طبابت دکترهای هندی و فیلیپنی در ایران دوران پهلوی مردمسالاری فقط در ادارهی سیاسی کشور نیست، در خدمات شهر و روستا است؛ در زنده کردن روحیّهی کارهای بزرگ در کشور است -که شما نمونهی آن را، مصداق واقعی آن را در تشکیل سپاه پاسداران، در تشکیل جهاد سازندگی، در تشکیل بسیج مشاهده میکنید؛ ناگهان در کشور یک حقیقتی مثل جهاد سازندگی به وجود میآید و آنهمه کارهای بزرگ را در طول چند سال انجام میدهد؛ [همینطور] سپاه پاسداران یا بسیج؛ این، ناشی از حضور مردم است- در پرورش و بُروز استعدادهای مردمی، [یعنی] ظرفیّتهای انسانی کشور. حالا شما جوانها که آن زمان را ندیدید، قدیمیترها [میدانند]، از فیلیپین و از هند و مانند اینها برای ما دکتر میآمد. در روستاها و راههای دور نه، گاهی در شهرهای خیلی نزدیک، برای ما مثلاً از فیلیپین پزشک میآمد. یک کشوری که از لحاظ نیروی انسانی در این حد ناتوان بود، آنچنان بُروز پیدا میکند که مثلاً فرض کنید در همین زمینهی سلامت، میشود قطب جذّاب سلامت در منطقه که برای علاج بیماریهای دشوار از اطراف منطقه امروز به کشور ما مراجعه میکنند و در بیمارستانهای ما به دست پزشکان ما معالجه میشوند. استعدادهای بشری بُروز میکند؛ ناگهان میبینید در زمینههای فلان دانش کمیاب تازهپدید در دنیا، کشور میشود رتبهی چهارم و پنجم دنیا در بین دویستوخردهای کشور؛ این همان مردمسالاری است. اثر مردمسالاری زنده کردن استعدادها هم هست؛ وقتی مردم وارد میدان شدند، به مردم اعتماد شد، به مردم اعتنا شد، اینجوری میشود. حسّ اعتماد به نفس ملّی در مردم زنده میشود؛ آنوقت در میدانهای علمی پیشرفت میکنند، در میدانهای صنعتی پیشرفت میکنند، در دانشهای نوپدید پیشرفت میکنند، در تأثیرگذاری سیاسی در منطقه پیشرفت میکنند؛ اینها همه ناشی از حضور مردم و تأثیرگذاری مردم بر حوادث کشور است؛ کشور و ملّت عظمت پیدا میکند.1396/11/29
همکاری چپهای تند دههی ۳۰، با دستگاه پهلوی در دههی ۴۰ آنها[غربی ها] میخواستند دانشگاه محلّ پمپاژ افکار غربی و سبک زندگی غربی باشد، خب تا حدودی هم در یک جاهایی موفّق شدند، در این تردیدی نیست -آن کسانی که در رأس کار بودند؛ بخصوص در همان دورهی تأسیس دانشگاه در زمان رضاخان، آنها کسانی بودند که سرتاپا معتقد به غرب و به تمدّن غربی بودند که حرفهایشان را شنیدهاید- امّا در نهایت موفّق نشدند؛ [چون] هویّت ایرانی کار خودش را کرد. هویّت ایرانی یک چیز عجیبی است در تاریخ؛ همهی کسانی که به ایران تهاجم کردند به یک نحوی، در ایران بعد از مدّتی حل شدند: زبانشان، آدابشان، فرهنگشان؛ تنها چیزی که مستثنی است، اسلام است که اسلام آمد ایران و در ایران غرق نشد، ماند و ایرانی اسلام را از بُن دندان قبول کرد؛ والّا در کشورهای مورد تهاجمِ عربهای مسلمان، هرجا رفتهاند زبان عوض شده است؛ مصر زبانش عوض شد، فلسطین زبانش عوض شد، شامات زبانش عوض شد، زبانشان عربی شد، [امّا] ایران زبانش عوض نشد، فارسی باقی ماند؛ یعنی یک چیز عجیبی است در ایران؛ این خصوصیّتی است که مال کشور ما است. اینجا هم همینجور شد، هویّت ایرانی کار خودش را کرد.
اوّلاً در داخل دانشگاه افرادی که ظواهر دینی را حفظ کردند، وجود داشتند؛ با اینکه این بشدّت مورد نفی طرف مقابل بود؛ یعنی رضاخان اصلاً با ظواهر دینی موافق نبود؛ آنهایی هم که دانشگاه را در ایران تشکیل دادند -که من نمیخواهم اسم آن رجال را حالا بیاورم- آنها هم همینجور، مثل خود رضاخان [بودند]؛ اصلاً آنها این فکرها را بیشتر توی کلّهی رضاخان تزریق کرده بودند؛ آنها اصلاً مایل نبودند که در دانشگاه کسی نماز بخواند، در دانشگاه کسی اسم خدا بیاورد امّا این اتّفاق افتاد؛ همینطور که اشاره کردند، انجمنهای اسلامی تشکیل شد، مسلمانهایی در داخل دانشگاه به مقام استادی رسیدند، دین را ترویج کردند، در مقابل افکار غیردینی ایستادند؛ یعنی از اینجا شروع شد. هرچه گذشت، این روحیّهی دینی و ایمانی در داخل دانشگاه تقویت شد تا رسید به نهضت اسلامی سال ۴۱؛ اینجا دانشگاه یک حرکت عظیمی در جهت دینی شدن، ایمانی شدن انجام داد، با اینکه آن روز کمونیستها هم بودند؛ آن روز کمونیستها و مارکسیستها در داخل دانشگاه خیلی فعّال بودند. حالا در مشهد که بنده زیاد مرتبط بودم از نزدیک میدیدم، در جاهای دیگر هم -تهران و بعضی جاهای دیگر که مسافرت میکردیم و با دانشجوها بنده ارتباط داشتم- حضور تفکّر مارکسیستی را در دانشگاهها میدیدم؛ و عجیب این است که کسانی که تفکّر مارکسیستی در داخل دانشگاه داشتند، با دستگاه همکاری میکردند در مقابل تفکّر رو به رشد اسلامی در داخل دانشگاه! کتابهایشان چاپ میشد، آزادانه فروش میرفت؛ درحالیکه کتابهای انقلابیّون مسلمان و جوانهای مسلمان -چه آن کتابهایی که خودشان تولید میکردند که البتّه کم بود، چه آن کتابهایی که میخواستند بخوانند- در کمال شدّت با آنها مقابله میشد و با کمال عسرت آن کتابها را میتوانستند به دست بیاورند. دستگاه پهلوی در دوران نهضت اسلامی، در واقع تمام توجّهش به حرکت اسلامی بود و با آن معارضه میکرد؛ [امّا] با چپها و مارکسیستها و مانند اینها مدارا میکردند، خب اینها هم به آن مدارا جواب دادند، خیلیهایشان رفتند در دفتر فرح پهلوی عضو شدند! خیلیهایشان رفتند در صداوسیما، در تلویزیون و رادیو عضو شدند، همکاری کردند، همان چپهای تند دههی ۳۰، در دههی ۴۰ شدند همکاران دستگاه! [امّا] حرکت دانشگاه به سمت تفکّر اسلامی روزبهروز پایدارتر، قویتر، عمیقتر شد.1394/08/20
پیشرفت انقلاب اسلامی در توزیع منابع عمومی نسبت به دوران طاغوت ما اگر بخواهیم پیشرفت كنیم، در درجهی اول، یكی از شاخصهای مهم، عدالت است. ادعای بنده این است كه ما در این زمینه پیشرفت كردهایم؛ البته نه به قدری كه میخواهیم. اگر خودمان را با وضع قبل از انقلاب مقایسه كنیم، پیشرفت كردهایم؛ اگر خودمان را با بسیاری از كشورهای دیگر كه با نظامهای گوناگون زندگی میكنند، مقایسه كنیم، بله پیشرفت كردهایم؛ اما اگر خودمان را مقایسه كنیم با آنچه كه اسلام به ما گفته است و از ما خواسته است، نه، ما هنوز خیلی فاصله داریم و باید تلاش كنیم. این تلاش به عهدهی كیست؟ این تلاش به عهدهی مسئولان و مردم - با هم - است. بله، ما از لحاظ توزیع منابع عمومی به همهی مناطق كشور، پیشرفت كردهایم. یك روزی بود كه بیشترین منابع این كشور در مناطق مخصوصی كه تعلق خاصی داشت به قدرتمندان آن روز و به دربار آن روز، صرف میشد؛ بسیاری از استانها و شهرها هم از منابع عمومی كشور هیچ حظ و بهرهای نداشتند. قبل از انقلاب، یكی از استانهای بزرگ این كشور - كه البته نمیخواهم اسم بیاورم؛ قبلاً یك وقتی گفتم - پنج فرودگاه اختصاصی در پنج نقطهی استان داشت، كه متعلق بود به وابستگان به دربار شاه؛ اما یك فرودگاه عمومی در آن استان وجود نداشت! یعنی مردم برای استفادهی از فرودگاه و هواپیما و رفتوآمد هوائی، هیچ امكانی نداشتند؛ در حالی كه در همان استان، پنج فرودگاه برای اشخاص خاص وجود داشت؛ این بیعدالتی بود. امروز وقتی نگاه میكنیم، میبینیم از لحاظ خدمات، از لحاظ جادهسازی، از لحاظ ساختن بزرگراهها و آزادراهها و جادههای راحت، سرتاسر كشور برخوردارند. از لحاظ گسترش تحصیل علم، در سرتاسر كشور این امتیاز و این امكان وجود دارد. همان طور كه اشاره كردم، مناطق متعددی از كشور در آن روز، حتّی شهرها، از لحاظ دبیرستان در مضیقه بودند. بنده در استان سیستان و بلوچستان تبعید بودم؛ اوضاع را آنجا میدیدم. از لحاظ دبیرستان، بسیاری از شهرهای آن استان در مضیقه بودند. یك مركز نیمبندِ ضعیفِ درجهی سوم چهارمِ دانشگاهی در كل آن استان وجود داشت. امروز شما وقتی در آن استان و بقیهی استانها نگاه كنید، میبینید در همهی شهرها دانشگاه وجود دارد؛ یعنی امكان تحصیل. خب، این عدالت است. این معنایش این است كه امكان تحصیل علم توزیع شده است بین مناطق گوناگون كشور؛ امكانات مادی كشور، منابع مالی، علم توزیع شده است؛ این بسیار چیز خوبی است. در گذشته، نخبگان شهرهای دوردست و كسانی كه دارای استعداد بودند، امكان بروز و ظهور نداشتند؛ امروز چرا، امكان بروز و ظهور دارند. در اسفراین و هر نقطهی دیگری، وقتی انسان بااستعدادی حضور داشته باشد و بتواند نخبگیِ خودش را نشان دهد، دستگاههای گوناگون كشور از او استقبال میكنند، او را گرامی میدارند و از امكان او استفاده میكنند. در گذشته اینجور نبود. بنابراین نسبت به گذشته، مطمئناً این شاخص پیشرفت - كه شاخص عدالت است - برجسته است؛ اما نسبت به آنچه كه ما از اسلام فهمیدیم و شناختیم، نه، ما هنوز عقبیم؛ باید تلاش كنیم و كار كنیم.1391/07/22
بی توجهی حکومت طاغوت پهلوی به زلزله زدگان شهر فردوس من خودم شخصاً تجربهی امداد در زلزله و سیل را دارم؛ در سالهای خیلی قدیم، پیش از انقلاب هم در ویرانیهای زلزله حضور داشتم؛ رفتیم آنجا، گروه امداد تشکیل دادیم. خب، آن وقت که کارهای دولتی نبود؛ شیر و خورشیدِ آن روز صفر بود. در زلزلهی فردوس، که این شهر بزرگ تقریباً با خاک یکسان شده بود، در طول دو ماه، دو بار شیر و خورشید به مردم کمک جنسی و غذائی کرد؛ حالا چادر و پتو و اینها که هیچ، آن که خیلی خیلی کم و غیر قابل ذکر بود! من همان وقت منبر رفتم و سخنرانی کردم و از مردم پرسیدم که شیر و خورشید به شماها چه داده. به نظرم گفتند در طول این دو ماه، صد گرم شکر دادند! به همین تناسب، اجناس مختصری داده بودند، نه اجناس لازم زندگی. خب، ما آنجا رفتیم، دیدیم، کار کردیم. موقعی که من در ایرانشهر تبعید بودم، آنجا سیل آمد؛ تقریباً نود درصد شهر از بین رفت، اغلب خانهها خوابید، نخلستانها خراب شد. ما آنجا باز مدتی با همان تبعیدیهائی که بودند، امداد میکردیم. بنابراین با مشکلات این کار آشنا هستم. کاری که این دفعه در آذربایجان انجام گرفته، بینظیر است؛ هم از لحاظ جستجو، و هم از لحاظ امدادهای اولیه و نصب چادر. برای آسیبدیدگان، چادر یکی از وسائل درجهی اول است. وقتی چادر بود، آن آسیبدیده که خانهاش خراب شده، احساس میکند یک سرپناهی دارد؛ خود این در حفظ امنیت روانی خیلی مؤثر است. خب، الحمدللّه دیدیم چادرهای خیلی زیادی نصب شده و اسکان موقت داده شدهاند.1391/05/26
نشانه های ذلت ایران در دویست سال گذشته ما ایرانیها در طول تاریخ طولانی خودمان دورانهای متفاوتی را گذراندهایم؛ عزت هم داشتیم، ذلت هم داشتیم؛ اما در این دوران طولانیِ دویست سالهی منتهی به انقلاب، ما یك دوران سختِ تاریكِ ذلت را گذراندیم. خیلیها از تاریخ بیخبرند، و خیلیها تاریخ را سرسری نگاه میكنند. باید در تاریخ تعمق كرد، از تاریخ درس گرفت. ما در این دویست سال، یك دوران تاریكِ ذلت را از سر گذراندیم. نشانههای این ذلت، زیاد است. ما در تمام این دوران، در حوزهی سیاست، یك ملت منزوی بودیم؛ در فعل و انفعالات منطقهی خودمان - چه برسد به فعل و انفعالات جهان - هیچ تأثیری نداشتیم. در این دوران دویست ساله، استعمار به وجود آمد. دولتهای مستعمر از اقصی نقاط عالم به منطقهی ما آمدند؛ كشورهائی را گرفتند، ملتهائی را اسیر كردند، منابع ثروت ملتها را غارت كردند. در این دویست سال، دولت ایران و ملت ایران، بیخبر و غافل، به حوادث نگاه میكردند؛ حتّی شاید از حوادث مطلع هم نمیشدند، چه برسد به اینكه بخواهند در آن حوادث دخالت كنند و تأثیر بگذارند. در حوزهی اقتصاد، وضع ما روزبهروز به طرف انحطاطِ بیشتر حركت میكرد. در حوزهی علم و فناوری، بكلی عقبمانده بودیم؛ هیچ دستاورد علمیای كه قابل توجه و قابل عرضه باشد، در مقابلهی با حركت عظیم علمی در دنیا نداشتیم. در سیاست داخلی خودمان، دستخوش سیاستهای بیگانگان بودیم. استعمارگرها، قدرتهای مسلط دنیا، بر روی حكومتهای ما اثر میگذاشتند؛ آنها را به این طرف و آن طرف میكشاندند، به آنها تحمیل میكردند، از آنها كار میكشیدند؛ و دولتهای ما، پادشاهان ما، قدرتهای مسلط ما، هیچ عكسالعمل شایستهی انسانیِ افتخارآمیزی از خودشان نشان نمیدادند. حتّی در زمینهی حفظ تمامیت ارضی كشور، حفظ حاكمیت دولتها، ضعف خجالتآوری را در این دورانِ دویست ساله مشاهده و تجربه كردیم. در همین دورانِ دویست ساله است كه معاهدهی ذلتبار تركمانچای و قبل از آن، معاهدهی گلستان اتفاق افتاد؛ هفده شهر قفقاز را از ایران جدا كردند. در همین دورانِ دویست ساله بود كه آمدند بوشهر ما را اشغال كردند، بدون كمترین مقاومتی از سوی دولت و دولتیها. در همین دوران بود كه یك دولت بیگانه آمد در قزوین اردوی نظامی زد و دولت مركزی تهران را تهدید كرد كه باید فلان كار را بكنید، فلان اقدام را بكنید، فلان كس را بیرون كنید، والّا به تهران حمله میكنند. یعنی تا قزوین جلو آمدند، تهران را تهدید كردند، دولت مركزی در تهران به خود میلرزیدند. اگر شخصیتهای نادری در این میان نبودند، قطعاً تسلیم اولتیماتوم آن دولت بیگانه میشدند. در همین دوران بود كه دولت انگلیس آمد حكومت پهلویها را در ایران به وجود آورد؛ رضاخان را انتخاب كردند، از یك مركز فرودستی او را بالا كشیدند، به سلطنت كشور رساندند و سلطنت او را در كشور به صورت یك قانون درآوردند و همهی امور را به دست او دادند و او هم در مشت خودشان و در اختیار خودشان بود. در همین دوران بود كه قرارداد ننگین 1299 - 1919 میلادی - اتفاق افتاد؛ كه بر طبق این قرارداد، اقتصاد كشور به دست بیگانه میافتاد و سیاست كشور و اقتصاد كشور یكباره در اختیار دشمنان ایران قرار میگرفت. در همین دوران بود كه رئیس سه كشور - كه متحدین جنگ بودند - به تهران آمدند و بدون اینكه از دولت اجازه بگیرند، بدون اینكه به دولت مركزی كمترین اعتنائی بكنند، در اینجا جلسه تشكیل دادند. روزولت، چرچیل و استالین به میل خودشان به تهران آمدند و جلسه تشكیل دادند؛ نه از كسی اجازه گرفتند، نه گذرنامهای نشان دادند. محمدرضا كه آن روز پادشاه ایران بود، مورد اعتنای اینها قرار نگرفت؛ آنها به دیدن او نرفتند، او به دیدن آنها رفت؛ وارد اتاق شد، برایش بلند نشدند، اعتنا نكردند! ببینید ذلت یك دولت مركزی كه سرریز میشود بر روی مردم، تا كجاها منتهی میشود؟ این، حضیض ذلت یك حكومت و یك ملت است. این، مال دوران دویست سالهی ماست. البته در این میان، استثناهائی وجود داشت: مثلاً یك امیركبیری سه سال بر سر كار آمد. یا فتوای میرزای بزرگ شیرازی توانست قضیهی تنباكو را فیصله بدهد. یا علما در قضیهی مشروطیت دخالت كردند. یا نهضت ملی شدن نفت در یك دورهای به راه افتاد. همهی اینها كارهای كوتاهمدت، موقت و بعضاً بكلی ناكام بود؛ اما روال كلی، حركت كلی، حركت ذلت بود كه بر این ملت بزرگ، بر این ملت تاریخساز، بر این ملتِ دارای مواریث عظیم تاریخی تحمیل شده بود.1391/03/14
برجستگی نام شیراز در حساسترین قضایای اجتماعی ایران حقاً و انصافاً استان فارس و شهر شیراز یکی از قلههای برجستهی کشور ما و ملت ماست؛ قلهی برجستهی نیروهای انسانیِ ممتاز، در علم، در ادب، در پیشرفتهای گوناگون امور حیات اجتماعی، در مبارزات، در جهاد، در تدین. به تاریخ اخیر قبل از پیروزی انقلاب هم که نگاه کنیم، نام شیراز در حساسترین و حیاتیترین قضایای اجتماعی ما برجسته است. فرض کنید در قضیهی تاریخی تحریم تنباکو، که سرآغاز یک مبارزهی مردمی و آگاهانه بر علیه تسلط غرب بود، نام میرزای شیرازی مطرح است؛ که اگر همان حرکت میرزای شیرازی (رضوان اللَّه علیه) ادامه پیدا میکرد و سیاستمداران و نخبگان کشور همان خط را دنبال میکردند، سرنوشت ایران غیر از آن چیزی میشد که اتفاق افتاد؛ ولی خب، استعمارگرها از غفلتها و از طمعها استفاده کردند، آمدند وسط، خط را قطع کردند. یا در قضیهی جنگهای مردم عراق با استعمار انگلیس و دخالت انگلیسها، باز آنجا هم اسم شیراز مطرح است. رهبر این حرکت عظیم، مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی - معروف به میرزای دوم شیرازی - این مرد بزرگ و عالم و مرجع تقلید بود. در خود فارس، علمای بزرگ، شخصیتهای برجسته و انسانهای والا بودند؛ چه در مبارزات دوران مشروطه، چه بعد از آن در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، و چه در پیروزی انقلاب، و چه بعد از آن تا امروز. این، حالا باب مجاهدت است. البته «الجهاد باب من ابواب الجنّة فتحه اللَّه لخاصّة اولیائه». باب جهاد، باب کماهمیتی هم نیست؛ درِ بهشت است، به روی همه هم باز نمیشود؛ به روی اولیاء باز میشود. این نشان میدهد که مردم مجاهد ما از اولیای خداوند هستند که این باب روی آنها باز شده است. اگر در زمینهی علم وارد شویم، همین جور است. در حرکت علمیِ ممتاز بعد از دوران انقلاب - بخصوص در سالهای اخیر - شیراز یکی از پیشروان است. در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی- در این حوادث دشوار و لُغَزگونه - مردم شیراز جزو آگاهترینها و بابصیرتترینها به حساب میآیند. گاهی حوادث سیاسی آنچنان پیچیده میشود که شبیه لُغَز میشود؛ باز کردنش کار هر کس نیست؛ اما میبینیم که مردم ما هوشیارند، بیدارند؛ و از جمله، مردم عزیز استان فارس جزو جلوترها و پیشروها هستند. یک نقطهی برجسته در مسئلهی شیراز و استان فارس - بخصوص شیراز - این است که در دوران رژیم طاغوت چند نقطه را انتخاب کردند برای اینکه اینجا را مرکز انحراف از اخلاقیات و معنویات دین قرار بدهند؛ یکیاش شیراز بود. خواستند استفاده کنند از روحیهی ادب و هنری که در این استان موج میزند. خب، استان فارس و شیراز مرکز ادب است دیگر؛ استان هنر و شعر و انواع و اقسام فنون هنری است، که نشاندهندهی روحیهی مردم آنجا هم هست؛ مردمی هنرشناس، هنرپرور، اهل ذوق و اهل دل. رژیم طاغوت خواست از این خصوصیت مردم استفاده کند، آنجا را مرکز گسترش فساد قرار دهد. همان روز هم مردم زدند تو دهن رژیم. بعد هم شما مقایسه کنید توجهات مردم به حرم حضرت احمدبنموسی و اخوانشان (علیهم السّلام) را با گذشته، ببینید چقدر توجه، ارادت و علاقهی مردم به این بزرگواران بیشتر است. یعنی مردم درست همان خطی را که نقطهی مقابل سیاست رژیم طاغوت بود، دنبال کردند، باز هم دارند میکنند؛ بعد از این هم همین جور خواهد بود. اینکه ما به مردم استان فارس و مردم شیراز اظهار اخلاص میکنیم، دلیلش اینهاست. خب، حالا هم چهارده هزار و ششصد شهید، که پنج هزار نفرشان فقط از خود شهر شیرازند؛ این خیلی رقم بزرگی است. وقتی میگوئیم یک شهید، معنایش این است که دهها نفر وارد این میدان شدند، مجاهدت کردند، جان را کف دستشان گذاشتند، یکی به فیض شهادت نائل شده، بقیه برگشتند. با این حساب، محاسبه کنید چهارده هزار و ششصد شهید یعنی چه؟ یعنی استان، یکپارچه شور و حرکت و عشق به فداکاری، از خود نشان داده است. خب، ما که نمیخواهیم مداحی مردم شیراز را بکنیم، یا مداحی مردم عزیزمان را بکنیم؛ نه شما احتیاج دارید، نه توقع دارید. چرا این مطالب را بیان میکنیم؟ این برای این است که علیرغم دشمن، تاریخ ما، حقیقت موجودیت و واقعیت ملت ما برای دوست و دشمن، برای امروز و فردا مشخص و واضح شود.1390/02/03
