تبیین دوران انحطاط-ازاواسط دوران قاجار تا پايان دورهی پهلوی-در ایران وقتی یك كشوری در سراشیبیِ انحطاط اجتماعی یا سیاسی یا فنی واقع میشود، مهمترین ضایعهیی كه برای كشور پیش میآید، این است كه سرمایههای كشور به كار گرفته نمیشود؛ این طبیعیِ دوران انحطاط است. ما در یك دوران تقریباً صد ساله، انحطاط بسیار تأسفباری را گذراندیم. این دوران از اواسط دورهی قاجار آغاز میشود تا پایان دورهی پهلوی؛ یعنی حتی در دورهی پهلوی هم كه دورهی مدرنیزاسیون ایران طبق نگاه خود متولیان دولتی و روشنفكرهای آن روز است، متأسفانه ما در سراشیب انحطاط حركت كردیم. چرا میگوییم انحطاط؟ شاید اوایل دورهی قاجار هم ما خیلی هنر بزرگی در زمینههای مختلف علمی و صنعتی نشان ندادیم؛ اما من آن را دوران انحطاط نمیگویم؛ دوران انحطاط، مربوط به اواسط دورهی قاجار و بعد است. چرا؟ چون این دوران، دورانی است كه ملت ایران از حركت طبیعی خود - كه گاه سرعت میگرفت، گاه دچار بُطئ و كندی میشد - كنار افتاد؛ یعنی افسون شد. یك ملت، همیشه پیشتاز نیست. یك ملتِ بااستعداد گاهی بهخاطر عوامل مختلف، پیشروی و سرعت و شتاب دارد؛ گاهی هم كندی دارد؛ اما یك وقت یك ملت افسون میشود؛ این افسون تحقق پیدا كرد. افسون در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یك موجود تازه نفسِ زندهی نگاه كنندهی به مسائل جهان بهصورت ریز و كلان؛ و آن، تمدن صنعتی و پیشرفت علمی غرب بود. این موجود، با نگاهِ تصرف جهان به میدان آمد؛ لذا برای خودش مفید شد، ولی برای دنیا مایهی زیان شد. تا یك برههی طولانی از زمان، مثل بختكی افتاد روی ملتهای غافلی از قبیل ملت ما و ملتهای آسیا و آفریقا و نقاط دیگری از جهان؛ نگذاشت اینها حركت طبیعی خود را - كه گاهی شتاب داشت و گاهی كند بود - ادامه دهند؛ اینها را افسون كرد.
از اواسط دورهی قاجار نشانههای پیشرفت اروپایی در كشور ما بتدریج شروع كرد ظاهر شدن. روشنفكران ما كسانی بودند كه به اروپا میرفتند یا نوشتههای آنها را میخواندند؛ لذا با پیشرفتهای آنها آشنا میشدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر میدیدند. این حرفِ تكرار شدهیی است از طرف روشنفكرهای صدر مشروطه، كه ما فقط و فقط باید دنبال غربیها راه بیفتیم و به هرچه آنها میگویند، در همهی شؤون زندگیمان عمل كنیم؛ این حرفی كه از تقیزاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها میگفتند ما باید صددرصد به نسخهی آنها عمل كنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتكار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبهی اینها نمیگنجید. این را از این طرف حساب كنید؛ حالا طرف مقابلی كه ما توصیه میشدیم به اینكه از او تبعیت كنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمییی است كه نگاهش فقط محدود به چارچوب كشور خود نمیشود؛ بلكه به دنیا به چشم یك ذخیره و یك انبار بزرگ كه باید از آن استفاده كند و ببلعد تا اینكه بتواند حجم خودش را بیشتر كند و خود را توسعه دهد، نگاه میكند. این زمانی كه من اشاره میكنم، زمانی است كه بیش از صد سال از شروع استعمار گذشته بود؛ یعنی پرتغالیها، اسپانیاییها، انگلیسیها، هلندیها و بخشهای مختلف اروپا به مناطق ثروتمندِ دستنخوردهی دنیا، از جمله منطقهی ما، منطقهی اقیانوس هند، شبهقارهی هند، اندونزی، آفریقا و بقیهی مناطق گوناگون دست انداخته بودند و آن ثروتهای عجیب و دستنخورده را پیدا كرده بودند. البته خُلقیات اروپاییها هم در این كار تأثیر داشت. بعضی از این خُلقیات مثبت است، بعضی از آنها منفی. من از كسانی نیستم كه غربیها را یكسره دارای خُلقیات منفی بدانم؛ نه، خلقیات مثبتی هم دارند؛ خطرپذیرند، شجاعند، دنبالگیرند. اینها سوار كشتی شدند، راه افتادند، رفتند تا به كشورها و مناطق دستنخورده برسند؛ یعنی انبارهای ثروت طبیعی. آسیا را فتح كردند، آفریقا را فتح كردند، طبعاً آمریكا را هم فتح كردند.
وقتی در ایران، متفكرِ عالمِ سیاسی ما میگوید ما باید صددرصد كوچك ابدال غربیها و دنبالهروِ آنها شویم، چه وضعی پیدا میكنیم؟ اگر آن طرفی كه ما میخواستیم كوچك ابدال و نوچه و دنبالهروِ او بشویم، انسان منصف و موجود عادلی بود و قصد تجاوز و تعرض نداشت، خیلی خوب بود؛ اما طرف مقابل ما كی بود؟ آن موجود متعرض، متجاوز و نگرندهی به گسترهی عظیم جهانی با عنوان یك انبار مواد رشد و تعالی زیستی؛ ما شدیم كوچك ابدالِ او. او هم وارد شد و علم و صنعت خودش را به ما نداد؛ ما را تربیت علمی و فرهنگی نكرد، مثل استاد دلسوزی كه شاگرد را تربیت میكند؛ ما در دوران نوسازی علمی و صنعتی ایران و به قول آقایان، دوران مدرنیزاسیون - كه بنده از اینگونه تعبیرات خوشم نمیآید - شدیم مثل یك كارگر سادهی ساختمانی در اختیار یك معمار و یك مهندس. یك كارگر سادهی ساختمانی چه كار میتواند بكند؟ بله، در ساختن خانه نقش دارد، اما صرفاً نقش جسمانی و غیرفكری؛ گِل بده، آجر بده، گچ بده، یا اینها را روی هم بچین. دورهی انحطاط ما از این جهت است.
ایرانیِ هوشمند و بااستعداد، در این فضا مجبور بود یكی از دو كار را بكند؛ یا تن بدهد و تسلیم این وضعیت بشود، یا از كشور خارج شود و در خدمت دیگران قرار بگیرد. در صنایع نظامی و هوایی - صنایعی كه ما در طول چند سال گذشته اطلاعاتی راجع به آنها پیدا كردهایم - مهندسانی كه امروز در این كشور میتوانند هواپیما و پیچیدهترین قطعات را بسازند و ساخت معكوس كنند، در آن زمان وظیفهشان این بود كه چك لیست هواپیما را بگیرند، بروند سركشی كنند و بیایند بگویند این قطعه درست است یا درست نیست. اگر قطعهیی هم معیوب بود، آن را دربیاورند، تحویل مهندس بیگانه بدهند تا او آن را به خرج ما سوار هواپیما كند و به امریكا ببرد و در آنجا آن را تعمیر یا تعویض كنند و برگردانند؛ بیش از این اجازه داده نمیشد. این مهندس و این آدم خوشفكر و با استعداد و قابل جهش، یا این وضع را تحمل میكرد - كه بیشتر اینگونه بودند؛ با همین وضع زندگی میكردند - یا اگر روح ماجراجویی داشت، از این كشور خارج میشد و میرفت در خدمت دیگران قرار میگرفت، یا اصلاً نمیآمد؛ كه از این قبیل هم تعداد زیادی داشتیم. بعد از انقلاب، بنده با برخی از اینها برخورد و دیدار و آشنایی هم داشتهام.
البته آقایان وزرا كه آمدند گزارش دادند، گزارشهای خوبی دادند؛ لیكن این گزارشها بههیچوجه نمایانگر واقعیتهایی كه آن روز بوده و امروز هست، نیست؛ واقعیتها خیلی فراتر از این است؛ آقایان فرصت نكردند مفصل گزارش بدهند. آن روزها كشور و نظام به مهندسِ ما برای ساخت و تحقیق و رشد علمی و حتی برای بهرهبرداری میدان نمیداد. من قبلاً در مصاحبهیی، بعد از آنكه از سد دز بازدید كردم، این نكته را گفتم؛ شاید شما هم شنیده باشید. بعد از آنكه شركتهای خارجی قسمتی از سد دزِ ما را ساختند، برای مدت كوتاهی بهرهبرداری از نیروگاه آن را به یك شركت داخلی دادند. بعد میخواستند ظرفیت نیروگاه را دو برابر كنند. یك شركت امریكایی كه متعهد شد بیاید ظرفیت نیروگاه را دو برابر كند، وقتی دید بهرهبردار، ایرانی است، گفت اینها باید بیرون بروند؛ بنابراین اجازه نداد. دولت ایران بهرهبردار ایرانی را بیرون كرد و بهرهبرداری از نیروگاه دز را به یك شركت ایتالیایی داد؛ آن وقت امریكاییها ظاهراً حاضر شدند بیایند پنجاه درصدِ دیگر نیروگاه را تكمیل كنند. بنابراین به ایرانی اصلاً اجازه داده نمیشد؛ حتی در زمینهی بهرهبرداری. برای همین هم هست كه ما در زمینههای ساخت - چه ساختهای صنعتی، چه سازههای ساختمانی، عمران و مهندسیهای گوناگون در آن زمان - واقعاً یك چیز قابل ذكر و قابل عرضهیی كه ساخت ایرانی باشد، نداریم؛ درحالیكه نیروهای ما همان نیروهایند و نسل امروز از نسل دیروز متمایز و متفاوت نیست. همین جوانهایی كه امروز توانستهاند این سدها، این نیروگاهها، این بزرگراهها، این خط آهنها، این كارخانجات گوناگون، این طراحی ماشینها و هواپیماها، این سلاحهای نظامی و این فنآوری پیچیدهی هستهیی را تولید كنند، در نسل گذشتهی ما هم بودند؛ اما از این چیزها خبری نبود. این بزرگترین خدمت انقلاب به كشور است. به نظر من در زمینههای علمی، بزرگترین خدمت این است كه این باور را به ما ایرانیها بخشید كه ما میتوانیم؛ همان تعبیری كه امام كردند: «ما میتوانیم».
آن روز به ما میگفتند شما بروید لولهنگ بسازید؛ آفتابههایِ گلییی كه آن وقتها میساختند؛ یعنی آفتابهی حلبی هم نه! ما حتی دستهی بیل را هم از خارج وارد میكردیم؛ همچنین بقیهی چیزهای مورد مصرف و مورد نیاز روزافزون صنعتی را. سطح زندگی پیشرفت میكرد و نیازهای فراوان روزبهروز پیش میآمد؛ همهی اینها را ما باید از دیگران میگرفتیم و وارد میكردیم. برنامهریزانِ آن وقت افتخار هم میكردند! سال ۴۴ یا ۴۵ در مشهد به دیدن دوستی رفته بودیم و تصادفاً یكی از نمایندگان مجلس شورای ملیِ آن روز هم به این جلسه آمده بود. دورهی جوانی و پرشوری ما بود و از وابستگی و تسلط بیگانگان و اینگونه مطالب حرفهایی زدیم؛ بیتوجه به اینكه این آقا نمایندهی مجلس است. نمایندهی مجلسِ آن وقت - یعنی كسی كه دربار لیست داده بود كه ایشان باید نمایندهی فلانجا شود؛ آن وقت كه انتخابات نبود - در جواب من یك مقدار با تفرعن و تكبر و اخم و تخم حرفهایی زد؛ از جمله اینكه گفت شما چه میگویید و به چه چیزی اعتراض میكنید؟ امروز اروپاییها و غربیها مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند. ما نفت داریم، پول داریم، پول میدهیم و آنها كارگر مایند و مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند! این، منطق یك نمایندهی مجلسِ آن روز است! دورهی انحطاط كه میگویم، یعنی این. فكر این بود كه ما چرا تولید كنیم؟ چرا بسازیم؟ چرا یاد بگیریم؟ ما در خانههای خود مثل آقاها مینشینیم، برایمان میآورند و وسایل لازم را در اختیار ما میگذارند؛ ما هم پول نفت داریم، میدهیم و زندگی اشرافی میكنیم. این، منطق آن روزِ یك دولتمردِ در سطح بالا بود. فرهنگ حاكمِ آن روز بر دستگاههای ادارهكنندهی كشور، همین بود؛ لذا آن صد سال، دورهی انحطاط ماست.۱۳۸۳/۱۲/۰۵
بوجود آمدن افتخارات امیرکبیر در تاریخ ایران در مدت سه سال یك روز را هم نباید[شما نمایندگان] از دست بدهید؛ این نكته را من غالباً به برادران و خواهرانی كه در جاهایی مسئول میشوند، عرض میكنم؛ به شما هم عرض میكنم. گاهی بعضیها تصور میكنند چهار سال وقت دارند و دو سه ماهِ اول چیزی نیست. نه آقا! همان دو سه روز اول هم مهم است. یك روز را هم نباید از دست داد. چهار سال، وقت زیادی است؛ به شرط آنكه از همهی ساعات و روزهای آن استفاده شود؛ نه اینكه توقع زیادی داشته باشیم. از همهی وقتیكه برای مجلس مقرر است، باید به نحو صحیح استفاده شود؛ آنگاه چهار سال، وقتِ واقعاً قابل عرضهیی است. یكی از نامهای دارای افتخار در تاریخ ما- به همان اندازهای كه واقعیت دارد- امیركبیر است. امیركبیر در كشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم میشود سه سال وقت خیلی زیادی است. همهی كارهایی كه امیركبیر انجام داده و همهی خاطرات خوبی كه تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است. بنابراین چهار سال، وقت كمی نیست- وقت خیلی زیادی است- به شرط اینكه از همهی این وقت به نحو درست استفاده شود.۱۳۸۳/۰۳/۲۷
نقش حاشیهای روحانیت در اداره و تدبير حركت جامعه در گذشته امروز كشور و جامعهی اسلامی ما با همهی دوران گذشتهی تاریخ متفاوت است. به همین نسبت، نقش روحانیت هم امروز فوقالعاده برجستهتر است از آنچه در گذشته داشته است. در گذشته، روحانیت ما همیشه بهعنوان یك مجموعهی بكلی جدا از اداره و تدبیر حركت جامعه قرار داشته؛ خودش مغلوب گروه مغلوبی بوده. حتّی در دورانی هم كه پادشاهان صفویه مدعی تشیع بودند و به علما احترام میكردند و فتحعلیشاه به خانهی میرزای قمی در قم میرفت و زیر بازوی او را میگرفت، روحانیت یك گروه كاملاً حاشیهیی بود؛ مثل اینكه جریانی مانند سیل دارد حركت میكند، خلیج كوچكی هم در این گوشه قرار دارد؛ با این جریان ارتباط دارد، اما هیچ تأثیری در این جریان بهصورت بنیانی و اصولی ندارد. نه تنها روحانیت، دین هم اینطور بوده است. امروز برای اولین بار در تاریخ كشور ما - بلكه در تاریخ كشورهای اسلامی - بعد از صدر اسلام، دین منشأ و منبع قدرت و تدبیر امور و ادارهی جامعه شده است. شاخص، بودن و نبودن روحانی نیست؛ شاخص، بودن دین و نبودن دین است. مجلس قانونگذار ما، مجلس شورای اسلامی است؛ یعنی ملاك قبول و عدم قبول قوانین ما، انطباق و عدم انطباقِ با دین است - شورای نگهبان - یعنی قوهی مجریهی كشور و همهی بازوان و دستان و سرانگشتان ادارهی كشور، به یك منشأ دینی متصل میشود؛ اینها خصوصیات اصلی جامعهی امروز ماست؛ این در گذشته سابقه نداشته است. اگر میبینید جبههی عظیم كفر و استكبار در همهی اشكال گوناگون آن با این نقاط بشدت معارضه میكند، بهخاطر این است. با شورای نگهبان سخت مخالفند؛ با مجلسی كه شورای اسلامی باشد، بشدت مخالفند؛ با رئیس جمهوری كه دم از اسلام بزند، بشدت مخالفند؛ به طریق اولی با رهبری و ولایت فقیه صددرصد مخالفند؛ چون اینها نقطههای اساسییی است كه حركت و جهتگیری اسلامیِ نظام را تأمین میكند. اگر در تاریخ همینطور عقب بروید، این وضعیت تا صدر اسلام سابقه ندارد.۱۳۸۳/۰۳/۲۲
اضافه شدن وابستگی به استبداد پادشاهان ديكتاتور از اواخر قاجار این انقلاب شروعِ یك دوران نو در تاریخ ما بود. در یك دوران طولانی در گذشته، ما ملت ایران دچار استبداد بودیم؛ پادشاهان دیكتاتور و مستبد و خودكامه همهی اختیار این مملكت را در دست داشتند؛ مملكت را مال خود و مردم را رعیّت خود میدانستند. در دوران اخیر- یعنی از اواخر دوران قاجار تا همهی دوران پهلوی- بر این پدیده یك درد و مرض دیگر اضافه شد و آن وابستگی بود. پادشاهان قدیم اگر دیكتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همهی دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیكتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاكم بر ایران در دوران گذشته. این دیكتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در كشور ما و روی ملت ما داشته است. همین دیكتاتوری و وابستگی بود كه كشور ما را عقبمانده نگهداشت؛ منابع و ثروتهای طبیعی ما را به كام دشمنان داد و مانع رشد و پیشرفت فكری و علمی ملت ما شد و ما كه یك روز در دنیا پرچمدار علم بودیم، دریوزهگر دانش- آن هم نقاط ضعیف و كم اهمیت و پسماندههای دانش دیگران- شدیم و دست نیاز به سمت دیگران دراز كردیم! آنها هم هر وقت خواستند، چیز كمی كف دست ما گذاشتند؛ هر وقت هم نخواستند- كه غالباً هم نخواستند- منع كردند. بنابراین ملت ما به شئامت آن دیكتاتوری و آن وابستگی، ملتی عقبافتاده و ضعیف شد. نفت و دیگر منابع ما هم رفت. برای آینده هم نقشههایی بهمراتب خطرناكتر از گذشته كشیده بودند. انسان وقتی به اسناد دوران اخیر حكومت شوم پهلوی نگاه میكند، بهوضوح میبیند كه اینها برای آیندهی این كشور و این ملت برنامههای بسیار خطرناكی داشتند كه در صورت اجرا باز صد سال دیگر ما را عقب میانداخت. انقلاب آمد این روند را قطع كرد و دوران نویی در تاریخ ملت ما شروع شد.۱۳۸۲/۱۱/۲۴
شروع وابستگی کشور از اواخر دوران قاجار و ادامه آن در حکومت پهلوی ملت و كشور ما پس از گذراندن دوران طولانی سلطههای استبدادی و خاندانهای پادشاهی- كه یكی پس از دیگری آمدند و رفتند- در حالی وارد مرحلهی دنیای نو شد كه از طرفی عصر دیكتاتوری در آن تمام نشده بود، و از طرف دیگر دوران وابستگی در آن آغاز شده بود. اگر به مقطع اخیر تاریخی كشورتان- قبل از انقلاب- نگاهی بكنید، میبینید ما در حولوحوش این پیچ تاریخی كه انقلاب آن را برای ما به وجود آورد، در چه وضعی بودیم؛ در این صورت میتوانیم موقعیت كنونی خود را درست تشخیص دهیم. در آن مقطع، عصر استبداد و دیكتاتوری در این كشور به عصر وابستگی تبدیل شد. البته وابستگی كشور دفعتاً پیش نیامد، بلكه از اواخر دوران قاجار بتدریج وابستگی به اقتصاد و سیاستهای جهانی و دولتهای بیگانه با دادن امتیازات پیدرپی به خارجیها- كه به زیان ملت ایران بود- شروع شد. بعد وقتی دوران استبداد بهخاطر نهضت مشروطیت و قضایای دیگر ضعیف گردید، ناگهان عَلَم شوم و ننگین وابستگی در حكومت پهلوی بلند شد؛ یعنی حاكمیت سیاستهای وابسته و قراردادهای تحت فرمان و حاكمان و شخصیتهای سیاسیِ دستنشانده و گوش به فرمان خارجی؛ البته دیكتاتوری هم در آن بود و روز به روز خطرناكتر و مدرنتر و سختتر هم میشد. انقلاب در چنین شرایطی به پیروزی رسید؛ یعنی ملت ایران در آنِ واحد حركت عظیمی را شروع كرد كه هم علیه دیكتاتوری و استبداد و حكومتهای خودكامهای بود كه قرنهای متمادی بر این كشور حاكم بودند، و هم این حركت بر ضدّ وابستگی، دستنشاندگی، گوشبهفرمان بودن و تابع قدرتهای بیرونِ این مرزها قرار داشتن بود. انقلاب در مقابل این دو عارضه كه برای كشور ما بسیار عمیق و دیرین و خطرناك بود، پنجه در پنجه انداخت. لذا كار انقلاب دشوار بود.۱۳۸۲/۰۷/۲۲
استبداد پهلوی و قاجاریه بدلیل اتکای به قدرتهای بیگانه برادران و خواهران عزیز! در كشور ما استبداد همیشه به پشتیبانی قدرتهای سلطهگرِ خارجی متّكی بوده است. استبداد و دیكتاتوری و خودكامگی حكومت پهلوی و قبل از آن به شكل دیگری حكومت قاجار، به خاطر اتّكای آنها به قدرتهای بیگانه بود. رضاخان، متّكی به انگلیس؛ محمدرضا، اوّل متّكی به انگلیس و بعد متّكی به امریكا بود. او منافع و نفوذ امریكا را بر طبق میل آنها تأمین میكرد؛ آنها هم از او حمایت میكردند و هر كاری میخواستند، با این كشور و این ملت میكردند. پنجاه سال این ملت را زیر فشار اختناق نگه داشتند و پیشرفت علمی و صنعتی و فرهنگی و اخلاقی او را در دورانی كه از لحاظ جهانی بهترین و آمادهترین دورانها برای این پیشرفت بود، متوقّف كردند و این ملت و این كشور را عقب نگه داشتند.۱۳۸۱/۰۳/۱۴
ایجاد ذلت و سرافکندگی برای ملت ایران در قرارداد تركمانچای جنگ، یكی از محیطترین حوادث برای یك ملت است. ما همگی این را با وجود خودمان، با گوشت و پوست و احساس و ادراك خودمان مشاهده كردیم. این نیست كه فقط در تاریخ چیزی خوانده، یا به آمارها مراجعه كرده باشیم. لیكن نكتهی مهم این است كه ملتها میتوانند این حادثهی پُرخسارت را به یك فرصت و به یك سرمایه تبدیل كنند. میدانید؛ خسارت جنگ هم فقط این نیست كه عزیزان ملت به كام مرگ كشانده میشوند یا ویرانیهایی به بار میآید و سرمایههایی بر باد میرود. اگر در جنگی عزم ملی و خردمندی سردمداران كشور به كمك كشور نیاید، آن سرافكندگی و ذلّت و هزیمت معنویای كه بر دوش آن ملت سنگینی خواهد كرد، شاید از همهی این خسارتها بالاتر است امروز بیش از صد و پنجاه سال و نزدیك به دویست سال از قرارداد ننگین تركمانچای میگذرد. هر ایرانی كه آن تاریخ را بخواند، بعد از گذشت نزدیك به دو قرن، در روح خود احساس شرمساری، حقارت و شكست میكند و از خود میپرسد: چطور در حادثهای به آن عظمت، سردمداران كشور قادر نشدند عزم ملی و سرمایههای مادّی و معنوی كشور را به كمك هویّت ملی این كشور به میدان بیاورند؟! لشكر مهاجم دشمن تا قلب كشور آمد؛ بعد با التماس و درخواست و پیشكش دادن و وساطت دشمنانِ دوستنما و خسارتهای فراوان ملی و آن اهانتهایی كه به ملت ایران شد، قبول كرد كه قدری عقب بنشیند، درحالیكه هفده شهر قفقاز را از ایران گرفته و كشور را از بخشی از پارهی تن خودش محروم كرده بود! امروز هم كه شما این حادثه را در ذهن خودتان یا در كتاب تاریخ مرور كنید و ببینید بر ملت ایران در آن حادثهی تلخ چه گذشت، احساس خجلت و احساس سرافكندگی و ذلّت میكنید. همینطور شبیه این، در حوادث جنگ بینالملل دوم، همین شهر تهران محل خودنمایی و پُز دادن افسران كشورهای مختلف شد كه در خیابانها راه بروند، به ایرانی با چشم تحقیر نگاه كنند، از او كار بكشند، به او اهانت و به نوامیس او تجاوز كنند. این یك نوع بود، آن نوع دیگری بود. اینها نشانهی یك خسارت بزرگ برای یك ملت در یك جنگ است. در جنگی كه در سال ۱۳۵۹ در این كشور رخ داد، همهی این حوادث ممكن بود. آنهایی كه میخواستند قطعهای از خاك ایران را از ایران جدا كنند، هدفشان فقط این نبود كه ایران را از آنچه كه هست، قدری كوچكتر كنند. هدف این بود كه این ملت را برای قرنها - حداقل یك قرن، دو قرن - با احساس حقارت سرِ جای خود بنشانند. و در مردمی كه جرأت كرده بودند مقابل امپراتوری عظیم استكبار جهانی قیام كنند؛ برخلاف همهی عرفهای بینالمللی، یك حكومت صددرصد مردمی را كه به هیچ قدرتی در دنیا باج نمیدهد، سر كار بیاورند، روحیهی شجاعت و خودباوری را بمیرانند. آنچه كه برای آنها غایت مطلوب بود، این بود.۱۳۷۹/۰۷/۰۶
بیاعتنایی حکومتهای قاجاریه و پهلوی به اردبیل در دوران حكومت قاجاریه و حكومت پهلوی، صفویّه مورد بغض بودند و به دلایل معیّنی اردبیل هم مورد بیاعتنایی قرار گرفت. همان قدری كه صفویّه به اردبیل پرداختند، قاجاریه و بعداً پهلوی، در این نقطهی مرزی و دوردست، بیاعتنایی كردند. آن چیزی كه به یاد آنها نیامد، اردبیل بود! لذا این شهر و این منطقهی سرسبز، حاصلخیز و بااستعداد كه هم استعداد كشاورزی دارد، هم استعداد صنعتی، هم امكان بازرگانی سالم خارجی، یكی از مناطق فقیر و محروم، شمرده میشود. چرا؟ به خاطر انتقامی است كه بعضی از حكام بعد از صفویّه، میخواستند از این منطقه، از این مردم و از قبایل قزلباشی آن روز - كه از آنها دل پُری داشتند و بخشی از آنها در اردبیل بودند - بگیرند.۱۳۷۹/۰۵/۰۳
بیاعتنایی به استعدادهای علمی در دوران قاجاریه؛ عامل عقبماندگی علمی کشور در این دو، سه قرن اخیر، متأسفانه ما از لحاظ علمی خیلی عقب بودهایم. در این دو، سه قرن اخیر، بزرگترین گناه و تقصیر را حكّام كردند كه استعدادها را از بین بردند. ما نمونههایش را سراغ داریم. البته تا اواخر صفویه خوب بود؛ شاید مقداری بعد از صفویه هم نمونههایی پیدا میشد كه از لحاظ پیشرفت علمی و پرورش افكار بزرگ، دانشمندان بزرگی پیدا شدند؛ اما بعد دیگر بتدریج همینطور از بین رفت. اوّلاً مشوّق وجود نداشت؛ نه به آن صورت مشوّقِ تحصیل علم وجود داشت؛ نه مشوّق به معنای استفاده كننده وجود داشت. در این زمینهها، نمونههای زیادی هست كه میتوان تكتك و مورد به مورد در بخشهای مختلف مطرح كرد. مثلاً در زمینهی ساخت سلاح، در همان دوران اوّلِ قاجاریه، یك صنعتگر، سلاحِ پیشرفته درست كرد - سلاحی كه آن روز در دنیا پیشرفتهتر از آن هم دیگر نبود؛ مثل همان سلاحهای آنروز دنیا بود - اما با تدابیری او را نابود كردند؛ سلاحش را هم از بین بردند! در یك مورد دیگر، یك جغرافیادان و آگاه به مسائل جغرافیایی در زمان قاجاریه بود كه به منطقهی خوزستان رفت و متناسب با آن زمان، نقشهبرداریِ بسیار دقیقی كرد و همهی امكانات و كارهایی را كه شده بود و كارهایی را كه نشده بود و كارهایی را كه باید میشد، در یك گزارش فراهم نمود - این گزارش هم امروز موجود است - اما اصلاً مورد اعتنا قرار نگرفت! من به مناسبت جنگ و بعد از جنگ، با مسائل خوزستان مقداری آشنا هستم. این نوشته را كه دیدم با خودم فكر كردم اگر این نوشته همان وقت عملی میشد، خوزستان ما، خوزستان بسیار پیشرفتهای بود. او درست روی نیازها تكیه كرده بود؛ آب خوزستان و زمینهای خوزستان را مورد بررسی قرار داده بود. اصلاً این چیزها مورد اعتنا قرار نگرفته بود. در بخشهای مختلف، افراد با استعدادی وجود داشتند. در زمینهی صنعت - البته در زمینهی علم جداست - افراد پیشرفتهایی داشتند؛ اما مورد اعتنا قرار نمیگرفتند؛ مورد بیاحترامی و قدرناشناسی و احیاناً دخالت بعضی از این سوداگران خارجی قرار میگرفتند كه با خود میاندیشیدند اگر چنین متاعی در اینجا ساخته شود، باب تجارتشان بسته خواهد شد! همهی این عوامل كمك كرده و این كشور در ظرف این دو، سه قرن، از لحاظ علمی و از لحاظ صنعتی، به این وضعی رسیده كه مشاهده میكنید.۱۳۷۸/۰۷/۱۹
شدت انحصارات خارجی در بیست سال آخرِ زندگى ناصرالدّینشاه در بیست سال آخرِ زندگى ناصرالدّینشاه، انحصارات خارجى پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها مىآمدند انحصارى مىگرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راهآهن و ... - باز روسها از آن طرف مىآمدند و مىگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصارى و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزى مىدادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجى و ارتباطات اقتصادى؛ منتها بر مبناى مسابقه! یک چیزى به این قدرت بدهند، دیگرى فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنى همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسى که بتواند از این سفره یغما لقمهاى ببرد - غارت مىکردند.۱۳۷۷/۰۲/۲۲
تسلط بیگانگان بر ایران از اواسط دوره ناصرالدینشاه تا پایان پهلوی این ملت در طول دوران طولانی تقریباً بیش از صدوپنجاه سال - یعنی از اواسط دوران ناصرالدّین شاه قاجار تا روز انقلاب - همیشه زیر چتر قدرتها و زیر بار قدرتهای خارجی بود. حالا سلاطین قبلی اگر مستبد بودند، بد بودند، ظالم بودند، ملعون بودند، هرچه بودند، اقلاًّ عزّت کشور ایران و ملت ایران را حفظ میکردند و زیر بار بیگانهها نبودند. از اواسط و اواخر دوران ناصرالدین شاه قاجار، نفوذ خارجیها و دخالتها خارجیها در امور ایران شروع شد و مرتّب زیاد گردید تا به دوران پهلوی رسید و ایران یکسره به دست خارجیها افتاد. رضاخان را انگلیسیها آوردند؛ او در مشت انگلیسیها بود. بعد که رضاخان را بردند، محمّدرضا را خودشان آوردند؛ او هم کاملاً در مشت انگلیسیها بود. بعد از چند سالی هم امریکاییها با پول و امکانات وارد میدان شدند. کشور ایران و سرنوشت ملت ایران در دست خارجیها بود. ملت ایران توانست این خفّت و این اهانت و این جسارت به خودش را در انقلاب جواب دهد.
عزیزان من! یکی از ابعاد انقلاب اسلامی، مشتی بود که به دهان وطنفروشان و وابستگان و دستگاههای مزدور اجانب و دشمنان خارجی زده شد. در واقع، انقلاب، خشم ملت ایران در مقابل نفوذ خارجی بوده است. انقلاب، استقلال را به این مردم داد. حال بعد از آنکه این همه خون در راه این استقلال ریخته شده است، مدّعیان آقایی بر این کشور، مدّعیان مالکیت بر این کشور - یعنی امریکاییها که خودشان را مالک این کشور میدانستند - برگردند داخل این کشور بیایند و خردهفرمایش و دخالت در کارها و نفوذ در دستگاههای گوناگون و جمع کردن دشمنان انقلاب کنند! مگر ملت ایران اجازه خواهد داد که چنین چیزی انجام گیرد؟ مگر ملت ایران از انقلاب، از امام، از عظمت و از شوکت خود دست برداشته است که اجازه دهد امریکاییها باز پایشان در این مملکت باز شود؟۱۳۷۶/۱۰/۲۶
تلاش استعمارگران در جنگ بينالملل اوّل برای ایجاد پایگاهی مسیحی در آذربایجان ایران مردم استان آذربایجان غربی یعنی این بخشی كه در تقسیمات كشوری ما، امروز به نام آذربایجان غربی شناخته میشود - در گذشتهی تاریخ - یعنی در همین دوران نزدیك به زمان ما - بعد از مشروطه تا امروز، در قضایای مختلفی، امتحانهای بسیار خوبی دادهاند. آخرین امتحان، در جنگ تحمیلی بود كه این استان، با شهدای بزرگش، با رزمندگانش و سردارانش، با شهید باكریِ پر افتخار و سربلندش و مرد و زنِ پشتیبان و شجاعش، بهترینِ امتحانها را داد. قبل از دوران جنگ تحمیلی هم كه هنوز در اغلب استانهای كشور، هیچ خبری از جنگ و درگیری و زد و خورد نبود، این استان در گیر مبارزه با ضدّ انقلاب و فتنه جویان و تحریكشدگان بود. آنجا هم مردمِ این استان امتحان خوبی دادند. هم مردم ترك، هم مردمِ كُرد توانستند بهترین موضع را در مقابل فتنه جویان و فتنه گران و ضدّ انقلاب اتّخاذ كنند. اگر كسی قبل از این دوران؛ یعنی تاریخ نزدیك به زمان ما را هم خوانده باشد و مطالعه كند، خواهد دید كه باز هم مردم این استان پر افتخار، در دوران تهاجم قدرتهای بیگانه به این كشور، یعنی در دوران جنگ بینالملل اوّل - كه از جمله نكات بسیار مهمّ همین نقطه است؛ آن هم بخصوص در این استان - بهترین امتحانها را دادند. یعنی تجربهای كه این استان، در قضایای اواسط جنگ بینالملل اوّل دید و از سر گذراند، یكی از قضایایی است كه در سایر نقاط ایران، اصلاً سابقه ندارد. شما جوانان - بخصوص - باید روی این نكته توجّه كنید و در نوشتههای مورّخین و گزارشگران مسائل ایران، باید این نكته بیاید؛ كه متأسفانه خیلی كمرنگ است یا نیست. آن نكته این است كه در جنگ بینالملل اوّل، نمایندگان دو، سه كشور از كشورهای مسیحیِ دنیا، در این حول و حوش حضورِ ضعیفی داشتند. نمایندگان روسها، انگلیسیها و آمریكاییها هم در این استان حضور داشتند. به چه اسمی؟ به اسم معلّم، به اسم پزشك و از این قبیل. درست توجّه كنید! با اینكه این كشورها در سیاستهای مختلف، به شدّت با یكدیگر معارضه و دشمنی داشتند، امّا در این نقطهی از دنیا، ناگهان به فكر افتادند كه به كمك یكدیگر، یك پایگاه استعماری به مركزیّت همین منطقهی ارومیه و خوی و ماكو و به وجود آورند. یعنی شبیه آن چیزی كه بعدها در فلسطین اشغالی به وجود آمد. منتها آنجا به اسم یهودیگری، اینجا به اسم مسیحیّت! مردم این استان سالهای متمادی، در كنار جمعی از هم میهنان مسیحی ما زندگی میكردند؛ امروز هم زندگی میكنند؛ در آینده هم زندگی خواهند كرد - مثل برادر و خویشاوند - با هم هیچ مشكلی هم، نه آن روز داشتند، نه امروز دارند و نه در آینده خواهند داشت. یعنی در این استان، تعدادی از هم میهنان ایرانی ما، از آشوری و ارمنی و مسیحیان كاتولیك و پروتستان، حضور دارند؛ آن روز هم بودند. مسلمانان هم با آنها دوستانه، آنها هم با مسلمانان برادرانه و دوستانه رفتار میكردند. بین آنها هیچ مشكلی وجود نداشت. امّا نكتهی عبرتآموز این است كه نمایندگان كشورهای خارجی و استعمارگر، چون دیدند تعدادی مسیحی در این استان وجود دارد، به طمع افتادند كه شاید بتوانند با تحریكات مذهبی و فرقهای و دینی، پایگاهی از مسیحیت در این بخشِ از ایران به وجود آورند و این بخش را از ایران جدا كنند. یكی از امتحانهای سخت برای این استان - یعنی برای ارومیه، سلماس، خوی، ماكو و شهرهای دیگرِ این منطقه - پیش آمد. در همان برهه از زمان و تاریخ بود كه نمایندگان دولت آمریكا، دولت روسیهی تزاری و دولت انگلیس، در این نقطه، توطئهی مشتركی را طرّاحی كردند و فتنهی عجیبی به راه انداختند. هزاران نفر از مسلمانان و مسیحیان، در این فتنه، در همین ارومیه و سلماس و بقیهی نقاط كشته شدند. من وقتی آنچه را كه بر این استان و بر این شهرها در آن برهه گذشته است، به یادم میآورم، قلبم متلاطم میشود. كاری كردند كه مورّخ مینویسد: «در اطراف سلماس، دیگر هیچ آبادیای باقی نماند. هزاران نفر در ارومیه كشته شدند. با مردم این منطقه كاری كردند كه وقتی عثمانیهای متجاوز وارد مرزهای ایران و وارد ارومیه و خوی شدند، مردم از آنها استقبال كردند»! البته خود آنها هم كه آمدند، بعد ظلم و جور زیادی كردند تا بیرون رانده شدند. اما ببینید بر اثر تحریك اروپاییها و آمریكاییها، زیر نامهای موجّه - به اسم كمك به مردم، به اسم پزشك و بیمارستان و مدرسه و امثال آن - آن روز چه بر سر مردم آورده بودند كه مردم، از عثماینهای متجاوز، با آغوش باز استقبال كردند! امّا مردم این منطقه، با اینكه خیلی سختیها دیدند و با وجود تحریكات دشمنان، توانستند اوّلاً با شجاعت و با مقاومت و ایستادگی، دشمنان را بیرون كنند، ثانیاً - و از این بالاتر - همان برادری گذشته را، باز هم در بین خودشان بر قرار كردند. گروههای مسلمانان با یكدیگر متّحد شدند و تحت تأثیر تحریك دشمن قرار نگرفتند و جنگ شیعه و سنّی، جنگ ترك و كرد، جنگ مسلمان و مسیحی به راه نینداختند. این رشد مردم این استان را نشان میدهد. من همیشه در دلم، این رشد مردم استان را تحسین كردهام.۱۳۷۵/۰۶/۲۷
وجود چرایی دخالت دین در سیاست در ادبیات دوران ناصرالدّين شاه كسانی كه با چهرهی طرفداری از دین، چنین عنوان میكنند كه «دین نباید به امور سیاسی بپردازد»، خبر ندارند كه این شگرد جدید تبلیغات استكباری و استعماری، علیه حاكمیت اسلام و حیات مجدّد اسلام است. البته جدایی دین از سیاست» را قرنهاست كه مطرح میكنند. اوّل، ایادی استبداد؛ یعنی قدرتمندانی كه زمام امور جامعه را مستبدانه در دست داشتند و میخواستند آزادانه، هر كاری میخواهند با ملت و كشور انجام دهند، مطرح كردند و بدیهی است كه نمیخواستند احكام اسلامی و منادیان احكام اسلامی، در امر حكومت آنها دخالتی بكنند. لذا، حكّام و سلاطین مستبد، اوّلین پیشروان فكر انحرافیِ «جدایی دین از سیاست» محسوب میشوند. قبل از استعمارگران و قبل از دشمنان خارجی و قبل از طرّاحان سیاسی صهیونیسم و دیگران، كسانی كه بر این كشور و بر دیگر كشورهای اسلامی، سالها مستبدانه حكومت كردند، مروّج و منادی این فكر بودند كه «دین از سیاست جداست.» وقتی در زمان ناصرالدّین شاه، یك عالم روحانی[مرحوم میرزای شیرازی] در یك امر سیاسی دخالت كرد و همهی تدابیر و مكر استعماری را كه منافع مشترك كمپانیها و دربار پادشاهی ایران به وسیلهی آن تأمین میشد، به هم ریخت، آیا اطرافیان و درباریهای ناصرالدّین شاه به این فكر نیفتادند كه چرا دین در امر سیاست دخالت میكند؟ كمااینكه در ادبیات دوران ناصرالدّین شاه - دوران اواسط و اواخر قاجار - همین معنا وجود دارد كه «چرا علما و كسانی كه به امور دینی مشغولند، در امر حكومت دخالت میكنند؟» این معنا، در نوشتههای عهد ناصری، به طور واضح وجود دارد. پس، اوّل مسأله، به مستبدان و افسار گسیختگانِ دستگاه حاكمیت در كشور ما و كشورهای دیگر برمیگردد كه از هر گونه دخالتی از ناحیهی دین و اهل دین و منادیان و علمای دین در پهنهی سیاست، میهراسیدند و با آن مخالفت میكردند. استعمارگران هم كه قضیه را منطبق با آمال و سیاستهای خود میدیدند، آن را دنبال كردند و تزِ جدایی دین از سیاست، بعد از آنكه بر خلقیّات آحاد مردم متدیّن و حتّی بسیاری از علما تحمیل شده بود و به خورد آنها رفته بود، شكل مبنایی هم پیدا كرد. یعنی برای آن، استدلال درست كردند و به یك مبنا و یك فكر تبدیل شد. این همه، مربوط به گذشته است. یكی از بزرگترین خدماتِ حركت عظیم دینی ملت ایران، این بود كه افسانهی غلط «جدایی دین از سیاست» را زایل كرد و از بین برد.۱۳۷۵/۰۲/۱۸
انواع عملكرد حوزه های علمیه در برابر حکومتها در دورانهای مختلف در گذشته، حوزههای علمیّه در قبال حكومتها، در محیطهای شیعی و غیرشیعی، سه نوع عملكرد داشتند: یكی اینكه وابسته به دستگاههای قدرت بودند و روحانیتْ دولتی بود. در محیطهای مسیحی هم اینگونه بوده و هست. حتّی در محیطهای غیرشیعی هم، روحانیت، بخشی از دستگاههای دولتی است. این، از نظر ما مردود است و قبول نداریم و آن را برای روحانیتْ مضرّ میدانیم. دستگاههای دولتی، نوسان و تلاطم دارند و آیندهشان به طور دقیق قابل پیش بینی نیست. روحانیت باید همیشه امكان حضور قدرتمندانهی نصیحتآمیز یا دخالتآمیز را برای خودش حفظ كند، والّا نمیتواند كاری انجام دهد. این خصلت هم، با اینكه بخشی از دولت یا حكومت باشد، نمیسازد. حوزه باید مستقل باشد و این، یك فرض است. فرض دوم این است كه حوزه، ضدّ و نقطهی مقابل حكومت باشد. مانند حوزههای علمیهی ما در پیش از انقلاب و در برخی از گذشتههای دور كه روحانیت شیعه، در مقابل دستگاه حاكمه قرار داشت. علّت آن، این بود كه آن دستگاهها، دستگاههای ظلم و كفر و فساد بودند و روحانیت با آنها مخالف بود. این فرض هم بدیهی است كه امروز مصداق ندارد. حوزهی علمیّهی اسلام، امروز نمیتواند با حكومتی كه پرچم اسلام را برافراشته و اسلام را عزیز كرده و شریعت را از انزوا خارج كرده و از لحاظ اعتبار و آبرو در سطح بلندترین قلّهی جهانی قرار داده است، مخالفت كند. بنابراین، فرض دوم هم مردود است. امروز این حكومتی كه وجود دارد، در مبنا و اصل، زاییدهی خودِ حوزهی علمیّه است. چطور ممكن است كه حوزه با آن مخالفت كند؟! البته من حوزه را عرض میكنم. آدمهای مریض و خبیث بالذّات یا بالعَرَض را كار ندارم. آدمهای مریض و ناراحت، با هر دستگاه سیاسیای مخالف نیستند. با حكومتی كه مدبّرش ساواك بود، روابط بسیار خوبی هم داشتند.امروز هم كه با دستگاه روحانیت مخالفند، از سرِ مبارزهجویی نیست و شجاعت مبارزه را هم ندارند. اگر تشری به آنها زده شود، از آنچه كه كردهاند، هفت بار استغفار خواهند كرد! دشمنی آنان از سر دنائت و خباثت است. چون میبینند كه حكومت اسلامی نجیبانه برخورد میكند، نانجیبانه در مقابلش میایستند... مثلاً میتوان مرحوم میرزای قمی رضوان اللَّه علیه را مثال زد كه نسبت به فتحعلیشاه با سرسختی برخورد میكرد و هیچ باجی به او نمیداد. با اینكه فتحعلیشاه خیلی به میرزا هم اظهار ارادت میكرد؛ اما میرزا به او چندان اعتنایی نداشت. درعینحال، نام رسالهی جهاد خودش را «عبّاسمیرزا» گذاشت؛زیرا او یكی از سرداران آن زمان بود و بههرحال، دولت ایران مدّت زمانی را با دولت متجاوز روس تزاری جنگیده بود و ایشان احساس تكلیف میكرد كه باید از ایرانیان حمایت كند. از خود شاه كه آدم فاسدی بود، نمیخواست به صراحت حمایت كند؛ بلكه از عبّاس میرزا كه در میدان جنگ، جنگیده بود، اینطور تجلیل میكرد. بههرحال، دورهی بیاعتنایی نسبت به حكومت را باید با اغراض سیاسی صحیح و كارهای بجا پشت سر میگذاشت. این روش هم، امروز قابل قبول نیست. امروز اگر روحانیت در قبال حكومت، بیاعتنا و بیمبالات باشد، هم خودش ضایع خواهد شد و هم حكومت اسلامی تضعیف میشود. حكومت اسلامی، حكومت قرآن و حكومت فقه و فقیه و حكومت علم و عدل است. حكومت برای گسترش آرمانهای اسلامی است. تشكیل حكومت اسلامی، آرزوی همهی اولیاءاللَّه در طول تاریخ بوده است. هر فرد مؤمنی وظیفه دارد از آن دستگاه سیاسی كه اسلام را ترویج و احكام آن را پیاده میكند، حمایت كند. مگر عالِم دین میتواند نسبت به حكومت اسلامی بیاعتنا بماند؟! افراد كافر به اسلام، در مقابل حكومت طاغوتی بیاعتنا میمانند. «طاغوت» یعنی كسی كه در مقابل خدا، دستگاهی برپا میكند: انداداللَّه، شركاءاللَّه. كسانی كه خود را بندهی مطیع خدا میدانند، برای تحقّق اهداف خدایی تلاش میكنند و صبح و شام در مقابل پروردگار پیشانی خضوع به خاك میسایند كه به آنها توفیق دهد خدمتگزار دین او باشند. اگر اینها در كشور، زمام قدرت را به دست گیرند، همه وظیفه دارند كه مانند یك عبادت، از آنان حمایت كنند. در گوشه و كنار، شاید افرادی هستند كه خیال میكنند این نشانهی زهد و علم آنان است كه از كار كنار بكشند و كاری با حكومت نداشته باشند. مگر چنین چیزی امكان دارد؟! البته چون میخواهیم نسبت به مسائل، حُسن ظن داشته باشیم، میگوییم: «این، نشانهی بیخبری و غفلت آنان است.» والّا اگر غفلت و بیخبری نباشد، نشانهی چیزهای خیلی بدی خواهد بود. پس، این فرض هم مردود است. امروز، فرض چهارمی هم وجود دارد و آن عبارت است از حوزهی علمیّهی مستقلِّ از حكومت كه همكار حكومت است. كار خود را در مجموعهی عظیمی كه امروز بر دوش همه است، انجام میدهد. وابسته به دولت نیست؛ اما به دولتْ كمك و از آن پشتیبانی میكند. به آن خدمت میدهد، آن را نصیحت و راهنمایی میكند و مقرّرات اسلامی را به آن میشناساند. امروز دستگاه قضایی در زمینه فقهی، نیازمند حوزههای علمیّه است و دستگاههای اجرایی و قانونگذاری، بیشتر احتیاج دارند. دانشگاهها، نیروی نظامی، كارخانهها و تمام اقشار ملت، نیازمند حوزههای علمیّهاند. همچنین، این نظام، در رأس خود كسی را میخواهد كه پرورده این حوزهها باشد. این همكاری و همگامی، باید به شكل صحیحِ آن باشد.۱۳۷۴/۰۹/۱۶
مخالفت سلاطین قاجار و پهلوی با حوزههای علمیه و علما همیشه انگیزه برای معارضه با حوزههای علمیّه وجود داشته است. سلاطین قاجار با علما و حوزههای علمیّه مخالف بودند و افراد حوزوی را هم لشكر علمای بزرگ قلمداد میكردند. آنها با علما مخالف بودند؛ چون علما در كارهای آنها دخالت میكردند. اگر میخواستند قرارداد رژی امضا كنند و با انگلیسیها رابطه داشته باشند و یا اگر میخواستند با دو خواهر ازدواج كنند، علما نمیگذاشتند و در مقابلشان میایستادند. بعدها در دورهی پهلوی مسأله تفاوت كرد. از زمان رضاخان به این طرف، انگیزههای اساسی وارد كار شد و غرب - خصوصاً انگلیس - قصد داشت كه كلّاً ایران را قبضه كند. این تصرّف یا به صورت ایجاد یك حكومت واقعاً انگلیسی بود - كه البته نتوانستند این كار را بكنند - و یا اینكه حكومتی ایرانی تشكیل دهند ولی همهی مقدّراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حكومت پهلوی بر اساس این تصمیم شكل گرفت و رضاخان روی كار آمد. اگر میبینید همهی آدمهای حسابیِ ایران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است كه آدم لاتِ بی سر و پایی بود كه اصلاً اسم دین را نشنیده و مزهی آن را هم نچشیده بود. او در یك خانوادهی بیسوادِ لاابالی و دور از معارف دینی تربیت شده بود و وقتی هم كه بزرگ شد، در میان قهوهخانهها و میخانهها و الواط پرسه میزد. اصلاً رضاخان كسی نبود كه با دین سر و كاری داشته باشد. مزاجش آمادهی معارضه با دین - آن هم به قصد براندازی - بود. آدمهای ضعاف النفسِ بددلِ كج سلیقهای هستند كه گاهی از كارهای به اصطلاح عمرانی رضاخان تعریف میكنند و مثلاً میگویند او راه آهن كشید و امنیت را برقرار كرد! باید از اینها پرسید كه آیا احداث راهآهن و ایجاد امنیت برای مردم بود یا برای قدرتهای خارجی؟! چه كسانی از این كارهای به اصطلاح عمرانی سود میبردند؟ در حقیقت رضاخان عاملی بود كه انگلیسیها او را وارد صحنه كردند تا نظام دینی را در ایران به هم بریزد. به همین خاطر در سال ۱۳۱۴ شمسی گذاشتن عمامه و حضور روحانیّت در جامعه را ممنوع كرد و نظام حوزهی علمیّه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه نشینی كرد. زمانی كه او رفت و پسرش - محمدرضا - بر سرِكار آمد و بر امور مسلّط شد، همین نیّت را داشت و همین هدف و راه را - البته به شكلهای مدرنتر و پیشرفته تر - دنبال كرد و تا روزی كه انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت. رژیم پهلوی ساقط شد؛ لیكن فتنهی انگیزههای اساسی مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژیم ایالات متّحدهی امریكا كه از كودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب، پشت سر محمدرضا بود و علیه دین فعّالیت میكرد، امروز به وسیلهی بعضی از ایادی خود - كه شاید خودشان هم ملتفت نیستند - مشغول تخفیف و توهین دین و علمای دین و حوزههای علمیّه است. در زمان رضاخان برای اینكه روحانیت را از چشمها بیندازد، میگفت: روحانیت مفتخور است؛ یعنی مثلاً عملگی و یا كار اداری نمیكند، درعینحال به زندگی خود ادامه میدهد. او با آن عقل ناقص خودش خیال میكرد كه اگر كسی در بازار، داد و ستد نكرد و یا مثلاً بیل نزد و به اداره نرفت و شغلی نیافت، نباید نان بخورد و اگر خورد، مفتخوری كرده است! او چون به رسالت دین معقتد نبود، این حرفها را میزد و كار عالِم دین را باور نداشت. امروز هم بعضی كسان همان حرف را به زبان دیگری میزنند. كسانی كه مردم را تعلیم میدهند و برایشان زحمت میكشند و آنها را دیندار میكنند و بر هدایتشان میافزایند و زمینهی تحقق آیهی شریفهی «اهدنا الصّراط المستقیم» را فراهم میآورند، اینها اهل دین و هدایتند و هُدات این راه محسوب میشوند. اینها كتاب مینویسند، درس میگویند، زحمت میكشند، كار میكنند و نان بخور و نمیری را هم به دست میآورند. مگر طلّاب حوزهی علمیه چقدر از دنیا برخوردارند؟ حقوق یك طلبهی فاضل معیل در قم - كه بالاترینِ حوزههای علمیّه است - نصف حقوق یك عمله كه بیل میزند، نیست. درآمد اینها از حداقل حقوق اداری كمتر است. با این وضعیت آیا میشود گفت كه روحانیت ما نان خود را از طریق دین میخورد؟! آیا این ظلم و حق كشی و بیانصافی نیست؟ حكومت ما اسلامی است و در آن آزادی بیان وجود دارد و این سخنان كه از سر بیانصافی بیان شده، با استفاده از همین فضای آزاد مطرح شده است. البته منظورم این نیست كه به حرف یا دعوایی جواب دهیم؛ خیر. منظور این است كه شما بدانید انگیزههای مخالفت با حوزه زیاد و گسترده است. بعضی از كسانی كه چنین انگیزههایی دارند، خودشان هم نمیفهمند چه كار میكنند. نیّتهای بدی ندارند، ولی ملتفت نیستند كه حرف و عملشان چه تبعاتی دارد. در خود حوزههای علمیّه نیز همیشه این طور بوده و اكنون هم برای تضعیف حوزه انگیزههای تضعیف وجود دارد.۱۳۷۴/۰۶/۱۴
بریده شدن دوبال علم و کار،در زمان قاجار و پهلوی ملت ایران باید از اعماق دل به دو سلسلهی پادشاهی پهلوی و قاجار، لعنت بفرستد که این دو سلسلهی خبیث، دو بالِ مملکت و پیکرهی عظیم این ملت کهن، با هوش و با استعداد را بریدند. نه علم و نه کار، هیچکدام را برای این ملت فراهم نکردند. کاری که بود، کارهای بیارزش یا کمارزش بود. علمی که بود، علم تقلیدی و دستِ دوم بود. آن کاری را که از دل میجوشد و حقیقتاً پوشش و حلیهی حیات میبخشد و کارهای اساسی در مملکت صورت میدهد، ترویج نکردند. هرچه توانستند، قلع و قمع هم کردند و بساط علمی را که از دل میجوشد و در آن ابتکار هست، برچیدند. آن خاندانها این جرائم را دارند. نتیجه این شد که ملّت ایران که در مسابقهی علم و پیشرفت تمدّن و دانش و تجربه، یا از دیگران جلوتر بود یا اقّلاً کسری نداشت، سالها عقب ماند. اوّل خانوادهی قاجار - از ناصرالدّین شاه به بعد - بعدش هم خانواده پهلوی - این پدر و پسر - حقیقتاً چوب حراج به موجودی این ملت و کشور و سرمایههای معنویاش زدند. «تلک امّة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم.» آنها رفتند و سر و کارشان با خداست. سزای اعمالشان را هم میبینند.۱۳۷۴/۰۲/۱۳