دکتر مسعود اسداللهی، کارشناس و تحلیلگر مسائل بینالمللی و منطقه و از دوستان شهید سرلشکر قاسم سلیمانی است که توفیق همکاری چندساله با سردار دلاور سپاه قدس را داشته است. ایشان در این گفتوگو به راهبردهای استراتژیک و تاکتیکی سردار سلیمانی در جنگ تمامعیار با تکفیریها و دولتهای استکباری پرداخته است. تحلیلهای دقیق وی از رفتار، کردار و عملکرد شهید سلیمانی، مؤید قرابت شخصیتی او با شهید سلیمانی است. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن این گفتگو را که از مطالب ویژهنامه مجازی «مسیر؛ شهید پیروز» است، منتشر میکند.
شما توفیق بیش از دو دهه رفاقت و همکاری با سردار سلیمانی را داشتهاید . از نحوه آشناییتان با این شهید عزیز بگویید.
من تا قبل از سال ۱۳۷۶، یعنی آن زمانی که ایشان فرمانده نیروی قدس شد، از ایشان یک شناخت عمومی بهعنوان یکی از فرماندهان دوران جنگ داشتم و هیچوقت فرصتی نشده بود که از نزدیک ایشان را ببینم. اوّلین بار ایشان را در لبنان دیدم. وقتی فرمانده نیروی قدس شد. من در آنجا یک مرکز مطالعاتی را مدیریت میکردم که تشریف آوردند و این سرآغاز یک همکاری طولانی شد.
بهنظر شما نقش ایشان در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و راهبردشان در منطقه چه بود؟
سردار سلیمانی زندگی خودشان را از ابتدا وقف انقلاب اسلامی کرده بود؛ یعنی از همان ابتدا ایشان در خطرناکترین صحنهها در خدمت انقلاب بود؛ چه آنزمان که کردستان توسط گروهکهای ضدانقلاب ناامن شده بود، بهعنوان یک نیروی بسیجی وارد عمل شد و چه بعد از آن در جنگ تحمیلی که همه تاریخش را میدانند. ایشان چنان از خودش قدرت فرماندهی، شجاعت و درایت نشان داد که به فرماندهی یکی از مهمترین لشکرهای سپاه پاسداران یعنی لشکر ۴۱ ثارالله تعیین شد و تا پایان جنگ این مسئولیت را به عهده داشت. بعد از آن هم در فرماندهی قرارگاه شرق و جنوب شرق کشور، خدمات بزرگی به انقلاب اسلامی کرد که قسمت اعظم اینها چون جنبه عملیاتی داشت و رسانهای هم نمیشد، مردم شناخت چندانی از آن ندارند، جز آنها که با او مستقیم کار میکردند. ولی ورود ایشان به نیروی قدس بهمعنای کار منطقهای، نقطه عطفی در زندگی ایشان بود.
ابتدا، تعیین ایشان بهعنوان فرمانده نیروی قدس برای خیلیها جای تعجب داشت؛ چون ایشان یک شخصیت عملیاتی بود، در حالی که در آن زمان کار نهضتی بیشتر یک کار اطلاعاتی تلقی میشد. معمولاً آدمهایی با سابقه اطلاعاتی بهعنوان فرمانده نیروی قدس یا فرمانده حرکتهای آزادیبخش تعیین میشدند؛ چون قبل از نیروی قدس هم ما چیزهایی با این اسامی داشتیم، ولی ایشان در یک مدت کوتاه ثابت کرد انسانی با ظرفیتهای ناشناخته است که کسی از آن خبر نداشته. ایشان واقعاً نشان داد یکی از بهترین انتخابها بوده است؛ فرد مناسب در جای مناسب تعیین شد و ایشان توانست راهبرد بسیار روشنی را برای منطقه و کل کار نهضتی در دنیا ترسیم کند، به این معنا که میدانست دقیقاً چه میخواهد و آن، مقابله با هیمنه آمریکا در منطقه و مبارزه علیه رژیم صهیونیستی بود. این همان راهبردی بود که ایشان بهعنوان خطّمشی دنبال میکرد.
ایشان راهبردهای فرعی، تاکتیکها، عملکردها و سیاستها و خطّمشیهایی را دنبال کرد که واقعاً شگفتی آفرید. ایشان زمانی بهعنوان فرمانده نیروی قدس وارد عرصه شد که نیروی قدس در منطقه با دو سه پرونده مشخص روبهرو بود؛ یکی بحث لبنان بود، چون جنوب لبنان هنوز در اشغال ارتش رژیم صهیونیستی بود. دیگری بحث فلسطین و افغانستان بود. ماجرای بوسنی هم آن موقع با پیمان دیتون تمام شده بود. خب، در آن شرایط ایشان در یک فاصله زمانی نسبتاً کوتاه موفق شد وجهه جدیدی به حزبالله لبنان بدهد. حزبالله لبنان تا پیش از آن یک گروه نیمهاطلاعاتی – نیمهعملیاتی بود، ولی سردار سلیمانی در آن راهبردی که در ذهنش داشت، حزبالله را تبدیل به یک قدرت عملیاتی و بازیگر بزرگ منطقهای کرد.
اشاره کردید فرد مناسب در جایگاه مناسب میتواند اثر مناسب خلق کند، بنابراین اساساً فرایند انتصاب حاجقاسم سلیمانی، خود یک درس مدیریتی برای کشور است. به موضوع چهره جدید حزبالله لبنان برگردیم. شما گفتید حاجقاسم موفق شد هویت جدیدی به حزبالله لبنان بدهد و آن را تبدیل به یک بازیگر اساسی در منطقه بکند. دیگر ملتها هم از حاجقاسم سلیمانی خیلی آموختند که ما به آن نرمافزار مقاومت میگوییم. آیا این نرمافزار مقاومت همانی است که حاجقاسم ابداعش کرد و با آن چهره حزبالله لبنان را تغییر داد؟
مقاومت در صحنههای مختلف مشخصاتش فرق میکند. مثلاً ما در افغانستان، در عراق و در سوریه شرایط متفاوتی داریم. اگر حزبالله میخواست در آن چهره نیمهاطلاعاتی – نیمهعملیاتیاش باقی بماند، هیچوقت تبدیل به یک بازیگر بزرگ منطقهای نمیشد. ببینید، در کشورهای عربی تصویری از ارتش اسرائیل وجود داشت که میگفتند «الجیش الذی لایقهر»؛ یعنی ارتش شکستناپذیر. شکستن این انگارهای که البته غلط هم نبود - چون در تمام جنگهای اعراب با اسرائیل، اعراب شکست مفتضحانهای خورده بودند - در لبنان هم تأثیر داشت. شاید اگر حاجقاسم فرمانده قدس نمیشد و جوانان لبنانی به همان نقش رضایت میدادند، وضعیت همانطور میماند.
من درباره فرماندهی حزبالله که رهبری کاریزماتیک و بسیار مدبر و حکیمانه دارد صحبت نمیکنم، درباره جوّ عمومی صحبت میکنم؛ یعنی سردار سلیمانی افق را اینقدر بالا برد که به اینها جرأت داد که به فراتر از آن چیزی فکر کنند که قبلاً در ذهنشان هم نبود. فقط به آزادسازی جنوب لبنان فکر نکنند. شاید تلقی یک جوان لبنانی این بود که ما باید کشور خودمان را آزاد کنیم و آرمان آزادی قدس، آرمان ما هم هست، ولی جهان اسلام باید پشتمان باشد. سردار سلیمانی دیدِ وسیعی داشت. وقتی شما با او کار میکردید میدیدید افق دیدش خیلی وسیعتر و دورتر از افقهای معمولی است و یکی از مظاهر شجاعتش این بود که از بحران نمیترسید. وارد بحران میشد و بحران را فرصت میدانست. شما وقتی زندگیاش را مرور میکنید، میبینید مراحل بسیار سختی را بهخصوص در جنگ تحمیلی طی کرده بود. نبردهای بسیار مشکلی را در جنگ تحمیلی طی کرده بود و اینها کولهباری از تجربه بود و توانست این تجربهها را به نهضتهای آزادیبخش منتقل کند.
اشاره کردید به اینکه زمانی آرمان جوان حزبالله و نهایت اندیشهاش این بود که کشور خودش را آزاد کند، ولی آنها با شخصی به نام حاجقاسم سلیمانی مواجه بودند که جلوی ورود بیگانگان به کشور خودش را گرفته و کیلومترها آن طرفتر آمده و دارد به یک آرمان بلندتری فکر میکند. وجود چنین شخصیتی چقدر بر تغییر ذهنیتهای آنها تأثیر داشت؟
بسیار تأثیرگذار بود. سردار سلیمانی اهتمام اصلی را روی لبنان گذاشت. بسیار برای لبنان وقت میگذاشت. مثلاً یکی دو هفته آنجا میماند و قدرت فیزیکی عجیبی هم داشت. ایشان بسیار کمخواب بود، کم استراحت میکرد و ساعت بیداریاش خیلی زیاد بود. شما اصلاً خستگی را در چهرهاش نمیدیدی، دیگران خسته میشدند، ولی ایشان ادامه میداد. یادم هست در آن سالهای اوّلی که به لبنان میآمد، بعد از یک هفته صدای بچههای حزبالله در میآمد و از ایرانیها سؤال میکردند حاجی کی به تهران برمیگردد؟ میگفتند چطور؟ میگفتند یک هفته است ما نه خواب داریم و نه استراحت! ایشان هر طرحی را که دنبال میکرد تا به نتیجه نمیرسید، ول نمیکرد. فقط هم طراح نبود. یکی از مشخصات سردار سلیمانی این بود که استراتژیک فکر و تاکتیکی عمل میکرد. معمولاً این دو صفت در یکنفر جمع نمیشود. آدمهایی که استراتژیک طراحی میکنند، مدیرانی قوی نیستند و مدیرانی که در امور اجرایی قویاند، آدمهای طراحی نیستند؛ ولی ایشان هم طراحی میکرد و هم خودش میآمد پای کار و - حافظه بسیار خوبی هم داشت، وقتی کاری را به کسی میسپرد اگر مثلاً یک سال میگذشت، بعد از یک سال آن را یادش بود و پیگیری میکرد - و لبنانیها را مثل موتور محرکه به این سمت حرکت داد که فراتر از این باید نگاه کنید و در طول سالهای ۷۶ تا ۷۹، قدرتهای عملیاتی حزبالله به طرز شگفتآوری چنان گسترش پیدا کرد که ارتش اسرائیل عقبنشینی کرد.
حاجقاسم سلیمانی چطور دست فلسطینیها را پر کرد؟
قبل از آن جمهوری اسلامی با گروههای فلسطینی کار میکرد. تا قبل از سردار سلیمانی، تقسیمکاری وجود داشت و در آن زمان حزبالله با سپاه، حماس با وزارت خارجه و جهاد اسلامی با وزارت اطلاعات کار میکرد. این، یک نوع تشتت در صحنه فلسطین ایجاد کرده بود و سه ارگان مختلف اصلاً کارشان شبیه هم نبود.
وزارت امور خارجه اصلاً کار دیپلماتیک میکرد و در زمانی بیان کرد که نمیتواند حماس را به این معنا مدیریت کند؛ چون ارگانی است که با روابط رسمی سروکار دارد. بعد از آن حماس زیر نظر سردار سلیمانی آمد. جهاد اسلامی هم در یک پروسه منتقل شد؛ چون نظر حزبالله هم همین بود که طرف واحدی در ایران باید باشد که با این سه گروه مقاومت کار کند.
خود این تشتت و تنوع مصادر، مشکل ایجاد میکرد؛ ولی قابلیتهایی که سردار سلیمانی از خودش نشان داد باعث شد در نهایت جهاد اسلامی هم زیر نظر ایشان قرار بگیرد و نقطه عطفی در تاریخ فلسطین در حمایت از جنبشهای فلسطینی ایجاد شد. ایشان بهطور هماهنگ میتوانست این صحنه را اداره کند و دید بسیار بازی داشت و از همهجهت اینها را حمایت کرد، نه فقط سلاح، بلکه تقویت به مفهوم محور مقاومت. قبل از آن، این اصطلاح اصلاً وجود نداشت که مقاومت میتواند یک محور باشد و بهصورت پراکنده هر کسی داشت مقاومت میکرد، بدون اینکه هماهنگی سازماندهیشدهای بینشان وجود داشته باشد. آن چیزی که باعث شد ایشان این محور را ایجاد کند، نوع تعاملش با این گروهها بود. سردار سلیمانی به اینها بهعنوان همپیمان نگاه میکرد، نه گروههایی که تحت فرمانش هستند. این در جهان عرب شناختهشده نیست. در جهان عرب وقتی کشوری از گروهی حمایت میکند، بیشتر به چشم یک مزدور به آن نگاه میکند و دلیل این هم که هیچوقت به نتیجه نمیرسند همین است.
الان شما در صحنه یمن میبینید عربستانیها آقای منصور هادی را بهعنوان رئیسجمهور قانونی میشناسند و او اوامر عربستان را انجام میدهد و اطاعت میکند؛ امّا سردار سلیمانی در تعامل با فرماندهان حماس مثل آقای خالد مشعل، دیگران و جهاد اسلامی به آنها احترام میگذاشت، حتی در جاهایی که دیدگاهها متفاوت بود اینها آزادیعمل داشتند و میدیدند حمایت ایران را دارند، ولی تصمیمگیری با خودشان است. این باعث شد کمکم این محور شکل بگیرد. این نکتهای است که خیلی به آن توجه نداشتند. مثلاً در بحران سوریه دیدیم حماسیها بر اثر یک تحلیل اشتباه، از سوریه خارج شدند و حتی علیه نظام سوریه موضعگیری کردند. البته نه همه حماس. اصطلاحی هست که میگویند «حماسِ خارج»؛ یعنی خارج از فلسطین که آقای خالد مشعل و کسانی که آن موقع دفتر سیاسی حماس دستشان بود. اینها فکر میکردند چون حماس از سوریه خارج شده، رابطه ایران با حماس قطع خواهد شد؛ بهخصوص اینکه آقای خالد مشعل اصلاً موضعگیری علیه نظام سوریه نکرد، امّا با تعجب دیدند چنین چیزی نیست.
ایران و شخص سردار سلیمانی هدف اصلیاش مبارزه علیه رژیم صهیونیستی بود. این را تحمل کرد و گفت باید بگذاریم که حماس خودش به این نتیجه برسد که اشتباه کرده و ما نباید ارتباط را قطع کنیم. آنها هم متوجه شدند با اینها بهعنوان مزدور تعامل نمیشود. جالب اینجاست این مفهوم هنوز که هنوز است در جهان عرب جا نیفتاده؛ یعنی برای تحلیلگرهای سیاسیشان قابلهضم و درک نیست، چون چنین رفتاری اصلاً در جهان عرب وجود ندارد. خب، این باعث شد کمکم فلسطینیها، حتی گروههای غیراسلامگرای فلسطینی، به این سمت بیایند. سردار سلیمانی اصلی را گذاشته بود که هر گروه فلسطینی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند ما از آن حمایت میکنیم. ما اصل مقاومت علیه رژیم صهیونیستی برایمان مهم است. اسلامگرا، چپگرا، ملیگرای عرب و هرچه میخواهد باشد، اگر این اصل را رعایت کرد، ما بهعنوان همپیمان از آن حمایت میکنیم.
البته بستگی به توان آن گروه هم دارد که چقدر بتواند از این حمایت بهرهبرداری کند؛ چون گروهها توانشان در داخل فلسطین متفاوت است، ولی این واقعاً نقطهیعطفی بود؛ چون کشورهای عربی قبلاً هرکدامشان یک گروه را به طرف خودش میکشید و به مزدور خودش تبدیل میکرد. این یکی از بدترین ضربههایی بود که به آرمان فلسطین زده شد؛ امّا سردار سلیمانی روش جدیدی را ابداع کرد که آن هم از شخصیت خودش شکل میگرفت که آقا! احترام بگذارید. نه فقط با فلسطینیها، بلکه با تمام رهبران مثل احمد شاه مسعود چنین رفتار میکرد. رفتار و دوستی صمیمانهای که با احمد شاه مسعود برقرار کرد باعث شد او تغییررفتار بدهد و به جایی رسید که ایشان روابط بسیار خوبی با شیعیان افغانستان برقرار کرد و به جمهوری اسلامی بسیار نزدیک شد دلیل ترورش هم همین بود. سردار سلیمانی یک بار میگفت من چنان رابطه دوستانهای با این آدم داشتم که دعوتش کردم به روستای پدریام و او را به باغ بردم؛ یعنی رابطهای که با رهبران مقاومت داشت، فراتر از یک رابطه تشریفاتی، رسمی و مقاومتی بود. با اینها چنان صمیمی و دوست میشد که آقای هنیه در مراسم تشییع ایشان تعبیری را به کار برد که برای یک گروه اسلامگرای سنی تعبیر عجیبی بود. ایشان سه بار تکرار کرد که شهید سلیمانی، شهید القدس است. چرا سه بار تکرار کرد؟ برای اینکه دیگران نگویند احساساتیشده. سه بار تکرار کرد که بگوید من دارم با درایت کامل این را میگویم. اعتراف یکی از محبوبترین و قویترین گروههای اسلامگرای اهلسنت بهعنوان جنبش حماس که یک فرمانده شیعه را بهعنوان شهید القدس معرفی کند، اتفاق خیلی مهمی است که ما شاید خیلی راحت از آن گذشتیم.
خب، اینها نشان میدهد نوع رابطه و پرداختن به فلسطین، دروازههای جدیدی را باز کرد. در بحثهای نظامی، اسرائیلیها اعتراف میکنند غزه نهتنها به دژی تسخیرناپذیر تبدیل شده، بلکه تهدیدی علیه ارتش اسرائیل در سرزمینهای اشغالی است. قبلاً چنین نبود؛ زمانی که تمام رژیمهای عربی، به فلسطین پشت کرده بودند، ایشان موفق شد این آرمان را زنده نگه دارد.
سؤال خیلی مهم دیگر این است که شهید سلیمانی چطور توانست شکلگیری داعش را پیشبینی کند. شما اعتقاد دارید ایشان از خیلی قبل این مسئله را پیشبینی کرده بود؟ بر اساس چه گزارهها و مشاهداتی ایشان توانست شکلگرفتن داعش را پیشبینی کند؟
بله، پیشبینی کرده بود، البته نه با اسم داعش، بلکه یک گروهک با افکار بسیار خطرناک تکفیری وهابی و بسیار وحشی که در حال شکلگیری است و حتی پیشبینی کرده بود جوانان زیادی از کشورهای مختلف به آن خواهند پیوست. خود این، تحلیلی دارد که در ادامه توضیح میدهم.
ببینید، شاید اوّلین تماس سردار سلیمانی با تکفیر، مثل جندالله، گروه ریگی و طالبان زمانی بود که ایشان فرمانده قرارگاه شرق بود. بگذریم از اینکه طالبانی که الان با آن سروکار داریم با طالبان آن زمان خیلی متفاوت است و این هم به فضل و درایت سردار سلیمانی بود؛ ولی اوّلین برخورد و آشنایی ایشان با این تفکر خطرناک از آنجا بود؛ امّا به نظر من مهمترین صحنهای که سردار سلیمانی شناخت دقیقی نسبت به این گروهها پیدا کرد، در عراق و بعد از سقوط صدام، خصوصاً بعد از انفجار سامرا بود. آنجا هنوز گروهی به نام داعش شکل نگرفته بود. انواع و اقسام گروهها به اسمهای مختلف بودند، ولی رأس آنها فردی بود به نام ابومصعب الزرقاوی که از چهرههای معروف القاعده بود. او به اسم مبارزه علیه آمریکا یک گروه درست کرده بود و با رنگ طایفهای و مذهبی شروع به کشتن مردم بیگناه عراق، بهخصوص شیعیان میکرد. اوج آن هم انفجار حرمین سامرا بود. از سال ۲۰۰۳ وقتی صدام سرنگون شد، کمکم سروکله این گروهها پیدا شد. تا ۲۰۱۴ که گروهی به نام داعش رسماً اعلام وجود کرد، بیش از ده سال فاصله است. سردار سلیمانی یک تجربه دهساله با این گروه در عراق داشت؛ چون از روزی که صدام سرنگون شد، سردار سلیمانی حضوری قوی در تحولات عراق داشت و کولهباری از تجربه کسب کرد. وقتی هم که جرقههای بحران در سوریه زده شد، مسئولان سوریه فکر میکردند این یک حرکت اعتراضی است و بعد از مدتی خیلی راحت تمام میشود، ولی سردار سلیمانی به آنها گفت نه، گروهی دارد میآید که شما هنوز با اینها آشنایی ندارید. اینها دارند به داخل سوریه منتقل میشوند. این تجربه عمیق و بسیار پربار، ولی دردناک، این قدرت را به سردار سلیمانی داد که پیشبینی دقیقی بکند.
بعداً این پیشبینی چقدر به درد ما خورد تا بتوانیم جلوی داعش را بگیریم؟
شاید بعضیها با حرفی که من بخواهم بزنم موافق نباشند، ولی تجربهای که ما در عراق و سوریه، و بهطور کلی در منطقه بعد از انقلابهای عربی، داشتیم این است که اسلامگرایی سیاسی در جهان اهلسنت با اسلامگرایی سیاسی تشیع فرق میکند. تشیع مبنی بر آموزههای اهل بیت و مبنی بر یک رهبری است که این رهبری در طول تاریخ شکلگرفته، مثل مرجع تقلیدی که سی چهلسال کار فقهی و اجتماعی کرده و مثل امام رحمهالله در بزنگاههای تاریخ میآید و رهبری میکند. امام رحمهالله میگفت بگویید ارتش برادر ماست و به ارتش گل بدهید. اصلاً استراتژی امام نبرد مسلحانه نبود، در حالی که اسلامگرایی در جهان اهلسنت خیلی متفاوت است. آن تجربهای که در عراق و سوریه و جاهای دیگر بود، رشد اسلامگرایی سیاسی در جهان اهلسنت بود که بدون هیچگونه شکی منجر به گرایش به تفکر تکفیری وهابی شد. اینکه ما فکر کنیم اگر اسلامگرایی در این کشورها رشد کند، گروه معتدلی شبیه گروههای شیعه میآید، یک اشتباه راهبردی است که من این مسئله را یکبار در تلویزیون گفتم و انعکاس زیادی هم داشت. البته یک عده مخالف و یک عده موافق بودند، ولی این در عمل ثابت شده است.
چرا این تبدیل ناگزیر است؟
بهخاطر اینکه مذهب تشیع، مذهب اعتراض بوده است؛ چون شیعیان در طول تاریخ در اقلیت بودهاند. همیشه ضدحکّام بودهاند. میگفتهاند خلافت و امامت حق اهلبیت(ع) بوده و الان هم امامزمان، امام بر حق است؛ بنابراین همه چیز در این قالب تعریف میشود. الان یکی از مشکلات ما در ایران این است که فرهنگ ضدحکومتی ریشه در ایرانیها دوانده و باید آن را بهگونهای به فرهنگ حمایت از حکومت تبدیل کنیم.
امّا در جهان عرب برعکس است. مذهب همیشه توجیهگر حکومت و حاکم بوده، ولی ما در آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» میگوییم «اولیالامر» یعنی اهلبیت؛ درصورتی که آنها میگویند اولیالامر کسی است که به قدرت رسیده. بنابراین مذهب رسمی و حکومتی توجیهگر حکّام وقت است. اگر کسی بخواهد علیه حاکم وقت قیام کند باید از مذهب رسمی خارج شود و بهسمت مذهبی که دارد این را زیر سؤال میبرد، برود. وهابیت ابتدا که تشکیل شد، بهعنوان یک حرکت اصلاحطلبانه در جهان اهلسنت شروع شد، ولی اینقدر این فکر عقبمانده، افراطی و وحشی بود که تبدیل به ضد آن شعارهایی شد که ابتدا میداد. بنابراین الان وقتی جوان اهلسنت را تشویق به اسلامگرایی و انقلابیگری کنید بدون اینکه متوجه باشید، دارید او را بهطرف این گروه هل میدهید؛ چون گروههای معتدل قدرت جذب اینها را ندارند.
در فرایند مبارزه با داعش چه چیزی به ما کمک کرد؟
ما تجارب مختلفی داشتیم که اینها هرکدام در جایی مؤثر بود. مثلاً تجربه عراق را داشتیم و میتوانستیم در پس این حرکتهایی که به قول عربها «بینالسطور» دارد عمیقاً اتفاق میافتد، حواسمان باشد. من خاطرم هست در ماههای اوّلیه بحران سوریه یک خبرنگار خانم مسیحی از روزنامه السفیر به سوریه رفت و گزارشی تهیه کرد. گفت من به شهر حماه رفتم و دیدم مردم دارند علیه نظام تظاهرات میکنند، امّا در بین تظاهرکنندگان عده زیادی را دیدم که چهرههایشان طالبانی بود؛ یعنی ریشهای بلند، پیراهنهای بلند روی شلوار و هیکلهای بسیار ورزیده و خشن و کاملاً متفاوت از مردم داشتند. تعدادشان هم زیاد بود. این خانم در ادامه به نکته خیلی جالب دیگری اشاره میکند. میگوید حماه، قندهارِ سوریه است؛ یعنی قندهاری که مرکز طالبان در افغانستان شد، داعش هم تلاش میکند حماه را بگیرد که خوشبختانه موفق نشد. این خانم خبرنگار این تشبیه را بهکار برد، ولی کسی که با اینها مبارزه کرده بود، میدانست و متوجه بود که در لایههای اجتماعی سوریه از سال ۲۰۰۰ به بعد اتفاقاتی افتاده است.
بعد از اینکه آقای بشار اسد رئیسجمهور شد، اقتصاد سوریه را باز کرد. اقتصاد در زمان پدرش سوسیالیستی بود، ولی بشار اسد به سرمایهگذاری خارجی اجازه داد. در این سرمایهگذاری، کشورهایی مثل عربستان، قطر و امارات آمدند و البته به اسم سرمایهگذاری خارجی، پولهای کلانی خرج کردند. در ظاهر، سرمایهگذاری در اقتصاد سوریه بود، ولی در کنارش مسجد، حوزههای علمیه، دارالقرآن و دارالایتام ساختند. ظاهر هم خیلی خوب بود و هیچ نوع حساسیتی هم برنمیانگیخت، ولی بعداً معلوم شد اینها مراکزی برای نشر فکر وهابی بوده. آنها جوانهای مذهبی و متدین را جذب میکردند و آموزشهای ابتدایی را میدادند و بعد به عربستان اعزامشان میکردند. در عربستان دورههای کامل آموزشی تکفیری وهابی را در دانشگاه امالقرای مدینه میدیدند و بعد به سوریه برمیگشتند. این نقشه را در خیلی دیگر از نقاط دنیا هم پیاده میکردند.
اگر الان به بعضی از روستاهای سوریه بروید، حتی در بعضی از شهرکهای کوچک میبینید مردم فقیرند، ولی یک مسجد مجلل با آخرین امکانات دارند. ابتدا تعجب میکنید این مردم پول از کجا آوردهاند و چنین مسجدی ساختهاند، ولی بعد که ریشهاش را نگاه میکنید، میبینید اینها از عربستان است. این مسئله خودش را نشان نداد تا اینکه در سال ۲۰۱۱، یکدفعه از دل تمام این مساجد، دارالقرآنها و دارالایتام، دستهدسته تروریست بیرون آمد. حتی عملیات انتحاری انجام میدادند چه برسد به مبارزه مسلحانه؛ بنابراین سردار سلیمانی با این تجربه عمیق توانست این خطر را تشخیص بدهد و بداند چه جوری با آن مبارزه کند.
اما تجربه دیگری که من دوست دارم اینجا به آن اشاره کنم، نوع جنگی است که در سوریه اتفاق افتاد. در عراق تا حدی نوع جنگ و بحران، مشابه جنگی بود که ما در غرب کشور داشتیم نه در جنوب؛ در جنگ تحمیلی، در جنوب ایران ما یک جنگ کلاسیک داشتیم که خاکریز بود و آن طرف خاکریزها، عراقیها با یک فاصلهای بودند و مردم هم در صحنه نبودند؛ یعنی در مرز خوزستان تا کیلومترها که میآمدی، مردم نبودند. اگر هم بودند، آواره شده بودند؛ بنابراین آن کسی که میجنگید فقط با پارامترهای نظامی در جنوب میجنگید، امّا در غرب کشور اینطوری نبود؛ یعنی یک خصوصیت جنگ شهری و جنگ چریکی بود و شما باید طوری میجنگیدی که صف مردم را از صف نیروهای مخالف مسلح جدا کنی تا مردم عادی لطمه نبینند.
بارها از کسانی که بهعنوان روزنامهنگار به سوریه آمدند شنیدیم حاجقاسم سلیمانی و همرزمانشان جنگ را مدیریت میکردند تا کمترین آسیب به خانههای مردم برسد؛ در حالی که خیلی از نیروهای خارجی علیرغم اینکه مقابل داعش میایستادند، امّا خانههای مردم را خراب میکردند. آیا واقعاً چنین بود؟
دقیقاً همینطور است. ببینید، چه آمریکا، چه روسیه، استراتژیشان در جنگ با گروههای تکفیری، به قول عربها «دمار شامل» یعنی نابودی کامل است. حالا در این نابودی کامل بیگناه هم کشته بشود، بشود. میگویند چون اینها میروند لابهلای جمعیت پنهان میشوند و شما نمیتوانی اینها را پیدا کنی، اگر بخواهی با اینها بجنگی و پیدایشان کنی زمان میبرد و تلفات زیادی باید بدهی. مثلاً شهر الرمادی عراق را که آمریکاییها میگویند ما آزاد کردیم ببینید، اصلاً چیزی از این شهر باقی نمانده است. یاشهر رقه سوریه که آمریکاییها ادعا میکنند آن را با کمک نیروهای کرد آزاد کردند، قسمت اعظمش با خاک یکسان شده؛ چون آن را با بمبارانهای بسیار وحشیانه و شدید کردند و تعداد زیادی را کشتند، ولی روشی که سردار سلیمانی داشت و نیروهایی از جمله شهید همدانی آن را دنبال میکردند این بود که واقعاً سعی میکردند مردم آسیب نبینند یا کمترین لطمه را بخورند و صف اینها را جدا میکردند. این تجربه غرب کشور که به آن اشاره کردم خیلی به درد خورد.
یادی هم از شهید بروجردی و شهید احمد کاظمی بکنم که در غرب کشور استراتژیهایی پیاده کردند که بعدها برادران ما در سوریه آن تجربهها را پیاده کردند و بسیار هم موفق بودند. این را هم برای کسانی که در ایران تحتتأثیر شبکههای خارجی هستند بگویم: محبتی که الان اهلسنت سوریه به ایرانیها دارند، حتی نیروهای داوطلب اهلسنتی که مستقیم با سپاه کار میکنند، باورکردنی نیست. طوری تبلیغ و تصویر کردند که جنگ سوریه، جنگ بین شیعه و سنی بوده و سنیها کشته میشدند، درصورتی که چنین چیزی نبود.
یکی از فرماندهان ما میگفت در ماجرای آزادسازی جاده خناصر و حلب، از نیروهای داوطلب اهلسنت هم استفاده میکردیم. از همان غذایی که آنها میخوردند ما هم میخوردیم و هیچ نوع امتیازی برای خودمان قائل نبودیم و سعی میکردیم اگر یک غیرنظامی زخمی میشود سریع مداوایش کنیم؛ حتی اگر مریض عادی باشد. این مسائل در ارتشهای دنیا اصلاً مرسوم نیست.
در اینجا به موضوع عراق ورود کنیم و اینکه ایشان چگونه بارها عراق را از حلقوم آمریکاییها بیرون کشید؟
آمریکاییها مدعی بودند با یک جنگ وسیع مواجهند و با آوردن صدوپنجاه هزار نظامی آمریکایی موفق شدند نظام صدام را سرنگون کنند، بنابراین حق انحصاری خودشان میدانستند نظام سیاسی جدید در عراق شکل بدهند و هر طور دلشان میخواهد آن را اداره کنند. بعد از سقوط صدام، حاکمی بهنام پل برمر آنجا گذاشتند که تا یکی دو سال مستقیم عراق را اداره میکرد؛ امّا در مقاطع مختلف، سردار سلیمانی نقشی بسیار اساسی در مقابل شکلگیری هیمنه انحصاری آمریکا بر عراق داشت. برای مثال، از خود نظام سیاسی شروع کنیم. خب، آمریکاییها یک نظام سیاسی جدید و قانون اساسی برای عراق ترسیم کردند. بر اساس آن قانون اساسی، همین نظامی که الان شکلگرفته، نخستوزیر از میان شیعیان، رئیسجمهور از بین کردها و رئیس پارلمان از بین اهلسنت انتخاب میشوند، امّا آمریکاییها یک ظاهر دموکراتیک به این دادند و میخواستند چهره موردنظر خودشان، آقای ایاد علاوی را بهعنوان نخستوزیر سرکار بیاورند. آقای علاوی در زمان پل برمر از طرف او بهعنوان نخستوزیر موقت هم تعیین شده بود، ولی آمریکاییها میخواستند او را از دل انتخابات بر سرکار بیاورند.
سردار سلیمانی از ابتدای زمان سقوط صدام تا زمان شهادتشان نقش بسیار عمدهای نه در یک انتخابات، بلکه در کل انتخاباتی که برگزار شد، ایفا کرد؛ چرا؟ برای اینکه متأسفانه عراق وضعیتی دارد که کار را خیلی سخت میکند؛ با اینکه شیعیان ۶۵ درصد هستند و تعداد گروههای سیاسی و شخصیتهای سیاسی عراق زیادند، امّا یک شخصیت کاریزما و محوری مثل آقای سیدحسن نصرالله در عراق وجود ندارد که همه حول این شخصیت جمع شوند و او آنها را هدایت کند. به همین دلیل یکی از مشکلترین کارها این بود که در هر انتخابات، شیعیان را با همپیمانان اهلسنت و با آن بخشی از کردها که همپیمان بودند، به یک وحدت نظر رساند که بشود یک اکثریت پارلمانی را شکل داد و جلوی ورود شخصیتی مثل ایاد علاوی را بگیرند. چون راهبرد سردار سلیمانی این بود که صدام هشت سال جنگ را به ما تحمیل کرد و خسارتهای زیادی به ما زد و نباید اجازه بدهیم یک شخصیت ضدایرانی در عراق حاکم شود؛ حتی اگر آمریکاییها پشت سرش باشند. و خب، این کارِ بسیار مشکلی بود.
کسانی که با فرهنگ سیاسی عراق آشنایی دارند میدانند در طول تاریخ، وحدتنظر بین عراقیها بسیار مشکل شکل میگیرد و معمولاً هم بسیار شکننده است. در یکی از انتخابات که آقای نوری مالکی در مقابل آقای ایاد علاوی بود، متأسفانه اختلافنظرها باعث شد آرای شیعیان شکسته شود و ایاد علاوی ۹۱ کرسی در مقابل ۹۰ کرسی نوری مالکی به دست آورد. اینجا واقعاً زنگ خطر به صدا درآمد که اگر ایاد علاوی موفق میشد، با بقیه آن چند گروه ائتلاف میکرد و آرای نصف به اضافه یک را به دست میآورد، چون ۹۱ کرسی کافی نبود، ولی چون از همه بیشتر آورده بود، مأمور بود تشکیل کابینه بدهد. اینجا سردار سلیمانی شاید نزدیک هشت ماه واقعاً وقت گذاشت و تلاش کرد و نگذاشت اولاً این ائتلاف حول محور شخصیتی که به نظر من، نماینده سازمان سیا در عراق است شکل بگیرد و ثانیاً این ائتلاف را حول نوری مالکی تشکیل داد. به نظر من شاید یکی از موارد عمدهای که واقعاً عراق را از حلقوم آمریکا بیرون کشید، همین بود؛ چون اگر ایاد علاوی میآمد معلوم نبود بعداً با کاری که آمریکاییها میکردند چه اتفاقی میافتد و شاید دیگر جبرانپذیر نبود.
دومین مورد، همین ماجرای آقای نوری مالکی بود. وضعیت به نحوی برای آمریکا درآمد که عراق تبدیل به یک باتلاق برای آنها شد. این چه جوری اتفاق افتاد؟ آمریکاییها خیلی راحت عراق را گرفتند؛ یعنی صدام بعد از دو سه هفته سرنگون شد. به همین خاطر اینها مغرور شدند و میگفتند نوبت بعدی سوریه است. کالین پاول، وزیر خارجه وقت آمریکا به سوریه رفت و دیدار رسمی با بشار اسد داشت، بعد برگشت و در هتل هیلتون دمشق کنفرانس مطبوعاتی تشکیل داد و با وقاحت کامل گفت من رفتم پیش رئیسجمهور سوریه و دوازده تا شرط گذاشتم که اگر بشار اسد آنها را انجام بدهد در حکومت باقی خواهد ماند، وگرنه سرنوشت صدام در انتظارش خواهد بود.
آن زمان بسیاری از مسئولان سوریه خودشان را باخته بودند؛ چون صدام که چهرهای بهعنوان قهرمان جهان عرب از خودش داشت، دو سه هفتهای سقوط کرده بود، بقیه که جای خود را داشتند اینجا هم سردار سلیمانی نقش عمدهای ایفا کرد و با سوریها صحبت کرد که ما باید عراق را تبدیل به باتلاقی برای ارتش آمریکا بکنیم، ولی این کار منوط به این است که تقسیم وظیفه کنیم. با توجه به جغرافیای ایران که هممرز با مناطق شیعهنشین و کردنشین عراق است، حمایت و شکلگیری از مقاومت در این منطقه را ایران به عهده گرفت. در مقابل، سوریه متولی مناطق سنینشین در غرب عراق و در همسایگی خودش بشود. به غیر از منطقه کردنشین که مشکلات خاص خودش را داشت، مقاومت در مناطق شیعهنشین و اهلسنت شکل گرفت و از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹، عراق تبدیل به گردابی برای ارتش آمریکا شد و اینها با هدایت سردار سلیمانی بود.
شرایط طوری شد که اوباما، با یک شعار در انتخابات پیروز شد؛ او گفت اگر من رئیسجمهور بشوم، ارتش آمریکا را از عراق خارج میکنم. با همین یک شعار پیروز شد و بعد از انتخاب بهدنبال این کار رفت، امّا میخواست کاری بکند. در اینجا خوب است اشاره بکنم که در این ششسال تلفاتی به ارتش آمریکا وارد شد که برای اوّلین بار ابرقدرتی مثل آمریکا برای حفظ امنیت سربازانش متوسل به یک شرکت امنیتی به نام بلک واتر شد و به سربازانش دستور داد که از پادگانها خارج نشوند. البته این کار وضع آمریکا را بدتر کرد؛ یعنی چهرهای از آمریکا نشان داد که خیلیها ندیده بودند.
سومین مورد مربوط به همین قسمت است. وقتی اوباما درباره خروج از عراق صحبت کرد، بحثی را مطرح کرد که یک پیمان امنیتی بین عراق و آمریکا امضاء بشود که عراقیها امتیازهای مهمی به آمریکاییها بدهند و بعد آمریکا نیروهای نظامیاش را خارج کند، ولی سفارت، پایگاهها و مأموریتهای امنیتیاش بمانند. در اینجا آقای نوری مالکی واقعاً نقشی تاریخی ایفا کرد، جلوی فشارهای اوباما ایستاد و خدمت بزرگی به عراق و ایران کرد. ایشان گفت ما تحت هیچ شرایطی این را نمیپذیریم، ما از آمریکا نخواسته بودیم بیاید که حالا بخواهیم به او امتیاز بدهیم. آمریکاییها خودشان آمدند. درست است که صدام دیکتاتور و خونآشام را سرنگون کردند، ولی تمام دلایلی که آوردند، بعداً معلوم شد دروغ بوده و الان هم باید بروند. اوباما هر چقدر تلاش کرد، نوری مالکی امضاء نکرد و بدون توافقنامه امنیتی ارتش آمریکا را خارج کرد.
مورد چهارم هم داعش است که ساخته و پرداخته آمریکاست. واقعاً چیزی از عراق باقی نمانده بود. من خودم از سردار سلیمانی شنیدم که میگفت عراق در سال ۲۰۱۴ از دست رفته و چیزی ازش باقی نمانده بود. ایشان میگفت بعضی از شهرها و شهرکها و روستاهای عراق با پیامک سقوط کرد؛ یعنی پیامک میفرستادند روی تلفنهای مردم که داعش رسید. میگفت چنان وحشتی ایجاد شده بود که همه فرار میکردند. حتی دوستانی که آن موقع در عراق بودند میگفتند جلوی کنسولگری ایران در کربلا و نجف صفهای طولانی تشکیل شده بود که ویزا بگیرند و فرار کنند و به ایران بیایند. اصلاً کسی فکر نمیکرد کاری میشود کرد؛ ولی با فتوای مرجعیت در تشکیل حشدالشعبی و نقش سردار سلیمانی در تبدیلکردن این فتوا به یک موجود توانمند، واقعاً یک پیروزی بزرگ حاصل شد.
علاقه رهبر معظم انقلاب به حاجقاسم سلیمانی بینظیر است. حاجقاسم چه کرد که به چنین جایگاهی در نگاه رهبر انقلاب رسید؟
سردار سلیمانی، شخصیتی با ابعاد مختلف داشت. ما بیشتر به ابعاد نظامیاش اشاره میکنیم، ولی ایشان واقعاً ابعاد وجودی بسیار گستردهتری. ایشان دیپلماتی بسیار قوی بود. چیزهایی که من در حوزه دیپلماسی از ایشان شنیدم و چیزهایی که در بحرانهای مختلف از ایشان دیدیم بیانگر این بود که حاجقاسم شناختی قوی از دیپلماسی دارد و به وقتش از این دیپلماسی بهرهبرداری میکرد.
یکی از مواردی که خیلی برای من جالب بود و از خودشان شنیدم، در مورد افغانستان بود. بعد از سرنگونی طالبان، کنفرانسی در شهر بن آلمان تشکیل شد و آمریکاییها ادارهاش میکردند که نظام سیاسی جدیدی در افغانستان شکل بدهند، بهخصوص اینکه چه کسی رئیسجمهور بشود؛ رئیسجمهوری که در نظام ریاستی یا نیمهریاستی، اختیارات فوقالعادهای داشته باشد. همانطور که در عراق میخواستند آدم خودشان را بیاورند، آنجا هم میخواستند همین کار را بکنند. سردار گفت کنفرانس در هتلی در بُن تشکیل شده بود و آمریکاییها طرف گروههای جهادی افغانستان بودند؛ گروههایی که در جنگ با شوروی نقش مهمی داشتند. خب، این کنفرانس به بنبست خورد؛ چون آمریکاییها طرح خودشان را داشتند و میخواستند آدم خودشان بیاید، ولی این گروهها نمیپذیرفتند. حاجقاسم نکتهای گفت که خیلی جالب بود. ایشان نگران بود، چون طالبان یکی دو ماه بود سرنگون شده بود و احتمال بازگشتش وجود داشت. سردار میگفت من از تهران با هتلی که هیئت گروههای جهادی در آن ساکن بودند با تلفن عادی تماس گرفتم؛ چون میدانستم آمریکاییها شنود میکنند، میخواستم حرفی را که من به این گروهها میزنم، آمریکاییها بشنوند، میخواستم به آمریکاییها بفهمانم در افغانستان ما تعیینکنندهایم و اگر میخواهید از بنبست خارج شوید میتوانیم این کار را بکنیم. درست است که طالبان را سرنگون کردید، ولی از عهده این کار برنمیآیید. بعد گفت من به آن گروه گفتم طرح آمریکاییها را بپذیرید و میدانستم آمریکاییها این را شنیدند.
شاید خیلی از دوستداران ایشان از شنیدن این حرف من تعجب کنند. سردار این کار را بهخاطر خوشامد آمریکاییها نکرد، بلکه با درایتش میخواست مطمئن شود که طالبان برنمیگردد. همین کارش باعث شد طالبان فرصتی بیابد و عملکردش را نقد کند؛ یعنی با دورشدن کامل از قدرت، بعداً بسیاری از اشتباهات خودش، از جمله حمله به کنسولگری کشورمان در مزارشریف و به شهادترساندن دیپلماتهای ما را پذیرفت. البته گفتند این، کارِ بخشی از طالبان بوده که به دستور یک دولت خارجی انجام شده و فرمانده طالبان این دستور را نداده بوده. حالا توجیه بود یا واقعاً راست میگفتند، در هر صورت عذرخواهی رسمی کردند. الان این طالبانی که شما میبینید آن طالبان گذشته نیست. نکته مهمتر اینکه آمریکاییها کاری کردند که آقای حامد کرزای رئیسجمهور شود، ولی سردار سلیمانی با این کاری که کرد، آقای کرزای تبدیل به یکی از دوستان صمیمی جمهوری اسلامی و دوست بسیار نزدیک سردار سلیمانی شد، بهنحوی که در پایان دوره ریاستجمهوریاش آمریکاییها نمیخواستند این آقا بماند. افق دید سردار سلیمانی را ببینید! آن نکتهای که آقا فرمودند «نرمش قهرمانانه»، یکی از مصادیق مهمش اینجا اتفاق افتاد.
سردار میدانست که هر کشوری شرایط خاص خودش را دارد. در عراق، بعد از نوری مالکی بهخاطر شرایط سختی که پیش آمد، باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب میکردی که در آن زمان، آقای حیدرالعبادی گزینه صددرصد و مناسبی نبود؛ امّا نسبت به کسانی که مطرح بودند بهتر بود. اینجا هم دوباره سردار سلیمانی پذیرفت، ولی در مقابل امتیازات بزرگی گرفت که باعث شد عراق را از حلقوم آمریکا خارج کند. آمریکاییها میخواستند حشدالشعبی را غیرقانونی کنند و بگویند یک نیروی موقت است و با شکست داعش هم تمام شد. شکست داعش در زمان حیدرالعبادی اتفاق افتاد که موصل فتح شد، ولی اگر حشدالشعبی نبود اصلاً موصل فتح نمیشد. بعد از آن آمریکاییها گفتند داعش دیگر تمام شد و حشدالشعبی هم باید منحل شود، ولی کار بزرگی که سردار سلیمانی کرد این بود که عراقیها را در پارلمان بسیج کرد که وجود حشدالشعبی بهعنوان یک نیروی رسمی نظامی، مهم است و آنها هم آن را بهعنوان بخشی از نیروهای مسلح عراق پذیرفتند.
این تواناییهایی بود که سردار سلیمانی علاوه بر تواناییهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ذوب در ولایتش داشت. من بارها از ایشان شنیدم که میگفت من در بعضی مسائل، دیدگاه خاصی دارم و در مواردی دیدگاه رهبر معظم انقلاب با من متفاوت بود، ولی با جان و دل رفتم آن را انجام دادم و بعداً دیدم نظر رهبر معظم انقلاب درست بوده است. برای فردی که در این مرتبه از فرماندهی است، خیلی عجیب است و این جایگاه به قول معروف اتفاقی نبوده است.
رهبر انقلاب در توصیفاتشان خیلی از شجاعت سردار سلیمانی یاد کردهاند. اگر مصداقی در ذهن دارید خواهش میکنم بفرمایید.
سردار سلیمانی از شجاعترین فرماندهان جنگ تحمیلی بود. ایشان جمله معروفی داشت که میگفت فرماندهان دفاع مقدس همواره به نیروهایشان میگفتند «بیایید جلو» و نمیگفتند «بروید جلو»؛ چون همیشه خودشان زودتر از نیروهایشان در خطّ مقدم بودند. سردار سلیمانی این خصوصیت را حفظ کرده بود و در صحنههای بسیار خطرناک در عراق، سوریه و جنگ ۳۳ روزه لبنان حضور داشت و به نیروهایش روحیه میداد. خیلیها التماس میکردند سردار به عقب برگردید، از دستدادن شما قابلجبران نیست، بچهها دارند کارشان را انجام میدهند، ولی شجاعت ایشان ناشی از این بود که مسئله مرگ را برای خودش حل کرده بود. ایشان از نسلی بود که حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند: «بَقِیَّةُ السَّیفِ أَبقَى عَدَداً وَ أَکثَرُ وَلَداً»؛ یعنی آنهایی که از جنگ باقی میمانند بهشرط حفظ آن ارزشها، از نظر تعداد، ماندگارترین افراد هستند، زایش دارند و میتوانند افراد زیادی را مثل خودشان تربیت کنند. یکی از مصادیق بارزش خود ایشان بود.
ما موارد بسیار خطرناکی را در عراق و سوریه، هم دیدیم و هم شنیدیم که ایشان کارهای عجیبی میکرد. مثلاً زمانی نیروهای مسلح مخالف حکومت سوریه توانستند حلقه محاصره دمشق را در همان یکی دو سال اوّل جنگ تکمیل کنند و شهر دمشق فقط دو راه برای ارتباط با جهان خارج داشت یکی از غرب بهسمت بیروت و دیگری از شرق بهسمت فرودگاه بیروت. اگر راه غرب قطع میشد، رابطه زمینی سوریه با دنیا قطع میشد؛ چون ارتباط از طریق لبنان برقرار بود. اگر از راه شرق قطع میشد، رابطه هوایی با دنیا قطع میشد. افراد مسلح در یک مقطع موفق شدند از غوطه غربی بهسمت غوطه شرقی بیایند و جاده فرودگاه را قطع کنند. این بسیار خطرناک بود؛ این یعنی سقوط پایتخت و کار به دست همین گروههای تکفیری تمام شده بود. آن زمان سردار سلیمانی تهران بود و تا به ایشان خبر دادند، هفتاد نفر از نیروهای مخصوص قدس را با خودش سوار هواپیما کرد و به فرودگاه دمشق آورد. حالا در چه شرایطی هواپیما فرود آمد، بماند؛ چون اطراف فرودگاه هم دست افراد مسلح بود. از همان فرودگاه شروع کردند و جاده فرودگاه تا دمشق را پاکسازی کردند و موفق شدند این جاده را آزاد بکنند که این یعنی نجاتدادن پایتخت سوریه از سقوط.
کدام فرماندهای با این درجه نظامی از این کارها میکند؟ الان در ارتشهای دنیا، فرماندهان در اتاقهای عملیات، جنگ را جلوی مانیتور با پهپاد و ماهواره اداره میکنند و عملاً در زمین نمیجنگند، با بمباران و موشکهای کروز و نقطهزن کار را تمام میکنند. وقتی با سیاست زمین سوخته همه چیز را از بین بردند، آنوقت به نیروی زمینیشان میگویند جلو بروید، کسی نیست که مقاومت کند. خود آنها با پهپادها و ماهوارههایشان سردار را میدیدند، حتی تلفن همراه سردار را شنود میکردند؛ چون در جاهایی تلفن امن وجود نداشت و سردار مجبور بود با همان تلفنهای موجود در عراق و سوریه صحبت کند. سردار را میدیدند؛ چون دوستان، یکی از پهپادهای آمریکایی را هک کردند و فیلمهایش را گرفتند. آمریکاییها از سردار سلیمانی در یکی از جبهههای سوریه فیلم گرفته بودند که ایشان در کنار یک منبع آب در حال وضوست و تصویرش هم خیلی واضح بود. ژنرالهای آمریکایی تعجب میکردند که چطور فردی با این درجه نظامی، خودش در خطّ مقدم است. برای همین بود که نهتنها دوستان، بلکه دشمنان هم به ایشان احترام میگذاشتند و تحسینش میکردند.
میدانیم دشمن به ایشان احترام میگذاشت، ولی نگاه و اظهارنظرهای دشمنان به حاجقاسم سلیمانی چگونه بود؟ مصداقهایی سراغ دارید؟
اظهارنظرها، بهخصوص بعد از شهادت ایشان شروع شد؛ چون آن موقع خیلی راحتتر اظهارنظر میکردند. میگفتند ما یک عقل راهبردی، یک قلب شجاع، یک فرمانده بسیار قوی را کشتیم. باز هم میگویم: سردار سلیمانی از مرگ نمیترسید، از مواجهه با بحران نمیترسید. وارد سختترین و خطرناکترین بحرانها میشد و اعتقاد داشت بحران فرصت است. سردار سلیمانی معتقد بود انسانها تواناییهایشان را در سختی نشان میدهند. وقتی شرایط عادی است، شما نمیدانی این آقا با آن آقا چه فرقی دارد. باید در بحران قرار بگیرند تا تفاوتها مشخص بشود. ایشان میگفت در دل بحران فرصتهایی میتوانیم ایجاد کنیم که قبل از آن نبود.
ببینید ما سی چهلسال رابطه راهبردی با سوریه داریم، ولی این راهبرد تا همین بحران سال ۲۰۱۱ در رأس حاکمیت باقیمانده بود؛ یعنی رأس هرم سیاسی دو نظام با هم ارتباط داشتند و این راهبرد را پیش میبردند، امّا نه بدنه نظام جمهوری اسلامی با بدنه نظام سوریه ارتباط آنچنانی داشت و نه قاعده، که ملتها بودند. اصلاً هیچ ارتباطی نداشتند و همین بحران، اوضاع را کاملاً تغییر داد. الان در این ده سالی که از بحران سوریه میگذرد، ما در عمق جامعه سوریه ورود پیدا کردهایم. دروازههایی به روی ما باز شده که اگر عرضه داشته باشیم میتوانیم از آن به نفع اقتصادمان بهره زیادی ببریم. این موقعیت قبلاً فراهم نبود. در عراق، سقوط صدام یک فرصت بزرگ برای ما بود، در عین حال یک چالش عظیم هم بود، چون آمریکا همسایه ما شد؛ امّا الان حضوری که ما در عراق داریم خود آنها به آن نفوذ منطقهای ایران میگویند، این یک واقعیت است و آنها به آن اعتراف میکنند. آنها میگویند واقعاً ایران قدرت منطقهای را به دست آورده است.
عربستان بعد از پنج ششسال جنگ در یمن موفق نشد در این کشور نفوذ سیاسی داشته باشد، حتی اگر قبلاً نفوذی هم داشت، الان آن را هم از دست داده است. خب، اینها همه دلالت بر شخصیتی میکند که باعث میشود افرادی حتی مثل ژنرال پترائوس و دیگران با احترام از او یاد کنند. لفظ «تروریست» را ترامپ علیه حاجقاسم استفاده کرد. آمریکاییها بهرغم شعارهایی که میدادند و ائتلاف ضدداعش تشکیل دادند، خودشان میدانستند جنگ همانی است که در زمین انجام میشود. جنگ هوایی جنبه پشتیبانی دارد، ولی در جنگ زمینی، سردار سلیمانی دو جبهه سوریه و عراق را علیه داعش هماهنگ کرد. اگر این دو جبهه هماهنگ نبودند، داعش بهراحتی از بین نمیرفت؛ چون سرزمینهای وسیعی بین دو کشور دستش بود و میتوانست نیروها را منتقل و جابهجا کند. سردار سلیمانی با یک درایت عجیب موفق شد همزمان ارتش و نیروهای مردمی عراق و سوریه را حرکت بدهد و به پیروزی بزرگ برسد. بنابراین آنها اگرچه نمیخواستند بگویند، ولی تعریفهایی را از تحلیلگرهای اسرائیلی و آمریکایی میشنویم که به نقش بیبدیل سردار اعتراف میکنند، امّا آنها میخواهند بگویند ضربهای که به شما زدیم این است که فردی را حذف کردیم که جایگزینی برایش نیست. و این درواقع بزرگترین اعترافی است که دارند میکنند.
رهبر انقلاب پس از شهادت و تشییع میلیونی ایشان فرمودند که در دنیا ژنرالهای جنگ نرمِ استکبار متحیر ماندند. عبارت «ژنرالهای جنگ نرم» به چه کسانی اطلاق میشود؟
آمریکاییها در ۲۲سالی که با سردار سلیمانی درگیر بودند، روی شخصیت ایشان خیلی کار کردند تا بتوانند رفتارهای ایشان را پیشبینی کنند، ولی در همه جبههها شکست خوردند و به مرحلهای رسیدند که باید ایشان را ترور شخصیت کنند. کاری که اینها کردند، این بود که اتاقهای عملیات روانی و جنگ روانی تشکیل دادند با این هدف که در این کشورهای هدف، یعنی لبنان، عراق و تا حدی سوریه و افغانستان - که شرایطش متفاوت است - نهضتهای ظاهراً مردمی و حرکتهای اعتراضی مردمی راه بیندازند که با مطرحکردن شعارهای مردمی، این شعارها را بهسمت جمهوری اسلامی و سردار سلیمانی سوق بدهند. این چه زمانی اتفاق افتاد؟ نیمه اوّل سال ۹۸، دوره موفقیتهای بزرگ ایران بود. سرنگونکردن پهپاد آمریکایی و مصادره کشتی نفتکش انگلیسیها از وقایع این دوره بود. برای اوّلین بار در تاریخ، دنیا شاهد این بود که تکاورهای سپاه روی یک کشتی با پرچم انگلیس هلیبرن میکنند. رسانههای عربی اصلاً باورشان نمیشد کسی جرأت کند با انگلیس چنین کاری بکند. وقایعی در انفجار بندر فُجِیره و آرامکو اتفاق افتاد که همه را به ایران نسبت دادند، ولی همه اینها پیروزیهای بزرگی بود.
اینها به این نتیجه رسیدند حرکت مردمی را در نیمه دوم سال ۹۸، شروع کنند. یکدفعه و بدون مقدمه، سر مسائل بسیار پیش پاافتادهای شروع به اعتراض کردند. مثلاً در لبنان استفاده مکالمهای از واتساپ را گران کردند. یک مسئله خیلی ساده یکدفعه تبدیل به یک حرکت بهظاهر مردمی شروع شد و در یک فاصله کوتاه، بدون هیچ منطقی شعارها را بهسمت سلاح مقاومت بردند که حزبالله باید سلاحش را تحویل بدهد. اصلاً سیاست اقتصادی دولت دست سیاستمداران لبنانی است و هیچ ربطی به حزبالله ندارد. وضعیت خیلی سختی پیش آمد؛ چون یکی از محرومترین قشرهای لبنان، شیعیان آن هستند. شعارهای حقی را مطرح میکردند، ولی بهدنبال اهداف باطلی بودند. در عراق هم یکدفعه حرکتی را در بغداد و شهرهای مختلف بهعنوان مبارزه با فساد شروع کردند و یکدفعه وسط آن شعارها گفتند: «ایران بره بره»؛ یعنی ایران باید از عراق خارج شود. اصلاً فسادی که الان در عراق بهوجود آمده بر اساس نظامی است که آمریکاییها در آن پیاده کردند.
در کنار این تحریکات، اقدام دیگر این بود که نام سردار سلیمانی را در کنار افرادی مانند بنلادن و ابوبکر بغدادی قرار دهند که ادعا کنند چند چهره تروریست در دنیا داریم که دوتایشان را زدیم و یکی دیگر از این تروریستهای بینالمللی مانده و آن هم قاسم سلیمانی است. یک ترور شخصیت با برنامه بسیار دقیق انجام دادند. اینها طرحهایی را تحت عنوان رهبران جوان در لبنان و عراق اجرا کردند. دانشجوهای دختر و پسر با استعداد در این دو کشور را شناسایی و در کشور خودشان برای آنها دورههای آموزشی کوتاهمدت برگزار میکردند و بعد به آمریکا اعزامشان میکردند. اینها در آنجا دورههای تکمیلی میدیدند و برمیگشتند. برای اینها هم انجیاوهایی با اسامی غیرسیاسی مثل انجمن حمایت از حیوانات، انجمن حمایت از حقوق کودکان، انجمن حمایت از حقوق زنان، حفاظت از محیطزیست تشکیل میدادند و کسی هم نمیتوانست جلوی تشکیل چنین انجیاوهایی را بگیرد. بعد سر بزنگاه، موقعی که رمز عملیات را اعلام میکردند، تمام این انجیاوهای غیرسیاسی تبدیل به انجیاوهای سیاسی میشدند، به خیابانها میریختند و حرکتهای سازماندهیشده و وسیعی انجام میدادند. اصلاً چیز عجیبی شد.
امّا در ماجرای ترور سردار سلیمانی، اینقدر ترامپ مغرور و جاهل است که رسماً گفت من دستور این کار را دادم. اسرائیلیها وقتی ترور میکنند مثل همین ترور شهید فخریزاده، رسماً به گردن نگرفتند. با اینکه در رسانههایشان میگویند کار اسرائیل بوده، ولی نتانیاهو نمیگوید من این کار را کردم؛ امّا ترامپ با آن جهل و غروری که داشت رسماً گفت. حتی گفت ما اُسامه بنلادن و ابوبکر البغدادی را زدیم و قاسم سلیمانی را هم ما زدیم؛ یعنی اسم آورد که به دنیا بگوید من یک تروریست بزرگ را زدم. این چهجوری باید خنثی میشد؟ آنقدر ژنرالهای عملیات روانی و قدرت رسانهای اینها قوی بود که شما با رسانه نمیتوانستی پاسخش را بدهی و قدرت رسانههای ما خیلی محدود است؛ امّا در تشییع سردار سلیمانی از بغداد به کربلا و نجف و اهواز و مشهد و تهران و قم و کرمان، آمریکاییها و این ژنرالها باور نمیکردند میلیونها انسان به خیابان بیایند و تمام طرحهای طولانیمدت اتاقهای عملیات روانی آنها خنثی شد. برای همین است این ژنرالها با تعبیر زیبایی که رهبر معظم انقلاب به کار بردند، «ژنرالهای جنگ نرم» حیران شدند. میگفتند ما این همه کار کردیم که این چهره را بهعنوان یک تروریست به جهان معرفی کنیم، ولی او تبدیل به یک قهرمان ملی شد. اگر دقت کرده باشید، بعد از مراسم تشییع، ترامپ توهین بدی به سردار سلیمانی کرد و دلیل خشمش این بود که: ما این فرد را تروریست معرفی کردیم، ولی تبدیل به یک قهرمان ملی شد.
به نظر شما مکتب شهید سلیمانی پس از شهادت او چطور تکثیر خواهد شد و قاسم سلیمانیهای بعدی چه کسانی و از کجا هستند؟
واقعاً چهلسال گذشت تا سردار سلیمانی، سردار سلیمانی بشود. بنابراین اینکه بگوییم سلیمانی بعدی چه کسی است، من نمیتوانم بگویم، واقعاً خیلی سخت است. قطعاً خداوند جبران خواهد کرد. ما الان چهرهای مثل سیدحسن نصرالله را داریم که بیبدیل است. در یمن چه کسی فکر میکرد آقای حوثی(سیدعبدالملک بدرالدین الحوثی) چنین اقتداری از خودش نشان بدهد؟ ایشان خیلی جوان است، ولی واقعاً عمقفکری از خودش نشان میدهد که خیلی در ایران منعکس نشده است. ایشان توانسته ملت یمن را حول محور خودش متحد کند. شیخ زکزاکی یکتنه در نیجریه میلیونها انسان را شیعه کرد. پس ما اینها را داریم. اینها چهرههایی هستند که ناشناختهاند. افرادی هستند که نسلبهنسل دارند میآیند و در جاهایی خودشان را نشان میدهند؛ ولی آنها خودشان هستند و سلیمانی نیستند. امیدوارم بتوانیم در کشورمان فرصتهایی ایجاد کنیم برای افرادی که استعداد دارند تا امکان رشد داشته باشند. اسرائیلیها وقتی سیدعباس موسوی، دبیرکل حزبالله لبنان را ترور کردند، میگفتند ما فکر میکردیم حزبالله تمام شد، ولی بعداً دیدیم چهرهای به نام سیدحسن نصرالله آمد که اصلاً باورمان نمیشد تمام خصوصیات سیدعباس موسوی را داشته باشد. اینکه من میگویم نه به این معناست که تمام شد و دیگر نداریم، میگویم چهرههایی میآیند که خصوصیات خاص خودشان را خواهند داشت؛ انشاءالله.