فرهنگ جهادی؛ هدیه انقلاب اسلامی به مردم در نظام جمهوری اسلامی و به بركت انقلاب اسلامی، همهی تلاشها سرعت و كاراییِ مضاعفی پیدا میكند. آنچه انقلاب اسلامی به مردم ما داد، فرهنگ جهادی بود. فرهنگ جهادی در همهی صحنهها و عرصهها به كار میآید و در زمینهی كارهای زیربناییِ كشاورزی و دامداری و امثال اینها هم از اوّل انقلاب، روح و فرهنگ جهادی وارد میدان شد. بعضی از صاحبنظران در بارهی انقلابهای دنیا اینطور اظهار نظر كردهاند كه انقلابها بعد از آنكه به پیروزی رسیدند، سیّال بودن و جوشندگی و تحرّك و پیشرفت آنها از بین میرود و به دستگاههای ایستا و بیتحرّك تبدیل میشوند. ممكن است در برخی از انقلابها همینطور باشد- ما نسبت به آنها قضاوتی نمیكنیم- اما در مورد انقلاب ما پدیدهای دیده شد كه این فرضیه را از كلیّت انداخت و در اینجا غلط از آب درآمد؛ زیرا خودِ انقلاب دستگاههایی را به وجود آورد كه در ذاتشان حركت و جوشش انقلابی و سریع و جهادی وجود داشت. یكی از دستگاهها جهاد سازندگی بود، یكی از دستگاهها سپاه بود، یكی از دستگاهها بسیج بود. اینها دستگاههایی هستند كه شكل اداری و ثابت و ایستا و متحجّر و منجمد نداشتند. و لو سازماندهی و تشكیلات و نظم در اینها وجود داشت، اما همان حالت حركت، پیشرفت و جهش كه در خود انقلاب موجود بود، در اینها هم وجود داشت و ما اثرش را هم در بیرون دیدیم. در دفاعِ هشتساله، بسیج و تحرّك مردم را دیدید. در میدان كار و سازندگی و پیشرفت، روحیهی جهادی را دیدید، كه البته مخصوص جهاد سازندگی هم نماند؛ این روحیه در بسیاری از دستگاهها رسوخ كرد. امروز هم شما در كمكرسانی به بم همین روحیه را مشاهده میكنید. این روحیه در همه جای دنیا نیست. مهربانی و همكاری و دلسوزی برای مصیبتدیدگان- كه مربوط به همهی بشر است- یك حرف است؛ اما جوشش و تحرك و نشاط و ورود در میدان، بدون هیچ ترتیب آداب، برای خدمت كردن، یك حرف دیگر است. آنچه در ایران دیده شد، این بود: همه وارد میدان شدند و تحرّك پیدا كردند. بنده در سالهای قبل از انقلاب، حوادثی مثل زلزله و سیل را از نزدیك دیده بودم. خود من رفتم امدادگری و خدمتگزاری كردم. این روحیهی حركت عمومی، این دلسوزی، این ورود در صحنهی كار و ابتكار، این كمكرسانیِ انبوه، مخصوص ملتی است كه دل او از حركت جهادی گرم است و جوشش جهادی در دل او وجود دارد. این همان روحیهی بسیجِ دوران دفاع مقدّس است؛ این همان روحیهی سنگرسازان بیسنگرِ جهاد سازندگی است كه غسل شهادت میكردند، روی بولدوزر مینشستند تا خاكریز بزنند. ما این روحیه را باید حفظ كنیم. این روحیه با كار علمی و نظم تشكیلاتی هیچ منافاتی ندارد؛ بلكه اتفاقاً كار علمی را هم همین روحیهی جهادی بهتر میكند.1382/10/14
ساده انگاری دولت موقت نسبت به رابطه با آمریکا از اوّلِ انقلاب، کسانی در این کشور بودند که - شما جوانان یادتان نیست. ما وسط میدان بودیم و تکتک آنها را از نزدیک هم میشناختیم و میشناسیم - اعتقادشان این بود حال که حکومت پادشاهی رفت و حکومت دیگری سرِکار آمد، دیگر شعارهای انقلاب را کنار بگذاریم! نه خانی آمد، نه خانی رفت؛ وِلِش کنیم! دیگر مثل قبل بشویم؛ با امریکا و با دیگران، ارتباطات، رفتارها و مراودات، به همان شکل سابق باشد. این چیزی بود که خودِ امریکاییها آن را دنبال میکردند! آن آقایانی که در اوایل انقلاب، دنبال این قضیه بودند، به اعتقاد من خائن نبودند. بسیار سادهنگر بودند؛ ملتفت نبودند که پشت سر این چیست! خیال میکردند امریکا، یعنی قدرتی که سی سال در این کشور، این همه از لحاظ تصرّفِ مناطق حسّاس این کشور، پیشرفت کرده - قبل از آن هم انگلیسیها در حدود پنجاه، شصت سال در این مملکت تلاش کردند که این کشور را قبضه کنند و منابع مالی و منابع نظامیش را بگیرند - قدرتی که پنجاه سال حکومت پهلوی را اینجا سرِپا نگه داشت، برای اینکه ایران را در دست داشته باشد، حالا حاضر است به خاطر گُل روی انقلاب و انقلابیون، به این عدّهای که سرِکار هستند، بگوید ببخشید، ما دیگر با شما هیچ کار نداریم! حالا مثل دو نفر دوست برابر شویم؛ با روابط عادّی و معمولی!!
