others/content
نسخه قابل چاپ

«مِی بده چندان که چشمی‌تر کنیم»

روایتی از دیدار شعرا با رهبر انقلاب در نیمه‌ی ماه رمضان

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif مراسم شعرخوانی چند دقیقه‌ای به ساعت بیست با استاد موسوی گرمارودی کلید می‌خورَد. استاد شکسته شده و قدّش هم بگویی‌نگویی خمیده. لحظاتی بعد از خواندن شعرش هم جمع را ترک می‌کند.

از ساعتی مانده به اذان حاضر بوده و نماز و افطار؛ احتمالاً تا همین ساعت هم به زحمت افتاده. با همه‌ی این‌ها، با دو حرکتی که قبل از نماز و سر سفره‌ی افطار زد، نشان داد که هنوز دود از کُنده بلند می‌شود و حالا مانده تا جوان‌ها به گرد پایش برسند.

آقا بیست دقیقه‌ای مانده به اذان می‌‌آیند و با صفِ‌اوّلی‌ها خوش‌وبش می‌کنند. به قاعده‌ی مألوف دیدارهای رمضانی شعرا، میلاد عرفان‌پور پشت تریبون رفت و به‌نوبت، اسامی شاعران را می‌خواند برای رسیدن به محضر آقا و اهدای کتابشان.

شاعران یکی‌یکی نزد آقا می‌رفتند و بعد از ابراز محبّت و لطفی، مجموعه‌شعرشان را اهدا می‌کردند. این وسط امّا استادِ پیشکسوت به شکلی خودش را به آقا رساند که نه‌فقط عرفان‌پور، بلکه سایر دست‌اندرکاران اجرای برنامه هم رکب می‌خورند.

تا عرفان‌پور و بقیّه به خودشان بیایند، گرمارودی پیش آقا رسیده؛ با بوسه‌ای بر گوشه‌ی عبای حضرتشان و اهدای چند جلد از کتاب‌هایش. آقا هم که از دیدن استاد مشعوف شده‌اند، او را در آغوش گرفتند و بر پیشانی‌اش بوسه زدند. نظم و انضباط و ترتیب اداره‌ی جلسه حریف مغناطیس قدرتمند رفاقت و صمیمیّت و برادری نشد. هنگام افطار هم دوباره این مغناطیس، عرض‌اندام قدرتمندی کرد. تا بقیّه بیایند بفهمند چه خبر شده، استاد گرمارودی سر سفره کنار رفیق قدیمی‌اش نشسته بود. حرکت استاد به چند نفر دیگر از شعرا هم جرئت طوفان داد، امّا به‌جز یک نفرشان ــ که تازه او هم جواز حضورش به اشاره‌ی آقا امکان‌پذیر شد ــ تیر خیز بقیّه به سنگ خورد. باید سنگ رفاقت و صمیمیّت حسابی محک خورده و جلا پیدا کرده باشد که بتوان در سطح استاد، موفّق بود.

یکی از خانم‌هایی که پیش آقا رفت و کتابش را اهدا کرد، از همان اوّل که توی صف‌ها جاگیر شده بود، تا آقا بیایند در حال گریه بود؛ با همان حال‌وهوای اشکی هم پیش آقا رفت. بین شاعرانی که کتاب خودشان را قبل از نماز به آقا اهدا می‌کنند، تعداد خانم‌ها قابل توجّه است.



برای خودم هم جالب است که این تعداد بانوی شاعر در جلسه حضور دارند. بانوانی که فقط شاعر هم نیستند، بلکه مجموعه‌ی شعرِ چاپ‌شده در قالب کتاب دارند. اعتراف می‌کنم قصد شمردنشان را داشتم که سِیر حوادث و آشنایانی که معمولاً در این دیدار به هم می‌رسیم، آن‌قدر زیاد بود که مایه‌ی اختلال شد و شمارش از دست رفت. با همه‌ی این عواملِ مختل کردنِ حواس، امّا حضور سه روحانی را ثبت می‌کنم.


* کُرد اهلِ‌تسنّن، در کنار روحانی شیعی
در همان وضعیّت که عکّاسان و تصویربرداران بین صف‌ها جابه‌جا می‌شوند و برای گرفتن کادر بهتر در تلاش هستند، من سری می‌چرخانم میان صف‌های جلو و عقب. امید جلوداریان که این چند وقت با گرفتن مچ مسئولان در استفاده از واژه‌های فرنگی یک نهضت در استفاده از واژه‌های فارسی در رسانه‌ی ملّی راه انداخته، صف عقبی است.

قصد دارم بپرسم چرا چوب ناظمی‌اش هیچ وقت پَر بعضی تبلیغات بازرگانی تلویزیون و استفاده از واژه‌های خارجی را نمی‌گیرد، که فرصت فراهم نمی‌شود. یک روحانی هم توی صف جلویی هست که عبای خوش‌رنگ و لطیفی دارد. بدجور می‌روم توی نخ جنس پارچه‌ی عبا؛ آن‌قدر لطیف است که عاقبت از خودش جنس پارچه را بپرسم.

چند نفر آن‌طرف‌تر هم شاعری نشسته که لباس محلّی‌اش می‌گوید کُرد است و اهل غرب کشور و به احتمال زیاد هم اهل کردستان. بعدتر که اذان شد و همه به نماز ایستادیم، معلومم شد اهلِ‌تسنّن هم هست. محو قابی بودم که در صف جلویی توی نگاهم نشسته بود: یک روحانی شیعه و چند نفر این‌طرف‌تر هم یک شاعرِ فارسی‌زبانِ کُردِ اهلِ‌تسنّن. کور شود هر آن‌که نخواهد این قاب‌ها را ببیند که کُرد در خدمت زبان فارسی باشد و شیعه و سنّی هم در خدمت اسلام!

چند صف عقب‌تر هم چشمم می‌خورد به یکی از دوستان روزنامه‌‌نگار. تا تلاقی نگاه‌هایمان به هم گره می‌خورد، می‌پرسد چقدر تا اذان مانده. ته‌مانده‌ی نای در چهره‌اش داد می‌زند که دارد ثانیه‌شماری می‌کند برای اذان. من امّا آن‌قدرها از جماعت شعر و ادب و دود و دخانشان شنیده‌ام که دوزاری‌ام بیفتد دوست روزنامه‌نگارمان دنبال چیست.

نمی‌شود این جماعت جایی گعده کنند و از آن دودی پیچ‌وتاب‌خوران برنخیزد. گعده‌ی ادبی و شعری ماه رمضان بیت رهبری هم از این قاعده مستثنا نیست و در فضای باز، محوطه‌ی کوچکی تدارک دیده‌اند برای دست‌به‌قبضه شدنِ بعد از افطارِ حضرات. تقوا می‌خواهد توی این جمع ماندن و دست‌به‌قبضه نشدن.

سر سفره‌ی افطار، حاج آقای قمیِ رئیس سازمان تبلیغات و دادمانِ رئیس حوزه‌ی هنری و سیّدعباس صالحیِ وزیر ارشاد پیش آقا می‌نشینند. آن وسط‌ها، استاد گرمارودی هم خودش را می‌رساند. اواخر جلسه هم وحید جلیلی ده دقیقه یک ربعی می‌رود با آقا به گپ‌و‌گفت می‌نشیند.

راهیِ طبقه‌ی بالایی حسینیّه‌ می‌شوم و با دو دوست خبرنگار در انتهای جلسه جاگیر می‌شویم و به دیوار تکیه می‌دهیم. کنارمان تصویربردار صداوسیما است و از همان ابتدا تا سه ساعت بعد که جلسه تمام شد، مدام نگران نخوردن حضار به پایه‌ی دوربینش است که مبادا قابش بلرزد و روی ویبره برود.

* جلسه وارد دستور می‌شود
تا قرآن را بخوانند و اسفندقه و قزوه هم مقدّمه‌ی جلسه را تشریح کنند، ساعت بیست شده و جلسه رسماً وارد دستور می‌شود. نفر اوّل شعرخوانی هم استاد گرمارودی است که شرحش در ابتدای این سطور رفت.

به جز تهرانی‌ها، الباقی شعرایی که نوبتشان می‌شود عموماً سلام مردم شهر و دیار خودشان را به آقا می‌رسانند؛ آقا هم تأکید دارند که حتماً این سلام‌ها را پاسخ بدهند. این وسط، نوبت سیّدحسین شهرستانی که می‌شود ــ البتّه عموماً او را نه به شاعری که به اهل تفلسف و علوم انسانی بودن می‌شناسیم ــ رندانه می‌گوید «من هم سلام باقی شهرستان‌ها را به شما می‌رسانم، چون شهرستانی‌ام!» اهل تفلسف و علوم انسانی بودن کار دست شهرستانی هم داد. آقا بعد از شنیدن شعرش به‌مزاح می‌گویند «آدم قدری باید فکر کند تا معنی بعضی ابیات شعر شما را بفهمد!» آن عدّه‌ای که شهرستانی را می‌شناسند، یواشکی می‌زنند زیر خنده.

شاعران، نوبت به نوبت، بعد از معرّفی توسّط مجری مراسم ــ که آن‌هم به‌نوبت بین علیرضا قزوه و مرتضیٰ امیری اسفندقه جابه‌جا می‌شود ــ شعرشان را می‌خوانند و آقا هم به تناسب مضمون و محتوا و فرم کار، نکته‌ای می‌گویند.

سیّدسلمان علوی، شاعر و روحانی خراسانی، بخش‌هایی از منظومه‌ی بلندش را می‌خواند که هنوز در دست سرودن است و قرار است راوی آفرینش تا ظهور باشد. شعرش که تمام می‌شود، آقا می‌گویند «خداوند کمکتان کند بتوانید به‌طور کامل با استناد به منابع عقلی، نقلی و عرفانی ان‌شاءالله مسئله را تمام کنید.» تذکّر ناصحانه‌ی «با استناد به منابع عقلی و معرفتی» را گوشه‌ی دفترچه‌ام یادداشت می‌کنم؛ ملاحظه‌ای که نشان می‌دهد قدم گذاشتن در بعضی وادی‌ها ملاحظات دیگری به‌جز ذوق و اصول شعری و ادبی را هم نیاز دارد؛ چیزی که بعضی شاعران و مؤلّفان و نویسندگان ما از آن عبور می‌کنند یا به اهمّیّتش واقف نیستند یا این ملاحظات را اصولاً حائز صلاحیّت برای ورود به این وادی‌ها نمی‌دانند.

* به یاد شهیدی از بیروت
فائزه امجدیان، قبل از خواندن شعرش، از دوستی یاد می‌کند که آذرماه در حملات هوایی در بیروت به شهادت رسیده و شعرش را هم تقدیم می‌کند به کودکان مقاومت.
 
فاطمه هاوشکی از شهربابک هم غزلی تقدیم رئیس‌جمهور شهید می‌کند و اسمش می‌رود کنار علی داوودی که او هم مضمون سروده‌اش مربوط به شهید رئیسی بود.
 
محدّثه آشتیانی هم قبل از خواندن سروده‌اش، درخواست دعای ویژه برای پدر و مادرش دارد و اینکه سازو‌کاری طرّاحی شود که شاعران و به‌ویژه بانوان شاعر بتوانند افتخار خادمی حرم رضوی را کسب کنند. آقا هم بعد از شنیدن شعر آشتیانی که درباره امام مجتبی علیه‌السلام بود، می‌گویند «ان‌شاءالله که حاجات دنیوی و اخروی شما را با شفاعت این بزرگوار، خدای متعال فوق رغبت‌تان برآورده کند.»

محمّد قریشی هم شعری طنز در باب فرزندآوری و جمعیّت می‌خواند تا فضای جلسه خیلی هم عرفانی و عاشقانه پیش نرود و دوباره روی زمین برگردد.

میرشکّاک ساعت بیست و پنجاه دقیقه از راه می‌رسد، با کلاه لُریِ نمدی بر سر. به شیوه‌ی ورود به زورخانه زمین را می‌بوسد و آن جلوها، در ردیف اوّل، جایی برایش دست‌وپا می‌‌کنند که بنشیند. اسفندقه ورودش را خوشامد می‌گوید و آقا هم گل از گلشان می‌شکفد. سلام و ابراز محبّتی بین طرفین ردّوبدل می‌شود و میرشکّاک هم می‌نشیند.  در طول جلسه، دو باری رفت و باز برگشت؛ یحتمل، برای گیراندن سیگاری! بعد از یکی از برگشت‌ها، قزوه تعارفی می‌زند که استاد هم چیزی بخواند. میرشکّاک می‌رود توی همان حالت همیشگی که شوخی‌وجدّی‌اش معلوم نیست و در نهایت هم درمی‌آید که ما می‌خواهیم اینجا بنشینیم و آقا را ببینیم و برای شعر خواندن باید حالی و عطایی باشد که هنوز پیش نیامده و تهش هم قزوه را با نام و عبارتی خطاب می‌کند و به شوخی‌وجدّی به او می‌‌گوید بی‌خیال من شو!

آقا می‌آیند بین بحث‌شان که «آقای قزوه آنی که گفتید نیست. سال ۵۸، ایشان و مرحوم احمد عزیزی در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی شعر می‌‌گفتند؛ هر‌چند اشعارشان ایراداتی داشت، امّا استعداد خوبی را نشان می‌داد. الان هم رشدی را که توقّع بوده کرده‌اند، امّا [برخلاف قاعده‌ی] "مِی بده چندان که چشمی تر کنیم" گاهی اوقات شعرشان طولانی است.» خنده‌ی حضّار رها می‌شود توی فضای جلسه و اوج می‌گیرد. نه به آن تعریف اوّل، نه به این مزاح آخر!

* شاعری از هندوستان
برخلاف جلسات چند سال گذشته که شاعران غیر‌ایرانی فارسی‌زبان در شعرخوانی‌ها حضور پُررنگی داشتند، در جلسه‌ی امسال فقط یک نفر از هند توی فهرست هست: دکتر علی‌اصغر حیدری.

حیدری سلام اساتید زبان و ادبیّات فارسی و پدر و مادرش را می‌رساند و از این می‌‌گوید که آرزوی دیرینه‌اش شعرخوانی در این جلسه بوده. از قزوه هم غلیظ تشکّر می‌کند که نسلی از شاعران فارسی‌زبان را در هند زیر پَروبال گرفته و پرورش داده. مضمون شعرش هم ابیاتی است در توصیف شخصیّت عظیم امام خمینی (رحمة الله علیه). بعد از اتمام شعرخوانی‌اش، آقا می‌گویند «مهم این است، کسی که زبان مادری‌اش فارسی نیست؛ فارسی به این شسته‌رُفتگی بتواند شعر بگوید.» اگر استعمار انگلیسی تسمه از گرده‌ی هند نکشیده و زبان فارسی را به حاشیه نرانده بود، الان علاوه بر ایران و افغانستان و تاجیکستان یک جماعت چند صد میلیون نفری در هند هم به زبان فارسی سخن می‌گفتند.

امّا ستاره‌ی بی‌چون‌وچرای جلسه محمّد رسولی است و سروده‌ی حماسی‌اش:
خدا امروز هم مانند دیروزش خدایی کرد
خدا بود آن‌که در تشییع سیّد خودنمایی کرد
 
فقط او مرگ را این‌گونه در انظار زیبا کرد
خدا در لحظه‌های آخر سنوار غوغا کرد
 
خدا در غزّه افشا کرد، راز روزگار این است
که معیار شرافت نسبت ما با فلسطین است

نمانَد ظلم پابرجا، نمانَد سرخوشی‌هایش
مگر فرعون خیری دیده از کودک‌کشی‌هایش؟
 
خدا زنده است و حرمان است در زندانِ خود ماندن
خدا زنده است و کفران است در بُهتِ احد ماندن
همین‌جور «احسنت» و «آفرین» است که بعد از هر بیت پرتاب می‌شود توی فضای جلسه. شاعر و شعرش قشنگ همه را سر شعف آورده و چُرت همه را پاره کرده است. دو رفیق روزنامه‌نگار کناردستی من هم بلند شده و باهیجان و ایستاده، شاهد شعرخوانی رسولی و احسنت‌وآفرین‌هایی هستند که از گوشه‌و‌کنار مراسم حواله‌ی شاعر می‌شود. رسولی، سوای شعر خوبش، شعر را هم خوب می‌خواند؛ انگاری که شعر خوب سرودن یک هنر است و شعر را خوب خواندن یک هنر دیگر. خواندنش که تمام می‌شود، گل کار را هم آقا به شاعر می‌گویند: «هر بیتش یک آفرین داشت.» رسولی می‌گوید «دعا کنید در دوران زعامت شما عاقبت‌به‌خیر شویم» که آقا هم پاسخ می‌دهند «ان‌شاءالله همیشه عاقبت‌به‌خیر باشید!»
Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration -:-
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -:-
 
1x

بین شعرای فارسی‌زبان، یک شاعر عرب از بصره‌ی عراق هم هست: مهدی النّحیری. هر‌چند چون منی چندان از ترجمه‌ی تحت‌اللّفظی شعرش سر درنمی‌آورد، امّا به قاعده‌ی فهم ناقص و نصفه‌ونیمه‌اش از زبان عربی آن‌قدر متوجّه می‌‌شود که شعرش ناظر به «مقاومت» است. بعد از شعرخوانی، آقا هم فی‌البداهه ناظر به یکی از ابیاتش بیتی به عربی می‌گویند: «به مناسبت اینکه در شعرتان عدد هشتاد را ذکر کردید، می‌خواهم یک بیت را بخوانم: عمرم به سوی نودسالگی شتابان است، و نفْس خودم در بیست‌سالگی ایستاده است.» جماعت شاعر را خیلی خوش می‌آید، چنان‌که بعد از دیدار دانشجویی دیدار فرهیختگان شاعر هم به دست و کف زدن در حسینیّه‌ی امام خمینی بکشد! جالب‌تر از همه، دست زدن سنگین و لاینقطع میرشکّاک است؛ نشانه‌ای از آنکه استاد خیلی سر ذوق آمده و سر کیف شده.

* هجده سال قبل ...
نوبت محمّدرضا سهرابی‌نژاد که می‌شود، آقا فی‌المجلس می‌پرسند «شما قبلاً در این جلسه رباعی خوانده بودید؟» سهرابی‌نژاد، یحتمل، خودش قفل کرده. پاسخ مثبت می‌دهد و با جمله بعدی‌اش، جمع هم دسته‌جمعی تعجب می‌کند: «هجده سال قبل بود آقا!»

آقا از زیباییِ آن رباعی می‌گویند و اینکه هنوز در ذهنشان مانده. من دارم به اتّفاقاتی که در یک هفته‌ی اخیر برایم افتاده فکر می‌کنم و چیزهایی که یادم نمی‌آید. حرجی به من نیست، چنان‌که از آقا هم عجیب نیست. کسی که در اوج شلوغی‌های سال ۵۸ و وضعیّت قمر‌در‌عقرب چند ماه اوّل انقلاب، حواسش به ستون شعر روزنامه‌ی جمهوری اسلامی هم بوده، طبعاً رباعی هجده سال قبل یک شاعر هم از یادش نرفته. سهرابی‌نژاد که حالا دیگر ریش و مویی سفید کرده، طالب انگشتر از آقا است و این را هم می‌گوید که «تا حالا از شما صله نگرفته‌ام.»

اسفندقه و قزوه، در عمل، مجری مراسمند امّا مثل دکترهایی که لابه‌لای بیمار، بیمار جدید قبول می‌کنند، این‌ها هم لابه‌لای شاعران، خودشان چند بیتی می‌خوانند. قزوه موقعیّت‌شناسی می‌کند و به مناسبت بیست‌وپنجم اسفند و سالروز شهادت مهدی باکری که تا امروز هنوز از پیکرش خبری نیست، چند بیتی می‌خواند با مضمون آخرین مکالمه‌ی باکری و شهید احمد کاظمی.

باکری که ساعتی مانده به شهادت، در غرب دجله تنها مانده، در آخرین مکالمه‌ی بی‌سیمی‌اش و وسط توپ و تانک و انفجار بمب و خمپاره، احمد کاظمی را دعوت به آمدن به جایی می‌کند که خودش آنجا است. شهید احمد کاظمی بخشی از جملات آن مکالمه را این‌گونه روایت می‌کند: «آقا مهدی به من گفت اینجا جای قشنگی است و اگر بیایی، برای همیشه پیش همیم!» تا بیت آخر قزوه تمام شود، آقا بغض شکسته‌ی خودشان را جمع و اشک‌هایشان را پاک می‌کنند.
Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration -:-
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -:-
 
1x
ساعت ۲۲:۳۵ است و انتهای مراسم. قزوه نگاهش را بین میهمانان می‌چرخاند و دارد از بعضی شاعران دیگری هم که در جلسه حضور دارند اسم میبرد، که صدای خنده جمعیت با شنیدن لحن و جمله‌ی آقا بلند می‌شود: «در جلسه‌ی دیگری از اشعار ایشان هم بهره خواهیم برد!»

بعد از شعرخوانی ۳۶ نفر از شاعران، نوبت به بیانات آقا می‌رسد که پایان‌بخش مراسم هم محسوب می‌شود. تأکید بر موج گسترش شعر، ارجح دانستن کیفیّت در کنار کمّیّت، استفاده از گنجینه‌ی ادبیّات فارسی، منزّه بودنِ باطنیِ شاعر و مساعد بودنِ زمانه‌ی فعلی برای پدید آمدن شاعران و ادیبان بزرگ، سرفصل اصلی بیانات است.

نکته‌ی نغز بیانات هم نقد به برنامه‌های تلویزیونی است که ناظر به شعر ساخته می‌شود و خروجی‌اش، به تعبیر رهبر انقلاب، بازاری و سطحی شدن شعر است؛ موضوعی که چنان به کام جماعت شاعر خوش می‌آید که با دو مرتبه دست و کف زدن، دوقبضه تأییدش می‌کنند. بعد از مراسم، یکی از دوستان به‌مزاح می‌‌گوید «عموم این رفقایی که دست می‌زدند، شاید در آن برنامه تیک تایید نگرفته‌اند.»

ساعت ۲۳ از حسینیّه می‌زنیم بیرون. خنکای شب‌های آخر زمستان و تلفیقش با نشاط پساافطار و جلسه‌ی حاضر، مخزن نشاط و شعف همه را تا خرخره پُر کرده.

در اين رابطه بخوانید :
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
ایران همدل

شرکت در پویش ایران همدل

ورود به صفحه پرداخت