رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت سالروز ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام صادق(ع) (۹۹/۸/۱۳) درباره نشانههای انحطاط آمریکا به کتابی که در مورد رئیس جمهور کنونی آمریکا نوشته شده است اشاره کردند: «رژیم آمریکا بشدّت دچار انحطاط سیاسی و انحطاط مدنی و انحطاط اخلاقی است. این هم تحلیل نیست؛ این را خودشان میگویند؛ این حرف سخنگویان و نویسندگان خودشان و صاحبان فکر از داخل خود آمریکا است. در این چند سال چند کتاب نوشتهاند، با تیراژهای بالا در داخل آمریکا منتشر شده که برخی پردهها را این کتابها بالا میزند. یکی از این کتابها را که به فارسی ترجمه شده، بنده خواندم؛ پُر از شواهدِ همین انحطاط است؛ اوّل تا آخر کتاب نشاندهندهی انحطاط نظام سیاسی آمریکا با حرکات رئیسجمهور آمریکا است. امپراتوریِ این جوری دیری نخواهد پایید.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در پرونده «آمریکای آشفته» برای آشنایی بیشتر با این کتاب، گفتاری از آقای میلاد فشتمی، مترجم کتاب «ترس؛ ترامپ در کاخ سفید» منتشر میکند.
کتاب «ترس؛ ترامپ در کاخ سفید» را میشود در زمرهی یکی از برترین کتابهای سیاسی چند دههی اخیر آمریکا و حتی سیاست بینالملل دانست. در طول چند سال گذشته، از سال ۲۰۱۶ که دونالد ترامپ به ریاستجمهوری ایالات متحدهی آمریکا رسید، در داخل و خارج آمریکا چندین کتاب در زمینهی چگونگی به قدرترسیدن ترامپ و نحوهی ادارهی کاخ سفید و عملکردش بهعنوان رئیسجمهور آمریکا به رشتهی تحریر درآمده است؛ امّا شاید بتوان گفت این کتاب یک تفاوت عمدهای با کتابهای دیگری دارد که در این زمینه نوشته شدند. شاید بهتر باشد قبل از اینکه به بررسی محتوای کتاب بپردازیم، نگاهی به سابقهی نویسندهی کتاب داشته باشیم؛ چراکه وقتی ما میخواهیم کتابهایی از این دست را بررسی کنیم که هدفشان افشای حقایق سیاسی هست و مخاطب عام از آنها آگاهی ندارد، مهمترین مسئلهای که باید مورد توجه قرار بگیرد حد و میزانی هست که مخاطب میتواند به محتوای ارائه شده در کتاب اعتماد کند. درواقع مخاطب قبل از اینکه شروع به خواندن کتاب کند باید بداند که تا چه حد میتواند به هرگونه مطلب، ادعا و شاید اتهامی که در کتاب مطرح شده اعتماد کند.
در این زمینه شاید بتوان گفت که کتاب «ترس ترامپ در کاخ سفید» از همهی کتابهایی که در حولوحوش ریاستجمهوری ترامپ نوشته شدند، یک مزیتی نسبت به این کتابها دارد. دلیلش هم خود باب وودوارد، نویسندهی کتاب است. وودوارد یکی از شناختهشدهترین و مطرحترین چهرههای رسانهای جهان هست. وودوارد یکی از دو خبرنگاری بود که در دههی ۱۹۷۰ میلادی گزارشی را دربارهی رسوایی «واترگیت» منتشر کرد و همان گزارش زمینهساز استعفای ریچارد نیکسون از سمت ریاستجمهوری آمریکا شد؛ درواقع گزارشی که الان هم بهعنوان یکی از برترین گزارشهای تاریخ رسانهی جهان بهشمار میرود. وقتی رئیسجمهوری مثل نیکسون که در اوج قدرت و در اوج دورانی که تمام امور سیاسی و جریان سیاسی آمریکا در کنترلش هست نمیتواند در مقابل حقایقی که در یک گزارش رسانهای منتشر شده مقاومت کند و در نهایت مجبور به استعفا میشود، این میتواند برای ما نشاندهندهی این باشد که نویسندهی کتاب از چه حد اعتبار و دقتی در گزارشهایش بهره میبرد.
به همین دلیل این کتاب بهواسطهی نویسندهاش که یکی از مطرحترین خبرنگاران تاریخ بهشمار میرود، میتواند از اعتبار خیلی بالایی برخوردار باشد. کمااینکه گزارشهایی پیش از انتشار کتاب هست که نشان میدهد دونالد ترامپ و دولت ایالات متحدهی آمریکا در تلاش بودند تا مانع از انتشار این کتاب بشوند، امّا در نهایت موفق نشدند و کتاب منتشر شد. به گفتهی ناشر این کتاب، در طول یک هفتهی اوّل، بیش از یک میلیون نسخه از کتاب به فروش رفت. درواقع اعتماد مخاطب به این کتاب میتواند ما را به مرحلهی بعد؛ یعنی تحلیل کتاب ببرد. محتوای کتاب را میشود به دو بخش تقسیم کرد: بخش اوّل کتاب به دوران قبل از انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ برمیگردد و بخش دوم کتاب به روزهای اوّلیهی انتخابشدن ترامپ و عملکرد چندین ماه اولش در سمت رئیسجمهوری آمریکا میپردازد.
در بخش اوّل نویسنده ما را به چندین سال قبل از سال ۲۰۱۶ میبرد و ما را با فضای فکری ترامپ آشنا میکند. ترامپ بهعنوان یک تاجر، یک شخصیت تلویزیونی و شخصی که همیشه بهدنبال جلب افکار عمومی بوده، تصمیم میگیرد که وارد دنیای سیاست شود. در قدم اوّل بهسمت حزب دموکرات میرود؛ چراکه به گفتهی نویسنده در سالهای جوانی بارها بهعنوان رأیدهنده در انتخابات درونحزبی حزب دموکرات شرکت کرده بود و در طول سالهای فعالیت تجاریاش هم کمکهای مالی شایانی را به کاندیداهای حزب دموکرات کرد. به این دلیل که دموکراتها و ایدههایشان را برای رسیدن به منافع تجاری خودش ایدهآلتر میدانسته است. پس بهصورت طبیعی در قدم اوّل تصمیم میگیرد که بهسمت دموکراتها برود؛ امّا استقبال درخوری را از سمت حزب دموکرات نمیبیند. درواقع سیاستمداران دموکرات با ایدهی معرفی ترامپ بهعنوان کاندیدای ریاستجمهوری بیشتر شبیه به یک شوخی برخورد میکنند. به این ترتیب ترامپ پس از مشورت با مشاوران و اطرافیانش به این نتیجه میرسد که در دورانی که حزب جمهوریخواه کاندید مناسبی را برای مقابله با نامزد حزب دموکرات؛ یعنی هیلاری کلینتون در انتخابات سال ۲۰۱۶ ندارد، بهتر است برای ترامپ کمکم زمینهی فعالیتش در حزب جمهوریخواه را فراهم کنند. به همین سادگی ترامپ حاضر میشود که در یک چرخش ۱۸۰ درجهای بهسمت حزب جمهوریخواه بچرخد.
این نشانهی اوّلی هست که نویسنده به ما میدهد که ترامپ برای رسیدن به مقاصد و منافعش حتی حاضر هست که آرمانهای سالیان سال خودش را کنار بگذارد و وقتی ترامپ به منتقد درجه یک حزب دموکرات تبدیل میشود آیا واقعاً میتوانیم باور داشته باشیم حرفهایی که میزند و انتقادهایی که از سیاستهای این حزب میکند و دفاعی که از حزب جمهوریخواه میکند حقیقت دارد یا حقیقت ندارد.
بنابراین اوّلین نشانهای که نویسنده به ما میدهد این هست که خیلی نمیتوان روی حرف و نظر ترامپ در خیلی از زمینهها استناد کرد. بعد از این نویسنده ما را به فضای بعد از انتخابشدن ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا میبرد. از قول یکی از مشاوران ارشد ترامپ در کتاب آمده است که ترامپ آمادگی قبول سمت ریاستجمهوری را نداشت و هیچوقت به باختن در انتخابات اعتقاد نداشت، امّا به بردن هم اعتقاد نداشت. در این نقل قول آمده است که این دو موضوع تفاوت معنایی دارند؛ به این معنا که درست است که ترامپ بهعنوان کسی که همیشه با استفاده از منابع مالیاش به هر چیزی که خواسته رسیده، امّا در نقطهای قرار گرفته که باور دارد که در این رقابت نمیبازد و اینقدر روی بردن انتخابات تمرکز کرده که اصلاً به بعد از آن فکری نکرده است.
در روزهای اوّلیهای که ترامپ بهعنوان رئیسجمهور انتخاب میشود، بهدلیل ناآشناییاش با فضای سیاسی و نداشتن ارتباطات سیاسی مناسب، نویسنده به ما نشان میدهد که ترامپ حتی برای پرکردن سمتهای کابینهاش اشخاص مناسبی را نمیشناخته است؛ بهخاطر همین بهسمت توصیههایی که از سمت سیاستمداران حزب جمهوریخواه به او میشده، میرود. برای سمتهای کلیدیاش شاید در مواردی با بیست نفر مصاحبه میکند تا یک نفری که نزدیکتر به ایدهها و آرمانهایش باشد را پیدا کند؛ امّا این انتصابهایی که در نتیجهی ناآشنایی ترامپ با فضای سیاسی و اشخاص سیاسی حزب جمهوریخواه و در نقطهی مقابل حزب دموکرات بوده باعث میشود که در بازهی زمانی یکی دو سال اوّل ریاستجمهوریاش بیشترین میزان عزل از سمتهای مهم را در تاریخ سیاست آمریکا در کاخ سفید شاهد باشیم.
مطلب دیگری که در کتاب به آن اشاره میشود آشفتگی سیاسی و آشفتگی فضای سیاسی کاخ سفید و ایالات متحدهی آمریکا بعد از به قدرترسیدن دونالد ترامپ است. برای نشاندادن این موضوع، نویسنده در صفحهی اوّل کتاب روایتی را بازگو میکند که در آن کوهن یکی از مشاورین ارشد ترامپ نامهی امضاء شدهای را از روی میزش برمیدارد تا رئیسجمهور آن نامه را نبیند. نامهای که در متن آن به خروج فوری آمریکا از پیمان تجارت آزاد با کرهی جنوبی اشاره شده است که در صورت امضای آن متن توسط رئیسجمهور حالت اجرایی به خودش بگیرد. کوهن در توجیه این حرکت به اطرافیانش میگوید که اگر این نامه جلوی رئیسجمهور قرار بگیرد امضایش میکند و تبعات سیاسی و اقتصادی سنگینی را برای ایالات متحده خواهد داشت.
این مورد و موارد دیگری که در طول کتاب به آنها اشاره میشود، نشان میدهد که مشاورین و معاونین و حتی اطرافیان ترامپ در موارد بسیاری سعی در مخفیکردن اطلاعات، مدارک و اسناد از رئیسجمهور دارند؛ چراکه به تصمیمگیریهای لحظهای رئیسجمهور اعتماد ندارند. در فضایی که حتی مشاورین ارشد و معاونین رئیسجمهور و وزرا اعتمادی به تصمیمگیریهای رئیسجمهور نداشته باشند، طبیعتاً فضای سیاسی دچار چند دستگی میشود. درواقع موافقینی که همیشه با رئیسجمهور هم صدا هستند و گروه مخالفی که در تلاش هستند که ایالات متحدهی آمریکا را از تصمیمهای بد رئیسجمهور محفوظ نگه دارند. این مورد ما را با این فضای فکری آشنا میکند که چرا در ماههای اوّلیهی ریاستجمهوری ترامپ این همه تصمیمهای متناقض گرفته شده است؛ تصمیماتی که بعضاً وزیر یا معاون رئیسجمهور اعلام کردند و چند روز یا چند ماه بعد خلاف آن تصمیمها اجرایی یا اعلام شده است.
همچنین نویسنده روایت دیگری را در کتاب نقل میکند که شاید بیشتر از هر داستان دیگری نمایانگر آشفتگی سیاسی آمریکا و کاخ سفید پس از به قدرترسیدن ترامپ باشد. در این روایت ترامپ دستور مستقیم ترور و کشتن بشار اسد، رئیسجمهور سوریه را صادر میکند؛ امّا چیزی که این داستان را جذابتر میکند واکنش وزیر دفاع وقت آمریکا به این دستور هست که در مکالمهی تلفنی با ترامپ به رئیسجمهور اطمینان خاطر میدهد که این اتفاق خواهد افتاد و دستور رئیسجمهور اجرا خواهد شد، ولی بعد از قطعکردن ارتباط به معاونین خودش این اطمینان خاطر را میدهد که چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد. بهخاطر اینکه این یک عمل دیوانهوار هست. این موضوع به ما نشان میدهد که وزرا و مشاورین ترامپ تا چه حد نسبت به تصمیماتش بیاعتماد هستند و در موارد بسیاری سعی دارند که تصمیمات رئیسجمهور را تا آنجایی که میشود تحت کنترل دربیاورند؛ چونکه شاید تصمیمگیریهای خلقوخوی دونالد ترامپ که منجر به تصمیمگیریهای لحظهای میشود تناسب چندانی با فضای سیاسی و ادارهی یک کشور ندارد.
موضوعاتی از این دست در کتاب بیشمار هستند. بارها و بارها در کتاب به این روایتها اشاره میشود که رئیسجمهور تصمیمات لحظهای میگیرد و این تصمیمگیریهای لحظهای میتواند تبعات خیلی سنگینی برای آمریکا داشته باشد. علاوه بر آن به این نکته در کتاب اشاره میشود که عدهای در فضای سیاسی آمریکا معتقد بودند که روسیه بر انتخابات آمریکا تأثیر داشته است و نحوهی برخورد دونالد ترامپ با این اتهامات چگونه هست. وقتی تحقیقات علیه رئیسجمهور و افراد نزدیک به او در کمپین انتخاباتیاش آغاز میشود، شکل مداخلهی رئیسجمهور برای جلوگیری از انجام تحقیقات مستقل مورد نقد نویسندهی کتاب قرار میگیرد و اینچنین روایت میکند که در چند مورد ترامپ و اطرافیانش چطور سعی داشتند که با ارعاب یا تشویق شاهدان و افراد دخیل در روند بررسی، پرونده را مورد اخلال قرار دهند.
این موارد و سایر موارد دیگر در طول کتاب که به آنها اشاره شده، نشان میدهد که رئیسجمهور آمریکا حداقل در چهار سال اوّل ریاستجمهوریاش، هیچ آشنایی و سنخیتی با نحوهی اجرای سیاستهای یک کشور، با نحوهی قانونگذاری و با نحوهی برخورد صحیح با تعاملات بینالمللی نداشته است و این موضوع بیش از پیش برای مخاطب روشن میشود که چطور رئیسجمهور آمریکا فقط و فقط با استفاده از روابط شخصی و منابع مالیاش توانسته نفوذ سیاسی برای خودش دستوپا کند بدون اینکه آیندهای برای پیشبرد سیاستهایش در نظر گرفته شود.