پنجم دی ماه (۲۶ دسامبر ۱۹۹۱) مصادف است با روز فروپاشی شوروی که در زمان خود بهعنوان یکی از دو ابرقدرت جهان محسوب میشد. رهبر انقلاب اسلامی دربارهی چگونگی فروپاشی شوروی چنین میفرمایند: «این طرح امریکایی یا غربی - به هر تعبیری که میگوییم - یک طرح نظامی نبود. در درجهی اوّل یک طرح رسانهای بود که عمدتاً بهوسیلهی تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و غیره اجرا شد. اگر کسی محاسبه کند، میبیند که حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهای فرهنگی بود... بعد از عامل رسانهای و تبلیغی، در درجهی دوم، عامل سیاسی و اقتصادی بود. عامل نظامی هیچ نبود.» از دیگر سو، روسیهی پس از فروپاشی شوروی نیز مورد مطالعاتی مناسبی برای درک بهتر نحوه اثرگذاری نخبگان غربگرا در بدنه حاکمیتی است. در گفتوگو با دکتر مهدی صفری که در آن سالها سفیر جمهوری اسلامی ایران در مسکو بوده است، این موضوع را بررسی کردهایم.
یکی از مسائلی که پس از فروپاشی شوروی در روسیه اتفاق افتاد، تلاش آمریکا برای تضعیف هرچه بیشتر این کشور از طریق مسئولین و نخبگان غربگرای روسیه بود. شما بهعنوان شاهد عینی در آن مقطع، این تحولات را چگونه ارزیابی میکنید؟
زمانی که من به روسیه رفتم، با آقای گورباچف دیداری داشتم. او گفت من نمیخواستم شوروی دچار فروپاشی شود، بلکه میخواستم کاری را انجام دهم که چین انجام داده بود. در واقع او نمیخواست توسعهی سیاسی انجام دهد، بلکه بهدنبال توسعهی اقتصادی بود. اما یارانش، مثل گایدار، یا سفیرشان در کانادا، یا چوبایس و یا کوزیروف، کسانی بودند که در آمریکا درس خوانده و دستپروردهی آنها بودند. وقتی فروپاشی شوروی اتفاق افتاد، آقای یلتسین در کتاب خودش نوشت که آقای بوش پدر به من تلفن زد و گفت سه نفر را در دولت خودت داشته باش: آقای گایدار و آقای کوزیروف (که هر دو یهودی بودند) و سومی هم آقای چوبایوس. او میگوید که من هم پذیرفتم. آقای گایدار معاون اول رئیسجمهور شد، آقای چوبایس رئیس خصوصیسازی شد و آقای کوزیروف وزیر خارجه شد. گماشتن این افراد در این سه شاخه، به این دلیل بود که آمریکاییها بتوانند شوروی فروپاشیده را، علاوه بر اینکه به روسیه تبدیل شده است، بازهم طبق طرح خود تضعیف کنند. براساس طرح برژینسکی، روسیه پس از فروپاشی هم باید به سه بخش تجزیه میشد.
وقتی فروپاشی شوروی اتفاق افتاد، آقای یلتسین در کتاب خودش نوشت که آقای بوش پدر به من تلفن زد و گفت سه نفر را در دولت خودت داشته باش: آقای گایدار و آقای کوزیروف (که هر دو یهودی بودند) و سومی هم آقای چوبایوس. او میگوید که من هم پذیرفتم. آقای گایدار معاون اول رئیسجمهور شد، آقای چوبایس رئیس خصوصیسازی شد و آقای کوزیروف وزیر خارجه شد. گماشتن این افراد در این سه شاخه، به این دلیل بود که آمریکاییها بتوانند شوروی فروپاشیده را، علاوه بر اینکه به روسیه تبدیل شده است، بازهم طبق طرح خود تضعیف کنند.
یکی از برنامههای آمریکا، کاهش عمق استراتژیک روسیه بود. وقتی آقای کوزیروف وزیر خارجه شد، در شاخهی سیاسی و نظامی، روسیه را که در سیاست خارجی بهعنوان یک ابرقدرت مطرح بود، تضعیف کرد و با سیاستهای آمریکا همگام شد. بر همین اساس، در اروپا یوگسلاوی فروپاشید، صلح فلسطین امضا شد و وزارت خارجهی روسیه، نیروهای خود را از کوبا، کرهی شمالی، سوریه، آنگولا و تمام کشورهایی که در آنها نفوذ داشت، به بهانهی نبود بودجه و تجهیزات، برگرداند و همپیمانان خود مثل کوبا را ناراضی کرد. به همین دلیل، فضایی ایجاد شد تا آنها بهسمت چین بروند. کوزیروف حضور تمام نظامیها را در خارج از کشور منع کرد و گفت سیاستهای ما تجاوزی نیست. به عبارت دیگر، او برخلاف جهتی عمل کرد که سالیان سال شوروی برای آن زحمت کشیده بود. او حتی این سیاست را در کشورهای مشترکالمنافع هم پیاده کرد. به این ترتیب، عمق استراتژیک روسیه بهشدت کاهش یافت. این سیاستهای آقای کوزیروف در هارمونی با آمریکا بود: سیاست ماهعسل. سیاست ماهعسل به این معنا بود که سیاستهای روسیه با آمریکا همسانی و هارمونی دارد. سیاستهایی که مثالهایش را در بالا نام بردم. بنابراین آنها با غرب هماهنگ شده بودند.
برنامهی دیگر آمریکا، ایجاد تحولات فرهنگی در روسیه بود. تحولات اجتماعی و فرهنگی را با آقای گایدار پیش بردند و احزاب دموکرات را درست کردند. برنامههای فرهنگی را هم با ایجاد تلویزیون NTV پیش بردند. آمریکاییها بهظاهر میگفتند ما بیست میلیون دلار برای این شبکه بودجه میگذاریم، اما یک ماهوارهی مستقل برایش به فضا فرستاده بودند.
برنامهی دیگر آمریکا، تضعیف اقتصاد روسیه بود. در بخش اقتصاد، آقای کوزیروف تمام کارخانهها و صنایع مهم کشور را بهخصوص در صنعت نفت و گاز، تعطیل کرد و به بخش خصوصی داد و پالایشگاهها را هم نابود کرد. اغلب کسانی هم که صاحبان این صنایع شدند، یهودی بودند. در واقع او جزایر قدرت اقتصادی یهودیت را درست کرد، مثل گوزینسکی، خودوروفسکی و... آنها چهکار میکردند؟ یک میدان نفتی را به یک نفر میدادند و او بهازای فروش هر بشکه نفت، باید مالیات میداد، اما در واقع آن شخص نفت را صادر میکرد و مالیاتش را نمیداد. پس به این شکل، صنعت نفت را خصوصی کرد و از بین برد. به این ترتیب، صنایع ماشینسازی، نیروگاهسازی، ذوبآهن، آلومینیوم و همهی صنایع مادر را نابود کرد.
آمریکاییها قومیتگرایی و جنگ داخلی را هم در چچن راه انداختند. چچن اگر مستقل میشد، یعنی اگر داغستان و تاتارستان جدا میشدند، آمریکاییها میتوانستند بر آنطرف دریای خزر که آسیای مرکزی بود، احاطه پیدا کنند. به همین دلیل، جنگ داخلی چچن را راه انداختند. عین نسخهای که آمریکاییها برای ما در اوایل انقلاب نوشته بودند، برای روسها هم نوشتند.
آیا یلتسین متوجه این تحولات نبود؟
نه، یلتسین آدم مستی بود که اصلاً متوجه نبود. از سوی دیگر، آقای برزوفسکی یهودی در کنار دختر یلتسین، تاتیانا بود و تمام کارها را از طریق او انجام میداد. دولت را آقای بزروفسکی مشخص میکرد. بنابراین آمریکا در شاخههای اقتصادی، فرهنگی-اجتماعی، سیاست خارجی و نظامی، روسیه را بهسمت نابودی برد و وقتی مناطق مختلف دیدند از مرکز تغذیه نمیشوند، ادعای استقلال کردند؛ بهطوریکه روسیه داشت فروپاشیده میشد. چون تِز برژینسکی این بود که روسیه بعد از فروپاشی شوروی هم باید به سه بخش تقسیم شود. کانال NTV هم طوری روسیه را نشان میداد که در اینجا جنایت میکنند و مسلمانها را میکشند. پس در تمام ابعاد، آنها کشور را بهسمت تجزیه میبردند.
از طرفی یلتسین هم مریضحال بود. وقتی یلتسین در انتخابات رأی آورد، ۴۲ درصد از کمونیستها رأی آورده بودند و بعد یلتسین رأی آورده بود. حتی در دور دوم، پارلمان دست وطنپرستها و کمونیستها بود؛ بهطوریکه وقتی دیدند یلتسین اینقدر خرابکاری کرده و نکتهی مثبت قابل توجهی ندارد، چند آمریکایی به هتل پرزیدنت آمدند و برای ترساندن مردم از کمونیست، برنامهریزی کردند. دور دوم انتخابات که برگزار شد، یلتسین حدود ۵۱ درصد و کمونیستها ۴۷ درصد رأی آوردند.
چرا مردم با اینکه زمان زیادی از فروپاشی نگذشته بود، مجدداً به کمونیستها اقبال نشان دادند؟
برای اینکه دیدند اقتدارشان از بین رفته است. مثلاً آنها میرفتند لهستان و آلمان و آنجا کتکشان میزدند. یک روس قبل از فروپاشی اگر جایی میرفت، عزت داشت، ولی در آن زمان اقتدارشان از دست رفته بود. مردم دوباره دنبال اقتدارشان بودند، ولی دیدند این تحولات اقتدارشان را از بین برده است.
در مجلس به یلتسین راجعبه سیاست خارجی انتقاد میشد. نخستوزیر مجبور شد کوزیروف را عوض کند و آقای پریماکوف را بر اثر فشار دوما، وزیر خارجه کند. آقای پریماکوف آرامآرام سیاست خارجی را سروسامان داد. مجدداً دوما فشار آورد تا نخستوزیر که سیاستهای غربی را دنبال میکرد، عوض شود. بنابراین فشار آوردند و آقای پریماکوف نخستوزیر شد. پریماکوف هم شروع به جمع کردن کشور کرد.
زمانی که روسیه همگام با سیاستهای آمریکا پیش میرفت، بازهم آمریکا بهدنبال تجزیه و تضعیف این کشور بود. آنها میخواستند روسیهای درست کنند که اگر بخواهد دوباره ابرقدرت شود، پنجاه سال طول بکشد. بنابراین هرچقدر پوتین بیشتر مقاومت میکرد، از نظر آمریکاییها دیکتاتورتر میشد؛ هرچقدر منافع کشورش را با جدیت بیشتری دنبال میکرد، غیردموکراتیکتر میشد.
دو گروه در روسیه تحقیر شده بودند. یکی سرویسهای اطلاعاتی و دیگری ارتشیها. آنها همچنان دنبال این بودند که قدرت خودشان را احیا کنند. آقای پریماکوف هم از جنس آنها بود و کشور را توانست از خطر تجزیه نجات دهد. البته یک اشتباه کرد و در مصاحبهای گفت که ما باید زندانها را از زندانیها خالی کنیم، از الیگارشی پر کنیم. الیگارشی یعنی آن مردهای ثروتمند که همه یهودی بودند و داشتند کشور را نابود میکردند. این جمله را که گفت، برزوفسکی رفت پیش دختر یلتسین و گفت که نخستوزیر میخواهد زیرآب پدرت را بزند و کودتا کند. آنقدر جوسازی کردند که پریماکوف کنار گذاشته شد، ولی سرویسهای اطلاعاتی آنقدر آدم آماده کرده بودند که یک سرویسی دیگر را، که وزیر دادگستری بود، نخستوزیر کردند.
در همین زمان، آقای پوتین خودش را به یلتسین نزدیک کرد و بهتدریج او دبیر شورای امنیت و بعد هم رئیس کا. گ.ب شد و قدرتش افزایش یافت. بعد هم نخستوزیر و سپس رئیسجمهور شد. پوتین هم همان ایدههای آقای پریماکوف را داشت و با تاکتیک و اقتدار وارد عمل شد و آرامآرام شروع کرد به احیای روسیهای که با برنامهی آمریکاییها تا مرز فروپاشی پیش رفته بود.
حال نکتهی جالب این است که تا زمانی که روسها با سیاستهای آمریکا هماهنگ بودند، دموکرات و خوب بودند، اما وقتی پوتین سر کار آمد و مخالف سیاستهای آمریکا عمل کرد، شروع به مخالفت کردند و گفتند روسها دموکرات نیستند. این تناقض در رفتار آمریکاییها دیده میشود و هنوز هم در موضوعات مختلفی نظیر حقوق بشر و مسئلهی هستهای ایران، قابل مشاهده است.
آمریکاییها حتی در زمانی که روسها سیاست هارمونی و ماهعسل را دنبال میکردند هم بهدنبال توسعهی ناتو بودند. کلینتون (رئیسجمهور وقت آمریکا)، برژینسکی و کیسینجر معتقد بودند که الآن بهترین فرصت برای توسعهی ناتو است. به همین دلیل، تمام کشورهای بلوک شرق را در آغوش خودشان آوردند. بنابراین جنگ سرد متوقف نشده بود. اگر جنگ سرد متوقف شده بود، چرا میخواستند روسیه را مجدداً تجزیه کنند؟ جنگ چچن و تجزیه برای چه بود؟ یعنی آمدند روسیه را دوباره محاصره کردند. پس جنگ سرد هیچوقت متوقف نشده بود و آمریکا آن را بهسمت روسیه توسعه میداد. حتی زمانی که روسیه همگام با سیاستهای آمریکا پیش میرفت، بازهم آمریکا بهدنبال تجزیه و تضعیف این کشور بود. آنها میخواستند روسیهای درست کنند که اگر بخواهد دوباره ابرقدرت شود، پنجاه سال طول بکشد. بنابراین هرچقدر پوتین بیشتر مقاومت میکرد، از نظر آمریکاییها دیکتاتورتر میشد؛ هرچقدر منافع کشورش را با جدیت بیشتری دنبال میکرد، غیردموکراتیکتر میشد.
در صحبتهایتان اشاره کردید که همان نقشهای را که برای تضعیف ایران بعد از انقلاب اجرا کرده بودند، برای روسیه هم دنبال میکردند. امروز با توجه به هشدارهای رهبر انقلاب، آمریکاییها چه زمینههایی برای این کار در نظر گرفتهاند؟
یکی از راههای نفوذ آنها، راه اقتصادی و تجاری است. آنها قطعاً انتقال تکنولوژی نخواهند کرد، بلکه برنامهشان این است که اقتصاد ما را نابود کنند. آنها میخواهند وابستگی ما را روزبهروز بالا ببرند. راه دیگری که آمریکاییها از پس از یازده سپتامبر به دنبال آن هستند، به دست آوردن اطلاعات دستاول از ایران است. تقریباً صد صفحه از کتابی که پنتاگون علیه مسلمانها در همان زمان چاپ کرده، دربارهی ایران است. در آنجا میگوید اطلاعاتی که از ایران به دست میآوریم، غیرمستقیم است. معمولاً این اطلاعات را از ایرانیهایی به دست میآوریم که در کشورهای همسایه هستند. آنجا تأکید میکند که ما باید در امارات، آذربایجان و در کشورهای همسایه حضور بیشتری داشته باشیم. ما باید حتماً خودمان کنسولگری و سفارت بزنیم تا جمعآوری اطلاعات دست خودمان باشد و بتوانیم خودمان کارها را هدایت کنیم. اینکه تلاش میکنند سفارت را باز کنند، به این دلیل است که میخواهند خودشان حضور پیدا کنند تا اثرگذاری بیشتری داشته باشند، آدمها را بخرند و برای کودتا نفوذ و منبعسازی کنند.
آمریکاییها، بهدنبال تقویت و حمایت از نخبگان و کارگزاران غربگرا هستند. میگویند تا فرصت هست باید تلاش کنیم نخبگانی وارد عرصهی سیاستگذاری و تصمیمگیری جمهوری اسلامی شوند که نسبت به ما نرم باشند. باید متوجه این مسائل باشیم و هوشیار عمل کنیم.
به همین دلیل، نفوذ در مخابرات و شبکههای اجتماعی، یکی از برنامههای آنهاست. خیلی تلاش میکنند در ارتباطات ما نفوذ کنند. میخواهند از شبکههای اجتماعی استفاده کنند؛ هم برای کسب اطلاعات و هم برای اثرگذاری بر روی مردم و نخبگان، بهخصوص در حوزهی باورها و اعتقادات. الآن مسمدیا و ارتباطات مهمترین فاکتور تأثیرگذاری شده است. به عبارت دیگر، میخواهند غیرمستقیم از طریق خود ایرانیها به اهدافشان برسند. آنها بهجای اینکه برای کار جاسوسی هزینه کنند، به این شکل اطلاعات ما را جمعآوری میکنند.
برنامهی دیگر آمریکاییها، تقویت و حمایت از نخبگان و کارگزاران غربگراست. میگویند تا فرصت هست باید تلاش کنیم نخبگانی وارد عرصهی سیاستگذاری و تصمیمگیری جمهوری اسلامی شوند که نسبت به ما نرم باشند. باید متوجه این مسائل باشیم و هوشیار عمل کنیم. حضرت آقا چندینبار نسبت به این مسئله هشدار دادهاند و انشاءالله مسئولین هم حواسشان به این مسئله خواهد بود.