حماسه و فاجعهی کربلا نمیتوانسته است که بهصورت خودبهخودی و اتفاقی به وجود آمده باشد. کربلا تلاقی دو جبههی حق و باطل است که در شرایطی پیچیدهتر و حسابشدهتر از روز احزاب به وجود آمد و مسلمانان سالهای آغازین نیمقرن اول اسلام نتوانستند نامونشان خوبی از خود در سینهی تاریخ ثبت کنند. این بیتوفیقی محصول مجموعهای از دریافتهای غلط و انحرافی و غفلتها و فاصله افتادن میان ائمهی حق و امت طالب دنیا بود.
سخن اصلی آن است که اساسا غفلت از امام، مسیر را برای ورود جریانهای باطل هموار میکند. این همان دغدغهای بود که جان مطهر رسول اکرم اسلام را در سالهای پایانی عمر مبارکشان، در خود گرفته بود و در انتها نیز با حمایت و حضور مستقیم وحی، پرده از بیم و نگرانیهای دل الهی او برداشته شد. ماجرای غدیر خم تنها یک ضیافت آسمانی برای بیان عالیترین موهبت الهی نبود، سخنان رسول اکرم در روز هجدهم ماه ذیحجه سال دهم، یک دورهی عالی جریانشناسی و روشنگری در رابطه با فتنههایی بود که میتوانستند در لباس دین، روح غدیر را بیازارند و سر صاحب غدیر را از سینهی رسول خدا بردارند و بر سرنیزهها بنشانند.
بسترهای شکلگیری حادثهی عاشورا
رسول اکرم اسلام در فرازی از خطبههای خود در روز غدیر میفرمایند: «مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ الله تَعالی إِلَی» : ای مردم، من در رابطه با ابلاغ آنچه خداوند بر من نازل فرموده، کوتاهی نکردهام. «وَ أَنَا أُبَیِّنُ لَکُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآیَةِ» : و هماکنون من علت نزول این آیهی قرآن را برای شما بیان میکنم. جبرائیل سه مرتبه بر من فرود آمد و از سوی خداوند فرمان آورد تا من در این مکان بهپا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که «أَنَّ عَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی وَ خَلیفَتی وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی، مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی، إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِیَّ بَعْدی وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ». سپس رسول خدا علت درخواست خود و ریشهی نگرانیهای خود را بیان فرمودند: «أَیُّهَا النّاسُ، لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ» : ای مردم، علت درخواست من هم این بود که علم داشتم که پرهیزگاران اندک و منافقان و دسیسهگران ملامتگر و مسخرهکنندگان اسلام فراوان هستند.
شما اگر با دقت به زوایای تاریخ نگاه کنید و قدمبهقدم با اصحاب رسول اکرم و نسل اول و دوم و سوم اسلام همراهی کنید، بهروشنی درمییابید که «وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ» در کربلا به هم پیوستند و سر از پیکر متقین کمشمار جدا ساختند و خاندان وحی را به اسارت بردند.
ملاحظه میفرمایید که رسول خدا روز غدیر را مبدأ جریانشناسی فتنه و نهضت بصیرتافزایی نسبت به دوست و دشمن قرار دادهاند. بنابراین اگر مردم عصر رسالت مفاهیم عمیق و درعینحال روشن پیامبر را میفهمیدند و به کار میبستند، سرنوشتشان به کربلای سال ۶۱ هجری نمیرسید و پروندهی آنان با ننگ سیاه بنیامیه ممهور نمیشد.
شما اگر با دقت به زوایای تاریخ نگاه کنید و قدمبهقدم با اصحاب رسول اکرم و نسل اول و دوم و سوم اسلام همراهی کنید، بهروشنی درمییابید که «وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ» در کربلا به هم پیوستند و سر از پیکر متقین کمشمار جدا ساختند و خاندان وحی را به اسارت بردند. پس منافقین امت و دسیسهگران پرادعا و ملامتگر را باید شناخت و مراقب گفتار و کردار آنها بود، زیرا ائتلاف این گروهها وحدت امت اسلامی را خواهد شکست و شخصیت بزرگی مانند امیرالمؤمنین علیهالسلام را غریب و تنها خواهد گذاشت و در نهایت بیحیایی به نام دین، سر از پیکر امام دین و دیانت جدا خواهد کرد.
با درگذشت رهبر عالیقدر اسلام، ائتلاف شومی که رسول اکرم اسلام بهصراحت از آنها یاد کرده بود، موفق شدند مردم را به دنیای خودشان مشغول کنند. تاریخ شهادت میدهد برای اینکه صدای حق و تلنگرهای مردان الهی نتواند آنها را به خود بیاورد، میل به دنیا را در قلب خاص و عام مردم بهعنوان یک ارزش نهادینه کردند و مخصوصاً خواص و مهتران جامعهی مسلمانان و بهطور اخص کسانی که مدعی قرابت و مصاحبت با رسول خدا بودند، گرفتار دنیاطلبی و دنیازدگی شدند و کار بسیاری از آنان بهجایی رسید که خودشان با گذشت دو دهه از عمر اسلام، به بزرگترین درد و مصیبت شخصیتی مانند امیرالمؤمنین تبدیل شدند.
ماجرای سقوط صحابهی برجستهی پیامبر
من بهلحاظ رعایت حوصلهی شما، فقط یک مورد را عرض میکنم.
مرحوم سید رضی در نامهی ۴۱ کتاب شریف نهجالبلاغه، از نامهی مهم و عجیبی که حقایق مهمی را بهشکل شفاف و بیپرده در اختیار تاریخ قرار میدهد، رونمایی کرده است. این نامه نشان میدهد که از همان صدر اسلام، گروههای فشار و تبلیغی بودند که برای متمردین و متخلفین و مجرمین از خواص حصار امن درست میکردند. توبیخ و انذار و عبارتهای تند و کوبندهی نامهی ۴۱ متوجه یکی از شخصیتهای بسیار معتبر اسلام، جناب عبداللهبنعباس است. شخصیت بزرگی که صحابی رسول خدا، عالم و مفسر قرآن، راوی و مبلغ احادیث رسول خدا و پسرعموی پیامبر و امیرالمؤمنین است و ردپای او در غالب میدانهای مبارزه و مجاهده ثبت شده است و خبرنگاران و واقعهنگاران هالهای از مصونیت و قداست را در اطراف او پراکنده ساختهاند تا کسی جرئت نزدیک شدن به حریم او را به خود ندهد. اما رفتار و منش امیرالمؤمنین در سایهی تعالیم ناب نبوی، استثنایی، قاطع و بدون اغماض است و بدون تعارف و مداهنه از زشتیها، ولو اینکه مربوط به عبداللهبنعباس باشد، پردهبرداری میکند و در برخورد با مفسدین، بهجز خداوند متعال و حقوق مردم، ملاحظهی دیگری ندارد.
حضرت میفرمایند: «اَمّا بَعْدُ، فَاِنّی کنْتُ اَشْرَکتُک فی اَمانَتی، وَ جَعَلْتُک شِعاری وَ بِطانَتی، وَ لَمْ یکنْ فی اَهْلی رَجُلٌ اَوْثَقَ مِنْک فی نَفْسی لِمُواساتی وَ مُوازَرَتی وَ اَداءِ الاْمانَةِ اِلَی» : من تو را در امانتم شریک خود نمودم و نسبت به خویش از همه نزدیکتر قرار دادم. هیچیک از خاندانم برای موافقت و مدد کردن به من و رساندن امانت بهسویم، در نظر من مطمئنتر از تو نبود، اما چون دیدی زمانه بر پسرعمویت سخت شد و دشمن بر او کینه ورزید و امانت مردم تباه شد و این امت به فتنه دچار و پراکنده و بیپناه شدند، «قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّک ظَهْرَ الْمِجَنِّ» : پیمانت را با پسرعمویت دگرگون نمودی. «فَفارَقْتَهُ مَعَ الْمُفارِقینَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخاذِلینَ، وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخائِنینَ» : و همراه جداشدگان از او جدا شدی و با آنان که دست از یاریاش برداشتند، همراه گشتی و با خیانتکنندگان به او خیانت نمودی. «وَ کاَنَّک لَمْ تَکنِ اللّهَ تُریدُ بِجِهادِک وَ کاَنَّک لَمْ تَکنْ عَلی بَینَة مِنْ رَبِّک» : گویا تلاشت برای خدا نبود و انگار از جانب پروردگارت حجتی نداشتی.
عبرتهای عاشورا | ترس
ملاحظه میفرمایید که امیرالمؤمنین در این فراز از نامهی خود، پرده از راز بزرگ و مهمی برمیدارد که اگر کسی طالب دنیا شد و میل به زخارف دنیا پیدا کرد، نه رعایت برادری و خویشاوندی را میکند و نه به ارزشی از ارزشهای الهی پایدار میماند. حتی علم و آگاهی به قرآن و حدیث هم در توقف این فرایند تأثیر ندارد. امام بدون ملاحظه و مداهنه، پیشینهی مجاهدتهای او را زیر سؤال میبرد و صراحتاً میفرماید به نظر میرسد تو در دوران مجاهده و سختی هم بهدنبال تبدیل وضعیت خودت بودی و حضور تو در کنار پیامبر و روزهای سخت اسلام، ریشه در نارضایتی تو از وضع موجودت داشت و خدا در محاسبات و مناسبات تو نبود. تو در انقلاب و نهضت اسلامی پیامبر، بهدنبال دستاوردها و موقعیتهای نوینی بودی که آنها را در ذهن و اندیشهی خودت ساخته بودی. «وَ کاَنَّک اِنَّما کنْتَ تَکیدُ هذِهِ الاُمَّةَ عَنْ دُنْیاهُمْ وَ تَنْوی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیئِهِمْ» : و مثل اینکه مترصد فرصت بودی تا این امت را بهخاطر اموالشان فریب دهی و قصد داشتی غافلگیرشان کنی و بیتالمال آنان را غارت کنی، چون زمینهی تشدید خیانت به امت برایت فراهم شد، بهسرعت حمله کردی و بهشتاب از جای جَستی.
اصولاً شخصیت انسان میتواند از این قبیل پیچیدگیهای عجیبوغریب برخوردار باشد؛ بهطوریکه ائمهی حق بهراحتی نتوانند از حقیقت درونی آنها پردهبرداری کنند و مردم نیز تا در معرض مستقیم امیال و اهوای آنها قرار نگیرند، قدرت فهم دنیاطلبی و فتنهانگیزی آنها را پیدا نمیکنند. به همین علت است که نوعاً فتنه هزینههای سنگینی را به مردم و نظام دینی تحمیل کرده و خواهد کرد. امیرالمؤمنین در ادامه میفرمایند: «وَ اخْتَطَفْتَ ما قَدَرْتَ عَلَیهِ مِنْ اَمْوالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاَرامِلِهِمْ وَ اَیتامِهِمُ» : و آنچه توانستی از اموالی که برای بیوهزنان و یتیمان نگهداری میشد غارت کردی. نکتهی مهم در عبارت حضرت علوی این است که نوعاً اداریها و دیوانسالارها، غارتگریهایشان بسیار ناجوانمردانه و خائنانه است. آنها از اموال اغنیا و متمکنین سرقت نمیکنند، بلکه به اموالی دستاندازی میکنند که صاحبانشان بهطور مستقیم قدرت صیانت از اموال و داراییهای خود را ندارند، مانند یتیمان، محرومان، مسکینان و بیوهزنان. درحالیکه این افراد همهی امیدشان به امانت و صداقت کارگزارانی است که براساس مناسبات دیوانی و اداری، قدرتی برای نظارت بر آنها ندارند و صرفاً برپایهی فرامین دین و قوانین، امور خود را به آنان سپردهاند. لذا اموال و داراییهای آنها صرفاً مالی نیست که دزدیده شده باشد، بلکه امانتی است که بدان خیانت شده است. این خیانت امید و اعتقاد مردم را بهصورت توأمان نابود میکند.
در گذر روزگار، آثار این مالها و لقمههای حرام در قالب ناهنجاریهای اجتماعی ظهور و بروز پیدا میکند و از خانهی سعدبنابیوقاص، عمربنسعد، و از خانه زبیر، عبدالله بیرون میزند که یکی برای رسیدن به یک ریاست متوسط سر از بدن حضرت حسینبنعلی جدا میکند و آن یکی برای حفظ و بقای ریاست خود، زمینههای به آتش کشیده شدن کعبهی مقدس را فراهم میآورد.
تعبیر امام در ادامهی این نامه بسیار تند و تکاندهنده و معنادار است: «اخْتِطافَ الذِّئْبِ الاَزَلِّ دامِیةَ الْمِعْزَی الْکسیرَةِ» : تو مانند گرگ تیزرویی که بزغالهی مجروح و بیپناه و ازپاافتاده را برباید، اموال یتیمان و بیوهزنان را غارت کردی. «فَحَمَلْتَهُ اِلَی الْحِجازِ رَحیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ، غَیرَ مُتَأَثِّم مِنْ اَخْذِهِ» : و آن مال را با خیال راحت به حجاز منتقل کردی، بدون اینکه در این غارتگری احساس گناه کنی. بعد میفرماید: «کاَنَّک لا اَبا لِغَیرِک حَدَرْتَ اِلی اَهْلِک تُراثک مِنْ اَبیک وَ اُمِّک» : وای بر تو! گویی ارث پدر و مادرت را با شتاب به اهل خانهات منتقل میکردی.
وقتی ارزشهای مادی جایگزین ارزشهای انقلابی شود
توجه داشته باشید که
نوعاً غارتگران بیتالمال، عمل و اقدام خائنانهی خود را جرم و گناه نمیدانند، بلکه فکر میکنند بخشی از حقوق معطلماندهی خود را برداشتهاند. تصور میکنند ده بیست سال صبر و مجاهده و ماندن در کنار پیامبر، آنها را از زندگی جا گذاشته است یا ده سال زندگی در دوران نهضت اسلامی و حضور در جنگ، باعث شده است تا از تأمین معاش و رسیدگی به اهلوعیال خود عقب بمانند. حالا که امنیت به وجود آمده است، جنگ و درگیری نیست و فرصت و امکان نشستن بر کرسی مقامات و ریاستها فراهم است، امکانات و رفاه حق مسلم ماست. قانون هم وجود دارد و اگر کاستی و نقصی وجود داشته باشد، در مجمع و هیئتمدیره تصویب میکنیم و همهی مناسبات منظم خواهد بود.
وقتی این فهم و درک جایگزین ارزشهای جهادی و انقلابی شد، هرکس فراخور توانایی خود، برای استفادهی مشروع و نامشروع از بیتالمال مسلمین اقدام میکند. در گذر روزگار، آثار این مالها و لقمههای حرام در قالب ناهنجاریهای اجتماعی ظهور و بروز پیدا میکند و از خانهی سعدبنابیوقاص، عمربنسعد، و از خانه زبیر، عبدالله بیرون میزند که یکی برای رسیدن به یک ریاست متوسط سر از بدن حضرت حسینبنعلی جدا میکند و آن یکی برای حفظ و بقای ریاست خود، زمینههای به آتش کشیده شدن کعبهی مقدس را فراهم میآورد.