کنند، [مواجه بشوید] اما حکمتآمیز؛ ببینید چکار میتوانید بکنید که جلو این را بگیرید.
رشد علمىِ ما امروز در مقیاس منطقه و در مقیاس جهانی خیلی خوب است. عدد مطلقِ رشد ما خوب است، شتاب رشد ما هم بسیار خوب است، یعنی شتاب پیشرفت خیلی بالا است؛ لکن این ملاک نیست؛ یعنی این شتاب باید محفوظ بماند. وجود شتاب رشد علمی به معنای این نیست که ما به هدف رسیدیم یا حتّی به هدف نزدیک شدهایم؛ چون ما خیلی عقب بودیم. دنیا هم که منتظر نمیمانَد که ما پیش برویم، او تماشا کند؛ دنیا هم دارد دائماً پیش میرود؛ البتّه شتاب ما بیشتر است، ما باید این شتاب را حفظ کنیم. اگر این شتاب رشد علمی حفظ شد، این امید وجود دارد که ما برسیم به قلّهها، برسیم به خطوط مقدّم؛ و همانطور که بارها عرض کردم، کشور ما و مراکز علمی ما برای دنیا مرجع علمی بشوند. این باید اتّفاق بیفتد و انشاءالله این کار خواهد شد. البتّه بنده تصوّر نمیکنم که حالا این کار در ظرف پنج سال و ده سال و پانزده سال انجام بگیرد؛ نه، من چند سال پیش گفتم شما پنجاه سال دیگر، چهل سال دیگر این آینده را تصویر کنید که در دنیا هر کسی بخواهد به یافتههای تازهی علمی دست پیدا کند، مجبور بشود زبان فارسی یاد بگیرد؛ همّت را این قرار بدهید. کاری کنید که در دنیا دیگران محتاج دانش شما باشند، مجبور باشند زبان شما را یاد بگیرند تا به دانش شما دست پیدا کنند؛ این کار هم ممکن است؛ این کار ممکن است.
از پیشرفت علمی در کشور برای گسترش و نفوذ زبان فارسی استفاده شود. زبان خیلی مهم است برادران و خواهران عزیز! اهمیت زبان ملی یک کشور برای خیلیها هنوز دانسته و شناخته نیست. زبان فارسی باید گسترش پیدا کند. باید نفوذ فرهنگىِ زبان فارسی در سطح جهان روزبهروز بیشتر شود. فارسی بنویسید، فارسی واژهسازی کنید و اصطلاح ایجاد کنید. کاری کنیم که در آینده، آن کسانی که از پیشرفتهای علمی کشور ما استفاده میکنند، ناچار شوند بروند زبان فارسی را یاد بگیرند. این افتخاری نیست که ما بگوئیم حتماًزبان علمی کشور ما فلان زبان خارجی است. زبان فارسی اینقدر ظرفیت و گنجایش دارد که دقیقترین و ظریفترین علوم و دانشها میتوانند با این زبان بیان شوند. ما زبان پرظرفیتی داریم. کمااینکه بعضی از کشورهای اروپائی هم نگذاشتند زبانانگلیسی تبدیل شود به زبان علمی آنها - مثل فرانسه، مثل آلمان - اینها زبان خودشان را به عنوان زبان علمی در دانشگاههایشان حفظ کردند. مسئلهی زبان، مسئلهی بسیار مهمی است؛ واقعاً احتیاج دارد به این که حمیت بهخرج دهید. یکی از اهتمامهائی که دولتهای آگاه و هوشیار در دنیا انجام میدهند، تکیه بر روی گسترش زبان ملیشان در دنیا است. متأسفانه با غفلت خیلی از کشورها، این کار اتفاق نیفتاده؛ حتّی زبانهای بومی را، زبانهای اصلىِ بسیاری از ملتها را بکلی از بین برده یا تحتالشعاع قرار دادهاند. بنده از پیش از انقلاب، از اینکه واژههای بیگانه بیدریغ در دست و زبان مردم ما به کار میرفت و به آنها افتخار میکردند - کأنه کسی اگر چنانچه یک مطلبی را با یک تعبیر فرنگی بیان کند، این را یک افتخاری میدانست - همیشه رنج میبردم؛ متأسفانه تا امروز هم این باقی است! خیلی از سنتهای غلط پیش از انقلاب، با انقلاب از بین رفت؛ این یکی متأسفانه از بین نرفت! یک عدهای کأنه افتخار میکنند که یک حقیقتی را، یک عنوانی را با یک واژهی فرنگی بیان کنند؛ در حالی که واژهی معادل فارسی برای آن عنوان وجود دارد، دوست میدارند از تعبیرات غربی استفاده کنند؛ بعد حالا یواش یواش این دیگر به دامنههای گستردهای در سطوح پائین و سطوح عوامانه هم رسیده، که واقعاً رنجآور است. من نمونههائی در ذهن دارم، که دیگر حالا لزومی ندارد آنها را عرض کنم.
من یک توصیهی دیگر هم دارم - که اینجا یادداشت کردهام - توجه به شعر کودک که متضمن مفاهیم حکمت اسلامی و حکمت سیاسی باشد، به نظر ما یکی از کارهای لازم است و امروز یک مقداری جایش خالی است. شعر کودک و کتاب کودک و نوجوان از جملهی بخشهای مهمی است که امروز مورد توجه است. شعرائی که توانائی دارند، زبان رسائی دارند، باید مفاهیم حکمتآمیز را، یعنی حکمت اسلامی و ایرانی را در شعرهای فارسی بگنجانند. استعدادهای جوان باید پرورش پیدا کند. ما در بین جوانها استعداد زیاد داریم و جوانها هم راحتتر میتوانند حقایق را بپذیرند و این حقایق را در بیان خودشان و در شعرِ خودشان منعکس کنند.
خدا را شکر میکنیم - الحمدلله - که امروز زبان شاعران ما، زبان گویائی است؛ حقایق خوبی هم با این زبان دارد بیان میشود. اگر بخواهیم امروز را با مثلاً ده سال قبل - که همین جلسه هر سال در همین شب یا شبیه این شب تشکیل میشده - مقایسه کنیم، واقعاً حرکت به جلو کاری کرده که امشب با آن شبهائی که ما داشتیم، قابل مقایسه نیست؛ یعنی حقاً و انصافاً شعر انقلاب ما، شعر جوانهای ما، شعر عزیزان شاعر متعهد و مسئول ما، شعر پیشکسوتهای ما، شعر کسانی که در میدان تربیت جوانها حضور دارند و نقش ایفا میکنند، به نظر من خیلی پیشرفتهای خوبی کرده. همانطور که گفتم، دوستان و شعرای خوب ما مرتب مشغول نکوتر شدنند - «تا تو نکوتر میشوی»(۱) - هم در زمینهی شعر، هم در زمینهی نقد. من گاهی مقالات بعضی از دوستان را در بخش نقد شعر میخوانم؛ واقعاً انسان لذت میبرد؛ پرمغز، خوب؛ انشاءالله ادامه دهید. امیدواریم خدای متعال به کارهای دیگر شما هم برکت دهد و انشاءالله بتوانید پیشرفتهای روزافزون را بر ذخیرهی معنوی شعر فارسی بیفزائید. مجدداً از دوستان تشکر میکنیم. با دریغ و افسوس، خبر درگذشت شاعر بزرگ خراسان آقای محمّد قهرمان را دریافت کردم. خاموششدن این چشمهی فیاض شعر فاخر و غزل پرنکته و آراسته، هر آشنای شعر و ادب معاصر را دچار تأسف و اندوه میسازد و آشنایان شعر ممتاز او و خود آن شخصیت متین و باوفا و آن ذهن مواج و ژرفبین و مضمونیاب را بسی بیشتر.
قهرمان بیشک یکی از چهرههای ماندگار و برجستهی شعر و ادب فارسی، و غزل او یادآور شاعران بزرگ سبک هندی است. اینجانب درگذشت این دوست دیرین و باصفا را به جامعهی ادبی کشور و به ادیبان و شاعران خراسانی و بهویژه به همسر گرامی و فرزندان ایشان تسلیت میگویم و آمرزش الهی را برای وی مسألت میکنم. ما برای ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامی، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از آن کسانی که سعی دارند روشهای زندگی و سبک و سلوک زندگی را به ملتها تحمیل کنند. امروز مظهر کامل و تنها مظهر این زورگوئی و تحمیل، تمدن غربی است. نه اینکه ما بنای دشمنی با غرب و ستیزهگری با غرب داشته باشیم - این حرف، ناشی از بررسی است - ستیزهگری و دشمنىِ احساساتی نیست. بعضی بمجرد اینکه اسم غرب و تمدن غرب و شیوههای غرب و توطئهی غرب و دشمنی غرب میآید، حمل میکنند بر غربستیزی: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدرکشتگىِ آنچنانی نداریم - البته پدرکشتگی داریم! - غرض نداریم. این حرف، بررسیشده است.
تقلید از غرب برای کشورهائی که این تقلید را برای خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّی آن کشورهائی که بظاهر به صنعتی و اختراعی و ثروتی هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکنندهی فرهنگهاست. هرجا غربیها وارد شدند، فرهنگهای بومی را نابود کردند، بنیانهای اساسىِ اجتماعی را از بین بردند؛ تا آنجائی که توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند. هر جا انگلیسها وارد شدند، زبان مردم بومی را تبدیل کردند به انگلیسی؛ اگر زبان رقیبی وجود داشت، آن را از بین بردند. در شبهقارهی هند، زبان فارسی چند قرن زبان رسمی بود؛ تمام نوشتجات، مکاتبات دستگاههای حکومتی، دولتی، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهای برجسته، با زبان فارسی انجام میگرفت. انگلیسها آمدند زبان فارسی را با زور در هند ممنوع کردند، زبان انگلیسی را رائج کردند. شبهقارهی هند که یکی از کانونهای زبان فارسی بوده، امروز در آنجا زبانفارسی غریب است؛ اما زبان انگلیسی، زبان دیوانی است؛ مکاتبات دولتی با انگلیسی است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسی است - باید انگلیسی حرف بزنند - این تحمیل شده. در همهی کشورهائی که انگلیسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است. ما زبان فارسی را بر هیچ جا تحمیل نکردیم. زبان فارسی که در هند رائج بود، به وسیلهی خود هندیها استقبال شد؛ شخصیتهای هندی، خودشان به زبان فارسی شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجری تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیسها، شعرای زیادی در هند بودند که به فارسی شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی - که اهل دهلی است - و بسیاری از شعرای دیگر. اقبال لاهوری اهل لاهور است، اما شعرفارسی او معروفتر از شعر به هر زبان دیگری است. ما مثل انگلیسها که انگلیسی را در هند رائج کردند، زبان فارسی را رائج نکردیم؛ فارسی با میل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعی رائج شد؛ اما انگلیسها آمدند مردم را مجبور کردند که باید فارسی حرف نزنند؛ برای فارسی حرف زدن و فارسی نوشتن، مجازات معین کردند. فرانسویها هم در کشورهائی که تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجباری کردند. یک وقتی یکی از رؤسای کشورهای آفریقای شمالی - که سالها فرانسویها بر آنجا سلطه داشتند - زمان ریاست جمهوری با بنده ملاقات داشت. او با من عربی حرف میزد؛ بعد میخواست یک جملهای را بگوید، واژهی عربىِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت که این جمله به عربی چه میشود؟ او هم گفت که بله، این جمله به عربی میشود این. یعنی یک عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربی ادا کند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید که این است! یعنی اینقدر اینها از زبان اصلىِ خودشان دور مانده بودند. این مسئله را سالها بر اینها تحمیل کردند. پرتغالیها هم همین جور، هلندیها هم همین جور، اسپانیائیها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل کردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است. من چندی قبل به جوانهای دانشجو و نخبه این نکته را گفتم، باید همت شما این باشد که در دنیا به وضعی برسیم که اگر کسی بخواهد به تازههای علمی دست پیدا کند، مجبور باشد زبان فارسی یاد بگیرد. جوانان ما این آینده را به عنوان یک آیندهی حتمی و قطعی در نظر بگیرند، برای آن تلاش کنند، برای آن کار کنند. نخبگان ما، نخبگان سیاسی ما، نخبگان علمی و فرهنگی ما، با این نگاهِ به آینده حرکت کنند، برنامهریزی کنند و به هیچ حدی قانع نباشند.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (جمعه) در دیدار خانم شیخ حسینه واجد نخستوزیر بنگلادش و هیأت همراه، با اشاره به سابقهی فرهنگی و کهن ایران و بنگلادش و رایج بودن زبان فارسی در گذشتهی دور در بنگلادش، تأکید کردند: ارتباطات عمیق فرهنگی، زمینهی بسیار مناسبی برای همکاریهای سیاسی، بینالمللی، اقتصادی و اجتماعی است.
شعرهائی که خوانده شد، غالباً شعرهای خوبی بود؛ بعضی دارای برجستگیهائی هم بود. امیدواریم انشاءاللّه کاروان شعر، بخصوص شعر غزلی در کشور با سرعت، با دقت، با جهتگیرىِ درست پیش برود و به برکت شعرهای شماها، کشور عزیز ما و زبان فارسی بار دیگر بتواند هدیهی باارزش خودش را به تمدن جهانی و فرهنگ جهانی، مخصوصاً فرهنگ منطقهای، اهداء کند.
رهبر انقلاب اسلامی در پایان، موضوع ویراستاری و صحیح بودن متون کتابها از لحاظ دستور زبان فارسی و کتابآرایی و شکل ظاهری کتابها را مهم خواندند و خاطرنشان کردند: یکی از کارهای ضروری در چرخهی تولید و عرضهی کتاب، ساماندهی توزیع و ایجاد فروشگاههای زنجیرهای کتاب است.
در مورد مرحوم عبدالجلیل قزوینی رازی، کاری که دارد انجام میگیرد، به نظر من یک کار کاملاً شایسته و بایسته است. این شخصیّت بزرگ، هم از لحاظ علمی، هم از لحاظ ادبی، یک مرد برجستهای بوده. کتاب النّقض ایشان، غیر از اینکه اعتقادات و معارف اهلبیت و شیعه را بیان کرده و جواب داده به آن ناصبیای که کتاب نوشته بوده، مملوّ است از استدلالهای منطقی و قابل فهم برای همه؛ این خیلی چیز مغتنمی است. علاوهی بر این، متن یک متن ادبی است، یعنی یک نثر قرن ششمىِ استوار، محکم و بسیار قوی. یک مشکل اساسی ما در کارهای اعتقادی و علمىِ اسلامی، برخوردار نبودن از آرایههای هنری و ادبی است. خیلی از کتابهای ما کتابهای خیلی خوبی است، لکن هیچ خوانندهی اهل ذوق و اهل ادبی را جذب نمیکند، مگر کسی انگیزهی زیادی داشته باشد و فقط محتواها را بخواهد بفهمد؛ چون خودِ آرایهی کتاب - از لحاظ ادبی - چیز جذّابی نیست. این کتاب اینجور نیست؛ این کتاب کتابی است که از لحاظ ادبی نثر بسیار متین، قوی و محکمی دارد و خیلی زیبا نوشته شده. البتّه نثر قرن ششم است، لکن کسانی که با زبان فارسی، با ادب فارسی، با نثر فارسی آشنایی دارند، این کتاب را بسیار میپسندند.
توصیهی من این است که در زمینهی علاقهی به ایران، علاقهی به کشور و گرایش به ایران، چند نکته را توجه داشته باشید. یکی اینکه مهمترین بخش مربوط به کشور، زبان و ادبیات است. علاقهی به ایران، اینجوری تحقق پیدا میکند. ما در کشور زبانهای مختلفی داریم؛ اما زبان ملی، فارسی است. آن کسانی که زبانهای مختلف دارند، خودشان جزو مروّجین درجهی یک زبان فارسی هستند. بهترین مقالات را در زمینهی زبان فارسی، ترکزبانها نوشتند؛ این را من از روی اطلاع دارم عرض میکنم... م. انشاءاللَّه کردها هم مینویسند؛ حرفی نیست، ما استقبال میکنیم. محققین برجستهی ترکزبان کشور، در طول دهههای گذشته، بهترین و قویترین مقالات را در زمینهی زبان فارسی نوشتند. بنابراین نباید تصور شود که زبان فارسی نماد ملیت ایران نیست؛ چرا، هست. روی این موضوع تکیه شود.
یک مطلب دربارهی شعر امروز کشور ماست. البته با یک نگاه وسیعتر میشود دربارهی شعر امروز فارسی در کشورهای مختلف نظر داد و حرف زد، که حالا آن را باید بگذاریم برای یک مجال دیگری؛ فعلاً در کشور ما شعرِ امروز شعر پیشروندهای است. امروز وقتی من بخصوص به شعر جوانها نگاه میکنم - که امشب چند نفر از جوانهای عزیز ما و بقیهی دوستان پیشکسوت در شعر انقلاب، شعر خواندند - سال گذشته هم من همین را گفتم که به طور محسوس احساس پیشرفت میکنم؛ یعنی واقعاً ما در شعر جلو رفتیم.
یک نکتهای در اینجا وجود دارد که بد نیست من این را عرض بکنم. من دو شباهت مییابم بین شعر امروز کشورمان و شعر فارسىِ یک دورهی دویست سالهی بسیار مهم و برجسته، یعنی دورهی رواج و شکوفائی سبک هندی؛ که از اواسط قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم، شعر سبک هندی رواج داشته و گسترش پیدا کرده و اوج گرفته. من اول این را عرض بکنم که آن دورهی دویست ساله از بعضی از جهات در همهی ادوار تاریخ شعری ما بینظیر است. نه اینکه بخواهیم قدر شعرای قصیدهسرای قرنهای چهارم و پنجم و ششم یا غزلسراهای قرن هفتم و هشتم را ندیده بگیریم؛ نه، در جای خودش، قدر و ارزش و بزرگتری آنها محفوظ است؛ لیکن این دویست سال جزو قطعات بسیار درخشان تاریخ شعر فارسی است. یک خصوصیت در این دویست سال، کمیت شاعر است. یعنی شما وقتی نگاه کنید در این دو قرنی که عرض کردیم، میبینید در ایران، در هند، در افغانستان، در ماوراءالنهر - یعنی منطقهای که متأسفانه امروز تقسیم شده بین تاجیکستان و ازبکستان، که منطقهی پارسیزبان بخارا و سمرقند و دیگر مناطق تاجیکنشین بود - تعداد شاعرانی که هستند، شگفتآور است. در این دوره، هزارها شاعر هستند که سرشان هم به تنشان میارزد؛ نه اینکه فقط بگوئیم شعر میگویند؛ نه، شاعرند. حالا ممکن است همه برجسته نباشند، اما شاعرند. البته در بین این هزاران شاعری که من به تقریب عرض کردم، شاید بشود گفت انسان میتواند صد تا شاعر خوب در آن دوره پیدا کند؛ و در بین این صد شاعر خوب، شاید انسان بتواند ده تا شاعر درجهی یک مثل صائب، مثل کلیم، مثل محمدجان قدسی، مثل نظیری نیشابوری، پیدا کند. اوضاع آن دویست سال از لحاظ کمیت شعری اینجور است. یک نکتهی دیگری که میخواهم به شعرای عزیزی که اینجا هستید و شعرای دیگری که جزو مجموعه و جریان شعر انقلاب محسوب میشوند، عرض بکنم، این است که شاعر زمان ما با این ویژگیهائی که این زمان دارد، احتیاج دارد به معرفت دینىِ عمیق. امروز شما چه بخواهید، چه نخواهید، چه خودتان بدانید، چه ندانید، چه تصدیق بکنید یا نکنید، برای بسیاری از ملتها الگو و اسوه شدهاید. این بیداری اسلامی که مشاهده میکنید، چه بگوئیم، چه نگوئیم، چه به رو بیاوریم، چه نیاوریم، چه دیگران به رو بیاورند، چه نیاورند، اثرگرفتهی از حرکت عظیم ملت ایران است. این انقلاب عظیم، این انقلاب بزرگ، این تحول بنیانبرافکنِ سنتهای طاغوتی و نظام طاغوتی و نظام سلطه، ملت ایران را به یک اسوه تبدیل کرد. شما اگر بخواهید به لوازم اسوه بودن و الگو بودن عمل کنید، بایستی معرفت دینی و معرفت اسلامی خودتان را عمق ببخشید؛ و این در گذشتهی شعر ما وجود داشته. شما نگاه کنید، شاعران برجستهی ما اغلب - حالا نمیگویم همه - اینجورند؛ از فردوسی بگیرید تا مولوی و سعدی و حافظ و جامی. فردوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی است. به یک آدم داستانسرا، اگر صرفاً داستانسرا و حماسهسرا باشد، حکیم نمیگویند. این «حکیم» را هم ما نگفتیم؛ صاحبان فکر و اندیشه در طول زمان او را حکیم نامیدند. شاهنامهی فردوسی پر از حکمت است. او انسانی بوده برخوردار از معارف ناب دینی. همهی آنها حکیم بودند؛ سرتاپای دوانینشان پر از حکمت است. حافظ اگر افتخار نمیکرد به حافظ قرآن بودن، تخلص خودش را «حافظ» نمیگذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است؛ «قرآن ز بر بخوانم با چهارده روایت». حالا قرّاء ما که با اختلاف قرائت هم میخوانند، معمولاً دو تا، سه تا روایت بیشتر نمیتوانند بخوانند؛ اما او میتوانسته با چهارده روایت قرآن را بخواند، که خیلی عظمت دارد. این آشنائی با قرآن، در غزل حافظ مشهود است، برای کسی که آن را بفهمد. سعدی که خب، واضح است؛ مولوی که آشکار است؛ جامی و صائب هم همین جور. شما دیوان صائب را نگاه کنید، یک معرفت دینی عمیق در آن میبینید. انسان به بیدل که میرسد، به شکل دهشتناکی در شعر او معارف عمیق پیچیدهی دینی را مشاهده میکند. اینها بزرگان ما هستند، اینها ائمهی شعرند؛ در واقع باید گفت پیامبران شعر فارسی، اینها هستند. اینها برخوردار از معارف بودند. خودتان را برخوردار از معارف کنید. البته راهش آشنائی با قرآن، انس با قرآن، انس با نهجالبلاغه، انس با صحیفهی سجادیه است. خیلی از این تردیدها و نگرانیها و زنگارهائی که انسان در یک مواردی در دل دارد، با مطالعهی اینها تبدیل میشود به شفافیت و روشنی؛ انسان میفهمد، راه را میشناسد، کار را میشناسد، هدف را میشناسد.
ماجرای جنایتهائی که اتفاق افتاده، فاجعههائی که به وسیلهی همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غمانگیز طولانی عجیبی است: حملهی به کشورهای همسایه، تعرض به شهروندان اصلی - یعنی سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهای ما این قضایا را نمیدانند. وقتی انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضی از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکاری و بدعملی و سنگدلی و بیانصافی است، آن وقت نسبت به کاری که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفهای که انسان دارد، یک افق دید دیگری پیدا میکند.
در شوروی هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروی هدفهائی که ترسیم شده بود - که هدفهای آن، عقیدتی و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروی یک حکومت مردمی است، حکومت تودهای است، سوسیالیست است؛ حکومت تودهاىِ مردمىِ متکی به حرکت مردم و متعهد به نیازهای مردم؛ این از همان سالهای اول نقض شد. بعد از ۱۹۱۷ که سال انقلاب شوروی است، پنج شش سالی که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معنای حقیقی کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفری بودند که در هر دورهای در رأس بودند. حالا در دورهای مثل دورهی استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دورههای بعد، آن هیئت اصلی حزب کمونیست، همهکارهی کشور بودند. چه فشارهائی به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائی ایجاد شد، مردم چه محنتی کشیدند. در آن دورهها نوشتههائی از درون شوروی درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضیهایش هم به فارسی ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروی، خیلی از این زوایای دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروی بود که خیلی چیزها معلوم شد، که چه کارهائی میکردند، چه محدودیتهائی بوده. ادبیاتی که آفریده شد، نشاندهندهی سختی زندگی مردم در دوران حکومت شوروی بوده. یعنی انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعدههای اولیه عمل نشد. حضرت آیتالله خامنهای، تکیه بر مشترکات را در همکاریها بسیار ضروری خواندند و تأکید کردند: در دنیا هیچ کشوری همانند ایران، تاجیکستان و افغانستان وجود ندارد که دارای اینچنین مشترکاتی از لحاظ زبان، دین، همسایگی، فرهنگ و مواریث تاریخی باشند.
باید کلاس معارف بگذارید؛ معارف متقن با زبان روز، متناسب با فکر دانشجو، متناسب با ادبیات دانشجو بایستی ارائه بدهید؛ اینها کارهای لازم و اجتنابناپذیری است. به لسان قوم حرف زدن، یک مصداقش اینجاست. با زبان دانشجو باید حرف زد. با ادبیاتی که برای دانشجو قابل فهم است، باید حرف زد. ای بسا ادبیاتی است که در یک محیطی کارساز است، کارآمد است، اما در محیط دیگری کارآمد نیست. این درست مثل اختلاف لغت میماند. واقعاً اختلاف در ادبیات، مثل اختلاف در لغت است؛ مثل این است که انسان در یک محیط فارسی زبان بیاید مثلاً گجراتی حرف بزند؛ هیچ کس چیزی نخواهد فهمید. اگر چنانچه انسان با ادبیات محیط جوان و محیط دانشجوئی آشنا نباشد، از این ادبیات استفاده نکند، راه ارتباط فکری بسته خواهد شد و تأثیرگذاری کم خواهد شد. پس به لسان قوم بودن خیلی لازم است.
رهبر انقلاب اسلامی معرفی ایران امروز را مورد تأکید قرار دادند و خاطرنشان کردند: باید در کنار معرفی عمق فرهنگ و تمدن کشور، ایران امروز هم برای جهانیان معرفی شود.
ایشان مسألهی زبان و ادبیات فارسی را بسیار مهم دانستند و تأکید کردند: یکی از وظایف اصلی سفیران فرهنگی، ترویج زبان فارسی از طریق پیگیری کرسیهای زبان فارسی در مراکز علمی و دانشگاهی است. روشنفکران غربزده که خیلی از آنها در دستگاههای حکومت ظالم حضور داشتند، با حرف خودشان و با عمل خودشان به مردم اینجور تفهیم کرده بودند که شما عرضه ندارید؛ عرضهی هیچ کاری را ندارید؛ باید تقلید کنید. در علم تقلید کنید، در صنعت تقلید کنید، در فرهنگ تقلید کنید، در لباس تقلید کنید، در خوراک تقلید کنید، در حرف زدن تقلید کنید. حتّی کار را به جائی رساندند که یک وقتی گفتند: باید خط فارسی را تغییر بدهیم! ببینید چقدر یک ملت باید از استقلال و عزت نفس دور شده باشد که جرأت کنند کسانی بگویند خطّت را تغییر باید بدهید. خط فارسی که هزار سال میراث علمی ما با آن نوشته شده است، این را عوض کنیم، تغییر بدهیم، خط اروپائیها را بیاوریم و از آنها تقلید بکنیم؛ کار را به این جا رسانده بودند. امام آمد این روح حقارت را گرفت و در طول پانزده سال نهضت امام تا پیروزی انقلاب و از روز پیروزی انقلاب به نحو دیگری تا ده سال عمر بابرکت آن بزرگوار، دائم روح خودباوری را در این ملت دمید: شما میتوانید، ما میتوانیم، شما قادرید، شما بزرگید، شما قدرتمندید.
به مناسبت حضور آقای احمد قاضی که اطلاع پیدا کردیم ایشان برادر مرحوم محمد قاضی، مترجم معروف، هستند، بگویم که من شاید چهل سال پیش یا بیشتر، اولین ترجمه را از مرحوم محمد قاضی خواندم که گمان میکنم ترجمهی کتاب «مهاتما گاندی» نوشتهی رومن رولان بود. هم کتاب، کتاب بسیار ممتازی است، هم ترجمهی محمد قاضی حقاً ترجمهی برجسته و ممتازی است. البته چند سال بعد هم ترجمهی دیگر ایشان را از یک اثر بسیار مهم دیگری از رومن رولان خواندم که «جانِ شیفته» - است به نظرم سه، چهار جلد است - با نثر بسیار فاخر و حقیقتاً مرصع و مزین. البته من از جهت اینکه ترجمه چقدر با اصل مطابق است، اظهار نظری نمیتوانم بکنم؛ کسانی که زبان اصل را میدانند، آنها باید اظهار نظر کنند، لیکن از نظر زبان و نثر، حقاً یک چیز برجستهای است. ما با آثار مترجمین و نویسندگان فارسی آشنا هستیم و تقویم و ارزیابی این آثار، فی الجمله در ذهن هست. با این محاسبه، به نظر من ترجمهی مرحوم قاضی ترجمهی برجستهای است. من البته خود ایشان را هم یک بار دیدم؛ در اواخر دوران ریاست جمهوری در شیراز در کنگرهی حافظ با ایشان ملاقات کردم - ایشان را معرفی کردند - حنجرهی ایشان مشکلی پیدا کرده بود، با میکروفون صحبت میکرد؛ چند جملهای با ایشان صحبت کردیم.
یا نثر مرحوم عبد الرحمن شرفکندی (ههژار) که دوستان اشاره کردند. حقاً کار بسیار بزرگی را انجام داده؛ این ترجمهی کتاب قانون ابن سینا یک کار پیچیده و مرکب و بسیار ارزشمند است. هزار سال این کتاب که به زبان عربی به وسیلهی یک ایرانی نوشته شده و در طول قرنها در دانشگاههای بزرگ پزشکی عالم مورد استفاده قرار گرفته، به فارسی ترجمه نشده بود. من اطلاع داشتم که تا اندکی قبل، مثلاً شاید تا صد سال قبل، در مدارس پزشکی کشورهای اروپائی، قانون به عنوان یک مرجع مطرح بوده و به زبانهای اروپائی ترجمه شده بوده؛ اما فارسی زبان از دانستن قانون محروم بود! در سالهای اواسط ریاست جمهوری به این نکته توجه کردم که ما چرا قانون را ترجمه نکردیم. یک جمعی را صدا کردم، گفتم بیائید همت کنید قانون را ترجمه کنید. یک حکمی داده شد و رفتند دنبال این کار. خوب، این کارها عشق لازم دارد؛ با حکم و با فرمان این کارها انجام نمیگیرد. در همین اثنا به من خبر دادند که این کتاب ترجمه شده و - به نظرم کتاب حدود هشت جلد است - کتاب مرحوم ههژار را آوردند. من کتاب را که خواندم - حالا ما نه از پزشکی سررشته داریم، نه نشستهام این کتاب را با متن عربی قانون تطبیق کنم - دیدم هر کسی این کتاب را بخواند، حقاً و انصافاً در مقابل استحکام و استواری این نثر زیبا سر تعظیم فرود میآورد. خیلی خوب این ترجمه انجام گرفته. من البته ایشان را نمیشناختم؛ پرسیدم، گفتند ایشان کرد هستند. بعد هم چند سال قبل اطلاع پیدا کردم ایشان از دنیا رفتند. مسئلهی دعوای شیعه و سنی که شما میبینید در یک دورهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داغتر از قبل شد، ناشی از این است. در دورهی حکومت اسلامی، ناگهان دیدیم دعوای شیعه و سنی در ایران، در عراق و در کشورهای دیگر داغتر شده. الان کسهائی را در بعضی از کشورها به اتهام اینکه دارند شیعه را ترویج میکنند، میگیرند! حرف بیمحتوا و غلط و دروغ. آن هم در کشورهائی که مردمشان محب اهل بیتند؛ اهل سنتند، لیکن اهل سنتِ محب اهل بیت، عاشق اهل بیت. این را ما میبینیم و دیدیم.
کار به جائی رسید که خیلی از عربها که از روی علاقه و محبت به رادیوهای ایران در آن اوائل انقلاب گوش میکردند، زبان فارسی را یاد گرفتند. افراد متعددی در آن سالهای اول با بنده ملاقات میکردند، میگفتند ما فارسی را از روی عشق و علاقهی به انقلاب یاد گرفتیم. همین طور دائم به رادیوی فارسی که نمیفهمیدیم چه میگوید، گوش دادیم، بتدریج فارسی را یاد گرفتیم.فارسی حرف میزدند؛ بلد بودند. نفوذ انقلاب این است. سید قطب درست گفت. از هزاران کتاب، اثر این - نظامی که بر اساس اسلام به وجود آمده - بیشتر است. ایشان مشترکات فرهنگی و تاریخی ایران و تاجیکستان، از جمله دین اسلام وزبان فارسی را فرصتهایی گرانقدر برای توسعه و تعمیق همکاریها دانستند و تأکید کردند: جمهوری اسلامی ایران آماده است پیشرفتهای چشمگیر خود را در عرصههای گوناگون -از جمله هوافضا، پزشکی و صنایع مختلف- در اختیار کشورهای دوست و برادر قرار دهد و از این طریق به توسعهی همگون و متوازن منطقه کمک کند.
کشور باید به عزت علمی برسد. هدف هم باید مرجعیت علمی باشد در دنیا؛ همین طور که بارها عرض کردهایم. یعنی همین طور که شما امروز ناچارید برای علم و دستیابی به محصولات علمی به دانشمندانی، به کتابهایی مراجعه کنید که مربوط به کشورهای دیگرند، باید به آنجا برسیم که جویندهی دانش، طالب علم، مجبور باشد بیاید سراغ شما، سراغ کتاب شما؛ مجبور باشد زبان شما را یاد بگیرد تا بتواند از دانش شما استفاده کند. هدف باید این باشد. این یک آرزوی خام هم نیست. این چیزی است که عملی است. اینجایی هم که ما امروز از لحاظ علمی و فناوری قرار داریم، این هم یک روزی جزو آرزوهای خام به حساب میآمد.
یک بخش مهمی از شعر آئینی ما میتواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. و این هم یک دریای عظیمی است. شعر مولوی را شما ببینید. اگر فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم و اگر آن را کسی یک قدری دوردست بداند، مثنوی، مثنوی؛ که خودش میگوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است. یک وقتی مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوی چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول ... . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیدهام همین است. البته در مورد حافظ یک مقدار با هم اختلاف عقیده داشتیم. یا در همین اواخر، این بیدل. آن دیوان عظیم، دریای عمیقی که بیدل دارد و چقدر عرفان تو این مفاهیم توحیدی و عرفانی هست - که آقای کاظمی کار خوبی روی گزیده غزلیات بیدل کردند که من مقداری از آن را تورق کردم. البته ایشان انتخاب کردهاند که شاید یک دهم غزلیات بیدل هم نباشد؛ لیکن به هر حال کار خوبی شده - بالاخره شعر بیدل که از لحاظ شعری در سبک هندی یکی از آن کارهای هنری پیچیدهی قدرتمندانه است و نشاندهندهی مهارت اوست - حالا ممکن است خواننده از یک جاهایی به خاطر همین هنرمندیها خیلی لذت نبرد؛ اما واقعاً هنرمندانه است و استحکام شاعرىِ این مرد غیر ایرانی را نشان میدهد که ظاهراًزبان مادریاش فارسی نیست – نمیدانم بیدل زبان مادریاش هم فارسی بوده؟ در دهلی فارسی حرف میزدند؟... بله دیگر، حالا اینها را بعداً شما جوابهایش را بدهید - ولی خوب، اینجور فارسی را خوب حرف میزند - دریای عرفان است. خوب، جای این تو این شعر امروز جوانهای ما خالی است. اینها هم چیزهای تقلیدی نیست؛ یعنی واقعاً اگر انسان بخواهد از همان تعبیرات حافظ یا تعبیرات مولوی یا تعبیرات بیدل عیناً تقلید بکند، همان مفاهیم را با همان الفاظ تقلیدی بگوید، بدون اینکه به عمق او رسیده باشد، شعر مزه نخواهد داشت، لذتی نخواهد داد، فایده هم نخواهد کرد. باید یک چیزی را فهمید، او را در ذهن پخته کرد، آن وقت آن را با زبان هنری و قریحهی خدادادی که بحمداللَّه دارید، بیان کرد. بنابراین، این هم یک مقولهی مهم شعر هست که لازم است.
همهی نشانهها مژدهی امید به ما میدهند؛ مژدهی پیشرفت میدهند؛ در همهی بخشها. و امیدواریم که انشاءاللَّه این مژدهها در کمتر از یک نسل، تحقق پیدا کند و جوانان ما آن روزی را که ایران اسلامی در جایگاه شایستهی خود قرار دارد، ببینند. آن روزی که ملتهای دنیا، دانشمندان و اندیشمندان عالم احساس کنند به ایران، به زبان ایران، به فرهنگ ایران نیاز دارند برای اینکه گامهای نوئی را در مسائل علمی بردارند، این روز شدنی است؛ امکانپذیر است. همچنانی که امروز برای فرا گرفتن بسیاری از فنون مورد نیاز بشری، انسان احتیاج دارد زبان فلان کشور و فلان ملت را فرا بگیرد؛ آن روز مردم دنیا احساس کنند که نیاز دارند زبان شما را بیاموزند؛ فرهنگ شما را بیاموزند. آن روز خواهد آمد و شدنی است. اگر ما همت کنیم و همین تلاشی که امروز مشاهده میشود، و همین انگیزهای که امروز بحمداللَّه دلهای جوانان ما، اندیشمندان ما، مردم ما مالامال از آن هست، انشاءاللَّه ادامه پیدا کند - که پیدا هم خواهد کرد - آن روز خیلی دور نخواهد بود.
در وادی علم و ادب و تربیتِ انسانهای برجسته هم تاریخ گذشتهی کازرون، تاریخ پر افتخاری است؛ علاوه بر اینکه نسبت سلمان فارسی - چهرهی شاخصِ زندهی برجستهی همیشگىِ تاریخ اسلام - این صحابی بزرگوار به این منطقه هم خود مایهی افتخار است. البته سلمان فارسی متعلق به همهی ایران است؛ همهی مردم ایران، همهی فارسی زبانان، همهی کسانی که ستایش پیامبر اکرم از مردم فارس، متوجه آنهاست، مفتخر به جناب سلمانند. سلمان متعلق به کشور ماست، متعلق به ملت ماست. مردم کازرون، ولادت او را در میان خودشان و در این ناحیه میدانند؛ مردم اصفهان، نشو و نمای او را در منطقهی اصفهان میدانند؛ منافاتی هم ندارد. علاوه بر شیراز، علاوه بر استان فارس و شهر کازرون و دشت ارژنه، که نام مبارک سلمان فارسی را به خودشان متوجه میکنند و حق هم دارند، و علاوه بر مردم اصفهان که بر نشو و نمای این عنصر الهی مدعیاند که در میان آنها بوده است و حق هم با آنهاست، همهی مردم ایران - از دور و نزدیک - مفتخرند به شخصیتی مثل سلمان.
قالوا ابوالصّقر من شیبان قلت لهم کلاّ و لکن لعمری منه شیبانُ نباید گفت سلمان فارسی از فارس یا از ایران است، باید گفت فارس و ایران از سلمان فارسی است. مقام ایمان، مقام معرفت، مقام مجاهدت در راه خدا، پیگیری برای رسیدن به سرچشمهی زلال حقیقت، آن چنان یک انسانی را بالا میبرد که پیغمبر بفرماید: «سلمان منّا اهل البیت». او را جزو اهل بیت به حساب بیاورد؛ و شخصیتهائی مثل جناب ابیذر و عمار و مقداد و دیگر صحابیها در مقام تقویم و مقایسه در رتبههای بعد از سلمان قرار بگیرند؛ این برای ما درس است، این برای جوان ایرانی الگوست؛ یعنی حقیقت را جستن، جستجو کردن، یافتن و بر آن پای فشردن. در باب ادبیات و هنر، سعدی و حافظ دو گوهر درخشان بر پیشانی زبان فارسی و ادبیات فارسی هستند؛ این چیزی نیست که کسی بخواهد آن را معرفی کند. در دانشهای مختلف هم شخصیتهای عظیمی از این استان برخاستهاند که هر کدامی در دورهی خود و عصر خود یگانه بودهاند: چه در فلسفه، چه در فقه، چه در ادبیات و نحو، چه در هنر، چه در تفسیر و لغت، چه در رشتههایی مانند ستارهشناسی و فیزیک و پزشکی؛ نام بردن شخصیتهایی که در این علوم متنوع، هر کدامی به قله رسیدند و جزو سرآمدان زمان خود بودند و معرفی یکایک این بزرگان، در یک محفل دیگر و نوع دیگری از دیدار اقتضاء دارد.
نقطهی مقابل اعتماد به نفس، خودکمبینی است؛ خودکمبینی در مقابل فکر یک جناحی از ملتهای عالم - که امروز غرب مظهر آن است - خودکمبینی در مقابل فلسفهی آنها، خودکمبینی در مقابل علم آنها، حتّی خودکمبینی در مقابل الگوهای توسعهی ملی که آنها پیشنهاد میکنند؛ در حالی که الگوی توسعهی ملی نسبت به ملتهای مختلف، گوناگون است. خودکمبینی، این بیماری بسیار خطرناک، که در طول دهها سال متوالی آن را در کالبد ملت ما تزریق کردند. واژهی فرنگی، فکرِ فرنگی، گردهبرداری از واژههای فرنگی، جزو کارهای رایج ماست. من الان گوش میکنم، متأسفانه میبینم علاوه بر واژههای فرنگیای که در طول دهها سالِ گذشته بر زبان مردم جاری شده و وجود دارد، باز در رادیو و تلویزیون ما هر چند وقتی یک بار، یک واژهی فرنگىِ دیگر مطرح میشود که مردم باید از هم سؤال کنند: آقا این یعنی چه!؟ بروند به یکی مراجعه کنند؛ آقا معنایش چیست، تا معنایش را بفهمند! خب، چه لزومی دارد؟ این مفهومی که تازه وارد کشور شده که شما میخواهید برایش لغتی بیان کنید، خب برایش لغت بساز! زبان فارسی با این گستردگی.
اینها آن خودکمبینیهائی است که از اثرات گذشته است. این را برای چه گفتم؟ برای اینکه معلوم بشود ما هنوز در وادی اعتماد به نفس خیلی باید جلو برویم. من میترسم که این روح اعتماد به نفس ملی آن رشد لازم را نکند. این بحث را برای این میکنم. دیروز هم که گفتم، به همین منظور است؛ امروز هم که با شما خصوصیتر و مفصلتر صحبت خواهم کرد، باز به همین منظور است. این کلماتی که شما ملاحظه میکنید، همان چیزهائی است که خداوند متعال به عنوان آخرین ذخیرهی معنوی وحی الهی به بشریت عطا کرده است. همینهاست که باید بشر را تا ابدالآباد، تا انتهای این عالم، به راههای سعادت و فلاح و رستگاری هدایت کند؛ پر از معارف است اینها؛ اینها را باید فهمید.
متأسفانه ما حجاب زبانی داریم، حجاب لغوی داریم؛ این کمبود ماست. یعنی کمبود ملتهای غیر عرب است. کسانی کهزبانشان عربی است، همینطور که قاری تلاوت میکند، اینها که نشستهاند، ولو نه بهصورت کامل، آن را میفهمند؛ بیان قرآن، بیان فصیح و بلیغ و خیلی والائی است و هرکسی جزئیات این بیان را نمیفهمد. بلاتشبیه مثل گلستان سعدی که انسان آن را مثلاً در جمعی بخواند. خوب، گلستان سعدی فارسىِ بلیغ است، مردم هم میفهمند؛ اما دقائق و جزئیاتش را فقط ادبا، اهل ذوق و اهل درک بالا میفهمند. حالا این را هزاران برابر بکنید. قرآن اینجوری است. دقائق و لطائف و جزئیات را ممکن است مستمعِ عربزبانِ معمولی نفهمد، اما بالاخره مفهوم این کلمات را میفهمد؛ لذا دلش رقیق میشود؛ لذا در شنیدن تلاوت قرآن اشک میریزد؛ چون موعظهی الهی را درک میکند. این حجابی است که ما داریم و قابل حل هم هست. نبادا کسی خیال کند حالا چه کار کنیم، نمیشود؛ نخیر، این کاملاً قابل حل است. بسیاری از کلمات و لغات قرآنی در زبان فارسی متداول ما تکرار شده است و ما میفهمیم. بنده قدیمها در مشهد، جلسهی قرآن داشتیم، همینطور مینشستیم، بنده گاهی صحبت میکردم برای آن جوانهای آن روز - آنها البته پیرمردهای امروزند - و به آنها همین را میگفتم؛ مثال میزدم که مثلاً فرض بفرمائید: «و لنبلونّکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین». این آیهی شریفه را اگر نگاه کنید، از لغات این آیه، آنچه که یک فارسی زبان نفهمد، فقط دو سهتاست، والّا بقیهی لغات را میفهمد. حالا مثلاً «لنبلونّکم» را باید برایش معنا کنند، اما «شیء» را میداند یعنی چه. خود شما شیء، اشیاء را به کار میبرید. «خوف» را میدانید چیست، «جوع» را میدانید چیست، «نقص» را میدانید چیست، «اموال» را میدانید چیست، «انفس» را میدانید چیست، «ثمرات» را میدانید چیست. اینها چیزهائی نیست که یک فارسی زبان اینها را نفهمد. بنابراین، فهمیدن آیات قرآن، فهم حرفهای رابط و ترکیب کلمات و انس با قرآن و مراجعهی به ترجمهها دشوار نیست. همتتان را بلند بگیرید. من چندبار تا حالا در جمع جوانها و نخبهها این را گفتهام. همت نباید این باشد که ما فلان فناوری را که دیگران ساختهاند و ما همیشه از آنها میخریدیم و وارد میکردیم، حالا فرض کنید میتوانیم خودمان اینجا بسازیم. اینکه چیزی نیست. البته چیزی هست، کم اهمیت نیست؛ اما آن چیزی نیست که ما دنبالش هستیم. شما هدف را این قرار بدهید که ملت و کشور شما در یک دورهای، بتواند مرجع علمی و فناوری در همهی دنیا باشد. یک وقتی من در جمع جوانهای نخبه گفتم: شما کاری کنید که در یک دورهای - حالا این دوره ممکن است پنجاهسال دیگر یا چهل سال دیگر باشد - هر دانشمندی اگر بخواهد به آخرین فراوردههای علمی دست پیدا کند، ناچار باشد زبان فارسی را که شما اثرتان را به زبانفارسی نوشتهاید، یاد بگیرد؛ همچنانیکه امروز شما برای دستیابی به فلان علم، مجبورید فلان زبان را یاد بگیرید تا بتوانید کتاب مرجع را پیدا کنید و بخوانید. شما کاری کنید که در آینده، کشور شما یک چنین وضعی پیدا کند؛ و میتوانید. یک روز اینجور بوده است؛ کتابهای دانشمندان ایرانی را به زبانهای خودشان ترجمه میکردند، یا آن زبان را فرا میگرفتند برای اینکه بتوانند بفهمند. این هم بد نیست شما بدانید که کتاب «قانون» ابنسینا که در پزشکی است، همین ده پانزده سال پیش - زمان ریاستجمهوری من - به فارسی ترجمه شد! بنده دنبال کردم؛ افرادی را مأمور کردم، بعد هم شنیدم یک مترجم خوشقلمِ بسیار خوش ذوق کُرد، این را به فارسی ترجمه کرده که امروز ترجمهی فارسیاش هست. تا آن وقت، قانون به زبان عربی نوشته شده بود - ابنسینا کتاب را به زبان عربی نوشته است - و به فارسی ترجمه نشده بود؛ در حالیکه چند صد سال قبل بهزبان فرانسه ترجمه شده! یعنی آنها که این کتاب را لازم داشتند، بردهبودند و ترجمه کرده بودند. ببینید، مرجعیت علمی این است؛ مجبورند کتاب شما را ترجمه کنند یا زبان شما را یاد بگیرند. هدفتان را این قرار بدهید. همتتان را این قرار بدهید. همتتان را پیشرفت در زمینهی دانش و شکستن مرزهای علم قرار بدهید،
حضرت آیتالله خامنهای صبح امروز در دیدار رئیسجمهور تاجیکستان، همبستگی بیشتر کشورهای فارسی زبان را عاملی برای تقویت توانایی درونی این کشورها دانستند.
ایشان با یادآوری پیوندهای عمیق فرهنگی و تاریخی میان ایران، تاجیکستان و افغانستان افزودند: توانایی ذاتی و درونی ملتها، عامل اصلی پیشرفت و اقتدار آنهاست و همبستگی کشورهایی که از لحاظ دین، فرهنگ و تاریخ و تمدن، اشتراکات فراوان دارند، باعث افزایش توانایی درونی آنها خواهد شد. بنده در یکی از همین ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما برای پنجاه سال آینده برنامه ریزی کنید؛ توقع ما این است. منظورم در زمینه ی علم است. هدف را این قرار بدهیم که پنجاه سال بعد، کشور شما یکی از مراجع عمده و درجه ی اول علمی دنیا باشد؛ به طوری که اگر کسی خواست با تازه های دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملی شما را یاد بگیرد؛ همچنانی که این دختر عزیزمان گفتند که ما مجبوریم زبان بین المللی را یاد بگیریم؛ راست هم می گوید. انگلیسیها با زرنگی زبان خودشان رازبان علم و زبان بین المللی کرده اند و هر چه شما می خواهید یاد بگیرید و هر چه می خواهید بخوانید، مجبورید زبان آنها را یاد بگیرید. شما کاری کنید که در پنجاه سال آینده، همین نیاز به زبان فارسی شما باشد. این، یک آرزوست؛ یک قله است؛ مثل قله ی دماوند، مثل قله ی توچال، که نگاه کردن به آن، هیجان انگیز است؛ شوق رسیدن به آن، در دل همه به وجود می آید؛ اما چه کسانی می رسند؟ باید کفش و کلاهش را آماده کنید؛ بیشتر از آن، باید همتش را آماده کنید و راه بیفتید.
دعا، خواندنِ خداست؛ حالا میتواند به زبان فارسی یا به زبان خودتان باشد؛ هرچه که میخواهید با خدا حرف بزنید؛ این، دعاست. هرچه میخواهید با او در میان بگذارید. گاهی هم حاجت خواستن نیست، فقط اُنس با خداست. حاجات هم مختلف است؛ گاهی کسی از خدای متعال، رضای او را میخواهد یا مغفرت او را مطالبه میکند، این یک جور حاجت است. یک وقت هم انسان چیزهای مادی را درخواست میکند؛ هیچ مانعی ندارد. خواستن از خدا - هر چیزی و به هر زبانی - خوب است. و همین خواصی را که عرض کردیم (ارتباط با خدا و احساس بندگی) دارد. البته دعاهای مأثور از ائمه(علیهمالسّلام) بهترین مضامین در زیباترین الفاظ و سرشار از معارف الهی است که قدر آنها را باید دانست و بایستی به آنها متوسل شد.
رهبر انقلاب اسلامی در این مراسم طی سخنانی، روند شعر و ادبیات فارسی را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رو به رشد خواندند و تأکید کردند: شعرای کشور بهویژه شعرای جوان باید با استفادهی صحیح و مناسب از زبان فاخر شعر، روح امید، حرکت و پیشرفت را در جامعه و مخاطبان خود بدمند.
ایشان با اشاره به اشعار خوبی که در خصوص مسائل ارزشی بهویژه شهادت، جهاد و دفاع مقدس سروده شده، خاطرنشان کردند: باید فضای هنری و شعر در جامعه به سوی آرمانهای انقلاب و ایجاد شوق و انگیزه برای جبران عقبماندگیها و تلاش خستگیناپذیر سوق داده بشود. حضرت آیتالله خامنهای با تأکید بر اینکه ویژگیهای شعر بعد از انقلاب، فضای شعر کشور را وارد مرحلهی جدیدی کرده است، افزودند: مسئولان فرهنگی و اصحاب شعر و ادب باید این فضا را مغتنم بشمارند و در جهت حفظ و هدایت این دستاورد تلاش کنند. ایشان همچنین شاعران جوان را به تلاش برای رسیدن به مدارج بالاتر شعر و ادب فارسی و اکتفا نکردن به یک حد خاص توصیه کردند. من حدود یک سال و نیم پیش در یک مجمع علمی - شبیه همین مجموعهی شما، که جوانها و دانشجوها و زبدهها و اینها بودند - گفتم من انتظارم این است که ما پنجاه سال دیگر (نمیگویم ده سال، پانزده سال دیگر) در دنیا و در سطح عالم، حرف اول علمی را بزنیم؛ یعنی مرزهای علم را ما تعیین کنیم. کار به جایی برسد که زبان ما - که زبان فارسی است - در دنیا زبان علم بشود. این، آن افقی است که جلوِ چشم من است. برای اینکه به این نقطه برسیم، اولاً باید باور کنیم که این میشود. اگر شما که استادید، آن آقا که دانشجوست و آن شخص سومی که مدیر و در رأس تشکیلات است، باور نداشته باشد که این کار عملی است، بدانید قطعاً نخواهیم رسید. باید باور کنیم.
حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای هیأتهای علمی و اجرایی و میهمانان شرکتکننده در کنگرهی یکصدمین سالگرد تولد شهریار، تجلیل از این شاعر ارزشمند را تجلیل از شعر و ادبفارسی دانستند و تأکید کردند: شهریار شاعری برجسته و حکیم و از ماندگاران شعر فارسی است.
ایشان با اشاره به قدرت اشعار شهریار به عنوان یکی از ویژگیهای برجستهی سرودههای وی افزودند: در حالی که زبان مادری شهریار آذری بود، اشعاری بهزبان فارسی سرود که در رتبهی عالی ادبیات فارسی قرار دارد و برای عامهی مردم نیز قابل فهم و روان است. ما به پزشک، مهندس و این علما و فنانین خدماتی و اجرایی نیاز داریم. یک پزشک مثل آب، هوا و نان برای انسان لازم است، و همینطور برخی از رشتههای دیگر؛ در این هیچ شکی نیست. من اینطور رشتهها را - که زندگی روزمرهی مردم متوقف به اینهاست - به آن پولی تشبیه کردم که انسان در جیبش میگذارد که برود خرج کند. یک جامعه این پول، این ثروت، این پزشک و این مهندس را برای توی جیبش لازم دارد که بتواند خرج و زندگی کند؛ اما این پول، سرمایه نمیشود. اگر بخواهید این پول برای شما ماندگار شود، به یک سرمایهی پولساز احتیاج دارید که پشتوانهی این پول باشد. همهی زندگی که همین پول امروزِ ما نیست؛ این، آن رشتههای پشتیبانیکننده و اساس تشکیل دهنده را احتیاج دارد که علوم پایه از این قبیل است. اینها مدتها در این کشور فراموش شد و سراغ همان رشتههایی رفتند که حکم پول توجیبی را برای خرج روزمرهی یک کشور دارد. اگر کسی اینها را دقت کند، ممکن است رگههای سوءنیت را هم در این کار پیدا کند. من میگویم نگاه به رشتههای علمی باید نگاه متوازن و برخاستهی از آن نگاه کلی باشد. مثلاً یک مدتی واقعاً علوم انسانی در کشور ما مغفولٌعنه واقع شد؛ مدتی ادبیات فارسی - هویت ملی ما به زبان و خط ماست - اصلاً مورد غفلت و بیاعتنایی قرار گرفت؛ و خیلی چیزهای دیگر. این، نباید اتفاق بیفتد.
ایشان گسترش روابط ایران و افغانستان را تأمینکنندهی منافع ملی و مشترک دو کشور برشمردند و افزودند: کشورهای همسایه از رشد و توسعه و ثبات و امنیت یکدیگر بهرهمند میشوند و هنر مسئولان دو کشور این است که از اشتراکات عمیق و وسیع فرهنگی، اعتقادی و زبانی دو ملت ایران و افغانستان برای گسترش همکاریها بهره بگیرند.
... حضرت آیتالله خامنهای همچنین تحکیم پیوندهای سه کشور فارسی زبان ایران، افغانستان و تاجیکستان را به نفع این کشورها خواندند و بر تلاش بیشتر در این زمینه تأکید کردند. ایشان با اشاره به اشتراکات فرهنگی، دینی و تاریخی و بهویژه همزبانی مردم ایران و تاجیکستان، خاطرنشان کردند: یکی از مهمترین وظایف سه کشور فارسیزبان ایران، تاجیکستان و افغانستان برای تقویت اعتبار و اقتدار بینالمللی خود، حفظ و ترویج زبان فارسی است.
ایشان با اشاره به اشتراکات فرهنگی، دینی و تاریخی و بهویژه همزبانی مردم ایران و تاجیکستان، خاطرنشان کردند: یکی از مهمترین وظایف سه کشور فارسیزبان ایران، تاجیکستان و افغانستان برای تقویت اعتبار و اقتدار بینالمللی خود، حفظ و ترویج زبان فارسی است.
من مکرر گفتم، الان هم دارم به شما جوانهای عزیز میگویم؛ سند چشمانداز یک انشای مدرسهیی نبوده که کسی بنشیند بنویسد؛ یک آرزوی محض و آرزوی خام هم نبوده؛ اینها چیزهایی است که با ملاحظه و محاسبهی همهی جهات روی کاغذ آمده و معنایش این است که این شدنی است. اینکه ما گفتیم در ظرف بیست سال باید رتبهی بالا را در منطقه، در علم و در اقتصاد داشته باشیم، با محاسبهی همهی جوانب قضیه نوشته و تنظیم شده؛ و این شدنی است.
البته همهی کارهای شدنی، رفتن، دنبال کردن، همت گماشتن و انجام دادن میخواهد. شکی نیست که اگر بنشینیم تماشا کنیم، هیچ کاری نخواهد شد. با دنبالگیری، کار شدنی است. انشاءاللَّه پیگیری خواهیم کرد و به توفیق الهی و به حول و قوهی الهی خواهد شد. البته ما آن روزها را علیالقاعده نمیبینیم، اما شماها میبینید؛ مال شماهاست، آیندهی شماست. من در یکی از جلسات دانشجوها گفتم شما فکر این را بکنید که پنجاه سال دیگر کشور شما باید جایی باشد که هر کس به یک پیشرفت علمی احتیاج دارد، ناگزیر باشد زبان فارسی یاد بگیرد؛ یعنی کشور شما آنقدر اثر علمی و تحقیقاتی تولید کند که همینطور که امروز زبان انگلیسی عمدتاً به برکت پیشرفت فناوری امریکا و بعضی از کشورهای دیگر در دنیا رایج شده، شما بتوانید زبان فارسی را به تبع رشد علمیتان در دنیا رایج کنید. شما باید بتوانید در قله قرار بگیرید؛ این شدنی است و اگر همت بگماریم، قطعی است. وقتی ما میگوییم مرزهای علم را باید بشکافیم و باید از سخن روزِ علم یک قدم جلوتر برویم، این برای بعضی باورنکردنی است. وقتی من میگویم ما باید به آنجا برسیم که اگر در اکناف عالم یک پژوهشگر، یک دانشمند، بخواهد به فلان نظریهی علمی یا نظریهی فلسفی دست پیدا کند، ناچار باشد زبان فارسی را یاد بگیرد، بعضی با نگاه انکارآمیز به این نگاه میکنند. من معتقدم و میبینم در مقابل خودم که چنین چیزی شدنی است. ما اگر همت کنیم، میتوانیم تا بیست سال دیگر، تا سی سال دیگر، کاری کنیم که وقتی نامآوران عرصهی علم و فناوری را در دنیا نام میآورند، ایرانیان و کشور ما در صدر قرار بگیرد؛ میتوانیم این کار را بکنیم؛ ما استعدادمان خیلی خوب است؛ همه چیز این را گواهی میدهد. آنچه ما کم داشتیم - که انقلاب به ما داد - اعتمادبهنفس بود؛ ما امروز اعتمادبهنفس پیدا کردهایم. جریان علمی کشور، خوشبختانه جریان خوبی است؛ این جوانهای ما امروز اعتمادبهنفس دارند.
اعتقاد من این است که آموزش و پرورش برای حل مسائل اساسىِ این بخش عظیم - به تعبیر فرنگیها - یک اتاق فکر احتیاج دارد. تصمیمها در آموزش و پرورش نباید سلیقهیی گرفته شود. یک وقت بخشی از آموزش و پرورش مثلاً احساس میکند که باید به جوانان آموزشهای جنسی داد - تقلید کورکورانهی از غرب - ناگهان میبینیم از یک گوشه، نوشته و کتاب و جزوه در این زمینه منتشر میشود! روی این مسأله، کجا فکر شده؟ کجا تصمیمگیری شده؟ کجا سنجیده شده؟ چقدر ما باید دنبالهرو غرب باشیم!؟ چقدر باید تجربههای شکستخورده و ناکام غربیها را چشم بسته دنبال و تقلید کنیم!؟ مگر آنها از دامن زدن به احساسات جنسی سود بردند؟ در این مسأله، در ماندهاند. پردهی عفاف و حفاظ و معصومیتی از دین و تعلیمات دینی روی زن و مرد و جوان و پیر ما گسترده شده است؛ بیاییم با دست خودمان این پرده را بدریم! این با کدام فکر و منطق تطبیق میکند؟ البته این به شماها ارتباطی ندارد؛ به اصل آموزش و پرورش ارتباط دارد؛ لیکن تذکر آن را در محضر شما عزیزان مفید دانستم. یا ناگهان از گوشهیی یک نفر تشخیص داده که باید ما به کودکان دبستانی، از کلاس اول - یا حتّی پیشدبستانی - زبان انگلیسی یاد بدهیم؛ چرا؟ وقتی بزرگ شدند، هر کس نیاز دارد، میرود زبان انگلیسی را یاد میگیرد. چقدر دولت انگلیس و دولت امریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند اینطور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟ ما برای ترویج زبان فارسی چقدر در دنیا مشکل داریم؟ خانهی فرهنگ ما را میبندند، عنصر فرهنگی ما را ترور میکنند، ده جور مانع در مقابل رایزنیهای فرهنگی ما درست میکنند؛ چرا؟ چون در آنجا زبان فارسی یاد میدهیم. ولی ما بیاییم به دست خود، مفت و مجانی، به نفع صاحبان اینزبان - که مایهی انتقال فرهنگ آنهاست - این کار را انجام دهیم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجی صددرصد موافقم؛ نه یکزبان، بلکه ده زبان یاد بگیرند؛ چه اشکالی دارد؟ منتها این کار جزو فرهنگ جامعه نشود.
امروز کشورهایی هستند که متأسفانه زبان ملىِ خودشان، زبان رسمیشان نیست. امروز زبان رسمی هند و پاکستان، زبانانگلیسی است؛ زبان دیوانیشان، زبان انگلیسی است؛ در حالیکه زبان هندی و زبان اردو و چند صد زبان دیگر هم دارند. در پاکستان، زبان اردو؛ و در هندوستان، زبان هندی، زبان رایج است؛ اما آنها بکلی مغفولٌعنه است. چگونه زبان خارجی آمد جایزبان ملىِ یک ملت را گرفت؟ همینطوری وارد میشوند. انگلیسیها در هند سرمایهگذاری کردند تا توانستند وضعیت را به اینجا برسانند. بعضی از کشورهای آفریقایی، زبانشان پرتغالی یا اسپانیولی است؛ به زبان رسمىِ خودشان اصلاً توجه نمیکنند؛ این خوب است؟ تسلط زبان بیگانه بر یک ملت، خوب است؟ زبان، استخوان فقرات یک ملت است؛ این را ما اینطور تضعیف کنیم؟ چرا؟ چون آقایی سلیقهاش این است و اینطور فهمیده! مدرسه و بچههای مردم که محل آزمون و خطا نیستند؛ آزمایشگاه نیستند که ما این مسأله را تجربه کنیم، بعد ببینیم تجربه غلط از آب درآمد. با بچههای مردم که نمیشود اینطوری رفتار کرد. بنابراین اتاق فکر - یعنی یک مرکز اندیشمند و آگاه - لازم است. چیزهای فراوان دیگری هم در آموزش و پرورش وجود دارد، که باید به آنها هم توجه کرد. ده سال پیش ما این پدیده ها را نداشتیم؛ این پیشرفتهای المپیادی را نداشتیم؛ این نوآوری ها را در محیطهای دانشگاهی و دانشجویی نداشتیم؛ اما امروز داریم. البته این روند با تصاعد هندسی پیش می رود؛ همین طور خودش را می زاید و تولید می کند. این روند ان شاءاللَّه رو به افزایش خواهد بود و مطمئناً روزی که به امید خدا شما جوانهای امروز مردان میانسالی شدید و سررشته های کار در این کشور دست شماها قرار گرفت، ان شاءاللَّه کار خیلی آسان تر و روان تر خواهد بود. آن روز ماها نیستیم، ولی شماها کمربسته ی یک کار عظیم و بزرگ هستید.
آن روزی را باید دنبال کنیم که اگر در دنیا دانشمندی خواست یک نظریه ی علمی را بفهمد، بشناسد، حل کند و با یک اختراع آشنا شود، مجبور شود زبان فارسی را یاد بگیرد. من این مطلب را داخل پرانتز بگویم؛ هفته ی گذشته به یک مشت جوان که این جا آمده بودند، گفتم آن روزی را باید دنبال کنیم که اگر در دنیا دانشمندی خواست یک نظریه ی علمی را بفهمد، بشناسد، حل کند و با یک اختراع آشنا شود، مجبور شود زبان فارسی را یاد بگیرد. روح جویندگی، روح امید، روح اتکاءبه نفس و این که «ما می توانیم» را در بین نسلِ خودتان تقویت کنید. رهبر معظم انقلاب رسیدن به جایگاه شایستهی جهانی را بخش دیگری از هدف ملت و مجموعههای دانشجویی داستند و خاطرنشان کردند: تحقق این هدف به پیشرفت علمی کشور وابستگی کامل دارد و همانگونه که جوانان ما اخیراً در مسابقهی مخترعان جوان جهان و قبلاً در المپیادهای مختلف علمی نشان دادهاند، دانشمندان این ملت میتوانند با مضاعف کردن تلاشهای خود، عقبماندگی علمی موجود را جبران کنند.
ایشان در همین زمینه خاطرنشان کردند: با توجه به تسلط غربیها در مقولات علمی، اکنون برای درک غالب نظریههای علمی باید به زبان انگلیسی تسلط داشت و ما امیدواریم ایران به چنان جایگاه علمی برسد که برای درک نظریههای علمی، دانستنزبان فارسی ضروری باشد. شما الان هر جای دنیای اسلام بروید، خواهید دید که مردم دلهایشان برای جمهوری اسلامی میتپد؛ این واقعیت است. سفر اخیر رئیس جمهور محترم ما به بوسنی، یک نمونه است. مگر ما با بوسنی چقدر ارتباط مردمی داریم؟ مگر مردم بوسنی چقدر به اینجا آمدهاند؟ بعد از قرارداد دیتون و خاتمهی جنگهای بالکان، آن همه علیه ایران در آنجا تبلیغات و فعالیت شده بود؛ عوامل جمهوری اسلامی را از آنجا بیرون کردند، به آنها توهین کردند، در تبلیغاتشان آنها را متهم کردند و همه چیز راجع به آنها گفتند؛ درعینحال مردم بوسنی از رئیس جمهور ما آنگونه استقبال کردند. ایشان میگفتند در برف سنگین سارایوو - که شاید تا نزدیک زانوی انسان برف باریده بود - مردم در خیابانهای شهر اجتماع متراکمی کرده بودند تا رئیس جمهوری اسلامی ایران را ببینند. ایشان میگفتند به کتابخانهی غازی خسروبیک رفتیم - که بنده هم زمان ریاستجمهوری به آنجا رفته بودم - تقریباً 45 دقیقه بازدید ما طول کشید؛ اما وقتی برگشتیم، دیدیم مردم هنوز آنجا ایستادهاند. در مسجدِ آنجا مردم اجتماع متراکمی کرده بودند و برای خوشآمدگویی به رئیس جمهوری اسلامی ایران، به زبان فارسی سرود میخواندند! این استقبال مربوط به اشخاص نیست.
من از سفر الجزایر برگشته بودم و منظرهیی را که در آن کشور دیده بودم، برای امام تشریح کردم و گفتم این استقبال مربوط به شخص من نبود؛ تکریم شما بود. الان هم نه شخص من، نه شخص آقای خاتمی، نه هیچکدام از مسؤولان کشور که به دیگر کشورها میروند و اینگونه مورد استقبال قرار میگیرند، مورد نظر نیستند؛ مردم اشخاصِ ماها را نمیشناسند؛ شاید اسم ما را بدانند، اما انقلاب و امام را میشناسند؛ همان شخصیتی که مثل خورشید در آسمان دنیای اسلام میدرخشید و همه - چه دشمنها میخواستند، چه نمیخواستند - آن را لمس میکردند. الان هم نمودار و برگهیی از آن شخصیتِ ممتاز را مشاهده میکنند. شما هرجا بروید، وضعیت همینگونه است. رهبـر معـظم انقلاب اسلامی در ایـن دیـدار، اهـتمـام بـه ترویج و تعمیق زبان و ادبیـات فـارسـی را ضروری برشمردند و از ظهور استعدادهای نو و درخشان در عرصهی شعر فارسی ابـراز خـرسنـدی کردند.
حضرت آیتالله خامنهای جلسهی فرهنگـی-ادبی شاعران را نمادی از پاسداشـت شعر و زبان و ادبیات فارسی برشمردند. یک اشکال بزرگ در تلاوتهای ما - که حالا بحمداللَّه دارد اصلاح می شود - عدم توجه قاری و تلاوت کننده به مضمون آیه یی است که می خواند. وقتی شما با مضمون آیه کاملاً آشنا بودید، خود شما در هنگام خواندن تحت تأثیر قرار می گیرید و نفس این تحت تأثیر قرارگرفتن شما، هم در لحن و هم در صدا و هم در نغمه و هم حتّی در حرکات ظاهری شما اثر می گذارد و روی مخاطب و جلسه هم تأثیر می گذارد. نظیر این موضوع را در خواننده های شعر فارسی و مداحهایی که خوش صدا هستند و در بعضی از جلسات می خوانند، دیده اید؛ شعر خوبی که می خواند، خودش تحت تأثیر صدای خودش قرار می گیرد و لحن او تحت تأثیر این خودْتأثیری قرار می گیرد و نافذتر و شیرین تر و دلنشین تر می شود؛ عیناً در قرآن خواندن هم همین طور است. بعضی از خواننده های مصری هم که این جهت را بیشتر رعایت می کنند، لحنشان دلپذیرتر و دلنشین تر است. این یک نکته است که باید مورد توجه قرار بگیرد و این، در وقف و ابتدا و مسائلی از این قبیل هم تأثیر می گذارد.
آن مردِ مجذوبِ مفتونِ دانش غربیها میگفت: ما باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم. چرا؟ ما ایرانی هستیم و باید ایرانی بمانیم. ما مسلمانیم و باید مسلمان باشیم. آنها بیشتر از ما علم دارند؛ خوب، ما میرویم علمشان را یاد میگیریم؛ چرا باید عادات و فرهنگ و رفتار و آداب معاشرت آنها را یاد بگیریم؛ این چه منطق غلطی است؟ چون آنها به دلیلی باید چیزی به نام کراوات دور گردنشان ببندند - که البته ما نمیگوییم شما چرا کراوات میبندید؛ کراوات مال آنهاست - آیا ما هم باید از آنها تقلید کنیم؟ منطق ما برای اینکار چیست؟ چرا ما لباس و رفتار و آداب معاشرت و حرف زدن و حتّی لهجهی آنها را تقلید کنیم؟ من گاهی میبینم در تلویزیون گزارشگر ما از فلان نقطهی دنیا دارد به زبان فارسی گزارش میدهد و مطلب مربوط به ایران است؛ اما زبان فارسی را طوری حرف میزند مثل اینکه یک انگلیسی دارد به زبان فارسی حرف میزند! این، ضعف نفس و احساس حقارت است؛ چرا من باید بهخاطر ایرانی بودنم احساس حقارت کنم؟ من به زبانِ خودم افتخار میکنم؛ من به فرهنگِ خودم افتخار میکنم؛ من به وطن و کشور و گذشتهی خودم افتخار میکنم؛ چرا باید از آنها تقلید کنم؟ برای تقلید از آنها دلیلی ندارم. علم آنها بیشتر است؛ خیلی خوب، ما علمشان را یاد میگیریم و اگر هزینهیی هم داشته باشد، میپردازیم. اینها هم اتفاقاً یاد گرفتهاند که علم را باید با پول عوض کرد. امروز بیشترین چیزی که برای غربیها مطرح است، پول است. در اسلام اینطور نیست. در اسلام علم شرافت ذاتی دارد. از نظر آنها علم به عنوان قابل تبدیل بودن به پول ارزش دارد. علمی قیمت دارد که بشود با آن دلار یا پوند بهدست آورد. ما از همین حالتِ آنها استفاده میکنیم و علمشان را از آنها میخریم؛ هزینهاش را میپردازیم؛ اما از کسی تقلید نمیکنیم و نباید هم بکنیم. این حرفِ من با شما جوانان است. البته گفتن این حرفها آسان است، اما عمل کردنش به این آسانی نیست؛ دشواری کار ما این است.
در رابطه با فرهنگ کشورهای تحت سلطه، اولین کاری که سلطهگران میکنند - که از قدیم مرسوم بوده است - این است که فرهنگ این کشورها را؛ زبانشان، ارزشهایشان، سنتها و ایمانشان را با تحقیر، با فشار، با زور، و در مواقعی بهزور شمشیر و درآوردن چشم - که در تاریخ مواردی از آن را داریم - نابود میکردند و نمیگذاشتند که مردم به زبان خودشان تکلم کنند؛ برای اینکه زبان وارداتی را قبول کنند. وقتی انگلیسیها به شبه قاره هند آمدند، زبان فارسی را که زبان دیوانی رایج بود، نگذاشتند پابرجا بماند و با گلوله و با فشار گفتند که حق ندارید فارسی حرف بزنید؛ فارسی را منسوخ کردند؛ انگلیسی را به جایش آوردند. در دورهی حکومت سیاه پهلویها هم باورهای مذهبی و عمومی و نیروبخش به جامعه؛ ایمان و اعتقادات، را از مردم بتدریج بیرون کشاندند و غیرتزدایی و ایمانزدایی کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی - که انقلابی براساس یک هدف تعریف شدهی فرهنگی بود - که به مقولهی فرهنگ اهمیت داده شد و به مقولهی هویت ملی - که خودِ هویت ملی یک کشور، فرهنگ است و خود این جزو مصادیق و سطور برجستهی فرهنگ یک ملت است - اهتمام ورزیده شد، برکاتی بر این کار مترتب شد که این برکات بههیچوجه ممکن نبود در این کشور بهوجود بیاید. این نوآوریها، این پیشرفتهای علمی، این جسارتِ وارد شدن در عرصههای نوِ علمی و تحقیقی - که امروز در کشور ما خوشبختانه مشاهده میشود - به خاطر همین اعتماد به نفسی است که از احیاء هویت ملی پیدا شده است؛ این را انقلاب بهوجود آورد. قبل از انقلاب از هویت ملی و ملیت اسم زیاد میآوردند؛ اما به هیچوجه به معنای حقیقی کلمه، هویت ملی را تقویت نمیکردند. البته علت هم واضح بود؛ چون آن کسانی که ایران را برای منافع خودشان میخواستند و در کشور عزیز ما منافع خود را تعریف کرده بودند، میدانستند که اگر هویت ملی در این کشور زنده شود، با منافع آنها ناسازگار خواهد بود و آنها نمیتوانند به منافعی که هدف گرفتهاند، برسند. به همین دلیل، هویت ملی در آن زمان در اینجا تضعیف شد. ما در کشور خودمان در وابستگی و اضمحلال هویت در مقابل بیگانگان تا آنجا پیش رفتیم که افراد برجستهیی خجالت نکشیدند و پیشنهاد تغییر زبان و خط فارسی را دادند! البته روی تغییر زبان کمتر کار کردند؛ اما برای تغییر خط فارسی - خط یک کشور یکی از نقاط برجسته و از شاخصهای مهم فرهنگی هر کشور است - در همین روزنامهها و مطبوعات دورهی طاغوت در کشور ما علناً و صریحاً مطلب نوشتند، دفاع کردند و حرف زدند که ما خط فارسی را تغییر بدهیم؛ آن هم با استدلالهای کاملاً مجادلهآمیز و مغالطهآمیز و خلاف واقع. آنها تا این حد پیش رفتند.
مردم به دلسوزی مسؤولان اعتماد دارند و میدانند که مسؤولان ارشد نظام با دلسوزی کار میکنند؛ البته جاهایی میتوانند، جاهایی هم نمیتوانند. پس شرط موفّقیت دشمن در چالشی که با ملت ایران دارد، این است که با وسایل تبلیغاتی گوناگون، تصویر نادرستی از نظام جمهوری اسلامی بهوجود آورد. اینجا نقش تبلیغات معلوم میشود؛ نقش روزنامه، نقش کتاب، نقش امواج رادیویی و تلویزیونی که در دنیا اینطور متوجّه ایران است و با زبان فارسی برنامه پخش میکنند. معلوم میشود تبلیغات چقدر برای اینها اهمیت دارد. باید علیه ایران بهعنوان یک کشور استبدادی و مرتجع تصویرسازی کنند و افکار را ضدّ تمدن معرفی نمایند.
در ایرانِ زمان طاغوت هم همین قضایا پیش آمد؛ اوّل انگلیسیها «رضا پهلوی» را نصب کردند وسپس «محمّدرضا» را، بعد دیدند مشکلات به وجود میآید، آمدند او را وادار کردند تا «علی امینی» را به عنوان نخستوزیر منصوب کند، تا بهاصطلاح اصلاحات کند. این دید که زمام کار از دست خودش درمیرود، گفت خودم اصلاحات میکنم که آن اصلاحات، مواد ششگانه فضاحتآمیزی بود که در دوران طاغوت انجام گرفت. این تجربههای عمل شده استعمار در دورانها و در مکانهای مختلف دنیاست. اینها امروز به همان دوره اوّل استعمارگری برگشتهاند؛ یعنی کشوری را با زور اسلحه بگیرند، بعد حاکمی از خودشان در آنجا بگمارند. کار بسیار عجیب، ارتجاعی، زشت، اهانتبار و حاکی از سرمستی و غرور است که اینها را با مغز به زمین میکوباند.
نفهمیدن موقعیت و نشناختن زمان، کار بعدی آنهاست. این را تقریباً همه دنیا، حتّی دولتها محکوم کردند و گفتند این کار نشدنی است. ما که موضعمان کاملاً روشن است و عرض خواهم کرد. این کار غلطاندرغلط است. آن حاکم نه خارجی باید باشد، نه نظامی و نه صهیونیست؛ بلکه باید برگزیده خودِ مردم عراق و بدون اتّکاء به پشتیبانی قدرتهای متجاوز باشد. مردم عراق چنین کسی را میخواهند. البته آمریکاییها پیش خودشان همه حسابها را کردهاند. فکر میکنند که ما این شخص را نصب میکنیم، بعد زمام امور را در دست میگیریم و کمکهایی هم میکنیم و سپس فرهنگ مردم را عوض میکنیم؛ یعنی آموزش و پرورش را قبضه میکنیم. به خیال خودشان در افغانستان هم همین کار را میکنند. آمریکاییها در یکی از کشورهای آسیایی چندین تُن کتاب دبستانی به زبان فارسی و پشتو برای افغانستان چاپ کردند که دردبستانهای افغانستان پخش کنند، تا چهره آمریکا در خلال این درسها برای بچههای افغانی چهره زشتی جلوه نکند و فرهنگ و دید و نگاه تاریخی افغانها بهکلّی طور دیگری شکل بگیرد. این فکر را به خیال خودشان برای عراق هم میخواهند بکنند. این کار قطعاً با نتیجه مطلوب آنها شکل نخواهد گرفت. در بین معلّمان و مردم آنقدر عمق جنایات و دشمنی آمریکاییها زیاد است که یقیناً به نسل بعد و نسلهای بعدی منتقل خواهد شد. همین عهدِ مالک اشتر که به غلط «عهدنامه» میگویند و من خواهش میکنم شما که رادیو و تلویزیون هستید، این کلمهی عهدنامه را تکرار نکنید، چون از آن غلطهای عوامانهی زشت است. عهدنامه در فارسی یعنی نامهای که متضمّن معاهدهای بین دو نفر است، مثلاً عهدنامهی ترکمانچای یا یک عهدنامهی خوب یا بدِ دیگر. در عربی کلمهی عهد یعنی فرمان: «عَهْدُ علىٍّ الی مالک اشتر»، یعنی فرمان حکومتی امیرالمؤمنین به مالک اشتر. امام نامهای نوشته که متضمّن فرمانِ حکومت است؛ یعنی حکم اوست. امروز ما حکم میگوییم، مثل حکم ریاست سازمان آقای لاریجانی. بنابراین من خواهش میکنم که در صدا و سیما ممنوع کنید تا کسی عهدنامه نگوید. از این آقایانی هم که میآیند آنجا حرف میزنند، خصوصی بخواهید که عهدنامه نگویند. نه اینکه بگوییم یک اشکال اساسی ایجاد میکند، بلکه این از قبیلِ پاس داشتن درستگویی و درست نویسی است
رهبر معظم انقلاب اسلامی همچنین در بخش دیگری از سخنانشان در تشریح دیگر وظایف رایزنان فرهنگی ترویج زبان فارسی را دارای اهمیت فراوان خواندند.
ایشان تمرکز در فعالیتهای فرهنگی خارج از کشور، شناخت نقائص این فعالیتها، و برنامهریزی دقیق برای رفع اشکالات موجود را مورد تأکید قرار دادند و افزودند باید با درک عمیق منطق انقلاب و نظام، پرهیز از هرگونه انفعال، استفاده بهینه از امکانات، پرهیز از فعالیتهای تشریفاتی و بدون نتیجه، تکیه بر کیفیت نه کمیت، استفاده از ادبیات و واژگان مناسب و نو، و کسب همه آمادگیهای لازم، وظیفه بسیار سنگین خود را دنبال کنید. برنامههایی که عزیزان من اجرا کردند، خوب و جالب بود و از همه آنها تشکّر میکنم. یک نکته را در مورد این همخوانیها عرض کنم. البته این برادران عزیز، بسیار خوب اجرا کردند. شعری هم که خواندند، شعر خوبی بود؛ شعرِ «ها عَلىٌّ بَشَرٌ َکْیَف بَشَر». در حالی که آنها این شعر را با آهنگها و لهجه عربی میخواندند، این نکته به ذهنم خطور کرد که ای کاش به جای این شعر، شعر شهریار را میخواندند:
علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشته با این دل شب اتّفاقاً بلافاصله دیدم که این شعر را هم شروع به خواندن کردند. در این همخوانیها علاوه بر جنبه هنری، باید جنبه پیام هم کاملاً محفوظ باشد و هنر در اینجا هم مثل بقیه جاها، در خدمت ابلاغ و تبیین قرار گیرد. البته من خودم از چند سال قبل، این همخوانیهای عربی را تشویق کردهام؛ لیکن عقیده دارم در غیر مواردی که شعر عربی یک شعر فوقالعاده یا برجسته است و خصوصیاتی دارد، نیکو این است که از شعر فارسی با مضامین عالی استفاده شود. اتّفاقاً شاعر شعرِ«ها عَلىٌّ بَشَر» هم مثل خود شهریار، یک شاعر ترک تبریزی است؛ ملا مهرعلی تبریزی که در حدود صد یا صدوپنجاه سال پیش زندگی میکرده است: ها عَلىٌّ بَشَرٌ َکْیَف بَشَر رَبُّهُ فیه تَجَلّی و ظَهَر شعر فارسی را با آهنگهای زیبای فارسی و با شیوه جذّاب هنری و با انتخاب مضامینی که این جمعیت کثیر از آن درس بگیرند، بخوانید؛ که البته در بخش فارسی که عزیزانِ من آن را خواندند، تا حدود زیادی این مقصود تأمین شد. این را گفتم، تا کسانی که این سخن را در سرتاسر کشور میشنوند، سراغ گزینش نمونههای هنرىِ پُرمغز و پُرمعنا بروند. امروز نیاز ما به فهمیدن و فهماندن، از همیشه بیشتر است. بنده از دشمنان هم بیاطّلاع نیستم. خیلیها خیال میکنند که ما گاهی تیر به تاریکی میاندازیم و از دشمن صحبت میکنیم. نه؛ تیر به تاریکی انداختن نیست؛ میدانیم و حس میکنیم که دشمن حضور دارد. اتّفاقاً همین چند روز قبل بعضی از مطبوعات امریکا خبر از اظهارات رئیس سازمان سیا دادند که در بعضی از روزنامههای ما هم منعکس شد. او گفته بود ما در فلان تعداد کشور - از جمله ایران را هم اسم آورده بود - مأموران سازمان خودمان را فعّال کردهایم که زبانمادریشان، زبان آن کشورهاست. بعد بخصوص اسم ایران را آورده بود و گفته بود ما مأمورانی داریم که زبان مادریشان فارسی است و متوسّط سنّیشان هم سی سال است. ممکن است برای بعضی این سؤال پیدا شود که چرا این حرفها را میگویند. وقتی اطّلاعاتی زیاد و سرریز میشود، برای صاحب آن اطّلاعات اهمیتش کم میشود؛ لذا از گوشه و کنارِ حرفها خیلی چیزها میشود فهمید. بله، ندیدنِ دشمن هنر نیست.
من میخواهم محیط دانشگاه و جوان دانشجوی خودمان را توجّه بدهم که مواظب تئوریهای وارداتی غربی که هیچ هدفی جز حفظ آن روابط تحکّمآمیز غرب با کشورهایی از قبیل کشور ما را ندارد، باشند. البته تحت نامهای مختلف، بسیار حرفها زده میشود؛ اما هدف یک چیز بیشتر نیست. این انقلاب و این نظام و این حرکت عظیم مردمی آمده و این سلطه و اتوریته تحکّمآمیز غربی را در این کشور شکسته است. امروز در کشور ما ارزشهای غربی به صورت قانونی و رایج وجود ندارد. امروز دادن منافع کشور به بیگانگان، در کشور ما یک امر مذموم محسوب میشود. امروز سفرهای را که با هزاران طمع در این کشور پهن کرده بودند - بخصوص امریکاییها - جمع شده میبینند. این برای مراکز قدرت و تسلّط جهانی، خسارت کمی نیست. برای برگرداندن اوضاع به صورت قبلی چه کار کنند؟ اوایل انقلاب ناشیانه آمدند و جنگِ روبهرو راه انداختند؛ ولی وقتی بینیشان به خاک مالیده شد، فهمیدند راهش این نیست. لذا به جنگ فرهنگی متوسّل شدند. جنگ فرهنگی کار آسانی نیست؛ کار زبدگان است. لذا زبدگان مینشینند فکر میکنند و نسخه مینویسند و متأسفانه عدّهای هم در داخل همانها را رله میکنند! آنها حرفهایی را میزنند، عدّهای هم فارسىِ آن را میگویند و شکل بومی به آن حرفها میدهند! باید مراقب اینها بود.
من در این زمینه حرفهای زیادی با محیط دانشگاه و جوان دانشگاهی و استاد دانشگاهی دارم. این حرفها، حرفهای جدّی است؛ باید با اینها مواجه شد. نمیشود صورت مسأله را پاک کرد و رفت خاطرجمع یک گوشه نشست. بعضی افراد میخواهند صورت مسأله را پاک کنند. وقتی میگوییم دشمن، میگویند دشمن چیست؟ وقتی میگوییم توطئه، میگویند شما بدبین هستید! نمیشود با پاک کردن صورت مسأله، قضیه را تمام کرد. قضیه که حل نمیشود؛ باید فکر کرد. البته علّت اینکه من این را با قشر دانشگاهی در میان میگذارم، به خاطر این است که برای دانشگاهی احترام قائلم. من ارزش دانشگاه را برای کشور با همه وجود حس میکنم. دانشگاه نقطه اوج خدماتی را که میتواند به یک کشور ارائه شود، تأمین میکند. دانشگاه برای کشور، بسیار مهم است. چهار پنج سال قبل از این، در الجزایر انتخابات آزادی برگزار شد؛ اما تا دیدند این انتخابات به پیروزی چند نفری که آنها را نمیپسندیدند، منتهی خواهد شد، سازماندهی و کمک کردند و یک کودتای نظامی به راه انداختند و مردم را سرکوب کردند. همه هم در دنیا اعتراف میکردند که آن انتخابات، آزاد بود؛ مظهری از مردمسالاری - و به قول آنها دمکراسی - بود؛ اما درعینحال کوبیدند و سرکوب کردند! اگر کسی سؤال میکرد چرا سرکوب میکنید، برایش استدلالی مطرح میکردند: چون اسلامگراها سر کار میآیند و آنها با نظرات ما در زمینه مسائل جهانی و دمکراسی مخالفند! یعنی برای خودشان پایههای اصولىِ فرهنگی و فکری را تعریف میکنند؛ به هیچ کس هم در دنیا اجازه نمیدهند که در این پایهها مناقشه و خدشهای کند و حرف مخالفی بزند؛ اما پایههای فکری شما و اصول و مبانی و ارزشها و دلبستگیهای مستحکم و اثباتشده فکری اسلامی را مورد مناقشه قرار میدهند و اگر بگویید چرا، اعتراض میکنند: چند قرائتی است؛ این یک قرائت است، آن هم یک قرائت است؛ لذا به پلورالیزم فرهنگی معتقد میشوند! اگر بگویید چرا، شما را به دُگم بودن و تحجّرگرایی متّهم میکنند که چرا شما با پلورالیزم فرهنگی مخالفید؛ در حالی که خودشان در زمینه تعریف منافع و مفاهیمی که این منافع بر آن مبتنی است، بههیچوجه معتقد به پلورالیزم نیستند و آن را قبول نمیکنند! اینهاست که بایستی جوان مسلمان و جوان دانشجو، از سر آگاهی نسبت به این اهداف و مطامع فکر کند، تصمیم بگیرد، حرف بزند و اقدام کند. عدّهای به عنوان حرف نو، همان حرفها را به فارسی برمیگردانند و دربارهاش حرف میزنند و مقاله مینویسند و همه ارزشهای یک انقلاب و پایههای مستحکم فکری یک ملت را مورد خدشه و مناقشه قرار میدهند. در حالی که اینها حرف نو نیست؛ اینها حرفهای شناخته شده است؛ منشأ این حرفها و انگیزه گویندگانشان هم معلوم است. کسانی که این فکر و فرهنگ را تولید کردهاند، برای همین مقصود بوده است که بر ملتها و کشورها و فرهنگهای دیگران مسلّط شوند. آیا این درست است که ما بیاییم حرف آنها را ترجمه و تکرار کنیم؟!
انقلاب اکتبر شوروی هم به نسل سوم نرسید. هنوز شش، هفت سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که استالینیسم بر سرِ کار آمد. استالینی بر سرِ کار آمد که امروز در دنیا هر کس را بخواهند به گردنکلفتی و زورگویی و ظلم و بیملاحظگی و دوری از انسانیت متهم کنند، به استالین تشبیه میکنند! درست هم هست؛ استالین واقعاً مظهر این صفات بد بود. حکومت به اصطلاح کارگری، که برای طبقات ضعیف تشکیل شده بود، به حکومت استبدادِ مطلق فردی تبدیل شد! استالین حتّی به حزب کمونیست هم که در نظام شوروی همهکاره بود، اجازه نمیداد که در زمینههایی تصمیمگیری کند. با آن وضعیت خشن و عظیم، استالین یک حکومت مطلقه سیوچند ساله را ادامه داد؛ هیچ کس هم جرأت نداشت اعتراض کند. شاید شما ماجرای آن تبعیدهای عجیب را شنیده باشید. اولین کتابی که بعد از فروپاشی حکومت شوروی در تشریح اوضاع اختناقآمیز دوران اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، یک رمان است - که الان اسمش یادم نیست - دو جلدش به فارسی ترجمه شده که من آن را خواندهام؛ بسیار هم قشنگ نوشته و اوضاع آن زمان را تشریح کرده است. این تازه مربوط به اوضاع بعد از استالین است که وضعیت کاملاً فرق کرد، اما روش آن استبداد باقی ماند. بنابراین مسأله نسل دوم و سوم و این حرفها نبود؛ همان اوایل کار، همه چیز از دست رفته بود.
ایشان با تأکید بر لزوم تعمق شاعران در معنا، ترکیب، "مضمون و انسجام محتوایی" سرودهها، به تأثیر متقابل شعر و زبانفارسی اشاره کردند و افزودند: گسترش صرفا کمی شعر ممکن است بر خلاف انتظار به گسترش و ارتقاء زبان فارسی منجرنشود بنا بر این باید از ظرفیت تأثیرگذاری متقابل شعر و زبان فارسی بگونهای استفاده کرد که این دو مقوله هم از لحاظ کمیو هم از لحاظ کیفی رشد یابند که این امر نیازمند نوعی ضابطهمندی است.
کشوری با این استعدادهای طبیعی، با این استعدادهای انسانی، با این نسل جوان پُرشور و باهوش و بااستعداد، علاوه بر اینها دارای یک انگیزهی بسیار قوی معنوی هم هست. این آخری بسیار مهم است. اگر ملتی همه چیز داشته باشد، اما انگیزه درونی و معنوی نداشته باشد، نمیتواند از موجودیهای خود درست استفاده کند. برای همین است که در بعضی از کشورها برای اینکه انگیزهای به مردم بدهند - انگیزه ایمانی که نیست، انگیزه فکری و یک اندیشه حرکتساز که نیست - مجبورند حسّ ناسیونالیزم را، حسّ قومگرایی را، حسّ وطنپرستی را در آنها تقویت کنند تا شاید بتوانند خلأ آن انگیزه معنوی را پُر کنند. البته ملت ما به میهن خود و به گذشته تاریخ خود عشق میورزد؛ زبان خود را بهشدّت دوست دارد؛ اما علاوه بر اینها یک انگیزه معنوی حقیقی - نه جعلی و قراردادی - دارد و آن ایمان است.
نظام درسی در حوزه باید کوتاه و کارآمد و بهروز شود. من قبلاً هم راجع به مسألهی برنامههای درسی حوزه عرض کردهام که بنده به هیچ وجه طرفدار رقیق کردن، بیعمق کردن و بیسواد بارآوردن طلبه نیستم؛ اشتباه نشود. من میگویم این دورهای را که ما طی میکنیم، میتواند با استفاده از شیوههای جدید، فشردهتر شود. مثلاً من ادبیات را عرض کنم. من نمیدانم اکنون ادبیات در چند سال خوانده میشود؛ اما ادبیاتی را که ما در کتاب «مغنی» یا «مختصر مغنی» یا «مطوّل» یا «مختصر مطوّل» میخوانیم، ادبیات استدلالی است؛ یعنی راهی برای مجتهد شدن در ادبیات است و طلبهی ما این را لازم ندارد. فقیه احتیاج نیست که در ادبیات مجتهد باشد. اینکه گفتهاند در همهی مقدمات اجتهاد، اجتهاد لازم است، حرف محکمی نیست. البته در بعضیهایش اجتهاد لازم است؛ اما در این چیزها اجتهاد لازم نیست. شما باید بدانید که این کلمه به چه معنا به کار میرود. این قدر چیزهای متّفقٌعلیه در ادبیات وجود دارد. «چرا این جمله یا این کلمه به این معنا به کار میرود؛ فلان نحوی این طور گفته است، این هم استدلالش؛ فلان کس دیگر اینگونه گفته، این هم استدلالش»؛ شما به اینها چه احتیاجی دارید؟! باید کارآمد، کوتاه، بهروز، در مدّت کوتاهی - یکی، دو سال - از دورهی ادبیات عبور کنند؛ از اول تا آخر. بخصوص امروز طلاّبی که وارد حوزه میشوند، غالباً دارای معلوماتی هستند؛ چیزهایی را اطلاع دارند، چیزهایی را خواندهاند؛ احتیاجی به این کتابهای فارسی و عربی و مخلوط ندارند.
درگذشت تأسف انگیز شاعر آزادهی خراسان، دوست همدل دیرین، آقای احمد کمال را به جامعهی ادبی و بخصوص شاعران و هنرمندان آن دیار فرهنگ و ادب، و نیز به خانواده و بازماندگان آن انسان شریف و مؤمن تسلیت عرض میکنم. مرحوم احمد کمال سخنسرائی بزرگ و ارجمند بود که هم خلعت فاخر قصیدهی خراسانی، به شخصیت انسانی او جلال و جمال بخشیده بود و هم خصال والای او مایهی آبرو و زینت شعر فارسی گشته بود، او مردی پاک سیرت، پارسا و پرهیزگار، آزاده و بلند نظر بود. او گوهر و شعر و هنر را به بازار سوداگریهای مادی نبرد و قدر آن را نشکست. او زبان گویای خود را در خدمت بزرگداشت ارزشهای معنوی و دینی - و نه اهانت به آن - به کار گرفت. او دلی مؤمن، روحی بردبار و مهربان، تنی متواضع و خاکسار، و اندیشهئی پاک و تابناک داشت. او پهلوانی فروتن و شاعری حقگو و هنرمندی دیندار بود. با شرافت و پاکدامنی زندگی کرد و با سربلندی و نیکنامی به دیدار حق شتافت. رحمت خدا بر او و گرمترین درودها بر نام و یاد او باد.
سعی بر این است که مسأله قومیتها در ایران عمده شود. عدّهای با تحریک احساسات قومی و نفی عامل حقیقی وحدت - یعنی اسلام و دین - دنبال این قضیه هستند. کسانی که خیال میکنند عامل وحدت کشور ما زبان فارسی است، دلبستگیشان به زبان فارسی یقیناً به قدر بنده نیست؛ یکصدم تلاشی هم که بنده برای زبان فارسی کردهام، آنها نکردهاند و نخواهند کرد! عامل وحدت ملت ایران زبان فارسی نیست؛ دین اسلام است؛ همان دینی که در انقلاب و نظام اسلامی تجسّم پیدا کرد؛ نتیجه این میشود که تُرکزبان هم با زبان ترکیِ خودش میگوید: «آذربایجان اُیاختی، انقلابا دایاختی»؛ کُردی هم با زبان کردیِ خودش همین را میگوید؛ بلوچ هم با زبان بلوچیِ خودش همین را میگوید؛ عرب هم بازبان عربیِ خودش همین را میگوید. عدّهای سعی میکنند اهمیت عامل پیوند مستحکم دلهای ملت ایران - یعنی ایمان اسلامی - را کم کنند؛ نه، کشور و ملت یکپارچه است؛ البته یکپارچگیاش به خاطر تاریخ و جغرافیا و سنتها و فرهنگ است؛ اما عمدتاً به خاطر دین و مسأله رهبری است که اجزای این ملت را به هم وصل کرده و همه احساس یکپارچگی میکنند.
فرا رسیدن عید نوروز و آغاز سال نو را - که امسال در میانه دو عید سعید بزرگِ غدیر و قربان واقع شده - به یکایک هممیهنان عزیزمان و ایرانیانی که در هر نقطهای از جهان هستند، همچنین به همه فارسیزبانان و همه کسانی که این اعیاد بزرگ را ارج میگزارند، تبریک عرض میکنم. بخصوص تبریک میگویم به کسانی که در راه سربلندی کشور و عظمت ملت ایران، تلاش و ایثارگری کردند و همه این ملت را مرهون مجاهدات و خدمات خودشان قرار دادند؛ ایضاً به خانواده معظّم شهیدان و ایثارگران درود میفرستم و امیدوارم سالی که در پیش داریم، برای همه، سالی سراسر خیر و برکت و مشحون از تفضّلات الهی باشد.
امروز شما به مناطق مختلف دنیا نگاه کنید - من حالا نمیخواهم از کشورها اسم بیاورم؛ اما این خبرها، خبرهای موجودِ ساری و جاری در دنیاست - در فلان کشور که امریکاییها پایگاه نظامی دارند و به مردم ظلم میکنند، علیه آنها تظاهرات ملی میشود. در فلان کشور که فلان مقام امریکایی میخواهد برود، مردم قبل از آمدن او روی دیوارها مینویسند که نیا! در فلان کشور، فلان قرارداد استعماری و استکباری را با دولت آن کشور امضا میکند و مردم به جوش و خروش میآیند؛ منتها دولتها به خاطر مصالح خودشان نمیگذارند صداهای مردم همهگیر شود. دستگاه تبلیغاتی استکبار هم که دنیا را گرفته است. امروز تقریباً امپراتوری خبری، فضای تبلیغاتی دنیا را پر کرده است. این رادیوهایی که شما اطّلاع دارید به زبان فارسی در ایران امواج منتشر میکنند، اینها بخشی از همان امپراتوری عظیم خبری برای اغفال ملتهاست؛ اکثر هم در مشت صهیونیستها یا سرمایهداران بزرگی است که منافعشان با منافع امریکا گره خورده است. نمیگذارند این خبرها در دنیا درست پخش شود؛ اما ملتها در مقابل دخالت استکباری میایستند و به جوش و خروش میآیند.
باید مسؤولانِ کارِ علمی در کشور، زمینهها را فراهم نمایند و همه کمک کنند. راهها را برای جوانان ممتاز و برتر باز کنند؛ هم در علوم ریاضی، هم در علوم طبیعی، هم در علوم انسانی، هم بخصوص در زمینه ادبیّات فارسی، هم در مسائل علوم دینی، هم در فلسفه و در مسائل فکری. در همه این رشتهها ما احتیاج داریم که کسانی با این استعدادهای درخشان انشاءاللَّه میدان جلوشان باز باشد و بتوانند پیشرفت کنند که این تکلیف مسؤولان را سنگین میکند. امیدواریم که انشاءاللَّه خداوند باز هم به شما توفیق دهد و در مسابقات جهانی و در میدانهای علمىِ کارىِ خودتان روزبهروز توفیقاتتان زیاد شود؛ هم شما خوشحال شوید و هم ما را خوشحال کنید.
فرارسیدن عید سعید نوروز را به همه هممیهنان عزیز و ایرانیان در داخل کشور، یا هر نقطه دیگر از جهان، همچنین به ملتهایی که عید نوروز را گرامی میدارند - مخصوصاً ملتهای فارسی زبان، مثل تاجیکستان و افغانستان - تبریک عرض میکنم.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در دیدار اعضای دومین مجمع بینالمللی زبان فارسی با ایشان، ضمن سخنانی بر ضرورت تلاش برای حفظ زبان فارسی و گسترش آن در میان ملتها و اقدام مختلف تأکید کردند و کیفیت بخشیدن به زبان فارسی به معنای اتساع درونی، اصلاح، پالایش و پیرایش آن را بسیار حائز اهمیت دانستند.
مقام معظم رهبری در این دیدار با ارج نهادن به تلاشهای انجام شده در جهت اعتلای زبان فارسی فرمودند: هر کس به معارف بشری علاقهمند باشد، باید برای زبان فارسی ارج و مرتبهای خاص قائل باشد؛ زیرا این زبان پرظرفیت، شیرین، رسا و زیبا توانسته است بخش عظیمی از مناطق جغرافیایی جهان را تحت تسلط و سیطره معنوی خود درآورد، با نفوذ معنوی، کارآیی، شیوایی و قدرت بلاغت خود در دل ملتها جا باز کند و برای آنان فرهنگ، دین، معرفت و تمدن به ارمغان آورد. حضرت آیتالله خامنهای تبدیل زبان فارسی به زبان ادبی و زبان شعر، نثر، طرفهگویی و ظریفپردازی در شبه قاره هند و مناطقی از چین اندونزی و مالزی را نشان از ظرفیت والای این زبان دانستند و فرمودند: زبان فارسی توانسته است در ایران، بیشترین تلاش را برای گسترش و تحکیم اسلام انجام دهد. اسلام، به زبان عربی وارد ایران شد؛ اما به زبان فارسی ترویج پیدا کرد و در طول قرنهای متمادی بیشترین معارف اسلامی و سخنان حکمت آموز به وسیله ایرانیان فارسی زبان در میان ملتها انتشار یافت، بنابراین زبان فارسی در این بخش از جهان از حقوق واضحی در جهت گسترش اسلام و فرهنگ و تمدن بشری برخوردار است. رهبر معظم انقلاب اسلامی از زبان فارسی به عنوان یکی از ارکان هویت ملی مردم ایران نام بردند و فرمودند: اکنون زبانفارسی بهترین حامل و رسانه برای معارف، افکار، نوآوری و تمدن عمیق اسلامی محسوب میشود و بر این اساس وظیفه ما در قبال زبان فارسی بسیار سنگین است. مقام معظم رهبری زبان فارسی را حامل مجموعه عظیمی از میراث بشری دانستند و فرمودند: بخش عظیم و غیرقابل اغماضی از مواریث کهن بشریت اعم از فلسفه، دین، علم ، اخلاق، عرفان و سیاست به وسیله زبان فارسی منتقل شده است که دست یافتن به آن بدون اطلاع از این زبان آسان نیست. آنچه که مولوی، عطار، حافظ، سعدی، فردوسی و دیگر بزرگان علم و ادب فراهم آوردهاند، تنها زمانی میتواند مورد استفاده کامل بشریت قرار گیرد که به زبان اصلی یعنی زبانفارسی در اختیار طالبان و پژوهندگان آن گذاشته شود. حضرت آیتالله خامنهای معرفی موجودیهای فلسفی، معرفتی و علمی ملتهای فارسی زبان به ملتهای دیگر را مستلزم جایگاه شایسته زبان فارسی در جهان دانستند و فرمودند: ما باید برای رواج زبان فارسی در دنیا و گسترش جغرافیایی آن تلاش کنیم تا این زبان در موضع قدرت قرار گیرد و بتواند بخش عظیمی از مدنیت گذشته عالم را که با خود همراه دارد به دنیا ارائه دهد. رهبر معظم انقلاب اسلامی تلاش قدرتهای غربی برای تحمیل فرهنگ، معارف و ارزشهای مورد نظر خود به جهان از طریق گسترش زبانهای خود را خاطرنشان کردند و فرمودند: در چنین میدانی که قدرتهای جهان برای سلطهطلبیهای فرهنگی خود انواع سیاستها را بکار میبرند و مجال برای تبادل فرهنگی میان فرهنگهای اصیل، کهن، غنی و پرظرفیت تنگ میآید و متأسفانه روح و توجه در میان ملتها غالبا به فرهنگها و زبانهایی است که امکانات مادی فراوانی در اختیار دارند. مقام معظم رهبری بر ضرورت آگاهی و اطلاع فرهنگهای اصیل، کهن و ریشهدار عالم از یکدیگر تأکید کردند و فرمودند: ارتباط و تبادل این فرهنگها با یکدیگر برای ملتهای صاحب فرهنگ، بسیار ارزشمند و گرانبهاست و این همه ایجاب میکند کهفارسیزبانان و همه کسانی که ارزش و اهمیت تاریخی و فرهنگی زبان فارسی را میدانند، برای ترویج و گسترش آن تلاش کنند. حضرت آیتالله خامنهای غنی کردن زبان فارسی و کیفیت بخشیدن به آن را ضروری خواندند و فرمودند: با از بین بردن ضعفهای درونی زبان فارسی و افزایش ظرفیت و کیفیت آن متناسب با شرایط زمان میتوان اطمینان یافت که گسترش جغرافیایی، قومی و ملی زبان فارسی نیز به شکلی آسانتر، روانتر و بهتر انجام خواهد گرفت؛ بنابراین به عنوان یک وظیفه باید زبانفارسی را پویا کنیم زیرا اگر فارسیزبانان فاضل، دانشور، آگاه، دلسوز و پیگیر نتوانند این زبان را با نیازهای امروز خود همراه و همساز کنند، بدون تردید دچار ضعف و مغلوبیت خواهد شد. رهبر معظم انقلاب اسلامی با تأکید بر استغنای زبان فارسی از برخی خصوصیات زبانهای دیگر فرمودند: ادیبان و صاحبنظرانزبان فارسی باید کاوش کنند و با استفاده از ظرفیتهای واژگانی و قدرت ترکیبپذیری این زبان، واژههای خوب، پرمغز، بلیغ و رسا را به صورتی عالمانه بسازند و بر ظرفیت و گستردگی زبان فارسی هر چه بیشتر بیفزایند. مقام معظم رهبری با قدردانی از تلاشهای انجام شده در فرهنگستان زبان فارسی برای واژهسازی فرمودند: واژهسازی هر چه با ذوق و سلیقه زبانشناسی و ذائقه زبان فارسی همراهتر باشد، موفقیت بیشتری در پویا کردن آن به دست خواهد آمد. مقام معظم رهبری، فارسیسازی کلمات را حائز اهمیت دانستند و فرمودند: کلمات بیگانه باید بگونهای با هنجارهایفارسیزبانان، قابل قبول و قابل فهم باشد. حضرت آیتالله خامنهای ضرورت اصلاح زبان محاوره عمومی را یادآور شدند و با تأکید بر نقش مهم رسانههای ارتباط جمعی و بویژه صدا و سیما در این زمینه، فرمودند: تسلیم در مقابل زبان محاوره عامیانه، خطر بزرگی است و ادبا و صاحبنظران آگاه و فرزانه باید با غلطهای رایج در محاوره عمومی، مقابله کنند و در برابر آن تسلیم نشوند. همچنین صدا و سیما باید به طور جدی به وظیفه خود در ارتباط با اصلاح زبان محاوره عمومی عمل کنند. حضرت آیتالله خامنهای اهمیت آموزش زبان فارسی با استفاده از شیوههای نوین، تسهیل فراگیری و تکلم را گوشزد کردند و با بیان امتیاز موسیقایی زبان فارسی فرمودند: زبان فارسی یک آهنگ موسیقایی زیبا دارد و از انعطاف، روانی و کشش بسیار بالایی برخوردار است؛ بنابراین در زبان فارسی، خشونت وجود ندارد و بسیار دلنشین و دلپسند است. رهبر معظم انقلاب اسلامی در پایان سخنانشان بر لزوم تهیه لغتنامههای پرمغز، پرمحتوا و منظم و در عین حال آسان و قابل استفاده برای تمامی مراجعهکنندگان تأکید کردند. آنچه که ما امروز از جوان انتظار داریم، عیناً همان چیزی است که در روز اوّلِ انقلاب و قبل از انقلاب از جوان انتظار داشتیم. ما از جوان میخواهیم که در عین پاکی و پارسایی و دینداری، بانشاط باشد، پُرشور باشد، اهل ابتکار باشد، خلّاق باشد، کار کند، از تنبلی و بیکارگی بپرهیزد، تقوا را برای خودش شعار قرار دهد، واقعاً دنبال تقوا باشد - همان معنای «پرهیزکاری» که در فارسی معنا میکنند و معنای خوبی هم هست. به نظرم من یک وقت شرحی هم راجع به آن در خطبههای نمازجمعه گفتم - خویشتندار باشد، از این نیروی عظیمی که اسمش جوانی است، در راه تکامل خودش، رشد خودش و خدمت به کشورش، به خانوادهاش و به محیطش استفاده کند.
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانوادهای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. اینکه میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره». پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهیاش متعلّق به خداست.
مقام معظم رهبری در این دیدار که آقای خاتمی رئیس جمهور نیز حضور داشت، تکیه بر ایمان عمیق مردم تاجیکستان، حفظ و تقویت مبانی و مظاهر هویت فرهنگی از جمله زبان فارسی و نیز استفاده صحیح از منابع زیرزمینی و انسانی را زمینهساز آینده روشن تاجیکستان خواندند.
انشاءالله موفق باشید. ماشاءالله، خوب پیشرفت کردهاید. زبان را خوب یاد گرفتهاید؛ همه چیز را میتوانید بگویید و بیان کنید. خیلی خوب است. این نوشته، مقالهی شما است؟ اینکه خطّ شما نیست؟
--- بله، بسیار خوب، خطّ خیلی خوبی است. انشاءالله موفّق باشید. هرچه بیشتر اینجا بمانید و با معارف اسلام در کشور ما آشنا شوید. هرچه بیشتر با مردم ما آشنا شوید و انشاءالله زبان فارسی را هم هرچه بیشتر یاد بگیرید، تا به یک دریای عظیم و اقیانوس عظیمی از معارف که به زبان فارسی نوشته شده، متّصل شوید و از آنها انشاءالله استفاده کنید. زنده باشید. ده نکته در ادبیات، حائز اهمیت است: یکی پیش بردن ادبیات در هر عصری که به عهدهی کسانی است که سروکارشان با ادبیات است و در هر بخشی از بخشهای ادبیات، نسبت به آن آگاهی، توانایی و خبرویّت دارند. یک نکته خرج کردن درست ادبیّات در سطح کشور، در سطح جامعه، یا در سطح جهان است؛ هرجایی که در بُرد ادبیّات ماست. البته روزی از قسطنطنیه، یا از استانبول تا آسیای شرقی، بُرد ادبیّات ما بود. خوب؛ زمانی اینطور بوده است؛ زبان فارسی، زبان دیوانی کشور عثمانی بود. در همان زمانی که کشور عثمانی دائماً با ایران جنگ داشت، نفوذ زبان فارسی آنچنان بود که منشی و دبیر دستگاه عثمانی کار خودش را با خطّ فارسی، با عنوان فارسی، با تعبیر و زبان فارسی و با شعر فارسی راه میانداخت! از این طرف هم - طرف شرق - حتّی تا هند و چین، زبان فارسی بُرد داشت. زبان مذهبی بود؛ زبان اداری، زبان دبیران و منشیان و زبان ادبیّات و هنر بود.
امروز این دایره محدود شده است. البته بعد از انقلاب مقداری گسترش پیدا کرده؛ ولی قبل از انقلاب بر اثر تنگنظری و نادانی و بیسوادی مسؤولان کشور در دورهی اواخر قاجار تا آخر زمان محمّدرضا پهلوی، زبان و ادبیّات فارسی انحطاط پیدا کرد. با اینکه ما در همین دوره، انصافاً شخصیتهای خوب ادبی، شاعر و نویسندهی بزرگ هم داشتیم، لیکن از لحاظ گسترش سیاسی و از لحاظ قدر و قیمت بینالمللی، در پایینترین وضعیت قرار گرفتیم! علّت هم این بود که در مهد زبان فارسی - یعنی ایران - کسانی که متصدّیان امور بودند، از زبان فارسی تبرّی میجستند! این نهایت انحطاط است. عدّهای راجع به تغییر خط حرف میزدند و عدّهای در مورد به کار بردن لغات و اصطلاحات فرنگی افتخار میکردند و خودشان را در مقابل آن کوچک میدانستند! آنجایی هم که میخواستند فارسیسازی کنند، حتّی لغتسازىِ فارسیشان نوعی اظهار ارادت به لغت بیگانه بود! واقعاً از چیزهای عجیبی که انسان مشاهده میکند، اینکه یک دستگاه لغتسازی در ارتش زمان شاه وجود داشت؛ آنها مینشستند و لغتی را از لغتنامهی کهن فارسی انتخاب میکردند که یک نوع شباهتی به زبان خارجی داشته باشد! گاهی هم لغت فارسی جعل میکردند؛ لغتسازی میکردند. البته لغتسازی، کار جایزی است؛ به شرط اینکه آن کسی که لغتسازی میکند، صلاحیت این کار را داشته باشد - اشکالی ندارد، پیشرفت زبان است - اما آنها صلاحیت داشتند یا نداشتند، کاری ندارم؛ لیکن لغتسازیشان با توجّه به لغت خارجی بود! «تک» را در مقابل «اَتک» و برای تقلید از «اَتک» میآوردند! «چالش» را برای تقلید از «چلنج» میآوردند! اینطور لغتسازی میکردند. از این قبیل، زیاد است و شاید اگر کسی واقعاً دنبال کند، بتواند یک دفتر از اینگونه لغتهایی که عمدتاً بر محور لغت انگلیسی میگشته، بیابد. خوب؛ وقتی که در مهد زبان فارسی، زبان فارسی اینگونه مورد بیاعتنایی است که بلد نیستند درست فارسی حرف بزنند، انتظار پیشرفتِ آن بیجاست! یک وقت یک نخستوزیر عربزبان، در زمان ریاست جمهوری بنده آمده بود با من ملاقات میکرد - یادم نیست که رئیس جمهور بود یا نخستوزیر - وزیر خارجهاش هم پهلویش نشسته بود. با من عربی صحبت میکرد، یک جمله را خواست بگوید، آن مفهوم را نتوانست در عربی پیدا کند! هرچه فکر کرد، دید یادش نمیآید. به طرف وزیر خارجهاش برگشت و به فرانسوی پرسید که این چه میشود؟ آن مفهوم را به لغت فرانسوی گفت و عربی معادلش را به رئیسش گفت؛ آن وقت ایشان به من گفت! جالب اینجاست که من بهعنوان مخاطب او که زبانم هم عربی نبود، آن معادل را میدانستم و برایم سخت نبود! من فارسی زبان بودم و آن آقا لغت عربی خودش را بلد نبود و از راه لغت معنی فرانسوی - عربی، از وزیر خارجهاش پرسید! من در دلم گفتم بیخود نیست شما اینقدر بدبختید که زبان خودتان را هم بلد نیستید؛ در حالی که شما رئیس کشورتان هستید! عزیزان من! این وضع، قبل از انقلاب در ایران هم وجود داشت. خیلی تعجّب نکنید؛ زبان خودشان را بلد نبودند! تو در اوج فلک چه دانی چیست که ندانی که در سرایت کیست تو در داخل خانهی خودت اینگونه حرکت میکنی، آن وقت دلت میخواهد که زبان به بنگال و به چین و ماچین و به قسطنطنیه برود!؟ معلوم است که زبان، محدود میشود. البته بعد از انقلاب، تا حدودی تکان خورد. امروز در مناطق جزیرةالعرب - اینها که عرض میکنم، اطّلاع است، حدس و تخیّل نیست؛ خبر دارم - عربی که مثلاً اهل منطقهی احسا و قطیف است، که هیچ وقت ممکن نبود یک کلمهی فارسی هم یاد بگیرد، با نشستن پای رادیو و تلویزیون فارسی ایران - که تلویزیون را با بشقاب میگیرد - زبان فارسی میآموزد؛ یعنی میتواندفارسی حرف بزند. آنقدر پای رادیو و تلویزیون فارسی مینشینند، تا بتوانند بتدریج فارسی یاد بگیرند! یعنی انقلاب، زبان را منتشر کرد. امروز به برکت انقلاب در نقاطی از دنیا، زبان فارسی به عنوان زبان دوم دانشگاهی یا به عنوان زبان رشتهی اختصاصی، باز مورد توجّه قرار گرفته است. انقلاب پیام و سخنی دارد؛ کسی که مسلمان است، پیام اسلام را از انقلاب میگیرد، کسی هم که مسلمان نیست و بالاخره پیام نو را از انقلاب میگیرد، دلش میخواهد - مثلاً - بداند که امام و پدر این انقلاب، وقتی حرف میزد، چه میگفت که در ترجمه نمیشود فهمید؛ لذا زبان فارسی یاد میگیرند. امروز اینطور است. بههرحال، امیدواریم زبانفارسی گسترش پیدا کند. زبان فارسی زبانی است با ظرفیت و با کشش. یکی از مراکزی که باید در آن، روی زبان و ادبیّات - بخصوص با شیوههای هنری - تلاش شود، مرکز شماست؛ چون شما با نسلی کار میکنید که آن نسل هرچه را که از شما فرا گرفت، برایش ماندگار خواهد بود. اگر امروز کودک ما فارسی را درست یاد بگیرد و بتواند لغت فارسی را در جایی که لازم دارد، استفاده و مصرف کند، اگر شاعر شد، اگر هنرمند، گوینده، برنامهساز، یا کتابنویس شد، شما دیگر خاطرتان جمع است؛ مثل کتابنویس، فیلمنامهنویس، گویندهی تلویزیون و افرادی نظیر آنها که در محیط قبلی پرورش پیدا کردهاند، نخواهد بود. یعنی شما در حرکت خودتان در کانون، میتوانید آن دو مقصود و دو وظیفهای را که در باب ادبیات هست، هر دو را با هم تأمین کنید؛ هم ادبیات را پیش ببرید، هم آن را در قشرهای گوناگون - که قشر مخاطب شما کودک است - درست صرف کنید. بنابراین به زبان و ادبیّات، باید خیلی اهمیت داده شود. اما مسأله مورد نظر من در مقوله روشنفکری. این مسأله، مسألهای است که اگر من بخواهم روی آن اسم بگذارم، مثلاً خواهم گفت: ارتجاع روشنفکران، یا ارتجاع روشنفکری. میدانید که مقوله روشنفکری، اساساً ضدّ ارتجاع است. روشنفکری مقولهای است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ یعنی همان مفهومی که در فارسی آن را از «انتلکتوئل» فرانسوی ترجمه کردهاند. البته کسانی که اهل فنّ این کار و اهل زبانند، میگویند این ترجمه، ترجمه درست و دقیقی نیست. حالا هرچه هست، معلوم است که مقصود چیست. من بعداً مقداری هم در این خصوص توضیح میدهم. این هویّت پیشرو و آیندهنگر، رو به مستقبل دارد و نمیتواند با رجعت و عقبگرد خو کند؛ اما من پدیدهای را مشاهده کردم و مشاهده میکنم که جز اسم گفته شده برای آن، عنوانی پیدا نمیکنم: ارتجاع روشنفکری، رجعت روشنفکری.
بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزههای یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست. خیلی از کسانی که در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سی به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین روشنفکری دهه سی حرف میزند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینههای خاصی مطالبی میخواست، که فکر میکرد ما از آنها اطّلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مینویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنی کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازهی پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعی محسوب میشد و امکان نداشت پخش شود.
البته در اینجا آل احمد مواضع خیلی خوبی را اتّخاذ میکند؛ اما درعینحال شما میبینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهای ایرانی و بومی و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسی و بیگانه از غرب و دشمن غربزدگی، باز درباره مسائل روشنفکری، در همان فضای روشنفکری غربی فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! این که میگویم روشنفکری در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیماری ادامه پیدا کرده است. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در سنین شش، هفت سالگی بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است - که قضیه شعب ابیطالب پیش آمد. شعب ابیطالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنی کرده بود، بتدریج مردم مکه - بخصوص جوانان، بخصوص بردهها - به حضرت میگرویدند و بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چارهای ندارند، جز اینکه پیامبر و همه مجموعه دوروبرش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادی از اینها را که دهها خانوار میشدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابیطالب - با اینکه ابیطالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک میشدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابیطالب، در گوشهای از نزدیکی مکه - فرضاً چند کیلومتری مکه - در شکاف کوهی ملکی داشت؛ اسمش «شعب ابیطالب» بود. شعب، یعنی همین شکاف کوه؛ یک درّه کوچک. ما مشهدیها به چنین جایی «بازه» میگوییم. اتفاقاً این از آن لغتهای صحیحِ دقیقِ فارسىِ سره هم هست که به لهجه محلی، روستاییها به آن «بَزَه» میگویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابیطالب یک بازه یا یک شعب داشت؛ گفتند به آنجا برویم. حالا شما فکرش را بکنید! در مکه، روزها هوا گرم و شبها بینهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیرقابل تحمّل. اینها سه سال در این بیابانها زندگی کردند. چقدر گرسنگی کشیدند، چقدر سختی کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا میداند. یکی از دورههای سخت پیامبر، آنجا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبری به معنای اداره یک جمعیت نبود؛ باید میتوانست از کار خودش پیش اینهایی که دچار محنت شدهاند، دفاع کند.
در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی میپسندیدم. یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجستهای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجستههای شعر نو بودند و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو میگفتند. اگر چه او شروع کننده این راه بود؛ اما به نظر من اینها از او بهتر و پختهتر و برجستهتر شعر میگفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچکدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخلاف آن چیزی که میگفتند - مردی متدیّن بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل میکرد و میگفت «نیما یوشیج» آدم متدیّنی است. او به شعر سنّتی هم علاقهمند بود؛ منتها این سبک را هم میپسندید. البته میدانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلاً سبک شعر نوِ ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد. حتّی سبک جملهبندی انگلیسی، در شعر نوِ فارسی ما گرتهبرداری شده است. ما وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اوّلین بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگی - یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است: سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد *** دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند غرض؛ خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همه مادران - دوست میداشت و رعایت آنها را میکرد. پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم حرف مینمود؛ که این تأثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود - ما اصلاً تبریزی هستیم؛ یعنی پدرم اهل خامنه تبریز است - و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود. البته محیط ش ادبّیات، طبعاً مقوله خوب و مطلوبی است؛ منتها هنر - هنری که با ادبیات، نسبت نزدیک دارد؛ مثل هنر شعر، یا بعضی هنرهای دیگر - تأثیرش بیشتر است. نظر من نسبت به شعر، نظر بسیار مثبتی است. معتقدم شعر، هنر بسیار خوبی است. قریحه شعری یک موهبت الهی است و شعر و همه هنرها، یک توان و قدرت و تعبیر رسایی از تخیّلات ظریف انسان هستند. بعضی از تصوّرات و تخیّلاتِ انسانی هست که جز با زبان هنر و با توصیف هنری، با هیچ زبانی قابل توصیف و بیان نیست. اگر هنر نبود، خیلی از ما فیالضمّیر انسان، ناگفته و توصیف نشده باقی میماند. البته شعبههای گوناگون هنر، هر کدام خصوصیتی دارد. یکی از بهترینهایش که با ادبّیات ارتباط نزدیک دارد، شعر است و شعر، هنر رسا و بلیغی است. زبان شعر، بسیار گویاتر از هنرهای دیگر است؛ یعنی زبان نقّاشی، موسیقی و بعضی هنرهای دیگر، به اندازه زبان شعر، گویا و توانا نیست. البته شعر خوب، نه هر شعری؛ شعری که حقیقتاً هنر تخیّل در آن حضور داشته باشد و لمس شود. ضمناً بعضی از هنرهای دیگر که توصیفشان به دقّت هنر شعر نیست، دایره شعورشان وسیع است؛ مثلاً وقتی شعر فارسی میگویید، فقط یک فارسی زبان از زیباییهای شعر فارسی استفاده میکند، همچنان که از زیباییهای یک شعر عربی، فقط یک عربزبان استفاده میکند. حتّی کسی که عربی را هم بلد است، زیباییهای یک شعر عربی را مثل یک عربزبان نمیفهمد. لیکن نقّاشی اینطور نیست؛ شما یک نقاشی که میکشید، دیگر زبان نمیشناسد، مرز زبان ندارد. موسیقی هم تا حدود زیادی همینطور است. بعضی هنرهای دیگر نیز همینگونه است.
انقلاب اسلامی، کشوری را در اختیار گرفت که محصول یک خانه تکانی شدید فرهنگی و در واقع یک غارت بزرگ فرهنگی در گذشته است. در طول این سالها فرهنگ دینی و ملی ملت مسلمان ایران تضعیف شد و مقولات فرهنگی مانند ادبیات فارسی، تاریخ و دین، نه تنها رشد نکرد، بلکه در آن خلا بزرگی نیز به وجود آمد و با این وجود، پس از پیروزی انقلاب تا کنون، تلاشهای بسیار خوب و مبارکی به انجام رسیده است.
مقام معظم رهبری پیشرفت مفاهیم عالی قرآن را مرهون ارائه آن در قالب هنری فوق ممتاز دانستند و فرمودند: خداوند متعال برای تبیین مفاهیم قرآن کریم یک بیان معجز نشان را بکار گرفت تا حداکثر زیبایی در آن به وجود آید بنا بر این ترجمه فارسی قرآن کریم نیز باید در ردیف بهترین ترجمههای فارسی باشد.
بُعد دیگری که من امروز میخواستم قدری روی آن تکیه کنم، کلمه و مضمون ولایت است که در ماجرای غدیر تکرار شد: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». پیامبر اکرم در این ماجرای تاریخی و در این نصب بزرگ، حکومت را با تعبیر «ولایت» بیان کرد. در زبان عربی و زبانهای دیگر، برای این پدیدهای که اسمش حکومت و زمامداری و حکمرانی است - یعنی کسی یا جماعتی که بر یک جامعه حکومت میکند و فرمان میراند - تعبیرات گوناگونی آورده شده است که هر یک از این تعبیرات، اشاره به جهت خاصی است. مثلاً تعبیر حکومت، اشاره به این دارد که آن کسی که در رأس قدرت است، یا آن جماعتی که در رأس قدرتند، حکم میکنند و جامعه و افراد مردم، حکم و فرمان آنها را اطاعت میکنند. یک تعبیر دیگر، تعبیر سلطنت است که به معنای مسلّط بودن و مقتدر بودن و امور را در سلطه خود درآوردن است. در فارسی نیز همین تعابیر وجود دارد. مثلاً زمامداری، اشاره به یک جنبه از حکومت است. یا مثلاً حکمرانی و فرماندهی، هر کدام به یک جنبه اشاره میکند. در اسلام، بیشتر ازهمه بر روی کلمه «ولایت» تکیه شده است. هم در این جا و هم در آیه شریفه «انّما ولیکم اللَّه و رسوله»، پدیده حکومت را با نام «ولایت» بیان کرده است.
ولایت، معنای عجیبی است. اصل معنای ولایت، عبارت از نزدیک بودن دوچیز با یکدیگر است. فرض بفرمایید وقتی که دو ریسمان، محکم به هم تابیده میشوند و جدا کردن آنها از یکدیگر، به آسانی ممکن نیست، آن را در عربی «ولایت» میگویند. ولایت، یعنی اتّصال و ارتباط و قرب دو چیز به صورت مماس و مستحکم با یکدیگر. همهی معانیای که برای «ولایت» در لغت ذکر شده است - معنای محبّت، معنای قیومیت و بقیه معانی، که هفت، هشت معنا در زبان عربی هست - از این جهت است که در هر کدام از اینها، به نوعی این قرب و نزدیکی بین دو طرف ولایت وجود دارد. مثلاً «ولایت» به معنای محبّت است؛ چون محبّ و محبوب، با یکدیگر یک ارتباط و اتّصال معنوی دارند و جدا کردنشان از یکدیگر، امکانپذیر نیست. نشر و ترویج قرآن کریم و عزیز که مایهی گسترش نور و معنویت وحی الهی است، هم وظیفه است و هم خود عملی محبوب است و هم مایهی سربلندی و افتخار کسانی است که بدان موفق شوند. در این کار به تناسب اهمیت آن، دقّت و پایبندی به اصول و موازین لازم است و هیچ سهلانگاری روا نیست. ترجمه قرآن به فارسی هنوز در نیمه راه است و جا برای برتر شدن دارد. به زبانهای دیگر هم این کار با همین توجه باید انجام گیرد. توفیق شما آقایان محترم را از خداوند مسألت میکنم.
رهبر معظم انقلاب اسلامی از ترویج زبان فارسی در هر نقطه ای از دنیا به عنوان یک کار بسیار مهم فرهنگی نام بردند و خطاب به نمایندگان فرهنگی ایران در خارج از کشور فرمودند: در هر جای دنیا که هستید باید نسبت به ترویج زبان فارسیاهتمام کنید زیرا برای رساندن پیام انقلاب و تفکر اسلام انقلابی کار برد زبان فارسی در حال حاضر بیشتر از کاربرد هر زبان دیگر است. گسترش زبان فارسی به هیچ وجه به مفهوم ناسیونالیسم ایرانی نیست و کسی که در هر نقطه ای از جهان زبانفارسی را فرابگیرد قادر به درک صحیح و دقیق مفاهیم برجسته، قوی و عمیق انقلابی در ایران اسلامی خواهد بود و به این ترتیب محتوا و قالب پیام انقلاب اسلامی ایران به ذهن مخاطبان خود منتقل خواهد شد.
من البته نکاتی را در ارتباط با مطبوعاتمان یادداشت کردهام که نشانگر ضعفهاىِ موجودِ این رسانه است. حضور نداشتن قوی در مسائل بینالمللی، نبود تحلیلهای قوی، ضعف کارهای هنری و ضعف زبان فارسی، از آن جمله است.
خوب؛ کاغذی را که شما در هیأت روزنامه یا مجلّه به دست خواننده میدهید، برای او «لغتِ امام»؛ یعنی «زبان معیار» میشود. این را چگونه میخواهید تهیه کنید؟ آن وقت ناله سر میدهیم که زبان فارسی چنین و چنان شد! مگر نه اینکه از مطبوعات بایدزبان فارسی را درست کرد؟ مطبوعات، از این جهت، از صدا و سیما مهمتر است. من البته راجع به زبان فارسی، سالهاست - شاید ده سال بیشتر است - که با صدا و سیما بحث و بگو مگو دارم؛ برای اینکه در آن زمینه پیشرفت کنند؛ کارهایی بکنند و اشکالات را بر طرف سازند. اما روزنامهها، از این جهت از صدا و سیما مهمترند. چون مخاطبین آن رسانه، در زمینه زبان فارسیو نکات و ظرایف زبانی و دستوری، فقط از طریق گوش ارتباط دارند و مواردی که عنوان میشود، لحظهای و گذراست. امّا مطبوعات در خانه و کاشانه ما، برای مدتها میمانند؛ افراد متعدّدی آن را میخوانند و در آن تعمّق میکنند. یکی دیگر از ضعفهای مطبوعات ما، تقلید کورکورانه از کارهای غرب است. گفتیم که روزنامههای غرب، از ما قویتر و پختهترند؛ اما معنایش این نیست که ما شکل عنوان گزینی خود را هم مانند آنها کنیم. فرض بفرمایید کیفیّت دستور زبان انگلیسی، مثلاً در عقب و جلو بودن عناصر جمله، با زبان فارسی فرق میکند. آنها طبق دستور و قاعده زبان خودشان، شکلِ عنوان را مشخّص میکنند. چه لزومی دارد که ما در زبان فارسی عیناً همان را تقلید کنیم؟! در بعضی از روزنامهها میبینیم که عیناً از شکل عنوانگزینی روزنامههای امریکایی و انگلیسی تقلید میکنند؛ که البته از ما بدتر در این زمینه، عربها هستند! چه لزومی دارد این کار را بکنیم؟! فارسی، زبانی غنی و شیرین است. هزار شیوه در کار فارسی گویی و فارسی نویسی برای عنوان زدن وجود دارد. خوب؛ از این شیوهها استفاده کنیم. البته آنها بعضی از کارهای خوب هم میکنند که باید یاد گرفت. مثلاً خوش آهنگ کردن عناوین در بین مطبوعات انگلیسی، امر بسیار رایجی است. یعنی عنوانهای خوش آهنگ با سجعهای آغاز کلام میزنند. البته سجع ما، نه در آغاز که در پایان کلام و جمله است.آنها از این کارها میکنند، که خوب است. این کارها را اگر به طور محدود تقلید کنیم، منعی ندارد؛ گرچه تقلیدِ یکسره، جایز نیست. نشر فرهنگ عمومی و دانش اجتماعی است که باید به آن عمق و کیفیّت دهید. اصلاً مهمترین کار شما آقایان و خانمها که در مطبوعات کار میکنید، این است که به کارها کیفیّت دهید؛ هم به کارهای سیاسی، هم به کارهای فرهنگی و هم به کارهای ادبی. انسان گاهی اوقات در مطبوعات، صفحه شعر را مینگرد؛ اصلاً رغبت نمیکند بخواند. سرمقاله را نگاه میکند؛ اصلاً هیچ جاذبهای ندارد. پس زیبایی در سخن چه شد؟! لطافت زبان فارسی چه شد؟! هنر نویسندگی چه شد؟! ذوق چه شد؟! مگر نه که این همه برای کیفیّت بخشیدن به مطبوعات است؟! از واژههای سنجیده، تعبیرات زیبا و ترکیبات نو استفاده کنید. از هنر، از کاریکاتور و از عکس استفاده کنید. تحلیلهای خوب چاپ کنید. خوب؛ اینها مواردی است که ما از همه مطبوعاتِ قسم اوّل، انتظار داریم رعایت کنند. اکثریت مطبوعات هم - اعم از روزنامه و مجله - اینها هستند.
... اما از مطبوعات قسم دوم، انتظار زیادی نداریم. یعنی به هیچ وجه از کسانی که درباره نظام، اظهار نظر مثبتی نمیکنند، حرفی در تأیید نمیزنند، مشغول کار علمی و فرهنگی خودشان هستند و البته علیه نظام، اقدام و فعالیتی هم نمیکنند، هیچ انتظاری نداریم. این را بدانید! بنده به عنوان مسؤول کشور عرض میکنم: هیچ گونه انتظاری نداریم. هر کس در این زمینه از فشار دستگاه سخن به میان میآورد، خلاف واقع و دروغ گفته است. آنها کار خودشان را بکنند. اگر فرهنگ کشور را تقویت میکنند، دولت باید کمکشان کند. اگر سواد مردم را زیاد میکنند؛ به ترویج ادبیات میپردازند و زبان فارسی را رواج میدهند، دولت باید کمک هم به آنها بکند؛ ولو بیتفاوتند. با ما کاری ندارند، نداشته باشند. ما هیچ انتظاری از اینها نداریم. یادم آمد از «سید علی خان مدنی». مناسب است که راجع به عید نوروز، ماجرای او گفته شود. چون عید نوروز از آن عیدهایی است که ما، به خلاف بعضی کسان، به آن خیلی ارادت داریم. باری؛ سید علی خان مدنی از علمای شیرازی تبارِ اهل و ساکن مدینه است. یعنی پدرانش، چند نسل در مدینه زندگی کردهاند. سیدعلی خان، مردی بزرگ، ادیبی طراز اوّل، شاعری توانا و عالمی فحل است. در بین کسانی که خارج از میهن زندگی کردهاند تقریباً شیخ بهایی دوم یا شیخ بهایی درجه دو است. البته او در آخر عمرِ خود به شیراز رفت، در آنجا زندگی کرد و به گمانم در شیراز هم از دنیا رفته است. نمیدانم قبرش کجاست. وی کتابهای بسیار خوب و وزینی دارد و ادبای معروف، دائماً به کلام نثر و نظم او استناد میکنند. پدر سیدعلی خان هم از علمای مدینه بود که یک روز به دعوت یکی از سلاطین محلّی هند، که مذهب تشیع هم داشته و ظاهراً در دکن حکومت میکرده است، از مدینه به هند میرود و سالها در آنجا میماند.
سید علی خان به مرحله نوجوانی که میرسد، همراه با مادرش از مدینه عازم هند میشوند و با زحمت و مشقّت زیاد، به پدر خانواده میپیوندند. پدر، وقتی نوجوان خود را میبیند، او را برای فراگیری علوم متداوّل زمان، نزد اساتید مبرّز میفرستد و به تربیتش میکوشد. پدر، چندین سال است در هند زندگی میکند (درست توجّه کنید!) محیط، هند است و در هندِ آن زمان همزبان فارسی، زبان رایج بوده است. دوره، دوره تیموریهاست و گاهِ اوجِ زبانِ فارسی در هند. اما اینها عربند، و به زبان عربی تکلّم میکنند. سید علی خان که شاعر است، قصاید غرّایی به زبان عربی میسراید. عید نوروز که از راه میرسد، سید علی خان برای تهنیت عید به پدرش، قصیدهای به زبان عربی میگوید و به او تقدیم میکند. عناصر قصّه را جمع کنید! شاعر، عرب. ممدوح، عرب. مکان، هندوستان. زبانِ رایج، فارسی. قصیده درباره عید نوروز، به عربی! آیا قصیده عربی سید علی خان مدنی در خصوص عید نوروز، مایه افتخار به یک سنّت تاریخی نیست؟ همه مطبوعات باید توجّه داشته باشند که خطّ قرمزی وجود دارد و از این خطّ قرمز، هیچ کس نباید عبور کند. نه اینکه ما اجازه نمیدهیم؛ در هیچ جای دنیا اجازه نمیدهند. در به اصطلاح دمکراتیکترین کشورها هم اجازه نمیدهند. شما ببینید آن وقتها که در امریکا خبری از موج چپ بود - حالا که دیگر این خبرها نیست - چپهای امریکا -اعم از گروههای کمونیست یا سوسیالیست - و اجتماعاتشان تحت چه شرایطی زندگی میکردند! شما رمانهایی را که بعضی از نویسندگان دارای گرایش به چپ، مثل «هواردفاست» نوشتهاند - چند رمان او به فارسی هم ترجمه شده و بنده دیدهام - بخوانید و ببینید درباره چپها چه مطالب تکاندهندهای آوردهاند! همین کتاب معروف «خوشههای خشم» اثر «جان اشتاین بک» یا دیگر کتابش را که الان در ذهنم نیست، بخوانید و ببینید راجع به وضع چپها و برخورد سردمداران مرکزِ به اصطلاح دمکراسی با آنها، چه نوشته است! بخوانید و بدانید که مرکزِ به اصطلاح دمکراسی و قبله کسانی که صاحب چنین قلمهای بد و زشتی در ایرانند، حتّی حاضر نبودند چپها را تحمّل کنند؛ چون معتقد بودند، مارکسیسم، نظام سرمایه داری امریکا را زیر سؤال میبرد. خوب؛ اگر چپها را تحمّل میکردند، به معنای موافقت با عبور آنها از خطّ قرمز بود. اگر امروز مجموعهای در امریکا پیدا شود که بنویسد، بگوید و شعار بدهد «امریکا باید تجزیه گردد»، یا شعار بدهد «امریکا باید به چهل و نه ایالت تقسیم شود»، چگونه با آن رفتار میکنند؟ اگر امروز کسی در امریکا قد عَلَم کند و بگوید «چون چهل، پنجاه میلیون سیاه در ایالات متّحده زندگی میکنند، باید کشور جداگانهای داشته باشند و بخشی از امریکا را به آنها بدهید تا حکومت تشکیل دهند»، دولت امریکا با وی چه برخوردی خواهد داشت؟ آیا همان کاری را که با فرقه داوودیها کردند و همه را در ساختمانی به آتش کشیدند، با او نخواهند کرد؟
اینها خطوط قرمز یک ملت است. شما، انقلاب را زیر سؤال ببری، اصل انقلاب را نفی کنی و در نفی نظام جمهوری اسلامی بکوشی؟! خوب؛ این خطّ قرمز است و قابل تحمّل نیست. در فیلمهای ایرانی و نمایشنامههای فارسی که از رادیو پخش میشود، به یک نکته حتماً توجّه کنید؛ ولو برای مدت سه سال طول بکشد و آن را تجربه نمایید. آن نکته که تاکنون هم کسی به آن توجّه نداشته این است که فیلم و نمایشنامه ایرانی را از حوادث آشفته کننده و برانگیزاننده ذهن و حالت سوهان برای روح، خالی کنید. متأسفانه این کار صورت نمیگیرد و نمیدانم چرا! با اینکه مکرّراً، هم به جمع آقایان عضو صدا و سیما گفتهام و هم به برادرانی که به امور فیلمسازی اشتغال دارند، ولی نمیدانم چرا این مسأله مهم رعایت نمیشود. یعنی ممکن است عیب و ایرادی در این جا وجود داشته باشد که این کار نمیشود؟ فیلم ایرانی را وقتی شما نگاه میکنید مثل اینکه باید حتماً یک مبالغه در اظهار غصّه، اظهار ناراحتی، اظهار گریه، دعوا و تشنّج اعصاب در آن باشد! کأنّهُ بدون این عناصر، فیلم و نمایشنامه ایرانی چیزی کم دارد!
عید سعید نوروز را به همه ملت عزیز ایران و ایرانیانی که در سراسر جهان زندگی میکنند و به ملتهای فارسی زبان مانند - ملت افغانستان و تاجیکستان - و همچنین به ملتهایی که عید نوروز را بزرگ میشمارند و گرامی میدارند، تبریک عرض میکنم. بدین ترتیب، عید نوروز وسیلهای برای احساس همبستگی ملتهای متعدّدی است که امیدواریم این همبستگی، روز به روز میان ملتهای برادر و همسایه و مؤمن بیشتر شود.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در دیدار اعضای مجمع بینالمللی استادان زبان فارسی با ایشان، طی سخنانی از زبان فارسی به عنوان یک میراث عظیم، باشکوه و بسیار ارزشمند فرهنگی برای ملتهای فارسی زبان یاد کردند و خصوصیات مهم آن را برشمردند.
مقام معظم رهبری از زبان فارسی به عنوان رمز هویت ملی نام بردند و فرمودند: زبان فارسی در واقع جویبار پرفیضی از گنجینه عظیم مواریث فرهنگی ایرانیان و ملتهای فارسی زبان است و برای ملتهای دیگر نیز پدیدهای بسیار بزرگ و شکوهمند محسوب میشود. زبان فارسی از گسترش واژگانی و ظرفیت ترکیبپذیری برخوردار است، آهنگی گوشنواز، به هنجار و زیبا دارد و با تکیه بر خصوصیات واژگانی و ترکیبی خود میتواند هر بخشی از گستره معارف بشری را ارائه دهد و آن را بیان کند. حضرت آیتالله خامنهای، زبان فارسی را زبان شعر، فلسفه و معارف دانستند و فرمودند: زبان فارسی وسیلهای انحصاری برای دست یافتن به مفاهیم والا و حکمت عظیم و بینظیری است که در میراث فرهنگی این زبان، در کتابهای علمی، ادبیات، حکمت و اخلاق به صورت شعر و نثر وجود دارد و بر همین اساس زبان فارسی برای تمام کسانی که علاقهمند به معارف والای بشری هستند، یک ذخیره مهم، با ارزش، قابل فراگیری و پیگیری است. رهبر معظم انقلاب اسلامی جاذبه زبان فارسی را عامل گسترش آن به هند و آسیای صغیر دانستند و افزودند: بدون تردید اسلام از طریق زبان فارسی و فارسیزبانان به چین، شبه قاره و بخشی از آسیای میانه گسترش یافته است و بسیاری از کسانی که در این مناطق به اسلام گرویدهاند، هنوز یادگارها و نشانههای زبان فارسی را در کلمات و اصطلاحات دینی خود حفظ کردهاند و این خود مایه سربلندی و افتخار است. مقام معظم رهبری به مظلومیت زبان فارسی اشاره کردند و با تأکید بر ضرورت تلاش در جهت اعتلای هر چه بیشتر آن فرمودند: زبان فارسی، زبانی فاخر، زیبا، رسا و پرظرفیت است و محموله بسیار عظیمی از گنجینه معارف بشری و میراث ذهنیات و عقلیات بشری را با خود به همراه دارد، بنا بر این فارسیزبانان و علاقهمندان و دوستداران این زبان در سراسر جهان و صاحبان ذوق و اندیشه باید با جدیت کامل و اهتمام فراوان، تلاش مضاعفی را برای اعتلای زبان فارسی به عمل آورند. حضرت آیتالله خامنهای از عرضه مفاهیم عظیم انقلاب اسلامی به عنوان یک خصوصیت مهم زبان فارسی یاد کردند و فرمودند: امروز در ایران به برکت انقلاب اسلامی ، بسیاری از سخنان والا، درست و دلنواز بر زبانها جاری میشود که بسیاری از ملتها درک درستی از آن ندارند. بنا بر این زبان فارسی که محموله عظیمی از این معارف را در اختیار دارد، میتواند نقش بزرگی را در انتقال آن به جوامع بشری ایفا کند. رهبر معظم انقلاب اسلامی در بخش دیگری از سخنانشان ضرورت پاسداری از زبان فارسی در ایران و کشورهای فارسی زبان را به عنوان یک وظیفه بزرگ مورد تأکید قرار دادند و افزودند: برای گسترش زبان فارسی و ایجاد عناصر حیات و تکامل در اینزبان، باید از ظرفیتهای موجود در آن حداکثر استفاده به عمل آید و توجه مسؤولان فرهنگستان زبان فارسی به این مهم ضروری است. همچنین زبان فارسی در زمینه ترکیب، زبان معجزهگری است و باید از ظرفیت عظیم و شگفتآور ترکیبی آن استفاده شود. مقام معظم رهبری زبان را پدیدهای زنده توصیف کردند و فرمودند: زنده بودن زبان به آن است که میتواند از بیرون محدوده خود لغتهای دیگر را جذب کند و برای وارد کردن لغتهای دیگر به زبان فارسی لازم است آنها، پارسی گونه شوند و اوزان و هنجار این لغات فارسی شود. پارسیگری به مفهوم دادن هنجار فارسی به لغتهای غیر فارسی است و این مهم باید در فرهنگستان زبان و ادب فارسی مورد توجه قرار گیرد. حضرت آیتالله خامنهای درآمیختن زبان فارسی با لغات جعلی و دساتیری را خیانت به زبان فارسی دانستند و در پایان سخنانشان با تأکید بر لزوم پالایش زبان فارسی از کلمات جعلی و اشتباه فرمودند: زبان فارسی کلمه طیبهای است و اصل ثابتی دارد و انتظار میرود که روز به روز پیشرفت کند و جهانیان بتوانند از این زبان استفادههای فراوانی را به عمل آورند. قال سمعت اباعبداللَّه علیهالسّلام یقول فی ما ناجیاللَّه عزّوجل بموسی علیهالسّلام.» پیداست که پروردگار عالم میخواهد عالیترین حقایق و حکمتها را برای پیامبر عظیم الشأن و بزرگوار خود بیان کند. در این فراز تعبیر «اوحی» ندارد، بلکه از لفظ «ناجی» استفاده میشود. شاید به خاطر این است که پررودگار عالم مطلب بسیار مهمی را به صورت یک گفتگوی نجوا گونه با موسی علیهالسّلام در میان میگذارد: «یا موسی لا ترکن الی الدنیا رکون الظالمین». «رکون» به معنای میل قلبی و تکیه روحی است که اگر بخواهیم آن را به فارسی امروز ترجمه کنیم، به نظر میرسد که معنای «دل دادن» مناسبتر باشد. بنابراین میشود این طور ترجمه کرد که: «به دنیا دل مده، آن چنان که ستمگران به دنیا دل دادهاند.» اگر دل دادگی به دنیا نباشد، انسان ستم نمیکند و بندگان خدا را مورد آزار قرار نمیدهد. ظلم کردن نهایت میل و رغبت به دنیا را میرساند.
مقام معظم رهبری ضمن ابراز رضایت از بخشهای سیاسی و خبری سازمان صدا و سیما، آنها را از مهمترین بخشهای این سازمان یاد کردند و پیشرفتهای خبری و سیاسی صدا و سیما را در زمینه طراحی و اجرا، محسوس و ارزنده خواندند.
حضرت آیتالله خامنهای ضرورت بهره گیری از ادبیات صحیح زبان فارسی را در بخشهای مختلف خبر صدا و سیما یادآور شدند و فرمودند: زبان، موجودی زنده است که هیچگاه در حالت سکون باقی نمیماند، بنا بر این صدا و سیما همواره باید آخرین واژههای کشف شده، زیباترین و پرمغزترین جملهبندیها و ترکیبات را هنگام اطلاع رسانی و خبردهی به مردم، مورد استفاده قرار دهد و به این مهم توجه کند که برای بسیاری از افراد، زبان خبر، معیار حرف زدن و نوشتن است. مسؤولان صدا و سیما به هیچ وجه نباید اجازه دهند که غلطگویی و یا سستگویی در بیان مطالب از رادیو و تلویزیون بویژه در مقوله خبر و تفسیر سیاسی راه پیدا کند. رهبر معظم انقلاب اسلامی ضرورت سوق دادن مراسم سالگرد حضرت امام را به سمت یک حرکت محتوایی، تعلیمی، تربیتی و یک کار کاملا فرهنگی مورد تأکید قرار دادند و فرمودند: شخصیت مرکب حضرت امام، ابعاد بسیار برجستهای دارد که باید با بهترین بیان ، زیباترین کلام و با استفاده از تواناترین نویسندگان و بهره گرفتن از زبان پربرکت، شیرین و زیبای فارسی تبیین شود.
قوّت کار شما از جمله در این است که فضای تاریخی را خوب منعکس میکنید. البته آن روز من به شما نکتهای را گفتم، شما گفتید که برای خاطر انعکاس فضای تاریخی است؛ مسئلهی الفاظ. من تصور میکنم لفظ، خیلی مؤثر نیست؛ حالا اختیار با شماست؛ نویسنده شما هستید و هر روشی و سلیقهای و سبکی که کار شماست، ادامه بدهید. اما این زبانی که شما به کار میگیرید، اصلاً خیلی زبان باستانیای نیست؛ یک تکههائیاش اصلاً مال زبان ما نیست. فرض بفرمائید این »اما«هائی که شما بعد از شروع مبتدا میآورید، اصلاً گرتهبرداری از انگلیسی است؛ ما اصلاً در فارسی چنین چیزی نداریم: »خانهی دوست اما از اینجا دور است«؛ ما میگوئیم: »اما خانهی دوست از اینجا دور است«. »اما«ی بعد، ترجمهی لفظ به لفظ از زبان خارجی است. بنابراین اینها خیلی مؤثر نیست در اینکه فضا را مشخص کند. شاید تا یک حدودی باشد؛ اما زیاد نمیشود مبالغه کرد. خوشبختانه شما خودتان اصلاً صحنه را منعکس میکنید؛ مثل داستان آن سیل که مکه را گرفت یا داستان گذاشتن حجرالاسود.
من اتفاقاً این قصه را دنبال میکردم و همین داستان تبدیل حجرالاسود و گذاشتن حجرالاسود به ذهنم بود و با خودم میگفتم ببینیم این آقایان این داستان را چه جور از آب در میآورند. انصافاً خیلی خوب از آب در آوردید؛ خیلی خیلی خوب. یعنی اینجور عادی کردن؛ که نشستند، گفتند: اولکسی که وارد مسجدالحرام میشود. خب این را بارها ماها خواندهایم و نقل کردهایم. چرا باید به اینجا برسند که اولکسی که وارد مسجدالحرام میشود، این کار را انجام بدهد؟ خب اینکه خیلی چیزِ شانسىِ بیخودی به نظر میرسد. اما شما آنچنان آن صحنهی درگیریها و بگو مگوها را به برکت گزارش خوب و صداهای خوب - که همهی آنها هم مطابق واقع است و آدم میفهمد که قاعدتاً همین جور بوده است - خوب منعکس کردید که آدم به این نتیجه میرسید که آره، واقعاً هم الان اگر آدم عاقلی توی اینها باشد، باید همین جور چیزی بگوید: ببینیم اول کی میآید. انصافاً خیلی خوب است. من مکرّر گفتهام که حتّی اجازهی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند. میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند؛ یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در اینجا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ اینکه دیگر یک مسألهی وارداتی نیست. اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همانطور عمل کنند.
ما در اوّلِ «کتاب جهاد» عرض کردیم که معیارِ جهاد، شمشیر و میدان جنگ نیست. معیار جهاد، همان چیزی است که امروز در زبان فارسىِ ما در کلمه «مبارزه» وجود دارد. فلانی آدم مبارزی است؛ فلانی آدم مبارزی نیست. نویسنده مبارز؛ نویسنده غیر مبارز. عالِم مبارز؛ عالِم غیر مبارز. دانشجوی مبارز و طلبه مبارز؛ دانشجوی غیر مبارز و طلبه غیر مبارز. جامعه مبارز و جامعه غیرمبارز. پس، جهاد یعنی «مبارزه».
همین کسانی که گاهی اوقات وقتی به قلمشان مینگرید، خیال میکنید شیر میدانند، جز روباه نیستند! در نوشتن به گونهای دیگر ظاهر میشوند: وقتی احساس امنیت میکنند، به گونهای و وقتی هم سیر و پر هستند، به گونهای دیگر.
در عربی میگویند این کسان حالت «دعه» دارند! نمیدانم در زبان فارسی برای «دعه» چه معادلی میتوان پیدا کرد؟ حالت ولنگاری دارند. یعنی معناىِ حقیقىِ ولنگاریاند و خود را در مقابل هر عامل مؤثّری رها میکنند! اینها این گونهاند. اگر میبینید حرکت منظّمی از سوی اینها انجام میگیرد -با همهی صفاتی که برایشان برشمردیم، حرکت منظّمی که بعداً راجع به آن خواهم گفت، از سوی اینها انجام میگیرد- ناشی از این است که فکر و اندیشهای خارج از محیط ادبی، هنری و روشنفکری، یعنی از محیط سیاست و امنیت، اینها را هدایت میکند و پیش میبرد. قضیه این است! «واللَّه اللَّه فی الایتام.» یعنی «ای مخاطبین من! اللَّه اللَّه دریتیمان.» «اللَّه اللَّه» ترجمه فارسی ندارد. ما در زبان فارسی، برایش معادل نداریم. اگر بخواهیم ترجمه کنیم، باید بگوییم «جان تو وجان خدا، در یتیمان.» یعنی «هر چه میتوانید، به یتیمان برسید. مبادا فراموششان کنید!» خیلی مهم است.
«ان الذین اتقوا اذامسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون.»؛ وقتی که آدمِ با تقوا، مسِّ شیطان را احساس کرد، فوراً به خود میآید و حواسش جمع میشود. شیطان که از ما دور نمیشود! پس، اوّلین وصیت، تقواست.
دنبال تقوا، مطلبی دیگر است: «وان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما.» دنبال دنیا ندوید، اگر چه دنیا دنبال شما بیاید. این هم نکته دوم. این هم از لوازم تقواست. البته همه کارهای نیک، از لوازم تقواست. از جمله، همین ندویدن دنبال دنیا. نمیگوید که «ترک دنیا کنید.» میگوید: «لاتبغیا.» دنبال دنیا حرکت نکنید. دنیا را طلب نکنید. در حقیقت، با تعبیر فارسی ما، چنین معنی میدهد که «دنبال دنیا ندوید.» دنیا یعنی چه؟ یعنی آباد کردن روی زمین؟ یعنی احیا کردن ثروتهای الهی؟ این است معنای دنیایی که گفتند طلب نکنید؟ نه! دنیا یعنی آنچه که شما برای خودتان، تمتّعات خودتان و لذّات خودتان میخواهید. این را دنیا میگویند. و الّا، آباد کردن روی زمین، اگر با هدف خیر و صلاح بشریت انجام گیرد، عین آخرت است. این، همان دنیای خوب است. دنیایی که مذمّت شده است و نباید دنبالش برویم، دنیایی است که ما را، نیروی ما، تلاش ما و همت ما را متوجّه خود میکند و از راه بازمان میدارد. خودخواهی ما، خود پرستی ما، ثروت را برای خود خواستن و لذّت را برای خود طلبیدن، دنیای مذموم و نکوهیده است. زبان صداوسیما باید فارسی درست و براستی زبان معیار باشد. غلط گوئی و غلط خوانی یکسره از بین برود، و صداوسیما آموزندهی زبان شیرین و رسا و پرتوان فارسی باشد. در این باره تلاش هائی شده است و باید تکمیل گردد.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی پیش از ظهر امروز جمعی از ایرانشناسان و استادان زبان و ادبیاتفارسی در کشورهای مشترکالمنافع و قفقاز را بحضور پذیرفتند و طی آن ضمن ارائه رهنمودهایی، از زبان و ادبیات فارسی بعنوان مسئله مشترک ملتهای فارسیزبان یاد کردند.
در این ملاقات که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز حضور داشت مقام معظم رهبری با تأکید بر اهتمام ویژه به رشد و اعتلای زبان فارسی در ایران، فرمودند: زبان فارسی یک زبان زنده، شیرین، گسترده و برخوردار از خصوصیات برجسته زبانشناسی است که هیچ محدودیتی ندارد و تمامی مفاهیم مهم، ظریف، دقیق و جدید را میتوان با آن بیان کرد. زبان فارسی به لحاظ دایره گسترده لغات و جنبه واژگانی و قدرت ترکیبی آن، زبان نیرومندی است و اهمیت و ارزش بسیار بالایی دارد. حضرت آیتالله خامنهای، بار فرهنگی زبان فارسی را در فرهنگ و تمدن جهانی در خور توجه دانستند و فرمودند: این باور حقیقی وجود دارد که در میراثهای فرهنگی ملتها، آنچه که به زبان فارسی در دسترس انسانها وجود دارد، از بسیاری زبانهای دیگر بیشتر است و زبان فارسی رایج، حدود هزار و دویست سال ذخیره فرهنگی برجسته دارد که میتوان از آن برای پیشبرد فرهنگ بشری استفاده کرد و به آن غنا بخشید. رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به برجستگیهای موجود در ادبیات زبان فارسی فرمودند: آنچه که از حکمت، معرفت و اندیشه والای بشری در دیوانهای شعری زبان فارسی گنجانده شده است بسیار مهم و قابل توجه است و در این زمینه میتوان به حکمت، معارف الهی و اندیشه مورد نیاز بشری که در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی موجود است، اشاره کرد. مقام معظم رهبری قدمت هزارساله داستانسرایی تاریخی در شاهنامه فردوسی را از ذخایر زبان فارسی دانستند و فرمودند: هماکنون در ایران، زبان فارسی و اهمیت آن مورد توجه اهل ادب قرار دارد و برای رشد و اعتلای آن اهتمام زیادی بعمل میآید. اما متأسفانه در دوران رژیم گذشته زبان فارسی، هدف تهاجم محسوس و ویرانگر زبانهای غربی به ویژه انگلیسی قرار گرفت و امروز به رغم روحیه انقلابی مردم برای حذف کلمات فرنگی گویش فارسی، آنچه که هنوز از واژههای فرنگی در زبان فارسی باقیمانده است فراوان و تأسفبار است. حضرت آیتالله خامنهای از زبان به مثابه موجودی زنده و نیازمند رشد، پیشرفت و توسعه یاد کردند و فرمودند: جلوگیری از رشدزبان و مخلوط کردن آن با لغات بیگانه، زبان را از درستی و استواری خود خارج میکند و متأسفانه این مسئله در دوران رژیم گذشته در کشوری که مرکز و قلب فارسی در جهان است علیه زبان فارسی بوقوع پیوست و این امر از آنجا ناشی میشد که در دستگاه حاکم، علاقه، عشق و محبت واقعی نسبت به زبان فارسی وجود نداشت. رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به برداشته شدن موانع موجود بر سر راه رشد و اعتلای زبان فارسی در کشورهای فارسیزبان، فرمودند: زبان فارسی در برههای از زمان، زبان رسمی بخش وسیعی از جهان بوده است و در دو قرن پیش از این در هند، آسیای صغیر و ترکیه امروز، زبان فارسی رایج بوده و بنظر ما در صدسال اخیر یک تلاش حسابشدهای را علیه زبان فارسی از هند آغاز کردند که دامنه آن به تدریج عثمانی، ترکیه جدید و سپس آسیای مرکزی را در برگرفت و حرکتهای گستردهای برای محدود کردن زبان فارسی بعمل آمد. اما در عین حال زبان فارسی با استواری و قدرت تمام پابرجا باقی مانده است. مقام معظم رهبری ضرورت کار و تلاش بیشتر در راه پیشرفت زبان فارسی را مورد تأکید قرار دادند و در پایان سخنانشان فرمودند: همکاری عمومی و بینالمللی فارسی میان ملتهای فارسیزبان و علاقمندان زبان فارسی ضرورت دارد و امید است در این زمینه شاهد تحقق یک کار برجسته و بزرگی باشیم. کیهان از جملهی مطبوعاتی است که بحمدالله در طریق رشد و صلاح پیشرفته و به آن آلودگیها دچار نشده است. با این حال انتظار از آن مؤسسه آن است که نقش مثبت خود را هرچه برجستهتر و عمیقتر سازد و همهی نشریات وابسته به خود را به سمت برترین حد ممکن پیش ببرد. در این مأموریت بزرگ، هدایت و توفیق و کمک پروردگار را متضرعانه درخواست نمائید و از کمک همکاران شایسته و مشاوران و مجریان متعهد و کارآمد بهره بگیرید. با حسن عمل و صدق گفتار و شجاعت ادبی و به کارگیری زبان استوار فارسی و اتقان مطالب و روح این همه، حفظ جهتگیری اسلام ناب محمدی صلیاللهعلیهوآله و اصول انقلاب اسلامی، اعتماد مردم را جلب کنید و تلاش خود را در معرض تعداد هر چه بیشتری از اذهان این ملت با استعداد و برجسته و با عظمت بگذارید.
رهبر انقلاب اسلامی نقش زبان فارسی را در شبه قاره بویژه پاکستان حائز اهمیت بسیاری دانستند و فرمودند: توسعه هر چه بیشتر ارتباطات فرهنگی ایران و پاکستان با گسترش زبان فارسی در پاکستان به نزدیکی هر چه بیشتر دو ملت کمک خواهد کرد و به اعتقاد ما همکاریهای جدی، واقعی و دنبالهدار در زمینه زبان فارسی به سود دو کشور خواهد بود.
بزرگداشت شاعر برجستهی خراسانی آقای احمد کمال به دو سبب، برای اینجانب، بسی شیرین و دلنشین است. نخست آنکه تجلیل از این شاعر با فضیلت که هنر شعر را با چندین هنر بزرگ دیگر در اخلاق و سلوک انسانی به هم آمیخته است، تجلیل از مجموعهئی از فضائل انسانی است. همهی آنانکه کمال را از نزدیک شناختهاند چون من بدین نکته باور دارند که در این انسان با شرف و پاکدامن و منیع الطبع و سرشار از صفا و صداقت، شعر او ـ بیشک از قلههای قصیدهی معاصر است ـ تنها یکی از درخشندگیها بشمار میآید و او که جوانی پرملال و زحمت خود را در دوران حاکمیت فرمانروایان بیبهره از فضیلت و معرفت، با قناعت و مناعت سپری کرده است، هرگز رضا نداده که دور دری گرانبهای خود را در خدمت ارباب بیمروت دنیا به کارگیرد و جز به ندای دل پاک و روشن خود سخن بسراید.
دوم آنکه کمال عزیز ما در شمار بازماندگان معدود از خیل سخنسرایانی است که در میانهی سالهای دههی 30 تا دههی پنجاه شمسی، مشهد را مرکز پررونق و توجه برانگیز شعر و ادب فارسی و مایهی تحسین نامآوران فرهنگ و ادب کشور ساخته و آن را در سیاههی شهرهای شاعرخیز ایران، در جایگاه برتر نشانده بودند. بخاطر آن جمع پراستعداد و خوش قریحه و فاضل و برخوردار از شجاعت ادبی بود که مشهد در تاریخ معاصر شعر فارسی به کثرت شاعران با کیفیت، اشتهار یافت، و به گرمی دل و محول آنان بود که سه انجمن ادبی آن شهرهی آفاق گشت. از قدسی و نگارنده و آگاهی تا فرخ و گلشن و نوید و تا فیاض و یوسفی و رجائی و شاعران و ادیبان دیگری که بحمدالله برخی از آنان تا امروز میدرخشند، هر یک سهمی در بنای این تاریخ درخشان داشته و نقشی گزاردهاند. کمال ما، یکی از برجستگان آن دوران پرشور و پررنج است. او نیز مانند همهی آن دیگران، سرمایهی معنوی خویش را، دستمایهی نان و معاش نساخت. با شعر خود که بخشی از وجود اوست، پاک و مصفا زیست. دنیاداران و کشورمداران آن روز، بسا بیهنران را که به مزد سرسپردگی، برکشیدهاند، و کمال و قدسیها همیشه از نگاه و لطف آنان دور ماندند. و اینان هم همین را میخواستند و مغتنم میشمردند. دورانی که در آن برای کسانی که مایهئی از ادب و هنر داشتند، هوس تنعم و برخورداری، به سقوط معنوی و اخلاقی منتهی میشد گذشت در حالی که کمال و بسیاری از زمرهی شاعران خراسان، لکهئی بر دامان پرهیزگاری و شرف و مناعت خویش نداشتند. شاعر پیشکسوت و گزیدهگوی ما امروز بحمدالله سربلند و عزیز در میان دوستداران خویش و دلباختگان شعر و ادب فارسی است. تجلیل از او، تجلیل از یک دوران آزمایش موفق و سرافراز است، و تجلیل از آن مجموعهی نیکنامان و برگزیدگانی است که اگر چه فقدان دریغانگیز بعضی از آنان، ضایعه است، اما نشاط و تلاش ادبی تعدادی از بهترینهایشان بحمدالله امروز مایهی خوشنودی و سپاس پروردگار است. به نظر من، برای این کار، قرآن را در مجموعهی خودتان رایج کنید. یعنی آقایان یا خواهرانی که مشغول کار هستند با قرآن اُنس پیدا کنند. قرآن کتاب عجیبی است! افسوس که انسان با کلمات نمیتواند آن احساس را بیان کند! به نظر من، قرآن را که کتاب عجیبی است با زبان خودش باید فهمید. ترجمهی قرآن، نمیتواند قرآن باشد؛ اگر چه، چیزی را نشان میدهد. اما به نظر من، چارهی کار، با قرآن اُنس گرفتن است. خصوصیت قرآن این است که اگر کسی عربی هم نداند اگرچه در محیط فارسی زبان ما، فعلاً اصطلاحات و فرهنگ و کلماتمان با عربی آمیخته است وقتی قرآن را چند بار با دقّت بخواند، بتدریج یک برداشت و فهمی از آن پیدا میکند. البته مراجعه به تفاسیر، خوب است. مراجعه به کلمات بزرگان، خوب است. ولی اُنس با قرآن و نهجالبلاغه، چیز عجیبی است! واقعاً نهجالبلاغه، تالی قرآن است. یعنی انسان وقتی با نهجالبلاغه اُنس پیدا میکند، میبینید چقدر پُر است! و بعد، انس با صحیفهی سجّادیه.
یادم افتاد که «ویکتورهوگو» در «بینوایان» اگر خوانده باشید شرح جنگهای «ناپلئون» را میدهد. یعنی بخشی از جنگهای ناپلئول را شرح میدهد. به اعتقاد من، ویکتورهوگو بهترین صحنهها را در بیان حرفهای خودش تصویر کرده است. ویکتورهوگو یک حکیم است. ویکتور هوگو یک نویسندهی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال میکنیم و بهکار میبریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.
حالا شما ببینید در زبان فارسی، چند رمان بلند برای جنگ نوشته شده است؟ بله؛ نوشته شده؛ امّا ضدّ جنگ! رمان بلند ضدّ جنگ نوشتهاند. کسانی، همین کتاب امیل زولا را در بحبوحهی جنگ ترجمه کردند، برای اینکه چهرهی خستهی یک سپاه شکست خورده را نشان دهند! (آن زمان حدسم این بود. شاید سوءظن بوده و انشاءالله واقعیت نداشته است.) برای شکستن روحیهی مردم ما در جنگ، مخالفین جنگ، علیه جنگ رمانِ بلند نوشتند! کسی گفت: «پدران ما، در جنگهای صدر اسلام شرکت داشتند؟» گفت: «بله؛ شرکت داشتند؛ از آن طرف!» حالا از «آن طرف» متأسفانه چیزهایی نوشتهاند. ولی ما، نه. حضرت آیتالله خامنهای استفاده از روشهای جدید برای انجام فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی را ضروری دانستند و فرمودند: مسئولین فرهنگی باید عمیقترین و بهترین کارآیی و صائبترین تدبیر را داشته باشند که ترویج زبان فارسی یکی از بهترین کارهاست.
از این شعرهایی هم که شاعر عزیزمان، اینجا انشا کردند، باید تشکّر کنم. شعرها بسیار خوب بود. مخصوصاً آن قصیدهی فارسی، بسیار برجسته و سطح بالا و پرمضمون و از لحاظ لفظ و معنا، خیلی خوب بود. البته آن غزل ترکی هم، همینطور. منتها قصیدهی فارسی، سطحش بالاتر و برجستهتر بود و من خیلی دوست میدارم که شعر خوب را تحسین و آن را مزمزه کنم و از آن لذّت ببرم. ولی افسوس که این شعر را ایشان کاری کردند که بنده خیلی نمیتوانم تحسین کنم. عیب شعر نیز همین است که دربارهی بنده است، و الّا جا داشت که بنده خیلی بیش از این، این شعر را تحسین کنم.
بنده از این فرصت استفاده کرده و نکتهای را عرض کنم: کشور ما، نه فقط در گذشتهی هزار و چند صد ساله، بلکه در گذشتههای نزدیک هم، از لحاظ فرهنگی یک کشور برجسته بوده است. فرق است بین علم و فنآوری و تبعات آن، و فرهنگ. این دو، دو مقوله است. اگر چه خود علم هم جزو شاخههای فرهنگ است؛ اما فرهنگ به معنای خاص که عبارت باشد از ذهنیّات و اندیشهها و ایمانها و باورها و سنّتها و آداب و ذخیرههای فکری و ذهنی یک ملت، اینها را میتوانیم به عنوان «فرهنگ به معنای خاص» نامگذاری کنیم. از این جهات،ما نه فقط از دنیای پیشرفته در علم و فنآوری عقب نیستیم، بلکه در بسیاری از جهات از آنها جلوتر هم هستیم. البته نمیخواهیم مبالغه و اغراق و مطلق گویی کنیم؛ نه. در چیزهایی البته از همین شاخههای فرهنگ خارجیها عمدتاً اروپاییها از ما جلو هستند. فرض بفرمایید در رشتههای مختلف داستاننویسی و نثر نویسی، آنها در این یکی دو قرن گذشته، برجستگیهایی داشتهاند که ما در آن حد نداشتهایم. این را باید اعتراف کنیم. لیکن در مقولههای ادبیات و شعر و هنرهایی که ریشه در خود میهن و آب و خاک ما دارند نه هنرهای وارداتی مثل سینما که آن هم وابسته به فنآوری بوده ما انصافاً و حقّاً از بسیاری از بخشهای دیگرِ دنیا جلو هستیم. در کشور ما قوّهی تخیّلِ شعری، بسیار بالاست؛ زبان گویای شعری، بسیار پیشرفته است؛ فنون گوناگون ادبی، بسیار برجسته است؛ بازیگری در زمینهی هنر، همراه با مهارت و خبرگیِ بسیار است و پیشرفت و تطوّر زبان فارسی، در حدّ بسیار خوبی است. اینها آن جهات فرهنگی ماست. بزرگترین بلا برای یک ملت این است که بخشهایی از فرهنگ و تمدّن خودش، به مرور زمان از حافظهی او پاک شود و اصلاً به یادش نیاید. این بلای بسیار بزرگی است. این کار را با ما انجام دادهاند.
شیوه حرف زدن و شیوهی نگارش ما را عوض کردند. افعال بهکار رونده به معنای افعال کمکی در زبانهای خارجی را آوردند با معناهای بسیار نامناسب، در زبان ما وارد کردند. ما یک زبان داریم. زبان فارسی مگر زبان کوچکی است؟! زبان فارسی با این عظمت و با این وسعت، خصوصیتی دارد که کمتر زبانی در دنیا این خصوصیت را داراست و آن، ترکیب پذیری است. به کمک ذوق سلیم و آگاهی از زبان، میلیونها لغت میشود برای مفاهیم جدید به وجود آورد. این به خاطر خاصیت ترکیبپذیری زبان فارسی است. کمتر زبانی است که این خصوصیت را داشته باشد؛ حتّی زبانهای وسیع دنیا، مثل عربی. شما میبینید اینزبان زبان فارسی با این همه وسعت، با این افعال کمکی خارجی، اینگونه شده است که وقتی پزشک میخواهد به مریضش بگوید «دارویت را خوردی؟» میگوید: «دارویت را گرفتی؟» «ایشان دوایش را گرفته؟» «ایشان چقدر از این آمپول گرفتند؟» مگر آدم دوا را میگیرد؟! میخواهد برود حمام؛ میگوید: «من بروم حمامی بگیرم.» مگر حمام را میگیرند؟! اینها همهاش همان دردِ خود فراموشی است. اینها کارهایی است که پیش از این با زبان شد، با لباس شد و با آداب و عادات و سنن ارزشمند ملی، بیش از اینها شد. ملت ما ملتی است که به بزرگان معمّرینش، احترام میگذارد. این، سنّت ما از قدیم است و جزو اصول اسلامی هم هست که «وقروا کبارکم.» در خانه، پدربزرگ یا مادر بزرگ مثل شمعی است که همه پروانهوار دورش را میگیرند. غربیها، چندان اعتنایی به پدربزرگ و مادربزرگ ندارند. نسلی را که به قول آنها «به گذشته نگاه میکند»، داخل آدم نمیدانند. ولو مختصر احترام و مراعاتی هم بکنند؛ اما او را به حساب نمیآورند. در حالیکه ما، به حساب میآوریم. بتدریج، با یک فرهنگِ تحمیلیِ زورکی، این کارها را کردند؛ منتها زورکی از نوع جدید! یک وقت است که اسلحه بالای سر یکی میگیرند و میگویند: «آقا؛ این کار را بکن.» یک وقت است که نه؛ چنان با وسایل ارتباط جمعی در سطح جامعه، یک تعبیر، یا یک مفهوم را تکرار میکنند که این مفهوم در ذهنهای انسانها جا میگیرد و آنها چه بخواهند و چه نخواهند، در ذهن و زبان و عملشان منعکس میشود. اصیلترین و والاترین فرهنگ بومیِ ما اسلام است و البته، آداب و عادات و خطّ و زبان و بقیهی چیزهایی که مربوط به این ملت کهن و کشور بزرگ است، همهاش به حال خود باقی است. امروز، بنابر اهمیت دادن به فرهنگِ خودی است.
بزرگی ایشان، یکی به خاطر این است که ملّای بزرگی است. ثانیاً، از این جهت که کارهایی بزرگ کرده است. شما ببینید این مرد، چه کارهایی انجام داده است! اوّلین تفسیر موضوعی «تفصیل الایات» را مجلسی نوشته است. شما در این بیستوپنج جلد بحار که نگاه کنید، میبینید برحسب موضوعات مختلف، از موضوعات «ژول لابوم»، بهمراتب مفیدتر و بهدردبخورتر است. یعنی تفصیلی که ژول لابومِ فرانسوی کرده، تفصیلی نیست که یک مسلمان به آن احتیاج داشته باشد. برای تفصیل قرآن، دید و سبک نگرش غربی او، هادی او بوده است. اما مرحوم مجلسی تفصیلی کرده که یک عالم دینی میتواند از آن استفاده کند. بنابراین، اولین قرآنِ تفصیلیِ موضوعی را ایشان نوشته، و به همان مناسبت، این آیات مفصّله را تفسیر کرده است. همچنین، ایشان اوّل کسی است که «نهجالبلاغه» را تقسیم و فصلبندی کرده است. احادیث را ایشان فصلبندی کرده است؛ آن هم یک فصلبندی وسیع. کار مجلسی، واقعاً فوقالعاده است و قابل بیان نیست. اصلاً عظمت کار مجلسی در «بحار» و در کارهای حاشیهایاش، در کلمات نمیگنجد. این «مرآت العقول» و «ملاذ الاخیار» و غیره، کارهایِ حاشیهایِ ایشان است که معلوم است آنها را در حاشیهی «بحار» انجام داده است.
بنابراین، او مرد بزرگی است. منتها این مرد بزرگ، چون به فکر عوام زمان خودش هم بوده، چند کتاب فارسی هم نوشته و لذا در سطح یک «فارسینویس» تنزّل کرده است تا عوامالنّاس هم از اینها یعنی «حیات القلوب» و «حقّالیقین» و «حلیه المتقین» استفاده کنند. مثل «شیخ جعفر شوشتری» که یک مجتهد درجهی یک بود، هنوز هم در تاریخ ما، بهعنوان «شیخ جعفر واعظ» معروف است! چرا؟ چون مرجع تقلیدی بوده که منبر میرفته و قدرت منبر داشته است. اینها واقعاً جزو ظلمهایی است که برخی از ما، نسبت به بعضی از بزرگان، مرتکب میشویم؛ از جمله، نسبت به این مرد با عظمت و ملّایی به این بزرگی، یعنی نویسندهی «بِحارالانوار». حالا فرضاً یک کتاب فارسی هم نوشته است؛ اینکه گناه نیست! ایشان مرد بزرگی است و بزرگداشت مجلسی، با این دید باید انجام گیرد. از جنبهی دیگر، ایشان در زمان خودش، «شیخالاسلام» بوده است. وقتی میخواهند زمان مجلسی را ترسیم کنند، فوراً حملهی افغانها و شاه سلطان حسین که افغانها او را تار و مار کردند، به نظر میآید. در حالیکه همهی عمر مجلسی که در زمان حمله افغان و سلطنت شاه سلطان حسین نیست! مجلسی سالهای متمادی پنجاه، شصت سال حیات علمی داشته است و باید آن حیات علمی زنده شود. به صرف اینکه ایشان چهار کلمه نسبت به شاه سلطان حسین، در اوّل کتابهایشْ چیزی آورده است، این موجب نشود که مقام و عظمتِ علمی اجتماعی او و شیخالاسلامیاش، که منشأ آثار و برکات بسیار بوده است، تحتالشعاع قرار گیرد. یک موضوع هم مسألهی افغانستان است. آنجا نیز همینطور. حوادث بسیار تلخی است. متأسفانه بلایی که امروز خود این آقایان و احزاب و گروهها بر سر افغانستان و ملت آن میآورند، در گذشته کمتر سراغ داریم که بر سر مردم افغانستان آورده شده باشد. به خاطر گروهگرایی، به خاطر تعصبات، به خاطر نبودن وحدت ملی، به خاطر اهمیت دادن به نژادها: این یکی نژاد سفید است، آن یکی نژاد زرد است، این یکی فارسزبان است، آن یکی پشتوست، این یکی شیعه است، آن یکی سنی است، این یکی رئیسش فلان آقاست، آن یکی رهبرش فلان کس است! وقتی گردانندگان امور یک ملت به این مسائل فکر کنند، ببینید آن ملت به چه روزی میافتد! این را در افغانستان مشاهده میکنید. رحمت خدا و نور بر روان آن مرد بزرگی که نگذاشت جامعهی ایران که چند برابر افغانستان جمعیت و وسعت دارد و زمینهها برای درگیری هم در آن وجود داشت، سرگرم این بازیچهها شود. من رئیسم، تو رئیسی، من رئیس این حزبم، تو رئیس آن گروهی، من زبانم ترکی است، تو زبانت فارسی است، آن یکی زبانش عربی است، آن یکی زبانش بلوچی است، آن یکی ترکمن است ... اینها را - آن مرد بزرگ و آن رهبر یگانه - از درون ذهنیات مردم برداشت و جارو کرد و از بین برد. اگرچه همیشه ملت ایران قدردان امام و انقلابش بوده است؛ اما هر چه از حوادث بیشتر میگذرد مسأله روشنتر میشود.
دربارهی استاد شهریار، گفتنی زیاد است. یک مقوله، مقولهی شاعری اوست. دربارهی شاعری شهریار، دو حرف میشود زد: یک حرف این است که شهریار، یکی از بزرگترین شعرای معاصر ماست؛ هم در شعر فارسی و هم در شعر ترکی. البته شعرفارسی او خیلی بیشتر از شعر ترکی است و به نظر میرسد که اولین و معروفترین شعرهای او به زبان فارسی است. البته منظومهی «حیدر بابایه سلام» را بایستی استثناء کرد؛ چون «حیدر بابایه سلام»، داستان جداگانهای دارد که آن را در بخش دوم راجع به شاعری شهریار، باید عرض کنیم. لکن اگر «حیدر بابایه سلام» را کنار بگذاریم، در مجموع، شعر فارسی شهریار اوج بیشتری از شعر ترکیاش دارد.
در شعر فارسی شهریار، خصوصیت عمدهای که برای برادران ترک وجود دارد، این است که شعر به معنای حقیقی کلمه است. شعر به معنای حقیقی کلمه، معنای حقیقی شعر است. یعنی نظم کلمات فقط نیست؛ لب احساس و خیال است. این را که عرض میکنم، ترکهای فارسیدان - مثل آقای تجلیل - خودشان خوب میدانند. گاهی این زبان اوج میگیرد. یعنی ما غزلهایی در شعر فارسی شهریار داریم که در ردیف غزلهای درجهی یک فارسی است. البته اینها زیاد نیست؛ اما هست. گاهی هم البته زبان تنزل میکند. ما توقعی هم از شاعری که در یک منطقهی غیرفارس زبان متولد شده، نداریم. ولی آنچه که از شهریار در شعر فارسی میبینیم، او را در ردیف یکی از بزرگترین شعرای زمان ما قرار میدهد. مطلب دومی که در مورد شاعری شهریار باید گفت، یک چیز بالاتر از این است؛ و آن این است که میشود گفت: شهریار یکی از بزرگترین شاعران همهی دورانهای تاریخ ایران است. و آن به لحاظ «حیدر بابایه سلام» است. «حیدر بابایه سلام» یک شعر استثنایی است. همهی خصوصیات شعری مثبت شهریار در این شعر هست. یعنی روانی، صفا، ذوق و دیگر خصایصی که مربوط به شعر است، همه در «حیدر بابایه سلام» جمع شده است. لکن علاوه بر اینها، ویژگی دیگری هم در «حیدر بابایه سلام» هست و آن این است که در این شعر که تصویری از سابقهی ذهنی خود شاعر است، مطالب بسیار حکمتآمیز وجود دارد. با این حساب، میتوان شهریار را یک حکیم به حساب آورد. پایهی شعر «حیدر بابایه سلام» به نظر ما خیلی بالاست. فکر میکنیم که آمیزهی بسیار هنرمندانهای است از شعر و حکمت و زبان زیبا و قدرت فوقالعادهی تصویر. شهریار این منظومه را در هنگامی گفته که بسیار جوان بوده است. ایشان خودش در آن نسخهای که برای من فرستاده، بالای صفحهی اول نوشته است: «گمان میکنم این را در سال ۱۳۲۴ شمسی سرودم.» و در این سال، شهریار بسیار جوان بوده است. من حالا برای اینکه آقای شاهرخی و آقای ستوده و سایر برادران شاعر اینجا نشستهاند، چیزی بهعنوان شیرینی مجلس عرض میکنم. این غزل شهریار در ذهن من هست که میگوید: در وصل هم ز شوق تو ای گل در آتشم عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم ببینید، این بیت واقعاً در ردیف بالاترین شعرهای فارسی است: با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم البته در همین غزل، شهریار یک بیت بسیار پایین دارد، که قافیهاش «پیراهن کشم» است، که این هم از خصوصیات شهریار است. همینطور یک خط زیگزاگی در این شعر طی میشود: میرود بالا و میآید پایین! یعنی اگر امکان داشت به همان روال مطلع، همهی شعر را بگوید، سرودهی فوقالعادهای میشد. برادران ما در جمهوری آذربایجان، اگر چه از شعر فارسی او قاعدتاً استفادهای نمیکنند، اما از همان شعر ترکی او هم که استفاده میکنند، خیلی مغتنم است. کاش میتوانستند خط حروف فارسی و عربی را بخوانند، تا دستخط خود شهریار را هم میدیدند و میفهمیدند که شهریار از آن افراد بسیار خوش خط بود و تا سالهای آخر عمرش هم مشق خط میکرد. اگر آن را هم میتوانستند بخوانند، برای معرفت به او، پلهی بلندتری بود. ما از آقای دکتر لاریجانی صمیمانه تشکر میکنیم؛ همچنین از همه برادران و خواهرانی که این کنگره را به راه انداختند. از آقایان و خانمهایی هم که زحمت کشیدند و از جمهوری آذربایجان تشریف آوردند، تشکر میکنیم. انشاءاللَّه که در تهران به شما خوش بگذرد و خاطرات خوبی داشته باشید. از برادران شاعر و ادیب و نویسنده و محقق خودمان هم که اینجا تشریف دارند، خیلی متشکریم. خدا شما را برای ما نگه دارد و انشاءاللَّه که همهی شما مایهی خیر و برکت برای این کشور و این ملت و تاریخ ما باشید.
