نمیتوان همه دستاوردهای بشری را کنار گذاشت
آنچه که از سخنان رهبر انقلاب اسلامی دربارهی مسألهی
علوم انسانی برداشت میشود این است که ایشان علوم انسانی موجود را نفی نمیکنند بلکه تأکید دارند که ما میخواهیم مقلد نباشیم. اصل و جان کلام در این است که ما مقلد نباشیم. به هر حال این علوم موجود چهارصد سال است که شکل گرفته و تجربه شده است. الان وقتی صحبت از علم اقتصاد میکنیم، یعنی علمی که چند صد سال از قدمت آن میگذرد و بحثها و نظریههای مختلفی در آن آمده و شکل پیدا کرده است و با علومی چون علم آمار و علم ریاضی ترکیب شده است. مبتنی بر آن، سازوکارهای اجرایی و دولتی نیز بهوجود آمده است. واضح است که نمیتوان همهی این دستاوردهای بشری را کنار گذاشت. منتها باید ببینیم که مشکلات و معایب نظریههای موجود علم اقتصاد در کجاها است. چه جاهایی از آن با مبانی ملی و اسلامی ما در تناقض است و بعد آنها را اصلاح و برطرف کنیم. ببینیم چطور میشود که ما این اقتصاد جامعهی خودمان را به شکلی نظم دهیم که آخر آن تبلیغ ربا نشود. والّا اگر بگوییم کلاً این علم اقتصاد را میگذاریم کنار و خودمان مجدداً میخواهیم علمی به نام اقتصاد تولید کنیم، آن وقت تعامل ما با جهان دچار مشکل خواهد شد. در علوم جامعهشناسی، روانشناسی، سیاست و حقوق هم همینطور است.
جستار: بیانات رهبر انقلاب
درباره تحول در علوم انسانی
بنابراین ما باید نوآوری کنیم و به مقام استادی برسیم. این جان کلام است. این دقیقاً همان کاری است که اندیشمندان و دانشمندان اسلامی در دورهی «عصر طلایی» انجام دادند. مثلاً ابنسینا طب جالینوسی خواند، طبی که برای یونان است. او بهطور کامل طب جالینوسی را فرا گرفت اما وقتی کتاب قانون را نوشت، خیلی فراتر از طب جالینوس و سایر اطبا رفت تا جایی که کتاب وی تا قرن ۱۷ میلادی، کتاب درسی دانشگاههای اروپایی بود. این درست همان علم اسلامی است که در وجود و اندیشهی یک دانشمند اسلامی پرورش پیدا کرده و حالا میوههایی داده است که آنقدر این میوهها شیرین و خوشطعم و مغزی هستند که همه دوست دارند از آن میل کنند.
نظریه بومی باید قابل عرضه به دنیا باشد
ما اگر بتوانیم در علوم انسانی، علم و نظریهای تولید کنیم که وقتی دانشمندی غیر ایرانی هم آن را دید بگوید چه نظریهی بدیع و جامع و کاملی است، آن وقت میتوانیم بگوییم به نقطهی مطلوب خودمان رسیدهایم. به دیگر سخن، نظریه باید توانایی عرضه در سطح بینالمللی را داشته باشد. اصلاً میتوان گفت روح تحول در علوم انسانی پدیدآمدن یک دانش و نظم جدیدی است که آن حقیقت تحول در آن رخ داده باشد و همان طور که میگویید بشود «علم بومی» و نظریههای بومی.
این موضوع مستلزم آن است که ما دانشمندانی در رشتههای مختلف علوم انسانی داشته باشیم که اولاً بر علم روز احاطهی کامل داشته باشند؛ یعنی بر نظریهها و رهیافتهای جدید علوم احاطهی کامل داشته باشند. ثانیاً اینکه باید انس و آشنایی عمیقی نیز با معارف اسلامی داشته باشند. یعنی معارف اسلامی با فکر و وجود این شخص عجین شده باشد، نه اینکه صرفاً سه، چهار کتاب اسلامی خوانده باشند.
