"إن الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم، لاتحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم؛ لکل امرئ منهم ما اکتسب من الإثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً و قالوا هذا إفک مبین." سورهی نور؛ آیات 11 و 12
"افک" دروغ بزرگی (تهمتی) است که برای بردن آبروی رسول خدا بعضی از منافقین برای همسر رسول خدا جعل کردند. داستانش را قبلاً به تفصیل نقل کردیم.1 اکنون آیات را میخوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده میشود که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است بیان میکنیم.
آیه میفرماید: إن الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم، بدانید آنان که "افک" را ساختند و خلق کردند، یک دستهی متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند. قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار میکند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دستهجاتی هستند که دنبال مقصدها و هدفهای خطرناک میباشند. قرآن میخواهد بگوید کسانی که این قصهی "افک" را ساختند، از روی غفلت و بیتوجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود؛ هدف هم بیآبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود که به هدفشان نرسیدند.
تلخِ شیرین
قرآن میگوید آنها یک دستهی به هم وابسته از میان خود شما بودند و بعد میگوید این شرّی بود که نتیجهاش خیر بود و در واقع این شر نبود: "لاتحسبوه شراً لکم، بل هو خیر لکم"؛ گمان نکنید که این یک حادثهی سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود؛ خیر. این داستان با همهی تلخی آن، به سود جامعهی اسلامی بود.
حال چرا قرآن این داستان را خیر میداند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهای متوالی- حدود چهل روز- گذشت تا اینکه وحی نازل شد و تدریجاً اوضاع روشن گردید. خدا میداند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!
این را به دو دلیل قرآن میگوید خیر است: یک دلیل اینکه این گروه منافق، شناخته شدند. در هر جامعهای یکی از بزرگترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است، خطری ندارد. یک تکان که به اجتماع بخورد، اجتماع از ناحیهی منافقین، بزرگترین صدمهها را میبیند. لهذا به واسطهی حوادثی که برای جامعه پیش میآید، باطنها آشکار میشود و آزمایش پیش میآید؛ مؤمنها در صف مؤمنین قرار میگیرند و منافقها پردهی نفاقشان دریده میشود و در صفی که شایستهی آن هستند، قرار میگیرند. این یک خیر بزرگ برای جامعه است. آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند، "اثم" بود. اثم یعنی داغ گناه. تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.
فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه، ولی عامهی مسلمین ناآگاهانه ابزار این "عصبه" قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با اینکه مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند، بلندگوی این عُصبه قرار گرفتند؛ ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه که خود قرآن مطلب را خوب تشریح میکند. این یک خطر بزرگ است برای یک اجتماع، که افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار میدهد. یک داستان جعل میکند، بعد این داستان را به زبان خود اینها میاندازد تا خودشان قصهای را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند. این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی اینقدر ناآگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته، ندانسته بازگو کنند.
بیدارباش: شایعه را دفن کنید!
حرفی که دشمن جعل میکند، وظیفهی شما این است که همانجا دفنش کنید. اصلاً دشمن میخواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید تا به این وسیله با حربهی سکوت نقشهی دشمن را نقش بر آب کنید.2
فایدهی این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند، مشخص شد؛ یعنی حرفی را که یک عُصبه (یک جمعیت و یک دستهی به هم وابسته) جعل کردند، سادهلوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم، آن یکی گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت: نمیدانم، خدا عالم است! باز این برای او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعهی مسلمان، سادهلوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد.
این داستان افک که پیدا شد، یک بیدارباش عجیبی بود. همه چشمها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم. ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم؟ چرا ابزار دست اینها شدیم!؟
یک دوست خیلی قدیمی داریم... از آن نقطههای خیلی دور دست تهران آمده بود اینجا. بعد که تفسیر تمام شد و من میخواستم به منزل بروم، گفت ما یک ماشین ناقابل داریم، با همدیگر سوار شدیم. در بین راه گفت: میدانی من برای چه کاری به اینجا آمدم؟ میگفتند در مسجد الجواد "أشهد أن علیاً ولی الله" نمیگویند. من گفتم بروم ببینم واقعاً نمیگویند؟ گفتم: خدا پدرت را بیامرزد که باز لااقل اینقدر حرص داشتی که بیایی ببینی آیا میگویند یا نمیگویند. حال یک کسی میآید مثلاً راجع به مسجد الجواد میگوید در مسجد الجواد "أشهد أن علیاً ولی الله" نمیگویند، آن یکی میگوید: من هم شنیدم "اشهد ان علیا ولی الله" نمیگویند! یک وقت میبینی همهی مردم میگویند ما شنیدیم در مسجد الجواد "أشهد أن علیاً ولی الله" نمیگویند!