من وقتی به تنوّع ابزارهای دشمن نگاه میکنم، میفهمم چقدر این قضیه برای اینها اهمیت داشت! یکی از کارها این بود که جریان ادب و هنر و فرهنگ انقلابی را در کشور تحقیر کنند و به انزوا بکشانند. این یکی از کارهایشان بود. از جمله کارهای مهمّی که انقلاب کرده، یکی این است که یک عده عنصر فرهنگی و ادیب و هنرمند و دارای اقتدار فرهنگی تربیت کرده و بحمدالله کم هم نیستند. شعرای زیادی به وجود آمدند؛ داستاننویسان زیادی به وجود آمدند؛ نویسندگان قلمزنِ دقیقِ فارسینویسِ محکمی به وجود آمدند و بحمدالله هستند. از اوّلِ انقلاب تا کنون، سیزده سال گذشته است. شما نگاه کنید ببینید کدام سیزده سال در دوران عمر فرهنگی و تاریخی ما، توانسته است شخصیتهای درجه یک به وجود آورد؟ البته اینها تا شخصیت درجه یک بشوند، هنوز فاصله دارند؛ امّا کسانیکه شخصیت درجه یک بشوند، در این مجموعهای که انقلاب پدید آورده، زیادند. مادرِ میهن ما، در دوران استبدادهای اواخر دوران پادشاهی، سِتَرون و عقیم شده بود. حقیقتاً آدمهای بزرگ، نویسندگان بزرگ، هنرمندان بزرگ، بخصوص در بعضی از رشتههای هنری، پرورش پیدا نمیکردند. لکن امروز میبینیم در میان بچههای جوان ما، سینماگران خوب، نمایشنامه نویسان خوب، کارگردانان خوب، شعرای خوب و داستاننویسان خوب، زیادند. انقلاب است که این نیروها را آزاد کرد.
همین دعاى کمیل. البته دعاى کمیل، فقط این زمزمه کردن و صدا به صدا انداختن نیست که انسان تباکى کند و اگر کسى با صداى خوش خواند، انسان دلش تکانى هم بخورد و گریهاش هم بیاید. اینکه دعاى کمیل نیست. نه اینکه بخواهم بگویم این هیچ فایدهاى ندارد؛ چرا، بالاخره این هم توجهى است. مرحلهاى است از توجه است. منتها، قضیه این نیست. قضیه این است که انسان والایى، در حد اعلاى رقت و نورانیت، در مقام مناجات با پروردگار، کلماتى را بر زبان آورده. این آقا - کمیل - هم که این کلمات را بر زبان آورده، جزو هنرمندترین انسانها در پیدا کردن کلمات زیباست. در حرف زدن معمولىاش نیز همینطور است. حالا شما ببینید گاهى ما مىخواهیم با خدا حرف بزنیم؛ آن جملهاش - حتى فارسىاش - هم درست به زبانمان نمىآید. حالا مفاهیمش که به ذهنمان نمىرسد، بماند! این بزرگوار، در آن حد اعلاى نورانیت و رقت و توجه و حضور، از بهترین و زیباترین کلمات، براى رساندن عالیترین مفاهیم دعا و تضرع، استفاده کرده است. خوب؛ اگر بخواهیم از این دعا استفاده کنیم، باید حداقل معناى این کلمات را بفهمیم.
به رمانهای خودمان که نگاه میکنیم - از همین اول قرن شمسی جاری؛ یعنی از همین شصت، هفتاد سال گذشته؛ از زمان حجازی و دشتی و اینها - میبینیم که واقعاً اینها بیهنرند. یعنی مایههایی دارند؛ اما بههیچوجه، قابل مقایسهی با آنها که گفتیم، نیستند. بعد، البته نوبت به امثال آلاحمد و اینها که میرسد، آن واقعیتها و آن سوز دل و آن انگیزه و ایمان، وضع را بهتر میکند. انصافاً، رمان آلاحمد، سرآمد رمانهای فارسی ماست. تا آنجایی که بنده میشناسم، رمان آلاحمد، رمان سرآمدی است؛ یعنی برتر از همهی آنهاست و از اینهای دیگر بهتر است. والّا دیگران که نوشتند، چیزی ننوشتند. من میگویم در این زمینه، شما اگر این نهال جدید را، این جهت نو را، پیگیری کنید، همان چیزی خواهد شد که ما امروز احتیاج داریم؛ یعنی رمان ایران و داستاننویسی ایران را به آن رشد و تعالی خواهد رساند. لذا، معتقدم که این کار و ترویج آن، باید دنبال شود.
بیانات در دیدار وزراى مطبوعات و گروهى از مقامات جمهوریهاى تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان و آذربایجانما متأسفانه با آثار فکری و فرهنگی شما در طول این دهها سال اخیر، هیچ آشنایی نداریم. هیچ کتابی و شعری از شما، در این مناطق، منتشر و منعکس نشده است. در حالیکه آثار روسی بسیاری، به فارسی ترجمه شده. در حقیقت، از شوروی سابق، گویا فقط آثار روسها منتقل میشد؛ آثار جمهوریهای شما، منتقل نمیشد. من این رمان «دن آرام» را که قضایایش مربوط به قزاقستان است، خوانده بودم؛ خیال میکردم «شولوخف» قزاق است! یک روز در نمایشگاه کتاب پرسیدم. گفتند: «نخیر؛ روس است!» یعنی میشود فرض کرد که در آذربایجان، در تاجیکستان، در قزاقستان، در قرقیزستان - در این جمهوریها - هیچ مظهر و محصول فرهنگیای که بشود ترجمه کرد و ارائه نمود وجود نداشته باشد!؟ ما یقین داریم که زمینههای فرهنگی در این کشورها بسیار خوب بوده است. بسیاری از شخصیتهای بزرگ ایرانی ما متعلق به همین مناطق «ترکستان شرقی» هستند. همین رودکی که ایشان اسم آوردند، متعلق به آن مناطق است. و از این قبیل؛ نظامی گنجوی و دیگران و دیگران. این همه آثار بلند فارسی در آن مناطق تولید شده و بهوجود آمده؛ پس نمیشود باور کرد که مناطق مذکور در این قرنهای اخیر به کلی خشکیده و استعداد خودش را از دست داده است! مجبوریم این حقیقت تلخ را قبول کنیم که سلطهی بیگانگان بر این کشورها، نگذاشته که این فرهنگها رشد کند.
یک مطلب زیبائی الفاظ است و مطلب دوم آهنگین بودن، سخن بدون سبک آهنگ شعری است، یعنی سخن آهنگین است و یک طنین ویژهای در همهی کلمات قرآن وجود دارد و هیچ آیهای از آیات قرآن را انسان پیدا نمیکند که این خصوصیت را نداشته باشد. مثلاً یک نوع طنین خاصی و یک نوع آهنگ خاص و یک نظم و نسق خاصی در همه جای قرآن هست. البته وزن مخصوصی ندارد، اما آن حالات آهنگین در همهی عبارات و جملات و حتی کلمات قرآن وجود دارد که این آهنگ غیر از اوزانی است که در اشعار عرب با اشعار فارسی هست، یا اشعار اروپایی که شکل وزنی مخصوص خودش را دارد، مثلاً اشعار انگلیسی یک وزن مخصوصی دارد که سبک وزنهای ما نیست، اما وزن قرآن از این نوع اوزان نیست، بلکه یک شکل خاص و یک آهنگ ویژهای است که انسان وقتی آیه قرآن را بخواند آن راحس میکند، البته مشروط براینکه کلمات را بتواند از هم تفکیک کند. بعضی هستند که وقتی قرآن میخوانند چون معنایش را نمیفهمند کلمات را از هم تفکیک نمیکنند، یک کلمه را به یک کلمهی دیگر وصل میکنند آن وقت آن آهنگین بودن قرآن را درک نمیکنند، در حالی اگر یک حداقل اشرافی به معنای داشته باشد که الفاظ وجملات را بتواند ازهم جدا بکند، آن وقت آهنگین بودن قرآن کاملاً بدست میآید و نکتهی بعدی در آن جنبهی لفظی است که در همهی ابواب به زیبائی سخن گفته. مثلاً درباب شعر: شعرای عرب میگویند اوج شعری فلان شاعر آن جایی است که راجع به جنگ سخن میگوید، لذا وقت وارد چیزهای دیگر شعرش بشود از اوج میافتد، اما اوج شعری فلان شاعر دیگر، آن وقتی است که در بزم سخن میگوید، که وقتی از بزم بیرون میآید تا وارد زندگی معمولی یا رزم بشود، شعرش از اوج میافتد. در فارسی هم همین طور است، مثلاً لحن حماسی و سخن زیبای فردوسی در میدانهای مشخص اوج میگیرد اما مثنوی سعدی که همان کتاب بوستان سعدی است، و دربارهی مسائل حکمت آمیز حرف میزند، وقتی وارد رزم میشود که میخواهد بگوید من هم میتوانم مثل فردوسی سخن بگویم و شروع میکند به گفتن، همهی کسانی که با سعدی و زبان سعدی آشنا هستند میگویند ایکاش این سخن را سعدی نگفته بود. یعنی همین که گفته ما حالا میگوئیم و وارد میدان شده، همین کار را خراب کرده، چون سخن رزم و میدان جنگ کار سعدی نبوده، ولذا اگر به همان سخنان حکمتآمیز در بوستان بسنده میکرد برایش بهتر بود، یا مثلاً حافظ شیرازی که خداوندگار زبان غزل است و هیچ غزلی بهتر از غزل او معنی ندارد، در آخر دیوانش چند قصیدهای هم هست که آدم وقتی آن قصیدهها را میبیند، آرزو میکند که ایکاش حافظ اینها را نمیگفت: شعرای عرب هم همینطورند. در میان شعرای عرب میگویند مثلاً: فلان شاعر وقتی سواره است خوب شعر میگوید. یعنی وقتی پشتزین اسب نشسته وقت شعر گفتن اوست، لکن قرآن اینطور نیست و در همهی بخشها آن روح زیبائی خودش را دارد، یعنی آنجا که آیات عذاب را بیان میکند درست مثل همان جایی است که نعیم بهشت را دارد بیان میکند و آنجایی که حال کفار را میگوید به همان زیبایی است که حال مؤمنین و حال اهل بهشت را بیان میکند. آنجا که از زهد و بیاعتنایی دنیا سخن میگوید، همانقدر زیباست که ماجرای دنبال کردن زن عزیز مصر یوسف را در اتاق خلوت بیان میکند، تا بلکه این جوان زیبارو را بتواند به چنگ بیاورد و یوسف هم در اوج زیبائی و جوانی از چنگ آن زن عاشق و مشتاق دل از کفداده داشت میگریخت. قرآن وقتی این منظرهی عاشقانه را ترسیم میکند، با همان زیبایی است که راجع به بیاعتنایی دنیا میگوید «انما الحیوة الدنیا لعب و لهو» یعنی میدانها و صحنهها و ساحتهای مختلف و مضمون، هیچ تفاوتی نمیکند در اینکه لفظ زیبا باشد. اینها زیبائیهای لفظی و غیر از این، باز هم جهات زیبائی لفظی هست که من حالا نمیخواهم آنها را به تفضیل بگویم.
دوران ظهور اسلام، دوران اوج سخنوری عرب است، یعنی بعد از دوره جاهلیت دورههای دیگری هم در سخن عربی اعم از شعر و نثر داریم و عمدتاً در شعر. دوران مخضرمین است، بعدر دروان عوائل است، بعد دوران محدثین است. به هرحال شعرای زیادی از برجستگان عالم ادب هستند که همهی اینها به عظمت سخنوران زمان پیغمبر اعتراف دارند یعنی امرء القیس و عنطره و کسانی بودند که قصائد آن روز دنیای عرب بوسیلهی آنها سروده میشد، از لحاظ استحکام و قوت شاعری و چیرهدستی سطح بالا در سخنوران عرب در طول قرون متمادی بودند، یعنی امروز هم که شما یک ادیب عرب را پیدا کنید از معلّقات سبع، همان هفت قصیدهای که هر سال بر دیوار کعبه آویختند برای شما سخن میگوید. عرب آن زمان شعرشناس و شعرفهم بود، حتی روستائیان و بادیه نشینها هم شعرشناس بودند و این در عرب رایج بود. البته الان من نمیدانم در بین اعراب چنین چیزهایی وجود دارد و چقدر با شعر آشنا هستند؟ ولی در گذشتههای دور شعر و شاعری همگانی بوده و من در احوالات شعرای دورههای مختلف عرب این را خواندم که مثلاً یک شاعری مثل: فرزدق یا جریر که هر دو هم عصر بودند. اینها در شعر خودشان وقتی شعر میگفتند میآمدند و در یک نقطهای که محل اجتماع مردم بود و به آن میگفتند نادی که همان معنای باشگاه امروز را داشت شعرشان را میخواندند مردم جمع میشدند با دقت گوش میکردند و لذت میبردند، یعنی چیزی که امروز در زبان فارسی و در زمانهای گذشته هم من در محیطهایفارسی زبان چنین چیزی را نشنیدم و سراغ ندارم.
شعر در جمع فارسی زبانها کالای برگزیده است، یعنی دربارها و آدمهای برجسته و ادبا و هوشمندان جامعه از شعر استفاده میکردند و لذت میبردند، اما در بین عرب اینطور نبود و عامهی مردم از شعر لذت میبردند، یک نفر میآمد شعرش را میخواند مردم کوچه و خیابان از هر طبقهای همه جمع میشدند، مخصوصاً اهل قبایل که شعر را گوش میدادند، بهتر میفهمیدند و لذت بیشتری هم میبردند و ترجیح میدادند. یکی میگفت شعر این خوب است، دیگری میگفت شعر او خوب است یعنی اهل شعر و ادب بودند، شعر را میشناختند. نکتهی دیگر در این زمینه، همین مطلبی است که ایشان گفتند؛ یعنی رعایت موازین موسیقی در این تواشیحها؛ که الحمدللَّه معلوم میشود شما این کار را شروع کردهاید؛ این بسیار مهم است. من گاهی اوقات میبینم که فارسها بدون توجه به موسیقی عربی، یک نغمهی عربی را میخوانند! البته دستگاهها، همان دستگاههاست؛ آنها هم وقتی میخواهند بخوانند، در همین دستگاههای بیات ترک و همایون و شور میخوانند؛ عجیب این است که همین اسمها را هم بیان میکنند. مرحوم امیری فیروزکوهی - که در موسیقی وارد بود - میگفت هرکس هر صدایی از دهانش دربیاورد، در یکی از این دستگاههاست؛ ولو اینکه موسیقىِ غربی باشد؛ منتها اصول و مبادی خوانندگی آنها فرق دارد. لابد حرف مرحوم امیری فیروزکوهی حجت است. در موسیقی ایرانی، اگر کسی به هنگام خواندن از دستگاهی خارج بشود، اهل موسیقی میگویند گناه کبیرهیی مرتکب شده است؛ اما موسیقی عربی اصلاً یکی از لوازمش این است که از یک دستگاه به دستگاه دیگر بروند؛ غیر از این گناه کبیره است! لذا موسیقیدانهای ایرانی از اینگونه قرآن خواندنها خوششان نمیآید؛ میگویند از دستگاه خارج شد؛ غافل از اینکه اصلاً خارج شدن و از یک دستگاه به دستگاه دیگر رفتن، یکی از مبادی خوانندگىِ قرآنخوانهای عرب است؛ خودشان هم این را میدانند؛ از اول که شروع میکنند، گاهی پنج دستگاه را طی میکنند، تا وقتی که به آخر میرسند و مجدداً به دستگاه اول برمیگردند؛ مثلاً از بیات ترک شروع میکنند، وارد همایون میشوند و سپس به شور میروند؛ بعد آخر سر مجدداً به همان بیات ترک برمیگردند؛ لذا شما میبینید که «صدقاللَّهالعلىّالعظیم»شان، با «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم»شان دارای یک آهنگ است. در چنین حالتی، اگر ما بیاییم قرآن عربی یا سرود عربی را بدون رعایت موازین آنها بخوانیم، چیز ناجوری از آب درمیآید و اصلاً به گوش نمیچسبد. اگر بناست تواشیح خوانده بشود، باید همانطور خوانده بشود.
از تواشیحهای آنها هم خیلی نباید استفاده بشود. من میبینم که این جوانان ما وقتی همخوانی میکنند، عین همان چیزی را که آنها خواندهاند، تکرار میکنند؛ واقعاً این تقلید محض لزومی دارد؟ این همه شعر عربی و دعا هست که میتوان از آنها استفاده کرد؛ مثلاً میتوانند قصیدهی «بُرده» را بخوانند که خیلی ممتاز و خیلی خوب است. دربارهی پیامبر و ائمه، عربها چهقدر اشعار خوب سرودهاند که در حد اعلای فصاحت و بلاغت است؛ از اینها در تواشیح استفاده کنید. البته این نکتهیی که عرض کردم، شامل دعاهایی که بعد از اذان صبح خوانده میشود، یا دعای روزها - که قبلاً خوانده میشد و الان مدتی است آن را قطع کردهاند و ما هم گفتیم که قطع نکنند - نمیشود. اگر این دعاها را با سبک قرآنخوانىِ فارسی بخوانند - همین سبکی که در مسجدها میخوانند - مطلوبتر است؛ آن آهنگهای کشیده خیلی مناسب نیست. البته همین دیروز یا پریروز بود که دیدیم بعد از اذان دعایی با لحن عربی خوانده شد که خوب و دلنشین بود؛ اما اگر بخواهند آن را بِکِشند، چیز مطلوبی نخواهد شد. البته استثناهایی هم وجود دارد؛ مثلاً آن «ربّنا»هایی که شجریان خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب میگذارند، یک کار هنری است؛ یک کار حالی نیست؛ مناسب نیست که بعد از اذان، کسی بخواهد آنطور چیزی را بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم میرسد که همین صدای معمولىِ مسجدىِ ما بهتر و مناسبتر باشد. اذان چون عربی است، باید آن را به لهجهی عربی گفت؛ مثل قرآن، که اگر آن را با لهجهی غیرعربی بخوانیم، درست نیست. بعضیها در تقلید زبانهای خارجی مقیدند که حتماً لهجه را رعایت کنند - که البته این لازم هم است؛ بالاخره اگر شما بخواهید با کسی به زبان انگلیسی یا عربی حرف بزنید، نمیشود مثل همان لهجهی فارسی با او حرف بزنید؛ باید به لهجهی خودش باشد - اما وقتی به نماز و قرآن میرسند، متأسفانه وسوسهشان میگیرد و میگویند چه لزومی دارد که ما این «ولاالضّالین» را مَد بدهیم؛ همینطور مثل سایر کلمات به صورت عادی ادا کنیم! اینها غافل از این هستند که این «ولاالضّالین» بدون مَد، آن چیزی نیست که نازل شده است؛ اصلاً «ولاالضّالین» با مَد نازل شده است. اصول زبان این را به ما دیکته میکند که اینطوری بگوییم؛ اگر اینطوری نگفتیم، مثل این است که اصلاً آن را نگفتهایم! البته اگر یک وقت کسی نمیتواند اینطور بگوید، گریبانش را نمیگیرند؛ اما بایستی درست گفت. نمیشود ما رعایت لهجه را نکنیم؛ لهجه خیلی مهم است.
خیلی اهمیت دارد که در قرائت دعاها، قطع و وصل جملات، صحیح و بجا باشد؛ تا آن کس که معنای دعا را میفهمد، حالش خراب نشود! مثلاً خوانده میشود: «بأبی انتم و امّی طبتم، و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم»؛ در صورتی که باید گفته شود: «بأبی انتم و امّی، طبتم و طابت الأرض الّذی فیها دفنتم». این دعاها عبارات زیبایی است که اگر در قطع و وصل آن دقت نشود، واقعاً به زیبایی آن لطمه میخورد.
من یادم میآید که یک وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسهیی در روزهای جمعه تشکیل میشد و ما هم گاهی در آن شرکت میکردیم. در یکی از آن جلسات، یک نفر هندی - که از اساتید زبان فارسی بود - شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمدهاند و استاد زبان فارسیاند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدری آن غزل را بد خواند که بیاختیار همه خندهشان گرفت! حالا وقتی من میبینم که بعضی از آقایان دعاها را اینطوری میخوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ میافتم که آن استاد هندی خوانده بود! امروز ما در همسایگی خود با دیگر کشورها مسائلی داریم که این برنامهریزىِ بسیار هوشمندانهیی را میطلبد؛ هم در خراسان این مسأله هست، هم در آذربایجان این مسأله هست، هم در مازندران این مسأله هست؛ حتّی در مرزهای غربی ما به مناسبت عراق تا حدود زیادی این مسأله هست؛ هم در قسمت شرق ما و قسمت افغانستان این مسأله هست؛ منتها این شرق و غرب به حدت و فوریت مسائل شمال کشور - که عمدتاً شامل خراسان و مازندران و آذربایجان شرقی و غربی میشود - نیست. شما در خراسان برای مردم تاجیک - چه تاجیکهای شمال افغانستان که فارسی زبانند، چه مردم تاجیکستان که الان بعد از هفتاد، هشتاد سال دارند احساس فارسی بودن میکنند - برنامه پخش میکنید. هیجانی در آن مردم وجود دارد که میخواهند زبان فارسی را، زبان رودکی را - که متعلق به خودشان هم است - یا زبان شعرای برجسته و ادبای قدیمی ما را به خودشان نسبت دهند؛ این را شما باید توجه داشته باشید و جذب کنید. هرچه بشود برنامهی فارسىِ خوب پخش کنید، هرچه بشود بخصوص در آن منطقه از زبان فارسىِ صحیح و بدون غلط استفاده کنید، این به نفع ماست؛ یعنی به نفع همان هدفهایی است که عرض شد. حتّی در ازبکستان و ترکمنستان عدهیی فارسیزبان هستند؛ به مناسبت سیاستهایی که اتحاد جماهیر شوروی داشته، اینها تقسیم شدهاند. سمرقند و بخارا جزو تاجیکستان نیست؛ ولی زبانشان تاجیکی و فارسی است.فارسی زبانهایی که الان در منطقهی آسیای میانه هستند، متفرقند و در یک جا جمع نیستند. همینطور به طرف غرب که میرویم، زبان ترکىِ آذربایجانی اهمیت پیدا میکند. جمهوری آذربایجان جزو این کشور و این مجموعه بوده و به دلایلی حدود صدوپنجاه سال است که از ایران جدا شده است. انسان وقتی نگاه میکند، میبیند که آنها هدفهایی دارند، برای اینکه احساسات آذربایجانیهای این طرف را تحریک کنند. البته اصل اینهایند؛ همیشه فرع به اصل برمیگردد؛ همیشه جزء به کل برمیگردد؛ همیشه کوچکتر به بزرگتر جذب میشود؛ اما اینها میخواهند قضیه را بعکس کنند؛ بزرگتر را به کوچکتر جذب کنند!
موسیقی در کشور ما قاعدتاً موسیقیِ باکلام است و مردم از کلامش بیشتر میفهمند. اگر این ساز با کلام همراه شد، آنوقت ساز هم برای ما مفهوم پیدا خواهد کرد؛ والّا اگر کلام نباشد، ما از ساز چیزی نمیفهمیم. حالا من که نمیفهمم، دلیل نیست؛ من یک آخوند هستم و با این چیزها ارتباطی نداشتهام؛ آنهایی هم که ارتباط داشتهاند، نمیفهمند! من که به شما عرض میکنم، چون تفحص و سؤال کردهام و فهمیدهام که از ساز چیزی نمیدانند؛ یعنی زبان موسیقی را با کلامش بیشتر میفهمند، تا با آن نغمهیی که از ساز بیرون میآید. منظور من این است که آن موسیقی، آنجایی که زبان گویایی داشته باشد - یا بهخاطر کلامی بودنش، یا بهخاطر اینکه مردم با زبان آن ساز آشنا هستند - همین خاصیت ربط و انتقال را دارد.
آن دستگاههایی که مباشر امور ادبیات هستند، باید اثبات کنند که ادبیات، فقط یک سرگرمی و یک امر تشریفاتی و زایدهیی در زندگی نیست؛ بلکه یک چیز ضروری است. فرض بفرمایید ما امروز مایلیم که آن ملتهایی که در اطراف عالم با فرهنگ و ادبیات ایرانی آشنا بودند، این ارتباط و اتصالشان محفوظ بماند. میدانید که استعمار دهها سال متمادی - شاید در بعضی جاها قرنها - تلاش کرد تا آثار فرهنگ ایرانی را که در خیلی از نقاط دنیا وجود داشت، بزداید؛ مثلاً در هند این معنا کاملاً واضح است. آن وقتی که کمپانی انگلیسی هند شرقی وارد هند شد، یکی از اولین تلاشهایش این بود که زبان فارسی را کنار بزند. این زباناردو را که ملاحظه میکنید، ابتدا رسمی کردند، برای اینکه زبان فارسی را کنار بگذارند؛ بعد خودِ زبان اردو را هم کنار زدند وزبان انگلیسی را زبان رسمی کردند! از اوایل قرن نوزدهم این کار شروع شده و تا امروز هم ادامه دارد. اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسی حرف بزنید، همه آن را میدانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمی، زباندولتی و زبان اداری، زبان انگلیسی است؛ یک روز همینها زبان فارسی بوده است؛ یعنی زبان رسمی، زبان حکومت، زبان دیوان،زبان مراسلات و احکام و قوانین، فارسی بوده است. حالا ما میخواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیلهیی میشود این زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدی و دیوان حافظ و کتابهای فارسیِ همان چیزهایی که از نسلهای گذشته، این زبان و ادبیات و فرهنگ را دارند منتقل میکنند، میفرستیم؛ آنها هم استقبال میکنند و میخوانند؛ این نقش ادبیات است، که به نظر بنده بسیار حایز اهمیت است؛ این را شما باید در محیطهای ادبیاتی اثبات کنید. شما خیال نکنید که در حکمت فردوسی، یک ذره حکمت زردشتی وجود دارد. فردوسی آن وقتی که از اسفندیار تعریف میکند، روی دینداری او تکیه میکند. میدانید که اسفندیار یک فرد متعصبِ مذهبیِ مبلّغ دین بوده که سعی کرده پاکدینی را در همه جای ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزباللهیهای امروز خودمان است؛ آدم خیلی شجاع و نترس و دینی بوده است؛ حاضر بوده است برای حفظ اصولی که به آن معتقد بوده و رعایت میکرده، خطر بکند و از هفتخان بگذرد و حتّی با رستم دست و پنجه نرم کند. وقتی شما شاهنامه را مطالعه میکنید، میبینید که فردوسی روی این جنبهی دینداری و طهارت اخلاقی اسفندیار تکیه میکند. با اینکه فردوسی اصلاً بنا ندارد از هیچیک از آن پادشاهان بدگویی کند، اما شما ببینید گشتاسب در شاهنامه چه چهرهیی دارد، اسفندیار چه چهرهیی دارد؛ اینها پدر و پسر هستند. فردوسی بر اساس معیارهای اسلامی، به فضیلتها توجه دارد؛ در حالی که بر طبق معیارهای سلطنتی و پادشاهی، در نزاع بین گشتاسب و اسفندیار، حق با شاه است. «به نیروی یزدان و فرمان شاه» یعنی چه؟ یعنی هرچه شاه گفت، همان درست است؛ یعنی حق با گشتاسب است؛ اما اگر شما به شاهنامه نگاه کنید، میبینید که در نزاع بین اسفندیار و گشتاسب، حق با اسفندیار است؛ یعنی اسفندیار یک حکیم الهی است. فردوسی از اول با نام خدا شروع میکند - «به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد» - تا آخر هم همینطور است؛ فردوسی را با این چشم نگاه کنید. فردوسی، خدای سخن است؛ او زبان مستحکم و استواری دارد و واقعاً پدر زبان فارسی امروز است؛ او دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامی بود؛ شاهنامه را با این دید نگاه کنید.
یک روز مرحوم مجلسی (رضواناللَّهعلیه) در کتاب «حقالیقین» و «عینالحیاة» و امثال اینها، اخلاق و عقاید دینی را با همان زبانِ خودش میگفت و دنیایی را به تفکر اعتقادىِ شیعی نزدیک میکرد. شما خیال نکنید که این کتب مجلسی بیهوده نوشته شده است؛ نخیر، پایههای تشیع را - در آن زمانی که تشیع در کشور ما تازه بود - همین کتابها قرص کرده است. به کتابهای «حیاةالقلوب» و «حقالیقین» و «عینالحیاة» مجلسی به چشم حقارت نگاه نکنید و نگویید اینها چه اثری دارد؛ نخیر، اینها یک روز خیلی اثر داشته است. مجلسی وقتی آمده است که در همان شهر، یک قرن و نیم قبل از آن، برای اینکه مردم را به عقاید شیعه وادار کنند، چه کارهای حتّی غیرانسانییی کرده بودند؛ مجلسی و امثال او آمدند این عقاید را در دلهای مردم محکم کردند. آن روز آن مطالب به درد میخورد؛ اما امروز من و شما نمیتوانیم «حقالیقین» و «حیاةالقلوب» را تجویز کنیم؛ بگذارید در قفسه به عنوان تاریخ بماند؛ اگر هنر داریم، آن مضمون را با زبانِ امروز بنویسیم. بنده امروز «حقالیقین» و «حیاةالقلوب» را برای مردم تجویز نمیکنم؛ به درد مردم نمیخورد. ممکن است خیلی از شماها اصلاً «حقالیقین» را نخوانده باشید؛ اما بنده خواندهام. «حیاةالقلوب»، «حقالیقین»، «عینالحیاة» - این کتب فارسی مرحوم مجلسی - پُر از مطلب است؛ اما نه مطلب باب جوان امروز؛ نه مطلب باب تفکر روشنفکرىِ امروز که در زمان مجلسی از این حرفها عین و اثری نبود.
یک معاونت، معاونت تحقیقات و مطالعات است؛ کارش تربیت محقق، نظارت بر رسالههای تحقیقی و انتشار مجلات علمی در حوزه است. من آن روز با جمعی از برادران این نکته را مطرح کردم و گفتم که ما یک مجلهی فقه نداریم! ما یک مجلهی علمی فقه لازم داریم که مباحث فقهی را با زبان علمی فقه - یعنی زبان عربی - بیان کند. اگر کسی هم خواست فارسی بنویسد، مینویسد؛ اما زبان اصلی مجله باید عربی باشد. محققان یک مجلهی فقه تهیه کنند و در آن مقاله بنویسند؛ یکی از فضلای آبرومند هم یکی از درسهایش را تعطیل کند و بیاید مسؤولیت این مجله را به عهده بگیرد. مگر فایدهی این مجله برای پیشبرد فقه اسلام، کمتر از فایدهی آن درس است؟ محققان، بزرگان و فضلا، موضوعات جدید فقهی را بنویسند؛ تحقیق کنند؛ نقد کنند؛ فقه را پیش ببرند و دنیا را از فقه شیعه آگاه کنند. در دائرةالمعارفها، فقه ما را بعد از فقه اباضیه میآورند! از این فقه غنی - که شاید هیچ فقهی این همه کتاب و تحقیق و متون مهم نداشته باشد، یا کمتر فقهی داشته باشد - کسی خبر ندارد! اینها را بیرون بیاوریم، تا در مجلات علمی دنیا منعکس بشود.
ترکیب حضار، ترکیب بسیار زیبا و خوبی است و من بعضی از حضار - مثل آقای احمد آرام، آقای محیط طباطبایی و دیگران - را از دیرباز میشناسم و به آنها اخلاص دارم و خوشحالم که حضور آنها را در این مجموعه میبینم. الحمدللَّه انسان میبیند که این مجموعه، مجموعهیی از فکر و نظر و ذوق و سوز برای زبان فارسی است.
باید اعتراف کنیم که در کار زبان فارسی تقصیر شده است. نه فقط در این چند سالهی اول پیروزی انقلاب که هرکسی به کاری مشغول بود، به این مهم چندان پرداخته نشد، بلکه در گذشته نیز تقصیرهای بزرگتر و بیشتری صورت گرفت و با اینکه در این کشور ادبا و شعرا و فارسیدانان و فارسیگویانِ بزرگی بودند، اما در این سنین متمادی، زبان فارسی آن رشدی را که بایستی میکرد و آن سعهیی را که در دنیا باید پیدا میکرد، پیدا نکرد. همانطور که اشاره کردید، یک روز از چین تا روم و همین آسیای صغیر، مرز زبان فارسی را تشکیل میدادند. انسان میبیند که در دوران عثمانی، دیوان و مکاتبات آنها به زبان فارسی بوده است و شعرایی به زبان فارسی داشتند. بهترین شعرای بخشی از دوران عثمانی، شعرای فارسیگو هستند؛ وضع هند و شبه قارهی هند هم که معلوم است. بنابراین، نفوذ زبانفارسی بسیار بوده است. هر زبانی که سعهی نفوذ آن زیاد باشد، طبیعی است که با خود فرهنگی را حمل میکند. کاری که امروز دولتهای استعمارگر و سلطهطلب میخواهند با خرجهای زیاد و با اعمال نفوذهای فراوانی در دنیا انجام بدهند، زبان فارسی آن کار را با نفوذ طبیعىِ خودش کرده است. نمیشود باور کرد که نفوذ زبان فارسی به خاطر قدرت سیاسی کشور فارسیزبان است. آن روزی که زبان فارسی در هند زبان رسمی بود، پادشاهان مغولی هند و تیموریها، اگر از سلاطین صفویه - که در ایران بودند - مقتدرتر نبودند، قدرت کمتری نداشتند. اورنگ زیب از معاصر خودش در ایران به مراتب قویتر بود؛ یعنی یک کشور بسیار ثروتمند در اختیارش بود؛ از لحاظ سیاسی قوی بود و تقریباً بر تمام منطقهی شرق آسیا نیز مسلط بود؛ اما زبان آن مردم، زبان فارسی بود. نمیشد گفت که زبانفارسی را که خود این سلاطین و خانوادهها و دیوانها و زنان و رعیتشان با شوق و ذوق میپذیرفتند، به خاطر این میپذیرفتند که مثلاً کشور ایران و حکومت صفوی یا حکومت نادری روی آنها نفوذ داشتند؛ نخیر، مسألهی نفوذ سیاسی نیست؛ بایستی در چیز دیگری جستجو کرد. هیچ وقت ایران در دولت عثمانی نفوذی نداشته، که زبان فارسی را نفوذ سیاسی ما به آنجا ببرد؛ خودشان دولت مقتدری بودند؛ همیشه هم با کشور ایران در حال جنگ و درگیری بودند. اتفاقاً دورانی که زبان فارسی در ترکیه نفوذ داشته، تقریباً همان دوران صفویه است که در خود ایران زبان فارسی خیلی اوجی نداشته است. شعرای خوب ما در آن دوران فرار میکردند و از ایران میرفتند؛ اما ما میبینیم که در کشور عثمانىِ آن روز، زبان فارسی، زبان دیوانی و زبان شعری وزبان علمی و ادبی است؛ پس ناشی از نفوذ سیاسی نیست؛ یعنی نمیتوان گمان کرد که علت گسترش زبان فارسی، نفوذ سیاسی دولت فارسی ایران است. علاوه بر این، خیلی از سلاطین ایران اصلاً فارس نبودند. غزنویان و سلجوقیان شاید زبانفارسی را درست هم نمیفهمیدند. خود صفویه و قاجاریه هیچکدام فارسیزبان نبودند؛ اینها با فارسی خیلی انس و خویشاوندی نداشتند. بنابراین، علت نفوذ زبان فارسی در چیز دیگری است؛ شاید یک مقدار در خود ذات این زبان است؛ یعنی ترکیب و شیوایی ویژه و آهنگی که این زبان دارد. من از بعضی کسانی که در مجامع جهانی خیلی حضور پیدا میکنند و نطقهای مختلف را میشنوند، شنیدم که میگفتند آهنگ زبان فارسی و نطقهای فارسی، گیراتر از آهنگ زبانهای دیگر است. ما هم گاهی میبینیم که بعضی از اشخاصی که از کشورهای متعدد به ایران میآیند و در اینجا صحبت میکنند، آن زیبایی و فراز و نشیب لطیف زبانفارسی در کلامشان احساس نمیشود. البته اینها را بایستی زبانشناسان بگویند؛ چیزی نیست که با گوش بشود فهمید؛ لابد موازین و معیارهایی دارد که اینها را زبانشناسان میفهمند. علت دیگر نفوذ زبان فارسی، آن بار معنایی است که این زبان با خودش حمل میکند. زبان فارسی، فرهنگ غنییی را با خودش میبرده است؛ این فرهنگ امروز در اختیار ماست؛ عمدتاً هم فرهنگ اسلامی است؛ یعنی اسلام در این منطقهی شرق عالم، از شبه قاره گرفته تا چین و تا هر جای دیگر که رفته، با زبان فارسی رفته است. خیلی نزدیک به نظر میآید که یکی از عوامل گسترش زبان فارسی در دنیا - و لااقل در این ناحیه - همراهی آن با دین و پیام دین و معارف دینی باشد؛ یعنی آن کسی که این دین و این معارف را میپذیرد، زبانی را هم که حامل آن است، میپذیرد. من دیدهام که قوالها در هند در آن مقبرهی شاه ولیاللَّه مینشینند و اشعاری را به زبان فارسی هم میخوانند. البته فارسی را هم خیلی بد میخوانند؛ یعنی صدایشان خوب است، لیکن خواندنشان خیلی غلط دارد؛ درعینحال اشعار، همان اشعار عرفانی و معنوی فارسی است؛ که یا از اشعار خود شاه ولیاللَّه و یا از اشعار دیگران میخوانند. بنابراین، ما میتوانیم آن محتوای عرفانی و آن فرهنگ اسلامی را که شکل لطیف و زیبای خودش را در ایران داشته، عامل گسترش زبان بدانیم. امروز هم همینطور است؛ امروز هم حقیقتاً زبان فارسی در دنیا جاذبهی جدیدی پیدا کرده است. من کسانی را از کشورهای عربی و غیرعربی دیدهام که اینها زبان فارسی را از طریق رادیوی جمهوری اسلامی یاد گرفته بودند. جاذبهی سخنان امام و حقایق انقلاب و مفاهیم انقلابی، اینها را با زبان فارسی مأنوس کرده بود و این زبان را میفهمیدند. هم در منطقهی شرقی عربستان که صدای ما به آنجا میرسد، هم در پاکستان و بخصوص در هند، و هم در آفریقا ما این را دیدیم. من سال ۵۹۹ هند بودم؛ در آنجا دیدم که کسانی به خاطر سرودهای انقلابی، زبان فارسی را میفهمند؛ مطمئناً در جاهای دیگر هم این معنا وجود دارد. بنابراین، هر جا که جاذبهی این فرهنگ و این تفکر بتواند راهی باز کند و نفوذی بکند، زبان فارسی هم هست. در چنین شرایطی، در کانون زبان فارسی، باید به این زبان رسید. این زبان خیلی سعه و ظرفیت دارد. البته در این زمینه من حرف تازهیی برای حضار این مجلس ندارم. بهنظر من، زبان فارسی از جهتی یک زبان استثنایی است. زبان عربی با آن گسترش واژگانی که دارد، خصوصیت زبان فارسی را ندارد و آن، ترکیبپذیری زبان فارسی است. میشود با سلیقههای خوب، اززبان فارسی، بینهایت ترکیبهای خوب درست کرد. البته ترکیبهای غلط و بد هم میشود درست کرد و امروز ما دچار این بلیه هستیم؛ یعنی هرکس ترکیبی درست میکند! البته در سابق لغت درست میکردند، که دفع کردنش آسانتر بود. من دیده بودم که در مجامع اهل ادب و شعر مشهد - که مردمان فاضل و بادرکی آنجا بودند - این لغتهای دساتیری و جعلی و مندرآوردی را میشناختند؛ اصلاً از آهنگ لغت میگفتند که این دساتیری است؛ درست هم بود؛ تحقیق میکردند، معلوم میشد که واقعاً همینطور است. درعینحال، ما ترکیبهای دساتیری نداریم. الان ترکیب، دست همه افتاده و همه ترکیب درست میکنند! عجیب این است که بعضی از این طباع عوام، یک ترکیب خوب را خیلی دیرتر و سختتر میپذیرند تا ترکیب غلط را! ما این همه تکرار کردیم، در رادیو و تلویزیون هم گفتیم که نگویید «لازم به ذکر است»؛ اما هر کاری میکنیم، نمیشود! رسماً گفتیم، ابلاغ هم کردند، در سخنرانی هم گفتیم که این ترکیب «لازم به ذکر است» را نگویید؛ ولی باز میگویند! یک روز در جلسهیی در صدا و سیما - که شاید بعضی از آقایان هم بودند - من صحبتی کردم و گفتم که اینقدر نگویید «داریم»؛ این تصویر فلانی را داریم، این صدای فلانی را داریم، این مذاکره را با هم داریم؛ این یک گرتهبرداری غلط از زبان بیگانه است؛ درفارسی چنین چیزی نداریم. مثلاً به جای اینکه بگوید من با شما گفتگویی بکنم، میگوید من با شما گفتگویی داشته باشم؛ مرتب این فعل «داشتن» را بهصورت کمکیهای غیر وارد و غیر صحیح و غیر اصیل در زبان فارسی استفاده میکنند؛ هرچه هم میگوییم، فایدهیی ندارد! این همان بلیهی بزرگ زبان فارسی در حال حاضر است. واقعاً ضابطهیی لازم است؛ جایی لازم است که این مشکلات زبان فارسی را تمام کند و نگذارد که به اسم زبان، از مسیرها و جریانهای غلط، گندابهایی وارد دریاچهی زبانفارسی شود و این زبان را آلوده کند؛ واقعاً پالایش صحیحی وجود داشته باشد. رادیو و تلویزیون اگر مواظب زبان خودشان نباشند، دایم امواج فاسد پخش میکنند. واقعاً انسان گاهی میبیند که برخی از واژهها غلط تلفظ میشود؛ مثلاً نام شهری که در الجزایر است، درست تلفظ نمیشود - البته این هم بد است - اما گاهی هم هست که شعر حافظ یا صائب را غلط میخوانند؛ آدم میخواهد یقهی خودش را پاره کند! شعر به آن قشنگی را - بخصوص در تلویزیون - بد میخوانند، غلط میخوانند، زشت میخوانند؛ این در حالی است که این اشعار را به عنوان تفریح و رفع خستگی، میان دو برنامه قرائت میکنند! آخر چه اصراری است آدم شعری را که بلد نیست بخواند، بخواند!؟ متأسفانه این اشکالات هست. اتفاقاً اگر فرهنگستان به این قضیه بپردازد و نسبت به آن اهتمام بورزد، بسیار بسیار خوب و مفید خواهد بود؛ انشاءاللَّه طوری بشود که این موارد هم اصلاح گردد. گفته میشود که «غلط مشهور» بهتر از «صحیح مهجور» است؛ البته این در جاهایی درست است. در این ترکیباتی که یک وقت عوامی آمده حرفی را زده، عوام دیگری هم از او تقلید کرده و عوامهایی نیز آن را پیدرپی گفتهاند، واقعاً نمیشود این را ملاک قرار داد و گفت چون معروف شده، ما این را قبول داریم؛ باید حذفش کرد؛ والّا زبان بکلی ضایع خواهد شد. یک نکتهی دیگر، پیش بردن زبان است. ما الان در محیطهای علمی، برای آن علومی که از اروپا و از غرب وارد کشور ما شده است، به هزاران واژهی نو احتیاج داریم. اگر همچنان که امروز هست، ما مرتب از واژههای بیگانه استفاده کنیم، در محیطهایی راه را بر زبان اصیل فارسی میبندیم. الان شما در ایران سوار هواپیما میشوید و میبینید کسی که در برج مراقبت هست و یک ایرانی است، با این خلبان که او نیز یک ایرانی است، حتماً انگلیسی حرف میزند! بنده گفتم در آن هواپیمایی که من سوار میشوم، این کار ممنوع است! چرا فارسی حرف نمیزنند!؟ آخر یک وقت هست که شما با یک برج بیگانه - که او مثلاً چینی است و شما فارس هستید و زبانیکدیگر را نمیدانید - از زبان مشترک انگلیسی استفاده میکنید؛ اما بنده مثلاً به مشهد که میروم، به چه مناسبت شما انگلیسی حرف میزنید!؟ علتش این است که واژهها انگلیسی است و اینها فقط باید این واژهها را به یکدیگر ربط بدهند؛ خودشان را دیگر دچار زحمت نمیکنند؛ همان ربط انگلیسی را میدهند! پس ما باید واژه بگذاریم، تا زبان در محیطهایی، اینگونه منزوی نشود؛ که متأسفانه منزوی شده است. در محیط بیمارستانها خیلی اوقات همینطور است؛ در جاهای دیگر همینطور است؛ اینها جاهایی است که ما دیدهایم. مثلاً میگویند شما دوایتان را گرفتید؟ ما دوا را نمیگیریم؛ ما دوا را میخوریم یا مینوشیم. یا فرضاً میگویند شما حمام گرفتید؟ ما حمام را نمیگیریم؛ چرا ما باید حمام را بگیریم!؟ ما به حمام میرویم، یا استحمام میکنیم. این ترکیبهای غلطِ بیگانهی از زبان فارسی را همینطور آوردند و سطوح بالا و مردمانِ با اسم و رسم و عالم هم اینها را به کار میبرند؛ مردم عوام هم خیال میکنند که باید اینطوری حرف بزنند تا عالم باشند؛ غافل از اینکه نه، این جهل است؛ اینکه علم نیست! واژهسازی برای زبان و پیش بردن و ترقی دادن زبان، یک امر بسیار مهم است. به نظر من، هنر بزرگ کسانی مثل سعدی یا حافظ یا فردوسی این است که هفتصد سال پیش یا هزار سال پیش، طوری حرف زدند که ما امروز وقتی که آن سخنان را باز میگوییم، اصلاً احساس غربت و وحشیگری نمیکنیم؛ اصلاً زبان، زبان امروز است؛ یعنی حقیقتاً میشود گفت که هزار سال جلوتر از زمان خودشان حرف زدند. یقیناً مردم زمان سعدی، به رسایی و شیوایی «بوستان» حرف نمیزدند؛ نثر آن دورهها در اختیار ماست و داریم میبینیم. «بوستان» یا «گلستان»، اینطور سلیس و روان و شیواست. امروز وقتی که انسان شعر آن زمان را میخواند، مثل این است که دو نفر دارند با زبان شیرین فارسىِ امروز با هم حرف میزنند؛ همینطور است حافظ؛ همینطورند بعضی از شعرای برجسته و خوب سبک هندی. علی اىّ حال، باید زبان را پیش برد؛ یعنی همچنانکه آنها جلوتر از زمان خودشان حرکت کردند، ما هم باید حرکت کنیم. بههرحال، بنده شخصاً بهعنوان یک آدم عاشق و شیفتهی زبان فارسی، به این مجموعهی شما خیلی امید بستهام؛ امیدوارم که این مجموعه انشاءاللَّه بتواند کارهای بزرگ و اساسییی را در باب زبان فارسی انجام بدهد. این شعب و گروههایی که برای کارهای مختلف تشکیل شدهاند و شما به آنها اشاره فرمودید، به نظر میرسد که کارهای همهی آنها، کارهای لازمی است. خوشبختانه در گوشه و کنار هم تلاشهای فردی خیلی شده است؛ که میشود در این مجموعه به یک جای اساسی برسد. در جمع شما خانم صفارزاده هم هستند که بحمداللَّه رتبهی شعری بسیار والا و برجستهیی دارند؛ این خیلی جای خوشحالی است. البته بعضی از آقایان هم شعر را میسرایند، اما تطفّلاً. من نمیدانم که در جمع شما، شاعرِ مختص به شعر و شاعر حرفهیی داریم یا نداریم - البته ما از شعرهای آقای دکتر حبیبی و آقای دکتر حداد و آقای محیط طباطبایی هم استفاده کردهایم - ولی درعینحال نباید کفهی شعر را خیلی در اقلیت قرار داد. خانم صفارزاده بحمداللَّه زبانشان، زبان بسیار خوبی است؛ یعنی سطح شعرشان واقعاً خیلی بالاست. اگر شما باز هم بتوانید در آن جمع شعرایی که باقی ماندهاند، این جهت «فارسی گویی» را غنی کنید، خیلی بهتر است. میدانید که شعرا هم مختلفند؛ بعضی واقعاً فارسی گو هستند، بعضی هم چندان فارسی گو نیستند و با فارسی خیلی انس ندارند. بنابراین، قریحهی شعری، همیشه ملازم با تسلط بر زبان نیست. در خصوص نثر هم چند جملهیی عرض کنم. بعضی نثرها از لحاظ زیبایی و شیوایی، انصافاً از شعر کمتر نیستند؛ نثرهای خیلی قوییی هم وجود دارد. حدود سی، چهل سال قبل از این، من خودم وارد باب ترجمه شدم و از یک نوشتهی جناب آقای آرام استفاده کردم. آن چیزی که بنده را تشویق کرد که مشغول کار ترجمه بشوم و با ترجمه انس پیدا کنم، کار ایشان بود. در همان زمان، ایشان ظاهراً در بیروت متنی پیدا کرده بودند و آن را ترجمه کرده بودند؛ من به آن متن نگاه میکردم، میدیدم که واقعاً نوشتهی ایشان خیلی قوی و متین و بدون حشو و کلام زاید است؛ که انسان لذت میبُرد. الان هم که گاهی نوشتههای ایشان را میبینیم، همینطور است؛ البته بقیهی آقایان هم همینطورند. حدود یک سال پیش مصاحبهیی را دیدم که از آن صحبتها من خیلی خوشم آمد. او میگفت که ما کوشش کردهایم تا برای واژههایی که در فلان علم استفاده میشود - حالا دقیقاً یادم نیست که کدام علم بود - معادلی پیدا کنیم. این خیلی خوب است که یک نفر یکی از همتهای خودش را این معرفی کند که میخواهد معادلهای واژههای خارجی فلان علم را در فارسی پیدا کند؛ زیرا دایم لازم نیست که ما از عین آن لغت استفاده کنیم. این کار خیلی خوب است؛ اما عکسش هم ممکن است؛ به این توجه داشته باشید.
دربارهی مسألهی زن - که امروز همچنان در دنیا یک مسأله است - حرفهای فراوانی گفته شده و گفته میشود. وقتی ما به نقشهی انسانی عالم و جوامع بشری نگاه میکنیم - هم جوامع اسلامی مثل کشور خودمان و سایر کشورهای اسلامی، هم جوامع غیر اسلامی و از جمله جوامع به اصطلاح متمدن و پیشرفته - میبینیم که در همهی این جوامع، متأسفانه مسألهیی به نام مسألهی زن همچنان وجود دارد؛ این نشاندهندهی نوعی کجبینی و کجروی و حاکی از نوعی کوتهنظری نسبت به مسائل انسانی است. معلوم میشود که بشر با همهی ادعاهایش، با همهی تلاشهایی که مخلصان و دلسوزان کردهاند، با همهی کارهای فرهنگىِ وسیعی که بخصوص در مورد مسألهی زن انجام گرفته است، هنوز نتوانسته دربارهی مسألهی دو جنس و مسألهی زن - که به تبع او، مسألهی مرد هم به شکل دیگری مطرح میشود - به یک صراط مستقیم و راه درستی دست پیدا کند.
شاید در بین شما خانمها کسانی باشند که آثار ادبی و هنری زنان هنرمند دنیا را - که بعضی هم به فارسی ترجمه شده، و بعضی هم با زبانهای اصلیش وجود دارد - دیده یا خوانده باشند. همهی اینها حاکی از همین مسألهیی است که عرض شد؛ یعنی هنوز بشر نتوانسته مسألهی زن را، و به تبع این مسأله، مسألهی دو جنس - یعنی زن و مرد - را، و قهراً مسألهی انسانیت را، حل کند. به عبارت دیگر، زیادهرویها و کجرویها و بدفهمیها، و به تبع اینها، تعدیها، ظلمها، نارساییهای روانی، مشکلات مربوط به خانواده و مشکلات مربوط به نحوهی اختلاط و امتزاج و ارتباطات دو جنس، هنوز جزو مسائل حل نشدهی بشریت است. یعنی بشری که در زمینههای مادّی، در زمینههای اجرام آسمانی، در اعماق دریاها، این همه کشفیات انجام داده و این همه دم از ریزهکاریهای روانشناسی و روانکاوی و مسائل اجتماعی و مسائل اقتصادی و سایر چیزها میزند و واقعاً هم در خیلی از این رشتهها پیشرفت کرده، در این مسأله درمانده است! اگر من بخواهم این نارساییها را حتّی فهرستوار بیان کنم، زمان زیادی میطلبد و شما خودتان هم واقفید. در باب ویراستاری، من معتقد به همان معنای وسیع علمی ویراستاری هستم. ویراستاری در معنای متداول رایجش، به معنای درست کردن متن از اغلاط است؛ یعنی نوعی پیراستن است - ویراستن، یعنی پیراستن - در حالی که در معنای اصلی و علمی ویراستاری، ویراستن، پیراستن نیست؛ آماده کردن و قابل عرضه کردن است؛ و این چیز بسیار وسیعی است. در باب کتابها هم همینگونه است؛ در باب مطالبی هم که در رادیو و تلویزیون خوانده میشود، همینطور است. ای بسا مطلبی که از لحاظ لفظ هم ایرادی ندارد، لیکن از لحاظ نسق و ترتیب طولی ایراد دارد.
ما در مشهد یک انجمن ادبی داشتیم که در منزل مرحوم نگارنده تشکیل میشد. عبدالعلی نگارنده، سرگرد بازنشسته و پیرمرد خیلی نازنینی بود. چیزی که به او نمیآمد، این بود که یک روز سرگرد بوده باشد! همیشه من تعجب میکردم و میگفتم شما که سرگرد بودی، چهکار میکردی؟! مرد بسیار لطیفی بود. خانهی او مرکز انجمن ادبی فردوسی بود، که من هم هر وقت از قم به مشهد میآمدم، حتماً در آن شرکت میکردم. یکی از کارهایی که آنجا انجام میگرفت، این بود که وقتی کسی غزلی یا قصیدهیی میخواند، آن را ویراستاری طولی میکردند؛ یعنی میگفتند که جای این بیت اینجا نیست؛ جایش قبل از این بیت قبلی است. این، نکتهی مهمی است. در باب ویراستاری کتابها هم این کار هست. وقتی ویراستار نگاه میکند - آن ویراستار به معنای اعم که با مؤلف ارتباط دارد - میگوید این فصلی را که شما تنظیم کردهاید، جابهجاست؛ یعنی فصل دوم شما باید فصل سوم بشود؛ فصل پنجم شما باید فصل دوم بشود؛ این ویراستاری است. البته ویراستاری از این وسیعتر هم معنا میدهد. اینکه آیا ما این مطلب را اصلاً ارائه بکنیم یا نه، نیز خودش مرحلهیی از ویراستاری علمی است. من معتقدم که در صدا و سیما، ویراستاری فقط به معنای پالودن زبان نیست، که ما بیاییم این زبان را پالایش کنیم و درست کنیم و در اختیار مردم بگذاریم - این بخشی از مسأله است - چیزهای دیگری هم وجود دارد؛ لیکن فعلاً آن چیزی که محل ابتلای ماست، همین بخش از قضیه است که متأسفانه زبان، زبان بیمار و ضعیف و نارسا و احیاناً قابل اشتباه است؛ چون وقتی که سخن درست ادا نشود، تفاهم غلط میشود؛ یعنی چیز بدی فهمیده میشود. یک نمونهی آن، این کلماتی است که ما از عربی گرفتهایم. حالا کلماتی که از زبانهای فرنگی گرفته شده، یک طور دیگر است؛ لیکن کلماتی که از عربی گرفته شده، چون سابقه دارد - یعنی از زمان مشروطه و قبل از مشروطه، تعبیرات تازهیی را از عربی گرفتند و وارد زبان ما کردند؛ چه زبانسیاسی، چه زبان غیرسیاسی - گاهی اینها غلط به کار میرود. من همین امروز به مناسبتی داشتم فکر میکردم، که این تعبیر «غرور ملی» نظرم را جلب کرد. «غرور ملی» یعنی چه؟ آن چیزی که در فارسی از این اصطلاح تفاهم میشود، چیست؟ یعنی آن احساس عزت ملی؛ یعنی یک ملت به خود احساس اعتزاز و شرف کند. طبیعی است که کلمهی غرور این را نمیرساند. کسی که با زبان عربی آشناست و غَرَر در باب بیع را میخواند، و «غرّکم باللَّه الغرور» را میخواند، میداند که غرور یعنی فریفتگی جاهلانه؛ یعنی کسی که از روی جهالت فریفته بشود؛ لذا میگویند فلانی آدم مغروری است؛ این زشت است. اتفاقاً این تعبیر در فارسی ما وجود دارد؛ البته نه در تعبیرات سیاسی، بلکه در تعبیرات معمولی. میگویند آدم باغروری است، آدم مغروری است؛ یعنی خودفریفتگی جاهلانه دارد؛ این بد است. این واژه وقتی در فرهنگ سیاسی میآید، میشود «غرور ملی»، میشود خوب! ما واقعاً چه داعییی داریم که اصطلاحی را که معنای نارسا و غلطی دارد، بگوییم؛ که بعد منِ روحانی وقتی که از زبان عرب وارد زبان فارسی میشوم، تا دیدم میگویند «غرور ملی»، بگویم آقا ساکت شوید، «غرور ملی» چیست؛ آن را کنار بگذارید! در حالی که مقصود شما از «غرور ملی»، اصلاً آن معنای بد این اصطلاح نیست. شما میخواهید آن شرف ملی را بگویید، خیلی خوب، به تعبیر درستش بگویید که من هم در فهم مراد شما اشتباه نکنم. ببینید، کار به اینجاها رسیده است. امروز کسی فکر نمیکند که اصطلاح «غرور ملی»، اصطلاح غلطی باشد؛ اما غلط است، و این غلط، عدم تفاهم به وجود آورده است. خود کلمهی «ملی» هم از همین قبیل است. ملت، به معنای «شَعب» و «امت» نیست؛ ملت، یعنی دین. «ملّة ابراهیم حنیفا»، یعنی آیین ابراهیم. این واژه از زمان مشروطه آمده و نمیشود آن را کاری کرد. اینقدر گفتهایم ملت ایران، که به قول آقای نجفی جزو زبان شده است. این از آن مواردی است که نمیشود از زبان اخراج کرد. ملت، یعنی همین امت ما. حالا نمیدانم که اصلاً فارسی ملت چیست؛ باید یک معادل فارسی برای این واژه پیدا کنیم. «خلق» هم عربی است. این واژه را تاجیکها از کمونیستها گرفتند. کمونیستهای داخلی خودمان هم «خلق» میگفتند؛ خیال میکردند وقتی گفتند خلق، کلمهی ملت را ضایع میکنند! بالاخره هر مکتبی واژهی جدیدی برای خودش میآورد که معادل فارسی ندارد؛ حالا واقعاً بگردیم یک کلمهی فارسی برای این واژه پیدا کنیم. من از آن آدمهایی نیستم که معتقد باشم چون کلمه عربی است، باید آن را کنار گذاشت؛ نه، کلمه عربی است، اما به قول مرحوم آل احمد، جزو زبان من است. او میگفت، به من اعتراض میکنند که چرا کلمات عربی به کار میبری؟ در پاسخ میگفت که این جزو زبان من است؛ عربی نیست، بیگانه نیست؛ حالا اصلش متعلق به هرجا باشد. من آن اعتقاد را ندارم؛ اما چرا زبان ما با این سعهی عظیم و با این گسترش فراوان - که بلاشک از این جهت، از زبان عربی بازتر و پُرکششتر است و ترکیبپذیری خوبی دارد - بایستی در یک کلمه گیر کند؟ بههرحال، ما معادل فارسی «ملت» را هم نداریم؛ چارهیی نداریم؛ بایستی کلمهی «ملت» را بگذاریم. غرض، میخواهم عرض بکنم که مسألهی ویراستاری، اینقدر حساس است. امروز متأسفانه زبان واقعاً در حال انحطاط است. در حالی که منابع زبان فارسی ما همچنان محفوظ است، اما آدم میبیند کهزبانی که در اختیار نویسنده و گوینده و خبرده و حتّی شاعر و ادیب و کتابنویس و امثال اینهاست، به شکل بسیار بدی مطرح میشود؛ و آن وقت این زبان قابل صدور نیست. ما باید بدانیم که وقتی این زبان از وطن خودش دور شد و به کشور بیگانه رفت، پارهیی شکستگیها در آن به وجود خواهد آمد؛ باید فکر آن را بکنیم، اینجا مستحکم درستش بکنیم، که در آنجا اقلاً چیزی از آن باقی بماند. الان شما زبان شعرایی که در هند زندگی کردهاند - حتّی نثر هندی را - ملاحظه کنید. پدر مرحوم میرحامد حسین هندی - صاحب «عبقات» - کتابی نوشته است، که در مقدمهی آن کتاب، ناشر هندی شرحی در باب زبان فارسی در هند بیان میکند و میگوید این نثری که شما میبینید، نثر فارسی هند است؛ برای اینکه منِ فارسىِ ایرانی وقتی این را میخوانم، استعجاب نکنم! این یک منطق است؛ اما منطق بسیار صوری و سطحی است. فارسی هند یعنی چه؟! فارسی هند غلط است. حالا که به آنجا رفته و این شکلی شده، نباید گفت این فارسی هند است، بپذیرید! هند که جزو خاستگاههای زبانفارسی نیست. باید نگاه کنند، ببینند فارسی ایران چیست، فارسی خراسان چیست، فارسی فارس چیست، تا از آن، فارسیرا درست کنند؛ معیار این است. وقتی زبان رنگ غربت گرفت، طبعاً یکمقدار خراب میشود. ما باید در اینجا آنچنان بنیهی زبان را قوی کنیم، که در آنجاها هم قابل استفاده باشد؛ و وقتی رفت و دچار آن شکستگیها شد، تبدیل به زبان دیگری نشود. شما به تاجیکستان اشاره کردید؛ نمیدانم از هند و پاکستان و مصر و ترکیه خبر دارید، یا نه. این کشورها جاهایی است کهزبان فارسی، سابقه و سلسله نسب و ریشه دارد؛ ولی متأسفانه مهجور شده است. ما بایستی تلاش وسیعی را شروع کنیم؛ و این نمیشود، مگر آن وقتی که در این خانه و در این مرکز اصلی، چشمهی زبان فارسی بجوشد. زبان فارسی مثل همهی زبانهای دیگر، محتاج نوسازی روزبهروز است. وقتی این ریشه سالم است، باید روزبهروز شاخه و برگهایش زیاد بشود و اتساع پیدا کند. متأسفانه این کار نشده است؛ نه اینکه امروز نشده، بلکه در تمام دوران پنجاه، شصتسالهی گذشته، جز کارهای فردی، هیچ کاری انجام نشده است. این فرهنگستانها چیزهای بسیار خنثایی بودند و از اول تا حالا تقریباً یک چیز حسابی بیرون ندادند. اگر یک وقت یک نویسندهی حسابی، یک شاعر خوب، یک انسان بزرگ باذوق، توانسته در حد شخصی کاری انجام بدهد، یک قدم زبان را پیش برده؛ والّا یک کار جریانی انجام نگرفته است. این فرهنگستانی که اخیراً تشکیل شده - که البته از پنج، شش سال پیش من در شورای عالی انقلاب فرهنگی خیلی مصر بودم که این کار انجام بگیرد - باید تقویت شود. اگر ما این فرهنگستان یا هر چیز زایندهی زبان را داشته باشیم، اما متوجه آفاتزبان نباشیم، همهی کارها ضایع خواهد شد. اهمیت این ویراستاری در اینجا معلوم میشود. این کتابی که جناب آقای نجفی چند سال پیش نوشتند - «غلط ننویسیم» - من همان وقت آن را گرفتم خواندم و حواشییی هم بر آن زدم. در این کتاب دیدهام که ایشان با همهی دقتی که دارند - که واقعاً هم بجاست - جاهایی میگویند که مثلاً این واژه غلط است، اما دیگر جزو زبان شده است و نمیشود آن را کاری کرد؛ نمونههایی هم ارائه شده است که حق با ایشان است. وقتی چیزی جزو زبان شد، نمیشود آن را از بدنهی زبان بیرون کشید؛ این اصلاً عملی نیست. با بیرون آوردن آن واژه، اختلالی به وجود میآید؛ لیکن این خودش یک مصیبت است. ما نباید بگذاریم یک غلط، جزو زبان بشود. من میبینم که گاهی اوقات، نه فقط ترکیب غلطی، بلکه ترکیب زشتی وارد زبان فارسی میشود؛ هر کاری هم میکنی، جمع نمیشود. ما یک غلط زیبا داریم، یک غلط زشت؛ اما آنکه خیلی بد است، این است که هم غلط باشد و هم زشت! حالا از باب نمونه، آن جملهیی که رویش حساسیت پیدا کردهام، «لازم به ذکر است» است. بارها به افراد گوناگون گفتهایم که آخر شما چرا میگویید «لازم به ذکر است»؟ برایشان مثال هم زدهایم، اما فایده ندارد! البته حالا الحمدللَّه در «خبر» جمع شد؛ اما در جاهای دیگر کم و بیش شنیده میشود. هر دفعهیی که میگفتند «لازم به ذکر است»، مثل اینکه جوالی را در گوش من فرو میکردند! وقتی اینطور کلمات و جملات جزو زبان شد، دیگر نمیشود آنها را کاری کرد. علی اىّ حال، مسألهی زبان در رادیو و تلویزیون، مسألهی بسیار مهمی است. البته اول «خبر» است؛ لیکن از «خبر» که بگذریم، این برنامههای زنده هم که پخش میشود، همینطور است؛ مثل همین برنامهی «روزنه» که شما گفتید، یا آن برنامهی «عصرانه»، یا آن برنامهی «سلام صبح بخیر» که خیلی هم شنونده دارد. آیا شما برنامهی «سلام صبح بخیر» را میشنوید، یا نه؟ وقتی آدم این برنامه را میشنود، واقعاً دلش خون میشود! حرفهایی میزنند و تعبیراتی به کار میبرند که آدم واقعاً غصهاش میشود! باید کاری کرد، باید فکری کرد، باید معیارهایی گذاشت. آن جوانی که آنجا نشسته و دارد برنامه اجرا میکند، بیچاره تقصیری هم ندارد؛ او همهی وسع خودش را دارد مصرف میکند؛ باید به او وسع و توان و سواد داد. انشاءاللَّه همهی اینها باید اصلاح بشود، تا بتوانیم زبان را عرضه بکنیم. امروز خوشبختانه قدر زبان فارسی برای مردم ایران بیش از گذشته شناخته شده است. در دورهی گذشته، من با محافل ادبی و بعضی از اساتید زبان کم و بیش ارتباط داشتم. در آن دوره، کسانی که ادبیاتی بودند و به طور سنتی اهل زبان بودند، فارسیرا دوست میداشتند؛ اما خرجکنندگان زبان فارسی، یعنی بدنهی نظام - منظورم ملت نیستند؛ منظور، مسؤولان و کسانی که وابستهی به تشکیلات دولتی بودند - برایشان اصلاً و ابداً مسألهی زبان فارسی اهمیتی نداشت. شاید شماها بدانید که ارتش یک دستگاه لغتسازی داشت، که گمان میکنم در کتاب جنابعالی هم به آن اشارهیی شده باشد. اینها برداشتند لغتسازیهای غلط کردند و از زبانهای خارجی لغت گرفتند؛ به طوری که برایشان اصلاً زبان فارسیاهمیت نداشت. گرایش به زبان اروپایی، بخصوص زبان انگلیسی، در این اواخر بسیار زیاد بوده است؛ بیشتر این زبان را نگاه میکردند و به آن گرایش داشتند؛ مثلاً اصرار داشتند که واژهی «تک» را حتماً از Attackk انگلیسی درست کنند! در غیر آنجاها هم وجود داشته، اما در آنجاها بیشتر بوده است. من خیال میکنم الان کسانی که در مجموعهی نظام هستند، قدر زبان فارسی را بیشتر میدانند؛ علتش هم این است که امروز ایران معتقد است برای دنیا پیامی دارد؛ و آن اسلام انقلابی ماست. امروز اعتقادمان این است که برای دنیا پیامی داریم. این پیام، یک حامل و رسانهی درستی میخواهد؛ و آن جز زبان، چیز دیگری نیست. چون به این پیام فکر میکنیم، این زبان بایستی بتواند واژهها و اصطلاحات مخصوص ما را منعکس کند؛ اصطلاحاتی که مقصود انقلاب را برآورده میکند و تفکرات نظام را منعکس مینماید. پس، امروز ما به یک زبان قوی و جاافتاده و پُرظرفیت احتیاج داریم؛ و آن زبان فارسی است، که بحمداللَّه در دسترس ما هم هست. در گذشته، اینطور فکر نمیکردند. در زمان قاجار، آن مسؤولان دولتی اصلاً کمتر از این بودند که به این موارد فکر کنند؛ مگر افراد خاصشان. در زمان رژیم گذشته هم عدهیی از همان ادبیاتیهای سنتی بودند؛ والّا بدنهی نظام اصلاً و ابداً اعتقادی به زبانفارسی نداشتند. اگر گفته میشد که مثلاً بناست اینجا زبان انگلیسی، زبان رسمی بشود، ککشان نمیگزید! کمااینکه دیدیم عدهیی از اینها آزادانه مسألهی خط لاتین و زبان اسپرانتو را بارها مطرح کردند! من در عمر خودم، دو، سه مرتبه در دو، سه مقطع، همین مسألهی خط لاتین و زبان اسپرانتو را در مطبوعات زمان طاغوت خوانده بودم؛ اما حالا کسی جرأت نمیکند این حرفها را بزند. الان هیچکس در ایران جرأت تفوّه به این حرفها را ندارد؛ اما آن زمان نه، راحت مینوشتند و به دنبال آن، شایعه میشد و جنجال به پا میگردید. این به خاطر آن بود که زبان فارسی برایشان اهمیتی نداشت؛ اما امروز اینطور نیست. امروز ما میتوانیم در این فضا انشاءاللَّه خدمت بزرگی به زبان فارسی بکنیم. نقش آقایان، نقش خیلی حساسی است. بحمداللَّه همهتان هم جزو کسانی هستید که هم به این کار واردید و اهل فن و اهل اطلاعید، و هم دلسوزید. میبینم که خوشبختانه مصداق «جز به خردمند مفرما عمل» شده است. الحمدللَّه کار، خردمندانه پیش میرود. انشاءاللَّه کار را با صبر و حوصله و خردمندی پیش ببرید و خبرهای پیشرفت کار را هم به ما بگویید، که مژده و خبر خوشی خواهد بود. من کتابی به نام «آیین نگارش» از آقای سمیعی دیدم، که پیداست آقایان بحمداللَّه به زبان فارسی علاقهی بنیادی دارند. انشاءاللَّه بایستی این همتها مصرف بشود، تا کار به جای خوبی برسد. در این زمینه، هر کاری هم که از من بربیاید، دریغ ندارم. زبان کردی، واقعاً یک زبان مشترک نیست؛ یعنی لهجهها خیلی با هم متفاوت است. کردی اورامانات، کردی مهاباد و کردی سنندج، تفاوتهای زیادی با هم دارند. اصلاً من نمیدانم که شما این مجله(55) را چگونه درست میکنید که همه بتوانند از آن استفاده کنند. اینها لهجههای دور از هم است؛ مثل لهجههای فارسی هم نیست؛ یعنی مانند لهجهی مشهدی و یزدی و اصفهانی و امثال اینها نیست؛ گرچه اسم اینها به حسب اصطلاح لهجه نیست. بههرحال، کار باارزش و مفیدی است. انشاءاللَّه خداوند به شماها توفیق بدهد که این کار را بخوبی انجام بدهید و دنبال بگیرید.
«ختم الله علی قلوبهم» خدا بر دلهایشان مهر نهاده است. مثل چیزی که میبندند و مهر و موم میکنند. این مهر زدن یا مهر نهادن یعنی دلهایشان بسته است و باز نیست. دل باز یعنی ذهنی هشیار و پذیرندهی حق و راه دهندهی هر اندیشهی نو بعضی هستند که اصلاً این در را بستهاند و نمیگذارند چیزی وارد بشود تا آزمایش کنیم ببینیم حق است یا حق نیست؟ این روش، روش غیر انسانی است اما روش انسانی که اسلام هم او را تائید کرده اینست که اندیشهرا و آن پدیدهی ذهنی را راه بدهد تا بعد بررسی کند تا ببیند درست است یا نیست. البته در بررسی باید خیلی خوب دقت کرد و آن کسانی که ابزار سنجش قویی و دقیقی ندارند، باید حتماً از ابزار سنجش کسی که از آنها نیرومندتر است استفاده کنند، ولی به هر حال کسانی بستهاند و اجازه نمیدهند این فکر جدید و اندیشهی جدید به آنها برسد، «ختمالله علی قلوبهم و علی سمعهم» خدا بر دلهایشان مهر زده و بر گوشهایشان که البته معنای سمع شنوائی است و معنایش لاله گوش و دستگاه شنوائی نیست بلکه خود آن شنوائی است که در فارسی این دو تا تقریباً نزدیک بهم بکار میروند و در عربی هم همینطور است. در عربی دستگاه شنوائی را میگویند اذن و قوه شنوایی را میگویند سمع. لکن هم در فارسی و عربی هم در زبانهای دیگر هر دو بجای هم بکار میروند. پس منظور همان شنوایی است یعنی بر گوشهایشان که ما گفتیم: بر قوهی شنوائیشان مهر زده است و اصلاً نمیگذارند حرف نو در گوششان وارد بشود تا در آزمایشگاه مغز بررسی شود «و علی ابصاره غشاوة» بر دیدگانشان پردهای است اینجا هم بصر باز بمعنای بینایی است که ابزار بینایی را میگویند عین، یعنی چشم، درست مثل فارسی منتها شما هم وقتی میخواهید بگوئید فلان کس نمیبیند و نمیفهمد میگوئید چشمهایش را بر این حقیقت بسته که یک تعبیر کنایهای و استعارهای است و درست هم هست.
