1369/06/29
بیانات در دیدار فرماندهان سپاهبسماللَّهالرّحمنالرّحیم برای کسی که در ورای این چهرهها و این نگاهها، تاریخچهی استثنایی و افتخارآمیزی را که حداقل در این ده سال، بر این کشور و بر این مجموعهی عزیز و شریف گذشته است، ببیند و بشناسد، جلسهی بسیار لذتبخشی است. جمع شما برادران عزیز در اینجا، مجموعهی مجمل همهی حوادث بزرگ و دشوار و تعیینکنندهی سالهای گذشته است. خدا را شکر میکنیم که شما و جوانان خالص و مخلص را به این انقلاب و به این کشور بخشید و شما را حفظ کرد و این ذخیرهی انسانىِ ارزشمند را نگهداشت. در این مدت، شهدای عزیزی هم در میدانهای خطر و شرف و جهاد و ایثار، با شما بودند و به آن غایت اعلی و اسنای بشر - یعنی لقاءاللَّه و کسب رضای الهی، که هیچچیز از این بالاتر نیست و همه چیز در مقابل آن خُرد و حقیر است - رسیدند. خداوند آن عزیزان را با اولیایشان محشور کند و ما را قدردان خون و پیرو راه آنها قرار بدهد. در این جمع صمیمی و دیدار صمیمانه، مقدمتاً مطلبی را عرض میکنم و آن، این است که حد فاصل ادیان الهی و خیل عظیم مؤمنین عالم با بقیهی مردم و انسانها، از زمان حضرت آدم تا امروز - که هریک اینها عالمی بودند - عبارت است از ایمان به غیب، یعنی ماورای دنیای احساسات ما و معادلات و محاسبات بشرىِ مبتنی بر این حواس. حد فاصل و نقطهی اصلی، اینجاست. آیهی «الّذین یؤمنون بالغیب»(1) در اول سورهی بقره، به همین نکته اشاره میکند. ایمان به غیب، به معنای بیاعتنایی به دنیای شهادت - یعنی همین دنیای ارتباطاتِ مشهود و مفهوم همه - نیست؛ به اینها که نباید بیاعتنایی کرد. چشم میبیند، حواس احساس میکنند و عقل ادراک میکند. باید برطبق اینها عمل کرد. ایمان به غیب، معنایش این است که ماورای آنچه که در محدودهی حواس ظاهری و ادراک مادّی انسان هست، عالم دیگری، آن هم نه یک عالم بلبشوىِ هرکس هرکسىِ تصادفىِ بخت و اقبالی، بلکه عالمِ منظمِ علت و معلولىِ دقیقی وجود دارد. یعنی ماورای این عالم مُلک، ملکوت و عالم معنایی هست. این عالم معنا، متعلق به قیامت و برزخ و بعد از مرگ نیست؛ متعلق به همین الانِ من و شماست و باید به آن معتقد بود. البته نقطهی اصلی، بلکه کل معنای حقیقی همهی عوالم، ذات مقدس باریتعالی است که او منشأ حیات و وجود و فعل و انفعالات و حرکت و همه چیز است؛ لیکن در این عالم غیب، خیلی چیزهای دیگر هم میگنجد که باید به آنها معتقد بود. بدبختی بشر آن وقتی است که همهی حقیقت را در مشاهدات و محسوسات خودش محدود و محصور کند؛ مثل مادّیین و بسیاری از غیرمادّیینِ غافل. این فرد غافل، مادّی هم نیست، معتقد به خداست؛ اما با اینکه به خدا اعتقاد دارد، ولی شعور ندارد که این اعتقاد، با اعتقاد به اصل غیب و فعل و انفعالات و علل و معالیل غیبی ملازم است. اگر ما معتقد به غیب نباشیم، یا درک درستی از آن نداشته باشیم، نتیجه این میشود که محاسبات مادّی میکنیم، به معادلات و مبادلات مخلوق انسان، صددرصد دل میبندیم و اتکا میکنیم؛ همینهایی که میبینید صدی هشتاد یا صدی پنجاهش، غلط در میآید. آن کس که همهی جوانب را ملاحظه میکند، بعد مثلاً به طبس و یا به مرزهای غربی و جنوبی ماحمله میکند، کجای کارش اشکال دارد؟ آیا در محاسبات مادّیش، یک نقطهی غلط هست؟ نه، محاسبات مادّی، تا آنجا که درک فعل و انفعالات مادّی به انسان میدهد، درست است. روی پول و آدم و ابزار و سیاست و تبلیغ و حمایتها حساب کردن، اجزای یک محاسبهی مادّی است. همه نوع محاسبه را کردند، ولی آخر سر میبینید که در مشتشان هیچچیز نیست. این، حاکی از آن است که یک سلسله محاسبات و علل و عوامل و فعل و انفعالات هست که حواس انسان و در اغلب موارد، عقل مادّی انسان را به آنها راه نیست؛ آنها را دیدِ دیگری میتواند ببیند. من تصور میکنم، آن چشمی که میتواند آن فعل و انفعالات را ببیند، اسمش در اصطلاح اسلامی و قرآنی، عبارت از حکمت است. «و اتیناه الحکمة و فصل الخطاب»(2). تا آنجایی که من فهمیدم، حکمت، آن بینشی است که میتواند حقایق را ماورای غشای مادّی آن ببیند. با اینکه من قبل از انقلاب هم سالهای متمادی خدمت امام بزرگوار و عظیمالشأنمان، ارادت و اخلاص داشتم و ایشان را از نزدیک میشناختم، اما این نکته را بعد از انقلاب متنبه شدم که امام ما یک مرد حکیم است. در اینجا، حکیم به معنای مصطلح آن - یعنی فیلسوف - مورد نظر نیست؛ بلکه حکمت به همان معنای واقعی و قرآنی آن - که خدای متعال میفرماید ما آن را به پیامبران دادیم - موردنظر است. این کتابهای فهرستی - مثل المعجم المفهرس - را نگاه کنید، با این چیزها انس بگیرید؛ خیلی خوب است. در معجم، کلمهی حکمت را پیدا کنید. بعد به همهی آیاتی که در آن، کلمهی حکمت هست، نگاه کنید. اگر معنای آیات را هم متوجه نمیشوید، به ترجمه مراجعه کنید و ببینید که در قرآن، حکمت چیست. من تصورم این است که امام یک حکیم بود؛ یعنی همان فعل و انفعالات معنوىِ باطنىِ پشت پرده را - مثل جریانهای زیرزمینی آب که علم خاصی دارد - میدید. هر کس اگر چشم هم نداشته باشد، دست که بزند، جریان آبِ رو را میفهمد و با گوشش، صدای شرشر آن را هم میشنود؛ اما جریان آبهای زیرزمینی را نه. این، معنای حکمت است. من میدیدم، آن انسان استثنایی زمان ما - که هیچکس با او قابل مقایسه نیست - مثل اینکه جریانهای زیرزمینىِ حوادث و پشت پرده را میبیند. نمیخواهیم بگوییم که امام، غیب میدانست. خیر، هیچکس جز کسی که خدای متعال به او اذن داده باشد، از غیب خبری ندارد. امام هم نه ادعا داشت و نه ما در مورد آن بزرگوار، این ادعاها را داریم. دیدِ حکمت، غیر از این است؛ یعنی چیزهایی را با یک احساس معنوی درک میکند. همهی این حوادثی که شما در انقلاب دیدید و امام دربارهی آن چیزی گفتند و شد، از این قبیل بود. نه اینکه تصور کنید ایشان محاسبهی مادّی و سیاسی میکردند. نه، آن بزرگوار اهل این محاسبات نبودند. البته فکر سیاسىِ خیلی پختهیی داشتند و حقایق را میفهمیدند؛ اما اینطور نبود که همان محاسباتی را که معمولاً میکنند، انجام بدهند. این، همان غیب و ملکوت عالم و ملکوت وجود شماست که باید به آن ایمان و اعتقاد داشت. راه رسیدن به آن هم تقواست. اینکه ملت ایران و رهبری مثل امام، در مقابل تجمع وسیع تمام احزاب کفر و نفاق، از شرقیش تا غربیش، از مسلمان امریکایی مذاقش تا مسلمان سوسیالیست مزاجش، از منافق و مرتجعش تا شهوترانش (عدهیی فقط به خاطر شهوترانی، با جمهوری اسلامی مبارزه میکردند و برای آن کارها دلشان لک زده بود! لذا از این دستگاه بدشان میآمد و با آن مبارزه میکردند) بایستند و مطمئن به پیروزی باشند، ناشی از تقوایی است که به آنها حکمت و بصیرت را میبخشد. البته تقوای عمومی - تقوای ملت - غیر از تقوای خصوصی یکایک افراد است. تقوای عمومی، یعنی همین که وقتی امام اشاره میکردند، ناگهان همهی جامعه به حرکت درمیآمد. این ملت را باتقوا میگوییم. معنایش این نیست که حالا اگر یکایک افراد را در میزان پرهیزگاری و تقوا بگذاریم، آنها را یک پرهیزگار کامل ببینیم. نه، اکثراً سرخالی و کسری دارند. مجموعه، یک مجموعهی مؤمن و متقی است - که البته برای یک ملت، خیلی هم افتخار است - اما یکایک ما باید به فکر خودمان باشیم. این نکته را در همینجا عرض بکنم که اگر گفته میشود ملت، ملت باتقوا و مؤمن و مخلصی است، هیچیک از آحاد ملت حق ندارد این را به حساب خودش بگذارد و بگوید من که جزو این ملتم، این ملت هم که ملت باتقوا و بااخلاصی است، پس من باتقوا و بااخلاصم! نخیر، «علیکم انفسکم»(3)؛ خودت را باش. خودتان را به تنهایی در میزان بگذارید. همه هم میتوانند و هیچکس نیست که نتواند اجمالاً وزن خودش را بفهمد. البته آدم خودش نمیتواند دقتهایش را بکند و یک بزرگتر و استاد و مربی لازم است، تا تشخیص بدهد. پس، ورای این محاسبات معمولی، دستگاه معقول قانونمندی وجود دارد که غیب است و باید به آن معتقد بود. آن محاسبه را از کجا پیدا کنیم؟ از راه شرع و عمل به تکلیف. این عنوانهایی که ما در خلال صحبت به آن میرسیم، دقیقاً همان عنوانهایی است که امام ما مکرر روی آن تکیه کردند. ما وقتی سلسلهی بحث را ترسیم میکنیم، میبینیم که درست سر بند، همین عنوانهاست. امام میگفتند: ما به تکلیف عمل میکنیم، ما برای پیروزی نمیجنگیم، ما برای جواب دادن به خدا میجنگیم، خدای متعال تکلیف کرده، ما عمل میکنیم؛ پیروزی داد، منت پذیرش هستیم؛ پیروزی هم نداد، باز هم از اینکه توفیق داد به تکلیفمان عمل بکنیم، منتپذیر هستیم. راز پیروزیها همین است. اگر انسان، شرع را امام خود قرار بدهد؛ یعنی طبق آنچه که تکلیف اسلامی و شرعی است، قدم به قدم حرکت بکند، یقیناً به پیروزی خواهد رسید. ما هیچچیز کم نخواهیم داشت؛ چون آن محاسبهی غیبی، محاسبهی بسیار دقیقی است و محاسبهگرش خداست و دستگاه حساب کنندهاش، علم الهی است که: «لا یعزب عنه مثقال ذرّة فی السّموات ولا فی الارض»(4). در آن محاسبه، هیچ عاملی مخفی نیست. وقتی به ما گفتند شما جهاد و امر به معروف و اقامهی صلات و ایتای زکات کنید، صداقت در قول و عمل داشته باشید، از خلقیات رذیله اجتناب کنید، اخلاص و گذشت داشته باشید و از این قبیل احکام الهی که یک مؤمن کامل، آراستهی به آنهاست، معنایش این است که باید در مقابل این دستورات متعبد باشیم. اگر در یک میدان مین، که از هیچچیز آن خبر ندارید، یک کاغذ به شما دادند و گفتند دو متر جلو برو، بعد سی سانت به سمت راست حرکت کن، بعد مجدداً به طرف مقابل برو و بعد از یک متر و نیم، به سمت چپ حرکت کن، همینطور شما باید به دقت نگاه کنید و در این میدان حرکت نمایید. عارف به نقشهی آرایش مینهای زیرِ زمین، این را نوشته و به شما داده است و میگوید اینطوری حرکت کنید. تعبد، یعنی این. اینکه یک عده با درک ناقص از مسایل روشنفکری - که من قبول ندارم اینها روشنفکری است - روی تعبد اسلامی تأمل بکنند که تعبد یعنی چه، پس عقل ما چه میشود، ناشی از نفهمیدن حقیقت مسأله در زندگی و راه زندگی است. آنجایی که به دست شما نقشه میدهند و میگویند اینطوری عمل کنید، باید اینگونه عمل کنید. آنجایی که در نقشه نوشته باید فکر کنید، واقعاً باید فکر کنید و به مقتضای فکرتان عمل نمایید؛ این هم جزو نقشه است. آنجایی که گفتند بیخود فکر نکنید، فکرتان به جایی نمیرسد، تعبد به شما میگوید که جز این، راهی ندارید. در همهی امور زندگی باید فکر کرد و با هدایت عقل حرکت نمود؛ مگر در آنجایی که شارع مقدس به شما میگوید این کار را بکن، باید کرد. میدان، میدان تعبد است و هیچ عامل دیگری - از جمله عقل انسانی - در آنجا کارایی ندارد. اگر ما این نکته را متوجه باشیم و تقوا و پرهیزگاری و حرکت بر طبق رضای الهی را هدف قرار بدهیم، تمام مقاصد برآورده خواهد شد. یک مؤمن انقلابی، چه میخواهد؟ میخواهد که در دنیا، اثری از ظلم و جور نباشد؛ میخواهد که گردنکشان عالم، میدان گردنکشی پیدا نکنند؛ میخواهد که زندگی انسانها، زندگی شیرین و سعادتمندانهیی باشد؛ میخواهد که عزت و شرف توحید و دین الهی و پایبندی به آن، مثل پرچم افتخاری، بر سر همهی مسلمانان به اهتزاز در بیاید. اگر اینها را میخواهیم، راهش این است و هیچ راه دیگری ندارد. شما که اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستید، شما که فرماندهان و مسؤولان و مؤثرترینِ در این نظام هستید، باید توجه کنید، آن چیزی که شما را از یک ارتشِ مجهزِ مدرنِ مجرّبِ از همه جهت کامل، لیکن بیایمان ممتاز میکند، ایمان و تعبد است؛ یعنی اعتقاد به غیب و تأثیر فعل و انفعالات غیبی، که در اختیار من و شما نیست و راه رسیدن به آن و کلید رمزش، عبارت از تقواست؛ یعنی عمل کردن به تکلیف شرعی. این، تنها وسیلهیی است که میتواند شما را از سایر نیروهای انقلابی و نظامی عالم ممتاز کند؛ والّا نیروی نظامىِ مجرّبِ کارکشتهی زرنگِ باهوشِ درسخواندهی شجاع و حتّی فداکار، در دنیا کم نداریم. فداکاری، فقط ناشی از دین نیست. فداکاری، ناشی از یک احساس معنوی است. آن احساس معنوی، میتواند دین باشد و یکجا هم میتواند ناسیونالیسم باشد. مگر نیست؟ شما چهقدر لشکرهایی را در دنیا سراغ دارید که برای دفاع از میهنشان، یا برای اقتدار بخشیدن به کشورشان، رفتند خودشان را به آب و آتش زدند و حتّی به کشتن هم دادند. این چیست؟ آیا ایمان مذهبی است؟ نه. در این جنگهای فراوان طول تاریخ، اینطور نبوده که فقط ایمان مذهبی حاکم باشد. در اغلبش ایمان مذهبی نبوده؛ اما یک عامل معنوی منفی - مثل جاهطلبیها - یا یک عامل مادّی رقیق در کار بوده است. عامل مادّی رقیق، جنبهی معنویتی دارد؛ منتها جنبهی معنویت بد، نه جنبهی معنویت خوب. اصولاً هر چیز معنوی و روحی، مستحسن نیست. گاهی یک چیز، مادّی هم نیست؛ اما جهتگیری غلط مادّی در آن هست. پس، ارتشهایی هستند که حتّی فداکاری هم دارند. علاوه بر آن خصوصیات، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فرقش با آنها چیست؟ فرقش همین است که در شما، آن عامل تقوا و ورع و توجه به خدا و اخلاص و عمل برای اهداف پیامبران - که امروز در دنیا غریب مانده است - وجود دارد. این، آن چیزی است که شما را امتیاز میدهد. این، مقدمهی سخن بود. حالا به واقعیت نگاه میکنیم. واقعیت هم مؤید این معناست. یعنی امروز جمهوری اسلامی در دنیا، از لحاظ موقعیت انقلابی و سیاسی و نظامی و حیثیتی، یک مجموعهی پیروز به حساب میآید. به تعبیر عناصر سیاسی دنیا، دشمن شما آمده در مقابلتان زانو زده است. شما به آن هدفها رسیدهاید. از کجا به آن هدفها رسیدهاید؟ از ایمان و تقوا و پایبندی. البته بیش از آنچه که بخواهیم بر این معنا استدلال کنیم، بر وجود آن فعل و انفعالات غیبی استدلال میکنیم. یعنی عواملی وجود دارند که خارج از محاسبهی انسانند. اگر انسان به خدا توکل کرد، آن محاسبات در خدمت او قرار خواهد گرفت و خدای متعال به او کمک خواهد کرد. خدا به ملت ایران کمک کرد. «و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجا. و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکّل علی اللَّه فهو حسبه»(5). برادران عزیز! من میخواهم بگویم که شما در این قریب دوازده سال، اینطوری حرکت کردید؛ از حالا به بعد هم باید همینگونه حرکت کنید. ملاک را تقوا قرار بدهید. هر کدام از آحاد فرماندهان سپاه، تربیت نفسانی را برای خودش یک وظیفه بداند. شما بنا را بر این بگذارید که خودتان را با تربیت دینی و ریاضت دینی، ریاضت بدهید و تربیت کنید. کارمان هنوز تمام نشده است. البته علیالظاهر جنگ تمام شد و ما دیگر درگیر جنگ نیستیم؛ اما آنطوری که من اوضاع دنیا را مشاهده میکنم، طمعهای ابرقدرتها را نگاه میکنم، وضع ملتها را میبینم، وضع ملتهای اسلامی را مشاهده میکنم، انگیزشها و توجهها و گرایشهای ملتها و نیروهای انقلابی به مقابلهی با استکبار و در رأس استکبار، امریکا را نگاه میکنم - که این در دنیا بیسابقه است - میبینم که در آینده خیلی باید تلاش کنیم. در گذشته، آن وقتی یک ملت علیه یک دولت قلدر، احیاناً - آن هم نه همیشه - به پا میخواست که آن قلدر وارد کشورش شده باشد. مثلاً الجزایریها با نیروی اشغالگر فرانسه، و ویتنامیها با امریکا مبارزه میکردند. دیده نشده بود که ملتها در کشور خودشان، علیه نیرویی که الان بالفعل با آنها روبهرو نیست، ولی تنها شاخصهاش این است که علیه ملتها و مستضعفان و مظلومان و ضعفا قلدری میکند، مبارزه بکنند. شما این را در کجای تاریخ بیداری ملتها سراغ دارید؟ در گذشته که این حرفها اصلاً نبوده است. در این دویست سال، یا صدوپنجاه سال و یا صدوبیست سال اخیر که تاریخ بیداری ملتهاست و در هند و مصر و خاورمیانه و بتدریج در آفریقا و جاهای دیگر، سر بلند کردند و علیه قدرتها جنگیدند، اگر کشوری، انگلیس در آن بود، با انگلیس میجنگیدند؛ اگر فرانسه در آن بود، با فرانسه میجنگیدند؛ اگر اسپانیا یا پرتغال در آن بود، با آن دو کشور میجنگیدند؛ اگر امریکا در آن حضور داشت، با او میجنگیدند. شما کجا سراغ دارید که ملتها به آن حد از رشد رسیده باشند که در خانهی خودشان، بدون اینکه دشمن حتّی گلولهیی به آنها شلیک کرده باشد، مشت گره کنند و علیه یک قدرت بزرگ و مستکبر جهانی شعار بدهند؟ چنین چیزی سابقه ندارد. مبدأ این تحول، از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. شما الان میبینید که در آفریقا و در شرق آسیا و حتّی در اروپا، ملتها و عمدتاً مسلمانان - که غیرمسلمانان در این جهت خیلی در اقلیتند - در شهرها و کشورهای خودشان ایستادهاند و علیه امریکا شعار میدهند. مگر امریکا، در الجزایر یا سودان و یا در بقیهی جاها حضور دارد؟ نه، مسأله این است که انقلاب اسلامی، به مسلمانان در درجهی اول تفهیم کرد که در هر شرایطی، باید با ظلم و پرچم ظلم و قطب ظلم و ستم در عالم مقابله کرد؛ ولو فعلاً از او شلاق نخورند. اگر با چشم دقیق و ریزبین نگاه کنیم، همین حالا هم همان ملتها، شلاق امریکا را میخورند. البته تودههای مردم، معمولاً این تحلیل را ندارند؛ اما درعینحال میایستند و شعار میدهند. اسلام این را به ما میگوید که در مقابله و مبارزهی ظالم و مظلوم، مرزی نیست. هر جای دنیا، همین که مستکبری هست، شما باید با او مبارزه بکنید. باید علیه او باشید، نه با او. آیا چشمها و ذهنهای تحلیلگران استکبار، این را نمیبیند، نمیفهمد، روی آن حساب نمیکند و برایش چارهجویی نمینماید؟ حقیقتاً روی این مسأله فکر کنید. این کنفرانسهایی که در دنیا راجع به اسلام و بلکه راجع به تشیع میگذارند و مطالعه میکنند، برای چیست؟ میخواهند اسلامشناسی یاد بگیرند؟! این بررسیها و تحلیلهایی که مرتب در رادیوها پخش میشود، ناشی از چیست؟ درست است که جنبهی تبلیغاتی دارد، اما از یک اصل و بنیان منشأ میگیرد. اینکه در جنگ عراق علیه ایران، ناگهان تمام غرب و شرق آستینها را بالا میزنند و به کمک عراق میشتابند؛ در حالی که از شکل صدام هم بیزار بودند، برای چیست؟ اینها نشاندهندهی آن است که ما هنوز بار سنگینی بر دوش داریم و دوران تقوا و پرهیزگارىِ سختگیرانهی مؤمن نسبت به خودش، هنوز سپری نشده است. صدر اسلام، برای ما یک تجربه است. قبل از صدر اسلام - تاریخ یهود - برای ما یک تجربه است. سورهی جمعه، هر هفته در نماز جمعه تکرار میشود. آدم در اینجاها میفهمد که چرا سورهی جمعه باید هر هفته تکرار بشود و مردم اینها را بشنوند. ببینید چهطور این حقیقت، به شکل بسیار هنرمندانه و ظریفی بیان شده است. اول، گسترهی دعوت الهی را بیان میکند: «هوالّذی بعث فی الامّیّین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین. و اخرین منهم لمّا یلحقوا بهم»(6). یعنی خدا این پیامبر را فقط برای همین عدهیی که هستند، نفرستاده است؛ بلکه برای دیگرانی هم که هنوز به اینها ملحق نشدهاند - یعنی شماها، یعنی نسلهای آینده - فرستاده است. آیا پرتاب این دعوت الهی و کشش آن، به نسلهای بعد هم خواهد رسید؟ در مقابل دعوت نبوی، اینهمه موانع وجود دارد. پیامبر در زمان خودش، اینهمه متحمل زحمت شد، تا توانست چهار نفر را مسلمان بکند. آیا در آینده، کسان دیگری مسلمان خواهند شد؟ اینکه خیلی سخت است. آخر آیه، جواب این پرسش است: «و هو العزیز الحکیم»(7). او عزیز است. عزیز، یعنی غالب و آن کسی که در نهایت، حرف او تحقق پیدا میکند. «الغالب الّذی لا یغلب»(8). عزیز، خود دارای حکمت است؛ یعنی کارهایش محکم است. قطعاً کشش این دعوت و رسالت، به نسلهای طولانی خواهد رسید - که میبینید رسیده - و الحمدللَّه روزبهروز هم زیادتر میشود. مضمون «انّا اعطیناک الکوثر»(9)، همین است. کوثر، یعنی افزاینده؛ روزبهروز زیادتر میشود. آیهی بعد میفرماید: «ذلک فضلاللَّه یؤتیه من یشاء واللَّه ذوالفضل العظیم»(10). این، فضل خداست. درست است که دعوت عام است؛ اما اینچنین هم نیست که هر انسانی اگر در مقابل این دعوت قرار گرفت، آن لیاقت را پیدا نماید که از آن تأثر پیدا کند و آن را بپذیرد. نه، این متعلق به همه نیست. البته از طرف خدا راه باز است؛ ولی انسانها اسیر شهوات میشوند و نمیکنند. همهی اینها نوید آینده است و اینکه این دین پیشرفت خواهد کرد؛ لیکن هشداری در اینجا هست. این، آن نکتهیی است که میخواهم شما در سورهی جمعه به آن توجه کنید. کشش دعوت برای آینده، هیچ محل بحث نیست - قطعی است - اما مواظب باشید که حال حاضر را از دست ندهید. نسلهای آینده سرفراز خواهند شد؛ اما نسل مباشر فعلی دورهی کنونی - که حالا سرافراز شده - خودش در معرض یک آفت است. اسلام میخواهد این نکته را به مسلمانان در هر زمان تفهیم بکند. هر زمان هر نسلی که احساس مسلمانی کرد، باید از این هشدار الهی بترسد؛ منتها این نکته را مستقیم نمیگوید. قرآن در این جا، با شکل بسیار ظریف و با یک تمثیل، آن را بیان میکند؛ تمثیل به بنیاسرائیل: «مثل الّذین حمّلوا التّوریة ثمّ لم یحملوها»(11). تورات را بر ذهن و دل و ایمان آنها سوار کردیم؛ اما بعد از گذشت زمانی، این بار معنوی و این هدایت الهی را پرتاب کردند و خودشان را از آن محروم نمودند. آن وقت نتیجه این میشود که ظاهر، ظاهر هدایت است؛ اما باطن، باطن بیخبر از هدایت. نام، نام موحد؛ باطن، باطن مشرک. نام، نام مسلمان؛ باطن، باطن کافر. «کمثل الحمار یحمل اسفارا»(12). مانند چهارپایی که رویش کتاب گذاشته باشند؛ اما از مضمون آن هیچ اطلاعی ندارند. این، همان هشدار به نسلهای ایمانآوردهی مسلمان است. از این بایستی ترسید. جامعهی اسلامی، جامعهیی که اسلام را با یک انقلاب و با یک حرکت خونین و با یک جهاد ده، دوازده ساله به دست آورده و حفظ کرده است، نباید احساس کند که دیگر کارش تمام شد. نه، کار تمام نشده است. من نمیخواهم طبق معمول، فقط این نکته را به شما - که عضو سپاه هستید - بگویم که آمادگیهای نظامیتان را حفظ کنید. البته این را هم میخواهم بگویم؛ اما فقط این نیست. من بیش از آن به شما میگویم که آمادگیهای معنوی و ذخایر روحی و ایمانیتان را حفظ کنید. آن مایهی امتیاز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - یعنی توجه و فداکاری و برای خدا بودن و در راه خدا بودن - را که ما میخواهیم همهی نیروهای مسلحمان آنطوری باشند، حفظ و بلکه تقویت کنید. ممکن است تهاجمات دنیا در آینده، اینطور صریح و روباز و سهلالدفع نباشد؛ ممکن است پیچیدهتر باشد؛ پیچیدگی و ایمان قوی لازم است. دفاع از اسلام در دوران نبىّاکرم (صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)، آسانتر از دفاع از اسلام در دوران امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) بود. در آن زمان، قضیه پیچیدهتر بود. امروز هم استکبار جهانی پیچیده است و ابزارهای گوناگون در اختیارش میباشد. شما چه میدانید که چه پیش خواهد آمد. بنیهی معنوی سپاه باید تقویت شود. یکیک آحاد سپاه، باید از لحاظ ذخیرهی معنوی و ایمانی، به آن حدی برسد که اگر خود او به تنهایی ماند و هیچچیز دیگر با او نماند، قدرت و طاقت و دل و زَهرهی ایستادگی در مقابل همهی دنیا را داشته باشد. این لازم است. آن کسانی که پیامبر خدا(ص) با دست خود، ساخته و پرداخته و تراشیده بود و همهی ظرافتکاریها را به کار برده بود و به قول ما، الماستراش کرده بود، همینطور ماندند، که نسلهای آخریشان را شما در صحرای کربلا میبینید. حبیببنمظاهرها و مسلمبنعوسجهها و جابربنعبداللَّه انصاریها، کسانی بودند که توانستند از امتحان درست خارج بشوند. هریک از افراد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با این مأموریت سنگینی که بر دوش دارد، از لحاظ بنیهی معنوی باید اینطوری باشد. البته این هم بر دو پایه استوار است: یکی معرفت، و یکی هم ایمان. معرفت، با ایمان فرق دارد. بعضیها معرفت هم دارند؛ اما ایمانِ درستوحسابی ندارند. ایمان بدون معرفت هم برای شما کافی نیست. ممکن است برای یک آدمِ خیلی عامىِ دورافتاده کافی باشد و او را به بهشت هم برساند؛ اما برای شما نه. شما در جای حساسی هستید. با قرآن باید آشنا بشوید. با الهامات و اشارههای قرآن هم باید آشنا بشوید. با معارف پیچیدهی اسلامی - نه در حد یک فیلسوف و یک متخصص - در حد یک انسان عارفِ واقفِ آگاه، باید آشنا بشوید. البته اینها معرفت است. آن ایمان و اخلاص، ناشی از این دانستنها نیست؛ ناشی از چیزهای دیگری است. ذکر و دعا را باید فراموش نکنید. آن نماز شبهایی را که در جبهه میخواندید، باید نگهدارید. آن نوافل را باید توجه کنید. آن نماز با حالی که در شب حمله و عملیات بجا میآوردید و خیال میکردید که شب آخر عمرتان است، باید آن را نگهدارید. اینها را باید تقویت کنید. نگوییم چون از ما توقع دارند، ما باید اینطوری باشیم. نه، این چیز خیلی ضعیفی است. بگویید چون بار سنگینی بر دوش ماست و استخوان مستحکمی لازم دارد، این اعمال را انجام میدهیم. خداوند خطاب به نبی اکرم - که این روزها به خاطر رحلت آن حضرت، همه به یاد آن بزرگوارند - دستور میدهد: «قم اللّیل الّا قلیلا. نصفه اوانقص منه قلیلا. او زد علیه و رتّل القران ترتیلا»(13). شب را بیداری بکش؛ فقط نصف شب یا ثلث آن را استراحت کن. و بعد دنبالش میفرماید: «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا»(14). ما سخن سنگینی را بر تو القا خواهیم کرد؛ باید خودت را آماده کنی. حالا ما در حد پیامبر که هیچ؛ در حد کمترین شاگردانشان هم قابل این نیستیم که اصلاً فکرش را بکنیم. در حد امام هم خودمان را قابل نمیدانیم که فکرش را بکنیم؛ اما با یک آدم معمولی و مادّی و اهل تلاشهای رایج دنیوی نیز - که ممکن است مؤمن هم باشد؛ چون این تلاشها، با ایمان و با هیچچیزی هم منافات ندارد - نباید خودتان را مقایسه کنید. سپاه، اینطوری شکل گرفت و سپاه شد؛ لذا همینطور برخلاف محاسبات مادّی و بر اساس ایمان به غیب پیش رفت. اصلاً سپاه تا حالا فرصتی پیدا نکرده؛ این اولین فرصت سپاه است. من یادم میآید، در اواخر سال 58 و یا اوایل سال 59 - قبل از شروع جنگ - که حوادث کردستان بود، از تهران نیرو میخواستند. در آن وقت، من در سپاه بودم. با هزار زحمت و تلفن به پادگان ولىّعصر، بالاخره خبر آوردند که الحمدللَّه دو دستگاه مینیبوس از پادگان ولىّعصر راه افتاد! دو شب و دو روز، ما یک نفر را در آنجا مأمور کردیم که بایستد و نیروها را بیاورند و سوار کنند. سپاه، اینگونه شروع به جنگ کرده است. در آن زمان فرصتی نبود، در طول جنگ هم همینطور بود؛ اما الان فرصت برای خودسازی از همه جهت - هم از جهت معنوی و هم از جهات ظاهری - فراهم است. این، مربوط به یکایک شماست. ملتِ خوبی است، مجموعهی خوبی است، همه خوبند - شکی نیست - اما وقتی خدای متعال، منِ تنها را به پای حساب میطلبد، من به تنهایی باید بتوانم موجودی خودم را ارایه بدهم. نمیتوانم بگویم ملت ما ملت خوبی بود، همه به جهاد رفتند و من هم در میانشان بودم. نه، شما چه کار کردید؟ همانطور که گفتم، «علیکم انفسکم»(15). خودتان را بپایید. هر کسی باید مواظب خودش باشد. از جهت ترتیبات ظاهری هم، سپاه باید در حداکثر نظم و ترتیب قرار بگیرد. بعضی خیال میکردند که نظم نظامی، طاغوتی است! سالها پیش - احتمالاً سال 61 یا 62 بود - برای بازدید، به یکی از پادگانهای سپاه رفتم. دیدم که بچهها مرتب و منظم صف کشیدهاند و فرماندهی میدان، خبرداری - چیزی نشانهی نظم - داد. من از شدت شوق، گریهام گرفت. یادم آمد که در سالهای 58 و 59 در سپاه، برای سر وقت آمدن و هر کسی کار خودش را انجام دادن و به کار دیگری دست دراز نکردن و وقتی فرمانده چیزی گفت، زیردستها حرف او را گوش کنند، ما با این و آن بحث داشتیم. عدهیی میگفتند که اینها طاغوتی است! من نمیدانم که این فکرها از کجا در سپاه القا شده بود. باورم هم نمیآید که اینها خیلی طبیعی باشد. طبیعی، نظم است. در روایت دارد که در هر سفری که پیامبر اکرم(ص) سه نفر را میفرستادند، یکی را بر آن دو نفر دیگر امیر میکردند؛ «فلیؤمّروا احدهم»(16). امیر قرار میداد، یعنی چه؟ یعنی هرچه او گفت، امرش برای اینها واجبالاطاعه است. فرق اسلام با غیراسلام این است که در غیراسلام - در بساط طاغوت - آن کسی که امیر شد، اگر وقت غذا رسید، میگوید چربترش را جلوی من بگذارید! وقت غذا پختن هم که میشود، میگوید من امیرم، پس شما چهکارهاید، بروید ظرفها را بشویید، غذا را هم خودتان درست کنید! در اسلام، اینطور نیست. امیر و غیر امیر، غذا را با هم میخورند؛ گرسنگی هم باشد، با هم میکشند؛ کار هم باشد، با هم تقسیم میکنند؛ اما هرچه او گفت، باید آنها عمل کنند. اطاعت از دستور فرمانده، واجب است؛ حکم عقل و شرع و تجربه است. من یک وقت به برادران گفتم، اینکه شما میبینید در ارتش، اگر دگمهی پیراهن کسی باز باشد، چهلوهشت ساعت به او بازداشت میدهند، این اصلاً هنر امرای ارتش طاغوتی نیست - آنها کمتر از این بودند که بتوانند اینطور چیزها را بفهمند - این، نتیجهی تجربهی چند هزار سال نظامیگری در تاریخ بشر است. بشر بتدریج و آهسته آهسته آمده و به اینجا رسیده که فرد نظامی باید در همهی منشهایش، حتّی در لباس پوشیدنش، منظم و مرتب باشد. بستن دگمهی پیراهن، یک ادب معمولی است. ممکن است یک وقت هم باز بودنش ادب بشود. آن وقت اگر بست، باید چهلوهشت ساعت بازداشتش کرد. آن چیزی که ادب معمولی است و ابلاغ شده است، این آدمی که اینقدر بیحال و بیتوجه و لاابالی است که این ادب معمولی را رعایت نمیکند، در میدان جنگ هم نمیشود به او اطمینان کرد و جانها را به دستش سپرد؛ حتّی جان خودش را هم نمیشود به دست خودش سپرد و حتماً دسته گل را به آب خواهد داد! ما در همین هشت سال جنگ، این را دیدیم و تجربه کردیم. اگرچه من در اکثر این مدت هشتساله، در جنگ نبودم و مسؤولیتی هم حتّی در جنگ نداشتم؛ لیکن تمام جزییات را از دور متوجه بودم. نه اینکه خیال کنید من نمیدانستم چه چیزی در کجا اتفاق میافتد. نه، تمام جزییات را از دور مشاهده میکردم و میفهمیدم که چه چیزی اتفاق میافتد و نظراتم را هم به برادرانی که مسؤول بودند و یا خدمت امام(ره) میگفتم. ما در طول این چند سال، کتک لاابالیگری در انضباط و نظم را خیلی خوردهایم. این، غیر از لاابالیگری در دین است؛ آن، یک چیز دیگر است. نظم و ترتیب و انضباط، باید رعایت شود و به آن برسیم. فرماندهی کل سپاه پاسداران - برادر عزیزمان آقای رضایی - حقیقتاً یک مجاهد فیسبیلاللَّه است. الحمدللَّه ایشان قبل از جنگ و از روز اول و ازل جنگ، در جبهه و میدان جنگ و در همهی میدانها، فعال و خوب بوده و حقیقتاً هم انسان شایستهیی است. اگر ایشان بخواهد با یک فرد سپاهی مسافرت کند، به او نمیگوید که چمدان من را بردار. اگر او ضعیف باشد، ممکن است ایشان - که ماشاءاللَّه استخوانبندیش درشت و خوب است و لُر هم هست - چمدان او را هم بردارد. این، اسلامی و انقلابی است. انقلاب، این است. انقلاب، این نیست که ما بگوییم اگر فرمانده گفته، برای خودش کرده که گفته است! نخیر، این، ضد انقلابی است. وقتی فرمانده گفت، باید موبهمو اجرا بشود. البته فرض بر این است که در نظام اسلامی، فرمانده برخلاف حق و تقوا چیزی هم نمیگوید. اگر خلاف این ثابت شد، کار از جایی دیگر باید درست بشود. «و فوق کلّ ذی علم علیم»(17). در نظام جمهوری اسلامی، هیچکس نباید از جادهی تقوای مناسب با شأن خودش، خارج بشود. تقوایی که برای مسؤولیت فعلی من لازم است - که من واقعاً باید به خاطر ضعفها و روسیاهیهای فراوان خودم، به خدا پناه ببرم - با تقوای فلان برادری که فرماندهی یک گردان سپاه است، فرق میکند. او در همان حد تقوای خودش باید رعایت بکند. اگر رعایت نکرد، زیردستش میتواند مطمئن باشد که فرماندهی او، ادامه پیدا نخواهد کرد. و به همین ترتیب، تا به بالا و به خود اینجایی که من نشستهام، برسد. اگر تخلفی انجام بگیرد، بدون اینکه کسی بخواهد دخالتی بکند، خودبهخود آن تواناییهایی که خدای متعال داده، مثل برف، زیر خورشید ذوب میشود. قوام مسؤولیت در اینجا، به وجود آن شرایط است. اگر در آن شرایط اختلال شد، اصلاً خودبهخود همه چیز تمام میشود. پس، فرض بر این است. در نظام فرماندهی اسلامی، باید سلسله مراتب، دقیق و با خاطرجمعی به اینکه از ناحیهی فرمانده، کاری برخلاف حق انجام نمیگیرد و با ترجیح تشخیص او بر تشخیص خود و بیشتر احتمال خطا دادن در خود تا در او، باشد. الان فرصتی پیش آمده است، تا سپاه را بسازید. من دیروز هم در آن پیام به شما عرض کردم و قبلاً هم گفتهام و الان هم میگویم که به نیروی زمینی، خیلی باید اهتمام بشود. شاید بتوانم بگویم که از لحاظ بلند مدت، توجه به بسیج، از تمام مأموریتهای سپاه بالاتر است. ملت را آماده کردن، مأموریت بسیار بالا و مهمی است. به این مأموریتها باید به حد اعلی و اکثر برسید. هر کس در این روند کلی، همان کاری را که انجام میدهد و به او محول شده است، باید خوب و صحیح و دقیق انجام بدهد. «رحماللَّه امراء عمل عملا فاتقنه»(18). روایت است، خدا رحمت کند آن کسی را که اگر کاری انجام میدهد - چه کارهای یدی و چه کارهای فکری - محکم و متقن انجام بدهد. مثلاً فرض کنید، چون فلان کارگر ایران خودرو، لازم ندانسته که فلان پیچ را یک نیم پیچ دیگر بچرخاند - که برای او، کار خیلی کوچکی است - تأثیرش این است که یک چند کیلومتر که ماشین راه رفت، ناگهان میبینند لقلق میکند؛ چون او «اتقنه» را آنجا انجام نداده است. این بیچاره صاحب ماشین، هزاران دردسر را متحمل میشود، برای خاطر اینکه فلان کارگر میبایست فقط یک ثانیه حرکتی را انجام میداد و نداد. اتقان، این است. روایت دارد که امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) در بازار راه میرفت؛ به خیاطها که میرسید، میگفت: خیاطها ! از خدا بترسید، درزها را نزدیک هم بزنید، کوکها را کوچک بزنید و نخها را محکم انتخاب بکنید. حالا خیاطی مگر چهقدر اهمیت دارد؟ گیرم که درز این لباس، مثلاً بعد از چند ماه باز شد؛ دوباره چرخ میکنیم. این، یک نمونه است. از اینجا شروع کنید و تا خیاطت لباس انقلاب بر پیکر این ملت بروید. این کار، چهقدر دقت و تقوا لازم دارد و چهقدر امام، بزرگ و با تقوا بود. یک چیز دیگر هم که امام روی آن مکرر تکیه میکردند و لازم است شما به آن توجه کنید، مسألهی سیاست و سیاستبازی و گروهگرایی و این چیزهاست. این، از آن حرفهای بسیار مهم است. البته تفسیرهای مغرضانه خیلی شد. عرض کردم، نمیشد که این مسایل جاری کشور را، بخصوص آن چیزی که مربوط به سپاه است، من نبینم و ندانم. حرفهایی که گفتند، مطالبی که نوشتند، چیزهایی که سخنرانی کردند، درِگوشیهایی که انجام دادند و خیلی از جزییات فراوان دیگر را من دیدهام و شنیدهام. خیلی از افراد، فرمایش امام را بد تفسیر کردند. امام نمیخواست بگوید فقط شما باید جزو فلان حزب نباشید. نه، این چیز کوچکی بود. الان در جامعهی ما، جناحبندی و گروهگرایی و باندبازی، نه در سطوح مردم - که خوشبختانه در سطوح مردم، یا نیست و یا خیلی ضعیف است - بلکه در سطوح مسؤولان و متشخصان وجود دارد. خلاصهی فرمایش امام این بود که شما در این باندها هم نباید باشید. در باند نباشید، یعنی چه؟ انسان بینشی دارد؛ از یکی بدش میآید، از یکی خوشش میآید؛ به یکی ارادت میورزد، به یکی ارادت نمیورزد؛ دولتی را قبول دارد، دولتی را قبول ندارد؛ کاری را میپسندد، کاری را نمیپسندد؛ بالاخره چه کار کند؟ یعنی اصلاً روی ذهن خودش دستمال ببندد که نبیند؟ نه، تشخیصتان را داشته باشید؛ چه اشکالی دارد؟ گروهها و باندها و تیمها و جریانها و خطوط، بر اساس این بینشها فعالیت میکنند، عزل و نصب میکنند، حرف میزنند، در انتخابات دخالت میکنند، در گزینشهای گوناگون دخالت میکنند. اینها باید در شما نباشد. نمیشود به خاطر فلان بینش که شما با یک نفر خوبید، بیخودی با کسی و یا با جناحی بد بشوید؛ یکی را بیخودی بکوبید و با یک گروه فعال سیاسی همکاری کنید. ...(19) من خودم سیاسیم و از سالهای متمادی در این خط بودهام. هم در دوران مبارزه و حتّی قبل از مبارزه و هم بعد از آن، کار سیاسی میکردهام. من هیچکس را از فکر سیاسی و تفکر سیاسی و گرایشهای سیاسی منع نمیکنم؛ اما آن کسی را که در این مجموعه است، منع میکنم. این، خیلی حساستر است و ارزش یک ساعت سپاهیگری درست، به مراتب بیش از ساعتها گپ زدن سیاسی بیهودهیی است که سیاسیون خیال میکنند با این گپ زدنهایشان، دنیا را زیر و رو میکنند! سیاسیون که میگوییم، نه شاغلان سیاسی - آنها هم خدمتگزار و سربازند - بلکه سیاستبازان و سیاسیکاران را عرض میکنیم که همه جا هم هستند و در بخشهای مختلف - در حوزه و دانشگاه و بازار و اداره و سایر جاها - مینشینند و راجع به سیاست با هم گپ میزنند؛ یکی را بالا میبرند، یکی را پایین میآورند؛ چند ساعت غیبت کرده، سنگین بار شده، دل تاریک شده، و وقتی بلند میشوند، از خدا دور شدهاند. خیال میکنند که با این حرفهایشان، دیگر انقلاب را بیمه کردهاند؛ در حالی که از دهان خودشان آن طرفتر، تجاوز نکردهاند؛ گویی «لم یکن شیئا مذکورا». این، چه ارزشی دارد؟ میروند مینشینند، ساعتها مینویسند، ساعتها مقابله میکنند، برای اینکه حرفی در جایی گفته یا پخش بشود، تا جناحی از او بچزند! خیال میکنند که حالا دیگر اسلام را به عرش رساندهاند! نخیر، اگر - العیاذ باللَّه - گناه و وزر و وبال و صفحهی سیاه در پروندهی انسان نباشد، حداقل از آن ساعاتی است که در قیامت باید حسرتش را خورد. «انذرهم یوم الحسرة اذا قضی الامر»(20). یکی از آن آیاتی که آدم را تکان میدهد، این آیه است. ای پیامبر! آنها را از روز حسرت بترسان؛ آن وقتی که کار از کار گذشته است - «اذا قضی الامر» - و هیچ کارش هم نمیشود کرد. انسان به ساعات دنیایش - آن ساعاتی که اشتغال بیهوده در آن ساعات هست و مایهی حسرت آدم است - نگاه میکند، میبیند که در آن ساعات، یک نفر دیگر امر خیر کوچکی انجام داده و حالا درجهاش را میبرد. آن شبی که فرضاً شما در عملیات بودید و من رفتم یک شام سیرِ حسابی خوردم و بعد هم دراز کشیدم، راحت تا صبح خوابیدم و خیال کردم چیزی به دست آوردهام؛ حالا که روز عمل رسیده، میبینیم که ای داد بیداد! آن راحتی، به وزر و وبال تبدیل شد؛ ولی آن بیدارخوابی و آن غصه و آن دلهرهی شب عملیات و آن نگرانی شما که بچهها را چه کار کنیم و مهمات از کجا بیاوریم، به یک درجهی اعلی تبدیل گردید. آنجاست که آدم میگوید: «رب ارجعون. لعلّی اعمل صالحا»(21). خدایا ! من را برگردان، تا عمل صالح انجام دهم. جواب خدا این است که «کلّا»؛ تمام شد دیگر. حداقل، آن ساعاتی که آدم مینشیند این حرفها را میزند، از آن ساعاتی است که وقتی انسان به آنها نگاه میکند، میگوید ای داد بیداد! چون آنها را میبیند و همه چیز زنده میشود. این دنیا اصلاً زنده است و جان دارد؛ این لحظات هم جان دارند و همهی آنها در آن روز برمیگردند و مقابل شما قرار میگیرند. برای ارزیابی کار بعضیها، گاهی جدولهایی را پُرمیکنند. آدم خیال میکند که چهقدر کار کرده است؛ در حالی که وقتی جدول آدم را به دستش میدهند، میبیند که همهاش سفید است. حساب که میکند، میبیند اگر روز قیامت اینطور باشد، واویلاست. بههرحال، سپاهیگری شما و در خدمت خدا و در خدمت مردم و انقلاب بودنتان، ارزشش بیش از این حرفهاست که یکی بخواهد فکر سیاسی، یا بافندگی سیاسی خودش را به حساب انقلاب بگذارد. به نظر من، آن چیزی که برای سپاه معیّن شده و با برادران - چه در ستاد فرماندهی کل قوا، چه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - در میان گذاشته شده، مأموریت بسیار مهمی است. با این مأموریت، حقیقتاً سپاه پشتوانهی انقلاب و حفظ کشور است. به این مأموریت توجه کنید. مسایل مربوط به یگانهای مختلف نیروی زمینی و مسایل مربوط به بسیج، در درجهی اول است. البته نیروی هوایی سپاه، با آن مأموریتی که برایش در نظر گرفته شده و انشاءاللَّه در آیندهی نزدیکی ابلاغ میشود، نقش بسیار مهمی دارد؛ لیکن پشت سر نیروی زمینی و تبع آن است. نیروی دریایی سپاه هم همینطور؛ چون در کنار نیروی دریایی ارتش، مأموریت مکملی با همدیگر دارند که این هم مشخص و معین شده است. اجمالاً، آن چیزی که من فکر میکنم، این است که سپاه در آیندهی کشور، نقش مؤثرتری خواهد داشت. البته امیدواریم که این آینده، صلحآمیز باشد و هیچ دشمنی، با ملاحظهی قوّت انقلابی ملت ما و تجربههای گذشته، دیگر به فکر این نیفتد که تهاجم کند. باید همواره به فکر این بود که دشمن ممکن است یک لحظهی بعد به ما حمله کند. بنابراین، همیشه باید بیدار بود. با توجه به این نکته، بایستی این سازندگی را در همین دورانی که انشاءاللَّه دوران صلح است، به شکل دقیقی انجام بدهیم. یعنی سپاه همیشه باید به صورت یک نیروی حاضرِ آمادهی قوىِ انقلابىِ هوشیار، در اختیار این ملت بزرگ و این انقلاب باشد. این، توفیق و افتخار بزرگی برای شما برادران است. هیچ افتخار و هیچ شغلی را بر این ترجیح ندهید. اگر هم سختی داشته باشد، با سختیش بسازید؛ بسیار بسیار شغل پُرافتخاری است. ما امروز به رزمندگان صدر اسلام - کسانی که در رکاب رسول اکرم و در رکاب امیرالمؤمنین(علیهماالصّلاةوالسّلام) مبارزه کردند و آماده بودند - با چه چشمی نگاه میکنیم؟ البته سبک سپاهیگری آن روز نسبت به حالا، تفاوتهای خیلی زیادی دارد؛ الّا اینکه روحِ عمل همان است و همان افتخارات برای شما هم وجود دارد و آن، این افتخاری است که هیچچیزی معادلش نیست. امیدواریم که خداوند به شماها توفیق بدهد. پروردگارا ! تو را به حق اولیایت سوگند میدهیم، قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضی کن؛ ما را در راه و در خدمت آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا ! روح مطهر عبد صالح و بندهی برگزیدهات - امام عزیزمان - را از ما راضی کن. پروردگارا ! در قیامت، این عمر ما را مایهی حسرت ما قرار مده؛ توفیق توبه و انابه و ذکر و توجه و توسل، به همهی ما عنایت کن؛ آگاهی فهم تکلیف و ارادهی عمل به آن، به همهی ما عنایت بفرما.(22) والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) بقره: 3 2) ص: 20 3) مائده: 105 4) سبأ: 3 5) طلاق: 2 و 3 6) جمعه: 2 و 3 7) جمعه: 3 8) بحارالانوار، ج 84 ، ص 241 9) کوثر: 1 10) جمعه: 4 11) جمعه: 5 12) همان 13) مزمل: 2 و 3 و 4 14) مزمل: 5 15) مائده: 105 16) کنزالعمال، حدیث 17 ، ص 549 17) یوسف: 76 18) بحارالانوار، ج 22 ، ص 157 19) 20) مریم: 39 21) مؤمنون: 99 و 100 22) از آنجا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و قسمتی از آن طبقه بندی شده است، لذا در حال حاضر این قسمت حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.
جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|