اسلام چه میگوید؟ میگوید هر وقت چنین چیزی شنیدی، ابداً به زبان نیاور. اگر دغدغه داری، خودت برو تحقیق کن؛ تو که حوصلهی تحقیق کردن نداری، دیگر چرا بازگو میکنی؟! حق بازگو کردن نداری...
بلندگوی شایعات دشمن نباشید!
فایدهی دوم همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد. در خود قرآن آورده که برای همیشه بماند؛ مردم بخوانند و برای همیشه درس بگیرند که مسلمان! ناآگاهانه ابزار قرار نگیر؛ ناآگاهانه بلندگوی دشمن نباش!
این که قرآن میگوید: "لاتحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم" در واقع میخواهد بگوید: اینها درس است برایتان، مسلمین! قرآنتان را بخوانید و تفسیر کنید که از اینها پند بگیرید؛ دیگر ناآگاهانه بلندگوی شایعاتی که دشمنان شما برای شما جعل میکنند قرار نگیرید.
"إن الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم لاتحسبوه شراً لکم، بل هو خیر لکم لکل امریء منهم ما اکتسب من الإثم". بعد میگوید: آن بدبختها که این داستان را جعل کرده بودند، هر کدامشان به اندازهی خودشان داغ گناه را کسب کردند؛ عواقب گناه را متحمل شدند. قرآن میگوید: یک نفر از اینها بود که قسمت معظم این گناه را او به عهده گرفت. (مقصود "عبد الله بن اُبی" است که به او "عبد الله بن اُبی بن سلول" هم میگویند.)
"و الذی تولی کبره منهم، له عذاب عظیم" آنکه قسمت معظم این گناه را به گردن گرفت، خدا عذابی بزرگ برای او آماده کرده است. غیر از داغ بدنامی دنیا که تا دنیا دنیاست، به نام "رئیسالمنافقین" شناخته میشود، در آن جهان خداوند عذاب عظیمی به او خواهد چشانید.
مسلمان، من و او ندارد!
"لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیرا". قرآن میتوانست به این تعبیر بگوید: ای مسلمانها! چرا آنوقت که شنیدید، به برادران مسلمانتان گمان بد بردید و گمان خوب نبردید؟ اگر چنین میگفت، مطلب سادهای گفته بود. ولی قرآن همین مطلب را با بیان دیگر میگوید. نمیگوید چرا به برادران مؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد بردید؟ میگوید: "چرا به خودتان گمان بد بردید؟" یعنی توجه داشته باشید: شما یک پیکرید، شما به قول مولوی "نفس واحد" هستید:
مؤمنان هستند نفس واحده
همهی مسلمانها و مؤمنین باید اینطور حساب کنند که اعضای یک پیکرند. اگر تهمتی به یک مؤمن زده میشود، آن را به خودشان تلقی کنند. این یک نکته که به جای اینکه بگوید چرا به برادران مؤمن گمان خیر نبردید، میگوید چرا به خودتان گمان خیر نبردید؟ یعنی مسلمان "من" و "او" نباید داشته باشد. مسلمان باید بداند عِرض برادر مسلمان عِرض اوست. آبروی برادر مسلمان، آبروی خودش است.
نکتهی دوم اینکه باز نمیگوید چرا "شما" به خودتان گمان خوب نبردید؟ میگوید: چرا "مؤمنین و مؤمنات" به خودشان گمان خوب نبردند؟
اولاً زن و مرد را با هم ذکر میکند؛ یعنی زن و مرد ندارد. ثانیاً کلمهی "ایمان" را دخالت میدهد. میخواهد بگوید ایمان ملاک وحدت و اتحاد است. مؤمنان از آن جهت که مؤمن هستند، نفس واحد هستند؛ یعنی ملاک وحدت و اتحاد را هم بیان میکند. در واقع میخواهد بگوید: ای مردان مؤمن و ای زنان مؤمن! آیا اگر به شما چنین تهمتی زده بودند، حاضر بودید تهمتی را که به خودتان زدهاند، بازگو کنید؟ هرجا بنشینید، بگویید به من چنین تهمتی زدهاند و دربارهی من چنین حرفی میزنند!؟ هیچوقت دربارهی خودتان چنین حرفی میگفتید!؟ چطور اگر دربارهی شما حرفی بزنند، خودتان میفهمید که باید سکوت کنید و حرف بدی را که مردم برای شما جعل کردهاند، دیگر خودتان اشاعه نمیدهید ولی وقتی که دربارهی برادران و خواهران مؤمن خودتان حرفی را میشنوید، همان کاری را که دربارهی خودتان میکنید، دربارهی آنها نمیکنید؟
باید بگوئیم دروغ است!
"لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً و قالوا هذا إفک مبین" آن وقتی که شنیدید، چرا مؤمنین گمان خوب دربارهی خودشان نبردند؟ چرا همانجا که شنیدند، نگفتند این یک دروغ بزرگ است؟
پیغمبر اکرم یک ماه یا بیشتر سکوت کرد. مسلمانان غافل به جای اینکه روز اول بگویند: "هذا إفک مبین" این واقعه دروغ است، واقعهی جعل شده را بازگو کردند؛ نشستند و گفتند: "شنیدیم" و آن را نقل مجالسشان کردند. قرآن میگوید: شما روز اول باید میگفتید: "هذا إفک مبین". پس بعد از این آگاه باشید این افکها که در میان شما جعل میشود، فوراً بگویید: "هذا إفک مبین".
"لولا جاؤوا علیه بأربعة شهداء فاذ لم یأتوا بالشهداء فاولئک عندالله هم الکاذبون". شما در کارتان قانون و حساب دارید. اسلام برای شما وظیفه معین کرده؛ شرعاً وظیفه دارید که هر تهمتی نسبت به یک مسلمان شنیدید، مادامی که بینهی شرعی اقامه نشده است، بگویید دروغ است؛ در نزد خدا دروغ است. مقصود از جملهی "در نزد خدا دروغ است" این است که در قانون الهی دروغ است.
تکلیف بسیار روشنی است. بعد از این ما باید بدانیم اگر فردی دربارهی فردی یا دربارهی مؤسسهای حرفی زد، ما چه وظیفهای داریم؟ آیا وظیفه داریم سکوت کنیم؟ آیا وظیفه داریم حتی بگوییم "ما که نمیدانیم، خدا عالم است؟"، "من چه میدانم، شاید باشد شاید نباشد؟"، آیا وظیفه داریم در مجالس نقل کنیم، بگوییم چنین چیزی میگویند؟ وظیفهمان چیست؟ مادامی که بینهی شرعی اقامه نشده است و مادامی که شرعاً بر ما ثابت نشده، باید بگوییم دروغ است! فقط وقتی که شرعاً ثابت شد و یقین پیدا کردیم- مثلاً در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غیر زنا دو شاهد عادل شهادت دادند، به چشم خودمان دیدیم یا به گوش خودمان شنیدیم (این بینه شرعی است)- آنگاه وظیفهی دیگری داریم. مادامی که بینهی شرعی نیست، نه حق داریم بازگو کنیم، نه حق داریم بگوییم "نمیدانیم" یا بگوییم "شاید هست، شاید نیست" و نه حق داریم سکوت کنیم. بلکه وظیفه داریم بگوییم دروغ است.
هر وقت شرعاً ثابت شد، آن وقت وظیفهی ما مبارزه کردن است. البته در هر موردی یک وظیفهای داریم. در بعضی از مسائل باید ما مبارزه کنیم، در بعضی مسائل حاکم شرعی باید وظیفهاش را انجام بدهد؛ مثل مورد زنا. قرآن میگوید: شما ای مسلمین، شما هم با این زبان به زبان کردن، دهان به دهان کردن، گناه بزرگی مرتکب شدید، ولی خدا از این گناهان میگذرد و گذشت. متوجه باشید که بعد از این دیگر این کار را نکنید "و لولا فضل الله علیکم و رحمته" اگر رحمت الهی برای شما مسلمانها در دنیا و در آخرت نبود، "لمسکم فیما افضتم فیه عذاب عظیم" هرآینه به شما به خاطر حرف و نقلهای بدون دلیل که در آن وارد شدید، عذاب عظیم میرسید؛ هم در دنیا و هم در آخرت. فقط لطف خدا جلوی عذاب دنیا و آخرت را گرفت. پس متوجه باشید، دیگر چنین کاری نکنید.
این گناه را کوچک نشمارید!
کدام گناه و افاضه؟ در چه چیزی ما فرو رفته بودیم و غور میکردیم و حرفش را میزدیم؟ "إذ تلقونه بألسنتکم" آنگاه که به زبان خودتان تلقی میکردید؛ یعنی زبان به زبان در میان شما میگشت. "و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم". یک چیزی که اصلاً در دل شما جا نداشت، چون نمیدانستید "و تحسبونه هیناً" خیال میکردید یک امر کوچکی است، اما "و هو عندالله عظیم" و حال آنکه این در نزد خدا خیلی بزرگ است، صحبت آبروی مسلمین است و اینجا مخصوصاً آبروی پیغمبر است. "و لولا إذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا أن نتکلم بهذا" چرا آن وقتی که شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم در اینباره حرف بزنیم، حق نداریم این را بازگو کنیم؟ (بلکه گفتیم باید منفی سخن بگوییم؛ یعنی اگر کسی گفت، ما بگوییم: دروغ است، نه تنها مثبت حرف نزنیم و خودش را پخش نکنیم، بلکه باید منفی حرف بزنیم؛ یعنی در جواب دیگران بگوییم: دروغ است. این را در جملهی دوم میفرماید) باید میگفتید: "ما یکون لنا أن نتکلم بهذا "برای ما چنین حقی نیست که در اینباره سخنی بگوییم؛ بلکه "سبحانک هذا بهتان عظیم" باید بگویم سبحانالله؛ این یک بهتان و دروغ بسیار بزرگ است.
"یعظکم الله أن تعودوا لمثله ابداً" خدا موعظه میکند شما مسلمانها را که مبادا دیگر به مانند این قضیه برگردید و تکرار کنید، تا دامنهی قیامت متوجه باشید که دیگر ابزار دست یک جمعیت نشوید؛ دروغهای دشمنان را علیه خودتان اشاعه ندهید! "یبین الله لکم الآیات و الله علیم حکیم" خدا اینطور آیات خودش را برای مصلحت شما بیان میکند. خدا همه چیز را میداند، از خفایا آگاه است و حکیم است و بر اساس حکمتش این آیات را برای شما نازل فرموده است.
اهل بدعت را مبهوت کنید!
حدیثی در کتب حدیث هست که مضمون آن این است که هر وقت اهل بدعت را دیدید، با آنها مبارزه کنید. "بدعت" یعنی کسی در دین خدا چیزی را وارد کند که از دین نیست؛ از پیش خود چیزی را جعل کند که مربوط به دین نیست. همه وظیفه دارند که با بدعت مبارزه کنند. مثلاً صلوات فرستادن، همه وقت خوب است. شما در هر شرایطی که صلوات بفرستید، یک عمل مستحبی را انجام دادهاید. فرض کنید یک گوینده حرف میزند، در وسط حرف خودش، برای اینکه رفع خستگی کرده باشد، به جمعیت میگوید: صلواتی بفرستید. این امر خوبی است. اما اگر شما فکر کنید که در اسلام یک چنین سنتی هست که در وسط حرف گوینده، صلوات بفرستید و به عنوان یک امر اسلامی این کار را بکنید، این "بدعت" است. بدانید چنین دستوری در اسلام نرسیده که در وسط موعظهی یک نفر، صلوات بفرستید...
افرادی پیدا میشوند که در دین بدعت ایجاد میکنند. یک کسی میآید میگوید من نایب خاص امام زمان هستم، مثل علیمحمد باب. این را "اهل بدعت" میگویند. در حدیث است اگر اهل بدعت پیدا شدند، با اهل بدعت مبارزه کنید. عالِم باید مبارزه کند و حق ندارد ساکت باشد. در یک حدیث تعبیر چنین است: "و باهتوهم" یعنی مبهوتشان کنید، بیچارهشان کنید؛ یعنی با آنها مباحثه کنید و دلیلهایشان را بشکنید. "فبهت الذی کفر"3 چنانکه ابراهیم، آن کافر زمان خودش را مبهوت کرد، شما هم مبهوتش کنید.
بعضی آدمهای کمسواد "باهتوهم" را اینجور معنی کردند: به آنها تهمت بزنید و دروغ ببندید! بعد میگویند: اهل بدعت، دشمن خدا هستند و من دروغ علیه او جعل میکنم. با هرکسی هم که دشمنی شخصی داشته باشد، میگوید: این ملعون، اهل بدعت است! صغری و کبری تشکیل میدهد، بعد هم شروع میکند به دروغ جعل کردن علیه او. شما ببینید اگر جامعهای به این بیماری مبتلا باشد که دشمنهای شخصی خودش را اهل بدعت بداند و حدیث باهتوهم را هم چنین معنی کند که دروغ جعل کن، با دشمنهای خودش چه میکند! آن وقت است که شما میبینید دروغ اندر دروغ جعل میشود.
... به اینچنین جامعهای که کارش جعل است، کارش بهتان و تهمت زدن است، قرآن وعدهی عذاب داده است.
در این رابطه:
ماجرای "افک"، حادثهی عظیم تاریخ اسلام
فایل صوتی سخنان شهید مطهری
پینوشت:
1. خلاصهی داستان به نقل اهل سنت این است که عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه، در یکی از منزلها برای قضای حاجت داخل جنگلی شد؛ در آنجا طوق (روبند) او به زمین افتاد و مدتی دنبال آن میگشت و در نتیجه از قافله بازماند و توسط صفوان که از دنبال قافله برای جمعآوری از راه ماندگان حرکت میکرد، با تأخیر وارد مدینه شد. به دنبال این حادثه، منافقین تهمتهایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند. (شیعه این ماجرا را دربارهی ماریهی قبطیه یکی دیگر از همسران پیامبر روایت کرده است.)
2. یک وقتی شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضیها شایع است، یک وقتی دیدم یک کسی میگفت: این فلسطینیها ناصبی هستند. "ناصبی" یعنی دشمن علی علیه السلام. ناصبی غیر از سنی است. سنی یعنی کسی که خلیفهی بلافصل را ابوبکر میداند و علی علیه السلام را خلیفهی چهارم میداند و معتقد نیست که پیغمبر شخصی را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب کرده است. میگوید پیغمبر کسی را به خلافت نصب نکرد و مردم هم ابوبکر را انتخاب کردند. سنی برای امیرالمؤمنین احترام قائل است؛ چون او را خلیفهی چهارم و پیشوای چهارم میداند و علی را دوست دارد.
ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن میدارد. سنی مسلمان است ولی ناصبی کافر است، نجس است. ما با ناصبی نمیتوانیم معاملهی مسلمان بکنیم. حال یک کسی میآید میگوید: این فلسطینیها ناصبی هستند. آن یکی میگوید. این به آن میگوید، او هم یک جای دیگر تکرار میکند و... اگر ناصبی باشند، کافرند و در درجهی یهودیها قرار میگیرند. هیچ فکر نمیکنند این، حرفی است که یهودیها جعل کردهاند. در هر جایی یک حرف جعل میکنند برای اینکه احساس همدردی نسبت به فلسطینیها را از بین ببرند. میدانند مردم ایران شیعهاند و شیعه دوستدار علی و معتقد است هر کس دشمن علی باشد، کافر است. برای اینکه احساس همدردی را از بین ببرند، این مطلب را جعل میکنند. در صورتی که ما یکی از سالهایی که مکه رفته بودیم، فلسطینیها را زیاد میدیدیم. یکی از آنها آمد به من گفت: فلان مسأله از مسائل حج، حکمش چیست؟ بعد گفت من شیعه هستم، این رفقایم سنیاند. معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد. بعد خودشان میگفتند بین ما شیعه و سنی هست. شیعه هم زیاد داریم. همین لیلا خالد معروف- چریک فلسطینی که در چند عملیات هواپیماربایی شرکت داشت- شیعه است. در چندین نطق و سخنرانی خودش در مصر گفته من شیعهام. ولی دشمن یهودی یک عده مزدوری را که دارد، مأمور میکند و میگوید: شما پخش کنید که اینها ناصبیاند. قرآن دستور داده در این موارد، اگر چنین نسبتهایی نسبت به افرادی که جزو شما هستند و مثل شما شهادتین میگویند، شنیدید، وظیفهتان چیست...
3. سورهی بقره؛ آیهی 258