ساده لوحی است که کسی این را قبول کند. در همسایگی ما کشور ترکیه است، این طرف ما کشور پاکستان است؛ هیچ کدام از این دو کشور هم بهقدر ایران، تحت نفوذ امریکا نبودند. شما ببینید آیا امریکا در این دو کشور و کشورهای دیگر به یک روابط ساده و طرفینی قانع است؟ آیا جز به تسلّط و تصرّف مطلق، به چیز دیگری راضی است؟!
من یادم نمیرود در اوایل انقلاب، جلسهای به اسم جلسهی شورای عالی دفاع تشکیل شد؛ نخستوزیر وقت و چند نفر از مسؤولین، بنده و مرحوم چمران هم بهعنوان دو نمایندهی امام در آن جلسه شرکت کردیم. بعضی از مسائل نظامیِ خیلی سطحی در آنجا مطرح میشد. البته آنوقت، سپاه پاسداران تشکیل شده بود؛ منتها آن را به بازی نمیگرفتند! سپاه را جدّی فرض نمیکردند، چندان هم از بودن آن راضی نبودند و دلشان میخواست سپاه را حذف کنند! عمده، ارتش در آنجا مطرح بود. فرماندهان ارتش هم همان کسانی بودند که در گذشته بودند. البته فرماندهان نیروها فرار کرده، یا دستگیر شده، یا محاکمه شده بودند؛ اینها هم معاونین آنها بودند. مثلاً یک نفر معاون فرمانده نیروی هوایی رژیم شاه، آن روز همهکارهی نیروی هوایی شده بود! فرمانده نبود؛ اما همه کاره بود و دلش میخواست و میکوبید که فرمانده شود؛ بعید هم نبود! اگر آنها بودند، فرمانده میگذاشتند؛ کمااینکه برای فرماندهی نیروی دریایی، یکی مثل آنها را انتخاب کردند!
همان روزهای اوّل که ما در مدرسهی رفاه بودیم - در همان جوش انقلاب - دیدیم یک جناب، با یال و کوپال - ما درست هم این گونه قیافههایی را ندیده بودیم - و با آن تشکیلات و اینها آمد! گفتیم ایشان کیست؟ گفتند فرماندهی نیروی دریایی از طرف نخست وزیر است! بعد هم چند روز که گذشت و یک خرده سوابق اعمالش معلوم شد، کمیتهی انقلاب او را گرفت، محاکمه و اعدامش کردند! وضعشان این طور بود؛ اینها را به عنوان فرمانده گذاشته بودند! فرماندهان ارتش آن روز، مثل فرماندهان صالح و مؤمن و انقلابی امروز نبودند. امروز فرماندهان ارتش، واقعاً همه انقلابی و مؤمن و سالمند.
چند نفر از این ارتشیها هم در آن جلسه بودند؛ من دیدم چیزی را برای تصویب مطرح کردند که این دفاتر امریکایی نیروی هوایی، اسمش فلان باشد. آن کس که رئیس جلسه بود - حالا نمیخواهم اسم بیاورم - گفت: آقایانی که موافقند، دست بلند کنند. همه - هفت، هشت نفر بودند - دست بلند کردند! ما گفتیم چه شد؟ دفاتر امریکایی چیست؟ درست توضیح بدهید. گفتند: چیزی نیست. بعد که یک خرده بیشتر تفحّص کردیم، معلوم شد که امریکاییها در زمان رژیم گذشته در داخل ارتش، دفاتری داشتند - هم در ستاد مشترک، هم در نیروها؛ بخصوص در نیروی هوایی. اسمش ظاهراً دفتر مستشاری نظامی امریکایی بود - این دفاتر با آمدن نیروهای انقلابی و بعضی از همافران و افسران مؤمن و جوانان، بهکلّی تعطیل شده بود؛ حالا میخواستند مجدّداً آنها را تجدید کنند! تازه پنج ماه، یا شش ماه از انقلاب گذشته بود، میخواستند از شورای دفاع آن روز، اجازه بگیرند که آنها باز در ارتش بمانند!! شما ببینید چه خبر عظیمی! اینها از کنار خبر به این مهمّی، همینطور عادّی عبور میکردند! تحت چه نامی؟ میترسیدند بگویند آنها بمانند که افراد، حسّاس شوند. میگفتند معین کنید که اسم آنها چه باشد. تحت عنوانی که اسمشان چه باشد، اسمی هم برایش معین میکردند! مثلاً دفتر مشورت، یا کمیتهی مشورت - یک ذرّه نجیبانهتر از آنچه که قبلاً بود - که آنها تحت این اسم، همان کارهایی را که قبل از انقلاب میکردند، در داخل ارتش شروع کنند! همان تصرّفات، همان جاسوسیها، همان بخور بخورها، همان یارگیریها، همان جاسوس پروریها و بالاخره کودتا! همان کارها را ادامه دهند. اهداف آنها از اوّلِ انقلاب، این طور بود. کسانیکه آن روز بر سر مسؤولیتهای رسمی دولتی بودند، از این چیزها غفلت داشتند. واقعاً اگر هوشیاری و بیداری امام نبود - که مظهر کامل تقوا و متوجّه همهی جوانب بود - انقلاب، رفته بود و ارتش را قبضه میکردند.
البته تقریباً در حدود یک سال بعد، کودتای معروف شهید نوژه - که البته به آن کودتای نوژه گفته میشود و اشتباه است؛ نوژه یکی از شهدای ماست که پایگاه همدان را به اسم شهید نوژه گذاشتند - راه افتاد که البته اینجا بچههای سپاه به موقع فهمیدند و آن هم داستان عجیب و معجزهآسایی دارد.
طبیعت جوان، طبیعت دانشجو و نهضت دانشجویی، مقابله با نفوذ بیگانه، نفوذ دشمن، نفوذ قلدرها، زورگوها و دیکتاتورهای بینالمللی در داخل مسائل یک کشور است. اگر جنبش دانشجویی وجود دارد، این طبیعت جنبش و بیداری دانشجویی است.1377/10/24
فضای غبارآلود و ضعف تحلیل سیاسی در دوران حکومت پنج ساله امیرالمومنین(ع) من به برادران عزیز دفاتر نمایندگی[ولی فقیه در سپاه] و بخصوص بخش عقیدتی، سیاسی عرض میکنم که تحلیل سیاسی به شکل صحیح و پرورانندهی ذهن، چیز بسیار مهمی است؛ ذهن باید پرورانده بشود. دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیر المؤمنین از این مینالد: «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه». در دوران پیامبر، اینطوری نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنی بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکییکی مهاجرین از اینها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبههیی نبود. یهود بودند؛ توطئهگرانی که همهی اهل مدینه از مهاجر و انصار با توطئههای آنها آشنا بودند. جنگ بنی قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عدهی کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچکس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنهی روشنی بود؛ غباری در صحنه نبود. اینطور جایی، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است. اما در دوران امیر المؤمنین، چه کسانی در مقابل علی (ع) قرار گرفتند؟ خیال میکنید شوخی است؟ خیال میکنید آسان بود که «عبد الله بن مسعود»، صحابی به این بزرگی بنا به نقل عدهیی جزو پابندهای به ولایت امیر المؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین «ربیع بن خثیم» و آنهایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که «من اصحاب عبد الله بن مسعود»! اینجاست که قضیه سخت است. وقتی غبار غلیظتر میگردد، میشود دوران امام حسن؛ و شما میبینید که چه اتفاقی افتاد. باز در دوران امیر المؤمنین، قدری غبار رقیقتر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر آن افشاگر بزرگ دستگاه امیر المؤمنین بودند. هرجا حادثهیی اتفاق میافتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابهی پیامبر بودند که میرفتند حرف میزدند، توجیه میکردند و لااقل برای عدهیی غبارها زدوده میشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که میتوانند شعارها را بر هدفهای خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود. البته بحمد اللّه ما هنوز در چنان دورانی نیستیم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خیلی از اصول و حقایق، واضح و نمایان است؛ اما مطمئن نباشید که همیشه اینگونه خواهد بود. شما باید آگاه باشید. شما باید چشم بصیرت داشته باشید. شما باید بدانید بازویتان در اختیار خداست یا نه. این، بصیرت میخواهد؛ این را دست کم نگیرید. من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنجسالهی حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلاةوالسّلام) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندی به دست بیاورم، این است که «تحلیل سیاسی» ضعیف بود. البته در درجهی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. والّا خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج امالمؤمنین در مقابل علی(علیهالسّلام) جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود. موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشیاری سیاسی، شم سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی - البته به دور از ورود در دستهبندیهای سیاسی - خودش یکی از آن خطوط ظریفی است که من در پیام هم به شما عرض کردم؛ امام هم که مکرر در مکرر فرموده بودند. البته یک عده خوششان نمیآمد: نه، چرا در کارهای سیاسی دخالت نکنند؟! همان وقت من یادم هست که بعد از گذشت چند ماه از فرمایش امام، یک حادثهی انتخاباتی در پیش بود و زیدی به یکی از شهرها رفته بود - که نمیگویم کجا، چون نمیخواهم نزدیک بشوم - و سخنرانی کرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش کردم. او میگفت: نه آقا، چرا میگویید سپاه در سیاست دخالت نکند؟ باید بکند؛ از شماها چه کسی بهتر؟(!) ببینید، اینها حرفهای خوشایند و دلنشینی است که این جوان مبارزِ پُر از خون انقلابی، به هیجان بیاید: بله، چه کسی از ما بهتر؟ امام این موضوع را صریحاً گفته بودند؛ اما اینها بین آگاهی سیاسی و حضور سیاسی در صحنهی انقلاب - که این خوب است - و بین دخالت در معارضات سیاسی و جناحبندیهای سیاسی و به نفع یکی و به ضرر دیگری کار کردن - که این همان چیز بد و بسیار خطرناکی است که امام هیأتی را مأمور کردند و گفتند ببینید چه کسی اینطوری است، از سپاه بیرونش کنید - خلط میکردند. توجه داشته باشید که انگیزههای سیاسی و جناحی نباید بتواند از یک مجموعهی سالم، خالص و کارآمد مثل سپاه - که ذخیرهیی است برای روزی که انقلاب از آن استفاده بکند - بهره ببرد. این ذخیره بایستی سربهمهر بماند، تا در جای خودش مصرف بشود.1370/06/27
تنبیه حسان بن ثابت به دست امیرالمومنین (ع) به دلیل ارتکاب گناه تشویق و تنبیه را باید جدی گرفت. شماها فرمانده هستید؛ نسبت به زیردستانتان اینگونه برخورد کنید. امیر المؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش یعنی «حسان بن ثابت» را که معاویهییها از او میخواستند به طرف آنها برود و او نمیرفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیر المؤمنین! من را که اینقدر به شما خدمت کردهام، اینقدر شعر برایت گفتهام، اینقدر از شما دفاع کردهام، میزنی؟! حد اقل معنای حرکت و نگاه امیر المؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود. اگر کار خوبی کردیم، ثواب ما را خدا باید بدهد. برطبق این ارزش، در دنیا اگر مقابلی وجود دارد، بایستی آن مقابل به ما داده بشود. اگر کار بدی هم کردیم، نبایستی بگویند چون فلانی آدم خوبی است، این کار بد او بدون مجازات بماند. این دقتها، بنیهی سپاه را قوی خواهد کرد. وقتی اینطور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را میخورد.1370/06/27
مخالفت عده ای با فرمان پذیری و نظم ،در سپاه سالهای 58 و 59 از جهت ترتیبات ظاهری هم، سپاه باید در حداکثر نظم و ترتیب قرار بگیرد. بعضی خیال میکردند که نظم نظامی، طاغوتی است! سالها پیش - احتمالاً سال 61 یا 62 بود - برای بازدید، به یکی از پادگانهای سپاه رفتم. دیدم که بچهها مرتب و منظم صف کشیدهاند و فرماندهی میدان، خبرداری - چیزی نشانهی نظم - داد. من از شدت شوق، گریهام گرفت. یادم آمد که در سالهای 58 و 59 در سپاه، برای سر وقت آمدن و هر کسی کار خودش را انجام دادن و به کار دیگری دست دراز نکردن و وقتی فرمانده چیزی گفت، زیردستها حرف او را گوش کنند، ما با این و آن بحث داشتیم. عدهیی میگفتند که اینها طاغوتی است! من نمیدانم که این فکرها از کجا در سپاه القا شده بود. باورم هم نمیآید که اینها خیلی طبیعی باشد. طبیعی، نظم است.
در روایت دارد که در هر سفری که پیامبر اکرم(ص) سه نفر را میفرستادند، یکی را بر آن دو نفر دیگر امیر میکردند؛ «فلیؤمّروا احدهم». امیر قرار میداد، یعنی چه؟ یعنی هرچه او گفت، امرش برای اینها واجبالاطاعه است. فرق اسلام با غیراسلام این است که در غیراسلام - در بساط طاغوت - آن کسی که امیر شد، اگر وقت غذا رسید، میگوید چربترش را جلوی من بگذارید! وقت غذا پختن هم که میشود، میگوید من امیرم، پس شما چهکارهاید، بروید ظرفها را بشویید، غذا را هم خودتان درست کنید! در اسلام، اینطور نیست.امیر و غیر امیر، غذا را با هم میخورند؛ گرسنگی هم باشد، با هم میکشند؛ کار هم باشد، با هم تقسیم میکنند؛ اما هرچه او گفت، باید آنها عمل کنند. اطاعت از دستور فرمانده، واجب است؛ حکم عقل و شرع و تجربه است.1369/06/29
امام میگفتند:هم سپاه و هم ارتش باید تقویت شوند نیروهاى مسلّح را ما باید تقویت کنیم؛ هم ارتش را، هم سپاه را؛ دو چیزند، دو حقیقتند، این حرفى است که تا آخرِ آخر همواره امام عزیزمان بر این تکیه کردند. بعضى خیال میکردند که بنده اگر میگویم سپاه هم باشد، ارتش هم باشد، این بهخاطر این است که من یک گرایش خاصّى خودم دارم، نه؛ این اشتباه بود. لزومى نداشت که ما هر حرفى را صریحاً در ملأ عام بگوییم؛ این حرف امام بود، این خواست امام بود، ایشان مکرّر به بنده این مطلب را تأکید کرده بودند. هروقت صحبت شد، ایشان همین را گفتند؛ گفتند سپاه هم تقویت باید بشود، ارتش هم تقویت باید بشود؛ ارتش را هم حفظ کنید، سپاه را هم حفظ کنید. هر کسى هروقت نظرى غیر از این داشت ایشان قبول نکردند. این خطّ ایشان بود، فکر ایشان بود، تشخیص ایشان بود. البتّه خود من هم تشخیصم همین بود، یعنى با تحلیل و نگاه کردن به صحنهی نظامى کشور و نیازهاى آن -به همان اندازهاى که بنده در این مسئله در طول این ده سال، تجربه و آگاهى پیدا کرده بودم- با یک نگاه، میفهمیدم که ما این دو چیز را لازم داریم؛ هر دو را.1368/03/17
مقایسه ایران سال 64 با سال 60 یک ترسیم کلی از چهرهی کشور اگر بشود و ما قیافهی ایران را در سال 1360 - اواسط 1360 - که انتخابات قبلی انجام گرفت - و حالا - که اواسط 1364 است - بکنیم خیلی حقایق بر ما روشن خواهد شد. چهار سال پیش در اواسط سال - که آن انتخابات انجام میشد - کشور ما در چه وضعی بود؟ اگر من بخواهم در چند جمله خلاصه کنم باید بگویم آن روز ما یک کشوری داشتیم به معنای واقعی کلمه متلاطم، دچار هرج و مرج، وضع اقتصادی در نهایت بدی، وضع ذخائر ارزی به یک وضع تأثرانگیز و وحشتانگیز - که من فراموش نمیکنم در اولین هفتههایی که من انتخاب شده بودم و این مسئولیت را به عهده گرفته بودم، یکی از برادران مسئول آمد یک آماری به من داد که واقعاً مثل یک پتک بر سر من وارد شد. مسئولین بانک مرکزی ما، مسئولین امور ارزی ما در قبل از این جریانات یک کسانی بودند که ملت در تعهد آنها و در صداقت آنها تردید داشت و شک داشت و بعد هم این تردید ملت معلوم شد به جا بوده، گذاشتند و در رفتند - یک میراث این چنینی برای ما گذاشته بودند. صادرات نفت ما در کمترین اندازهی طول دوران شاید صادرات نفتی ما بود، در حدود سیصد هزار بشکه در روز که اصلاً بهیچوجه قابل ذکر برای یک کشوری مثل کشور ما با این منابع با این اتکائی که به نفت داشتیم و برای ما درست کرده بودند نبود، واقعاً وحشتانگیز بود. وضع امنیت مرزها، امنیت مناطق مختلف کشور، حتی امنیت شهرها به شکل بسیار بدی بود، مردم در هر جا که بودند احساس عدم ثبات میکردند. هیچکس توی مملکت ما احساس نمیکرد که این کشور یک کشور باثباتی است. تبلیغات جهانی علیه ما این بیثباتی و این تزلزل را روزبهروز بیشتر در ذهن مردم فرو میکرد. قدرتهای بزرگ جهانی مثل کفتارهای مردارخواری که منتظرند یک طعمهای پیدا کنند و بروند و شکمهای خودشان را سیر کنند از اطراف کشور را تهدید میکردند. ضد انقلاب ناتوان و نالایق و مطرود و منفور مثل شغالهایی که زوزه میکشند از اطراف دنیا بوسیلهی رادیوها و بلندگوهایی که استکبار جهانی در اختیارشان گذاشته بود، زوزه میکشیدند و برای این مردم دائماً رجز میخواندند، و خودشان را به دو ماه دیگر به سه ماه دیگر که به این کشور خواهند برگشت نوید میدادند، و دل مردم را خالی میکردند، و اوضاع را هر چه بیثباتتر جلوه میدادند. وضع فرهنگی ما چهجوری بود؟ دانشگاه نداشتیم، دانشجوئی در این مملکت وجود نداشت، بساط کار آموزش عالی - که اساس سازندهی آیندهی کشور هست - در حال تعطیل و رکود کامل بود. البته برادران و عناصر مفید و عزیزی داشتند برنامهریزی میکردند که آیندهی کشور را بسازند، اما آن روز ما هیچی نداشتیم. وضع ارتش ما به یک شکل گریهآوری بود، یک مدتی ارتشیهای ما دل خوش کرده بودند به شعارهایی که آن فراری از کشور و مطرود ملت برایشان شعارهایی داده بود، چیزهایی گفته بود، اینجور وانمود کرده بود که همه دشمن ارتشند و او فقط حامی ارتش است. حالا او معزول شده بود فراری شده بود، ارتش در یک حال حیرتی به سر میبرد که آیا چه خواهد شد؟ ارتش میماند؟ از بین میرود؟ حمایت میشود؟ نمیشود؟ در یک حال افسردگی و بیدلی مطلق که بنده که در امور ارتش یکقدری وارد بودم، آن وقت میدیدم که چه روحیهای حاکم است. وضع جنگ که واقعاً یک وضع تأسفانگیزی بود، ده- پانزده تا شهر ما زیر آتش توپخانهی مستقیم دشمن بود. اهواز بزرگ، دزفول شجاع و مقام،اندیمشک، شهرهای فراوان دیگر بودند که زیر آتش توپخانهی دشمن بودند، و دشمن اینها را میکوبید. یک چنین وضعی بود، دولت یک دولت بیثباتی بود. البته کابینهی شهید رجایی خب برادران خوبی بودند، کابینهی شهید باهنر برادران خوب و عزیزی بودند - اما خب با شهادت شهید باهنر یک تکانی خورده بود این کابینه، بعد برادر بزرگوارمان جناب آقای مهدوی نخستوزیر شده بودند، یک تغییری در کابینه ایشان داده بودند. آن کابینهای که بود باز با تغییر کابینه یک حالت بیثباتی بود، طبعاً انتخابات یک اعلام تغییر کابینهای به حساب میآمد و وزراء نمیدانستند که چقدر دیگر خواهند بود؛ بعد هم که ما آمدیم و کابینه معرفی کردیم باز وزرایی که آمده بودند واقعاً نمیدانستند که اینها یک ماه خواهد ماند، دو ماه خواهند ماند، خود من - که انتخاب شده بودم - حتی مسئولین امنیتی و انتظامی واقعاً نمیدانستند که این دوران ریاست جمهوری یک ماه طول خواهد کشید، دو ماه طول خواهد کشید. یادم نمیرود یک روز یکی از مسئولین انتظامی کشور سراسیمه آمد پیش من، داشت مسافرتی میکرد طرف اصفهان یا کجا، در قم یک خبری شنیده بود سراسیمه برگشته بود، آمد پیش من خلاصهی این خبر این بود که شما تا یکی- دو ماه دیگر بیشتر زنده نیستی. یک چنین وضع بیثباتی، یک چنین وضع تزلزل، یک گسیختگی، یک نابسامانی، در همهی جهات بر کشور حاکم بود. دشمن در خاک ما بود، هزارها کیلومتر مربع در اختیار دشمن بود، در اشغال دشمن بود، این وضع چهار سال پیش ما بود، امروز شما نگاه کنید به وضع کشورما. امروز همه چیز در نقطهی مقابل قرار دارد. از لحاظ وضع سیاسی و اعتبار جهانی آن روز هیچکس خیال نمیکرد این نظام و این کشور حتی ممکن است تا یکسال دوام بیاورد. امروز ما در دنیا جزو سیاستهای تعیینکننده به حساب میآئیم. آن روز امریکا ما را در محاصرهی اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی خودش قرار داده بود؛ از همه طرف روی ما فشار میآورد. امروز امریکا اعتراف میکند که در محاصرهی سیاسی ماست؛ ریگان صریحاً اعلام میکند که از ناحیهی ایران و چند کشور دیگر تهدید میشود. این معنایش این است که ما امریکا را در یک محاصرهی معنوی سیاسی قرار دادیم، و دارد روی این سیاست بزرگ جهانخوار و سلطهطلب فشار میآید. آن روز حتی کشورهای جهان سوم برای ما اعتباری قائل نبودند، با ما ارتباطی نداشتند، ما را به حساب نمیآوردند. اما هنوز یکسال از انتخابات چهار سال پیش نگذشته بود که یکی از رؤسای جمهوری که کشور ما آمده بود بعد از آنی که یکی - دو روز در کشور ما بود، جلساتی گفتگوهایی شد، به من گفت من امروز احساس میکنم که کشور شما نظم دارد، قبلاً هم آمده بود - زمان قبل از انتخابات چهار سال پیش، بعد از انقلاب آمده بود - و اوضاع ما را دیده بود، در جلسات شرکت کرده بود، میگفت امروز من احساس میکنم شما رئیس جمهوری دارید، دولتی دارید، تشکیلاتی دارید، سیاستی دارید، حرفی برای گفتن دارید. امروز دنیا روی ما حساب میکند، ما هر جا برویم با آغوش باز از ما استقبال میکنند، ارتباط با ما برای کشورها و دولتها یک چیز مرغوب و مطلوب است. افتخار میکنند و استقبال میکنند. بسیاری از رؤسای جمهور دنیا مایلند ما از آنها دعوت کنیم بیایند کشور ما، ارتباط داشتن با ما برای آنها پیش ملتهایشان، پیش دولتهای جهان، حتی پیش ابرقدرتها مایهی آبروست، مایهی وجه است؛ وضع وزانت ما اینجوری است. امروز ما یک کشور باثباتی هستیم، امروز هم مردممان احساس میکنند در یک نظام آرام و باثبات زندگی میکنند، هم مسئولین احساس میکنند که دارند کار انجام میدهند. نهادهای انقلابی ما و دولتی ما جا افتاده، وزارتخانهها کار خودشان را میدانند، نهادهای انقلابی کار خودشان را میدانند، سیاستها ترسیم شده است، البته من نمیخواهم بگویم همهی این سیاستهایی که امروز ما داریم اعمال میکنیم درست است، نه، ممکن است بعضی از سیاستهای ما غلط باشد، محتاج تجدیدنظر باشد، محتاج اصلاح باشد، حتماً هم اینجور است، ما که ادعا نمیکنیم معصوم هستیم، اما روال کارها بحمدلله درست است. در جنگ آن روز اگر ده- پانزده تا شهر ما در تهدید توپخانهی عراق بود، امروز ده- پانزده تا شهر عراق در تهدید توپخانهی ماست، ما هر وقت که اراده کنیم میتوانیم ده تا پانزده تا شهر عراق را با توپخانه بزنیم. یعنی سرزمینهایمان را پس گرفتیم، در داخل خاک عراق نفوذ کردیم، برتری نظامی امروز با ماست، در این چهار سال یک چنین وضعی پیدا شده. آن روز ارتش افسرده بود، دلمرده بود، امروز ارتش احساس افتخار میکند، احساس حضور میکند، امروز ارتش احساس میکند که در سرنوشت کشور مؤثر است، احساس میکند که مورد محبت مردم است. فرماندهان هر سه نیروی ما مردمان متعهدی هستند، کسانی که در فرماندهی نیروها دارند کار میکنند و مسئولین بالا از عناصر حزباللهی، از عناصر مؤمن، از عناصر علاقمند به این نظام هستند و ارتشیهای ما امروز در خطوط مقدم جبههها دارند کار میکنند. سپاه پاسداران آن روز با زحمت زیاد بایستی مختصر تجهیزاتی را به دست میگرفت. امروز سپاه پاسداران یکی از مراکز عمدهی تولید و سازندگی پیشرفتهترین سلاحهای ماست. پیچیدگی نظامیاش، پیچیدگی انقلابی و سیاسیاش، پیچیدگی تکنیکیاش امروز یک واحد عظیم و باارزش و افتخارآمیزی برای ما در انقلاب و در پیش جهانیان بوجود آورده. امروز ضدانقلاب مأیوسانه حرف میزند؛ آن خانه به دوشهایی که در پاریس و در واشنگتن و در کشورهای دنیا غریبوار و مأیوس دارند از اینجا به آنجا میروند و خانه عوض میکنند و هی حرف میزنند، آنچه را که میگویند خودشان هم میدانند که پوچ و بیمغز و بیمحتواست. کشور یک کشور باثباتی است، سیاست یک سیاست جا افتاده است. بین مسئولین کمال هماهنگی وجود دارد. من این نکته را خوب است به شما برادران و خواهران عزیز در سراسر کشور بگویم، امروز بین مسئولین بالای کشور نهایت صمیمیت و هماهنگی است. شاید برای شما جالب باشد که بدانید ما جلسهی رؤسای سه قوه که از رؤسای سه قوه بنده، برادر عزیزمان جناب آقای هاشمی، برادر عزیزمان جناب آقای موسوی اردبیلی و برادر عزیزمان آقای مهندس موسوی نخستوزیر و برادر عزیزمان آقای حاجاحمدآقا - فرزند محترم و بزرگوار امام - که شرکت میکنند در این جلسه و ما خواهش کردیم که ایشان شرکت کنند که مسائل این جلسه در حضور امام منعکس بشود، این جلسه هفتهای یکبار تشکیل میشود، ما ، برادرانی که در این جلسه شرکت میکنند همیشه خوشحالند که آن شبی که جلسه ما در آن شب تشکیل میشود نزدیک بشود و خشنودند و از این جلسه لذت میبرند و بهترین جلسات ماست. البته خوب تحلیلهای ضد انقلاب و استکبار جهانی –حالا ضد انقلاب که قابل ذکر هم نیست- حتی سیاستگذاران و دستگاههای سیاسی جهانی هم مینشینند راجع به مسئولین بالا اختلافاتی که بین اینها هست درگیریهایی که وجود دارد، همینطور هی میبافند و حرف میزنند، حرفهای آنها توی جلسات رؤسای سه قوه - که ما مینشینیم - جزو جُکهای جلسهی ماست، که فلانی و فلانی با هم مخالفند، فلانی و فلانی با هم معارضند، و ما آن صمیمیت و صفایی که بحمدلله در بین مسئولین هست فکر میکنم در دنیا و در بین مسئولین کشورها کمنظیر باشد اگر نگوئیم بینظیر. الحمدالله با یک انسجامی کشور دارد حرکت میکند و این وضعی است که امروز ما داریم. من به طور خلاصه بگویم دستاورد این چهار سال دستاورد بسیار ارزشمندی است، البته این مربوط به من نیست؛ این مربوط به شما ملت است، مربوط به مسئولین عزیز ماست که با تلاششان با زحمات خستگیناپذیرشان این دولت، نخستوزیر، وزراء، مدیران و دستگاههای مختلف در سطوح مختلف واقعاً شب و روز تلاش کردند، کار کردند و مخصوصاً رزمندگان عزیز ما در جبههها که بیشترین افتخار مال آنهاست، بیشترین هنر را آنها به خرج دادند و ما توانستیم به برکت حمایت شما مردم و به برکت فداکاری آن رزمندگان و تلاش خستگیناپذیر عزیزانمان در سطوح مختلف، کشور را از آن وضع برسانیم به این وضع و این مایهی افتخار ماست.1364/05/14