یادداشت آیتالله محیالدین حائری شیرازی
صادرات و واردات انسان
انسانها در جهت واردات و صادرات مادی و معنوی مثل قطعات زمین هستند که واردات واحد اما صادرات متفاوتی دارند. باران بر وادی و صحرا میبارد. در یکی رودخانهی آب شیرین جاری میشود که برای انسان نوشیدنی و برای حیوانات و گیاهان رویاننده است، اما در دیگری رودخانهی آب شور جاری میشود که برای انسان و حیوان و گیاه کشنده و خشککننده است.
دانش، ثروت، قدرت، حاکمیت، معروفیت، محبوبیت، همه و همه مثل باران هستند. این صادرات انسانها است که متفاوت است. یکی از تمام این نعمتها فضای کفرآلودی میسازد که گویی کارخانهی آدمسوزی راه انداخته است. این سوختگی دیگر بر بدن انسانها نیست، بلکه روح انسان را میسوزاند و او را تبدیل به موجودی بیرحم، بیشرم و حیا، بیوفا و بیغیرت، بیمعرفت و بیهویت میکند. نمونهی اعلی و روشن و واضح آن، اشقیاء کربلا هستند. چه کارخانهای بود که وارداتش نعمت بود و صادراتش بدی و مصیبت شد؟
این تروریستها که انتحاری عمل میکنند، از بیصبری آنها است. خودکشی نتیجهی بیصبری است، اما چه کسی تحریک یا عصبی شده تا دست به خودکشی بزند یا عملیات انتحاری کند؟ «الصابربن فی البأساء و الضراء» صبر نتیجهی معرفت است. جنگاوران جمل و صفین انگیختهی با عصبیت و عصبانیت بودند. هیچیک از آنان به اندازهی دزد سیاهپوستی که علی (ع) دستش را قطع کرده بود و او اعلام میکرد که عادلترین حاکم جهان دست مرا قطع کرده است، از انسانیت و صبر انسانی چیزی نفهمیده بودند. صبر نفسانی غیر از صبر انسانی است. آن دزد که به حکم خدا راضی شد، عاقل بود. «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».
اصولاً امتحان اصلی انسان مسألهی حجت و لاحجت است. سجدهی ملائکه و اطاعت فرمان، همان اطاعت حجت بود. توقف و امتناع ابلیس در سجده تبعیت از لاحجت بود؛ چشیدن شجرهی ممنوعه ولو به نیت فرشته شدن یا جاودانگی، عبور از حجت ولو در حد ترک اولی.
هرچه امام بگوید
مرحوم بهشتی میگفت ما شیفتگان خدمتیم و نه تشنگان قدرت. آنچه را شهید بهشتی میگفت، رهبر معظم انقلاب نشان داد. وقتی کمی قبل از رحلت امام به ایشان گفتم مدت ریاستجمهوری شما رو به اتمام است، بعد از آن میخواهید چه کنید؟ گفتند حوزه میروم برای کار آخوندی. یک لحظه مطلبی به خاطرشان آمد و گفتند مگر اینکه امام امر کند. بعد از ریاستجمهوری اگر امام به من بگوید بروم در عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان، تردید نمیکنم.
خدمت برای او مهم است. هر چه باشد، مورد قبول فرماندهش باشد. امام هفتم(ع) کیسههای طلا را به صاحبان آنها برگرداند، ولی کلاف پیرزن نیشابوری را قبول کرد و قول داد که بر پیکر او نماز بخواند و چنین کاری کرد. در نتیجه مردم قبر آن پیرزن را بقعهای ساختند که تا امروز در نیشابور زیارتگاه است. حضرت «بیبی شطیطه» یک الگوی انسانی است. ریاستجمهوری کیسهی پر از طلا است و عقیدتی سیاسی یک روستا کلاف ریسمان یک خانم نیشابوری است.
به همین دلیل بر اساس همین دیدگاه بود که وقتی پس از قبول قطعنامه تهاجم شدید صدامیان برای اشغال خوزستان پیش آمد، آیتالله خامنهای دست از جان شست و اعلام کرد که من به سوی سرنوشتم میروم. منظور معلوم بود. یعنی یا صدام را برمیگردانیم یا من نباید برگردم. علی (ع) در جنگ خیبر دست از جان شسته بود که نصرت الهی را دریافت کرد. داوود نبی هم به سمت جالوت که میرفت، دست از جان شسته بود. آنها که نمیتوانستند دست از جان بشویند، نه به مقابله با جالوت میشتافتند و نه در مقابل «مرحب خیبری» مقاومت میکردند. آنها تشنگان قدرت بودند و نه شیفتگان خدمت.
تفاوت این دو گروه تنها در صبر و بیصبری نیست، همان تفاوت دو زمین شیرین و شور است. تشنگان قدرت وقتی به قدرت میرسند آنچه دلشان میخواهد میکنند و نه آنچه باید بکنند. به همین دلیل، نعمت خدا را خراب میکنند. «ألم تر إلی الّذین بدّلوا نعمة الله کفراً و أحلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار»
1 شیفتگان خدمت مانند رودخانهی آب شیریناند؛ هر که از آن مصرف کند، تمام صفات خوب در او زنده میشود. مانند شهدا که سالها آب حیاتبخش ولایتالله را نوشیدند.
شورهزار قدرتطلبی
اما تشنگان قدرت باران رحمت الهی را با نمک قدرتطلبی خود به رودخانهی آب شور تبدیل میکنند. و هر که از این مصرف کند، تمام صفات حسنه در قلب او میمیرد و بعد از سالها به چیزی مانند اشقیاء کربلا تبدیل میشود. رهبری چون شیفتهی خدمت بود، وقتی باران حاکمیت جمهوری اسلامی بر او بارید، از دست و زبان او جز خدمت به مردم چیزی صادر نشد. امام راحل، هشت سال شاهد این ماجرا بود و بارها او را آزمود. امام (ره) پاسخ نامه را قبل از آنکه در اختیار او بگذارد، در اختیار رسانهها گذاشت و او قبل از اینکه جواب نامهی خود را بخواند، از رسانه شنید عملی که هر کس کمترین خودخواهی در او مخفی باشد، آشکار میشود و اعتراض میکند- اما او در مقابل خمینی سر تعظیم فرود آورد و گفت نامهی شما را زیارت کردم و سالها است بر همین برنامه عمل میکنم. امام هم در پاسخ نوشت شما خورشیدی هستید که اطرافتان را روشن میکنید.
کمی قبل از رحلت امام به ایشان گفتم مدت ریاستجمهوری شما رو به اتمام است، بعد از آن میخواهید چه کنید؟ گفتند حوزه میروم برای کار آخوندی. یک لحظه مطلبی به خاطرشان آمد و گفتند مگر اینکه امام امر کند. بعد از ریاستجمهوری اگر امام به من بگوید بروم در عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان، تردید نمیکنم.
نتیجهی همین آبِ شیرینِ حاکمیت الهی، یک بندهی به تمام معنی شد که پس از یک سال مصرف این آب حیات، وفا و صفا و روحانیت و عشق در مردم دوباره زنده شد، به طوری که وقتی در این امتحان انتخابات یک طرف دعوت به راهپیمایی و نافرمانی از قانون کرد، اگر ذرهای خودخواهی در رهبری بود، از قدرت استفاده میکرد و طرفداران آنها عصبیتر میشدند، اما تاکنون همهگونه بیانیه و اطلاعیه دادهاند و هرچه داشتهاند بر قلم و بر زبان آوردهاند. در حالی که رهبری تنها موعظه و روشنگری کرده است.
تشنگان قدرت، نعمت حاکمیت خدا را به بلای حاکمیت خود تبدیل کرده بودند. باران رحمت از شورهزار قدرتطبی گذشت و به رودخانهی آب شوری تبدیل شد که هر که نوشید، عقبگرد کرد و دنیاطلب شد. علی (ع) با جماعت دنیاطلب چه کرد؟ طرف مقابل با طرح مسألهی پیراهن خونین به عصبیت دامن میزد و با غارت پول جمع میکرد و عصبیشدهها را مسلح میکرد، چون خدا و آخرت مسائل حلشدهای برایش بود.
حرف مرد دو تا است!
مردم ما صدهزار شهید دادند تا دشمن متوقف شد. امام اعلام کرد با عراق صلح میکنند. اعلام کرد من قبلاً گفته بودم جنگ تا آخرین قطرهی خون، تا آخرین خانه و تا آخرین نفر، اما اکنون این جام زهر را سرمیکشم. مردم در امتحان دوم قرار گرفتند. هشت سال اطاعت در جنگ و یک روز اطاعت در صلح. مردم به نفع امام راهپیمایی کردند و با او تجدید بیعت کردند که «الحسن و الحسین امامان؛ قاما أو قعدا» قیام حسینی و قعود حسنی هر دو با اطاعت مردم مواجه شد. امام همیشه میفرمود گاهی بود که ما چیزی میخواستیم، اما نمیشد و چیز دیگری واقع میشد. بعد میپرسیدیم که چرا؟ در جواب میگفتند خیرِ ما در همان بود که نمیخواستیم.
خوبی مردم نتیجهی تغذیه از رودخانهی آب شیرین ولایت الهی بود. هر چه زمان بگذرد، وفا و صفا به میزان بیشتری در این ولایت الهی رشد میکند. اگر عصر ما عصر وراثت صالحان است، ابتکار عمل باید به دست کسانی باشد که نورشان غالب بر ظلمتشان و علمشان غالب بر جهلشان باشد. نباید در مقابل جهل جاهلان از موضع جهل و عصبیت تصمیم گرفت. صبر یعنی همین، یعنی خودنگهداری از هر حرکت بلاحجّت، هر سخن بلاحجّت، هر سکوت بلاحجّت. حجتگرایی در کلام، در عمل و در سکوت. حجتگرایان متحد میشوند، چون تشنهی قدرت نیستند، اما قدرتگرایان جز با تصفیهی خونین نمیتوانند از انشعابها و اختلافها عبور کنند. حجتگرایان اما از بالا تا پایین بر مبنای حجت تصمیم میگیرند. امام میفرمود: اگر ولی فقیه یک لحظه استبداد کند، ولایت خود را از دست میدهد. به همین دلیل است که رهبری عمری است به تبعیت از حجت عادت کرده است.
در جریان بعد از انتخابات یک طرف میخواست انتخابات ابطال شود، اما رهبری به دلیل حجتگرایی به آنها میگفت که حجت خود را بگویید. آنها حجت نداشتند و نیز حاضر نبودند از لاحجت خود عدول کنند. لایههای قدرتطلبی اجازهی عبور انسان از لاحجت را نمیدهد. کلام قرآن در این زمینه بسیار گویا است: «لتنذر قوماً ما أنذر آباؤهم فهم غافلون؛ لقد حق القول علی أکثرهم فهم لایؤمنون؛ انّا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی إلی الأذقان فهم مقمحون؛ و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً و من خلفهم سداً فأغشیناهم فهم لایبصرون»
2 غلّهایی که بر گردنها است، همان عصبیت است.
خاطرهای را برای شما نقل کنم. رهبر انقلاب وقتی قانون دادگاه ویژه را تشریح نمودند، آیتالله یزدی ریاست قوه قضائیه اشکال قانون اساسی بر نام آن گرفت که چرا نام قانون بر آن گذاشته شده است؟ چراکه قانون اساسی تنها قانونگذار را مجلس شورای اسلامی عنوان کرده است. رهبر بزرگوار گفتند که امام میفرمود اینکه میگویند حرف مرد یکی است، حرف درستی نیست. حرف مرد دو تا است، هرگاه دید اشتباه شده حرفش را پس میگیرد و رهبر انقلاب نیز گفتند که از واژهی قانون استفاده نشود.
حجت و لاحجت
اصولاً امتحان اصلی انسان مسألهی حجت و لاحجت است. سجدهی ملائکه و اطاعت فرمان، همان اطاعت حجت بود. توقف و امتناع ابلیس در سجده تبعیت از لاحجت بود؛ چشیدن شجرهی ممنوعه ولو به نیت فرشته شدن یا جاودانگی، عبور از حجت ولو در حد ترک اولی. اینکه خداوند به آنها فرمود «ألم أنهکما عن تلکما الشجرة و أقل لکما أن الشیطان لکما عدو مبین»
3، این استناد به حجت است. توبهی آدم و حوا بازگشت به حجت بود. «ربّنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»
4
دعوت انبیاء همگی دعوت به حجت است و طرف مقابل استنادش به لاحجت است. یکی بهشدت و عجز و لابه میکرد و از موسی (ع) میخواست از خدا بخواهد دعایش مستجاب شود. موسی (ع) خواستهی او را گفت. خداوند فرمود از غیر راهی که معین کردهام وارد شده است. هرچه لابه کند نمیپذیرم، مگر از راهی که باید وارد شود.
در اختلافی که بین بنیصدر و مرحوم آیتالله بهشتی و یاران او پیش آمده بود، مرحوم بهشتی به حجت استناد میکرد و بنیصدر از روشهای روانشناسی و بازیهای سیاسی استفاده میکرد. «و یجادل الَّذین کفروا بالباطل لیدحضوا به الحقّ»
5 اصولاً انسان چنان آفریده شده که عقل حجتگرا و جهل لاحجت در او در مقابل هم قرار میگیرند. هر چه انسان جریان لاحجت خود را بهتر کنترل کند و سر جایش بنشاند، بهتر میتواند دیگران را متقاعد کند و لاحجت آنها را عقب بنشاند. امام که سالها لاحجت خود را از دل خود بیرون کرده بود، توانست همراهان خود را ملتزم به حجت بار آورد و شاه را که مظهر لاحجت بود، از کشور خارج کند.
همانطور که هم حجت باطنی داریم و هم حجت ظاهری، رفتار یا حجت ظاهری معلول رفتار یا حجت باطنی است. انسانی که با حجت باطنی جنگیده و آن را متهور کرده، جرأت میکند با حجت ظاهری نبرد کند؛ بکُشد یا زندانی کند. طاغوت باطنی و طاغوت ظاهری داریم. کسانی میتوانند با طاغوت ظاهری پیکار کنند و پیروز شوند که در پیکار با طاغوت باطنی خود به پیروزی رسیده باشند. به همین دلیل پیروزی بر طاغوت ظاهری کشف از پیروزی بر طاغوت درونی میکند.
«و قتل داوود جالوت و آتاه الله الملک و الحکمة و علّمه ممّا یشاء»
6 در این آیه رابطهای منطقی نهفته است. چون داوود، طاغوت درونی خود را مغلوب کرده بود، توانست طاغوت ظاهری را هم مغلوب کند. چون طاغوت درون را مغلوب کرده بود، امینی برای ملک و علم و حکمت شد. باران علم و حکمت و ملک وقتی بر زمین پاکشده از طاغوت جاری شود، شفابخش خواهد بود.
لاالهالاّالریاسة!
براندازی طاغوت ظاهری که دلیل غلبه بر طاغوت درونی است، کاشف از بصیرت و صبر است، چون طاغوت درون هم قدرت مقابله دارد و هم توان انواع مکر. اگر طرف اهل بصیرت نباشد، به هر دلیل مغلوب کشش و نیرنگ طاغوت درونی میشود که در مقابل طاغوت بیرون تاب مقاومت ندارد. در جنگ خیبر پرچم را روز اول به یکی از مسلمانان سپردند، شکست خورد و برگشت. روز دوم به یک مسلمان دیگر سپردند، او هم مغلوب شد و برگشت. معلوم شد این دو قبلاً از طاغوت درون شکست خورده بودند و اگر ملک به آنها واگذار شود، آن را حفظ نمیکنند. اگر مردم را به آنها بسپرند، نتیجهی خوبی به دست نمیآید. آن که وقتی خودش را به خودش سپردند، خوب اداره نکرد، چگونه ممکن است ملتی را به او بسپارند و خوب اداره کند؟
امتحان طالوت از بنیاسرائیل به وسیلهی آب گوارای نهر، از همین مقوله است. خدا به طالوت میگوید کسی که در مقابل تشنگی خود ایستادگی نمیکند، چگونه میتواند در مقابل جباری چون جالوت و لشکرش تاب بیاورد؟ آنکه طاغوت درون را مهار نکند، وقتی قدرت به دستش افتاد، نمیتواند در مقابل باجخواهان مقاومت کند. عقبنشینی در مقابل مرحب خیبری با عقبنشینی در مقابل زیادهخواهی سران قبائل از یک قماش است. آنکه مغلوب مرحب شود، مغلوب باجخواهی زیادهطلبان نیز میشود، عرب و عجم را فرق میگذارد، سران قبایل را سرانه میدهد و آنها هم با او معامله میکنند. وقتی عادت به این امتیازات کردند، تاب تحمل فردی را ندارند که به دنبال لغو این امتیازات است و طبیعتاً با او وارد نبرد میشوند. «قولوا لاالهالاالله تفلحوا» یعنی بین عرب و عجم فرق نگذاشتن، یعنی به رؤسا باج ندادن. باج دادن یعنی «لا اله الاّ أنا!»، یعنی «لا اله الاّ الریاسة!، لا اله الاّ العصبیّة!»
رهبر انقلاب وقتی قانون دادگاه ویژه را تشریح نمودند، آیتالله یزدی ریاست قوه قضائیه اشکال قانون اساسی بر نام آن گرفت که چرا نام قانون بر آن گذاشته شده است؟ چراکه قانون اساسی تنها قانونگذار را مجلس شورای اسلامی عنوان کرده است. رهبر بزرگوار گفتند که امام میفرمود اینکه میگویند حرف مرد یکی است، حرف درستی نیست. حرف مرد دو تا است، هرگاه دید اشتباه شده حرفش را پس میگیرد و رهبر انقلاب نیز گفتند که از واژهی قانون استفاده نشود.
چرا یک باج دادن به معنی عبور از «لاالهالاّالله» و سقوط در خدایان دیگر است؟ برای اینکه یاد خدا به انسان رابطهی ظروف مرتبطه روی زمین را میدهد. به دلیل اینکه جاذبهی زمین نسبت به همه یکسان است، آب در همهی ظروف مرتبطه در یک سطح میایستد. اگر به یکی اضافه کنید، بین همه قسمت میشود و اگر از یکی کم کنید از همه کم میشود تا همسطح شوند. یاد خدا هم ضعیف محق را در نظر حاکم چنان قوی میکند که حق به او داده شود و قوی غیر محق چنان در نظر حاکم ضعیف جلوه میکند که حق را از او بگیرد.
یا همه یا هیچ
غفلت از یاد خداوند به انسان حالت ظروف مرتبطهای را میدهد که بر روی کفههای ترازو گذاشتهاند. ترازو مثل زمین نیست. برای زمین همه یکسان هستند. اقیانوس کبیر و یک لیوان آب برای زمین فرق نمیکند. وقتی آب لیوان با اقیانوس مرتبط است، آب باید در هر دو همسطح بایستد. اگر آب لیوان کمی پایینتر بود، زمین از اقیانوس میگیرد و به لیوان میدهد. اما ترازو چنین وضعی ندارد؛ هر کفه سنگینتر شد، پایینتر میرود و آب از بالا به پایین میرود. ترازو از ضعیف میگیرد و به قوی میدهد. حال اگر دو ظرف مساوی روی کفههای ترازو قرار گیرد و تنها یک قطره از یکی گرفته و به دیگری افزوده گردد، جریان ملایمی از ضعیف به سمت قوی شروع میشود که هر چه زمان بگذرد این جریان شدیدتر میشود تا وقتی که یک طرف در طرف دیگر تخلیه شود.
بر همین اساس است که قرآن کشتن حتی یک بیگناه را معادل قتل همهی انسانها میداند و نجات یک بیگناه را معادل نجات همهی انسانها. قبول یک قتل و قانونی دانستن آن، یعنی روی ترازو رفتن، یعنی تسلیم زور شدن. لازمهی آن این است که هیچ کس امنیت نداشته باشد. قانون امنیت چنین است؛ یا همه یا هیچ و یک مساوی است با همه.
پینوشت:
1. سوره ابراهیم، آیات 28 و 29
2. سوره یس، آیات 6 تا 9
3. سوره اعراف، آیه 22
4. همان
5. سوره کهف، آیه 56
6. سوره بقره، آیه 251