اجازه شاه ایران از آمریکا برای عزل دکتر امینی از نخست وزیری این انقلابی که در ایران اتفاق افتاد، تغییراتی را به وجود آورد که از لحاظ عمق و ژرفا تغییرات مهمی است، تغییرات اساسی است. بر اساس این تغییرات است که میشود جامعه را پیش برد و تغییرات گستردهای به وجود آورد. این پایههای اصلی، محکم گذاشته شد. من چند مورد از این تغییراتی را که اتفاق افتاد، عرض میکنم. البته اینها را همه میدانید، همه میدانیم، جلوی چشم ماست؛ لیکن همان طوری که خدای متعال در قرآن، ما را متوجه خورشید میکند - «والشّمس و ضحیها»؛ خورشید جلوی چشم ماست، اما سوگند یاد میکند تا ما توجه پیدا کنیم که این پدیده، این حادثه، این موجود اینقدر دارای عظمت است - ما هم باید به این پدیدههای عظیمِ اطراف خود توجه کنیم؛ لذا گفتن اینها از این جهت لازم است که خودمان توجه پیدا کنیم. ... قبل از انقلاب، کشور از لحاظ سیاسی وابسته بود؛ یعنی حکومت، چه خود محمدرضا، چه دستگاههای گوناگون، مطیع آمریکا بودند؛ منتظر اشارهی آمریکا بودند. باز شواهد فراوان است. آدمی پا میشود از اینجا میرود آمریکا - دکتر امینی - برای اینکه آمریکائیها را قانع کند که بشود نخستوزیر در ایران. آمد، شد نخستوزیر! بعد از یکی دو سال، شاه که با او مخالف بود، بلند شد رفت آمریکا، آمریکائیها را قانع کرد که او را از نخستوزیری عزل کند. آمد او را از نخستوزیری عزل کرد! این، وضع مملکت ما بود. برای انتخاب نخستوزیر، شاه مملکت، رئیس کشور محتاج موافقت و رضایت آمریکا بود! در بسیاری از مسائل، شاه سفیر آمریکا و سفیر انگلیس را به کاخ خود دعوت میکرد تا تصمیمی را که میخواهد بگیرد، با آنها در میان بگذارد! اگر آنها مخالف بودند، تصمیم عملی نمیشد. وابستگی سیاسی یعنی این. مطیع آمریکا بودند؛ قبل از دورهی آمریکا هم مطیع انگلیس. رضاخان را انگلیسیها خودشان آوردند سرکار؛ وقتی دیدند دیگر به دردشان نمیخورد، خودشان از حکومت عزلش کردند، از کشور بیرونش کردند، پسرش را آوردند سر کار. این قبل از انقلاب بود. انقلاب آمد استقلال کامل سیاسی را به کشور داد. یعنی امروز در این دنیای بزرگ، در میان این قدرتهای بزرگ، یک قدرت وجود ندارد که بتواند ادعا کند خواست او، ارادهی او بر ارادهی مسئولین کشور یا ملت ایران اندک تأثیری دارد. این نکتهی بخصوص - یعنی ایستادگی، استقلال، عزت سیاسی - بیشترین جذابیت را برای ملتها دارد. اینکه میبینید ملتها نسبت به ملت بزرگ ایران احساس احترام میکنند، بخش عمدهاش مربوط به این قسمت است: استقلال سیاسی.1389/11/15
ایجاد فضای خفقان در ایران؛ به علت امنیتی بودن حکومت طاغوت این انقلابی که در ایران اتفاق افتاد، تغییراتی را به وجود آورد که از لحاظ عمق و ژرفا تغییرات مهمی است، تغییرات اساسی است. بر اساس این تغییرات است که میشود جامعه را پیش برد و تغییرات گستردهای به وجود آورد. این پایههای اصلی، محکم گذاشته شد. من چند مورد از این تغییراتی را که اتفاق افتاد، عرض میکنم. البته اینها را همه میدانید، همه میدانیم، جلوی چشم ماست؛ لیکن همان طوری که خدای متعال در قرآن، ما را متوجه خورشید میکند - «والشّمس و ضحیها»؛ خورشید جلوی چشم ماست، اما سوگند یاد میکند تا ما توجه پیدا کنیم که این پدیده، این حادثه، این موجود اینقدر دارای عظمت است - ما هم باید به این پدیدههای عظیمِ اطراف خود توجه کنیم؛ لذا گفتن اینها از این جهت لازم است که خودمان توجه پیدا کنیم ... قبل از انقلاب، حکومت سلطنتی بود. نقطهی مقابل آن، مردمسالاری است. در حکومت سلطنتی، مردم هیچکارهاند؛ در حکومت مردمسالاری، مردم همهکارهاند. قبل از انقلاب، حکومت، وراثتی بود؛ یکی میمرد، یکی را به جای خودش معین میکرد؛ یعنی مردم هیچ نقشی نداشتند؛ میخواستند، نمیخواستند، ناچار باید قبول میکردند. در جمهوری اسلامی به برکت انقلاب، حکومت انتخابی است؛ مردم انتخاب میکنند؛ مذاق مردم، خواست مردم تعیین کننده است. قبل از انقلاب، حکومت، دیکتاتوریِ امنیتی بود؛ دیکتاتوریِ سخت و سیاه. بنده یادم هست؛ یکی از دوستان ما از پاکستان آمد پیش من - قاچاقی آمده بود مشهد - نقل میکرد، صحبت میکرد؛ گفت بله، فلان اعلامیه را ما توی پارک، با دوستان داشتیم میخواندیم. من تعجب کردم؛ توی پارک؟! اعلامیه؟! ممکن است چنین چیزی؟! اصلاً به ذهن ما خطور نمیکرد که کسی یک اعلامیه توی جیبش باشد و مقداری انتقاد از دستگاه در آن اعلامیه باشد و بتواند توی کوچه راه برود. این وضع دیکتاتوری امنیتیِ آن روز بود. انقلاب آمد فضای آزاد را، فضای نقد را، فضای اصلاح را، فضای تذکر را، حتّی فضای مخالفت و اعتراض را برای مردم باز کرد. در طول این سی و دو سال همین جور بوده است.1389/11/15
13 آبان؛ نماد مبارزه ملت ایران با دخالت و زیادهخواهی آمریکا مناسبتهای تاریخی غالباً حكم یك نماد و یك سمبل را دارند. روز سیزده آبان به خودی خود با روزهای قبل و روزهای بعد تفاوتی ندارد؛ اما یك نماد است. نماد یعنی چه؟ یعنی یك رمزی كه پشت سر خود، در دل خود، معانی فراوانی نهفته دارد. انسان یك كلمه بر زبان میآورد، معانی و حقایق بسیاری در دل این كلمه هست؛ سیزده آبان از این قبیل است. این روز یك نماد است و عقبهی وسیعی دارد از مطالب مهم، مسائل مهم؛ مسائلی كه به هیچ وجه تاریخی نیستند، بلكه مسائل امروز ما هم به حساب میآیند. یك نگاهی بكنیم به مناسبتهای این روز. اولین مناسبت این روز این است كه در سال 1343 در مثل یك چنین روزی، امام بزرگوار ما را تبعید كردند. چرا تبعید كردند؟ چون امام چند روز قبل از آن، در یك سخنرانی پرشور كه در قم ایراد شد و بعد بلافاصله به وسیلهی نوار و نوشته در سراسر كشور پخش شد، یك حق ملی را مطالبه كردند. آن حق ملی، شكستن قانون ظالمانهی كاپیتولاسیون بود. خوب است نسل جوان ما اینها را بروشنی بداند؛ بداند كه ما از چه گذرگاههائی عبور كردهایم كه حالا به اینجا رسیدهایم. آمریكائیها چند ده هزار مأمور در ایران داشتند - حالا رقم دقیقش مهم نیست؛ پنجاه هزار، شصت هزار، بیشتر - اینها مأمورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعهی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامهریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای آمریكا كار میكردند. این كار بدی بود كه در كشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت پهلوی به خاطر وابستگیاش به آمریكا، به خاطر مزدوریاش برای آمریكا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل كشور آورده بود. تا اینجای كار، بد بود؛ اما آنچه كه اتفاق افتاد، یك چیز بدِ مضاعف بود، بدِ به توان چند بود. آن كار بدِ مضاعف این بود كه آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب كردند كه مأمورین آمریكائی از دادگاههای ایران و امكانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض كنید یكی از این مأمورین جرم بزرگی در ایران مرتكب شود، دادگاههای ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاكمه كنند و محكوم كنند؛ این اسمش كاپیتولاسیون است. این نهایت ضعف و وابستگی یك ملت است كه بیگانگان بیایند در این كشور، هر كاری دلشان میخواهد، بكنند؛ دادگاههای كشور و پلیس كشور اجازه نداشته باشند اندكتعرضی به اینها بكنند. آمریكائیها این را از رژیم طاغوت خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان كرد: قانون كاپیتولاسیون. البته بیسر و صدا این كارها را میكردند، نمیگذاشتند در مطبوعات انعكاس پیدا كند؛ ولی امام اطلاع پیدا كردند. امام در سخنرانی قبل از سیزده آبان در جمع طلاب و مردم قم فریاد كشیدند كه این چه قانونی است. تعبیر امام این بود كه اگر یك مأمور دونپایهی آمریكائی در كشور، یك مرجع تقلید را مورد اهانت قرار بدهد، با ماشین زیر بگیرد و هر جنایتی انجام بدهد، قوانین ایران نسبت به این مأمور كاملاً خنثی هستند؛ هیچ كسی حق تعرض به او را ندارد؛ خود آمریكائیها میدانند با او چه كار كنند؛ كه خوب، معلوم است چه كار میكردند. امام در مقابل این قانون ظالمانه فریاد كشید. امام آن وقت تازه هم از زندان آزاد شده بودند. حبس چند ماههی امام چند ماهی بود كه تمام شده بود. امام ایستاد و فریاد خفتهی ملت ایران را به گوش همگان رساند. البته خیلی از آحاد مردم اطلاع هم نداشتند كه ملت ایران اینجور دارد تحقیر میشود، اما امام اطلاع داشت. دیدهبان حقیقی منافع و مصالح یك كشور اینجور است؛ وقتی اطلاع پیدا میكند كه چه بلائی دارند سر ملت میآورند، چطور دارند ملت را تحقیر میكنند، چطور دارند شرف یك ملت را پامال میكنند، ساكت نمیماند؛ فریاد میزند. آن روز، فریاد هم خطرناك بود؛ لذا بلافاصله امام را دستگیر كردند و به تهران آوردند. امام را در ایران هم نگه نداشتند؛ ایشان را به تركیه تبعید كردند. این، حادثهی اول. پس سیزده آبان، اینجا شد نماد دو حقیقت بزرگ، دو حقیقت بسیار حساس و خطیر: یكی طمعورزی آمریكائیها؛ كه اگر یك ملت از حق خود، از شرف خود دفاع نكند، استبداد و استكبار تا اینجا پیش میآیند كه یك قانون ظالمانهای مثل كاپیتولاسیون را بر این ملت تحمیل میكنند. هدف سلطههای استكباری این است. اینجور نیست كه روابط دولتی مثل دولت آمریكا با یك كشوری كه به قدر او زور و قدرت ندارد، مثل دو تا كشور عادی باشد؛ نه، از نظر خود آمریكائیها، رابطهی بین آمریكا و كشورهای به قول خوشان جهان سوم، رابطهی ارباب و رعیت است؛ آنها اربابند، اینها رعیتند. آنها هر اختیاری در این كشور دارند؛ نفتش را ببرند، گازش را ببرند، منافعش را ببرند، پولش را بگیرند، منافع آمریكا را در اینجا تأمین كنند، ملت را هم اینجور تحقیر كنند. یك استوار آمریكائی توی گوش یك امیر ارشد ارتش ایران میزد، كسی هم جوابگویش نبود! توی همین پادگانهای گوناگون كشور، وقتی یك نظامی دونپایهی آمریكائی با یك افسر ارشد ایرانی روبهرو میشد، مثل یك ارباب حرف میزد! ارتشیها ناراحت بودند، جرأت نمیكردند؛ اما كاری نمیتوانستند بكنند. این مطلب اول است، كه سیزده آبان نماد استكبار آمریكائی است؛ نماد روح تعدی و تجاوز استكبار نسبت به ملتها، از جمله نسبت به ملت ایران است. رؤسای جمهور آمریكا در دورههای مختلف بعد از پیروزی انقلاب خیلی دولّا راست شدند، خیلی حرفهای چرب و نرم زدند، شاید بتوانند این راه بسته را دوباره باز كنند. ظاهراً حرفهائی میزنند، اما باطن قضیه همان پنجهی چدنی است كه من گفتم در زیر دستكش مخملی پنهان شده است. پس سیزده آبان یادآور یك حقیقت تلخ و بسیار مهم است و آن حقیقت عبارت است از روح استكبار در قدرتهای استكباری و سلطههای استكباری. آحاد ملتهای كشورهای گوناگون - از جمله ملت ما - باید هرگز این را از یاد نبرند؛ بدانند این چهرهای كه در آنجا قرار گرفته است، چهرهی متجاوز است، چهرهی متعرض است، قصد پیشروی دارد؛ تا اینجا كه شرف یك ملت را لگدمال كند، تجاوز ناموسی بكند، تجاوز عرضی بكند، به جان و مال تجاوز كند و كسی هم نتواند از او سؤال كند و توضیح بخواهد. دومین مطلبی كه سیزده آبان نماد آن محسوب میشود، فریاد رسای امام بزرگوار ماست. آن فریاد، سالمترین و پاكیزهترین فریادها بود كه از پاكترین حلقومها بیرون آمد. خیلیها ممكن است گوشه و كنار یك حرفی بزنند، یك چیزی بگویند، یك اعتراضی بكنند؛ لیكن حلقومی كه فریاد سیزده آبان را در سال 43 در عالم منتشر كرد، پاكیزهترین حلقومها بود. اولاً این فریاد، برخاستهی از حس دین بود؛ ثانیاً برخاستهی از آن عِرق پاكیزهی مسلمانی و ملی بود - نمیتوانست تسلط دشمن را بر این ملت تحمل كند - ثالثاً فریادی متكی به حمایت عمومی مردم بود. گفتم؛ با اینكه مردم اول اطلاع نداشتند، اما وقتی فریاد امام بلند شد، مردم حمایت كردند. همان حمایتها بود كه چهارده سال بعد به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید. آن فریاد پاكیزه مثل فریاد رسائی بود كه پیامبران الهی در میان مردم سر دادند و مردم و دلهای مردم را جذب كردند. امام یك چنین حركت عظیمی را در كشور انجام داد، بعد هم متحمل هزینهاش شد؛ امام را از خانه و زندگی و خانواده و دوستان و نزدیكانش جدا كردند و به یك گوشهی دنیا تبعید كردند. پس مطلب دوم هم این بود كه سیزده آبان نماد یك چنین فریادی است. مطلب بسیار مهم سومی كه پشت سر این نماد قرار دارد، قضیهی دانشآموزان سال 57 است. چهارده سال از آن حادثه كه گذشت، در سال 57 جوانهای ما، نوجوانهای ما، دانشآموزان دبیرستانی ما به عنوان پاكترین و بیآلایشترین قشرها توی میدان آمدند و كشته شدند. سیزده آبان روز كشتار دانشآموزان است توی همین خیابانهای تهران. وقتی این نوجوانها و جوانها توی میدان آمدند و فریاد چهارده سال قبل امام را در فضا انعكاس دادند، جلادان مزدور آمریكا از اینها انتقام گرفتند؛ روی اینها آتش گشودند، خون اینها روی اسفالت خیابانهای تهران ریخت و آن را رنگین كرد. این هم مطلب مهمی است؛ نه فقط به خاطر اینكه تعدادی جوان و نوجوان به شهادت رسیدند - البته این مهم است - بلكه به خاطر این نكتهی مهمتر كه حركت عظیمی كه امام در سال 42 و 43 آغاز كرد، آنقدر زنده و باطراوت و بانشاط است كه یك عده جوان پاكیزهی دانشآموز را توی میدان میآورد، احساس مسئولیت میكنند، احساس تعهد میكنند و در مقابل سرنیزهی دستگاه جبار و طاغوت میایستند. در دنیا اینجور چیزی كمنظیر است. امروز هم همینجور است. امروز هم دانشآموزان دبیرستانی ما در كنار دانشجویان، در كنار قشرهای دیگر، در كنار بسیج و در جاهای دیگر، جزو پیشقدمترین گروههای اجتماعی ما هستند. در دوران دفاع مقدس هم باز دانشآموزان جزو پیشروان و خطمقدمها محسوب میشدند. شما اگر با خانوادههای شهدا تماس بگیرید - من با خیلی از اینها تماس دارم و میبینم - و از آنها بپرسید جوانتان چند ساله بود، میگویند شانزده ساله، هفده ساله، چهارده ساله. این یعنی چه؟ یعنی احساس تعهد، روحیهی انقلابی، احساس مسئولیت ناشی از روشنبینی و بصیرت به اینجا رسیده كه جوان دانشآموزِ این ملت وسط میدان میآید، سینهی خودش را سپر میكند، از همهی آرزوهای جوانیاش میگذرد، برای اینكه آرمانهای بزرگ و هدفهای الهی و اسلامی را در جامعه تحقق ببخشد. این هم حادثهی بزرگ دیگری بود كه در سال 57 اتفاق افتاد؛ مفهوم بسیار عظیم دیگری كه پشت سر كلمهی سیزده آبان قرار دارد. سیزده آبان نماد اینهاست. آخرین قضیهای كه در سیزده آبان پیدا شد، تسخیر لانهی جاسوسی بود. در سال 58 به مناسبت سالروز تبعید امام و شهادت دانشآموزان، باز هم جوانها آمدند كاری كردند كه دنیا را خیره كرد و آمریكا را به زانو درآورد. این واقع قضیه است؛ اینها شعار نیست. شما بدانید؛ آن روزی كه لانهی جاسوسی تسخیر شد، دولت آمریكا آبرو و اعتبار و هیمنهاش چندین برابر امروز بود. شما امروز را نگاه نكنید كه آمریكا در چشمها سبك شده، كوچك شده، ملتها علناً علیه آمریكا دشنام میدهند و آنها را نفرین میكنند. آن روز اینجور نبود؛ آن روز آمریكا در دنیا یك هیمنهی ابرقدرتیِ درجهی یك داشت. جوان دانشجوی ما با شجاعت، با شهامت، به عنوان لبهی اصلی جبههی مقاومت ملت ایران، سفارتخانهی آنچنان آمریكائی را تسخیر كرد؛ كسانی را كه آنجا بودند، زندانی كرد. البته امام محبت كردند، ملاطفت كردند و بعد از اندكی گفتند عناصری از آنها - مثل زنهاشان - برگردند بروند آمریكا؛ لیكن آن عناصر اصلی تا مدتی طولانی در اینجا ماندند. این هم حركت عظیمی بود كه قدرت آمریكا را در دنیا متزلزل كرد؛ آمریكای با آن هیمنه و با آن عظمت، ناگهان در چشم ملتها فروكش كرد. كار به جائی رسید كه رئیس جمهور آمریكا برای نجات این گروگانها دست به حملهی نظامیِ پنهانی و شبانه به ایران زد. جاسوسانشان را در اینجا بسیج كردند، مقدمات فراوانی فراهم كردند، آدم دیدند، جا دیدند، با هلیكوپتر و هواپیما حمله كردند، آمدند كه طبس پیاده شوند و از آنجا بیایند و به خیال خودشان گروگانها را خلاص كنند و ببرند؛ كه آن ماجرای معروف طبس اتفاق افتاد، خدای متعال آبروی اینها را برد، هواپیماها و هلیكوپترهاشان آتش گرفت و مجبور شدند از همان طبس برگردند و بروند. قضایای سیزده آبان اینهاست. سیزده آبان نماد است؛ در دل خود، در عقبهی خود معانی فراوانی دارد؛ كه این معانی، همه برای ما درس است؛ باید اینها را به یاد داشته باشیم: طمعورزی آمریكا، وابستگی رژیم طاغوت به آمریكا و فساد آن دستگاه، ایستادگی ایمانِ متكی به بصیرت امام بزرگوار و مردم، حضور نسل جوان، شجاعت و جسارت نسل جوان انقلابی در مقابل هیمنه و چهرهی آرایش كرده و بزك كردهی آمریكا؛ اینها همه در دل كلمهی سیزده آبان است. پس سیزده آبان یك حرف كوچكی نیست.1389/08/12
وجود روحیه وابستگی در مسئولان رژیم پهلوی مسئلهی واردات بیرویه و بیمنطق ضرر بزرگی است، خطر بزرگی است؛ مردم هم باید این را بدانند. وقتی یك محصول خارجی را ما داریم مصرف میكنیم، در واقع داریم یك كارگر خودمان را بی كار میكنیم، یك كارگر دیگر را داریم به كار وادار میكنیم؛ این هست، منتها مسئلهی مرغوبیت و كیفیت خیلی مهم است؛ و استحكام؛ اینها خیلی مهم است. اگر چنانچه جنس داخلی، تولید داخلی، این خصوصیات را داشته باشد، به طور طبیعی تمایل پیدا میشود. البته متأسفانه بعضی هستند كه بر اثر فرهنگ غلطِ دورهی منحوس پادشاهی - دورهی طاغوت، دورهی وابستگی - هنوز چشمشان به خارج است. یك روزی بوده است كه تو این كشور مسئولین دولتی ما آمدند صریح گفتند كه ایرانی یك لولههِنگ نمیتواند درست كند! عملاً هم همه چیز را وارد كردند. در همان دورهی طاغوت یك فردی از بلندپایگان دولتی كه تصادفاً بنده را توی یك مجلسی - ما كه با اینها هیچ وقت ارتباطی نداشتیم، ملاقات هم نمیكردیم - دید، من داشتم انتقاد میكردم از همان چیزهائی كه بود. این رو كرد به ما و گفت: چی چی را انتقاد میكنید؟ ما مثل آقا نشستیم، كشورهای دیگر مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند، كالا میفرستند داخل؛ این بد است؟ شما ببینید؛ این منطق دولتمردان دورهی طاغوت بود! حالا ظاهرش این منطق است، باطنش چیزهای دیگر بود؛ فسادهای اقتصادی فراوان و فسادهای اخلاقی فراوان. بله، مسئلهی واردات و مدیریت واردات مهم است.1389/06/16
سرمایه گذاری پهلوی در مازندران برای دینزدایی از مردم مردم مازندران عموماً در قضایای گوناگون مربوط به اسلام و انقلاب، آزمایشی از خود نشان دادند که به نظر من در یک محاسبهی منصفانه کمنظیر بود. علت هم این است که آن سرمایهگذاری حجیم دشمنان اخلاق و اسلام قبل از پیروزی انقلاب و در دوران طاغوت، بر روی این منطقه از همه جا بیشتر بود. آنهائی که هوای مطلوب، منظرهی زیبا و کمنظیر این استان و دریا و جنگل آنها را به این سمت و به تصاحب در این منطقه وادار میکرد، نمیخواستند مردم این استان بخصوص، این مناطق بسیار حساس، پایبند دین و اخلاق باشند؛ چون میدانستند که دین و اخلاق، بزرگترین مانع و معارض دستاندازی و ستمگری و طغیانگری است. آن مقداری که دستگاههای جبار دوران طاغوت برای دینزدائی در این منطقه و منطقهی گیلان به کار بردند، در کمتر نقطهای از نقاط دیگر ایران این سرمایهگذاری را کردند؛ اما با همهی اینها، انسان مازندران را در دوران انقلاب یک پیشرو و پیشگام میبیند. این چه ایمانی است، این چه قدرت اخلاص و تدین است که از دلهای مردم سرمیکشد و با وجود آن همه خرابکاری، اینجور خود را سرباز دین نشان میدهد. در انقلاب اینجور بود، در جنگ تحمیلی اینجور بود، در قضایای بعد از جنگ تا امروز هم هر جا پای اسلام و دین و انقلاب و جمهوری اسلامی و نظام اسلامی مطرح بود، مردم مازندران جزو مدافعانِ سرسخت جبههی حق بودند.1388/07/15
احیاء اسلام و دمیدن روح خودباوری در ملت؛ دستاوردهای بزرگ امام خمینی(ره) یك مطلب دربارهی ممشای امام و راه آن بزرگوار و هدفهای ایشان عرض میكنم. و آن این است كه در جمعبندیِ توصیههای امام و شعارهای امام و مطالباتی كه ایشان از مردم، از مسئولان، از آحاد مسلمانان جهان داشتهاند، دو پرچم برافراشته را در دست امام ملاحظه میكنیم. در حقیقت امام بزرگوارِ ما در این نهضت عظیمی كه در كشورمان و در جهان اسلام به وجود آوردند، دو پرچم را بلند كردند و برافراشته نگاه داشتند: یك پرچم عبارت است از پرچم احیاء اسلام؛ به عرصه آوردن این قدرت عظیم و لایتناهی. پرچم دوم، پرچم عزت و سربلندی ایران و ایرانی. این دو تا پرچم برافراشتهی به دست قدرتمند امام بزرگوار ماست. پرچم اول كه در حقیقت یك بعد از دعوت امام و نهضت امام است، مربوط به امت بزرگ اسلامی است. پرچم دوم هم اگرچه كه مربوط به ملت ایران است، مربوط به ایران و ایرانی است، اما چون یك تجربهی عملی از تحرك حیاتبخش اسلام است، برای امت اسلامی امیدآفرین و حركتساز است. چون این نهضت بزرگ در ایران تجربهی عملیِ بیداری اسلام و تحقق اسلام بود، بنابراین اگرچه كه به طور مستقیم مربوط به ایران و ایرانی است، اما نتیجهی آن باز برای امت اسلام دارای ارزش و اهمیت است. من دربارهی هر دو بعد، مطالب كوتاهی را عرض میكنم ... وجه دوم مربوط به عزت ایران و ایرانی است. اولین كار و مهمترین كاری كه امام بزرگوار ما در این بخش دوم انجام داد، این بود كه احساس حقارت را از ملت ایران گرفت و از روح آنها زدود؛ این خیلی مسئلهی مهمی است. ملت ما از صد و پنجاه سال پیش، صد سال پیش، بر اثر عوامل گوناگون، در خود احساس حقارت میكرد؛ خودكمبینی احساس میكرد؛ از جنگهای دوران قاجار بگیرید و آن شكستهای سخت و از دست دادن شهرهای مختلف در زمان قاجار، تا بعد در دوران پهلوی، زمان رضاخان، آن دیكتاتوری و سركوب سخت ملت، كه مجال نفس كشیدن به كسی داده نمیشد؛ بعد در دوران بعد از پهلوی اول، زمان محمدرضا، با حضور آمریكائیها، با ایجاد سازمان امنیت و ساواك، با آن رفتار خشنی كه با مردم میكردند، مردم احساس میكردند كه هیچ توانی دیگر برایشان نمانده است. در چند مسئلهی مهم ملت ایران احساس شكست كرد؛ از قضیهی مشروطه كه ملت ایران شكست خورد بعد از اینكه پیروز شده بود، تا قضیهی نهضت ملی كه باز ملت ایران با آنكه یك حركت عظیمی را كرد، متصدیان و مسئولان نتوانستند این حركت را نگه دارند و ملت ایران شكست خورد؛ بعد از آن یك دیكتاتوری سخت از سال 33 تا سال 57 - در طول بیست و چهار سال - بر مردم حاكم بود، كه مردم واقعاً روحیهای دیگر نداشتند. از طرفی روشنفكران غربزده كه خیلی از آنها در دستگاههای حكومت ظالم حضور داشتند، با حرف خودشان و با عمل خودشان به مردم اینجور تفهیم كرده بودند كه شما عرضه ندارید؛ عرضهی هیچ كاری را ندارید؛ باید تقلید كنید. در علم تقلید كنید، در صنعت تقلید كنید، در فرهنگ تقلید كنید، در لباس تقلید كنید، در خوراك تقلید كنید، در حرف زدن تقلید كنید. حتّی كار را به جائی رساندند كه یك وقتی گفتند: باید خط فارسی را تغییر بدهیم! ببینید چقدر یك ملت باید از استقلال و عزت نفس دور شده باشد كه جرأت كنند كسانی بگویند خطّت را تغییر باید بدهید. خط فارسی كه هزار سال میراث علمی ما با آن نوشته شده است، این را عوض كنیم، تغییر بدهیم، خط اروپائیها را بیاوریم و از آنها تقلید بكنیم؛ كار را به این جا رسانده بودند. امام آمد این روح حقارت را گرفت و در طول پانزده سال نهضت امام تا پیروزی انقلاب و از روز پیروزی انقلاب به نحو دیگری تا ده سال عمر بابركت آن بزرگوار، دائم روح خودباوری را در این ملت دمید: شما میتوانید، ما میتوانیم، شما قادرید، شما بزرگید، شما قدرتمندید.1388/03/14
بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ سیاست خبیث حاکم در دوران طاغوت یك سیاست خبیثی از دوران طاغوت بر كشور حاكم بود و آن عبارت بود از بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ كُرد بیگانه بود، بلوچ بیگانه بود، ترك بیگانه بود، عرب و تركمن بیگانه بودند، اینها را بیگانه حساب میكردند. در عملكرد آنها هم این معنا مشهود بود. شما ببینید در دوران طاغوت، در این استان [کردستان] نه كار عمرانیِ درستی انجام گرفته است، نه كار فرهنگی درستی انجام گرفته است؛ رسیدگی نمیكردند و كاری نداشتند. در این استان، كارهای عمرانی در دوران طاغوت در حد صفر بود؛ كارهای فرهنگی هم همینجور. اگر شما امروز مشاهده میكنید كه در استان كردستان نزدیك به پنجاه هزار دانشجو وجود دارد كه در بیست و چند مركز آموزش عالی مشغول تحصیل هستند، این رقم در دوران طاغوت فقط 360 نفر بود! نسبت بیسوادی هم در این استان در دوران طاغوت وحشتآور بود: فقط 29 درصد مردم در این استان باسواد بودند! طاغوت نمیخواست مردم كُرد - این مردم با استعداد و این مردم دارای هوش و ذكاوت - باسواد بشوند. فقط 29 درصد استانی با این خصوصیات و با این كیفیت، باسواد بود! آن كار عمرانیشان، این هم كار فرهنگیشان! نگاهشان نسبت به این استان، نگاه شیطنتآمیز و غلط بود. نظام اسلامی آمد و این نگاه را تصحیح كرد؛ نه فقط در سطح مسئولان، بلكه در سطح آحاد مردم.1388/02/22
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر اگر یك ملتی احساس عزت نكند، یعنی به داشتههای خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آنها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چیزی ندارد، این ملت بهراحتی در چنبرهی سلطهی بیگانگان قرار میگیرد. استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینكه بتوانند كاملًا كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آنها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آنها را نسبت به گذشتهی خود، نسبت به داشتههای خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. اینها عبرتآموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشنفكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشتهاش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! اینجور اعلان كردند. این فریاد مذلتبار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس بهراحتی میتواند بر همه چیز او- نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او- تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلانكس را بعنوان نخستوزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس- و بعدها با سفیر آمریكا- در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشتهی ماست. این ضد عزت ملی است. حكومتهای دیكتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریكهی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست كردند، بلكه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یك چنین وضعیتی قیام كرد. در مقابل یك چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار كرد و به پیروزی رسید. وقتی یك چنین روحیهای در میان مردمی حاكم شد، دستگاه سیاسی آن كشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوكرمآب میشود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام؛ «اسد علیّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی كه بخصوص در نیمهی دوم سلطنتش آنجور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشیدن نداشتند؛ توی خانههای خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمیكرد- در مقابل یك پیغام سادهی انگلیسیها كه گفتند «باید از سلطنت كناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دههی چهل و دههی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادیخواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظهای از مردم- وارد كرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریكا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع میكرد و از آنها حرف میشنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حكومت یك ملتی است كه از عزت ملی محروم است. یكی از اساسیترین قلمهائی كه انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی كه امام علناً فرمود «آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریكا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.1388/02/22
نمایشی بودن انتخابات در رژیم پهلوی ملت ما در طول تاریخ چند قرنیِ خود یك عنصر بیتأثیر در نظام مدیریت كشور بود. چرا؟ چون خاصیت حكومت استبدادی این است؛ خاصیت حكومت پادشاهی این است. ملت، كارهای نیست. حالِ ملت چگونه خواهد بود؟ بسته به انصاف آن كسی كه آن بالا نشسته است. اگر یكوقتی اقبال ملت بلند باشد، یك نفر دیكتاتوری بر سر كار بیاید كه یك مقداری رحم در دلش باشد- مثلًا حالا در تاریخ ما كریمخان زند را اسم میآورند- خوب، یك مقدار وضع مردم بهتر خواهد شد. اما اگر چنانچه كسانی مثل رضا خان قلدر و ناصر الدّین شاه و سلاطین گوناگون دیگر- مستبدین- بر سر كار باشند، اینها كشور را ملك خودشان میدانند، ملت را هم كه نقشی نداشتند، رعیت خودشان میدانند. تاریخ را نگاه كنید- نمیگویم تاریخ قرنهای متمادی را؛ تاریخ همین دوران مشروطه به این طرف را- مشروطه اسماً در كشور به وجود آمد؛ اما از وقتیكه رژیم پهلوی بر سر كار آمد، انتخابات به معنای یك حركت نمایشیِ محض تلقی شد؛ جز در یك برههی كوتاهی در دوران نهضت ملی؛ در دوران دوسالهای كه یك مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولی آن هم اشكالات فراوانی داشت؛ مجلس را تعطیل كردند، اختیارات مجلس را به دولت دادند كه اینها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقیهی این دوران، انتخابات نمایش محض بود. در آن برههای كه بنده و امثالی كه در سنین من هستند یادشان هست، همه میدانستند كه انتخابات مطلقا به معنای انتخاب مردم نیست. یك كسانی را دستگاههای قدرت، دربارِ آن روزِ شاهان در نظر میگرفتند، رقابتهائی بین خود آنها انجام میگرفت، با همدیگر زدوخورد هم میكردند؛ اما آن كسی كه میخواستند بیاورند توی مجلس بنشانند كه مطیع باشد، سربهزیر باشد، منافع آنها را تأمین كند، حق مالی غاصبانهی آنها را بدهد، او را میآوردند توی مجلس مینشاندند. مردم هم برای خودشان میرفتند. در تمام این دوران، كمتر وقتی اتفاق افتاد كه مردم احساس كنند حالا باید بروند در این صندوق رأی یك رأیی بیندازند تا در مدیریت كشور تأثیری ببخشد. مطلقاً چنین چیزی نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامهها میشنفتیم كه میگویند: حالا انتخابات است. نمیفهمیدیم روز انتخابات كِی هست؛ مردم نمیفهمیدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق میگذاشتند یكجا، خودهاشان هم گفتگو و هیاهوی مختصری میكردند و همان كاری كه میخواستند، انجام میدادند و تمام میشد میرفت. مردم نقشی نداشتند. انقلاب اسلامی ورق را بكلی برگرداند؛ مردم نقش پیدا كردند؛ نه فقط در انتخاب نمایندهی مجلس، در انتخاب رئیسجمهور، در انتخاب خبرگانی كه رهبر را بناست انتخاب كنند، در انتخاب شوراهای شهر كه شهردارها را باید انتخاب كنند. در همهی این مراحل حساس، نظر مردم شد تعیینكننده. قانون اساسی بر این اساس تدوین شد.1388/02/09
تظاهرات زنان در مشهد با شعار حفظ حجاب در هفده دی ماه 56 آنچه كه نظام طاغوت بر سر این كشور و این ملت آورد، در طول سالهای متمادی حاكمیت سیاه و ننگین خود، حقیقتاً یكی از فصول تلخ تاریخ ماست. یكی از همین فعالیتهای فاجعهآمیز، قضایای هفدهم دی بود كه در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشهی دشمنان اسلام و ایران، به كمك روشنفكران آن روزِ متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند كه زن ایرانی را از دائرهی عفاف و حجاب خود بیرون كنند و این نیروی عظیم ایمانی را كه به بركت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود كنند و بر باد بدهند. یكی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئلهی هفده دی هست. كشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصلهای كه در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - كه این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی كه بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل كشور انجام داد. زن غربی با ورود در منجلاب فساد، دستاوردش نابودی خانواده بود. اینجور نبود كه زن با برداشتن حجاب در میدان علم یا در میدان سیاست یا در میدان فعالیتهای اجتماعی پیشرفت كند؛ همهی اینها با حفظ حجاب و عفت ممكن بود و ما در نظام اسلامی این را تجربه كردیم. برداشتن حجاب، مقدمهای برای برداشتن عفت بود؛ برای برداشتن حیا در جامعهی اسلامی بود؛ برای سرگرم كردن مردم به عامل بسیار قوی و نیرومند جنسی بود؛ برای اینكه از همهی كارهای دیگر بمانند؛ و یك مدتی هم موفق شدند، اما ایمان عمیق ملت ایران نگذاشت. زنهای مسلمان ما با وجود سختگیریها در طول زمان، در مقابل این فشار سركوبگر مقاومت كردند؛ بعد از رفتن رضاخان به نحوی، در زمان خود او به نحوی، در طول دوران بقیهی طاغوت هم به نحوی. لذا در همان دیماه 1356، روز هفدهم دیماه در مشهد، یك اجتماع عظیمی، تظاهراتی از زنان مسلمان با شعار «حفظ حجاب» راه افتاد. ما آنوقت در تبعید بودیم؛ خبر آن را شنیدیم كه زنان مؤمن و مسلمان و شجاع یك چنین حركتی را به راه انداختند. این، گوشهای از فجایع رژیم طاغوت بود؛ نابود كردن آرمانهای دینی، ارزشهای اخلاقی، پیشرفتهای اقتصادی، عزت بینالمللی و خلاصه بر باد دادن سرمایههای یك ملت جزو كارهائی بود كه آن رژیم طاغوت و سیاهكار انجام داد.1386/10/19