اینکه شما میبینید سیاستهای استعماری، علیه انقلاب و علیه همهی ارزشهایی که آنها با آن بدند، اینقدر روی هنر سرمایهگذاری میکنند، به علت همین کارایی هنر است. شما بیرون بروید و شروع کنید به نقل کردن: بله، فلانجا بودیم، کسی اینطور شعری خواند، کسی اینگونه گفت، کسی اینطور نشسته بود؛ اصلاً ممکن نیست آنطوری که هست، انعکاس پیدا کند؛ آن شخص، فقط خبری میشنود. اما با زبان هنر میتوان همین جلسه را منعکس کرد؛ به طوری که اگر مثلاً عکاس هنرمندی از زوایای خوبی از این جلسه عکس بردارد یا فیلم تهیه کند، بعد کسی که آن عکس یا فیلم را نگاه میکند، اگر صاحبنظر و صاحبذوق و ریزبین باشد، چیزهایی را خواهد دید که ماها الان شاید متوجه آنها نباشیم؛ مثلاً اینجا چند لباس فلان رنگ وجود دارد و کدام رنگها پهلوی هم نشستهاند. ببینید، اینها استنتاجهایی است که ما که در اینجا نشستهایم، اصلاً از آن غافلیم؛ اما نگاه هنرمند آن را فوراً حس میکند و میفهمد.
برادران! اگر اینطور است، پس بدانید که ما این سلاح را آنچنان که باید، درست به دست نگرفتهایم. البته کشور و سرزمین ما، سرزمین هنر است؛ یعنی هنر جهانی از هزار سال پیش به این طرف، در مجموع مدیون سرزمین ماست، مدیون زبان فارسی است، مدیون هنرمندان ایرانی است؛ لیکن ما این سلاح را در اختیار نگرفتهایم. علت هم این است که عدهیی بودند، هنرمند هم بودند، صاحب جوهر هم بودند، اما نتوانستند خودشان را با انقلاب تطبیق بدهند؛ چون هنرمندی به معنای بقیهی خصال خوب که نیست. ای بسا هنرمندی که هنرش خیلی بالاست، اما آدم پست و حقیر و بد و فاسق و فاسد و خیانتکاری است. از این قبیل زیاد داشتیم، الان هم داریم و جلوی چشممان فراوان قرار دارند. من دیدم که اخیراً کشورهای عربی، این کتاب «تحفه اثنی عشریة» را - که خود کتاب، کتاب تفرقهافکنی و برانگیزانندهی اختلافات است و در حقیقت بر ضد و ذم شیعه و در مدح اهل بیت است - خلاصه کردهاند و با زبان عصر و با بهترین چاپ و با فهرست و با تصحیح منتشر نمودهاند. این کتاب شاید مثلاً در صدوپنجاه سال قبل - یعنی در زمان شاه ولیاللَّه دهلوی - نوشته شده است، که مرحوم «میرحامد حسین» همین کتاب «عبقات» را در جوابش نوشت. ما شیعیان هنوز چاپشدهی کتاب «عبقات» با این عظمت را نداریم! حالا اگر چاپ هم بشود، آیا میتواند در محافل علمی دنیا، با آن عظمت و ضخامت و فارسی، عربىِ مخلوط مطرح بشود؟ این خودش جای بحث دارد.
با احساس این وحدت و جماعت است که نیرنگ استعماری دیروز و امروز - یعنی احیای احساسات افراطآمیز ملیگرایی - این فاصلهی وسیع و عمیق میان ملتهای مسلمان را پدید نمیآورد و قومیت عربی و فارسی و ترکی و آفریقایی و آسیایی، بهجای آنکه رقیب و معارض هویت واحدهی اسلامی آنها باشد، بخشی از آن و حاکی از سعهی وجودی آن میگردد؛ و به جای آنکه هر قومیتی، وسیله و بهانهی نفی و تحقیر قومیتهای دیگر شود، وسیلهیی برای نقل و انتقال خصوصیات مثبت تاریخی و نژادی و جغرافیایی هر قوم به سایر اقوام اسلامی میگردد.
مقام معظم رهبری همچنین کتابهائی به زبان فارسی و عربی خریداری کردند و از نزدیک با آخرین کتابهائی که طی یکسال گذشته توسط مؤسسات انتشاراتی داخلی به چاپ رسیده است آشنا شدند. بازدید سه ساعته رهبر انقلاب از نمایشگاه بین المللی کتاب که با تأمل ایشان در هر یک ازغرفه ها همراه بود بیانگر اهمیت خاصی است که حضرت آیةالله خامنه ای همواره برای امور فرهنگی از جمله کتاب، کتاب نویسی و کتابخوانی قائل بوده و بر آن تأکید داشته اند.
کار شما، کار هنری است. شما هنرمندید؛ یعنی کار شما دقیقاً یک کار هنری است. این متن بایستی طوری تنظیم بشود و بهگونهیی ارایه گردد و خوانده بشود که جاذبه داشتهباشد. از چیزهایی که جاذبه را از بین میبرد، غلطخوانی است. غلطخوانی، دو گونه است: یکی غلطخوانىِ متن صحیح است، یکی هم تنظیم متنِ غلط است؛ یعنی صحیحخوانی متن غلط. غلطخوانىِ متن صحیح این است که شما مثلاً کلمهیی را بد بخوانید. فرضاً آن برادرانی که گوینده هستند، عبارات فارسی را غلط بخوانند، یا مثلاً عبارات عربی را درست تلفظ نکنند. البته حالا بحمداللَّه خیلی بهتر شده؛ ولی اوایل که خیلی بد بود. نمیشود گفت بکلی بیغلط شده؛ امابحمداللَّه خیلی کمغلط است؛ بخصوص آن وقتی که برادران کار میکنند و من گاهی مطلع میشوم که روی متنی، خیلی کار میشود. پس، غلطخوانی، یکی از چیزهای ضد جاذبه است. غلط تنظیم کردن هم همینطور است.
شما باید راقیترین سطح ادای فارسی را در متنهایتان تأمین کنید. فرق هم نمیکند که چه متنی باشد؛ متن خبر باشد، یا متن تفسیر؛ چون تفسیر هم بهقدر خبر اهمیت دارد. بنابراین، آن چیزی که خوانده میشود، باید یکی از قویترین و صحیحترین متونفارسی باشد. متأسفانه، الان اینطور نیست. من بارها هم این را گفتهام؛ ولی درعینحال هست. البته کلمات و جملات غلطِ نشاندارِ گاو پیشانیسفیدِ زشتی - مثل «لازم به ذکر است» - بود که مرتب در خبرها تکرار میشد؛ ولی خوشبختانه حالا آنها نیست. من در یکی از سمینارهای صدا و سیما، بخصوص روی این جمله تأکید کردم و گفتم: «لازم به ذکر است»، غلط است. چرا اینقدر «لازم به ذکر است» میگویید؟ مثل این است که شما «بایَد» را «بایُد» بخوانید! خوب است؟ این کلمهی غلط را باید آدم نگوید و اصلاً باید بپرهیزد. واقعاً شنیدن یک کلمهی غلط، برای کسی که میداند غلط است، مثل یک سیلی است که به گوش او زده شود! ... ... این تعبیر «لازم به ذکر است»، از آن چیزهایی بود که یک مقدار رویش حساس شده بودم و هر دفعهیی که گفته میشد، واقعاً تکانی میخوردم. البته حالا خوشبختانه قدری کمتر شده است. هرچند بخشنامه شده که این جمله را به کار نبرند، ولی دیگران به کار میبرند! الحمدللَّه در خبر نیست؛ اما من گاهی میبینم که در گفتههای غیر خبرِ تلویزیون و در وسط یک صحبت خوب، یک نفر که بیان خیلی لطیف و ظریف و خوبی هم دارد، ناگهان چیزی یادش میآید و میگوید: «لازم به ذکر است»! واقعاً چه داعییی داری که صحبت به این خوبی را با این کلمهی غلط خراب کنی؟! حالا این، یک کلمه است؛ ولی من اگر بخواهم غلطها را بشمارم، بیشتر از اینهاست. باید اصلاً غلط نباشد. باید اصلاً شما ممیز - و به قول خارجیها، ادیتور - داشته باشید و او نگاه کند و بگوید که این کلمه صحیح است، یا نه. نگذارید هیچ خبری، اصلاً غلط تنظیم بشود. رُندترین و رایجترین سخن یک رسانه، خبر آن است؛ بنابراین نباید غلط باشد. فارسی صحیح، زبان شیرین و پُروسعتی است. الان زبان ما، از زبان عربی وسیعتر است. البته زبان دری اصلی که ما تا امروز بر آن اساس حرکت کردهایم، از عربی وسیعتر نیست؛ لیکن امروز هرچه که در زبان ماست - تقریباً شصتدرصد زبان ماست و چهل درصد از عربی لغت آوردهایم - متعلق به ماست و به قول مرحوم آل احمد، زبانی که من با آن حرف میزنم، زبان من است. مثلاً بگوییم «حرف»، عربی است و آن را تلفظ نکنیم! نه، اینطور نیست. «حرف»، فارسی است و ما با هم حرف میزنیم. زبان فارسی، علاوه بر گسترش و ترکیبپذیری خودش، زبان بسیار خوب و شیرین و پُرگنجایشی است و مثل یک بادکنک، صد برابر حجم فعلی خودش، قابل گسترش است؛ اما زبان عربی، اینطوری نیست. زبان عربی، مثل یک جوال بزرگ است؛ همانی است که هست و گسترش و قابلیت اتساعش کم است. زبان فارسی، کوچکتر از آن است؛ اما قابلیت اتساعش خیلی زیاد است. این زبان قابل اتساع و توانا، علاوه بر آنکه نصف زبان عربی هم الان جزوش است، همهی ظرافتها را میتواند بیان کند. زبان به این خوبی را چرا با تعبیرات غلط، آن هم در رادیو و تلویزیون، خرابش کنیم؟ پس ببینید، درست گویی مهم است. ممکن است یک آدم عامی، درست نفهمد و هرچه هم شما بگویید، ملتفت نشود؛ اما همهی مردم که عامی نیستند. هوشمندان و باسوادان و آدمهای حسابی هستند که پیچ رادیو را باز میکنند و کلمات شما را میشنوند. من گاهی اوقات که شما غلطی را تلفظ میکنید، از کسانی که آن را میشنوند، خجالت میکشم! حالا خود ما که میگوییم، متعلق به خودمان است؛ اما دیگرانی که میشنوند، من از آنها خجالت میکشم. پس ببینید، یکی از خصوصیات ضد جاذبه، غلط گویی است. بایستی نگذارید غلط گویی ادامه پیدا کند. جامعهی مداح، آن وقتی که از زبان خوب - شعر عالی، محکم، قوی، گویا - و محتوای خوب - شعر اخلاقی، تاریخی، اعتقادی، توحید، نبوت، ولایت - برخوردار باشد، نقش خود را ایفا کرده است. در همهی اینها هم شعر هست. در زبان فارسی، اینقدر شعر خوب و حکمتآمیز وجود دارد که اگر کسی بخواهد ده سال تکراری نخواند، میتواند در تمام موضوعات، شعر بیرون بیاورد. از شعرای قدیم بگیرید، تا شعرای امروز و شعرهای خوب. پس زبان خوب، شعر خوب و محتوای حکمتآمیز، اعم از اعتقاد و اخلاق و مصیبت و مدح و مسایل اجتماعی و مسایل انقلاب و امثال اینها، خیلی مهم است.
در شورای عالی انقلاب فرهنگی، همانطور که جناب آقای هاشمی فرمودند و در زمانی هم که من در شورا بودم، عمدهی همت ما در این شورا، به مسایل دانشگاهها صرف میشد و حالا هم همانطور است. البته به نظر میرسد که الان شاید یک مقدار بهتر از گذشته باشد. این چند موردی که ایشان فرمودند، یا این کارهایی که اخیراً تصویب و اعلام شده - مثل تشکیل فرهنگستانها - واقعاً کارهای خیلی خوبی بود و شاید یک مقدار بهتر از گذشته شده باشد. آنوقت هم ما مجموعهی شورا که همیشه به خودمان مراجعه میکردیم، به این نقص اعتراف میکردیم و میگفتیم که ما از کارهای وسیعی که در اینجا لازم است، غافل میشویم و به مسایل دانشگاهها منحصر میگردیم؛ در حالی که مسایل دانشگاهها، بلکه مسایل آموزشی - اعم از دانشگاهها و آموزش و پرورش - کار شورای عالی آموزشی کشور است؛ کمااینکه آموزش و پرورش خودش شورایی دارد. این چیزی نیست که شخصیتهایی مثل حضار، بخصوص با حضور رؤسای محترم سه قوّه و اینهمه اشتغالاتی که مسؤولان و وزرای مختلف در کشور دارند، بخواهند فقط به آن بپردازند. چه بهتر که وقتی ما به جزییات مسایل آموزشی نگاه میکنیم، آن را از این شورا خارج کنیم.
البته مسایل آموزشی باید در حد سیاستگذاریهای کلی باشد و نگاه وسیعی به جامعه بشود و هم فرهنگ عمومی جامعه و هم مسایلی که مغفولٌعنه بوده - مثل همین کارهایی که اخیراً شورای عالی کرده؛ تأسیس فرهنگستان علوم و فرهنگستانزبان فارسی و مسألهی تحقیقات - مورد توجه قرار بگیرد. سابقها، بعضی از علمای خوب بودند که با مسایل علوم جدید آشنا نبودند و اصلاً اینها را علم نمیدانستند! چنین قضیهیی را واقعاً من دیده بودم؛ این تصور نیست. من عالم متقی مؤمن فاضلی را دیده بودم که اصلاً اینها را علم نمیدانست؛ بلکه حتّی هرچه را که در یک کتاب غیرعربی نوشته بشود، علم نمیدانست! اصلاً کتاب فارسی را جهل میدانست و میگفت اینها چیست! ببینید، این یک طرز فکر است. البته، امروز این فکرها نیست. آن اعتقادات، شقوق دیگری هم دارد که اگر بگویم، بیشتر تعجب خواهید کرد. هرچند آن اعتقادات متعلق به دورهی قدیم است، اما من خودم چنین کسی را درک کردهام. فردی بود که کتاب چاپ حروفی را قابل خواندن نمیدانست! میگفت این کتابها بیربط است و باید روی ورقههای بزرگ، با خط عبدالرحیم یا شخص دیگری نوشته شده باشد و چاپ سنگی شود!
این را از باب یک نمونهی بارز گفتم. معلوم است که در بین علمای حاضر و بخصوص بین علمایی که با محیطهای جدید انقلابی سروکار دارند، مخصوصاً آنهایی که به دانشگاه میروند، این افکار نیست؛ نکتهی خیلی مهم دیگر، راجع به زبان فارسی است. یک بار دیگر هم چند سال قبل از این، در همان محل خودتان که آمده بودم، این بحث را کردم. از غلطگویی، واقعاً انسان خیلی جوش میخورد. وقتی که غلطی گفته میشود - بخصوص در بخشهای پُرشنونده، مثل خبر و امثال آن - واقعاً مثل این است که کسی یک سیلی به من میزند! غلطهایی که گفته میشود، ممکن است غلط عبارتی، غلط ناشی از بیتوجهی، یا ناشی از اینکه از کتاب درست منتقل نشده است، باشد. فرض کنید در برنامهی خوبی که رادیو پیش از ساعت 2 بعد از ظهر دارد و چیز پُرجاذبهیی هم است، یکدفعه یک غلط گفته شود. من یک روز بعدازظهر میخواستم این برنامه را گوش کنم و بعد هم اخبار را بشنوم و قدری بخوابم. گوینده چیزی را غلط خواند - غلط ادبی و عبارتی - و من هم در آن روز واقعاً چند ساعت خواب از سرم رفت! اینکه میگویم مثل آن است که یک سیلی میزنند، مبالغه نیست. تازه این کم است؛ گاهی بعضی از غلطها، مثل یک سیلی ویک مشت است! بعضی از غلطها هم مثل یک سیلی و یک مشت و یک لگد است!
اتفاقاً یادم است که او میخواست راجع به «جاحظ» صحبت کند. اسم جاحظ، «عمرو بنبحربن محبوب» است؛ ولی او «عُمر بن بحرین محبوب» خواند! وقتی آدم جاحظ به این معروفی را اینطوری بشنود، واقعاً خیلی جوش میخورد. ای کاش آن وقتی که غلطی گفته میشود، کسی غیر از من شنونده نباشد. ممکن است شنوندهتان، یک ادیب، یک فاضل، یک منتقد نظام، یا یک دشمن شما باشد. من خوفم از دشمنان شماست که نگویند ببینید اینها با زبان فارسی چه میکنند. بنابراین، زبان فارسی واقعاً خیلی مهم است. باید مراقبت و دقت گردد و برای کسانی که خوبند، جایزه گذاشته بشود. میبیند که این رادیوهای خارجی، چه تلاشی میکنند، چه زحمتی میکشند و چه پولی خرج میکنند. خدا میداند این دهها رادیویی که ساعتهای متمادی، علیه ما در دنیا حرف میزنند، هزینهشان چهقدر میشود. هریک ساعت تولید یک برنامهی رادیویی، چهقدر خرجش است؟ این پول زیاد را برای چه خرج میکنند؟ برای چه به زبان فارسی برنامه پخش میکنند؟ برای اینکه روی همین مردمی که عناصر اصلی انقلابند، اثر بگذارند. آنها هم با همهی بیاطلاعیشان از مسایل ایران، این نکته را فهمیدهاند که در ایران، همهکاره مردمند. اگر بخواهید کاری بشود، باید نظر مردم را برگردانید. پس در این نظام، مردم همهکارهاند.
شما باید روشن کنید که چه میخواهید بگویید. الان مثنویهای دشواری مثل «گلشن راز» داریم که ملاحظه میکنید، چهقدر برای آن شرح نوشتهاند. کسی مثل لاهیجی - که فیلسوف است - نشسته برای «گلشن راز» شرح نوشته است. اگر کسی مطلبی را بلد باشد، شعر را که نگاه کرد، بالاخره خواهد فهمید که این شعر، گویای آن مطلب است. طوری نباشد که شعر، گویای مراد شاعر نباشد. یعنی اگر ذهن من گنجایش دارد که آن مطلب را بفهمد، باید از گفتهی شما آن را بفهمم. اگر گفتهی شما آن را نرساند، این خروج از قواعد است.
ما یک وقت با آقای معلم راجع به این بیت «بیدل» : حیرت دمیدهام گل داغم بهانهیی است طاووس جلوهزار تو آیینهی خانهیی است صحبت میکردیم. قرار شد که ایشان شرح خود را بنویسند و برای ما بفرستند؛ ولی بالاخره به وعدهشان هم وفا نکردند! این بیت یقیناً در دیوان «بیدل» معنا دارد؛ کمااینکه معلوم شد که در شعر آقای عزیزی، حیرت و آیینه و امثال آن هم با دیوان «بیدل» مرتبط است. اینها واژههایی است که «بیدل» به کار میبرد؛ لیکن الان در دنیای زبان فارسی، غیر از برادران افغانی - که در افغانستان، به «بیدل» ارادت صوفیگرانه دارند و من نمیدانم که همانها هم چهقدر میفهمند - در هیچ جای دیگری از جهان زبان فارسی، شعر «بیدل» رواج ندارد. اگرچه بالاخره عدهیی به این اشعار نگاه میکنند؛ مثلاً برادر شاعری میخواند و در آن غرق میشود و چیزی میفهمد؛ اما اینکه ملاک شعر قابل فهم نیست. شما که شعر میخوانید، باید من بفهمم. الان شما شعر میخوانید؛ ولی من نمیفهمم که چه میگویید. این، یک ایراد است. یافارسی من باید ضعیف باشد که نفهمم، یا باید مطلبی فراتر از گنجایش ذهن من باشد، یا من باید به زبان شعر آشنا نباشم. اما اگر من فارسی بلدم، به زبان شعر آشنایم، فنون گوناگون ترصیع و مصنوعات شعر را هم کم و بیش میدانم، این مطلب هم مطلب خیلی غیرقابل فهمی نیست و درعینحال شما میخوانید و من نمیفهمم، این یک عیب است. مخاطب شما، فارسی زبان است. بالاخره شما باید با مخاطبتان ارتباط بگیرید. هنرمند باید قادر بر ارتباطگیری با مخاطب خودش باشد؛ والّا هنرمندی که نتواند مخاطبش را به خودش وصل کند، این چه هنرمندی است؟ شما که نمیخواهید با یک قشر خاص، یا با چند نفر معدود حرف بزنید؛ شما میخواهید با یک ملت حرف بزنید؛ زیرا مایلید شعرتان ماندگار بماند. به نظر من، اینها جزو قواعد حتمی شعر و جلوتر از قواعد عروض و قافیه است؛ چون قاعدهی عروض و قافیه را شکستند، اما این قابل شکستن نیست؛ اینها قواعد محاوره است. مسألهی دیگر، مسألهی زبان است. واقعاً این یک هنر است که انسان، هم درست حرف بزند، هم بعد از هفتصد سال وقتی که غزل و گلستان و بوستانش را میخوانی، آن را بفهمی و هیچ مشکلی نداشته باشی؛ خیلی عجیب است. زبانامروز، همان زبانی است که حافظ و سعدی با آن حرف میزدند. زبان امروز، زبان فردوسی نیست؛ ولی در خراسان این مستثناست و در آنجاها رایج است. البته اینطور نیست که بخواهم مدح خراسانیها را بگویم. نه، خیلی از کلماتی که فردوسی در شاهنامه استعمال کرده، در مشهد ما جزو کلمات رایج است؛ یعنی استعمال میشود و در همین گویش معمولی وجود دارد.
غرضم این است که این واقعاً هنر است که آدم طوری حرف بزند که یقیناً در آینده هم مخاطب داشته باشد. این اشعار را نهفقط افراد فارسیزبان میشناسند، بلکه در همهجای دنیای اسلام شناخته شده است. آنوقتها ظاهراً دمشق و بغداد و سایر نقاط جهان اسلام را زیر پر گرفته بود؛ امروز هم وقتی که شما آن کتابها را باز میکنید و میخوانید، در فهمیدنش اصلاً مشکلی ندارید؛ به شرطی که فارسی را بلد باشید. چنانچه کسی فارسی بلد نباشد، بحث دیگری است. البته ما زبان سعدی و حافظ را توصیه نمیکنیم؛ زبان فصیح امروز را توصیه میکنیم. به نظر من، گاهی اوقات ترکیبهای زیادی درست میشود، که باید قدری جلویش گرفته شود. ترکیبسازی هم شرایطی دارد. درست است که زبان ما، زبان ترکیبی است؛ اما بالاخره این ترکیب را چه کسی باید بسازد؟ زبان فارسی، خصوصیتش ترکیبپذیری است و میتواند بینهایت مفهوم را در خودش جای بدهد. گمان میکنم که هیچ زبانی مثل زبان فارسی نیست - حالا زبانهایی که ما تا حدودی بلد هستیم؛ مثل عربی و ترکی - که بشود راحت دو یا سه کلمه را با هم ترکیب کرد و مثلاً چیزی مثل «شترگاو پلنگ» درآورد. واقعاً شترگاو پلنگ یک حیوان است؛ اما موجودی که هم شتر، هم گاو و هم پلنگ باشد، در عالم خارج وجود ندارد؛ درعینحال شما قشنگ میتوانید شترگاو پلنگ را در ذهنتان ترسیم کنید. گاهی اوقات مثلاً میبینیم که یک شاعر فصیح، در آخر دیوان خود - که واقعاً اشعارش بسیار خوب است - چند کلمه نثر مینویسد که بعضی از عبارات آن، اشتباه واضح است. فرضاً از تعبیر «لازم به ذکر است» استفاده میکند که غلط است. بایستی همپای شعر، در زمینهی نگارش نثر درست هم تلاش نمایید. این دوری ما از قرآن را رژیم کافر ملحد معاند پهلوی به وجود آورد. لذا وقتیکه من میگویم اگر ما پنجاه میلیون نفر هستیم - غیر از چند میلیون بچههای کوچکِ زیر پنج سال - بقیه باید بتوانند قرآن را از رو تلاوت کنند، شما تعجب میکنید؛ در حالی که تعجب ندارد. مگر اینطوری نبود؟ قبل از دوران رژیم گذشته، تقریباً اینگونه بود. بیسوادها اکثریت قاطع بودند؛ اما غالب آنها قرآن را بلد بودند. شما جوانان ندیدهاید؛ ولی من و کسانی که در سنین من هستند، به تکرار و تکرار، کسانی را دیدهایم که سواد روخوانی نداشتند و حروف فارسی را نمیشناختند؛ لیکن میتوانستند قرآن را از رو بخوانند.
نباید بگوییم که ما فارسیزبانیم و نمیتوانیم عبارات عربی را بفهمیم. مجموع عباراتی که در نماز خوانده میشود - از اول تا به آخر - یاد گرفتن آن برای آدمهای متوسط، یک ساعت هم کار ندارد؛ خیلی آسان است. کتابهایی هم نوشته شده که اینها را ترجمه کردهاند. اگر به معانی توجه کنید و بفهمید که مضمون این کلمات چیست و در آنها تدبر کنید، البته بهتر است. اگر این مقدار هم ممکن نشد، حداقل وقتی در حال سجدهاید، بدانید که با خدا حرف میزنید؛ وقتی در حال رکوعید، بدانید که پروردگار عالم را تعظیم میکنید؛ وقتی در حال قرائت و ذکر هستید، بدانید که با چه کسی حرف میزنید. نفس همین توجه، مهم است.
نقطهی مقابل تقوا، غفلت و بیتوجهی و حرکت بدون بصیرت است. خدا، ناهوشیاری مؤمن را در امور زندگی نمیپسندد. مؤمن باید در همهی امور زندگی، چشم باز و دل بیدار داشته باشد. این چشم باز و دل بیدار و هوشیار در همهی امور زندگی، برای انسان مؤمن این اثر و فایده را دارد که متوجه باشد، کاری که میکند، برخلاف خواست خدا و طریقه و ممشای دین نباشد. وقتی این مراقبت در انسان به وجود آمد که گفتار و عمل و سکوت و قیام و قعود و هر اقدام و تصرف او، برطبق خط مشییی است که خدای متعال معین کرده، اسم این حالت هوشیاری و توجه و تنبه در انسان تقواست، که در فارسی به پرهیزگاری ترجمه شده، و مقصود از پرهیزگاری این است که حالت پرهیز و برحذر بودن، همیشه در انسان زنده باشد. فایدهی روزه این است.
این ماه، همچنین بهار قرآن است. انس با قرآن، معرفت اسلامی را در ذهن ما قویتر و عمیقتر میکند. بدبختی جوامع اسلامی، به خاطر دوری از قرآن و حقایق و معارف آن است. آن کسانی از مسلمانان که معانی قرآن را نمیفهمند و با آن انس ندارند، وضعشان معلوم است. حتّی کسانی هم که زبان قرآن، زبان آنهاست و آن را میفهمند، به خاطر عدم تدبر در آیات قرآن، با حقایق قرآنی آشنا نمیشوند و انس نمیگیرند. میبینید که آیهی «لن یجعل اللَّه للکافرین علی المؤمنین سبیلا» - یعنی خداوند مؤمنین را زیردست و زبون کفار قرار نداده است - در کشورهای عربی و به وسیلهی مردم عرب زبان در دنیا خوانده میشود، اما به آن عمل نمیگردد. در آیات قرآن، توجه و تنبه و تدبر نیست؛ لذا کشورهای اسلامی عقب ماندهاند.
انس با قرآن، یعنی قرآن را خواندن و باز خواندن و باز خواندن و در مفاهیم قرآنی تدبر کردن و آنها را فهمیدن. فارسی زبانها میتوانند از ترجمهی قرآن استفاده کنند و کلمات قرآنی را به طور تقریب بفهمند و مضامین آیات قرآن را دریابند و در آنها فکر و تأمل کنند. نکتهی آخرى که عرض میکنم، این توجّه به قرآن است که بحمدالله در میان ملّت ما بعد از پیروزى انقلاب روزافزون بوده. و من باید صمیمانه تشکّر کنم از برادران عزیزى که این مراسم را، این تشکیلات را، این دعوت را، این مسابقات را و این تشویق عمومى را براى ملّتمان فراهم کردند، و برادران عزیزمان در حج و اوقاف(۵) که به این مسئله اهتمام ورزیدند. این اهتمام جاى تقدیر و شکرگزارى است؛ امّا حتّى از این هم بیشتر و وسیعتر باید نسبت به امر قرآن اهتمام ورزید. قرآن همهچیزِ ما است. ما باید قبول کنیم که ملّت ما در نیم قرنِ پیش از پیروزى انقلاب، روزبهروز از قرآن فاصله گرفته و دور شده؛ نیم قرن کم نیست. تا قبل از این نیم قرن، مردم ما -حتّى آنهایى که سواد خواندن و نوشتن نداشتند- غالباً قرآن را میتوانستند از رو بخوانند؛ این مکتبخانهها از این جهت یک نعمت بزرگى بود. چقدر کسانى را ما میشناختیم -حتماً دیدهاید؛ از افراد مسنّ نسل قبل- که اینها سواد خواندن و نوشتن نداشتند [و با آنکه] زبانشان فارسى بود، زبان خودشان را نمیتوانستند بهصورت مکتوب بنویسند و بخوانند، امّا کتاب خدا را میتوانستند بخوانند؛ قرآن را میفهمیدند.آن سیاستى که رژیم وابستهی فاسدِ خبیثِ دشمن را در این کشور بر سر کار آورد و بیش از پنجاه سال بر این کشور مسلّط نگه داشت، یکى از بزرگترین ضربههایى که زد و ضررهایى که وارد کرد، همین بود که قرآن را بتدریج کنار گذاشت و قرآن از میان جامعهی ما بیرون رفت. لذا در مدارس ما موسیقى درس میدادند، [امّا] قرآن نه! هر بچّهاى که به دبستان و دبیرستان میرفت، نُت موسیقى را یاد میگرفت، امّا متن قرآن کریم را نه! ما را [از قرآن] جدا کردند، ما را دور کردند. بنده پیش از انقلاب، همیشه وقتى نگاه میکردم به وضع قرآن در جامعهی خودمان و این جوانهایى که با این استعداد و با این شوق و علاقه از قرآن دور میماندند، چه خون دلى میخوردم! خدا را شکر میکنیم و از اداء این شکر عاجزیم که با پیروزى انقلاب، ما را به قرآن برگرداند، ما را با قرآن آشنا کرد، راه قرآن را به روى ما باز کرد. ولى ما باید عقبماندگیها را جبران کنیم. و ما با کسانى که زبان عربى، زبان مادریشان است، فرق داریم؛ آنها قرآن را با اندکى سواد میتوانند بفهمند. البتّه متن قرآن یک متنى نیست که هر عرب بیسوادى بتواند آن را درست بفهمد؛ یک مقدارى معلومات و معارف لازم است؛ امّا بالاخره میتوانند بفهمند؛ امّا فارسیزبانها نه. ما باید علاوه بر خواندن متن قرآن، ترجمهی قرآن را هم یاد بگیریم. جوانهاى ما امروز بحمدالله قرآنخوان هستند، خوب هم میخوانند. در سرتاسر کشور، ما قرّاء باارزش و ممتازى داریم که وقتى در مسابقات جهانى شرکت میکنند، از بقیّهی کشورها گوى سبقت را میرُبایند و بحمدالله کم هم نداریم.
حالا اگر یک مدّاحی از شما آقایان مدّاحها، بتواند یک شعر خوب را -که این شرط اوّلش است، شعرِ خوب؛ اگر شعرِ خوب نبود، همهی این فضایلی که بنده ذکر کردم که اثر میگذارد در دلها، هیچکدام نخواهد بود؛ این را بدانید- که دارای محتوای خوب، الفاظ زیبا و مضمونی که مورد نیاز است، با صدای خوبی بخواند، شما ببینید چقدر خدمت بزرگی است. بسمالله! این گوی و این میدان. آن کسانی که این خصوصیّات را داشته باشند، اگر یک قصیده بخوانند در آنجایی که باید، با زبانی که باید، با قالب و محتوایی که باید، با حنجرهای که باید -البتّه این حنجره، مسئلهی مستحبّی و نافلهاش است، فریضهاش همان شعر است؛ البتّه اگر با صدای خوش همراه شد، تأثیرش مضاعف میشود، امّا در استخوانبندی این کار، صدای خوش دخالتی ندارد؛ اگر صدای خوش بود، ارزشش میشود دو برابر- ببینید چقدر ارزش دارد! یقیناً [اگر] یک قصیدهای را یک کسی اینجوری بخواند، از یک سخنرانی یکساعتهی یک آدم دانشمند، ارزشش بیشتر است.این که ما مرتّب به برادرها عرض کردیم در این دیدارها که بروید اشعار قویّ فارسی را در کتابهای گوناگون پیدا کنید و آنهایی را که مناسب است برای تفهیم مفاهیم اسلامی و عقاید اسلامی یا اخلاق اسلامی یا بینش سیاسی یا هر آنچه امروز جامعهی اسلامی به آن نیاز دارد برگزینید و بیایید در محافل بخوانید، برای این است؛ برای اینکه آنوقت شما یک کمِیت یا یک دِعبِل خواهید بود.
این انقلاب، با این عظمت و ابعاد و آثار عملی، از لحاظ ارایهی مبانی فکری خودش، یکی از ضعیفترین و کم کارترین انقلابها و بلکه تحولات دنیاست. مثلاً وقتی بازار مشترک به وجود میآید، دهها کتاب و جزوه و تحقیق و فیلم، در باب مبانی فکرىِ این کار، در سطوح مختلف منتشر میشود و برای اقتصاددانها و سیاستمدارها و عامهی مردم و جهانِ مصرفکننده و تولیدکننده ارسال میشود. مگر بازار مشترک چیست؟ آیا غیر از این است که چند کشور دور هم نشستهاند و مثل چند تاجر با هم تجارت میکنند و مبادلات بازرگانی دارند؟ بازار مشترک، مثال کوچکی در دنیاست؛ ولی اگر شما انقلابهای بزرگ دنیا را هم در نظر بگیرید، باز هم مشخص میشود که ما کم کار کردهایم.
وقتی انقلاب اکتبر تحقق پیدا میکند، در طول ده پانزده سال، آن قدر کتاب و فیلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مبانی فکری این انقلاب نوشته میشود که در کشورهایی که باد آن انقلاب به آنها رسیده، دیگر مردم احتیاجی ندارند از کتابهای آنها استفاده کنند! آن قدر فضای ذهنی پُرشده است که روشنفکرهای خود کشورها مینشینند راجع به مبانی ارزشی و فکری آنها کتاب مینویسند! در سه چهار دههی گذشته، چه قدر ایرانیها دربارهی مبانی فکری انقلاب شوروی، به زبان فارسی کتاب نوشتند؛ چون دیگر اشباع شده بودند. یعنی آنها اینقدر نوشتند که همهی روشنفکرهایی که به نحوی از لحاظ فکری با آنها ارتباط پیدا میکردند، از لحاظ فکری اشباع میشدند و بعد یک آدم مثلاً دست به قلم و با فکر و روشنفکری، خودش میجوشید و مطالبی - غیر از ترجمههای فراوانی که از آثار آنها میشد - مینوشت. ما چه کار کردیم؟ کاری که ما در این زمینه کردیم، واقعاً خیلی کم است. گاهی انسان دلش نمیآید که بگوید در حد صفر؛ چون واقعاً کسانی با اخلاص کارهایی کردهاند. اما اگر نخواهیم ملاحظهی این جهات عاطفی را بکنیم، باید بگوییم یک ذره بیشتر از صفر و خیلی خیلی کم کار شده است. البته، این کم کاری دلایلی دارد: بعضی از روشنفکران و متفکران اصلی را در اول کار از ما گرفتند و بعضی از آنها نیز مشغول کارهای گوناگون اجرایی شدند؛ اما اساس قضیه این است که ما تولید نکردیم. یازده سال از انقلاب میگذرد؛ خوب بود که صدها نویسندهی اسلامی، مبانی اسلام را بنویسند - چون انقلاب ما اسلامی است - و منتشر بکنند. میبایست تربیت میکردیم که نکردیم. این، یکی از کارهای حوزه است. نمیخواهم بگویم کسانی که بیرونِ حوزهها نشستهاند، مسؤولیتی ندارند؛ اما بیشترین مسؤولیت را حوزهی علمیه - و بیش از همه قم - دارد. قم بایستی محصول وافری در این زمینه میداد. وقتی که محقق میگوییم، فوراً ذهن به سمت پیرمردهای از کار افتاده نرود. محققان جوان - مثل خود شما - بنشینند اینها را تقسیمبندی کنند و تفکر و ذهنیت انقلاب و به تعبیر اروپایی آن، ایدئولوژی انقلاب را - که متأسفانه هنوز معادل فارسی آن را پیدا نکردهایم - تدوین کنند و آن را - نه در یک جلد کتاب و نه با یک بیان - بیرون بدهند؛ که اگر از ما پرسیدند: انقلابتان چیست؟ بگوییم این است. اگر شما چنین کاری نکردید، دیگرانی که غالباً صلاحیت ندارند، خواهند کرد.
نمودار
آخرین مقالات
|