others/content
نسخه قابل چاپ

پشت تریبون صراحت

روایت «ریحانه»؛ بخش زن، خانواده و سبک زندگی رسانه KHAMENEI.IR از دیدار رمضانی دانشجویان با رهبر انقلاب

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif اشتباه اگر نکنم جیغ و کف و دست در حسینیه را اولین‌بار در مراسم جشن تکلیف دختران دیدم؛ قبل از نوگلان ایران، کسی شوق دیدار آقا را با دست و هورا نشان نداده بود، پیش‌تر تکبیر مرسوم بود و صلوات و اشک و چند شعار دیگر.

اما دخترها با جشن تکلیفشان، قفل خیلی چیزها را باز کردند، از «آقا خیلی دوستت داریم» گفتن‌های یکهویی وسط محفل تا دست زدن‌ها و هورا کشیدن‌های دسته‌جمعی.

پیش از مراسم حدس می‌زدم دیدار دانشجویان هم کم از جشن تکلیف نداشته باشد؛ البته به عبارت بهتر؛ دلم می‌خواست کم از جشن تکلیف دخترها نداشته باشد تا دیدار خیلی شکل رسمی به خودش نگیرد و دانشجوها بتوانند حسابی احساساتشان را بروز بدهند و ته دل کسی ارادت و محبتی نماند که ابراز نکرده باشد.

بین آقا و دانشجوها از قدیم علقه‌ی خاصی هست، هم آقا دانشجوها را دوست دارد و هم دانشجوها آقا را، حالا نه اینکه این محبت دو طرفه بین سایر اقشار نباشد، چرا هست؛ اما جوان دانشجو حسابش از همه جداست.

جوان در منظر آقا نور است، جوانی که دانشجو باشد، نور علی نور و همین باور آقا نسبت به دانشجو، دیدارهای دانشجویی را از سایر دیدارها متمایز می‌کند.

تا دانشجوها -این نورچشمی‌های رهبر انقلاب- بخواهند وارد حسینیه شوند فرصت خوبی فراهم می‌شود قد و بالای حسینیه را حسابی برانداز کنم، به فراخور فضای رمضانی دور تا دور دیوارها اسماءالحسنای الهی نصب شده و آیه ۲۶۹ سوره بقره به پیشانی‌ مجلس نشسته. پارچه نوشته انتهای حسینیه هم به نَقل از امام نوشته: دانشگاه خوب یک ملت را سعادتمند می‌کند.

در حال تماشای فضای اطرافم که یک مرتبه صدای دویدن‌ها حسینیه را پر می‌کند، دختران دانشجویی که موفق شده‌اند زودتر از همه خودشان را به حسینیه برسانند با شوق می‌دوند تا در صف اول جای بگیرند. با خنده می‌روم سمتشان و خوش‌آمد می‌گویم.

پرده‌‌ها آبیِ همیشگی‌ست و همین سبب می‌شود اولین دانشجوی دختری که با من هم‌کلام شود بگوید: چرا برای دانشجوها پرده صورتی نزدن؟! می‌خندم و می‌گویم دیدار اختصاصی دخترخانم‌ها که نیست، دیدار با فرهیخته‌هاست و رد می‌شوم.

از صف‌اولی‌ها با خنده می‌پرسم برای نشستن در این ردیف چقدر تلاش کردید؟ یکصدا جواب می‌دهند خیلی! یکی با هیجان خاصی می‌گوید از شش صبح پشت در حسینیه‌ایم، با خنده جواب می‌دهم ولی به صف اول نشستن می‌ارزید، تأیید خودش و همراهانش را می‌گیرم و می‌روم سمت دیگر.

«از کجا آمده‌اید؟» سؤال بعدی‌ام از دانشجوهاست؛ مسیرهای طی شده، از بندرعباس تا یزد و گیلان، تنوع دارد، انگار که تمام ایران را داخل حسینیه جا داده باشند، هر دختری اسم یک شهر و یک استان را می‌گوید.

یکی خودش اهل یزد است و از دانشگاه بندرعباس آمده و جای دو استان را در ردیف اول پر کرده؛ با شوق می‌گوید: با اتوبوس اومدیم، از سر صبح که رسیدیم، همینجا پشت در حسینیه نشسته بودیم تا الان. جای خوبی گیرش آمده و ظاهراً خستگی سفر اتوبوسی و انتظار چند ساعته را از تنش شسته.

کم کم فضا پر می‌شود و دانشجوها روی گلیم‌فرش‌های آشنای حسینیه جاگیر می‌شوند. بر عکس سمت آقایان که تقریباً یکدست و یکرنگ است، سمت دخترها پر از تنوع رنگ است، روسری‌های رنگی، به فضا نشاط خاصی بخشیده.

صورتها بیشتر به خنده باز است و بین جمعیت فقط دو سه صورت اشکی به چشمم می‌خورد. هر کس مشغول ذکری و حالیست. بعضی‌ها نماز می‌خوانند، نمی‌دانم نماز ظهر و عصر است یا نماز شکر و شادی! دانشجوها خوشحالند و این را خیلی راحت می‌شود از چهره‌ها خواند.

یک نفر برای سلامتی رهبر از پسرها صلوات می‌گیرد، صدای صلوات به نسبت جمعیت، واقعاً بلند است. دخترها دارند جانم فدای رهبر را تکرار می‌کنند که یک‌مرتبه با پیش‌قراولی چند نفر صدای دست‌زدن حسینیه را برمی‌دارد. صدای تشویق که می‌خوابد، دخترها شروع می‌کنند به حیدر گفتن و از حیدر سوم پسرها هم همراه می‌شوند.

مجلس رسماً دست دخترهاست و شروع شعارها از سمت روسری رنگی‌ها و ادامه‌اش با مردانه‌پوش‌هاست؛ اما از یک جایی پسرها انگاری که بهشان برخورده باشد دیگر شعارهای دخترها را تکرار نمی‌کنند و خودشان شعار می‌دهند.

جمعیت هنوز سر هیچ چیز به توافق نرسیده، صلوات و کف و سوت و تکبیر و انواع شعارها از گوشه‌گوشه‌ی حسینیه شنیده می‌شود. آنقدر تنوع شعارها زیاد است که یک نفر فقط باید همین‌ها را ثبت کند، از شعارهای حماسی گرفته تا صل علی سترکه چشم ترامپ بترکه و تا قدس رو پس نگیریم آروم نمی‌گیگیریم! همه چیزی در بساط شعاردهنده‌ها پیدا می‌شود و همین فضا را حسابی شاد کرده است.

یک نفر چیزی می‌گوید که نمی‌شنوم ولی سمت پسرها یکدست خنده می‌شود. چند دختر شعاری می‌دهند و کسی تکرار نمی‌کند، سر خم می‌کنند و با هم می‌خندند. یک دانشجوی پسر بلند می‌شود و شعار می‌دهد، دوستانش از پشت پایینش می‌کشند و با خنده و شوخی جلوی جَو بردنش را می‌گیرند.

کَل‌‌انداختن‌های شعاری هم بین دخترها و پسرها دستمایه‌ی خنده و نشاط محفل است، هیچ اثری از خستگی نیست، همه شاد و خندان هستند، یک فضای کاملاً جوانانه.

بازار مصاحبه‌ها داغ است و اولین جایی‌ست که می‌بینم آدمها داوطلبانه جلوی دوربین می‌آیند. دخترها مرتب از دوربین‌دارها می‌خواهند جملاتی که کف دستهایشان نوشته‌اند را بگیرند تا سوژه‌ی فیلم‌ باشند. با آنکه نظم خاصی حاکم نیست، جمعیت کلافه نیست و با بی‌نظمی شعارها و صداها حظ می‌کند.

بالاخره یک نفر پشت میکروفون می‌آید و جمعیت را در چند صلوات و چند یاعلی یکصدا می‌کند و برای همخوانی تمرینشان می‌دهد. همخوانی دو سه باری تمرین می‌شود تا فراز و فرودها خوب تفهمیم شود. و البته همین تمرین، یکی از نشانه‌های نزدیک شدن به ساعت آغاز دیدار است.

بعد از تمرین هم‌خوانی چند شعار هم می‌دهیم و مثل همه‌ی دیدارهای دیگر که با برخاستن جمعیت همه متوجه می‌شوند آقا وارد شده‌اند، صف‌های جلو موج برمیدارد و عقبی‌ها را متوجه آمدن آقا میکند.

جمعیت به سمت جلو خیز برمی‌دارد و آقا وارد می‌شوند. بعضی‌ها تکلیفشان را از قبل معلوم کرده‌اند و دقیق می‌دانند برای لحظه‌ی ورود آقا قرار است چه کار کنند، انتخابشان اگر شعار است، می‌دهند و اگر اشک است، می‌ریزند و اگر دست است می‌زنند.

بلاتکلیفهای جمع اما، شده‌اند شبیه آن سکانس از سریال لیلی با من است که پرویز پرستویی بعد از اصابت گلوله‌ی آرپی‌جی با تانک عراقی‌ها شروع کرد به دست‌زدن و یکدفعه یادش افتاد باید تکبیر می‌گفت و تشویق و تکبیرش قاطی شد، اشک و دست و شعارشان درهم شده و معلوم نیست الان دقیقاً دارند چه کار می‌کنند.

آقا با لبخند و محبت به جمعیت اجازه‌ی نشستن می‌دهند و بعد روی صندلی می‌نشینند؛ با فرمان تک‌خوان، همخوانی شروع می‌شود، آقا کاغذی که متن سرود رویش آمده را از میز بغل‌دست برمیدارند و با دقت تا پایان همخوانی، متن را خط می‌برند‌.

همخوانی که تمام می‌شود آقا با لبخند تشکر می‌کنند و قاری پشت رحل قرار می‌گیرد. آقا متواضع و آرام سر پایین می‌اندازند و احترام به قرآن در تمام وجنات آقا هویدا می‌شود. آیه‌ی إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً تلاوت می‌شود تا به دانشجوها متذکر شود یک نفری هم می‌شود اثرگذار بود.

بعد از تلاوت قرآن، آقا قاری را تحسین می‌کنند، از شروع مراسم که با همخوانی است تا آخرین صحبت‌های دانشجویی هرکس پشت تریبون می‌رود در پایان حتماً مورد تفقد آقا قرار می‌گیرد.

فضای مراسم کاملاً دانشجوییست، مجری و قاری و تک‌خوان و سخنرانان و مهمانان همه دانشجویانی هستند از سراسر کشور و از انواع دانشگاه‌های سراسری و پیام نور و غیرانتفاعی.

بعد از تلاوت قرآن نماینده‌های دانشجوها در جایگاه قرار می‌گیرند و آقا صحبتها را با دقت گوش می‌دهند و نکاتی که لازم است را یادداشت می‌کنند.

نماینده‌ی دفتر تحکیم وحدت در همان شروع صحبتش می‌خواهد بگوید نُخُست و سریع برمی‌گردد و کلمه را به نَخُست تغییر می‌دهد؛ لبخند می‌زنم چون می‌دانم این اصلاح تلفظ بخاطر اطلاع دانشجو از دقت آقا روی ضبط کلمه‌هاست. یک جا از صحبتش می‌گوید خدای الان همان خدای دهه‌ی شصت است و آقا تأیید عمیقی به این جمله می‌دهند.


نماینده‌های دانشجویان نوبت به نوبت صحبت می‌کنند و گاهی از جمعیت کف و گاهی تکبیر می‌گیرند.


آقا صحبت هیچ دانشجویی را قطع نمی‌کنند و تنها جایی که در لحظه بین صحبت ورود می‌کنند و جواب می‌دهند در رد برآورد دانشجویی‌است که می‌گوید «برآورد ما این است که ادبیات جوانگرایی چند وقتی است در کلام شما کمرنگ شده آیا برآورد ما درست است؟» که همان لحظه آقا می‌گویند: «نه! درست نیست...»
Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration -:-
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -:-
 
1x

بعد از حرف‌های دانشجویان، نوبت به صحبتهای آقا می‌رسد.

آقا مثل یک معلم در همان شروع صحبت، نمای کلی سخنانشان را ارائه می‌دهند و تکلیف جمع را روشن می‌کنند که بدانند قرار است در چه حیطه‌هایی از ایشان بشنوند.

یکی از دانشجویان دختری که جلوی من نشسته، تمام مدت انگشترش را بالا و پایین و سعی می‌کند با ایما و اشاره آقا را متوجه کند که انگشتر می‌خواهد، اما بخت یارش نیست و آقا او را نمی‌بینند.

فضا ساکت نیست، صدای بچه‌ها از گوشه و کنار می‌آید و این یعنی مادران دانشجو هم اینجا هستند؛ چیزی که بنظرم آقا خیلی می‌پسندند.

دخترکی مادرش را آن عقب‌ها جا گذاشته و خودش را به زحمت رسانده جلوی جمعیت و پشت سر هم تکرار می‌کند می‌خوام آقا رو ببینم. یکی از خانم‌های دست‌اندرکار مراسم جلو می‌آید و با مهربانی می‌پرسد مامانت کجاست دخترم؟ جواب می‌دهد اونجا پیش اون خانوما. دستش را می‌گیرد و می‌برد تا به مادرش برساندش.

دو دختربچه‌ که روسریهایشان را لبنانی بسته‌ و چادر سرکرده‌اند، فارغ از دنیای اطراف گل یا پوچ بازی می‌کنند و بلند می‌خندند، فضا صمیمیست و هیچ کس هیچ تذکری به صدای خنده‌ها نمی‌دهد.

تا حرفهای آقا به آخر برسد دانشجوها چند باری تکبیر گفته‌اند و چند باری هم صدای تشویق‌شان بلند شده است.

یک جاهایی آقا خودشان فضا را برای تکبیر باز می‌کنند و جمعیت انگار با الهام از مکث آقا تکبیر می‌گویند، یک جاهایی هم دانشجوها خودشان پیشدستی می‌کنند و حسینیه را با فریادهای الله‌اکبرشان می‌لرزانند.

یک جایی تا صدای شعارها خاموش می‌شود، دختربچه‌ای از وسط جمع با لحنی کودکانه می‌گوید جانم فدای رهبر و همه می‌خندند؛ البته صدای ظریفش زیاد بلند نیست و خیلی توی حسینیه نمی‌پیچد ولی همان‌هایی که می‌شنوند حسابی می‌خندند.

بین صحبتها آقا به نامه‌ی نرسیده و نگشوده‌ی ترامپ طعنه‌ای می‌زنند و جمعیت می‌خندد. هیبت و جایگاه رهبری هیچ وقت مانع بیان نکته‌های نغز آقا در جمع دانشجویان نبوده است.

بیانات آقا در دیدارهای دانشجویی به فراخور مخاطب و به تناسب باور گوینده نسبت به شنونده، معمولاً بیشتر در فراز است و کمتر فرود دارد؛ برای همین انتخاب جمله یا لحظه‌ی طلایی سخنرانی سخت است، لیکن بنظرم آنجا که آقا گفتند ما اگر می‌خواستیم سلاح هسته‌ای بسازیم آمریکا نمی‌توانست جلوی ما را بگیرد، دیگر اوج اوجش بود. بس که همه کیف کردند و حال آمدن جگرهایشان را با تکبیر و دست‌زدن نشان دادند.

آقا نکات پایانی را می‌گویند و جمعیت آماده می‌شود برای اقامه‌ی نماز.

هیچ تعجیلی در نماز احساس نمی‌کنم، آقا با طمأنینه نماز را اقامه می‌کنند و حتی نافله‌‌ها را هم به جا می‌آورند.

نماز که تمام می‌شود جمعیت دوباره هجوم می‌آورد جلو تا یک نظر دیگر آقا را تماشا کند، برخی هم به امید چفیه و انگشتر خودشان را بین فشار جمعیت جا داده‌اند، آقا با لبخند برای همه دست تکان می‌دهند و از نگاه‌ها دور میشوند.

مسئولین انتظامات جمعیت را به سمت بخش دیگری از حسینیه، هدایت می‌کنند. وارد که می‌شویم سر تا سر سفره‌هایی پهن است که هیچ چیز کم ندارد. همه با اشتیاق گِرد سفره‌ی افطار رهبر انقلاب می‌نشینند و خاطره‌گویی‌ها از همین دور سفره شروع می‌شود.

دخترهایی که توانسته‌اند جلوتر بروند با شور از دست تکان دادن برای آقا می‌گویند و از چیزهایی که دیده و شنیده‌اند. با چند نفر هم‌کلام می‌شوم، از شهرها و مسیرهایشان می‌پرسم و از اتفاقات حسینیه، از اینکه آقا را دیده‌اند خوشحالند و از اینکه نتوانسته‌اند انگشتر و چفیه بگیرند ناراحت.

یک نفر می‌گوید نامه بزنید به بیت رهبری براتون انگشتر می‌فرستند، دیگری جواب می‌دهد انگشتر گرفتن از دست خود آقا کیف می‌ده.

از یک نفر می‌پرسم گوش دادی آقا چی گفت؟ می‌گوید بیشتر برای دیدن اومده بودم تا برای شنیدن! یاد دوستی می‌افتم که وقتی فهمید دارم می‌روم دیدار، گفت از طرف منم آقا رو نگاه کن! دیدار رمضانی دانشجویان از آن مجلس‌هاست که دیگران وقتی می‌فهمند قرار است بروی، بیشتر از التماس دعا، التماس نگاه همراهت می‌کنند.

خادم‌ها پلاستیک می‌آورند و اکثر جمعیت که از راههای دور آمده‌اند، افطاریها را برمی‌دارند و کم‌کم حسینیه را ترک می‌کنند.

دیدار رمضانی دانشجویی امسال هم تمام می‌شود و دانشجوها می‌روند تا برای هم‌دانشگاهی‌های خودشان از حسینیه و فرشها و هم‌خوانی و تکبیرها و تشویق‌ها خاطره‌ها تعریف کنند و بیشتر از همه قصه‌ی تماشای مردی را بگویند که در جمع جوانها از همه جوان‌‌پسندتر بود.

در اين رابطه بخوانید :
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
ایران همدل

شرکت در پویش ایران همدل

ورود به صفحه پرداخت