news/content
پیوندهای مرتبطخبرخبرعکسعکسصوتصوتخاطراتخاطراتخاطراتخاطرات
نسخه قابل چاپ
1384/02/12

بیانات در دیدار جمعی از معلمان استان کرمان

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
اولاً به برادران و خواهران عزیز معلم سلام و خوش‌آمد عرض میکنیم. جلسه‌ی امروز ما به یک معنا جلسه‌ی کاری است؛ به یک معنا جلسه‌ی نمادین است. جلسه‌ی نمادین، از این جهت که اصل نشستن ما با معلمان در هر سال، نماد تکریمی است که نظام اسلامی برای قشر معلم در جامعه قائل است. جلسه‌ی کاری، از این جهت که امروز این جلسه مربوط به شماست و شما باید صحبت کنید؛ و این اولین جلسه از این نوع است که ما تشکیل میدهیم. ما با اساتید و دانشجویان جلساتی داشته‌ایم که به جای این‌که بنده صحبت کنم، افرادی از حضار جلسه صحبت میکردند؛ که تأثیر بسیار خوبی هم دارد؛ چون از زبان افراد صاحب‌نظر یک قشر، مسائل مورد اهتمام آنها بیان میشود. این‌گونه جلسات از تلویزیون هم پخش میشود؛ هم مسؤولان میشنوند، هم مردم میشنوند؛ برای بنده هم بسیار مفید است. ما تاکنون چنین جلسه‌یی با معلمان نداشته‌ایم. شاید یکی دو هفته پیش بود که معلمی - نمیدانم با نامه یا با پیغام - اعتراض کرده بود که چرا فلانی برای معلمان چنین جلسه‌یی را تشکیل نمیدهد. دیدیم حرف درستی است؛ و تصادفاً به این جلسه افتاد. ما از قبل برنامه‌ریزی نکرده بودیم که این جلسه در کرمان برگزار شود؛ بعد که این سفر پیش آمد، دیدار هر ساله‌ی خودم با معلمان را - که مصادف با هفته‌ی معلم است - در این‌جا قرار دادیم و این جلسه تشکیل شد؛ بنابراین جلسه متعلق به شماست.

من ابتدا چند جمله‌یی عرض میکنم، بعد دوستان جلسه را اداره میکنند و شما مطالبی را بیان خواهید فرمود.

این‌که جلسه‌ی دیدار ما با معلمان در کرمان برگزار شد، به نظر من تصادف عجیبی است؛ زیرا من از لحاظ تعلیم و تربیت با کرمان ارتباط ویژه‌یی دارم. البته ارتباط من با کرمانیها در عرصه‌های مختلف خیلی زیاد بوده؛ خیلی از دوستان نزدیک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگی، رفقای کرمانی بوده‌اند - مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای حجتی کرمانی، آقای باهنر و بعضی دیگر - دوستان کرمانی از غیرطلاب هم داشتم که بین من و آنها خیلی محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلامیت و بعضی دیگر - لیکن در زمینه‌ی تعلیم و تربیت، ارتباط من با کرمان از همه‌ی اینها قدیمیتر است. دبستانی که من در مشهد میرفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانی بود. تنها مدرسه‌ی دینی مشهد هم مدرسه‌ی ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتی». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقای تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابی بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهوری هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهی به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتی است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه‌یی که داشت، در حیاط مدرسه راه میافتاد و چوبی به دستش میگرفت و البته گاهی هم بچه‌ها را فلک میکرد؛ بنده را هم یکبار فلک کرد. ایشان مرد محبوبی بود. در همان دوره‌ی بچگی هم بنده و شاید همه‌ی بچه‌ها به ایشان علاقه‌مند بودیم. وقتی درسم در آن مدرسه تمام شد، یکی از برادرانم در آن‌جا مشغول تحصیل شد؛ ولی باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتی میرفتم شهریه‌ی برادرم را بدهم، ایشان را میدیدم؛ باز هم با همان منش و چهره‌ی محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتی؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت. ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاص‌گاه، که بچه‌ها در آن‌جا مجازات میشدند؛ بنده هم در همان‌جا یکبار قصاص شدم! آن‌جا، هم محل مجازات بچه‌ها بود، هم نوعی زباله‌دانی؛ یعنی بچه‌ها خربزه یا هندوانه میخوردند و پوست‌هایش را باید در آن‌جا میریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه میرفت، با همان لهجه‌ی کرمانی به بچه‌ها خطاب میکرد: هر کس مِیْوه میخورد، پوستهایش را بریزد قصاص‌گاه. از آن سال‌ها، این صدا هنوز در گوش من هست.

غرض، این ارتباط نزدیکِ عاطفی را من با مسأله‌ی تعلیم و تربیت در کرمان و با عنصر کرمانی از این سابقه‌ی طولانی دارم. این هم تصادف عجیبی است که این جلسه‌ی تعلیم و تربیتىِ معلمی، با این سابقه، در کرمان اتفاق بیفتد.

البته بعد از آن هم من با بعضی از معلمان کرمانی ارتباط داشتم. سال‌های آخر دهه ۴۰ و شاید اوایل دهه ۵۰ وقتی برای سخنرانیهای مذهبی به کرمان میآمدم، چند نفر از جوان‌های فعال، مبارز و مذهبی دور و بر ما بودند؛ یکی از آنها آقای محمدرضا مشارزاده بود، که ایشان هم معلم بود. بنابراین با معلم‌ها ارتباط خوبی داشتیم.

البته شما جمع حاضر، نمونه‌یی از معلمان استان هستید؛ جامعه‌ی معلمىِ استان کرمان خیلی وسیع‌تر است. چون نسل جوان و نوجوان ما در جامعه گسترده است، نقش شماها در پیشبرد مسائل عمومی و ملی در سطح استان، بسیار مهم است.

به هر حال برای جامعه‌ی معلمان - چه زنان، چه مردان - از اعماق قلب احترام قائلم و نقش شما را حقیقتاً مهم میدانم. آرزوی من این است که این احساس و درک عمیق تا اعماق جامعه‌ی ما و بخصوص در دستگاه‌های تصمیم‌گیرنده وجود داشته باشد و نقش تعلیم و تربیت و معلم را بدانند.

پس از طرح نظرات و دیدگاه‌های گروهی از فرهنگیان و معلمانِ حاضر در جلسه، بار دیگر رهبر معظم انقلاب اسلامی بیاناتی ایراد فرمودند که گزیده‌ای از آن چنین است:


بسم‌اللَّه الرّحمن الرّحیم‌

 

از نظر من جلسه‌ی بسیار خوبی بود. بعضی از دوستان گفتند این حرفها را ما میدانیم و آمده‌ایم حرفهای شما را بشنویم. من عرض میکنم نه؛ این که معلمان این حرفها را بدانند، کافی نیست. اینها حرفهای معلمان است که دوستان دارند میگویند. این حرفها منعکس خواهد شد؛ هم برای مسؤولان و هم برای مردم. برای من هم شنیدن این حرفها مهم است؛ امیدواریم مفید باشد و بتوانیم اینها را منشأ اثر قرار دهیم.

یازده نفر از دوستان معلم صحبت کردند. این را هم در حاشیه عرض کنیم که خیلی از برادران و خواهرانِ حاضر در جلسه حرفهایی دارند که دوست دارند آنها را بزنند. البته ممکن است این حرفها مهم باشد، ممکن است مهم نباشد؛ اما خودشان فکر میکنند این حرفها را باید بزنند؛ ولی مجالی پیدا نمیکنند. در عین حال اگر قرار باشد همه‌ی دوستان صحبت کنند، جلسه‌ی یک ساعته و دو ساعته کافی نیست؛ یک جلسه‌ی سیوپنج شش ساعته‌یی باید تشکیل دهیم و بشنویم و یادداشت کنیم؛ که آن هم میسر نیست. بنابراین حرفها را - اگر واقعاً حرفهای لازمی است - بنویسید؛ من میگویم بررسی کنند.

و اما آنچه معلمان عزیز فرمودند. تحقق برخی از اینها تدریجی است. منزلت معلمان - که بعضی از برادران فرمودند و بسیار هم مهم است - با بخشنامه و دستور به دست نمی‌آید؛ اینها حکمی نیست. منزلت معلمان با یک روند تدریجی به‌وجود می‌آید؛ به شرط این‌که به آن اعتقاد وجود داشته باشد. همین کاری که ما داریم میکنیم، یکی از کارهایی است که به این امید انجام میگیرد که منزلت معلم و تعلیم و تربیت در جامعه بالا برود. بنابراین اینها دستوری و بخشنامه‌یی نیست؛ اینها را باید تأمین کرد. یک مقدار به خود معلم مربوط است، یک مقدار به مدیران تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش مربوط است، یک مقدار هم البته به مسؤولانِ تصمیم‌گیر کشور ارتباط پیدا میکند.

پیشنهادهایی که درباره‌ی بازنشستگان و معلمان و حقوق و امثال این چیزها بیان کردید، باید کارشناسی شود و به دولت محول گردد...

... حق معلم باید طبق قاعده و قانون و مقررات داده شود؛ منتها کاری که ما میکنیم، تسهیل و زمینه‌سازی است؛ به پیشرفت کار کمک میکنیم. ما اجراکننده نیستیم؛ به آموزش و پرورش میگوییم، به سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی سفارش میکنیم، به خود رئیس‌جمهور محترم سفارش میکنیم، به مسؤولان ذیربط سفارش میکنیم، به مسؤولان استانی سفارش میکنیم؛ والّا دستگاه رهبری کار اجرایی به این معنا مطلقاً انجام نمیدهد؛ دولت باید انجام دهد؛ وظیفه‌ی دولت است؛ درستش هم همین است که اینها را دولت انجام دهد.

البته پیشنهادهایی که شد، عمدتاً پیشنهادهای مهم و خوبی است؛ حاکی از خبرویت در کار آموزش و پرورش است. من این پیشنهادها را به مجموعه‌ی خودمان میدهم تا بررسی کنند و ان‌شاءاللَّه آنچه عملی و ممکن باشد، به توفیق الهی انجام خواهد گرفت.

اما آنچه من میخواهم عرض کنم. اعتقاد بنده به مسأله‌ی تعلیم و تربیت و مسأله‌ی معلم، یک اعتقاد عمیق و بنیانی و اصولی است؛ به تعبیر فرنگیمآبها، یک اعتقاد ایدئولوژیک است. این‌طور نیست که مثلاً فکر کنیم سیاست جاری اقتضاء میکند ما معلم را تقویت یا تضعیف، کمک و یا ترویج کنیم؛ نه، مسأله این است که هیچ تحولی - چه مثبت، چه منفی - در جامعه صورت نمیگیرد، مگر این‌که معلم و دستگاه تعلیم و تربیت در آن نقش اساسی دارد. اگر جامعه‌ی آموزش و پرورش، یک جامعه‌ی فعال، پُرنشاط، متعهد، دارای احساس مسؤولیت، مبتکر، عالم و پُرانگیزه باشد، در سطح کشور تأثیر بنیانی خواهد گذاشت. البته احزاب و جناح‌ها و جمعیت‌های سیاسی همیشه برای اهداف کوتاه مدت - برای فلان خواست، فلان انتخابات، فلان گزینش - به آموزش و پرورش توجه ویژه‌یی دارند؛ اینها چیزهای بسیار کم اهمیتی است؛ اینها کوچک کردن نقش آموزش و پرورش و معلم و مدرسه است.

تشکیل هویت نسل جدید به دست معلم است؛ یعنی حتّی نقشی پُررنگ‌تر از نقش خانواده و پدر و مادر. خود شما هم فرزندان مدرسه‌یی دارید و میبینید که گاهی اوقات فرمایش آقا معلم یا خانم معلم برای بچه وحی مُنزل است؛ به خانه می‌آید، کاری را انجام میدهد یا کاری را انجام نمیدهد، یا ساعتی میخوابد یا ساعتی ورزش میکند، یا کار دیگری میکند؛ چون اینها را معلم گفته. پدر و مادر که بارها این حرفها را میگویند، تأثیر ندارد؛ اما حرف معلم تأثیر دارد. در اکثر موارد حرف معلم بر حرف پدر و مادر در ذهن کودک و نوجوان ترجیح پیدا میکند. این است نقش معلم. اگر ما میخواهیم این هویت، خوب شکل بگیرد؛ اگر میخواهیم نسلی به‌وجود بیاید که اعتمادبه‌نفس و انضباط اجتماعی داشته باشد؛ یک نسل مسؤولیت‌پذیر و باعرضه و باکفایت برای کارهای بزرگ، یک نسل دارای ابتکار، یک نسل مهربان و بدون احساس انتقام‌گیری در درون خانواده‌ی بزرگ جامعه، یک نسل فداکار، یک نسل پُرکار، یک نسل کم اسراف و دور از اسراف؛ اگر میخواهیم فرهنگ عمومی جامعه به این سمت حرکت کند، راه و کلیدش آموزش و پرورش است. برای تربیت چنین نسلی، آموزش و پرورش باید مهیا و مناسب باشد.

البته دوستانی که صحبت کردند، نگاه به نیروی انسانىِ آموزش و پرورش، نگاه به سازماندهی و تشکیلات آموزش و پرورش و نوع مدیریت‌ها را بدرستی تبیین کردند؛ اینها بسیار مهم است؛ تأمین معیشتی و کم کردن دغدغه‌ی زندگی از معلمان هم یکی از شرایط حتمی و لازم است؛ در این هیچ تردیدی نیست؛ همین پیشنهادهایی که شده و همین کارهایی که دارد انجام میگیرد، اینها هم ان‌شاءاللَّه باید دنبال شود؛ منتها من به شما معلمان عزیز - خواهران و برادران - میگویم مشکلات مادی نمیتواند و نباید یک معلمِ دیندار و متعهد را از پایبندی به وظایف معلمی باز بدارد. این حرف، توجیهی برای کم گذاشتن در کفه‌ی زندگی معلمان نیست؛ بالاخره هر مقدار که در توان دولت و مسؤولان هست، باید انجام گیرد؛ اما از طرف شما - که معلم هستید - میخواهم عرض کنم که این مشکلات نباید بتواند در عزم و تصمیم و احساس و انگیزه‌ی شما نسبت به این شغل پُرخطورت و مهم اثر بگذارد. آنها باید وظیفه‌شان را انجام دهند و ان‌شاءاللَّه هم انجام میدهند؛ اما شما هم توجه کنید که آینده‌ی کشور دست شما جامعه‌ی بزرگ معلمان است. آنچه مهم است، این است که این جامعه به حقیقتِ معنای معلمی - که در واقع همان منزلت معلمی است - خودش پایبند بماند. منزلت معلمی فقط این نیست که یکی را تکریم و احترام کنند و دستش را ببوسند؛ منزلت معلمی یعنی تأثیرگذاری در روند تاریخی و مرزبندی فرهنگىِ یک ملت. اگر جامعه‌ی معلمان بتواند این کار را انجام دهد، منزلت معلمی - به معنای حقیقی کلمه - حفظ شده.

اعتقاد من این است که آموزش و پرورش برای حل مسائل اساسىِ این بخش عظیم - به تعبیر فرنگیها - یک اتاق فکر احتیاج دارد. تصمیم‌ها در آموزش و پرورش نباید سلیقه‌یی گرفته شود. یک وقت بخشی از آموزش و پرورش مثلاً احساس میکند که باید به جوانان آموزش‌های جنسی داد - تقلید کورکورانه‌ی از غرب - ناگهان میبینیم از یک گوشه، نوشته و کتاب و جزوه در این زمینه منتشر میشود! روی این مسأله، کجا فکر شده؟ کجا تصمیم‌گیری شده؟ کجا سنجیده شده؟ چقدر ما باید دنباله‌رو غرب باشیم!؟ چقدر باید تجربه‌های شکست‌خورده و ناکام غربیها را چشم بسته دنبال و تقلید کنیم!؟ مگر آنها از دامن زدن به احساسات جنسی سود بردند؟ در این مسأله، در مانده‌اند. پرده‌ی عفاف و حفاظ و معصومیتی از دین و تعلیمات دینی روی زن و مرد و جوان و پیر ما گسترده شده است؛ بیاییم با دست خودمان این پرده را بدریم! این با کدام فکر و منطق تطبیق میکند؟ البته این به شماها ارتباطی ندارد؛ به اصل آموزش و پرورش ارتباط دارد؛ لیکن تذکر آن را در محضر شما عزیزان مفید دانستم. یا ناگهان از گوشه‌یی یک نفر تشخیص داده که باید ما به کودکان دبستانی، از کلاس اول - یا حتّی پیش‌دبستانی - زبان انگلیسی یاد بدهیم؛ چرا؟ وقتی بزرگ شدند، هر کس نیاز دارد، میرود زبان انگلیسی را یاد میگیرد. چقدر دولت انگلیس و دولت امریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند این‌طور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟ ما برای ترویج زبان فارسی چقدر در دنیا مشکل داریم؟ خانه‌ی فرهنگ ما را میبندند، عنصر فرهنگی ما را ترور میکنند، ده جور مانع در مقابل رایزنیهای فرهنگی ما درست میکنند؛ چرا؟ چون در آن‌جا زبان فارسی یاد میدهیم. ولی ما بیاییم به دست خود، مفت و مجانی، به نفع صاحبان این زبان - که مایه‌ی انتقال فرهنگ آنهاست - این کار را انجام دهیم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجی صددرصد موافقم؛ نه یک زبان، بلکه ده زبان یاد بگیرند؛ چه اشکالی دارد؟ منتها این کار جزو فرهنگ جامعه نشود.

امروز کشورهایی هستند که متأسفانه زبان ملىِ خودشان، زبان رسمیشان نیست. امروز زبان رسمی هند و پاکستان، زبان انگلیسی است؛ زبان دیوانیشان، زبان انگلیسی است؛ در حالیکه زبان هندی و زبان اردو و چند صد زبان دیگر هم دارند. در پاکستان، زبان اردو؛ و در هندوستان، زبان هندی، زبان رایج است؛ اما آنها بکلی مغفولٌ‌عنه است. چگونه زبان خارجی آمد جای زبان ملىِ یک ملت را گرفت؟ همین‌طوری وارد میشوند. انگلیسیها در هند سرمایه‌گذاری کردند تا توانستند وضعیت را به این‌جا برسانند. بعضی از کشورهای آفریقایی، زبانشان پرتغالی یا اسپانیولی است؛ به زبان رسمىِ خودشان اصلاً توجه نمیکنند؛ این خوب است؟ تسلط زبان بیگانه بر یک ملت، خوب است؟ زبان، استخوان فقرات یک ملت است؛ این را ما این‌طور تضعیف کنیم؟ چرا؟ چون آقایی سلیقه‌اش این است و این‌طور فهمیده! مدرسه و بچه‌های مردم که محل آزمون و خطا نیستند؛ آزمایشگاه نیستند که ما این مسأله را تجربه کنیم، بعد ببینیم تجربه غلط از آب درآمد. با بچه‌های مردم که نمیشود این‌طوری رفتار کرد. بنابراین اتاق فکر - یعنی یک مرکز اندیشمند و آگاه - لازم است. چیزهای فراوان دیگری هم در آموزش و پرورش وجود دارد، که باید به آنها هم توجه کرد.

آنچه من بجد طرفدار آن هستم، همان چیزی است که بعضی از دوستان هم گفتند: ارتقاء سطح تحصیلی معلمان، تا آن‌جایی که ممکن باشد. در این زمینه، راه‌هایی هم پیشنهاد شد - مثل کار تحقیق میان معلمان - که باید بررسی و پیگیری شود.

از همه‌ی اینها مهمتر، مسأله‌ی دیانت است. اگر میخواهید کار معلمىِ شما مورد رضای خدا و نسل‌های آینده قرار گیرد و در انجام وظیفه‌تان از شما به نیکی یاد شود، بچه‌ها را متدین بار بیاورید. متدین بارآوردن بچه فقط کار معلم تعلیمات دینی نیست؛ یک معلم ریاضی، یک معلم فیزیک، یک معلم فارسی و ادبیات هم با یک نکته‌گویىِ بجا و با یک تک مضراب میتواند تفکر دینی را در اعماق دل شاگرد و مخاطبِ خود جا دهد تا یادش نرود. گاهی حتّی بیش از معلم دینی میتوانند اثر بگذارند. وقتی معلم دینی سر کلاس می‌آید، یک تکلیف است و بچه‌ها و همه‌ی انسان‌ها نسبت به تکلیف، حالت امتناع دارند. این آقا میخواهد بیاید تکلیف بدهد؛ اگر خیلی خوش‌بیان و خوش‌برخورد و خوش‌اخلاق و خوش‌تدریس باشد، یک مقدار حرفش قابل قبول است؛ اگر اینها هم نباشد، که دیگر هیچ. اما یک معلم فیزیک، یک معلم ریاضی، یک معلم شیمی، یک معلم ادبیات فارسی، یک معلم تاریخ، گاهی در خلال صحبت، با یک کلمه‌ی بجا - حقیقتاً یک کلمه - میتواند تأثیری در روح کودک و نوجوان و جوان بگذارد که او را به معنای واقعی کلمه متدین و پابند کند. شماها میتوانید این کار را بکنید؛ هم در دبستان، هم در راهنمایی، هم در دبیرستان. بچه‌ها را متدین بار بیاورید. متدین بار آوردنِ بچه‌ها همان چیزی است که میتواند آینده‌ی این کشور را آباد کند. اگر ما میخواهیم این کشور پیشرفت صنعتی کند، پیشرفت مادی کند، پیشرفت فرهنگی کند، رتبه‌ی اول منطقه را - همان‌طور که در سند چشم‌انداز آمده - حائز شود، این در سایه‌ی انگیزش دینی و ایمان امکان‌پذیر است. وقتی ایمان بود، انسان دنبال ایمان حرکت میکند و با همه‌ی سختیها هم میسازد.

بنده در دوره‌ی مبارزه، گاهی که در سلول خیلی فشار میآمد، دلم به حال بچه‌های کمونیست میسوخت؛ میگفتم چون اینها خدا ندارند. وقتی اوضاع بر ما خیلی تنگ میشود و فشار می‌آید، با خدا درد دل میکنیم؛ حرفی میزنیم و قطره‌ی اشکی میریزیم و چیزی میخواهیم و امیدی در دل ما میدرخشد؛ اما اینها آن را ندارند. انسان وقتی خدا را داشته باشد، امید و افق روشنی دارد.

والسّلام‌علیکم‌ورحمةاللَّه‌وبرکاته‌

جمله‌های برگزیده این دیدار
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی