استراتژی دوپهلو
استراتژی کنونی آمریکاییها نرمی در گفتار و خشونت در عمل است، در حالیکه در زمان بوش، خشونت هم در گفتار و هم در عمل بود که این استراتژی برای جمهوریخواهان اثر معکوس داشت. با روی کار آمدن آقای اوباما بهکرات بحث مذاکره، گفتوگو، به رسمیت شناختن حقوق هستهای ایران و غیره مطرح میشود. دلیل این تغییر هم نیاز امروز ایالات متحده به ترمیم وجههاش نزد افکار عمومی دنیا است. وجههای که در زمان بوش، در دنیای غرب و دنیای اسلام بهشدت آسیب دید.
دومین هدف آقای اوباما برای طرح پیشنهاد مذاکره، اقناع افکار عمومی و در پی آن اجماعسازی علیه جمهوری اسلامی ایران، به بهانهی عدم پذیرش گفتوگو توسط ایران است.
اما سومین هدف این است که آمریکاییها میخواهند پرچمداری جمهوری اسلامی را در مبارزه، مقاومت و در خیزش عظیم اسلامی با ترفند کشاندن ایران به پای میز مذاکره از دست ایران بگیرند. به یاد دارم یکی از مسئولین بلندپایهی سابق نظام، مصاحبهای با خانم کریستین امانپور انجام داد. ایشان در آن مصاحبه، با لحن خیلی ملایمی با آمریکاییها برخورد کرد. به نوعی که همه تصور کردند که همین امروز و فردا است که جمهوری اسلامی پای میز مذاکره با آمریکاییها بنشیند. همین مسأله باعث شد تا جریان مقاومت و جریان خیزش اسلامی منفعل شود. به حدی این مسأله جدی بود که حتی کسانی به عنوان واسطه با اینها صحبت کردند و آنها را توجیه کردند.
جمهوری اسلامی ایران اگر مذاکره با آمریکا را در دستور کار خود قرار دهد، مطمئناً با در دست داشتن پرچم مبارزه و مقاومت خواهد بود نه کنار گذاشتن این پرچم.
تجارب ناموفق
خیلیها طی چند سالیان گذشته فریب بیان نرم ایالات متحده را خوردند و وارد مذاکره و گفتوگو با آمریکا شدند و طرفی هم نبستند. برای مثال آقای یاسر عرفات و جریان فتح با توجه به ادبیاتی که کلینتون برای مذاکره به کار برده بود، وارد مذاکره میشود. حتی آقای یاسر عرفات تا آنجا پیش رفت که وقتی اسحاق رابین ترور شد، در مراسم ختم اسحاق رابین حضور پیدا کرد و تا کمر خم شد و دست زن اسحاق رابین را بوسید. یعنی آن سرمایهای را که یاسر عرفات در طول چند سال مبارزه اندوخته بود، در پای میز مذاکره با ایالات متحدهی آمریکا و رژیم صهیونیستی کاملاً باخت. حال در مقابل چه چیزی بهدست آورد.
در یک مقطعی سوریه با وساطت ایالات متحدهی آمریکا به سمت مذاکره با اسرائیل متمایل شد، اما آمریکاییها این کشور را در خلال مذاکرات رها کردند. اینکه سوریه امروز هوشمندانه به مذاکره نگاه میکند به دلیل تجربهی ناموفق گذشته است. دلیل این تجارب ناموفق هم این است که آمریکاییها میخواهند با پرستیژ یک قدرت بلامنازع بینالمللی با کشورهای دیگر مذاکره کنند. این نوع مذاکره غیر عادلانه و یکطرفه است. مذاکره شروع یک گفتوگو برای پذیرش است، اما آمریکاییها میخواهند حرف خود را القا کنند.
برای جمهوری اسلامی ایران نیز تجربیاتی در مورد مذاکره با آمریکا وجود دارد. یکی از آنها دربارهی عراق و گرفتاری آمریکادر آن کشور است. دو سناتور آمریکایی گزارشی ارائه کردند که در آن اشاره شده بود که باید با بازیگران اصلی در منطقه همکاری کرد. چند بازیگر منطقه را برمیشمارند و میگویند اصلیترین بازیگر در عراق، ایران است و باید با ایران گفتوگو کرد. آمریکاییها در آن شرایط و با آن ژستی که بوش گرفته بود، دنبال مذاکره و گفتوگو نبودند. اما در بحث عراق آنها مجبور شدند با ایران گفتوگو کنند. ابتدا سعی کردند از این موضوع در داخل عراق سوءاستفاده کنند و طوری وانمود کنند که ما به دنبال این هستیم که مسأله عراق حل و فصل شود اما یک بازیگر دیگری به نام ایران وجود دارد که حاضر به گفتوگو نیست. ایران با درایت و هوشمندی این مسأله را کاملاً درک کرد و رهبری معظم مجوز دادند تا گفتوگو صورت پذیرد.
رویکرد سوم عبارت است از رویکرد همهجانبهگرایانه؛ به این معنا که تمامی کشورهای دنیا بتوانند در یک فرایند دموکراتیک، در مدیریت دنیا و عرصهی جهانی نقش داشته باشند. رهبری این جبهه برعهدهی جمهوری اسلامی ایران است.
مذاکرات اول و دوم انجام شد و مذاکرهی سوم با فاصله انجام شد و در نهایت آنها گفتوگو را قطع کردند، چون آمریکاییها با دیدگاه ابرقدرتی به دنبال مذاکره بودند؛ مذاکره برای حاکم کردن خواستههای خودشان. لذا آن مذاکرات نتوانست سودمند باشد.
تجربهی دیگر ما، تجربهی افغانستان است که قبل از دولت نهم در ژنو انجام شده بود. آن تجربه هم همین موضوع را نشان داد.
اما به نظر بنده شرایط مساوی دو طرف در مذاکره، شرایط حداقلی است. حال آنکه در مورد عملکرد آمریکا خیلی طلبکاریها از جانب جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. بالأخره در مورد سوابق آمریکاییها، جنایاتی که انجام دادند، طلبهایی که از آمریکا داریم، مسائل مربوط به رژیم صهیونیستی، مسائل مربوط به خاورمیانه و خیلی مسائل دیگر وجود دارد که اگر آنها را بخواهیم مطرح کنیم، آیا ایلات متحده در مورد این مسائل مذاکره خواهد کرد؟ به عبارت دیگر آیا آمریکاییها این تغییر بنیادی را در خودشان ایجاد میکنند؟
ساختار قدرت جهانی و رویکرد ایران
امروز سه نگرش نسبت به ساختار قدرت در دنیا وجود دارد. یک نگاه، نگاه یکجانبهگرایانه آمریکاییها است. آمریکاییها یک هرم سلسلهمراتبی قدرت را ترسیم میکنند که در رأس این هرم خود ایالات متحده قرار دارد. در داخل این هرم کشورهای قدرتمند و بزرگ مثل روسیه، چین، ژاپن و کشورهای اروپایی هستند و در زیر آنها کشورهای ضعیف و بیتأثیر - با تعریف آمریکا- قرار دارند. البته نظریهپردازانی نیز این هرم سلسلهمراتبی را تبیین کرده و میکنند. مانند فوکویاما که با نظریهی «پایان تاریخ» خود، لیبرالدموکراسی را تنها مکتب نجاتبخش و کاملترین شکل آن را نیز ایالات متحده آمریکا معرفی کرده است.
حتی سازمانهای بینالمللی نیز در راستای این رویکرد تعریف و ترسیم میشوند. البته آمریکاییها در چگونگی استفاده از این سازمانها اختلاف روش دارند. برای مثال بوش معتقد بود که باید سازمانهای بینالمللی را دور زد ولی اوباما معتقد به همکاری این سازمانها در پیشبرد اهداف آمریکا است.
نگاه دوم، نگاه چندجانبهگرایانه است. یعنی عدهای قائل هستتند که ساختار قدرت در عرصهی بینالمللی باید بهسمت چندجانبهگرایی برود. مثلاً ژاک شیراک، رئیسجمهور سابق فرانسه نظریهی چند قطبی شدن قدرت را پیگیری میکرد. امروز کشورهای قدرتمندی مانند روسیه و چین این رویکرد را رهبری میکنند.
اما رویکرد سوم عبارت است از رویکرد همهجانبهگرایانه؛ به این معنا که تمامی کشورهای دنیا بتوانند در یک فرایند دموکراتیک، در مدیریت دنیا و عرصهی جهانی نقش داشته باشند. رهبری این جبهه برعهدهی جمهوری اسلامی ایران است.
البته واقعیتهای امروز دنیا نشان میدهد که نگاه آمریکایی به ساختار قدرت جهانی، نگاه شکستخوردهای است و کشوری که بیشترین نقش را در این شکست و نمایاندن آن داشته و دارد، جمهوری اسلامی ایران است. امام خمینی زمانی فرمود: «ما هیمنهی آمریکا را در دنیا شکستیم» و این یک واقعیت بوده و هست. امروز دیگر آمریکاییها آن قدرت سابق را در دست ندارند.
رهبری معظم مجوز دادند تا گفتوگو صورت پذیرد. مذاکرات اول و دوم انجام شد و مذاکرهی سوم با فاصله انجام شد و در نهایت آنها گفتوگو را قطع کردند، چون آمریکاییها با دیدگاه ابرقدرتی به دنبال مذاکره بودند.
اگر قرار باشد روزی مذاکره کنیم...
سه مسألهی مهم در گفتوگو با آمریکا وجود دارد که به اختصار به آن اشاره میکنم:
1. اگر قرار باشد روزی مذاکرهای با آمریکا صورت پذیرد، قاعدتاً در آن چارچوب رویکرد و نگاه اول قابل انجام نیست. همانطور که رهبر انقلاب تبیین نمودند، اگر آمریکاییها با ژست یک ابرقدرت بخواهند مسائل دنیا را پیگیری کنند و جمهوری اسلامی بخواهد با آنها پای میز مذاکره بنشیند، این یعنی باخت همهی چیزهایی که تا به حال به دست آوردهایم و اساساً وجههی جمهوری اسلامی ایران دگرگون میشود و جمهوری اسلامی ایران آبروی خود را از دست خواهد داد.
2. مذاکره با آمریکا در حوزهی تصمیمات رهبری نظام است و در صورت مهیا بودن شرایط، مذاکرات با دستور و تأیید ایشان قابل انجام است.
3. جمهوری اسلامی ایران اگر مذاکره با آمریکا را در دستور کار خود قرار دهد، مطمئناً با در دست داشتن پرچم مبارزه و مقاومت خواهد بود نه کنار گذاشتن این پرچم.