آنچه که از سخنان رهبر انقلاب اسلامی برداشت میشود این است که ایشان علوم انسانی موجود را نفی نمیکنند بلکه تأکید دارند که ما میخواهیم مقلد نباشیم. بنابراین ما باید نوآوری کنیم و به مقام استادی برسیم. این دقیقاً همان کاری است که اندیشمندان و دانشمندان اسلامی در دورهی «عصر طلایی» انجام دادند.
با این دو شاحص معلوم است که افراد کمی پیدا خواهید کرد. اصل موضوع تحول علوم انسانی هم در همین است که کمکم اساتید و دانشمندانی در حوزههای پژوهشی دانشگاهی و حوزوی پرورش پیدا کنند که از یک طرف پای راسخی در معارف الهی داشته باشند و از طرف دیگر پای راسخی در علوم جدید. آن وقت ممکن است در چنین افرادی جرقههایی بخورد و آن جرقهها منجر شود به تولید نظریههای بومی و اسلامی. البته کار دشواری است و ممکن است چند دهه طول بکشد.
این جمله امام(ره) مورد توجه قرار نگرفت
حضرت امام
رحمةاللهعلیه در یکی از دیدارهایی که با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی داشتند، جملهی بسیار مهمی را فرمودند که آن خط سیر تمام فعالیتهای آیندهی شورا را نیز معین میکرد. آن جملهی مهم (نقل به مضمون) این بود که تمام مقصود ما از انقلاب فرهنگی این است که ما بفهمیم این علوم طبیعی و این علومی که در دانشگاهها تدریس میشود، فقط یک برگ از دفتر عالم تکوین است، یک برگ از جهان خلقت است، نه اینکه آن چیزهایی که در این دانشگاهها تدریس میشود تمام واقعیات جهان باشد.
این جمله به این معنا است که ما باید یک نگاه معنوی به عالم ایجاد کنیم؛ چه در استاد، چه در دانشجو، چه در دانشگاه و چه در سطوح تعلیم و تربیت دانشگاهی و با آن نگاه معنوی، علوم دانشگاهی تدریس و تعلیم داده شوند تا مقدمهای شوند برای بهوجود آمدن نگاه معنوی در عرصهی علم و دانش و جهانبینی. اما با وجود فعالیتهایی دراین زمینه، هنوز نتوانستهایم به آن نقطهی ایدهآل دست یابیم؛ چرا؟
در این فعالیتها یک گرهای وجود دارد. ببینید اگر اساتیدی مثلاً در حوزهی تعلیم و تربیت اسلامی، اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی و غیره کتابی بنویسند، این کتابها حتی اگر خیلی خوب هم باشند، باز هم این پایان کار نیست. بلکه اینها باید به شکل مطلوب و پسندیدهای وارد حوزههای دانشگاهی شوند و اساتید آن رشتهها، با نظر مقبول به این کتابها نگاه کنند. بعد از اینکه اساتید این کتابها را قبول کردند، کمکم آن را وارد متن تدریسی و آموزشی خودشان کنند و دانشجویان را با آن آشنا کنند و اینگونه فضای تحول علوم رقم بخورد.
به رویکرد مشترکی درباره تحول علوم انسانی نیازمندیم
اما الزاماتی برای تحول در علوم انسانی وجود دارد. اول اینکه باید دستاندرکاران اجرای آموزش و پژوهش و تعلیم و تربیت در دانشگاهها باورشان بشود که ما نیازمند این تحول هستیم. همه باید برای این تحول همصدا و همنوا شوند و دیگر کسی ساز مخالف نزند که تحول یعنی چه و چه نیازی به آن هست و مگر همین علوم ترجمهشده چه اشکالی دارد و امثالهم. تا وقتی چنین تفکراتی باشد به جایی نمیرسیم. بنابراین اول باید یک وفاق و همصدایی در جامعهی دانشگاهی و از آن مهمتر در وزارت علوم شکل بگیرد. البته الحمدالله این موضوع تا حد زیادی انجام شده و این ادبیات، حالت مشترک پیدا کرده است.
تدوین مبانی علمی، فلسفی و معرفتی علوم انسانی میتواند رویکرد مشترکی را ایجاد کند و بنیاد و ریشهای را به لحاظ فکری و اندیشهای شکل بدهد که براساس آن، تحول در علوم انسانی بتواند شکل بگیرد. یعنی ما بر مبنای بنیاد و ریشههای فلسفی خودمان بتوانیم وارد این موضوع بشویم.
الزام دوم این است که باید به یک دیدگاه و رویکرد مشترک در این موضوع برسیم. یعنی وقتی میگوییم «تحول در علوم انسانی» اینطور نباشد که هر کسی بنا به ذوق و فکر خودش تعریفی از موضوع داشته باشد. کاری که در حال حاضر شورای تحول انجام میدهد، این است که افراد و گروهها را به سمت اتخاذ آن دیدگاه و رویکرد مشترک سوق دهد. الان تقریباً همهی افراد بر این باورند که علوم انسانی تا وقتی ترجمهای باشد برای مشکلات جامعه ما نمیتواند کارساز و کارآمد باشد. ما در رویکرد علوم انسانی باید به این سمت برویم که چنین دیدگاه مشترکی یعنی بومیکردن این علوم و ارتباط این علوم با نیازهای مردم مسلمان و انقلابی و ایرانی بهوجود بیاید.
تدوین مبانی علمی، فلسفی و معرفتی علوم انسانی میتواند این جهت را تأمین کند و بنیاد و ریشهای را به لحاظ فکری و اندیشهای شکل بدهد که براساس آن، تحول در علوم انسانی بتواند شکل بگیرد. یعنی ما بر مبنای بنیاد و ریشههای فلسفی خودمان بتوانیم وارد این موضوع بشویم و مباحث علوم انسانی متصل شود به ریشهی خودش که آن ریشه قطعاً مباحث فلسفی و معرفتی است.
مسألهی دیگر سازوکاری است که الان در فضای اجرایی کشور وجود دارد. این سازوکار آمادگی چندانی برای چنین تحولی ندارد؛ چراکه برای کارهای روزمره بهوجود آمده است. بنابراین نه بودجهای برای این کارها اختصاص پیدا میکند نه شاید آنهایی که بودجه مینویسند اهمیت زیادی برای این کارها قائل باشند. در چند سال اخیر ما نتوانستیم هیچ بودجهی مستقلی را برای این کار دریافت کنیم و اگر مساعدتهای دبیرخانهی شورایعالی انقلاب فرهنگی نبود، هیچ قدمی نمیتوانستیم برداریم.
تحول در علوم انسانی، تحقیر دانشگاهیان نیست
مسألهی بعدی این است که دانشجویان و افرادی که این رشتهها را میخوانند باید این حس به آنها منتقل شود که این تحول به رشد خود آنها کمک میکند. الان وقتی صحبت از تحول میشود دانشجویان رشتهی علوم انسانی میگویند مگر ما چه ایرادی داریم که باید کار ما تحول پیدا کند؟ یعنی یک جور حس تحقیر به این دانشجویان القا میشود که شما مشکل دارید و ما هم میخواهیم شما را درست کنیم. این یک مانع بزرگ ذهنی است که باید هم در دانشجو برطرف شود و هم در استادی که قرار است دانشجویان را در آن مسیر رهنمون کند. باید بهصورت منطقی و عقلانی به دانشجو فهماند که بعضی از این دروسی که تو میخوانی متعلق به سی، چهل سال پیش است و با اینکه این همه تحولات عظیم در طول این مدت در حوزهی علوم انسانی بهوجود آمده، سرفصلهای دانشگاهی تو تغییر نکرده است. بنابراین این تحول کمک زیادی به رشد مادی و معنوی خودت خواهد کرد.
* دانشیار گروه فلسفه دانشگاه تهران و دبیر «شورای تحول و ارتقای علوم انسانی»