others/content
نسخه قابل چاپ

| یادداشت |

ضد انقلابیون چگونه انقلاب مصر را منحرف کردند؟

مردم مصر خود را «ام ‌الدنیا» می‌دانند. این تعبیر شاید اغراق‌آمیز باشد، اما حکایت از جایگاه این کشور در دنیای اسلام و به‌ویژه جهان عرب دارد. مصر با تسلط بر کانال مهم سوئز و همچنین همسایگی با رژیم صهیونیستی، توجه قدرت‌های مختلف را در دهه‌های گذشته به خود جلب کرده است. به‌دنبال تشکیل رژیم نامشروع صهیونیستی در فلسطین اشغالی در ۱۹۴۸، مصر به رهبری جمال عبدالناصر، پرچم مبارزه را علیه رژیم صهیونیستی برافراشت و جهان عرب را علیه این رژیم اشغالگر بسیج کرد و حاصل آن چندین جنگ علیه این رژیم بود که در همه‌ی این جنگ‌ها، مصر و سوریه رهبری جهان عرب را برعهده داشتند. در واقع اهمیت والای مصر باعث شده بود که تصمیمات اتخاذشده در قاهره به‌سرعت در دیگر کشورهای عربی تأثیر بگذارد. به‌دنبال مرگ جمال عبدالناصر و به قدرت رسیدن انور سادات، مصر از جایگاه والای خود به‌تدریج دور شد و در سال ۱۹۷۸ با توافقنامه‌ی کمپ دیوید با اسرائیل، به‌نوعی به دامن غرب افتاد. در دوران حسنی مبارک، دیکتاتور برکنارشده‌ی مصر نیز سیاست نزدیکی به غرب و رژیم صهیونیستی بیشتر از قبل دنبال شد.

شروع موج بیداری اسلامی در سال ۲۰۱۱ تأثیرات خود را در سرزمین کهن مصر برجای گذاشت و مجموعه‌ای از راهپیمایی‌ها و اعتراضات در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ (۵ بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و نهایتاً در ۱۱ فوریه‌ی ۲۰۱۱ به برکناری حسنی مبارک از قدرت منجر شد. انقلاب مصر که توانسته بود در کمتر از سه هفته به ثمر بنشیند، نویدبخش دوران جدیدی برای مصر و همچنین جهان عرب بود. مردم مصر علیه وابستگی کشورشان به غرب و ارتباط با رژیم صهیونیستی قیام کردند؛ چراکه عامل فقر اقتصادی و فساد جامعه‌ی خود را این عوامل می‌دیدند.
در جهان عرب مشهور است که «اگر مصر عطسه کند، تمام جهان عرب سرما می‌خورد» به همین دلیل، انقلاب مصر می‌توانست از شمال آفریقا تا کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس را دربربگیرد. مردم در کشورهای عربی همواره به تحولات مصر به‌عنوان الگو و نوعی انتخاب مسیر نگاه می‌کنند.
از سویی دیگر، این انقلاب نقطه‌ی عطفی در مراحل اولیه برای بیداری اسلامی بود؛ چراکه در صورت موفقیت بیداری اسلامی در بزرگ‌ترین کشور عربی، دومینوی سقوط حکام عربی نیز بی‌شک شروع می‌شد. در جهان عرب مشهور است که «اگر مصر عطسه کند، تمام جهان عرب سرما می‌خورد» به همین دلیل، انقلاب مصر می‌توانست از شمال آفریقا تا کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس را دربربگیرد. مردم در کشورهای عربی همواره به تحولات مصر به‌عنوان الگو و نوعی انتخاب مسیر نگاه می‌کنند. اما این انقلاب کامل نشد؛ چراکه محمد مرسی، رئیس‌جمهور مورد حمایت اخوان‌المسلمین، در تیرماه ۱۳۹۳ توسط نظامیان از قدرت برکنار شد و عبدالفتاح السیسی در انتخاباتی که گروه‌های اصلی اسلامی مصر آن را تحریم کرده بودند، توانست به پیروزی برسد و به‌عنوان دومین رئیس‌جمهور پس از انقلاب ۲۰۱۱ در مصر خود را معرفی کند. این کودتای نظامیان باعث شد تا انقلاب مصر به‌نوعی به نقطه‌ی صفر برگردد و بیداری اسلامی در این کشور منحرف و متوقف شود. این امر دلایل زیادی داشت که در زیر به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود:
 
* فقدان رهبری آگاه و آینده‌نگر
شاید بتوان مهم‌ترین دلیل انحراف انقلاب مصر را فقدان رهبری توانمند، هوشیار و آینده‌نگر دانست. در انقلاب‌ها شاید بتوان مهم‌ترین فاکتور پیروزی را مسئله‌ی «رهبری» دانست. رهبری که هم طرحی جامع برای اداره‌ی حکومت داشته باشد و هم با فهم درست از عالم سیاست، بتواند کنش‌ها و اقدامات مناسب و بهنگام و متناسب با رفتار ضدانقلابیون و دشمنان بیرونی داشته باشد. شاید بتوان انقلاب اسلامی ایران را نمونه‌ی بارز و موفق این مسئله عنوان کرد. در صورت نبود رهبری بصیر و هوشیار چون امام خمینی رحمه‌الله‌علیه، احتمال پیروزی انقلاب اسلامی ایران و یا در مسیر صحیح قرار گرفتن آن، بسیار اندک بود. اما درست ۳۲ سال بعد از این تجربه، در جهان عرب موجی از انقلاب‌های عربی در قالب بیداری اسلامی به راه افتاد که همه به‌نوعی از مدل جدید انقلاب‌ها، یعنی «انقلاب بدون رهبر» سخن می‌گفتند. اما این مدل جدید باید در صحنه‌ی واقعیت آزموده می‌شد تا میزان کارآمدی آن تعیین شود. اکنون پنج سال است از «انقلاب بدون رهبر» در جهان عرب می‌گذرد و این انقلاب‌ها هیچ‌کدام نتوانستند به‌صورت کامل به نتیجه برسند و فقدان رهبری در این انقلاب‌ها (به‌استثنای یمن که تفاوت‌هایی دارد) باعث شد هرکدام به‌نوعی منحرف شوند. در مصر نیز از همان ابتدای انقلاب، نبود چنین رهبری باعث شد تا اهداف مختلف و متنوعی با هم دنبال شود و متأسفانه انقلاب مصر نتواند ادامه‌ی مسیر دهد.
کانون‌های قدرت که با انقلاب منافع شخصی یا جناحی و گروهی خود را در خطر دیدند، تمام تلاش خود را برای شکست انقلاب و بازگشت به وضع پیش از انقلاب به کار گرفتند. در داخل مصر، عناصر موجود در دیوان قضایی به‌صورت کامل در مقابل انقلاب قرار گرفتند. دلیل آن این بود که در قوه‌ی قضائیه‌ی مصر، بازماندگان نظام پیشین (ضد انقلابیون) همچنان در قدرت بودند.

فقدان چنین رهبری موجب شد انقلاب مصر که با شعارهای ضدصهیونیستی و ضدآمریکایی آغاز شده بود، با روی کار آمدن مرسی، عملا خود را نزدیک به سیاست‌های این دو کشور کند. محمد مرسی تصور می‌کرد با تکیه بر محور عربستان، آمریکا و رژیم صهیونیستی می‌تواند حکومت خود را تضمین کند در حالی‌که از همین ناحیه بزرگ‌ترین ضربه‌ها را متحمل شدند. در واقع مرسی به جای قطع رابطه با رژیم صهیونیستی و لغو پیمان کمپ دیوید که یکی از محورهای اصلی خواسته‌های انقلابیون بود، تلاش خود را بر قطع رابطه با محور مقاومت و به‌طور خاص، کشور سوریه در جهت خوشایند غرب قرار داد. محمد مرسی در جریان برگزاری یک راهپیمایی در قاهره اعلام کرد: «مصر امروز تصمیم گرفته است که روابط دیپلماتیک خود با دولت کنونی بشار اسد را قطع کند و سفارت سوریه در قاهره تعطیل می‌شود.» وی همچنین از بازگشت کاردار مصر در دمشق خبر داد و از کشورهای غربی خواست تا در سوریه منطقه‌ی پرواز ممنوع را اجرا کنند.

مرسی همچنین در جریان حمله‌ی رژیم صهیونیستی به غزه، هیچ‌گاه در کنار مردم فلسطین قرار نگرفت و در بهترین حالت سعی کرد تنها واسطه‌ای بیش نباشد. در این‌باره روزنامه‌ی «الشرق الاوسط» به نقل از وزارت‌خارجه‌ی آمریکا نوشته بود: «در جنگ موشکی میان اسراییل و حماس، اوباما و مرسی بارها برای مدتی طولانی تماس تلفنی داشتند، به نظر می‌رسد که اوباما نه فقط به‌دلیل نقش مرسی در میانجیگری میان حماس و اسراییل از وی سپاسگزار است، بلکه می‌خواهد مرسی در چهار سال آینده هم پیمان آمریکا باشد.»۱ در واقع این نوع سیاست همراهی و اعتماد به غرب در نهایت باعث شد با چراغ سبز آمریکا، نظامیان مصر محمد مرسی را از قدرت خلع کننند.

از طرفی دیگر، در برهه‌ای نیز انقلابیون با یکدیگر دچار تضاد و اختلاف‌های زیادی شدند. در نهایت نیز عدم جمع شدن گروه‌های انقلابی در این کشور زیر لوای واحد، باعث شد تا قدرت آن‌ها پخش شود و شکست بخورند. برای مثال، جنبش ۶ آوریل که از پیشگامان انقلاب مصر بود به دلیل اختلافات اساسی، به‌تدریج از اخوانی‌ها جدا شد. در واقع گروه‌های مختلف قادر نبودند اهداف خود را حول یک محور واحد دنبال کنند و این موجب شد ضربه‌ی اساسی بر انقلاب مصر وارد آید.
 
* اقدامات آمریکا علیه انقلاب مصر
آمریکا به سرسپردگی و ثبات حکومت مصر نیاز مبرمی داشت، اما انقلاب مردم مصر دقیقاً این مسئله را هدف گرفته و آن را به خطر انداخته بود.۲ مصر به‌عنوان همسایه‌ی رژیم صهیونیستی از دهه‌ی هشتاد میلادی با این رژیم پیمان کمپ دیوید را امضا کرده است و به‌نوعی دو طرف در حالت «صلح سرد» به سر می‌برند. ازاین‌رو امنیت اسرائیل از طرف صحرای سینا کاملاً تأمین بوده است. درصورتی‌که اسلام‌گرایان می‌توانستند انقلاب ۲۵ ژانویه را تکمیل کنند و بقایای دیکتاتوری مبارک را از کشور بزدایند، این حالت صلح سرد از بین می‌رفت و اسرائیل به‌عنوان متحد استراتژیک آمریکا با تهدیدات امنیتی فراوانی مواجه می‌شد. بنابراین به ثمر رسیدن این انقلاب کاملاً در جهت خلاف منافع راهبردی آمریکا در منطقه بود. از سوی دیگر، پیروزی مردم در مصر می‌توانست به کشورهای دیگر نیز سرایت کند و با توجه به وابستگی حاکمان عربی به آمریکا، این امر نیز در راستای منافع آمریکا نبود؛ چراکه در صورت حاکم شدن اراده‌ی مردمی در جهان عرب، آمریکا پایگاه‌های نفوذ خود را در جهان اسلام از دست می‌داد.
کلیپ: استکبار غافل‌گیر شد

بنابراین با توجه به تهدید انقلاب مصر برای منافع آمریکا، اقدامات ضدانقلابی در مصر شروع شد. اگرچه در همه‌ی این اقدامات نمی‌توان «نقش مستقیم» آمریکا را پیدا کرد، اما حضور این کشور چنان ملموس بود که نیازی به پیدا کردن جای پای آمریکا در کودتا نیست. آمریکا بعد از اینکه امیدهای خود را از ادامه‌ی حکومت مبارک از دست داد، تلاش کرد تا ساختار حکومت دست‌نشانده و طاغوتی مبارک را از طریق عمر سلیمان ادامه دهد. بنابراین اولین و مطلوب‌ترین گزینه‌ی آمریکا، حفظ ساختار پیشین بود که با حذف مبارک و جایگزینى عناصرى متمایل به غرب و آمریکا مثل عمر سلیمان، این هدف حاصل می‌شد. اما آمریکا در پیگیری این گزینه با مخالفت شدید انقلابیون مواجه شد. پس از آن سناریوی جایگزین و الگوی مطلوب ایالات‌متحده تبدیل به تلفیق عناصر و مؤلفه‌های نظام پیشین با نیروهای جدید شد. این نظام ترکیبی و تلفیقی به‌گونه‌ای بود که انقلابی‌ها با گروه به‌اصطلاح تجدیدنظرطلب نظام گذشته زیر سقف دولت واحد جمع شوند تا جریان اسلام‌گرای مردم مصر نتواند در شکل‌گیری قدرت بعد از مبارک نقشی داشته باشد. اما اسلام‌گرایان سرانجام توانستند هم در مجلس و هم در انتخابات ریاست‌جمهوری به پیروزی برسند. به‌دنبال شکست سیاست‌های آمریکا در مصر، این کشور سعی کرد تا از ابزارها و ساختارهایی مانند ارتش مصر که وابستگی آن به آمریکا قابل کتمان نیست، در جهت تأمین منافع خود استفاده نماید.۳ سرانجام نیز حمایت از نظامیان مصری، زمینه‌ساز کودتا علیه انقلاب مصر شد.
 
* تلاش ضدانقلابیون داخلی و خارجی برای شکست انقلاب
در سطح داخلی ضدانقلابیونی چون افراد موجود در ارتش، سرویس‌های امنیتی، قوه‌ی قضاییه و رسانه‌های گروهی نقش محوری را در مدیریت اقدامات علیه محمد مرسی و انقلاب مردم مصر برعهده داشتند. این کانون‌های قدرت که با انقلاب منافع شخصی یا جناحی و گروهی خود را در خطر دیدند، تمام تلاش خود را برای شکست انقلاب و بازگشت به وضع پیش از انقلاب به کار گرفتند. در داخل مصر، عناصر موجود در دیوان قضایی به‌صورت کامل در مقابل انقلاب قرار گرفتند. دلیل آن این بود که در قوه‌ی قضائیه‌ی مصر، بازماندگان نظام پیشین (ضد انقلابیون) همچنان در قدرت بودند و در یک سال زمامداری مرسی نه تنها همراهی نکردند بلکه علنا در مقابل انقلاب قرار گرفتند. به‌عنوان مثال محمد مرسی در اوج اختلافات خود با قوه‌ی قضائیه، دادستان کل را به دلیل نزدیکی به حسنی مبارک برکنار کرد اما دادگاه تجدید‌نظر قاهره حکم برکناری عبدالنقیب محمود، دادستان کل پیشین مصر، را لغو کرد و حکم به بازگشت وی به سر کار داد. از سویی دیگر، برخی از طبقه‌ی اشراف و مرفه و تجار هوادار حسنی مبارک نیز در اقتصاد مصر کارشکنی‌هایی کردند.
اشتباهات محمد مرسی و عدم اعتقاد به مردم‌سالاری و قبضه‌ی قدرت و همچنین اقدامات ضدانقلابیون باعث شد پایگاه مردمی وی از بین برود و نظامیان مصری نیز از همین نقطه‌ضعف وی استفاده و وی را از قدرت برکنار کردند. در واقع زمانی که مرسی پایگاه مردمی خود را به‌دلیل اشتباهات پی‌درپی در عرصه‌ی داخلی و خارجی از دست داد، آمریکا با حمایت از ضدانقلابیون، به‌نوعی اجازه‌ی کودتا در این کشور را صادر کرد و شد آنچه نباید می‌شد.


تلاش این کانون‌های داخلی قدرت، در کنار فعالیت‌های ضدانقلابی برخی از دشمنان بیرونی انقلاب مانند آمریکا، عربستان و رژیم صهیونیستی، باعث شد تا انقلاب از مسیر اصلی خود خارج و زمینه‌های شکست آن فراهم شود. بزرگ‌ترین نگرانی عربستان این بود که انقلاب مصر تبدیل به الگویی در جهان عرب شود و مردم سایر کشورها را نیز بیدار کند. رژیم صهیونیستی نیز از به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در مصر و احتمال لغو توافقنامه‌ی کمپ دیوید، بیشترین هراس را داشت. سیاست آمریکا در تعامل با انقلاب مصر و کودتای نظامیان حداقل در ظاهر، چندلایگی و غموض بیشتری در مقایسه با سیاست عربستان و رژیم صهیونیستی داشت. آن چیزی که برای آمریکا مزاحمت ایجاد کرد، قیام مردم بود؛ مردمی که به میدان التحریر آمدند و در ادامه نیز دولت مبارک سقوط کرد. آمریکا و غرب همیشه از «حضور مردم» و شکل‌گیری حکومت‌های «مردم‌سالار» در منطقه وحشت داشتند؛ چراکه آنان به‌خوبی تجربه کرده‌اند هرجا که حکومتی با آرای مردمی شکل گرفته، دقیقاً عکس خواست و منافع آمریکا و غرب حرکت کرده است. خواست مردم مصر نیز این بود که یک دولت مردمی-اسلامی روی کار بیاید که خواسته‌ی اصلی آن، استقلال از سیاست‌های آمریکا و دوری از رژیم صهیونیستی بود.

متأسفانه اما در ادامه‌ی روند انقلاب، اشتباهات محمد مرسی و عدم اعتقاد به مردم‌سالاری و قبضه‌ی قدرت و همچنین اقدامات ضدانقلابیون باعث شد پایگاه مردمی وی از بین برود و نظامیان مصری نیز از همین نقطه‌ضعف وی استفاده و وی را از قدرت برکنار کردند. در واقع زمانی که مرسی پایگاه مردمی خود را به‌دلیل اشتباهات پی‌درپی در عرصه‌ی داخلی و خارجی از دست داد، آمریکا با حمایت از ضدانقلابیون، به‌نوعی اجازه‌ی کودتا در این کشور را صادر کرد و شد آنچه نباید می‌شد.

پی‌نوشت‌ها:
۱. http://www.yjc.ir/fa/news/۴۱۷۳۸۵۳
۲. http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=۱۲۵۱۷۱۴
۳. http://۴awakening.ir/?a=content.id&id=۲۹۹۵۳
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی