others/content
نسخه قابل چاپ

به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطه

چهار موج روشن‌فکری در ایران

یکی از وجوه مهم نهضت مشروطه، نقش‌آفرینی روشن‌فکران غرب‌زده و به انحراف کشاندن این حرکت مردمی به سمت منافع بیگانگان بوده است. به مناسبت چهاردهم مرداد ماه، سالروز صدور فرمان مشروطه دکتر محمدرحیم عیوضی، پژوهشگر و استاد دانشگاه به بررسی دوره‌های مختلف روشن‌فکری در ایران پرداخته است.

در تاریخ معاصر ایران و از آغاز‌ ورود جریان روشن‌فکری به عنوان یک پدیده‌ی نامأنوس و جدید تا امروز، می‌توان چهار موج روشن‌فکری را برشمرد: موج اول که در دوران مشروطه شکل ‌گرفت. موج دوم که پس از مشروطه و در دوران پهلوی اول پدید آمد. موج سوم که مربوط به دوره‌ی پهلوی دوم است و موج چهارم که به سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد و تا امروز هم ادامه دارد.

https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif موج اول؛ روشن‌فکری در دوران مشروطه
تجزیه‌ و تحلیل مقوله‌ی روشن‌فکری در ایران نیازمند توجه به فرهنگ و محیطی است که این جریان در آن پدید آمده و شکل ‌گرفته است. لازمه‌ی شناخت و سنجش سلامت هر پدیده‌ی سیاسی اجتماعی، شناخت فرهنگ و محیط شکل‌دهنده‌ی آن است. لذا برای تحلیل پدیده‌ی روشن‌فکری در ایران باید به خاستگاه این پدیده توجه کرد.

جریان روشن‌فکری در ایران از تحولات اجتماعی عصر مشروطه آغاز شد. واژه‌ی روشن‌فکری به معنی "انتلکتوئل" واژه‌ای است که در بستر تحولات جامعه‌ی غربی شکل ‌گرفت. طبعاً این مفهوم، ویژگی‌ها و برداشت‌ها و رویکردهای نظری خاصی را در بر داشت که کاملاً بین این واژه و محیط شکل‌گیری آن انس و الفت و همگونی ایجاد کرده بود. این واژه در دیگر جوامع نفوذ کرد و رشد نمود و کوشید تا خود را به باورهای محیط مقصد تحمیل کند؛ باورهایی که مخاطب  اصلی این تحول اندیشه‌ای به حساب می‌آمدند، یعنی باورهای نخبگان.
«داستان نهضت مشروطه»
از این‌جا ببینید

بنابراین و از این منظر، فرهنگ حاکم بر جریان روشن‌فکری فرهنگی غربی همواره با ویژگی‌ها و خصوصیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دیگر جنبه‌های شکل‌دهنده‌ی به آن همراه است. واژه‌ی «روشن‌فکری» با بار معنایی و مفهوم غربی آن، واژه‌ای است که در قلمرو فرهنگی غرب و در جامعه‌ی غربی شکل گرفته است و محیط غرب با سابقه و دیرینه‌ی ویژه‌ی خود در پیدایش آن مؤثر بوده است. البته این مسئله با اهدافی مهم و کلیدی رخ داده است که یکی از مهم‌ترین آنها، خروج جامعه‌ی غرب از بن‌بست فرهنگی و یا قیام بر علیه اندیشه‌های ارتجاعی حاکم بر آن جامعه بوده است.

این واژه و این جریان فکری در کشورهای دیگر نیز توسعه ‌یافت و نفوذ ‌کرد. در جامعه‌ی ما هم از همان آغاز حضور، جریان‌های روشن‌فکری خصوصاً در جنبش‌های اجتماعی ایران رشد یافت و طبیعی بود که این جریان با چالش و مقاومت مواجه گردد، زیرا به‌ دلیل مختصات و ویژگی‌های خاص فرهنگی و اجتماعی ما، کاملاً روشن است که روشن‌فکری با همه‌ی ابعاد غربی آن نمی‌تواند در فرهنگ و محیط ما منشتر شود و رشد کند. از طرف دیگر، محیط و جامعه‌ی ایران محیطی است که باید با مختصات و چارچوب ویژه‌ی خودش تعریف و تبیین گردد و پذیرای نخبگان و روشنفکران بومی از جنس فضای مخصوص خودش باشد.

در این‌جا باید باز تصریح کنم که جریان‌های فکری و فرهنگی با محیط تولیدشان نسبت دارند. این نکته همان حلقه‌ی مفقوده‌ای است که اگر مورد توجه قرار ‌گیرد، مشخص می‌شود که چرا جریان‌‌های روشن‌فکری در ایران غیر طبیعی و بیمارگونه پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. این بیماری هم بُعد ظاهری را در بر می‌گیرد و هم بُعد فکری و اندیشه‌ای را. مانند انسانی که هم جسمش بیمار است و هم روح و روانش و در نتیجه نمی‌تواند عامل سلامتی و سعادت‌‌خواهی و فضیلت‌پروری در جامعه باشد.

در دوران مشروطیت، جریان روشن‌فکری با شعار تجددخواهی، سازندگی و تحول از جنس غربی شدن وارد جامعه‌ی ما شد که طبیعتاً باید برای همبستگی و همگرایی بین اندیشه و عمل حرکت می‌کرد، اما جامعه را به سوی واگرایی و از هم‌ گسیختگی سوق ‌‌داد، زیرا اصولاً با فرهنگ و محیط این جامعه بیگانه بود. طبعاً این جریان برای جامعه‌ی‌ غربی یک فرصت بود، ولی برای جامعه‌ی ما تبدیل به یک تهدید ‌شد. فرصتی که جریان روشن‌فکری برای غرب پدید آورد، این بود که وقتی این جریان به جامعه‌ی ما وارد شد، آن انسجام درونی اندیشه‌های تحول‌ساز را از مسیر اصیل و واقعی خودش خارج ‌کرد و ما نتیجه‌ی آن را در انقلاب مشروطه می‌بینیم. در واقع انقلاب مشروطه مظهر مصداقی این قضیه است؛ یک حرکت مردمی با مدیریت نخبگان و اندیشمندان برای رهایی و نجات، اما این حرکت به لحاظ مبنایی و اندیشه‌ای و فکری روشن‌فکری غربی با همان مضامین و افکار و اندیشه‌ها مداخله می‌کند و آن را از اصل اصیل خودش منحرف می‌‌کند.

تلقی از واژه‌ی روشن‌فکری در ایران، بیمارگونه شکل ‌گرفت و پا به عرصه‌ی وجود ‌گذاشت. به همین سبب بود که فرآیندهای شکل‌گیری روشن‌فکری در جامعه‌ی ما، فرآیندهایی ناسالم، غیر اصیل و نامأنوس بود که فرهنگ و ویژگی‌ها و مختصات خودش را داشت. طبیعتاً این روشن‌فکری چون خود بیمار بود، جامعه را هم مبتلا کرد و مانند یک بیماری واگیردار و خطرناک، همه‌ی حوزه‌های جسمانی و روحانی، اندیشه‌ای و عملی، فردی و جمعی، راهبردی و کاربردی، جامعه را مبتلا کرد و به سوی انحطاط پیش ‌برد. در دوران مشروطه چنین اتفاقی ‌افتاد.

نکته‌ی مهم این‌ است که وقتی دیدگاه روشن‌فکران عصر مشروطه را مطالعه و بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که انقلاب مشروطه از منظر آنها تولید و احیای هویتی بوده که حیات و پویایی آن را در اتصال به تمدن و فرهنگ غرب می‌دانسته‌اند. این یک خطا و یک بیماری بزرگ است که انسان تلاش کند تا هویت خود را در غیر جست‌وجو کند. با این وضعیت جریان روشنفکری ایران وارد موج دوم و عصر پهلوی اول می‌شود و همان اشتباه دوران مشروطه مجدداً دوباره تکرار می‌شود.

https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif موج دوم و سوم: دوران پهلوی
موج دوم ورود روشن‌فکری به ایران در دوره‌ی پهلوی اول است و موج سوم آن نیز در دوره‌ی پهلوی دوم واقع است. در موج دوم که پس از مشروطه رخ داد، روشن‌فکری از حیطه و تسلط جریان‌های صرفاً طبقاتی غرب خارج ‌شد و وارد بسترهای مردمی ‌شد. غرب برای تسلط بر این بستر نیز استراتژی‌هایی را تبیین ‌کرد، اما در این‌جا دیگر حاشیه‌ی امنیتی وجود نداشت و شکل‌گیری روشن‌فکری برای غرب پراکنده شد و دیگر متمرکز نبود.

در این عصر که هم‌زمان با دوره‌ی سلطنت رضاخان است، تلاطم‌هایی را در حوزه‌ی روشن‌فکری مشاهده می‌کنیم. در مرحله‌ی سوم اما میان موج روشن‌فکری و نگاه به سلطنت و پهلویت با همه‌ی مختصات آن، یک پارادوکس ایجاد شد. همین پارادوکس یک طیف روشن‌فکری جدیدی را سازماندهی ‌کرد که در سه عرصه‌ قابل بررسی است:

الف) روشن‌فکری غرب‌گرا که دائماً در تلاش برای حفظ وضع موجود است.
ب) روشن‌فکری با غرب‌گرایی مخالف است، اما دارای رویکرد غیر بومی؛ مثل چپی‌ها و مارکسیست‌ها
ج) روشن‌فکری بومی با گرایش به مردم و جامعه

طیف روشن‌فکری بومی، با گرایش زیادی که به مردم و جامعه پیدا کرد، در جریان انقلاب اسلامی نیز نقش مهم و مفیدی را ایفا کرد. در واقع موج سوم که در دوران پهلوی دوم واقع شد، ادامه‌ی روند تعامل همین سه عرصه است. البته روشن‌فکری در دوران پهلوی جای بحث و تحلیل بیشتری دارد که در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم.
موجب تأسف است که پس از گذشت این همه سال و پس از این همه تجربه‌های تاریخی متفاوت، باز یک نفر پیدا شود و با گذاشتن عنوان روشن‌فکر بر خود، تأکید کند که راه نجات ما پیروی از غرب است و این‌که دنباله‌روی از کشورهای بیگانه، ما را نجات خواهد داد.

https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif موج چهارم: روشن‌فکری پس از انقلاب اسلامی
موج چهارم روشن‌فکری که موضوع اصلی بحث ما نیز هست، پس از انقلاب اسلامی پدید آمد. این موج در دو قالب شکل گرفت؛ طیف روشن‌فکر مردمی که مأنوس با انقلاب و جامعه‌ی ایران بود و طیف دومی که علیه انقلاب و اصالت آن به اجماع رسید. ما امروزه همچنان تعارض بین این دو جریان را مشاهده می‌کنیم.

در واقع پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌، یک جریان از روشن‌فکران جذب مردم و انقلاب شدند و به‌تدریج تلاش کردند که حوزه‌ی روشن‌فکری را بومی کنند. با این‌که روشن‌فکری یک پدیده‌ی وارداتی غربی بود، اما این گروه کوشیدند تا این پدیده و این خصیصه را در روشن‌فکری بومی ایرانی مستحیل کنند. البته روشن است که وقتی یک پدیده‌ای از یک فرهنگ خاص، در فرهنگ و مکتب دیگری استحاله شود، دیگر آن مورد قبلی به حساب نمی‌آید و به عبارتی تبدیل می‌شود به یک جریان فکری آگاهانه‌ی دیگر و با مختصات و ویژگی‌های دیگر.

گروه دوم روشن‌فکران پس از انقلاب اسلامی، گروهی بوده‌اند که بر همان فرآیند رویارویی با فرهنگ و محیط ایرانی پافشاری و ایستادگی می‌کنند. رویارویی با فرهنگ و جامعه‌ی ایران هم یعنی رویارویی با انقلاب و خصائص اصیل اسلامی و ایرانی جامعه. به معنی دیگر، این گروه هنوز  به غرب و ایجاد تحول از نوع غربی آن امید دارند. امروزه و در اصطلاح جامعه‌شناسی، از این‌گونه روشن‌فکری به عنوان اپوزیسیون یاد می‌کنند، یعنی خواهان براندازی و از بین بردن و اضحملال جامعه‌ای که پس از انقلاب شکل گرفته است.

این دو جریان بعد از پیروزی انقلاب هم به حرکت خود ادامه ‌داده‌اند و همچنان به جلو می‌روند. این‌جانب معتقدم که هرقدر هم انقلاب اسلامی به پیش برود، با توجه به وجود و حفظ اصالت‌های اسلامی-ایرانی و حاکمیت ارزش‌های  بومی در جامعه‌ی ما، این شکاف بین دو حوزه‌ی روشن‌فکری بیشتر خواهد ‌شد، زیرا جریان دوم، خواهان مخالفت و ایستادگی در  مسیر بومی شدن اندیشه‌ها، افکار، قابلیت‌ها و توانمندی‌های جامعه است.

شایان ذکر است که هر جا انحراف یا آسیب‌ یا رکودی می‌بینیم، زمانی است که ما در عرصه‌ی تحولات، روشن‌فکرانی اقتباس‌گر و تقلیدگر داریم، اما هر جا که حرکت به جلو و پویایی و نشاط را می‌بینیم، حضور روشن‌فکران و نخبگان خودی‌اندیش و بومی‌اندیش کاملاً محسوس است.

امروزه و با همه‌ی این تفاسیر، ما با شرایطی روبه‌رو هستیم که به هر حال باید بکوشیم تا این وضعیت جامعه‌ی فکری و اندیشه‌ای کشور را مدیریت کنیم. یعنی اصالت‌ها و بایدهای حوزه‌ی اصیل روشن‌فکری را تقویت کنیم و سره را از ناسره تشخیص دهیم و جدا کنیم. تحیکم رابطه‌ی میان روشن‌فکران با مردم، علاوه بر این‌که خاستگاه اصلی‌ و پایگاه اجتماعی خیلی از آنها را شکل می‌دهد و تقویت می‌کند، خودآگاهی نسبت به شکل منفی روشن‌فکری در ایران را نیز تقویت خواهد کرد.

وقتی ما امروزه صحبت از جنگ نرم و قدرت نرم در دنیا می‌کنیم، قطعاً یکی از مهم‌ترین کارگزاران این عرصه همین روشن‌فکران هستند. باید با دقت و مراقبت عالمانه و نه احساسی و غیر عالمانه، برای مواجهه‌ی با آنها استراتژی مناسبی داشت. اگر این روند پیش برود، ما می‌توانیم در حوزه‌ی روشن‌فکری تحولات دقیقی را شاهد باشیم.

آینده‌ی ما در همین راستا، آینده‌ای است که همبستگی و وحدت میان جریان روشن‌فکری با مردم و دیگر عرصه‌های مؤثر فکری جامعه مانند حوزه‌ها و دانشگاه‌ها می‌تواند جبهه‌ای بسیار محکم پدید آورد. اگر این‌طور باشد، رویارویی با طیف مخالف، یعنی غرب و روشن‌فکران غرب‌گرای دگراندیش، مؤثرتر انجام می‌شود و آنها را در فرهنگ بومی و دینی حل خواهد کرد. این مقوله که از چالش‌های آینده‌ی جامعه‌ی ما به حساب می‌آید، چالشی است که به هر حال با آگاهی‌‌بخشی و خصوصاً تأکید بر بحث علوم انسانی بومی و اسلامی باید برطرف شود.

ما به‌خوبی واقفیم که جامعه‌ی ما جدای از علوم انسانی مولود انقلاب اسلامی است. لذا این انسان باید به‌وسیله‌ی علوم انسانی که توسط انقلاب اسلامی متحول شده، مورد بازتعریف قرار گیرد. درواقع انقلاب اسلامی باید علوم انسانی را متحول کند و جهت بدهد، چرا که موتور انقلاب اسلامی و دستاوردهای کلان آن در آینده وابسته به علوم انسانی است. انسان انقلاب اسلامی با انسان انقلاب فرانسه یا انگلیس یا بلژیک و ... متفاوت است. این تفاوت‌ها را چه زمانی می‌توانیم آشکار کنیم؟ وجوه برتری‌ها یا آینده‌ی متأثر از این رویکرد فکری را چه زمانی می‌توانیم مشخص کنیم؟ زمانی که علوم انسانی ما بتواند راه خودش را برود. چه کسانی می‌توانند این مطلب را جامه‌ی عمل بپوشانند؟ فکرهای سالم، دل‌سوز و اصیل دانشگاهی و حوزوی که خاستگاه ایشان، همان خاستگاه‌های روشن‌فکری بومی و خودی است.

باید بکوشیم تا میان دو واژه‌ی روشن‌فکری و بومی، روشن‌فکری و خودی، روشن‌فکری و اصالت‌خواهی و اصالت‌پروری، پیوندی درست و جدی برقرار کنیم. این مسئله علاوه‌بر این‌که می‌تواند مبنای خوبی برای جاذبه و دافعه باشد، موجب می‌شود که آن گروه از روشن‌فکران که پس از مشاهده‌ی این همه حجت و نشانه، باز نمی‌خواهند از خواب غفلت بیدار شوند، سرانجام واقعیت را ببینند و به آن پی ببرند.

لذا موجب تأسف است که پس از گذشت این همه سال و پس از این همه تجربه‌های تاریخی متفاوت، باز یک نفر پیدا شود و با گذاشتن عنوان روشن‌فکر بر خود، تأکید کند که راه نجات ما پیروی از غرب است و این‌که دنباله‌روی از کشورهای بیگانه، ما را نجات خواهد داد. این ادبیات و نگاه، ادبیات و نگاه تازه‌ای نیست، بلکه همان نگاه و حرف‌ کهنه و قدیمی و دورافتاده‌ای است که در تاریخ ما بوده است. این پدیده نشانه‌ی خودناباوری و ناتوانی برخی افراد است و البته به هر حال باید مورد توجه قرار بگیرد.
در اين رابطه بخوانید :
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی