others/content
نسخه قابل چاپ

|روایت|

محمدحیدر سرباز در گهواره حضرت آقاست

 گزارشی از آخرین شب مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام در حسینیه امام خمینی؛ ۱۶ تیر ۱۴۰۴؛ به قلم خانم منصوره قنادیان.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif خانمی کنار در ایستاده بود و کیف‌ها را نوبت به نوبت می‌گشت. گفتم: «آمده‌ام برای نماز.» لبخندی زد و گفت: «حتی برای نماز.» مغرب و عشا را در گرمای جانکاه مسجد کوچک سر خیابان دانشگاه خواندم به‌طور حتم اگر بیشتر طولش می‌دادم زیر چادر آب می‌شدم.

از سر شب فضای آسمان تهران را انبوهی از گرد و خاک تسخیر کرده بود. آنقدر زیاد که ذرات معلق خاک کاملاً با چشم دیده می‌شد. با هر نفس چند لقمه‌ای گرد و خاک نوش جان می کردم.

قدم تند می‌کنم تا زودتر برسم. صدای نفس‌هایم را می‌شنوم. خیابان کشوردوست از دور رخ می‌نمایاند.

از صف طولانی خانم‌ها جلوی خیابانهای منتهی به حسینیه خبری نیست و انگار مراسم شروع شده بود. گوشه‌ای ایستادم و زنانی را که با عجله خود را می‌رساندند نگاه می‌کردم. جلوی هر کسی را که می‌گرفتم می‌گفت دیر شده باید برم.

کمی این پا و آن پا کردم تا نزدیک‌تر شوند، یک بچه بغلشان بود و دو بچه سه چهارساله هم داشتند. جلوی راهشان را گرفتم و بی‌مقدمه پرسیدم؟ بچه‌ها نترسیدند؟ حرفم تمام نشده بود که گفت: اصلاً نفهمیدند چه شده،‌ مدام شبکه پویا روشن بود و بساط بازی در خانه به راه.

به خانواده دومی که فرمان ایست دادم،‌ مرتب و بی‌چون و چرا کنار هم ایستادند، از پدر خانواده پرسیدم، در روزهایی که خانه بودید حوصله‌تان سر نمی‌رفت؟ مادر خانه زودتر جواب داد: پسرم هر روز یک موشک جدید می‌ساخت می‌گفت اگه موشک‌های ایران تموم بشه، اینا رو می‌برم براشون. گفتم: قبل اینکه تموم بشه ما جنگ رو بردیم. کجا شو دیدن... .

کوچه خلوت شده بود. همه رفته بودند داخل حسینیه. ماندنم فایده‌ای نداشت. قرار شد مراسم که تمام شد برگردیم و بقیه مصاحبه‌ها را بگیریم.

* پرده اول
چشم دوخته بودند به دوربین و آرام حرف می‌زدند. طوری آرام که بعضی از کلماتشان را نمی‌شنیدم. گوش تیز کرده بودم که لُبّ کلام را ازشان بگیرم. یک پنجشنبه‌ای جشن نامزدی میلاد پسرشان را گرفته بودند. ولی از قضا دو روز بعد که می‌رود سر کار دیگر بر نمی‌گردد. درست روز اعلام توقف جنگ.

پره اشکی توی چشم‌های مادرش برقی زد. مکث کرد. بغضش را فرو خورد. دخترش که نوزاد یک ماهه‌ای را در بغل گرفته بود و سعی داشت شیشه شیر را صاف در درون دهانش نگه دارد ریز گریه کرد. پدرش اما هیچ حرفی نمی‌زد.

مادرش می‌گفت: «میلاد خیلی خوب بود. سپاهی بود. مسجد می‌رفت. با همه مهربان بود.» بعدش زل زد به چشم‌هایم و ادامه داد: «چشم به راهی خیلی سخت است. به در خانه خیره می‌مانم شاید که باز شود و میلاد بیاید.»

گفت: «آمده‌ایم به حضرت آقا بگوییم ما هنوز هستیم. ایستاده‌ایم و گوش به فرمانشان هستیم حتی اگر بیاییم و در حسینیه نبینیمشان.»

حالا همه پسرش شده بود قاب عکس کوچکی در دستان مادر. شهید مفقودالاثر «میلاد نماینده».

* پرده دوم
به سختی در قاب دوربین جا شدند. بعد از کلی عقب جلو کردن، فیلم‌بردار راضی شد و دستور مصاحبه را داد. همان لحظه شارژ چراغ مخصوص فیلم‌برداری تمام شد. یکی از خانم‌ها اشاره‌ای به ماشین کناری کرد و گفت: بگیم چراغ‌هایش را روشن کند. یکی دیگر گفت: چراغ قوه موبایل‌هایمان را روشن کنیم. با سر اشاره‌ای به تیر چراغ برق کنارشان کردم و گفتم: نور خوبه. شروع کنیم.

سخنگویشان سؤال اول را پرسیده نپرسیده شروع کرد: آقا جان سرت سلامت باشد. هر کجا هستی باش. ما همه فدایت می‌شویم. درسته با صدای بمب‌ها می‌ترسیدیم ولی با شنیدن صدای شما در تلویزیون همه ترس‌هایمان می‌ریخت.

همانطور که یک نفس حرف می‌زد، گربه‌ای به کیسه غذاهایی که کنار جدول پیاده رو گذاشته بودند نزدیک می‌شد. نفسم را حبس کردم تا جیغ نکشم. ولی مگر می‌شد. دستانم می‌لرزید. اصلاً یادم رفت سؤال بعدی را بپرسم. تا اینکه یکی از دوستانم به دادم رسید و بین من و گربه ایستاد تا بیشتر آبرویم نرود.

لحظه آخر یکی‌شان از میان سرک کشید و گفت: «منم پیغامی دارم برای آقا.» کات دادیم و میکروفن کوچک را پَر چادرش چفت کردیم. «آقا خیلی دوستت داریم. ما ایمان داریم که شما پرچم را به دست صاحب اصلی انقلاب می‌دهید.»

* پرده سوم
خنده‌های محمدحیدر دل همه‌مان را برده بود. بیشتر از اینکه دنبال اگر و مگر جنگ باشیم تمام حواسمان به شیرین‌کاری‌های او بود. طوری دست و پا می‌زد و از نور چراغ مخصوص فیلم‌برداری ذوق می‌کرد که وقتی مادرش گفت: پسرم فدای رهبر، یک لحظه دلم لرزید و بغض کردم.

جوان بود و حتما کلی آرزو داشت. ولی اشاره‌ای به پسرش کرد و گفت: محمدحیدر همان سرباز فرداست. همانی که امام خمینی (ره) می گفت سربازان من در گهواره‌اند.
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی