تربیت امیرالمومنین (ع) در زير سايه پیغمبر (ص) شخصیت امیرالمؤمنین از لحظهی ولادت تا هنگام شهادت، در همهی این ادوار، یك شخصیت استثنائی است. ولادت او در جوف كعبه است - كه نه قبل از آن حضرت و نه بعد از آن حضرت تا امروز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است - شهادت آن بزرگوار هم در مسجد و محراب عبادت است. بین این دو نقطه هم، همهی زندگی امیرالمؤمنین جهاد است و صبر للَّه است و معرفت است و بصیرت است و حركت در راه رضای الهی است. در آغاز كودكی، دست تدبیر الهی، علیبنابیطالب را به آغوش پیغمبر میسپارد. امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) شش ساله بود كه پیغمبر او را از خانهی جناب ابیطالب به خانهی خود آورد. امیرالمؤمنین در آغوش پیغمبر و در زیر سایهی تربیت آن حضرت تربیت شد. در هنگام نزول وحی بر پیغمبر، تنها كسی بود كه در حراء، در آن لحظات حساس، در كنار پیغمبر حضور پیدا میكرد؛ و لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه». دنبال پیغمبر، بدون جدا شدن از پیغمبر، امیرالمؤمنین دائماً میآموخت. خود حضرت در نهجالبلاغه در خطبهی قاصعه میفرماید: «و لقد سعمت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی». میگوید: من صدای نالهی شیطان را در وقتی كه بر پیغمبر وحی نازل شد، شنیدم. «فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة»؛ از پیغمبر پرسیدم: این چه صدائی بود كه من شنیدم؟ فرمود: «هذا الشّیطان قد ایس من عبادته»؛ این نالهی یأس شیطان بود، از اینكه بتواند مردم را گمراه كند. چراغ هدایت آمد. بعد فرمود: «انّك تسمع ما اسمع و تری ما اری». این، نزدیكی و قرب امیرالمؤمنین به پیغمبر از دوران كودكی است. در دوران كودكی به پیغمبر ایمان آورد، با پیغمبر نماز خواند، با پیغمبر جهاد كرد، برای پیغمبر فداكاری كرد. در طول زندگی خود، در حیات پیغمبر یك جور، بعد از رحلت پیغمبر هم در ادوار مختلف، برای اقامهی حق، اقامهی دین خدا، حفظ اسلام، همهی تلاش خود را به عرصه آورد. از نظر پیغمبر اكرم، میزان حق، امیرالمؤمنین است. از طریق سنی و شیعه نقل شده است كه: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار»؛ اگر دنبال حقید، ببینید علی كجا ایستاده است، او چه میكند، انگشت اشارهی او به كدام سو است. زندگی امیرالمؤمنین یك چنین زندگیای است.1389/04/05
بصیرتدهی امیرالمومنین(ع) به یارانش در جنگ صفین زندگی امیرالمؤمنین سر تا پا درس است. آن چیزی كه در میان رفتارهای امیرالمؤمنین - كه شامل همهی خصلتهای نیك یك انسان و یك زمامدار است - انسان مشاهده میكند و برترینِ این خصوصیات برای امروز ماست، مسئلهی بصیرتبخشی و بصیرتدهی به كسانی است كه نیاز به بصیرت دارند؛ یعنی روشن كردن فضا. در همهی ادوار، این شجاعت بیپایان، این فداكاری عظیم، در خدمت آگاه كردن مردم، عمق دادن به اندیشهی مردم و ایمان مردم به كار رفته است. در جنگ صفین وقتی طرف مقابل كه احساس میكرد دارد شكست میخورد، برای اینكه جنگ را متوقف كند، قرآنها را سر نیزه كرد، یك عدهای آمدند دور امیرالمؤمنین را گرفتند و فشار آوردند كه باید تسلیم شوی و جنگ را تمام كنی؛ اینها قرآن را مطرح كردند. كار مزورانهای بود، كار عجیبی بود. حضرت فرمود: شما اشتباه میكنید؛ شما اینها را نمیشناسید. این كسانی كه امروز قرآن را به عنوان حَكم مطرح میكنند، به قرآن اعتقاد ندارند. من اینها را میشناسم. «انّی عرفتهم اطفالا و رجالا»؛ من دورهی كودكی اینها را دیدم، دورهی بزرگی اینها را هم دیدم. «فكانوا شرّ اطفال و شرّ رجال»؛ بدترینها بودند. اینها به قرآن اعتقادی ندارند. وقتی در تنگنا گیر میكنند، قرآن را مطرح میكنند. البته آنها گوش نكردند، اصرار ورزیدند و دنیای اسلام خسارتش را خورد.1389/04/05
دنیا طلبی و علاج آن در نگاه امیرالمومنین(ع) راز انحرافی كه آن روز[دوران حکومتش]امیر المؤمنین در مقابل خود ملاحظه میكرد- و نهج البلاغه پر است از بیان این انحرافها- عبارت بود از دنیاطلبی. شما امروز به دنیا نگاه كنید، همین را مشاهده میكنید. وقتی عناصر دنیاطلب، فرصتطلب، متجاوز، زمام كارها را در سطح عالم در دست گرفتند، همانی میشود كه ملاحظه میكنید. اولًا به حقوق انسانها ظلم میشود؛ ثانیاً حق و سهم آحاد بشر از این سفرهی عظیم طبیعت الهی و موهبت الهی ندیده گرفته میشود؛ ثالثاً همین دنیاطلبان برای اینكه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد میكنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاستبازیهای ناجوانمردانه؛ اینها ناشی از همین دنیاطلبیهاست. در محیط فتنه- محیط فتنه به معنای محیط غبارآلود است- و وقتی فتنه در جامعهای به وجود آمد، فضای ذهنی مردم مثل محیطِ غبارآلود و مهآلود است كه گاهی انسان نمیتواند دو متری خودش را هم ببیند. یك چنین وضعی به وجود میآید. در یك چنین وضعیتی است كه خیلیها اشتباه میكنند، بصیرتشان را از دست میدهند. تعصبهای بیخود، عصبیتهای جاهلی در چنین فضائی رشد پیدا میكند. آن وقت میبینید محور دنیاطلبانند، اما یك عده كسانی كه اهل دنیا هم نیستند، به خاطر فتنه در جهت هدفهای آنها حركت میكنند؛ وضع دنیا اینجور میشود. بنابراین «الدّنیا رأس كلّ خطیئة».حب دنیا، دل بستن به دنیا، در رأس همهی خطایا و همهی گناهان است. امیر المؤمنین به این نكته توجه میدهد. این برنامهی تربیت اخلاقی امیر المؤمنین است. شما اگر سرتاپای نهج البلاغه را نگاه كنید، میبینید آنچه كه امیر المؤمنین در بارهی بیرغبتی به دنیا، دل نبستن به دنیا، زهد در دنیا بیان فرموده است، از همهی آنچه كه در نهج البلاغه بیان كرده است، بیشتر است؛ این به خاطر همین است. و الّا امیر المؤمنین كسی نبود كه از دنیا گوشهگیری كند، انعزال از دنیا داشته باشد؛ نه، برای آبادی دنیا یكی از فعالترین آدمها بود؛ چه در زمان خلافت، چه بعد از خلافت، امیر المؤمنین جزو كسانی نبود كه كار نكنند، دنبال تلاش نروند؛ چرا. معروف است آنوقتی كه امیر المؤمنین در مدینه زندگی میكردند- قبل از خلافت- باغستانهائی را به دست خودش به وجود آورده بود؛ آب جاری كرده بود؛ نخل به وجود آورده بود. پرداختن به دنیا و به طبیعتی كه خدای متعال در اختیار انسان گذاشته است، و ادارهی معیشت مردم، ادارهی امور اقتصادی مردم، فراهم كردن وسائل رونق اقتصادی، اینها همه كارهای مثبت و لازم و جزو وظائف فرد مسلمان و مدیران اسلامی است. امیر المؤمنین یك چنین آدمی بود؛ اما خود او هیچ دلبستگی نداشت. این وضع امیر المؤمنین و برنامهی تربیت اخلاقی امیر المؤمنین است. علاج دنیاپرستی را هم امیر المؤمنین در خطبهی متقین بیان فرموده است: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم». علاج دلبستن و مجذوب شدن به دنیا این است كه انسان تقوا پیشه كند كه از خواص تقوا یكی همین است كه «عظم الخالق فی انفسهم»؛ خدا در دل انسان، در جان انسان آنچنان جایگاهی پیدا میكند كه همه چیز در نظر او كوچك میشود. این مقامات دنیوی، این اموال، این زیبائیها، این جلوههای زندگی مادی، این لذتهای گوناگون در نظر انسان حقیر میشود و بر اثر عظمت یاد الهی در دل انسان، اهمیت پیدا نمیكند. از خصوصیات تقوا همین است. خود او هم- امیر المؤمنین- مظهر كامل همین معنا بود. در این خطبهی معروف «نوف بكالی» كه حالا من یك فقرهای از آن را بعد عرض میكنم، میگوید حضرت ایستاد روی سنگی، لباس ساده پشمیِ مندرسِ كمقیمتی بر تن او بود و نعلی از برگ خرما یا از پوست درخت خرما به پای او بود؛ چنین وضعیت فقیرانه و زاهدانهای حاكم و مدیر آن كشور عظیم اسلامی داشت؛ اینجور زندگی میكرد و این بیانات عظیم، این جواهر حكمت را بر زبان جاری میكرد. این بزرگوار در همین قضایای سیاسی زمان خود، وقتی در جنگ صفین یك نفر آمد راجع به قضایای سقیفه و این چیزها سؤال كرد، حضرت با تندی به او جواب دادند، فرمودند: «یا اخا بنی اسد انّك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»؛جای حرف را نمیدانی، نمیفهمی چه بگوئی، كجا بگوئی، حالا در اثنای این حادثهی عظیم نظامی و سیاسی، آمدی از گذشته سؤال میكنی كه قضیهی سقیفه چه بود! و لیكن در عین حال یككلمه جواب او را میدهند، میفرمایند لیكن تو حق سؤال كردن داشتی، چون سؤال كردی، حق داری و من باید جواب بدهم؛ «فإنّها كانت أثرة شحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین»؛این یك امتیازطلبی بود؛ یك عدهای چشم پوشیدند، یك عدهای به آن چنگ انداختند. مسئلهی چشم پوشیدن؛ یعنی قدرتطلبی، دنبال جاه و مقام رفتن، دنبال دنیا به هر شكل آن رفتن، از نظر امیر المؤمنین در همهی زمانها محكوم و مردود است. این آن روحیهی امیر المؤمنین است كه میخواهد به ما این روحیه را تعلیم بدهد؛ باید ما از امیر المؤمنین این را درس بگیریم؛ یاد خدا و توجه به ذكر و مناجات الهی، مهمترین علاجی است كه امیر المؤمنین برای این كار دارد.1387/06/29
اسوه بودن امیرالمومنین (ع) در همهی دورانهای زندگی در همهی دورانهای زندگی، او[امیرالمومنین (علیه السلام) ] اسوه است. نوجوانهای دهساله و دوازدهساله و سیزده چهاردهساله میتوانند به علی اقتدا كنند؛ او را الگوی خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده یازدهسالگی، اول كسی بود كه اسلام را شناخت و پذیرفت و به دنبال پیغمبر راه افتاد. این، خیلی مهم است. یك كودك ده یازدهساله حقیقت را در میان آن همه دشمنی و انكار بشناسد و پای آن بایستد و برای آن سر از پا نشناسد. جوانهای بیستساله و بیستودوساله و بیستوپنجساله میتوانند امیر المؤمنین را الگوی خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او كسی بود كه در بیست و سهسالگی- كه پیغمبر اكرم در آن زمان از مكه به مدینه هجرت فرمود- مهمترین بار این هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پیامبر عزیزترین شخصیتهای خاندانش یعنی «فواطم» را به او سپرد تا با خودش از مكه به مدینه بیاورد؛ وكالت خودش را در مكه به او داد كه امانتهای مردم را بدهد، قرضهای پیغمبر را ادا كند، طلبهای او را جمعآوری كند و در مدینه به پیامبر ملحق شود. شب هم كه بنا بود بریزند در آن خانه و پیغمبر را با شمشیرهاشان قطعه قطعه كنند، او بود كه حاضر شد جای پیغمبر بخوابد؛ خود را در معرض این خطر قرار بدهد. این شخصیت را ببینید! عظمت را ببینید! این میشود الگو.
وقتی پیغمبر در مدینه حكومت تشكیل داد، امیرالمؤمنین شد سرباز درجهی یك پیغمبر در تمام این ده ساله؛ از بیستوسه سالگی تا سیوسه سالگی. هر جا پیغمبر مسئله یا مشكلی داشت، علیبنابیطالب (علیهالسّلام) اول كسی بود كه آنجا در كنار پیغمبر و برای دفاع از حقیقت پیغمبر حاضر بود. در جنگها پیشروِ جنگ، او بود؛ در گرههای مشكل و باز نشدنیِ جنگهای پیغمبر، شمشیر او گرهگشا بود. هرجا همه عقب مینشستند، او جان خود را كف دست میگرفت و میرفت جلو. هیچ چیز هم برای خود نخواست؛ یكسره در راه خدا و برای خدا و در خدمت پیغمبر.
پیغمبر كه از دنیا رفت، امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ برای این كار اقدام هم كرد، حرف هم زد، ابلاغ دعوت هم كرد؛ بعد كه دید نمیشود، بعد كه دید اگر او وارد میدان شود و كار دعوت به خود را ادامه دهد، اجتماع مسلمانان از هم میپاشد، كنار كشید. «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا». بیست و پنج سال، امیرالمؤمنین به خاطر وحدت امت اسلامی و انسجام جامعهی اسلامی و برقراری حكومت اسلامی از حق خود - كه آن را برای خود مسلّم میدانست - هیچ نگفت. اینها شوخی است؟! اینها آسان است؟! اینهاست كه یك انسان را اینجور بر قلهی آفرینش بنیبشر مینشاند. اینهاست كه انسان را تبدیل میكند به یك خورشید فروزان در طول تاریخ بشری، كه غروب ندارد.
بعد كه بیستوپنج سال گذشت و امیرالمؤمنین یك مرد پنجاه و هفت هشت ساله - در سنین پیری - بود، مردم آمدند اصرار كردند، التماس كردند، گفتند باید بیائی، باید قبول كنی، دست برنمیداریم؛ امیرالمؤمنین، اول قبول نمیكرد، بعد وقتی دید كه از همه جای دنیای اسلام خیلی از مردم آمدهاند و اصرار میكنند - از مصر، از عراق، از خود مدینه؛ بزرگان، مهاجرین، انصار - و میگویند یا علی! غیر از تو هیچ كس نیست كه بتواند این جامعه را اداره كند و این مشكلات را حل كند، گفت خیلی خوب، قبول میكنم؛ و قبول كرد. از لحظهای كه این مسئولیت را قبول كرد، تا لحظهای كه فرق مباركش در محراب عبادت شكافته شد، یك روز و یك ساعت از مطالبهی آن حقی و حقیقتی كه اسلام به خاطر او بنا شده بود، دست برنداشت؛ نه رودربایستی، نه مجامله، نه ملاحظه، نه ترس، نه ضعف، مانع او نشد.
«لیقوم النّاس بالقسط». انبیاء برای اجرای عدالت آمدهاند؛ برای نزدیك كردن مردم به خدا آمدهاند؛ برای اجرای مقررات الهی در بین مردم آمدهاند. و امیرالمؤمنین رسالتش در وصایت پیغمبر و خلافت اسلامی این است. یك لحظه از این راه عقبنشینی نكرد. در حركت، كوتاهی نكرد. رفقای قدیمی از او بریدند؛ متوقعان بهشان برخورد؛ از او جدا شدند؛ علیه او جنگهای براندازی راه افتاد. كسانی كه تا دیروز او را ستایش میكردند، عدالتِ او را كه دیدند، تبدیل به دشمن خونیِ او شدند؛ لكن ملامت ملامتگران - «لا تأخذهم فی اللَّه لومة لائم» - ذرهای در امیرالمؤمنین اثر نگذاشت؛ راه را محكم ادامه داد؛ بعد هم در همین راه به شهادت رسید؛ «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله». شخصیت امیرالمؤمنین و ظواهری كه ما میبینیم، اینهاست. ببینید چقدر شگفتآور است! چقدر این تابلو پُر از ظرافت و پُر از زیبائی و شگفتی است!1386/05/06
خلاصهی زندگی امير المؤمنين (علیه السلام) زندگی امیر المؤمنین، زندگیِ یك مسلمان كامل و یك انسانِ تراز عالی به شمار میرود؛ الگو، امیر المؤمنین است. دورهی زندگی امیر المؤمنین، كودكی و نوجوانی او، در آغوش پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بوده است و اصلًا در دامان پیغمبر رشد پیدا كرده و با تربیت او تربیت شده است. در دوران اول جوانی و نوجوانی، مسئلهی بعثت و حوادث دشواری كه با بعثت پیغمبر، برای آن بزرگوار پیش آمد و امیر المؤمنین دائم متصل به پیغمبر بود و همهی این حوادث را امیر المؤمنین تجربه كرد. از اول بعثت تا آن روزی كه بعثت و رسالت اعلام شد، حملهها و سختیها شروع شد. خودِ امیر المؤمنین میفرماید: «لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امه»؛ مثل برّهای كه دنبال مادرش حركت میكند، دائم متصل به رسول خدا بودم. «یرفع لی فی كلّ یوم من اخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به»؛ هر روز، با عمل و اخلاق خود، یك درس و دانش جدیدی به من میآموخت و از من میخواست كه به آن عمل كنم. پیغمبر این شخصیت والا و ملكوتی را تربیت میكرد و میساخت. «و لقد كان یجاور فی كلّ سنة بحراء»؛ هر سال مدتی را در غار حراء میگذرانید. «فأراه و لا یراه غیری»؛ من میرفتم او را میدیدم؛ هیچكس غیر از من به سراغ او نمیرفت و او را نمیدید. «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله) و خدیجة و انا ثالثهما»؛ تنها خانهای كه اهل آن، مسلمان بودند، خانهی ما بود؛ پیغمبر بود، خدیجه بود و من. «اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النّبوة»؛ نور پیغمبری را میدیدم؛ عطر دلپذیر نبوت را استشمام میكردم. امیر المؤمنین این چنین پرورش پیدا كرد. آن وقت قضایای بعثت و سختیها پیش آمد؛ آن روزی كه پیغمبر خدا و مسلمانها را از مكه بیرون كردند و آنها مجبور شدند به شعب ابی طالب- آن درّه و شكاف كوه كه متعلق به ابی طالب بود؛ جای بیآب و علف- پناه ببرند، امیر المؤمنین هفده سالش بود. جوان هفدهساله وارد شعب ابی طالب شد و بیستساله بودند كه با آن روش معجزآسا بیرون آمدند. وقتی پیغمبر به طائف رفتند تا شاید بتوانند در آنجا اثری بگذارند- كه ده روز در طائف ماندند- امیر المؤمنین همراه پیغمبر بود؛ كه آنجا اشراف و ثروتمندان طائف فهمیدند كه پیغمبر اكرم به طائف آمده است، غلامان و نوكران و مردم كوچه و بازار را تحریك كردند و آنها به پیغمبر سنگ زدند؛ آنجا امیر المؤمنین ایستاد و از پیغمبر دفاع كرد. آن شبی كه برای اولین بار، چند نفر از بزرگان مدینه مخفیانه به خانهی قدیمیِ عبد المطّلب آمدند و برای بیعت، كنار پیغمبر نشستند و كفار قریش اطلاع پیدا كردند و آمدند اطراف آن خانه را گرفتند تا حمله كنند، آن كسانی كه آمدند دفاع كردند، امیر المؤمنین و جناب حمزه بودند. این جوان- جوان مؤمن، جوان نورانی، جوان متصل به منبع وحی، مؤمن واقعی، پرهیزكار و پاكیزهی كامل- تمام این دوران سیزدهساله و همهی وجودش را وقف دفاع از رسالت و پیغمبر كرد. سختترین كارها را هم در هنگام هجرت پیغمبر، امیر المؤمنین به عهده گرفت؛ یعنی منتقل كردن زنان (فواطم) و دادن اماناتی كه دست پیغمبر بود و بعد رساندن خود به قوا و مدینه؛ بعد در مدینه، سردار تراز اول، مؤمن تراز اول، شاگرد تراز اول پیغمبر و عبادتكنندهی تراز اول در میان همهی مسلمانان، امیر المؤمنین است. در جنگ، همهی چشمها به اوست؛ در مسجد و هنگام عبادت هم، همهی دلها تحت الشعاعِ دل نورانی اوست. پای منبر پیغمبر هم، از همهی شاگردان پذیرندهتر، دانندهتر و پرسندهتر اوست؛ در یك روایت هست كه به حضرت عرض كردند: شما چقدر از پیغمبر زیاد نقل میكنید؟ فرمود: من از پیغمبر سؤال میكردم، جواب میداد؛ وقتی سؤال نمیكردم، خودِ او ابتدا به من میگفت. بنابراین، شاگرد درجهی یك بود. دورهی پیغمبر، این ده سال هم با همهی محنتها، شُكُوهها، شیرینیها و تلخیهایش، اینطوری گذشت. بعد از رحلت پیغمبر، ماجرای سقیفه و مسئلهی خلافت پیش آمد. خوب، معلوم بود حق با امیر المؤمنین بود و حق را متعلق به خود میدانست؛ اما وارد جدال و جنجال نشد. وقتی بیعت تمام شد و حضرت مجبور شد و نخواست در مقابل جماعت مردم بایستد و فتنهای درست بشود، تسلیم بیعت شد. بعد هم از كار كناره گرفت و اولِ كار، یك گوشهای نشست؛ به معنای اینكه هیچگونه مزاحمتی برای كسانی كه در رأس كار هستند، به وجود نمیآورد. بعد از اندكی احساس كرد كه جامعهی اسلامی به او نیاز دارد: «حتّی رأیت راجعة الناس قد رجعت ترید محو دین محمّد (صلّی الله علیه و آله)»؛ آن وقت وارد میدان شد. همكاری، مشاركت و كمك به كسانی كه مدیریت جامعه را به عهده داشتند، هدایت و دستگیری آنها در آنجایی كه میلغزیدند؛ در آنجایی كه اشتباه میكردند؛ چه در زمینهی علمی، چه در زمینهی سیاسی، در همهی زمینهها؛ كه این مورد اعترافِ همه است؛ این حرفی نیست كه ما شیعیان میزنیم. پُر است كتب روایات و تواریخ مسلمین از شیعه و سنی از كمكهای امیر المؤمنین كه: «لو لا علی لهلك عمر»؛ كه بارها و بارها این را سنّیها نقل كردهاند؛ این، حرف ما نیست. هدایتها و كمكهای آن بزرگوار در زمینهی لشكركشیها، در زمینهی اجرای حدود، در زمینهی مسائل سیاسی و غیره؛ مرشد كامل، محور و مركز نورافشانی در جامعهی اسلامی، امیر المؤمنین بود. این بیست و پنج سال هم به همان شكلی كه معروف است و میدانید، گذشت. نوبت به خلافت رسید. آن وقت معجزهی مدیریت و حكومت در تمام تاریخ را امیر المؤمنین سردست آورد. این چهار سال و نه ماه، ده ماهِ حكومت امیر المؤمنین، معجزهی حكومت است؛ دیگر نظیر آن، حكومتی دیده نشده است؛ حكومت عدل مطلق، شجاعت مطلق، همراه با مظلومیت مطلق. وضعی كه در زمان پیغمبر هم پیش نیامد؛ زمان پیغمبر خطوط روشن بود، فاصلهها معلوم بود؛ اما زمان امیر المؤمنین مشكلات بسیار پیچیدهتر و درهمتنیدهتر بود؛ آن هم با آن وسعت دنیای اسلام. زمان پیغمبر فقط مدینه و مكه بود و چند تا شهر دیگر. زمان امیر المؤمنین كشور پهناور عظیم، مردمِ تازه مسلمان و مرزهای درهم ریختهی اعتقادی و مشكلات فراوان دیگر؛ در چنین جامعهای، امیر المؤمنین حكومتی را برپا كرد كه افتخار همهی حكومتهای باانصاف دنیا این است كه بتوانند خودشان را اندكی به آن شبیه كنند؛ و تازه نمیتوانند و هیچكس تا امروز نتوانسته است. مظهر عدالت، مظهر قداست، مظهر انصاف، مظهر رحم، مظهر تدبیر، مظهر شجاعت، مظهر رعایت حقوق انسان و مظهر عبودیت در مقابل پروردگار؛ این خلاصهی زندگی امیر المؤمنین است.1385/07/21
تبیین شجاعت امیرالمومنین(ع) در عرصه های مختلف زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنى پشت نکرد. این، ارزش کمى نیست. شما در داستان جنگهاى صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و على جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را مىبینید. آن حضرت در بعضى از این جنگها، بیستوچهار ساله بوده، در بعضى جنگها بیستوپنج ساله بوده و در بعضى جنگها سى سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض مىکنم: اى علىِ بزرگ! اى محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگى به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانى. شما ماجراى سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنید! على هنگامى قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسى جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونهى شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر مىگیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براى خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه مىکنیم. پیغمبر اکرم صلواتاللَّهوسلامهعلیه، در حال ابلاغ پیامى در یک جامعه بود که همهى عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب مىشدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّى و طبقاتىشان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامى در چنان جامعهاى چه شانسى داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامى را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهاى متکبّر، با سرهاى پرنخوت و پربادِ غرور و بىاعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بناى هوچیگرى و تمسخر مىگذاشتند، با اینکه پیامبر اکرم پارهى تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندى داشتند - همهى مردم آن روزگار چنین تعصّبى داشتند و براى یک خویشاوند گاهى ده سال مىجنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روى برگرداندند. آرى؛ هنگامى که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بىاعتنایى کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما على که نوجوانى بیش نبود، بهپا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان مىآورم. البته وى قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسهى خانوادگى، ایمان خود را علنى کرد. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن مؤمنى است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفى نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفى داشتند؛ اما همه مىدانستند که على از اوّل ایمان آورده است. این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت مىکنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیرى مىکنند، شاعر مسخره مىکند، خطیب مسخره مىکند، پولدار مسخره مىکند، آدم پست و رذل اهانت مىکند؛ ولى انسانى نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مىایستد و مىگوید: «من خدا و این راه را شناختهام» و برآن پافشارى مىکند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگى امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود. نبىّ اکرم صلّىاللَّهعلیه وآلهوسلّم چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیّه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مىگیرم. نباید فرار کنید. باید آنقدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مىکنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و - آنطور که نقل مىکنند - آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسولاللَّه! بیعت مىکنم» همین جوان نورس بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مىکنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمىخواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضى اللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة فعلم ما فى قلوبهم». شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام اینگونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جاى اظهار وجودِ جوهر انسانى بود، آن بزرگوار جلو مىآمد و در همه کارهاى دشوار سبقت مىگرفت. روایت است که مردى نزد عبداللَّهبنعمر رفت و گفت: «من على را دشمن مىدارم.» شاید از آنجایى که مىدانست آن خانواده چندان میانهاى با على ندارند، خواست مثلاً خودشیرینى کند. عبداللَّهبنعمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردى دشمنى مىکنى که سابقهاى از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟ این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدى که قرنها درخشیده و روزبهروز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانى وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچکس نبود. مىفرمود: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتى راه درست را تشخیص دادید، با همهى وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود؛ منطقى شجاعانه که آن را در زندگى خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مىکنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این بزرگوار دربارهى قطایعى که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکى را که قبل از من به ناحق کسانى به شما دادهاند و مهریه زنانتان قرار دادهاید، یا با پول فروش آن، کنیز خریدهاید، ملاحظه نمىکنم و همهى آنها را برمىگردانم. آنگاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها بهوجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانى که در جامعهى اسلامى نام و نشانى داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مىتوانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایى وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتى راه خدا را تشخیص داد، ملاحظهى احدى را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. زمانى ما این مطالب را بهعنوان سرمشقهاى زندگى على علیهالسّلام بیان مىکردیم و باید حقیقت قضیه را اعتراف کنم که درست به عمق این مطالب پى نمىبردیم. اما امروز که وظیفهى حسّاس ادارهى جامعهى اسلامى در دست امثال بنده است و با این مطالب آشناییم، مىفهمیم که چقدر على علیهالسّلام بزرگ بوده است.1374/11/20
انفاق چهل هزاردیناری امیرالمومنین (علیه السلام) روایتی است که «تاریخ بلاذری» و کتاب «فضایل احمد» آن را [از طرق عامه] نقل کردهاند و در انفاق امیر المؤمنین علیهالسّلام است که: «کانت غلة علیٍّ اربعین الف دینار.» ظاهراً مربوط به دوران بیست و پنجساله است که آن بزرگوار فراغت بیشتری داشت و به آباد کردن ملک و حفر چاه و از این قبیل امور میپرداخت. زمینهای زیادی را آن حضرت به دست خود آباد کرده بود. در یک روایت دارد: «بکد یده و عرق جبینه.» چنین نبود که کارگر بگیرد و آنها حفر چاه کنند؛ نه. خودش کلنگ برمیداشت، با بازوی خودش چاه میکند و زمین آباد میکرد و در آمد زیادی هم داشت. باری؛ آن روایت میگوید: در یک سال، چهل هزار دینار در آمد ملکی آن حضرت بود که گندم و خرما و از این قبیل، کاشته و برداشته بود. چهل هزار دینار در آمد یک سال! «فجعلها صدقة»؛ تمام این چهل هزار دینار درآمد یک سال خود را صدقه داد! حرف را در ذهن خودتان مرور کنید! امیر المؤمنین علیهالسّلام، تمام در آمد سالش را صدقه داد! پول دیگری هم نداشت که خیال کنیم زندگی را از آن طریق خواهد گذراند. دنبالهی روایت این است: «و انه باع سیفه»؛ همان روز که درآمد خود را صدقه داد، به بازار رفت و شمشیرش را در معرض بیع گذاشت که بفروشد. گفتند: یا امیر المؤمنین! شما امروز چهل هزار دینار وجه نقد یا جنس داشتی و صدقه دادی! یعنی حالا شمشیرت را میفروشی؟ فرمود طبق این روایت: «قال لو کان عندی عشاء ما بعته.» اگر برای شام، غذا داشتم، شمشیرم را نمیفروختم! اینها افسانه نیست؛ واقعیات است! برای این است که من و شما درس بگیریم که از دادن خمس مالمان، ربع مالمان، نصف مالمان، عشر مالمان، زکات واجبمان و انفاق برای مستحقین، این قدر ابا داریم!این، آن نمونهی عالی است. البته نه شما، نه بزرگترهای ما، نه انسانهای عالی مقام و نه ما، به حد امیرالمؤمنین علیهالسّلام نمیرسند و نمیرسیم. این، امر واضحی است. من یک وقت - چند سال قبل از این - در خطبه گفتم که «ما نمیتوانیم مثل امیرالمؤمنین علیهالسّلام باشیم.» یکی نامه نوشت: "خوب عذری پیدا کردید که میگویید «ما نمیتوانیم مثل امیرالمؤمنین باشیم." نه؛ این عذر نیست. امام باقر علیه الصّلاة و السّلام - طبق روایت - کارهای امیرالمؤمنین، علیهالسّلام را که نگاه کرد، گریست و فرمود: «چه کسی مثل این طاقت دارد؟» بعد فرمود: «تنها کسی که در میان اهل بیت میتوانست خودش را شبیه علی کند، امام سجاد بود.» سیدالساجدین، تازه شبیه امیرالمؤمنین! مگر کسی میتواند!؟ خود آن حضرت هم، طبق آنچه که در خطبهی نهجالبلاغه است، فرمود: «الا و انکم لا تقدرون علی ذلک.» اما این نقلها برای این نیست که ما مثل او باشیم و بگوییم: «خوب، ما که نمیتوانیم!» بلکه برای این است که در این جهت حرکت کنیم. همه باید در این جهت حرکت کنند.1371/01/07
مناقب علی(ع) به نقل از ابن عباس بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسّلام،به مناسبتی نام آن بزرگوار در محضر ابنعباس به زبان آمد. ابنعباس گفت: «وااسفاه علی ابی الحسن؛ وااسفاه علی ابیالحسن مضی و اللَّه ما غیر و لا بدل و لا قصر و لا جمع و لا منع و لا آخر الا اللَّه»؛ برای خودش چیزی جمع نکرد. برای خودش هیچ کار مادی نکرد. چیزی را مگر خدا ترجیح نداد. در همهی کارها، قصدش خدا بود. هدف او فقط و فقط کسب رضایت خدا بود. مصداق آیهی شریفهی «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه و اللَّه رؤوف بالعباد» که اول خطبه خواندم، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است. بعد، ابن عباس گفت: «واللَّه لقد کانت الدنیا اهون علیه من شسع نعله»؛ به خدا دنیا و این زینتها و زخارف و ثروتها و خوشیهای آن، در چشم او کوچکتر و سبکتر از بند کفش او بود. «لیث فی الوقی»؛ در میدان جنگ، شیر درنده بود. «بحر فی المجالس»؛ وقتی که جای گفتگو و افاده و علم و معرفت بود، دریا بود. «حکیم فی الحکماء»؛ اگر حکمای عالم جایی جمع میشدند، در میان آنها، کسی که حکمت را باید از او بیاموزند، علی بود. «هیهات قد مضی الی الدرجات العلی.»1371/01/07
ترسیم لحظات آخر عمر امام علی(ع) وقتیکه آن ضربت غدرآمیز بر فرق مبارک امیر المؤمنین علیهالسّلام وارد شد، منادی در کوفه فریاد بر آورد: «تهدمت و الله ارکان الهدی»؛ پایههای هدایت ویران شد. و مردم فهمیدند که چه اتفاق افتاده است. آن محبوب دلها را، اگرچه نافرمانیاش میکردند، اما دوست میداشتند. کسی نمیتوانست امیر المؤمنین علیهالسّلام را دوست نداشته باشد. اگر بخواهید تصویری از آن روز را به ذهن بیاورید که خبر شهادت آن بزرگوار چه به روز مردم آورد، به یاد بیاورید آنچه را که در زمان خود ما در بیماری امام بزرگوارمان و بعد در خبر رحلت آن بزرگوار پیش آمد. دیدید چه غوغایی در دلهای مردم به وجود آمد! این، ممکن است مقداری وضع را برای ما روشن کند. در شهر کوفه غوغایی به پا شد. اما با وجود غوغای مردم، خانوادهی امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام احساس غربت میکردند؛ چون میدانستند آن بزرگوار با این مردم چگونه بود و از دست آنها چه کشید. حضرت را با آن حال کسالت سخت و مسمومیت شدید و با آن چهرهی خونآلود و محاسن خونین، از مسجد به منزل بردند. آن بزرگوار، تقریباً دو روز در آن حالت بود و خانوادهی ولایت در نهایت نگرانی و اضطراب به سر میبردند که سر نوشت پدر چه خواهد شد؟ طبیب آوردند. معاینه کرد و فهمید که آن بزرگوار مسموم شده است. دیگر همه از حیات امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام ناامید شدند. اصبغ بن نباته نقل میکند که «به عیادت آن بزرگوار رفتم. وقتی وارد شدم، دیدم چهرهی امیر المؤمنین علیهالسّلام، به قدری زرد بود که نمیشد فهمید صورت حضرت زردتر است یا آن پارچهی زرد رنگی که بر فرق مبارکش بسته بودند! زردی چهرهی امام از اثر زهر و کسالت و جراحت شدید بود.» بعد میگوید: «از خانه که بیرون آمدم، غوغای مردم نشان داد که امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام از دنیا رفته و به شهادت رسیده است.»1371/01/07
سیره علی(ع) در اهتمام نسبت به یتیمان به روایتی از فردی به نام «ابوالطفیل» بر خوردم که میگوید: امیرالمؤمنین علیهالسّلام، در دوران حیات خود به یتیمان خیلی اهمیت میداد و آنان را نوازش میکرد. آن حضرت میگفت «من پدر یتیمان هستم و باید به آنها محبت کنم تا مثل پدر با آنها رفتار شده باشد.» میگوید: آنقدر امیرالمؤمنین علیهالسّلام، با انگشت مبارک خود، عسل از ظرف برداشته بود و در دهان کودکان یتیم گذاشته بود، که یکی از مسلمانان آن روز گفته بود «آرزو میکردم کاش من هم یتیم بودم، تا چنین مورد لطف و محبت امیرالمؤمنین علیهالسّلام قرار میگرفتم!» این رفتار امیرالمؤمنین علیهالسّلام با ایتام است. لذا قضیهای که بین گویندگان معروف است و شاید در بعضی از کتب هم باشد، بعید نیست. آن قضیه این است که میگویند وقتی اعلام کردند «امیرالمؤمنین علیهالسّلام، به دلیل مجروحیت و مسمومیت، احتیاج به شیر پیدا کرده است، دیدند چندین کودک یتیم، کاسههای شیر به دستشان گرفتهاند و اطراف خانهی امیرالمؤمنین علیهالسّلام جمع شدهاند.» صلی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. صلی اللَّه علیک و علی روحک و بدنک.1371/01/07
مجروح شدن امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگ احد این روایت هم باز از منابع اهل سنت و از انس بن مالک نقل شده است که امیر المؤمنین علیهالسّلام را با شصت و چند جراحت، به پشت خط مقدم جبهه آوردند. ظاهراً در جنگ احد بوده است. شصت و چند جراحت برداشتن در جنگ، شوخی نیست! پیغمبر، امسلیم و امعطیه را که دو زن جراح یا پرستار بودند، مأمور کرد که به آن بزرگوار برسند و ایشان را تداوی کنند. آنها گفتند که این پیکر، با این وضع که ما میبینیم، خائفیم بر او. یعنی احتمال دارد که قابل مداوا نباشد. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنین، میآمدند و از آن بزرگوار عیادت میکردند و میرفتند. راوی انس بن مالک میگوید: «و هو قرحة واحدة»؛ سر تا پایش کأنه یک جراحت بود. از سرتاپا، پر بود از جراحت! بعد پیغمبر با دستش روی جراحات را مسح میکرد و از طریق معجزه، جراحات امیر المؤمنین علیهالسّلام را بهبود میبخشید. پیغمبر مسح میکرد و جراحات، یکییکی خوب میشد. یعنی به طریق عادی ممکن نبود. ببینید چقدر حال آن حضرت، وخیم بوده است! این نکته مورد نظر من است: کسی که در جبهه، چنان فداکاریای از خود نشان داده، چندین مرتبه با شمشیر خود، بلا را به ظاهر از جان پیغمبر دور کرده است و لشکر فراری شده را با مقاومت خود برگردانده یعنی یکتنه، کار هزار نفر یا هزاران نفر را انجام داده است آخر سر این همه جراحت برداشته است. مسلمانان دسته دسته به عیادتش میآیند و میروند. پیغمبر میآید و چنان محبتی در حقِ علی میکند. اینجا، برای امثال ما، لغزشگاهی است که غروری برایمان پیدا شود. اما ببینید امیر المؤمنین علیهالسّلام در برابر لطف پیغمبر، محبت مؤمنین و شفای جراحات در نقطهای که محل شدید لغزش و غرور برای خیلیهاست برخوردش چگونه است: فقال علیٌّ علیهالسّلام: «الحمد للّه الذی جعلنی لم أفرَّ و لم اولی الدبر.» نگفت: من ایستادگی کردم. گفت: خدا را شکر میکنم، زیرا کاری کرد تا من نگریزم! خدا را شکر میکنم که کاری کرد تا پشت به دشمن نکنم! این روحیه، روحیهی برجستهای است که باید از آن الهام بگیریم. اگر کار برجستهای در خودمان سراغ داریم، خودمان را شکر نگوییم. مگر ما کهایم و چهکاره هستیم!؟ باید خدا را شکر بگوییم. و آن وقت: «فشکر الله تعالی له ذلک فی موضعین من القرآن.» در دو جای قرآن، خدای متعال از این عمل امیر المؤمنین علیهالسّلام طبق این روایت شکرگزاری کرد. و هو قوله تعالی: «سیجزی الله الشاکرین، و سنجزی الشاکرین. » این، عمل امیر المؤمنین علیهالسّلام فیمابین خود و خدایش بود. کوبیدن پتک بر سر پیل مستی بود که نامش نفس است و در وجود بشر، سربلند میکند. مثل یک پیلبان زرنگ، باید دائم با چکش بر سر پیل نفس بکوبی؛ و الّا رم میکند و دیگر قابل کنترل نیست.1371/01/07
علی(ع) اولین ایمان آورنده به پیامبر(ص) در واقعه یومالدار امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، از اول زندگی تا آخر عمر، به خدای متعال فکر کرد و راه خدا را - ولو مورد مخالفت همهی انسانها هم بود - بر راه غیر خدا و ضد خدا انتخاب کرد. امیرالمؤمنین از قبیل این صفت، دهها خصلت برجسته دارد؛ این یکی از آنهاست. آن وقتی که میخواست ایمان بیاورد - که اول مؤمن به نبیّاکرم، امیرالمؤمنین بود - همهی کسانی که در آن جامعه بودند؛ به این حقیقت کافر بودند؛ اما او به کفر و انکار و عناد آنها اعتنایی نکرد. در واقعهی «یومالدار»، پیامبر بزرگوار بزرگان عرب را در مکه جمع کردند و اسلام را بر آنها عرضه کردند و فرمودند که هر کس امروز اول نفر ایمان را بپذیرد، او وصی و امیر پس از من خواهد بود. این معنا را بر دیگران عرضه کردند و هیچکس از کفار و قریشیانی که بودند، حاضر نشد این دعوت را قبول کند؛ ولی امیرالمؤمنین که کودکی سیزده ساله بود، بلند شد و قبول کرد و رسول اکرم هم از او قبول فرمودند - هم ایمانش را، هم نفر دوم شدنش را - که کفار برگشتند به صورت استهزاء به ابیطالب گفتند که پسرت را بر تو امیر کرد! این اولین قدم بود.در تمام دوران مکه، یک لحظه رعایت و ملاحظهی خشونتها و عصبیتها و مخالفتها و دشمنیها را نکرد و از حق دفاع نمود. در تمام دوران مدینه، هر جا که خطر بود، علیبنابیطالب آنجا بود و هیچ چیز را ملاحظه نکرد. در قضیهی خندق، آن وقتی که همه سرها را به زیر انداختند، او بلند شد و شجاعانه داوطلب شد؛ یعنی برای وجود خود، هیچ حیثیتی جز حیثیت دفاع از اسلام و دفاع از حق قائل نبود؛ برای او همین یک کار بود که از حق دفاع کند.1370/10/29
زندگی و شخصیت امیرالمؤمنین(ع) شاید در زندگی علیبنابیطالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود؛ یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزهی شخصی و نفسانی و امثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب، در باب شخصیت امیرالمؤمنین، اصل قضیه این است. امیرالمؤمنین این اخلاص را از دوران کودکی و نوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانهی یک آقازادهی قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد، و بعد هم ماجرای خوابیدن آن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند. این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جملهی کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند، درمییابد که بزرگترین فداکاری است که یک انسان میتواند از خود نشان بدهد؛ یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشمگین و آمادهی در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم. کسانی مثل آن نویسندهی مسیحی که از دین ما خارج هستند و با رؤیت اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسهی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی. اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است. در جنگهای پیامبر، در اُحد آنوقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آنوقتی که همه از مبارزهی با عمروبنعبدود سرپیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیهی خیبر، در قضیهی آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر در سقیفه، در شورای تشکیلشدهی بعد از درگذشت خلیفهی دوم، در همهی این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصاً للَّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود، انتخاب کرد و «خود» را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیستوپنج سالی که از خلافت دور ماند، در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیهی انسانهای جامعه، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهای مختلف، که هرکدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همهی موارد دیگر، علیبنابیطالب، همان علیبنابیطالبی است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و برمیگزیند؛ بندهی خالص خدا. این، آن چیزی است که من و شما باید رشحهیی از آن را در عمل و زندگی خود از علیبنابیطالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطرهی از آن در وجود انسانی باشد، او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند.1370/01/16