واکاوی برهههایی از زندگانی سلیمان بن صرد
***
سلیمان که بود؟
در دوران جاهلیت نامش "یسار" بود و این پیامبر اکرم(ص) بود که پس از اسلام، نام "سلیمان" را بر او گذاشت. قبیلهی او خزاعه، از بزرگترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نامدار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیلهی خزاعهاند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی میکند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستودهاند.1 احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایی دارد. ذهبی در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، دربارهی او مینویسد: "سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یاری کند، چرا که در زندان بود!"2
اما اندیشمندان در اینباره همرأی نیستند. بسیاری از آنها مانند صاحب کتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشههای تردید وی، به واکاوی برهههایی دیگر از زندگی سیاسی وی میپردازیم.
در کنار امیرالمؤمنین(ع)
سلیمان رئیس قبیلهی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیلهی خزاعه از او فرمانبری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آنها نیز با آن حضرت بیعت کنند.
از نامهای که حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم میشود که او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آنجا و یکی از کارگزاران آن امام بود. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذکر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسندهی "وقعة صفین"، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
"منقری" تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن علی(ع) از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. علی(ع) او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ کردی؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودی! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردی؟" سلیمان گفت: "ای امیرمؤمنان! از گذشتهها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستی مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایی در پیش است که میتوانی ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسی!" پس سلیمان خاموش شد و اندکی نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن علی رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره کسانی مورد نکوهش قرار میگیرند که به دوستی آنها امید میرود!" سلیمان گفت: "هنوز کارهایی فرا رو داریم که در آن به نیزههای رخشان و شمشیرهای آخته و رزمآورانی چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!"3 حتی شیخ طوسی طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، میگوید: "سلیمان بهانهای دروغین برای عدم شرکت خود ذکر کرده است!"
4
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآنها و مسئلهی حکمیت، به امام عرض کرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمیشد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آنها را به جنگ با معاویه- که نظر همهی آنان قبل از حکمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندکی، کسی به یاریام نیامد."5
آنگاه امام به چهرهی خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود ندادهاند."6 سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر میبری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمیدهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیدهدم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.
در دوران امام حسن(ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیهالسلام شمرده میشد و در سختترین شرایط در حلقهی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه دینوری در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، میدهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن علی آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو ای خوارکنندهی مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردی با اینکه صدهزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوقبگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آنجا که صلح در ظاهر عقبنشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکستناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید."7
اما سلیمان بن صرد به خاطر اینکه امام حسن(ع) وثیقهای برای اجرای شرایط صلح از معاویه نگرفته و برای خود سهمی از بیتالمال قرار نداده، اعتراض کرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد میکند که والی معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبی(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سکوت را ترجیح میدهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید کردهاند، اما متن کامل گفتوگو میان امام و سلیمان را سید مرتضی(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسی در بحارالأنوار نقل کردهاند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتی که از سیدمرتضی(ره) نقل شده: پس از ماجرای صلح، حجر بن عدی نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین؟ روی مؤمنان را سیاه کردی؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما کل احد یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم؛ اینطور نیست که همهی افراد، چیزی را که تو میخواهی بخواهند و یا مثل تو فکر کنند و من کاری را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقای شما نبود!"
شور دعوت از حسین(ع)
هنگامی که خبر شهادت امام حسن(ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانهی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامهای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیهالسلام نوشتند. همچنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانهی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آنها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیهالسلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعهی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بودهاند، اگر میخواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیببن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیکخواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکهاش نیافکنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید.
حبیب، سلیمان و دیگران، نامهای به امام حسین علیهالسلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لکن ما او را امیر نمیدانیم و به امارت نمیخوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمیشویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمیرویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از کوفه بیرون میکنیم تا به اهل شام ملحق گردد."8 این نامه را دو پیک، با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند.
امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامههای شما نوشته شده، به خواست خدا بهزودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام."9
سلیمان، رهبر توابین
با آنکه سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری کنندگان امام حسین(ع) در کربلا نبود. برخی گفتهاند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبهی مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عدهای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از اینکه امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آنها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین همقسم شدند تا به خونخواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند که سلیمان در آخرین لحظهها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر اینکه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنهی جمل- است، مهمترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانهی او گرد آمده بودند: "با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چارهای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!"10
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد؛ که آنها هم پذیرفتند. سلیمان نامههای دیگری هم نوشت و مردم را به خونخواهی دعوت کرد. عدهی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آنجا که در کوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.
مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهمتر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمیگذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و میتوانند نفسی بکشند، از نو دست به کار شدند."11
بنابراین توابین هم برای مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهدای کربلا و هم برای جهاد با نفس و مبارزه با شیطانهای نفسانی و جبران قصور و کوتاهیهای واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمری آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خونخواهی گرفتند و مردم را بهطور مخفیانه دعوت به این کار میکردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.
توّابین به رهبری سلیمان، با شهادتطلبی و کشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، میخواستند بر حکومت بنیامیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با همپیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام کرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف کربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آنجا فراوان گریستند و همگی توبه کرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یک شبانه روز در کربلا ماندند تا آنکه عده زیادی به آنها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقهی "عین الورده" لشگر شام مقابل آنها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشکر شام، سپاه اضافه میشد، کمکم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت میکند. مورخان نوشتهاند هنگامی که سلیمان با سپاهی سنگین از دشمن روبهرو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: "ای بندگان خدا! هر کسی میخواهد که بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندکی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یکی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حکم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلی» همراه با گروه اندکی از توابین، از تاریکی شب استفاده کرد و با رهاندن خود از مهلکه، به کوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شرکت نمود.
***
با نگاهی به این تاریخچهی فشرده از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجستهترین یاران ائمه علیهمالسلام میتوان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و... نیست. بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظهای تردید و شک در پیوستن به جبههی حق، میتواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود میآیند و از کردهی خود پیشمان میشوند، کار از کار گذشته باشد!
پینوشت:
1. رجال الکشی؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
2. سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
3. وقعة صفین؛ ص 6
4. رجال الطوسی؛ ص 43
5. وقعه صفین؛ ص 519
6. سوره احزاب؛ آیه 23
7. نگاه کنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
8. الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
9. همان
10. تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
11. همان