![]()
1369/06/06
بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و رؤساى دفاتر نمایندگى ولیفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
بسیار جلسهى لذّتبخشى است براى کسى که در وراى این چهرهها و این نگاهها ببیند و بشناسد تاریخچهى استثنائى و افتخارآمیزى را که حدّاقل در این ده سال، بر این کشور و بر این مجموعهى عزیز و شریف گذشته است. جمع شما برادران عزیز در اینجا، مجموعهى مجمل همهى حوادث بزرگ و دشوار و تعیینکنندهى سالهاى گذشته است. خدا را شکر میکنیم که شماها را و جوانهاى خالص و مخلص را به این انقلاب و به این کشور بخشید و شما را حفظ کرد و این ذخیرهى انسانى ارزشمند را نگه داشت. و خداوند ارواح مطهّر شهداى عزیزى را که در این مدّت با شماها در میدانهاى خطر و شرف و جهاد و ایثار بودند و رسیدند به آن غایت اعلیٰ و اسناى(۲) بشر ــ یعنى لقاءالله و کسب رضاى الهى که هیچ چیز از این بالاتر نیست و همه چیز در مقابل آن خرد و حقیر است ــ با اولیائشان محشور کند و ما را قدردان خون آنها و پیرو راه آنها قرار بدهد. بنده در این جمع صمیمى و دیدار صمیمانه مقدّمتاً یک مطلبى را عرض کنم؛ و آن، این است که حدّ فاصل ادیان الهى و مؤمنین عالم ــ این خیل عظیم اهل ایمان از زمان حضرت آدم تا امروز، که هر یکى از اینها یک عالمى بودند ــ با بقیّهى مردم و انسانها عبارت است از ایمان به غیب؛ یعنى ماوراى دنیاى احساسات ما و معادلات و محاسبات بشرىِ مبتنى بر این حواس، یک دستگاهى، یک عالمى هست؛ حدّ فاصل و نقطهى اصلى، ایمان به غیب است. در اوّل سورهى بقره آمده: اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیب.(۳) ایمان به غیب اوّلاً به معناى بىاعتنائى به دنیاى شهادت، یعنى همین دنیاى ارتباطاتِ مشهود و مفهومِ همه نیست؛ نه، به اینها که نباید بىاعتنائى کرد. چشم میبیند، حواس هر کدام احساس میکنند، عقل ادراک میکند، باید بر طبق اینها عمل کرد. معناى ایمان به غیب این است که ماوراى آنچه در محدودهى حواسّ ظاهرى و ادراک مادّى انسان هست، یک عالم دیگرى، آن هم نه یک عالم بلبشوىِ هرکىهرکىِ تصادفى و بخت و اقبالى، بلکه یک عالم منظّمِ علّت و معلولىِ دقیقى وجود دارد؛ یعنى ماوراى این عالم مُلک یک ملکوتى هست و یک عالم معنایى هست. این عالمِ معنا مال قیامت و برزخ و بعد از مرگ نیست؛ مال همین الانِ من و شما است؛ به آن باید معتقد بود. البتّه نقطهى اصلى، بلکه کلّ معناى حقیقى همهى عوالم، ذات مقدّس بارىتعالى است که او منشأ حیات و منشأ وجود و منشأ فعل و انفعالات و منشأ حرکت و منشأ همه چیز است، لکن در این عالم غیب خیلى چیزهاى دیگر هم میگنجد و باید به اینها معتقد بود. بدبختى بشر آن وقتى است که همهى حقیقت را محدود کند و محصور کند در مشاهدات و محسوسات خودش؛ مثل مادّیّون، مثل بسیارى از غیر مادّیّین غافل که مادّى هم نیست، معتقد به خدا است امّا با اینکه اعتقاد به خدا دارد، شعور به این ندارد که این اعتقاد، ملازم با اعتقاد به اصل غیب، به فعل و انفعالات غیبى، به علل و معالیل(۴) غیبى است. اگر ما معتقد به غیب نباشیم یا درک درستى از این نداشته باشیم، نتیجه این میشود که به معادلات و مبادلاتِ مخلوق انسان و محاسبات مادّى صددرصد دل میبندیم و به آنها صددرصد اتّکاء میکنیم؛ همینهایى که مىبینید صدى هشتاد یا صدى پنجاهِ آن غلط درمىآید. آن که همهى جوانب را ملاحظه میکند و بعد مثلاً حمله میکند به طبس یا حمله میکند به مرزهاى غربى و جنوبی ما، کجاى کار او اشکال دارد؟ آیا در محاسبات مادّىاش یک نقطهى غلط هست؟ نه، محاسبات مادّى تا آنجایى که درک فعل و انفعالات مادّى میدهد به انسان، درست است. روى پول، روى آدم، روى ابزار، روى سیاست، روى تبلیغ، روى حمایتها حساب کردن، اینها اجزاى یک محاسبهى مادّى است، همهى اینها را [محاسبه] کردند. آخر سر مىبینید در مشتش هیچ چیز نیست. این حاکى از این است که یک سلسلهى محاسبات و علل و عوامل و فعل و انفعالاتى هست که حواسّ انسان و در اغلب موارد عقل مادّى انسان را به آنها راه نیست؛ آنها را یک دید دیگرى میتواند ببیند. بنده تصوّر میکنم آن چشمى که میتواند آن فعل و انفعالات را ببیند، اسمش در اصطلاح اسلامى و قرآنى عبارت است از حکمت: وَ ءاتَینٰهُ الحِکمَةَ وَ فَصلَ الخِطاب.(۵) حکمت تا آنجایى که بنده فهمیدم همین است؛ آن بینشى است که حقایق را ماوراء غشاى مادّى آن میتواند ببیند. با اینکه ما قبل از انقلاب هم، سالهاى متمادى خدمت امام بزرگوار و عظیمالشّأنمان ارادت و اخلاص داشتیم و ایشان را از نزدیک میشناختیم، امّا این نکته را من بعد از انقلاب متنبّه شدم که امام ما یک مرد حکیم است. حکیم نه به معناى کسى که حکمت اصطلاحى، یعنى همین کتابهاى فلسفه را خوانده، بلکه حکمت به همان معناى واقعى و قرآنى که خداى متعال میفرماید ما آن را به پیغمبران دادیم. نگاه کنید این کتابهاى فهرستى مثل این المعجمالمفهرس را ــ اُنس بگیرید با این چیزها؛ خیلى خوب است ــ کلمهى «حکمت» را پیدا کنید در المعجم، بعد همهى آیاتى را که در آن، حکمت هست، در قرآن نگاه کنید. اگر معناى آیات را هم متوجّه نمیشوید، به ترجمه مراجعه کنید، ببینید حکمت چیست در قرآن. تصوّر من این است که امام یک حکیم بود؛ یعنى همان فعل و انفعالات معنوىِ باطنىِ پشت پرده را [میدید] ــ مثل جریانهاى زیرزمینى که علم خاصّى دارد که انسان جریانهاى زیرزمینى آب را ببیند؛ خب، جریان روى [زمین] را هر کسى اگر چشم هم نداشته باشد، دست که زد، میفهمد، با گوشش صداى شرشر آن را هم میشنود، امّا جریان آبهاى زیرزمینى را نه ــ این معناى حکمت است. من دیدم آن انسان استثنائى زمانِ ما ــ که هیچ کس با او قابل مقایسه نیست ــ یعنى امام، مثل اینکه این جریانهاى زیرزمینىِ حوادث را، پشت پرده را میبیند. نمیگویم غیبگویى [میکرد]؛ این حرفهاى اینجورى را نمیخواهیم بزنیم که امام غیب میدانست؛ نخیر، هیچ کس جز کسى که خداى متعال به او داده باشد، از غیب خبرى ندارد، امام هم نه ادّعا داشت، نه ماها در مورد آن بزرگوار این ادّعاها را داریم؛ دیدِ حکمت غیر از این است؛ [حکیم] یک چیزهایى را درک میکند با یک احساس معنوى. همهى این حوادثى که شما در انقلاب دیدید و امام دربارهى آنها یک چیزى گفتند و شد، از این قبیل بود؛ نه اینکه حالا محاسبهى مادّى و سیاسى میکرد، نه، ایشان اهل این محاسبات نبود؛ البتّه ایشان فکر سیاسى خیلى پختهاى داشتند امّا اینکه حالا این محاسباتى که معمولاً میکنند، ایشان هم [بکنند] نه، ایشان اصلاً اینجورى نبود؛ امّا میفهمید حقایق را. خب، این همان غیبِ عالم است، ملکوتِ عالم است، ملکوتِ وجود شما است که باید به آن ایمان و اعتقاد داشت. راه رسیدن به آن هم تقوا است؛ راه آن تقوا است. اینکه یک ملّتى و یک رهبرى مثل امام، در مقابل تجمّع تمام احزاب کفر ــ مثل جنگ خندق که همهى احزاب در مقابل اسلام ایستادند ــ در مقابل تمام احزاب کفر و نفاق، از شرقىاش تا غربىاش، تا مسلمان آمریکایىمذاقش، تا مسلمان سوسیالیستمزاجش، تا منافقش، تا مرتجعش، تا شهوترانش ــ یک عدّهاى با جمهورى اسلامى فقط براى خاطر شهوترانى مبارزه میکردند، دلشان لک زده بود براى شهوترانى، لذا از این دستگاه بدشان مىآمد و با او مبارزه میکردند ــ در مقابل یک جبههى با این وسعت که هر طرف نگاه میکردیم دشمن بود، بِایستند و مطمئن به پیروزى باشند، ناشى از تقوایى است که به آنها حکمت و بصیرت را میبخشد. البتّه تقواى ملّت و تقواى عمومى غیر از تقواى خصوصىِ یکایک افراد است. تقواى عمومى یعنى همین که وقتى امام اشاره میکردند، ناگهان همهى جامعه به حرکت درمىآمد. این ملّت را ملّت باتقوا میگوییم؛ معناى این، آن نیست که حالا هر یکایک افراد را اگر بگذاریم در میزانِ پرهیزکارى و تقوا، او را یک پرهیزکار کامل ببینیم؛ نه، همه یا اکثر سرخالى دارند، کسرى دارند؛ مجموعه یک مجموعهى مؤمن و متّقى است که البتّه براى یک ملّت خیلى افتخار است، امّا یکایک ما هر کدام باید به فکر خودمان باشیم. این را من همین جا عرض بکنم: اینکه گفته میشود ملّت، ملّت باتقوایى است، ملّت مؤمنى است، ملّت مخلصى است، این را هیچ یک از آحاد این ملّت حق ندارد به حساب خودش بگذارد، بگوید خب، من که جزو این ملّتم، این ملّت هم که ملّت باتقوا و بااخلاصى است، پس من باتقوا و بااخلاصم؛ نخیر، عَلَیکُم اَنفُسَکُم؛(۶) خودت را [مواظب] باش، خودتان تنهایى را بگذارید در میزان. همه هم میتوانند و هیچ کس نیست که نتواند اجمالاً وزن خودش را بفهمد؛ حالا دقّتهاى آن را البتّه آدم خودش نمیتواند؛ یک بزرگترى، یک استادى، یک مربّىاى لازم است تا تشخیص بدهد؛ امّا اجمالاً چرا، هر کسى میتواند بفهمد. حالا از حرف اصلى، خیلى دور نشویم. پس وراى این محاسبات معمولى یک دستگاه معقول قانونمندى وجود دارد که دستگاه غیب است؛ به آن باید معتقد بود. آن محاسبه را از کجا پیدا کنیم؟ از راه شرع؛ از راه عمل به تکلیف. ببینید، این عنوانهایى که ما در خلال صحبت به آن میرسیم، دقیقاً همان عنوانهایى است که مکرّر امام ما روى آن عنوانها تکیه کردند. ما وقتى سلسلهى بحث را ترسیم میکنیم، مىبینیم بله، درست همین عنوانها سربند است؛ [از جمله] عمل به تکلیف؛ که امام میگفتند ما عمل به تکلیف میکنیم؛ ما براى پیروزى نمیجنگیم، ما براى جواب دادن به خدا میجنگیم؛ خداى متعال تکلیف کرده، ما عمل میکنیم؛ [اگر] پیروزى داد، منّتپذیر او هستیم؛ پیروزى هم نداد، باز هم از اینکه توفیق داد عمل به تکلیفمان بکنیم منّتپذیر هستیم. راز پیروزىها همین است. اگر انسان شرع را امام خود قرار بدهد، یعنى طبق آنچه تکلیف اسلامى و شرعى است قدمبهقدم حرکت بکند، یقیناً خواهد رسید. ما هیچ چیز کم نخواهیم داشت. چون آن محاسبهى غیبى یک محاسبهى بسیار دقیقى است، محاسبهگر آن خدا است؛ دستگاه حسابکنندهاش علم الهى است که «لا یَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمٰوٰتِ وَلا فِی الاَرض»؛(۷) هیچ عاملى در آن محاسبه مخفى نیست. وقتى به ما گفتند شما جهاد کنید، امر به معروف کنید، اقامهى صلات کنید، ایتاء زکات کنید، صداقت در قول و عمل داشته باشید، از خلقیّات رذیله اجتناب کنید، اخلاص داشته باشید، گذشت داشته باشید و از این قبیل احکام الهى که یک مؤمن کامل، آراستهى به آنها است، وقتى این دستورها به یک انسان داده میشود، معناى آن، این است که در یک میدان مین که شما از آن هیچ چیز خبر ندارید، به شما یک کاغذ دادهاند و گفتهاند: دو متر برو، بعد سى سانت دست راست، بعد مجدّداً به طرف روبهرو، بعد از یک متر و نیم، فلان قدر دست چپ، همینطور باید شما بدقّت نگاه کنید و در این میدان حرکت کنید؛ [یک] عارف به نقشهى آرایش مینهاى زیرِ زمین، این را نوشته به شما داده و میگوید آقا! اینجورى حرکت کنید؛ تعبّد یعنى این. اینکه یک عدّه با درک ناقص از مسائل روشنفکرى ــ که بنده قبول ندارم اینها روشنفکرى است ــ روى تعبّد اسلامى تأمّل بکنند که «حالا تعبّد یعنى چه؟ پس عقل ما چه میشود؟» این ناشى از نفهمیدن حقیقت مسئله در زندگى و راه زندگى است. آنجایى که نقشه دست شما میدهند میگویند اینجورى عمل کنید، باید اینجورى عمل کنید؛ آنجایى که در نقشه نوشته فکر بکنید، باید فکر کنید و به مقتضاى فکرتان عمل کنید؛ این هم جزو نقشه است؛ آنجایى که گفتند نه، بیخود فکر نکنید، فکرتان به جایى نمیرسد؛ تعبّد به شما میگوید که شما جز این راهى ندارید. در همهى امور زندگى باید فکر کرد و با هدایت عقل حرکت کرد، مگر در آنجایى که شارع مقدّس به شما میگوید آقا این کار را بکن، باید کرد. آنجا میدان، میدان تعبّد است و هیچ عامل دیگرى از جمله عقل انسانى در آنجا کارایى ندارد. اگر ما این را متوجّه باشیم، و تقوا و پرهیزکارى و حرکت بر طبق رضاى الهى را هدف قرار بدهیم، تمام مقاصد برآورده خواهد شد. یک مؤمن انقلابى چه میخواهد؟ میخواهد که در دنیا اثرى از ظلم و جور نباشد؛ میخواهد که گردنکشان عالم، میدان گردنکشى پیدا نکنند؛ میخواهد که زندگى انسانها، زندگى شیرین و سعادتمندانهاى باشد؛ میخواهد که عزّت و شرف توحید و دین الهى و پایبندى به آن، بر سر همهى مسلمانها مثل پرچم افتخارى به اهتزاز در بیاید؛ اینها را میخواهیم دیگر؛ راه آن، این است و هیچ راه دیگرى ندارد. شما که سپاه پاسداران انقلاب اسلامى هستید، فرماندهان و مسئولان و مؤثّرین در این نظام هستید، باید توجّه کنید آن چیزى که شما را از یک ارتش مجهّز مدرن مجرّبِ از همه جهت کامل، لکن بىایمان ممتاز میکند، ایمان و تعبّد است؛ یعنى اعتقاد به غیب، اعتقاد به تأثیر فعل و انفعالات غیبى که در اختیار من و شما نیست. و راه رسیدن به آن و کلید رمز آن عبارت است از تقوا، یعنى عمل کردن به تکلیف شرعى. این تنها وسیلهاى است که شما را میتواند ممتاز کند از سایر نیروهاى نظامى عالم؛ وَالّا نیروى نظامى مجرّبِ کارکشتهى زرنگِ باهوشِ درسخواندهی شجاع و حتّى فداکار کم نداریم. فداکارى فقط ناشى از دین نیست؛ فداکارى ناشى از یک احساس معنوى است و آن احساس معنوى میتواند دین باشد، یک جا میتواند ناسیونالیسم باشد ــ مگر نیست؟ چقدر شما لشکرهایى را سراغ دارید در دنیا که براى دفاع از میهنشان یا براى اقتدار بخشیدن به میهنشان رفتند خودشان را به آب و آتش زدند و خودشان را به کشتن هم دادند؛ این چیست؟ این ایمان مذهبى است؟ نه، در این جنگهاى فراوان طول تاریخ این[طور] نبوده که فقط ایمان مذهبى حاکم باشد؛ در اغلب آنها ایمان مذهبى نبوده امّا یک عامل معنوى هست ــ یا جاهطلبىها، یک عامل معنوى است، منتها عامل معنوىِ منفى؛ یا عامل مادّىِ رقیقى که یک جنبهى معنویّتى دارد؛ منتها جنبهى معنویّت بد، نه جنبهى معنویّت خوب؛ چون هر چیز معنوى و روحى مستحسن نیست؛ گاهى یک چیزى مادّى هم نیست امّا جهتگیرى غلط مادّى در آن هست. خب، پس ارتشهایى هستند، علاوه بر آن خصوصیّات، فداکارى هم حتّى دارند؛ فرق سپاه پاسداران انقلاب اسلامى با آنها چیست؟ فرق آن همین است: در شما این عامل تقوا، عامل ورع، عامل توجّه به خدا، عامل اخلاص، عامل عمل براى اهداف پیغمبران ــ که این هدفها امروز در دنیا غریب مانده ــ آن چیزى است که شما را امتیاز میدهد. خب، این مقدّمهى سخن [بود]؛ نگاه میکنیم به واقعیّت؛ واقعیّت مؤیّد این معنا است؛ یعنى امروز جمهورى اسلامى از لحاظ موقعیّت انقلابى و سیاسى و نظامى و حیثیّتى در دنیا، یک مجموعهى پیروز به حساب مىآید. به تعبیر عناصر سیاسى دنیا، دشمن شما در مقابل شما آمده زانو زده و شما به آن هدفها رسیدهاید. از کجا رسیدید به این هدفها؟ از ایمان و تقوا و پایبندى؛ و البتّه بیش از آنچه حالا بخواهیم استدلال کنیم بر این معنا، استدلال میکنیم بر وجود آن فعل و انفعالات غیبى؛ یعنى عواملى وجود دارند که خارج از محاسبهى انسانند. انسان اگر به خدا توکّل کرد، آن محاسبات در خدمت او قرار خواهد گرفت و خداى متعال به او کمک خواهد کرد؛ و خدا به ملّت ایران کمک کرد؛ وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا * وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُه.(۸) من میخواهم بگویم برادران عزیز! در این قریب دوازده سال، شما اینجورى حرکت کردید، از حالا به بعد هم باید همینجور حرکت کنید؛ ملاک را تقوا قرار بدهید. هر کدام از آحاد فرماندهان سپاه، تربیت نفسانى را براى خودش یک وظیفه بداند. شما بنا را بر این بگذارید که خودتان را با تربیت دینى، با ریاضت دینى، ریاضت بدهید و تربیت کنید. کار ما تمام نشده؛ البتّه جنگ علىالظّاهر تمام شد و آن جنگ را دیگر ما نداریم امّا جمهوری اسلامی آنطور که بنده نگاه میکنم، اوضاع دنیا را مشاهده میکنم، طمعهاى ابرقدرتها را نگاه میکنم، وضع ملّتها را میبینم، ملّتهاى اسلامى را، انگیزشها را، توجّهها را، گرایش ملّتها و نیروهاى انقلابى به مقابلهى با استکبار و در رأس استکبار، آمریکا را وقتى انسان مشاهده میکند ــ که این در دنیا بىسابقه است ــ [کارش ادامه دارد.] در گذشته آن وقتى یک ملّت علیه یک دولت قلدر، احیاناً ــ آن هم نه همیشه ــ به پا میخاست، که آن دولت قلدر وارد کشور او شده باشد؛ مثلاً الجزایرىها با نیروى اشغالگر فرانسه مبارزه میکردند، یا ویتنام مثلاً با آمریکا مبارزه کرد، [چون آمریکا] آنجا رفته بود. دیده نشده بود که ملّتها در کشور خودشان علیه یک نیرویى که الان بالفعل با آنها روبهرو نیست و تنها شاخصهى او این است که علیه ملّتها و علیه مستضعفین و علیه مظلومین و ضعفا قلدرى میکند، مبارزه بکنند! این را شما کجاى تاریخ ــ در تاریخ بیدارى ملّتها میگویم ــ سراغ دارید؟ در گذشته که این حرفها اصلاً نبوده؛ [حتّی] در این ۲۰۰ سال یا ۱۵۰ سال یا ۱۲۰ سال اخیر که تاریخ بیدارى ملّتها است و ملّتها در هند و در مصر و در خاورمیانه و بتدریج در آفریقا و در جاهاى دیگر سر بلند کردند، علیه قدرتها جنگیدند ــ یک کشورى که انگلیس در آن بود، با انگلیس میجنگید؛ کشورى که فرانسه در آن بود، با فرانسه میجنگید؛ کشورى که اسپانیا در آن بود یا پرتغال در آن بود، با آن میجنگید؛ کشورى که آمریکا در آن حضور داشت، با آن میجنگید ــ کجا شما سراغ دارید که ملّتها به آن حد از رشد رسیده باشند که در خانهى خودشان بدون اینکه دشمنى به آنها گلولهاى حتّى شلیک کرده باشد، مشت گره کنند علیه یک قدرت بزرگ و مستکبر جهانى و شعار بدهند؟ شما در گذشته این را سابقه ندارید و سراغ ندارید. مبدأ این تحوّل از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران است. شما الان مىبینید در آفریقا، در آسیا، در شرق آسیا، حتّى در اروپا، ملّتها و حالا عمدتاً مسلمانها ــ که غیر مسلمانها خیلى در اقلّیّتند در این جهت ــ ایستادهاند در شهرهاى خودشان، در کشورهاى خودشان و علیه آمریکا دارند شعار میدهند. آمریکا مگر در الجزایر حضور دارد یا در سودان حضور دارد یا در بقیّهى کشورها مگر حضور دارد؟ نه. مسئله این است که انقلاب اسلامى تفهیم کرد به مسلمانان در درجهى اوّل که با ظلم، با پرچم ظلم، با قطب ظلم و ستم در عالم، در هر شرایطى باید مقابله کرد ولو فعلاً تو از او شلّاق نخورى، که اگر با چشم دقیق و ریزبین نگاه کنیم، همین حالا هم همان ملّتها دارند شلّاق آمریکا را میخورند؛ اینجور نیست که نخورند. البتّه این تحلیل را معمولاً تودههاى مردم ندارند، در عین حال مىایستند و شعار میدهند. اسلام این را به ما میگوید که مرزى در مقابلهى ظالم و مظلوم نیست؛ مرزى در مبارزهى با ستمگر و قلدر و مستکبر وجود ندارد؛ هر جاى دنیا است، همین که مستکبر است، شما باید با او مبارزه بکنید، باید علیه او باشید، بر او باشید، نه با او؛ این را چشمهاى تحلیلگران استکبار نمىبیند و نمیفهمد؟ روى آن حساب نمیکند؟ براى آن چارهجویى نمیکند؟ حقیقتاً روى این مسئله فکر کنید. این کنفرانسهایى که در دنیا میگذارند، راجع به اسلام بلکه راجع به تشیّع مطالعه میکنند، براى چیست؟ میخواهند اسلامشناسى یاد بگیرند؟ این بررسىها و تحلیلهایى که مرتّب در رادیوها پخش میشود، ناشى از چیست؟ درست است که جنبهى تبلیغاتى دارد، امّا از یک اصل و بنیانى منشأ میگیرد. اینکه در جنگ عراق علیه ایران ناگهان تمام غرب و شرق آستینها را بالا میزنند و میشتابند به کمک عراق، در حالى که از شکل صدّام هم بیزار بودند، براى چیست؟ ببینید؛ اینها نشاندهندهى این است که ما هنوز بار سنگینى بر دوش داریم؛ دوران تقوا و پرهیزکارى سختگیرانهى مؤمن نسبت به خودش هنوز سپرى نشده. صدر اسلام براى ما یک تجربه است؛ قبل از صدر اسلام، تاریخ یهود براى ما یک تجربه است. در سورهى جمعه ــ که در نماز جمعه تکرار میشود و آدم اینجاها میفهمد که چرا باید سورهى جمعه، هر جمعه تکرار بشود و مردم بشنوند اینها را ــ ببینید چطور این حقیقت به شکل بسیار هنرمندانه و ظریفى بیان شده: اوّل راجع به [آیهی] «هُوَالَّذی بَعَثَ فِی الاُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم ءایٰتِه؛ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتٰبَ وَالحِکمَةَ وَ اِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَلٰلٍ مُبینٍ * وَ ءاخَرینَ مِنهُم لَمّا یَلحَقوا بِهِم»؛ یعنى خدا این پیغمبر را فقط براى همین عدّهاى که هستند نفرستاده؛ براى دیگرانى که هنوز به اینها ملحق نشدهاند ــ یعنى شماها، یعنى نسلهاى آینده ــ [هم فرستاده.] خب چطور؟ یعنى کشش این دعوت و پرتاب این دعوت الهى به نسلهاى بعد هم خواهد رسید؟ با این همه موانع که وجود دارد در مقابل دعوت نبوى ــ و حالا در زمان خودش که این همه متحمّل زحمت شد تا توانست چهار نفر را مسلمان بکند ــ آیا در آینده کسان دیگری مسلمان خواهند شد؟ اینکه خیلى سخت است؛ آخر آیه جواب این است: وَهُوَ العَزیزُ الحَکیم؛(۹) او عزیز است. عزیز یعنى غالب، یعنى آن کسى که در نهایت، حرف او تحقّق پیدا میکند: الغالِبُ الَّذى لا یُغلَب؛ معناى عزیز این است؛ آن کسى که او مغلوب نمیشود و حرف او پیش خواهد رفت. وَهُوَ العَزیزُ الحَکیم؛ و خود داراى حکمت است، یعنى کارهایش محکم است. قطعاً کشش این دعوت و رسالت خواهد کشید به نسلهاى طولانى، که مىبینید کشیده و الحمدلله روزبهروز هم دارد مدام زیادتر میشود. مضمون «اِنّاٰ اَعطَینٰکَ الکَوثَر»(۱۰) [است]؛ کوثر یعنى افزاینده، که روزبهروز زیادتر میشود. خب، آیهى بعد سورهى جمعه: ذٰلِکَ فَضلُ اللهِ یُؤتیهِ مَن یَشاٰءُ وَ اللهُ ذُو الفَضلِ العَظیم ؛(۱۱) این فضل خدا است؛ درست است که دعوت عام است، امّا اینچنین هم نیست که حالا هر انسانى در مقابل این دعوت قرار گرفت، آن لیاقت را پیدا بکند که از آن تأثّر پیدا کند و آن را بپذیرد؛ نه، این مال همه نیست؛ از طرف خدا البتّه راه باز است، [امّا] انسانها اسیر شهوات میشوند و [قبول] نمیکنند. خب ببینید؛ اینها چیست؟ همهى اینها نوید آینده است و اینکه این [دین] پیشرفت خواهد کرد؛ لکن یک هشدارى اینجا هست؛ این آن نکتهاى است که میخواهم در سورهى جمعه شما به آن توجّه کنید و آن این است که بله، کششِ دعوت براى آینده هیچ محلّ کلام نیست، محلّ بحث نیست، قطعى است امّا مواظب باشید که حال حاضر را از دست ندهید. نسلهاى آینده سرفراز خواهند شد [امّا] نسل فعلى و نسل مباشرِ فعلى و دورهى کنونى که حالا سرافراز شده، خود در معرض یک آفت است. این را اسلام میخواهد به مسلمانهاى آن زمان و البتّه به مسلمانهاى هر زمان تفهیم بکند؛ یعنى هر زمان هر نسلى که احساس مسلمانى کرد، باید از این هشدار الهى بترسد؛ منتها قرآن در اینجا این را مستقیم نمیگوید؛ جاهاى دیگر چرا، [امّا] در اینجا با یک شکل بسیار ظریفى و با یک تمثیل این را بیان میکند. تمثیل به چه کسى؟ به بنىاسرائیل: مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّورىٰةَ ثُمَّ لَم یَحمِلوها؛ تورات را به آنها بار کردیم، دادیم؛ بر ذهن آنها، بر دل آنها، بر ایمان آنها تورات را سوار کردیم امّا بعد از اندکى، بعد از گذشت زمانى این بار معنوى را، این هدایت الهى را پرتاب کردند و خودشان را از آن محروم کردند. آن وقت نتیجه این میشود که ظاهر، ظاهرِ هدایت است، باطن، باطنِ بىخبر از هدایت؛ نام، نامِ موحّد، باطن، باطنِ مشرک؛ نام، نامِ مسلمان، باطن، باطنِ کافر: کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ اَسفارًا؛(۱۲) [مانند] کتاب روى چهارپایى که از مضمون آن هم هیچ اطّلاعى ندارد. ببینید، این همان هشدار به نسلهاى ایمانآوردهى مسلمان است؛ از این بایستى ترسید. نباید جامعهى اسلامى، جامعهاى که اسلام را با یک انقلاب، با یک حرکت خونین، با یک جهاد ده دوازده ساله به دست آورده و حفظ کرده، احساس کند که بله! دیگر کارش تمام شد؛ نه، کار تمام نشده. بنده نمیخواهم طبق معمول فقط این را به شما که سپاه هستید بگویم که آمادگىهاى نظامىتان را حفظ کنید ــ البتّه این را هم میخواهم بگویم امّا فقط این نیست ــ من بیش از آن به شما میگویم: آمادگىهاى معنوىتان را حفظ کنید، ذخایر روحى و ایمانىتان را حفظ کنید. آن مایهى امتیاز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ــ که ما میخواهیم همهى نیروهاى مسلّح ما آنجورى باشند ــ یعنى توجّه و فداکارى و براى خدا بودن و در راه خدا بودن را حفظ کنید بلکه تقویت کنید. ممکن است تهاجمات دنیا در آینده اینجور صریح و روباز و سهلالدّفع نباشد؛ ممکن است پیچیدهتر باشد؛ پیچیدگى لازم است، ایمان قوى لازم است. من عرض میکنم دفاع از اسلام در دوران نبىّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) آسانتر بود از دفاع از اسلام در دوران امیرالمؤمنین (علیه السّلام)؛ اینجا قضیّه پیچیدهتر بود. استکبار جهانى ابزارهاى گوناگون در اختیارش هست؛ شما چه میدانید که چه پیش خواهد آمد؟ بنیهى معنوى سپاه باید تقویت شود. هر یکیک آحاد سپاه، باید از لحاظ ذخیرهى معنوى و ایمانى به آن حدّى برسد که اگر خود او بهتنهایى ماند و هیچ چیز دیگر با او نماند، قدرت و طاقت و دل و زَهرهى ایستادگى در مقابل همهى دنیا را داشته باشد؛ این لازم است. آن کسانى که پیغمبر خدا با دست خود ساخته بود، پرداخته بود، تراشیده بود، با همهى ظرافتکارىها، به قول ما الماستراش کرده بود، اینها همینجور ماندند که نسلهاى آخرىشان را شما در صحراى کربلا مىبینید؛ حبیببنمظاهرها و مسلمبنعوسجهها یا جابربنعبدالله انصارى؛ آنهایى که از امتحان توانستند درست خارج بشوند. باید هر یک از افراد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى با این مأموریّت سنگینى که بر دوش دارد، از لحاظ بنیهى معنوى اینجورى باشد. البتّه این هم بر دو پایه استوار است: یکى معرفت، یکى ایمان. معرفت با ایمان فرق دارد؛ بعضىها معرفت هم دارند، ایمان درست و حسابى ندارند؛ معرفت یعنى علم. ]البتّه[ ایمان بدون معرفت هم کافى نیست، یعنى براى شما کافى نیست. ممکن است براى یک آدم خیلى عامیِ دورافتاده کافى باشد، او را به بهشت هم برساند، امّا براى شما نه. شما در جاى حسّاسى هستید؛ با قرآن باید آشنا بشوید، با الهامات و اشارههاى قرآن هم باید آشنا بشوید، با معارف پیچیدهى اسلامى ــ نه در حدّ یک فیلسوف و در حدّ یک متخصّص ــ در حدّ یک انسان عارف واقفِ آگاه باید آشنا بشوید. البتّه اینها معرفت است؛ آن ایمان و اخلاص، ناشى از این دانستنها نیست، ناشى از چیزهاى دیگرى است. ذکر را باید فراموش نکنید، دعا را باید فراموش نکنید، آن نمازشبهایى را که در جبهه میخواندید، باید نگه دارید، آن نوافل را باید توجّه کنید، آن نماز باحالى را که شب حمله و عملیّات که خیال میکردید شب آخر عمرتان است به جا مىآوردید، باید نگه دارید؛ باید این را تقویت کنید. نگوییم چون از ما توقّع دارند، ما باید اینجورى باشیم؛ نه، این یک چیز خیلى ضعیفى است؛ بگویید چون بار سنگینى بر دوش ما است، استخوان مستحکمى لازم است. [خداوند] خطاب به نبىّ اکرم ــ که این روزها همه به یاد آن بزرگوارند به خاطر رحلت آن حضرت ــ وقتى که دستور میدهد: «قُمِ الَّیلَ اِلّا قَلیلًا * نِصفَه، اَوِ انقُص مِنهُ قَلیلًا * اَو زِد عَلَیهِ وَ رَتِّلِ القُرءانَ تَرتیلًا»(۱۳) ــ شب را بیدارى بکش، نصف شب را یا ثلث شب را فقط استراحت کن و سایر دستورات ــ بعد دنبال آن میفرماید: اِنّا سَنُلقی عَلَیکَ قَولًا ثَقیلًا؛(۱۴) ما سخن سنگینى را بر تو القا خواهیم کرد؛ باید خودت را آماده کنى. حالا ما در حدّ پیغمبر که خب هیچ، در حدّ کمترین شاگردانشان هم قابل این نیستیم که اصلاً فکرش را بکنیم؛ ماها در حدّ امام هم خودمان را قابل نمیدانیم که فکرش را بکنیم، امّا به قدر خودمان [باید تلاش کنیم]. اصلاً شما نباید خودتان را با یک آدم معمولى، با یک آدم مادّى، با یک آدم اهل تلاشهاى رایج دنیوى که ممکن است مؤمن هم باشد ــ خیلى از این تلاشهاى معمول دنیوى و زد و بندها و کارها و مانند اینها با ایمان و با هیچ چیز هم منافات ندارد ــ مقایسه کنید. و سپاه اینجورى شکل گرفت، اینجورى پا گرفت، لذا همینجور بر خلاف محاسبات مادّى، همانطور که گفتم بر اساس ایمان به غیب پیش رفت. اصلاً سپاه تا حالا فرصتى پیدا نکرده؛ این اوّلین فرصت سپاه است. بنده یادم مىآید شاید اواخر سال ۵۸ یا اوایل ۵۹ بود که حوادث کردستان قبل از شروع جنگ بود. بنده آن وقت در سپاه بودم. از تهران میخواستند که نیرو بفرستیم؛ بعد از هزار زحمت و تلفن به پادگان ولىّعصر و مانند اینها، که دو روز و دو شب، یکى را ما آنجا مأمور کردیم که بِایستد و ]نیروها را[ بیاورند و سوار کنند و بفرستند، بالاخره خبر آوردند که، بله دو مینىبوس الحمدلله راه افتاد! اینجورى سپاه شروع کرده به جنگ، در طول جنگ هم همینجور، فرصتى نبود. الان فرصت است، فرصت براى خودسازى از همه جهت؛ هم از جهت معنوى که همانطور که گفتم و عرض کردم، این مربوط به یکایک شما است؛ [ملّت ما] ملّت خوبى است، [سپاه] مجموعهى خوبى است، همه خوبند، شکّى نیست امّا منِ تنها را وقتى خداى متعال به پاى حساب میطلبد، من تنهایى باید بتوانم موجودى خودم را ارائه بدهم. نمیتوانم بگویم بله، ملّت ما ملّت خوبى بود، همه جهاد رفتند، ما هم بینشان بودیم؛ نه آقا، [بگویید] شما چه کار کردید. همانطور که گفتم: عَلَیکُم اَنفُسَکُم؛(۱۵) خودتان را بپایید؛ هر کسى باید مواظب خودش باشد. این یک جهت. بعد هم از جهت ترتیبات ظاهرى، سپاه باید در حدّاکثر نظم و ترتیب قرار بگیرد. سالها پیش بعضى خیال میکردند نظم نظامى، طاغوتى است. بنده یک وقتى آمدم یکى از پادگانهاى سپاه براى بازدید، سالهاى ۶۱ یا ۶۲ بود، دیدم بچّهها مرتّب و منظّم صف کشیدهاند؛ بعد ما آمدیم، یک نفرى آنجا فرمانده میدان بود، مثلاً یک خبردارى داد ــ یک چیزى که نشانهى نظم [بود] ــ من گریهام گرفت از شدّت شوق. یادم آمد که سالهاى ۵۸ و ۵۹ در سپاه، براى سر وقت آمدن و هر کسى کار خودش را انجام دادن و به کار دیگرى دست دراز نکردن، ما بحث داشتیم با این و آن! سر اینکه فرمانده وقتى یک چیزى گفت، زیردستها باید حرف او را گوش کنند، ما بحث داشتیم؛ یک عدّهاى میگفتند نه آقا، اینها طاغوتى است. من نمیدانم از کجا این فکرها در سپاه القا شده بود. باورم هم نمىآید اینها خیلى طبیعى باشد؛ نه، نظم، طبیعى است. در روایت دارد که در هر سفرى که پیغمبر اکرم سه نفر را میفرستادند، یکى را امیر میکردند بر آن دو نفر دیگر ــ حالا شاید دو نفر هم باشد؛ الان یادم نیست،]امّا[ سه نفر که قطعى است ــ سه نفر را پیغمبر یک جایى میفرستاد، اَمَّرَ اَحَدُهُم؛(۱۶) یک نفر را امیر بر آن دو نفر دیگر قرار میداد. امیر قرار میداد یعنى چه؟ یعنى هر چه او گفت، امر او واجبالاطاعه است براى اینها. فرق اسلام با غیر اسلام این است که در غیر اسلام و در بساط طاغوت، آن کسى که امیر شد، وقت غذا هم که رسید، میگوید که چربتر آن را بگذارید جلوى من؛ وقت غذا پختن هم که میشود، میگوید من امیرم، پس شما چه کارهاید؟ بروید ظرفها را بشویید، غذا را هم خودتان درست کنید. در اسلام نه، امیر و غیر امیر، غذا را با هم میخورند؛ گرسنگی هم باشد، با هم میخورند؛ کار هم باشد، با هم تقسیم میکنند امّا هر چه این گفت باید آنها عمل کنند. اطاعت از دستور فرمانده واجب است، حکم عقل است، حکم شرع است، حکم تجربه است. بنده یک وقتى(۱۷) به برادرها گفتم اینکه شما مىبینید در ارتش اگر دکمهى پیراهن کسى باز باشد، ۴۸ ساعت بازداشت به او میدهند، این هنر امراى ارتش طاغوتى اصلاً نیست؛ آنها کمتر از این بودند که اینطور چیزها را بتوانند بفهمند؛ این نتیجهى تجربهى چند هزار سال نظامىگرى است در تاریخ بشر. بتدریج بشر یواش، یواش، یواش آمده به اینجا رسیده که نظامى باید در همهى منشهایش منظّم و مرتّب باشد، حتّى در لباس پوشیدن؛ بستن دکمهى پیراهن یک ادب معمولى است؛ ممکن است یک وقت هم باز بودن آن بشود ادب. آن وقت اگر بست، باید ۴۸ ساعت بازداشتش کرد؛ آنچه ادب معمولى است، آنچه ابلاغ شده، [باید اجرا شود.] این آدمى که این قدر بىحال و بىتوجّه و لاقید و لاابالى است که وقتى میخواهد بیاید در مقابل چشم افراد، این ادب معمولى را رعایت نمیکند، در میدان جنگ نمیشود به او اطمینان کرد و جانها را به دست او سپرد؛ حتّى جان خودش را هم نمیشود به دست خودش سپرد؛ آنجا دستهگل را به آب خواهد داد. و این را ما دیدیم، تجربه کردیم. در همین هشت سال جنگ بنده اگر چه در اکثر این مدّت در جنگ نبودم و مسئولیّتى هم حتّى در جنگ نداشتم در بیشتر این هشتساله، لکن تمام جزئیّات را از دور متوجّه بودم؛ نه اینکه خیال کنید بنده نمیدانستم چه چیزى کجا دارد اتّفاق مىافتد؛ نه، تمام جزئیّات را بنده از دور مشاهده میکردم و میفهمیدم که چه دارد اتّفاق مىافتد و نظراتم را هم به برادرانى که مسئول بودند یا خدمت امام میگفتم. ما کتک بىانضباطى و لاابالیگرى در انضباط و نظم را ــ این غیر از لاابالىگرى در دین است، آن یک چیز دیگر است ــ در طول این چند سال خیلى خوردیم. باید به نظم و ترتیب برسیم. خب، اگر چنانچه فرمانده کلّ سپاه پاسداران، برادر عزیزمان آقاى رضائى ــ که حقیقتاً یک مجاهد فىسبیلالله است و ایشان را من حقیقتاً یک مجاهد فىسبیلالله میدانم و از اوّل و ازل جنگ و قبل از جنگ و در جبهه و در همهى میدانها الحمدلله ایشان فعّال و خوب بوده و حقیقتاً هم ایشان انسان شایستهاى است ــ با یک فرد سپاهى بخواهند با هم مسافرت کنند، ایشان به او نمیگوید چمدان من را بردار؛ اگر او ضعیف باشد، ایشان که ماشاءالله استخوان بندىاش درشت و خوب [است] و لُر هم هستند، خود ایشان ممکن است چمدان او را هم بردارد. این اسلامى است، این انقلابى است؛ انقلاب این است؛ توجّه میکنید. انقلاب این نیست که ما بگوییم «نه آقا، فرمانده گفته، براى خودش گفته»؛ نخیر، این ضدّ انقلابى است؛ فرمانده وقتى گفت، باید موبهمو اجرا بشود. البتّه فرض این است که در نظام اسلامى، فرمانده بر خلاف حق و تقوا چیزى هم نمیگوید؛ مفروض هم این است. اگر خلاف این ثابت شد، از جایى دیگر باید کار درست بشود؛ وَ فَوقَ کُلِّ ذی عِلمٍ عَلیم.(۱۸) در نظام جمهورى اسلامى، هیچ کسى از جادّهى تقواى مناسب با شأن خودش [نباید خارج شود]. تقوایى که براى مسئولیّت فعلىِ من لازم است ــ که بنده واقعاً باید پناه ببرم به خدا، به خاطر ضعفهاى فراوان خودم و روسیاهىهاى فراوان خودم ــ فرق میکند با تقواى فلان برادرى که فرمانده یک گردان سپاه است؛ او در همان حدّ تقواى خودش باید رعایت بکند. اگر رعایت نکرد، زیردست او میتواند مطمئن باشد که فرماندهى او ادامه پیدا نخواهد کرد؛ و به همین ترتیب تا برسد به بالا، تا برسد به خود اینجایى که بنده نشستهام که اگر تخلّفى انجام بگیرد، بدون اینکه کسى بخواهد دخالتى بکند، آن توانایىهایى که خداى متعال داده، به خودى خود مثل برف، زیر خورشید ذوب میشود. قوام مسئولیّت در اینجا، به وجود آن شرایط است؛ اگر در آن شرایط اختلال شد، اصلاً همه چیز تمام میشود. پس فرض این است که در نظام فرماندهى اسلامى باید سلسلهمراتب، دقیق و با خاطرجمعى به اینکه از ناحیهى فرمانده کارى بر خلاف حق انجام نمیگیرد و با ترجیح تشخیص او بر تشخیص خود و بیشتر احتمال خطا دادن در خود، تا در او [رعایت شود]؛ همه چیز بر این روال بایستى انجام بگیرد؛ نظم. الان فرصتى است؛ سپاه را بسازید. این نیروى زمینى که بنده دیروز هم در آن پیام(۱۹) به شما عرض کردم ــ الان هم میگویم، قبلاً هم گفتهام ــ خیلى باید به آن اهتمام بشود. این بسیج، این ملّت را آماده کردن شاید بتوانم بگویم از لحاظ بلندمدّت از تمام مأموریّتهاى سپاه، بالاتر است؛ بسیار مأموریّت بالا و مهمّى است؛ به این مأموریّتها باید به حدّ اعلیٰ و اکثر برسید. هر کسى همان کارى را که انجام میدهد و به او محوّل است در این روند کلّى، خوب و صحیح و دقیق انجام بدهد. رَحِمَ اللهُ اِمرَأً عَمِلَ عَمَلاً فَاَتقَنَه؛(۲۰) روایت است که خدا رحمت کند آن کسى را که یک کارى را که انجام میدهد، محکم و متقن انجام بدهد. چه کارهاى یدى که حالا میبینید مثلاً فرض بفرمایید چون فلان کارگر ایرانخودرو، فلان پیچ را لازم ندانسته که حالا یک نیم پیچ دیگر بچرخاند ــ که براى او یک کار خیلى کوچکى بود، در این ماشینى که حالا شما خریدید یا دیگرى خریده ــ تأثیرش این است که یک چند کیلومتر که راه رفت، ناگهان مىبینند لقلق میکند. چون «اَتقَنَه» آنجا انجام نشده، این بیچاره هزاران دردسر [باید بکشد]، براى خاطر اینکه او یک ثانیه فقط، بایستى یک حرکتى را انجام میداد و [انجام نداد]؛ اتقان این است. روایت دارد که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در بازار راه میرفت، به خیّاطها که میرسید، میگفت خیّاطها از خدا بترسید، درزها را نزدیک هم بزنید، کوکها را کوچک بزنید، نخها را محکم انتخاب بکنید.(۲۱) حالا خیّاطى مگر چقدر اهمّیّت دارد؟ حالا گیرم درز این لباس، بعد از چند ماه، مثلاً باز شد؛ خب دوباره چرخ میکنیم! این نمونه است؛ از اینجا شروع کنید، بروید تا خیّاطی لباس انقلاب بر پیکر این ملّت. چقدر دقّت و تقوا لازم دارد و چقدر امام، بزرگ و باتقوا بود. یک چیز دیگر هم که مکرّر امام روى آن تکیه میکردند و [باید] به آن توجّه کنید، مسئلهى سیاست و سیاستبازى و گروهگرایى و مانند این چیزها است. این از آن حرفهاى بسیار مهم است. خیلى تفسیرهاى مغرضانهاى شد. بنده عرض کردم، نمیشد که مسائل جارى کشور را ــ بخصوص آنکه مربوط به سپاه است ــ نبینم و ندانم؛ بنده خیلى جزئیّات فراوانى را ــ حرفهایى که گفتند، چیزهایى که نوشتند، چیزهایى که سخنرانى کردند، دَرِگوشىها و مانند اینها ــ خیلى چیزها را دیدم و شنیدم. خیلى افراد فرمایش امام را بد تفسیر کردند؛ امام نمیخواست بگوید فقط شما باید جزو فلان حزب نباشید؛ نه، این یک چیز کوچکى بود. الان در کشور ما و جامعهى ما، نه در سطوح مردم، در سطوح مسئولین ــ خوشبختانه در سطوح مردم یا نیست یا اگر هست خیلى ضعیف است ــ در سطوح متشخّصین، جناحبندى و گروهگرایى و باندبازى هست دیگر؛ یعنى در این باندها هم شما نباید باشید؛ این خلاصهاش [است]. حالا داخل باند نباشید، یعنى چه؟ خب، بالاخره انسان بینشى دارد، آدم از یکى بدش مىآید، از یکى خوشش مىآید، به یکى ارادت میورزد، به یکى ارادت نمیورزد، یک دولتى را قبول دارد، یک دولتى را قبول ندارد، یکى را میپسندد، یک کارى را نمیپسندد؛ خب چه کار کند؟ یعنى اصلاً روى ذهن خودش دستمال ببندد که نبیند؟ نه، تشخیصتان مال خودتان، داشته باشید، چه اشکال دارد؛ امّا گروهها و باندها و تیمها و جریانها و خطوط بر اساس این بینشها فعّالیّت میکنند، عزل و نصب میکنند، حرف میزنند، در انتخاباتها دخالت میکنند، در گزینشهاى گوناگون دخالت میکنند؛ اینها باید در شما نباشد. براى خاطر فلان بینش که شما با فلانى خوبید، با یک کسى بیخودى بد بشوید، با یک جناحى بیخودى بد بشوید، یکى را بیخودى بکوبید، با یک گروه فعّال سیاسى همکارى کنید؛ نمیشود؛ اینها در سپاه متأسّفانه برنیفتاده ــ بنده آدم صریحى هستم، شاید خیلى از شماها میدانید، اهل پردهپوشى [نیستم]، حقیقتاً بلد نیستم، نه اینکه بخواهم بگویم نمیکنم؛ نه، درست و خوب از آب در نمىآید بخواهم پردهپوشى کنم! طبق تجربه، همان راست و حسینى، بهتر ادا میشود ــ در سپاه هنوز [چنین افرادی] هستند، بخصوص در آن بخشهایى که کار فکرى انجام میدهند یا هدایت فکرى دارند یا تأثیر فکرى دارند؛ یک چنین چیزهایى نمیشود و نباید باشد. اینکه بروند در یک مجموعهاى، یا بنویسند، یا بگویند، یا فکر کنند، یا تبادل نظر کنند، یا جمع و تفریق اوضاع سیاسى کشور را بکنند، به یکى بد بگویند، به یکى خوب بگویند، بعد هم صبح، لباس آرم سپاه بپوشند و بیایند در آنجا بِایستند، نمیشود؛ این را بنده قبول ندارم، این خلاف شرع است. خیلى خب، سیاسى هستند، بروند کار سیاسى بکنند؛ ما که نمیگوییم [نکنند]؛ در این لباس نمیشود. من خودم سیاسىام؛ من از سالهاى متمادى در دوران مبارزه و حتّى قبل از مبارزه و بعد از مبارزه در خطّ [مسائل سیاسی] بودم؛ هیچ کس را منع نمیکنم از فکر سیاسى و تفکّر سیاسى و گرایشهاى سیاسى امّا آن کسى که در این مجموعه است، نه، این خیلى حسّاستر است و ارزش یک ساعت سپاهىگرىِ درست، بمراتب بیش از ساعتها گپ زدن سیاسى بیهودهاى است که سیاسیّون خیال میکنند که با این گپ زدنهایشان دنیا را دارند زیر و رو میکنند! سیاسیّون که میگوییم، نه شاغلین سیاسى؛ آن بیچارهها خدمتگزارند، آنها هم سربازند؛ سیاستبازها را عرض میکنم، سیاسىکارها را عرض میکنم، همه جا هم هستند. یک مشت سیاسىکار در بخشهاى مختلف، در حوزه، در دانشگاه، در بازار، در اداره، و جاهای دیگر مىنشینند با هم گپ میزنند راجع به سیاست؛ یکى را بالا میبرند، یکى را پایین مىآورند، چند ساعت غیبت کرده، سنگینبار شده، دل تاریک شده، وقتى بلند میشوند، از خدا دور شده، خیال میکنند که انقلاب را دیگر بیمه کردند با این حرفهایشان! در حالى که از دهان خودشان، آن طرفتر تجاوز نکرده. یکى این گفته، یکى آن شنفته؛ کَاَن لَم یکُن شَیئًا مَذکورًا؛(۲۲) این چه ارزشى دارد؟ میروند و مىنشینند ساعتها مینویسند، ساعتها مقابله میکنند، براى اینکه یک حرفى یک جایى گفته بشود یا پخش بشود، تا یک جناحى از آن بچزند. خیال میکنند اسلام را به عرش رساندهاند! نخیر، اگر العیاذ بالله گناه و وزر و وبال و صفحهى سیاه در پروندهى انسان نباشد، حدّاقل از آن ساعاتى است که در قیامت باید حسرتش را خورد: وَاَنذِرهُم یَومَ الحَسرَةِ اِذ قُضِیَ الاَمر؛(۲۳) از آن آیاتى که تکان میدهد آدم را، یکى این آیه است: اى پیغمبر! بترسان آنها را از روز حسرت، آن وقتى که کار از کار گذشته، هیچ کارى هم نمیشود کرد. انسان نگاه میکند به ساعات دنیایش، آن ساعاتى که اشتغال بیهوده در آن ساعات هست، مایهى حسرت آدم است. میبیند در آن ساعت یک نفر دیگر، یک عمل خیر کوچکى انجام داده، حالا درجهاش را دارد میبَرد. فرضاً آن شبى که شما در عملیّات بودید، بنده رفتم یک شام سیر حسابى خوردم و بعد هم راحت دراز کشیدم تا صبح خوابیدم، خیال کردم چیزى به دست آوردم، حالا که روز عمل رسیده، مىبینیم اى داد بىداد! آن راحتى تبدیل شد به وزر و وبال؛ آن بیدارخوابى شما و آن غصّهى شما و آن دلهرهى شب عملیّات و آن نگرانى شما که بچّهها را چه کار کنیم و مهمّات از کجا بیاوریم، حالا شده یک درجهى اعلیٰ؛ آنجا است که آدم میگوید: رَبِّ ارجِعونِ ؛(۲۴) خدایا مرا برگردان، لَعَلّیࣤ اَعمَلُ صٰلِحًا،(۲۵) جواب خدا این است: کَلّا؛(۲۶) تمام شد دیگر. حدّاقل این ساعاتى که آدم مىنشیند و این حرفها را میزند، از آن ساعاتى است که آنجا وقتى انسان نگاه میکند، مىبیند اى داد بىداد! چون همه چیز زنده میشود دیگر؛ این دنیا اصلاً زنده است، این دنیا جان دارد، این لحظات هم جان دارد؛ همهى آنها برمیگردند. این لحظات در آن روز، مقابل شما است. [مثل] این جدولهایى که گاهى براى ارزیابى کار بعضىها پُر میکنند؛ آدم، خیال میکند که چقدر کار کرده؛ جدول را که میدهند به آدم، میبیند همهاش سفید است. آن جدولهاى پُرشده و خانههاى پُرشدهاش معدود [است]. حساب که میکند، میبیند [چیزی ندارد]؛ روز قیامت اگر اینجور باشد که واویلا است! به هر حال ارزش سپاهىگرىِ شما، در خدمت خدا بودنتان، در خدمت مردم و انقلاب بودنتان، خیلى بیش از این حرفها است که حالا یکى بخواهد فکر سیاسى یا بافندگى سیاسى خودش را به حساب انقلاب بگذارد. این را هم توجّه بفرمایید. (خب دیگر بس است، خیلى طولانى شد. البتّه بنده از آن اوّلى هم که قرار آمدن شما آقایان شد و استقبال کردم، نظرم همین بود که یک قدرى بیشتر با شما صحبت بکنیم؛ منتها دیگر وقت گذشته؛ بله، حالا تا همان حدّى که خداى متعال مقدّر کرده، انشاءالله ادامه پیدا خواهد کرد. امیدواریم که خداوند به شماها توفیق بدهد.) آن چیزى که براى سپاه از نظر بنده معیّن شده و با برادرها ــ چه در ستاد فرماندهى کلّ قوا، چه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ــ در میان گذاشته شده، بسیار مأموریّت مهمّى است. به اعتقاد من، حقیقتاً سپاه پشتوانهى انقلاب و حفظ کشور است با این مأموریّت؛ به نظرم میرسد که خیلى مأموریّت مهمّى است؛ به آن توجّه بفرمایید. در این تقسیمبندیها، عمدتاً مسائلِ مربوط به یگانهاى مختلف نیروى زمینى و مسائل مربوط به بسیج، در درجهى اوّل است. البتّه نیروى هوایى سپاه با آن مأموریّتى که براى آن در نظر گرفته شده ــ که اینها همه انشاءالله در آیندهى نزدیکى ابلاغ میشود ــ نقش بسیار مهمّى دارد لکن پشت سر نیروى زمینى و تَبَع نیروى زمینى است. نیروى دریایى سپاه هم همینطور؛ در آنجا با نیروى دریایى ارتش و پهلوى هم، یک مأموریّت مکمّلى را با همدیگر دارند که این هم مشخّص و معیّن شده. اجمالاً [بنا بر] آن چیزى که بنده فکر میکنم، سپاه در آیندهی کشور که امیدواریم این آینده صلحآمیز باشد و هیچ دشمنى، با ملاحظهى قوّت انقلابى ملّت ما و تجربههاى گذشته، دیگر به فکر این نیفتد که تهاجم کند ــ البتّه باید همواره به فکر این بود که دشمن ممکن است یک لحظهى بعد حمله کند به ما، همیشه باید بیدار بود؛ بایستى این سازندگى را در همین دورانى که حالا انشاءالله دوران صلح است به شکل دقیقى انجام بدهید ــ همیشه باید به صورت یک نیروى حاضرِ آمادهى قوىِ انقلابىِ هوشیار در اختیار این ملّت بزرگ و در اختیار این انقلاب باشد. این توفیق بزرگى است براى شما برادران، افتخار بزرگى است و هیچ افتخارى، هیچ شغلى را شما بر این ترجیح ندهید؛ سختى هم اگر داشته باشد، با سختى آن بسازید؛ بسیار بسیار شغل پُرافتخارى است. نگاه کنید که ما امروز به رزمندگان صدر اسلام و آن کسانى که در رکاب رسول اکرم و در رکاب امیرالمؤمنین (علیهما الصّلاة و السّلام) مبارزه کردند و آماده بودند، با چه چشمى نگاه میکنیم ــ البتّه سبک سپاهىگرىِ آن روز با حالا تفاوتهاى خیلى زیادى دارد، الّا اینکه روح عمل همان است ــ همان افتخارات براى شما هم وجود دارد و این افتخارى است که هیچ چیزى معادل آن نیست. پروردگارا! تو را به حقّ اولیائت سوگند میدهیم قلب مقدّس ولىّعصر را از ما راضى کن؛ ما را در راه و در خدمت آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! روح مطهّر عبد صالح و بندهى برگزیدهات امام عزیزمان را از ما راضى کن. پروردگارا! این عمر ما را در قیامت مایهى حسرت ما قرار مده؛ توفیق توبه و انابه و ذکر و توجّه و توسّل به همهى ما عنایت کن؛ آگاهىِ فهم تکلیف به همهى ما عنایت بفرما؛ ارادهى عمل به تکلیف به همهى ما عنایت بفرما. والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته (۱ در ابتدای این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین محمود محمّدىعراقى (نمایندهی ولیّفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) و آقای محسن رضائی (فرمانده کلّ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) مطالبی بیان کردند.
(۲ عالی، رفیع
(۳ سورهى بقره، بخشى از آیهى ۳؛ «آنان که به غیب ایمان مىآورند ...»
۴) معلولها
۵) سورهى ص، بخشى از آیهى۲۰؛ «... و او را حکمت و کلامِ فیصلهدهنده عطا کردیم.»
(۶ سورهى مائده، بخشى از آیهى ۱۰۵
(۷ سورهى سبأ، بخشى از آیهى ۳؛ «... هموزن ذرّهاى، نه در آسمانها و نه در زمین، از وى پوشیده نیست ...»
(۸ سورهى طلاق، بخشى از آیات ۲ و ۳؛ «... و هر کس از خدا پروا کند، [خدا] براى او راه بیرونشدنى قرار میدهد؛ و از جایى که حسابش را نمیکند، به او روزى میرساند. و هر کس بر خدا اعتماد کند، او براى وى بس است ...»
(۹ سورهى جمعه، آیات ۲ و ۳
(۱۰ سورهى کوثر، آیهى ۱؛ «ما تو را [چشمهى] کوثر دادیم.»
(۱۱ سورهى جمعه، آیهى ۴؛ «این فضل خدا است؛ آن را به هر که بخواهد، عطا میکند و خدا داراى فضل بسیار است.»
(۱۲ سورهی جمعه، بخشی از آیهی ۵
(۱۳ سورهى مزّمّل، آیات ۲ تا ۴
۱۴) سورهى مزّمّل، آیهى ۵
(۱۵ سورهى مائده، بخشى از آیهى ۱۰۵
(۱۶ مسند ابیداوود، ج ۳، ص ۵۱۰
(۱۷ بیانات در دیدار فرماندهان گردانهای احتیاط قدس (۱۳۶۱/۹/۲۷)
۱۸) سورهى یوسف، بخشى از آیهى ۷۶؛ «... و فوق هر صاحب دانشى، دانشورى است.»
(۱۹ ر.ک: پیام به مجمع سالانهی فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین سراسر کشور (۱۳۶۹/۶/۲۸)
(۲۰ مقدّمهی مسائل علیّبنجعفر و مستدرکاتها، ص ۹۳ (با اندکی تفاوت)
(۲۱ مجموعة ورّام، ج ۱، ص ۴۲
(۲۲ چیزى در خور یادکرد نبود. (برگرفته از قرآن کریم؛ سورهی انسان، آیهی ۱)
(۲۳ سورهى مریم، بخشى از آیهى ۳۹
(۲۴ سورهى مؤمنون، بخشى از آیهى ۹۹
(۲۵ سورهى مؤمنون، بخشى از آیهى ۱۰۰؛ «شاید من کار نیکی انجام دهم ...»
(۲۶ سورهى مؤمنون، بخشى از آیهى ۱۰۰
![]() جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|








