مداقه در مدل سیاست خارجی رهبر انقلاب و دیدگاههایی که ایشان در این زمینه دارد، آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته است. از اینرو به سراغ دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی، استاد تمام گروه روابط بینالملل دانشگاه علامه رفتیم. ایشان معتقدند که رهبر انقلاب در سیاست خارجی واقعبین هستند، اما این واقعبینی به جبرگرایی و محافظهکاری و پذیرش ساختار نظام بینالملل که مبتنی بر قدرت و سلطه است، منجر نشده، بلکه واقعبینی ایشان با انقلابیگری همراه بوده است و به همین جهت، ایشان در کنار واقعبینی، آرمانگرا هم هستند. همین امر هم موجب شده است که امنیت کشور در تمام این سالها تضمین شود.
جمهوری اسلامی در درون ساختار نظام بینالملل زیست میکند. بفرمایید واقعیت نظام بینالملل چیست؟
دربارهی اصطلاح «نظام بینالملل» (international system) بحثهای نظری و عملی بسیاری وجود دارد. حتی در مقابل این کلیدواژه، برخی از لفظ «جامعهی بینالملل» استفاده میکنند. بعضی اوقات هم «جامعهی جهانی» به کار برده میشود. همهی این اصطلاحات بار معنایی دارد. افرادی که از «نظام بینالملل» استفاده میکنند، مدعی هستند که واژه و اصطلاحی خنثی و بیطرف را به کار میبرند که بیشتر ناظر بر کنش و واکنش و تعامل بین کشورها یا واحدهای تشکیلدهندهی آنها (در شرایط فعلی، دولتها) است و در مورد آن هیچگونه قضاوت پیشینی وجود ندارد. اما اصطلاح نظام بینالملل بیشتر توسط کسانی به کار میرود که بر این قائلاند که کشورها در عرصهی بینالملل، مهمترین بازیگران محسوب میشوند. وقتی از اصطلاح جامعهی جهانی یا نظام جهانی استفاده میکنیم، از دیدگاه دولتمحوری فراتر رفتهایم و علاوه بر آن، بر بازیگران دیگر هم تأکید کردهایم. در مورد ماهیت نظام بینالملل هم دیدگاههای متفاوتی وجود دارد، بهویژه در مورد ساختار نظام بینالملل. در مورد اینکه این ساختار چیست، دو دیدگاه مادیگرایی و معناگرایی وجود دارد. اما در نظام بینالملل فعلی، ساختار غیرمادی است، یعنی هنجارها و ارزشها، عمدتاً لیبرالی است. این ساختار سلسلهمراتبی است که بین قدرتهای بزرگ شکل گرفته است. وقتی لفظ ساختار بیان میشود، یعنی توزیع قدرت بین کشورها. باید تأکید کرد که منظور توزیع بین قدرتهای بزرگ است و قدرتهای بزرگ به ساختارها شکل میدهند و بقیهی کشورها در قید آن نظام، عمل میکنند.
دیدگاههای ساختارگرا، جبرگرا هم هستند؛ یعنی اگر ساختاری شکل گرفته باشد، بهخصوص در دیدگاه مادیگرا، فرضاً میگویند غیر دو قطب موجود، کسی نمیتواند تغییری در نظام قطبی ایجاد کند. بنابراین این نوع تلقی از نظام بینالملل محافظهکارانه هم است. این تفکر که نمیتوانیم تغییری در این نظام ایجاد کنیم، بهویژه در کشورهایی مثل ما که جزء قدرتهای دو قطب نیستند، یکی از بازتابهای این نظام بینالملل جبرگرایانه است که برای کشورها چندان عاملیت قائل نیستند و نظم آن نظمی محافظهکار است. خود این نظام در پی این است که این نظم محافظهکارانه را حفظ کند و بنابراین با هرگونه نیروی تغییرطلبی تحتعنوان تجدیدنظرطلب، مقابله میکند. نوع برخورد این نظام محافظهکارانه با جمهوری اسلامی ایران هم همینگونه است؛ یعنی با وجود تفاوتهایی که بین قدرتهای بزرگ وجود دارد، همه بر این موضوع اتفاقنظر دارند که نباید قدرتی دیگر نظم این نظام را برهم بزند.
با مدنظر قرار دادن آنچه بیان شد، بفرمایید توصیف، برداشت و تحلیل رهبر انقلاب از نظام بینالملل چیست؟
یکی از مفاهیمی که در بیانات و اندیشهی رهبری بسیار نمود یافته، این است که ایشان نظام بینالملل را تحتعنوان «نظام سلطه» تعریف و توصیف میکنند. منظور از نظام سلطه هم فقط آمریکا نیست، چون همانطور که بیان کردیم، نظام مجموعه است و بقیهی قدرتهای بزرگ هم زیرمجموعهی این نظام هستند، گرچه ممکن است آمریکا در رأس آن باشد. در این نظام سلطه، طبیعتاً یک یا چند کشور سلطهگر وجود دارد که تواناییهای نظامی و اقتصادی بیشتری دارند و بر بقیه مسلط هستند. در واقع این نظام، مجموعهی سلطهگر و مجموعهی سلطهپذیر دارد. بهعنوان مثال، وقتی صحبت از نظام بردهداری میشود، منظور فقط برده با فقط ارباب نیست، بلکه هر دو را شامل میشود. ازاینرو نظام سلطه بدون سلطهپذیر معنی نمیدهد. پس در دنیا گروهی سلطهگر و گروهی سلطهپذیر هستند. رهبری در اینباره میفرمایند که ما این نظام را به چالش میکشیم، برای اینکه نه میخواهیم سلطهگر باشیم و نه سلطهپذیر.
یکی از مفاهیمی که در بیانات و اندیشهی رهبری بسیار نمود یافته، این است که ایشان نظام بینالملل را تحتعنوان «نظام سلطه» تعریف و توصیف میکنند. منظور از نظام سلطه هم فقط آمریکا نیست، چون همانطور که بیان کردیم، نظام مجموعه است و بقیهی قدرتهای بزرگ هم زیرمجموعهی این نظام هستند، گرچه ممکن است آمریکا در رأس آن باشد.
سلطه فقط قدرت مادی برتر نیست، بلکه مستلزم موجه کردن هم هست. بنابراین برای اینکه سلطه و قدرت مادی خود را موجه کنید، باید ارزشها و فرهنگ خاصی را مسلط سازید. به تصریح حضرت آیتالله خامنهای، نظام بینالملل قدرتمحور است و به همین علت، رهبر انقلاب در بیانات خودشان از لزوم قدرتمندی کشور صحبت میکنند. شاید یک غربی اگر این سخن را بیان کند، گفته شود تفکر رئالیستی است، اما باید دقت داشت تعریف از قدرت و مهمتر از آن هدف قدرت در نظرگاه رهبر انقلاب چیست. چیزی که دیدگاه اسلامی را از مثلاً یک دیدگاه واقعگرایانه متمایز میکند، این است که قدرت یا امنیت فینفسه مطلوب و هدف غایی نیست. مثلا در سطحی ممکن است هدف را عدالت بدانیم؛ آنهم برای اینکه غایت و نهایتی که مدنظر داریم، «حیات طیبه» است که کل بشریت باید به آن برسد. پس اختلاف دیدگاه در این است که قدرت برای چیست. اینکه ایشان میفرمایند تفکر استکبار جهانی تفکر قدرت است، یعنی برای کسانی که قدرت ندارند (جهان سوم) حتی حق حیات هم قائل نیستند. ما در اسلام قدرت اینگونه نداریم. اسلام دینی واقعگرا و واقعبین است و در ارزشها، هنجارها و... به واقعیتها توجه دارد. یکی از این واقعیتها، دستیابی به قدرت است؛ یعنی در جهانی که قدرت وجود دارد و برای کسانی که قدرت ندارند، حق حیات قائل نیستند، عقل حکم میکند که قدرتمند باشید، اما این کسب قدرت برای سلطه نیست.
از مجموعهی بیانات ایشان همچنین میتوان استنباط کرد که نظام بینالملل، غربمحور بهمعنای موسع آن است. در قرن نوزدهم اروپامحور بود و در قرن بیستم غربمحور شد و حول محور آمریکا شکل گرفت که مظهر نظام استکباری و سلطه است. این توصیف رهبری از نظام موجود است که بسیار هم واقعبینانه است. منظور از واقعگرایی هم معنای مستعمل در روابط بینالملل نیست، بلکه بیشتر منظور توجه به واقعیتهاست. هرچند آنها هم بیان میکنند که ما به واقعیتها توجه داریم، اما واقعیتی که ما میبینیم متفاوت از آن چیزی است که آنها توضیح میدهند. البته باید توجه داشت رهبر انقلاب از واقعگرایی به محافظهکاری و پذیرش نظام سلطه رهنمون نمیشوند، بلکه در نقطهی مقابل، رویکرد انقلابی را پیش میگیرند. بنابراین باید توجه داشته باشیم که لفظ واقعبینی و واقعگرایی ما را به این اشتباه نیندازد که ما هم همان سخنان مورگنتا، والتز و... را بیان میکنیم. اینگونه نیست، هرچند هر دو اذعان داریم واقعیتهایی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد، اما دو تفکر متفاوت هستند.
به تصریح حضرت آیتالله خامنهای، نظام بینالملل قدرتمحور است و به همین علت، رهبر انقلاب در بیانات خودشان از لزوم قدرتمندی کشور صحبت میکنند. شاید یک غربی اگر این سخن را بیان کند، گفته شود تفکر رئالیستی است، اما باید دقت داشت تعریف از قدرت و مهمتر از آن هدف قدرت در نظرگاه رهبر انقلاب چیست.
تصمیمها و رفتارها در سیاست خارجی مدنظر ایشان، از چه رویکردی پیروی میکند؟
در مورد رویکرد رهبر انقلاب، من اسم «گفتمان سیاست خارجهی رهبری» را بر آن گذاشتهام. در بیانات خود ایشان هم این مسئله تصریح شده است. در یکی از دیدارهای گذشتهی رهبر انقلاب با دانشجویان، ایشان صراحتاً بیان کردند که گفتمان انقلاب اسلامی گفتمان آرمانخواهی (آرمانگرایی) واقعبین است. در کتابهایی که قبلاً نوشتهام، براساس اندیشهی حضرت امام، بیان کردهام که گفتمان انقلاب اسلامی و سیاست خارجی بهطور کلی آرمانگرایی واقعبین است. حتی محققینی در خارج از کشور هم به این مورد اعتقاد داشتند. بنابراین گفتمان انقلاب اسلامی آرمانخواهی واقعنگر است، به این دلیل که دین اسلام هم اینگونه است؛ یعنی یکسری آرمانها و ارزشهایی وجود دارد که برخلاف مسیحیت، به واقعیتها هم توجه دارند. مثلا آیهی «وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّهٍ وَمِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکم وَآخَرینَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ یعلَمُهُم وَما تُنفِقوا مِن شَیءٍ فی سَبیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیکم وَأَنتُم لا تُظلَمونَ» بر این امر اشاره میکند. این دیدگاه معتقد است که در سیاست خارجی باید یکسری آرمانها و اهداف داشت، اما این اهداف و آرمانها براساس مقدورات و محذورات دنبال میشود. اگر به بیانات رهبری در سالهای گذشته مراجعه کنید، بسیار به این امر اشاره شده است که آرمانگرایی صرف، بهمعنای توهم به کار رفته است. یعنی اینگونه نیست که آرمانها را بدون توجه به واقعیتها بتوانیم پیش ببریم.
از آنطرف واقعبینی بهمعنای نادیده گرفتن آرمانها هم نیست. این دو باهم هستند. پس ما برای تحقق آرمانها در این گفتمان، باید واقعیتها را درک کنیم و به آنها توجه کنیم. به فرمودهی ایشان، برخی واقعیتها مثبت و برخی منفی هستند. ما باید از فرصتها بهینه استفاده کنیم و چالشها و موانع را رفع نماییم. ایشان میگویند واقعگرایی یعنی استفادهی صحیح از واقعیتهای مثبت و مبارزه با واقعیتهای منفی در جهت تحقق اهداف بزرگ. در گفتمان آرمانگرایی واقعبین، ما از واقعیتهای مثبت و فرصتها باید استفاده کنیم و تلاش کنیم موانع را برطرف سازیم تا به اهداف برسیم. پیگیری آرمانها و ارزشها براساس مقدورات و محذورات ممکن میشود. میتوان گفت آرمانگرایی واقعبین، تغییر و تعدیل واقعیتها و بهینهسازی امکانات برای تأمین و تحقق آرمانهاست، چون یکی از ویژگیهای داشتن آرمان این است که شما بتوانید واقعیتها را تغییر دهید.
البته برخی میگویند واقعیتها را نمیتوان تغییر داد که اتفاقا یک تلقی نادرست از واقعگرایی همین است. این با اراده و اختیار انسان منافات دارد. جاذبهی زمین واقعیت است و هرکسی این واقعیت را درک نکند و از بلندی بپرد، میمیرد. منتها نباید فقط آن را پذیرفت. انسان تلاش کرده است بر جاذبه غلبه کند و موفق شده است بر این واقعیت غلبه کند. موانع و واقعیتهای منفی حتی وجود دارند، ولی باید جاده را صاف کرد تا به آرمانها دست یافت. منتها اگر شما اینها را نبینید، شکست خواهید خورد. همانطور که اگر کسی از بلندی به پایین بپرد، درحالیکه نداند جاذبهی زمین وجود دارد، شکست میخورد. پس باید بدانید و راهحل برای آن پیدا کنید. یک آرمان در نظر بگیریم و ببینیم چهاندازه زور و قدرت داریم و چه چالشهایی وجود دارد تا آنها را برطرف کنیم و به هدف برسیم. داشتن آرمان منافاتی با توجه به واقعیات ندارد.
بحث دیگری که اینجا مطرح میشود، این است که تأمین آرمانها مستلزم عقلانیت هم هست. اینکه چه آرمانی دارید و چگونه باید آن را پیگیری کنید، بهمعنای عقلانیت است. در تدقیق عقلانیت، باید دقت کنیم که عقلانیت نظری و عقلانیت عملی داریم. عقل نظری بهمعنای شناخت واقعیتها و عقل عملی بهمعنای شناخت چگونگی تغییر این جهان واقع است. در گفتمان آرمانخواهی واقعگرا، عقلانیت عنصر اساسی است، چون بدون شناخت واقعیتها، امکان ندارد بتوان به آرمان رسید. گفتمان رهبر انقلاب، آرمانگرایی واقعی است که دو جزء لایتجزا دارد. یک بخش آن آرمانگرایی و بخش دیگرش واقعگرایی است. هریک عناصری دارند و مجموع این دو، گفتمان ما در سیاست خارجی را تشکیل میدهد.
در یکی از دیدارهای گذشتهی رهبر انقلاب با دانشجویان، ایشان صراحتاً بیان کردند که گفتمان انقلاب اسلامی گفتمان آرمانخواهی (آرمانگرایی) واقعبین است. در کتابهایی که قبلاً نوشتهام، براساس اندیشهی حضرت امام، بیان کردهام که گفتمان انقلاب اسلامی و سیاست خارجی بهطور کلی آرمانگرایی واقعبین است. حتی محققینی در خارج از کشور هم به این مورد اعتقاد داشتند.
اگر بخواهیم از منظر آرمانخواهی به مسئله توجه کنیم، رهبری میفرمایند ایجاد جامعهی اسلامی، احیای تفکر اسلام سیاسی، داشتن نظم سیاسی مطلوب و... جزئی از این آرمانها هستند؛ یعنی گفتمان آرمانگرایی واقعگرا، نظم مطلوب سیاسی و اجتماعی دارد که باید به آن رسید. حال ما از وضع موجود چطور به وضع مطلوب میتوانیم منتقل شویم؟ اینجا باید واقعیتها را دید. یا مثلا یکی دیگر از عناصر را استکبارستیزی نام میبرند. اینهم در سیاست خارجی از نظر رهبری، یک آرمان است. عدالتخواهی، حقطلبی و استقلالطلبی هم آرمان هستند.
یکی دیگر از عناصر این گفتمان، صلحطلبی است. سیاست خارجی ایران سیاست جنگطلبی و خشونت نیست. در اسلام، اصالت با صلح است. به همین علت هیچگاه شروعکنندهی جنگ نبوده است. در جمهوری اسلامی نیز با اینکه گفته میشود مناسبات و ساختار غیرعادلانهی بینالملل را قبول ندارد، اما هیچگاه این مخالفت به سمت اعمال خشونت کشیده نشده است. به عکس، این نظام سلطه بوده که همواره علیه جمهوری اسلامی شمشیر کشیده است. اسلام بر خلاف مسیحیت، از ابتدا دین این دنیا هم بوده است و برای روابط فردی، اجتماعی، سیاسی و... طرح داشته است. مهمترین عامل گسترش اسلام هم برخلاف ادعای کسانی که ضداسلاماند، شمشیر اسلام نبوده، بلکه منطق و ارزشهایی بوده که در اسلام وجود داشته است. حتی اگر شمشیر استفاده شده، مدیون آن منطقها بوده است.
آرمانی به نام عزتطلبی نیز وجود دارد. در نظریههای جدید، خود غربیها هم به این رسیدهاند. در سیاست خارجی، انگیزهها صرفاً معطوف به امنیت فیزیکی نیست. خیلی از کشورها ممکن است برای عزتنفس اقدام کنند. کرامت انسانی برای آنها حتی از امنیت فیزیکی هم مهمتر است. در فرهنگ ما، شهادتطلبی وجود دارد. یک فرد عاقل از نظر عقلانی، باید حفظ جانش برایش مهمتر باشد اما گاهی برای حفظ عزت و کرامت انسانی، حاضریم جان خود را به خطر بیندازیم.
اینها مجموع این گفتمان را شکل میدهد و نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد. البته وقتی به دورههای مختلف سیاست خارجی ایران نگاه میکنیم، میبینیم در خردهگفتمانهایی که در دولتهای مختلف شکل گرفته، توازن بین این دو جزء برقرار نشده است. گاهی آرمانگرایی تقویت و واقعگرایی تضعیف شده است. برخی مواقع برعکس، واقعیتها پررنگ و آرمانها کمرنگ شده است. درصورتیکه در گفتمان انقلاب اسلامی، نمیتوان این دو را جدا کرد و باید توازن بین آنها برقرار نمود.
بنابراین الگوی تصمیمگیری سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، که گفتمان رهبری در آن چارچوب قرار میگیرد، عقلانی و چندلایه است. منطق تصمیمگیری آنهم منطق تکلیف است. به نظر من، اقدام و انگیزهی ایشان، مبتنی بر ادای تکلیف جهت جلب رضایت خداوند و مصالح اسلام و جامعهی مسلمین است. منتها این تکلیف مبتنی بر مصلحت و معطوف به نتیجه است. پس گفتمان سیاست خارجی رهبری، گفتمانی عقلانی، واقعبین و مصلحتطلب است. نمیخواهم بگویم مصلحتاندیش، چون این اصطلاح معمولاً بهمعنای محافظهکاری دانسته میشود، درحالیکه منظور من این نیست. منظور من شناخت مصلحتهاست که آنهم متضمن واقعبینی است. در بحث مصلحت نظام، منظور این است در شرایطی که قرار گرفتهایم، چگونه میتوانیم به تکلیفمان عمل کنیم. مصلحت بهمعنای شانه خالی کردن از تکلیف نیست، بلکه بدینمعناست که با توجه به شرایط امروز جمهوری اسلامی، تکلیف چیست. مصلحت تلازم تکلیفگرایی و نتیجهگرایی است.
نکتهی مهم دیگر معطوف به آرمانها و ارزشهای اسلامی است که باید توضیح دهیم. میدانید دوگانهای در ادبیات سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است به نام مصالح اسلامی و منافع ملی. برخی میگویند اینها باهم تعارض دارند. برخی میگویند در سیاست خارجی، آرمانها و مصالح اسلامی را در نظر میگیرند، اما به منافع ملی توجه نمیشود، درصورتیکه چنین نیست. اصلا ارزشهای جمهوری اسلامی جزئی از منافع ایران است. براساس تعاریف موجود، منافع ملی یعنی بالاترین و مهمترین ارزشهایی که یک ملت به درستی آنها ایمان دارد و میخواهد در روابط خارجی خود، آنها را محقق کند. آیا مجموع ارزشهای ملت ایران را میتوان تفکیک کرد؟ مثلاً میتوان گفت عدالت جزء منافع ملی است یا جزء مصالح اسلامی؟ قبل از اسلام هم در فرهنگ ایران این مفهوم وجود داشته است و درعینحال یکی از ارزشهای اسلام هم هست. پس اینگونه نیست که بگوییم این دو در مقابل هم قرار دارند. به نظر من، تعارضی بین این دو وجود ندارد، اما وقتی میخواهیم این منافع را محقق کنیم، ممکن است بین آنها تزاحم به وجود بیاید. ممکن است در مسیر تحقق عملی، تزاحمی بین این منافع ایجاد شود که باید اولویتبندی کنیم. این بحث دیگری است. ممکن است اولویتبندی زمانی یا رتبی باشد. یکی از ویژگیهای تصمیمگیرندهی خوب در سیاست خارجی، این است که بتواند اولویتبندی کند و تشخیص دهد کدام مسئله الآن اولویت دارد.
اگر به صورت مصداقی بخواهیم این منطق سیاست خارجی رهبر انقلاب را که فرمودید مشخص کنیم، چه مثالها و شواهدی برای آن وجود دارد؟
مثلاً در جنگ خلیجفارس، صدام حسین به کویت حمله کرد و در مقابل، آمریکا و چند کشور دیگر با او جنگیدند تا او را بیرون کنند. ما باید چه تصمیمی میگرفتیم که هم عقلانی باشد، هم واقعبینانه و هم مبتنی بر مصلحت؟ عدهای در آن زمان میگفتند متحد صدام شویم، چون بُعد آرمانی را بیشتر مدنظر داشتند. بله، استکبارستیزی آرمان سیاست خارجی است، اما در آن شرایط، مصلحت جمهوری اسلامی چه بود؟ براساس واقعیتها و مصلحتی که باید در سیاست خارجی اعمال میشد، تکلیف ما چه بود؟
در جنگ خلیجفارس، صدام حسین به کویت حمله کرد و در مقابل، آمریکا و چند کشور دیگر با او جنگیدند تا او را بیرون کنند. ما باید چه تصمیمی میگرفتیم که هم عقلانی باشد، هم واقعبینانه و هم مبتنی بر مصلحت؟ تصمیم واقعبینانه این بود که اعلام بیطرفی کنیم. رهبر انقلاب همین رویکرد واقعبینانه را اتخاذ کردند و ما را از شر یک جنگ احتمالی دیگر، رها ساختند. این تصمیم واقعبینانه بود که گرفته شد.
تصمیم واقعبینانه این بود که اعلام بیطرفی کنیم. رهبر انقلاب همین رویکرد واقعبینانه را اتخاذ کردند و ما را از شر یک جنگ احتمالی دیگر، رها ساختند. این تصمیم واقعبینانه بود که گرفته شد، چون نه مصلحت ایران بود و نه مصلحت اسلام که متحد یکی از این دو طرف شویم. ارزشهای ما، یعنی عدالت، ظلمستیزی، مقابله با تجاوز و... نشان میدهند ما نمیتوانستیم قبول کنیم صدام یک کشور را اشغال کند. به نظر من، در الگویی که ما توضیح دادیم، اعلام بیطرفی بهترین تصمیم در سیاست خارجی ما بود.
در ماجرای حملهی آمریکا به عراق بعد ازیازده سپتامبر هم باز همین موضوع به وجود آمد. این بار واقعبینان بودند که میگفتند باید با آمریکا در جنگ با صدام همراهی کنیم. در حملهی آمریکا به افغانستان نیز این موضوع تکرار شد. اما براساس مدل تصمیمگیریای که توضیح دادیم (که الآن میتوان نتایج آن را ارزیابی کرد)، ما بیطرفی مثبت را در جنگ پیش گرفتیم. بیطرفی مثبت یعنی ما به هیچیک کمک نمیکنیم، ولی تلاش میکنیم بر روند حوادث تأثیر داشته باشیم. اینهم کاملاً واقعبینانه است. در این تصمیم، هم امنیت ملی و هم عزت ملی حفظ شد. اگر متحد آمریکا میشدیم، منافعی که امروز دارد نصیب جمهوری اسلامی شده است، نصیب ما نمیشد یا با هزینههای گزاف تأمین میشد. در حقیقت، نگاه استراتژیک و بلندمدت رهبر انقلاب بود که موجب شد ما وارد این جنگ، و همکاری با آمریکا نشویم. بخشی از تجربهی ما در بحران افغانستان نیز نشان میدهد حتی همکاری ما با آمریکا نیز باعث نشد از سوی مقامات این کشور، محور شرارت خوانده نشویم. این مصادیق مؤید آن است که موضع سیاست خارجی رهبری بیشتر با آرمانها و واقعیتها به صورت توأمان منطبق بوده است تا کسانی که استدلال میکردند ما باید تابع قدرت آمریکا شویم. در جنگ عراق، خود آمریکا بیشترین هزینه را متحمل شد و اهدافش هم محقق نشد. متحدانش همانند انگلیس و... هم نفعی نبردند.
امروز نیز، درخصوص سوریه هم به نظر من، منطق رهبر انقلاب همان منطق است. رفتار کنونی ایران، هم عاقلانه، هم واقعبینانه و هم مبتنی بر مصالح اسلام و ایران است. بحران سوریه را از هر دو منظر میتوان توضیح داد. امنیت ملی ما در گرو این است که گروههای تکفیری و داعش قدرت نگیرند. بنابراین اگر دولت سکولار هم در ایران بود، قطعاً با این تهدید مقابله میکرد. ضمن اینکه بحثهای ارزشی و هنجاری هم برای ما وجود دارد. سیاست خارجی ما در عراق، سوریه و... کاملاً واقعبینانه و مبتنی بر حفظ منافع ملی است. در این رویکرد، هم به ارزشهای دینی و هم به ارزشهای ایرانی توجه شده است.
درخصوص ۵+۱ هم همان منطق وجود دارد. ما سه عنصر واقعبینی، عقلانیت و مصلحت را داریم. سیاست خارجی رهبری در این چارچوب قابل توضیح است. در اینجا حتی بحث واقعیت، مصلحت و عقلانیت پررنگتر هم هست. رهبری بیان کردهاند که هم طرفداران برجام و هم منتقدین غلو میکنند. این بهمعنای توازن واقعبینی و آرمانگرایی است.
درخصوص سوریه هم به نظر من، منطق رهبر انقلاب همان منطق است. رفتار کنونی ایران، هم عاقلانه، هم واقعبینانه و هم مبتنی بر مصالح اسلام و ایران است. بحران سوریه را از هر دو منظر میتوان توضیح داد. امنیت ملی ما در گرو این است که گروههای تکفیری و داعش قدرت نگیرند. بنابراین اگر دولت سکولار هم در ایران بود، قطعاً با این تهدید مقابله میکرد.
برخی تصور میکنند که سیاست خارجی تنها بهمعنای تعامل با کشورهای غربی و اروپا است، در حالیکه رهبر انقلاب معتقدند که باید «توان دیپلماسی خودمان را در سطح دنیا درست توزیع کنیم؛ یعنی سهم آسیا به تناسب وسعت و توانایی آسیا باید به آسیا داده بشود، سهم آفریقا همینجور، سهم آمریکای لاتین همینجور» دلیل این امر چیست؟ این سه قاره چه مزیت های نسبی در مقایسه با اروپا دارند؟
از چند منظر میتوان به این پرسش پاسخ داد. اول، دیدگاه رهبر انقلاب بیانگر این واقعیت است که روابط بینالملل و نظام بینالملل، مانند گذشته کاملا اروپامدار و غربمحور نیست. بلکه در اثر پراکندگی و تکثر قدرت، مراکز قدرت متعدد و متکثری در خارج از اروپا و غرب شکل گرفته است و بنابراین سیاست خارجی واقعبینانه حکم میکند که ایران با همهی آنها تعامل فعال داشته باشد. به بیان دیگر اصل تنوعبخشی منابع قدرت در روابط خارجی ایجاب میکند که ایران با همهی مراکز قدرت و کشورها در همهی مناطق جهان مراوده داشته باشد. این اصل جهت پرهیز از شکلگیری وابستگی ولو متقابل به یک مرکز و منطقهی در سیاست خارجی است که تجربه نشان داده است که میتواند آسیبهای سیاسی و اقتصادی عدیدهای به دنبال داشته باشد. آسیبی که حتی واقعگرایان غربی نیز در مورد آن به کشورها هشدار دادهاند.
دوم، اصل «توازن» در سیاست خارجی نیز ایجاب میکند که ایران به عنوان یک کشور مستقل بهصورت متوازن با همهی بازیگران بینالمللی در همهی مناطق جهان ارتباط داشته باشد. سیاست خارجی متوازن مستلزم آن است که ایران بر مبنای منافع ملی، مناطق و کشورهای مختلف را اولویتبندی کرده و با آنها به تعامل بپردازد. بسیاری از کشورها در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین میتوانند و نشان دادهاند که قادرند به تأمین منافع ملی ایران کمک کنند. از اینرو، باید جایگاه درخوری در سیاست خارجی ایران داشته باشند. بهویژه اینکه خیلی از این کشورها از ایران بهعنوان یک قدرت منطقهای تأثیرگذار در روابط بینالملل انتظار دارند که نقش فعالی در این منطق ایفا کند.
سوم، کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین دارای ویژگیها و مزیتهایی هستند که برقراری روابط متوازن و متناسب ایران با آنها را عقلانی و ضروری میسازد. اولا دو قدرت بزرگ جهانی عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل، یعنی چین و روسیه کشورهای شرقی هستند. ثانیا کشورهای نوظهور عضو بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) که نقش تعیینکنندهای در ساختار قدرت جهانی دارند و خواهند داشت در این سه قاره قرار دارند. مستحضر هستید که بسیاری از آیندهپژوهان بر این قائلاند که این چند کشور، سهم عمدهی اقتصاد بینالمللی در آینده را در اختیار خواهند داشت. بنابراین ایران برای ارتقا جایگاه و بازیگری خود در نظام بینالملل باید روابط متوازن و متقابلی با این کشورها برقرار کند. ثالثا، اکثریت قریب به اتفاق کشورهای عضو جنبش عدم تعهد که منافع و مسائل نسبتا مشترکی با ایران دارند در این سه منطقه قرار دارند. لذا ایران میتواند از ظرفیت و قابلیت این کشورها برای تأمین اهداف و منافع ملی خود استفادهی بهینه کند که مواضع کشورهای غیرمتعهد در قبال پرونده هستهای ایران مؤید همین امر است. چهارم هم اینکه اکثر کشورهای مسلمان و تمامی همسایگان ایران که محیط امنیت پیرامونی آن را تشکیل میدهند در این مناطق قرار دارند و میدانید که اشتراکات ارزشی و دینی و قرابت جغرافیایی، از جمله مؤلفههای مهم اولویت یافتن کشورها در سیاست خارجی یک کشور هستند.